توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خاطرات امام خمینی
king 2011
03-10-2011, 10:15 PM
ادب امام
یكی از نزدیكان امام خمینی (ره) می گوید: اگر ما بدون توجه قرآن را روی زمین می گذاشتیم، امام آن را بر می داشت و می فرمود: قرآن نباید روی زمین بماند.
امام امت رحمه الله علیه وقت تلاوت قرآن و ذكر مصیبت اهل بیت علیهم السلام روی زمین می نشست.
روز 12 بهمن 1357 هنگامی كه امام از هواپیما پیاده شد، به هیچ وجه حاضر نشد جلوتر از برادر بزرگش راه برود.
امام با همه محترمانه برخورد می كردند، در دوران زندگیشان من تاكنون ندیدم یك مرتبه یك كسی را بلند صدا كند، اسم كارگرشان را هم سبك صدا نمی زند و با احترام نام می بردند.
king 2011
03-10-2011, 10:18 PM
عدم تشریفات
امام از بسیارى از تكلفاتى كه سایر مراجع داشتند، از قبیل رفت و آمد كردن دستبوسى، تعظیم و تكریم و در خانه را باز كردن دورى مىكردند. (1)
من ماشین نمىخواهم
امام در نجف كه بودند یكى از ایرانیان ماشینى را از آلمان خاص ایشان خریده بود كه آقا با آن به حرم مشرف شوند و یا در ایام زیارتى به كربلا بروند آقا مىفرمودند: «من ماشین نمىخواهم.» وقتى او اصرار مىكرد كه من این ماشین را به اسم شما و براى شما از آلمان آوردهام ولى امام به او فرمودند: «اگر مال من است من آن رامىفروشم و پولش را به طلبهها مىدهم» او هم مىگفت كه نه شرط ما این است كه شما این را نفروشید.ما به او گفتیم آقا مىفروشد به هر حال امام آن را نپذیرفتند. (2)
با دار و دسته راه نمىرفتند
امام در رفت و آمدها و دید و بازدیدها همیشه تنها حركت مىكردند.ایشان با دار و دستهاى نمىرفتند و از راه انداختن اصحاب و عساكر و اطرافى متنفر بودند.آقاى شیخ حسن صانعى نقل مىكرد، روزى در قم امام مىخواستند به دیدن یكى از علما بروند، لكن آدرس او را نداشتند و از من آدرس خواستند، من هر چه اصرار كردم كه به عنوان راهنمایى تا در آن منزل ایشان را همراهى كنم، نپذیرفتند. (3)
اجازه نمىدادند پشتسرشان راه برویم
در سالهاى 1327 و 1328 وقتى كه امام در مسجد «سلماسى» قم تدریس مىكردند، مسیر حركت ایشان از خانه به طرف محل درسشان با بنده یكى بود.چون منزل ما هم در نزدیكى منزل امام بود.لذا بیشتر روزها میان راه، با هم برخورد مىكردیم.امام وقتى صداى پاى ما را مىشنیدند با ما احوالپرسى مىكردند و به ما تكلیف مىكردند كه پیشاپیش ایشان حركت كنیم و اجازه نمىدادند پشتسرشان حركت كنیمو همیشه هم به تنهایى از منزل به طرف مسجد سلماسى حركت مىكردند. (4)
حتى بعضى از مغازهدارها امام را نمىشناختند
امام از حالتهایى كه براى ایشان تعین درست مىكرد بى اندازه متنفر بودند و جلوى آنها را هم مىگرفتند.اگر كسى به دنبال یا همراه ایشان راه مىرفت.بر مىگشتند و او را از این كار منع مىكردند....امام اینقدر در این جهت جدیت كرده بودند كه برخى از صاحبان مغازههاى اطراف منزلشان سیماى ایشان را به درستى نمىشناختند. (5)
آقایان بفرمایند بروند
از خصایص امام این بود كه هرگز دوست نداشتند در معابر عمومى طورى ظاهر شوند كه عدهاى دور و بر ایشان را بگیرند.تا آنجا كه ممكن بود سؤالات طلبهها را در خانهشان جواب مىدادند.وقتى كه از كلاس درس خارج مىشدند، مسیر خلوتى را كه عمدتا كوچههاى منتهى به منزل بود، انتخاب مىكردند و به منزل مىآمدند.بارها دیده مىشد كه بعد از درس عدهاى از آقایان كه دوست داشتند همراه امام حركت كنند، به دنبال ایشان راه مىافتادند.اما وقتى امام متوجه حضور آقایان مىشدند مىایستادند و مىگفتند: «آقایان بفرمایند بروند» . (6)
جرات دخالت نداریم
آقاى سید على شاهرودى پسر مرحوم آیت الله شاهرودى (اعلى الله مقامه) نقل مىكرد روزى در حرم مطهر حضرت على (ع) دیدم امام در میان جمعیت انبوه در هم پیچیده مىشوند و هر لحظه خطر آن است كه زیر دست و پا بیفتند.
اتفاقا در همان لحظهها دو نفر نیز به عنوان همراه در پشتسر امام بودند.آقاى شاهرودى به آن دو نفر اعتراض كرد كه چرا ایستادهاید؟ منتظرید امام براى شما راه باز كند؟ پاسخ دادند ما جرات دخالت نداریم.آقا اجازه راه باز كردن به ما نمىدهند.سید على شاهرودى عصبانى مىشود عبا را به گوشهاى مىاندازد و جلو مىرود و با سلام و صلوات مردم را از سر راه امام كنار مىزند.اما امام مرتب دستبه پشت او مىزدند و او را از این كار منع مىكردند. (7)
به مردم فشار نیاورید
در نجف یك وقتخبر رسید كه گروهى از ایران به دستور شاه آمدهاند تا امام را ترور كنند - اواخر سال 46 و اوایل سال 47- ما احساس وظیفه شرعى كردیم كه باید امام محافظتبشوند و بر این اساس حدود هفت - هشت نفر از برادران تصمیم گرفتیم هر شب همراه امام به حرم برویم، همین طور موقعى كه مىروند درس حاضر باشیم.شب اول امام كه آمدند به طرف حرم، ما هم به دنبال ایشان حركت كردیم، چند قدمى كه راه رفتیم، سر كوچه رسیدیم.امام برگشتند و فرمودند كه برگردید.البته آن شب ما یك مقدار خودمان را عقب كشیدیم، و امام رفتند، اما بعد پیغام دادیم به امام كه ما احساس وظیفه شرعى مىكنیم، شما چه مایل باشید چه مایل نباشید ما چون واجب مىدانیم بر خودمان، دنبال شما خواهیم آمد و این مساله را ادامه دادیم.در شبهایى كه حرم بسیار شلوغ مىشد، ایرانیهایى كه مىآمدند براى زیارت هجوم مىآوردند دستامام را ببوسند و احیانا امام در فشار جمعیت قرار مىگرفتند، در آنجا ما مىآمدیم كه یك مقدارى راه را باز كنیم.بارها شد كه امام در همان میان جمعیت مىفرمودند: «فشار نیاورید به مردم، و ما را كنار مىزدند كه مردم آزاد باشند، و به مردم بى احترامى نشود» . (8)
من تنها باید اینجا بروم
روزى قرار بود امام در نجف به منزل یكى از بزرگان بروند.بعضى از طلاب كه متوجه موضوع شدند به قصد مشایعت ایشان اطراف منزل ایشان تجمع كردند.وقتى امام از منزل بیرون آمدند طلبهها در خدمت ایشان و همراهشان حركت كردند.امام متوجه شدند ولى چیزى نگفتند تا وقتى كه به در منزل آن آقا رسیدند و در باز شد.بلافاصله وارد شدند و خودشان در را بستند كه معناى آن این بود كه آقایان بروند من تنها باید اینجا بروم.طلبهها همه مراجعت كردند، در حالى كه از این برخورد امام یك درس اخلاقى هم فرا گرفته بودند. (9)
هیچ كس حق ندارد با من از مدرسه بیرون بیاید
در سال 1348 كه به ده هزار زوار ایرانى پس از زیارت حج، ویزاى عراق داده بودند، جمعیت انبوهى از زوار در نماز جماعت امام در مدرسه بروجردى نجف شركت كردند و پس از پایان نماز مىخواستند در خیابانها با سلام و صلوات امام را همراهى و بدرقه نمایند. اما امام هر شب بعد از نماز وقتى مىخواستند از مدرسه بیرون بروند دستور مىدادند كه به مردم اعلام كنید هیچ كس حق ندارد با من از مدرسه بیرون بیاید.لذا زوار در مدرسه مكث مىكردند تا وقتى امام دور مىشدند بتدریجخارج مىشدند.ایشان در شرایطى زوار ایرانى را از حركت پشتسر خود بر حذر مىداشتند كه در عراق سخت تنها و بى یاور بودند. (10)
دوست ندارم شخصیتشما كوچك شود
یادم مىآید هنگام رفتن به حرم، در اواسط راه و در كوچه به امام برخورد كردیم و چون دوست داشتیم كه همراه ایشان باشیم، لذا پشتسر آقا به طرف حرم مطهر حركت كردیم.امام وقتى متوجه حضور ما شدند، ایستادند و فرمودند: «آقایان فرمایشى دارند؟» گفتیم: «نه! عرضى نداریم، فقط دوست داریم كه همراه شما باشیم و از این كار لذت مىبریم.»
ایشان فرمودند: «شكر الله سعیكم.من از این كار شما تشكر مىكنم، شما آقا هستید، طلبه هستید، محترم هستید، من دوست ندارم كه شخصیتشما با حركت كردن به دنبال من كوچك شود» . (11)
حتى اشارهاى هم نمىكردند
امام خیلى حسینى بودند در ایام محرم كه به كربلا مشرف مىشدند هر روز در حرم حضرت سید الشهدا زیارت عاشورا را با صد سلام و صد لعن مىخواندند این كار، گاهى یك ساعت و نیم طول مىكشید ولى امام با آن سن زیادى كه داشتند و در این اوقات هم حرم خیلى شلوغ بود (بخصوص بالاى سر حضرت كه امام مىنشستند) میان مردمى كه مرتب از روى شانه و اطرافشان رد مىشدند مىنشستند و اصلا حاضر نبودند حتى ما به اشاره به كسى بگوییم كه مواظب ایشان باشند تا متوجه مىشدند بر مىگشتندو به من مىگفتند تو نمىخواهى من زیارت كنم! ایشان هیچوقت كنار دیوار نمىنشستند كه مثل بعضى هم از رفت و آمدها به دور باشند و هم به دلیل سن و خستگى یك و نیم ساعته بخواهند به دیوار تكیه كنند.گاهى مىدیدم امام به سجده مىرفتند و بعضى از این عربها كه رد مىشدند درست پایشان را روى دست ایشان مىگذاشتند.من نگاه مىكردم مىدیدم قرمز شده است ولى امام هیچ چیز نمىگفتند، حتى اشارهاى هم نمىكردند. (12)
بیایید جلو، جا مىشود
امام در مسجد سلماسى كه درس مىفرمودند پاى درس ایشان شاگردان زیادى مىآمدند و جا نبود.هر چه به آقا عرض مىكردیم كه اینجا تنگ است، یك جاى دیگر تشریف ببرید قبول نمىكردند.نظر آقایان دیگر هم این بود، نه اینكه ما مىخواستیم ترویج و تبلیغ ایشان را بكنیم.امام مىفرمودند: «بیایید جلو كم كم جا مىشود.» جمعیتحتى روى سكوهاى مسجد مىنشستند و امام هم منبر مىرفتند و با آن كثرت جمعیت درس مىگفتند، تا اینكه آقاى شیخ نصر الله خلخالى كه از یاران امام بود ایشان را با التماس جهت تدریس به مسجد اعظم بردند.
امام حاضر نبودند در جاهایى كه مثلا نمایش قدرت ایشان باشد حاضر بشوند. (13)
در مقابل رسول الله چه جوابى داریم؟
در نجف بعضیها خیال داشتند روشى اتخاذ كنند به عنوان ملاحظه سلسله مراتب مراجع عالیقدر شیعه تا به این بهانه موقعیت و حیثیت اجتماعى امام را نادیده بگیرند.این امر به دوستان خیلى گران آمد.بنده با دو نفر مامور شدیم از طرف كلیه دوستان خدمت امام برسیم و عرض كنیم كه چنین مطلبى است.من چون در صحبت كردن صریحتر بودم به امام عرض كردم كه هر محیطى آداب و رسومى دارد و ظاهرا مراعات رسوم اشكال شرعى نداشته باشد.و موقعیتحضرتعالى طورى است كه شما براى عامه مسلمین هستید و این موقعیتباید براى اسلام حفظ شود و آقایان با آن برنامهاى كه دارند مىخواهند این موقعیتشما را نادیده بگیرند.یا خداى نخواسته به خیال خودشان هتك حرمتشما كنند، لذا ما از شما خواهش مىكنیم بر اساس آداب و رسوم حاكم در این محیط، برنامه آقایان را نپذیرفتند.سخنان ما كه تمام شد ایشان یك قصهاى نقل كردند كه ما در مقابل عظمت روحى ایشان احساس حقارت و شرمسارى كردیم.امام فرمودند: «در گذشته كه برق نبود و كوچهها تاریك بود یكى از آقایان به جایى مىرفت و طبق مرسوم شخصى هم جلوى ایشان فانوس به دست گرفته بود.او اتفاقا عازم مجلسى بود كه یك آقاى دیگرى هم عازم آن مجلس بود.در راه كه برخورد كردند، این آقا یك مقدار از آن دیگرى فاصله گرفت تا معلوم شود كه ایشان یك تشكیلات جدا و یك فانوس كش مخصوصى دارد و مىخواست كه موقعیتش شناخته شود.» امام پس از نقل این داستان فرمودند: «اگر روز قیامت ما را در محضر رسول الله (ص) به صف وا دارند و از این چیزها از ما سؤال كنند، آیا آقایان براى این سؤال، جوابى در نظر گرفتهاند كه مثلا این جلوتر باشد آن عقبتر باشد، این زودتر باشد آن دیرتر باشد؟ این اعتباراتى كه آقایان در نظر مىگیرند اگر در آن صف، حضرت رسول (ص) از ما سؤال كردند آیا جوابى داریم بگوییم؟» سپس فرمودند: «به آن برنامهاى كه آنها تهیه كردهاند عمل كنید. (14)
مردم از من محافظت مىكنند
مشكل بسیار بزرگى روزهاى اول اقامت امام در قم از نظر حفاظت و امنیت ایشان وجود داشت و آن این بود كه امام مانع مىشدند پاسداران با اسلحه دنبال ایشان باشند.همیشه مىفرمودند: «من مامور مسلح نمىخواهم.» امام شبها به منزل فضلا و خانوادههاى شهدا مىرفتند و مردم قم هم به مجرد اینكه مىشنیدند امام از كوچه یا خیابانى عبور مىكنند همگى از خانهها بیرون مىریختند و دور ماشین امام جمع مىشدند.حتى روى سقف ماشین سوار مىشدند تا جایى كه راننده نمىدانست كجا مىرود و در عین حال امام مىفرمودند: «كسى دنبال من نیاید، مردم از من محافظت مىكنند» . (15)
تشك را كنار زدند
امام در ایام تابستان بعضى از سالها كه حوزه علمیه قم تعطیل بود به محلات تشریف مىبردند و در مسجد جامع شهر قبل از غروب و در ماه مبارك رمضان درس اخلاق مىگفتند.روزى امام براى درس گفتن وارد مسجد شده و متوجه شده كه آن روز تشكى براى ایشان انداختهاند.فورا آن را كنار زدند و مثل سایر مردم روى زیلوى مسجد نشستند. (16)
ایشان همینجورى تشریف آورد؟
بعد از انقلاب خانم خبرنگارى از لندن به قم آمده بود و چون مرا از آن موقع كه در لندن بودم مىشناخت، به منزل ما آمد و به من متوسل شد تا مصاحبهاى با امام براى او ترتیب دهم.من با مرحوم آقاى اشراقى تلفنى صحبت كردم كه این خانم سؤالات زیادى دارد و دلش مىخواهد مسایلى را از امام بپرسد.ایشان موافقت نفرمودند.شبى امام به منزل من تشریف آوردند و تصادفا آن خبرنگار هم آنجا بود.وقتى امام تشریف آوردند تمام مسایل او حل شد و گفت: عجب ایشان همین جورى تشریف آوردند اینجا؟ ! گفتم بله ایشان به خانه طلبه هم تشریف مىبرند.گفت: همان شخصى كه این همه سر و صدا كرده است، بدون تشریفات برخاست و به اینجا آمد؟ او كه قبلا تشریفات سلطنتى را دیده بود، ارادت فراوانى به امام پیدا كرد. (17)
راضى نیستم براى من صلوات بفرستید
امام در بعضى از سالها، تابستان به محلات تشریف مىآوردند.تابستان سال 1325 كه به محلات آمدند.علماى شهر كه به امام اخلاص داشتند از ایشان درخواست كردند كه مسجدى در اختیارشان بگذارند تا مردم از وجودشان بهره ببرند.فرمودند مرا به حال خود بگذارید.و به كار خودتان مشغول باشید و نپذیرفتند.پس از چند روزى كه از ماه رمضان گذشت، عدهاى گفتند حالا كه شما جماعت را نپذیرفتید حداقل یك جلسهاى باشد كه بعضیها از محضرتان استفاده بكنند.بالاخره بعد از صحبتها امام آن جلسه را پذیرفتند و این جلسه در روزهاى ماه رمضان ساعت پنجبعد از ظهر در مسجدى كه در مركز شهر بود بر پا مىشد و امام پاى یك ستونى روى زمین مىنشستند و جمعیت دور ایشان مىنشست.در این جلسه دو نكته قابل توجه دیدهام كه از خاطرم محو نمىشود.یكى اینكه روز اول علما و روحانیون آمدند شركت كردند و امام بعد از جلسه به آنها فرمودند كه اگر چنانچه شما بخواهید شركتبكنید من این جلسه را تعطیل مىكنم، شما باید مقامتان در اجتماع محفوظ باشد.نكته دوم این بود كه، مرسوم بود اگر كسى از روحانیون داخل مىشد به احترامش كسى مىگفت صلوات بفرستید.و در اینجا هم شخصى بود كه وقتى امام وارد مسجد مىشدند جمعیت را به ذكر صلوات دعوت مىكرد.روز اول كه این صلوات را فرستادند، پس از اتمام جلسه امام آن شخص را خواستند و فرمودند: «شما این صلواتى را كه مىفرستید منظورتان ورود من استیا آنكه این صلوات براى رسول بزرگوار اسلام است؟ اگر براى رسول اكرم (ص) صلوات مىفرستید، این صلوات را یك وقت دیگرى بفرستید و اگر چنانچه براى من است كه وارد مسجد مىشوم من راضى نیستم!» از آن جلسه یك نكتهاى در نظرم هست كه امام با زبان بسیار ساده فرمودند: «برادران مسلمان و عزیز، شما كه یك كت و شلوار فاستونى پیدا كردهاید و مىپوشید و با یك كت و شلوار حالتان تغییر مىكند، یك غرورى پیدا مىكنید، فكر نكردهاید كه این فاستونى پشمى از كجا تهیه شده؟ آیا مواد این پشم همان پشم نیست كه كمر گوسفندى را پوشانده بود؟ قبل از این گوسفند همین پشم را داشت و غرورى همنداشت و حالا كه همان پشم رشته شد و رنگ شد، آمد كت و شلوار شد، یك مرتبه حال شما را تغییر داده است.این چه بدبختى است كه ما به چنین چیزهاى بى اساس دل خود را خوش بكنیم؟» (18)
هر جایى خالى بود مىنشستند
امام در نجف به هر مجلسى كه وارد مىشدند هر جاى خالى بود همانجا مىنشستند.در حالى كه معمولا فضلا و آیت اللهها در یك صف مىنشستند.هر چه هم به ایشان تعارف مىكردند اعتنا نمىكردند كه مثل بعضیها جاى دیگران را به خاطر نشستن خود تنگتر كنند.امام گاهى طول مجلس فاتحهاى را در سالن مسجد طى مىكردند كه بروند و در جایى كه خالى استبنشینند.تا مىنشستند بلافاصله قرآن مىخواندند و بعد با اطرافیان احوالپرسى مىكردند و سپس بر مىخاستند و به منزل مىرفتند. (19)
خودشان اتاقشان را تمیز می كردند
امام از وقتى كه وارد پاریس شدند خودشان عهدهدار تمیز كردن اتاق محل مسكونى خود شده بودند و هر چه به ایشان اصرار مىشد اجازه بدهند دیگران این كار را بكنند، چنین اجازهاى نمىدادند.ایشان در روزهاى اقامتشان در نوفل لوشاتو مثل همیشه زندگى ساده و بى پیرایهاى داشتند و على رغم این كه خبرنگاران پر تیراژترین نشریات جهان براى گفتگو با ایشان رقابتسختى با یكدیگر داشتند و تصاویر امام را در صفحات اول نشریاتشان چاپ مىكردند، اما ایشان در روش زندگى خودشان هیچ تغییرى ندادند و همچنان به دور از تشریفات بودند. (20)
مگر می خواهند كوروش را وارد ایران كنند؟
روزى از كمیته استقبال از تهران به پاریس زنگ زدند.من مسؤول دفتر و تلفن امام بودم.تلفن كننده شهید مظلوم دكتر بهشتى بود كه مىگفتبراى ورود امام برنامههایى تنظیم شده، به عرض امام برسانید كه فرودگاه را فرش مىكنیم، چراغانى مىكنیم، فاصله فرودگاه تا بهشت زهرا را با هلى كوپتر مىرویم و...وقتى خدمت امام مطالب را عرض كردم پس از استماع دقیق كه عادت همیشگى ایشان بود كه سخن طرف مقابل را به دقت گوش كنند و آنگاه جواب گویند، با همان قاطعیت و صراحتخاص خود فرمودند: «برو به آقایان بگو مگر مىخواهند كوروش را وارد ایران كنند! ابدا این كارها لازم نیستیك طلبه از ایران خارج شده و همان طلبه به ایران باز مىگردد.من مىخواهم در میان امتم باشم و همراه آنان بروم ولو پایمال بشوم» . (21)
اینها چه می كنند؟
از طرف ارتش به جماران آمدند تا جایى را براى فرود هلى كوپتر فراهم آورند كه اگر یك وقتى مسالهاى و یا حادثهاى رخ داد امام را بدون درنگ بتوانند از این مكان به جاى دیگرى انتقال دهند.
تا امام متوجه صداى ماشینهایى كه سطح زمینى را در نزدیكى منزل ایشان تسطیح مىكردند شدند، بلافاصله پرسیدند: «اینها چه مىكنند؟» جواب داده شد، زمینى را صاف مىكنند تا هلى كوپتر به راحتى بتواند در آنجا بنشیند.فرمودند: «این كار براىچیست و چه كسى گفته است؟» به نظر اطرافیان آمده بود كه شاید من این كار را كردهام.گفتم كه این كار به من ارتباطى ندارد و مربوط به برادران ارتش است - آن روز هم یادم هست كه نماینده امام در ارتش آقاى خامنهاى بودند - امام ایشان را خواستند و فرمودند: «من راضى نیستم یك چنین كارى صورت گیرد و بدانید هر شرایطى در اینجا پیش بیاید به هیچ جا نخواهم رفت و اگر بناى این كار بر این است كه من راضى باشم به هیچ وجه راضى نیستم.»
این تذكر امام باعثشد كه بلافاصله آن زمین را به همان حال گذاشتند. (22)
براى من تشریفات نگذارید
ملاقاتهاى مسؤولین و شخصیتها با امام در یك اتاق كوچك سه در چهار انجام مىشد و كسى از محتواى حرفهاى رد و بدل شده اطلاعى نداشت.بارها مردم تقاضا كرده بودند كه ملاقاتهاى خصوصى امام با شخصیتهاى سیاسى و بعضا جهانى را جهتحفظ در تاریخ ضبط و فیلمبردارى كنیم اما مىدانستیم كه امام در این امور مانع ما مىشوند و راضى به نصب دوربین فیلمبردارى در اتاقشان نیستند و این كار را تشریفات مىدانند.حدود یك سال در مورد این قضیه با ایشان صحبت كردم تا اینكه پذیرفتند این كار صورت بگیرد.در یك فرصت دو، سه روزه كه امام ملاقات نداشتند با همكارى برادران صدا و سیما وسایل فیلمبردارى را در اتاق ایشان نصب كردیم.یكروز صبح كه امام طبق روال قبلى جهت ملاقات وارد این اتاق شدند تا چشمشان به سقف افتاد و وسایل فیلمبردارى از جمله چند پروژكتور را كه به سقف نصب شده بود دیدند ناراحتشده و فرمودند: «همین امروز این وسایل را از اتاق من جمع كنید و براى من در این آخر عمرى تشریفات نگذارید من احتیاج به این كارها ندارم.» و ما مجبور شدیم بلافاصله از برادران سیما بخواهیم كه وسایلشان را جمع كرده و ببرند.وقتى وسایل جمع آورى شد آثار كندن و جوشكارى پروژكتورها در سقف باقى مانده بود.مىخواستیم سقف را رنگ بزنیم، گفتیم ممكن است امام اشكال بگیرند كه به چه مناسبتخراب كردید كه حالا مىخواهید اصلاح بكنید لذا از ایشان سؤال كردم كه آیا اجازه مىدهید كه جاى این جوشكاریها را رنگ بزنیم فرمودند: «احتیاجى نیست» آثار این وسایل هنوز هم بر سقف این اتاق قابل مشاهده است
king 2011
03-10-2011, 10:23 PM
چهار ساعت خواب
ما ناظر بودیم كه حضرت امام در 24 ساعت گاهی اوقات، 4 ساعت بیشتر نمی خوابیدند. ساعت 11 شب، چراغ اطاق حضرت امام خاموش می شد و ما در ساعت 3 بعد از نیمه شب متوجه می شدیم كه صدای كاغذ از اتاقشان می آید. حضرت امام، معمولاً روزنامه هایی را كه برایشان ترجمه می كردند و به علت كثرت كار در روز، موفق نمی شدند آنها را مطالعه كنند، آخر شب و در ساعتی كه خودشان تنظیم كرده بودند، به مطالعه و رسیدگی آنها می پرداختند.
در تركیه
در مدتی كه حضرت امام (ره) در تركیه تبعید بودند از فرصت استفاده كرده، در اولین ساعات ورود به فراگیری زبان تركی پرداختند و در همان مدت تبعید كتاب ارزشمند تحریر الوسیله را نوشتند، همچنین در آنجا به دیدن مراكز حساس و دیدنی از جمله مزار چهل تن از شهدای عالم از اهل سنت، و موزه و .... می رفتند.
پنج كار در یك زمان
امام در استفاده از وقت، بسیار حساس و دقیق بود گاهی همزمان چند كار را با هم انجام می داد از جمله یك روز در حالی كه مشغول گوش دادن به رادیو بود، تصویر تلویزیون را هم تماشا می كرد، ذكر هم می گفت، با پاهایش نرمش می كرد و به علی كوچولو (نوه امام) هم می گفت تو هم مثل من نرمش كن و به این وسیله او را آموزش می داد یعنی پنج كار در یك زمان.
تلاش بی وقفه
وقتی خدمت امام می رسیم، می بینییم كه ایشان یا رادیو گوش می كنند، یا تلویزیون نگاه می كنند، یا نامه های رسیده را می خوانند، یا اخبار رسیده را مطالعه می كنند. ایشان یك دقیقه بی كار نیستند، حتی در حمام یا هنگام وضو رادیو همراهشان است من با اطمینان می گویم كه ایشان اصلاً وقت تلف شده ندارند. صبح این طرف حیات فرش می انداختند و مشغول كار بودند تا آفتاب می آمد جلوی ایشان و دیگر موقعی می رسید كه وقت وضو و نماز و نهار و استراحت بود و عصر دوباره آن طرف حیاط باز همان فرش را می انداختند و مشغول كار بودند و بدین گونه عملاً به ما نشان می دادند كه تا چه حد باید كار و كوشش كنیم.
king 2011
03-10-2011, 10:25 PM
چراغ قوه
حضرت امام وقتی كه نیمه شب برای خواندن نماز شب از خواب بیدار می شدند، لامپ اتاق را روشن نمی كردند تا مبادا مزاحم افراد خانواده شوند آقا از چراغ قوه كوچكی كه داشتند استفاده می كردند.
فداكاری كنید
یكی از نوادگان امام از آقا پرسید ما چه كنیم تا شوهرانمان مانند شما نسبت به خانم با ما رفتار كنند؟ امام فرمود: شما هم فداكاری كنید.
كارهای شخصی
امام مقید بودند كه كارهای شخصی خود را شخصا انجام دهند و در این رابطه حتی به نزدیكترین افراد منزل خود نیز دستور نمی داد. چای صبحانه و بعداز ظهر خود را، شخصا از آشپزخانه می آوردند و سر سفره، غذا و وسائل مورد احتیاج خود را از دیگران نمی خواستند. فرزند بزرگ امام می گوید: من اولین اولاد بودم و امام خیلی به من علاقه داشتند و فوق العاده احترام به من می گذاشتند، توی اتاق ایشان كه می رفتم می نشستم اگر مثلا آب می خواستند یك دارویی می خواستند به من نمی گفتند یك وقت می دیدم آقا بلند شدند و می رفتند لیوان آب یا دارویشان را می آوردند من ناراحت می شدم و می گفتم آقا به من كار بگوئیدو...
king 2011
03-10-2011, 10:27 PM
دقت
حضرت امام یك بار جمله ای از فرزند یكی از نزدیكان شنیده بود، ایشان به مادر بچه فرمودند: ببینید این حرف از كجا یاد گرفته، این حرف پسندیده نبود.
توجه به ایمان بچه ها
بعضی مواقع می دیدند افراد تلفن می زنند و از احوال بچه سئوال می كنند و پرسند آیا غذایی خورده و خوابیده؟ حضرت امام می فرمودند:زیاد به فكر غذای بچه نباشید، بچه گرسنه نمی خوابد، او چیزی پیدا می كند و می خورد. مساله مهم، مسایل تربیتی است، چرا كه وقتی تلفن می كنید نمی پرسید كه نماز خوانده و خوابیده، نماز مهم است. من به ایشان عرض می كردم: بچه است و مكلف نشده، عیبی ندارد. ایشان می فرمودند: ما روایت داریم كه بچه ها قبل از سن تكلیف به نماز خواندن وادار كنید.
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.