PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شعر هاي تنهايي



R A H A
03-08-2011, 01:03 AM
مطمئن باش برو
ضربه ات کاری بود
دل من سخت شکست
و چه زشت به من و سادگی ام خندیدی
به من و عشقی پاک که پر از یاد تو بود
وبه یک قلب يتيم که خیالم می گفت تا ابد مال تو بود
تو برو
برو تا راحت تر تکه های دل خود را
آرام سر هم بند زنم

R A H A
03-08-2011, 01:03 AM
حکایتم کن

برای دستهایی که مرا جستند

و برای چشمانی که مرا قطره قطره...

برای لبهایی که ترانه ام کردند

و بعد شاید مرثیه ای

حکایتم کن به غروب رسیده ام!!!

R A H A
03-08-2011, 01:03 AM
ديشب از بام جنون ديوانه اي افتاد و مرد
پيش چشم شمع ها پروانه اي افتاد و مرد

از لطافت ياد تو چون صبح گل ها خيس بود
شبنمي از پشت بام خانه اي افتاد و مرد

موي شبگوني كه چنگش ميزدي شب تا سحر
از سپيدي لا به لاي شانه اي افتاد و مرد

ازدياد پنجره جان قناري را گرفت
در قفس از نغمه ي مستانه اي افتاد و مرد

اين كلاغ قصه را هرگز تو هم نشنيده اي
تا خودش هم قصه شد افسانه اي افتاد و مرد

R A H A
03-08-2011, 01:04 AM
جغد بارون خورده ای تو کوچه فریاد می زنه
زیر دیوار بلندی یه نفر جون می کنه

کی می دونه تو دل تاریک شب چی می گذره
پای برده های شب اسیر زنجیر غمه

دلم از تاریکی ها خسته شده
همه درها بروم بسته شده

من اسیر سایه های شب شدم
شب اسیر تار سرد آسمون

پا به پای سایه ها باید برم
همه شب به شهر تاریک جنون

دلم از تاریکی ها خسته شده
همه درها بروم بسته شده

چراغ ستاره من رو به خاموشی میره
بین مرگ و زندگی اسیر شدم باز دوباره

تاریکی با پنجه های سردش از راه میرسه
توی خاک سرد قلبم بذر کینه می کاره

دلم از تاریکی ها خسته شده
همه درها بروم بسته شده

مرغ شومی پشت دیوار دلم
خودشو اینورو اونور می زنه

تو رگای خسته سرد تنم
ترس مردن دادره پرپر می زنه

دلم از تاریکی ها خسته شده
همه درها بروم بسته شده

R A H A
03-08-2011, 01:05 AM
خودم تنها، تنها دلم
چو شام بی فردا دلم

چو کشتی بی ناخدا
به سینه دریا دلم

تو ای خدای مهربان
تو ای پناه بی کسان

بسنگ غم مشکن دگر
چو شیشه مینا دلم

تو هم برو ای بی وفا
مبر بر لب نام مرا

دل تنگم بیگانه شد
نمی خواهد دیگر تو را

نشان من دیگر مجو
حدیث دل دیگر مگو

دلم شکسته زیر پا
نمی خواهد دیگر تو را

تو ای خدای مهربان
تو ای پناه بی کسان

بسنگ غم مشکن دگر
چو شیشه مینا دلم

R A H A
03-08-2011, 01:05 AM
دیگه دنیا واسه من تاریکه
زندگی کوره رهی تاریکه
آخر قصه من نزدیکه

این منم از همه جا وا ماانده
از همه مردم دنیا رانده
رانده و خسته و تنها مانده

عشق بی غم توی خونه
خنده های بچه گونه
بدلم شد آرزو

بازی عشقمو باختم
کاخ امیدی که ساختم
عاقبت شد زیر و رو

R A H A
03-08-2011, 01:05 AM
آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه برآنم که از تو بگریزم...

فروغ

R A H A
03-08-2011, 01:06 AM
خواهم بر سر خاک من ای قوم نیایید *** بی قوممو بی خویش چو این قوم شمایید
بگریختم از دست شما در قفس تنگ *** زین بیش در پی آزار من چرایید؟
تا بدم نیش, کنون نوش چه رنگ است *** حقا که شما اهل ریایید و فریبید

R A H A
03-08-2011, 01:08 AM
رازشبگريه هاي ....
كودك تنها...
تكه ناني نيست .
حتي بر لب اخرين زباله هاي كوچه هاي سرد وتاريك ...
جنوبي ترين نقطه از جغرافياي...
پ!!!!....پايتخت....

شايد امشب كودكي گرسنه نخوابد..

R A H A
03-08-2011, 01:12 AM
روزها می گذرد و من هنوز خفته ام و خفته ام و خفته
قلبها ترمیم می شوند و من هنوز قلبم شکسته است و شکسته است و شکسته
لب ها می خندند و من هنوز لبانم بسته است و بسته است و بسته
چشم ها انتظار را وداع می گویند و من هنوز چشم هایم منتظر است و منتظر است و منتظر
دیدگان اشک نمیریزند و من هنوز دیدگانم جاری است و جاری است و جاری

R A H A
03-08-2011, 01:13 AM
- باز هم می نالی امشب ؟
- من ننالم پس که نالد ؟
- ناله ات امشب دگر چیست ؟
- ناله ام از داغ دیشب ؟
- دیشب اما ناله کردی !
- ناله از دیشب آن شب
- پس تو هر شب ناله می کن !
- ناله تنها مرحم من
- من ننالم پس که نالد ؟

R A H A
03-08-2011, 01:14 AM
امروز وقتی دلتنگ لحظه های نبودنت ، بودم
وقتی لبریز شده بودیم از نبودنهای بی دلیل این روزها
تمام هستیت را درون سه نقطه های همیشگی ات جای دادی و به سویم نشانه رفتی
بی آنکه بدانی
من این روزها
... هیچ نمی فهمم از سه نقطه ها و سکوت و بی صداییت
بی آنکه بدانی
من بودنم را در همان نگاه اول و همان سلام اول متوقف کرده ام
آخر تمام بودنت میان یک سلام و خداحافظ جای گرفته است
پس من به همان سلام بسنده می کنم
تا هیچ گاه پایانی در کار نباشد
براستی
... ما چه ساده به هم پیوند زدیم ثانیه هامان را
... به سادگی
من ناباورانه به باور بودنت رسیده ام
... تو باور لحظه های من شده ای
...
وقتی تمام بودنم را مال خود می کنی
دیوانه می شوم
خیال سفر نداری ! ؟

R A H A
03-08-2011, 01:19 AM
دارد باران می بارد
و داغ تنهایی ام
تازه می شود!
نگو که نمی آیی
نگو مرا همسفر دشت آسمان نیستی
از ابتدای خلقت
سخن از تنها سفر کردن نبود
قول داده ای
باز گردی
از همان دم رفتنت
تمام لحظه های بی قرار را
بغض کرده ام
و هر ثانیه که می گذرد
روزها به اندازه هزار سال
از هم فاصله می گیرند

R A H A
03-08-2011, 01:20 AM
همچنان باران مي بارد

همچنان اشک از چشم من

کوچه ها هنوز خلوت و بي رهگذر

و نگاهم خيره به پيچ کوچه

خانه تاريک و تار

عصري حزن انگيز

غروبي سرخ و پر اشک

سرمازده و سياه پوش تمام بي کسي هايم

بي رمق

باران مي بارد

دل پر از تنهايي ست

که حتي اشکي هم در او خانه ندارد

دل پر از لحظه هاي باراني ست

صدايي غمگين و پر سوز در کوچه مي پيچد

مي خواند و مي رود.

او هم دلش گرفته

او هم پرسوز است نگاهش

مثل من

آسمان ديگر آبي نيست

پر است از ابرهاي خاکستري و پر اشک

خورشيدي نمي تابد

و طوفاني اين ابرها را تکان نمي دهد

و گهگاهي نسيمي از سوي او

سروش شادي همراه مي آورد

آسمان باراني است

ديگر قطره هاي باران آبي نيستند

سياه و سرد و خشمگين

همچنان سردي انتظار ادامه دارد

همچنان خاطرات خشکيده مي سوزند

همچنان باران مي بارد

و همچنان اشک از چشم من

R A H A
03-08-2011, 01:21 AM
دیگر دل شکسته راهی به تو ندارد
این ساز دل شکسته سوزی ز تو ندارد
دیگر نشان ز این عشق من پیش خود ندارم
دیگر تو را در این دل من پیش خود ندارم
می پرسم از دل خود شاید تو را بیابم
شاید تو را در این دل من پیش خود بیابم
رفتی تو از دل من دیگر تو را نخواهم
دیگر منم دل من دیگر تو را نخواهم
زین پس ز تو دل من دیگر نشان نگیرم
دیگر در این دل خود یادی ز تو نگیرم

شاعر اوین محمدی

R A H A
03-08-2011, 01:21 AM
نم نم هاي باران پوستينم را تر مي كنند

چه با ضرب مي زنند خود را

آرامشان كنيد ... چه شوقي ...

من هنوز اينجايم ...

منتظر او ...

در جستجوي نازمن

هر رهگذري نامم كرده است ...

عده اي ديوانه ام دانند ...

عده اي الافم خوانند ...

بگذار خوش باشن ، هيچ نمي گويم ...

آخر آنان نمي دانند اين كهنه راز من

آه باز شب آمد ...

شب آن كهنه آشناي من ...

آنكه مرا مجالي است از حرف مردم ...

اين تنها شاهد راز و نياز من

خشم مي گيرد تنم از حرفشان ...

لایق خشمم كاغذي و سازي ...

كاغذم پاره شد ...

از بس خشمم پاره شد سيم سازم

خفه ام مكنيد !!!

اگر طالب غمي خوشدل !!!

گوش كن ...

غم مي چكد از آواز من

شاعر ساجد بهشتی

R A H A
03-08-2011, 01:21 AM
گیاه وحشی کوهم نه لاله گلدان

مرا به بزم خوشی های خودسرانه مبر

به سردی خشن سنگ خو گرفته دلم

مرا به خانه مبر ...

گیاه وحشی کوهم در انتظار بهار

مرا نوازش و گرمی به گریه می آرد

مرا به گریه میار ...

R A H A
03-08-2011, 01:23 AM
زخم


نمیدانی که تنهایم

نمی بینی تو -مرگ زرد دنیایم

نمیخواهم ز اینک خاطراتم را

و میبندم دهانم را که میسوزد

ز هر بغضی که در سینه به خود دارم

و میخوانم غم تلخ جدا گشتن ز فردایم

نمیبینی تو- دفن ارزوهایم

و عزم رفتنی کردی که در من میگشاید زخم شبهایم

نمیدانی ز دیروزم

که در من خرد شد خود باوریهایم

فقط میپرسی و میخواهیم

تا سفره ی دل را به رویت باز بگشایم

شاعر مريم چراغی

R A H A
03-08-2011, 01:24 AM
الا ای رهگذر منگر چنین بیگانه بر گورم

چه میخواهی چه میجوئی از این کاشانه عورم؟

چسان گریم؟ چسان گویم؟ حدیث قلب رنجورم

ازین خوابیدن درزیرسنگ وخاک خون خوردن

نمی دانی چه می دانی که آخر چیست منظورم؟

تن من لاشه فقر است و من زندانی زورم

کجا میخواستم مردن؟ حقیقت کرد مجبورم

چه شبها تا سحر عریان به سوز فقر لرزیدم

چه ساعتها که سرگردان به ساز مرگ رقصیدم

ازاین دوران آفت زا چه آفت ها که من دیدم

سکوت و زجر بود و مرگ بود و ماتم وزندان

هر آن باری که من از شاخسار زندگی چیدم

فتادم در شب ظلمت به قعر خاک پوسیدم

ز بس که با لب محنت زمین فقر بوسیدم

کنون کز خاک غم پرگشته این صدپاره دامانم

ببین پایان کارم را و بستان دادم از دهرم

که خون دیده آبم کرد و خاک مرده ها نانم

همان دهری که با پستی به سندان کوفت دندانم

به جرم اینکه انسان بودم و می گفتم انسانم

ستم خونم بنوشید و بکوبیدم به بد مستی

وجودم حرف بی جائی شد اندر مکتب هستی

شکست وخردشد افسانه شدروزم به صد پستی

کنون ای رهگذر در قلب این سرمای سرگردان

به جای گریه بر قبرم بکش با خون دل دستی

که تنها قسمتش زنجیر بود از عالم هستی

نه غمخواری نه دلداری نه کس بودم دراین دنیا

همه بازیچه پول و هوس بودم در این دنیا

به فرمان سکوت کاروان تیره بختی ها

سراپا نغمه عصیان جرس بودم دراین دنیا

پرو پا بسته مرغی در قفس بودم دراین دنیا

به فرمان حقیقت رفتم اندر قبر با شادی

که تا بیرون کشم از قعر ظلمت نعش آزادی

R A H A
03-08-2011, 01:24 AM
خداحافظ همين حالا همين حالا که من تنهام..
خداحافظ به شرطي که بفهمي تر شده چشمام
خداحافظ کمي غمگين به ياد اون همه ترديد
به ياد آسموني که منو از چشم تو ميديد
اگه گفتم خداحافظ نه اينکه رفتنت ساده است
نه اينکه ميشه باور کرد دوباره آخر جاده است
خداحافظ واسه اينکه نبندي دل به روياها
بدوني بي تو و با تو همينه رسم اين دنيا
خداحافظ خداحافظ همين حالا ...

R A H A
03-08-2011, 01:24 AM
سراسر شب را به یادت می اندیشیدم

پنجره باز بود و باد دفتر شعرم را ورق می زد

و دیوانه وار در هوا می پراکند

پرده اتاق در باد می رقصید... همه چیز حاکی از تو بود

چشمهایم...صدای باد...سکوت شب...وترانه ی تنهایی من

در دل تاریکی

ستاره ها سر گردان... مهتاب دلتنگ بود چو من...

اه... چه بی انجام می رفتی

انگاه که من ترانه ام را به تو تقدیم می کردم

R A H A
03-08-2011, 01:25 AM
من شاعر مرگم
و شعر مرگ را آنچنان بلند فرياد خواهم زد

تا همه بدانند که
تقصير روزگار نيست
اگر من و تو بي توبه مي ميريم...

R A H A
03-08-2011, 01:25 AM
آرزو دارم كه بميرم ....


سالهاست كه به اميد مردن زنده ام

دلم ميخواهد كه مرگ ......فقط مرگ به سراغ من بيايد .......

اما از بخت بدم مرگ هم براي من ناز ميكند......

R A H A
03-08-2011, 01:25 AM
بر چرخ و فلک هيچ کسي چير نشد

وز خردن آدمي زمين سير نشد

مغرور بداني که نخوردست تو را

تعجيل مکن هم بخورد دير نشد

R A H A
03-08-2011, 01:25 AM
غم چشمات...




یادته بهت میگفتم
یه روزی میزاری میری
دنبال یه عشق تازه
تو میگفتی که میبینیم

حالا تو دنیا رو دیدی
روزگار چطور ورق خورد
تو شدی عروس دنیا
من شدم همدم رویا

رویای پیر و قشنگم
تو حصار دنیا مونده
به جز اون چشم سیاهت
توی هیچ دل جا نمونده

روزگار با ما چیکار کرد
دنیا رو ببین چه ها کرد
جز غم نبود چشمات
هر چی در بود واسه ما بست

آسمون دلش میسوزه
زندگیم همش حرومه
آخر بازیه عشقم
میدونم دیگه تمومه

میدونم که سرنوشتم
تو کتاب عاشقی سوخت
صفحه آخر عمرم
بی گناه تر از همه سوخت

شاعر مهرداد صالحی مجد

R A H A
03-08-2011, 01:26 AM
اندوه تنهايي

پشت شيشه برف ميبارد
پشت شيشه برف ميبارد
در سكوت سينه ام دستي
دانه اندوه ميكارد
مو سپيد آخر شدي اي برف
تا سرانجام چنين ديدي
در دلم باريدي ... اي
افسوس
بر سر گورم نباريدي
چون نهالي سست ميلرزد
روحم از سرماي تنهايي
ميخزد در ظلمت قلبم
وحشت دنياي تنهايي
ديگرم گرمي نمي بخشي
عشق اي خورشيد يخ بسته
سينه ام صحراي نوميديست
خسته ام ‚ از عشق هم خسته
غنچه شوق تو هم خشكيد
شعر اي شيطان افسونكار
عاقبت زين خواب درد آلود
جان من بيدار شد بيدار
بعد از او بر هر چه رو كردم
ديدم افسون سرابي بود
آنچه ميگشتم به دنبالش
واي بر من نقش خواب بود
اي خدا ... بر روي من بگشاي
لحظه اي درهاي دوزخ را
تا به كي در دل نهان سازم
حسرت گرماي دوزخ را؟
ديدم اي بس
آفتابي را
كو پياپي در غروب افسرد
آفتاب بي غروب من !
اي دريغا در جنوب ! افسرد
بعد از او ديگر چي ميجويم؟
بعد از او ديگر چه مي پايم ؟
اشك سردي تا بيافشانم
گور گرمي تا بياسايم
پشت شيشه برف ميبارد
پشت شيشه برف ميبارد
در سكوت سينه ام دستي
دانه
اندوه ميكارد

شاعر فروغ فرخزاد

R A H A
03-08-2011, 01:26 AM
تن تو نازك ونرمه مثل برگ
تن من جون ميده پر پر بزنه زير تگرگ
دست باد پر ميده برگو تو هوا
اما من موندنيم تا برسه دستهاي مرگ
نفسم اين خاكه خون گرمم پاكه
نفسم اين خاكه خون گرمم پاكه
نفسم اين خاكه خون گرمم پاكه

R A H A
03-08-2011, 01:29 AM
وقتي كه دستهاي باد
قفس مرغ گرفتارو شكست
شوق پرواز نداشت
وقتي كه چلچله ها
خبر فصل بهارو ميدادند
عشق آواز نداشت
ديگه آسمون براش
فرقي با قفس نداشت
واسه پرواز بلند
تو پرش هوس نداشت
شوق پرواز توي ابرها
سوي جنگل هاي دور
ديگه رفته از خيال
اون پرنده ي صبور
اما لحظه اي رسيد
لحظه پريدنو رها شدن
ميون بيم و اميد
لحظه اي كه پنجره بغض ديوارو شكست
لحظه آسمون سرخ ميون چشاش نشست

R A H A
03-08-2011, 01:29 AM
گلي خشکيده در جنگ بودن و نبودن

که مي جويد قطره آبي را

که زندگي اش را مي جويد

که نفس مي خواهد

شاخه گل خشکيده

اما هيچ دست مهرباني نبود

اما باغباني نبود

او خودش روييد

نبود کسي او آب دهد

گل تنها شده

حتي علفهاي هرز هم ديگر کنار او نيستند

گلي که مي توانست پيوند دو نگاه باشد

يا بهانه يک سلام

اکنون در اين خاک غريب پوسيده

ديگر اميدي ندارد

گل ديگره مرده است

اشک نمي خواهد

گل هاي ديگر را

اميد زندگي باشيم

شاعر وحید توکلی

R A H A
03-08-2011, 01:33 AM
ندیدی تو هم شام تنهایی ام
نپرسیدی از راز شیدایی ام
فقط لاف مهر و وفا می زدی
نبودی رفیق غم و شادی ام
درین غربت آواره و بی نشان
شد از خستگی قلب صحرایی ام
گرفتند نادیده اشک مرا
گذشتند از عشق دریایی ام
نگفتند شاید که مجنون شوم
کشد کار آخر به رسوایی ام
نکردند یادی زمن دوستان
دریغ از دلم ،از غمم،زاری ام
فراموش شد نامم از یادها
نکردند یادی زتنهایی ام
کسی همزبان دل من نشد
دلی خسته ام مرگ زیبایی ام.

R A H A
03-08-2011, 01:34 AM
امشب گیسوان مهتاب

دوباره ترانه ی تنهایی سروده اند

و آهنگ سکوت را تکرار کنان

زمزمه می کنند

و میگویند :


......... زمان ٬ زمان رفتن تو نیست !...

R A H A
03-08-2011, 01:34 AM
خیلی وقت که یه بغضی تو صدامه

خیلی وقت که یه آهی تو نگامه

خیلی وقت حتی اشک هم قهر با من

تک و تنها تو قفس اسیر این تن

خیلی وقت خنده هام خیال و رویاست

آرزوهام چون حبابی روی دریاست

خیلی وقت که شب هام نوری نداره

توی آسمون می گردم واسه دیدن ستاره

خیلی وقت گلدون ها بدون آب اند

ماهی ها انگاری عمریه تو خواب اند

خیلی وقت قلب من خسته و پیره
برای سوختن و ساختن دیگه دیره

خیلی وقت قابی خالی رو دیواره

قابی بی عکس که تورو یادم می اره

خیلی وقت عشق تو پاها مو بسته

تنها من موندم و گیتاری شکسته

R A H A
03-08-2011, 01:35 AM
شب تو موهای قشنگت گل صد ستاره کاشته
گل لاله بوسه هاشو رولب تو جا گذاشته
دل آیینه شکسته از صدای هق هق من
بی تو بوی غم گرفته همه دقایق من
شعر دلتنگی من رو کاش میومدی می خوندی
غربت تنهاییامو مثل آتیش می سوزوندی
چه شبایی که با گریه پشت این پنجره موندم
همه غم های دلم رو به یاد چشم تو خوندم
می رسی یه روز تو از راه می دونم که دیر نمی شه
دل دلمرده عاشق از غم تو پیر نمی شه
شعر دلتنگی من رو کاش میومدی می خوندی
غربت تنهاییامو مثل آتیش می سوزوندی

R A H A
03-08-2011, 01:35 AM
با عاشقان به حال وداعي سفر بخير
از دوري تو عاقبت چشم تر به خير
تنها شديم و خلوت ما گريه خيز شب
اشك شبان غربت و آه سحر به خير
اكنون كه پيش چشم مني ابر گريه ام
آن لحظه يي كه دور شوي از نظر به خير
من سرخوشم به اشك خود و خنده هاي تو
شوق پدر چو نيست نشاط پسر يه خير
گر صبر ما به سوي ظفر ميبرد تو را
در من شكيب تلخ و اميد ظفر به خير
من باغبان خسته تنم اي نهال سبز
بر قامت صنوبري ات برگ و بر بخيره
چون مي روي به نامه ي خود شد كن مرا
ياد تو با با خبر نامه بر به خير
گر عمر بوذد ديدن رويت بهشت ماست
ورنه بگو به گريه كه ياد پدر به خير
تاب فراق از پدر پير خود مخواه
اي يادگار روز جواني سفر به خير

R A H A
03-08-2011, 01:36 AM
هار و باغ و گلگشت چمنن ها
كنار دلبران شيرين سخن ها
اگر قسمت شد از خلوت درآيم
و گرنه ما و دل تنهاي تنها

شاعر مهدی سهیلی

R A H A
03-08-2011, 01:36 AM
ابان در تنهايي خود غرق است
و نگاه منتظرش بر رهگذريست
كه ناداني به او جرأت داده است
تا بر سنگفرش صبورانه قدم بگذارد
خانه در تنهايي خود غرق است
و حضور ره نوردي را مي نگرد
كه گامهايش لحظه اي
سكوت سنگين خانه را شكسته است
آسمان در تنهايي خود غرق است
و گذار پرنده اي را مي خواهد
كه بال افشان آغوش فروبسته او را بگشايد
و من در تنهايي خودم غرقم و به روزي مي انديشم
كه ديگر نباشم

R A H A
03-08-2011, 01:37 AM
ديدارم بيا هر شب ، در اين تنهايي تنها و خدا مانند ،
دلم تنگ است....
بيا اي روشن ، اي روشن تر از لبخند ،
شبم را روز كن در زير سرپوش سياهيها
دلم تنگ است .......
( مهدي اخوان ثالث )

R A H A
03-08-2011, 01:38 AM
عاقبت خواهم مرد....
نفسم مي گويد وقت رفتن دير است.....
زودتر بايد رفت.....رازها را چه كنم؟
اين همه بوي اقاقي كه مشامم دارد
چشم هايم پرسه زنان كوچه ها را ديدند
خلوت و ساكت و سرد
يك به يك طي شده اند......
اي واي كوچه آخر من بن بست است
شوق دل دادن يك ياس به يك كاج بلند
شوق پرواز كبوتر بر سر ابر سفيد
پاكي دست پر از مهر و صفاي مادر
لذت بوسه يار زير نور مهتاب....
اين همه دوستي را چه كنم؟.....
عاقبت خواهم رفت عاقبت خواهم مرد...
همرهم چيست در اين راه سفر؟؟؟
يك بغل تنهايي چند خطي حرف ناگفته دل حسرت شنيدن كلام نو
عاقبت خواهم مرد....
مي دانم روز هجرت روز كوچ باورم نزديك است....
دير و زودش كه مهم نيست بايد بروم...
راحت جان كه گران نيست بايد طلبم....
بعد از من...
دانه ها را تو بريز پشت شيشه چشمها منتظرند
تو بپاش گرمي عاطفه ات را دستها منتظرند
من كه بايد بروم
اما تو بدان قدر خودت قدر پروانه زيبايت را
قدر يك ياس كبود و زخمي
قدر يك قلب و دل بشكسته
قدر يك جاده پيوسته
خوب مي دانم مردنم نزديك است حس پرواز تنم....
حس پرپر شدن ترانه هاي آرزوم...
تو بگو من چه كنم؟؟؟
با اميدي كه به من بسته شده
با قراري كه به دل بغض شده
با نگاهي كه به من مست شده
تو بگو من چه كنم....من كه بايد بروم
من كه سردم شده است با تماس دست سردت اي مرگ....
من كه بي جان شده ام بس گوش سپردم به صداي پر ز اوهام تو ...مرگ!
اما دوستت دارم
پر پروازم ده تو بيا همسفرم باش بيا يارم باش
آسمان منتظر است روح من عاشق آبي آرام بلند است
تو بيا تا برسم من به اين آبي خوشرنگ خيال
تا نيايي اي مرگ تو بگو من چه كنم....
وقت تنگ است دگر كوله بارم اصرار سفر دارند
من كه خود مي دانم مردنم نزديك است....

R A H A
03-08-2011, 01:39 AM
وصيت نامه

قبر مرا نيم متر كمتر عميق كنيد تا پنجاه سانت به خدا نزديكتر باشم.

بعد از مرگم، انگشت‌هاي مرا به رايگان در اختيار اداره انگشت‌نگاري قرار دهيد.

به پزشك قانوني بگوييد روح مرا كالبدشكافي كند، من به آن مشكوكم!

ورثه حق دارند با طلبكاران من كتك‌كاري كنند.

عبور هرگونه كابل برق، تلفن، لوله آب يا گاز از داخل گور اينجانب اكيدا ممنوع است.

بر قبر من پنجره بگذاريد تا هنگام دلتنگي، گورستان را تماشا كنم.

كارت شناساييم به همراه دو قطعه عکس مرا لاي كفنم بگذاريد، شايد آنجا هم نياز باشد!

مواظب باشيد به تابوت من آگهي تبليغاتي نچسبانند.

روي تابوت و كفن من بنويسيد: اين عاقبت كسي است كه زگهواره تا گور دانش بجست.

دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال كنند. در چمنزار خاكم كنيد!

كساني كه زير تابوت مرا مي‌گيرند، بايد هم قد باشند.

شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به دختران بيکار ندهيد.

گواهينامه رانندگيم را به يك آدم مستحق بدهيد، ثواب دارد.

کله مرغ برای سگها يادتون نره چون گناه دارند گشنه بمونند.

بجای عکسم روی آگهی ترحيم کارت معافيم رو بزاريد.

در مجلس ختم من گاز اشك‌آور پخش كنيد تا همه به گريه بيفتند.

از اينكه نمي‌توانم در مجلس ختم خودم حضوريابم قبلا پوزش مي‌طلبم و خواهش ميکنم پشت سرم حرف در نيار يد.

التماس ميکنم کفنم را از يک پارچه مارکدار انتخاب کنيد تا جلوی آدمهای گه تازه به دوران رسيده کم نياريم.

به مرده شوي بگوييد مرا با چوبك بشويد چون به صابون و پودر حساسيت دارم.

چون تمام آرزوهايم را به گور مي‌برم، سعي كنيد قبر مرا بزرگ بسازيد كه براي آنها هم جا باشد

R A H A
03-08-2011, 01:39 AM
ديگر نخواهم گفت من و تنهايي ديگر نخواهم نوشت من تنها هستم
ديگر از فاصله ها دلگير نخواهم شد
ديگر بدون تو بغض نخواهم كرد
چرا كه ديگر در اين دنيا زندگي نخواهم كرد...

R A H A
03-08-2011, 01:40 AM
ز شبهاي دگر دارم تب غم بيشتر امشب
وصيت مي كنم باشيد از من باخبر امشب
مباشيد اي رفيقان امشب ديگر ز من غافل
كه از بزم شما خواهم بريدن دردسر امشب
مگر در من نشان مرگ ظاهر شد كه مي بينم
رفيقان را نهاني آستين بر چشم تر امشب
مكن دوري خدا را از سر بالينم اي همدم
كه من خود را نمي بينم چو شبهاي دگر امشب
وحشي بافقي

R A H A
03-08-2011, 01:40 AM
آنان كه به شادي ام نمي آسودند

يك عمر در انتظار فرصت بودند

تا من به تو اعتماد كردم آنها

دستان تو را به خون من آلودند

پاي سند قتل من انگشت زدند

اين قوم مرا به نيت كشت زدند

خنجر خوردم ، ولي نمي بينمش آه

يعني كه مرا دوباره از پشت زدند

R A H A
03-08-2011, 01:42 AM
فرياد ها مرده اند
سكوت جاريست
تنهايي
حاكم سرزمين بي كسي

R A H A
03-08-2011, 01:42 AM
به قول فروع:
((چراغ هاي رابطه تاريكند))
و من افسرده از ناتواني اين روح
افسرده از شنيدن آواي خوشبختي ماهيان ساده دل
كه سوار بر رود پوچي اند
من از نگاه حزن آلود خويش افسرده ام
و از شنيدن اين كه
چراغ هاي رابطه تاريكند
من از ناتواني اين روح افسرده ام.

R A H A
03-08-2011, 01:44 AM
در هجوم وحشي باد كوير
نفس شعله افروخته اي مي گيرد
ساقه اي مي شكند
غنچه سرخ دلش مي گيرد
و صدايي است كه در زمزمه ي باد
مرا مي گويد:
خشت در خانه ي آب مي ميرد
دلم از غربت خود مي گيرد

R A H A
03-08-2011, 01:46 AM
فقط یک گام دیگر مانده تا پای بلند دار
کمی آهسته تر شاید........نه!محکم تر قدم بردار
به شدت خسته ام از خودبه سختی خسته ام از تو
بیا ای جان ناقابل بیا دست از سرم بردار
خدا می داند ای مردم دلم چون ساقه ی گندم
نمی رقصد به جز با گل نمی میرد به جز با خار
نه با من نسبتی دارم نه از اقوام انسانم
مرا از من بگیر و دست موجودی دگر بسپار
خودت بنشین قضاوت کن اگر تو جای من بودی
چه می گفتی به این مردم چه می کردی به این دیوار
خدایا گر چه کفر است این ولی یک شب از این شب ها

فقط یک لحظه- یک لحظه- خودت را جای من بگذار

R A H A
03-08-2011, 01:46 AM
دیگر نمانده هیچ به جز وحشت سکوت
دیگر نمانده هیچ به جز آرزوی مرگ
خشم است و انتقام فرومانده در نگاه
جسم است و جان کوفته در جستجوی مرگ
تنها شدم ، گریختم از خود ، گریختم
تا شاید این گریختنم زندگی دهد
تنها شدم که مرگ اگر همتی کند
شاید مرا رهایی ازین بندگی دهد
تنها شدم که هیچ نپرسم نشان کس
تنها شدم که هیچ نگیرم سراغ خویش
دردا که این عجوزه ی جادوگر حیات
بار دگر فریفت مرا با چراغ خویش
اینک شب است و مرگ فرا راه من هنوز
آنگونه مانده است که نتوانمش شناخت
اینک منم گریخته از بند زندگی
با زندگی چگونه توانم دوباره ساخت ؟

R A H A
03-08-2011, 01:47 AM
گفتم ای ساده دل. ساده فراموشش کن
تا کجا چشم بدین جاده . فراموشش کن
دست بردار از او . خاطره بازی کافیست
فرض کن گل نفرستاده فراموشش کن
مردمان نگهش قله نشینند هنوزدل که دردره نیفتاده فراموشش کن
گفتم این تکه غزل رابفرستم نزدت
دل ولی گفت نشو ساده فراموشش کن
به شما برنخورد پای غزل بود وشکست
اتفاقیست که افتاده فراموشش کن

R A H A
03-08-2011, 01:47 AM
زندگی را از نخست برای من بد ترجمه کرده اند ، زندگی را یکی مرگ تدریجی نام نهاد ، یکی بدبختی مطلق معنی کرد ، یکی درد درمان ناپذیرش خواند ، و سرانجام یکی رسید و گفت : زندگی به تنهایی ناقص است تا عشق نباشد ، زندگی تفسیر نمی شود

R A H A
03-08-2011, 01:48 AM
تنهايي ام را با تو قسمت مي كنم سهم كمي نيست
گسترده تر از عالم تنهايي من عالمي نيست
غم آنقدر دارم كه مي خواهم تمام فصلها را
بر سفره ي رنگين خود بنشانمت بنشين غمي نيست

حواي من بر من مگير اين خودستاني را كه بي شك تنهاتر از من در زمين و آسمانت آدمي نيست
آيينه ام را بر دهان تك تك ياران گرفتم
تا روشنم شد : در ميان مردگانم همدمي نيست
همواره چون من نه : فقط يك لحظه خوب من بينديش
لبريزي از گفتن ولي در هيچ سويت محرمي نيست
من قصد نفي بازي گل را و باران را ندارم
شاید برای من که همزاد کویرم شبنمی نیست
شايد به زخم من كه مي پوشم ز چشم شهر آن را
دردست هاي بي نهايت مهربانش مرهمي نيست
شايد و يا شايد هزاران شايد ديگر اگرچه
اينك به گوش انتظارم جز صداي مبهمي نيست

R A H A
03-08-2011, 01:48 AM
پاییز ای فصلبرگ ریز
ای آنکه برجنازه گلهای باغ من
جزگریه
هیچ کاری نمیکنی
هر چند غیرمرگ
که سرنوشت مشترکبرگهاست _
بر ساکنانباغ مقرر نمی کنی
ایهمچو مرگ خوب و رهاننده و عزیز
پاییز !
گویم اگر دوستت دارم مثلبهار
باور نمیکنی

R A H A
03-08-2011, 01:49 AM
شب رفت ومن بنشسته ام با گریه بیدارم هنوز
ازاشک های من مپرس چون جویبارانم هنوز
در کوچه های خاطره بیگانه با عشقم تویی مجنون و شیدایم هنوز
اواره دیدار توهرشب پریشانم هنوز عکس رخ زیبای تو بنشسته بر جانم هنوز
ای وای صبح امدو من با گریه بیدارهنوزم

R A H A
03-08-2011, 01:49 AM
من به این مهر سکوت
من به این تاریکی
من به ما
من به فرسودگی ذهن خودم
معترضم!!!
که چرا ... شوق آغاز مرا
و منی چون من را
ز خودم دزدیدند!
به کجا برگردم؟
حق بر گشتن را
ز تنم دزدیدند!
سفر آینه هم رنگی نیست
خواب رنگین مرا دزدیدند!!!

R A H A
03-08-2011, 01:50 AM
چه عاشق باشی چه مشوق یکی از فصلهای سال پاییزه و برگ همیشه رو درخت نمیمونه!
مهم اینه که یاد بگیری درخت باشی و استوار!
نه برگ باشی که له بشی زیر پاهای بی بند و بار....(از خودم بود)

R A H A
03-08-2011, 01:50 AM
دلی سرشار از غم دارم امشب
دلم تنهاست ماتم دارمامشب
غم آمد غصه آمد ماتمآمد
تو را در این میان کم دارمامشب

R A H A
03-08-2011, 01:51 AM
مرا امروز دل تنگاست
مرا راهي نشانمده.
به سوي اوج ويراني
به پيشت آشيانمده.
نه فردايم به ازامروز
نه امروزم به از ديبود؛
مرا خود رانده است ازخود
تو تنهايي پناهمده.
به مكر دلخوشيخفتم
به جنگ بي كسيرفتم
شگفتا!
دل فريبا بود
سپاه بي كسي بي تا
سپاه من پراز تنها
سلاحم خرده ي دلها
دگر هرگز نگويم اين سخن راهيچ
دگر هرگز نگويم،بي كسي بي كس تراز ما بود.
فغان و داد وفريادي
توتنهايي!
رفيق روزتنهايي؛
گزيري را نشانمده
هواي چشم منشرجي،
سماي قلب منابري،
زمين هستي امباير؛
تو خشكي را،توخورشيدي،
تو ابري را نشانمده.
فلك با من نميسازد
سياهي رنگرخسارم
تو اي پژواكتنهايي
جواب بي ريايمده
جواب بي ريايم ده

R A H A
03-08-2011, 01:51 AM
من به این مهر سکوت من به این تاریکی من به ما من به فرسودگی ذهن خودم معترضم!!! که چرا ****** شوق آغاز مرا و منی چون من را ز خودم دزدیدند! به کجا برگردم؟ حق بر گشتن را ز تنم دزدیدند! سفر آینه هم رنگی نیست خواب رنگین مرا دزدیدند!!!

R A H A
03-08-2011, 01:52 AM
و هميشه اين توئي که مي روي اين منم که مي مانم! بيداري کم است دوست دارم که تو در خواب هم با من باشي و هميشه اين توئي که مي روي اين منم که مي مانم******

R A H A
03-08-2011, 01:53 AM
بگذشت و نگه نکرد با من در پای کشان، ز کبر دامن دو نرگس مست نیم خوابش در پیش و به حسرت از قفا من ای قبله‌ی دوستان مشتاق گر با همه آن کنی که با من بسیار کسان که جان شیرین در پای تو ریزد اولا من گفتم که شکایتی بخوانم از دست تو پیش پادشا من کاین سخت دلی و سست مهری جرم از طرف تو بود یا من؟ دیدم که نه شرط مهربانیست گر بانگ برآرم از جفا من گر سر برود فدای پایت دست از تو نمی‌کنم رها من جز وصل توام حرام بادا حاجت که بخواهم از خدا من گویندم ازو نظر بپرهیز پرهیز ندانم از قضا من هرگز نشنیده‌ای که یاری بی‌یار صبور بود تا من بنشینم و صبر پیش گیرم دنباله‌ی کار خویش گیرم

R A H A
03-08-2011, 01:53 AM
كاش ميشد هيچ کس تنها نبود کاش ميشد ديدنت رويا نبود گفته بودي با تو مي مانم ولي رفتي و گفتي که اينجا جا نبود ساليان سال تنها مانده ام شايد اين رفتن سزاي من نبود من دعا کردم براي بازگشت دست هاي تو ولي بالا نبود باز هم گفتي که فردا ميرسي کاش روز ديدنت فردا نبود

R A H A
03-08-2011, 01:54 AM
شريعتي: دنيا را بد ساخته اند****** کسي را که دوست داري، تو را دوست نمي دارد** کسي که تو را دوست دارد ،تو دوستش نمي داري اما کسي که تو دوستش داري و او هم تو را دوست دارد به رسم و آئين هرگز به هم نمي رسند و اين رنج است ** زندگي يعني اين**********

R A H A
03-08-2011, 01:55 AM
دلم تنگاست

دلم تنگ است

دلم اندازه ی حجم قفس تنگ است

سکوت از کوچه لبریز است

صدایم خیس و بارانی ست

نمی دانم چرا در قلب من

پاییز طولانی ست...

R A H A
03-11-2011, 01:16 AM
حکایتم کن

برای دستهایی که مرا جستند

و برای چشمانی که مرا قطره قطره...

برای لبهایی که ترانه ام کردند

و بعد شاید مرثیه ای

حکایتم کن به غروب رسیده ام!!!

R A H A
03-11-2011, 01:19 AM
ديشب از بام جنون ديوانه اي افتاد و مرد
پيش چشم شمع ها پروانه اي افتاد و مرد

از لطافت ياد تو چون صبح گل ها خيس بود
شبنمي از پشت بام خانه اي افتاد و مرد

موي شبگوني كه چنگش ميزدي شب تا سحر
از سپيدي لا به لاي شانه اي افتاد و مرد

ازدياد پنجره جان قناري را گرفت
در قفس از نغمه ي مستانه اي افتاد و مرد

اين كلاغ قصه را هرگز تو هم نشنيده اي
تا خودش هم قصه شد افسانه اي افتاد و مرد

R A H A
03-11-2011, 01:21 AM
روزها می گذرد و من هنوز خفته ام و خفته ام و خفته
قلبها ترمیم می شوند و من هنوز قلبم شکسته است و شکسته است و شکسته
لب ها می خندند و من هنوز لبانم بسته است و بسته است و بسته
چشم ها انتظار را وداع می گویند و من هنوز چشم هایم منتظر است و منتظر است و منتظر
دیدگان اشک نمیریزند و من هنوز دیدگانم جاری است و جاری است و جاری

R A H A
03-11-2011, 01:33 AM
امروز وقتی دلتنگ لحظه های نبودنت ، بودم
وقتی لبریز شده بودیم از نبودنهای بی دلیل این روزها
تمام هستیت را درون سه نقطه های همیشگی ات جای دادی و به سویم نشانه رفتی
بی آنکه بدانی
من این روزها
... هیچ نمی فهمم از سه نقطه ها و سکوت و بی صداییت
بی آنکه بدانی
من بودنم را در همان نگاه اول و همان سلام اول متوقف کرده ام
آخر تمام بودنت میان یک سلام و خداحافظ جای گرفته است
پس من به همان سلام بسنده می کنم
تا هیچ گاه پایانی در کار نباشد
براستی
... ما چه ساده به هم پیوند زدیم ثانیه هامان را
... به سادگی
من ناباورانه به باور بودنت رسیده ام
... تو باور لحظه های من شده ای
...
وقتی تمام بودنم را مال خود می کنی
دیوانه می شوم
خیال سفر نداری ! ؟

R A H A
03-11-2011, 01:38 AM
نمیدانی که تنهایم

نمی بینی تو -مرگ زرد دنیایم

نمیخواهم ز اینک خاطراتم را

و میبندم دهانم را که میسوزد

ز هر بغضی که در سینه به خود دارم

و میخوانم غم تلخ جدا گشتن ز فردایم

نمیبینی تو- دفن ارزوهایم

و عزم رفتنی کردی که در من میگشاید زخم شبهایم

نمیدانی ز دیروزم

که در من خرد شد خود باوریهایم

فقط میپرسی و میخواهیم

تا سفره ی دل را به رویت باز بگشایم

شاعر مريم چراغی

R A H A
03-11-2011, 01:39 AM
همچنان باران مي بارد

همچنان اشک از چشم من

کوچه ها هنوز خلوت و بي رهگذر

و نگاهم خيره به پيچ کوچه

خانه تاريک و تار

عصري حزن انگيز

غروبي سرخ و پر اشک

سرمازده و سياه پوش تمام بي کسي هايم

بي رمق

باران مي بارد

دل پر از تنهايي ست

که حتي اشکي هم در او خانه ندارد

دل پر از لحظه هاي باراني ست

صدايي غمگين و پر سوز در کوچه مي پيچد

مي خواند و مي رود.

او هم دلش گرفته

او هم پرسوز است نگاهش

مثل من

آسمان ديگر آبي نيست

پر است از ابرهاي خاکستري و پر اشک

خورشيدي نمي تابد

و طوفاني اين ابرها را تکان نمي دهد

و گهگاهي نسيمي از سوي او

سروش شادي همراه مي آورد

آسمان باراني است

ديگر قطره هاي باران آبي نيستند

سياه و سرد و خشمگين

همچنان سردي انتظار ادامه دارد

همچنان خاطرات خشکيده مي سوزند

همچنان باران مي بارد

و همچنان اشک از چشم من

R A H A
03-11-2011, 01:47 AM
غم می چکد از آواز من نم نم هاي باران پوستينم را تر مي كنند

چه با ضرب مي زنند خود را

آرامشان كنيد ... چه شوقي ...

من هنوز اينجايم ...

منتظر او ...

در جستجوي نازمن

هر رهگذري نامم كرده است ...

عده اي ديوانه ام دانند ...

عده اي الافم خوانند ...

بگذار خوش باشن ، هيچ نمي گويم ...

آخر آنان نمي دانند اين كهنه راز من

آه باز شب آمد ...

شب آن كهنه آشناي من ...

آنكه مرا مجالي است از حرف مردم ...

اين تنها شاهد راز و نياز من

خشم مي گيرد تنم از حرفشان ...

لایق خشمم كاغذي و سازي ...

كاغذم پاره شد ...

از بس خشمم پاره شد سيم سازم

خفه ام مكنيد !!!

اگر طالب غمي خوشدل !!!

گوش كن ...

غم مي چكد از آواز من

R A H A
03-11-2011, 01:47 AM
الا ای رهگذر منگر چنین بیگانه بر گورم

چه میخواهی چه میجوئی از این کاشانه عورم؟

چسان گریم؟ چسان گویم؟ حدیث قلب رنجورم

ازین خوابیدن درزیرسنگ وخاک خون خوردن

نمی دانی چه می دانی که آخر چیست منظورم؟

تن من لاشه فقر است و من زندانی زورم

کجا میخواستم مردن؟ حقیقت کرد مجبورم

چه شبها تا سحر عریان به سوز فقر لرزیدم

چه ساعتها که سرگردان به ساز مرگ رقصیدم

ازاین دوران آفت زا چه آفت ها که من دیدم

سکوت و زجر بود و مرگ بود و ماتم وزندان

هر آن باری که من از شاخسار زندگی چیدم

فتادم در شب ظلمت به قعر خاک پوسیدم

ز بس که با لب محنت زمین فقر بوسیدم

کنون کز خاک غم پرگشته این صدپاره دامانم

ببین پایان کارم را و بستان دادم از دهرم

که خون دیده آبم کرد و خاک مرده ها نانم

همان دهری که با پستی به سندان کوفت دندانم

به جرم اینکه انسان بودم و می گفتم انسانم

ستم خونم بنوشید و بکوبیدم به بد مستی

وجودم حرف بی جائی شد اندر مکتب هستی

شکست وخردشد افسانه شدروزم به صد پستی

کنون ای رهگذر در قلب این سرمای سرگردان

به جای گریه بر قبرم بکش با خون دل دستی

که تنها قسمتش زنجیر بود از عالم هستی

نه غمخواری نه دلداری نه کس بودم دراین دنیا

همه بازیچه پول و هوس بودم در این دنیا

به فرمان سکوت کاروان تیره بختی ها

سراپا نغمه عصیان جرس بودم دراین دنیا

پرو پا بسته مرغی در قفس بودم دراین دنیا

به فرمان حقیقت رفتم اندر قبر با شادی

که تا بیرون کشم از قعر ظلمت نعش آزادی

R A H A
03-11-2011, 01:48 AM
آرزو دارم كه بميرم ....


سالهاست كه به اميد مردن زنده ام

دلم ميخواهد كه مرگ ......فقط مرگ به سراغ من بيايد .......

اما از بخت بدم مرگ هم براي من ناز ميكند......

R A H A
03-11-2011, 01:49 AM
یادته بهت میگفتم
یه روزی میزاری میری
دنبال یه عشق تازه
تو میگفتی که میبینیم

حالا تو دنیا رو دیدی
روزگار چطور ورق خورد
تو شدی عروس دنیا
من شدم همدم رویا

رویای پیر و قشنگم
تو حصار دنیا مونده
به جز اون چشم سیاهت
توی هیچ دل جا نمونده

روزگار با ما چیکار کرد
دنیا رو ببین چه ها کرد
جز غم نبود چشمات
هر چی در بود واسه ما بست

آسمون دلش میسوزه
زندگیم همش حرومه
آخر بازیه عشقم
میدونم دیگه تمومه

میدونم که سرنوشتم
تو کتاب عاشقی سوخت
صفحه آخر عمرم
بی گناه تر از همه سوخت

شاعر مهرداد صالحی مجد

R A H A
03-11-2011, 01:50 AM
ندوه تنهايي پشت شيشه برف ميبارد
پشت شيشه برف ميبارد
در سكوت سينه ام دستي
دانه اندوه ميكارد
مو سپيد آخر شدي اي برف
تا سرانجام چنين ديدي
در دلم باريدي ... اي
افسوس
بر سر گورم نباريدي
چون نهالي سست ميلرزد
روحم از سرماي تنهايي
ميخزد در ظلمت قلبم
وحشت دنياي تنهايي
ديگرم گرمي نمي بخشي
عشق اي خورشيد يخ بسته
سينه ام صحراي نوميديست
خسته ام ‚ از عشق هم خسته
غنچه شوق تو هم خشكيد
شعر اي شيطان افسونكار
عاقبت زين خواب درد آلود
جان من بيدار شد بيدار
بعد از او بر هر چه رو كردم
ديدم افسون سرابي بود
آنچه ميگشتم به دنبالش
واي بر من نقش خواب بود
اي خدا ... بر روي من بگشاي
لحظه اي درهاي دوزخ را
تا به كي در دل نهان سازم
حسرت گرماي دوزخ را؟
ديدم اي بس
آفتابي را
كو پياپي در غروب افسرد
آفتاب بي غروب من !
اي دريغا در جنوب ! افسرد
بعد از او ديگر چي ميجويم؟
بعد از او ديگر چه مي پايم ؟
اشك سردي تا بيافشانم
گور گرمي تا بياسايم
پشت شيشه برف ميبارد
پشت شيشه برف ميبارد
در سكوت سينه ام دستي
دانه
اندوه ميكارد

R A H A
03-14-2011, 01:34 AM
مرگ شب بر



http://www.avayedel.com/tasvir/DSC_37524.jpg



کینه شکست دیروز را
امروز با تو به جشن می نشینم
خود را به تو می سپارم
مرا به باغ خیال الوده کن
می خواهم از تو لبریز شوم
از تکه نان خشکیده بر دست مرد تنها
خنده احساس بر نفس سنگین دل
صندلیهای شکسته
صفحات تا خورده
رویش جنگلها
مرگ شب بر قاب شکسته دیروز
زاغکی که نشسته بر درخت برهنه امروز
تپش شوق امروز ولع خورشید دارد
اما خورشید بر بام خانه چرت می رند
و دستان سرما زده کودک پشت میزمدرسه می نویسد
اب
نان
ازادی
باران
مادر
با با
اکنون تو با منی
با کبریت نم دارم فانوس دل روشن می کنم
از گلویم پر می کشد فریاد
که من خوشبختم
از تو جان می گیرم
و گریستن را بر فراز دلتنگی از تو می اموزم
لبریزم کن
لبریزم کن




فاطمه سيستاني

R A H A
10-01-2011, 12:21 AM
هرروز نبودنت را بردیوارخط کشیدم...

ببین این دیوار لامروت دیگر جایی برای خط زدن ندارد!

خوش به حال تو...

که خودت را راحت کردی

یک خط کشیدی تنها!

آن هم روی من...!

R A H A
10-01-2011, 12:21 AM
آمدنت بازگشتی است از

فراسوی زوال و فنا

آری ، دیگر زندگی

زجر نیست

انتظاری است

انتظاری برای دیدنت

هر چند گذرا

چشم را بهانه ای جز تصویر

خیال انگیز بودنت نیست

و گوش را جز نوای دلخوش

صدایت نیست

و دل را بهانه ی همیشه بودنت

وفکر را .....!

فقط تو

تو

تو

همه ی لحظات تویی

ای سرانجام و

سر آغاز

بودنم

آری ! زندگی برای تو

به خاطر تو ......

R A H A
10-01-2011, 12:21 AM
دلم با عشق تو عاشق ترین شد

تمام لحظه هایم بهترین شد

ولی بی مهریت كار دلم ساخت

دل تنهای من تنها ترین شد...

R A H A
10-01-2011, 12:22 AM
انگار همیشه تو در انتظار بودی و من در راه...

و دلم می خواست که منتظر٬من بودم و آینده تو...

و صلح از نگاه تو بود که تولد یافت...و خشم از چشمان من...

آرامش با تو بود و تلاطم با من...

کاش زودتر بیایم...کاش برسم این راه را...

می دانم...انتظار خسته ات کرده...

می آیم...زود می آیم...

کمی دیگر...

R A H A
10-01-2011, 12:22 AM
کاش میشد سرنوشت خویش را از سر نوشت

کاش می شد اندکی تاریخ را بهتر نوشت

کاش می شد پشت پا زد بر تمام زندگی

داستان عمر خود را گونه ای دیگر نوشت

R A H A
10-01-2011, 12:22 AM
در ایـن سـرای بی کسی کسی به در نمی زند
بـه دشــت پــر مـلال مـا پـرنـده پـر نـمی زند

یکی ز شــب گــرفــتـگـان چراغ بر نمی کند
کــسی به کـوچه سـار شب در سحر نمی زند

نــشـسـتـه ام در انـتـظـار این غبار بی سوار
دریــغ کـز شـبــی چـنـین سپیده سر نمی زند

گــذرگـهـی است پر ستم که اندرو به غیر غم
یــکی صـلای آشــنــا بــه رهــگــذر نمی زند

چه چشم پاسخ است ازین دریچه های بسته ات
بــرو کـه هـیچـکس ندا به گوش کر نمی زند

نه ســایه دارم و نه بــر بـیـفکنندم و سزاست
و گــرنـه بر درخـت تـر کـسی تـبر نمی زند

R A H A
10-01-2011, 12:22 AM
امروز وقتی دلتنگ لحظه های نبودنت ، بودم
وقتی لبریز شده بودیم از نبودنهای بی دلیل این روزها
تمام هستیت را درون سه نقطه های همیشگی ات جای دادی و به سویم نشانه رفتی
بی آنکه بدانی
من این روزها
... هیچ نمی فهمم از سه نقطه ها و سکوت و بی صداییت
بی آنکه بدانی
من بودنم را در همان نگاه اول و همان سلام اول متوقف کرده ام
آخر تمام بودنت میان یک سلام و خداحافظ جای گرفته است
پس من به همان سلام بسنده می کنم
تا هیچ گاه پایانی در کار نباشد
براستی
... ما چه ساده به هم پیوند زدیم ثانیه هامان را
... به سادگی
من ناباورانه به باور بودنت رسیده ام
... تو باور لحظه های من شده ای
...
وقتی تمام بودنم را مال خود می کنی
دیوانه می شوم
خیال سفر نداری ! ؟

R A H A
10-01-2011, 12:23 AM
دارد باران می بارد
و داغ تنهایی ام
تازه می شود!
نگو که نمی آیی
نگو مرا همسفر دشت آسمان نیستی
از ابتدای خلقت
سخن از تنها سفر کردن نبود
قول داده ای
باز گردی
از همان دم رفتنت
تمام لحظه های بی قرار را
بغض کرده ام
و هر ثانیه که می گذرد
روزها به اندازه هزار سال
از هم فاصله می گیرند

R A H A
10-01-2011, 12:23 AM
ای جان غم گرفته بگو

دور از آن نگاه

در چشمه ی کدام تبسم بشویمت ...

R A H A
10-01-2011, 12:23 AM
کاش غصه تموم می شد
کاش گریه نمی کردم
من باعث و بانی شم
دنبال کی می گردم؟
تقصیر خودم بوده
هر چی که سرم اومد
از هر چی که ترسیدم
عینأ به سرم اومد
تو حس منو دیدی
احساس خطر کردی
تو رازمو فهمیدی
دنیا رو خبر کردی
این حادثه ی تلخو
از چشم تو می دیدم
تو روی تو دنیا بود
من پشت تو جنگیدم

R A H A
10-01-2011, 12:25 AM
سکوتت رو که می بینم بازم دلشوره می گیرم

توی آغوش بارونم دیگه آروم نمی گیرم

R A H A
10-01-2011, 12:26 AM
چقدر سخته چشم انتظار جاده ای باشی که هیچ مسافری هوس گذر از جاده ی انتظار تو را نداشته باشد
جاده ای بی انتها و صبور...
چشمانم را میبندم ابتدای جاده را به استقبال چشمانم میاورم تو را میبینم که با خاطری خسته و دلی شکسته
به انتهای جاده مینگری...
به سویت میدوم چیزی در سینه ام تلاش برای فرار از زندانی را دارد که زندانبان صبوری دارد
پهنای صورتم غرق در نم ابی شده که سردی گونه را به داغی مطلق می خواند
از اسمان که باران نمی اید !
پس این نم پیام اور چه دریای خروشانیست؟
قامتت را در دریای ابی متلاطم میبینم چشمها را بر هم میگذارم
دریا رابه دو نهر کوچک و غلتان به روی گونه ام می بخشم
باز به سویت میدوم چه راه طولانی...
نفس نفس میزنم از سینه ام تنها یک کلمه می گریزد آه...
چرا؟ افسوس برای چه ؟ باز میدوم چرا به تو نمی رسم
چند لحظه پیش نزدیکترم بودی
می ایستم!چشمانم را میبندم و میگشایم دورتری میترسم..
دانه های خیس وحشت سر بر پیشانیم می گذارند
چشمانم را دگر نمی بندم وقت را نمی کشم
تو دوری...
پلکها را به اغوش هم می خوانم شاید نزدیکتر شوی
محکم و استوار جاده ی طی شده را بر میگردی!
زبانم سنگ شده می خواهم بخوانمت هیچ صدایی...
باز دو نهر کوچک جاده انتظار را می شویند
چشم میگشایم
من هنوز انتهای جاده ام با دو پای ناتوان و دو نهر همیشه غلتان
و چه خوش است قصه ی خیال..

R A H A
10-01-2011, 12:30 AM
گفتی که می بوسم تو را، گفتم تمنا می کنم

گفتی اگر بيند کسی، گفتم که حاشا می کنم

گفتی ز بخت بد اگر ناگه رقيب آيد ز در

گفتم که با افسون گری او را ز سر وا می کنم


گفتی که تلخی های می، گر ناگوار افتد مرا

گفتم که با نوش لبم آن را گوارا می کنم

گفتی چه می بينی بگو، در چشم چون آيينه ام

گفتم که من خود را در او عريان تماشا می کنم


گفتی که از بی طاقتی دل قصد يغما می کند

گفتم که با يغماگران باری مدارا می کنم

گفتی که پيوند تو را با نقد هستی می خرم

گفتم که ارزان تر از اين من با تو سودا می کنم


گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گويم برو

گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم

گفتی اگر از پای خود زنجير عشقت وا کنم

گفتم ز تو ديوانه تر دانی که پيدا می کنم

R A H A
10-01-2011, 12:31 AM
اون روزای قشنگی که با هم بودیم یادت میاد


که میگفتی به چشام بی تو شبا خواب نمیاد


یه نگا به قبلنا کن خوشی بود تو لحظه هامون


حالا که داری میری بگو چی میبینی تو چشام


عزیزم حالا چی شد دلت یهو این جوری شد


تو که بی وفا نبودی اهل این حرفا نبودی


دارم از غصه میمیرم چی شده با من غریبی


بی تو من توسرد وتفهیم یه خزون بی بهارم


نگو که دوسم نداری آخه من باور ندارم


نگو نمیتونی دیگه با من بمونی


نگو نگو درد منو عزیزم نمیدونی


نگو میرم و دیگه پیدام نمیشه


باید تنها بمونی ی ی ی


چی جوری به رفتن تو عادت کنم


چی جوری بغض سنگین تو گلومو بشکنم


تو اتاقم که هنوز پر از عطر توئه


کاش بشه یه جوری خودم و راحت کنم

R A H A
10-01-2011, 12:31 AM
هرشب وقتي تنها ميشم حس ميکنم پيش مني

دوباره گريم ميگيره انگار تو آغوش مني
روم نميشه نگات کنم وقتي که اشک تو چشمامه
با اينکه نيستي پيش من انگار دستات تو دستامه
بارون ميباره و تو رو دوباره پيشم ميبينم
اشک تو چشام حلقه ميشه دوباره تنها ميشينم
قول بده وقتي تنها ميشم بازم بياي کنار من
شباي جمعه که مياد بياي سر مزار من
دوباره باز ياد تو شد زمزمه نبودنم
ببين که عاقبت چي شد قصه با تو بودنم
خاک سر مزار من نشوني از نبودنت
دستاي نامردم شهر چرا ازم ربودنت
به زير خاکم و هنوز نرفتي از خيال من
غصه نخور ، سياه نپوش ، گريه نکن براي من
ديگه فقط آرزومه بارون بباره رو تنم
دوباره لحظه های سرد منو به باد رفتنم
بارون ميباره و تو رو دوباره پيشم ميبينم
اشک تو چشمام حلقه ميشه دوباره تنها مي شينم
ديگه فقط ارزومه بارون بباره رو تنم
رو سنگ قبرم بنويس تنها ترين تنها منم
رو سنگ قبرم بنويس.................... تنها ترين تنها منم

R A H A
10-01-2011, 12:40 AM
تنها ماندم
با چشمانی آزرده از هجوم تلخ تند باد ها
با چهره ای تکیده از سرمای زندگی
بی عشق ؛
و حتی امید .
تنها ماندم
بی چراغ ، در جاده ی تاریک زندگی ,
بی ماه هم ؛
آسمان دلش نسوخت برای پاهای برهنه
برای جاده ی پر سنگ
برای من ؛
تو
برای عشق دیرینه ی مان

R A H A
10-01-2011, 12:40 AM
من از این فاصله ها-فاصله ها دلگیرم

بی تو این جا چه غریبانه شبی می میرم

دل من با همه ی آدمکانی که به دنبال تواند

قهر می گردد و من با خود خود درگیرم

دیرسالیست که می خواهم از این جا بروم

ولی انگار که با قلب زمین زنجیرم

مثل این است که من با همه ی هق هق خود

روی سجاده ی احساس تو جان می گیرم

ساعت گریه و غم هیچ نمی خوابد و من

در الفبای زمان خسته ی این تقدیرم

R A H A
10-01-2011, 12:40 AM
تا کدوم ستاره دنبال تو باشم

تا کجا بی خبر از حال تو باشم
مگه میشه از تو دل برید و دل کند
بگو می خوام تا ابد مال تو باشم
از کسی نیس که نشونی تو نگیرم
به تو روزی میرسم من که بمیرم
هنوزم جای دو دستات خالی مونده
تا قیامت توی دستای حقیرم
خاک هر جاده نشسته روی دوشم
کی میاد روزی که با تو روبرو شم
من که از اول قصه گفته بودم
غیر تو با سایه م نمی جوشم

R A H A
10-01-2011, 12:40 AM
آهنگ ها تنهایی را تسکين می دهند؛

اما تسکين تنهایی تسکين درد نيست...
ديگر نگاه هیچ کس بخار پنجره ات را پاک نخواهد کرد...

چشمان تو چه دارد که به شب بگويد؟
شب از من خاليست ...
شب از من، و تصوير پروانه خالی ست...

R A H A
10-01-2011, 12:41 AM
همیشه سبز می خشکد همیشه ساده می بازد
همیشه لشکر اندوه به قلب ساده می تازد
من آن سبزم که رستن را تو آخر بردی از یادم
چه ساده هستی خود را به باد سادگی دادم
به پاس سادگی در عشق درون خود شکستم زود
دریغا سهم من از عشق قفس با حجم کوچک بود
درونم ملتهب از عشق برونم چهره ای دم سرد
ولی از عشق باختن را غرور من مرمت کرد
به غیر از دوستت دارم به لب حرفی نشد جاری
ولی غافل که تو خنجر درون آستین داری
طلوع اولین دیدار غروب شام آخر بود
سرانجام تو و عشقت حدیث پشت و خنجر بود

R A H A
10-01-2011, 12:43 AM
دلا شبها نمی نالی به زاری
سر راحت به بالین می گذاری
تو صاحب درد بودی ، ناله سر کن
خبر از درد بی دردی نداری
بنال ای دل که رنجت شادمانیست
بمیر ای دل که مرگت زندگانیست
دلی خواهم که از او درد خیزد
بسوزد ، عشق ورزد ، اشک ریزد
مباد آن دم که چنگ نغمه سازت
ز دردی بر نیانگیزد نوایی
مباد آن دم که عود تار و پودت
نسوزد در هوای آشنایی

R A H A
10-01-2011, 12:43 AM
در ساحل امن عقل بودم که جنون

یکدفعه مرا بهداخل آب انداخت

فریاد زدم کمک! که یک مرتبه عشق

چونماهی کوچکم به قلاب انداخت

عقلم نرسید و زود نفرین کردم

برآنکه در آب و آنکه قلاب انداخت ...

R A H A
10-01-2011, 12:43 AM
چه سخته احساس تنهائی.

چه سخته وقتی احساس کنی بود و نبودت برای هيچ کس مهم نيست.

چه سخته وقتی می بينی از همه جدائی.

وقتی می بينی ديواری که دورت کشيدی اونقدر سخت شده که

خودتم نمی تونی خرابش کنی...

چه سخته وقتی با منطق خودشون برای خودت نخوانت.

وقتی برای امتحان وجود خودت از همه کنار می کشی

و آب از آب تکون نمی خوره....

چه سخته وقتی اشکاتو فقط خودت می بينی و خدا.

وقتی دلت می گيره؛فقط خودتی و خودت.

حتی می ترسی با خدا دردودل کنی.شايد اونم يه روزی ازت خسته شد...

چه سخته وقتی پاييز فصل تازگيت باشه و تو بارون گريه کنی که کسی نبيندت...

چه سخته زندگی.چه سخته اين همه نقش بازی کردن.

چه سخته وقتی تو دلت پر از غصه باشه و بخندی.

وقتی همه فکر می کنن چقدر خوشی

وقتی بخوای يکی از اون فريادهای تو دلتو بزنی و آه هم از از لبات بيرون نياد....



چه سخته من بودن......

R A H A
10-01-2011, 12:44 AM
يك روز بلند آفتابیدر آبی بی كران دریا

امواج ترا به من رساندند امواج ترانه بار تنها



چشمان تو رنگ آب بودند آندم كه ترا در آب دیدم

در غربت آن جهان بی شكل گوئی كه ترا به خواب دیدم



از تو تا من سكوت و حیرت از من تا تو نگاه و تردید

ما را می خواند مرغی از دورمی خواند بباغ سبز خورشید



در ما تب تند بوسه می سوخت ما تشنة خون شور بودیم

در زورق آب های لرزان بازیچة عطر و نور بودیم



می زد, می زد, درون دریا از دلهرة فرو كشیدن

امواج, امواج ناشكیبا در طغیان بهم رسیدن



دستانت را دراز كردی چون جریان های بی سرانجام

لب هایت با سلام بوسه ویران گشتند روی لب هام



یك لحظه تمام آسمان را در هاله ئی از بلور دیدم

خود را و ترا و زندگی را در دایره های نور دیدم



گونی كه نسیم داغ دوزخ پیچید میان گیسوانم

چون قطره ئی از طلای سوزان عشق تو چكید بر لبانم



آنگاه ز دوردست دریا امواج بسوی ما خزیدند

بی آنكه مرا بخویش آرند آرام ترا فرو كشیدند



پنداشتم آن زمان كه عطری باز از گل خواب ها تراوید

یا دست خیال من تنت را از مرمر آب ها تراشید



پنداشتم آن زمان كه رازیست در زاری و هایهای دریا

شاید كه مرا بخویش می خواند در غربت خود, خدای دریا

R A H A
10-01-2011, 12:44 AM
شبگرد شب و كوچه و آواز منم من
اون در به در عاشق پرواز منم من


در سينه من ابر هزار گريه نهان است
با اين همه اندوه تو دمساز منم من

افسوس كه در حسرت ديدار
مونديم و تموم شد آشنايي

در بغض گلويم پر آواز
اما من و اين سينه خسته

از شوق تو خوندن پر فرياد
اما چه كنم با لب بسته

افسوس كه در حسرت ديدار
مونديم و تموم شد آشنايي

افسوس كه در طلوع يك عشق
مونديم و اومد شب جدايي

R A H A
10-01-2011, 12:52 AM
در این شبهای دلتنگی که غم با من هم آغوشه


به جز اندوه و تنهایی کسی با من نمی جوشه

کسی حالم نمی پرسه کسی دردم نمی دونه

نه هم درد و هم آوایی با من یک دل نمی خونه

از این سرگشتگی بیزارم و بیزار

ولی راه فراری نیست از این دیوار

برای این لب تشنه دریغا قطره آبی بود

برای خسته چشم من دریغا جای خوابی بود

در این سرداب ظلمت نور راهی بود

در این اندوه غربت سرپناهی بود

شب پر درد و من از غصّه ها دلسرد

کجا پیدا کنم دلسوخته ای هم درد

اسیر صد بیابان وَهم و اندوهم

مرا پا در دل و سنگین تر از کوهم

R A H A
10-01-2011, 12:52 AM
دیرگاهیست که تنها شده ام
قصه غربت صحرا شده ام


وسعت درد فقط سهم من است

باز هم قسمت غم ها شده ام


دگر آئینه ز من با خبر است

که اسیر شب یلدا شده ام


من که بی تاب شقایق بودم

همدم سردی یخ ها شده ام



کاش چشمان مرا خاک کنید

تا نبینم که چه تنها شده ام . . .

R A H A
10-01-2011, 12:59 AM
آسمان آبی آبیست، مگر شک داری ؟
بگذار دنیا مرا نادیده بگیرد ، بگذار زندگی کمر به قتلم ببندد ،
بگذار آسمان بر سرم آوار شود ، بگذار روزگار باز هم بامن دشمنی کند،

آرزوهایم را به باد خزان بسپرد ، دلم را بشکند و پایم را زنجیر کند ...
ولی باز اوست که شکست خورده ، من سهمم را از دنیا خواهم گرفت .
می گویند :" خواستن توانستن است" ...
می گویند:" تنها کسی نمی تواند که نا امید است".
اما من خواسته ام و نتوانسته ام، مگر می شود کسی نخواهد زندگی کند ؟
نخواهد برخیزد و بایستد؟
همه این نتوانستن های قدرتمند ناامیدی درپی دارد ولی من نا امید نیستم،
باز هم می گویم: "من از سلاله ی درختانم تنفس هوای مانده ملولم می کند ...
پرنده ای که مرده بود به من پند داد پرواز را به خاطر بسپارم ."
من از سلاله ی درختانم و درختان ایستاده می میرند، من به میدان زندگی پشت نمی کنم، هرگز!!!
من سهمم را از زندگی خواهم گرفت ، من می خواهم معجزه کنم ،
مگر نه اینکه خداوند معجزه را به دستان برگزیدگانش جاری میسازد ؟
و مگر نه اینکه او مرا برگزیده برای این امتحان خطیر ؟
پرواز بدون بال معجزه است و من می خواهم معجزه کنم ...
حتی اگر روزی زندگی با تلخی هایش توانست مرا به زانو درآورد ،
نخواهم گذاشت عجزم را ببیند ... پاهایم را تا زانو قطع میکنم، تا باز هم ایستاده باشم .
معجزه یعنی من ، یعنی تو دوست همباورم ، ما معجزه خواهیم کرد، شک نکن !
آسمان آبی آبیست، مگر شک داری ؟
زندگی سهم کمی نیست ، مگر شک داری ؟
در رگ زنده ی این هستی خواب آلوده
باور معجزه جاریست ، مگر شک داری ؟

R A H A
10-01-2011, 01:00 AM
رفتم که دگر نظر به رويت نکنم
گر کعبه ی عشق شوی سجده به سويت نکنم
گر دسته ی گل شوی کنارم افتی
بردارم و بگذرم و بويت نکنم

R A H A
10-01-2011, 01:00 AM
هر شب وقتي تنها ميشم حس مي كنم پيش مني
دوباره گريه ام ميگيره انگار تو آغوشه مني
روم نميشه نگات كنم وقتي كه اشك تو چشمامهبا اينكه نيستي پيش من انگار دستت تو دستامه
دوباره باز ياد تو شد زمزمه نبودنمببين كه عاقبت چي شد قصه با تو بودنم
خاك سر مزار من نشوني از نبودنهدستهاي نامردم شهر چرا زهم ربودنه ؟
بارون مي باره و تو رو دوباره پيشم ميبينماشك تو چشام حلقه ميشه دوباره تنها ميشينم
قول بده وقتي تنها مي شم بازم بياي كنار منشبهاي جمعه كه مياد بياي سر مزار من
بيا سر مزاره من .........
به زير خاك هم هنوز نرفتي از خيال منغصه نخور سياه نپوش گريه نكن براي من
ديگه فقط آرزومه بارون بباره رو تنمغبار لحظه ها سپرد منو به باد رفتنم
بارون مي باره و تو رو دوباره پيشم ميبينماشك تو چشام حلقه ميشه دوباره تنها ميشينم
ديگه فقط آرزومه بارون بباره رو تنمرو سنگ قبرم بنويس تنها ترين تنها منم
تنها ترين تنها منم ...........

R A H A
10-01-2011, 01:00 AM
همه رفتند كسي دوروبرم نيست

چنين بي كس شدن در باورم نيست
اگر اين آخر و اين عاقبت بود
بجز افسوس هوايي در سرم نيست
همه رفتند كسي با ما نموندش
كسي خط دل مارو نخوندش
همه رفتند ولي اين دل ما رو
همون كه فكر نمي كرديم سوزندش
عجب ، بالا و پايين داره دنيا
عجب ، اين روزگار، دلسرد با ما
يه روز دوروبرم صد تا رفيق بود
منو امروز ببين ، تنهاي تنهام
خيال كردم كه اين گوشه كنارا
يكي داره هواي كار مارا
يكي هم اين ميان دلسوز ما هست
نداره آرزو آزاره ما را
عجب ، بالا و پايين داره دنيا
عجب ، اين روزگار، دلسرد با ما
يه روز دوروبرم صد تا رفيق بود
منو امروز ببين تنهاي تنهام
تنهاي تنهام
تنهاي تنهام

R A H A
10-01-2011, 01:01 AM
آنکه پی حفظ تو فانوس وار
شب همه شب داشته پا استوار
پاس تو شب تا به سحر داشته
باد به نزدیک تو نگذاشته
سر زده او را ز تو دود از نهاد
زین عمل زشت تو را شرم باد
جور به پاداش وفا میکنی؟
باد تو را شرم چها میکنی؟
خار نشانند و گل آرد به بار
ای تو کم از خار ز خود شرم دار

R A H A
10-01-2011, 01:01 AM
دوباره تنها شده ام

دوباره دلم هوای توراکرده است

خودکارم را از ابر پر می کنم و برایت از باران می نویسم

به یاد شبی می افتم که تورا میان شمع ها دیدم

دوباره می خواهم به سوی تو بیایم

توراکجامی توان دید؟

دراواز شب اویزهای عاشق؟

درچشمان یک اهوی مضطرب ؟

درشاخه های مرجان قرمز؟

درسلام دختربچه ای که تازه نام تورایادگرفته است؟

دلم می خواهد وقتی باغها بیدارند

برای تونامه بنویسم

و تو نامه هایم رابخوانی

وجواب انها را به نشانی همه غریبان جهان بفرستی

ای کاش می توانستم تنهاییم رابرای تو معنا کنم

و ازگوشه های افق برایت اواز بخوانم

می ترسم روزی نتوانم بنویسم ودفترهایم خالی بمانند

وحرف های ناگفته ام هرگزبه دنیا نیایند

می ترسم نتوانم بنویسم وکسی ادامه سرودقلبم رانشنود

می ترسم نتوانم بنویسم

واخرین نامه ام درسکوتی محض بمیرد

وتازه ترین شعرم به تو هدیه نشود

دوباره شب دوباره طپش این دل بی قرارم

دوباره سایه حرفهای تو

که روی دیوار و به رو می افتد

دلم می خواهد همه دیوارها پنجره شوند

ومن تورادرمیان چشمهایم بنشانم

دوباره تنهایی ودوباره خودکاری که باهمه ابرهای عالم پرنمی شود

دوباره شب دوباره یادتو

که این دل بی قرار رابیدار نگه داشته است

دوباره شب دوباره تنهایی دوباره سکوت

ودوباره من و یک دنیا خاطره....

R A H A
10-01-2011, 01:04 AM
درایـن سـرای بی کسی کسی به در نمی زند
بـه دشــت پــر مـلال مـا پـرنـده پـر نـمی زند

یکی ز شــب گــرفــتـگـان چراغ بر نمی کند
کــسی به کـوچه سـار شب در سحر نمی زند

نــشـسـتـه ام در انـتـظـار این غبار بی سوار
دریــغ کـز شـبــی چـنـین سپیده سر نمی زند

گــذرگـهـی است پر ستم که اندرو به غیر غم
یــکی صـلای آشــنــا بــه رهــگــذر نمی زند

چه چشم پاسخ است ازین دریچه های بسته ات
بــرو کـه هـیچـکس ندا به گوش کر نمی زند

نه ســایه دارم و نه بــر بـیـفکنندم و سزاست
و گــرنـه بر درخـت تـر کـسی تـبر نمی زند

R A H A
10-01-2011, 01:05 AM
در فراسوی زمان به دنبال تو گشتم
اما تو را نیافتم
تو رفته بودی
بی انكه بگویی
تو تنها رفتی
ومن تنها ماندم
در تنهایی ام
سكوت را میهمان كرده
اما
تو را نیافتم
در جنگل عشق
درختان سر به فلك كشیده را دیده
اما تو را نیافتم
دركنار امواج دریا نشستم
اب زلال و پاك بود
اما تو نبودی
در جاده ی بیكسی
به دور دستها خیره شده
تا شاید گم شده ام را بیابم
اما باز هم تورا نیافتم
به اسمان نگریستم
ستاره تو را نیافتم
تو رفته بودی
و مراتنها
در بیهوته ای رها كرده بودی
من تنها شده بودم
بی هیچ واژه ای
بی هیچ رازی

R A H A
10-01-2011, 01:09 AM
هیچ کس ویرانیم را حس نکرد
وسعت تنهاییم را حس نکرد
در میان خنده های تلخ من گریه پنهانیم را حس نکرد
در هجوم لحظه های بی کسی درد بی کس ماندنم را حس نکرد
در تمام لحظه هایم هیچ کس وسعت هیرانیم را حس نکرد
آن که سامان غزلهایم از اوست بی سرو سامانیم را حس نکرد
در تمام لحظه هایم هیچکس خلوت افسانه ایم را حس نکرد

R A H A
10-02-2011, 12:23 AM
هيچکس با من نيست !...

مانده ام تا به چه انديشه کنم...

مانده ام در قفس تنهايی...

در قفس ميخوانم...

چه غريبانه شبي ست...

شب تنهايی من!...

R A H A
10-02-2011, 12:24 AM
دلم نمی خواهد کسی در قفس تنهایی ام را حتی به بهانه دادن دانه باز کند .

دلم نمی خواهد نسیم به درون قفس تنهایی ام به بهانه هوای تازه پر بکشد.

دلم نمی خواهد که طلوع خورشید وغروب افتاب بر سقف اتاقم گذر کند .

من در خلوت تنهایی خود یک به یک ابعاد زندگی ام را خراب می کنم تا دیگر تکیه گاهی باقی نماند.

می خواهم در پوچی زندگی در یکی از همین حفره ها بخوابم و دیگر بیدار نشوم.

می خواهم در وقت مردن نفرین کنم نفرین بر همهی ستاره ها که تو دوستشان داری و نفرین بر

نردبان انتظار که بلندایش از ابر ها گذشته و راه نفسم را بند اورده

نفرین به تعلق به دلبستگی و نفرین به روح خودم که تا قیامت ولحظه ی دمیدن صور ویلان وسر گردان بماند وقرارو ارام نگیرد.

من بر خلاف........می خواهم ناشناس و گمنام بمانم و هیچ زائری به ملاقاتم نیاید

R A H A
10-02-2011, 12:24 AM
دیگر هراسی از تنهایی ندارم شاید پایان راه باشد!!

همه آرام و بی صدا تنهایم گذاشتند.

همه رفتند حتی تو...چرا؟؟؟؟

آخر انصاف را چگونه معنی می كنی؟

به چه جرمی؟؟؟؟

به جرم اینكه دوستت داشتم؟؟؟

من كه از تو هیچ نخواستم.

میخواستم باشی من تو را دوست داشته باشم ...

همین.!!!

لحظه های بی تو بودن اگر چه سخت میگذرد

ولی میگذرد!!!

میگذرد!!!

R A H A
10-02-2011, 12:24 AM
کسی هنوز به این نتیجه نرسیده است که تنهایی ویرانگر قلب هاست
من از پینه های نفرت و تکراری که به قلب ها بسته شده است می ترسم
کسی به فکر تنهایی قلب من نیست
کسی هنوز ویرانی قلبها را نشنیده است
چراغ های کوچه ما هر شب در انزوا و سکوت می رقصند
ادم های کوچه ما با بیابان دوست اندم
انها قلب هایشان در مرداب عادت ها مرده است
اما من نمیدانم که در کور سوی نور این شمع می شود به زنده بودن یک قلب ایمان داشت
من نمی دانم

R A H A
10-02-2011, 12:25 AM
قفس تنهايي من
ميله هاي سرد قفس تنهايي
بالهاي پرنده ي شعرم را شکسته
و آخرين کورسوي حيات را
در لاشه ي خونين آن مي کشد

ديوارهاي بلند ماتم
با سايه هاي دردي که حکايت از سالها دارد
گرداگرد پيکر زخم خورده ام را گرفته
و صداي زوزه ي شغالان اندوه
از وراي اين ديوارهاي ستبر
گوش جانم را
به شنيدن نجواهاي سرد ياس وا ميدارد

در هنگام هجرت خورشيد از آسمان
و در هنگاميکه ديو شب
از پشت پرده ي خونين افق سر برون مي آورد
و هنگاميکه شهر همچون ديار طاعونيان
در چنگال سرد سکوت اسير است
بستر سرد تنهائيم را
و بستر سرد بي کسيم را
گرمي عشق و اميدي در بر نميگيرد

R A H A
10-02-2011, 12:25 AM
اینجا حریم من است

حریم قلب کوچکم !

قفس تنهایی من

و حرفهای نگفته ام ...

من در این قفس به معنای عشق رسیده ام

و درین سکوت اشک ریخته ام

و به تنهایی خویش اعتراف می کنم !

کسی دلش برایم نسوزد

من این قفس را دوست دارم و تنهایی ام را !...

و حالا این بزرگترین سرمایه ی من است

که عشق را در این قفس به تماشا نشسته ام .......

R A H A
10-02-2011, 12:25 AM
غمگين توي تنهايي نشستم
بغض سرد و بي صدامو تو چشاي تو شكستم

طعم تلخ گريه ها مو كسي اينجا نميدونه
چه غريبه توي دنيا لحظه هاي عاشقونه

به هواي چشم خيسم ديگه ابري نمي باره
تو شباي خالي من نميخنده يه ستاره

جاده ي از تو گذشتن پيش رومه تا هميشه
تو نموندي تا ببيني آخر قصه چي ميشه

سايه اي خسته تر از شب و تو با پاي پياده
آخر قصه همينه من و تنهايي و جاده

R A H A
10-02-2011, 12:26 AM
من از دلواپسی های غریب زندگی دلواپسی دارم
و کس باور نمی دارد که من تنهاترین تنهای این تنهاترین شهرم
تنم بوی علفهای غروب جمعه را دارد
دلم می خواهد از تنهاترین شهر خدا یک قصه بنویسم
و یا یک تابلوی ساده.....
که قسمت را در آن آبی کنم حرف دلم را سبز
و این نقاشی دنیای تنهایی
بماند یادگارخستگی هایم
و می دانم که هر چشمی نخواهد دید
شهر رنگی من را

R A H A
10-02-2011, 12:28 AM
هیچکس تنهاییم را حس نکرد

لحظه ی ویرانیم را حس نکرد

در تمام لحظه هایم

هیچکس وسعت حیرانیم را حس نکرد

آن که سامان غزلهایم از اوست

بی سر و سامانیم را حس نکرد

R A H A
10-02-2011, 12:29 AM
دلم شکست تو اين قفس .. تو اين غبار تو اين سکوت ..! چه بي صدا ..! نفس .. نفس..! ...از اين نامهربوني ها دارم از غصه ميميرم.. رفيق روز تنهايي ! يه روز دستات و ميگيرم..! تو اين شب ..گريه ميتوني پناه حق حقم باشي..تو اي همزاد همخونه .. چي میشه همدمم باشی

R A H A
10-02-2011, 12:29 AM
چرا گرفته دلت؟

مثل آن که تنهایی

چه قدر هم تنها !

خیال می کنم دچار آن رگ پنهان رنگها هستی

دچار یعنی عاشق

و فکر کن چه تنهاست

اگر ماهی کوچک

دچار آبی در یای بیکران باشد

چه فکر نازک غمناکی


دچار باید بود

R A H A
10-02-2011, 12:30 AM
کاش در کنارم بودی ، کاش می توانستم تو را در آغوشم بگیرم و نوازش کنم ...

باورم نمی شود که از من این همه دور هستی و فا صله بین من و تو بیداد می کند ...

کاش می توانستم دستانت را بگیرم و با تو به اوج خو شبختی بروم ....

کاش می توانستم بوسه ای بر گونه مهربانت بزنم .... ای کاش... ای کاش .... کاش...

دلم بد جوری هوای تو را کرده عزیزم ... دلم بد جور در حسرت دیدار تو هست ای بهترینم.....

باورم نمی شود ، این همه فاصله در بین من و تو غوغا می کند و دریای غم و دلتنگی در قلبهایمان

طوفان به پا می کند ، امواج تنهایی مثل خنجر در قلبهایمان مینشیند.....

و ای کاش در کنارم بودی ... کاش بودی و دلم را از امید و آرزوهای انباشته شده خالی می کردی ....

باورم نمیشد ، سخت است باور کردنش ، با نبودنت در کنارم گویا

در این دنیا تنهای تنهایم ... بی کس ، بی نفس ، میروم با همان پاهای خسته در جاده ای که به ان سوی غروب خورشید ختم شده است ....

کاش که تو در کنارم بودی.... انگاه دیگر هیچ ارزویی از خدای خویش نداشتم ...

سخت است ولی باید نشست در گوشه ای و گریست و انتظار کشید تا تو به سوی من بیایی ...

و ای کاش تو در کنارم بودی ، باورم نمی شود رفته ای و بار سفر را بسته ای ، دلم بد جور برای تو تنگ است ... باورم نمی شود که رفته ای .....

R A H A
10-02-2011, 12:30 AM
خونه به دوش شهر من
بیا بریم از این دیار
منو ببر به شهر عشق
ببر بسوی شهر یار
کوچه به کوچه می رویم
اما چرا عوض شده
هوای کوی عاشقی
چرا مثل قفس شده
بیاد خاک شهر عشق
سرا پا من نفس شدم
گمگشته دیار دل
تو راه پیش وپس شدم
ما از همه عاشقتریم
ما از همه مهمتریم
موقع پرواز که بشه
ما تا ستاره می پریم

R A H A
10-02-2011, 12:31 AM
بس که ديوار دلم کوتاه است

هرکه از کوچه ي تنهايي من ميگذرد

به هواي هوسي هم که شده

نگهي ميکند و ميگذرد

R A H A
10-02-2011, 12:31 AM
حالا که نیستی صورتت پشت یک شیشه مات محو می شود . حالا که نیستی صدایت در دل من پیج می خورد و تاب بر می دارد . حالا که نیستی و رفته ای یعنی شایدی در کار نیست، یعنی دیگر حالا حالا ها بر نمی گردی، یعنی من باید باورم بشود، چون قصه قصه رفتن بود و کاریش نمی شد کرد . تو نیستی و من به نبودنت خو می کنم . فراموشت نمی کنم ، بغضهایم را هم قورت نــمی دهم اما عاشقی از سرم نپریده. خداحافظ همه خنده ها ، خدا حافظ همه گریه ها . . . دلم تا همیشه تنگت خواهد بود ... چقدر این دنیا بی مروت است، حتی وقت ندادی درست خداحافظی کنم. ـ
دخترك رفت و من هم می روم که ادای زندگی کردن را در بیاورم.

R A H A
10-02-2011, 12:47 AM
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی

تو را با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگت دعا کردم

پس از یک جست و جوی نقره ای در کوچه های ابی

احساس تو را از بین گلهایی که در تنهاییم روییده با حسرت جدي کردم

تو در پاسخ ابی ترین موج تمنای دلم گفتی

دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی

و من تنها برای دیدن زیبایی ان چشم

تو رت در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردي

همین بود اخرین حرفت

و من بعد از عبور تلخ و غمگینت

مریم چشمهایم را به روی اشکی از جنس غروب

ساکت و نارنج خورشید وا کردم

نمی دانم چرا رفتی؟

نمی دانم چرا...؟

شاید خطا کردي

و تو بی انکه فکر غربت چشمانم باشی

نمی دانم کجا...

تا کی...

برای چه...

ولی رفتی!

و بعد از رفتنت

باران چه معصومانه می بارید.

و بعد از رفتنت...

یک قلب رویایی

ترک برداشت

و بعد از رفتنت اسم نوازش در غمی خاکستری گم شد

و گنجشکی که هر روز با مهربانی دانه بر می داشت

تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد

و بعد از رفتنت اسمان چشمانم خیس باران بود

و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد ، من بی تو تمام

هستی ام از دست خواهد رفت

کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در لحظه خواهم

مرد

و بعد از رفتنت دریاچه بغض کرد

کسی فهمید تو نام را از یاد خواهی برد

و من می دانم تو هرگز یاد من را با عبور خود از یاد

نخواهی برد

و بعد از رفتنت

R A H A
10-02-2011, 12:48 AM
تنها ترين تنها

هر شب وقتی تنها می شم، حس می کنم پيش منی

دوباره گريه ام می گيره، انگار تو آغوش منی

روم نمی شه نگات کنم، وقتی که اشک تو چشمامه

با اين که نيستی پيش من، انگار دستات تو دستامه

بارون می باره و تو رو، دوباره پيشم می بينم

اشک تو چشام حلقه می شه، دوباره تنها می شينم

دوباره باز ياد چشات، زمزمه ی نبودنت

ببين که عاقبت چی شد، خسته ی با تو بودنم

خاک سر مزار من ، نشونی از نبودنت

دستهای نامردم شهر، تو رو ازم ربودنت

بارون می باره و تو رو، دوباره پيشم می بينم

اشک تو چشام حلقه می شه، دوباره تنها می شينم

قول بده وقتی تنها می شم، بازم بيای کنار من

شبهای جمعه که مياد، بيای سر مزار من

به زير خاکم هنوز، نرفتی از خيال من

قصه نخور سياه نپوش، گريه نکن برای من

ديگه فقط آرزومه، بارون بباره رو تنم

رو سنگ قبرم بنويس، تنها ترين تنها منم

R A H A
10-02-2011, 12:52 AM
این حق من نبود که من را رها کنی
از من ستاره های دلم را جدا کنی
آمد دلت که حرف مرا نا تمام . . . قطع
حتی ترانه های مرا بی صدا کنی ؟
بد بوده ام ولی نه به اندازه ای که تو
قدر تمام عاشقی من خطا کنی
یا اینکه بارها . . . به دو گوشم شنیده ام
من را به نام آنکه نبودم صدا کنی
تنها دلیل بودن من یک ستاره بود
این حق من نبود که آن را سوا کنی
از حق خود گذشته ام اما . . . به من بگو
باید کدام غائله را انتها کنی . . . ؟
عشقم . . . امید . . . زندگیم یا تنفسم ؟
تا حق دوست داشتنم را ادا کنی
این حق من . . . اگر تو به من حق دهی هنوز
هرگز نبوده است که من را رها کنی
قلبم چه تند می زند ، انگار گفته ای
وقتش رسیده با دل من هم جفا کنی

R A H A
10-02-2011, 12:52 AM
درد گنگ...


نمی دانم چه می خواهم بگويم

زبانم در دهان باز بسته ست

در تنگ قفس باز است و افسوس

که بال مرغ آوازم شکسته ست

نمی دانم چه می خواهم بگويم

غمی در استخوانم می گدازد

خيال ناشناسی آشنا رنگ

گهی می سوزدم گه می نوازد

گهی در خاطرم می جوشد اين وهم

ز رنگ آميزی غمهای انبوه

که در رگهام جای خون روان است

سيه داروی زهرآگين اندوه

فغانی گرم وخون آلود و پردرد

فرو می پيچيدم در سينه تنگ

چو فرياد يکی ديوانه گنگ

که می کوبد سر شوريده بر سنگ

سرشکی تلخ و شور از چشمه دل

نهان در سينه می جوشد شب و روز

چنان مار گرفتاری که ريزد

شرنگ خشمش از نيش جگر سوز

پريشان سايه ای آشفته آهنگ

ز مغزم می تراود گيج و گمراه

چو روح خوابگردی مات و مدهوش

که بی سامان به ره افتد شبانگاه

درون سينه ام دردی ست خونبار

که همچون گريه می گرد گلويم

غمی *آشفته دردی گريه آلود

نمی دانم چه می خواهم بگويم

R A H A
10-02-2011, 12:53 AM
قفس داران سكوتم را شكستند...


قفس داران سكوتم را شكستند


دل دائم صبورم را شكستند


به جرم پا به پاي عشق رفتن


پر و بال عبورم را شكستند


مرا از خلوتم بيرون كشيدند


چه بي پروا حضورم را شكستند


تمنا در نگاهم موج مي زد


ولي روياي دورم را شكستند

R A H A
10-02-2011, 12:53 AM
شکسته و پر بسته کنج قفس نشسته بودو نگاهي به آسمون آبي،

به چه مي انديشيد به فردا يا به آزادي

غم در چشمانش همچو برقي بيرون مي زد ,

به چه نگاه مي کرد به آسمان آبي يا بالاتر

کنج قفس تنهايي خويش همه را از خود رانده بود و تک و تنها

نشسته بودبه چه نگاه مي کرد اين چنين نگران به دنبال چه بود

سکوت تنهاييش را فقط با نگاهي مي شکست

آري اين عشق بود که سکوتش را مي شکست

وناله تنهايي از کنج قفس بيرون مي زد

تنهايي ...

R A H A
10-02-2011, 12:55 AM
زنده بودنم را جشن میگیرم

با لمس انگشتان سرنوشت

و بوسه های شیرین باد


پوست می اندازم

...


بزرگ شده ام

...


آن روزها گذشت

و من دیگر نمی خواهم از بهاری حرف بزنم که ابتدای ویرانی و درد بود

و آغوشی که همیشه برای خستگی هایم تنگ بود


آن روزها گذشت

و عشق

مثل یک ظرف استفراغ

از کنار لثه های شهوانی منتظر ، به پیشگاه خلسهء اتمام می رود


دردهایم را عاشقانه در آغوش میکشم

پیشانی سرد شکست هایم را آرام میبوسم

پاهايم را بر سنگفرش خيابان ميكشم


ديگر نميشود

نمی شود زير این آسمان تار

دستهایم را در جيب هایت فرو بری


و برایم آواز بخوانی

....

....

میخواهم رویای سیب ها را بخوابم

و دور شوم از هیاهوی این گورستان


فوووووو

وووو

ت

.

.

شمعها را فوت میکنم

.

.


نه سایه ها ماندنی ست

و نه شمع ها

..

.

نووووووو

ووو

ش

.

آخرین جرعه را مینوشم


در سکوت تلخ ثانیه ها

خاطرات ترك خورده ات را چال ميكنم

بی زدن پلکی

به یادهایت چشم دوخته ام

به یاد تو

که با سوزش مرگباری

برای همیشه

از شکاف سینه ام

به یغما میرود
......
....
...
می خندم

تلخ تر از همیشه

بخاطر حقیقت

که می بینم اش

بهتر از همیشه !
...

R A H A
10-02-2011, 12:55 AM
با تمام وجود صدایت می کنم ، صدایت می کنم تا نگاهم کنی ،

نگاهم کنی تا چشمان پر از اشکم را ببینی ، اشکهایم را ببینی تا دلت

برایم بسوزدتا یک لحظه بیشتر کنارم بمانی ، آن وقت از ته دل فریاد خواهم زد

و به تو خواهم گفت صادقانه دوستت دارم آن وقت شاید دیگر هرگز تنهایم نگذاری

هرگز ... :?

R A H A
10-02-2011, 12:55 AM
خداحافظ پنجره ی من
که تنها تو به حرف های دل خسته ام گوش می دهی
خداحافظ ستاره ای که هرگز نورت را ندیدم
وخداحافظ ای اشک های بی گناه
من رفتم می روم جایز نیست
می روم تا پیدا کنم ان حقیقتی را که مرا باز می گرداند ...شاید!
شاید تو ندانی دستی را که در دستم بود ...هرگز باور نکردم
و صدایش را
غبار جاده ها را چه کسی انکار کرد
و ندانسته گفت و ندانسته خندید و ندانسته رفت
که هنوز زیر سنگینی نگاه هوس امیزش بیدار شده و به خواب می روم
و چه کسی گفت که مرگ را دوست ندارد
در حالی که مرده بود
و چه کسی اشکهای جا مانده از زمان مرا به جدایی هدیه کرد
هنوزمی توان گفت که گنگ است صدای نفسهایش
هنوزمی توان فکر کرد که امیدی هست... امیدی هست... امیدی هست
هیچ پژواکی نیست صدای قدم هایم را
به سکوت ویرانی من گوش کن
دریا ارام است...
و خبری نیست از امواج طولانی بی فکر
همه خوابیده اند
ای کاش شب بود
انگاه بیداریشان را باور نمی کردم
و قایقی را که می اید و دل می برد
و می گذرد بدون تأمل
که چرا هیچ قایق دیگری در دریا نیست
که چقدر تنها شده است
چرا بغضم را فرو دهم؟ چرا؟
بخاطر سنگ های اسمانی
یا تابلوی نقاشی گرانقیمت در موزه ی فرانسه
یا بخاطر سهراب و اشعارش
بخاطر هیچ کدام زندگی نمی کنم
بخاطر هیچ کدام هم نمی میرم
بغض من می خواهد ازاد باشد
و دوست دارد سایبان چشمانی باشد که هیچ گاه درکش نکردند
که هیچ گاه دوستش نداشتند
چقدر هوا سرد است
من می ترسم
می ترسم از ابلیسی که می گوید فرشته است
و از فردا و فردا ها
می ترسم...می ترسم...
کدامین قلب را باور کرده ای که حالا تو را باور کنند؟
شبهای من همیشه بی ستاره است...
اسمانت پر ستاره باد!
نباید اشک بریزم...!
نباید بغض کنم...!
و نباید لبخند بزنم...!
شمعی در باد را چه سود
شمعی در باد را چه سود....
شیوا را رها کنید
از زنجیر هایتان
از قفس هایتان
چاره ای نیست ای دوست
باید درخت بمانی!
باید درخت بمانی

R A H A
10-02-2011, 12:58 AM
دلم گرفته از اين روزگارِ دلتنگی، گرفته اند دلم را به کارِ دلتنگی. دلم دوباره در انبوه خستگی ها ماند، گرفت آينه ام را غبارِ دلتنگی. شکست پشتِ من از داغِ بی تو بودنها ؛ به روی شانه دل

ماند بارِ دلتنگی. درون هاله ای از اشک مانده سرگردان؛ نگاه خسته من در مدار دلتنگی. از آن زمان که تو از پيش من رفتی ، نشسته ام من و دل کنار دل تنگي

R A H A
10-02-2011, 01:05 AM
بی تو هیچم به خدا بنشین پیش دل من بنشین
قدر این سینه پر مهر بدان در دل خسته بمان
منم و خانه ویرانه دل
بی تفاوت مگذر از در میخانه دل
این نفسها به خدا ارزان نیست
بر نمی گردد هیچ...........
قدرم امروز بدان
که به دام تو اسیرم ای دوست
شاید امروز چو بگذشت نباشم فردا
آه شاید که نبینی دگرم.........

R A H A
10-02-2011, 01:05 AM
تنها ای دل نشین ترین و مهربانترین مصاحب لحظه های سخت و سنگین تورا دوست دارم

چرا که تنها با توست که میتوان از مرز اسارتها گریخت و با سکوت چشم و دل همنشین شد.

با لحظه های با تو بودن به راحتی میتوان از رنگ و روی زندگی به سرزمین رویاهاو شقایقها

گریخت.

بیا با هم صندوقچه دلمان را باز کنیم و شادی حبس شده در را چون پرنده ای آزاد و رها به

پرواز در آوریم .

بیا خارهای کینه را ریشه کن کرده و تخم امید و مهربانی را بر گوشه گوشه جانمان بپاشیم.

بیا با هم در قلمرو خورشید گام برداریم و تصویر زیبای آرزویمان را در آئینه صاف افق نظاره گر

باشیم.


اگر روزگار بی رحم است تو مهربان باش


اگر آفتاب میسوزاند تو سایبان باش

R A H A
10-02-2011, 01:08 AM
تو اگر باز کني پنجره اي سمت دلت
ميتوان گفت که من چلچله لال توام
مثل يک پوپک سرمازده در بارش برف
سخت محتاج به گرماي پر و بال توام . . .

R A H A
10-02-2011, 01:09 AM
زندگی فاصله ی چشم تو تا چشم من است

تا مرا می نگری

می روم تا بسرایم غزلی دیگر را

غزلی از شب عشق

غزلی از دل یک بلبل مست

که در این آتش سوخت

آتش چشم نگاه گل سبز

که به اندازه ی خورشید تمنا گرم است.

تو و تنهایی و من یکرنگیم

همه از فاصله ها رنگ شدیم

از زمانی که به مهتاب،سخن ها گفتیم

در دل تیره ی شب

در پس پنجره شبرنگ شدیم

من تمنای تو را زار زدم

آسمان از غم من ابری شد

اما نگریست

شاید او از لبه ی رسوایی،مثل من می ترسد

کاش بارانی می شد

آسمان دل من!

R A H A
10-02-2011, 01:09 AM
این منم آن پسر تنهای زار
یک مرد آواره در شبهای تار

یادگار زخم های بی کسی
قهرمان قصه ی دلواپسی

آسمانم بی تو مهتابی نداشت
سجده ام مقصود ومحرابی نداشت

ماه،تنها مونس این سینه بود
شاهد اشکم فقط آینه بود

مونسم هر شب امیدی تازه بود
شوق این امید بی اندازه بود

مه جبینی یک شب ازره می رسد
تک تک غم های من را می خرد

رنگ وبوی ناشکیبی داشتم
حال دلگیر وغریبی داشتم

R A H A
10-02-2011, 01:22 AM
تپش قلب خبراز آمدن_ او مي داد

سردي_ دستانم ،

نتوان باور کرد

که خياليست فقط ،

که اميديست عبث،

دگر از آن همه گرمي،

خبري نيست ز من

روح در پيکر من نا آرام،

هر زمان مي دردم

تا که راهي يابد

تا که از اين قفس_ سرد

رهايي يابد

R A H A
10-02-2011, 01:23 AM
حريم قلب کوچک من!


اينجا حريم من است

حريم قلب کوچکم !

قفس تنهايی من

و حرفهای نگفته ام ...

من در اين قفس به معنای عشق رسيده ام

و در اين سکوت اشک ريخته ام

و به تنهايی خويش اعتراف می کنم !

کسی دلش برايم نسوزد

من اين قفس را دوست دارم و تنهايی ام را !...

و حالا اين بزرگترين سرمايه ی من است

که عشق را در اين قفس به تماشا نشسته ام .....

R A H A
10-02-2011, 01:42 AM
می شنوی ؟!

همه دنیا صدا شده

صدایی هق هق وار

در سوگ تنهاترین شده

تنهاترینی که

آسمان نداشت

زمین نداشت

کوه نداشت

دریا،

رود،

قطره ای اشک،

شهابی سوزان

و حتی خدا نداشت...

تنهاترین رفته

رفته به اوج بی صدایی

رفته به کوران جدایی

رفته به آسمان

رفته حتی آنسوی کهکشان

می شنوی؟!

تنهاترین

حتی در دنیای جاودان

تنهاترین تنهاست

تنهاترین تنهاست...

R A H A
07-08-2013, 12:30 AM
نـتــرس از هجـــــ ـــ ـوم حـضــــــ ــــ ــورم ..

چــــیزی جــــ ـــ ـز تـــنــهایی با من نیـــستـــــ ـــ ـ ..

R A H A
07-08-2013, 12:32 AM
تنهایی یعنی ...
همیشه سر به شیشه میگذارم و اشکهایم جاری میشوند بر سینه پنجره ...

R A H A
07-08-2013, 12:33 AM
شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
می كنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدمها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها
فكر تاریكی و این ویرانی
بی خبر آمد تا به دل من
قصه ها ساز كند پنهانی
نیست رنگی كه بگوید با من
اندكی صبر سحر نزدیك است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای این شب چه قدر تاریك است
خنده ای كو كه به دل انگیزم ؟
قطره ای كو كه به دریا ریزم ؟
صخره ای كو كه بدان آویزم ؟
مثل این است كه شب نمناك است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیك غمی غمناك است

R A H A
07-08-2013, 12:33 AM
خیلی سخته .....
میان اینهمه آدم
در کنار تمام تن ها، بازم تنها باشی

خیلی بده.....
... فکر کنی وقتی تو یه جمع هستی همه دوستت دارن
ولی وقتی تنهایی احساس کنی همیشه تنهایی

خیلی سنگینه....
سیلی خوردن از دستی که
یک روزایی فقط نوازشت می کرد

خیلی درد داره....
وقتی پر از دردی ولی
بقیه از روی ظاهرت قضاوتت کنن و بگن چه بی احساسه

خیلی و خیلی های دیگه...

R A H A
07-08-2013, 12:34 AM
دلم واسه تنهایی می سوزه

چراهیچ کس اونودوست نداره

مگرچه گناهی کرده که تنها شده

جرم تنهایی چیست که هیچ کس اونو نمی خواهد؟

دیشب تنهایی از اتاقم گذشت

دنبالش دویدم ولی اون رفته بود:تنهای تنها

نیمه شب اونومرده کنارحوض پیدا کردم.

ازگریه چشماش قرمزشده بود.

تنهایی مرد و من تنهاترشدم.

R A H A
07-08-2013, 12:34 AM
نیمه های شب

تنهایی در موهایم می وزد

و بازوانم

برگ می ریزند از خستگی

سکوت می کنم

صدای عقربه ها

اشاره به آمدن تو می کنند

پلک هایم را در آغوشم می گیرم

می خوابم...

R A H A
07-08-2013, 12:39 AM
سایه ام امشب ز تنهایی مرا همراه نیست /
گر در این خلوت بمیرم هیچ کس آگاه نیست
من دراین دنیا به جز سایه ندارم همدمی /
این رفیق نیمه راه هم گاه هست و گاه نیست.