توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مجمموعه اشعار هما مير افشار
minaj64
03-07-2011, 05:20 PM
با درود
از اونجا كه خيلي از شاعران نامي معاصر{ به خصوص بانوان شاعره } به خاطر بعضي سياستهاي فرهنگي غلط نديده گرفته ميشن و نامي از شون در بين نيست ، تصميم گرفتم از اين به بعد اشعار اين شاعره گرامي رو تايپ كنم و تو اين سايت بزارم اميدوارم اين شاعران گرانقدر فراموش نشن و همه سعي كنيم با انتشار اشعارشون گامي در بياد اوري سخنان نغز اين در هاي گرانقدر درياي ادبيات و معرفت وجودي ايران زمين برداريم
شاد باشيد وپيروز
minaj64
03-07-2011, 05:20 PM
گلـپــونه هــــــــــا
http://i15.tinypic.com/4g8uzjl.jpg
شعر گلپونه ها
سحرگاه چون پنجره را گشودم تا نسیم سحر گاهی باز لفهای سرکش وجان ملتهبم بازی کند عطر گلپونه های وحشی مشام جانم را چنان سرشار ساخت که بی اختیار به سالها قبل یعنی به زمان کودکیم باز کشتم همان دخترکی شدم که در کنار باریکه آبی به نام جوی که از نزدیک منزلشان میگذشت با سبزه های نورس و گلپونه های وحشی درد دل میکرد همان دختر ساکت و آرامی که بازیهای کودکانه نیز شادمانش نمیساخت سراسر وجودش غمی بود مرموز که هر روز غروب هنگام بهاران او را به کنار پونه های سر سبز میکشید .... سلام پونه ها سلام گلپونه ها امروز مامان با من قهر بود ..... وصبح نمیدانم چرا اخمهای پدرم باز نمیشد حتی وقتی با دستهای کوچکم برای او چای میریختم به روی من لبخندی نزد در عوض برادرم را .... گلپونه ها.... مهری دختر همسایه با من بازی نمیکند چند روز است احساس میکنم که اگرپسر به دنیا می امدم بهتر بود... و گلپونه ها با چشمهای مهربانشان آرام به درد دلهای کودکانه من گوش میسپردند و هر گز از پر گوییهای من نمیرنجیدند. مطمئن بودم که آنچه به آنها گفته ام برای همیشه در سینه های پاک و نازنینشان دفن میشود آری مطمئن بودم... و آنها از همان اوان کودکی هر بهار سنگ صبور من بودند ومن چه بسیارها که به انتظارشان چشم به راه ماندهام و اکنون در این سحرگاه روشن و دلپذیر بهاری با خود می اندیشم ... در خود میگریم و افسوس میخورم که چرا نمیتوانم چون آن روزهای زود گذر و شیرین حتی به گلپونه ها نیز اعتماد کنم ... آه چه سخت است بدین گونه تنها ماندن که حتی نسیم سحری نیز همراز نیست و محرم راز
قطعه شعر گلپونه ها را بدین مناسبت سروده ام
"هما"
گلپونه ها
گلپونه هاي وحشي دشت اميدم ، وقت سحر شد
خاموشي شب رفت و فردايي دگر شد
من مانده ام تنهاي ، تنها
من مانده ام تنها ميان سيل غمها
****
گلپونه هاي وحشي دشت اميدم ، وقت جداييها گذشته
باران اشكم روي گور دل چكيده
بر خاك سرد و تيره اي پاشيده شبنم
من ديده بر راه شما دارم كه شايد
سر بر كشيد از خاكهاي تيره غم
****
من مرغك افسرده اي بر شاخسارم
گلپونه ها ، گلپونه ها چشم انتظارم
ميخواهم اكنون تا سحر گاهان بخوانم
افسرده ام ، ديوانه ام ، آزرده جانم
****
گلپونه ها ، گلپونه ها ، غمها مرا كشت
گلپونه ها آزار آدمها مرا كشت
گلپونه ها نا مهرباني آتشم زد
گلپونه ها بي همزباني آتشم زد
****
گلپونه ها در باده ها مستي نمانده
جز اشك غم در ساغر هستي نمانده
گلپونه ها ديگر خدا هم ياد من نيست
همدرد دل ، شبها بجز فرياد من نيست
****
گلپونه ها آن ساغر بشكسته ام من
گلپونه ها از زندگاني خسته ام من
ديگر بس است آخر جداييها خدا را
سر بركشيد از خاكهاي تيره غم
****
گلپونه ها ، گلپونه ها من بيقرارم
اي قصه گويان وفا چشم انتظارم
آه اي پرستوهاي ره گم كرده دشت
سوي ديار آشناييها بكوچيد
با من بمانيد ، با من بخوانيد
****
شايــــــــد كه هستي را ز سر گيرم دوباره
شايــــــــد آن شور مستي را ز سر گيرم دوباره
minaj64
03-07-2011, 05:21 PM
اين دل شكسته بهتر
رفتي دلم شكستي ، اين دل شكسته بهتر
پوسيده رشته عشق ، از هم گسسته بهتر
من انتقام دل را هر گز نگيرم از تو
اين رفته راه نا حق ، در خون نشسته بهتر
در بزم باده نوشان اي غافل از دل من
بستي دو چشم و گفتم ، ميخانه بسته بهتر
چون لاله هاي خونين ريزد سر شگم امشب
بر گور عشق ديرين ، گل دسته دسته بهتر
آيينه ايست گويا اين چهره ي غمينم
تا راز دل نداني ، در هم شكسته بهتر
فرسوده بند الفت ، با صد گره نيرزد
پيمان سست و بيجا ، اي گل ، نبسته بهتر
گر يادگار بايد از عشق خانه سوزي ...
داغي هما بسينه ، جاني كه خسته بهتر
minaj64
03-07-2011, 05:22 PM
مردنم راببين و بعد برو
من كيم ؟ آن شكسته ، رفته ز ياد
تكدرختي كه برگ و بارش نيست
پاي در گل ، اسير طوفانها
ورقي پاره از كتاب زمان
قصه اي ناتمام و تلخ آغاز
اشگ سردي چكيده بر سر خاك
نغمه هايي شكسته دردل ساز
تو كه بودي ؟ همه بهار ، بهار
در نگاهت شراب هستي سوز
از كجا آمدي ؟ كه چشم تو شد
در شب قلب من ، طليعه ي روز
در رگت خون زندگي جاري
تنت از شوق و آرزو لبريز
تو طلوع و من آن غروب سياه
تو سراپا شكوفه ، من پاييز
راستي را شنيده بودي هيچ
شوره زاري كه گل در آن رويد ؟
يا زشبهاي تيره ، آخر ماه
دلي افسرده ، روشني جويد ؟
تو كه بودي ؟ كه شوره زاره دلم _
با تو سرشار برف و باران شد
كاسه خشك چشمهايم باز
تازه شد ، رشگ چشمه ساران شد
سبز گشتم ، زنو جوانه زدم ...
با تو گل كردم و بهار شدم
هر رگم جوي خون هستي شد
پر شدم ، پر ز اتنظار شدم
واي بر من ، چرا ندانستم
بوفاي گل اعتباري نيست
شاخه اي را نچيده ميبينم
در كفم غير نيش خاري نيست
راستي را چنان نسيم سحر
تو گذشتي چه ساده زانچه كه بود
من بجا مانده يكه و تنها . . .
ميگريزم دگر ز بود و نبود
بي من آري تو خفته اي آرام
گر چه من لحظه اي نياسودم
چكنم رسم عاشقي اينست
چشم من كور ، عاشقت بودم
بعد از اين ميگريزم از هستي
بجهان نيز دل نميبندم . . . . .
اي همه شادمانيم از تو
بي تو هر گز دگر نميخندم
آه اينك تو اي رطيل سياه
وقت رفتن كنار خانه بمان
تا ببيني چگونه ميميرم
لحظه اي هم باين بهانه بمان
صبر كن ، صبر كن ز باغ دلم
گل شادي بچين و بعد برو
ايكه زهر تو سوخت جانم را ...
مردنم را ببين و بعد برو
minaj64
03-07-2011, 05:22 PM
ترا قسم بحقيقت
ترا قسم بحقيقت ، ترا قسم بوفا
ترا قسم بمحبت ، ترا قسم بصفا
ترا بميكده ها و ترا بمستي مي
ترا بزمزمه ي جويبار و ناله ني
ترا بچشم سياهي كه مستي آموزد
ترا بآتش آهي كه خانمان سوزد
ترا قسم بدل و آرزو ، برسوايي
ترا بشعله عشق و ترا بشيدايي
ترا قسم بحريم مقدس مستي
ترا بشور جواني ، ترا باين هستي
ترا بگردش چشمي كه گفتگو دارد
ترا بسينه تنگي كه آرزو دارد
ترا بقصه ليلا و غصه مجنون
ترا به لاله صحرا نشسته اندر خون
ترا بمريم خاموش و سوسن غمگين
ترا بحسرت فرهاد و ناله شيرين
ترا بشمع شب افروز جمع سر مستان
ترا بقطره اشك چكيده در هجران
ترا قسم به غم عشق و آشناييها
دل چو شيشه من مشكن از جداييها
minaj64
03-07-2011, 05:22 PM
شهرزاد قصه گو
مرا در سينه پنهان كن ،
رهم ده در دل پر مهر و احساست
مرا مگذار تنها ، اي دليل راه اميدم ،
بهشتم ، آسمانم ، شعر جاويدم
****
مرا بگذار تا زنجيري زندان غم باشم ،
برايت قصه ها خوانم ،
بپايت شعر ها ريزم .
مرا بگذار تا مستانه در پاي تو آويزم
****
مرا در ديده پنهان كن
كه شبها تا سحر روياي آن چشم سيه گردم
مرا مگذار تا دور از تو اي هستي ، تبه گردم
****
ز پايم بند دل مگشا ،
مرا بگذار تا كاخي برايت از وفا سازم
ترا از آرزوهايت جدا سازم ،
ترا با كعبه ي دل آشنا سازم
****
بيا با من ، بيا تا در ميان موج دريا ها ،
ميان گردباد سخت صحرا ها
كنار بركه هاي غرق نيلوفر ،
تهي از ياد فرداها
ز جام چشمهاي تو مي ناب نگه نوشم ،
****
منم آن مرغك وحشي ،
قفس مگشا .
ز پايم بند دل را بر مدار ، اي آشناي من
مرا بگذار تا عمري اسير ارزو باشم ، سراپا گفتگو باشم ،
شه من ، شهرزاد قصه گو باشم
****
مرا از سينه يادم را
مرا از كف مده آسان
منه اميد جاويدم
بلوح عشق من پايان . . .
minaj64
03-07-2011, 05:22 PM
ترا من بقدر خدا دوست دارم
ترا چون نسيم صبا دوست دارم
ترا چون حديث وفا دوست دارم
چو حل گشته ام در وجود تو با خون
ترا از من و ما ، جدا دوست دارم
دلم را كسي جز تو كي مي شناسد
ترا اي بدرد آشنا ، دوست دارم
چو بيمار جان بر لبم از جدايي
گل بوسه را چون دوا ، دوست دارم
بلاي وجودي ، مرا مبتلا كن
ز هستي گذشتم ، بلا دوست دارم
مگير از سرم سايه شهپرت را
ترا همچو فر هما دوست دارم
بشبهاي تاريك و تلخ جدايي
خيال ترا چون دعا دوست دارم
قسم بر دوچشمان غم ريز مستت
ترا من بقدر خدا دوست دارم
minaj64
03-07-2011, 05:22 PM
پلهاي شكسته
ميرسي از راه روزي با شناب
خسته و غمديده و افسرده جان
ديده ميدوزي بسوي كاجها
ميكني پاك از محبت گردشان
بشكند جام بلورين سكوت
از صداي آشناي زنگ در
مي هراسد مرغكي بر شاخ بيد
ميكشد از روي گل پروانه پر
منتظر ميماني آنجا آنجا لحظه اي
تا صداي گرمي آيد كيست كيست ؟
زير لب مينالي آنگه با دريغ
ديگر آن اميد جانم نيست نيست
در فضاي خالي و خاموش سرد
بر نمي خيزد صداي پاي او
پر نمي گيرد شتابان سوي در
گرم و غوغا آفرين بالاي او
ديدگانش غرقه در نور صفا
بر دو چشمانت نميخندد دگر
آن دو بازوي سپيد و مرمرين
راه بر رويت نمي بندد دگر
مي نمي ريزد از آن چشمان مست
گل نمي ريزد بپايت خنده اش
بوسه اي ديگر نمي بخشد ترا
آن لب از عطر گل آكنده اش
پيش چشمانت همه بگذشته ها
رنگ مي گيرند و غوغا مي كنند
در دلت آن خاطرات غمفزا
شعله اندوه بر پا مي كنند
يادت آيد - چون بدل غم داشتي
آن دل درد آشنا ديوانه بود
تا سحر گاهان كنارت مينشست
از همه خلق جهان بيگانه بود
يادت آيد - قهر كردنهاي او
درميان گريه ها خنديدنش
زير چشمي بر تو افكندن نگاه
چون تو مي ديدي نگه دزديدنش
مشت مي كوبي بدر ، با خشم و درد
كاين منم در باز كن در باز كن
با سلام و بوسه ها جانم ببخش
مرغك من سوي در پرواز كن
نرم بر مي خيزد از سويي نسيم
زير لب گويي صداي پاي اوست
رهگذاري نغمه اي سر مي دهد
كيمياي زندگاني ، دوست دوست
غرق حسرت مي كشي آهي ز دل
كاي دريغا از چه رو ازردمش
دوست با من بود و غافل ازو
چون گلي در دست غم پژمردمش
اشك مي غلطد فرو بر چهره ات
راه بر گشتن برويت بسته است
وه چه آسان دادي از كف آنچه بود
پشت سر پلها همه بشكسته است
minaj64
03-07-2011, 05:23 PM
http://kaviir.persiangig.ir/image/sham.jpg
پروانه
پروانه ، اي از عشق و ناكامي نشانه
اي يادگار عاشقي در اين زمانه
در شعله مي سوزد پرت پروا نداري
پرواي جان در حسرت فردا نداري
سودا مكن جان در بهاي آشنايي
ديگر ندارد آشنايي ها بهايي
پروانه ، اين دلها دگر درد آشنا نيست
در بزم مستان هم ، دگر درد آشنا نيست
پروانه ، ديگر باده ها مستي ندارد
جز اشك حسرت ، ساغر هستي ندارد
پروا كن از آتش ، كه مي سوزد پرت را
يكدم نسيمي مي برد خاكسترت را
پروانه ، آن شمع اميد شام تارت
آخر سحر گه مي شود شمع مزارت
minaj64
03-07-2011, 05:23 PM
يقين دارم كه مي ايي
تو مي ايي
يقين دارم كه مي ايي
زماني كه مرا در بستر سردي ميان خاك بگذارند تو مي ايي.
يقين دارم كه مي ايي.پشيمان هم...
دو دستت التماس اميزمي ايد به سوي من ولي پر مي شود از هيچ
دستي دست گرمت را نمي گيرد.صدايت در گلو بشكسته و الوده با گريه
بفريادي مرا با نام ميخواند و مي گويي كه اينك من
سرم بشكن
دلم را زير پا له كن
ولي برگرد...
همه فرياد خشمت را بجرم بي وفايي ها
دورنگي ها
جدايي ها بروي صورتم بشكن
مرو اي مهربان بي من كه من دور از تو تنهايم!
ولي چشمان پر مهري دگر بر چهره ي مهتاب مانند نمي ماند.لباني گرم با شوري جنون انگيز نامت را نمي خواند.
دگر ان سينه ي پر مهر ان سد سكندر نيست كه سر بر روي ان بگذاري و درد درون گويي
تو مي ايي زمانيكه نگاه گرم من ديگر بروي تو نمي افتد
هراسان
هر كجا
هر گوشه اي برق نگاهت را نمي پايد
مبادا بر نگاه ديگري افتد.
دو چشم من تو را ديگر نمي خواند
محالست اينكه بتواني بر ان چشمان خوابيده دوباره رنگ عشق و ارزو ريزي
نگاهت را بگرمي بر نگاه من بياويزي
بلبهايم كلام شوق بنشاني.
محالست اينكه بتواني دوباره قلب ارام مرا
قلبي كه افتادست از كوبش بلرزاني/برنجاني
محالست اينكه بتواني مرا ديگر بگرياني.
تو مي ايي يقين دارم ولي افسوس ان پيكر كه چون نيلوفري افتاده بر خاكست دگر با شوق روي شانه هايت سر نمي ارد
بديوار بلند پيكر گرمت نمي پيچد
جدا از تكيه گاهش در پناه خاك مي ماند و در اغوش سر گور مي پوسد و گيسوي سياهش حلقه حلقه بر سپيدي هاي ان زيبا لباس اخرينش
نرم ميلغزد.
جدا از دستهاي گرم و زيبا و نجيب تو...
دگر ان دستها هرگز بر ان گيسو نمي لغزد
پريشانش نمي سازد
دلي انجا نمي بازد.
تو مي ايي يقين دارم.تو با عشق و محبت باز مي ايي ولي افسوس...
ان گرما بجانم در نميگيرد
بجسم سرد و خاموشم دگر هستي نمي بخشد.
يقين دارم كه مي ايي.
بيا اي انكه نبض هستيم در دستهايت بود.دل ديوانه ام افتاده لرزان زير پايت بود.
بيا اي انكه رگهاي تنم با خون گرم خود تماما معبري بودند تا نقش ترا همچون گل سرخي بگلدان دل پاكيزه ي گرمم برويانند.
يقين دارم كه مي ايي
بيا
تا اخرين دم هم قدمهاي تو بالاي سرم باشد.
نگاهت غرق در اشك پشيماني بروي پيكرم باشد.دلت را جا گذاري شايد انجا
تا كه سنگ بسترم باشد!
minaj64
03-07-2011, 05:25 PM
دل است این...
تو ای جان ودل من ،هستی من
تو ای در شام غمها ، مستی من
تو ای بنشسته با خون در وجودم
تو ای امید و عشق و تار و پـــودم
تو در چشم منی ، هر جا که هستم
تو را هر جا که هستی ، می پرستم
شرابی ، شعر نابی ، هر چه هستی
مرا از هـر چه غــیر از خود گســستی
دل درد آشنا را در تو دیدم
تو میدانی خدا را در تودیدم
نمی دانم که بی تو کیستم من
اگر روزی نباشی نیستم من
دراین سینه دلی دیوانه دارم
چه گویم دشمنی در خانه دارم
مبادا لب نهاد بر جام دیگر
نشیند بر لبانش نام دیگر
من از این گفته ها می لرزم و باز
باو گویم که : ای با سینه دمساز
بجز من آرزویی در دلش نیست
بجز نقش محبت در گل اش نیست
بدلها گر وفا همچون سرابست
دل او در محبت یک کتابست
نگاهش با نگاهی آشنا نیست
به محراب دلش غیر از صفا نیست
ولی با این دل غافل چه سازم ؟
نمی گردد اگر عاقل چه سازم ؟
حسد با خون بود نقش وجودش
همین است ار بسوزی تار و پودش
اگر آسوده هم ماند که دل نیست
دل است این نازنینم سنگ و گل نیست..
minaj64
03-07-2011, 05:25 PM
بی تو طوفان زده ی دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چسان می گذری غافل از اندوه درونم؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید بچشمان سیاهم
تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی
نگهت هیچ نیفتاد براهی که گذشتی
چون در خانه ببستم،
دگر از پای نشستم،
گویا زلزله آمد،
گویا خانه فروریخت سر من،
بی تو من در همه ی شهر غریبم
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
برنخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی
تو همه بودونبودی
توهمه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من؟
که ز کویت نگریزم.
گر بمیرم ز غم دل،
بی تو هرگز تستیزم.
من و یک لحظه جدایی؟
نتوانم،نتوانم
بی تو من زنده نمانم
minaj64
03-07-2011, 05:25 PM
هوس درد بي دوا نکني
بار ديگر دلا خطا نکني
با جفا پيشگان وفا نکني
عهد کردي که خون شوي اما
با دل بي صفا، صفا نکني
من خوشم با جنون و رسوايي
گر تو زين عالمم جدا نکني
درد عشق است و مرگ درمانش
هوس در بي دوا نکني
رفتم از کوي آشنايي ها
تا به نيرنگم آشنا نکني
تا سحر مي توان دمي آسود
گر تو اي دل، خدا خدا نکني
اي که در سينه ام قرارت نيست
مشت خود را دوباره وا نکني ...
minaj64
03-07-2011, 05:25 PM
جواب شعر کوچه از خانم هما میر افشار به زنده یاد فریدون مشیری
بی تو طوفانزده دشت جنونم،صید افتاده به خونم
تو چسان می گذری غافل از اندوه درونم
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه بدنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی...........
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
در خانه چو بستم ،دگر از پای نشستم
گوئیا زلزله آمد ، گوئیا خانه فرو ریخت سر من
بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو ،کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی
تو همه شعر و سرودی، تو همه بود و نبودی
چه گریزی زبر من،که زکویت نگریزم
گر بمیرم زغم دل ، با تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی ؟ نتوانم ، نتوانم
بی تو من زنده نمانم.......
minaj64
03-07-2011, 05:26 PM
سراب
چه سود گر بگویمت
که شام تا سحر نخفته ام
و یا اگر دمی به خواب رفته ام
تو را به خواب دیده ام
چه سود گر بگویمت
که بی تو با خیال تو
به می پناه برده ام
و نقش ان دو چشم قصه گو
به جام پر شراب دیده ام
چه سود گر بگویمت
که دوریت
چو شعله های تند تب
به خرمن وجود من
شراره های درد میزند
و من درون ان زبانه ها
بنای این دل رمیده را
ز بن خراب دیده ام
چه سود گر بگویمت
که بی تو کیستم و چیستم
که بحر پر خروش من تویی
و ساحل صبور و بی فغان منم
و من
درون موجهای سرکشت
تمام هستی و وجود خویش را
چو یک حباب دیده هم
چه سود گر بگویمت
که من ز دوری تو هر نفس
چو شمع اب میشوم
و اشکهای گرم من
به دامن شب سیاه می چکد
و من میان قطره های چون بلور ان
محبت تو را چو نقش سرد ارزو
بروی اب دیده ام
چه سود گر بگویمت
تو را به خواب دیده ام
و یا که نقش روی تو
به جام پر شراب دیده ام
تو یک خیال دور بیش نیستی
و دست من به دامنت نمی رسد
تو غافلی و من تمام میشوم
و دیدگان پر ز راز من
هزار بار گفته با دلم
که من سراب دیده ام
که......
من سراب دیده ام
minaj64
03-07-2011, 05:26 PM
بی تو ديدم زندگی را می توان باور نمود
می توان شبهای بی پايان خود را سر نمود
بی تو ديدم زندگی جاريست در رگهای عمر ٬
غنچه های روز را هم می توان پر پر نمود ٬
می توان در دود يک سيگار هم زندگی را کشت و سوخت
٬ می توان بی گريه ماند
٬ می توان بی نغمه خواند ٬
می توان در سردی يک آه نيز خاطرات تلخ خود را تازه کرد ٬
با شمارشهای انگشتان دست رنجهای رفته را اندازه کرد
٬ بی تو ديدم قهر نيست ٬
جامهای زهر نيست ٬ تلخی اندوه هست و کوه نيست ٬
تک درخت درد هست و جنگلی انبوه نيست ٬
در فراموشی مطلق می توان آرام خفت ٬
می توان گفت اينکه اندر ماورای پنجره ٬
سالهای رفته مدفون گشته اند ٬ آرزوئی نيست ٬
انتظاری نيست ٬ اعتباری نيست ٬ عشق ياری نيست ٬
باورم هرگز نبود بی تو آيا می توان روز زا هم شام کرد ٬
ماند و با سر کردن روز و شبی زندگی رو هم چنين بد نام کرد ؟! ٬
بی تو ديدم مانده ام ٬ بی تو ديدم زنده ام
٬ اين منم تنها ٬ تنی و روح خويش ٬
آن تن و روحی که می آزردمش ٬ کز تن ديگر نماند لحظه هائی جدا ٬
از تنی با بوی گرم و آشنا ٬
ديدم آری هر تنی تنهاست در بُعد زمان ٬ در جهان ٬ باورم شد هر تنی را روح و قلب ديگريست
٬ قصه پوچی است يک روح و دو تن
٬ من نه بودم تو ٬ دريغا ٬ نه تو من ! وای بر من
٬ بر دل ديوانه ام ٬ که آنچه باور داشتم از من گريخت
٬ رشته های بافته با خون دل از هم گسيخت ٬
آنچه استاد ازل از عشق گفت ٬ عاقبت بر باد رفت ٬
اعتبار عشق از ياد رفت .
minaj64
03-07-2011, 05:26 PM
خاک نشین ره میخانه ام
خانه خراب دل دیوانه ام
زان که به میخانه بجز یار نیست
کشمکش صفحه و زنار نیست
هرچه در آنجاست بود در خروش
جام می و می زده و می فروش
حـسرت بگـذشتـه و آینـده نیـست
جز به ره عشق کسی بنده نیست
ای که به دام تو اسیرم اسیر
لـذت دیوانگی از من مگیـر
بنـده عشقـم کن و نامم بـده
خاک رهم ساز و مقامم بده
minaj64
03-07-2011, 05:26 PM
ماه بايد يک شبی مهمونی کنه
پيشتون مهتابو قربونی کنه
آخه چشمای قشنگت می تونه
که بگيره شبو زندونی کنه
بذارين خورشيد صورت شما
ابری خونه مو آفتابی کنه
چشمای روشنتون دوباره باز
شب تاريکمو مهتابی کنه
روز بايد تو آينه ی صورتتون
چشماشو به روی دنيا وا کنه
وقتی که خورشيد خانوم مياد بيرون
خودشو تو چشمتون پيدا کنه
نازنينم نازنينم
وای اگه خورشيد عشق
توی چشمای شما غروب کنه
minaj64
03-07-2011, 05:27 PM
یادته ٬ یادته ٬ روزای آخر یادته
اون روزا یادته ٬ گلای پر پر یادته
چه دل تنگم برای تو ٬ برای چشم غمگینت
برای بیقراری هات ٬ حسادت های شیرینت
بگو یادت نرفته ٬ منو یادت نرفته ٬ یادته
یادته چه حالی داشتم ٬ یادته
لحظه ی دیدنت آروم نداشتم ٬ یادته
چه روزا و چه شب هایی که با یاد تو سر کردم
تو بودی همسفر با من
نگو بی تو سفر کردم
بگو بگو بگو که هنوز یادته
یادته ٬ روزای آخر یادته
اون روزا یادته ٬ گلای پر پر یادته
تو هم شبهای بی من بگو خوابت نرفته
هنوز یادت نرفته ٬ منو یادت نرفته
یادته ٬ یادته ٬ یادته ٬ یادته
یادته ٬ یادته ٬ یادته ٬ یادته
یادته ٬ یادته ٬ یادته ٬ یادته
یادته ٬ یادته ٬ یادته ٬ یادته
minaj64
03-07-2011, 05:27 PM
مرغ طوفان
اگر آن عاشق ديرينه باشي
هنوزت مي پرستم با دل و جان
ترا ميخواهم اما چون گذشته
سراپا آتش و پابند پيمان
********
بپايت نقد جان ميريزم ايدوست
اگر چشمان گويايت بخواهد
بروي سينه ات ميميرم از شوق
اگر عشق و تمنايت بخواهد
*********
اگر چشم دلت باشد بسويم
چه غم ، گر ديده بر رويم ندوزي
بر اين آتش مزن دامن چو طفلان
مبادا آشيانم را بسوزي
*********
مرا از كف مده آسان كه هرگز
نيابي در دلي شور و شرارم
لب من بوس و از پيمانه بگذر
چو غير از نام تو بر لب ندارم
*********
مرا در خشكي محنت ميانداز
براي گفته هاي پوچ مردم
منم آن ماهي افتاده در دام
چو لغزيدم بدريا مي شوم گم
*********
اگر در بند داري مرغ طوفان
دلش را با محبتها نگهدار
وگر رام تو شد اين مرغ وحشي
پرش مشكن دل و جانش ميازار
*********
مشو غافل كه اين عمر گريزان
اميد جان من جز يك نفس نيست
بپاي مرغ وحشي بند دل بند
و گرنه پايبند او قفس نيست
minaj64
03-07-2011, 05:27 PM
شعرهاي زيباي هما مير افشار
اين تاپيك به اشعار هما مير افشار اختصاص داده ميشه
هما همایون ( میرافشار)، ترانه سرایی ایران (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86) در سال ۱۳۲۵ در تهران (http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86) متولد شد . وی سرودن شعر را در سالهای دبیرستان اغاز کرد . چندین سال بعد هما با علی میرافشار ازدواج کرد و بعد از ان نام خانوادگی خود را به میرافشار تغییر داد . هما شعر ، عکس ، و داستان در یک روزنامه و یک هفته نامه منتشر میکرد . وی دارای دو فرزند است یک پسر به نام کیوان ( کوین ) ویک دختر به نام کتایون . وی زیر نظر شاه ایران در گروهی با اسدالله ملک کار تعلیم را اغاز کرد و در سال ۱۹۶۲ از دانشگاه موسیقی با درجه بالا فارغ تخصیل شد . هما میر افشار از همان اغاز کار با بزرگترین اهنگسازان و خوانندگان ایرانی همکاری داشتهاست . وی در سال ۲۰۰۵ برنده Persian Golden Lioness Awards از اکادامی موسیقی شدهاست . ترانههای هما میرافشار دارای سبکی خاص و بسیار زیبا هستند . هما میرافشار در این سالها دو کتاب با نامهای گلپونهها و الالهها منتشر کردهاست .
minaj64
03-07-2011, 05:29 PM
بار ديگر دلا خطا نکني
با جفا پيشگان وفا نکني
عهد کردي که خون شوي اما
با دل بي صفا، صفا نکني
من خوشم با جنون و رسوايي
گر تو زين عالمم جدا نکني
درد عشق است و مرگ درمانش
هوس در بي دوا نکني
رفتم از کوي آشنايي ها
تا به نيرنگم آشنا نکني
تا سحر مي توان دمي آسود
گر تو اي دل، خدا خدا نکني
اي که در سينه ام قرارت نيست
مشت خود را دوباره وا نکني ...
هما مير افشار
minaj64
03-07-2011, 05:29 PM
گلپونه ها
گلپونه های وحشی دشت امیدم وقت سحر شد
خاموشی شب رفت و فردایی دگر شد
من مانده ام تنهای تنها
من مانده ام تنها میان سیل غمها
گلپونه های وحشی دشت امیدم وقت جداییها گذشته
باران اشکم روی گور دل چکیده
بر خاک سرد و تیره ای پاشیده شبنم
من دیده بر راه شما دارم که شاید
سر بر کشید از خاکهای تیره غم
من مرغک افسرده ای بر شاخسارم
گلپونه ها گلپونه ها چشم انتظارم
میخواهم اکنون تا سحر گاهان بخوانم
افسرده ام دیوانه ام آزرده ام
گلپونه ها گلپونه ها غمها مرا کشت
گلپونه ها آزار آدمها مرا کشت
گلپونه ها گلپونه ها نامهربانی آتشم زد
گلپونه ها بی همزبانی آتشم زد
گلپونه ها در باده ها مستی نمانده
جز اشک غم در ساغر هستی نمانده
گلپونه ها دیگر خدا هم یاد من نیست
همدرد دل شب ها به جز فریاد من نیست
گلپونه ها آن ساغر بشکسته ام من
گلپونه ها از زندگانی خسته ام من
دیگر بس است آخر جداییها خدا را
سربر کشید از خاک های تیره غم
گلپونه ها گلپونه ها من بی قرارم
ای قصه گویان وفا چشم انتظارم
آه ای پرستو های ره گم کرده دشت
سوی دیار آشناییها بکوچید
بامن بمانید بامن بخوانید
شاید که هستی راز سر گیرم دوباره
آن شور و مستی را زسر گیرم دوباره
minaj64
03-07-2011, 05:29 PM
سراب از هما میرافشار
چه سود گر بگویمت
که شام تا سحر نخفته ام
و یا اگر دمی به خواب رفته ام
تو را به خواب دیده ام
چه سود گر بگویمت
که بی تو با خیال تو
به می پناه برده ام
و نقش ان دو چشم قصه گو
به جام پر شراب دیده ام
چه سود گر بگویمت
که دوریت
چو شعله های تند تب
به خرمن وجود من
شراره های درد میزند
و من درون ان زبانه ها
بنای این دل رمیده را
ز بن خراب دیده ام
چه سود گر بگویمت
که بی تو کیستم و چیستم
که بحر پر خروش من تویی
و ساحل صبور و بی فغان منم
و من
درون موجهای سرکشت
تمام هستی و وجود خویش را
چو یک حباب دیده هم
چه سود گر بگویمت
که من ز دوری تو هر نفس
چو شمع اب میشوم
و اشکهای گرم من
به دامن شب سیاه می چکد
و من میان قطره های چون بلور ان
محبت تو را چو نقش سرد ارزو
بروی اب دیده ام
چه سود گر بگویمت
تو را به خواب دیده ام
و یا که نقش روی تو
به جام پر شراب دیده ام
تو یک خیال دور بیش نیستی
و دست من به دامنت نمی رسد
تو غافلی و من تمام میشوم
و دیدگان پر ز راز من
هزار بار گفته با دلم
که من سراب دیده ام
که......
من سراب دیده ام
minaj64
03-07-2011, 05:29 PM
دل درد آشنا
تو ای جـان دل مـن ، هسـتـی مـن تو ای در شـام غم ها مستـی من
تو ای بنشـسـته با حـور در وجودم تو ای امیـد و عـشـق و تار و پـودم
تو در چشم منی هر جا که هستم تو را هرجا که هستی می پرستم
دل درد آشــــنـا را در تـو دیــدم تـو می دانـی خــدا را در تـو دیـدم
نمی دانم که بی تو چیـستم من اگـر روزی نبـاشـی نیـسـتـم من
در ایـن سـیـنـه دلـی دیـوانـه دارم چه گـویـم دشمنـی در خـانه دارم
حسـد با خـون بـود نقـش وجـودش هـمین از سر بسـوزی تار و پودش
اگـر آسـوده هم ماند که دل نیسـت
دل است این نازنینم سنگ و گل نیست
minaj64
03-07-2011, 05:30 PM
ماه بايد يک شبی مهمونی کنه
پيشتون مهتابو قربونی کنه
آخه چشمای قشنگت می تونه
که بگيره شبو زندونی کنه
بذارين خورشيد صورت شما
ابری خونه مو آفتابی کنه
چشمای روشنتون دوباره باز
شب تاريکمو مهتابی کنه
روز بايد تو آينه ی صورتتون
چشماشو به روی دنيا وا کنه
وقتی که خورشيد خانوم مياد بيرون
خودشو تو چشمتون پيدا کنه
نازنينم نازنينم
وای اگه خورشيد عشق
توی چشمای شما غروب کنه
...
هما ميرافشار...
minaj64
03-07-2011, 05:30 PM
ادته ٬ یادته ٬ روزای آخر یادته
اون روزا یادته ٬ گلای پر پر یادته
چه دل تنگم برای تو ٬ برای چشم غمگینت
برای بیقراری هات ٬ حسادت های شیرینت
بگو یادت نرفته ٬ منو یادت نرفته ٬ یادته
یادته چه حالی داشتم ٬ یادته
لحظه ی دیدنت آروم نداشتم ٬ یادته
چه روزا و چه شب هایی که با یاد تو سر کردم
تو بودی همسفر با من
نگو بی تو سفر کردم
بگو بگو بگو که هنوز یادته
یادته ٬ روزای آخر یادته
اون روزا یادته ٬ گلای پر پر یادته
تو هم شبهای بی من بگو خوابت نرفته
هنوز یادت نرفته ٬ منو یادت نرفته
یادته ٬ یادته ٬ یادته ٬ یادته
یادته ٬ یادته ٬ یادته ٬ یادته
یادته ٬ یادته ٬ یادته ٬ یادته
یادته ٬ یادته ٬ یادته ٬ یادته
هما میرافشار.........
minaj64
03-07-2011, 05:30 PM
يقين دارم كه مي آيي
تو مي آيي /
يقين دارم كه مي آيي /
زماني كه مرا در بستر سردي ميان خاك بگذارند تو مي ايي.
يقين دارم كه مي ايي.پشيمان هم...
دو دستت التماس اميزمي ايد به سوي من ولي پر مي شود از هيچ
دستي دست گرمت را نمي گيرد.
صدايت در گلو بشكسته و الوده با گريه/
بفريادي مرا با نام ميخواند و مي گويي كه اينك من/
سرم بشكن/
دلم را زير پا له كن
ولي برگرد...
همه فرياد خشمت را بجرم بي وفايي ها/
دورنگي ها/
جدايي ها بروي صورتم بشكن/
مرو اي مهربان بي من كه من دور از تو تنهايم!
ولي چشمان پر مهري دگر بر چهره ي مهتاب مانند نمي ماند.
لباني گرم با شوري جنون انگيز نامت را نمي خواند.
دگر ان سينه ي پر مهر ان سد سكندر نيست كه سر بر روي ان بگذاري و درد درون گويي
تو مي ايي زمانيكه نگاه گرم من ديگر بروي تو نمي افتد/
هراسان/
هر كجا/
هر گوشه اي برق نگاهت را نمي پايد/
مبادا بر نگاه ديگري افتد.
دو چشم من تو را ديگر نمي خواند/
محالست اينكه بتواني بر ان چشمان خوابيده دوباره رنگ عشق و ارزو ريزي/
نگاهت را بگرمي بر نگاه من بياويزي
بلبهايم كلام شوق بنشاني.
محالست اينكه بتواني دوباره قلب ارام مرا /
قلبي كه افتادست از كوبش بلرزاني/
برنجاني/
محالست اينكه بتواني مرا ديگر بگرياني.
تو مي ايي يقين دارم ولي افسوس ان پيكر كه چون نيلوفري افتاده بر خاكست دگر با شوق روي شانه هايت سر نمي ارد/
بديوار بلند پيكر گرمت نمي پيچد/
جدا از تكيه گاهش در پناه خاك مي ماند و در اغوش سر گور مي پوسد و گيسوي سياهش حلقه حلقه بر سپيدي هاي ان زيبا لباس اخرينش/
نرم ميلغزد.
جدا از دستهاي گرم و زيبا و نجيب تو...
دگر ان دستها هرگز بر ان گيسو نمي لغزد/
پريشانش نمي سازد/
دلي انجا نمي بازد.
تو مي ايي يقين دارم.
تو با عشق و محبت باز مي ايي ولي افسوس...
ان گرما بجانم در نميگيرد/
بجسم سرد و خاموشم دگر هستي نمي بخشد.
يقين دارم كه مي ايي.
بيا اي انكه نبض هستيم در دستهايت بود.
دل ديوانه ام افتاده لرزان زير پايت بود.
بيا اي انكه رگهاي تنم با خون گرم خود تماما
معبري بودند تا نقش ترا همچون گل سرخي بگلدان دل پاكيزه ي گرمم برويانند.
يقين دارم كه مي ايي/
بيا /
تا اخرين دم هم قدمهاي تو بالاي سرم باشد.
نگاهت غرق در اشك پشيماني بروي پيكرم باشد.
دلت را جا گذاري شايد انجا
تا كه سنگ بسترم باشد!
هما مير افشار
minaj64
03-07-2011, 05:30 PM
دل است این..
تو ای جان ودل من ،هستی من
تو ای در شام غمها ، مستی من
تو ای بنشسته با خون در وجودم
تو ای امید و عشق و تار و پـــودم
تو در چشم منی ، هر جا که هستم
تو را هر جا که هستی ، می پرستم
شرابی ، شعر نابی ، هر چه هستی
مرا از هـر چه غــیر از خود گســستی
دل درد آشنا را در تو دیدم
تو میدانی خدا را در تودیدم
نمی دانم که بی تو کیستم من
اگر روزی نباشی نیستم من
دراین سینه دلی دیوانه دارم
چه گویم دشمنی در خانه دارم
مبادا لب نهاد بر جام دیگر
نشیند بر لبانش نام دیگر
من از این گفته ها می لرزم و باز
باو گویم که : ای با سینه دمساز
بجز من آرزویی در دلش نیست
بجز نقش محبت در گل اش نیست
بدلها گر وفا همچون سرابست
دل او در محبت یک کتابست
نگاهش با نگاهی آشنا نیست
به محراب دلش غیر از صفا نیست
ولی با این دل غافل چه سازم ؟
نمی گردد اگر عاقل چه سازم ؟
حسد با خون بود نقش وجودش
همین است ار بسوزی تار و پودش
اگر آسوده هم ماند که دل نیست
دل است این نازنینم سنگ و گل نیست..
minaj64
03-07-2011, 05:31 PM
بی تو ديدم زندگی را می توان باور نمود ٬
می توان شبهای بی پايان خود را سر نمود ٬
بی تو ديدم زندگی جاريست در رگهای عمر ٬
غنچه های روز را هم می توان پر پر نمود ٬
می توان در دود يک سيگار هم زندگی را کشت و سوخت ٬
می توان بی گريه ماند ٬
می توان بی نغمه خواند ٬
می توان در سردی يک آه نيز خاطرات تلخ خود را تازه کرد ٬
با شمارشهای انگشتان دست رنجهای رفته را اندازه کرد ٬
بی تو ديدم قهر نيست ٬
جامهای زهر نيست ٬
تلخی اندوه هست و کوه نيست ٬
تک درخت درد هست و جنگلی انبوه نيست ٬
در فراموشی مطلق می توان آرام خفت ٬
می توان گفت اينکه اندر ماورای پنجره ٬
سالهای رفته مدفون گشته اند ٬
آرزوئی نيست ٬
انتظاری نيست ٬
اعتباری نيست ٬
عشق ياری نيست ٬
باورم هرگز نبود بی تو آيا می توان روز زا هم شام کرد ٬
ماند و با سر کردن روز و شبی زندگی رو هم چنين بد نام کرد ؟! ٬
بی تو ديدم مانده ام ٬
بی تو ديدم زنده ام ٬
اين منم تنها ٬
تنی و روح خويش ٬
آن تن و روحی که می آزردمش ٬
کز تن ديگر نماند لحظه هائی جدا ٬
از تنی با بوی گرم و آشنا ٬
ديدم آری هر تنی تنهاست در بُعد زمان ٬
در جهان ٬
باورم شد هر تنی را روح و قلب ديگريست ٬
قصه پوچی است يک روح و دو تن ٬ من نه بودم تو ٬
دريغا ٬
نه تو من !
وای بر من ٬
بر دل ديوانه ام ٬
که آنچه باور داشتم از من گريخت ٬
رشته های بافته با خون دل از هم گسيخت ٬
آنچه استاد ازل از عشق گفت ٬
عاقبت بر باد رفت ٬
اعتبار عشق از ياد رفت .
minaj64
03-07-2011, 05:31 PM
ای آخرین بهانه در گریه شبانه
غلطیده همچو شبنم در بستر ترانه
تو رمز عشق نابی در بتن هر جوانه
ای در نگاه گرمت فریاد عاشقانه
می خواهمت میخواهمت زهری اگر دردی اگر
سر تا بپا در آتشم کوه یخی سردی اگر
می خواهمت میخواهمت زهری اگر دردی اگر
سر تا بپا در آتشم کوه یخی سردی اگر
ای خود پرست مغلوب تندیس عشق من باش
ای با من و زمن دور خورشید شب شکن باش
بگذار تا که از عشق با تو نفس بگیرم
یا آنکه پیش چشمات از عشق تو بمیرم
می خواهمت میخواهمت زهری اگر دردی اگر
سر تا بپا در آتشم کوه یخی سردی اگر
می خواهمت میخواهمت زهری اگر دردی اگر
سر تا بپا در آتشم کوه یخی سردی اگر
تو آینه نگاهت تصویر عشقت بگذار
شاید مرا ببینی در قاب روی دیوار
بگذار تا که از عشق با تو نفس بگیرم
یا آنکه پیش چشمات از عشق تو بمیرم
می خواهمت میخواهمت زهری اگر دردی اگر
سر تا بپا در آتشم کوه یخی سردی اگر
می خواهمت میخواهمت زهری اگر دردی اگر
سر تا بپا در آتشم کوه یخی سردی اگر
minaj64
03-07-2011, 05:32 PM
وقتی شب سر می رسه
سیاهی از سر میگیره
قاب هر پنجره عکس
تورو در بر میگیره
این که میزنه به در
تو این نواد رهگذر
توئي نه باد رهگذر
این که رسیده از سفر
مثل هر شب خدا
عطر تو داره هوا
صاحب خانه تویی
خانه کوچک ما
بجز تو عشق را باور نکردم
از آتش رو به خاکستر نکردم
شقایق وار بر آتش نشستم
شقایق را ولی پرپر نکردم
همه جای جهان جان جهانی
زبان ناتوانم را زبانی
کجا باید بدنبالت بگردم
تو هر جای زمینی و زمانی
تو هر جای زمینی و زمانی
مثل هر شب خدا
عطر تو داره هوا
صاحب خانه تویی
خانه کوچک ما
بجز تو عشق را باور نکردم
از آتش رو به خاکستر نکردم
شقایق وار بر آتش نشستم
شقایق را ولی پرپر نکردم
همه جای جهان جان جهانی
زبان ناتوانم را زبانی
کجا باید بدنبالت بگردم
تو هر جای زمینی و زمانی
تو هر جای زمینی و زمانی
مثل هر شب خدا
عطر تو داره هوا
صاحب خانه تویی
خانه کوچک ما
وقتی شب سر می رسه
سیاهی از سر میگیره
قاب هر پنجره عکس
تورو در بر میگیره
minaj64
03-07-2011, 05:33 PM
عاشق نشدی زاهد
دیوانه چه میدانی
بر شعله نرقصیدی
پروانه چه میدانی
پروانه چه میدانی
من مست می عشقم
و ز توبه که بشکستم
راهم مزن ای عابد
میخانه چه میدانی
میخانه چه میدانی
لبریز می غمهام
شد ساغر جان من
من دیدی و بگذشتی
پیمانه چه میدانی
یک سلسله دیوانه
افسون نگاه او
ای غافل از آن جادو
افسانه چه میدانی
تا چند فریب خلق
با نام مسلمانی
سر بر سر سجاده
می خوردن پنهانی
می خوردن پنهانی
عاشق شو و مستی کن
ترک همه هستی کن
ای بت نپرستیده
بتخانه چه میدانی
تو سنگ سیه بوسی
من چشم سیاهی را
مقصود یکی باشد
بیگانه چه میدانی
تا چند فریب خلق
با نام مسلمانی
سر بر سر سجاده
می خوردن پنهانی
می خوردن پنهانی
روزی که فرو ریزیم
بنیاد تاسف را
دیگر نه تو می مانی
نه ظلم و پریشانی
نه ظلم و پریشانی
minaj64
03-07-2011, 05:33 PM
بنويس بر ياس كبود
بنويس بر باورِ رود
بنويس از من بنويس
بنويس عاشق يكي بود
بنويس، بنويس، بنويس
آه، قصه بگو
از اين عاشق دور
تو از اين تنهاي صبور
بي تو شكست
چو جام بلور
بنويس بر ياس سپيد
بنويس از عشق و اميد
بنويس ديوانهء تو
به خود از عشق تو رسيد
بنويس، بنويس، بنويس
تو موج غرور
اين دل سنگ صبور
بنويس از آنكه چو اشك
از ديده چكيد
به گونه دويد
بنويس دنياي مني
همهء روياي مني
منم اون بي تابيِ موج
تو هنوز درياي مني
بنويس، بنويس، بنويس
غريبونه شكستم ( شكستم )
من اينجا تك و تنها
دلخسته تريدم
در اين گوشهء دنيا
اي بي خبر از عشق
نداري خبر از من
روزي تو ميايي
نمانده اثر از من
بنويس دنياي مني
همهء روياي مني
منم اون بي تابي موج
تو هنوز درياي مني
بنويس، بنويس، بنويس
بنويس بر ياس كبود
بنويس بر باورِ رود
بنويس از من بنويس
بنويس عاشق يكي بود
بنويس، بنويس، بنويس
بنويس، بنويس، بنويس
بنويس، بنويس
بنويس، بنويس، بنويس
بنويس
بنويس
بنويس
بنويس
minaj64
03-07-2011, 05:34 PM
برات آخر يه شب نامه نوشتم
که باشي با خبر از سرنوشتم
نوشتم هر چه مي خواهی خطا کن
که من ديگر تو را تنها گذاشتم
نوشتم سرنوشت من چنين بود
نصيب و قسمتم عمری همين بود
خدايا شاهدی می گفتم اما
تو می دانی حقيقت غير از اين بود
جدا از تو دلم
دريای خون بود
همه دنیای من
رنگ خزون بود
تو را ديدم کنار يار ديگه
دل توجای عشق ديگرون بود
نامهربون بود
خيال کردم غمم را چاره کردم
علاج اين دل بيچاره کردم
برات هر روز يکی نامه نوشتم
چو شب اومد تمومش پاره کردم
نمی دونی چه رنجی بی تو بردم
زبس در سینه این دل را فشردم
میاد روزی که بعد از من بدونی
اگه مردم من از عشق تو مردم
minaj64
03-07-2011, 05:34 PM
رفتی دلم شکـــــستی، این دل شکسته بهتر
پوسیده رشته عشق، از هم گســسته بهتر
مـن انتــــــقام دل را هرگــز نگـــــیرم
ازتـو این رفته راه ناحق، در خون نشسته بهتر
در بزم باده نوشــــان ای غافـــل از دل من
بستی دو چشم و گفتم ، میخانه بسته بهتر
چون لاله های خونین ریزد سرشکم امشب
بر گور عشق دیرین ، گل دسته دسته بهتر
آییـــنه ای است گویـــا این چهـــره غمیـنم
تا راز دل نـــــدانی، در هم شکســــته بهتر
فرســـوده بنـــد الـفت،با صـــد گره نیـــرزد
پیمان ســست و بیجا ،ای گل نبســته بهتر
گر یادگـــــار باید از عشـــق خانـــه سوزی
داغی"هما" به سینه، جانی که خسته بهتر
minaj64
03-07-2011, 05:34 PM
رفتی دلم شکـــــستی، این دل شکسته بهتر پوسیده رشته عشق، از هم گســسته بهتر
مـن انتــــــقام دل را هرگــز نگـــــیرم ازتـو این رفته راه ناحق، در خون نشسته بهتر
در بزم باده نوشــــان ای غافـــل از دل من بستی دو چشم و گفتم ، میخانه بسته بهتر
چون لاله های خونین ریزد سرشکم امشب بر گور عشق دیرین ، گل دسته دسته بهتر
آییـــنه ای است گویـــا این چهـــره غمیـنم تا راز دل نـــــدانی، در هم شکســــته بهتر
فرســـوده بنـــد الـفت،با صـــد گره نیـــرزد پیمان ســست و بیجا ،ای گل نبســته بهتر
گر یادگـــــار باید از عشـــق خانـــه سوزی داغی"هما" به سینه، جانی که خسته بهتر
minaj64
03-07-2011, 05:34 PM
راهي بسوي خدا
عاشق نشدی زاهد دیوانه چه می دانی
در شعله نرقصیدی پروانه چه می دانی
لبریز می غمها ، شد ساغرِ جان من
خندیدی بگذشتی ، پیمانه چه می دانی
یک سلسله دیوانه ، افسون نگاه او
ای غافل از آن جادو ، افسانه چه می دانی
من مست می عشقم ، و از توبه که به شکستم
راهم مزن ای عابد ، می خواره چه می داني
تا چند فریبی خلق با نام مسلمانی
عاشق شو و مستی کن ، ترک همه هستی کن
سر بر سر سجاده ، می خوردن پنهانی ؟
ای بت نپرستیده ، بت خانه چه می دانی
تو سنگ سیه بوسی ، من چشم سیاهی را
مقصود یکی باشد ، بیگانه چه می دانی
تا چند فریبی خلق ، با نام مسلمانی
سر بر سر سجاده ، می خوردن پنهانی
روزی که فرو ریزیم بنیاد تعصب را
دیگر نه تو مانی ، نه ظلم و پریشانی
minaj64
03-07-2011, 05:35 PM
صفاي اشك
نه از آشنايان وفا ديده ام
نه در باده نوشان صفا ديده ام
زنامردميها نرنجد دلم
كه از چشم خود هم خطا ديده ام
به خاكستر دل نگيرد شرار
من از برق چشمي بلا ديده ام
وفاي تو را نازم اي اشك غم
كه در ديده عمري تورا ديده ام
دگر مسجدم خانه توبه نيست
كه در اشك زاهد ريا ديده ام
نه سوداي نام و نه پرواي ننگ
از اين خرقه پوشان چه ها ديده ام
طبيبا مكن منعم از جام مي
كه درد درون را دوا ديده ام
حريم خدا شد چه شبها دلم
كه خود را ز عالم جدا ديده ام
از آن رو نريزد سرشكم ز چشم
كه در قطره هايش خدا ديده ام
برو صاف شو تا خدابين شوي
ببين من خدا را كجا ديده ام
minaj64
03-07-2011, 05:35 PM
زندگی
اون نگاه گرم تو......... جام شرابه ...........اما سرابه !
زندگی بی چشم تو....... رنج و عذابه.......رنج و عذابه
آه من ترسم شبي ....دامنت بگيره .........دامنت بگيره
با دلم بازی نکن ....... عاشق و اسیره......ترسم بمیره
یک شب از روی صفا...... ای بلای دل........با ما وفا کن
یا وفا کن با دلم ........یا منو رها کن........یا دلم رها کن
می شکنی شیشه ی دلم ..... قدرشو ندونی.....قدرشو ندونی
مهربونی با همه ...... با من و دل من .......نامهربونی !
minaj64
03-07-2011, 05:36 PM
اي هر چه هست از تو
بي چشم گويايت، محزون و خاموشم گويي ز خاطرها،
ديگر فراموشم.
هر جا جدا از من، مي مي زني هر شب .....يك دم به ياد آور،
لبهاي مي نوشم.
عاشق تر از اينم، هرگز نخواهي ديد......برده عشق تو از سر،
هم عقل و هم هوشم.
شهر است و غوغاي گلپونه هاي من.......اي هر چه هست از تو،
من بي تو خاموشم.
قلبي كه دور از تو، خون مي خورد هر شب.........دردي ست بر جانم،
باري ست بر دوشم.
مهتاب شبهاي تاريك و دلگيرم..........دور از تو من هر شب،
با غم هم آغوشم
minaj64
03-07-2011, 05:36 PM
شراب بوسه
ز شراب بوسه های تو هنوز مست مستم
تو ببین چقدر مستم که سبوی می شکستم
چو لبان بوسه خواهت اثر شراب دارد
دل اگر به می ببندم به خدا که پست پستم
پس از این کسی نبیند به کفم پیاله می
دگرم به می چی حاجت چو گرفته تو هستم
به خدا که جان مایی مرو از تنم تو ای جان
که زبود توست بودم که زهست توست هستم
بنگر ز فرط مستی ره خانه را ندانم
تو بیا بگیر دستم که دگر ز پا نشستم
به کف صبا میفشان سر زلف شام رنگت
که به تار تار مویت همه عمر خویش بستم
مکنم تو منع زاهد پس از این ز می پرستی
نگهش می و لبش می چه کنم که می پرستم
minaj64
03-07-2011, 05:36 PM
محرم هر خانه
عاقبت خانه خراب دل دیوانه شدم
محرم یک حرم وازهمه بیگانه شدم
من که افسونگرافسانه دلها بودم
آتشی ریخت به جانم که خودافسانه شدم
یار چون شمع شب افروز ببزم دگران
سوختم زآتش غیرت پر پروانه شدم
همه شب تا كه بپايش نرسد بوسه شوق
از حسد مردم و خاك ره ميخانه شدم
من که افسونگر افسانه دلها بودم
اتشی ریخت به جانم که خود افسانه شدم
جز بياد من و دل تا نزند مي همه جا
نغمه ساز شدم ناله مستانه شدم
اين چه شوري است كه درسينه مشتاقم ريخت
وين چه حالي كه يكسر همه جانانه شدم
اين چه بازيست ندانم بسراپرده غيب
كه چو بازيچه به تسبيح زمان دانه شدم
نور حق بين كه چو در اين دل ديوانه دميد
شهره شهر شدم محرم هر خانه شدم
minaj64
03-07-2011, 05:36 PM
خمار می عشق
نمی گویی ولی از چشم گویای تو می خوانم
نمی خواهی شوم آگه ولی راز تو می دانم
تو دیگر نیستی آرام جان بیقرار من
نمی سوزد دلت را ذره ای دیگر شرار من
وجودی چون گل خامی بگو با من شرارت کو ؟
سراپا همچو پاییزی نسیم نوبهارت کو ؟
نمی خوانم ز چشمانت دگر آن شور و مستی را
نمی خواند لبت در گوش من افسون هستی را
چرا دیگر نمی ریزی به پاس الفت دیرین
به مینای لبان من شراب بوسه شیرین
نمی تابی دگر چون شمع روشن بر شب تارم
نمی بینی نمی دانی من دیوانه بیدارم
نوایم بر نمی خیزد بسان چنگ خاموشم
گلی پژمرده بر شاخم چو از خاطر فراموشم
بگو با من اگر یاد آورم آن آشنایی را
چه سان باور کنم ای نازنین من جدایی را...
minaj64
03-07-2011, 05:36 PM
پرستوي بهار من
پرستوي بهار من..... بلانه بازگشته اي......ترانه ساز گشته اي
خوش آمده اي به خانه ات................خوش آمده اي بلانه ات
ببين كه آسمان شده ام........................ پر از ستارگان شدم
*
تو بازگشتي اي ز پاي تا بسر صفا ... تو بازگشتي اي نمونهء وفا
تو بازگشتي عاقبت
تو شعرم آسمانيم ....... تو معني جوانيم ............. خوش آمدي
*
بارمغان چه ريزمت بپاي دل ؟
چه گوهري نثار مقدمت كنم....................... بجاي دل ؟
بگو بمن چه ميدهي................................ بهاي دل ؟
*
مرا ز بادهء نگه...................... دوباره مست ميكني ؟
در آسمان آرزو..........................تو تك ستارهء مني
ز پاي تا بسر غمم................... توئي كه چارهء مني
مرا ببخش اگر شبي................ گشودم عقده هاي دل
اگر كه جسته ام ز مي ، شبه شبي سيه........ شفاي دل
*
اگر بغير گفته ام .................. حكايت از گذشته ها
اگر كه جسته ام ترا.............. به هر كجا ، بهر سرا
مرا ببخش اي اميد من ... مرا نه از براي من ... براي خاطر خدا
*
چگونه باورم شود .............. گذشته سالهاي غم ؟
شكسته بالهاي غم ؟
و آن پرندهء كشيده پر...... نشسته روبروي من ؟
*
چها كشيدم اي دريغ بعد تو ؟... چه شامها كه تا سحر گريستم
ببين كه عشق با دلم چه ميكند ؟
ببين چگونه پر جوانه ميشوم .
*
بگير دستهاي سرد من......بدستهاي گرم خود
نگاه كن بچشم من..................... نگاه كن
كه سر كشد بجان و دل ... حرارت وجود تو
تب وفا شرر زند ......... ز تار من بپود تو
*
دگر ز پيش من مرو.... دگر كنار من بمان
مباد چون بجوئيم .... نبيني از هما نشان
minaj64
03-07-2011, 05:37 PM
جدا نگردی تو از دل من
ترا که دارم،غم چه دارم
دل از جهانی خبر ندارد
قسم به مستی،که بی دو چشمت
سبو سبو می اثر ندارد
اگر بلایی،اگر دوایی
دل از تو دیگر حذر ندارد
بطعنه مشکن،بهای دل را
که ره بجایی دگر ندارد
پرنده ی دل،زکوی عشقت
کجا گریزد؟که پرندارد
من ودوچشمی،که جز برویت
بروی دیگر،نظر ندارد
من ونگاهی،که بی نگاهت
چو شمع بی جان،شرر ندارد
بلای جانم،تو گر نباشی
شب جدایی،سحر ندارد
جدا نگردی،تو از دل من
که شاخ بی بر ثمر ندارد
minaj64
03-07-2011, 05:37 PM
گفتم ولی باور نکردی
من رهگذار خسته ی دشت جنونم
من مرغك بشكسته پر در خاك و خونم
افسانه ساز شهر تنهایی منم من
افتاده در گرداب رسوایی منم من
گفتم ولی باور نكردی
دیگر ز من جز نقش دیواری نمانده
گل نیستم از من بجز خاری نمانده
گفتم رها كن این دل دیوانه ام را
بشكن به سنگ نیستی پیمانه ام را
گفتم ولی باور نكردی
چون آفتابی بر لب بام وجودم
افسرده رنگ زندگی در تار و پودم
گفتم ز شمع عمر من چیزی نمانده
پیمانه از باده لبریزی نمانده
گفتم ولی باور نکردی
چون خار خشکی خفته ام در رهگذاری
کی سایه میبخشد گلی را بوته خاری
دیگر مرا با بی سرانجامی رها کن
دلرا درون بحر ناکامی رها کن
میگویم و باور کن اینرا
minaj64
03-07-2011, 05:37 PM
محراب عشق
بیاور صراحی که مجنون شوم
قلندر وش از خویش بیرون شوم
در آمیزم از نو به غوغای دل
بها یابم از نو زسودای دل
به مستی شوم غافل از هر چه هست
به جز یاد آن دیده می پرست
بده ساقی آن جام مینائیم
که افزون کند شور و شیدائیم
به محراب عشقم ببر ساقیا
نه با پای لرزان, به سر ساقیا
مرا فارغ از بود و نابوده کن
ز قید جهانم تو آسوده کن
چو در رنجم, از گردش چرخ دون
ببر با میم تا به شهر جنون
دگر خسته ام از گذشت زمان
بده می که فارغ شوم از جهان
بده جام دیگر که غوغا کنم
به مستی ز دل عقده ها وا کنم
سرا پا شوم لطف و شور وصفا
پسند دل دلبری آشنا
به مستی به درگاه حق رو کنم
دو دست دعا سد ابرو کنم
که ای خالق آسمان و زمین
تو در عاشقی برترم کن ازین
minaj64
03-07-2011, 05:37 PM
باز پاييز است
باز پاييز است ...
باز اين دل از غمي ديرينه لبريز است
باز مي لرزد به خود سر شاخه هاي بيد سرگردان
باز مي ريزد فرو بر چهره ام باران
*
باز رنجورم خداوندا پرشانم
باز مي بينم كه بي تابم و گريانم
*
باز پاييز است ...
باز اين دنيا غم انگيز است
باز پاييز است و هنگام جدايي ها
باز پاييز است و مرگ آشنايي ها
minaj64
03-07-2011, 05:38 PM
رشته زندگی
از من ای هستی من دور مشو
می من ، مستی من ، دور مشو
رشته ی عمر منی ، جان منی
عشق من ، دین من ، ایمان منی
تار و پود دل بیمار ، تویی
خواب و بیداری و پندار توئی
نقش یستی بر وجودم با خون
کی رود از دل رسوا بیرون
دل بریدم ز همه خلق جهان
به تو پیوستم ام ای مایه ی جان
دل بریدم ز همه خلق جهان
بتو پیوسته ام ای مایه جان
دل تو از چه حقیقت بین نیست
بخدا رسم محبت این نیست
گرچه همچون خم می در جوشم
خون دل میخورم و خاموشم
تو منی ، من توام ای مایه نار
ما و من نیست بدرگاه نیاز
نور خورشیدی و من اشگ شبم
تا بتابی بتنم ، جان بلبم
نیستی ، لیک بهمراه منی
قطره اشگ منی ، آه منی
من در ین عشق ، صفا می بینم
در دلم نور خدا می بینم
پس مرا یکه و تنها مگذار
مست و افتاده و از پا مگذار
رشته مهر تو شد زنجیرم
گر جدا از تو شوم می میرم
-----------------------------------
minaj64
03-07-2011, 05:38 PM
بهانة دل
بر در میخانه تا که خانه گرفتم
داد دل خود از این زمانه گرفتم
توبة بیجا بسوخت خرمن جانم
توبه شکستم ز نو جوانه گرفتم
تا که نریزد سرشکم آبروی دل
مستی می را، شبی بهانه گرفتم
در صدف دیده بود گوهر مقصود
یافتم، از گریة شبانه گرفتم
هرسر زلف حکایتی است ز غمها
بار جهانی بروی شانه گرفتم
لاله نهان گشت در سکوت دل سنگ
تا که من از شوق دل زبانه گرفتم
سر بگریبان جدا ز فتنة مردم
گوی سعادت درین میانه گرفتم
درد دلم را نکرد چارة طبیبی
دامن آن خالق یگانه گرفتم
کعبه و بتخانه هر دو خانة او بود
هرچه بهرجا از او نشانه گرفتم
منت روزی ز خرمنی نکشیدم
منکه بهمت زخوشه دانه گرفتم
همت مردانه پیش من پر کاهی است
چشم طمع از جهان زنانه گرفتم
minaj64
03-07-2011, 05:38 PM
شراب عشق
خواهم امشب همچو می نُوشت کنم
بیخود از گرمی آغوشت کنم
وز شراب عشق مدهوشت کنم
با هزاران بوسه خاموشت کنم
محو این صبح بنا گوشت کنم
تا شوم غافل تو از کون و مکان
زیر پا ریزی بتا عشق جهان
بی خبر تا گردی از نام و نشان
تا بجان خواهی که گردی لامکان
از شراب عشق مدهوشت کنم
لحظهای از خویشتن بیرون بیا
سوی صحرای جنون، مجنون بیا
غرغ شور و جذبه و افسون بیا
بی خبر شو، مست شو، مفتون بیا
تا ز زلفم حلقه در گوشت کنم
از سپهر نیلگون مینا کنم
جام آن از لاله صحرا کنم
مست گردم، عقدة دل واکنم
تا ترا در عالمی رسوا کنم
خواهم امشب همچو می نُوشت کنم
زهر نومیدی چو در کامم کنی،
قرعة محنت چو بر نامم کنی،
یا که خون دیده در جامم کنی،
و ر از آن لب غرق دشنامم کنی
با هزاران بوسه خاموشت کنم
minaj64
03-07-2011, 05:38 PM
شبنم اشگ
دل دیوانه دیشب عالمی داشت
جدا زان چشم غمگینت غمی داشت
شبی بود و شرابی بود حالی
بداغ سینه سوزت مرهمی داشت
حریمی بود و ساغر پر می ناب
در آن خاموشی شب، محرمی داشت
چنان شد بی خبر از عالم جان
کزین عمر گران گوئی دمی داشت
نبودش شکوه از بی همزبانی
خدا را شکر، دیشب همدمی داشت
صفای این غم دیرین بنازم
که با دل رشتههای محکمی داشت
سحر چشم «هما» چون غنچه گل
هنوز از شبنم اشگی نمیداشت
minaj64
03-07-2011, 05:39 PM
پونه وحشی
پر از اندوهم و مست از مي ناب
بيا تا با تو راز دل بگويم
به اشك ديدگان زنگ درون را
چو موج از سينه ساحل بشويم
بيا اي آرزوي من كه امشب
شوم از بوده ونابوده غافل
بيا سنگ صبور من كه غمها
كشيده سر برون از خانه دل
من امشب فارغم از هستي خويش
كه هستي هم به جز اين دو دم نيست
شبي با شورو مستي بگذراندن
تو مي داني كه اين از عمر كم نيست
اگر امشب به كام دل بميرم
چه بهتر گر نپايم ديرگاهي
مرا اين آرزو ماندست دردل
كه باشم برلب هستي چو آهي
بنازم قدرت مي را كه يكدم
ربود ازسينه ياد بيوفائي
منم چون پونه هاي وحشي دشت
كه ميميرند هنگام جدائي
minaj64
03-07-2011, 05:39 PM
جادوی عشق
برو ای عشق میازارم بیش
از تو بیزارم و از کرده خویش
من کجا این همه رسواییها ؟
دل دیوانه و شیداییها؟
من کجا این همه اندوه کجا؟
غم سنگین چنان کوه کجا؟
شب طولانیها و بیداریها
تب سوزنده و بیماریها
دیده شادی من کور نبود
خنده از روی لبم دور نبود
من پرستوی بهاران بودم
عالمی روح و دل و جان بودم
تا تو ای عشق به دل جا کردی
سینه را خانه غم ها کردی
سوختی بال و پر و جانم را
آرزوهای فراوانم را
می گریزم ز تو ای افسونگر
دست بردار از این دل دیگر
دل من خانه رسوایی نیست
غم من نیز تماشایی نیست
کودک مکتب تو جانم سوخت
آتشی بود که ایمانم سوخت
عشق من گرم دل و جانش کرد
شعر من رخنه به ایمانش کرد
چشمم آموخت به او مستی را
پا نهادن به سر هستی را
بافت با تار امیدم پودش
برد از یاد نبود و بودش
آنچه از دیگر یاران نشنید
از لب پر گوهر من بشنید
بوته خشک بیابانی بود
غافل از عالم انسانی بود
اشک شب گشتم و آبش دادم
سنبلش کردم و تابش دادم
آنچه در جان و دلم بود صفا
ریختم در دل و جانش ز وفا
رشته مهر به پایش بستم
تا بگیرد ز محبت دستم
تا بتی ساختم از روی نیاز
شد مرا مایه امید دراز
رنگ اندوه به چشمانش بود
در محبت گرو جانش بود
روز او بی رخ من روز نبود
به شبش شمع شب افروز نبود
قصه می گفت ز بیماری دل
ز غم هجر و گرفتاری دل
زان که شب تا به سحر بیدار است
از پریشانی دل بیمار است
باورم شد که گرفتار دل است
بس که می گفت بیمار دل است
عشق رویایی او خامم کرد
شور و دیوانگی اش رامم کرد
پای تا سر همه امید شدم
شعله ور گشتم و خورشید شدم
نرگس فتنه گرش رامم شد
عشق او منبع الهامم شد
پر از او بودم . جادو بودم
یا نمی دانم خود او بودم
نقش او بود همه اشعارم
خنده هایم نگهم گفتارم
خوب چون دید گرفتار دلم
آفتی شد پی آزار دلم
قصه عشق فراموشش شد
کر ز گفتار دلم گوشش شد
عهد و پیمان همه از یاد ببرد
دفتر عشق مرا باد ببرد
رنگ اندوه ز چشمانش رفت
لطف و پاکی ز دل و جانش رفت
شد سرا پا همه تزویر و ریا
مُرد در سینه او مهر و وفا
دیگر او مایه امیدم نیست
آرزوی دل نومیدم نیست
آه ای عشق ز تو بیزارم
تا ابد از غم دل بیمارم
برو ای عشق میازارم بیش
از تو بیزارم و از کرده خویش.
minaj64
03-07-2011, 05:39 PM
بی تو دور از تو نبودن
عشق اگه روز ازل در دل دیوانه نبود
تا ابد زیر فلک ناله مستانه نبود
نرگس ساقی اگه مستی صد جام نداشت
سر هر کوی و گذر این همه میخانه نبود
دوش دور از تو شبی بود که گفتن نتوان
همدمم جز دل افسرده و پیمانه نبود
من و جام می و دل نقش تو در باده ناب
خلوتی بود که در آن ره بیگانه نبود
کاش آن تب که تو را سوخت مرا سوخته بود
بفدای تو مگه این دل دیوانه نبود ؟
از چه چون شمع سحر سوختی ای هستی من
تا ترا سایه بال و پر پروانه نبود
من تو بودم همه ، ای خفته چو گل در بستر
قبله گاه دل من جز تو درین خانه نبود
بی تو دور از تو نبودن ، هنر عشق و وفاست
معجزی بود که دیدم من و افسانه نبود
minaj64
03-07-2011, 05:39 PM
ای گريزان چو نسيم سحری
من و تنهایی و غمهای سیاه
تو و راهی به دیار دگری
در دلم آتش و خون می جوشد
وای بر من که ز دل بی خبری
مکن آزاد مرا ای صیاد
نپرد مرغک بشکسته پری
بی تو دل هیچ نیرزد به خدا
صدفی مانده تهی از گوهری
تو و آن دل که کند زار مرا
بی تو ای دوست من و چشم تری
تو و بیگانگی و تلخی و قهر
من و اشکی که ندارد ثمری
من چو یک شاخه افتاده به خاک
تو گریزان چو نسیم سحری
آن چنان از بر من می گذری
که ز کوئی گذرد رهگذری
بعد من باز کجا خاهی یافت
زین دل غم زده دیوانه تری ؟
ترسم آن روز بجویی دل من
کز هما هیچ نباشد اثری.
minaj64
03-07-2011, 05:39 PM
وفا چه میدانی ؟
توآشنای دلـــــــم آشنــــا چه میدانی ؟
نخوانده درس محبت ،وفا چه میدانی ؟
ندیده دردجدائــــی ،جــــدا مشو از دل
طبیب روح و دل من ،دوا چه میدانی ؟
نخورده خون جگر،حال من کجــا دانی
بلای زندگــــــی من ،بلا چه میدانی ؟
فقیر درگه این عشق خانمــــانسوزم
توشاه ملک وجودی ،گدا چه میدانی؟
مگر خدا دل تو مهــــــــربان کند با من
ولی تو کـافر مطلـق خـدا چه میدانی ؟
چه شامهــــا که دلــــم با تو گفتگو دارد
تو قبلـــه گاه دل من ،دعـــا چه میدانی ؟
صفای اهل نظر روی پاک وروشن تست
به پای دل ننشستی ،صفا چه میدانی ؟
ز رشـــــک مردم و بر روی غیر خندیــــدی
تو ای امیـــد دل من ،حیـــــــا چه میدانی ؟
پریــــدم از سرکویت به سنگ طعنه دریغا
بتا توجغدشناسی ،هما چه میدانی ؟
minaj64
03-07-2011, 05:40 PM
ایکاش بجز جفا نمی کردم
ایکاش که من خطا نمیکردم
دل را به تو آشنا نمیکردم
یا از تو بقهر میکشیدم پا
یا هستی خود هبا نمیکردم
مستانه بشام تیره هجران
ایکاش ترا صدا نمیکردم
چون ساغر می ، ببزم تو هر شب
با خون جگر ، صفا نمیکردم
بر چشم سیاه مست و بیمارت
دل را سپر بلا نمیکردم
کاش آن همه اشک همچو گوهر را
در دامن تو رها نمیکردم
کاش اول آشنایی ما بود
تا با تو بجز جفا نمیکردم
minaj64
03-07-2011, 05:40 PM
نفرین
نفرین خدا بر من اگر باز بسوزم
پروانه صفت در دل آتشکده ی عشق
نفرین خدا بر من اگر قصه بگویم
از این دل دیوانه ی سودا زده ی عشق
*
نفرین خدا بر من اگر رو به تو آرم
گر رشته ی جان بگسلد از حسرت دوری
نفرین خدا بر من اگر با تو دوباره
گویم سخنی زینهمه اندوه و صبوری
*
نفرین خدا بر من اگرشعله کشم باز
چون شمع شب افروزی و مستانه بخندم
نفرین خدا بر من اگر پیش نگاهت
چون قطره می بر لب پیمانه بخندم
*
نفرین خدا بر من اگر چشم سیاهم
در مردمک خویش کشد نقش تو را باز
نفرین خدا بر من اگر باز به شبها
با این دل سودا زده ی خویش کنم راز
*
نفرین خدا بر من اگر راه تو پویم
نفرین خدا بر من اگر نام تو گویم
نفرین خدا بر من اگر از دل رسوا
نام تو و یاد تو و مهر تو نشویم
*
نفرین خدا بر من اگر پر بگشایم
بر بام تو بیگانه کنم باز همایی
نفرین خدا بر من اگر باز بجویم
راه دگری پیش تو جز راه خدایی
minaj64
03-07-2011, 05:40 PM
گل پیمانه دل
خوشا خون خوردن از پيمانه دل
پريشان گشتن از افسانه دل
خوشا هستي به پاي مي نهادن
به كنج ازلت خم خانه دل
خوشا نور خدا ديدن به مستي
درون خانه ويرانه دل
خوشا در نيمه شب ها بوي ياري
شنيدن از گل پيمانه دل
خوشا رسوا كند ما را به مستي
تپيد ن هاي مشتاقانه دل
خوشا خاموشي وپا تا به سر گوش
به راه ناله مستانه دل
خوشا زنجير آغوشي كه باشد
دلم ديوانه من ديوانه دل
خوشا سوزاندن از بيم جدايي
به گرد شمع غم پروانه دل
خوشا بيگانگي با نا رفيقان
جدا ماندن ز هر بيگانه دل
minaj64
03-07-2011, 05:40 PM
دیدی دلم شکست
دیدی دلم شکست .....
دیدی این بلور درخشان عمر من ...
بازیچه بود ....
دیدی چه بی صدا ... دل پر آرزوی من
از دست کودکی که ندانست قدر آن ....
افتاد بر زمین ............
دیدی دلم شکست ....!!!
minaj64
03-07-2011, 05:41 PM
حرف چشمات
نمیدونی، وقتی چشمات پر خوابه،
به چه رنگه، به چه حاله
_ مثل یک جام شرابه
نمیدونی،چه عمیقه، چه سخنگو
مثل اشعار مسیحایی حافظ
_ یه کتابه
نمیدونی، که چه رنگه، چه قشنگه
رنگ آفتاب بهاره
مثل یک جام بلوره
شایدم چشمهی نوره
_ زر نابه
نمیدونی که دل من
توی اون چشمای شوخت
روی اون برکهی آروم
_ یه حبابه
نمیدونی و به جز من ، دگری هم نمیدونه
که یه دنیا توی اون چشم سیاهه
هرکی گفته، هرکی میگه ، همه حرفه تو رو میخواد بفریبه
جز دل من که پر از عشق و جنونه ،حرف اون چشم سیاه رو _
دل دیگه نمیدونه
چشم دیگه نمیخونه
minaj64
03-07-2011, 05:41 PM
چشم سیاه مست تو
عاقبت افسانه شد ، عشق و تمنای من
شهره شهرم نمود ، این دل رسوای من
لاله خونین دلی ، نیست بدشت جنون
چون دل افسرده و خسته و تنهای من
یاد مرا میکنی ؟ ایکه بجمعی دگر
باده زنی غافل از ، چشم گهر زای من
مستم و دیوانه ام ، بر در میخانه ها
حلقه شده تا سحر ، دست تمنای من
عالم اگر پرشود، غم نخورم تا که هست
چشم سیه مست تو ، همدم شبهای من
ضامن این دل شده ، اشگ چنان گوهرم
بر سر آتش چکد ، قطره ی دریای من
ترک جهان ساده تر ، تا ببرم دل ز تو
ای همه ی هستیم ، ای همه سودای من
دیده ی دل سوی تو ، کعبه دل روی تو
عشق تو در زندگی ، گوهر یکتای من
minaj64
03-07-2011, 05:41 PM
شراب غم
پر شد شرابخانه دل از شراب غم
من گشته ام خراب دل و دل خراب غم
آه ای نخوانده درس محبت تو غافلی
از مکتب و معلم و بحث و کتاب غم
از بس فشرده غم دل دیوانه مرا
دیگر نمانده در کف صبرم حساب غم
چشم منست و پرده اشگی و نقش تو
زیباتر است چشم سیه در حجاب غم
ساقی چو شبنمی که صفا میدهد بگل
با می بشوی چهره دل از مذاب غم
پر کن پیاله را که بعمر اعتبار نیست
نتوان گذشت بی می و مستی ز باب غم
دانی چرا بغیر غمت در دلم نماند ؟
زیرا نداشت جز دل بشکسته تاب غم
دیگر مجو ز چشم دلم نور شور و شوق
من گشته ام خراب دل و دل خراب غم
minaj64
03-07-2011, 05:41 PM
بی تفاوت مگذر ...
بی تو هیچم به خدا ...
پیش دل من بنشین
قدر این سینه ی پر مهر بدان
در دل خسته بمان
...
منم و خانه ی ویرانه ی دل
بی تفاوت مگذر از در میخانه ی دل
مشکن ساغر امید مرا
...
ای همه هستی من
این نفسها بخدا ارزان نیست
بر نمی گردد هیچ
شاید امروز چو بگذشت نباشم فردا
آه شاید که نبینی دگرم
...
بعد من
در قفس هیچ نماند
به جز از مشت پرم
که نمی ارزد هیچ
...
بنشین پیش دل من بنشین
قدرم امروز بدان
که بدام تو اسیرم ای دوست
و خدا داند و تو
از همه هستی خود
بی تو سیرم ای دوست
...
سخن از عشق بگو با دل من
که ندارد دل من جز به تو با کس سخنی
همچو یک ذره مرا
زیر این گنبد نیلی مکن از بند رها
صحبت از آه و دمست
...
آه بی سوز محبت، نفس سرد غم است
ودم خالی از عشق
مرگ درد آلودیست
که رسد پیش تر از مرگ وجود
minaj64
03-07-2011, 05:41 PM
دری که بسته شد
ما را به در خانه رسانید که مستیم
سرشار غم و مست می جام الستیم
نشناخت کسی گر دل بشکسته ما را
خود نیز ندانیم که بودیم و که هستیم
ما راه بسر منزل مقصود نبردیم
زیرا که بنا مردمی عهدی نشکستیم
راندند بخواری ز سر کوی محبت
جانی که بیک مو در این خانه ببستیم
بستند در میکده با آنکه بعمری
پشت در این خانه سر خاک نشستیم
ایدوست سلامت سر تو تا نزنی می
ما جام پر از خون دل خویش شکستیم
ما را نه چنان خواه که دلخواه تو باشد
دیوانه عشقیم همینیم که هستیم
--------------------------------
minaj64
03-07-2011, 05:42 PM
مرا بشکن
تو را با اشک خون از دیده بیرون راندم آخر هم
که تا در جام قلب دیگری ریزی شراب آرزوها را
به زلف دیگری آویزی آن گلهای صحرا را
مگو با من، مگو دیگر، مگو از هستی و مستی
***
من آن خود رو گیاه وحشی صحرای اندوهم -
که گلهای نگاه او، خنده هایم رنگ غم دارد .
مرا از سینه بیرون کن
ببر از خاطر آشفته نامم را
بزن بر سنگ جامم را
مرا بشکن، مرا بشکن
***
تو سر تا پا وفا بودی
تو با درد آشنا بودی
ولی ای مهربان من
بگو آخر، که از اول کجا بودی؟
***
کنون کز من به جا مشت پری در آشیان مانده _
و آهی زیر سقف آسمان مانده
بیا آتش بزن این آشیان، این بال و پرها را ،
رها کن این دل غمگین و تنها را
***
ترا راندم
که دست دیگری بنیان کند روزی بنای عشق و امیدت
شود امید جاویدت
تو را راندم
ولی هرگز مگو با من
که اصلا معنی عشق و محبت را نمی دانم
که در چشمان تو نقش غم و دردت نمی خوانم
***
ترا راندم
ولی آن لحظه گویی آسمان می مرد
جهان تاریک می شد، کهکشان می مرد
درون سینه ام دل ناله می زد
باز کن از پای زنجیرم
که بگریزم، به دامانش بیاویزم
به او با اشک خون گویم
مرو، مرو من بی تو می میرم
***
ولی من در میان های های گریه خندیدم
که تو هرگز ندانی
بی تو یک تک شاخه ی عریان پاییزم ،
دگر از غصه لبریزم
در این دنیا بمان بی من
برای دیگری سر کن نوای عشق و مستی را
بخوان در گوش جان دیگری آوای هستی را
***
تو ای تنها امیدم
بی من از آن کوچه ها بگزر
مرا یک دم به یاد آور
به یاد آور که می گفتم
بیا امید جان من
بیا تن را ز قید آرزوهایش جدا سازیم ،
بیا می عاد خود را بر جهان دیگر اندازیم
***
به یاد آور که اکنون بی تو خاموشم ،
ز خاطرها فراموشم
و یک تک لاله ی وحشی ،
بجای لاله بر گور دل من
روشن است اکنون .
minaj64
03-07-2011, 05:42 PM
من كيم ؟ آن شكسته ، رفته ز ياد
تكدرختي كه برگ و بارش نيست
پاي در گل ، اسير طوفانها
ورقي پاره از كتاب زمان
قصه اي ناتمام و تلخ آغاز
اشگ سردي چكيده بر سر خاك
نغمه هايي شكسته دردل ساز
تو كه بودي ؟ همه بهار ، بهار
در نگاهت شراب هستي سوز
از كجا آمدي ؟ كه چشم تو شد
در شب قلب من ، طليعه ي روز
در رگت خون زندگي جاري
تنت از شوق و آرزو لبريز
تو طلوع و من آن غروب سياه
تو سراپا شكوفه ، من پاييز
راستي را شنيده بودي هيچ
شوره زاري كه گل در آن رويد ؟
يا زشبهاي تيره ، آخر ماه
دلي افسرده ، روشني جويد ؟
تو كه بودي ؟ كه شوره زاره دلم _
با تو سرشار برف و باران شد
كاسه خشك چشمهايم باز
تازه شد ، رشگ چشمه ساران شد
سبز گشتم ، زنو جوانه زدم ...
با تو گل كردم و بهار شدم
هر رگم جوي خون هستي شد
پر شدم ، پر ز اتنظار شدم
واي بر من ، چرا ندانستم
بوفاي گل اعتباري نيست
شاخه اي را نچيده ميبينم
در كفم غير نيش خاري نيست
راستي را چنان نسيم سحر
تو گذشتي چه ساده زانچه كه بود
من بجا مانده يكه و تنها . . .
ميگريزم دگر ز بود و نبود
بي من آري تو خفته اي آرام
گر چه من لحظه اي نياسودم
چكنم رسم عاشقي اينست
چشم من كور ، عاشقت بودم
بعد از اين ميگريزم از هستي
بجهان نيز دل نميبندم . . . . .
اي همه شادمانيم از تو
بي تو هر گز دگر نميخندم
آه اينك تو اي رطيل سياه
وقت رفتن كنار خانه بمان
تا ببيني چگونه ميميرم
لحظه اي هم باين بهانه بمان
صبر كن ، صبر كن ز باغ دلم
گل شادي بچين و بعد برو
ايكه زهر تو سوخت جانم را ...
مردنم را ببين و بعد برو
minaj64
03-07-2011, 05:42 PM
نور خدا
کم خور غم دنیا را, می زن دو سه پیمانه
تا چند اسیر دل, ای عاقل و فرزانه؟
ای بی خبر از مستی, بگذر زغم هستی
بر خیز وبزن ساغر, میخانه به میخانه
گر قرب خدا خواهی, یک سینه صفا اور
بیهوده چه میجویی, در کعبه و بتخانه
این عمر گریزان را, کی ارزش ان باشد
بر اتش غم سوزی, همچون پر پروانه
از عشق جهان بگذر, تا عالم جان بینی
زان پیشتر ای غافل کاین دل شود افسانه
دل صاف چنان میکن, ای ره به خطا رفته
تا نور خدا بینی, در چهره جانانه
minaj64
03-07-2011, 05:42 PM
سنگ صبور
ای سنگ صبور من *** بگشا بسخن لب را
بزدای ز چشمانم *** این اشک چو کوکب را
***
غمهای درونم را *** میبینی و میدانی
از چشم غم آلودم *** صد قصه تو میخوانی
***
چون غنچه فروبشته *** از گفته لبان من
میسوزم و میدانی *** اسرار نهان من
***
من مستم و مدهوشم *** چون آتش خاموشم
ای سنگ صبور من *** چون قصه فراموشم
***
بگذار شوم غافل *** از بوده و نابوده
بگذار بیاساید *** این چشم نیاسوده
***
در جام دل سنگت *** چون درد شرابم کن
ای سنگ صبور من *** مستم کن و خوابم کن
minaj64
03-07-2011, 05:43 PM
من بی تو می میرم
آه ای تمام هستیم از تو
ای شور و حال مستیم از تو
روزی مبادا قصه گوی دیگران گردی
روزی مبادا آرزوی این و آن گردی
روزی مبادا پا نهی بر آنچه می گویی
روزی مبادا بگذری،از آنچه میجویی
***
گر با دلم نامهربان گردی
گر آشنای دیگران گردی
میمیرم از وحشت
چون لاله در صحرای رسوایی
میسوزم از اندوه تنهایی
***
غمگین تراز مهتاب پاییزم
جام تهی از باده ام،از غصه لبریزم
با من مدارا كن
جام دلم پر از شراب عاشقیها كن
در دست من،دست وفا بگذار
تا زیر پایت فرش سازم هستی خود را
من با تو میمانم
من بی تو میمیرم
***
بگذار تا همچون پرستوها
دركنج آن دل آشیان سازم
من آن قفس را دوست میدارم
بگذار تا خود را نهان سازم
ای قصه گوی دل
ای آرزوی دل
با من مبادا بی وفا گردی
با دیگران پیمان ببندی آشنا گردی
***
آه ای تمام هستیم از تو
از پای دل مگشای زنجیرم
من بی تو میمیرم
minaj64
03-07-2011, 05:43 PM
بی خبری
گر از تو خبر نیست بدل ،بی خبری هست
ور دل طلبد مستی چشم دگری هست
من پاکتر از برگ گلم ، ورنه تو دانی
هر گوشه گلی هست ، نسیم سحری هست
زلفان بلندم شده چون عمر وفایت
آشفته نسازد اگر ، آشفته سری هست
بیگانه ام از حرف نگاه و سخن عشق
گر ، دیده بخواهد نگهم را شرری هست
ترسم ببرم نام ترا ای همه جایی
زیرا که خدا هست و به آهی اثری هست
می میچکد از گوشه پیمانه و بینم
از اشک پر افسون تو هم پاکتری هست
من کنج قفس خوشترم از دامن صحرا
بیگانه بدان ورنه مرا بال و پری هست
بر بال من از دست محبت نخورد سنگ
گر مرغ لب بام شوم ، رهگذری هست
دل همچو صدف لب نگشاید دگر ایدوست
تا خلق ندانند که در آن گهری هست
غم نیست اگر زنگ دلم اشک نشوید
گر چشم تری نیست مرا ، شعر تری هست
باکم نبود ، گر گل عشقم ، شده پر پر
در سینه دلی هست ، که در آن خبری هست
(( عرفی سخن نغز تو پاینده که گفتی :
تا در ریشه در آب است امید ثمری هست ))
minaj64
03-07-2011, 05:43 PM
تو آنجا و من اینجا
تو آنجا من اینجا
اسیر و پای در بند
تو آنجا من اینجا
دو مجنون و گرفتار
دو در ظاهر سلامت
ولی در سینه بیمار
***
تو آنجا
مرا میجویی اما جز هوا نیست
بجای پیکر من در بر تو
بنرمی میگشایی شعرهایم
که پیچد عطر من در بستر تو
***
صدای پای من می آید از دور
که پر میگیرم از هرجا بسویت
تو میبینی نگاه خسته ام را
که میلغزد برویت
***
ولی افسوس ای دوست
خیال است
من آنجا در کنار تو
محال است
***
تو آنجا من اینجا
من اینجا در دل جمع
ولی محزون و تنها
از این عالم ترا میخواهم و بس
تو را دیوانه ی عشق
تو را بیگانه از هر آشنایی
ترا مست از می دیوانگیها
تو را ای هستی من
تو را ای شور و حال و مستی من
تو را ای خوانده درس مهربانی
تو را ای زندگانی
***
منم بیگانه از هر آشنایی
گریزانم،گریزان
مرا دیوانه می خواهند و رسوا
مرا غمگین و تنها
که شبها همچونان شمعی بسوزم
و بزم حال آنان برفروزم
تو را میخواهم وبس
تو را میخواهم و خندیدنت را
زشوق دیدنم لرزیدنت را
***
دوچشمان ترا میخواهم و بس
پر آتش از حسادت
بدنبال نگاهم
که بر کیست و بر چیست ؟
و چون خندد بچشمت دیدگانم
نگه دزدینت را
***
ولی افسوس ای دوست
تو آنجا
من اینجا در دل جمع
در امیدی محالم
تمام آنچه میخواهم محال است
خیال است
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.