توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تاريخ ادبيات ايران از ابتدا تا کنون
mozhgan
03-02-2011, 12:50 AM
مقدمه
دولت ساساني با شكستهاي پياپي سپاهيان ايران از لشگر مسلمانان در جنگهاي ذات السلاسل(12هجري) و قادسيه(14 هجري) و جلولاء(16 هجري) و نهاوند(21 هجري) واژگون شد، و نفوذ مداوم مسلمين در داخله شاهنشاهي ايران تا ماوراءالنهر كه تا اواخر قرن اول هجري بطول انجاميد، سبب استيلاي حكومت اسلامي بر ايران گرديد و ايرانيان براي قروني تحت سيطره اعراب درآمدند
mozhgan
03-02-2011, 12:50 AM
ادبيات پهلوي در سه قرن اول هجري
چنانكه ميدانيم زبان رسمي و ادبي ايران در دوره ساساني لهجه پهلوي جنوبي يا پهلوي پارسي بود. اين لهجه در دربار و ادارات دولتي و حوزه روحاني زرتشتي چون يك زبان رسمي عمومي بكار ميرفت و در همان حال زبان و ادب سرياني هم در كليساهاي نسطوري ايران كه در اواخر عهد ساساني تا برخي از شهرهاي ماوراءالنهر گسترده شده است، مورد استعمال داشت.
پيداست كه با حمله عرب و بر افتادن دولت ساسانيان برسميت و عموميت لهجه پهلوي لطمهاي سخت خورد ليكن بهيچ روي نميتوان پايان حيات ادبي آن لهجه را مقارن با اين حادثه بزرگ تاريخي دانست چه از اين پس تا ديرگاه هنوز لهجه پهلوي در شمار لهجات زنده و داراي آثار متعدد پهلوي و تاريخي و ديني بوده و حتي بايد گفت غالب كتبي كه اكنون بخط و لهجه پهلوي در دست داريم متعلق ببعد از دوره ساساني است.
تا قسمتي از قرن سوم هجري كتابهاي معتبري بخط و زبان پهلوي تأليف شده و تا حدود قرن پنجم هجري رواياتي راجع بآشنايي برخي از ايرانيان با ادبيات اين لهجه در دست است و مثلاً منظومه ويس و رامين كه در اواسط قرن پنجم هجري بنظم درآمده مستقيماً از پهلوي بشعر فارسي ترجمه شده و حتي در قرن هفتم «زرتشت بهرام پژدو» ارداويرفنامه پهلوي را بنظم فارسي درآورد.
در سه چهار قرن اول هجري بسياري از كتب پهلوي در مسائل مختلف از قبيل منطق، طب، تاريخ، نجوم، رياضيات، داستانهاي ملي، قصص و روايات و نظاير آنها بزبان عربي ترجمه شد و از آنجمله است: كليله و دمنه، آيين نامه، خداينامه، زيج شهريار، ترجمه پهلوي منطق ارسطو، گاهنامه، ورزنامه و جز آنها.
در همين اوان كتبي مانند دينكرت، بندهشن، شايست نشايست،ارداويرافنامنه، گجستك ابالش، يوشت فريان، اندرز بزرگمهر بختكان، ماديگان شترنگ، شكند گمانيك و يچار و امثال آنها بزبان پهلوي نگاشته شد كه بسياري مطالب مربوط به ايران پيش از اسلام و آيين و روايات مزديسنا و داستانهاي ملي در آنها محفوظ مانده است. مؤلفان اين كتب غالباً از روحانيون زرتشتي بوده و باين سبب از تاريخ و روايات ملي و ديني ايران قديم اطلاعات كافي داشتهاند. از اين گذشته در تمام ديوانهاي حكام عرب در عراق و ايران و ماوراءالنهر تا مدتي از خط و لهجه پهلوي استفاده ميشده است.
با همه اين احوال پيداست كه غلبه عرب و رواج زبان ديني و سياسي عربي بتدريج از رواج و انتشار لهجه پهلوي ميكاست تا آنجا كه پس از چند قرن فراموش شد و جاي خود را بلهجات ديگر ايراني داد.
خط پهلوي هم بر اثر صعوبت بسيار و نقص فراوان خود بسرعت فراموش گرديد و بجاي آن خط عربي معمول شد كه با همه نقصهايي كه براي فارسي زبانان داشت و با همه نارسايي بمراتب از خط پهلوي آسانتر است.
بهمان نسبت كه لهجه پهلوي رسميت و رواج خود را از دست ميداد زبان عربي در مراكز سياسي و ديني نفوذ مييافت و برخي از ايرانيان در فراگرفتن و تدوين قواعد آن كوشش ميكردند اما هيچگاه زبان عربي مانند يك زبان عمومي در ايران رائج نبود و بهيچ روي بر لهجات عمومي و ادب ايراني شكستي وارد نياورد و عبارت ديگر از ميان همه ملل مطيع عرب تنها ملتي كه زبان خود را نگاه داشت و از استقلال ادبي محروم نماند ملت ايرانست.
mozhgan
03-02-2011, 12:50 AM
نفوذ لغات عربي در لهجات ايراني
پيداست كه اين نفوذ سياسي و ديني و همچنين مهاجرت برخي از قبايل عرب بداخل ايران و آميزش با ايرانيان و عواملي از اين قبيل باعث شد كه لغاتي از زبان عربي در لهجات ايراني نفوذ كند. اين نفوذ تا چند قرن اول هجري بكندي صورت ميگرفت و بيشتر ببرخي از اصطلاحات ديني (مانند: زكوة، حج، قصاص...) و اداري (مانند: حاكم، عامل، امير، قاضي، خراج...) و دسته ای از لغات ساده كه گشايشي در زبان ايجاد ميكرد يا بر مترادفات ميافزود (مانند: غم، راحت، بل، اول، آخر...) منحصر بود و حتي ايرانيان پارهاي از اصطلاحات ديني و اداري عربي را ترجمه كردند مثلاً بجاي «صلوة» معادل پارسي آن «نماز» و بجاي «صوم» روزه بكار بردند.
در اين ميان بسياري اصطلاحات اداري (ديوان، دفتر، وزير...) و علمي (فرجار، هندسه، استوانه، جوارشنات، زيج، كدخداه...) و لغات عادي لهجات ايراني بسرعت در زبان عربي نفوذ كرد و تقريباً بهمان نسبت كه لغات عربي در لهجات ايراني وارد شد از كلمات ايراني هم در زبان تازيان راه يافت.
بايد بياد داشت كه نفوذ زبان عربي بعد از قرن چهارم هجري و خصوصاً از قرن ششم و هفتم ببعد در لهجات ايراني سرعت و شدت بيشتري يافت.
نخستين علت اين امر اشتداد نفوذ دين اسلام است كه هر چه از عمر آن در ايران بيشتر گذشت نفوذ آن بيشتر شد و بهمان نسبت كه جريانهاي ديني در اين كشور فزوني يافت بر درجه محبوبيت متعلقات آن كه زبان عربي نيز يكي از آنهاست، افزوده شد.
دومين سبب نفوذ زبان عربي در لهجات عربي در لهجات ايراني خاصه لهجه دري، تفنن و اظهار علم و ادب بسياري از نويسندگانست از اواخر قرن پنجم به بعد. جنبه علمي زبان تازي نيز كه در قرن دوم و سوم قوت يافت از علل نفوذ آن در زبان فارسي بايد شمرده شد.
اين نفوذ از حيث قواعد دستوري بهيچ روي (بجز در بعض موارد معدود بي اهميت) در زبان فارسي صورت نگرفته و تنها از طريق مفردات بوده است و حتي در مفردات لغات عربي هم كه در زبان ما راه جست براههاي گوناگون از قبيل تلفظ و معني آنها دخالتهاي صريح شد تا آنجا كه مثلاً بعضي از افعال معني و وصفي گرفت (مانند:لاابالي= بيباك. لايعقل= بيعقل، لايشعر= بيشعور، نافهم...) و برخي از جمعها بمعني مفرد معمول شده و علامت جمع فارسي را بر آنها افزودند مانند: ملوكان، ابدالان، حوران، الحانها، منازلها، معانيها، عجايبها، مواليان، اواينها...
چنانكه در شواهد ذيل ميبينيم:
ببوستان ملوكان هزار گشتم بيش گل شكفته برخساركان تو ماند
(دقيقي)
وگر بهمت گويي دعاي ابدالان نبود هرگز با پاي همتش همبر
(عنصري)
گر چنين حور در بهشت آيد همه حوران شوند غلمانش
(سعدي)
زنان دشمنان در پيش ضربت بياموزند الحانهاي شيون
(منوچهري)
بيابان درنورد و كوه بگذار منازلها بكوب و راه بگسل
(منوچهري)
من معانيهاي آنرا ياور دانش كنم گر كند طبع تو شاها خاطرم را ياوري
(ازرقي)
گذشته از اين نزديك تمام اسمها و صفتهاي عربي را كه بفارسي آوردند با علامتهاي جمع فارسي بكار بردند (مانند: شاعران، حكيمان، زائران، امامان، عالمان. نكتها، نسخها، كتابها...)
بدين جهات بايد گفت لغات عربي كه در زبان فارسي آمده بتمام معني تابع زبان فارسي شده و اصولاً تا اواخر قرن پنجم جمعهاي عربي نيز بنحوي كه امروز ميان ما معمول است تقريباً مورد استعمالي نداشته است.
mozhgan
03-02-2011, 12:51 AM
آغاز ادب فارسي
اگر چه ادبيات پهلوي در برابر نفوذ و رسميت زبان عربي اندك اندك راه ضعف و فراموشي ميپيمود ليكن لهجات محلي ديگر ايران با آميزش با زبان عربي آماده ايجاد ادبيات كامل و وسيعي ميگرديد و از آنجمله بود لهجه آذري، لهجه كردي، لهجه فارسي (معمول در فارس)، لهجات مركزي ايران، لهجه طبري، لهجه گيلي و ديلماني، لهجه سگزي، لهجه خراساني، لهجه سغدي، لهجه خوارزمي و جز آن.
لهجه عمومي مشرق ايران و شعب آن از اين ميان ثروتمندترين لهجه هاي ايراني بود و چون بازمانده لهجه هاي ادبي مهمي مانند پهلوي اشكاني (پهلوي شمالي)، سغدي قديم، تخاري و خوارزمي قديم بود بزودي و با كوچكترين رسميت سياسي ميتوانست بهترين وسيله ايجاد ادبيات جديدي در ايران گردد و اين امر خوشبختانه بياري يعقوب سر ليث صفار(254ـ265) مؤسس سلسله مشهور صفاري در اواسط قرن سوم هجري بشرحي كه در تاريخ سيستان بتفصيل آمده است صورت گرفت و با ظهور شاعراني مانند محمد بن وصيف سگزي دبير يعقوب و بسام كورد(كرد) از خوارج سيستان كه بصلح نزد يعقوب رفته بود و محمد بن مخلد سگزي از فاضلان عهد يعقوب نخستين اشعار عروضي پارسي سروده شد .
mozhgan
03-02-2011, 12:51 AM
قرن چهارم در علوم و ادبيات
قرن چهارم بر تارك تاريخ ايران چون تاجي درخشنده است كه بانواع گوهرهاي تابان مزين باشد. اين گوهرهاي درخشان علم و ادب مردان بزرگي مانند محمد بن زكرياي رازي و ابو نصر فارابي و احمد بن عبدالجليل سگزي و ابونصر عراق و علي بن عباس مجوسي اهوازي و ابوسهل مسيحي و رودكي و شهيد بلخي و دقيقي و ابن العميد و ابن عباد و قابوس و بديع الزمان همداني و ابوبكر خوارزمي و بسياري از رجال نامبردار مانند ايشانند كه فرصت شمارش همه آنان در اين وجيزه نيست. در پايان اين قرن سه تن از مفاخر عالم انساني يعني ابوريحان بيروني و ابوعلي بن سينا و ابوالقاسم فردوسي وارث همه ترقيات و پيشرفتهاي ايرانيان در علوم و ادبيات شدند و قسمتي از آغاز قرن پنجم را نيز بنور وجود و آثار گرانبهاي خود روشن داشتند.
اين قرن همانطور كه دوره بلوغ علوم اسلامي و ادب عربي است بهمان نحو هم مهمترين و بارآورترين عهد ادب فارسي و عصر ظهور گويندگان بزرگ و فصيح در نواحي شرقي ايرانست. در نواحي ديگر ايران اگر چه گويندگاني مانند قابوس و مسته مرد(شاعر طبري زبان) و بندار رازي و منطقي رازي و غضائري رازي پديد آمده و بعضي از آنان تا اوايل قرن پنجم نيز زيسته و شاعري كرده اند ليكن عده آنان و اهميت ايشان بدرجتي نيست كه بتوانيم آنانرا همپايه شاعران خراسان و ماوراءالنهر يعني حوزه فرمانروايي سامانيان بدانيم.
mozhgan
03-02-2011, 12:51 AM
توجه سامانيان بزبان پارسي
خاندان ساماني يكي از خاندانهاي اصيل ايرانست كه نسل آن ببهرام چوبين سردار مشهور ساساني ميرسيد. شاهان اين خاندان در احترام ميهن و بزرگداشت مراسم ملي و احياء سنن قديم ايران و علي الخصوص در ترويج زبان پارسي حد اعلي كوشش را بكار ميبردند و باين نظر در تشويق شاعران و نويسندگان و مترجمان نكته ای را فرو نميگذاشتند. مثلاً چون ديدند كه كليله و دمنه پهلوي مدروس شده و ممكن است مردم ايران بر اثر رغبتي كه بدان دارند از ترجمه عربي آن كه بدست عبدالله پسر مقفع صورت گرفته بود استفاده كنند، بترجمه آن از تازي بنثر پارسي فرمان دادند و اين كار در عهد سلطنت نصر بن احمد ساماني (301ـ 331 هجري) انجام شد و سپس بهمت وزير او ابوالفضل بلعمي، رودكي شاعر مشهور آنرا از نثر بنظم پارسي در آورد، و يا چون دو كتاب مشهور محمد بن جرير الطبري (متوفي بسال 310) يعني تاريخ الرسل و الملوك و جامع البيان تفسير القرآن او در خراسان شهرت يافت، ابوصالح منصور بن نوح ساماني (350ـ366 هجري) نخستين را بهمت وزير خود ابوعلي محمد بن ابوالفضل محمد بلعمي و دومين را بدست گروهي از فقيهان بپارسي درآورد و اين هر دو ترجمه اكنون در دست و ار ذخاير گرانبهاي ادب پارسي است.
mozhgan
03-02-2011, 12:52 AM
نثر پارسي در قرن چهارم
نثر پارسي اين دوره تنها از همين آثار گرانبها بهرهمند نبود بلكه آثار متعدد ديگري نيز درين عهد بوجود آمده كه برخي از آنها هنوز باقي و از آنجمله است:
1ـ كتاب عجائب البر و البحر يا عجايب البلدان از ابوالمؤيد بلخي كه حاوي اطلاعات ذيقيمتي راجع بنواحي مختلف خاصه ايران.
2ـ كتاب حدود العالم من المشرق الي المغرب كه مؤلف آن معلوم نيست ولي چنانكه در مقدمه آن ذكر شده تأليف آن بسال 372 هجري صورت گرفته است.
3ـ كتاب الابنية عن حقايق الادويه از ابومنصر موفق هروي در داروشناسي كه نسخه ای از آن بخط اسدي طوسي شاعر موجود است.
4ـ ترجمه تاريخ طبري كه اصل آن يعني تاريخ الرسل و الملوك از محمد ابن جرير الطبري است و ترجمه آن بفرمان ابوصالح منصور بن نوح بدست وزير او ابو علي محمد بن ابوالفضل محمد بلعمي بسال 352 با اضافات و استفاداتي از منابع ديگر صورت گرفته است.
5ـ ترجمه تفسير طبري از جامع البيان محمد بن جرير الطبري معروف بتفسير كبير كه بامر ابو صالح منصور بن نوح و بدست گروهي از فقهاي خراسان و ماوراءالنهر انجام شد.
6ـ مقدمه شاهنامه ابومنصوري از ابومنصورالمعمري. اين مقدمه كه اكنون در دست است بنا بر شرحي كه خواهد آمد بر شاهنامه ابو منصور محمد بن عبدالرزاق سپهسالار خراسان نوشته شده است.
از محمد بن ايوب الحاسب الطبري دانشمند معروف دو رساله شش فصل و استخراج در دست است و كتاب ديگري بنام كشف المحجوب در كلام اسمعيليه از ابو يعقوب سگزي باقيست كه گويا از اصل عربي ترجمه شده باشد و در اين صورت بايد آنرا از آثار اوايل قرن پنجم هجري شمرد.
از خصايص مهم دوره ساماني يكي تدوين تاريخ ايران و داستانهاي ملي است بزبان پارسي. در قرن چهارم هنوز دنباله افكار و عقايد شعوبيه ايراني باقي بود و اين روحيه بهمان نحو كه در ادبيات عربي مايه سرودن بسياري از اشعار وطني به وسيله ايرانيان و تأليف كتاب در ذكر تاريخ و مفاخر ايرانيان و مثالب تازيان شده بود، در زبان پارسي نيز باعث تأليف بسياري كتب و ذكر مفاخر گذشتگان گرديد اين كتب در قرن چهارم معمولاً تاريخهاي مشروح ايران قديم يا داستانهاي مفصل پهلوانان بود كه با توجه بمأخذ كهن پهلوي يا مأخذ منقول از پهلوي بعربي تهيه و تأليف شده و از آنجمله است: شاهنامه ابوالمؤيد بلخي كه كتابي عظيم از تاريخ و داستانهاي قهرماني ايران پيش از اسلام تا غلبه تازيان بودـ شاهنامه ابو علي بلخي ـ شاهنامه ابومنصوري كه در سال 346 هجري بفرمان ابو منصور محمد بن عبدالرزاق طوسي سپهسالار خراسان، بوسيله چند تن از دهقانان گردآوري شده و از لحاظ اتفاق مأخذ و نظم مطالب ظاهراً بهترين شاهنامه منثور قرن جهارم بوده. بر اين كتاب ابو منصور المعمري، وزير ابومنصور محمد بن عبد الرزاق مقدمهيي نگاشته كه اكنون باقي و از آثار گرانبها و معتبر نثر پارسي است. نخستين شاعري كه از اين كتاب براي ايجاد يك شاهنامه منظوم استفاده كرد دقيقي و بعد از او استاد ابوالقاسم فردوسي است.
نثر فارسي قرن چهارم بسيار ساده و خالي از صنايع لفظي بود. در نثر اين دوره و تمام آثاري كه بعد از آن به سبك اين عهد نوشته شد اثري از لغات مشكل عربي و ذكر امثال عرب يا آوردن اشعار تازي بقصد آرايش كلام و نظاير آن مشهود نيست بلكه نثري است روان و طبيعي و مبتني بر روش تكلم عموم و با جمله هاي كوتاه و روشن و خالي از ابهام و تعقيد. تكرار افعال و آوردن افعال كامل بينقص و عدم توجه بمقدمه چينيهاي زائد بر اصل و سعي در صراحت الفاظ از خصايص عمده نثر فارسي در اين دوره است.
mozhgan
03-02-2011, 12:52 AM
شعر فارسي در قرن چهارم
اما از جهت شعر فارسي، قرن چهارم را بايد يكي از بهترين دورههاي ادبي زبان فارسي دانست. در نيمه دوم قرن سوم هجري يعني در همان اوان كه شعر عروضي پارسي نخستين مراحل حيات خود را ميپيمود و چون كودكي نوخاسته افتان و خيزان پيش ميرفت يكي از نوابغ بزرگ ادب فارسي يعني ابو عبدالله جعفربن محمد رودكي سمرقندي(م.329) ولادت يافت، و تمام قسمت اول حيات خود را در اين قرن گذراند و تربيت شد تا آنجا كه شاعري فحل گرديد و چون به آغاز قرن چهارم رسيد مرتبتي يافت كه بقول ابوالفضل بلعمي او را در عرب و عجم نظيري نبود. بيست و نه سال اول قرن چهارم دوره استحصال رودكي از زحماتي بود كه در آغاز حيات خود يعني اواخر قرن سوم كشيده بود. رودكي شعر فارسي را از حالت ابتدائي و ساده خود بيرون آورد، در انواع مضامين و اقسام مختلف شعر از قبيل قصيده، غزل، مثنوي، رباعي و ترانه وارد شد و از همه آنها پيروز بيرون آمد. بقولي كه معقولتر و مقبولتر است نزديك صد هزار بيت (صد دفتر) و بقولي ديگر كه قبول آن دشوار مينمايد يك ميليون و سيصد هزار بيت شعر از خود بيادگار گذاشت. كتاب كليله و دمنه را بنظم فارسي درآورد، قصيدههاي بزرگ ساخت، غزلهاي لطيف كه عنصري هم خود را در برابر آنها عاجز مييافت سرود. رودكي سخني شيرين، كلامي لطيف و طبيعي و خالي از هرگونه اشكال دارد و اگر از كهنگي زبان و لهجه او كه نسبت بما امري طبيعي و نتيجه گذشت ده قرن و نيم مدت است، بگذريم بايد سخن او را بهمان اندازه ساده و سهل بدانيم كه سخن فردوسي و سعدي را. بهر حال رودكي پدر شعر فارسي است و در اين امر خلافي نتوان كرد و از همين جاست كه شاعران بعد از وي او را «استاد شاعران» و «سلطان شاعران» لقب داده اند. از اشعار اوست:
زمانه پندي آزاد وار داد مرا زمانه چون نگري سر بسر همه پند است
بروز نيك كسان گفت تا تو غم نخوري بسا كسا كه به روز تو آرزومند است
زمانه گفت مرا خصم خويش دار نگاه كرا زبان نه ببند است پاي دربند است
تا جهان بود از سر آدم فراز كس نبود از راه دانش بينياز
مردمان بخرد اندر هر زمان راز دانش را بهر گونه زبان
گرد كردند و گرامي داشتند تا بسنگ اندر همي بنگاشته
دانش اندر دل چراغ روشن است وز همه بد بر تن تو جوشن است
در همان سال كه ستاره نبوغ رودكي از افق آسمان ادب فارسي افول ميكرد درخشانترين ستاره شعر و هنر يعني فردوسي پاي در مطلع حيات نهاد (329 هجري) و چنانكه خواهيم ديد با آغاز دوره شاعري اين آزاد مرد شعر پارسي بكمال رسيد:
تهنيت بايد كه در ملك سخن گر شكوفه فوت شد نوبر بزاد!
در اواخر حيات رودكي و بعد از او شاعران ديگري هم در دربار سامانيان و در خراسان و ماوراءالنهر تربيت ميشدند و توجه سلاطين ساماني بدانان باعث پيشرفت كار ايشان و فزوني نظاير آنان بود بحدي كه قرن چهارم از حيث كثرت شعر و شاعر قرن كم نظيري بوده است.
از مشاهير معاصران رودكي ابوالحسن شهيد بن حسين بلخي (م 325) شاعر و متكلم بزرگ خراسانست كه در شعر عربي و پارسي استاد بوده و غزلهاي لطيف و خط زيباي او در ميان آيندگان شهرت داشته است.
ديگر از شاعران بزرگ قرن چهارم ابوالحسين محمد بن محمد بخارائي معروف به مرادي معاصر رودكي است ـ ديگر ابو عبدالله محمد بن موسي فرالاوي معاصر رودكي ـ ديگر ابوزراعه (ابوزرعه) معمري جرجاني معاصر رودكي ديگر ابوالعباس فضل بن عباس ربنجني معاصر نصر بن احمد و نوح بن نصر ساماني ـ ديگر ابو طاهر طيب ابن محمد خسرواني (م.342) ـ ديگر ابوالمؤيد بلخي از شاعران نيمه اول قرن چهارم كه در نظم و نثر استاد بود ـ ديگر ابو عبدالله محمد بن صالح ولوالجي ـ ديگر ابو عبدالله محمد بن حسن معروفي بلخي معاصر عبدالملك بن نوح (343ـ 350) ـ ديگر ابوالحسن علي بن محمد معروف به منجيك ترمدي ـ ديگر ابوشكور بلخي صاحب منظومه آفرين نامه كه در حدود 333ـ 336 سروده شده و از ابيات مشهور آن است.
به دشمن برت استواري مباد كه دشمن درختي است تلخ از نهاد
درختي كه تلخش بود گوهرا اگر چرب و شيرين دهي مر ورا
همان ميوه تلخت آرد پديد ازو چرب و شيرين نخواهي مزيد
زدشمن گرايدونكه يا بي شكر گمان بر كه زهرست هرگز مخور
شاعر بسيار مشهور قرن چهارم بعد از رودكي ابو منصور محمد بن احمد دقيقي (مقتول در حدود سال 368) است كه معاصر با امير فخرالدوله ابوالمظفر احمد بن محمد چغاني از آل محتاج و امير سديد ابو صالح منصور بن نوح ساماني(350ـ 365) و امير رضي ابوالقاسم نوح بن منصور (365ـ 387) بوده و بامر پادشاه اخير بنظم شاهنامه ابومنصوري آغاز كرده و هزار بيت در سلطنت گشتاسب و ظهور زردشت پيغامبر سروده است. علاوه بر اين، قصائد و قطعات و غزلهايي نيز از دقيقي بيادگار مانده و او از شاعران استاد عهد ساماني است كه قدرتش در ساختن قصايد و بيان مدايح شهرياران زبانزد بود. از قطعات مشهور اوست:
بدو چيز گيرند مر مملكت را يكي ارغواني يكي زعفراني
يكي زرنام ملك بر نبشته دگر آهن آبداده يماني
كرا بويه وصلت ملك خيزد يكي جنبشي بايدش آسماني
زباني سخنگوي و دستي گشاده دلي همش كينه همش مهرباني
كه ملكت شكاريست كاو را نگيرد عقاب پرنده نه شير ژياني
دو چيز است كاو را ببند اندر آرد يكي تيغ هندي دگر زر كاني
بشمشير بايد گرفتن مر او را بدينار بستنش پاي ارتواني
كرا تخت و شمشير و دينار باشد نبايدش تن سرو و پشت كياني
خرد بايد آنجا وجود و شجاعت فلك مملكت كي دهد رايگاني
شاعر مشهور آخر دوره ساماني كه قسمتي از عهد غزنوي را نيز درك كرد مجدالدين ابواسحق كسائي مروزي است كه مردي شيعي مذهب و در اواخر عمر خود متمايل بوعظ و اندرز بود. وي تا مدتي بعد از سال 391 در قيد حيات بوده و دوره سلطنت سلطان محمود غزنوي را درك كرده و او را ثنا گفته است.
شاعر نامبردار آخر عهد ساماني كه قسمت بزرگ زندگي او در قرن چهارم و چند سالي از آن در آغاز قرن پنجم گذشت استاد ابوالقاسم فردوسي(329ـ 411 هجري) صاحب شاهنامه است كه بي اغراق تاج شعر و ادب ايراني و عاليترين نمونه فصاحت زبان فارسي دري است. از ابيات اوست:
سپاسم ز يزدان كه او داد زور بلند اختر و بخش كيوان و هور
ستايش كه داند سزاوار اوي نيايش بآيين و كردار اوي
مگر او دهد يادمان بندگي نمايد بزرگي و دارندگي
شما دست يكسر بيزدان زنيد بكوشيد و پيمان او مشكنيد
كه بخشنده اويست و دارنده اوي بلند آسمانرا نگارنده اوي
ستمديده را اوست فرياد رس منازيد يا نازش او بكس
نيابد نهادن دل اندر فريب كه پيش فرازنده آيد نشيب
كجا آنكه ميسود تاجش بابر كجا آنكه بودي شكارش هژبر
نهاني همه خاك دارند و خشت خنك آنكه جز تخم نيكي نكشت
زماني مياساي از آموختن اگر جان همي خواهي افروختن
چو گويي كه وام خرد تو ختم همه هر چه بايستم آموختم
يكي نغز بازي كند روزگار كه بنشاندت پيش آموزگار
در دوره ساماني علاوه بر قصائد و قطعات و ساير انواع شعر، چندين منظومه بزرگ از قبيل كليله و دمنه رودكي، آفرين نامه ابوشكور، شاهنامه مسعودي مروزي، گشتاسبنامه دقيقي، شاهنامه فردوسي سروده شده.
از خصائص شعر فارسي قرن چهارم: فصاحت، سادگي، مضامين تازه و بكر، توجه بطبيعي بودن تشبيهات، توصيفات طبيعي منطبق بر عالم خارج، سعي در جستن مطالب تازه و بديع و متنوع، عدم استعمال اصطلاحات علمي در شعر، خالي بودن شعر از كلمات مشكل عربي و حتي كم بودن لغات عربي، حفظ بسياري از لغات كهنه دري، كوتاه بودن اوزان و بحور شعر است.
كمترين آشنايي با لهجه كهنه قرن چهارم خواننده را در فهم زيبايي و فصاحت معجزهآساي اشعار آن عهد ياوري خواهد كرد. بزرگترين نماينده شعر اين دوره بيخلاف فردوسي و ابيات غراي او بيترديد بهترين نشانه فصاحت زبان فارسي است تا بجايي كه قرن چهارم تنها با داشتن شاهنامه ميتواند بر زبان فارسي حكومت كند و منشاء هر گونه اصلاحي در اين زبان و دور داشتن آن از افراطها و تفريطهاي متأخران گردد.
در شعر فارسي قرن چهارم بندرت و بزحمت ميتوان اثر يأس و نوميدي يافت. شعر اين دوره پر است از نشاط روح و غرور ملي و انديشه حساسي و خوشبيني و آزادمنشي، و از اينروي بايد آنرا آيينه تمام نماي روح و انديشه واقعي ايراني دانست يعني انديشه و روحي كه هنوز چنانكه بايد مقهور عوامل غير ايراني نشده و استوار بر جاي مانده بود.
mozhgan
03-02-2011, 12:53 AM
قرن پنجم و ششم عصر غزنويان و سلجوقيان و خوارزمشاهيان
رواج زبان ادبي در نواحي مركزي و جنوبي و غربي
آميزش زبان فارسي با زبان عربي
نثر فارسي در قرن پنجم و ششم
انتشار زبان فارسي در خارج از ايران
نثر مصنوع در قرن ششم
نثر ساده در قرن پنجم و ششم
شعر فارسي در قرن پنجم و ششم
كتب علمي
عرفان در شعر فارسي
mozhgan
03-02-2011, 12:53 AM
آميزش زبان فارسي با زبان عربي
زبان پارسي كه در قرن چهارم از آميزش با زبان عربي تا حدي مصون مانده و لغات تازي در آن اندك بود از قرن پنجم ببعد به نسبت بيشتري با لغات عربي درآميخت. پيداست كه اين آميزش يكباره با شروع قرن پنجم بكمال نرسيد بلكه تدريجاً صورت گرفت و اين سير تدريجي چنان بود كه كثرت كلمات عربي در پايان قرن پنجم خيلي بيشتر از آغاز آن و در آخر قرن ششم زيادتر از اول آن بوده است. از علل عمده اين امر يكي تزايد نفوذ دين اسلام در اين دو قرن و زبان ملازم آن يعني زبان عربي بود. ديگر آنكه در اين دو قرن تعليم و تعلم زبان عربي با شدتي بيشتر از پيش در ايران رواج داشت و چون توسعه و افزايش مدارس در قرن پنجم و ششم با قوت بسيار صورت گرفته و از مواد اصلي و اساسي دروس در اين مدارس زبان و ادب عربي بود، طبعاً همه اهل سواد و كساني كه در پي تحصيل علم و ادب بودند از زبان و ادب عرب آگاهي مييافتند و از اينجاست كه در قرن پنجم و ششم كمتر كسي از شاعران و نويسندگان را مييابيم كه اثري از ادب عربي در گفتار او نباشد.
علاوه بر اين در طي قرنهاي دوم و سوم و چهارم همه علوم اسلامي تدوين شده و اصطلاحات علمي فراوان در زبان عربي گرد آمده و بر اثر ترجمه بسياري كتب از منابع يوناني و پهلوي و سرياني و هندي، ادب عربي غني و ثروتمند و داراي نفوذ بسيار گرديده بود. دين اسلام و رواج قرآن و احاديث نيز مايه تشديد نفوذ لغات عربي و ورود بسياري از آنها در زبان فارسي شده بود. باين جهات هر چه از آغاز تسلط تا زيان بر ايران بعهد معاصر نزديكتر شويم كلمات تازي را بنسبت بيشتري در زبان فارسي مييابيم.
در قرن پنجم و ششم اين عوامل چون دست بهم دادند باعث شدند كه زبان فارسي با سرعت بيشتري با لغات تازي آميخته شود چنانكه در اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم كه پايان اين دوره است در زبان نظم و نثر فارسي بسياري از كلمات غير لازم عربي وارد شده بود.
از طرفي ديگر چون قرن پنجم و ششم دوره برچيده شدن حكومتهاي ايراني و روي كار آمدن غلامان و قبايل ترك نژاد بود قسمتي از لغات تركي نيز بوسيله سپاهيان و عمال دولتي در زبان فارسي راه جست ولي نسبت اين لغات بواژه هاي تازي بسيار ناچيز و غير قابل ملاحظه بود.
mozhgan
03-02-2011, 12:53 AM
رواج زبان ادبي در نواحي مركزي و جنوبي و غربي
چنانكه ميدانيم تا اواخر قرن چهارم ادبيات دري تنها بنواحي شرقي ايران يعني سيستان و خراسان و ماوراءالنهر اختصاص داشت زيرا لهجه ای كه نخستين آثار ادبي ايران دوره اسلامي با آن وجود آمد متعلق بهمين نواحي بود. اما از اوايل قرن پنجم بعللي ادبيات دري بنواحي مركزي و اندك اندك بشمال و مغرب و جنوب نيز راه يافت و شاعران و نويسندگان بجاي لهجه خود لهجه ادبي دري را بتقليد از شاعران خراسان و ماوراءالنهر براي شعر و نثر پذيرفتند و در دربارها مرسوم كردند. اگر چه در همان حال هم شاعراني مانند بندار رازي بزبان اهل ري و علي پيروزه و مسته مرد ملقب به ديواروز كه هر دو معاصر عضدالدوله ديلمي بودند بلهجه طبرستاني و بابا طاهر عريان همداني بلهجه محلي خود شعر ميساختند ليكن لهجه ادبي دربارها و كتب اصلي ادبي تنها لهجه اهل مشرق بود و شاعران و نويسندگان براي آنكه خوب از عهده بيان مقاصد خود در پارسي دري برآيند از ديوانهاي شعرايي مانند رودكي و منجيك و دقيقي و فردوسي و نظاير آنان استفاده ميبردند و يا خواندن آثار آنانرا بمبتديان توصيه ميكردند. ناصر خسرو در سفرنامه خود گويد:
«...و در تبريز قطران نام شاعري را ديدم، شعري نيك ميگفت اما زبان فارسي نيكو نميدانست پيش من آمد ديوان منجيك و ديوان دقيقي بياورد و پيش من بخواند و هر معني كه او را مشكل بود از من بپرسيد، باو گفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من خواند...»
راوندي در كتاب راحة الصدور از قول احمد بن منوچهر شصت كله آورده است كه «... سيد اشرف بهمدان رسيد در مكتبها ميگرديد و ميديد تا كرا طبع شعرست، مصراعي بمن داد تا بر آن وزن دو سه بيت گفتم، بسمع رضا اصغا فرمود و مرا بدان بستود و حث و تحريض واجب داشت و گفت از اشعار متأخران چون عمادي و انوري و سيد اشرف و بلفرج روني ... و حكم شاهنامه آنچ طبع تو بدان ميل كند قدر دويست بيت از هر جا اختيار كن و يادگير و برخواندن شاهنامه مواظبت نماي تا شعر بغايت رسد...»
اين اشارات و نظاير آنها ميرساند كه با رواج شعر دري در نواحي جديدي غير از مشرق ايران آموختن لهجه دري و نكات آن و علي الخصوص مشكلات لغات آن لهجه از مسائل عادي نوآموزان بود و بهمين سبب است كه اسدي طوسي كه قسمت بزرگي از زندگي خود را در حدود اران و آذربايجان گذرانيده بود چون عدم اطلاع شاعران آن نواحي را از مشكلات لغات دري ملاحظه كرد بتأليف كتاب لغت فرس همت گماشت و در آغاز آن نوشت«... و غرض ما اندرين لغات پارسي است كه ديدم شاعرانرا كه فاضل بودند وليكن لغات پارسي كم ميدانستند...» و در اينجا هم مانند قول ناصر خسرو مراد از زبان پارسي لهجه دري يا پارسي دري است.
mozhgan
03-02-2011, 12:54 AM
انتشار زبان فارسي در خارج از ايران
موضوعي كه در تاريخ زبان فارسي قرن پنجم و ششم قابل ملاحظه و مطالعه است انتشار زبان فارس است در خارج ايران. در اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم دو تن از پادشاهان فاتح ايران يعني ناصرالدين سبكتكين و پسر او يمين الدوله محمود شروع به پيشرفتها و فتوحاتي در جانب ولايت سند كردند و در عهد اين دو پادشاه و جانشينان آنان بتدريج ناحيه پهناوري از هندوستان تحت اطاعت سلاطين غزنوي درآمد. ميدانم كه نزديك بتمام عمال و حكام و سربازان غزنوي خواه آنانكه در جانب ايران بودند و خواه آنانكه در طرف هندوستان، ايراني نژاد و متكلم بلهجات ايراني و معتاد به ادبيات دري بودند و بهمين سبب توقف آنان در هندوستان و حكمروايي بر آن سامان باعث نشر پارسي دري دراراضي متصرفي غزنوي گرديد خاصه كه زبان رسمي دربار غزنوي پارسي دري بوده است.
پس از تسلط سلاجقه بر ايران چنانكه ميدانيم دسته ای از آنان با تصرف آسياي صغير دولتي را كه بنام دولتي را كه بنام دولت سلاجقه آسياي صغير معروف است در آن سامان بوجود آوردند. در دربار امراي اين سلسله مانند همه دربارهاي سلجوقي زبان فارسي بود و بهمين سبب در اين ناحيه حتي در شام بتدريج زبان فارسي دري رواج يافت و اندك اندك كار بجايي كشيد كه در اواخر قرن ششم و اوايل قرن هفتم آسياي صغير يكي از مراكز ادبيات فارسي گرديد.
در نتيجه اين دو جريان يعني نفوذ ادبيات دري از خراسان بساير ولايات ايران و رواج زبان پارسي در خارج از كشور ايران از اواسط قرن پنجم ببعد بسياري شاعر و نويسنده بيرون از ناحيه خراسان و ماوراءالنهر پديد آمدند و اين امر چنانكه خواهيم ديد باعث تنوع عظيمي در ادب فارسي گرديد.
mozhgan
03-02-2011, 12:54 AM
نثر فارسي در قرن پنجم و ششم
قرن پنجم و ششم از حيث نثر فارسي يكي از ادوار بسيار مهم ادبي است. در اين دو قرن نه تنها نثر فارسي دنباله ترقيات قرن چهارم را طي كرد بلكه به مراتب بيش از شعر ترقي و تحول يافت و انواع آثار مختلف در آن بوجود آمد چنانكه از حيث تنوع و تعدد آثار منثور ميتوان هيچيك از ادوار ادبي را با اين دو قرن مقايسه كرد.
نثر فارسي در اين دو قرن دو سبك كاملاً متمايز از يكديگر داشت: اول سبك ساده كه دنباله نثر ساده قرن چهارم بوده است و دوم سبك مصنوع كه بعد از اين راجع به آن سخن خواهيم گفت.
mozhgan
03-02-2011, 12:55 AM
نثر ساده در قرن پنجم و ششم
مراد از نثر ساده يا نثر مرسل نثري است كه خالي از صنايع و قيود لفظي و آزاد از هرگونه تصنع و تكلفي باشد. نثري كه به اين سبك نوشته شده باشد كاملترين و سودمندترين نوع آنست زيرا مقصود را بنحو احسن بيان و از فوت معني پيش گيري ميكند. اين سبك نثر همچنانكه گفتيم در قرن چهارم در ادب فارسي معمول بود و مانند سبك شعر فارسي در تمام قرن پنجم و قسمتي از قرن ششم ادامه و تكامل يافت و اختلافي كه در آن بتدريج وجود مي يافت نه از باب اصول و بنياد و سبك و روش و نگارش بلكه از جهت تغييرات و تحولاتي بود كه بتدريج در زبان فارسي صورت ميگرفت و ما راجع به آن پيش از اين سخن گفتهايم.
براي آنكه از كتابهاي معروفي كه در اين دو قرن به نثر ساده و مرسل نگارش يافته و نيز از نويسندگان آنها مختصر اطلاعي داشته باشيم خوبست بعضي از آنها را فهرست وار ذكر كنيم:
دراوايل قرن پنجم يك كتاب معتبر در هندسه و حساب و نجوم و هيئت باسم التفهيم لاوائل صناعة التنجيم داريم كه نويسنده آن ابوريحان محمد بن احمد البيروني به سال 420 آنرا به فارسي نگاشت. انشاء اين كتاب بسيار ساده و زيباست و التفهيم مخصوصاً از باب اصطلاحات فارسي نجومي و رياضي ارزش بسيار دارد.
دانشمند معاصر ابوريحان يعني ابو علي حسين بن عبدالله بن سينا (370ـ428) نيز در اوايل قرن پنجم چند اثر مشهور خود را در مسائل فلسفي و طبي به زبان فارسي به رشته تحرير كشيد. مهمترين آنها كتاب معروف دانشنامه علائي يا حكمت علائي است در منطق و فلسفه. ابو علي بن سينا بسيار كوشيده است اصطلاحات فلسفي را كه تا آغاز قرن پنجم به زبان عربي مدون شده بود به فارسي بياورد و از اين بابت كتاب او تازگي دارد. علاوه بر اين از ابن سينا رسالات ديگري مانند رساله معراجيه و رساله نبوت و رساله نبضيه و جز آنها باقي مانده است.
ديگر از نويسندگان مشهور اوايل قرن پنجم ابوالفضل بيهقي (385ـ470 هجري) از مشاهير دبيران سلطان محمود و پسران اوست. اثر مشهور او كتاب مقامات محمودي و مسعودي مشهور بتاريخ بيهقي است كه اصلاً درسي جزء حاوي وقايع عهد ناصرالدين سبكتكين و يمين الدوله محمود و پسرانش محمد و مسعود و متضمن اطلاعات مفيدي راجع بظهور سلاجقه و كيفيت غلبه آنان بر خراسان و عراق بود ليكن اكنون تنها قسمتي از آن شامل وقايع بعد از فوت محمود(421 هجري) تا وقايع آخر عهد محمود و غلبه سلاجقه و شكست محمود و تباهي كار او در دست است. اين كتاب از باب انشاء فصيح و ساده و زيباي آن قابل ملاحظه است بحدي كه ميتوان روش بيهقي را در انشاء از جمله بهترين روشهاي نثر فارسي دانست.
از نويسندگان بزرگ اواخر قرن پنجم خواجه نظام الملك ابو علي حسن بن علي طوسي وزير الب ارسلان و ملكشاه سلجوقي مقتول در سال 485 هجريست. اين وزير در اواخر حيات به خواهش ملكشاه تجارب ممتد و نظرهاي صائب خود را در تدبير امور مملكت و رعيت و سياست در كتابي گردآورد و آنرا سير الملوك يا سياستنامه ناميد. اهميت سياستنامه در انشاء شيوا و ساده و بسيار روان آنست. انشاء نظام الملك بدرجهيي از قيد ابهام و تصنع آزاد است كه هنوز كهنه نشده و همواره تازه و قابل استفاده و نزديك به ذهن و ذوق هر خواننده فارسي زبانست.
يكي از كتابهاي قابل توجه و مهم قرن پنجم قابوسنامه است مؤلف اين كتاب عنصرالمعالي كيكاوس نواده شمس المعالي قابوس از خاندان ديالمه زياري است كه قابوسنامه را در نصيحت پسرش گيلانشاه و آموختن راه و رسم زندگاني و اينكه در هر كاري چه حوائج و در بايستهايي در ميانست، نوشت. تأليف كتاب از سال 475 هجري شروع شده و شامل مسائل مختلف اجتماعي و اخلاقي و رسوم و آداب و فنون و علوم و پارهاي اطلاعات تاريخي است. سبك اين كتاب بسيار خوب و ساده و در عين حال قديم و كلمات كهنه پارس در آن فراوانست. اهميت قابوسنامه خصوصاً از آن جهت است كه اطلاعات ذيقيمت كثيري راجع بابواب مختلف تمدن و فرهنگ ايران قرن پنجم در آن گرد آمده و ما بسياري از اين اطلاعات نفيس را از ساير مأخذ نميتوانيم بدست آوريم.
يكي از مشاهير نويسندگان ايران در قرن پنجم ناصر بن خسرو قبادياني (394ـ 481) است. از اين شاعر و نويسنده نامبردار چند اثر معروف به نثر فارسي در دست است مانند سفرنامه و زادالمسافرين و وجه دين و خوان اخوان و جامع الحكمتين كه در همه آنها نويسنده روشي ساده و انشائي روان دارد و حتي در كتاب زادالمسافرين با آنكه در كلام اسمعيليه نوشته شده سادگي و رواني انشاء را حفظ كرده است.
ديگر از نويسندگان مشهور قرن پنجم كه نثري بسيار شيوا و زيبا دارد علي بن عثمان جلايي هجو يري غزنوي (متوفي به سال 465) است كتاب كشف المحجوب او قديميترين كتاب فارسي در شرح اصول تصوف است.
از اوايل قرن پنجم كتاب بسيار سودمندي بنام تاريخ سيستان در دست داريم كه قسمتي از آن در آغاز قرن پنجم نوشته شده و باقي را در قرون بعد بر آن افزوده اند. قسمت اول تاريخ سيستان علي الخصوص آن بخش كه تا زوال دولت صفاريان را شامل است هم از باب مطالب تاريخي و هم از جهت سبك كهنه و فصيح انشاء ارزش و اعتبار فراوان دارد.
كتاب ديگري از اوايل قرن ششم داريم بنام مجمل التواريخ و القصص كه نويسنده آن معلوم نيست ليكن چون مؤلف آن از مأخذ معتبر قديم در تأليف كتاب خود استفاده كرده اثر او بسيار مهم و قابل توجه است. روش نويسنده كتاب هم بهمين نسبت كهنه و حتي خيلي كهنه تر از منشأت اواخر قرن پنجم و در غالب موارد حاوي كلمات و روايات پهلويست.
در آغاز قرن ششم دانشمند مشهوري به نام امام محمد غزالي طوسي (متوفي به سال 505) چند كتاب و چند نامه به فارسي از خود بر جاي گذاشت. از كتب فارسي او نصيحة الملوك و كيمياي سعادت هر دو انشائي فصيح و ساده و روشن دارد.
نويسنده مشهور ديگر قرن ششم به نام محمد بن منوره نواده ابوسعيد ابوالخير كتابي در بيان احوال و عقايد و كلمات جد خود به نام «اسرار التوحيد في مقامات شيخ ابي سعيد» دارد. روش ساده و نثر شيواي اين كتاب به واقع در زبان فارسي كم نظير و شايسته ملاحظه و توجه است. سادگي سخن كه با استواري كلام و صحت تركيب و صراحت معاني آميخته، اين كتاب را بر بسياري از كتب ديگر فارسي رجحان داده است.
از صوفي و شاعر و نويسنده بزرگ آخر قرن ششم فريدالدين محمد عطار كه نام او را در شمار شاعران ميآوريم كتاب معتبري به نام تذكرةالاوليا حاوي شرح احوال و اقوال صوفيان به روشي بسيار ساده و شامل تمام اختصاصات نثر مرسل در درست است و علاوه بر اين چند كتاب و رساله ديگر به نثر فارسي از عرفاي قرن ششم بر جاي مانده كه همه بر شيوه ساده نويسان انشاء شده است.
mozhgan
03-02-2011, 12:56 AM
نثر مصنوع در قرن ششم
سبك ديگري كه از اواخر قرن پنجم و قرن ششم در نثر فارسي ظهور كرد به سبك مصنوع يا سبك فني مشهور است. مراد از نثر مصنوع يا نثر فني نثري است كه آميخته با صنايع لفظي مانند سجع و جناس و امثال آنها باشد. در اين سبك نويسنده بيشتر بظاهر الفاظ توجه دارد و مهمترين عنصر آن سجع است. سجع به كلماتي گويند كه در پايان دو يا چند جمله متعاقب بكار رود و از حيث وزن و گاه حروف اواخر خود تقريباً يكسان باشد مانند وعيد و تهديد در اين عبارت: «مضمون او همه وعيد و مقرون او همه تهديد» و واقعه و داهيه و قاصي و عاصي در اين عبارت: «چنانكه در چنين واقعهيي و در چنين داهيهيي خداوند ضجر قاصي به بندگان عاصي نويسد.»
نثر مسجع در ادبيات فارسي در نتيجه تأثير ادبيات عرب پيدا شد و شيوع و تجديد آن در نثر عربي از قرن چهارم است و چون همه نويسندگان و ادباي فارسي زبان با ادب عربي آشنايي داشتند و آثار نويسندگان و مترسلان بزرگ عرب را سرمشق خود در نويسندگي و بيان نكات و مضامين مختلف قرار ميدادند طبعاً تحت تأثير سبك مصنوع آنها قرار گرفتند و همان سبك را در نثر زبان خود هم بكار بردند و اگر چه بعضي از نويسندگان فارسي زبان مانند عنصرالمعالي صاحب قابوسنامه با وارد كردن سجع در نثر مخالف بودند و زبان فارسي را با آن ناسازگار ميدانستند با اين حال همچنانكه گفتهايم از اواخر قرن پنجم و علي الخصوص از اواسط قرن ششم به بعد اين سبك در نثر فارسي معمول شد و مدتها متداول بود.
نخستين كسي كه در آثار او سجع ديده شد خواجه عبدالله انصاري (متوفي به سال 481) است. وي در رسالات خود مانند «مناجات نامه» و «كنز السالكين» و «هفت حصار» سجعهايي ساده آورد ليكن ايراد سجع در آثار اين نويسنده چون با سادگي همراهست آسيب بسيار به انشاء او وارد نياورد. با تمام اين احوال اگر او سخنان خود را بدون رعايت سجع مينوشت شايد بهتر از عهده ايراد معاني بر ميآمد.
دوره واقعي صنايع لفظي در نثر از اواسط قرن ششم شروع شد. در اين دوره بكاربردن صنايع مختلف و تكلفات صوري و سجعهاي مكرر و آوردن جمله هاي مترادف و استعمال لغات وافر عربي و شواهد از شعر عرب و احاديث و امثال و آيات و تركيبات و مصطلحات علمي معمول شد.
اولين كتابي كه توجه به صنايع در آن بسيار است. ترجمه كليله و دمنه است كه در حدود سال 539 هجري پرداخته شد. مترجم اين كتاب ابوالمعالي نصرالله بن محمد بن عبدالحميد غزنوي است كه تا اواخر قرن ششم در قيد حيات بود. در اين كتاب مترادفات و كلمات عربي و تمثل به اشعار و امثال عرب زياد است ولي سجعهاي آن كامل نيست.
بعد از ابوالمعالي، نظامي عروضي سمرقندي در كتاب چهار مقاله بيشتر سجع به كار برده است. چهار مقاله در حدود سال 551 و 552 تأليف شده و كتابي است شامل چهار قسمت كه هر قسمت را نويسنده آن براي يك دسته از ندماء سلاطين نوشته است يعني راجع به شاعران، نويسندگان، پزشكان، منجمان. در اين كتاب مقدمه هر يك از صناعات با انشاء كاملاً مصنوع و باقي با استفاده از هر دو روش نثر نگارش يافته و نويسنده در هر دو فن نثر و علي الخصوص در بيان اوصاف داد استادي و مهارت داده است.
مهمترين كتابي كه در قرن ششم پيش از چهار مقاله با توجه به صنايع لفظي نوشته شده كتاب مقامات حميدي است. صاحب اين كتاب قاضي حميدالدين عمر بن محمود بلخي(متوفي به سال 559) است و او اين كتاب را به تقليد از مقامات بديعي و مقامات حريري نگاشته و مانند آنها در آن انواع صنايع را بكار برده است.
يكي ديگر از نويسندگان قرن ششم منتجب الدين بديع علي بن احمد كاتب جويني منشي سلطان سنجر سلجوقيست كه از نويسندگان مشهور و صاحب مجموعهيي از منشآت است به نام عتبة الكتبة. در اين منشآت كه مراسلات ديواني است بنابر رسم نويسندگان درباري آن روزگار بعضي از صنايع لفظي ديده ميشود.
ديگر از نويسندگان قرن ششم بهاءالدين محمد بن مؤيد البغدادي منشي علاءالدين تكش خوارزمشاه(568ـ596) است كه ازو مجموعهيي از منشآت بنام«التوسل الي الترسل» در دست است. نثر بهاءالدين محمد داراي لغات فراوان عربي و صنايع لفظي است و در نوع خود ممتاز است.
ديگر حميد الدين ابو حامد احمد بن حامد كرماني ملقب به افضل كرمان است كه از او سه كتاب در دست است به نام «عقدالعلي للموقف الاعلي» و «بدايع الازمان في وقايع كرمان» و «المضاف الي بدايع الازمان». اين سه كتاب در تاريخ سلاجقه كرمان و آشفتگي اوضاع آن ولايت بعد از حمله غزان بر آن تا اواخر قرن ششم و آغاز قرن هفتم است و انشاء هر سه كتاب مصنوع و متكلف است.
كتاب ديگري با نثر مصنوع در اواخر قرن ششم تأليف شده است به نام «راحة الصدور». نويسنده اين كتاب نجم الدين ابوبكر محمد بن علي راوندي است كه كتاب خود را در سال599 تأليف كرد و خود مدتي بعد از تأليف اين كتاب زنده بود و بعد از حمله مغول در دربار سلاجقه آسياي صغير به سر ميبرد. اهميت راحةالصدور تنها از لحاظ حفظ اطلاعات وافر راجع به سلاجقه مخصوص سلاجقه عراق نيست بلكه از اين باب كه با نثر شيوا و زيبايي كه در موارد لزوم از صنايع لفظي نيز بر كنار نميباشد نگاشته شده، بسيار مهم و مورد استفاده است. در برخي از موارد اين كتاب مضامين شعري در لباس نثر درآمده است و اين در مواقعي است كه نويسنده ميخواست از ممدوح خويش سخن گويد. راوندي كتاب خود را بعد از فرار به آسياي صغير از جلو حمله مغول، و در آمدن در خدمت كيخسرو بن قلج ارسلان پادشاه سلجوقي آن سامان كه از 616 تا 634 حكومت داشت به نام او در آورد.
از كتب بسيار مهم آخر قرن ششم و آغاز قرن هفتم كه چند سال پيش از حمله مغول نگاشته شد كتاب ترجمه تاريخ يميني است. اين كتاب را ابوالشرف ناصح بن ظفر منشي جرفاذقاني «گلپايگاني» در سال 603 از عربي به فارسي درآورد. متن عربي تاريخ يميني از عتبي نويسنده بزرگ معاصر سلطان محمود غزنوي است. عتبي اين كتاب را در شرح حكومت سبكتكين و محمود و به مناسبت راجع به قسمتي از حوادث آخر عهد ساماني نوشته و متن عربي آن از نمونههاي زيباي ادب عربي است. ترجمه فارسي كتاب هم داراي همان ارزش و مقدار ميباشد يعني اگر چه به نثر مصنوع نگارش يافته ليكن با نهايت مهارت و استادي پرداخته شده است.
از اواخر قرن ششم كتاب نفيسي داريم به نام«روضة العقول» اين كتاب را محمد ين غاضي الملطيوي دبير و وزير سليمانشاه بن قلج ارسلان (597ـ600) از سلاجقه آسياي صغير از كتابي كه اسپهبد مرزبان بن رستم بن شروين از شاهزادگان مازندران به زبان طبري در اواخر قرن چهارم هجري نگاشته بود به زبان فارسي ترجمه كرد(598 هجري). اين ترجمه نثري مصنوع ولي فصيح و زيبا دارد.
ترجمه ديگر از همان كتاب چند سال بعد در حدود سالهاي 607ـ 622 ، بدست سعدالدين وراويني معاصر اتابك ازبك بن محمد بن ايلدگز از اتابكان آذربايجان شده و به «مرزبان نامه» موسوم گرديده است. ترجمه وراويني از بدايع آثار فارسي و يكي از شاهكارهاي نثر ماست. اين كتاب با روش مصنوع و با سجع و صنايع ديگر لفظي و استفاده از اصطلاحات علمي و اشعار و اخبار و امثال فارسي و عربي نگاشته شده و اهميت آن خصوصاً در آنست كه افكار شاعرانه چنان در نثر راه يافته است كه بدان اثر تازهيي از زيبايي و لطف بخشيده و آنرا در نوع خود بينظير ساخته است.
كتاب ديگري از پيش از حمله مغول داريم به نام «تاريخ طبرستان» كه مؤلف آن بهاءالدين محمد بن حسن بن اسفنديار كاتب آنرا در سال 613 به پايان برده است. نويسنده اين كتاب در برخي از موارد داراي روش مصنوع است و در موارد ديگر نثري ساده و فصيح دارد و تنها تصنع او استشهاد به پارهاي از اشعار عرب و آوردن سجعهايي در بعض موارد است
mozhgan
03-02-2011, 12:56 AM
كتب علمي
قرن ششم را از يك لحاظ ديگر هم بايد براي نثر فارسي دوره بارور و پرحاصلي دانست و آن تأليف بسياري كتب علمي است به فارسي. در اين قرن در انواع علوم مانند رياضيات و طب و طبيعيات و نجوم و ملل و نحل و لغت و علوم ادبي كتبي به زبان فارسي تأليف شده است. از جمله اين كتب يكي مقدمة الادب در لغت عربي به فارسي است كه ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشري از اجله متكلمين معتزله (متوفي به سال 538) آنرا تأليف كرد.
ديگر كتاب ذخيره خوارزمشاهي در طب و دارو شناسي تأليف زين الدين ابو ابراهيم اسمعيل بن حسن جرجاني معاصر ابوالفتح قطب الدين محمد خوارزمشاه (490ـ521) است. سيد اسمعيل در سال 531 در گذشته و داراي چند كتاب در طب است. كتاب ذخيره او يكي از كتب مهم طب و اهميت آن خصوصاً در آنست كه اولين و مهمترين كتاب جامعي است كه به زبان فارسي در طب و داروشناسي نگاشته شده و نثر آن ساده و فصيح و روشن و حاوي بسياري از لغات و اصطلاحات فارسي در باب امراض و ادويه است.
ديگر از آثار معروف علمي به زبان فارسي كتاب جوامع العلوم و كتاب حدايق الانوار في حقايق الاسرار از امام ابو عبدالله فخر الدين محمد رازي متكلم بزرگ قرن ششم و آغاز قرن هفتم است كه به سال 606 در گذشت.
ديگر كتاب كيهان شناخت از امام حسن قطان مروزي در جغرافيا و هيئت؛ و ترجمان البلاغه در علم بديع و مباحثي از علم بيان تأليف محمد بن عمرالرادوياني. ديگر كتاب معروف به «ستيني» حاوي شصت علم از علوم و فنون تأليف امام فخر رازي و ديگر روض الجنان در تفسير قرآن از ابوالفتوح حسين بن علي رازي مفسر و متكلم بزرگ قرن ششم و ديگر حدائق السحر في دقايق الشعر در علم بديع از رشيدالدين محمد وطواط شاعر و نويسنده مشهور قرن ششم و جز آن...
mozhgan
03-02-2011, 12:56 AM
شعر فارسي در قرن پنجم و ششم
شعر فارسي در قرن پنجم و ششم از ثمرات ترقي ادب فارسي در قرن چهارم برخوردار بود.
در آغاز قرن پنجم دربار يميمن الدوله و امين المله محمود ابن سبكتكين (متوفي به سال 421) و شهاب الدوله مسعود بن محمود (م:432) و بر اثر ثروت فراواني كه از غزوات هند نصيب دولت آل سبكتكين شده بود، از مأمنهاي بزرگ شاعران گرديد و با وجود شاعران استاد و بزرگي مانند عنصري و فرخي و زينتي و عسجدي و مسعودي رازي مركز مهمي براي ادامه و تكامل سبك ادبي دربار ساماني شد. استاد ابوالقاسم حسن عنصري(متوفي به سال 431) شاعر بزرگ آغاز قرن پنجم است كه دربار محمود و برادرش نصر بن ناصرالدين سبكتكين(م.412) و پسران محمود يعني محمد و مسعود بوجود او آراسته بود. وي در دقت الفاظ و رقت معاني و حسن تركيب كلمات و مهارت در تلفيق عبارات و باريك انديشي و خيال پردازي و چيره دستي در بيان مضامين و مطالب نو در عصر خويش سرآمد استادان سخن و در تمام ادوار ادبي بعد از خود مشهور است. از ابيات معروف اوست:
هم سمر خواهي شدن گر سازي از گردون سرير
هم سخن خواهي شدن گربندي از پروين كمر
جهد كن تا چون سخن گردي قوي باشد سخن
رنج بر تا چون سمر گردي نكو باشد سمر
*
عجب مدار كه نامرد مردي آموزد از آن خجسته رسوم و از آن ستوده سير
به چند گاه دهد بوي عنبر آنجامه كه چند روز بماند نهاده با عنبر
دلي كه رامش جويد نيابد آن دانش سري كه بالش جويد نيابد آن افسر
چو شد بدريا آب روان و كرد قرار تباه و بيمزه و تلخ گردد و بي بر
ز بعد آنكه سفر كرد چون فرود آيد به لطف روح فرود آيد و به طعم شكر
ز زود خفتن و از دير خاستن هرگز نه ملك يابد مرد و نه بر ملوك ظفر
شاعر ديگر معاصر عنصري، استاد علي بن جولوغ فرخي سيستاني (م:429) نيز از شهسواران ميدان بلاغت شمرده شده است. وي در تغزلات لطيف و رقت عواطف و سادگي زبان و شيريني سخن بدرجه ای است كه او را در ميان شاعران قصيده سرا به سعدي در ميان غزلسرايان تشبيه ميتوان كرد. از سخنان شيواي اوست:
شرف و قيمت و قدر تو به فضل و هنر است نه بديدار و به دينار و به سود و به زبان
هر بزرگي كه به فضل و به هنر گشت بزرگ نشود خرد به بد گفتن به همان و فلان
گرچه بسيار بماند بنيام اندر تيغ نشود كند و نگردد هنر تيغ نهان
ورچه از چشم نهان گردد ماه اندر ميغ نشود تيره و افروخته باشد بميان
شير هم شير بود گر چه به زنجير بود نبرد بند و قلاده شرف شير ژيان
باز هم باز بود ورچه كه او بسته بود شرف بازي از باز فكندن نتوان
*
دل مردم بنكويي بتوان برد از راه بر نكوكاري هرگز نكند خلق زيان
مردمان را خرد و عقل بدان داد خداي تا بدانند بد از نيك و سرود از قرآن
نيك و بد هر دو توان كردد وليكن سخنيست نيك دشوار توان كردن و بد سخت آسان
تو همي رنج نهي بر تن تا هر چه كني همه نيكو بود احسنت و زهاي نيكو دان
اين هر دو شاعر يعني عنصري و فرخي در پايان عهد ساماني تربيت شدند و دو سبك تازه كامل كه در اصول و كليات دنباله سبك شعراي پيشين بود بوجود آوردند.
سبك اين دو شاعر و يك شاعر جوان با ذوق ديگر كه اواخر حيات آن دو استاد را درك كرده بود يعني ابوالنجم احمد بن قوص بن احمد منوچهري دامغاني صاحب قصائد و مسمط هاي مشهور (متوفي به سال432) مدتها بعد از ايشان در شعر فارسي تأثير داشت تا آنكه در اواخر قرن پنجم و در قرن ششم به سبكهاي تازهاي مانند سبك سخن مسعود بن سعد بن سلمان (متوفي در حدود سال 515) و امير الشعرا محمد ابن عبدالملك برهاني معروف به امير معزي (وفات در حدود سال 520) و ابوالمجد مجدود بن آدم سنائي غزنوي صاحب ديوان قصائد و غزليات و منظومه هاي حديقة الحقيقه و طرق التحقيق و سيرالعباد و غيره (متوفي به سال 545) و عبدالواسع جبلي غرجستاني(م555) و ابوالفرج روني شاعر قصيده سراي معاصر سلطان ابراهيم غزنوي و علي الخصوص اوحدالدين علي(يا: محمد) بن اسحق انوري ابيوردي(متوفي به سال 583) منتهي گرديد.
در اين ميان شاعران ديگري كه معمولاً متمسك به سبك شعر دوره ساماني و اويل عهد غزنوي بوده اند در تمام قرن پنجم تا اواسط قرن ششم به شاعري اشتغال داشتهاند و از آنجمله اند:
فخرالدين اسعد گرگاني از معاصران طغرل بيك سلجوقي كه داستان «ويس و رامين» را در حدود سال 446 هجري از زبان پهلوي به نظم فارسي درآورد.
زين الدين ابوبكر بن اسمعيل ازرقي هروي (متوفي در حدود سال 465) از معاصران و مداحان طغانشاه بن الب ارسلان و از پيروان سبك عنصري.
ابونصر علي بن احمد اسدي طوسي(متوفي به سال 465) صاحب منظومه حماسي مشهور گرشاسب نامه و كتاب لغت فرس و مناظرات معروف.
عطاء بن يعقوب ناكوك (متوفي به سال 471) قصيده سراي بزرگ و صاحب منظومه حماسي برزونامه.
ابومنصور قطران تبريزي(وفات بعد از سال481) از قديمترين شاعران آذربايجان كه به لهجه دري سخن سروده و در سبك سخن خود از شاعران عهد ساماني پيروي كرده و آن روش را با صنايع لفظي درآميخته و در اين سبك شهرت يافته است.
حكيم ابومعين ناصربن خسرو قبادياني بلخي، حجت زمين خراساني، (متوفي به سال 481) صاحب ديوان قصائد و مثنويهاي سعادت نامه و روشنايي نامه و كتابهاي مشهور جامع الحكمتين و زاد المسافرين و خوان اخوان و وجه دين و سفرنامه. وي در شعر توجه تام به سبك دوره ساماني داشته و از تمام شعراي قرن پنجم به سبك عهد ساماني بيشتر توجه كرده است.
حكيم ابوالفتح عمر بن ابراهيم معروف به خيام نيشابوري رياضي دان و فيلسوف و طبيب مشهور ايران در اواخر قرن پنجم و اوايل قرن ششم كه چند سالي پيش از سال 530 هجري درگذشت و مدفن او در نيشابور است. اهميت خيام بيشتر در آنست كه توانست افكار فلسفي عميق خود را در قالب رباعيات فصيح در آورد و در عين رعايت معني جانب الفاظ را چنان نگاه دارد كه ابيات او نمونه بارزي از فصاحت و رواني و علو معاني باشد. از رباعيات مشهور اوست:
خوش باش كه غصه بيكران خواهد بود بر چرخ قران اختران خواهد بود
خشتي كه ز قالب تو خواهند زدن ايوان سراي ديگران خواهد بود
اين قافله عمر عجب ميگذرد درياب شبي كه از طرب ميگذرد
ساقي غم فرداي حريفان چه خوري پيش آر پياله را كه شب ميگذرد
اسرار ازل را نه تو داني و نه من وين حرف معما نه تو خواني و نه من
هست از پس پرده گفت و گوي من و تو چون پرده برافتد نه توماني و نه من
اميرالشعراء شهاب الدين عمعق بخارايي (متوفي به سال 543) قصيده سراي معروف.
عثمان بن محمد مختاري غزنوي (متوفي به سال 544 ) صاحب قصائد مشهور و منظومه حماسي شهريارنامه.
اديب شهاب الدين ابن اسماعيل صابر ترمدي قصيده سراي شيرين سخن (متوفي به سال 546).
شمس الدين محمد بن علي سوزني سمرقندي قصيده سراي شوخ طبع استاد(متوفي به سال 563).
رشيدالدين محمد بن عبدالجليل وطواط صاحب ديوان قصائد و رسائل و كتاب حدائق السحر (متوفي به سال 573).
اينان كه برشمرديم همه دنباله سبك شعراي عهد ساماني و آغاز عهد غزنوي را گرفتند و تنها تفاوت آثار آنان با متقدمين از باب تحولي بود كه به تدريج در زبان فارسي حاصل ميشد و ما به اختصار در آن باب بحث كردهايم.
بنابر اين تغيير روش شعر فارسي در اواخر قرن پنجم و اوايل قرن ششم به وسيله يك دسته از شاعران صاحب سبك صورت گرفت كه خاتم آنان انوري بوده است. اهميت انوري در آنست كه با حفظ شيوه استادان كهن لهجه دوره ساماني و آغاز دوره غزنوي را رها كرد و به لهجه عمومي عصر خود كه بر اثر آميزش بسيار با زبان عربي نسبت به قرن چهارم و قرن پنجم تغييري فاحش يافته بود، سخن گفت. علاوه بر اين انوري بيش از هر شاعر مقدم بر خود اصطلاحات علمي و فني را عيناً در شعر بكار برد و از اطلاعات وسيع خود در علوم رياضي و فلسفي براي بيان مضامين شعري استفاده كرد و بدين طريق سبكي نو در شعر فارسي به ميان آورد. انوري علاوه بر قصيده در ساختن غزلهاي لطيف و قطعات پر معني و كوتاه نيز مهارت و شهرت دارد. ازوست:
در حدود ري يكي ديوانه بود روز و شب كردي به كوه و دشت گشت
در تموز و دي به سالي يك دوبار آمدي بر طرف شهر از سوي دشت
گفتي اي آنان كتان آماده است وقت قرب و بعد اين زرينه طشت
قاقم و سنجاب درسرما سه چار توزي و كتان بگرما هفت و هشت
گر شما را با نوايي بد چه شد ور كه ما را بود بي برگي چه گشت
راحت هستي و رنج نيستي بر شما بگذشت و بر ما هم گذشت
خواهي كه بهين دو جهان كار تو باشد زين هر دو يكي كار كن از هر چه دگر بس
يا فايده ده از آنچه بداني دگري را يا فايده گير آنچه نداني زد گر كس
از اواسط قرن ششم به بعد و علي الخصوص در پايان اين قرن تغييري عظيم در سبك شعر فارسي پديد آمد. علت عمده اين امر همچنانكه پيش از اين گفتيم انتقال شعر فارسي است از مشرق ايران به شعراي عراق و آذربايجان و فارس كه طبعاً لهج هاي غير از لهجه ايرانيان مشرق و در بيان معاني روشي تازه دارند. سبب ديگر تغييراتيست كه از جهت اساليب فكري و عقايد و افكار به ميان آمده بود. از پيشروان بزرگ اين تغيير سبك كه هر يك سبكي خاص در شعر دارند، بعد از انوري شاعران ذيل را بايد نام برد:
اثيرالدين اخسيكتي كه در اواخر قرن ششم ميزيسته و از اكابر بلغاي عهد خود بوده و با خاقاني معارضه داشته است.
خاقاني(افضل الدين بديل بن علي شرواني) (متوفي به سال 595) صاحب قصائد و ترجيعات و مقطعات و غزلهاي مشهور و مثنوي تحفهالعراقين كه در تركيبات بديع و تخيلات و تشبيهات و اوصاف نو از ميان تمام شاعران نيمه دوم قرن ششم امتياز خاصي دارد و سبك او مدتها بعد از وي در قصيده سرايان ايراني مؤثر بوده است. از اشعار اوست:
اگر كيمياي وفا جست خواهي جز از دست هر خاكپايي نيابي
دم خاكپايي ترا مس كند زر پس از خاك به كيميايي نيابي
نفس عنبرين دارو آه آتشين زن كزين خوشتر آب و هوايي نيابي
به آب خرد سنگ فطرت بگردان كزين تيزتر آسيايي نيابي
درين هفت ده زير و نه شهر بالا وراي خرد ده كيايي نيابي
برون ران از اين شهر و ده رخش همت كه اينجاش آب و چرايي نيابي
بهمت وراي خرد شو كه دل را جز اين سدرهالمنتهايي نيابي
بدل به رجوع تو كآن ير دين را به جز استقامت عصايي نيابي
به صورت دو حرف كژ آمد دل اما ز دل راستگوتر گوايي نيابي
نه نون و القلم هم كژست اول آنگه به جز راستش مقتدايي نيابي
ز دل شاهدي ساز كو را چو كعبه همه روي بيني قفايي نيابي
چو دل كعبه كردي سر هر دو زانو كم از مروهيي يا صفايي نيابي
ابو محمد الياس بن يوسف معروف به نظامي گنجوي يكي ديگر از شاعران صاحب سبك اواخر قرن ششم است (متوفي به سال599 يا 602) كه بيش از هر شاعر معاصر خود در ادبيات فارسي داراي نفوذ و اثر آشكار ميباشد. اثر مشهور او غير از قصايد و غزليات كه اكنون كمي از آنها باقي مانده پنج مثنوي: مخزن الاسرار، خسرو و شيرين، ليلي و مجنون، هفت پيكر يا بهرامنامه، اسكندرنامه است. اگر چه داستانسرايي پيش از نظامي در شعر فارسي معمول بوده است ليكن نظامي در اين فن چنان مهارت بكار برده و به نحوي از عهده صحنه سازيها و تنسيق مطالب داستانهاي ريزهكاري و بيان تشبيهات و استعارات و مضامين متنوع تازه كرده كه قلم نسيان بر آثار پيشينيان كشيده و بعد ازو تا چند قرن روش وي در داستانسرايي مورد تقليد بوده است.
شاعران ديگري هم در اواخر قرن ششم ميزيسته اند كه هر يك در تكميل سبك تازه شعر فارسي تأثيري داشتند مانند فلكي شرواني (متوفي به سال587) و مجيرالدين بيلقاني (متوفي به سال 577) شاگرد خاقاني كه روش استاد خود را با قدرت و مهارتي خاص تقليد و تعقيب كرده و جمال الدين محمد بن عبدالرزاق اصفهاني(متوفي به سال 588) و ظهيرالدين طاهربن محمد فاريابي (متوفي به سال 598) كه هر دو در كامل ساختن سبك قصيده سرايان اواخر قرن ششم و تكميل و تلطيف غزل سهم بسيار دارند.
غير از قطران و خاقاني و مجيرالدين و نظامي و فلكي شعراي ديگري نيز در همين اوان در آذربايجان ميزيستهاند كه همگي از مشاهير سخنوران پارسي زبان شمرده ميشوند و از آنجملهاند: قوامي مطرزي گنجوي، قوامي گنجوي، ابوالعلاء گنجوي، عزالدين شيرواني، سيد ذوالفقار شيرواني، با وجود اين شاعران آذربايجان يكي از مراكز مهم شعر پارسي در قرن پنجم و ششم شده و در رديف خراسان و عراق قرار گرفته بود.
پارهاي از اختصاصات شعر فارسي در قرن پنجم و ششم .
از مسائلي كه بطور كلي بايد در شعر قرن پنجم و ششم و علي الخصوص از نيمه دوم قرن پنجم به بعد ذكر كرد يكي وجود تأثيرات محلي است در اشعار كه نتيجه تجاوز لهجه دري از محيط مكالمه خود است. ديگر ورود هر شاعر است در مباحث مختلقي مانند مسائل فلسفي و صوفيانه و زهد و اندرز و وصف و غزل و مدح و هجو و نظاير آنها. ديگر تأثير اطلاعات مختلف هر شاعرست در اشعار او كه مسلماً نتيجه تعليمات مدرسهيي آنان بوده. خاقاني از معايبي كه بر عنصري ميگيرد اينهاست:
نبوده است چون من گه نظم و نثر بزرگ آيت و خردهدان عنصري
به نظم چو پروين و نثر چونعش نبود آفتاب جهان عنصري
اديب و دبير و مفسر نبود نه سحبان يعرب زبان عنصري
و مدعي است كه خود از همه اين مزايا برخوردارست و به واقع هم همه اين اطلاعات به اضافه اطلاعات نجومي و فلسفي و رياضي و طبي در اشعار آن شاعر به تمام معني مؤثر بوده است.
شرايطي كه براي قبول يك شاعر در حوزه شعرا وجود داشت سنگين بوده است. نظامي عروضي در اين باب شرحي دارد كه نقل قسمتي از آنرا بيفايده نميبينيم:
«...اما شاعر بدين درجه نرسد الا كه در عنفوان شباب و در روزگار جواني بيست هزار بيت از اشعار متقدمان ياد گيرد و ده هزار كلمه از آثار متأخران پيش چشم كند و پيوسته دواو ين استادان همي خواند و ياد هميگيرد كه در آمد و بيرون شد ايشان از مضايق و دقايق سخن بر چه وجه بوده است تا طرق و انواع شعر در طبع او مرتسم شود و عيب و هنر شعر بر صحيفه خرد او منقش گردد تا سخنش روي در ترقي دارد و طبعش به جانب علو ميل كند. هر كرا طبع در نظم شعر راسخ شد و سخنش هموار گشت روي به علم شعر آورد و عروض بخواند و گرد تصانيف استاد ابوالحسن السرخي البهرامي گردد چون غايه العروضين و كنز القافيه، و نقد معاني و نقد الفاظ و سرقات و تراجم و انواع اين علوم بخواند بر استادي كه آن داند تا نام استادي را سزاوار شود و اسم او در صحيفه روزگار پديد آيد چنانكه اسامي ديگر استادان كه نامهاي ايشان ياد كرديم.»
اينها مطالبي از ادبيات بود كه شاعر ميبايست فرا گيرد و يا مطالعه كند. علاوه بر اين شرط عمدهيي نيز براي شاعر در قرن ششم قائل بودند و آن چنان بود كه بايد «در انواع علوم متنوع باشد و در اطراف رسوم مستطرف زيرا كه چنانكه شعر در هر علمي بكار هميشود هر علمي در شعر بكار هميشود...» و به همين سبب است كه از اواسط قرن پنجم به بعد براي فهم اشعار غالب شعرا يك دوره اطلاع از علوم متداول آن عهد لازم است و بياستعانت از آن علوم فهم اشعار دشوار و گاه غير ممكن ميشود.
تنوع در انواع شعر در قرن پنجم و ششم از قرن چهارم اندكي بيشتر بوده است. مثنوي و قصيده و غزل و رباعي و تركيب بند و ترجيع بند در آثار شعراي اين عهد به وفور ديده ميشود و غالب شعرا سعي داشتند در همه اين انواع طبع آزمايي كنند مثلاً خاقاني همه نوع شعر را از مثنوي تا ترجيعات ساخته است.
مطالب و مضامين اين اشعار به تفاوت عبارتست از مدح و هجو و وعظ و زهد و حكمت و غزل و تصوف و مسائل علمي و داستاني و تبليغات ديني و فلسفي به ساير مسائل كمتر توجه داشتند و برخي ديگر مانند خيام تنها تحت تأثير القاآت و الهامات فلسفي واقع ميشدند و برخي ديگر بدو يا چند موضوع و مطلب متوجه بودند و اين تنوع در مطالب بر روي هم باعث شده است كه اشعار فارسي قرن پنجم و ششم مانند گنجينه پر بهايي به جواهر گوناگون مزين باشد و هر گوشه آن بيننده را به نوعي جلب كند
mozhgan
03-02-2011, 12:57 AM
عرفان در شعر فارسي
از موضوعاتي كه مخصوصاً در قرن ششم در شعر فارسي به شدت رخنه كرد تصوف و عرفان است. توجه به افكار عرفاني در شعر البته از قرن ششم زودتر صورت گرفته ليكن اثر بيّن و آشكار آنرا از آغاز اين قرن در اشعار فارسي ميبينيم. نخستين كسي كه به ايجاد منظومههاي بزرگ عرفاني توجه كرده سنائي است. منظومههاي حديقةالحقيقة و طريق التحقيق دو اثر معروف او در تصوف و عرفانست و علاوه بر اين بسياري از قصائد او در دوره دوم شاعري يعني دورهيي كه دست از لهو و طرب شسته و به بيان حقايق عرفاني توجه كرده بود، به موضوع اخير اختصاص داده شده است.
شاعر بزرگي كه بعد از سنائي در قرن ششم و آغاز قرن هفتم همه آثار خود را به بيان مسائل عرفاني تخصيص داده فريدالدين محمد عطار(متوفي به سال 627) است كه علاوه بر ديوان قصائد و غزلها منظومههاي مهمي مانند منطق الطير و اسرارنامه و مصيبت نامه و الهي نامه و غيره ازو به يادگار مانده است. با ظهور عطار در قرن ششم شعر عرفاني به نهايت كمال رسيد و در حقيقت ظهور او و سنائي مقدمه ظهور مولوي و وجود يافتن مثنوي او يعني بزرگترين شاهكار آثار عرفاني فارسي بوده است.
ورود مسائل عرفاني در شعر باعث شد كه اولاً تنوعي خاص در شعر فارسي به وجود آيد و چاشني تازهاي به آن داده شود و ثانياً اختصاص شاعران را بدربار تا درجهيي از ميان ببرد و شعرايي پديد آورد كه خارج از دربارهاي سلاطين به ايجاد شاهكارهاي ادبي خود قيام كنند.
mozhgan
03-02-2011, 12:57 AM
وضع عمومي علم و ادب در قرن هفتم و هشتم
مقدمه
تحولات قرن هفتم و هشتم
شعر فارسي در قرن هفتم و هشتم
نثر فارسي در قرن هفتم و هشتم
mozhgan
03-02-2011, 12:57 AM
مقدمه
در اوايل قرن هفتم ايران با يكي از بزرگترين مصائب تاريخي يعني حمله مغولان خونخوار مواجه شد (616هجري). اين حمله به سرداري چنگيز تا سال 619 ادامه يافت و بعد از او همچنان ايلغارهاي پياپي مغول و تاتار به ممالك مختلف و از آنجمله ايران امتداد داشت تا در ميان سالهاي 651ـ 656 حملات هولاكو نواده چنگيز آخرين مراكز قدرت را در ايران و عراق از ميان برداشت و سلسله امراي ايلخاني را در ايران به وجود آورد.
در گير ودار اين حملات سخت قسمت بزرگي از شهرها و مراكز ادبي علمي ايران از ميان رفت و جز چند پناهگاه كوچك و بزرگ در داخل ايران و در ولايت سند و آسياي صغير محلي براي حفظ بازمانده حوزههاي علمي و ادبي و پاره اي از كتب باقي نماند، كه مهمتر از همه آنها اراضي تابع ممالك غوريه در آنسوي رود سند و سرزمين حكمفرمايي سلاجقه آسياي صغير و فارس بوده است. بعضي نواحي كوچك هم در اين ميان از آسيب حمله مغول مصون ماند كه ارزش علمي و ادبي آنها اصولاً قابل توجه نيست.
وجود اين پناهگاههاي كوچك و بزرگ در آغاز قرن هفتم از يك لحاظ مهم است و آن پناه بردن چند تن معدود از دانشمندان و اديبان و عارفان است بدانها و ايجاد فرصتي براي آنان در پرورش شاگردان و ادامه تعليم در ايران. با اين حال نيمه اول قرن هفتم به سبب انقلابات و قتل و غارتها و ويراني شهرها و حملات پياپي وحشيان تاتار و عدم استقرار احوال، و نيمه دوم قرن هفتم در نتيجه وجود نداشتن كتب و مراكز تعليم و معلمين، به هيچ روي مساعد به احوال علوم نبود. قرن هشتم نيز تقريباً به همين منوال گذشت و اگر در اين يك قرن و نيم اثري از عده اي از فاضلان و عالمان و شاعران ميبينيم نه از آن باب است كه عهد وحشيان تاتار دوره رونق علم و ادبست بلكه اولاً نتيجه باقي ماندن بعضي از علما و دانشمندان و تربيت يافتگان پيش از مغول و ثانياً معلول علاقه قلبي و تاريخي مسلمين به علوم و ثالثاً نتيجه وجود پناهگاههاييست كه پيش از اين نام برده ايم. وجود خاندانهاي امارت بعد از عصر ايلخانان كه غالباً از ايرانيان بوده اند هم در ادامه مجالس تعليم بسيار مؤثر بود و به هر حال در اين عصر هر چه از دانش و ادب و عالمان و اديبان ببينيم باز هم وجود آنها معلول وجود ايرانيانست و اثر مغول در علوم و ادبيات اين دوره تنها يك چيز بود و آن از ميان بردن كتب و علما و ادبا و كاسد كردن بازار علم و ادبست و لاغير.
در حمله اول مغول و نابود شدن مراكز متعدد علمي خراسان و ماوراءالنهر و ري و اصفهان، دو مركز عمده علوم و ادبيات باقي مانده بود و از آن دو يكي قلاع اسمعيليه بود و ديگر بغداد و اين دو مركز مهم را هم هولاكو به ترتيب در سالهاي 654 و 656 از ميان برد و جز قسمتي كوچك از جنوب ايران (حوزه فرمانروايي اتابكان سلغري) و ناحيه سند و شهرهاي آسياي صغير و مصر و شام ديگر پناهگاهي براي علوم و ادبيات اسلامي باقي نماند.
در اواخر عهد ايلخانان مغول بر اثر اسلام آوردن ايشان عنادي كه آنان و كارگزاران بت پرست ايشان با ايرانيان مسلمان داشتند از ميان رفت و اين خود فرصتي براي مسلمانان در احياي سنن ديرينه شد و چون بعد از ايشان همه امرا و ملوك طوايف هم مسلمان و هم غالباً ايراني نژاد بودند طبعاً به ادامه اين سنن ياوري كردند.
از اين بحث چنين نتيجه ميگيريم كه در نيم قرن اول دوره مغول بقاياي علما و ادباي پيشين و وجود چند پناهگاه از فناي قطعي علم و ادب در ايران پيش گيري كرد و بعد از اين مدت فرصت مناسب تري به علل مذكور براي ادامه علوم و ادبيات در ممالك اسلامي حاصل گشت و سنت ديرينه مسلمين ايرانيان مسلمان را به استفاده از تعليمات بازماندگان علما و ادباي دوره خوارزمشاهي واداشت. ليكن هر چه از حمله مغول بيشتر گذشت و آثار شوم آن آشكارتر شد قوت علم و رونق بازار ادب بيشتر طريق نيستي سپرد و بازار جهل بيشتر رواج يافت.
وضع زبان وادبيات فارسي در عصر مغول و فترت ميان ايلخانان و حمله تيمور تقريباً تابع همان شرايط و داراي همان احوالي است كه در باب علوم ديده ايم يعني در اوايل اين عهد دنباله وضع ادبي دوره خوارزمشاهي در ايران امتداد داشت و در نتيجه باقي ماندن گروهي از نويسندگان و شاعران بزرگ پيشين، ايران در اوايل اين عهد از وجود چند تن از بزرگترين شاعران و نويسندگان برخوردار بود و بعد از آن شاعران و نويسندگان متوسطي در ايران به سر ميبردند كه از ميان آنان حافظ بطور استثنا در زمره شعراي درجه اول ايران و از نوابغ بزرگ شعر است كه در آخر اين عهد ميزيست.
پس بر روي هم وضع ادبي ايران در عهد مغول و فترت بعد از آن با همه مصائبي كه بر ايران وارد شد بد نبود زيرا در آغاز آن دوره دو شاعر بزرگ ايران سعدي و مولوي و در آخر آن عهد شمس الدين حافظ ظهوركردند. از حيث باقي ماندن كتب متعدد هم اين دوره را بايد دوره ممتاز قابل توجهي شمرد.
mozhgan
03-02-2011, 12:58 AM
تحولات قرن هفتم و هشتم
نخستين موضوعي كه در زبان فارسي عهد مذكور بايد مورد توجه باشد، آنست كه با حمله مغول و برچيده شدن دربارهاي حامي شعر و ادب فارسي طبعاً شعر و نثر از دربارهاي اصلي و مراكز بزرگ حكومتي بيرون رفت و تنها در دربارهاي كوچكي كه از عهد ايلخانان تا حمله تيمور در ايران موجود بود، باقي ماند و با اين كيفيت رواج و رونقي كه در بازار شعر و ادب وجود داشت از ميان رفت و بيشتر جنبه عمومي يافت تا درباري و البته اين امر از يك حيث سودمند و از بابت ديگر تا درجه اي زيان آور بود: فايده آن رها كردن شاعر از قيود خشك ادبيات درباري و مشغول ساختن او به امور ذوقي بوده است و ضرر آن برداشتن قيود دشوار ادبي براي شاخص شدن در عالم شعر و ادب ميان شاعران متعددي كه داوطلب ورود بدربارها بوده اند.
در نتيجه اين امر ميبينيم كه اولاً قصيده هاي مدحي كه قبلاً كمتر ديواني را از آن خالي مييافتيم كم شد و به جاي آنها غزلهاي شيواي لطيف و دل انگيز و داستانهاي عاشقانه به همين نسبت فزوني يافت و از دوره پيش بيشتر شد. ثانياً توجهي كه از اواسط قرن ششم به موضوعات عرفاني در شعر پيدا شده بود در اين عهد قوت بيشتر يافت و منظومه هاي عرفاني متعددي كه برخي از آنها خصوصاً مثنوي مولوي از شاهكارهاي جاويدان شعر پارسيست، به وجود آمد.
دومين موضوع مهمي كه بايد در اين عصر از باب تغييري كه در زبان فارسي ايجاد كرده است مورد توجه كرده است مورد توجه باشد، ورود بسياري از كلمات تركي مغولي است در زبان فارسي. ورود اين لغات و اصطلاحات در نتيجه تسلط مغول و توقف متمادي آنان در ايران و حكومت بر اين سرزمين، امري طبيعي است. غالب اين لغات از طريق ادارات دولتي و كارگزاران دولت و فرمانهاي سلطنتي و تشكيلات مغول در ايران و قسمتي هم از راه حشر سربازان مغولي با مردم به وجود آمده است و از جمله اين كلماتست: قوريلتاي (شوراي سلطنتي، جمعيت پادشاهزادگان)، چپاول (غارت)، ياسا(قانون)، نويان و نوين(شاهزاده)، ايلچي (نماينده، رسول)، بيتكچي(منشي جمع و خرج)، اولاغ(بريد، چاپار)، يام (چاپارخانه)، اردو(سپاه)، يورش(حمله)، يورت(قرارگاه، ابواب جمعي)، قراول(پاسبان)، ايلغار(هجوم)، ايل(مطيع)، تومان(ده هزار)، كوچ(رحلت، عزيمت)، يرليغ(فرمان)، اينجور(مأمور وصول ماليات)، تمغا(مهر)، بياسارسانيدن(تنبيه كردن. مجازات كردن)، پايزه(انعام، مستمري)، آقا(بزرگ و سرور) كنكاج، كنكاش(مشورت) و بسياري كلمات و اصطلاحات ديگر.
mozhgan
03-02-2011, 12:59 AM
نثر فارسي در قرن هفتم و هشتم
نثر فارسي در دوره بين حمله چنگيز و تيمور رونق بسيار داشت. از علل عمده اين امر آنست كه در آن عهد آخرين اثر نفوذ سياسي خلفا از ميان رفت و بغداد مركزيت بزرگ علمي و ادبي و ديني و سياسي خود را از دست داد و رابطه ايرانيان با ملل ديگر اسلامي كه غالباً زبان عربي را پذيرفته بودند تقريباً مقطوع شد و ديگر جز كساني كه تأليفات مشكل علمي ميكردند و به اصطلاحات آماده و طريقه بحث در مسائل علمي كه از پيش در زبان عرب فراهم شده بود احتياج داشتند، باقي نويسندگان حاجتي به تأليف در زبان عربي احساس نميكردند و حتي بسياري از كتب معروف علمي هم از اين پس به زبان پارسي تأليف شد و هر چه از زمان انقراض بني عباس بيشتر گذشت نگارش كتب علمي به زبان فارسي بيشتر معمول شد و تأليف به نثر عربي زيادتر جنبه اظهار علم و دانش و تفنن گرفت و به جاي آن بر رونق و رواج نثر پارسي افزوده شد.
موضوعي كه به رواج نثر فارسي در اين دوره ياوري بسيار كرد تأليفات متعدد و مفصلي است كه در تاريخ اعم از تاريخ اعم از تاريخ عمومي ايران يا تاريخ مغول يا تواريخ محدود به سلسله هاي معين شده است. تأليف در تمام شعب علوم و ادبيات به زبان فارسي از اين پس عموميت بسيار يافت و اگر از سالهاي نخستين اين دوره و حوزه هايي مانند حوزه تعليم و تأليف و فعاليت خواجه نصيرالدين طوسي بگذريم، كمتر حوزه فعال علمي كه به زبان عربي توجه داشته باشد، مييابيم.
سبك نثر دوره مغول خصوصاً سبك قرن هفتم با شدت تمام تحت تأثير سبك نثر آخر دوره خوارزمشاهي است. علت عمده آنست كه پيشروان بزرگ نويسندگي اين دوره كساني بودند كه يا در اوائل قرن هفتم پيش از حمله مغول در زمره اهل قلم قرار داشته و به سبك آن دوره مأنوس بوده اند و يا كساني كه زيردست نويسندگان آن زمان تربيت شده و بعد سرمشق ساير نويسندگان گرديده اند.
مهمترين سبك رايج اين دوره سبك نثر مصنوع است كه از دارندگان بزرگ آن «نسوي» و «عطا ملك جويني» و «وصاف الحضرة» بوده اند. ليكن نبايد فراموش كرد كه در همين دوره دنباله روش ساده و بيتكلف در نثر فارسي مقطوع نشد بلكه به تدريج قوت يافت و نمونه هاي خوبي از آن به وجود آمد مانند طبقات ناصري و جامع التواريخ رشيدي و تجارب السلف و تاريخ گزيده و جز آن، و اين هر دو سبك مصنوع و ساده در يك زمان و يك دوره وجود داشته و بسا اتفاق افتاده كه يك نويسنده حتي در يك كتاب بهر دو سبك توجه كرده است مانند شمس قيس رازي در المعجم كه در مقدمه آن روش مصنوع و متكلفي را بكار برده است ليكن در خود كتاب روش ساده زيبايي دارد.
در آغاز قرن هفتم چند نويسنده بزرگ داريم كه از همه معروفتر نورالدين محمد بن محمد عوفي صاحب كتاب هاي معتبر لباب الالباب (تأليف در حدود سال 618) و جوامع الحكايات و لوامع الروايات (تأليف در حدود سال 630) است. لباب الالباب كتابيست در شرح احوال شاعران فارسي گوي از آغاز شعر فارسي تا اوايل قرن هفتم در دو مجلد كه نثري مصنوع و متكلف دارد، و جوامع الحكايات كتابي عظيم شامل حكايات ادبي و تاريخي و حاوي اطلاعات ذيقيمت مهمي است كه به نثر ساده و روان و بسيار فصيح نگاشته شده. نويسنده اين كتاب از كسانيست كه خود را از آتش حمله مغول رهايي داده و اواخر عمر را در دستگاه مماليك غوريه در ولايت سند گذرانيده است.
ديگر از نويسندگان اوايل قرن هفتم شمس الدين محمد بن قيس رازي است كه در اواخر عمر خود در خدمت اتابكان سلغري به سر ميبرد. و كتاب المعجم في معايير اشعار العجم را در علوم شعري يعني عروض و قافيه و بديع و نقدالشعر به زبان فارسي تأليف نموده است(در حدود سال 630). سبك نويسنده در مقدمه كتاب به تمام معني مصنوع ولي در خود كتاب ساده و دل انگيز است. اهميت المعجم در آنست كه از ميان كتب فارسي كه در يكدوره از علوم ادبي نوشته شده و به دست ما رسيده، قديمتر از همه است.
يكي ديگر از نويسندگان مشهور اوايل دوره مغول نورالدين محمد نسوي منشي جلال الدين خوارزمشاه است كه كتاب نفثة المصدور را به فارسي و كتاب سيرة جلال الدين منكبرني را به عربي نگاشت. نفثة المصدور داراي نثري مصنوع و شاعرانه و زيباست كه مؤلف آنرا به سال 632 در شهر ميافارقين نوشته و شرح احوال خود و جلال الدين منكبرني (م.628) را از سال 627 در آن بيان كرده است.
قاضي ابو عمر و منهاج الدين بن سراج الدين جوزجاني معروف به منهاج سراج نويسنده بزرگ قرن هفتم صاحب كتاب طبقات ناصريست كه آنرا به سال 658 به پايان برد. اين كتاب تاريخ عمومي عالم است تا عصر مؤلف و خصوصاً از لحاظ اطلاعات ذيقيمتي كه راجع به حمله تارتار و فجايع مغولان دارد داراي ارزش فراوان است. نثر اين كتاب بسيار استوار و سليس و روان و از جمله آثار خوب زبان فارسي است.
در اينجا ذكر علاءالدين عطا ملك بن بهاء الدين محد جويني (متوفي به سال 681) نويسنده بسيار معروف قرن هفتم لازم است. عطا ملك قسمت بزرگي از وقايع عهد مغولان را شخصاً ديده و در مسير آنها قرار داشته و باقي را از موثقين و كساني كه خود شاهد و ناظر وقايع بوده اند و يا از مشاهدات جغرافيايي و مطالعات تاريخي دقيق خود، فراهم آورده و از مجموع اين اطلاعات كتاب مشهور جهانگشا را در سه مجلد در شرح ظهور چنگيز و احوال و فتوحات او ، و در تاريخ خوارزمشاهان و حكام مغولي ايران و فتح قلاع اسمعيليه و بغداد تأليف كرده است. جهانگشا گذشته از اهميت تاريخي از آثار مشهور و زيباي نثر فارسي است. روش اين كتاب مصنوع ولي بر اثر استادي و مهارت كم نظير نويسنده از هرگونه سستي و فتور بر كنار است. نويسنده غالباً از اشعار فارسي و عربي و اخبار وامثال عرب و آيات قرآن كريم و پارهيي از اصطلاحات علمي نيز استفاده كرده است.
بزرگترين نويسنده قرن هفتم سعدي شيرازي است كه در ذكر شعرا نيز ازو سخن خواهد رفت از سعدي چند رساله به اضافه گلستان به نثر فارسي باقي مانده است: ازين رسائل يكي نصيحةالملوك است كه به نثري ساده و روان و بيتكلف نوشته شده و از فصاحت بدرجه ای است كه يادآور آثار فصحاي قديم است، رساله ديگر او به نام عقل و عشق و رساله اي ديگر در تربيت يكي از ملوك و رساله ديگري به نام مجالس شيخ و از همه مهمتر كتاب گلستان كه كتابيست تربيتي و اجتماعي مخلوط از نثر و نظم. در اين كتاب سعدي روش خاص و مشهور خود را كه سبك ميان نثر مرسل و نثر مصنوع است بكار برده و از صنايع لفظي تا آنجا كه مخل فصاحت نباشد استفاده كرده است.
از نويسندگان معروف ديگر آن زمان وصاف الحضرة شهاب الدين عبدالله است كه در سال 663 در شيراز ولادت يافته است و تا نيمه اول قرن هشتم ميزيسته است و كتاب خود را به نام تجزيةالامصار و تجزيةالاعصار در سال 712 به اتمام رسانيد و اين همان است كه به «تاريخ وصاف» شهرت دارد. كتاب تاريخ وصاف از حيث تصنع و تكلف داراي جنبه مبالغه آميز و از اين باب مورد ايراد نقادان سخن است. اين كتاب ذيلي است بر تارخ جهانگشاي جويني و حاوي وقايع دوره ايلخانان بعد از آن كتاب.
رشيدالدين فضل الله(645ـ718) وزير دانشمند دوره ايلخانان كه مدتها وزارت غازان و اولجايتو و ابوسعيد بهادرخان را داشت كتاب بزرگ و مشهوري در تاريخ عمومي دارد به نام جامع التواريخ در هفت مجلد كه معتبرترين كتاب تاريخي عهد مغول و داراي نثري ساده و روان است و به سال 710 پايان يافت. غير از اين كتاب از رشيدالدين فضل الله آثار ديگري باقيست مانند الاحياء و الاثار در بيست و چهار قسمت حاوي مسائل مختلف علمي مانند علم فلاحت و معماري و كشتي سازي و غيره. ديگر مجموعه منشآت كه طبع شده است و چند كتاب و رساله ديگر.
يكي ديگر از نويسندگان مشهور قرن هفتم قاضي ناصرالدين بيضاوي دانشمند بزرگ آن قرن است. وي كتاب نظام التواريخ خود را به سال 674 تأليف كرده و بعد از آن مطالبي تا حدود سال 694 بر آن افزوده است. اين كتاب شامل خلاصه اي از تاريخ عمومي از ابتداي خلقت است.
ديگر از نويسندگان اين روزگار ناصرالدين منتجب الدين يزدي منشي قراختائيان كرمان مؤلف سمط العلي للحضرة العليا در تاريخ قراختائيان است كه نويسنده آنرا به تقليد از كتاب عقدالعلي للموقف الاعلي كه نثري مصنوع دارد به سال 716 نوشته است.
ديگر هندوشاه بن سنجر نخجواني نويسنده كتاب تجارب السلف است كه به نثري ساده و روان و فصيح به سال 724 در تاريخ وزراء نوشته شده است.
ديگر شرف الدين فضل الله حسيني قزويني (م. 740) اديب و شاعر و نويسنده معروف است كه كتاب او به نام المعجم في آثار ملوك العجم از نمونه هاي مشهور نثر مصنوع فارسي است كه در تاريخ ايران قديم نوشته شده ليكن هيچ ارزش تاريخي ندارد.
ديگر از مورخان معروف اوايل قرن هشتم حمدالله مستوفي قزويني صاحب كتاب مشهور تاريخ گزيده و كتاب نزهة القلوب است كه اولي در تاريخ و ثانوي در جغرافياست و هر دو نثري ساده و روان دارد. از نويسندگان متصوف اين عهد از همه مشهورتر نخست شيخ نجم الدين ابوبكر عبدالله بن محمد رازي (م.665) از مشاهير متصوفه قرن هفتم است. كتاب مشهور او مرصاد العباد است كه نثري بليغ دارد.
ديگر جلال الدين محمد مولوي بلخي است كه نام او را باز خواهيم آورد. اين صوفي بزرگ نيكو سخن در نثر نيز مانند شعر خود جوياي سادگي و صراحت و بيان مقاصد در مباحث مفصلي است كه در پيش ميگيرد و با ايراد امثال و اخبار و احاديث و آيات به تصريح و تعريض به نيكي از عهده آنها بر ميآيد. مولوي از آرايش كلام بيزار بود و ميگفت «سخن را چون بسيار آرايش ميكنند فراموش ميشود»، از آثار منثور او كتاب فيهمافيه، مجالس، مكتوباتست.
ديگر شمس الدين احمد افلاكي صاحب كتاب مناقب العارفين است كه آنرا در اواسط قرن هشتم به پايان رسانيده و اطلاعات ذيقيميتي راجع به مولوي و خاندان او در آن آورده است.
از نويسندگاني كه در قرن هفتم و هشتم به نوشتن كتبي در مسائل علمي به زبان فارسي مبادرت كرده اند نخست خواجه نصيرالدين محمد بن محمد بن حسن طوسي(597ـ 672) دانشمند بسيار معروف و بزرگ آغاز قرن هفتم است. از تأليفات مهم او به فارسي يكي اساس الاقتباس در منطق، ديگر معيار الاشعار در علم عروض و ديگر اخلاق ناصري در حكمت عملي (علم اخلاق) و ديگر اوصاف الاشراق در تصوف است كه همه به نثر ساده و روان و مطلوبي نوشته شده است.
ديگر افضل الدين محمد بن حسن كاشاني معروف به بابا افضل (م. 707) كه نثري بسيار فصيح و ساده دارد. از رسالات مشهور فلسفي اوست: مدارج الكمال، ره انجام نامه، ساز و پيرايه شاهان پرمايه، رسالة تفاحه(ترجمهييست از ترجمه عربي كتاب التفاحة منسوب به ارسطو)، عرض نامه، جاودان نامه و غيره.
ديگر علامه قطب الدين محمود بن مسعود شيرازي (634ـ 710) شارح معروف كتاب القانون است كه در طب و فلسفه و رياضيات و نجوم براعت داشت. مهمترين اثر فارسي او كتاب درةالتاج است كه حكم دائرة المعارفي را در علوم فلسفي دارد.
mozhgan
03-02-2011, 12:59 AM
شعر فارسي در قرن هفتم و هشتم
شعر فارسي در اين دوره با شدتي بيش از پيش از بدبيني و ناخشنودي از اوضاع روزگار و ناپايداري جهان و دعوت خلق به ترك دنيا و زهد و نظاير اين افكار مشحونست. علت آن هم آشكار ميباشد و آن وضع سخت و دشواريست كه با حمله مغول آغاز شده و با جور و ظلم عمال دوره آنان و با خونريزيها و بي ثباتي اوضاع در دوره فترت بعد از ايلخانان ادامه يافته و محيط اجتماعي ايران را با دشوارترين شرايطي مقرون ساخته بود. همين وضع مورث توجه شديد غالب شعرا به مسائل ديني و خيالات تند صوفيانه و درويشانه و گوشه گيري و در نتيجه تصورات باريك و دقيق نيز شده است.
در عصر مغول بر اثر انتشار بسياري از مفاسد اخلاقي انتقادات اجتماعي به شدت رواج يافت. البته پيش از اين تاريخ از اين قبيل انتقادات در اشعار شعرا خاصه در شعراي قرن ششم كه بر اثر تسلط تركان و رواج بعضي مفاسد از اوضاع ناراضي بودند، نيز مشاهده ميشود ولي در عهد مغول به همان نسبت كه مفاسد اجتماعي رواج بيشتري يافت به همان درجه هم اين انتقادات شديدتر و سخت تر شد. از اين انتقادات سخت در آثار سعدي خاصه گلستان و در هزليات او و در جام جم اوحدي و در غزلهاي حافظ و آثار شعراي ديگر بسيار ديده ميشود و از همه آنها مهمتر آثار شاعر و نويسنده خوش ذوق هوشيار «عبيد ذاكاني قزويني» است كه آثار او نظماً و نثراً حاوي مسائل انتقادي تنديست كه با لهجه ادبي بسيار دلچسب و شيرين بيان كرده و در اين باب گوي سبقت از همه شاعران و نويسندگان فارسي زبان بوده است. حقاً هم هيچ دورهيي از ادوار مقدم بر او در ايران به نحوي كه او ميخواسته مانند عهد زندگي وي نميتوانست مضاميني بدان شيريني و خوبي براي انتقادات اجتماعي او فراهم سازد.
در شعر قرن هفتم و هشتم قصيده به تدريج متروك ميشد و به همان نسبت غزلهاي عاشقانه لطيف جاي آنرا ميگرفت. منظومه هاي داستاني نو عرفاني زياد سروده شد و همچنين منظومهايي كه حاوي افكار اجتماعي و حكايات و قصص كوتاه باشد(مانند بوستان سعدي) در اين دوره معمول گرديد. داستانهاي منظوم قرن هفتم و هشتم معمولاً به تقليد از نظامي شاعر مشهور پايان قرن ششم ساخته ميشد و از بزرگترين مقلدان نظامي در اين دوره امير خسرو دهلوي و خواجوي كرماني را ميتوان ذكر كرد.
سبك شعر در قرن هفتم و هشتم دنباله سبك نيمه دوم قرن ششم است كه اكنون اصطلاحاً سبك عراقي ناميده ميشود. علت توجه شاعران اين قرن به سبك مذكور آنست كه مركز شعر در اين دو قرن نواحي مركزي و جنوبي ايران است كه لهجه عمومي استادان اين نواحي با سبك سابق الذكر سازگارتر است. با اين حال در ميان شعراي اين دوره كساني مانند مجد همگر شيرازي و ابن يمين فريومدي و مولوي بلخي بودند كه به سبك خراساني بيشتر اظهار تمايل ميكردند و علي الخصوص سبك مولوي در غزلها و قصائدش نزديكي تام بروش شاعران خراسان دراوايل قرن ششم داشت.
شعر فارسي دوره مغول با دو شاعر بزرگ ايران سعدي و مولوي شروع ميشود كه هر دو پيش از حمله مغول ولادت يافته و در محيط دور از دسترس مغولان تربيت شده بودند.
ابو عبدالله مشرف بن مصلح شيرازي ملقب به سعدي در اوايل قرن هفتم (حدود 606 هجري) در شيراز ولادت يافت و به سال 691 يا 694 در همان شهر درگذشت، در حالي كه قسمت بزرگي از زندگي خود را در سفرهاي دراز و سير آفاق وانفس گذرانده بود. وي بي ترديد از شاعران درجه اول زبان فارسي و همرديف فردوسي است، قدرت او در غزلسرايي و بيان مضامين عالي لطيف عاشقانه و گاه عارفانه در كلام فصيح و روان كه غالباً در رواني و فصاحت به حد اعجاز ميرسد بيسابقه بود. علاوه بر اين سعدي در ذكر مواعظ و اندرز و حكمت و بيان امثال و قصص اخلاقي با زباني شيرين و شيوا و مؤثر گوي سبقت از همه گويندگان فارسي زبان ربوده است. نثر او هم كه در عين توجه به بعضي از صنايع لفظي ساده و روشن و خالي از تكلفات دور از ذوق بلكه بسيار لطيف و دلپسند و مطبوع است او را در رديف بهترين نويسندگان فارسي زبان درآورده است چنانكه مدتها كتاب گلستان او در شمار كتب درسي مدارس و مكاتب ايران بوده است و هنوز هم سرمشق فصاحت شمرده ميشود. كليات آثار او كه حاوي: مجالس عرفاني و چند رساله و گلستان (نثر) و بوستان يا سعدي نامه و غزليات و مامعات و قصايد عربي و فارسي و ترجيعات و مقطعات و هزلياتست بارها به طبع رسيده و زبانزد خاص و عام ايرانيانست.
از غزلهاي شيواي اوست:
شب فراق كه داند كه تا سحر چندست مگر كسي كه به زندان عشق دربندست
گرفتم از غم دل راه بوستان گيرم كدام سرو به بالاي دوست مانندست
پيام من كه رساند به يار مهر گسل كه بر شكستي و ما را هنوز پيوندست
قسم به جان تو گفتن طريق عزت نيست به خاك پاي تو و آن هم عظيم سوگندست
كه با شكستن پيمان و برگرفتن دل هنوز ديده به ديدارت آرزومند است
بيا كه بر سر كويت بساط چهره ماست بجاي خاك كه در زير پايت افكندست
خيال روي تو بيخ اميد بنشاندست بلاي عشق تو بنياد صبر بركندست
ز دست رفته نه تنها منم درين سودا چه دستها كه ز دست تو بر خداوند است
فراق يار كه پيش تو كاه برگي نيست بيا و بر دل من بين كه كوه الوند است
ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق گمان برند كه سعدي ز دوست خرسندست
اين ابيات از بوستان او نقل ميشود:
الا تا درخت كرم پروري گر اميدواري كزو برخوري
كرم كن كه فردا كه ديوان نهند منازل به مقدار احسان دهند
يكي را كه سعي قدم پيشتر بدرگاه حق منزلت بيشتر
يكي باز پس خائن و شرمسار بترسد همي مرد ناكرده كار
بهل تا به دندان گزد پشت دست تنوري چنين گرم و ناني نيست
بداني گه غله برداشتن كه سستي بود تخم ناكاشتن
شاعر هم عصر سعدي جلال الدين محمد بن بهاء الدين محمد مولوي بلخي معروف به رومي (606ـ672) نيز از نوابغ عالم ادب و از متفكران بزرگ جهان و مقتداي متصوفه و اهل تحقيق و مجاهدت و رياضت است. وي در نظم و نثر پارسي استاد و داراي لساني فصيح و قدرتي كم نظير در بيان معاني دشوار عرفاني و حكمي به زبان ساده بود. مثنوي (شش دفتر) و ديوان غزليات و قصايد و رباعيات او و همچنين آثار منثور يعني فيه مافيه و قسمتي از مجالس و مكتوبات وي مشهور است.
از غزلهاي اوست:
روزها فكر من اينست و همه شب سخنم كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم
از كجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به كجا ميروم آخر ننمائي وطنم
مانده ام سخت عجب كز چه سبب ساخت مرا يا چه بوده است مراد وي از اين ساختم
جان كه از عالم علويست يقين ميدانم رخت خود باز برآنم كه همانجا فكنم
مرغ باغ ملكوتم نيم ازعالم خاك دو سه روزي قفسي ساخته اند از بدنم
اي خوش آنروز كه پرواز كنم تا بر دوست به اميد سر كويش پر و بالي بزنم
كيست در گوش كه او ميشنود آوازم يا كداميست سخن ميكند اندر دهنم
كيست در ديده كه از ديده برون مينگرد يا چه جانست نگويي كه منش پيرهنم
تا به تحقيق مرا منزل وره ننمايي يكدم آرام نگيرم نفسي دم نزنم
مي وصلم بچشان تا در زندان ابد از سر عربده مستانه بهم درشكنم
من بخود نامدم اينجا كه بخود باز روم آنكه آورد مرا باز برد در وطنم
تو مپندار كه من شعر بخود ميگويم تا كه هشيارم و بيدار يكي دم نزنم
شمس تبريز اگر روي بمن ننمايي والله اين قالب مردار بهم درشكنم
اين ابيات از مثنوي اوست:
از خدا خواهيم توفيق ادب بي ادب محروم ماند از لطف رب
بي ادب تنها نه خود را داشت بد بلكه آتش بر همه آفاق زد
هر چه بر تو آيد از ظلمات و غم آن ز بيباكي و گستاخيست هم
هر كه بيباكي كند در راه دوست رهزن مردان شد و نامرد اوست
دشمن طاوس آمد پرّ او اي بسي شه را به كشته فر او
گفت من آن آهوم كز ناف من ريخت آن صياد خون صاف من
اي من آن روباه صحرا كز كمين سربريدنش براي پوستين
اي من آن پيلي كه زخم پيلبان ريخت خونم از براي استخوان
آنكه كشتستم پي مادون من مي نداند كه نخسبد خون من
بر منست امروز و فردا برويست خون چون من كس چنين ضايع كيست
گر چه ديوار افگند سايه دراز باز گردد سوي او آن سايه باز
اين جهان كوهست و فعل ما ندا سوي ما آيد نداها را صدا
وقتي از اين دو شاعر بسيار بزرگ آغاز دوره مغول بگذريم به عده اي ديگر از شاعران درجه دوم و سوم، و چهارم، برميخوريم تا در پايان اين عهد به حافظ برسيم.
در گيرو دار حمله مغول دو تن از شاعران بزرگ ايران شربت شهادت نوشيدند: نخست پيشواي بزرگ تصوف و شاعر شيرين سخن نام آور فريدالدين محمد بن ابراهيم عطار نيشابوري كه پيش از اين نام او آورده شده است و دوم كمال الدين اسمعيل بن جمال الدين محمد بن عبدالرزاق اصفهاني قصيده سراي مشهور كه در سال 635 كشته شد. وي به چشم خويش قتل عام ديگر مغول را در اصفهان به سال 633 ديد و در آن باب چنين گفت:
كس نيست كه تا بر وطن خود گريد بر حال تباه مردم بد گريد
دي بر سر مرده يي دو صد شيون بود امروز يكي نيست كه بر صد گريد
و خود دو سال بعد به دست مغولي به قتل رسيد.
از شاعران مشهور بزرگ قرن ششم انوري و خاقاني است«اثيرالدين عبدالله اوماني» از اوماني همدانست كه به سال 665 در گذشت و ديوان قصايد او در دست است.
ديگر سيف الدين اسفرنگ (يا سيف اسفرنگي) از گويندگان مشهور ماوراءالنهر (متوفي به سال 672) كه در قصايد خود سبك خاقاني را خوب تقليد كرده است.
از شعراي مشهور ديگر اين عهد: بدرالدين جاجرمي(م. 686) و فخرالدين ابراهيمي عراقي (م.688) و مجد الدين همگر(م.686) و رضي الدين عبدالله امامي هروي(م. 667) و همام الدين تبريزي (م.714) و نزاري قهستاني(م.720) و شيخ محمود شبستري عارف بزرگ صاحب گلشن راز(م. 720) و امير نجم الدين حسن دهلوي(م.727) و اوحدالدين كرماني(م. 736) و اوحدي مراغه اي (م.738) و ابن يمين فريومدي جويني صاحب قصايد و مقطعات مشهور(م.769) هستند.
غير از امير حسن دهلوي كه نام او گذشته است، شاعر ديگري هم كه از اصل ايراني بوده ولي در هند تربيت يافته و از گويندگان بزرگ زبان فارسي شده در اين عهد مشهور است و او امير خسرو بن امير سيف الدين محمود دهلوي (م.725) است كه ديوان قصايد و غزلها و مثنويهاي او شهرت فراوان دارد. مثنويهاي مطلع النوار، شيرين و خسرو، ليلي و مجنون، آيينه اسكندري، هشت بهشت او به تقليد از پنج گنج نظامي ساخته شده و علاوه بر اينها مثنويهاي ديگري نيز دارد.
شاعر مشهور ديگر اين دوره كمال الدين ابوالعطا محمود بن علي كرماني معروف به خواجو(م.753) است كه در غزل و مثنوي صاحب دستي قوي بوده و خصوصاً در آوردن مضامين عرفاني در غزل چيره دست و در اين راه پيشواي حافظ است و حافظ خود به تقدم وي در اين باب و پيروي از سبك او معترف است. از خواجو مثنويهايي به تقليد نظامي مانده است مانند روضة الانوار، كمال نامه، گل و نوروز، گوهر نامه، هماي و همايون، و منظومه حماسي سام نامه.
نظام الدين عبيد زاكاني قزويني (م. 772) كه پيش از اين هم نام او را ذكر كرده ايم از گويندگان نام آور در آخر اين دوره است. اهميت او در داشتن روش انتقادي و بيان مفاسد اجتماع با زباني شيرين و به طريق هزل و شوخي است. وي در دروش انشاء و در سبك ظاهري اشعار خود بيشتر متتبع روش سعدي بوده. عبيد بهتر از هر كسي وضع نامطلوب اخلاقي و اجتماعي عهد خويش را شناخته و محيطي را كه تحت تأثير استيلاي تاتار و جور حكام و عمال مغول و آشوب و فتنه و قتل و غارت و ناپايداري اوضاع و جهل و ناداني غالب زمامداران و غلبه مشتي غارتگر فاسد و نادان به وجود آمده بود مجسم ساخته است. كليات عبيد زاكاني شامل منظومه ها و رسالات منثور اوست. در ميان اين آثار مقداري اشعار جدي از قصائد و غزليات موجود است و از آن گذشته منظومه موش و گربه و عشاق نامه و رسالات اخلاق الاشراف و ده فصل و رساله و صد پند را بايد از آثار خوب او شمرد.
شاعر مشهور ديگر اواخر اين عهد جمال الدين سلمان بن علاء الدين محمد ساوجي(م.779) است كه مداح ايلكانان بغداد بود و ديوان قصائد و غزلهاي او مشهور است و او را حقاً ميتوان آخرين شاعر قصيده سراي بزرگ دوره مغول دانست. وي گذشته از اين ديوان دو منظومه فراقنامه و جمشيد و خورشيد را نيز به نظم درآورده است.
آخرين شاعر نام آور ايران در اين عصر كه او را بايد آخرين شاعر بزرگ درجه اول ايران شمرد شمس الدين محمد بن بهاءالدين حافظ شيرازي (م.791) است كه اواخر حيات او مصادف با اوايل عهد تيموري بود. اهميت او در آنست كه توانست مضامين عرفاني و عشقي را به نحوي درهم آميزد كه از دو سبك غزل عارفانه و عاشقانه سبك واحد جديدي بوجود آورد و البته موفقيت او در اين كار بيشتر مرهون شعراي مقدم بر او در اواسط و اواخر قرن هشتم علي الخصوص خواجوي كرماني بوده است.
حافظ مضامين عاشقانه و عارفانه را با الفاظ زيبا و با توجه به صنايع لفظي بيان كرده و بر اثر قدرت فراوان خود در سخنوري غالباً مضامين عالي و معاني كثير را در ابيات كوتاه گنجانيده است. وي به حدي در بازي با كلمات مقتدر است كه غالباً ابيات او اگر مضمون و معني خيلي عالي هم نداشته باشد در خواننده مؤثر است.
تركيباتي كه حافظ در اشعار خود آورد غالباً تازه و بديع و بيسابقه است و حافظ در ساختن اين تركيبات نهايت قدرت و كمال ذوق و لطف طبع خود را نشان داده است و كمتر شاعري را از اين حيث ميتوان با او مقايسه كرد. معاني عرفاني و حكمي حافظ اگر چه تازه نيست ليكن چون با احساسات لطيف و گاه با هيجانات شديد روحي او آميخته شده جلائي خاط يافته است. بهر حال غزلهاي حافظ از بهترين نمونه هاي سخن فارسي و از عاليترين نمودارهاي علو فكر و طبع نژاد ايرانيست كه حتي در تاريكترين ادوار هم از نورافشاني باز نمانده است.
از غزلهاي شيواي اوست:
سالها دل طلب جام جم از ما ميكرد آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا ميكرد
گوهر كز صدق كون و مكان بيرون بود طلب از گمشدگان لب دريا ميكرد
بيدلي در همه احوال خدا با او بود او نميديدش و از دور خدايا ميكرد
مشكل خويش بر پير مغان بردم دوش كاو به تأييد نظر حل معما ميكرد
ديدمش خرم و خندان قدح باده به دست وندران آينه صدگونه تماشا ميكرد
گفتم اين جام جهان بين تو كي داد حكيم گفت آنروز كه اين گنبد مينا ميكرد
آن همه شعبدها عقل كه ميكرد آنجا سامري پيش عصا و يد بيضا ميكرد
گفت آن يار كزو گشت سردار بلند جرمش اين بود كه اسرار هويدا ميكرد
آنكه چون غنچه دلش را ز حقيقت بنهفت ورق خاطره از اين نكته محشي ميكرد
فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد دگران هم بكنند آنچه مسيحا ميكرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پي چيست گفت حافظ گله يي از دل شيدا ميكرد
mozhgan
03-02-2011, 12:59 AM
قرن نهم دوره تيموري (782 ـ 907 هجري)
مقدمه
زبان فارسي در عهد تيموري
شعر دوره تيموري
نثر فارسي در عهد تيموري
mozhgan
03-02-2011, 01:00 AM
مقدمه
دوره اي كه مورد بحث ما در اين فصل است از «يورش» تيمور به خراسان و سيستان (782 هجري) آغاز و به جلوس شاه اسمعيل صفوي (907) ختم ميشود و اگر چه قسمتي از اواخر قرن هشتم و چند سالي از اول قرن دهم در جزو اين دوره مورد مطالعه قرار ميگيرد ليكن چون در ميان اين دو پاره از قرن هشتم و قرن دهم تمام سنين قرن نهم قرار گرفته و اين قرن اختصاص به دوره سلطنت جانشينان تيمور گوركان دارد ما اين فصل را در ذيل عنوان قرن نهم و دوره تيموري مطالعه ميكنيم.
در آغاز اين دوره ممتد يك صد و بيست و شش سال چند تن از دانشمندان و شاعران و نويسندگان دوره فترت بين ايلخانان و و تيموريان زندگي مي كرده اند كه غالب آنان شهرت و اهميتي در علوم و ادبيات دارند ليكن چون از اين چند تن بگذريم تا اواخر قرن نهم مردان بزرگ و نام آور را در علوم و ادبيات كمتر مييابيم مگر آنان كه دربار سلطان حسين بايقرا را در هرات بزيت دانش و هنر و ادب خويش مزين ميداشته اند.
mozhgan
03-02-2011, 01:00 AM
زبان فارسي در عهد تيموري
زبان فارسي در اين عهد ممتد دنباله تحول پردامنه اي را كه از قرن هشتم آغاز كرده بود ادامه ميداد و بر روي هم به انحطاط ميگراييد.
علت عمده اين انحطاط آن بود كه اولاً: زبان تركي با حمله مغول در ايران رواج بسيار يافت و بر اثر تتابع تغلب طوايف ترك در دربارها و دستگاه هاي اداري و نظامي و ميان مردم (در بعض نواحي) شايع شد و اين خود مايه زيان بزرگي براي زبان پارسي بود و حتي بعضي از رجال ادب اين عهد زبان تركي را بر زبان فارسي ترجيح داده اند چنان كه امير عليشير نوايي كتاب محاكمه اللغتين را به همين قصد تأليف كرد.
دوماً: مراكز زبان فارسي در خراسان و عراق و هم چنين دربارهاي حامي شعر و ادب از ميان رفت و در نتيجه شعر از دربار دور شد و به دست عامه افتاد و همين امر باعث شد كه مهارت و قدرت كلام و وسعت اطلاعات شاعران قديم كه بر اثر تحصيلات متمادي و دشوار به دست مي آمد از ميان برود.
سوماً: استادان زبان فارسي كه ميبايست مربي شاعران و نويسندگان جديد باشند به تدريج از ميان رفتند و در نتيجه كار شعر و نثر به دست كساني افتاد كه بهره غالب آنان از فنون ادب كم بود.
اين مسائل و اموري از قبيل آنها باعث شد كه زبان فارسي در مراحل انحطاط سير كند و شعر و نثر دوره تيموري از لحاظ زبان و افكار چندان مورد توجه و اعتماد نباشد.
mozhgan
03-02-2011, 01:01 AM
نثر فارسي در عهد تيموري
نثر فارسي در عهد تيموري وضع مساعدي داشت. در اين دوره نثر از مبالغه هاي صنعتي و فني قرن ششم و هفتم تقريباً آزاد شده بود چنان كه آثار متكلف كه در آنها به افراط به صنايع توجه شده باشد در اين دوره كم ديده ميشود و بالعكس آثار آن عهد به سبك ساده عادي بيشتر نگارش يافته است. توجه به لهجه كهن پارسي در آثار منثور عهد تيموري كمتر ملحوظ بود و استعمال اصطلاحات و لغات و تركيبات عمومي زمان مورد استعمال بيشتري داشت. به همين سبب بايد گفت كه روش متداول عهد تيموري سبك ساده و روان در نثر است. منتهي اين نكته نبايد فراموش شود كه در نثر اين زمان نفوذ كلمات تركي مشهود است و نيز اين نكته را بايد در نظر داشت كه نويسندگان اين دوره چنان كه بايد بند قواعد و قوانين اصيل زبان فارسي نبوده اند و به همين نسبت نيز آثار عدم دقت در جست و جوي حقايق و مطالب درست از آثار آنان لايح و آشكار است.
آثار مصنوع اين دوره زياد نيست ليكن به جاي آن در مقدمات كتب و سرفصلها و نظاير اين موارد، هر جا كه ميخواستند كتاب را به يكي از اميران و رجال بزرگ ميآمد، تكلفات بسيار به كار رفته و القاب و عناوين ابداعي و ابتكاري به حدي ذكر شده كه اصل مطلب را از ميان برده است. در بعضي كتب سجعهاي وارد و تكلفات ناوارد در تضاعيف كلام ديده ميشود و در پاره ای ديگر از آثار سادگي و رواني دل انگيزي مشهود است ليكن بر روي هم در شعر فارسي اين عهد، از استحكام و متانتي كه در كلام قدما مشهود بود كمتر اثري ديده ميشود و مثل آن است كه توجه به سبكهاي كهن و پيروي از استادان قديم در آوردن سخنان استوار چندان پسنديده و معمول همه كس نبود.
مطالبي كه در نثر فارسي دوره تيموري بكار رفته دور از تنوع نيست بدين معني كه در آن روزگار در موضوعات مختلفي مانند مسائل علمي و تاريخ و قصص و روايات و تراجم احوال و تفسير قرآن و موضوعات ديگر ديني و تصوف و اخلاق و جز آن آثاري در دست است.
نهضت فارسي نويسي در موضوعات علمي كه در عهد مغول قوت گرفته بود در اين دوره هم چنان قوت داشت و علت اين امر آن است كه هر چه از سقوط بغداد بيشتر ميگذشت و نفوذ زبان و ادبيات عربي در ايران كمتر ميشد، حاجت به تأليف كتب علمي به زبان فارسي بيشتر محسوس ميگرديد.
موضوعي كه در اواخر عهد تيموري قابل توجه و مطالعه است ايجاد كتبي به زبان تركي است. نهضت تأليف و تدوين كتب به زبان تركي مخصوصاً در اواخر اين عهد يعني در حوزه ادبي هرات كه به تشويق سلطان حسين بايقرا و امير عليشير نوايي ايجاد شده بود، تقويت شد. چنان كه در همين دوره كتابهايي مثل مجالس النفائس و محاكمه اللغتين و محبوب القلوب و نشآت و غيره از آثار امير عليشير و با برنامه از ظهيرالدين بابر و چند اثر ديگر نوشته شد و همين نهضت در سرودن اشعار تركي نيز پيدا شده بود چنان كه چند شاعر ذواللسانين از آن عهد داريم.
از نويسندگان معروف و معتبر اين دوره نخست نظام الدين شنب غازاني معروف به نظام شامي معاصر تيمور است كه كتاب ظفرنامه را با انشائي ساده به امر آن كشورگشاي ترك نگاشت.
مورخ ديگر به نام شرف الدين علي يزدي (متوفي به سال 858) با استفاده از كتاب نظام شامي كتابي جديد موسوم به ظفرنامه تيموري با انشاء بهتر و اطناب و تطويل بيشتر نگاشت و كتاب خود را به سال 828 به پايان برد.
ديگر از مورخان مشهور اين عهد شهاب الدين عبدالله بن لطف الله معروف به «حافظ ابرو» (متوفي به سال 833) صاحب كتاب معتبر زبده التواريخ و كتاب مجمع التواريخ سلطاني است. كتاب مجمع التواريخ در چهار مجلد نوشته شده كه از مجلد اول تا مجلد سوم آن شامل وقايع تاريخي تا زمان مغول و مجلد چهارم از مرگ سلطان ابوسعيد بهادرخان آخرين پادشاه ايلخاني تا وقايع 830 هجري است. حافظ ابرو از مورخان معتمد و بزرگ ايران شمرده ميشود و آثار او مورد اعتنا و توجه بسيار است.
ديگر فصيحي خوافي (احمد بن جلال الدين محمد) مؤلف مجمل التواريخ است كه آن را به سال 849 به پايان برده و به شاهرخ پسر تيمور تقديم كرده است اين كتاب از باب اشتمال بر اسامي بسياري از شاعران و دانشمندان و توجه به مسايل ادبي و سادگي انشاء اهميت بسيار دارد.
ديگر كمال الدين حسين بن حسن خوارزمي (مقتول به سال 839) صاحب كتاب جواهرالاسرار و زواهرالانوار در شرح مثنوي با مقدمه مفصلي در تاريخ و اصول تصوف است.
ديگر صاين علي بن محمد تركه اصفهاني (متوفي به سال 836) نويسنده و دانشمند مشهور داراي تأليفات متعدد و صاحب اطلاعات عميق در علوم عقلي و نقلي است كه به عهد سلطنت شاهرخ تيموري اهميت و شهرت بسيار داشته است. از جمله آثار معروف فارسي او يكي ترجمه ای از كتاب الملل و النحل محمد بن عبدالكريم شهرستاني و ديگر كتاب اسرارالصلوه و ديگر تحفه علائيه در اصول دين اسلام بنابر مذاهب اربعه اهل سنت، ديگر رساله مبداء و معاد و غيره و علاوه بر اينها چند كتاب به تازي نيز تأليف كرد. وي در منشآت خود متوجه تصنع بود.
از مشاهير نويسندگان اين عهد كه در شعر نيز مقام شامخي داشته است نورالدين عبدالرحمن جامي صاحب آثار متعدد و معتبر در نثر پارسي است و از جمله آثار اوست: كتاب نفحات الانس كه به سال 883 تأليف كرده و در آن شرح احوال 614 تن از مشايخ صوفيه را آورده است. بيشتر اين كتاب ترجمه از شرح احوال مشايخ صوفيه كه خواجه عبدالله انصاري به زبان هروي تقرير كرده بود و آن خود ترجمه اي بود از كتاب طبقات الصوفيه محمد بن حسين سلمي نيشابوري به عربي و اين هر دو مترجم مطالبي بر آن افزودند. نفحات الانس مقدمه اي مفصل در بيان اصول تصوف دارد. نثر جامي در اين كتاب ساده و فصيح است و بررويهم كتاب او از جمله معتبرترين آثار متصوفه شمرده ميشود. ديگر از آثار منثور جامي كتاب بهارستان است كه به تقليد از گلستان سعدي نوشته شد تا براي تدريس فرزند نوآموز مصنف به كار رود و به همين سبب هم جامي در آخر اين كتاب شرح حالي از چندين شاعر مشهور فارسي زبان آورده است. ديگر از آثار فارسي او كتاب لوايح است مشتمل بر سي لايحه در بيان اصول عرفان. جامي هر يك از اصول عرفان را در لايحه اي آورده و در بيان مطالب خود رعايت كمال اختصار را كرده است. ديگر از كتب مشهور عرفاني او كتاب اشعه اللمعات است در شرح كتاب لمعات فخرالدين ابراهيم عراقي شاعر و نويسنده مشهور عهد مغول كه از كتب معتبر تصوف به فارسي است. اشعه اللمعات جامي حاوي نكاتي است در رفع مشكلات لمعات و به نثر استوار و ساده نگارش يافته است. در علوم ادبي و مسائل ديني و شرح ني نامه مولوي و شرح بعضي از اشعار امير خسرو دهلوي و غيره نيز جامي رسائلي به زبان فارسي دارد.
ديگر از نويسندگان اين عهد غياث الدين علي بن علي حسيني اصفهاني معاصر سلطان ابوسعيد تيموري و مؤلف كتاب دانشنامه جهان است كه كتاب كعتبري در حكمت الهي و طبيعي به نثر ساده فارسي است.
در اينجا بي مناسب نيست كه ذكري از يكي از ترجمه هاي رسائل اخوان الصفا به نثر فارسي كه در همين عهد از تلخيص عربي آن موسوم به مجمل الحكمه صورت گرفته است به ميان آيد. اين كتاب كه نسخي از آن موجود است در عهد سلطنت تيمور به فارسي رواني در آمده و از جمله بهترين تلخيص هاي رسائل اخوان الصفاست.
ديگر از نويسندگان مشهور اين دوره كمال الدين عبدالرزاق بن اسحق سمرقندي (816 ـ 887) مؤلف كتاب معتبر مطلع السعدين است كه وقايع ايران را از عهد سلطان ابوسعيد بهادر ايلخاني مغول (716 ـ 736) تا پايان دوره سلطنت سلطان ابوسعيد تيموري (855 ـ 872) شامل است و از باب اشتمال بر حوادث اين دوره ممتد اهميت بسيار دارد و بعدها مورد استفاده غالب مورخان قرار گرفته است.
از نويسندگان معروف دوره تيموري دولتشاه بن علاء الدوله سمرقندي (متوفي به سال 896 يا 900) است كه از نديمان و نزديكان سلطان حسين بايقرا بوده و به تشويق وزير دانشمند او امير عليشير نوايي كتاب معروف تذكره الشعرا را نوشته است. درين تذكره كه بعد از لباب الالباب عوفي مهمترين تذكره شعراي فارسي زبانست شرح احوال يك صد و پنج تن از شاعران به اضافه بسياري از اشارات تاريخي آمده ليكن اشتباه و عدم اتقاق مسائل در آن بدرجتي است كه سخنان نويسنده را در غالب موارد بدون تحقيق مجدد نميتوان باور داشت، روش دولت شاه در تحرير ساده و دور از پيرايه هاي لفظي است.
ديگر از نويسندگان مشهور اين دوره معين الدين محمد اسفزاري مولف روضات الجنات في تاريخ مدينة هرات است كه آن را به سال 875 به پايان برد. تاريخ هرات از آن جهت كه شامل اطلاعات ذيقيمتي راجع به ملوك آل كرت و حوادث دوره تيموري تا دوره سلطان حسين بايقرا و اشارات مختلف بعد از رجال است بسيار قابل استفاده است. روش معين الدين اسفزاري در نثر استادانه و استوار است و او در ترسل نيز مهارت و به شغل انشاء رسائل درباري اشتغال داشته اشت. در كتاب تاريخ هرات به اشعار عده اي از استادان تمثل شده و در پاره اي از توصيفات و مقدمات فصول به روش مترسلان متصنع طريق اطناب و آوردن صنايع لفظي اختيار گرديده است.
مورخ بسيار مشهور اين دوره محمد بن خاوند شاه بن محمود مشهور به ميرخواند (838 ـ 903) در دوره سلاطين تيموري خاصه در دربار سلطان حسين بايقرا مقامي بلند داشته است. كتاب او به نام روضة الصفا در هفت مجلد است. مجلد هفتم را نواده دختري او غياث الدين خواند مير بر آن افزوده و اين مجلد اخير حاوي وقايع دوره سلطان حسين بايقرا و پسر او بديع الزمان ميرزاست. روضة الصفا حاوي وقايع عمده تاريخ پيش از اسلام و دوره اسلامي به تفصيل است تا عهد مؤلف، و قسمتي از حوادث بعد از فوت مؤلف (مجلد هفتم)، و روش نگارش آن ساده و خالي از تكلف و مبني بر لهجه ادبي اواخر عهد تيموري است. ميرخواند غير از اين كتاب كتاب ديگري به نام دستورالوزراء در شرح احوال وزراء اسلام و ايران تا زمان خود دارد كه آن هم از كتب معتبر شمرده ميشود.
دختر زاده همين نويسنده يعني غياث الدين خواند مير (متوفي به سال 941) از جمله مورخان و نويسندگان مشهور دوره تيموري و صفوي است. كتاب مشهور او غير از ذيلي كه بر روضه الصفا نوشت كتاب جبيب السير است در تاريخ عمومي تا پايان حيات شاه اسماعيل صفوي و ما بعد از آن هم راجع به آن سخن خواهيم گفت.
سلطان حسين بايقرا آخرين پادشاه بزرگ تيموري خود هم از جمله نويسندگان و شاعران ذواللسانين بوده و كتاب او به نام مجالس العشاق داراي اطلاعاتي درباره بعض شعرا و متصوفه است. اين كتاب در سال 908 تأليف شده و مشتمل است بر يك مقدمه و هفتاد و شش مجلس. در مقدمه كتاب راجع به عشق مجازي و عشق حقيقي بحث شده و در مجالس از شعرا و عرفا و احوال ايشان تا جامي سخن رفته و در پايان كتاب شرح حال مؤلف آمده است. ظهيرالدين بابر برنامه تأليف اين كتاب را به كمال الدين حسين گازرگاهي نسبت داده و گفته است كه او اين كتاب سست و بيمزه را كه پر از دروغ و سخنان بي ادبانه است به نام سلطان حسين بايقرا نوشت. انشاء كتاب در آغاز آن مصنوع و مابقي از قبيل انشاء عادي و سست دوره تيموري است.
از جمله دانشمندان و نويسندگان نام آور تيموري كمال الدين حسين واعظ كاشفي سبزواري (متوفي به سال 910) است كه در هرات سكونت داشت. وي در فقه و تفسير و حديث و نجوم و حكمت و ادب تبحر داشت و بر مشرب اهل تصوف و از پيروان سلسله نقشبنديه بود. ملاحسين از نويسندگان كثيرالتأليف و داراي آثار متعدد در مسائل گوناگون است. از جمله آثار او يكي كتاب انوار سهيلي است كه فيالواقع ترجمه و تهذيب جديديست از كتاب كليله و دمنه و انشائي مصنوع و متكلف دارد. ديگر مخزن الانشاء و ديگر روضة الشهداء كه با روشي منشيانه و مترسلانه از مصائب انبيا و ائمه در آن سخن رفته و همين كتاب است كه در دوره صفويه در مجالس عزاي شهدا خوانده ميشد و به همين سبب آنها را مجلس روضه خواني ناميدند. ديگر از آثار او مواهب عليه است در تفسير قرآن، ديگر اخلاق محسني است در چهل باب به نام سلطان حسين بايقرا، ديگر جواهر الاسرار يا جواره التفسير در تفسير قرآن كه مفصل تر از مواهب عليه است، ديگر فتوت نامه سلطاني در شرح عقايد و طرز تربيت و رسوم و آداب دسته هاي مختلف فتيان (جوانمردان) كه از لحاظ اجتماعي در زمره معتبرترين كتب فارسي است. ديگر اختيارات در نجوم و سبعه كاشفيه شامل هفت رساله در نجوم و كتاب «لب لباب مثنوي» كه اختصاريست از مثنوي مولانا جلال الدين رومي و «لب لب» كه اختصاري از لب لبابست. علاوه بر اينها باز هم كتب ديگري را از ملا حسين نام برده اند.
پسر ملا جسين يعني فخرالدين علي واعظ (متوفي به سال 939) نيز از جمله نويسندگان مشهور آخر عهد تيموري و آغاز دوره صفوي است. او كتابي دارد به نام رشحات عين الحيات در شرح مقامات خواجه عبيدالله احرار كه از معاريف پيشروان فرقه نقشبنديه در دوره تيموري بود.
جلال الدين محمد بن اسعد صديقي دواني (830 ـ 908) حكيم و نويسنده مشهور صاحب كتاب اخلاق جلالي است كه در حكمت عملي نوشته است. نام اصلي اين كتاب لوامع الاشراق في مكارم الاخلاق است و دواني در تأليف اين كتاب تحت تأثير نفوذ اخلاق ناصري خواجه نصيرالدين طوسي بوده است.
فرقه حروفيه كه در ا بتداي عهد تيموري ظهور كردند و مؤسس طريقت آنان فضل الله استرآبادي بود آثاري پديد آوردند كه داراي رموز و اصطلاحات خاص و لهجه ادبي و روش نگارش مخصوص است. مهمترين اثر اين فرقه كتاب جاويدان نامه اثر فضل الله استرابادي است. و علاوه بر آن كتب ديگري مانند آدم نامه و عرش نامه و هدايت نامه و استوانامه و كرسي نامه و محبت نامه هم از اين فرقه در دست است. براي كشف رموز جاويدان نامه كتابي موسوم به مفتاح الحيات موجود است.
mozhgan
03-02-2011, 01:01 AM
شعر دوره تيموري
در اين عهد شعر فارسي مانند زبان و ساير ابواب علم و ادب رونقي چنان كه بايد نداشت. علت عمده اين بي رونقي نخست بي ثباتی اوضاع زمان و كساد بازار علم و ادب و دوم نادر بودن امرا و شاهان شاعر پرور سخن شناس بود. اگر چه در ميان شاهزادگان و امرا و رجال تيموري عده اي افراد دانشمند و دانش دوست و شاعر و شاعرپرور مانند شاهرخ، بايسنقر ميرزا، الغ بيك، ابوسعيد، سلطان حسين بايقرا و وزير او امير عليشير نوايي و چند تن ديگر وجود داشتند ليكن غالب رجال و امراء آن عهد نه مردم سخن شناس بوده اند و نه به سخنگويان و سخن سنجان به ديده حرمت مينگريستند. تشويقي هم كه از اهل علم و ادب ميشد به درجه تشويق پيشينيان نبود و گذشته از اين آرامي اوضاع در دوره غالب امرا و سلاطين كم و فرصت آنان براي اشتغال به مسائل ذوقي اندك بود.
از ميان حوزه هاي ادبي دوره تيموري از همه مهمتر حوزه ای است كه در دستگاه امارت سلطان حسين بايقرا در هرات تشكيل شد. در اين حوزه عده اي شاعر و نويسنده و مورخ و نقاش و موسيقيدان گرد آمده و به ترتيب شاگرداني اشتغال جسته بودند. سبك تازه ای كه هر يك از اين دسته ها در كار خود ايجاد كردند در دوره صفوي امتداد يافته است. در حقيقت حوزه علمي و ادبي و هنري هرات در عهد سلطان حسين بايقرا منشاء تحول تازه اي در محيط فكري و معنوي ايران گرديد كه از اهميت آن نبايد غافل ماند.
در آغاز عهد تيموري چند شاعر و گوينده خوب بسر ميبردند كه روش آنان دنباله كار گويندگان اواخر قرن هشتم بوده است. كساني كه بعد از آن طبقه به كار نظم پرداختند همه لحن و سبكي نو و خاص كه با روش پيشينيان متفاوت بود داشتند و از آثار آنان تازگي سبك سخن و انديشه و ابداع مضامين آشكار است و حتي تقليد از استادان سلف عيب شمرده ميشد چنان كه كاتبي گفته است:
شاعر نباشد آنكو هنگام بيت گفتن ز اشعار اوستادان آرد خيال درهم
هر خانهييكه او را از خشت كهنه سازند مانند خانه نو نبود بناش محكم
زبان شعر دوره تيموري به حد وافر نزديك به زبان عمومي شد و علت اين امر آن بود كه شعر در اين دوره كمتر اختصاص به دربارها داشت و بيشتر در ميان مردم و عامه رائج بود و در نتيجه همين امر توجه به قيود ادبي كمتر لازم به نظر ميرسيد و بر عكس قبول عامه براي رواج شعر ضرور بود و گويا به همين سبب عدد شاعران اين عهد بسيار بود چنان كه اگر به تذكره هايي كه در آن روزگار و يا در اوايل عهد صفوي نوشته شده و ذكر شاعران دوره تيموري در آنها آمده است، مانند تذكرةالشعراء دولت شاه سمرقندي و مجالس النفائس امير عليشير نوايي (به تركي) و ترجمه فارسي آن (لطائف نامه) و تذكره سامي از سام ميرزاي صفوي، مراجعه شود اسامي عده كثيري از شاعران در آنها ملاحظه ميگردد و اين گروه تنها دسته ای از گويندگان آن عهد را تشكيل ميدهند و اين امر چنان كه در عهد صفويه نيز ديده خواهد شد نتيجه نفوذ شعر در ميان عامه و وجود آن در بين طبقات مختلف بوده است.
رواج زبان تركي در اين دوره باعث شده بود كه برخي از شاعران زبان تركي را براي شاعري انتخاب كنند و اگر به فارسي شعر ميگفتند گاه به شعر تركي نيز تفنن نمايند. از جمله بزرگترين شاعران اين عهد كه گاه به زبان فارسي و بيشتر به زبان تركي شعر ميساخته امير عليشير نوايي (متوفي به سال 906) وزير سلطان حسين بايقراست كه چهار ديوان غزل و پنج مثنوي به روش خمسه نظامي و يك مثنوي (لسان الطير) به تقليد از منطق الطير به تركي دارد و اگر چه شعر فارسي هم مي سروده و در فارسي «فاني» تخلص ميكرده است ليكن ناقدان سخن اشعار فارسي او را نستوده اند.
در شعر فارسي عهد تيموري گاه بمضمونهای مصنوع يعني اشعاري كه به تكلفات و صنايع لفظي در آنها توجه شده است بازميخوريم، مانند برخي از اشعار و منظومه هاي كاتبي ترشزي، ليكن با وجود توجه برخي از شاعران و نويسندگان به طريقه متكلفان، بايد اذعان كرد كه اين روش در شعر و نثر اين دوره كمتر مورد توجه بوده و نويسندگان و گويندگان معروف آن عهد به سادگي اشعار و آثار خود بيشتر علاقه داشته اند.
ورود در مسائل عرفاني در شعر اين دوره هم چنان رواج داشت و مخصوصاً در غزلها استفاده از اصطلاحات صوفيه معمول بود و گاه شاعراني مانند شاه نعمة الله ولي و قاسم الانوار و جامي به سرودن منظومه هاي عرفاني هم دست ميزدند.
منظومه هاي عاشقانه و يا منظومه هايي كه متضمن حكايات و قصص كوتاه و بحث در مسائل حكمي و اخلاقي باشد در اين عهد نسبتاً زياد بود و در غالب اين منظومه ها سعي ميشد كه از نظامي تقليد شود و حتي داستانهاي او هم عيناً و گاه با مختصر تغييري در بعض موارد دوباره به نظم درميآمد.
ديگر از انواع شعر كه در عهد تيموري زياد مورد توجه و علاقه شعرا بوده غزل است. غزلهاي اين عهد هر چه بيشتر به پايان آن نزديك شويم بيشتر متضمن افكار و مضامين دقيق مي شده است. شايد يكي از علل اين امر توجهي باشد كه ايرانيان پس از حمله مغول و قتل و غارتهاي متمادي كه در قرن هفتم و هشتم و نهم در اين كشور رخ داده بود، به امور معنوي پيدا كرده و از عوالم مادي اضطراراً منصرف گشته بودند. اين امر باعث گرديد كه به تدريج شعرا به اوهام و خيالات باريك و دقيق بيشتر متوجه شوند و خيالات دور و دراز را در الفاظ كم بگنجانند و به جاي رعايت جانب مساوات لفظ و معني از مراعات ظواهر دور و به دقت معني و ورود در عالم وهم و خيال نزديك شوند.
با توجه به اين معني بايد گفت كه در عهد تيموري مقدمات ظهور سبكي كه بعد به سبك هندي معروف شد فراهم گرديد و ما بعد از اين درباره سبك مذكور سخن خواهيم گفت. آخرين حوزه اي كه اين روش را در عهد تيموري به كمال رسانيد حوزه ادبي هرات در عهد سلطان حسين بايقرا و وزير او امير عليشير بود كه بنابر آن چه گفتيم از جهات مختلف در دوره صفوي تأثير داشت.
از شاعران معروف عهد تيموري كه بازمانده اواخر دوره فترت بين ايلخانان و تيمور بوده كمال الدين بن مسعود معروف به كمال خجندي (متوفي به سال 808) است كه در غزل استاد بوده و در شعر «كمال» تخلص ميكرده و خود را از معاصر بزرگ خويش حافظ برتر ميشمرده است و با اين كه در اين دعوي صادق نيست ليكن او را مسلماً بايد از كساني دانست كه در تلطيف و تكميل غزل سهم عمده و شايسته اي داشتند و خيالات غريب و معاني دقيق در غزلهاي او بسيار است.
شاعر بزرگ ديگر هم عصر كمال، ملا محمد شيرين مغربي تبريزي (متوفي به سال 890) به صوفي مشهور است كه غزلها و ترجيعات او شهرت دارد و مشحون است به حقايق عرفاني و علي الخصوص فكر وحدت وجود ليكن او را شاعري متوسط بايد دانست.
ديگر عصمةالله بخارايي معروف به عصمت بخاري (متوفي به سال 829) صاحب غزلهاي مشهور عاشقانه و قصايد.
ديگر ابواسحق شيرازي (متوفي به سال 830) معروف به بسحق اطعمه است. بسحق را از شاعران مبتكر و كم نظير فارسي زبان بايد دانست. او اشعار خود را به وصف انواع اغذيه و اطعمه مقصور ساخت و به همين سبب به «اطعمه» مشهور شد. ديوان غزلها و قصائد و رباعيات بسحق و مثنوي كنزالاشتهاي او از باب اشتمال بر وصف و اسم بسياري از اطعمه و مجالس پذيرايي و رسومي كه در آنها وجود داشت، اهميت دارد. اين اشعار و هم چنين چند رساله كوچك ديگر به نام «داستان مزعفر و بغرا» و داستان «برنج و بغزا» و «خوابنامه بسحق» و «فرهنگ نامه» از اصطلاحات كهنه طباخي ايران تا عصر شاعر است.
شاعر ديگري به نام نظام الدين محمود قاري يزدي در قرن نهم روش بسحق اطعمه را تعقيب كرده و در باب پوششها و پارچه ها شعر سروده و ديواني به نام ديوان البسه ترتيب داده كه به طبع رسيده است. ديوان او هم از باب اشتمال بر اسامي بسياري از انواع پارچه ها و البسه گوناگون در قرن نهم اهميت بسيار داد.
ديگر از شاعران مشهور قرن نهم سيد نعمة الله ولي كرماني (متوفي به سال834) متوسطي دارد شامل غزل و قصيده و مثنوي.
ديگر سيد علي بن نصير بن هارون معروف به قاسم انوار (متوفي به سال 837) عارف معروف است كه ديوان او شامل چند غزل و مثنوي و مقداري اشعار به لهجه ولايتي گيلان و چند قطعه تركي است.
ديگري مولانا محمد بن عبدالله كاتبي ترشيزي (يا نيشابوري متوفي به سال839) است كه قصايد و مثنويهاي مصنوع او شهرت دارد. مثنويهاي تجنيسات، ذوبحرين، ذوقافيتين و منظومهةاي حسن و عشق، ناظر و منظور، بهرام و گل اندام از اوست و نوشته اند كه در آخر عمر شروع به جواب خمسه نظامي كرده بود.
ديگر امير شاهي سبزواري (متوفي به سال 857) است كه اشعار او را در لطف و دقت و تأثير ستوده اند و علي الخصوص غزلهاي پر مضمون و لطيف او قابل توجه است.
ديگر شيخ آذري اسفرايني (متوفي به سال 866) است كه قصائد و غزلهاي عاشقانه او لطيف و با حال و پر از مضامين دقيق است. از منظومه هاي مشهور منسوب به او بهمن نامه است در شرح سلطنت سلاطين بهمني هند.
ديگر مولانا محمد بن حسام الدين مشهور به ابن حسام (متوفي به سال 875) است كه در انواع شعر دست داشته و منظومه خاوران نامه كه حماسه اي ديني است در سفرها و جنگهاي علي بن ابيطالب عليه السلام، ازوست و ديوان قصائد او نيز به طبع رسيده.
شاعراني نيز مانند شهاب ترشيزي و سيمي نيشابوري و غياث شيرازي و خيالي بخاري و بابا سودائي و طالب جاجرمي و چند شاعر ديگر كه همه ازمتوسطين بوده اند در اين دوره ميزيستند و در پايان اين عهد شاعران متوسط ديگري مثل هلالي جغتائي، هاتفي خرجردي، قاسمي و غيره به طبع آزمايي مشغول بودند كه چون بيشتر آنها در اوايل دوره صفوي شهرت داشتند نام آنان را در شمار گويندگان آن عهد ذكر خواهيم كرد.
مشهورترين شاعر آخر عهد تيموري كه بايد او را بزرگترين شاعر آن عهد و گوينده به نام ايران بعد از حافظ شمرد نورالدين عبدالرحمن بن احمد جامي (817 ـ 898 هجري) است كه شاعر و عارف و اديب و نويسنده و محقق بزرگ عهد خود و از پيشوايان فرقه نقشبنديه و صاحب آثار مختلف نظم و نثر و كتب پارسي و تازي متعدد است.
جامي در مثنويهاي خود تابع روش نظامي بوده و در غزلهاي خود غزلهاي سعدي و حافظ را تقليد و تتبع كرده و در قصيده تابع سبك شعراي قصيده گوي عراق بوده است. با اين حال نبايد جامي را از ابتكار مضامين تازه و قدرت بيان و لطف معاني در پاره اي از اشعارش بي بهره دانست و او اگر چه به مرتبه استادان بزرگ پيش از خود نميرسد ليكن از آن جهت كه خاتم شعراء بزرگ فارسي زبانست داراي اهميت و مقامي خاص ميباشد. از آثار منظوم او نخست هفت اورنگ يا سبعه است شامل هفت مثنوي، سلسلةالذهب، سلامان و ابسال، تحفة الاحرار، سبحةالابرار، يوسف و زليخا، ليلي و مجنون، خردنامه اسكندر، دوم ديوان غزلها و قصايد و ترجيعات. در اشعار جامي افكار صوفيانه و داستانها و حكمت و اندرز و تصورات غزلي و غنائي همه به وفور ديده ميشود.
mozhgan
03-02-2011, 01:01 AM
از آغاز قرن دهم تا ميانه قرن دوازدهم عهد صفوي (907 ـ 1148)
مقدمه
اين دوره ممتد كه از جهت سياسي و مدني و اقتصادي و هنري يكي از ادوار بسيار مهم تاريخ ايران است از حيث علم و ادب چنان كه بايد مهم نيست. ادبيات فارسي در عهد صفويان از بعضي جهات در مراحلي از ترقي و از پاره اي جهات در انحطاطي عجيب سير ميكرد و بر روي هم نقاط ضعف آن بيشتر بود.
شعر فارسي در عهد صفوي
شعر پارسي در عهد صفويان از حيث الفاظ و كلمات چندان قابل توجه نيست و اگر از چند شاعر معروف قوي بگذريم از ساير شعرا سخني كه لايق توجه باشد نمييابيم.
علت اين امر آن است كه در اين دوره مانند دوره تيموري تربيت معمول شاعران كه در دوره هاي ساماني و غزنوي و سلجوقي و غيره وجود داشت از ميان رفته بود و بيشتر گويندگان اطلاعات وسيع و كامل از زبان فارسي و عربي نداشتند.
علاوه بر اين چون دربارها نسبت به شاعران اظهار حمايت نميكردند شعر از دربار بيرون رفت و در دست عامه مردم افتاد يعني وضعي كه در دوره تيموري قوت گرفته بود در اين عصر عموميت و شدت بيشتر يافت. اين امر اگر چه وسيله ايجاد تنوع و تجددي در شعر بود ليكن از حيث اصول و قواعد زبان مايه شكست آن هم گرديد، از اين روي در عين آن كه در اشعار دوره صفويان مضامين و مطالب تازه يافته ميشود. در همان حال كلمات سست نيز بسيار است.
موضوع ديگري كه به سستي عبارات و كلمات در اشعار فارسي ياوري كرد رواج به شعر فارسي در سرزمينهاي غير ايراني است كه در عين ايجاد مضامين و معاني تازه چون محيط غير مساعدي براي زبان فارسي بوده در دور داشتن آن از صحت و استحكام عادي خود مؤثر شد.
در شعر دوره صفوي مرثيه سرايي و مدح دين بسيار معمول بود و اين امر نتيجه طبيعي سياست مذهبي پادشاهان صفوي است. اين سلسله از آغاز تسلط خود بر ايران به شدت و با سختگيري بيسابقه اي شروع به ترويج در ايران كردند و در اين راه از هيچ گونه مجاهدت سياسي و نظامي و علمي و ادبي هم خودداري ننمودند چنان كه در نتيجه همين توجه، علوم ديني و علي الخصوص كلام و فقه و حديث شيعه در دوره آنان توسعه فراوان يافت و علماي بزرگي در اين ابواب ظهور كردند. پيداست كه اين سياست ديني در افكار گويندگان عهد و در شعر فارسي نيز بي اثر نبود و علي الخصوص ترويج و تشويق پادشاهان از مرثيه سازي و مرثيه سازان يا كساني كه به ذكر مناقب آل علي عليه السلام مبادرت ميكردند، بر درجه رواج اين نوع شعر ميافزود.
صاحب عالم آراي عباسي در ذكر احوال شاعران دوره شاه طهماسب صفوي آورده است كه:
«در اوايل حال حضرت خاقاني جنت مكاني ]را[ توجه تمام به حال اين طبقه بود.... و در اواخر ايام حيات كه در امر معروف و نهي منكر مبالغه عظيم ميفرمودند چون اين طبقه علهي را وسيع المشرب شمرده از صلحاء و زمره اتقيا نميدانستند زياده توجهي به حال ايشان نميفرمودند و راه گذراندن قطعه و قصيده نميدادند. مولانا محتشم كاشي قصيده غرا در مدح آن حضرت و قصيده ديگر در مدح مخدره زمان شهزاده پريخان خانم به نظم آورده از كاشان فرستاده بود، به وسيله شهزاده مذكور معروض گشت، شاه جنت مكان فرمودند كه من راضي نيستم كه شعراء زبان به مدح و ثناي من آلايند، قصائد در شأن شاه ولايت پناه و ائمه معصومين عليهم السلام بگويند، صله اول از ارواح مقدسه حضرات و بعد از آن از ما توقع نمايند زيرا كه به فكر دقيق و معاني بلند و اشعارهاي دور از كار در رشته بلاغت درآورده به ملوك نسبت ميدهند كه به مضمون «از احسن اوست اكذب او» اكثر در موضع خود نيست اما اگر به حضرات مقدسات نسبت نمايند شأن معالي نشان ايشان بالاتر از آنست و محتمل الوقوع است. غرض كه جناب مولانا صله شعر از جانب اشرف نيافت!»
با دقت در اين سخنان نمونه اي از افكار سلاطين صفوي نسبت به شعرا و مدايح يا غزلهاي آنان آشكار ميشود، اين فكر تقريباً در غالب شاهان آن خاندان موجود بوده و تنها به شاه طهماسب انحصار نداشته است. اين است كه مرثيه سرايي و مدح ائمه و معصومين در عهد صفوي راه كمال گرفت و علي الخصوص از ميان شاعران آن دوره محتشم كاشاني شاعر معاصر شاه طهماسب در اين فن گوي سبقت از ديگران ربوده است و او را به سبب اظهار قدرتي كه در اين فن كرده ميتوان پيشرو همه شاعران مرثيه گوي قرون اخير دانست. روشي كه محتشم در رثاء ائمه به شعر فارسي ايجاد كرد مدتها بعد از او ادامه يافت و شاعران بزرگي تا عهد قريب بما در اين زمينه آثاري پديد آورده اند.
از نتايج رفتار شاه طهماسب و جانشينان او با شاعران، آن شد كه گويندگان خوش ذوق غزلسرا و مثنوي ساز و داستان پرداز كه در ايران بودند يا از دربارها دوري جستند و يا براي اعاشه به دربارهاي مشوق عثماني و تيموري هند روي آوردند و علي الخصوص مراكز بسيار معتبري در دستگاه هاي امرا و سلاطين هند براي شعر فارسي ايجاد كردند مثلاً تنها در عهد اكبر شاه گوركاني پنجاه و يك شاعر از ايران به هندوستان رفتن و در دربار پذيرفته شدند و اين توجه به حدي بود كه حتي بعضي از شاعران از آن به عنوان مضموني براي بيان كثرت استفاده كرده اند مانند صائب در اين بيت:
همچو عزم سفر هند كه در هر دل است رقص سوداي تو در هيچ سري نيست كه نيست
و ابوطالب كليم كاشاني غزلسراي استاد اين عهد دربازگشت از هندوستان از اظهار ندامت و تأثر خودداري نكرد و گفت:
اسير هندم وزين رفتن بيجا پشيمانم كجا خواهد رساندن پرفشاني مرغ بسمل را
بايران ميرود نالان كليم از شوق همراهان به پاي ديگران هم چون جرس طي كرده منزل را
ز شوق هند زانسان چشم حسرت در قفا دارم كه روحم گر به راه آرم نميبينم مقابل را
و عليقلي سليم يكي ديگر از شعراي اين عهد گويد:
نيست در ايران زمين سامان تحصيل كمال تا نيامد سوي هندستان حنارنگين نشد
نكته ديگري كه در شعر دوره صفوي بايد به خاطر داشت رواج و تداول سبك هندي است كه مقدمات آن از اواخر دوره تيموري شروع شد و كمال آن درين عهد حاصل گشت و بزرگترين گويندگان اين سبك در عهد صفوي ظهور كردند. نفوذ سبك مذكور تا پايان دوره صفوي در ايران امتداد داشت و بعد از آن در اواخر عهد زنديه و اوايل دوره قاجاريه راه ضعف پيمود و جاي خود را به سبكهاي كهن فارسي داد ليكن در ساير مراكز زبان فارسي يعني در افغانستان و هندوستان هنوز هم باقيست.
سبك هندي مبتني بوده است بر بيان افكار دقيق و ايراد مضامين بديع و باريك و دشوار دور از ذهن در زبان ساده معمول و عمومي. مقدمات ايجاد اين سبك از فترت بين دوره ايلخانان مغول و ظهور تيمور به تدريج پيدا شد و در دوره تيموري و علي الخصوص در حوزه ادبي هرات مراحل ترقي را پيمود و در عهد صفوي به اوج كمال رسيد. علت عمده پيدا شدن اين سبك وضع اجتماعي آن ايامي است كه باعث شد مردم بيشتر به اوهام و افكار دقيق متوجه گردند و از عوالم مادي منحرف شوند و از طرف ديگر زبان فارسي در آن روزگار، به نحوي كه ديده ايم، تدريجاً از روش قديم دور شد و سبك و روش تازه اي كه مبتني بوده است بر اصطلاحات عمومي به ميان آمد. اين دو امر باعث شد كه شعر فارسي از طرفي داراي افكار و خيالات باريك شود و از طرفي ديگر از حيث زبان و سبك ظاهري سخن ساده و گاهي بيمايه باشد. در سبك هندي توجه شعرا بيشتر به آوردن مضامين بكر و تازه در هر بيت معطوف و معمولاً مضامين با دقت خيال و رقت احساسات و تصورات دور و دراز همراه بوده است و در حقيقت بايد گفت كه علاقه شاعر به فكر و خيالات و تصورات بيشتر بوده است تا به زبان و صحت استعمالات و متانت و جزالت كلام و همين امر باعث شد كه غالباً در ادبيات سبك هندي معاني مهم و زيبا و دقيق نهفته باشد.
علت تسميه اين سبك به «هندي» آنست كه بيشتر گويندگان طرفدار اين سبك كه معاصر با پادشاهان صفوي و گرفتار عدم توجه آنان به شاعران بوده اند به دربار گوركانيان هند ميرفته و در آنجا ميزيسته اند و به همين سبب سبك مذكور در هندوستان و افغانستان رواج بسيار يافت و هنوز هم در آن حدود رائج است. در سبك هندي غزل بيش از هر نوع شعر ديگر معمول بود زيرا بيان مضامين دقيق و باريك در غزل آسانتر است.
اينك چند بيت از شاعراني كه بدين سبك سخن گفته اند براي نمونه نقل ميشود:
از ميرالهي همداني معاصر جهانگير گوركاني:
روي درهم ميكشد از روي ما آيينه هم چين پيشانيت گويا آيه يي در شأن ما
ز بس طراوت رويش نميتوان دانست كه شبنم است به گل يا گره به پيشاني
از سالك يزدي معاصر شاه جهان گوركاني:
جواب نامه من غير نااميدي نيست ز دست سودن بال كبوترم پيداست
صحبت ما عاقبت با دوست در خواهد گرفت ما سراپا خار خشكيم او سراپا آتش است
از شوكت بخاري:
از بهر قطع كردن نخل حيات تو چون اره دو سر نفس اندر كشاكش است
از غبارم گرد باد سرمه خيزد بعد مرگ بس كه دارد گردش چشم تو سرگردان مرا
ديوانه كرد بس كه هوايت بها را باشد كف از شكوفه به لب شاخسار را
از صائب تبريزي:
عالمي را كشت و دست و تيغ او رنگين نشد تيزي شمشير پاك از خون كند شمشير را
زشت صاف از دل بگذرد گرم آن چنان تيرش كه از بوي كباب افتد به فكر زخم نخجيرش
بر روي غافلان جهان خنده سپهر از رود نيل كوچه به فرعون دادن است
بحر رحمت را تصور كرده بودم بيكنار از غبار خط بدور عارضت حيران شدم
از طالي آملي:
ز غارت چمنت بر بهار منتهاست كه گل به دست تو از شاخ تازه تر ماند
خواستم تا سينه بخراشم به ناخن جسم زار در ميان پنجه ام مانند مو در شانه شد
از كليم كاشاني:
بود آرايش معشوق حال درهم عاشق سيه روزي مجنون سرمه باشد چشم ليلي را
غرق وصال آگه ز آسيب چشم بد نيست تا دام بر نيامد ماهي خبر نداد
نجات غرقه بحر تعلق آسان نيست مگر به تخته تابوت بر كنار افتد
از محمد طاهر غني كشميري:
برنداريم ز اشعار كسي مضمون را طبع نازك سخن كي نتواند برداشت
قلم تحرير كرد از سينه چاكم مگر حرفي كه مكتوبم ز صد جاپاره چون بال كبوتر شد
ميان ما نزاكت همچو مو آن دلستان دارد پر مور است شمشيري كه بر موي ميان دارد
دل به مردن نه غني چون قامتت گرديد خم بهر اين خاتم نگيني نيست جز سنگ مزار
سخنوران عهد صفوي بر روي هم زباني ساده و دور از آرايش و پيرايش و سخني نزديك به لهجه عمومي و كلامي روان و احياناً سست با تركيباتي كه گاه از سادگي عاميانه و غلط است، داشته اند. در بيان افكار و خيالات خود بي نهايت به دقت و باريك انديشي متوجه بودند، نظر اصلي آنان در شاعري بيان مضامين دقيق و تازه و ابتكار در ايجاد آنها بود و هر چه بر مقدار اين مضامين و باريكي و دقت آنها در آثار شاعري افزوده ميشد اهميت و مقام او نيز در آن دوره بيشتر بود و علي الخصوص در هندوستان و دربار عثماني بدين باريك انديشي و خيال پردازي با ديده اعجاب و تحسين بيشتري مي نگريستند و معمولاً ديوان اين گونه شاعران و از آن جمله صائب تبريزي به رسم تحفه و هديه به دربارهاي عثماني و گوركاني فرستاده ميشد.
به سبب همين دقت معاني و رقت مضامين بايد گفت كه خلاف آن چه برخي از معاصران تصور ميكنند شعر عهد صفوي از همه حيث در درجات انحطاط سير نميكرد بلكه از باب اشتمال بر افكار و مضامين تازه و قالبهاي جديد براي مطالب و معاني نو در ميان ادوار مختلف ادبي اختصاص و امتيازي دارد.
غير از مراثي و مدايح ائمه و معصومين، موضوع رايج ديگر در شعر عهد صفوي افكار غنائي و غزلي است كه گاه با رنگ تصوف و افكار زاهدانه و درويشانه و گاه با وعظ و اندرز همراه است.
افسانه سرايي و داستان سازي علي الخصوص به شيوه نظامي هم از كارهاي متداول شاعران اين دوره بود.
ساختن حماسه هاي تاريخي و ديني در سراسر عهد صفوي معمول بوده و بسياري از حماسه هاي فارسي از دو نوع تاريخي و ديني منسوب به اين دوره است.
قصائدي كه در مدح سلاطين ساخته شده باشد نسبت به غزل كمتر و پست تر و غالباً در مدح امپراطوري تيموري هند بوده است.
بسياري از شاعران آغاز دوره صفوي تربيت يافتگان اواخر عهد تيموري و علي الخصوص حوزه ادبي عهد سلطان حسين بايقرا بوده اند. از جمله آنان يكي عبدالله هاتفي خرجردي (متوفي به سال 927) خواهر زاده جامي بود. از مهمترين آثار او «شاهنامه حضرت شاه اسمعيل» است كه حماسه اي تاريخي است. ديگر داستانهاي منظومي به تقليد از نظامي شامل خسرو و شيرين، ليلي و مجنون و هفت منظر و تمرنامه (= تيمورنامه). تمرنامه در شرح فتوحات و جنگهاي تيمور براي جواب گويي بر اسكندرنامه نظامي ساخته شد و از نوع حماسه هاي تاريخي است.
ديگر از شاعران آغاز عهد صفوي كه او هم از تربيت يافتگان آخر دوره تيموري بوده و اوايل دوره صفوي را درك كرده است ميرزا قاسم گنابادي از سادات گناباد است كه او نيز از مقلدان نظامي بود. آثار مهمش عبارت است از ليلي و مجنون، كارنامه يا چوگان نامه، خسرو و شيرين، شاهرخ نامه، شهنامه ماضي (در شرح سلطنت شاه اسمعيل صفوي) و شهنامه نواب عالي (در شرح سلطنت شاه طهماسب صفوي).
ديگر از شاعران مشهور آخر دوره تيموري و آغاز عهد صفوي بابا فغاني (متوفي به سال 925 هجري) است كه به غزلهاي لطيف خود مشهور است.
همزمان همين شاعر اميدي طهراني (متوفي به سال 925) قصيده و غزل را خوب ميساخت.
ديگر از اين دسته شاعران اهلي ترشيزي (متوفي به سال 934) است و ديگر اهلي شيرازي (متوفي به سال 942) صاحب قصائد خوب و مثنوي مصنوع «سحر حلال».
ديگر هلالي جغتايي (متوفي به سال 935) كه از غزل سرايان خوش ذوق و حساس اوايل قرن دهم هجري محسوب ميگردد و او علاوه بر غزلهاي پرشور مثنوياتي به نام «ليلي و مجنون» و «شاه و درويش» و «صفات العاشقين» سروده است.
ديگر از شاعران بزرگ اوايل دوره صفوي وحشي بافقي كرماني (متوفي به سال 991) از مشاهير گويندگان قرون اخير است. وي از معاصران شاه طهماسب صفوي بوده و قصايدي در مدح او ساخته است. غزلهاي اين شاعر شيرين سخن نيز در لطافت و حسن سياقت مشهور است. تركيب بندهاي كوتاه عاشقانه او علاوه بر تازگي در ادبيات فارسي از لحاظ لطف سخن و شور و التهاب قابل توجه است. مثنوي ناتمامي هم ازو به نام فرهاد و شيرين مانده است كه علي الخصوص ابيات آغاز آن در ميان اشعار متأخران زبانزد است.
اين مثنوي را در دوره قاجاريه وصال شيرازي به پايان برد.
شاعر هم عصر وحشي، محتشم كاشاني (متوفي به سال 996) است كه پيش از اين اهميت او را در مرثيه سرايي بيان كرديم. وي علاوه بر مراثي دلنشين و معروف خود از قصايد و غزلهاي مشهوري هم دارد.
از بزرگترين غزلسرايان اين دوره جمال الدين محمد بن بدرالدين شيرازي متخلص به عرفي (964 ـ 999) است كه شهرت او در دوره صفوي هند و ايران و كشور عثماني را فرا گرفته بود. عرفي علاوه بر غزلهاي شيواي خود به سبك هندي قصايد و مثنويهايي هم دارد. مثنويهاي او به تقليد از نظامي ساخته شده و رساله هايي نيز به اسم رساله نفسيه نگاشت.
ديگر از مشاهير شاعران فارسي زبان دوره صفوي كه اگر چه ايراني نيست ولي در شاعري با استادان ايراني معاصر خود هم طراز بوده ملك الشعراء فيضي دكني (954 ـ 1004) برادر ابوالفضل وزير اكبر شاه است. فيضي نيز مانند عرفي در عهد خود اشتهار بسيار داشت. در قصيده و غزل و مثنوي استاد و صاحب آثار بسياري بوده است. از مثنويهاي مشهور او كه به تقليد از نظامي گنجوي ساخته است منظومه هاي: مركز ادوار، سليمان و بقليس، نل و دمن، هفت كشور و اكبر نامه را بايد نام برد.
ديگر سحابي استرآبادي (متوفي به سال 1010) است و ديگر نظيري نيشابوري (متوفي به سال 1021) كه قصيده و غزل و ترجيعات زيبا دارد، ديگر ظهوري ترشيزي (متوفي به سال 1024) و زلالي خوانساري (متوفي به سال 1024).
ديگر طالب آملي (متوفي به سال 1036) ملك الشعراء جهانگير تيموري، صاحب قصايد و غزلهاي مشهور.
ديگر شيخ بهاء الدين محمد عاملي (متوفي به سال 1030) دانشمند معروف كه از او مثنويهاي سوانح الحجاز مشهور به نان و حلوا، و شير و شكر كه هر دو شامل مسايل عرفاني و وعظ و اندرز است، دردست ميباشد.
ديگر از شاعران عهد صفوي حكيم شرف الدين حسن (متوفي به سال 1038) طبيب و نديم شاه عباس اول صاحب غزلها و مثنوي «نمكدان حقيقت» است.
ديگر ميرزا ابولقاسم خان فندرسكي از حكماي مشهور عهد صفوي (متوفي درحدود سال 1050) كه اشعار حكيمانه اي از وي باقيمانده است.
از شاعران بزرگ دورهء صفوي كه تالي عرفي شيرازي و از گويندگان بلند مقام سبك هنديست ابوطالب كليم كاشاني ملك الشعراء شاه جهان است كه بسال 1061 در كشمير وفات يافت. ديوان غزلهاي او مشهور است و گذشته از آن منظومه اي دارد به نام ظفرنامهء شاه جهاني.
كسي كه كمال سبك هندي به او تمام شد محمد علي صائب تبريزي (1088-1010) است كه شهرتش هند و ايران و دربار عثماني را هم در عصر و زمان او گرفته بود.
صائب شاعري كثيرالشعر است و ابيات او يك صد و بيست هزار بر ميآيد. غزلهاي او در پختگي و اشتمال بر معاني و مضامين دقيق و امثال سائر مشهور است و چون در آثار گذشتگان هم مطالعه مينموده سخن او بيش از ديگر شعراء هم عهدش محكم و استوار مينمايد.
ديگر شيخ علي حزين (متوفي به سال 1180) صاحب دو كتاب مشهور تذكره حزين و تذكره معاصرين است. ديوان كليات او شهرت دارد.
از حماسه سرايان اوايل قرن يازدهم، قدري نام شاعري است كه از او دو منظومه حماسه تاريخي جرون نامه (تاريخ ختم 1031 هجري) و جنگ نامه كشم (تاريخ ختم 1032 هجري ) باقي مانده است.
ديگر بهشتي مشكوكي كه شاهنامه بهشتي را در جنگهاي سلطان مراد سوم عثماني پسر سلطان سليم با محمد خدا بنده پادشاه صفوي بسال 985 به پايان برد.
ديگر جمالي ابن حسن شوشتري كه فتوح العجم را در فتح تبريز به دست عثمان پاشا در سال 994 به نظم آورد.
ديگر ملا كامي شيرازي كه وقايع الزمان يا فتحنامه نور جهان بيگم را در تاريخ آخرين سالهاي نورالدين محمد جهانگير پادشاه گوركاني هند و جنگهاي اين پادشاه با معاندان و سركشان در سال 1035 تمام كرد.
ديگر بهشتي كه آشوب نامه هندوستان را در باب جنگها و كشاكشهاي پسران شاه جهان يعني وقايع سال 1067-1069 ساخت.
ديگر ميرزا محمد رفيع خان باذل مشهدي معاصر شاه جهان متوفي بسال 1123يا 1124 هجري صاحب منظومه حمله حيدري (حماسه ديني) و ميرزا ابوطالب فندرسكي كه بعد ازو منظومه باذل را بپايان رسانيد.
اين شاعران كه بر شمرده ايم مشهورترين گويندگان دوره صفوي هستند و گرنه در آن عهد خاه در ايران و خاه در هندوستان و دربار سلاطين عثماني گويندگان بسيار بوده اند و هر كس ميكوشيد براي خود ديواني ترتيب دهد و البته غالب آثار آنان افراد فاقد ارزش ادبي بوده است.
mozhgan
03-02-2011, 01:02 AM
زبان فارسي در عهد صفوي
زبان فارسي در اين دوره مانند دوره تيموري در طريق انحطاط بود. در اوايل اين دوره لهجه آذري كه از لهجات قديم ايران است در آذربايجان از ميان رفت و جز در برخي از نقاط باقي نماند. علت اين امر تمادي سكونت تركان و تسلط امراء و بعضي از قبائل ترك و مغول در آن ناحيه از قرن ششم به بعد بوده است و در نتيجه اين امر در اواخر قرن نهم در بسياري از مراكز عمده آذربايجان تكلم به زبان تركي معمول و متداول شده بود ليكن درآغاز دوره صفوي بنابر آن چه از پاره اي شواهد و مدارك بر ميآيد تكلم به تركي عموميت كامل نداشت. اين نكته را هم بايد دانست كه تركي معمول در آذربايجان لهجه مختلطي است از آذري و عربي و مقدار كمي از لغات تركي كه به طور كلي تحت تسلط قواعد دستوري زبان ترك در آمده است. مسأله اي كه در دوره صفويان ذكر آن اهميت دارد علاقه و توجهي است كه سلاطين صفوي خصوصاً به زبان تركي داشتند. در اين دوره غالب اصطلاحات ديواني و درباري و نظامي تركي بود و در ميان رجال دولت تكلم به تركي رواج داشت و حتي سر سلسله صفوي، شاه اسمعيل، كه شاعري متوسط بوده ديوان تركي دارد و «خطائي» تخلص ميكرد.
از عجائب امور آن است كه در همين دوره سلاطين عثماني به ساختن غزلها و قطعات فارسي اظهار علاقه ميكرده اند و زبان پارسي و تعليم و تعلم كتب ادبي فارسي در دوره آنان در آسياي صغيري شيوع فراوان داشت و بقاياي نفوذ فارسي در آن سرزمين تا عهد ما نيز امتداد يافته است اگر چه روز به روز از قوت آن كاسته ميشود و طريق ضعف و فراموشي مي پيمايد.
اين نكته را نيز بايد به خاطر داشت كه رواج زبان پارسي در آسياي صغير منحصر به عهد سلاطين عثماني نبوده و از عهد سلاجقه آسياي صغير يعني از اواسط قرن پنجم هجري به بعد ادامه داشته است.
شيوع و رواج زبان فارسي در عهد صفويان و قرون پس از آن در هندوستان بيش از نواحي ديگر بود. انتشار زبان پارسي در سرزمين پهناور هند از وقتي شروع شد كه دين اسلام به وسيله ايرانيان مشرق به آن كشور راه جست و سلسله هاي غزنوي و غوري و ممالك غوري در آن ملك مراكز معتبري براي ترويج زبان و ادب فارسي و تشويق شارعان و نويسندگان فارسي به وجود آوردند. حمله مغول به ايران و پناه بردن گروه بزرگي از شاعران و نويسندگان و دانشمندان ايراني ماوراءالنهر و خراسان به هندوستان رواج زبان پارسي را در آنجا قوت بخشيد و از همين عهد است كه گويندگان و نويسندگان مشهور در هندوستان ظهور كرده و به زبان فارسي ديوانها و دفترها پرداخته اند. در دوره امپراطوران تيموري هندوستان بر اثر توجه و علاقه وافري كه ايشان اظهار ميكرده اند و نيز در نتيجه اظهار علاقه امراء جزء مسلمان آن كشور كه غالباً از سلاله هاي ايراني بوده يا خاندانهايي كه با فرهنگ و تمدن ايراني آشنايي داشته اند، و همچنين بر اثر مهاجرت گروهي از ايرانيان به آن سرزمين، زبان فارسي به درجه اي در هندوستان رخنه كرد و آن قدر شاعر و نويسنده و كتاب و غزل و قصيده و مثنوي فارسي در آن نقطه پهناور پديد آمد كه گويي آنجا منشاء اصلي و واقعي زبان فارسي است.
بعد از سلاطين آل بابر اگر چه زبان فارسي يكباره از رواج و رونق نيفتاد ليكن لطمات شديد به آن وارد شد علي الخصوص رقابت زبان انگليسي و زبان اردو با زبان فارسي و بيقيدي ايرانيان در حفظ ميراث گذشتگان به شدت عجيبي از توسعه و نفوذ زبان فارسي در هند كاست و با اين حال بقية السيف آن رواج و انتشار هنوز هم قابل توجه و شايسته نگاهداري است
mozhgan
03-02-2011, 01:03 AM
نثر فارسي در عهد صفوي
از منشيان دوره صفوي هم خواه آنان كه در ايران در دستگاه صفويان بوده اند و خواه آنان كه در هند در دستگاه گوركانيان و ساير امراي محلي بسر ميبردند نامه هاي تكلف آميزي در دست است.
از بزرگترين اين نويسندگان ميرزا طاهر وحيد قزويني (متوفي به سال 1120) است كه منشي و مورخ دربار شاه عباس دوم و وزير شاه سليمان بوده است. از او منشآتي مانده كه در پاره اي از آنها با تكلفي بسيار كوشيده است سخنان پارسي بدون استعمال لغات عربي به كار برد. ميرزا طاهر وحيد در شعر نيز دست داشته و از مشاهير استادان سبك هندي بوده است.
از آثار منثور اين دوره در مسايل مختلف به ذكر اين چند كتاب مبادرت ميشود:
حبيب السير تأليف غياث الدين خواندمير كه از مورخان آخر عهد تيموري و آغاز عهد صفوي بوده است (متوفي به سال 941) و كتاب او تا حوادث آخر عمر شاه اسمعيل صفوي را شامل است.
تذكره شاه طهماسب صفوي به قلم شاه طهماسب اول (930 - 984) پسر شاه اسمعيل كه در وقايع سلطنت خود نوشته است.
احسن التواريخ تاليف حسن بيك روملو كه تا وقايع سلطنت شاه طهماسب صفوي را شامل است.
عالم آراي عباسي تاليف اسكندر بيك منشي شاه عباس بزرگ كه تا پايان حيات شاه عباس صفوي (985-1038) در آن به رشته تحرير در آمده و از ميان كتب دوره صفوي به حسن انشاء ممتاز است.
بهار دانش كه تهذيبي است از كليله و دمنه بقلم شيخ ابوالفضل دكني (مقتول به سال 1013) وزير اكبرشاه. از شيخ ابوالفضل كتب ديگري مانند اكبرنامه در شرح سلطنت اكبرشاه و كتاب آيين اكبري باقي مانده است.
هشت بهشت در تاريخ آل عثمان از مولانا ادريس البتليسي معاصر سلطان بايزيد (886 - 918) و پسرش ابوالفضل محمد الدفتري كه آن را تا وقايع سال 952 كه شامل اتفاقات قسمي از دوره سلطان سليم ثاني است نوشتند.
مجالس المومنين از قاضي نورالله ششتري (متوفي به سال 1019) در شرح احوال گروهي بزرگ از شعرا و ادبا و فضلاي شيعه.
از جمله مسائلي كه در اين عصر مورد توجه بود تذكره نويسي است. از كتب تذكره در اين دوره يكي تحفه ثاني تأليف سام ميرزا (983 . م) پسر شاه اسماعيل صفوي است شامل شرح حال عده اي از شعرا اواخر قرن نهم تا اواخر قرن دهم.
ديگر لطايف نامه ترجمه مجالس النفائس امير عليشير است كه به دست فخري بن اميري در سال 927 صورت گرفت. از ترجمه اين كتاب اثر معروف ديگري داريم به نام تذكرة المثال يا جواهر العجايب.
ديگر مذكر الاحباب تأليف نثاري بخارايي است كه شامل شعراي دوره عليشير نوايي تا حدود سال 974.
ديگر نفايس المآثر در شرح احوال شعراي ايراني هند عصر اكبر شاه.
ديگر خلاصة الاشعار و زبدة الافكار تأليف تقي الدين كاشاني كه در سال 985 تأليف شد.
ديگر تذكره هفت اقليم تأليف امين احمد راضي كه در آغاز قرن يازدهم پايان يافته و از تذكره هاي معتبر فارسي است.
ديگر رياض الشعرا تأليف علي قلي خان واله داغستاني كه در قرن دوازدهم تأليف شد.
يكي از مسائل قابل توجه در ادبيات دوره صفوي كتب متعدد در لغت فارسي است. از علل عمده اين امر غير از حاجتي كه در هند به كتب لغت فارسي موجود بوده توجهي است كه شيخ ابوالفضل دكني وزير اكبر شاه به نوشتن انشاءهاي بليغ و بازگشت به سبك نويسندگان قديم داشته است و اين سبك بعد از او در دربار گوركاني متروك ماند. معلوم است كه اين توجه، اطلاع از لغت فارسي و موارد استعمال و معاني آن را ايجاب ميكرده و به همين سبب از دوره او تأليف كتب در لغت زياد رواج يافته بوده است. پيداست كه پيش از اين تاريخ نوشتن كتب در بيان لغات گاه مورد توجه قرار ميگرفته اما رواج آن كم و پيش از دوره صفوي تعداد كتب لغت انگشت شمار بوده است. از جمله كتب مهم لغت كه از دوره شيخ ابوالفضل مذكور به بعد در هندوستان به وجود آمده و حقاً قابل توجه و عنايتاً نخست كتاب فرهنگ جهانگيري تأليف جمال الدين حسين انجور را بايد ياد كرد كه در دربار اكبر شاه و پسرش جهانگير ميزيسته است. وي كتاب خود را در سال 1017 بانجام رسانيده و به نام جهانگير در آورده و فرهنگ جهانگيري ناميده است.
پيش از تاليف فرهنگ جهانگيري، كتاب ديگري در لغت فارسي به دست محمد قاسم سروري كاشاني در ايران به نام شاه عباس صفوي تأليف و به سال 1008 تمام شده بود.
ديگر از فرهنگ هايي كه در هند تأليف شده فرهنگ رشيدي است تأليف عبدالرشيد الحسيني معاصر اورنگ زيب كه كتاب خود را در سال 1064 به پايان برده و آن يكي از كتب معتبر لغت فارسي است.
ديگر كتاب غياث اللغات تأليف محمد غياث الدين است كه در سال 1242 تمام شده.
علاوه بر اين كتب ديگري هم مانند مؤيد الفضلا (تأليف محمد لاد دهلوي) و بهار عجم و چراغ هدايت و جز آن در هند تأليف شده است كه فعلاً توضيح بيشتري را در باب آنها لازم نميدانيم ليكن از ميان آنها خصوصاً ذكر فرهنگ برهان قاطع سودمند به نظر ميرسد. اين كتاب را محمد حسين بن خلف تبريزي متخلص به «برهان» در سال 1062 در هندوستان تأليف كرده و چون كتاب او مشتمل بر لغات بسيار و از ديگر كتب لغت فارسي كاملتر بوده تا كنون چند بار طبع شده است.
عيب عمده ابن كتب آنست كه بر اثر نداشتن روش دقيق در جمع آوري لغات غالباً فاقد ارزش علمي كامل هستند. در بسياري از موارد اتفاق افتاده است كه قرائتهاي غلط لغات عربي يا تركي يا فارسي وسيله ايجاد لغات جديدي براي لغت نويسان مذكور شده است مطلب ديگر آن كه در دوره اكبر شاه بلائي به زبان و تاريخ ايران روي آور شد و آن جعل كتابهاي است به اسم دساتير و شارستان و آيين هوشنگ كه همگي شامل لغات ساختگي به عنوان لغات ناب فارسي و حاوي مطالبي راجع به تاريخ ايران قديم است كه مطلقاً دروغ و به كلي ساختگي ميباشد. اين كتب مجعول به نام لغات خاص فارسي كلماتي بي بن و بياصل پديد آورده است مانند پرخيده، ايرخيده، فرنودسار، سمراد و جز آنها. اين كلمات مجعول به عنوان لغات خالص فارسي در فرهنگهاي مذكور را ه جسته و در دوره قاجاري و عهد ما مورد استفاده كساني قرار گرفت كه به گمان خود خواستند «پارسي ناب» بنويسند و آن گاه اين مهملات را در آثار خود به عنوان پارسي به كار برده و قطعات نامفهوم مضحكي از اين راه به وجود آورده اند. مطاب تاريخي مجعول كتب مذكور هم بدبختانه به كتابهاي دوره قاجاري كه در تاريخ ايران قديم نوشته اند راه جسته و در اذهان برخي وارد شده است.
در دوره صفوي مؤلفات علمي و ديني متعددي به زبان فارسي فراهم آمده است كه در اين جا از ذكر بعض آنها گزيري نيست.
در تفسير قرآن: ترجمه الخواص يا تفسير زواري از علي بن حسين زواري از علماء مشهور اماميه در قرن نوزدهم هجري، معاصر شاه طهماسب صفوي است كه كتاب خود را به سال 946 به اتمام رسانيد. وي كتب متعدد ديگري نيز به فارسي تأليف و ترجمه كرده است مانند: شرح نهج البلاغه به نام روضة الانوار، ترجمه مكارم الاخلاق طبرسي به نام مكارم الكرائم، ترجمه اعتقادات شيخ صدوق به نام وسيلة النجاة، ترجمه طرائف ابن طاوس طراوة اللطايف و و مجتمع الهدي معروف به قصص الانبياء و غيره.
ديگر خلاصة المنهج در تفسير قرآن است به فارسي از ملا فتح الله كاشاني (متوفي به سال 988) شاگرد علي بن حسين زواري وي كتب ديني ديگري هم به فارسي دارد مانند منهج الصادقين في الزام المهالفين در تفسير قرآن كه پنج مجلد است و كتاب خلاصة المنهج اختصاري از آن ميباشد و كتاب «تنبيه الغافلين و تذكرة العارفين» كه شرح فارسي كتاب نهج البلاغه است. جامع عباسي تأليف شيخ بهاء الدين محمد بن حسين عاملي معروف به شيخ بهايي معاصر شاه عباس صفويست كه چون به سبب فوت مؤلف ناتمام ماند آن را مولانا نظام الدين محمد بن حسين قرشي ساوجي (متوفي به سال 1038) به فرمان شاه عباس تكميل كرد. اين كتاب از مهمترين كتب فقهي شيعه در روزگاران اخير شمرده شده و چندين بار بر آن شرح و حاشيه نوشتهاند.
ملا محمد باقر مجلسي (متوفي به سال 1111) از علماء ذي نفوذ آخر دوره صفوي و شيخ الاسلام ايران از اواخر عهد شاه سليمان تا اواخر عهد شاه سلطان حسين، نيز كتب متعددي در شرح مسائل مذهبي و اخلاقي شيعه به فارسي و عربي تأليف كرده است و از جمله آنهاست: بحارالانوار، مشكوة الانوار، معراج المؤمنين، جلاء العيون، زادالمعاد، عين الحيات و غيره.
از جمله كتب معتبر كلامي اين عهد به فارسي يكي «كلمات مكنونه» است از ملا محسن فيض كاشاني (متوفي به سال 1000) شاگرد ملاصدرا به فارسي و عربي. وي كتب ديگر در مسائل ديني داشته و شعر نيز ميساخته است. هدايت ديوان اشعار او را در حدود شش هفت هزار بيت تخمين كرده است.
شاگرد ديگر ملاصدرا يعني عبدالرزاق بن علي بن حسين لاهيجي متخلص به فياض نيز تأليفاتي در حكمت و كلام دارد. مهمترين كتاب او گوهر مراد است كه خلاصهييست در اصول عقايد به فارسي.
mozhgan
03-02-2011, 01:04 AM
از ميانه قرن دوزادهم تا اواسط قرن چهاردهم دوره افشاري و زندي و قاجاري و مشروطيت
در اين فصل خلاصهيي از تحول زبان و نظم و نثر فارسي از انقراض سلسله صفوي تا عصر حاضر نگاشته ميشود.
شعر فارسي
در پايان عهد صفوي در اصفهان اندك اندك ناخشنودي ناقدان سخن و صاحبان ذوق و هنر از روشي كه در شعر پارسي پديد آمده و مقبول گويندگان ايران و هندوستان شده بود، آشكار گشت و بر اثر اين ناخشنودي فكر تازهيي به ميان آمد و آن رها كردن شيوه جديد شعر يعني شيوهيي شد كه به سبك هندي شهرت دارد و ما پيش ازين درباره آن سخن گفتهايم. اين دسته معتقد بودند كه شيوه شاعراني از قبيل كليم كاشاني و صائب تبريزي و وحيد قزويني و نظاير آنان خلاف فصاحت و دور از اصول بلاغتي است كه در زبان فارسي وجود دارد و بايد آنرا ترك گفت و به شيوهيي كه همواره مقبول سخن شناسان و ناقدان و گويندگان و نويسندگان استاد بوده است بازگشت.
از كسانيكه در اين فكر پيشقدم شمرده ميشوند و سخن آنان به ما رسيدده است ولي محمد خان مسرور اصفهاني (مقتول به سال 1168) عم آذر بيگدلي و ميرسد علي مشتاق اصفهاني (متوفي به سال 1192) استاد آذر بيگدلي و ميرزا نصير اصفهاني (متوفي به سال 1192) صاحب مثنوي معروف «پير و جوان» و سيد احمد هاتف اصفهاني (متوفي به سال 1198) داراي ديوان قصائد و غزليات و ترجيعبند مشهور و لطفعلي بيك آذر بيگدلي (متوفي به سال 1195) صاحب مثنوي خسرو و شيرين و تذكره آتشكده و ميرزا محمد صادق نامي اصفهان از معاصران زنديه و آقا محمد صهباي قمي (متوفي به سال 1191) از دوستان مشتاق و هاتف حاجي سليمان صباحي كاشاني (متوفي به سال 1206) و آقا محمد عاشق اصفهاني (متوفي به سال 1181) هستند كه همه معتقد به ترك روش معاصران و پيروي از سبك متقدمان بوده و خود نيز در قصيده يا غزل يا مثنوي شيوه استادان قديم را مورد تقليد قرار دادهاند.
آذر در شرح حال عم خود مسرور نوشته است كه «حضرتش در اصفهان تحصيل كمالات كرده و شوق بسيار به نظم اشعار داشته و شعر را خوب ميفهميد اما چون در آن زمان طريقه فصحاي متقدمين منسوخ بوده شعري ممتاز از ايشان نتراويد» و در شرح احوال مشتاق نوشته است:
«بعد از آنكه سلسله نظم سالها بود كه به تصرف نالايق متأخرين از هم گسيخته به سعي تمام و جهد مالا كلام او پيوند اصلاح يافته اساس شاعري متأخرين را از هم فرو ريخته بناي فصحاي بلاغت شعار متقدمين را تجديد...»
عبدالرزاق بيك دنبلي هم در بيان حال مشتاق آورده است:
«چون بساط چمن نظم از اقدام خيالات خام شوكت و صائب و وحيد و مايشابه به هم و از استعارات بارده و تمثيلات خنك، لگدكوب شد و يكبارگي از طراوت و رونق افتاد مشتاق به تماشاي گلزار نظم آمده طومار سخن سرايي آن جمع را چون غنچه بهم پيچيده و بساط نظمي كه خود در آن صاحب سليقه بود و آن روش ضميري و نظيري است بگسترانيد، بر سر شاخسار سخن نواها ساخت و نغمهها پرداخت، عند ليبان خوش نواي عصر او را مقتفي آمدند، اشعار رنگينش زينت نغمات مطربان باربد نواي آن زمان شد و ترنمات شيرينش نقل محفل ظرفاي مجلس آرا.»
اين اشارات معلوم ميدارد كه از اواسط قرن دوازدهم به بعد نهضتي نو در شعر فارسي پديد آمد كه دو مركز عمده آن اصفهان و شيراز بوده و شاعراني كه ذكر كردهايم در يكي از اين دو مركز به سر ميبرده و مشغول تعليم شاگرداني زير دست خود بودهاند و از همين دو مركز است كه چند شاعر استاد مانند صباي كاشاني شاگرد صباحي و عبدالرزاق دنبلي شاگرد ميرزا نصير اصفهاني و سحاب اصفهاني پسر و پرورده هاتف اصفهاني تربيت شده و در اوايل دوره قاجاري شهرت يافتهاند.
شاعران مذكور و شاگردان و تربيت يافتگان ايشان همه معتقد بازگشت به شيوه استادان سبك عراقي و رها كردن شيوه هندي بودهاند و بر اثر اين نهضت روح تازهيي در قالب شعر فارسي دميده شد و در عين آنكه سبك هندي در جانب افغانستان و هندوستان همچنان با يك عده طرفدار پرشور به قوت سابق خود باقي بود، در ايران تا پايان دوره قاجاري پيروي از سبك دوره صفوي مذموم شمرده ميشد و مثلاً رضا قليخان هدايت در آغاز تذكره معروف خود (مجمع الفصحاء ) نوشته است كه:
«... كه در زمان تركمانيه و صفويه طرزهاي نكوهيده عيان شد، و طريقه انيقه انتظام قصيده فصيحه و شيوه شيواي موعظه و نصيحة و حكميات و زهديات و حماسيات كه رسم فصحاي ما تقدم بود باكليه برافتاد، موز و نان به مخمس و مسدس و مثنوي سرايي و غزل آرايي و تعبيه معما و تعميه اسمهاي بيمسما مايل شدند و غزل را چون قراري معين نبود بهر نحويكه طبايع سقيمه و سليقه نامستقيمه آنان رغبت كرد پريشانگويي و ياوهدرايي و بيهودهسرايي آغاز نهادند، به جاي حقايق وارده مضامين بارده و به عوض صنايع بديعه و بدايع لطيفه مطالب شنيعه و مقاصد كثيفه در درج اشعار و ضمن گفتار درج و تضمين فرمودند خاصه كه در اواخر صفويه و افشاريه و اوايل زنديه و الواريه طلوع كوكب طالع آنان مايه غروب اختر فضل و دانش و فصاحت و بلاغت و حكمت و معرفت گرديده، هر فاضلي زاويهيي گزيد و هر كاملي به كنجي خزيد. . القصه چون در پس هر نقصاني كمالي و در قفاي هر فراقي وصالي مقرر است و عزت و ذلت هر صنفي از اهل هر صنعتي را وقتي مقدر، در اواخر دولت الواريه چند تن را سليقه بر احياي شيوه متقدمين قرار گرفت و از بيمزگيهاي طرز متأخرين و طريقه مبتذله ايشان آگاه آمدند، بغايت چوشيدند و كوشيدند و كسوت جد و جهد پوشيدند و مردم را از طرز نكوهيده متأخرين منع كردند و بسياقت نيكوي متقدمين مايل آوردند و به مشقت مشق آن شيوهها در پيش گرفتند...»
اين قول كه نقل كرديم از شاعر و نويسنده مشهور عهد محمد شاه و ناصرالدين شاه يعني امير الشعراء هدايت است كه خود مردي استاد و صاحب نظر بود و نقل قول او براي اطلاع از نظري كه در دوره قاجاريه نسبت به سبك هندي وجود داشت كافي به نظر ميرسد.
چون پيروان طريقه جديد معتقد به بازگشت به شيوه قدما بودند در اصطلاح معاصران دوره آنان را در تاريخ ادب فارسي «دوره بازگشت» مينامند.
دوره بازگشت يا دوره تجديد سبك قدما را ميتوان به دو عصر ممتاز منقسم ساخت: دوره اول يعني دورهيي كه از اواسط قرن دوازدهم شروع شده و تا قسمتي از اوايل قرن سيزدهم ادامه يافته است. در اين مدت گويندگان استاد بيشتر سبك شاعران قرن ششم و هفتم و هشتم را در غزل و قصيده و مثنوي پيروي ميكردند.
دوره دوم از اواخر نيمه اول قرن سيزدهم آغاز شده و دورهييست كه گويندگان آن در عين پيروي از روش شعراي قرن ششم و هفتم و هشتم به سبك شعراي قرون چهارم و پنجم و ششم هم نظر داشتند مانند هدايت و سروش و فتحاللهخان شيباني و محمود خان ملك الشعرا و جز آنان، و فياحقيقة در اين دوره بود كه ثمرات بازگشت ادبي به نحو استيفا گرفته شد و سخن رضا قليخان هدايت آنجا كه به تقليد و پيروي گويندگان معاصر خو از فصحاي مختلف اشاره كرده است، بيشتر متوجه وضع همين دوره اخير است
«همچنانكه تدريجاً پايه شعر تنزل نمود به تدريج ابواب ترقي گشود. چون آفتاب دولت... فتحعلي شاه ... از مشرق سلطنت شارق آمد طبع مبارك آنشهريار به واسطه وزن فطري به تكميل شعر و شاعري شايق افتاد، جمعي فضلا و فصحا در اين طبقه به هم رسيدند و طيقه قدما را برگزيدند و بدان سبك و سياق بر يكديگر سباق جستند و نقوش طريقه غير فصيحه متوسطين و متأخرين را از لوحه خاطر روزگار فرو شستند، بعضي به طرز خاقاني شيرواني و عبدالواسع جبلي قصائد مصنوعه رنگين مسجع مقفا سرودند و برخي به سياق فرخي و منوچهري شاهراه عذوبت و شيرين مقالي پيمودند، جمعي را هواي قانون حكيم رودكي و قطران در سر افتاد و قومي را سيرت استاد عنصري و امير مسعود سعد سلمان، طايفهيي به روشنايي مشعل حكيم الهي سنائي غزنوي و جلال الدين محمد مولوي معنوي قدس الله اسرار هم در مسالك تحقيق اقتفا خواستند و قافلهيي پيرايه پيروي حكيم ابوالفرج روني و انوري ابيوردي بر تن آراستند، دليري چند در ميدان اقتباس رزميه گرمي از آتشكده طبع اسدي طوسي و فردوسي اندوختند و بيدلي چند در ايوان اكتساب بزميه مستي از خاطر نظامي و سعدي آموختند، گروهي طريقه از رقي و مختاري اختيار كردند و انبوهي به شيوه معزي و لامعي افتخار آوردند و طبقهيي از حكما و فصحاي معاصر در دنبال حكيم ناصر در افتادند و طايفهيي دل به زبان ورزي اديب صابر برنهادند، قليلي شيوه همه آنها را تتبع نموده بهر زباني بياني فرمودند و جمعي جمع كردند در ميان قصيده به سبك بلغاي قديم و غزل به رسم فصحاي جديد...»
روشي كه شاعران دوره زنديه و قاجاريه داشتند در دوره مشروطيت و تا عصر حاضر نيز ميان شاعران استاد سخن سنج معمول و متداول است و از اوايل مشروطيت به بعد تنها برخي از گويندگان كم ارج گرد روشهاي ديگر گشته و هنوز هم در عالم شعر توفيقي حاصل نكردهاند.
بعد از گويندگان معروف عهد زنديه كه نام آنان را پيش از اين آوردهايم چندين شاعر بزرگ در عهد قاجاريه ظهور كردهاند كه همه پيرو روش متقدمين بودهاند. اينان در غزل بيشتر به سعدي و حافظ اقتدا كرده و در مثنويهاي حماسي پيرامون روش فردوسي و مقلدان او گشته و در مثنويهاي بزمي از نظامي پيروي نموده و در قصائد و مسمطات و مقطعات روش شاعران قرنهاي چهارم و پنجم و ششم علي الخصوص عنصري و فرخي و منوچهري و مسعود سعد و سنائي و انوري و خاقاني را مورد تقليد قرار دادهاند.
زبان اين گويندگان همان لهجه كهنه است كه شاعران پيش از مغول و عهد مغول داشتهاند و توجه به آرايش سخن و رعايت جانب فصاحت الفاظ ميان آنان شايع بوده است و كمتر شاعري را در بين ايشان ميتوان يافت كه به لهجه معول زمان توجه و از آن استفاده كرده باشد.
موضوعاتي كه گويندگان دوره بازگشت بدانها توجه داشتند بيشتر توصيفات، مدح، وعظ و اندرز، مدايح و مراثي معصومين، داستانهاي حماسي تاريخي و ديني، داستانهاي عاشقانه، غزل بوده است.
از خوشبختيهاي شعراي اين زمان تشويقي است كه سلاطين از آنان ميكردهاند مخصوصاً شاهان قاجاري كه در اين مورد ميخواستند به پادشاهان شاعر پرور قديم اقتدا كنند و همين تشويق و نيز وجود مراكز ادبي در شهرهايي مثل تهران و شيراز و اصفهان و مشهد باعث ظهور عده كثيري شاعر استاد در دوره قاجاري شد كه از برخي ديوانها و منظومهاي بزرگ و اشعار غرا به يادگار مانده است.
شاعران بزرگ دوره افشاريه و زنديه را پيش از اين نام بردهايم و اينك به ذكر فهرستي از اسامي گويندگان نام آور عهد قاجاري مبادرت ميشود:
فتحعلي خان صباي كاشاني 0متوفي به سال 1238 هجري) شاگرد صباي كاشاني و ملك الشعراء فتحعلي شاه بود. ديوان قصائد او مشهور است و علاوه بر آن منظومهاي شهنشاه نامه و خداوند نامه و گلشن صبا و عبرت نامه او نيز هر يك شهرت و مقامي در آثار ادبي اخير ايران دارند. برخي از قصائد ملك الشعراء صبا به درجهيي از قدرت كلام و انسجام رسيده و تا حدي در آن معاني دقيق و عبارات فخيم آمده است كه به درستي يادآور قصايد فصحاي قرن ششم است.
سيد محمد سحاب اصفهاني (متوفي به سال 1222) پسر سيد احمد هاتف شاعر قصيدهسرا و غزل گوي مشهور دوره فتحعلي شاه بود، وي در قصائد خود از دو استاد بزرگ و مسلم قصيده يعني انوري و خاقاني با مهارتي شگفت انگيز پيروي كرده و به نيكي از عهد اين تقليد برآمده است.
مجتهد الشعرا سيد حسين مجمر اصفهاني (متوفي به سال 1225) با حداثت سن و فوت در عنوان شباب در غزل و قصيده به روش متقدمان اظهار قدرت و مهارت فراوان كرده است.
معتمدالدوله ميرزا عبدالوهاب نشاط اصفهاني (متوفي به اسل 1244) در نثر و نظم و خط از استادان بزرگ عهد خود بود و علي الخصوص غزل را به شيوه متقدمان خوب ميساخت.
ميرزا شفيع وصال شيرازي (متوفي به سال 1262) مشهور به ميرزا كوچك در مثنوي و غزل و قصيده قدرت داشت. استادي او در غزل خوشنويسي نزد معاصرانش مسلم بود. وي مثنوي فرهاد و شيرين وحشي را تمام كرد و مثنوي ديگري به بحر متقارب به نام بزم وصال دارد.
ميرزا حبيب قاآني شيرازي (متوفي به سال 1270) قصيده سراي ماهرو استاد و غزل گوي و نويسنده مشهور اواسط عهد قاجاري است. اهميت قاآني بيشتر درآوردن طرز تازهيي در قصيده سرايي است ولي در عين اتكاء به شيوه گفتار قدما معاني تازه و تركيبات نو و افكار بديع دارد. پريشان او كه به روش گلستان نوشته معروف است.
ميرزا عباس فروغي بسطامي (متوفي به سال 1274) از استادان مسلم غزل در عهد قاجاريست كه برخي از غزلهاي لطيفش لطف و فصاحت آثار سعدي و حافظ را به نظر خواننده ميآورد.
ميرزا محمد علي سروش اصفهاني (متوفي به سال 1285) شاعر استاد دوره ناصرالدين شاه قصيده و مثنوي هر دو ميساخته است ليكن اهميت و شهرت وي بيشتر در قصايد اوست كه با مهارتي عجيب در غالب آنها از فرخي سيستاني پيروي شده است. از او منظومهيي به بحر متقارب در شرح غزوات حضرت علي بن ابيطالب در دست است به نام ارديبهشت نامه و مثنويهاي ديگري نيز مانند ساقي نامه و الهي نامه دارد. محمود خان ملك الشعراء كاشاني (متوفي به سال 1311) در عهد خود از استادان مسلم در قصيده سرايي بود و منوچهري و فرخي را در قصايد ماهرانه پيروي ميكرد.
ابوالنصر فتح الله خان شيباني كاشاني از معاصران محمد شاه و ناصرالدين شاه قاجار. وي قصيده سراي ماهرو استاد عصر خود و در پيروي از استادان دوره اول غزنوي چيرهدست بود.
گذشته ازين چند تن كه ذكر كرديم شاعران بزرگ ديگري هم در عهد قاجاري بودهاند كه نام و زبده آثار آنان بهتر از همه جا در مجلد دوم از مجمع الفصحاء هدايت آمده است و ذكر همه آنان در اين وجيزه دشوار است.
اگر در اشعار گويندگان عهد قاجاري دقت و مطالعه شود ملاحظه ميگردد كه اگر چه اين گويندگان بزرگ كمتر به ابتكار مضامين و آوردن گفتار و معني تازه توجه دارند ليكن از حيث احياء زبان درست فارسي و تجديد خاطره گويندگان قديم خدمتي بزرگ به زبان و شعر فارسي كرده و آن هر دو را از ابتذال و سستي رهايي بخشيدهاند و شيوه آنان در دوره مشروطيت الي يومنا هذا در نزد شاعران استاد مانند اديب نيشابوري و اديب پيشاوري و اديب الممالك فراهاني و مرحوم ملك الشعراء بهار خراماني معمول بوده و هست و تنها در پانزده بيست سال اخير است كه به واقع زمزمه تجديد سبك شعر فارسي از بعض شاعران معاصر شنيده ميشود.
mozhgan
03-02-2011, 01:04 AM
نثر فارسي
نثر فارسي هم در عهد افشاريه و زنديه و قاجاريه اندك اندك از سستي و بيمارگي دور شد و در دوره قاجاريه روشي نسبة مطبوع كه به شيوه پيشينيان نزديك بود، حاصل كرد. پيداست كه در مورد نثر هم مانند نظم ميزان فصاحت و بلاغت گفتار نويسندگان قديم بود منتهي در اين مورد معمولاً از روش نويسندگان قرن ششم و هفتم و هشتم بيشتر تقليد شده است مگر در اواخر قرن سيزدهم كه برخي مانند ميرزا ابراهيم وقايع نگار به سبك معمول اواخر قرن پنجم توجه كردند.
در آغاز اين عهد هنوز آثار شوم بيمبالاتي و مسامحه نويسندگان دوره صفوي در منشأت فارسي آشكار بود چنان كه حتي ميرزا مهدي خان منشي نادر و آذر بيگدلي با همه استادي خود از خطاي حذف افعال مصون نماندهاند ليكن در آثار نويسندگان استاد عهد قاجاري اين عيب و نظاير آن كمتر ملحوظ است. مشاهير نويسندگان دوره افشاريه و زنديه و قاجاريه عبارتند از:
ميرزا مهدي خان استرآبادي منشي نادر صاحب كتاب دره نادره كه مانند تاريخ وصاف پر از صنايع لفظي و مقرون به تكلف و تصنع است. وي كتاب سادهتري دارد به نام جهانگشاي نادري كه انشاء آن طبيعيتر از كتاب نخست است.
نشاط اصفهاني كه نام او در ذكر شاعران عهد قاجاري گذشت، وي از نويسندگان صاحب ذوق و استاد عصر خود بوده و منشآتش در دست است و به چاپ رسيده.
فاضل خان گروسي صاحب منشآت معروف، معاصر فتحعلي شاه وي تذكرهيي نيز به نام انجمن خاقان دارد.
قاآني كه نام او جزو شاعران آمده و كتاب پريشان او به تقليد كتاب گلستان شيخ عليه الرحمه نگاشته شده است.
ميرزا تقي سپهر و پسر او عباسقلي سپهر مؤلفان كتاب معروف و مفصل ناسخ التواريخ.
رضا قلي خان هدايت (متوفي به سال 1288) ملقب به امير الشعراء، معاصر محمد شاه و ناصر الدين شاه، صاحب آثار متعدد مانند مجمع الفصحاء در دو مجلد و رياض العارفين در شرح احوال شعراي متصوف و متمم روضة الصفا به نام روضة الصفاي ناصري و لغت انجمن آراي ناصري.
ميرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهاني (مقتول به سال 1251) وزير محمد شاه بزرگترين نويسنده عهد قاجاري است كه منشآت وي به نثر مصنوع لطيفي نگارش يافته و دقت در آوردن الفاظ مقرون به ذوق و ايراد معاني باريك بدانها اثري خاص بخشيده است. قائم مقام در آوردن صنايع لفظي اصراري نداشت، هر جا ذوق خداداد او جايز ميشمرد از بعض صنايع تا آنجا كه به لطف كلام و رواني عبارت صدمهيي نرساند استفاده ميكرد و گرنه پيرامون آن نميگشت. اشتهاد او به كلام فصحاي قديم زياد است اما او كلام متقدمين را هنگامي به كار ميبرد كه حكم مثل سائر يافته باشد و آنها را به نوعي در كلام ميگنجاند كه گويي جزو انشاء اوست نه عاريتي و مأخوذ. عباراتش كوتاهتر و تركيباتش دل انگيز و جان پرور و او به واقع بزرگترين نويسنده ايران در ادوار اخير است كه به حق نام نويسندگي بر او توان نهاد.
چند نويسنده خوب ديگر نيز در اواخر عهد قاجاري داريم مانند ميرزا عبداللطيف تبريزي صاحب فرهنگ برهان جامع و ترجمه الف ليلة و ليلة و محمد حسن خان صنيع الدوله (اعتماد السلطنه) مؤلف مرآت البلدان و كتاب منتظم ناصري و تذكره خيرات حسان و ميرزا محمد ابراهيم وقايع نگار و جز آن.
از دوره سلطنت فتحعلي شاه قاجار به بعد ارتباط نزديك ميان ايران و اروپا آغاز شد و رو به تزايد و توسعه نهاد. آوردن كارشناسان فني در امور نظامي و مهندسي و ايجاد مدارس براي كارآموزي در اين فنون و فرستادن دانشجو و كارآموز به كشورهاي اروپا علي الخصوص فرانسه و انگلستان معمول گرديد، گروهي از فرزندان رجال و متمكنين و شاهزادگان با زبان و ادبيات فرانسوي و انگليسي آشنا شدند؛ ترجمه كتب مختلف از رمان و داستان گرفته تا كتب علمي و فني و نظامي به زبان فارسي آغاز گرديد؛ در اين ميان مدرسه دارالفنون به همت ميرزا محمد تقي خان امير كبير افتتاح يافت و آشنايي ايرانيان را با علوم جديد بيشتر معمول و ميسر ساخت؛ روزنامه نگاري هم اندك اندك معمول شد؛ در داخل و خارج ايران گروهي از مصلحين ايراني شروع به نوشتن عقايد سياسي و اجتماعي خود به زبان ساده كردند؛ تأليف كتب علمي و فني و درسي جديد بنا به احتياج زمان باب شد؛ فكر مشروطيت به ميان آمد و در مردم هيجاني ايجاد كرد و گروهي از طبقات مختلف سرگرم مطالعه كتب جديد و بحثهاي تازه و سعي در تحكم ارتباط خود با افكار و عقايد اروپايي شدند؛ رواج صنعت چاپ در ايران آشنايي مردم را با آثار ادبي و افكار مختلف ميسر ساخت.
در اين گيرودار انقلاب مشروطيت آغاز شد؛ نطقها و ايراد خطابههاي ساده برملا گرديد؛ روزنامههاي پياپي انتشار يافت؛ تأسيس مدارس جديد رونق گرفت؛ تحصيل زبانهاي اروپايي داوطلبان بسيار حاصل كرد؛ آشنايي اهل فضل با ادب غربي بسيار شد؛ ادب جديد عربي هم كه تغيير و تحول زودتر در آن آشكار گرديده بود اثر خود را در ميان عربي دانان كتاب خوان و روزنامه و مجله دوست باقي نهاد؛ در افكار و عقايد تحولي عظيم پديدار شد، ادبيات از دربار و مجامع اشرافي و خصوصي به ميان عامه راه جست؛ آزادي بيان و بنان همه را به تكاپو انداخت؛ بر شماره نويسندگان و شاعران سادهگوي عامه پسند افزوده شد...
در نتيجه اين تحولات سريع و شگرف روش نويسندگي تغيير يافت؛ افكار تازه در نثر و نظم به ميان آمد؛ سبك نگارش ساده و بيپيرايه شد؛ ورود در انواع مختلف مسائل ادبي از قبيل داستان و تآتر و بحثهاي اجتماعي و اخلاقي و سياسي و بحث ادبي و علمي و تحقيقات ادبي و تاريخي و جز آنها در زبان فارسي معمول گشت.
لهجه نويسندگان تدريجاً تغيير يافت و به لهجه تخاطب نزديك شد؛ تركيبات تازه و لغات جديد كه بعضي هم ساختگي و برخي اروپايي و پارهيي تركي استانبولي بود در زبان فارسي راه جست؛ تركيبات و اصطلاحات تازه و خيالات جديد و فكرهاي نو معمول شد.
در نثر و نظم فارسي از بعضي جهات فساد و تباهي راه جست زيرا بسياري از كسان كه استحقاق نويسندگي و شاعري نداشتند و از مقدمات بيبهره بودند به كار شاعري و نويسندگي پرداختند و حتي افرادي از اين قوم ديده شدهاند كه زبان فارسي را نيز درست و به درجهيي معمول و عادي نميدانستند؛ مقالات سرسري روزنامهها و ترجمههاي نادرست و ناموزن كه در جرايد انتشار يافت باعث شد كه لغات غلط، تركيبات و اصطلاحات نامناسب، غلطهاي دستوري و امثال آنها به وفور در نثر و نظم راه جويد.
ليكن عوامل ديگري كه پيش از اين برشمردهايم نثر و نظم را در راه تكامل وارد كرد و در آنها تنوع و تجددي به وجود آورد؛ زبان نثر ساده شد و از قيود لفظي رهايي يافت و استفاده از لهجه تخاطب نويسندگي را براي بسياري از طبقات آسان ساخت و نثر را آماده قبول افكار گوناگون كرد و از اين روي تحرير انواع كتب به زبان فارسي آسان شد؛ تأليف كتب در علوم جديد كه از اواخر عهد ناصري آغاز شده بود روز به روز معمولتر و متداولتر گرديد؛ ترجمه رمانها و داستانهاي اروپايي باعث شد كه نوشتن حكايات كوچك و داستانهاي بزرگ به تدريج در زبان فارسي معمول گردد و اينك اين فن در حال تكامل است تا روزي به مرحله بلوغ رسد؛ آشنايي با تحقيقات و تتبعات اروپاييان باعث تغيير روش تاريخ نويسي و تحقيق در مسائل ادبي شد و از اين راه تا كنون بسياري از نكات و مسائل مربوط به تاريخ و ادبيات ايران روشن گشت.
اين پيشرفتها و ترقياتي از اين قبيل در ادبيات فارسي نهضت نكاتي ايجاد كرد كه اميد است به نتايج نيكو برسد.
از نويسندگاني كه در دوره مشروطيت شهرت يافتند و خدماتي انجام دادند شيخ احمد روحي (مقتول به سال 1314) قمري، ميرزا آقاخان كرماني (مقتول به سال 1314) مؤلف صد خطابه و سه مكتوب و ايينه سكندري، ميرزا ملكم خان نويسنده رساله وزير رفيق، و روزنامه قانون .... را ميتوان نام برد.
mozhgan
03-02-2011, 01:04 AM
روايت حكيم ابرالقاسم فردوسى
تاريخ حماسى ايران مديون زحمات جانفرساى حكيم ابوالقاسم فردوسى طوسى است. در بيان معنى حماسه از دومنبع بهره مى جوييم: اول، دانشنامه ادب فارسى (جلد يكم، آسياى ميانه به سرپرستى حسن انوشه) كه مى گويد: «حماسه در لغت به معنى دليرى و شجاعت و در اصطلاح، روايت بلندى است كه اغلب منظوم با بهره داشتن از زمينه هاى مختلف قهرمانى و پهلوانى و جوهره قومى و ملى كه حوادثى خارق العاده در آن جريان دارد. هر حماسه بايد از دو عنصر برخوردار باشد. ۱ _ حادثه، نمايان كننده پهلوانى و قهرمانى باشد. ۲ _ انسان هاى قهرمان، حوادث را به پيش ببرند.» [اما روانشاد دكتر ذبيح الله صفا تعريفى جامع و مانع از آن در كتاب «حماسه سرايى در ايران» به دست مى دهد و مى گويد: «حماسه نوعى از اشعار وصفى است كه مبتنى بر توصيف اعمال پهلوانى ها و مردانگى ها و افتخارات و بزرگى هاى قومى و فردى باشد به نحوى كه شامل مظاهر مختلف زندگى آنان گردد.»] در ايران باستان، كتاب اوستا و بخش هاى مختلف آن و روايت هاى موبدان و دهقانان و شاهنامه فردوسى يكى از آنها بوده است كه از جمله كهن ترين داستان هاى ملى و حماسى را نقل كرده است. در اين مبحث به دو موضوع مى پردازيم. ۱ _ زندگى فردوسى و اهميت شاهنامه ۲ _ سلسله هاى پيشداديان و كيان. حكيم ابوالقاسم منصور بن حسن بن شرفشاه مشهور به فردوسى در ۳۲۹ هجرى قمرى (۹۴۰ ميلادى) همزمان با سلطنت نصر دوم پادشاه سامانى در «قريه باژ» نزديك طابران طوس به دنيا آمد. قريه باژ همان روستاى كنونى فاز است كه در بيست كيلومترى شمال شرقى مشهد است. او از خانواده دهقانان بود. درباره دهقانان بايد توضيح داد كه آنان رعاياى بى سواد نبوده اند، بلكه دهقانان طبقه اى باسواد، ممتاز و شريف بودند كه در زمره خرده مالكان پاك نيت و ضمناً در رده نگهبانان سنن و فرهنگ ملى ايران شمرده مى شدند. آنان فرزندانشان را با آداب و رسوم ايرانى پرورش مى دادند. فردوسى در چنين محيطى پرورش يافت و دل بسته فرهنگ و آداب ايرانى شد. او در روستاى زادگاهش و شهرهاى خراسان زبان هاى عربى، پهلوى، علم كلام و فلسفه را به خوبى فراگرفت.
در ۳۷۰ هجرى قمرى (۹۸۱ ميلادى) فردوسى وقتى به تنظيم شاهنامه پرداخت كه در بلاد اسلامى در دو كانون، ايرانيان آزاده درصدد احياى فرهنگ ايران بودند: اول منطقه خراسان (خورآيان) كه امراى سامانى بر آن حكومت مى كردند و مدعى بودند كه از نسل ساسانيان هستند. آنها تمام جشن هاى ايرانيان باستان را دوباره بر پاى داشتند. دوم: بيت الحكمه در بغداد كه تمام نويسندگان و دانشمندان بزرگ ايرانى كه از جندى شاپور خوزستان به آنجا مهاجرت كرده بودند، همان اهداف را تعقيب مى كردند كه احياگران فرهنگ و تمدن باستانى ايران در خراسان بزرگ به ويژه بلخ، سمرقند و بخارا. در اين ميان طوس به خاطر خيزش فردوسى در احياى فرهنگ باستانى ايران مقامى والا پيدا كرد. منابعى كه براى تنظيم شاهنامه توسط فردوسى طوسى از آن بهره گرفته شد، بسيارند ولى آن طور كه فردوسى شناسان نوشته اند از منابع مكتوب زير بيشتر استفاده شده: ۱ _ خداى نامه كه در دوره ساسانى نوشته شده است. ۲ _ شاهنامه ابومنصورى كه به تشويق يكى از سپهسالاران خراسان تنظيم گرديده است. ۳ _ يادگار زريران (اياتكار زريران) كه رساله اى است در باب شرح جنگ هاى زرير برادر گشتاسب با دشمنان دين زرتشت. ۴ _ كارنامه اردشير بابكان. ۵ _ گشتاسب نامه دقيقى طوسى. اما مطلبى كه بيش از همه قابل توجه است، رواياتى است كه از ديرترين زمان تا زمان فردوسى سينه به سينه منتقل گرديده و عامل اين انتقال دهقانان و موبدان بودند. زيرا اوستاهاى موجود بسيار ناقص بود و فردوسى مجبور بود كه از موبدان و دهقانان اشكالات تاريخى خود را بپرسد. همان طور كه انجيل، تورات و كتاب مقدس حاوى داستان ها و قصه هاى پيامبران از آدم تا زمان عيسى (ع) است و همچنين قرآن مجيد كه در بردارنده قصه هاى حكيمانه از آدم تا صفوت آدميان حضرت محمد(ص) است، اوستاى اصلى كه در ايران باستان وجود داشت در بردارنده حوادث جهان از زمان كيومرث (آدم ابوالبشر) تا زمان هجوم اسكندر را دربرداشت. اگر آن اوستا موجود بود و به دستور اسكندر نمى سوخت ديگر حلقه هاى مفقود شده در تاريخ ايران ايجاد نمى شد كه مردم اين كشور از ماد، هخامنشى اصلاً اطلاع نداشته باشند و فردوسى به مدت سى سال به غير از چند اثر مكتوب در تنظيم شاهنامه، از گفته هاى دهقانان خراسان استفاده كند. «پولينوس» (Polinus) مورخ رومى قرن اول ميلادى به عظمت آن اوستا اشاره كرده است.
استاد فرزانه و فقيد دكتر ذبيح الله صفا در ص ۳۱ كتاب حماسه سرايى در ايران مى نويسد: «در نامه تنسر كه يكى از روحانيون معروف دوره اردشير بابكان بود، به يكى از امراى طبرستان اين مطلب را نوشت كه اسكندر از كتاب اوستا، دوازده هزار پوست گاو در اسطخر فارسى سوزانيد و يك سوم آن كه باقى ماند از ياد خلايق رفت.» همين مطلب را مسعودى مورخ دوره اسلامى نيز تاييد مى كند. از اين جهت فردوسى به صراحت مى گويد كه روايتگر شاهنامه اكثراً دهقانان و موبدان بوده اند. به همين جهت مى گويد:
يكى نامه بود از گه باستان / فراوان بدو اندرون داستان
پراكنده دردست هر موبدى / از او بهره اى نزد هر بخردى.يكى پهلوان بود دهقان نژاد / دلير و بزرگ و خردمند و راد.زهر كشورى موبدى سالخورد / بياورد كاين نامه را گر كرد.بپرسيدشان از نژاد كيان / وزان نامداران فرخ گوان.چنين يادگارى شد اندر جهان/ برو آفرين از كهان و مهان
• روش فردوسى در تدوين شاهنامه
فردوسى در ابتداى شاهنامه نشان مى دهد كه يك ايرانى وطن دوست و مسلمان و دوستدار اهل بيت است. او به علت ظلم بنى اميه كه تازى را بر ايرانى برترى مى دادند، ابتدا به ستايش از پيامبر اسلام مى پردازد و سپس در بيت دوم اعراب را سرزنش مى كند.
منم بنده اهل بيت نبى / ستاينده خاك پاى وصى
نه فر و نه نام و نه تخت و نژاد / همى داد خواهند ايران به باد (منظور اعراب است)
از اين جهت به او حكيم گويند كه سخنان حكيمانه مى گويد و شاهنامه او در واقع كتاب شاهان نيست بلكه پندنامه و اندرزنامه به شاهان است.
•نمونه اى اندرز به كيخسرو
به يزدان پناه و به يزدان گراى / كه اويست بر نيكويى رهنماى.گر اين پند من سر به سر نشنوى / به اهريمن بدكنش بگروى
شاهنامه در واقع در قالب داستان هاى سمبليك چون كليله و دمنه كه چه به ظاهر افسانه و باورنكردنى مى نمايد ولى از حقايقى حكايت مى كند كه آن را در زندگى بشر نمى توان انكار كرد سروده شده است از اين جهت فردوسى مى گويد:
تو آن را دروغ و فسانه مخوان / به يك سان روش در زمانه مدان
داستان هاى شاهنامه در واقع در قالب ميت (ميث) كه به معنى سخن رازآميز است بيان شده. «ميت» يك واژه فارسى قديم است كه در زبان هاى اروپايى به صورت «ميتولوژى» (Mythology) (علم الاساطير) درآمده. مجيد يكتايى در گزيده اى از شاهنامه فردوسى مى گويد: «داستان جنگ رستم زورمند با اسفنديار رويين تن يكى از اين ميت ها است كه نبرد ميان زور و اميد است و چون اميد از ديدگان ناتوان است، تير رستم به چشم اسفنديار كه رويين تن بود كارگر مى افتد و او را از پاى مى اندازد.»
• راز بزرگ در شاهنامه، ديوان مازندران
يكى از ميتولوژى هاى قابل توجه در شاهنامه حكيم فردوسى قضيه ديوان مازندران است. متون تاريخى حاكى از آن است كه آريايى ها كه اجداد ايرانى ها بوده اند به سهولت بر تمام ايران مسلط شدند و اقوام بومى فلات ايران را مطيع خود ساختند. ولى مازندران از اين قاعده مستثنى بود. مردم مازندران بسيار شجاع و داراى علم و فضيلت و هنر بودند. در متون باستانى ايران هر آن كس كه انيرانى (غيرايرانى) (غيرآريايى) بود، ديو مى خواندند. ديوان چون در برابر هجوم ايرانى ها مقاومت مى كردند، از آنها در بعضى از آثار كلاسيك ايران به بدى ياد كرده اند، در صورتى كه در اكثر آثار شعرا و نويسندگان قديمى و كلاسيك از مازندران به خوبى ياد شده است. حكيم فردوسى از منطقه مازندران به خوبى ياد مى كند و مى گويد:
كه مازندران شهر ما ياد باد /هميشه بر و بومش آباد باد.كه در بوستانش هميشه گل است / به كوى اندرون لاله و سنبل است.هوا خوشگوار و زمين پرنگار /نه گرم و نه سرد و هميشه بهار.گلابست گويى به جويش روان / همى شاد گردد ز بويش روان.دى و بهمن و آذر و فرودين / هميشه پر از لاله بينى زمين
اهالى مازندران (ديوان) خواندن و نوشتن و خانه سازى و هنرهاى ديگر را به شاهان ايران زمين آموختند.
ايرانيان چون آئين مزديسنا (پرستش اهورامزدا) داشتند با سحر و جادو مخالف بودند.
مهاجران آريايى به علت آن كه قادر نبودند از جنگل ها و راه هاى صعب العبور مازندران عبور كنند و در دل جنگل ها راه خود را گم مى كردند، خيال مى كردند كه گرفتار جادو شده و از ره مردى خارج شده اند. از اين جهت فردوسى از قول ايرانيان آن زمان تفسيرى به اين شرح دارد.
تو مر ديو را مردم بد شناس / كسى كو ندارد زيزدان سپاس.هر آنكو گذشت از ره مردمى / ز ديوان شمر، مشمرش ز آدمى
در بيت دوم فردوسى حتى هر انسانى را كه از راه مردمى خارج شود و به جادو متوسل شود ديو مى خواند، حتى اگر ايرانى و يا پادشاه ايران باشد. چنانچه به كيخسرو نصيحت مى كند كه اگر از پرستش يزدان روبگرداند به ديوسيرتى و اهريمنى دچار خواهد شد.
او پادشاهان را به عقل و خرد رهنمون مى شود و در ضمن مى گويد كه در واقع پادشاهى كه خرد ندارد، فرمانرواى خوبى نيست. او در اين باره مى گويد
خرد افسر شهرياران بود / خرد زيور نامداران بود.خرد زنده جاودانى شناس/ خرد مايه زندگانى شناس.خرد رهنماى و خرد دلگشاى / خرد دست گير به هر دو سراى
فردوسى در آرزوى زمانى بود كه بشر به وسيله جام جهان بين (جام جهان نما) هر جاى دنيا را كه مى خواهد، ببيند. نخستين بار در شاهنامه در داستان بيژن و منيژه پس از ناپديد شدن بيژن كيخسرو با نگريستن در اين جام جاى زندان او را يافت. در كتاب خداى نامه اين جام طورى بود كه علاوه بر هفت اقليم (همه كره زمين) و همه سيارات را هم نمايان سازد.
بعد از هزار سال كه از روزگار فردوسى مى گذرد، تلويزيون، اينترنت و ماهواره همان كار جام كيخسرو را انجام مى دهد كه گويند اين جام در زمان جمشيد ايجاد شد. از اين جهت به سازمان تلويزيون جام جم گفتند تا اين نام باستانى زنده بماند. فردوسى در اين باب مى گويد
پس آن جام بركف نهاد و بديد / در او هفت كشور همى بنگريد.ز كار و نشان سپهر بلند / همه كرد پيدا چه و چون و چند
حكيم فردوسى بعد از آن كه پيروزى فريدون را بر ضحاك عرب شرح مى دهد، سخن حكمت آميز ديگرى را به شرح زير بيان مى كند.
فريدون فرخ فرشته نبود / ز مشك و ز عنبر سرشته نبود.به داد و دهش يافت آن نكويى/ تو داد و دهش كن فريدون تويى
منظور استاد سخن فردوسى اين است كه اگر مردم عادى به عدل و بخشش رو آورند از فريدون بالاترند. زيرا فريدون را عدل و داد به فرمانروايى رسانيد نه آنكه با زور بازو فرمانروا گشت فردوسى بار ها اميران و پادشاهان را پند مى دهد كه در عين نيرومندى صلح طلب و بى آزار باشند و كينه توزى را كنار بگذارند. در اين باره مى گويد:
همى خواهم از كردگار جهان/ كه نيرو دهد آشكار و نهان.ستيزه به جايى رساند سخن / كه ويران كند خاندان كهن.تو را آشتى بهتر آيد ز جنگ/ نبايد گرفتن چنين كار تنگ.چو خواهيد يزدان بود يارتان / كند روشن اين تيره بازارتان.كم آزار باشيد و هم كم زيان / بدى را مبنديد هرگز ميان.دگر باز نايد شده روزگار / به گيتى درون تخم كينه مكار.به دل كار هاى گذشته مگير / كه يزدان زبنده است پوزش پذير
فردوسى چون داستان هرزگى سودابه را شرح داد، به همه توصيه مى كند كه با زن پارسا وصلت كنند. لذا مى گويد: به گيتى به جز پارسازن مجوى/ زن بدكنش خارى آرد به روى
وقتى كه برادران ايرج او را مى كشند در سرزنش آنان مى گويد كسى كو برادر فروشد به خاك/ سزدگر نخوانندش از آب پاك
زمانى كه سلم ايرج را مى كشد، فردوسى عاقبت او را به گور حواله مى دهد و مى گويد چو در گور تنگ استوارت كنند / همه نيك و بد در كنارت كنند.
درباره اكثر شاهانى كه از دستور يزدان سرپيچى مى كنند و از راه عدل و داد منحرف مى شوند اشعارى مى سرايد. در اين چند بيت از عاقبت كار جمشيد چنين مى گويد: چه گفت آن سخنگوى با فر و هوش / چو خسرو شوى بندگى را بكوش.به يزدان هر آنكس كه شد ناسپاس / بدش اندر آيد ز هر سو هراس.كه آزرده شد پاك يزدان از اوى / بدان درد درمان نديدند روى. از گفتار حكيمانه فردوسى و پند ها و اندرز هاى او در شاهنامه كه سى سال در تنظيم آن رنج برد به اين نتيجه مى رسيم كه او نمونه بارز يك فرد كامل ايرانى و داراى عزت نفس و علو طبع، رحمت و شفقت و شهامت بى حد بوده است. او در اشعارش نشان مى دهد كه از رنج هاى دوست و دشمن هر دو متاثر مى شود و اين خود نشانه خوى پاك او است.
نام ايران به وسيله فردوسى در زمانى بلندآوازه شد كه محمود غزنوى ترك نژاد بر خراسان مسلط شد و مصادف بود با زمانى كه او شاهنامه را تمام كرد و از او بى مهرى ديد. فردوسى فردى وطن پرست بود. در جايى كه خليفه عباسى از غرب و تركان از ماوراءالنهر كشور ما را تهديد مى كردند، گفت:
جهان پر ز بدخواه و پر دشمن است/ همه مرز ها جاى اهريمن است .نه هنگام آرام و آسايش است/ نه روز درنگ است و آرايش است.دريغ است ايران كه ويران شود/ كنام پلنگان و شيران شود.چو ايران نباشد تن من مباد/ بر اين بوم و بر زنده يك تن مباد.همه سر به سر تن به كشتن دهيم / از آن به كه كشور به دشمن دهيم
فردوسى بعد از آن كه شاهنامه را به نام خدا آغاز كرد از داستان كيومرث گرفته تا پايان دوره ساسانى را شرح داد. او در اشعارش تا توانسته ، لغات فارسى به كار برده است و ثابت كرد كه زبان فارسى بسيار غنى است و احتياج به زبان هاى بيگانه ندارد چنانچه در شعرى گويد: اگر پهلوانى ندانى زبان / به تازى تو اروند را دجله خوان . او در مدت ۳۰ سال بزرگترين منظومه حماسى جهان را در شصت هزار بيت سرود و چون از بى مهرى محمود رنجيد از خراسان بيرون رفت و رو به طبرستان كرد و به اسپهبد شهريار از آل باوند پناه برد و محمود را هجو كرد. فردوسى در ۴۱۱ هجرى قمرى (۱۰۲۰ ميلادى) در قريه باژ طوس درگذشت و در ملك مزروعى خود مدفون شد.
فردوسى از يگانه شعرايى است كه زبان فارسى و فرهنگ ايران را زنده كرد و از اين جهت مى گويد: چو عيسى من اين مردگان را تمام / سراسر همه زنده كردم به نام و باز مى گويد: پى افكندم از نظم كاخى بلند / كه از باد و باران نيايد گزند .بسى رنج بردم در اين سال سى / عجم زنده كردم بدين پارسى.
mozhgan
03-02-2011, 01:05 AM
مقایسه سبک خراسانی و عراقی
سبك خراساني
سبك خراساني سبكي است كه از سرآغاز ادب فارسي تا قرن هاي پنجم و ششم ادامه داشته است و بزرگاني چون رودكي ، فردوسي ، عنصري و ناصر خسرو در محمل اين سبك پاي گذاردند
از خصوصيات مهم سبك خراساني, در مقايسه با سبك عراقي ودورانهاي ديگر, خردگرايي شاعران و سخنوران اين دوران است.
زبان فارسي در اين دوره زبان مادري گويندگان است يعني گويندگان اين دوره برخلاف دوره هاي زبان فارسي را از روي آثار ادبي پيش از خود نمي آموختند ،از اين رو زبان ايشان طبيعي و روان است و در آن تعقيد و ابهام نيست.
اما اگر امروزه براي ما برخي از لغات آن مهجور و دشوار مي نمايد ، به سبب آن است كه خراسان بزرگ منطقه ي بسيار وسيعي بود و لهجه هاي مختلفي چون سغدي و خوارزمي در آن رايج بود . همين امر باعث شده است كه در شعر اين دوره نام شهر هاي قديم خراسان بزرگ و نواحي همجوار آن آمده باشد: خلخ،چگل،نوشاد،قيروان ، ختا،ختن و...
شعر اين دوره مشتمل بر مجمو عه اي از لغات است كه بسامد آن در دوره هاي بعد كم مي شود و يا يكسره از بين مي روند : سعتري ، عرعر، فرخار ، ساتگين ، چرخشت و... كه احصاء آنها مشكل است و احتياج به مطالعات آماري و كامپيوتري است و بايد ديوان تك تك شاعران مورد مطالعه قرار گيرد.
برخي از لغات پر استعمال سبك خراساني از نظر فكري هم جالبند. يكي از آن ها واژه ي ( آز) به معني طمع و فزون خواهي است كه غالبا جاندار انگاشته شده است. دليل آن اين است كه آز در اساطير ايراني نام ديوي است ، ديوي كه همه چيز را فرو مي بلعد و اگر چيزي نصيبش نشود خود را بخورد.
فردوسي در مورد آز مي گويد:
سوي آز منگر كه او دشمن است دلش برده ي جان آهر من است
شعر اين دوره شعري شاد و پر نشاط است و روحيه تساهل و خوشباشي را تبليغ مي كند و از محيط هاي اشرافي و گردش و تفريح و بزم سخن مي گويد.
اشعار دوره ي سامانيان و غزنويان نمونه ي اين سبك است. در آغاز اين دوره تشبيه و استعاره و كنايه را در نظم و نثر راه نبود ولي بعد ها بخصوص منوچهري دامغاني اين نوع معاني را در اشعار خود آورده است. تعصب ديني در سبك خراساني به چشم نمي خورد و لغات و اصطلاحات عربي در اين دوره به كار نرفته است.
در شعر اين دوره معشوق مقام والايي ندارد و حتي گاهي مقام او پست است.
ناصر خسرو در اين مورد مي گويد:
گسستم ز دنياي جا في امل
ترا باد بند و گشاد و عمل
غزال و غزل هر دوان مر ترا
نجويم غزال و نگويم غزل
در اشعار سبك خراساني اشاره به معارف اسلامي و حديث و قرآن در آن كم است و آن چه هست عميق نيست.
به استفاده هايي كه فرخي از برخي از لغات اسلامي كرده است اوج كنيد:
ياد با آن شب كان شمسه ي خوبان طراز
داشت بيدار مرا تا به گه بانگ نماز
چنان كه ملاحظه مي شود شاعر از همه چيز به عنوان ماده خامي از جهت مدح معشوق سود مي برد.
قالب شعري مسلط در اين دوره قصيده است. قصايد كامل با تشبيب و مدح و شرطه و دعاي تابيد از زمان رودكي مرسوم شد.
غزل در اين دوره خيلي كم است اما رباعي و مثنوي رايج است. مسمط و ترجيح بند هم ديده مي شود.
ابو شكور بلخي، كسايي مروزي، رودكي، عنصري، فردوسي ، امير معزي فرخي ، منوچهري و انوري از پيروان و سرايندگان اين سبك بوده اند.
mozhgan
03-02-2011, 01:05 AM
سبك عراقي
اين سبك بعد از سبك خراساني كه تا قرن ششم ادامه داشت مورد توجه قرار گرفت و تا عهد صفويان ادامه يافت. حمله مغولان و
دگرگوني كامل اوضاع اجتماعي يكسره سبك خراساني را محو كرد وسبك عراقي رواج تام يافت.
سبك عراقي به لحاظ تاريخي دوره ي مغولان و ايلخانان و تيموري را در بر مي گيرد و از قرن هفتم تا اواخر قرن نهم ادامه داشت.
وجه تسميه آن اين است كه بعد از مغول كانون هاي فرهنگي از خراسان به عراق منتقل شد و شاعران و نويسندگان بزرگ آن غالبا از شهر هاي عراق عجمند.
در اين سبك لغات و اصطلاحات عربي در شعر و ادب فارسي بسيار زياد شد و به فنون و صنايع شعري بيش معني اهميت داده مي شد.
سبك عراقي دو مختصه مهم دارد: اول عرفان و دوم غزل :
1-عرفان در قرن هفتم در آثار عطار از قبيل منطق الطير و الهي نامه و مولانا در مثنوي و غزليات به اوج خود مي رسد.
2-در قرن هشتم حافظ از مطالب عرفاني در ساخت غزليات خود بهر مي گيرد.
در سبك عراقي نكات و اصطلاحات مذهبي زيادي وارد شده و استعاره و تشبيه و كنايه و فنون بديع به حد افراط مورد توجه قرار گرفته.
از پيروان و سرايندگان سبك عراقي مي توان از حافظ ،نظامي ، سنايي و خاقاني و سعدي و مولوي و عطار نام برد.
mozhgan
03-02-2011, 01:06 AM
مقايسه سبك خراساني و عراقي
در سبك خراساني لغات و اصطلاحات عربي به كار نرفته است در صورتي كه در سبك عراقي از كلمات و اصطلا حات عربي زياد استفاده شده است.
در سبك خراساني تشبيه و استعاره و كنايه جايي نداشت اما سبك عراقي سرشار از تشبيه و استعاره و كنايه است. در سبك خراساني تعصب ديني به چشم نمي خورد اما در سبك عراقي نكات و اصطلاحات مذهبي در شعر وارد شده است. اين موارد نشان دهنده ي تفاوت اين دو سبك شعري و طرز تفكرو نگرش شاعران اين دو سبك است و اينكه در هر دوره خصوصيات شعري با توجه به شرايط آن زمان تغيير تغيير مي كند.
براي مثال رودكي در سرودن قصيده هاي مدحي و وصفي استاد بوده در حالي كه مولوي در سرودن اشعار عرفاني مهارت داشته است.كه اين موضوع نشان دهنده ي تفاوت دوران رودكي( سبك خراساني) با دوران مولوي(سبك عراقي) است.
در سبك خراساني غزل رواج نداشته است و شاعران اين سبك
علاقه اي به غزل نداشتند در صورتي كه شاعران سبك عراقي علاقه زيادي به قالب غزل داشتند.
لغات كه در سبك عراقي مورد استفاده قرار مي گرفت دوام بيشتري در طول زمان نسبت به كلمات مورد استفاده در سبك خراساني دارد
mozhgan
03-02-2011, 01:06 AM
حبسیه نویسی
حبسيه نويسي يا ادبيات زندان گونه اي از ادبيات است كه در آن خاطرهي دورهي سياه زندان و رنج و مصائب مردان پاكباخته و ماجراجو، در ميان ديوارهاي محصور و تاريك ، به شيوهاي مؤثر توصيف ميشود.
در حبسيه ها ياد وخاطره ايام حبس و روحيات و احوال ذهني نويسنده منعكس مي شود،.در حبسيه نويسي ،نويسنده يا شاعر به توصيف فضاي اختناق زده زندان و حالات شخصي و دروني زندانيان و رنج و عذاب هايي كه در زندان متحمل ميشوند ميپردازد و اغلب با زباني مستقيم و توصيفي گفت و گوها و شايعات مربوط به عفو عمومي و آرزوها و خيال بافيهاي دور و دراز زندانيان را بيان مي كند.
معروفترين حبسيه سراي ادبيات فارسي مسعود سعد سلمان است
كه در حقيقت نامور ترين شاعر عصر دوم غرنوي است.
شهرت او در گرو حبسيه هاي اوست . حبسيه او غم انگيز و درعين حال جذاب و گيراست.
از ديگر بزرگان اين نوع از ادبيات مي توان از بزرگ علوي نام برد. وي از بنيانگذاران داستان نويسي سياسي ايران است كه به زندان رضا شاه هم افتاده بود. و در آن دروان به حبسيه نويسي و شكايت از اوضاع زندان و مشكلات و سختي هايي كه در دوران زندان تحمل كرده است پرداخت .علوي مبدع حبسيه نويسي معاصر يا ادبيات زندان است، آثاري مانند ورق پاره هاي زندان و نامه ها ، از او در زمينه حبسيه نويسي است
شخصي به هزار غم گرفتارم
در هر نفسي بجان رسد كارم
بي زلّت و بي گناه محبوسم
بي علت و بي سبب گرفتارم
در دام جفا شكسته مرغي ام
بردانه نيوفتاده منقارم
خورده قسم اختران به پاداشم
بسته كمر آسمان به پيكارم
محبوسم و طالع است منحوسم
غمخوارم و اخترست خونخوارم
برده نظر ستاره تاراجم
كرده ستم زمانه آزارم
ياران گزيده داشتم روزي
امروز چه شد كه نيست كس يارم
هر نيمه شب آسمان ستوه آيد
از گريه ي سخت و ناله ي زارم
mozhgan
03-02-2011, 01:06 AM
ادبيات پهلوى
هنگام تسلط مسلمين بر ايران لهجهٔ رسمى ادبى و سياسى و دينى ايرانيان همان بود که به ”پارسى ميانه“ و ”پهلوى پارسي“ يا ”پهلوى ساساني“ مشهور است. خلاف آنچه تصور مىشد با غلبهٔ عرب اين لهجه، يا بهتر بگوئيم زبان رسمي، يکباره از ايران برنيفتاد بلکه تا چند قرن در بعض نواحى اين سرزمين رواج داشت و کتابها و کتبيهها بدان نگارش يافت و بسيارى از آنچه به اين لهجه و بهخط پهلوى در عهد ساسانيان نوشته و تأليف شده بود بهعربى و پارسى درى درآمد که بعضى از آنها هنوز هم در دست است. در ميان زردشتيان ايران که تا اواخر قرن چهارم هنوز در بسيارى از نواحى ايران بهوفور ديده مىشدند، غير از نسکهاى اوستا همهٔ کتابهاى ديگر دينى يا تفسيرهاى اوستا به پهلوى بود و غالب اين کتابها و تفسيرها هم در سه قرن اول هجرى تأليف شده و حتى تأليف بعضى از آنها به قصد مبارزه با دين اسلام يا آئين مسيح صورت گرفته است.
تازيان هنگام تسلط بر ممالکت اسلامي، از آنجا که از رموز تشکيلاتى اطلاعى نداشتند، ناگزير ديوانهاى محلى را با متصديان آنها و زبان و دفاترى که متداول بود، برجاى نهادند. از آنجمله در عراق و ايران يعنى در قلمرو شاهنشاهى ساسانى عمال ديوان و خط و زبان پهلوى را، همچنان که بود نگاه داشتند، و اين حال ادامه داشت تا عهد حکومت حجاجبن يوسف ثقفي، که يکى از کاتبان ايرانى موسوم به صالحبن عبدالرحمن به فکر نقل ديوان از پهلوى به عربى افتاد. وى زير دست زادانفرّخ صاحب ديوان کار مىکرد و بعد از فوت استادش جاى او را گرفت و با آنکه پسر زادانفرخ يعنى مردانشاه با انديشهٔ او مخالف مىکرد، فکر خود را عملى کرد. گويند چون مردانشاه دانست که صالح از تصميم خود بازنمىگردد او را نفرين کرد و گفت: ”خدا ريشهٔ تو را از جهان ببراد همچنان که ريشهٔ فارسى را بريدي!“ و باز همچنان که ابنالنديم در الفهرست نوشته ايرانيان حاضر شدند صد هزار درهم بدو دهند تا از اين کار اظهار عجز کند و او نپذيرفت!
بدين ترتيب با خيانت طالحى صالحنام زبان و خط پهلوى از ديوانهاى عمال عرب در ايران برافتاد، ليکن اين واقعه مانع آن نشد که خط و زبان پهلوى در ميان ايرانيان غيرمسلمان و مسلمان تا حدود قرن پنجم کم و بيش رائج باشد چنانکه در برخى از نواحى ايران کتبيههاى ابنيه را به خط پهلوى يا به خط کوفى و پهلوى هر دو مىنوشتند مانند کتيبهٔ برج لاجيم نزديک زيراب در مازندران که از قرن پنجم هجرى و يک خط آن به پهلوى و خط ديگر آن به عربى (کوفي) است. اين برج مقبرهٔ کياابوالفوارس شهريار بن عباس بن شهريار بوده و در تاريخ ۴۱۳ بنا شده است. برج ديگرى هم نزديک برج لاجيم است که ظاهراً در اوائل قرن پنجم بنا شده و کتيبهٔ آن بهخط کوفى و پهلوى است. برج رادکان نزديک بندر گز نيز از همينگونه برجهاى مقبرهاى و داراى دو کتيبه به خط کوفى و پهلوى است.
در قرن چهارم و پنجم بسيارى از ايرانيان به خط و زبان پهلوى آشنائى داشتند. جمعکنندگان شاهنامهٔ ابومنصورى و مترجمان بعضى از دفترهاى پهلوى به پارسى در همين دوره رسالاتى از پهلوى مانند اياتکار زريران و کارنامهٔ اردشير بابکان و داستان بهرام گور و پندنامهٔ بزرگمهر بختگان و گزارش شترنگ و نظاير اين رسالات را به پارسى درى و به خط پارسى نقل کرده و جزو شاهنامه قرار داده بودند. نفوذ لهجهٔ پهلوى در اين نقلها به حدى بود که بعد از نظم آنها به پارسى بهوسيلهٔ دقيقى و فردوسى هم وجوه تقارب فراوانى ميان آنها با اصل پهلوى هريک مشهود است.
در اواسط قرن پنجم يکى از کتابهاى مشهور که گويا اصل آن از دورهٔ اشکانى بوده است يعنى ويس و رامين از متن پهلوى به پارسى گردانده شد و سپس به همت فخرالدين اسعد گرگانى به نظم پارسى درآمد و در اين منظومه تأثير لغتها و ترکيبهاى پهلوى بسيار ديده مىشود.
آشنائى شاعران و نويسندگان ايران با متون پهلوى و نقل آنها به پارسى تا قرن هفتم هم ادامه داشته است چنانکه در همين ايام يکى از شاعران مشهور بهنام زراتشت بهرام پژدو کتاب ارداويرافنامه را از پهلوى به شعر پارسى درآورد.
نقل اين شواهد مسلم مىدارد که آشنائى ايرانيان با خط و زبان پهلوى ساسانى با انقراض حکومت ساسانى يکباره از ميان نرفت بلکه تا ديرگاه ادامه داشت.
mozhgan
03-02-2011, 01:07 AM
نقل آثار پهلوى به عربى
در سه قرن اول هجرى بسيارى از کتابهاى مشهور پهلوى که حاوى مطالب تاريخى و ادبى و حکم و مواعظ و عهود و مسائل علمى بود بهعربى درآمد و از جملهٔ مهمترين آنها است: کليله و دمنه - خداينامه که چند بار ترجمه و تهذيب شد و مهمترين مترجم آن عبدالله بنمقفع بود - داستان اسکندر - سندبادنامه - بختيارنامه - بلوهر و بوذاسف - کتاب صورت پادشاهان - کتاب سگسيکان - آئيننامه - گاهنامه - داستان بهرام چوبين - داستان رستم و اسفنديار -داستان پيران ويسه - داستان دارا و بت زرين - کتاب زادانفرخ در تأديب پسرش - عهد کسرى به پسرش هرمز و پاسخ هرمز بدان - عهد اردشير به پسرش شاپور - کتاب موبدان موبد در حکم و جوامع و آداب - کتاب مزدک - کتابالتاج در سيرت انوشيروان - کتاب سيرت اردشير - کتاب ستور پزشکى - زيج شهريار - کارنامهٔ انوشيروان - داستان شهر براز با اپرويژ - لهراسپنامه - گزارش شطرنج - نامهٔ تنسر و بسيارى از کتب ديگر در مسائل مختلف از قبيل منطق و حکمت و رياضيات و فلاحت و تاريخ و ادب و قصص و حکايات و امثال و حکم و مسائل دينى خاصه کتب دينى مانويه و غيره.
از ناقلان همهٔ اين کتابها اطلاع کافى نداريم. ناقلان کتابهاى مانويه اصلاً شناخته نيستند زيرا مترجمان آنها از بيم جان نام خود را بروز نمىدادند اما از کسانى که کتابهاى ديگر را بهعربى درآوردند بعضى را از راه روايات مورخان و مصنفان مىشناسيم مثل جبلةبن سالم (متوفى به سال ۱۲۵ هـ. معاصر هشام بن عبدالملک اموي)؛ ابنالمقفع اديب مشهور؛ نوبخت اهوازى منجم و فرزندانش؛ موسىبن خالد يوسفبن خالد؛ علىبن زياد تميمى ناقل زيج شهريار؛ حسنبن سهل منجم؛ محمدبن جهم برمکي؛ هشامبن قاسم اصفهاني؛ محمدبن بهرام اصفهاني؛ موسىبن عيسى الکسروي؛ بهرام پسر مردانشاه؛ عمربن فرخان طبري؛ علىبن عبيدة الريحاني؛ بهرام هروى مجوسى و عدهاى ديگر.
اينان غير از کسانى هستند که از متون سريانى يا هندى براى ترجمه استفاده و آنها را بهعربى نقل مىکردند و همچنين غير از کسانى هستند که به ترجمهٔ کتابهاى متعدد مانويه از پهلوى و سريانى بهعربى سرگرم بودند
mozhgan
03-02-2011, 01:08 AM
تأليفات پهلوى
در همان حال که عدهاى از ايرانيان کتابهاى پهلوى را، به قصد جلوگيرى از انهدام قطعى آنها، به زبان عربى نقل مىکردند، گروهى از علماء زرتشتى تأليف کتابهائى را به خط و زبان پهلوى ادامه مىدادند. اين کتابها که غالب آنها در دست است يا ترجمه و تفسير و تلخيص نسکهاى اوستا، و يا کتبى در مسائل مختلف اخلاقى و دينى و تاريخى و جغرافيائى و ادبي، و تاريخ تأليف آنها قرنهاى هفتم و هشتم و نهم ميلادى بود.
دين کرت
مهمترين و مفصلترين کتاب موجود پهلوى است. اين کتاب اصلاً در ۹ جلد بود که اکنون دو مجلد اول آن در دست نيست. اسم اصلى آن زندآکاسيه (آگاهى از کتاب زند - مقصود اوستا است -) و مؤلف آن آذرفرنبغ پسر فرحزاد معاصر مأمون خليفهٔ عباسى است. دينکرت مجموعهٔ بزرگى از اطلاعات دينى و عادات و عقايد و روايات و تاريخ و ادبيات مزديسنا و حاوى خلاصهٔ جامعى از بيست و يک نسک اوستاى عهد ساسانى است و بههمين جهات از حيث حفظ روايات تاريخى و دينى و ملى و علمى ايرانيان عهد ساسانى و اوايل دورهٔ اسلامى از بهترين مأخذ موجود است. اين کتاب را دانشمند پارسى دستور پشوتن سنجانا و پسرش داراب با حواشى و ملاحظات به انگليسى ترجمه و در بمبئى چاپ کردهاند.
بندهشن
بندهشن که نسخهٔ کامل آن را ”تهمورث دينشاجى انکلساريا“ در سال ۱۹۰۸ چاپ کرده و چند ترجمه از آن به زبانهاى اروپائى صورت گرفته است. اين کتاب از جملهٔ کتب بسيار معروف پهلوى و حاوى اطلاعات پربها دربارهٔ مسائل تاريخى و جغرافيائى و دينى ايران دورهٔ ساسانى و اوائل عهد اسلامى است.
ارداى ويرافنامک
که ظاهراً در اواسط قرن نهم ميلادى تأليف شده و متضمن روايت معراج ارداى ويراف از مقدسان آئين زرتشتى و ديدن بهشت و دوزخ و مشاهدهٔ ثوابهاى نيکوکاران و عقابهاى بدکاران است. اين کتاب به انگليسى و فرانسوى ترجمه شد.
ساير تأليفات پهلوى
از کتابهاى ديگر پهلوى در اين سه قرن شکندگمانيک ويژار در مسائل کلامى و فلسفي؛ شايست نشايست در ذکر وظايف و مراسم دينى و بعضى مسائل مذهبى ديگر؛ شترستانهاى ايران مهمترين کتاب پهلوى در جغرافياى تاريخى ايران؛ ماديگان چترنگ (شطرنجنامه) در باب پيدا شدن شطرنج و اختراع نرد بهدست بزرگمهر و چندين کتاب و رسالهٔ ديگر است
mozhgan
03-02-2011, 01:08 AM
علوم ادبى در سه قرن اول هجری
علوم ادبى يکى از علوم ناظرند بر کيفيت بيان معانى بهصور مختلف آنها از قبيل کتابت و خطابت و انشاء و عشر که خود بهعلوم: خطيه، علوم متعلق به الفاظ (علم مخارج حروف، علم لغت، علم اشتقاق و علم صرف)، و علوم متعلق به مرکبات (نحو، معاني، بيان، بديع، عروض، قوافي، قرضالشعر، علم انشاء، علم محاضره، علم دواوين، علم تاريخ) تقسيم مىشوند.
در آغاز دورهٔ اسلامى ”ادب“ بدين وسعت نبود ولى بهتدريج بر اثر آشنائى مسلمانان با تمدنهاى گوناگون و دانشهاى مختلف و نيز توسعهٔ علوم و اسلوبهاى فکرى و همچنين حاجت ملتهاى غيرعرب به فرا گرفتن زبان تازى و قواعد آن، توسعهٔ فراوانى حاصل کرد و از جملهٔ فنون مهم رايج در ميان مسلمانان گرديد. از عواملى که در اين توسعه تأثير مستقيم داشته يکى نقل کتب ادب و تاريخ و قصص و داستانهاى ملى ايران و حکم و امثال و اخلاق و نظاير اينها از پهلوى بهعربي، ديگر ورود عدهٔ زيادى از مفردات و مرکبات الفاظ سريانى و يونانى و ايرانى به زبان عربى از راه ترجمهٔ کتب و تدوين علوم، و ديگر آشنائى مسلمانان با علوم ادبى يونانى و سريانى و پهلوى و کيفيت کار در آنها بود. اين علل و نظاير آنها مايهٔ آن شد که ادب عربى که در آغاز امر ساده و دور از صورت علمى بود، قدم در طريق ترقى و تکامل نهد و ادبيات مهم اسلامى پديد آيد.
مبداء علوم ادبى عربى ”علمالرواية“ است که موضوع آن همهٔ مطالب مربوط به فرهنگ عرب اعم از اشعار و امثال و حکايات و تواريخ و انساب و اخبار بود و کسى که به حفظ و روايت اين مطالب مىپرداخت ”راوي“ يا ”راويه“ ناميده مىشد. راويان به سبب اطلاعات وسيعى که از افکار و آثار عرب جاهلى و صدر اسلام داشتند منشاء هرگونه فايدهاى در مسائل متنوع مربوط به ادب عربى بودهاند و بههمين سبب در آغاز عهد عباسى که دورهٔ تدوين قواعد زبان و ادب عربى بود بذل توجه خاصى نسبت به اين گروه آغاز شد و خلفا اموال فراوان در راه تشويق و ترغيب آنان صرف کردند و همين امر باعث افزايش راويان و ظهور عدهٔ معتنابهى از افراد کثيرالاطلاع در ميان آنان شد که غالب آنان ايرانى و از موالى بودهاند مانند حمادبن شاپور ديلمى (م ۱۵۵ هـ.) گردآورندهٔ معلقات سبع، و خلف بن حيان فرغانى معروف به ”خلفالاحمر“ (م ۱۸۰ هـ.) و ابوعمروالشيبانى از موالى بنىشيبان (م ۲۰۶ هـ.) و جز آنان. تأليفات اين راويان در مسائل مختلف ادبى و گردآورىهاى آنان از اخبار و امثال و اشعار و انساب عربى سرمايهٔ اصلى علماى ادب در تحقيقات و تأليفات ادبى آنان گرديد.
در سه قرن اول هجرى مسلمانان ايراني، به سبب حاجتى که به آموختن زبان عربى داشتند، در کشف و تدوين قواعد آن کوشش بسيار کردند چنانکه بايد گفت نخستين تدوينکنندگان دستور زبان عربى آنان بودهاند. نخستين مراکز تحقيق در زبان عربى بصره و کوفه دو شهر قديم ايرانى بود که در آن زمان به دو شهر نيم عربى و نيم ايرانى تبديل شده و محل تلاقى باديهنشينان عرب و شهرنشينان و بهترين محل جمعآورى اطلاع از زبان اصيل عربى بوده است. در اين دو مرکز تحقيق در صرف و نحو عربى عدهاى از مشاهير علماى ايرانى سرگرم کار بودند مثل سيبويه فارسى (م ۱۸۳ هـ.) صاحب اولين کتاب بزرگ و جامع در علم نحو که به ”الکتاب“ موسوم است؛ و شاگرد او اخفش خوارزمى (هر دو منسوب به مرکز ادبى بصره)؛ و کسائى فارسى (م ۱۸۹ هـ.) و شاگرد او فرّاء (هر دو منسوب به مرکز ادبى کوفه) و عده قابل توجه ديگر است.
در علم لغت و علوم بلاغى نيز در اين سه قرن کوششهائى شده است و علماى بزرگى مثل خليل بن احمد (مؤلف کتابالعين در لغت) و ابوعبيده معمربن مثنى صاحب کتاب ”مجازالقرآن“ و ابوحاتم سيستانى صاحب ”کتابالفصاحة“ ظهور کردند.
mozhgan
03-02-2011, 01:08 AM
سبك خراساني
سبك خراساني سبكي است كه از سرآغاز ادب فارسي تا قرن هاي پنجم و ششم ادامه داشته است و بزرگاني چون رودكي ، فردوسي ، عنصري و ناصر خسرو در محمل اين سبك پاي گذاردند
از خصوصيات مهم سبك خراساني, در مقايسه با سبك عراقي ودورانهاي ديگر, خردگرايي شاعران و سخنوران اين دوران است.
زبان فارسي در اين دوره زبان مادري گويندگان است يعني گويندگان اين دوره برخلاف دوره هاي زبان فارسي را از روي آثار ادبي پيش از خود نمي آموختند ،از اين رو زبان ايشان طبيعي و روان است و در آن تعقيد و ابهام نيست.
اما اگر امروزه براي ما برخي از لغات آن مهجور و دشوار مي نمايد ، به سبب آن است كه خراسان بزرگ منطقه ي بسيار وسيعي بود و لهجه هاي مختلفي چون سغدي و خوارزمي در آن رايج بود . همين امر باعث شده است كه در شعر اين دوره نام شهر هاي قديم خراسان بزرگ و نواحي همجوار آن آمده باشد: خلخ،چگل،نوشاد،قيروان ، ختا،ختن و...
شعر اين دوره مشتمل بر مجمو عه اي از لغات است كه بسامد آن در دوره هاي بعد كم مي شود و يا يكسره از بين مي روند : سعتري ، عرعر، فرخار ، ساتگين ، چرخشت و... كه احصاء آنها مشكل است و احتياج به مطالعات آماري و كامپيوتري است و بايد ديوان تك تك شاعران مورد مطالعه قرار گيرد.
برخي از لغات پر استعمال سبك خراساني از نظر فكري هم جالبند. يكي از آن ها واژه ي ( آز) به معني طمع و فزون خواهي است كه غالبا جاندار انگاشته شده است. دليل آن اين است كه آز در اساطير ايراني نام ديوي است ، ديوي كه همه چيز را فرو مي بلعد و اگر چيزي نصيبش نشود خود را بخورد.
فردوسي در مورد آز مي گويد:
سوي آز منگر كه او دشمن است دلش برده ي جان آهر من است
شعر اين دوره شعري شاد و پر نشاط است و روحيه تساهل و خوشباشي را تبليغ مي كند و از محيط هاي اشرافي و گردش و تفريح و بزم سخن مي گويد.
اشعار دوره ي سامانيان و غزنويان نمونه ي اين سبك است. در آغاز اين دوره تشبيه و استعاره و كنايه را در نظم و نثر راه نبود ولي بعد ها بخصوص منوچهري دامغاني اين نوع معاني را در اشعار خود آورده است. تعصب ديني در سبك خراساني به چشم نمي خورد و لغات و اصطلاحات عربي در اين دوره به كار نرفته است.
در شعر اين دوره معشوق مقام والايي ندارد و حتي گاهي مقام او پست است.
ناصر خسرو در اين مورد مي گويد:
گسستم ز دنياي جا في امل
ترا باد بند و گشاد و عمل
غزال و غزل هر دوان مر ترا
نجويم غزال و نگويم غزل
در اشعار سبك خراساني اشاره به معارف اسلامي و حديث و قرآن در آن كم است و آن چه هست عميق نيست.
به استفاده هايي كه فرخي از برخي از لغات اسلامي كرده است اوج كنيد:
ياد با آن شب كان شمسه ي خوبان طراز
داشت بيدار مرا تا به گه بانگ نماز
چنان كه ملاحظه مي شود شاعر از همه چيز به عنوان ماده خامي از جهت مدح معشوق سود مي برد.
قالب شعري مسلط در اين دوره قصيده است. قصايد كامل با تشبيب و مدح و شرطه و دعاي تابيد از زمان رودكي مرسوم شد.
غزل در اين دوره خيلي كم است اما رباعي و مثنوي رايج است. مسمط و ترجيح بند هم ديده مي شود.
بو شكور بلخي، كسايي مروزي، رودكي، عنصري، فردوسي ، امير معزي فرخي ، منوچهري و انوري از پيروان و سرايندگان اين سبك بوده اند.
mozhgan
03-02-2011, 01:09 AM
ادبيات مشروطه
وطن دوستى، ايرانى گرى و ناسيوناليسم از درون مايه هاى خاص شعر فارسى است و مى توان آن را از خصوصيت هاى عمده شعر معاصر دانست، چرا كه گرايش به مفاهيمى از اين دست، از اقتضائات دوران معاصر است. در شعر كلاسيك فارسى مفهوم وطن تقريباً وجود ندارد.
چرا كه «وطن» پيامد شكل گيرى مفهوم ملت است و ملت مفهومى مدرن به شمار مى رود. در گذشته مفاهيمى مانند:قوم، قبيله و نظاير آن نقش اصلى را در روابط بين ملل و اقوام ايفا مى كرده اند. در شعر گذشته فارسى زمانى كه از كشور يا مملكتى سخنى به ميان مى آمد، براى مثال قلمرو اين شاه يا حدود آن قبيله، مورد نظر بود. كشورها را با نام حاكمان آن مى شناختند. از اين رو پديده وطن كه در شعر معاصر ظاهر شد، مفهومى متاخر است. در دنياى مدرن به دليل ظهور وسايل سريع ارتباطى و انتقالى، فرهنگ هاى مختلف به سرعت به يكديگر نزديك شدند و به اين ترتيب عرصه رقابت هاى ملى گرايانه در سايه رقابت هاى مشروع و غيرمشروع اقتصادى در عرصه بين الملل فراهم شد.
در شعر كلاسيك فارسى اگرچه اين هويت گرايى را در شاهنامه فردوسى مى توان ديد اما شاهنامه در اين باره يك استثنا به شمار مى رود. با اين حال، جنس مفاهيم ناظر بر ناسيوناليسم و وطن خواهى در شاهنامه به جهات تاريخى و جغرافيايى با آن چه كه در دوره مدرن معاصر وجود دارد، اندكى متفاوت است. حتى نوع نگرش و حافظه تاريخى امروز ايرانيان نسبت به زمان شاهنامه تفاوت هاى عمده اى كرده است. يكى از اين دگرگونى ها نگاه حداقلى به مسئله وطن است كه جاى خود را به نگاه حداكثرى موجود در شاهنامه داده است. اين نگاه به همراه خود انفعال از يك سو و «ديگر شيفتگى» از سوى ديگر به همراه داشته است كه ماهيت و شخصيت اجتماعى افراد و در نتيجه نگرش نهايى آنها نسبت به وطن را دچار دگرگونى هايى مى كند. براى درك اين مهم كافى است مفهوم وطن و رويكرد شاعران معاصر از دوره مشروطه به اين سو را با همان مفهوم و نشانه ها در شاهنامه مقايسه كنيم. در دوره بیداری جمع بندى نهايى اى كه از گذر مفهوم وطن روى خط شعر مدرن فارسى به دست مى آيد سوگ مويه بلندى است بر تمام چيزهايى كه از دست رفته است و تمام چيزهايى كه دست نيافتنى مى نمايد. بديهى است كه به رغم حضور معناى بلند وطن در هر يك از اين دو شعر و در هر كدام از اين ادوار، ماهيت اين حضور متفاوت است. غير از شاهنامه در شعر ديگر شاعران كلاسيك، مفهوم «وطن» به معناى احساسى و سياسى آن و نه در معناى «مقام» و «ماواى مالوف»، حضور چندانى ندارد. دل كندن ها و مهاجرت ها به سادگى صورت مى گيرد و معناى وطن در سازوكار سياسى _ اجتماعى شاعر، جاى ويژه اى را اشغال نمى كند.
در شعر معاصر، به ويژه در شعر مشروطه و سال هاى بعد و كمى قبل از آن و بعدها در قاموس پژوهش هاى ادبى _ آكادميك، «وطن» و «ملت» و به تبع آن، گذشته تاريخى و ملى ايرانيان جاى بلندى را به خود اختصاص داد. طى يك قرن گذشته اين مفهوم در ميان درون مايه هاى شعر معاصر هميشه يكى از نقش هاى اصلى را ايفا كرده است، اما در هر يك از دوره هاى خردتر تاريخى نوع نگاه و الگوى بهره بردارى از آن متفاوت بوده است.
زمانى ترويج ناسيوناليسم و ايرانى گرى دست مايه اى بوده است براى گريز از تهيدستى ملى در هنگامه اى كه اجماع جهانى به سوى يك جهش مدرنيته اى قرين استيلا بود. زمانى ديگر تبليغ ملى گرايى وسيله اى براى تبليغ يك دستگاه حكومتى و در مقطعى ديگر نفى و طرد مفاهيم مربوط به ايرانى گرى، دستاويزى براى عرب گرايى و عرب زدگى ايدئولوژيك شد.
اما آن قسمت از ناسيوناليسمى كه در شعر معاصر ريشه دوانيده بود و حتى به طريق اولى و با نگاهى عميق به ايران باستان، پايه هاى پژوهش هاى باستان شناسانه را برپا مى كرد و حتى ملى گرايى روشنفكرانه اى كه در چند دهه اول حكومت رضاشاه با انديشه هاى مدرنيزاسيون او كاملاً هم سو و هماهنگ پيش مى رفت و منجر به شكل گيرى مهمترين مقطع تاريخ پژوهش هاى ادبى و علمى _ تاريخى در ايران شد، همگى با عيار بالايى از صميميت همراه بوده است.
مفهوم وطن در شعر معاصر اما معمولاً مفهومى توصيفى بود كه پس از گذشت چندين دهه به دايره تقليد و تكرار نيز افتاد. اين در حالى است كه همين مسئله در بخش تحقيقات ادبى _ تاريخى دستاوردهاى بى نظيرى را رقم زد كه ستون هاى اصلى علم ايران شناسى و شناخت علمى تاريخ ايران باستان را ايجاد كرد. البته بعدها استثنا هايى هم به وجود آمد كه نمونه بارز آن (آرش كمانگير) است كه به رغم ديدگاه هاى ساده سازانه برخى از منتقدان معاصر، هنوز هم احساسى _ حماسى ترين شعرى است كه درباره وطن و آرمان هاى مبتنى بر وطن دوستى نوشته شده است• تفاوت عشقى، عارف و ايرج ميرزا در شعر ايرج ميرزا مسئله وطن در كنار ساير انديشه هاى اصلى او ارج و ارزش قابل ملاحظه اى دارد. اما با اين حال مسئله وطن در شعر او هم يك پديده توصيفى است. وطن به عنوان يك درون مايه، عبارت از چند توصيف ساده و كلى است كه از سطح مى گذرد و با بنيان هاى مسئله وطن و افتخارات ملى كارى ندارد و اگر هم به مسائل تاريخى اشاراتى مى شود در حد چند يادآورى ساده (كه به زودى تكرارى شد) باقى مى ماند. شاعر مى تواند در مدح و ستايش كسانى كه بزرگ ترين وطن فروشى هاى عمدى يا سهوى نتيجه كار آنان بوده است، شعر بسازد و در عين حال از وطن دوستى افراطى خود هم سخن به ميان بياورد. البته اين مسئله در كار برخى ديگر از شاعران متعادل تر بوده و يا به كلى تصحيح شده است. شاعرانى مانند عشقى و عارف در سطحى عاميانه تر و فرخى با تعمق بيشتر در اين باره ملاحظات دقيق ترى داشته اند و كنش هاى ادبى، اجتماعى و سياسى آنها به مفهوم واقعى وطن دوستى نزديك تر از ايرج است و يكى از وجوه اختلاف ايرج و عارف به تفاوت ديدگاه اين دو شاعر نسبت به همين مسئله بازمى گردد. از نظر عارف شاهزادگان و سلاطين قاجار وطن فروشانى هستند كه بر ويرانه هاى وطن چون جغدهاى شوم نشسته اند و مى خوانند اما از نظر ايرج اين شاهان نيستند كه چنين وضعيتى را به ايران تحميل كرده اند بلكه مديران كوچك ترى هستند كه به دليل بى لياقتى هايشان كار شاه را دشوار مى كنند. به هر حال نبايد فراموش كرد كه ايرج داراى انديشه هاى عميقى نبوده و در بسيارى از موارد و درباره مسائلى از اين دست به طور غريزى عمل مى كرده است. از اين رو در مواجهه با كار او نبايد با پيش فرض هايى وارد شد كه در مواجهه با يك روشنفكر و مصلح اجتماعى لازم است. البته اين معادله درباره بسيارى از شاعران دوره مشروطه مصداق دارد. قدر مسلم اين كه وطن دوستى در دوره قاجاريه به عنوان يك فرايند عميق اجتماعى بروز كرد و بارقه هاى مدرنيته و ترقى و اخبار و مواليد آن كه از خارج به ايران مى رسيد، بر اين عطش رو به تزايد افزود. در دوره ناصرالدين شاه رگه هايى از نارضايتى اجتماعى بر بستر همين حس ناسيوناليستى آميخته با بغض و مضيقه هاى معاش برمى آمد كه شاعرانى هم مسلك ايرج به كلى آن را ناديده مى گرفتند. اين نارضايتى از دوره ناصرالدين شاه نطفه بست و در دوره مظفرالدين شاه به اوج رسيد و انقلاب مشروطه نتيجه طبيعى، اما معوج اين روند اجتماعى بود و ايرج و تعدادى از شاعران مشروطه يا اين همه بى دانش بودند يا از سر آگاهى آن را ناديده مى انگاشتند. چرا كه او همواره به سياست هاى كلى كه مبتنى بر اين حكومت هاى ضعيف «فرد محور» بود مهر تاييد زده است.
در هر صورت، در تاريخ معاصر و متون و اشعاری كه از اين دوره باقى مانده است،
در شعر وطن دوستانى مانند بهار، مسئله وطن با مفاهيم اسلامى پيوند دارد. حتى براى تاكيد بر اين كه وطن دوستى لازمه يك ايرانى است از حديث حب الوطن من الايمان استفاده می کردند.
اما در سبک خراسانی واژه وطن در شعر فارسى به كلى از معناى مدرنى كه امروزه دارد خالى است. اين ويژگى محتوايى در كنار ساير درون مايه هاى اصلى شعر فارسى، در تعيين مرز مدرن و غيرمدرن بدون شعر يكى ديگر از موارد سبكى تعيين كننده است. براى مثال در شعر پروين اعتصامى كه كلاً شاعر معاصر محسوب نمى شود و در بهترين حالت شاعرى متعلق به دوران قبل از مشروطه است، مفهوم وطن دوست به سياق شاعران سبك عراقى و خراسانى و هندى به كار رفته است. ضمن اين كه اين كلمه در شعر پروين بسامد بسيار كمى دارد و بيش از چند بار استفاده نشده است. در بيتى مى گويد:
گرچه يونان وطن بس حكما بوده است
نيست آگاه ز حكمت همه يونانى
مانند بيت فوق در شعر سبک خراسانی «وطن» در اكثر موارد در مقابل «غربت» به كار رفته است. در موارد بسيارى هم در معناى اقامتگاهدائم يا موقت استفاده شده و يا در معنا هايى چون محل، موضع، مكان، اقامتگاه، استراحت جاى، گور، آشيانه، لانه، دنيا، آخرت، منزل، موطن، زادگاه و نظاير آن كاربرد داشته است. در شعر صائب كه بالاترين بسامد واژه وطن در ميان شاعران كلاسيك را دارد، مفاهيم وتركيب هايى چون جلاى وطن و مانند آن بيشتر استفاده شده است، چون كه اساساً در شعر صائب تركيب هاى اضافى تشبيهى و استعارى بسيار بيشتر از ديگران است.
در شعر شهريار كه ويژگى هاى معاصر بودن را بيشتر از پروين دارد و خواه ناخواه شعرش ريشه در جريان و فرهنگ مشروطه دارد، به خاطر نظر مثبتى كه به ميرزاده عشقى دارد، كلمه وطن (البته در موارد محدودى) در معناى معاصر آن به كار رفته است. شهريار در شعرى كه به ياد عشقى سروده است مى نويسد:
عشقى كه درد عشق وطن بود درد عشق او
او بود مرد عشق كه كس نيست مرد عشق او
هم او در شعر ديگرى به نام «مارش خون» كه با الگوپذيرى از عشقى نوشته است كاملاً به مفهوم وطن نزديك مى شود و مى نويسد:
نوجوانان وطن بستر به خاك و خون گرفتند
تا كه در بر شاهد آزادى و قانون گرفتند
به هر حال در دوره معاصر و از دوره مشروطه به اين سو به تبع حركت به سمت زمان حاضر مفهوم «وطن» از مفاهيم غالب شعر مى شود و اغلب شاعران كم و بيش سعى مى كنند معترض اين مضمون باشند.
به اعتقاد اديب الممالك فراهانى «شاعر بايد سخن از وطن بگويد و جز با وطن با هيچ كس ديگر عشق نورزد.او كه درباره جامعه و سياست ومردم و مسائل مربوط به ايران داراى نظريات انتقادى و بعضاً انقلابى است، مانند ايرج در شعر خود از مبارزات اجتماعى و مضافاً از مبارزات سياسى، حرف مى زند. بنابراين مفهوم وطن از درون مايه هاى عمده شعر او به شمار مى رود. اديب الممالك همچنين براى بيان ديدگاه هاى خود مانند ايرج از حكايت و تمثيل بهره مى برد. او هم مانند ايرج شاعرى است كه در برزخ نوگرايى و سنت پذيرى مانده است و در شعر اين گونه شاعران پند و اندرز و امثال و حكم هنوز جاى ويژه اى دارد.• دغدغه هاى دوران مشروطه
با همه اين اوصاف نظرى كه اديب الممالك درباره مسئله وطن مى دهد براى او به عنوان يك دغدغه اصلى به شمار مى رود. اديب الممالك بيشتر از ايرج ويژگى هاى يك شاعر را كه در دوره حاضر زندگى مى كند، دارد. به همين دليل از ايرج معاصرتر هم هست. او مبارزه اجتماعى مى كند. روزنامه نگار است و مشاغل سياسى دارد و ديدگاه هاى خاص خود را درباره مسائل كشور دقيق تر بيان مى كند. به همين دليل آن تفاوت ماهوى در نگرش وطن دوستانه كه پيش از اين ذكر شده در شعر او افزون تر از ايرج است. اديب مردى عادى است و ايرج شاهزاده است و اين دو به دو سلك مختلف اجتماعى تعلق دارند و «وطن دوستى» به مثابه يكى از رسن هايى است كه نه تنها اين دو شاعر را كه از طيف هاى گوناگون جامعه با آرمان هاى مختلفى هستند، به هم پيوند مى دهد بلكه اين موضوع به طور كلى از ويژگى هاى شعر دوره مشروطه و واسطه العقد اين ادبيات نيز هست. نكته قابل ملاحظه اين كه اين دو شاعر در دوره دوم زندگى شعرى شان به لحاظ طرز تلقى از دنياى پيرامون و مسائل اجتماعى و طرز نگرش به مسئله شعر از زاويه زبان و معانى به هم نزديك تر مى شوند و اين از ويژگى هاى اثر گذارى جريان مشروطه در شعر دوره ی بیداری است.
اديب الممالك مسئله وطن را به عنوان يكى از درون مايه هاى لازم براى شعر دوره بيدارى يا دوره جديد پيشنهاد مى كند. او درباره كل فحواى شعر كلاسيك يا شاعرانى كه به رغم ورود به دوره معاصر به شيوه قدما شعر مى گويند، نگاهى انتقادى دارد. اگرچه او به شيوه قدما خود كار شاعرى را با مدح شروع مى كند و از مظفر الدين شاه لقب رسمى «اديب الممالك» را دريافت مى كند و به رغم تلاش براى تحول در كار شاعرى مانند ديگر شاعران از جمله مانند ايرج ميرزا امكان بيرون رفتن از سنت هاى ادبى را به دست نمى آورد، اما به شاعران زمان خود خرده مى گيرد:
اى ادبا تا به كى معانى بى اصل
مى بطرازيد ابجد و كلمن را؟
ايرج به پيشنهاد اديب عمل مى كند. او در دوره دوم زندگى شعر ى اش آموخته هايش را درباره ابجد و كلمن و ساير تفنن هاى شاعرى دربارى را به كنارى مى گذارد و يك باره به زبان شعر ساده عاميانه روى مى آورد و زبان روزنامه اى او همراه با طنز جنسى اش به مهم ترين دستمايه هاى شاعرى اش بدل مى شود كه تقريباً هيچ كدام در دنياى ادب دربارى جايى ندارند.
زين العابدين مراغه اى هم (كه به قهرمان داستان كتاب سياحت نامه ابراهيم بيگ او اشاره شد) به حب الوطن در شعر شاعران دوره خود اشاره مى كند و يادآور مى شود كه براى شاعران و نويسندگان دوره ی بیداری ، اين معنا مى تواند آنها را از چرخه خسته كننده تكرار معانى برهاند. مراغه اى مى گويد كه شاعران دست از تكرار مقلدانه عشق در قصه هاى كهن بردارند و «تعشق به وطن» بگويند و بنويسند، «اين ايام نه آن زمان است كه ارباب قلم و افكار اوقات خود را صرف خوليا و افسانه هاى واهى و اراجيف بى معنى مثل گذشتگان صرف نمايند كه جز موهوم چيزى حاصل شان نخواهد بود، بلكه مانند فضلاى افرنج و ژاپن وظيفه نوع پرستى و آداب انسانيت را به عوام بفهمانند و حالى نمايند كه مصدر تمام نيك بختى ها نام مقدس وطن و حفظ آن به عموم اهل وطن واجب عينى است. هم وطنان ما بدانند كه سواى عشق ليلى و مجنون و... عشقى ديگر نيز هست .زين العابدين مراغه اى همان طور كه اشاره شد در داستانش هم ماجرا ى فردى را روايت مى كند كه مهمترين ويژگى اش وطن دوستى است و آرزو مندى براى ترقى و پيشرفت وطن است.
او در جايى ديگر هنگامى كه مى خواهد يك ديدگاه انتقادى درباره فرم و محتواى كار شعرا ارائه كند، مى نويسد: «مقتضيات زمان ما ساده نويسى است بايد ادباى ايران بعد از اين «حب وطن» را نظماً با كلمات واضحه و عبارات ساده بر خاص و عام تقديم نمايند و موسس و مهيج و مشوق ساده نويسى شوند.» اين اتفاقى است كه در شعر معاصر رخ داد. شاعرانى مانند بهار شروع به تبليغ و ترويج مفهوم وطن در شعر هايشان كردند. نام هاى ايرانى و باستانى و اسامى شاهان بزرگ تاريخى و افسانه اى ايران زمين در شعر فراوانى بيشترى يافت. اگرچه مايه هاى نوميدى و ياس از عقب افتادن از قافله تمدن هم در اين شعر ها كم نيست.
محمدعلى فروغى كه خود از اركان اصلى توجه به بنيان هاى اصلى فرهنگ و مدنيت ايرانى و از معماران انديشه بازگشت به باستان است، در مقاله اى به نام «ايران را چرا بايد دوست داشت» نگاه ويژه اى به مسئله حب وطن و ناسيوناليسم مى افكند و براى پاسخ به كسانى كه گويا مى خواهند در قبال علم كردن مسئله احساسات بين المللى (جهان وطنى) موضوع وطن دوستى را كم رنگ و بى اهميت جلوه دهند، ضمن اعلام اين مطلب كه احساسات بين الملل با وطن پرستى منافاتى ندارد، آن را براى قوام بنيان هاى ملى لازم مى داند. او در مقاله خود با بيان انگيزه ها و لوازمى كه براى وطن دوستى لازم است آن را براى هر فردى ضرورى مى شمارد و در ادامه همان مسئله فرموله شده را تكرار مى كند. مقاله فروغى در ادامه با ذكر افتخارات علمى ايرانيان و تاثيرات غيرقابل انكارى كه ايرانيان بر غرب گذاشته اند ادامه مى يابد.
اين اشاره مفصل به مقاله فروغى به اين دليل است كه در وهله اول فروغى خود يكى از دولتمردان بزرگ دوره رضاشاه بوده است. دوره اى كه مناسبات فكرى اش را از مشروطه مى گيرد و ريشه هاى يك نظام توتاليتر بر بنيان هاى فكر «دولت مقتدر» براى مقابله با چالش هاى اجتماعى و بين المللى در حال شكل گيرى است. فروغى در چنين زمانى يك چهره فرهنگى پيشرو و پژوهشگر ادبى توانايى است كه نقش بسيار مهمى را در شكل گيرى انقلاب پژوهشى در زمينه تاريخ نويسى، نقد، تصحيح انتقادى متون، كاوش در فرهنگ و تاريخ ايران باستان در دو دهه اول ۱۳۰۰ داشته است. او به عنوان نخست وزير، رئيس فرهنگستان و دارنده ساير مسئوليت هاى سياسى و فرهنگى به عنوان نماينده ميانه رو هر دو سوى فرايند ملى گرايى دولتى و روشنفكرى و ادبى توانست با همكارى تعداد ديگرى از دانشمندان و با بهره گيرى از اين همسويى منشاء خدمات ارزنده اى باشد. از سوى ديگر فروغى مثال خوبى از همگرايى سياست هاى حكومت وقت با جريان عمومى ملى گرايى است. مى دانيم كه شاهنامه سراسر داستان توفيق ايرانيان در دفاع از كيان وطن خود است پس بى سبب نيست كه پس از گذشت دوره خفت بار جنگ جهانى اول و دوره پرجنجال مشروطه شاهنامه يكى از متونى مى شود كه بيشترين توجه را به خود جلب مى كند و تجليل از اين اثر ملى و بنياد پژوهش هاى شاهنامه شناسى بنا مى شود. داستان رستم و سهراب نيز مايه هايى از روحيات و مناسبات پررنگ فردى به روند داستان اضافه مى كند و حماسه اى با مايه هاى قوى تر تراژيك رخ مى دهد. در داستان رستم و اسفنديار هم مسئله با يك واسطه همان است. در اينجا ماجرا بر سر تخريب نمادى است كه آن نماد خود يادآور دفاع از حدود و ثغور است. يعنى باز هم موضوع خاك است و وطن. در ستيزى كه در اين ميان بين دو ناساز رخ مى دهد باز هم به يك واسطه پاى وطن در ميان است با دخالت عنصر معنويت و دين ناسازها متكثر مى شوند و حماسه با مايه هاى قوى تراژيك و معنوى ايجاد مى شود. اين پروسه اى است كه مى توان آن را تا تاريخ اخير ايران ميان متون و شعرهاى حماسى ملاحظه كرد. البته از يك رويكرد ديگر بايد گفت حماسه معمولاً در زاويه انفعالى و در معرض بودن ايجاد مى شود. گو اينكه هنجارشناسى كلى بشر را اگر نگاه كنيم اساساً تجاوز و تعدى مفهوم و رفتارى نيست كه از ميان آن بتوان عناصرى چون حماسه استخراج كرد و اين تقريباً قياسى جهانشمول است اما سوگمويه سرودن هاى مدام براى وطن از دست رفته كه از ويژگى هاى شعر مشروطه به اين سو است مسئله ديگرى است و دفع يك شر موقتى از موضع اقتدار موضوعى ديگر.
نكته ديگر اينكه بخشى از اين سوگمويه ها درباره دشمنى است كه نه از خارج بلكه از درون وطن را دچار انواع بلا كرده است و شاعران نظارگان اندوه بار اين بلاياى داخلى هستند.
اينك چند نمونه براى بررسى بيشتر:
على اكبر دهخدا درباره وطن سروده است:
«هنوزم زخردى به خاطر در است
كه در لانه ماكيان برده دست
به منقارم آن سان به سختى گزيد
كه اشكم چو خون از رگ آن دم جهيد
پدر خنده بر گريه ام زد كه «هان»!
وطن دارى آموز از ماكيان»
اشرف الدين حسينى مى نويسد:
گرديده وطن غرقه اندوه و مهن واى
اى واى وطن واى
خيزيد و رويد از پى تابوت و كفن واى
اى واى وطن واى
كو همت و كو غيرت و كو جوش فتوت
كو جنبش ملت
مهدى اخوان در شعرى چنين گفته است:
زپوچ جهان هيچ اگر دوست دارم
تو را از كهن بوم و بر دوست دارم
تو را اى كهن پير جاويد برنا
تو را دوست دارم اگر دوست دارم
تو را اين گرانمايه، ديرينه ايران زمين
تو را اى گرامى وطن دوست دارم....
mozhgan
03-02-2011, 01:09 AM
شعر هاى وطنى
وقتى چند سال پيش از جنبش مشروطه، در دوره اى كه حالا به «دوره بيدارى» شهرت يافته، انديشه نوگرايى در ايران جان مى گيرد كمر شعر فارسى زير بار بحران هاى متعدد شكسته و هنر ملى ايرانيان به گندابى بدل شده كه غياب شعريت ركن اساسى و عدم مقبوليت بزرگترين خصوصيت آن بود. «زين العابدين مراغه اى در تصوير مجلسى از مجالس رسمى شعر خوانى مى نويسد: يكى نفر از مهمانان را كه در مجلس جاى داشت يكى از حضار خطاب داشته، به آواز بلند گفت: جناب شمس الشعرا به تازگى چيزى انشا فرموده ايد؟ گفت: بلى، ديشب چيزى به نواب والا ميرزاده نوشتم. فردا، جمعه، برده به حضور خواهم خواند.
دست كرد به بغل، كاغذى درآورد. بنا كرد به خواندن، و در اتمام هر بيتى از مستمعين صداى بارك الله احسنت احسنت است كه بذل مى شود... آفرين به خيال مبارك شما باد ... پس روى به من كرد كه چطور است مشهدى؟ گفتم بنده از اين چيزها نمى فهمم. گفت چطور نمى فهمى! كلامى است كه سراپا روح است. گفتم هيچ روحى ندارد. اين شيوه كهنه شده ... به بهاى سخنان دروغ در هيچ جاى دنيا يك دينار نمى دهند، مگر در اين ملك كه سبب آن هم به جز بى كارى و بيمارى و بى عملى و غفلت و دنائت نفس نيست، كه ظالمى را دانسته و فهميده به عدالت و جاهلى را به فضليت و لئيمى را به سخاوت ستايش كنى... امروز موى ميان در ميان نيست. كمان ابرو شكسته؛ چشمان آهو از بيم آن رسته است.
به جاى خال لب از زغال معدنى بايد سخن گفت...»۱ اين البته يك روى سكه است، در روى ديگر نخستين چاپخانه ها در همين سال ها راه اندازى مى شوند، به تدريج روزنامه هاى فارسى زبان جان مى گيرند و مدارسى به سبك نو در ايران راه مى افتد تا با سواد ها روز به روز بيشتر شوند.
آشنايى با فرهنگ و ادبيات ديگر كشور ها انگيزه نوجويى را در ايرانيان تشديد مى كند، اين آشنايى كه ابتدا از طريق دانشجويان اعزامى به فرنگ در دوره ناصرى پيش مى آيد در سال هاى بعد به خاطر استبداد حاكم بر ايران و از طريق مهاجرت آزاديخواهان به استانبول و ديگر شهر هاى دنيا تداوم مى يابد. ارمغان مهاجران در حوزه شعر ترجمه هايى است از شعر فرانسه و تركيه كه در روزنامه ها به چاپ مى رسد. «اين شعر هاى «آذربايجان» در تبريز شناخته گرديد و به زبان ها افتاد كه بچه ها در كوچه ها مى خواندند و شعر هاى ديگرى از اين گونه باز ساخته گرديد.»۲
وقتى جنبش مشروطه خواهى در ايران مظفر الدين شاه را وا مى دارد تا اعلان مشروطه را در نيمه هاى مرداد سال ۱۲۸۵ (ه.ش) امضا كند انتظار و تلقى ايرانيان از بسيارى مفاهيم دگرگون شده، از جمله اين مفاهيم آزادى، پيشرفت، حكومت، عدالت، قانون، وطن و البته شعر است. «در ميان آن كه با انديشه هاى اروپايى و چگونگى زندگانى اروپاييان آشنا مى گردند به عنوان «ميهن» و «ميهن دوستى» نيز آشنا مى شدند.
انقلاب نخست به شكل لحن وارد شعر دوره مشروطه مى شود. اگرچه تلقى از شعر ديگر شده اما انتظارى كه از شعر مى رود، به استثناى چند مورد، در تمام دوره مشروطه همان انتظار رسانه اى است. براى مثال «احمد كسروى» در گزارشى كه از موج راه اندازى روزنامه طى نه ماه پس از مشروطه مى دهد، نوشته است؛ «شعر كه كالاى ايران است اينان بارى با شعرهاى ساده و آسانى در جوش و سهش با مردم همراهى نمى كردند. گاهى اگر شعرهايى سروده مى شد جز همان قصيده هاى تركستانى و غزل هاى هندوستانى نمى بود، و بيش از همه، به درستى قافيه يا به فزونى «جناس» و «ترصيع» كوشيده مى شد...
mozhgan
03-02-2011, 01:10 AM
شعر مشروطه؛ ويژگى ها
اگر بخواهيم براى شعر مشروطه نقطه آغازى تعيين كنيم به نظر مى رسد كه مرتكب يك اشتباه نه چندان كوچك تاريخى شده ايم چرا كه آنچه امروز با عنوان شعر مشروطه مى شناسيم يك پايش در شعر قدمايى است، و پاى ديگرش در آنچه حالا شعر نو خوانده مى شود. اشعار عاميانه و طنز هم پس زمينه شعر مشروطه را به خود اختصاص داده اند. وقتى استبداد ناصرى زير فشار مشروطه خواهى ايرانيان شكست، ويژگى هاى يك جامعه انقلابى در ايران پديدار شد.
از جمله به ناگهان ده ها روزنامه (كه اغلب شان هم روزانه منتشر نمى شدند) راه افتاده و هر يك به سخنگويى مردم و طرفدارى از مشروطه سازى كوك كردند. مشروطه خواهان طيف گسترده اى بودند كه بيشتر از آن كه بدانند چه مى خواهند، مى دانستند چه چيزى را نمى خواهند. همين اتفاق در شعر هم افتاد، شاعران مشروطه بيشتر از آن كه بدانند چه شعرى را مى خواهند بنا كنند، مى دانستند بايد سنت شعرى كه ميراث همان استبداد بود را ويران كنند و همين است كه رد پاى آثارش هم در شعر مشروطه به وضوح ديده مى شود.
شعر در آستانه مشروطه، شعر متكلف و مصنوع بود و همين است كه در شعر مشروطه فرار از تكلف و تصنع يك ارزش شمرده مى شود. مدح مستبدان و قدرت مداران ركن ركين شعر در آستانه مشروطه بود اما در شعر مشروطه سخن از آزادى و آزادگى است. زبان شعر در آستانه مشروطه زبان فاخرى بود كه با استفاده از كلمات قلمبه تلاش مى كرد خودش را سر پا نگه دارد اما زبان در شعر مشروطه ساده و بى تكلف است، و عاميانه شدن را در دستور كار خود دارد. با اين حساب مى توان ادعا كرد كه شعر هايى كه از نخستين سال هاى دهه ۱۲۸۰ (ه.ش) تا چند سال پس از كودتاى ۱۲۹۹ (ه.ش) سروده و نشر شده اند و نه خصوصيات شعر قدمايى پيش از مشروطه را دارند و نه مى توان خصوصيات شعر نو (به معناى آنچه پس از نيما يوشيج شعر نو خوانده مى شود) را در آنها سراغ گرفت، شعر مشروطه است.
على اكبر دهخدا، ابوالقاسم لاهوتى، تقى رفعت، ايرج ميرزا، نسيم شمال، ميرزا ،ملك الشعراى بهار، عارف قزوينى، فرخى يزدى و ميرزاده عشقى هم از جمله شاعران و نظريه پردازان شعر مشروطه اند كه اغلب شعر هاى به جا مانده از آنها تلاشى براى رخنه در سنت شعرى پيش از مشروطه است اما هيچ يك از ايشان فرصت آن را نيافت كه چه در نظريه و چه در عمل به آنچه امروز شعر نو ايران است، برسد. با اين همه آنها توانستند ميراثى از خود برجا بگذارند كه امروز شعر مشروطه خوانده مى شود.
طيفى از اشعارى كه مى توان در آنها خصوصيات مشتركى را يافت هر چند كه تفاوت هاى شان را هم نمى توان ناديده گرفت:
عامه فهم: برخلاف اشعار پيش از مشروطه، عامه فهم بودن و سادگى از ويژگى هاى شعر مشروطه است. شاعران مشروطه به خاطر سفارش اجتماعى و شور مشروطه خواهى گرايش عجيبى به ساده نويسى و عامه فهم بودن شعر داشته اند. اين ويژگى مى تواند دليل ديگرى هم داشته باشد چرا كه تا پيش از مشروطه شعر رابطه نزديكى با تجمل و تفاخر داشته و مخاطبانش افراد خاص بود و همين عاملى شد تا شاعران مشروطه كه مى خواستند همه چيز را دگرگون كنند مخاطب عام را برگزيدند، و ساده نويسى، عامه فهم بودن يكى از ويژگى هاى شعر مشروطه شد.
اين ويژگى حتى در شعر شاعرى چون محمدتقى بهار كه از جمله محافظه كاران شعرى بوده هم به چشم مى خورد؛ «پادشه ها چشم خرد بازكن/ فكر سرانجام زآغاز كن» يا «با سه ايران زآزادى سخن گفتن خطاست كار ايران با خداست.»
گزنده: يكى از خصوصيات اصلى شعر مشروطه گزنده بودن آن است. موقعيت انقلابى و احساسات عمومى شعر مشروطه را به ابزار انقلابيون در تهييج توده ها بدل كرد. وقتى نسيم شمال مى نويسد: «اى مشير السلطنه اى صدر والا مرحبا/ مى كنى در كشتن ملت تقلا مرحبا/ نه به سيد رحم كردى نه به ملا مرحبا/ نه معمم از تو راضى نه مكلا مرحبا» و آن را در روزنامه چاپ مى كند، معلوم است كه انقلابيون مشروطه در مقابل گلوله توپ از كلمه استفاده خواهند كرد تا پاى مردم را به كارزار مبارزه عليه استبداد باز كنند. عامل ديگر گزنده بودن شعر مشروطه نزديكى آن به زبان طبقات فرودست است. چرا كه در طبقات فرودست به خاطر حضور خشونت در اجزاى زندگى معمولاً زبان صريح و گزنده جزيى از زندگى است.
رسانه: انتظار رسانه اى از شعر در شعر مشروطه همچنان پابرجا است با اين تفاوت كه تا پيش از مشروطه شعر رسانه اى براى ترويج اقتدار قدرتمندان و ثروتمندان بود اما در عصر مشروطيت كاركردى ديگر يافته و به رسانه اى تبديل شد براى بى اعتبار كردن و در هم شكستن اقتدار شاه و قدرتمندان و صاحبان ثروت و هر چيزى كه در برابر عدالت خواهى و آزاديخواهى مقاومت مى كرد. بهار در قصيده «يا مرگ يا تجدد» چنين نوشته؛ «يا مرگ، يا تجدد و اصلاح / راهى جز اين دو پيش وطن نيست» پيامى كه مى توانست در مقاله يا نوشتارى براى مخاطبان ارسال شود. استفاده رسانه اى از شعر البته در غياب رسانه هاى امروزى و تيراژ محدود روزنامه ها و البته بى سوادى فراگير توده ها راه ناگزير انقلابيون هم بود.
نوجو: شعر مشروطه، شعر نوجويى است. پس از قرن ها در دوره مشروطه بود كه شاعران مشروطه براى رسيدن به افق هاى نو در شعر كوشيدند. آنها به اين اصل كه شعر بايد دگرگون شود اعتقاد داشتند، و اين همان نكته اى است كه سنت گرايان شعرى را بر مى آشفت. ايرج ميرزا و بهار هر دو از شاعرانى بودند كه مى توانستند مدح بنويسند و زندگى كنند ولى آنها هم از قدرت و سنت بريده و برعليه آن شوريدند. البته هر كس به فراخور ذهنيتش به نوجويى دست زد و از همين رو است كه مى توان در شعر مشروطه از نمونه هاى آوانگارد شعر نوجو تا نمونه هاى محافظه كار آن را سراغ گرفت.
شعر نوى ايران كه بعدها فراگير شد از شعر مشروطه بوجود آمد تقى رفعت، على اكبر دهخدا ، نسيم شمال، محمد تقى بهار و ميرزاده عشقى در نوجويى شعر مشروطه نقش داشته و نمونه هايى از شعر نو را تجربه كرده اند. شعر دوره مشروطه به دو جبهه كلى تقسيم مى شود؛ يكى شعر نوجو و ديگر شعر سنت گرا كه به نظرم شعر سنت گرا را نمى توان شعر مشروطه خواند و همين است كه در بخشى از اين نوشتار خود شعر مشروطه را به دو دسته نوگرا و محافظه كار تقسيم كرده و ماجراى مجادله قلمى رفعت و بهار را آورده ام.
نخستين شعر نوى ايران به اعتقاد برخى۵ «وفاى به عهد» ابوالقاسم لاهوتى است كه در سال ۱۲۸۸ (ه.ش) سروده شده و شعر «ياد آر زشمع مرده ياد آر» على اكبر دهخدا هم در همين سال سروده شده است. با اين حساب در سومين سال پس از اعلان مشروطيت نخستين شعر نوى ايران سروده شده و از اينجا به بعد است كه موجى از نوجويى شعر ايران را فرا گرفته است.
زبان ساز: شعر مشروطه زبان سازى را دوباره به شعر ايران بازگرداند. در آستانه مشروطه شعر بيشتر از زبان سازى به زبان بازى مشغول بود، اما شعر مشروطه به جاى زبان فاخر زبان ساده و صميمى را برگزيد و با ورود كلمات و اصطلاحاتى كه مدت ها پشت در مانده بودند تحولى در زبان شعر و البته زبان نثر به وجود آورد. آنچه از كلمات و اصطلاحات در شعر مشروطه وارد شدند بخشى مربوط مى شد به زبان زنده مردم، بخشى هم كلماتى بودند كه به فراخور زمانه كاربرد يافته بودند مثل قانون، تجدد، آزادى، عدالت و ... كه مفاهيم تازه اى را در افق زندگى انسان ايرانى وارد كردند.
در كنار اين برخى شاعران حتى به ساخت اصطلاحات تازه مشغول شدند براى مثال ميرزاده عشقى مثل «آتشكده تر» را ساخت و ده ها تركيب، كلمه و اصطلاح ديگر را وارد شعر كرد از جمله شب سفيد، افسانه گه، چراغانى بودن مغز، كبوترى كردن، بيل، كلنگ، لوس، هوچى، پتو، بى پير، ماست مالى كردن، بام زدن، پرچانگى، پكر بودن و ...»۶ شايد اين ادعا بيراه نباشد كه در هيچ زمان ديگرى زبان شعر به اندازه شعر مشروطه به زبان گفتار نزديك نبوده است، گيرم كه اين نزديكى حتى با پختگى صورت نگرفته باشد.
mozhgan
03-02-2011, 01:10 AM
جدال سازنده
« برضد جريان آب شنا كنيد، زيرا ناچيز ترين شناوران نيز مى توانند در استقامت جريان قطع مراحل نمايند. شما براى فردا شعر بنويسيد، امروز مى بينيد كه شخصاً سعدى مانع از موجوديت شما است. تابوت سعدى گاهواره شما را خفه مى كند، عصر هفتم بر عصر چهار دهم مسلط است، ولى همان عصر كهن به شما خواهد گفت: «هر كه آمد عمارتى نو ساخت» شما در خيال مرمت كردن آثار ديگران هستيد؟!» اين سطرها كه به نظر مى رسد مانيفست نوجويى شعر مشروطه و حتى نخستين مبانى نظرى شعرنوى ايران هم هست نمى تواند از ذهن عليل يك شاعر صله بگير بر آمده باشد.
كسى مى تواند صد سال پيش اين حرف ها را گفته باشد كه براى خودش دستگاه فكرى داشته باشد، شعر فارسى را بشناسد و البته با شعر جهان آشنا باشد و در كنار همه اينها جسارت انقلابى هم داشته باشد. و او كسى نيست جز تقى رفعت. تا پيش از انتشار جلد اول «تاريخ تحليلى شعر نو» نوشته شمس لنگرودى اگر چه در كتاب «از صبا تا نيما» آرين پور هم درباره رفعت نوشته بود اما جايگاه تقى رفعت در تاريخ شعرى ايران ناديده گرفته شده بود و به نظرم هنوز هم آنگونه كه بايد حق رفعت در تئوريزه كردن شعر مشروطه و در انداختن طرح نويى كه بعدتر توسط نيما يوشيج پى گيرى و به ثمر رسيد، ادا نشده است. نگاهى به شعر مشروطه نشان مى دهد كه در شعر مشروطه دوگرايش وجود دارد، يكى گرايش محافظه كار كه معتقد بود بايد با حفظ قوالب شعر كلاسيك فارسى و بدون خدشه به آن، درونمايه شعر را با زمانه همخوان كرد.
بارز ترين چهره اين گرايش ملك الشعراى بهار بود. گرايش دوم گرايش انقلابى در شعر بود كه تلاش مى كرد «انقلاب ادبى» را به وجود آورده و شعر را سراسر دگرگون كند. تقى رفعت سرآمد شاعران اين گرايش بود و بعد از او هم ميرزاده عشقى رهبرى چنين جريانى را برعهده گرفت. در كنار اين دو گرايش البته شعر نسيم شمال، ايرج ميرزا و عارف قزوينى را مى توان پويش هاى ديگر خواند كه در عين گرايش به عاميانه نويسى طنز اجتماعى، طنز اخلاقى و احساسات ميهن پرستانه را به عنوان درونمايه شعر مشروطه بروز مى دهند. جدال قلمى بين دو گرايش اصلى شعر مشروطه نزديك به يك دهه پس از صدور فرمان مشروطيت در مى گيرد يعنى در سال ۱۲۹۴ (ه.ش)؛ دو سال پس از اين ماجرا على اصغر طالقانى مقاله اى با عنوان «مكتب سعدى» را در همان روزنامه زبان آزاد چاپ مى كند.
همين است كه تقى رفعت معاون شيخ محمد خيابانى پس از شكست دموكرات ها خودكشى مى كند، فرخى يزدى در زندان رضاشاه با آمپول هوا خاموش مى شود، و ميرزاده عشقى در خانه اش ترور. ابوالقاسم لاهوتى براى هميشه از ايران مى گريزد، بهار روزگار را در تبعيد براى هميشه از ايران مى گذراند، ايرج ميرزا و نسيم شمال «سيد اشرف الدين حسينى» دچار بيمارى روانى مى شوند و بقيه هم هيچ كدام سرانجام بهترى ندارند.
mozhgan
03-02-2011, 01:10 AM
تاریخ ادبیات ایران: بخش یک
مراد از ادبیات فارسی چیست؟
روشن است که به تمام دستاوردهای ادبی ایرانیان در تاریخ دیرپایی که بر سرزمینشان گذشته و گسترهی مرزهای جغرافیایی که داشتهاند، نمیتوان ادبیات فارسی را اطلاق کرد. از طرف دیگر غیرایرانیانی بودهاند و هستند که ادبیات فارسی را تولید کردهاند و درمیان کارهای ایشان گاه به نمونههای بسیار درخشانی نیز برمیخوریم که سرمشق نویسندگان و سرایندگان ایرانی میباشد.
چنانچه خود را به آفرینشهای ادبی ایرانیان و غیرایرانیانی که در حوزهی زبان فارسی کار کردهاند محدود کنیم، هنوز به یک تقسیمبندی و محدودیت دیگری نیاز داریم. وگرنه میتوان ادبیات فارسی را تا سنگنوشتههای هخامنشیان زیر نام «فارسی باستان» و ادبیات پهلوی (فارسی میانه) تعمیم داد. فارسی همچنین مادر کهنسالی به نام اوستا دارد که در یک نگاه کلی میتواند نخستین آفرینشها در ادبیات فارسی تلقی شود.
اما مراد ما از ادبیات فارسی محدود است به «فارسی نو» که به آن «فارسی دری» هم گفتهاند. و آن مجموعهی آثار ادبی است که از قرن سوم هجری نخست در شمال شرقی ایران و با سرعت در سراسر سرزمینهای ایرانی شکل گرفت و در قرن هفتم درحالیکه خاستگاه این ادبیات لگدکوب سم اسبان اقوام مغول میشد در اوج شکوفایی خود بود و با وجود ویرانی سراسری سرزمینهای فارسیزبان همچنان تا بیش از صد سال در این اوج باقی ماند و آثاری که در همین اوان آفرید هنوز و همیشه در صدر انگشت شمار آثار طراز اول ادبیات جهان قرار دارد.
ادبیات فارسی دیگر به این اندازهها بازنگشت. اما تا این زمان باقی و همان است که اکثریت ایرانیان به آن میگویند و می نویسند. همچنین در تاجیکستان و افعانستان و بخشهایی از ترکمنستان نیز رواج دارد.
mozhgan
03-02-2011, 01:11 AM
ادبیات فارسی چگونه آغاز شد؟
- ازقضا ادبیات فارسی آغازی تند و هیجانانگیز دارد. نخست چند نخ باریک را میبینیم که میسوزند و شعلهی کوچکی را به طرف مواد منفجره هدایت میکنند. این مواد گرداگرد یک انبار باروت قرار دارند.
قبل از رودکی از مجموع سرایندگان فارسیگو و نویسندگان فارسینویسی که میشناسیم آثار اندکی بجا مانده است و اصولاً کارهای انجامشده ناچیزند. از هر کسی در گوشهای چند بیت پراکنده یا نوشتههای مختصری سراغ داریم:
قطعه شعر محمدبنوصیف سگزی که در تاریخ سیستان به یادگار مانده و دور نیست که اولین شعر فارسی باشد.
چند دوبیتی زیبا از آن جمله آنچه در چهارمقالهی نظامی عروضی سمرقندی از قول حنظلهی بادغیسی (وفات 219) نقل شده است:
مهتری گر به کام شیر دراست
شو خطر کن ز کام شیر بجوی
یا بزرگی و عز و نعمت و جاه
یا چو مردانت مرگ رویاروی
همچنین دو بیت از محمود وراق هروی (وفات 221) که به صدبار خواندن میارزد
نگارینا به نقد جانت ندهم
گرانی در بها ارزانت ندهم
گرفتمستم به جان دامان وصلت
دهم جان از کف و دامانت ندهم
و یا طنز شیرینی که در این دو خط ابوسلیک گرگانی میبینیم (معاصر عمرین لیث صفاری بوده است که حدود سالهای زندگیش را معلوم میکند. مرگ او قبل از سال 300 هجری اتفاق افتاده است.)
بمژه دل ز من بدزدیدی
ای بلب قاضی و به مژگان دزد
مزد خواهی که دل ز من ببری
این شگفتی که دید دزد بمزد
امثال این نمونهها همان نخهای مشتعلی هستند که به مواد منفجرهای چون شاهنامهی منثور ابوالمؤید بلخی (اوایل قرن سوم) و دیوان اشعار رودکی سمرقندی (اواسط این قرن) رسیدند. کسانی در مورد حجم کار رودکی چنین می گویند
شعر او را برشمردم سیزده ره صدهزار
اما این انفجار نهایی نیست. انبار باروت هنوز منفجر نشده است [که در آینده در گفتگو از سبک خراسانی دربارهی آن سخن خواهیم گفت].
- ویژگی دوم پیدایش ادبیات دری آهنگین بودن آن بود. در تاریخ سیستان ضمن داستان دلکشی از پیدا شدن اولین شعر فارسی میگوید
تا پارسیان بودند سخن ایشان به رود باز گفتندی بر طریق خسروانی
در اینجا مراد از پارسیان، دربارهای کوچک و بزرگ روزگار ساسانیان است و لابد ایرانیان مرفهی که به قول حافظ تجملی داشتهاند ۱
اما این نکته خودبهخود سرشت آهنگین و وزنطلب ایرانیان را نشان میدهد. سرشتی که حتی بر داستاننویسی ما سایه انداخت و غول شعر را چنان به جان ادبیات فارسی افکند که گهگاه معنای شعر با ادبیات یکی شد.
ایرانیان با استفاده از عروض عربی و تقلید از شیوهی رکنبندی عرب در ساختن بیت، کلمههای فارسی را در قالبهای مرسوم و گاه بیسابقهای میریختند و در کمال شگفتی از سازگاری و زیبایی آن لذت میبردند.
دولتشاه سمرقندی در ضمن حکایتی خواندنی به وجود آمدن یکی از اوزان فارسی را چنین شرح میدهد
حکایت میکنند که یعقوبابنلیث صفار که در دیار عجم اول کسی که بر خلفای بنیعباس خروج کرد او بود، پسری داشت و لیث۲ او را دوست میداشت. روز عید آن کودک با کودکان دیگر جوز میباخت (تیلهبازی یا تُشلهبازی). امیر به سر کوی رسید و به تماشای فرزند ساعتی بایستاد، فرزندش جوز میباخت و هفت جوز به گو افتاد (یعنی نوبت فرزند بود و او هفت گوی را در سوراخها رانده بود) و یکی بیرون جَست، امیرزاده ناامید شد پس از لمحهای آن جوز بر سبیل رجعالقهقرا به جانب گو قلطان شد (بعد از مدتی در اثر شیب زمین به طرف سوراخ برگشت) امیرزاده مسرور گشت و از غایت ابتهاج بر زبانش گذشت
غلطان غلطان همی رود تا لب گو
یعقوب را این کلام به مذاق خوش آمد. ندما و وزرا را حاضر گردانید. گفتند از جنس شعرست و ابودلف عجلی و الکعب به اتفاق به تحقیق و تقطیع مشغول شدند (تقطیع اصطلاحی است در عروض و مراد از آن یافتن مجموعهای از هجاهاست که عیناً در کلام تکرار میشود) این مصراع را نوعی از هزج یافتند. (هزج مجموعهای از وزنهای شعر است که پایهی آن بر آهنگ لا لای لای لای نهاده شده است) مصرعی دیگر بهتقطیع موافق این مصرع افزودند و یک بیت دیگر موافق آن ساختند و دوبیتی نام کردند. چندگاهی دوبیتی میگفتند تا اینکه لفظ دوبیتی نیکو ندیدند. گفتند که این چهار مصراع است. رباعی میشاید گفتن و چندگاه اهالی فضایل به رباعی مشغول بودند .... ۱
پس به طور خلاصه میتوان گفت ادبیات فارسی با دو خصیصه زیر آغاز شد
1- رشد ناگهانی
2- غلبهی شعر و کلام آهنگین
mozhgan
03-02-2011, 01:11 AM
حوزه ی جغرافیایی این ادبیات کجا بود؟
پاسخ: خراسان
اگر ایران را به صورت یک مربع تصور کنیم تصویر حملهی اعراب به ایران پیکانی است که یکی از گوشههای شکل را نشانه میرود
درست نقطهی مقابل این پیکان قرنها دروازهی یورشها و چپاولهایی بود که اقوام ترک و ترکمان به این مربع میگشودند. تمدنهایی که در این حوزه شکل میگرفت (مادها، هخامنشیان، اشکانیان، ساسانیان) همواره چشمی به این زاویه داشتهاند و احیاناً امکانات نظامی خود را از سلاح و سربازخانه در این حدود مستقر میکردند. وقتی که اعراب از نقطهی مقابل حمله کردند و پایتخت ایران را که ظاهراً در امنترین نقطهها ساخته شده بود گشودند، طبیعی بود که دربار و وابستگان آن به سمت مقابل فرار کنند. همچنین طبیعی بود که پس از شکست قطعی ایرانیان، نیروهای مقاومت نظامی و غیرنظامی در همان حوزه متمرکز گردند.
یکی از نتیجههای این مقاومتها پیدایش اولین دولتهای مستقل از خلفا بود که حامیان و سرمایهگذاران ادبیات فارسی بودند.
mozhgan
03-02-2011, 01:12 AM
چه عواملی به پاگرفتن و نیرومند شدن این ادبیات یاری میدادند؟
پاسخ: دو عامل مهم
الف) ترمیم احساسات مردم به دنبال شکسنهای دویست ساله
ب) نیاز دولتدهای محلی در شکل دادن به یک موجودیت سیاسی و اداری مستقل
پس از استقرار حکام عرب در استانهای ایرانی که یکی بعد از دیگری به دست مسلمین میافتاد تا شکلگیری اولین دولتهای مستقل در شرقیترین استانها، ایرانیان روشهای مختلفی را برای مرمت هویت ملی و فرهنگی و همچنین ارتقاء موقعیت اجتماعی خود آزمودند. سیاههی زیر برخی از این کوششها را نشان میدهد
1. تألیف متون پهلوی
2. نهضتهای سیاسی برعلیه اعراب
3. نفوذ در میان دولتهای محلی و مرکزی اعراب
4. ترجمهی متون پهلوی به عربی
5. سرودن شعر به زبان عربی و تألیف کتابهای تاریخ جهان
6. حمایت از خلیفهی چهارم علیابنابی طالب و خاندان او
7. حمایت از جریانات مذهبی مخالف خلفا (زیدیه، اسماعیلیه، امامیه ...)
8. اجرای آیینهای ایرانی
9. شبیه کردن بعضی از آیینهای مسلمانی به آداب ایرانی
و سرانجام:
10. نهضت عظیم زبان و ادبیات فارسی
با دقت در سیاههی بالا تفاوتهایی را می توان مورد دقت قرار داد. به نظر میرسد بعضی از این عوامل نتیجه ی طبیعی حضور لشکر و دولتمردان یک قوم اشغالگر در سرزمینهای اشغالشده باشد. مثلاً اجرای آیینها یا شبیه کردن سنتهای مسلمانی به آیینهای ایرانی و یا سرودن شعرهایی به زبان عربی از این قبیل است.
مخصوصاً وقتی که میدانیم شمار زیادی از ایرانیان به زور یا بااعتقاد به آیین جدید ایمان آورده بودند و نسل یا نسلهایی بر این گذشته بود.
برخی از این عوامل مبتنی بر پذیرش تغییرات بنیادی در باورهای اجتماعی ایرانیان است و تقویت احساس ملی را با انتقاد از گذشتهی خود و پذیرش بعضی از نقاط قوت مسلمانان می طلبد.
مثلاً نفوذ در میان دولتمردان عرب، ترجمهی متون پهلوی به عربی، سرودن شعر به زبان عربی و حمایت از علی از این جمله است.
برخی از عوامل اما بهروشنی سخن از مخالفت دارند و جنبهی ملیگرایانهی آن آشکار است. مثلاً نهضتهای سیاسی یا حمایت از جریانات مذهبی مخالف یا تألیف متون پهلوی از این جمله میباشند.
اما هر چه بود در طول بیش از 250 سال هیچ عاملی به آن اندازه مؤثر نبود و در عمل به آن اندازه پیروز نشد که عامل دهم یعنی زبان و ادبیات فارسی از عهدهی این مهم برآمد. هم مردم این رویداد را آخرین شانس خود در داشتن هویت ایرانی میدانستند و هم دولتهای صفاریان و مهمتر از آن سامانیان تقویت آن را تکیهگاه حکومت خود میدیدند. اینجا بود که همهچیز برای گشودن دروازهی ادب فارسی بر پاشنهی لهجهی دری یعنی لهجهی شرقی و زیر حمایت آن سامان فراهم شد.
ادامه دارد
پاورقیها:
۱ کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود
عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش
۲ در اینجا مراد از لیث همان یعقوب است. اینکه پدر را بگویند و از آن ارادهی پسر کنند (مجاز به علاقهی بنوت) تداول داشته است. معروفترین مورد منصور حلاج بهجای حسینبنمنصور است.
mozhgan
03-02-2011, 01:13 AM
تاریخ ادبیات ایران : بخش دو
- آن انفجار بزرگ در ادب فارسی چگونه رخ داد؟
آنچه ما به تشبیه «انفجار بزرگ» خواندهایم، حجم بالا و ناگهانی ادب فارسی است که در یک فاصلهی صدساله (حدود 320 تا 420 هجری) و پس از یک دورهی دویستسالهی بحران، تغییر و خاموشی پدید آمده است. نماد و نمایندهی این انفجار رودکی سمرقندی است که در پرسشهای دیگر بهتفصیل از او سخن خواهیم گفت. اینک برای ورود به بحث باید دو زمینهی مهم این انفجار را بشناسیم.
الف: عوامل فکری
اعراب در هنگام فتح قلمرو ساسانی بهواسطهی ایمان تازهیافتهی خود احساس برتری داشتند. اما با گذشت زمان همینکه عدهی زیادی از مردم غیرعرب دین ایشان را میپذیرفتند تکیه بر نژاد و قبیله جای باورها و اعتقادها را میگرفت و عامل احساس برتری میشد! چیزی که اقتدار ایشان به آن بستگی داشت موفقیت یا عدم موفقیت در پیشبرد این باور بود که «عرب بهواسطهی عرب بودنش مزیت دارد» و تازه در میان اعراب نیز برخی بر برخی مقدمند.
معروف است که حجاجابنیوسف سقفی از مسلمان شدن موالیان منع میکرد تا میزان مالیات کاهش پیدا نکند! اما قبولاندن این برتری کار دشواری بود. ازجمله در ایران سه واکنش مهم در مقابل آن ایجاد شد.
نخست استقلال در مذهب بود که موجبات شیعی شدن و مخصوصاً رشد اسماعیلیه را فراهم میآورد. بهطور طبیعی مخالفت با نژادگرایی که بر تعصب و غرور تکیه دارد به خودگرایی میانجامد. شیعه و اسماعیلیه در آن روزگار در تدارک این چنین نهضتی بودند و یک چنین نهضتی ادبیات مستقل خود را میطلبد که باید بهسرعت شکل بگیرد. گرایش رودکی، ابن سینا و ناصرخسرو به اسماعیلیه و کسایی و فردوسی به شیعه از این معنی حکایت میکند.
دوم بدیهی است که واکنش در مقابل تعصب، از جمله تساهل خواهد بود. این باور که «همهی ادیان دارای حقایقی هستند و هر یک به نسخهی حکیمی میماند که برای مریض خودش حاوی عالیترین دستور است» در آن سالها در مقابل عربگرایی خلفا در ایران شکل میگرفت. اخوانالصفا و رسایل معروف آنها از همین رهگذر بهوجود آمدند. یک تشکیلات سری، که مطالعات و تحقیقات خود را فارغ از هرگونه تعصبی نسبت به صاحبان دانشها و اندیشهها به پیش میبردند. نگاه به جهان فارغ از ایدئولوژی ادبیاتی میطلبد که به تبع آن نگاهی آزاد و طبیعی به دنیای پیرامون خود داشته باشد. کلمات باید از پیشزمینههایی که بوی تعصب دارند خالی باشد. شیوع تساهل باعث میشود که خردمندان بهسمت موضوعاتی کشیده شوند که امکان تعصب در آن وجود ندارد. ناتورالیسم مفرّطی که در بامداد ادبیات فارسی میبینیم از همینجاست. پیدا شدن دهریون، ظهور زکریای رازی و شعر گفتن دقیقی زرتشتی و اوج گرفتن توصیف طبیعت بر این معنی دلالت دارد.
و اما سومین واکنش را نهضت شعوبیه نمایندگی میکرد. اینکه خلفا برای قوم و قبیلهی خود، فضیلت ویژهای قائل بودند گروهی از ایرانیان را برآنمیداشت که نه تنها فضیلت را در اخلاص و تقوا و به زبان امروز «انسانیت» بدانند و نژاد و قبیله را در مقابل آن هیچ بیانگارند بلکه با یادآوری و بزرگ کردن مفاخر ملی و تاریخ باستانی خود را فاضلتر و اصیلتر نشان دهند.
نوشتن تاریخهای جهان و ترجمهی ادبیات پهلوی به عربی تاحدی این کار را میکرد. اما سرانجام میبایست در حوزهی یکی از زبانهای محلی ایرانیان این مهم صورت میگرفت. همینطور که میدانیم این قرعه به نام «فارسی دری» افتاد و با شکوفایی آن هنرمندان سایر حوزهها هم از آن تبعیت کردند.
ب: عامل سیاسی
هرگونه انقلاب اجتماعی موقوف دو رشته از عوامل است. ذهنی (خواستن) و عینی (توانستن). ما در این نوشته عامل ذهنی را همانطور که گذشت عامل فکری نامیدیم. هماکنون عنوان «عامل سیاسی» را بهجای عامل عینی انتخاب کردهایم. این تغییر در عناوین بهعلت محدود کردن بحث و کشیدن آن از حوزهی عمومی مباحث اجتماعی به موضوع خاص ادبیات است. باری در توضیح این عامل باید گفت: تبلور ناگهانی ادبیات فارسی بدون سرمایهگذاری دولتهای مستقل سیاسی که یکی پس از دیگری شکل میگرفتند ممکن نبود. سرانجام در خراسان این شکوفایی محقق شد که البته پشتوانهی سیاسی و مالی لازم را داشت. وقتی رودکی بهقصد اقامتی موقت قرار بود همراه شاه حرکت کند چهل شتر وسایل او را حمل میکردند!
هیچوقت در هیچ دورهای و در هیچ کجای دنیا شاعران آنقدر گرامی نبودند که در این دوره بودهاند. عبور ایشان از خیابانها با تشریفات خاصی صورت میگرفت. کسانی دورباش و کورباش میگفتند تا مبادا چشم نااهلی بر شاعر دربار بیافتد. امیر چغانی در اولین دیدار خود از سخنسرای مفلس سیستانی اجازه داد که او چهل اسب از داغگاه خارج کند. و این در مقام قیاس مثل آن است که امروز به کسی برای سرودن قطعهای شعر یا تصنیف قطعهای موسیقی بهعنوان اولین جایزه چهل دستگاه فورد موستنگ ۱ تقدیم کنند. این فضای عجیب نهتنها شرایط عینی انقلاب را محیا کرد بلکه آنطور شد که تا امروز دلانگیزترین خاطرههای شاعران ما را به خود اختصاص دهد. هیچ نویسنده و شاعری نیست که حکایتهای بازمانده از شاعران این عصر را بخواند و به ایشان حسادت نکند.
شنیدم که از نقره زد دیگدان
ز زر ساخت آلات خوان عنصری
بلی شاعری بود صاحبسخن
ز ممدوح صاحبقران عنصری
(خاقانی)
mozhgan
03-02-2011, 01:14 AM
سرنوشت زبان و خط پهلوی چه شد؟
با ورود اعراب به ایران زبان ایشان نیز جای خود را در بین ایرانیان باز کرد. از طرف دیگر زبانها و لهجههای محلی نواحی مختلف (از قبیل دری، رازی، طبری، ترکی، آذری و غیره) بهعلت از بین رفتن قدرت مرکزی قوت میگرفت. غیر از این دو زبان پهلوی بود که توسط موبدان زرتشتی پاسداری میشد. اگرچه از میان این سه رقیب سرانجام یکی از آن زبانهای محلی بر کرسی نشست. اما هم عربی و هم پهلوی هریک بهنوعی به حیات خود ادامه دادند. تا اینکه با حملهی مغول زبان پهلوی بهکلی از ایران رانده شد و بازندهی مطلق رقابت گردید. اما تا این اوان آثاری در این زبان آفریده میشد، ترجمههایی از آن صورت میگرفت و در بعضی نواحی به لهجههایی از آن تکلم میشد. مهمترین آثاری که در همین سالهای ناامنی زبان پهلوی و فرار موبدان به هندوستان نوشته شد به قرار زیر است:
الف: دین کرت که هماکنون 7 جلد از 9 جلد آن باقی است. در عادات و عقاید و تاریخ آیین زرتشت.
ب: بندهشن که فصل مهمی به نام «اندر گزند هزاره هزاره که به ایرانشهر رسید» دارد و برخی از داستانهای کهن ایرانی را در آن جمع کرده است.
ج: ارداویرافنامه که حدود 9000 کلمه است و قصهی مسافرت شخصی به آن جهان و تماشای بهشت و جهنم و شرح خاطرات اوست. این کتاب بهلحاظ موضوع بر شاهکار دانته (کمدی الهی) تقدم دارد.
البته کتب متعدد دیگری هم موجود است که در شرق ایران و بیشتر از آن در هندوستان تألیف شدهاند.
mozhgan
03-02-2011, 01:15 AM
مشخصات ادبیات شکوفایی که از آن سخن گفتیم چه بود؟
خصوصیات زیادی را میتوان به این ادبیات نسبت داد. در این میان به نظر من عمدهی آنها به قرار چهارگانهی زیر است
1- ناتورالیسم
2- مثبتگرایی و شادی
3- سادگی (طبیعی بودن زبان)
4- گرایش به تاریخ و داستان
ناتورالیسم
مراد ما در اینجا ناتورالیسم فلسفی است. و آن باوریست که در آن هرگونه نظمی بالاتر از طبیعت یا نفی میشود یا نادیده انگاشته میشود. بهاینترتیب ناتورالیسم یکی از انواع ساده و ابتدایی ماترالیالیسم است که در آن دوره به آن مسلک دهریون میگفتند.
ای هفت مدبر ۲ که بر این پرده سرایید
تا چند چو رفتید دگرباره برآیید
خوب است به دیدار شما عالم، ازیرا
حوران نکو طلعت پیروزه قبایید
سوی حکما قدر شما سخت بزرگ است
زیرا که به حکمت سبب بودش مایید
از ما به شما شادتر، از خلق که باشد
چون بودش ما را سبب و مایه شمایید
....
عیب است یکی آنکه نگردیم همی ما
باقی چو شما، گرچه شما اصل بقایید
آید به دل من که شما هیچ همانا
زان مینفزایید که تا هیچ نسایید
زیرا که نزادست شما را کس و هموار
بر خاک همی زادهی زاینده بزایید
آن را که نزادند مر او را و نزاید
زی مرد خردمند شما راستگوایید
(ناصرخسرو)
در نگاه ناتورالیستی خواهناخواه جلوهها و زیباییهای طبیعت بزرگ میشود. موج شورانگیز توصیف گلها، مرغان، کوه، دریا و برآمدن و فرورفتن ستارگان در شعر این دوره چنان مینماید که شاعر به قصاید و مثنویهای خود بهمثابهی یک حلقهی فیلم مینگرد که از دوربین ذهن او خارج میشود و هر بیت عکسی است دلانگیز که از صحنهای در پی صحنهی دیگر برداشته است
سر از البرز برزد قرص خورشید
چو خونآلوده دزدی سر ز مکمن
به کردار چراغ نیممرده
که هر ساعت فزون گرددش روغن
ز روی بادیه برخاست گردی
که گیتی کرد همچون خزّ ادکن
چنان کز روی دریا بامدادان
بخار آب خیزد ماه بهمن
برآمد زاغرنگ و ماغپیکر
یکی میغ از ستیغ کوه قارن
چنان چون صد هزاران خرمن تر
که عمداً درزنی آتش به خرمن
بجستی هرزمان زان میغ برقی
که کردی گیتی تاریک روشن
چنان آهنگری کز کورهی تنگ
بهشب بیرون کشد تفسیده آهن
الی آخر
(منوچهری)
شاید بتوان شعر خیام را شیرینترین میوهی این درخت دانست که روزی بهثمر خواهد نشست.
مثبتگرایی و شادی
ادبیات این دوره از جوانی، نیرو و ساختن سخن میگوید. فردوسی و رودکی که هر دو در پیری از ضعفهای متعددی رنج میبردهاند. نهتنها از فواید پیری سخنی نمیگویند بلکه در حسرت جوانی خویشاند.
مرا بسود و فرو ریخت هرچه دندان بود
نبود دندان، لا، بل چراغ تابان بود
سپید سیم رده بود و درّ و مرجان بود
ستارهی سحری بود و قطره باران بود
...
همیشه چشمم زی زلفکان چابک بود
همیشه گوشم زی مردم سخندان بود
...
تو رودکی را ای ماهرو کنون بینی
بدان زمانه ندیدی که اینچنینان بود
اگر قابوسنامه را یکی از نتایج ادبیات این دوره بدانیم (سال تألیف: 475 هجری) این مثبتگرایی و جواناندیشی را در آن بهخوبی میبینیم. گفتوگویی صمیمانه در چهل و چند باب که در آن پدری با فرزند خود اندر مزاج شطرنج و نرد و عشق ورزیدن و چوگانزدن و نجوم و هندسه و عفو و عقوبت و مهمانی دادن و شناختن حقوق دیگران و هر چیز کوچک و بزرگ دیگری سخن میگوید. در مقام مقایسه کتاب «نامههای پدری به دخترش» که در آن جواهرلعلنهرو با خانم گاندی 12 ساله سخن میگوید با تمام زیبایی و صمیمیتی که دارد از باب همسنگ و همآهنگ شدن دو نسل مختلف به گرد این اثر گرانسنگ نمیرسد.
در قابوسنامه میخوانیم:
اما با پیران ناپای برجای منشین که صحبت جوانان پایبرجایخویش بهتر است از پیر پاینابرجایخویش. تا جوانی جوان باش، چو پیر شوی پیری کن.
سادگی (طبیعی بودن زبان)
اگر به نوشتههای فارسی که نویسندگان و شاعران ترکزبان نوشتهاند توجه کنیم. سرشار از لطافت و عواطف عمیقی است که نمونهی درخشان آن را در جایجای خمسهی نظامی میبینیم. همچنین اگر به نوشتههای فارسی هندیان توجه کنیم به شکل چشمگیری پر رمز و راز است تو گویی از یک زبان درحد اعلای ظرفیت خود استفاده کردهاند.
اما در هر دوی این موارد گوینده زبان را نه از مادر که از مدرسه آموخته است و با قریحه و نبوغی که داشته بر آن چیره شده است. اگر توصیف بالا را یک سر طیف بگیریم، شعر و نثر در سر دیگر خواهد بود. زبان نویسندگان و شاعران خراسان آن روز زبان گفتوگوهای روزمره و گفتارهای ساده و غیرادبی ایشان بوده است لذا بههمان اندازه ناپرداختگی و خشونت دارد.
تمثیل آن چنان است که سنگی بزرگ را در قلهی کوهی تصور کنیم. این سنگ پر است از زوایای تیز و سطوح خشن. زلزلهای آن را به حرکت درآورده است. بعدها خواهیم دید که در بستر جویبارها این سنگ چگونه به قلوهسنگهای گرد و صیقلخوردهای بدل خواهد شد. اما اینک واژههای آن هنوز از زهر طنز و تمسخر انباشته نشدهاند کلمهی روز شنونده را به یاد شب نمیاندازد و واژهی شادی تداعیکنندهی غم نیست. اینک نمونهای از خشکی و ناپرداختگی در زبان رودکی
جهانا چه بینی تو از بچگان
که گه مادری گاه ماندر ۳ ا
نه پادیز ۴ باید تو را نه ستون
نه دیوار خشت و نه زآهن درا
گرایش به تاریخ و داستان
همچنین از دیگر مشخصات این دوره قوت گرفتن قالب مثنوی است که شعر ما را به داستانسرایی کشید و ترجمهی متون تاریخی که حکایتها و اسطورههای کهن را بازآفرینی میکرد. این معنی بر دو خصیصهي ادبای این عصر انطباق داشت:
نخست اینکه با روحیهی شعوبیگری و احیای افتخارات باستانی سازگار بود و دیگر اینکه با طبیعی بودن ادبیات و نزدیک بودن به سلیقهی مردم که ناقلان اصلی حکایتهای ریز و درشتاند منطبق بود.
ساختن توصیفها و تمثیلها با استفاده از تلمیح (یعنی یادآوری حکایتهای مختلف) در این دوره بسامد بالایی دارد.
پاورقیها:
۱ موستنگ را فقط به این دلیل انتخاب کردم که هممعنی با اسب است.
۲ هفت مدبر = خورشید، عطارد، زهره، مریخ، کیوان، ارانوس و قمر
۳ ماندر = مادراندر = مادرخوانده
۴ شمع ساختمانی، چوبی که زیر سقف و دیوار میزدهاند
mozhgan
03-02-2011, 01:15 AM
تاریخ ادبیات ایران : بخش سه
اگر ادب فارسی - آنطور که گفته شد - شروعی انفجاری داشته است، ناچار باید با ظهور نوابغی در همان ابتدای کار مواجه باشیم. آیا چنین چهرههایی در بامداد ادبیات فارسی وجود دارند؟
اگر چهرههای شاخص قرن چهارم هجری را مسعود مروزی (ف ؟)، شهید بلخی (ف ۵۲۳)، رودکی (ف ۹۲۳)، ابوالمؤید بلخی (ف ؟)، دقیقی (ف ۹۶۳)، کسایی مروزی (ف ۴۹۳) و بلعمی (ف ۳۶۳) در نظر بگیریم، رودکی واجد چنین امتیازی است. پیش از بررسی شخصیت او بجاست بدانیم که چرا هیچیک از نثرنویسان ما در این مقام نیستند. مرحوم بهار در سبکشناسی میگوید: «بنابر آنچه تا امروز تحقیق کردهاند قدیمیترین نثر فارسی چهار کتاب است:
۱- مقدمهی شاهنامهی ابومنصوری (۶۴۳)
۲- ترجمهی تفسیر طبری (۶۵۳)
۳- ترجمهی تاریخ طبری (۶۵۳)
۴- حدودالعالم منالمشرق الیالمغرب (۲۷۳)»
اگر کتاب پنجمی را هم به این لیست اضافه کنیم، یعنی الابنیه فی حقایق الادویه که بهقول ملکالشعرا «در صحت انتساب آن به عهد منصوربننوح تردید است»، و به تمام این آثار توجه نماییم، هیچکدام کار ادبی طراز اولی نیستند!
مقدمهی شاهنامهی ابومنصوری که شاید قدیمیترین نثر فارسی موجود باشد، درواقع ورقپارهای است که از یک کار بسیار بزرگ و باارزش خبر میدهد. ابومنصور معمری نویسندهی آن وزیری است که از طرف سپهسالار خراسان «ابومنصور عبدالرزاق» مأمور به جمعآوری کتابشناسان و تاریخدانان از هر گوشهوکناری شده است مگر حکایت گذشتگان را از «کی نخستین» تا «یزدگرد شهریار» آخر ملوک عجم گردآوری کند. ابومنصور پس از فراهم آمدن این مجموعه مقدمهای بر آن نوشت که قسمتهایی از آن در مقدمهی بعضی از شاهنامههای فردوسی آورده شده و به دست ما رسیده است.
متأسفانه آن کوششها امروز پشت پردههای غبارگرفتهی زمان پنهانند و دسترسی و قضاوت دربارهی آنها مشکل بلکه غیرممکن است.
اما ترجمهی تفسیر طبری که درواقع ترجمه و تفسیر قرآن در هفت جلد است، اگرچه از فارسی بسیار ساده و لطیفی برخوردار است و اگرچه از یک سلسله نزاعهای عقیدتی و بحرانهای معرفتی حکایت میکند ۱، نهایتا از سطح یک ترجمهی خوب تجاوز نمیکند و نمیتوان آنرا یک اثر ادبی نبوغآمیز بهشمار آورد.
تاریخ بلعمی (ترجمهی تاریخ طبری) اما از این حیث با تفسیر طبری فرق میکند. بلعمی در این ترجمه صرفا به یک مرجع نگاه نمیکرده است، دربارهی اخبار مربوط به ایران حساستر بوده و غیر از این بهدنبال خلاصه کردن کل مجلدات چهلگانه. بهمیزان زیادی موفق شده است یک کار مستقل انجام دهد. با اینحال چه در تاریخ بلعمی چه «حدودالعالم» و «الابنیه» هدف خلق یک اثر هنری با صورتهای خیال شاعرانه و نفوذ در پردههای تودرتوی معرفت بشری نبوده است. اگرچه هریک از این آثار برای زبان و ادبیات فارسی بهمثابهی یک گنجینهی بیبدیل هستند اما زبان و کلام آنها بهگونهای است که از یک تحقیق علمی توقع میرود. داستانپردازی، بهرهگیری از حکمتهای عالیه و حکمتهای عامیانه، استفاده از تشبیه و استعاره و سمبل و هرچه به کار خلق آثار ادبی درجهی اول میآید در این دوره به طرف کلام منظوم سوق داده شد و از آن میان رودکی برجستهتر از دیگران چه بهلحاظ تقدم و ابتکار و چه به لحاظ حجم و کمیت و چه به لحاظ کیفیت قد برافراشت.
mozhgan
03-02-2011, 01:16 AM
اکنون که به رودکی برگشته ایم بهتر است بپرسیم که او با کدامیک از شاعران ما قابل مقایسه است؟
نسبت رودکی به کل ادب فارسی کمابیش شبیه است به نسبت نیما به شعر معاصر. اگر به شعر نیما نگاه کنیم، درحالیکه پشت سر او کسانی در اندازههای سعدی ایستادهاند کارهایش ممکن است ناساز، ساده و پیشپاافتاده جلوه کنند. مثلا این قطعهی معروف او را ببینید:
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد میسپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دایم میزند
روی این دریای تند و تیره و سنگین
که میدانید
....
انصافا کل این قطعه بهلحاظ پختگی و فشردگی یکدهم این بیت حافظ هم نیست
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
بااینحال کار ناپختهی نیما برای مخاطبان روزگارش امتیازی دارد که جواهر تراشخوردهی حافظ ندارد. فرق این است که حافظ خود را در امواج میبیند و نیما خود را در ساحل، حافظ منقلب و پریشان در میان امواج ایستاده و تنهاست. فریاد میزند «از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود». حافظ با آنهمه خون دلی که خورده و آنهمه نکتههای باریکتر از مویی که در «بیتالغزلهای معرفتش» گنجانده به شما میگوید: کلاهتان پس معرکه است و میگوید روزگار نامرد است. «معاشران ز حریف شبانه» یادی نمیکنند شیوهی چشم روزگار فریب جنگ دارد و در گردش خود تا نخواهد کسی را بهمیان ره نمیدهد.
حافظ نهتنها این حرفها را زده بلکه به غایت زیبایی هم گفته است. چندانکه بعد از او هرکس خواسته که بگوید زیر سایهی او مخفی مانده است. حالا نیما میخواهد زیر این سایه نباشد حرفهای تازهای دارد.
در ساحل ایستاده و به مردم نگاه میکند میگوید یک عدهای خوابیدهاند و خواب ایشان آرامش را از چشم من میبرد. من شبپایم و کارم هنوز تمام نشده و هیچوقت تمام نمیشود. باید همه را بپایم. باغچهی خودم را در کنار کشت همسایه و آن میان امواج را که کسی درحال غرق شدن است و با دستهای خستهی خود بر موج میکوبد و سایهها را از دور میبیند ...
این مواضع تازه، بدعت بلکه اختراع میخواهد و نیما در اندازهای بود که این اختراع را انجام دهد و داد. حالا این تسلط و اعتمادبهنفس را از طرفی و آن افکار تازه و ابتکارها را از طرف دیگر و سوم منطبق بودن بر خواست اهل زمانه را بگیرید ده برابر بلکه صدبرابر کنید تا به رودکی برسید. رودکی هم مثل نیما گاه اشعار سبک و بیمزهای دارد. وزنش روان نیست. چیزهایی میگوید که آدم از خواندن آن خندهاش میگیرد. مثلا ظاهرا در حوالی سرخس شانهبهسری دیده بوده، خیلی خوشخط و خال. آنگاه میگوید
پوپک دیدم بهحوالی سرخس
بانگک بر برده به ابر اندرا
چادرکی دیدم رنگین برو
رنگ بسی گونه بر آن چادرا
وی همچنین مثل نیما طبیعتگراست و وصف جزئیات رنگارنگ طبیعت را فریضه میداند و مثل او به کاری که میکند ایمان دارد. همین ایمان باعث شده که در قالبهای مختلف و موضوعات مختلف وارد شود. قصیده در مدح و مرثیه بگوید. مثنوی بسراید، غزل بگوید. پند و حکمت بگوید و کلیله و دمنه را برایش بخوانند و او بهنظم درآورد.
بعضی معتقدند که این بیت حافظ اشاره به رودکی است
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی۲
و این غیر از آنکه منزلت رودکی را در چشم یکی از نوابغ شعر جهان میرساند یادآور آن قدرت سخنوری است که امیر را از جای خود میکند و سراسیمه رهسپار بخارا میکند۳ حجم کار رودکی بهتنهایی از مجموع کارهای مولوی، خیام و حافظ بیشتر است و اگر بعضی روایات را بتوان قبول کرد فردوسی و سعدی را هم میتوان به لیست افزود و اینهمه در حالی است که بهجز چند شاعر معاصرش و اندک ابیاتی از نسلهای قبل راهنما و الگویی دراختیار نداشته است. خود ساخته بود آنچه ساخته بود. اینکه گفتهاند در هفتسالگی قرآن را حفظ بوده و فنون شاعری (ادبیات عرب) میدانسته از چنان ذهنی بعید نیست اما در اشعارش نشانههای چنین دلبستگیهایی دیده نمیشود بلکه کاملا وابستگی به گفتگوهای مردم و آهنگ کلام ایشان آشکار است. مخصوصا در رباعیهای نغزی که به نام او باقی مانده و غایت لطافت و نرمی سخن در آنها آدمی را در صحت انتساب به شک میاندازد
تقدیر که بر کشتنت آزرم نداشت
وز قتل تو یک ذره دل نرم نداشت
اندر عجبم ز جانستان کز چو تویی
جان بستد و از جمال تو شرم نداشت
بیروی تو خورشید جهانسوز مباد
هم بیتو چراغ عالمافروز مباد
با وصل تو کس چو من بدآموز مباد
روزی که تو را نبینم آن روز مباد
آمد بر من که؟ یار کی؟ وقت سحر
ترسنده ز که؟ ز خصم خصمش که؟ پدر
دادمش دو بوسه بر کجا؟ بر لب تر
لب بد؟ نه چه بد؟ عقیق چون بد؟ چو شکر
چون کشته ببینیام دو لب گشته فراز
از جان تهی این قالب فرسوده به آز
بر بالینم نشین و میگوی به ناز
کای من تو بکشته و پشیمان شده باز
mozhgan
03-02-2011, 01:17 AM
رودکی کیست و نمونه ی بارز شعر او کدام است؟
۴ «رودکی احتمال میرود در زمانی که بخارا بهسال ۴۲۲ تازه از صفاریان به سامانیان تعلق گرفته بود، بهدنیا آمده باشد. ولادتگاه او رودک در جایی میان بخارا و سمرقند واقع بود و چنان مینماید که مستقیما در حوالی سمرقند بوده است.
تذکرهنویسان رودکی را کور مادرزاد به ما معرفی میکنند. این گفتار تولید شک کرده است. مخصوصا اگر هنرمندی این شاعر را در وصف کامل تصاویر زندگی و شادی او را نسبت به زندگی و فراوانی شگفت و فوقالعادهی آثار وی را درنظر بگیریم بسیار کم احتمال میرود که کوری که نتواند چیز بنویسد فراهم کرده باشد. از نظر صنعتی گرانبهاترین قسمت آثار رودکی مدایح او نیست. بلکه مغازلات اوست که کاملا مطابق احساسات آدمی است، شاعر شادیپسند بسیار جالب توجه و شاعر غزلسرای نشاطانگیز، بسیار ظریف و پر از احساسات است. چون رودکی با عقاید آزاد و هواخواهی قرمطیان که شاه زمان وی نصر دوم نیز داشت همراه بود در تغزلات او که پر از شادی زندگی و شادخواری است بیمیلی کاملی نسبت به اندیشههای محدود رایج زمان میبینیم. گذشته از مدایح و مضمونهای شادیپسند و نشاطانگیز در آثار رودکی، اندیشهها و پندهایی آمیخته به بدبینی مانند گفتار شهید بلخی دیده میشود. شاید این اندیشهها در نزدیکی پیری و هنگامیکه توانگری او بدل به تنگدستی شده نمو کرده باشد. میتوان فرض کرد که این حوادث در زندگی رودکی بسته به سرگذشت نصر دوم بوده است. پس از آنکه امیر قرمطی را خلع کردند مقام افتخاری که رودکی در دربار به آن شاد بود به پایان رسید. با فرا رسیدن روزهای فقر و تلخ پیری دیگر چیزی برای رودکی نمانده بود جز آنکه بهیاد روزهای خوش گذشته و جوانی سپریشده بنالد و مویه کند.»
اینک چند نمونهی کوتاه بهمقتضای سیاق این نوشته از دیوان او میآوریم
قسمتی از یک قصیده در وصف بهار
خورشید ز ابر تیره دهد روی گاهگاه
چو نان حصارئی که گذر دارد از رقیب۵
یک چند روزگار جهان دردمند بود
به شد که یافت بوی سمن باد را طبیب۶
باران مشکبوی ببارید نوبنو
وز برف برکشید یکی حلهی قصیب
کنجی که برف همی داشت گل گرفت
هرجو یکی که خشک همی بود شد رطیب
لاله میان کشت بخندد همی ز دور
چون پنجهی عروس بحنا شده خضیب
بلبل همی بخواند در شاخسار بید
سار از درخت سرو مر او را شده هجیب۷
صلصل به سرو بن بر با نغمهی کهن
بلبل بهشاخ گل بر با لحنک غریب
اکنون خورید باده و اکنون زئید شاد
کاکنون برد نصیب حبیب از بر حبیب
دو قطعهی کوتاه
زمانه پندی آزادوار داد مرا
زمانه را چو نکو بنگری همه پند است
به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری
بسا کسا که بروز تو آرزومند است
زمانه گفت مرا خشم خویش دار نگاه
کرا زبان نه بند است پای در بند است
***
نگارینا شنیدستم بهگاه محنت و راحت
سه پیراهن سلب بوده است۸ یوسف را بعمر اندر
یکی از کید شد پرخون دوم شد چاک از تهمت
سوم یعقوب را از بوش روشن گشت چشم تر
رخم ماند بدان اول دلم ماند بدان ثانی
نصیب من شود در وصل آن پیراهن دیگر۹
پاورقیها:
۱ برای نمونه در مقدمهی کتاب اشارهی جذابی است به داستان استفتاء از علمای ماوراءالنهر برای جواز ترجمهی قرآن که یادآور شیوهی نگاه مسلمین به اعجاز قرآن میباشد. همچنین اینکه آیا میتوان با ترجمهی سورهها نماز خواند؟ همچنین این کتاب قدیمیترین سندی است که از ماجرای غرانیق خبر میدهد.
۲ بعضی گمان میکنند اشارهاش به تیمور است. برای تفصیل رجوع شود به حافظنامه ذیل همین بیت
۳ چهارمقالهی نظامی عروضی سمرقندی
۴ کل این پاسخ بهاختصار از بخش رودکی از کتاب «تاریخ ایران و ادبیات و تصوف آن» بهقلم خاورشناس اتحاد شوروی آ - کریمسکی نقل شده است.
۵ خورشید هر از چندگاهی چهرهی خود را از پشت ابر آشکار میکند مثل زندانیای که حواسپرتی نگهبان را میپاید و از زندان به بیرون سر میکشد.
۶ تصحیح میکنم: به شد که یافت «باد سمنبوی» را طبیب
۷ از این بیت معلوم میشود سنت جواب گفتن سازها در موسیقی یا ساز و خواننده از روزگار رودکی معمول بوده است.
۸ سلب بوده است = تنپوش بوده است
۹ اشاره دارد به پیراهنی که برادران یوسف خونآلود برای یعقوب آوردند و پیراهنی که زلیخا پاره کرد و پیراهنی ک در پایان برای یعقوب آوردند و چشم او از بوی آن روشن شد.
mozhgan
03-02-2011, 01:18 AM
تاریخ ادبیات ایران : بخش چهار
«در حلقه ی رودکی، که مرگ او را در ۹۵۴ میلادی نوشته اند در دربار سامانیان، شاعرانی وجود داشتند که یکی از جهاندیده ترین آنان ابوالعباس فضل بن عباس فاضلی ربنجنی بخاری بود ... »
روزگار بر رودکی و هم قطاران۱ او چگونه میگذشت؟ ادبیات فارسی پس از دوران گذار از رودکی چه شکل و شمایلی پیدا کرد؟
پاسخ: مقارن با ظهور رودکی در شرق خلافت اسلامی دولتهای ریز و درشتی شکل میگرفتند که خلفا خواه ناخواه مجبور به رسمیت شناختن ایشان بودند. آل زیار، آل بویه و مهمتر از همه سامانیان
نه تن بودند ز آل سامان مشهور
هریک به حکومت خراسان مسرور
اسماعیلی (۲۹۵) و احمدی (۳۰۱) و نصری (۳۳۱)
دو نوح (۳۴۳، ۳۸۷) و دو عبدالملک (۳۵۰، ۳۸۹) و دو منصور (۳۶۶، ۳۸۹)
این پادشاهان دانشمندان و ادیبان را از کرنش و زمینبوسی معاف کرده بودند. کتابخانهی نوحابنمنصور و داستان راهیافتن ابنسینا به آن و توصیفی که بوعلی از این کتابخانه میکند مشهور است. در دربار سامانیان بود که مقدمات کار شاهنامه فراهم شد و در همین دوره از نخستین زن فارسیگوی سراغ داریم و نامهایی چون دقیقی، کسایی و عبداللهبنمقفع را میشنویم.
در سایه ی این علم پروریها، آزادی و مسامحه در دین از سویی و توجه به ترجمه از سوی دیگر باعث شد که عصر شکوفای رودکی و بلعمی و پس از ایشان دقیقی و فردوسی بهوجود آید
رودکی معاصر با ۳ نفر اول بود. فرد شمارهی یک این لیست، اسماعیل، پس از برادرش نصر (و این نصر با فرد شمارهی ۳ لیست فوق فرق دارد) به قدرت رسید و دولت سامانیان را بهعنوان پادشاهان بخش بزرگی از ایران عملاً تثبیت کرد. بهغیراز دربار مرکزی دولتها و شبهدولتهایی را میبینیم که عملاً تابع آل سامانند: آل عراق و مأمونیه در خوارزم، شاران غرجستان در غرجستان، آل محتاج یا امرای چغانی و خاندان سیمجوری که هر گروه یا مناطق مستقلی دراختیار داشتند و یا سپهسالاران متنفذ و صاحبدولتی بودند. هرچه بود همهی این دولتها کمابیش پاسدار شاعران و دانشمندان و نویسندگانی چون ابوعلی سینا، ابوریحان، ابوسهل مسیحی، و ابوالفرج سگزی (استادِ عنصری) بودند. گاه خود در علم دست داشتند مثل ابونصر عراق از آل عراق که ریاضیدان و منجم بود و اغلب برسیاق پادشاهان سامانی شعرشناس و کتابدوست بودند. میتوان گفت: در این حوزه درکنار هر شمشیری کتابی قرار داشت. بهقول رضاقلیخان:
«امیر آغاجی علیابنالیاس از قدمای امرای آل سامان و از اکابر حکام کرمان میگوید:
«ای آنکه نداری خبری از هنر من
خواهی که بدانی که نیام نعمتپرورد
اسب آر و کمان آر و کمند آر و کتاب آر
شعر و قلم و بربط و شطرنج و می و نرد»»
در سایهی این علمپروریها، آزادی و مسامحه در دین از سویی و توجه به ترجمه از سوی دیگر باعث شد که عصر شکوفای رودکی و بلعمی و پس از ایشان دقیقی و فردوسی بهوجود آید. اینک دیگر ادبیات فارسی با جرقه و انفجار قابل توصیف نیست. اگر بهدیدهی تمثیلاندیشانهای بنگریم لکوموتیوی را میبینیم که پرفشار در مسیر سامان دادن به اولین حماسهی ادبی تاریخ خود درحرکت است. این است تصویر ادب فارسی در نخستین گامهای خود. باید توجه داشت که این لکوموتیو از ایستگاه بلعمی میگذرد.
بلعمی کیست؟ نسبت خاندان بلعمی به آل سامان همچون نسبت خاندان برمکی است به آل عباس. در دورهی سامانیان دو بلعمی بزرگ داریم: پدر یعنی ابوالفضل ممدوح رودکی و پسر (ابوعلی) همان کسی که تاریخ بلعمی به او منسوب میباشد.
به فرمان ابوالفضل کلیله و دمنه از عربی به فارسی ترجمه شد و باز به فرمان او رودکی طبع خویش را در نظم آن آزمود. فردوسی میگوید
بتازی همی بود تا گاه نصر
بدانگه که شد در جهان شاه نصر
(منظور ترجمهی عبداللهابنمقفع است از کلیله و دمنه)
گرانمایه بوالفضل دستور اوی
که اندر سخن بود گنجور اوی
(منظور بلعمی پدر میباشد که وزیر نصر اول تلقی شده است)
بفرمود تا پارسی دری
بگفتند و کوتاه شد داوری
(یعنی برای همگان قابل فهم شد، راه قضاوت برای همگان باز شد)
گزارنده را پیش بنشاندند
همه نامه بر رودکی خواندند
(معلوم میشود که رودکی کور بوده و خود نمیتوانسته بخواند)
بپیوست گویا پراکنده را
بسفت این چنین درّ آکنده را
در چهار، پنج بیت پراکندهای که از این کار بزرگ باقی مانده است رودکی اشارهای به مردمان بخرد (خردمند) دارد که هیچ بعید نیست مرادش همین ابوالفضل بلعمی باشد
تا جهان بود از سر آدم فراز
کس نبود از راز دانش بینیاز
مردمانِ بخرد اندر هر زمان
راز دانش را بهرگونه زبان
گرد کردند۳ و گرامی داشتند
تا بسنگاندر همی بنگاشتند
حمایت شاهان و وزیران سامانی مخصوصاً ابوالفضل و ابوعلی بلعمی از زبان فارسی و توجه به تولید ادبیات در حوزهی این زبان باعث شد که این حرکت پرموجتر و تواناتر شود، طوری که در آغاز قرن پنجم مانند اهرم مؤثری در عرصهی تبلیغات سیاسی و نظامی ظاهر شد و دیگر راه نابودی نپیمود.
اما در زمان بلعمیِ دوم کار سترگ دیگری از همین دست بهوقوع پیوست که خوشبختانه در دست است. تاریخ بلعمی که ترجمهی آزادی است از تاریخ بزرگ طبری و در مقدمهی آن آمده است:
بدان که این تاریخنامهی بزرگ است که گرد آورد ابوجعفر محمدبنجریربنیزیدالطبری رحمتهاللهعلیه، که مَلِک خراسان ابوصالح منصوربننوح فرمان داد دستور خویش را، ابوعلی محمدبنعبداللهالبلعمی که این نامهی تاریخ تازی پسر جریر کرده است. پارسی گردان هرچه نیکوتر. چنانکه اندروی نقصانی نیوفتد.
امروز بر ما پوشیده است که آیا رشحهی قلم شخص بلعمی در این ترجمهی شیوا هیچکجا وجود دارد یا خیر. آنچه قطعی مینماید ناهمگونیهایی است که نشان میدهد کار به تفاریق و توسط گمنامان متعددی صورت گرفته است. اما همهجا سایهی بلعمی بر سر این کتاب نشسته است و نام خود را بهحق از او دارد. در همین اوان کار سترگ دیگری هم در شرف تکوین بود. ترجمهی تفسیر طبری که باز باید کمال سپاسگزاری را از صبر و حوصلهی روزگار داشت که آن را برای ما حفظ نموده است. این ترجمه اگرچه توسط جمعی از خبرگان و قرآنشناسان و به دستور منصوربننوح صورت گرفت، اما نمیتوان باور کرد که چنین کار مهم و بحثانگیزی از کنف حمایت ابوعلی بلعمی بهکلی بینیاز بوده باشد.
باری حمایت شاهان و وزیران سامانی مخصوصاً ابوالفضل و ابوعلی بلعمی از زبان فارسی و توجه به تولید ادبیات در حوزهی این زبان باعث شد که این حرکت پرموجتر و تواناتر شود، طوری که در آغاز قرن پنجم مانند اهرم مؤثری در عرصهی تبلیغات سیاسی و نظامی ظاهر شد و دیگر راه نابودی نپیمود.
نخستین جملههای ترجمهی تفسیر طبری چنین است:
و این کتاب تفسیر بزرگست از روایت محمدبنجریر طبری رحمهاللهعلیه. ترجمه کرده بزبان پارسی و دری راه راست، و این کتاب را بیاوردند از بغداد چهل مُصحف بود. این کتاب نبشته بزبان تازی و با سنادهای دراز بود، و بیاوردند سوی امیر سید مظفر ابوصالح منصوربننوحبننصربناحمدبناس معیل رحمةاللهعلیهماجمعین. پس دشخوار آمد بر وی خواندن این کتاب و عمارت کردن آن بزبان تازی و چنان خواست که مَرین را ترجمه کند بزبان پارسی. پس علمای ماوراءالنهر را گرد کرد و این ازیشان فتوی کرد که روا باشد که ما این کتاب را بزبان فارسی گردانیم
و این کتاب تفسیر بزرگست از روایت محمدبنجریر طبری رحمهاللهعلیه. ترجمه کرده بزبان پارسی و دری راه راست، و این کتاب را بیاوردند از بغداد چهل مُصحف بود. این کتاب نبشته بزبان تازی و با سنادهای دراز بود، و بیاوردند سوی امیر سید مظفر ابوصالح منصوربننوحبننصربناحمدبناس معیل رحمةاللهعلیهماجمعین. پس دشخوار آمد بر وی خواندن این کتاب و عمارت۲ کردن آن بزبان تازی و چنان خواست که مَرین را ترجمه کند بزبان پارسی. پس علمای ماوراءالنهر را گرد کرد و این ازیشان فتوی کرد که روا باشد که ما این کتاب را بزبان فارسی گردانیم. گفتند روا باشد خواندن و نبشتن قرآن بپارسی مر آنکس را که او تازی نداند از قول خداوند عزّوجل که گفت: و ما ارسلنا من رسولٍ الا بلسان قومه گفت من هیچ پیغامبری را نفرستادم مگر بزبان قوم او و آن زبانی کایشان دانستند. و دیگر آن بود کاین زبان پارسی از قدیم بازدانستند از روزگار آدم تا روزگار اسمعیل پیغامبر (ع)، همه پیغامبران و ملوکان زمین بپارسی سخن گفتندی، و اول کسی که سخن گفت به زبان تازی اسمعیل پیغامبر (ع) بود، و پیغمبر ما صلیاللهعلیه از عرب بیرون آمد و این قرآن بزبان عرب بر او فرستادند، و اینجا بدین ناحیت زبان پارسی است و ملوکان این جانب ملوک عجماند.
برای اراٰئهی نمونه از این متن دلکش جایجای هر هفت مجلد خواندنی است و مخصوصاً نثر آن ساده و دلپذیر است و شوق تعقیب داستانها را در دلها دامن میزند. در اینجا نمونهای از مجلد چهارم در تفسیر سورهی مریم ذکر میکنیم و باقی را به مطالعهی مستقیم علاقهمندان وامیگذاریم:
و به میان عبّاد اندر، مردی بود و نام آن مرد عمران بود. او را زنی بود. و بیرون بیتالمقدس همی باشیدند. و زن عمران بار برگرفت. پس عمران و زنش پذیرفتند که ما، مر این فرزند را محرّر کنیم به مزکت بیتالمقدس اندر.
اما نمونه را از تاریخ بلعمی به پارهای از حدیث سنباد مغ بسنده میکنیم
و به دهی از دیههای نشابور مغی بود سنباد نام بود. ابومسلم او را نیکو داشتی. و او را خواستهی بسیار بود. پس چون خبر کشتن بومسلم بدو رسید غمگین شد و گفت: حق بومسلم بر من واجب است که من این خواسته را همه به طلب خون بومسلم خرج کنم. و چون خواسته نماند، جان بدهم. (مجلد دوم صفحهی ۱۰۹۳)
پاورقیها:
۱ تعبیر همقطاران رودکی مأخوذ است از توضیح زیر از کتاب تاریخ ادبیات فارسی تألیف هرمان اته ترجمهی رضازادهی شفق:
«در حلقهی رودکی، که مرگ او را در ۹۵۴ میلادی نوشتهاند در دربار سامانیان، شاعرانی وجود داشتند که یکی از جهاندیدهترین آنان ابوالعباس فضلبنعباس فاضلی ربنجنی بخاری بود ... » اته در ادامه اسامی زیر را نیز بامختصر توضیحی ذکر میکند:
معروفی بلخی - نوایی مروزی (ولوالجی) - محمد هروی - ابو زراعه معمری و خسروانی که این اخیر را فردوسی یاد کرده است:
بهیاد جوانی کنون مویه دارم
بر این بیت بوطاهر خسروانی
جوانی من از کودکی یاد دارم
دریغا جوانی، دریغا جوانی
۲ در نسخهای عبارت آمده که دلنشینتر است.
۳ گرد کردن به هرگونه زبان صراحتاً بهمعنی ترجمه کردن است و همین امر نشان میدهد که این مختصر ابیات باقیمانده از کلیله و دمنهی رودکی ستایشی از بلعمی است.
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.