mozhgan
03-02-2011, 12:41 AM
قالب های مختلف شعر فارسی
منظور از قالب يک شعر، شکل آرايش مصراعها ونظام قافيه آرايي آن است. شعر به مفهوم عام خود نه در تعريف مي گنجد و نه درقالب، ولي شاعران و مخاطبان آنها، به مرور زمان به تفاهم هايي رسيده اند و بدون اين که در اين تفاهم مجبور باشند، شکلهايي خاص را در مصراع بندي و قافيه آرايي شعر به رسميت شناخته اند.
به اين ترتيب در طول تاريخ، چند قالب پديد آمده وشاعران کهن ما کمتر ازمحدوده اين قالبها خارج شده اند. فقط در قرن اخير، يک تحوّل جهش وار داشته ايم که اصول حاکم بر قالبهاي شعر را تا حدّ زيادي دستخوش تغيير کرده است.
قالبهاي شعر فارسي به دو دسته كلي تقسيم ميشوند:
1- قالبهاي كهن
2- قالبهاي نوين
قالبهاي كهن
در قالبهاي کهن، شعراز تعدادي مصراع هم وزن تشکيل مي شود. موسيقي کناري نيز همواره وجود دارد و تابع نظم خاصي است.
هر قالب، فقط به وسيله نظام قافيه آرايي خويش مشخّص مي شود و وزن در اين ميان نقش چنداني ندارد. از ميان بي نهايت شکلي که مي توان براي قافيه آرايي تعدادي مصراع داشت، فقط حدود ده دوازده شکل باب طبع شاعران فارسي قرار گرفتهوبه اين ترتيب، ده دوازده قالب شعري رايج را پديد آورده است که ما بدانها اشاره ميکنيم.
بيت - چهارپاره -قطعه - مسمط - غزل - ترجيع بند- قصيده - مستزاد - مثنوي - بحر طويل - رباعي ودوبيتي - ديگر شكلهاي كهن
قالبهاي نوين
تا اوايل قرن حاضر هجري خورشيدي، شاعران ما دو اصل کلي تساوي وزن مصراعهاي شعر و نظم ثابت قافيه ها را رعايت کرده اند و اگر هم نوآوري اي در قالبهاي شعر داشته اند، با حفظ اين دو اصل بوده است. در آغاز اين قرن، شاعراني به اين فکر افتادند که آن دو اصل کلّي را به کنار نهند و نوآوري را فراتر از آن حدّ و مرز گسترش دهند. شعري که به اين ترتيب سروده شد، شکلي بسيار متفاوت با شعرهاي پيش از خود داشت.
آنان که با غزل حافظ و سعدي و مثنوي فردوسي و نظامي و امثال اينها عادت داشتند، ناگهان چنين شعرهايي پيش روي خويش مي ديدند: قُقنوس، مرغ خوشخوان، آوازه جهان، آواره مانده از وزش بادهاي سرد، بر شاخ خيزران، بنشسته است فرد، بر گرد او به هر سر شاخي پرندگان.
در اين گونه شعرها، شاعر مقيّد نيست مصراعها را وزني يکسان ببخشد و در چيدن مصراعهاي همقافيه، نظامي ثابت را ـ چنان که مثلاً در غزل يا مثنوي بود ـ رعايت کند.
طول مصراع، تابع طول جمله شاعر است و قافيه نيز هرگاه شاعر لازم بداند ظاهر مي شود. در اين جا آزادي عمل بيشتر است و البته از زيبايي ويژه موسيقي شعر کهن هم خبري نيست. ما را بر سر زمان، نحوه و زمينه هاي اجتماعي و فرهنگي پيدايش چنين شعرهايي بحث نيست و بيشتر برآنيم که اين گونه شعر را بشناسيم و البته در حدّ نياز، به مقتضيات آن اشاره کنيم.
به هر حال، پديدآورنده جدي اين قالبها را نيما يوشيج مي شمارند، يعني علي اسفندياري، رک به نيما يوشيج اسفندياري از باشندگان روستاي يوش از توابع شهرستان آمل در مازندران ايران. البته همه اقرار دارند که پيش از نيما يوشيج نيز اندک نمونه هايي از اين گونه شعر در دور و کنار ديده شده است، ولي نه قوّت آن شعرها در حدّي بوده که چندان قابل اعتنا باشد و نه شاعران آنها با جدّيت اين شيوه را ادامه داده اند.
نيما نخستين کسي بود که به اين قالبها به چشم يک نياز جدّي نگريست و حدود سي سال، توان شعري اش را بر سر اين کار نهاد. پس از اين نوآوري نيما يوشيج، تحوّل در قالبهاي شعر ادامه يافت و شکلهايي ديگر نيز پيشنهاد شد که در آنها نيز آن دو اصل کهن تساوي وزني مصراعها و نظم قافيه ها به کنار نهاده شده بود. کم کم همه اينها "شعر نو" ناميده شدند
ولي نوگرايي نيما و پيروان او، فقط در قالبهاي شعر نبود. آنها در همه عناصر شعر معتقد به يک خانه تکاني جدّي بودند و حتّي مي توان گفت تحوّلي که به وسيله اينان در عناصر خيال و زبان رخ داد، بسي عميق تر و کارسازتر از تحوّل در قالب شعر بود. دريغ که هم بسياري از نوگرايان و هم خيلي از مخالفان آنها، همين قالب يا پوسته شعر را ديدند و از باطن آن غافل ماندند. بسيار کسان بودند که خرده ذوقي داشتند ولي توان دست و پنجه نرم کردن با وزن و قافيه در آنان نبود و اينان شعر نو را مستمسکي کردند براي اظهار وجود و چنين شد که ناخالصي در شعر، بيشتر از پيش شد. در قديم، وزن و قافيه همچون دربانهايي خشن، مانع ورود نامحرمان به حريم شعر مي شدند که در شعر نو، ديگر نه دري درکار بود و نه درباني. چنين شد که گروهي از شاعر نمايان، زير چتر فراخ شعر نو پناه آوردند و البته کم و بيش مايه بدنامي آن هم شدند.
. براستي چه چيزي گرايش به اين قالبها را در اين قرن ايجاب کرد و چرا در اين زمان خاص، عدّه اي به اين نتيجه رسيدند که عمر قالبهاي کهن به سر رسيده است؟ در پاسخ به اين سؤال، نخست بايد دريابيم که تنگنايي در قالبهاي کهن بوده يا نه; و اگر بوده، شعر نو چه گريزگاهي پيشنهاد کرده است.
رعايت قالبهاي کهن، يعني گردن نهادن به آن دو اصل تساوي وزن و نظم قافيه ها، و اين گردن نهادن، هم چنان که شعر را موسيقي اي دلپذيرمي بخشد، محدود کننده نيز هست. مي گوييم مصراعها بايد برابر باشند
. براستي مصراع چگونه شکل مي يابد؟ از لحاظ موسيقيايي، يک مصراع، مجموعه اي منظم از هجاهاست و وقتي به آخر مجموعه مي رسيم، بايد يک توقف ناگزير داشته باشيم براي تجديد نفس و دريافت وزن و قافيه. اين از جنبه موسيقيايي قضيه بود; ولي از سويي ديگر، ما يک توقفگاه هم از بُعد زبان در پايان هر جمله داريم. حالت مطلوب، آن است که اين دو توقفگاه، بر هم منطبق شوند يعني پايان مصراع، پايان جمله نيز باشد.
در غير آن صورت اگر جمله در ميان مصراع تمام شود، ما ناگزير به يک توقّف زباني هستيم که به موسيقي لطمه مي زند و اگر مصراع تمام شود ولي جمله ناقص باشد، ما ناچاريم براي حفظ موسيقي، درنگي بکنيم کهبه دريافت معني آسيب مي رساند.
مشکل ديگر اين است که در قالبهاي کهن، غالباً هر دو مصراع با هم قرينه مي شوند و يک بيت مي سازند.
بنابراين به طور طبيعي و بناگزير، تعداد مصراعها زوج است و شاعر بايد به هر حال، براي هر مصراع، قرينه اي بتراشد هر چند حرفش به اندازه همان يکي بوده باشد. نظم قافيه ها بيش از تساوي وزنها محدود کننده است چون شاعر ناچار است بعضي مصراعها را با کلماتي از پيش تعيين شده پايان بخشد.
اين قافيه ها، ذهن شاعر را خط دهي مي کنند و آزادي تخيّل او را محدود. شايد لزومي نداشته باشد اشکال مختلف گرفتاريهايي را که از رعايت قافيه ناشي مي شود، بر شماريم و تقسيم بندي کنيم.
به هر حال آن چه مسلّم است، محدوديتي است که از اين رهگذر براي شاعر پديد مي آيد.
با يک تشبيه مي توان گفت در قالبهاي کهن، شاعر همانند کاشيکاري است که مقيّد باشد فقط کاشيهايي سالم و هم اندازه به کار ببرد و در عين حال، نقشي منظم نيز بر ديوار بيندازد. البته کاشي کردن يک ديوار صاف، ساده و طولاني با اين شکل، کار سختي نيست; ولي وقتي فضا تنگ باشد و ديوار ناهموار، اگر نگوييم کار غير ممکن مي شود، حدّاقل مي توان گفت هنرمندي بسياري طلب مي کند. حتي کار شاعر از اين هم سخت تر است چون بايد در عين حفظ شکل منظم، مراقب باقي عناصر شعر هم باشد که در بهترين شکل خود ظاهر شده باشند.
با اين همه، البته نمي توان گفت شعري که در قالبهاي کهن سروده مي شود، حتماً ناقص از کار درمي آيد و اگر هم چنين ادعايي بکنيم، وجود اين همه شعرهاي کهن زيبا، هنرمندانه و پرمحتوا را در گنجينه ادبيات خويش، چگونه توجيه مي توانيم کرد؟ اگر واقع بين باشيم، بايد بپذيريم که بسياري از اين محدوديتها، در دست شاعران توانا به ابزار بيان هنري تبديل شده اند. حذف، تکرار، ترکيب سازي و ديگر قابليتهاي زباني که پيشتر بدانها پرداخته ايم،
گاهي فقط براي رويارويي با تنگناهاي وزن و قافيه در شعرها رخ مي دهند و از اين زاويه، تمايزي به زبان مي بخشند.
به هرحال، سابقه هزار ساله شعر کهن ما نشان مي دهد که نظام وزن و قافيه در آن قالبها را نمي توان مانعي جدّي براي شعر سرودن قلمداد کرد. در عين حال منکر اين هم نمي توانيم شد که اينها به هر حال، در مواردي تنگناهايي نيز ايجاد مي کنند و بسيار طبيعي است که شاعري براي رهايي از اين تنگناها، نظام قراردادي وزن و قافيه را بشکند و يا حداقل اصلاح کند تا آزادي عمل بيشتري در عناصر خيال و زبان بيابد. نيمايوشيج و پيروان او به چنين نتيجه اي رسيدند و عمل کردند و در هدف خود موفّق هم بودند. ولي چرا ناگهان در اوايل قرن حاضر و پس از ده قرن شعرسرايي شاعران پارسي گوي، چنين بحثي پيش آمد و چنين نتيجه اي گرفته شد؟
البته دگرگونيهاي سريع سياسي و اجتماعي، در اين ميان کارساز بوده، ولي يک عامل ديگر را هم نبايد ناديده گرفت و آن تغيير فرهنگ رسانه اي ماست. ما فرهنگي داشته ايم شفاهي، که در آن شعر را بيشتر با گوش مي شنيده اند و کمتر به صورت مکتوب مي خوانده اند. آنگاه که شعر با گوش سر و کار دارد، حرف اوّل را موسيقي مي زند، يعني وزن و قافيه; و طبيعي است که شاعر بکوشد حتي الامکان عيار آنها را در حدّ ثابتي نگه دارد. در عصر حاضر و با گسترش رسانه هاي چاپي، فرهنگ به سوي مکتوب شدن پيش رفت و لاجرم نقش موسيقي کلام که بيشتر شنيدني بود، کمتر شد.
شاعران کهن سرا مي کوشيدند نظام موسيقيايي را حفظ کنند هرچند در اين ميانه آسيبي هم به زبان و خيال وارد شود و شاعران نوگرا مي کوشند آزادي عمل خويش در خيال و زبان را حفظ کنند هرچند آسيبي متوجه موسيقي شود. پس مي توان گفت پيدايش شعر نو، ناشي از يک سبک و سنگين کردن مجدّد عناصر شعر و ايجاد توازني نوين براي آنها بوده است; چنان که مثلاً در تغيير توازن قوا در يک حاکميت، رئيس جمهور جايش را به نخست وزير بدهد يا برعکس.
قالبهاي نوين شامل:
قالب نيمايي
شعر آزاد
شعر منثور
منظور از قالب يک شعر، شکل آرايش مصراعها ونظام قافيه آرايي آن است. شعر به مفهوم عام خود نه در تعريف مي گنجد و نه درقالب، ولي شاعران و مخاطبان آنها، به مرور زمان به تفاهم هايي رسيده اند و بدون اين که در اين تفاهم مجبور باشند، شکلهايي خاص را در مصراع بندي و قافيه آرايي شعر به رسميت شناخته اند.
به اين ترتيب در طول تاريخ، چند قالب پديد آمده وشاعران کهن ما کمتر ازمحدوده اين قالبها خارج شده اند. فقط در قرن اخير، يک تحوّل جهش وار داشته ايم که اصول حاکم بر قالبهاي شعر را تا حدّ زيادي دستخوش تغيير کرده است.
قالبهاي شعر فارسي به دو دسته كلي تقسيم ميشوند:
1- قالبهاي كهن
2- قالبهاي نوين
قالبهاي كهن
در قالبهاي کهن، شعراز تعدادي مصراع هم وزن تشکيل مي شود. موسيقي کناري نيز همواره وجود دارد و تابع نظم خاصي است.
هر قالب، فقط به وسيله نظام قافيه آرايي خويش مشخّص مي شود و وزن در اين ميان نقش چنداني ندارد. از ميان بي نهايت شکلي که مي توان براي قافيه آرايي تعدادي مصراع داشت، فقط حدود ده دوازده شکل باب طبع شاعران فارسي قرار گرفتهوبه اين ترتيب، ده دوازده قالب شعري رايج را پديد آورده است که ما بدانها اشاره ميکنيم.
بيت - چهارپاره -قطعه - مسمط - غزل - ترجيع بند- قصيده - مستزاد - مثنوي - بحر طويل - رباعي ودوبيتي - ديگر شكلهاي كهن
قالبهاي نوين
تا اوايل قرن حاضر هجري خورشيدي، شاعران ما دو اصل کلي تساوي وزن مصراعهاي شعر و نظم ثابت قافيه ها را رعايت کرده اند و اگر هم نوآوري اي در قالبهاي شعر داشته اند، با حفظ اين دو اصل بوده است. در آغاز اين قرن، شاعراني به اين فکر افتادند که آن دو اصل کلّي را به کنار نهند و نوآوري را فراتر از آن حدّ و مرز گسترش دهند. شعري که به اين ترتيب سروده شد، شکلي بسيار متفاوت با شعرهاي پيش از خود داشت.
آنان که با غزل حافظ و سعدي و مثنوي فردوسي و نظامي و امثال اينها عادت داشتند، ناگهان چنين شعرهايي پيش روي خويش مي ديدند: قُقنوس، مرغ خوشخوان، آوازه جهان، آواره مانده از وزش بادهاي سرد، بر شاخ خيزران، بنشسته است فرد، بر گرد او به هر سر شاخي پرندگان.
در اين گونه شعرها، شاعر مقيّد نيست مصراعها را وزني يکسان ببخشد و در چيدن مصراعهاي همقافيه، نظامي ثابت را ـ چنان که مثلاً در غزل يا مثنوي بود ـ رعايت کند.
طول مصراع، تابع طول جمله شاعر است و قافيه نيز هرگاه شاعر لازم بداند ظاهر مي شود. در اين جا آزادي عمل بيشتر است و البته از زيبايي ويژه موسيقي شعر کهن هم خبري نيست. ما را بر سر زمان، نحوه و زمينه هاي اجتماعي و فرهنگي پيدايش چنين شعرهايي بحث نيست و بيشتر برآنيم که اين گونه شعر را بشناسيم و البته در حدّ نياز، به مقتضيات آن اشاره کنيم.
به هر حال، پديدآورنده جدي اين قالبها را نيما يوشيج مي شمارند، يعني علي اسفندياري، رک به نيما يوشيج اسفندياري از باشندگان روستاي يوش از توابع شهرستان آمل در مازندران ايران. البته همه اقرار دارند که پيش از نيما يوشيج نيز اندک نمونه هايي از اين گونه شعر در دور و کنار ديده شده است، ولي نه قوّت آن شعرها در حدّي بوده که چندان قابل اعتنا باشد و نه شاعران آنها با جدّيت اين شيوه را ادامه داده اند.
نيما نخستين کسي بود که به اين قالبها به چشم يک نياز جدّي نگريست و حدود سي سال، توان شعري اش را بر سر اين کار نهاد. پس از اين نوآوري نيما يوشيج، تحوّل در قالبهاي شعر ادامه يافت و شکلهايي ديگر نيز پيشنهاد شد که در آنها نيز آن دو اصل کهن تساوي وزني مصراعها و نظم قافيه ها به کنار نهاده شده بود. کم کم همه اينها "شعر نو" ناميده شدند
ولي نوگرايي نيما و پيروان او، فقط در قالبهاي شعر نبود. آنها در همه عناصر شعر معتقد به يک خانه تکاني جدّي بودند و حتّي مي توان گفت تحوّلي که به وسيله اينان در عناصر خيال و زبان رخ داد، بسي عميق تر و کارسازتر از تحوّل در قالب شعر بود. دريغ که هم بسياري از نوگرايان و هم خيلي از مخالفان آنها، همين قالب يا پوسته شعر را ديدند و از باطن آن غافل ماندند. بسيار کسان بودند که خرده ذوقي داشتند ولي توان دست و پنجه نرم کردن با وزن و قافيه در آنان نبود و اينان شعر نو را مستمسکي کردند براي اظهار وجود و چنين شد که ناخالصي در شعر، بيشتر از پيش شد. در قديم، وزن و قافيه همچون دربانهايي خشن، مانع ورود نامحرمان به حريم شعر مي شدند که در شعر نو، ديگر نه دري درکار بود و نه درباني. چنين شد که گروهي از شاعر نمايان، زير چتر فراخ شعر نو پناه آوردند و البته کم و بيش مايه بدنامي آن هم شدند.
. براستي چه چيزي گرايش به اين قالبها را در اين قرن ايجاب کرد و چرا در اين زمان خاص، عدّه اي به اين نتيجه رسيدند که عمر قالبهاي کهن به سر رسيده است؟ در پاسخ به اين سؤال، نخست بايد دريابيم که تنگنايي در قالبهاي کهن بوده يا نه; و اگر بوده، شعر نو چه گريزگاهي پيشنهاد کرده است.
رعايت قالبهاي کهن، يعني گردن نهادن به آن دو اصل تساوي وزن و نظم قافيه ها، و اين گردن نهادن، هم چنان که شعر را موسيقي اي دلپذيرمي بخشد، محدود کننده نيز هست. مي گوييم مصراعها بايد برابر باشند
. براستي مصراع چگونه شکل مي يابد؟ از لحاظ موسيقيايي، يک مصراع، مجموعه اي منظم از هجاهاست و وقتي به آخر مجموعه مي رسيم، بايد يک توقف ناگزير داشته باشيم براي تجديد نفس و دريافت وزن و قافيه. اين از جنبه موسيقيايي قضيه بود; ولي از سويي ديگر، ما يک توقفگاه هم از بُعد زبان در پايان هر جمله داريم. حالت مطلوب، آن است که اين دو توقفگاه، بر هم منطبق شوند يعني پايان مصراع، پايان جمله نيز باشد.
در غير آن صورت اگر جمله در ميان مصراع تمام شود، ما ناگزير به يک توقّف زباني هستيم که به موسيقي لطمه مي زند و اگر مصراع تمام شود ولي جمله ناقص باشد، ما ناچاريم براي حفظ موسيقي، درنگي بکنيم کهبه دريافت معني آسيب مي رساند.
مشکل ديگر اين است که در قالبهاي کهن، غالباً هر دو مصراع با هم قرينه مي شوند و يک بيت مي سازند.
بنابراين به طور طبيعي و بناگزير، تعداد مصراعها زوج است و شاعر بايد به هر حال، براي هر مصراع، قرينه اي بتراشد هر چند حرفش به اندازه همان يکي بوده باشد. نظم قافيه ها بيش از تساوي وزنها محدود کننده است چون شاعر ناچار است بعضي مصراعها را با کلماتي از پيش تعيين شده پايان بخشد.
اين قافيه ها، ذهن شاعر را خط دهي مي کنند و آزادي تخيّل او را محدود. شايد لزومي نداشته باشد اشکال مختلف گرفتاريهايي را که از رعايت قافيه ناشي مي شود، بر شماريم و تقسيم بندي کنيم.
به هر حال آن چه مسلّم است، محدوديتي است که از اين رهگذر براي شاعر پديد مي آيد.
با يک تشبيه مي توان گفت در قالبهاي کهن، شاعر همانند کاشيکاري است که مقيّد باشد فقط کاشيهايي سالم و هم اندازه به کار ببرد و در عين حال، نقشي منظم نيز بر ديوار بيندازد. البته کاشي کردن يک ديوار صاف، ساده و طولاني با اين شکل، کار سختي نيست; ولي وقتي فضا تنگ باشد و ديوار ناهموار، اگر نگوييم کار غير ممکن مي شود، حدّاقل مي توان گفت هنرمندي بسياري طلب مي کند. حتي کار شاعر از اين هم سخت تر است چون بايد در عين حفظ شکل منظم، مراقب باقي عناصر شعر هم باشد که در بهترين شکل خود ظاهر شده باشند.
با اين همه، البته نمي توان گفت شعري که در قالبهاي کهن سروده مي شود، حتماً ناقص از کار درمي آيد و اگر هم چنين ادعايي بکنيم، وجود اين همه شعرهاي کهن زيبا، هنرمندانه و پرمحتوا را در گنجينه ادبيات خويش، چگونه توجيه مي توانيم کرد؟ اگر واقع بين باشيم، بايد بپذيريم که بسياري از اين محدوديتها، در دست شاعران توانا به ابزار بيان هنري تبديل شده اند. حذف، تکرار، ترکيب سازي و ديگر قابليتهاي زباني که پيشتر بدانها پرداخته ايم،
گاهي فقط براي رويارويي با تنگناهاي وزن و قافيه در شعرها رخ مي دهند و از اين زاويه، تمايزي به زبان مي بخشند.
به هرحال، سابقه هزار ساله شعر کهن ما نشان مي دهد که نظام وزن و قافيه در آن قالبها را نمي توان مانعي جدّي براي شعر سرودن قلمداد کرد. در عين حال منکر اين هم نمي توانيم شد که اينها به هر حال، در مواردي تنگناهايي نيز ايجاد مي کنند و بسيار طبيعي است که شاعري براي رهايي از اين تنگناها، نظام قراردادي وزن و قافيه را بشکند و يا حداقل اصلاح کند تا آزادي عمل بيشتري در عناصر خيال و زبان بيابد. نيمايوشيج و پيروان او به چنين نتيجه اي رسيدند و عمل کردند و در هدف خود موفّق هم بودند. ولي چرا ناگهان در اوايل قرن حاضر و پس از ده قرن شعرسرايي شاعران پارسي گوي، چنين بحثي پيش آمد و چنين نتيجه اي گرفته شد؟
البته دگرگونيهاي سريع سياسي و اجتماعي، در اين ميان کارساز بوده، ولي يک عامل ديگر را هم نبايد ناديده گرفت و آن تغيير فرهنگ رسانه اي ماست. ما فرهنگي داشته ايم شفاهي، که در آن شعر را بيشتر با گوش مي شنيده اند و کمتر به صورت مکتوب مي خوانده اند. آنگاه که شعر با گوش سر و کار دارد، حرف اوّل را موسيقي مي زند، يعني وزن و قافيه; و طبيعي است که شاعر بکوشد حتي الامکان عيار آنها را در حدّ ثابتي نگه دارد. در عصر حاضر و با گسترش رسانه هاي چاپي، فرهنگ به سوي مکتوب شدن پيش رفت و لاجرم نقش موسيقي کلام که بيشتر شنيدني بود، کمتر شد.
شاعران کهن سرا مي کوشيدند نظام موسيقيايي را حفظ کنند هرچند در اين ميانه آسيبي هم به زبان و خيال وارد شود و شاعران نوگرا مي کوشند آزادي عمل خويش در خيال و زبان را حفظ کنند هرچند آسيبي متوجه موسيقي شود. پس مي توان گفت پيدايش شعر نو، ناشي از يک سبک و سنگين کردن مجدّد عناصر شعر و ايجاد توازني نوين براي آنها بوده است; چنان که مثلاً در تغيير توازن قوا در يک حاکميت، رئيس جمهور جايش را به نخست وزير بدهد يا برعکس.
قالبهاي نوين شامل:
قالب نيمايي
شعر آزاد
شعر منثور