mozhgan
03-02-2011, 12:39 AM
تفاوت نماد و استعاره در شعر
یکی از راههای شناخت اندیشه و نظام ذهنی یک شاعر یا نویسنده بررسی و تحلیل صورتهای خیالی اثر اوست و در این زمینه آنچه غالباً مورد کندوکاو قرار میگیرد آن دسته از صورتهای خیالی است که از دیرباز محل توجه بوده است از قبیل: تشبیه، استعاره و انواع مجازها؛ اما کمتر به مبحث نماد پرداخته شده و نمادهای به کار رفته در آثار ادبی قدیم و جدید اغلب بر اساس فرمول استعاره تحلیل شده است.
سمبل یا نماد
یکی از انواع صور خیال شاعرانه است که در آن یک واژه علاوه بر حفظ معنای حقیقی خود یک یا چند معنای غیرحقیقی (مجازی) را نیز نمایندگی میکند.
در مقایسه با استعاره سمبل دایره معنایی گستردهتری دارد و ممکن است بر چند مفهوم مجازی دلالت کند ضمن آنکه – برخلاف استعاره – معنای حقیقی خود را نیز حفظ میکند.
تفاوت نماد و استعاره را در مثالهای زیر بررسی میکنیم:
گرتیغ بارد در کوی آن ماه
گردن نهادیم الحکم لله
در بیت بالا واژه «ماه» در نقش استعاره به کار رفته و صرفاً معنای مجازی آن یعنی یک انسان (در اینجا: محبوب) مورد نظر شاعر است و به هیچ وجه نمیتوان معنای حقیقی واژه (یعنی قمر یا moon) را لحاظ کرد و ضمناً آن معنای مجازی نیز یکی بیش نیست.
حال اگر واژه ماه به گونهیی در کلام به کار رود که علاوه بر معنای حقیقی (قمر) یک یا چند معنای مجازی را هم برساند در این صورت استعاره به سمبل تبدیل شده است:
ماه بیگفتن چو باشد رهنما
چو بگوید شد ضیا اندر ضیا
ماه در مثال بالا معنای حقیقی و اولیه خود را دارد و در معنای ثانویه مراد از آن امام علی (ع) است.
مثالی دیگر:
چارق و پاتابه لایق مر تراست
آفتابی را چنین ها کی رواست؟
در این بیت موسی (ع) به شبانی که با زبان و بیان خاص خود خدای خویش را ثنا میگفت، میگوید: این وصفها لایق خود توست؛ این تو هستی که به کفش نیاز داری، آفتاب چنین نیازهایی ندارد. ما از مجموع اطلاعاتی که شاعر در روند داستان ارائه میکند چنین استنباط میکنیم که در اینجا آفتاب به معنای خداوند، پیران و خاصان حق است ولی اراده معنای خورشید نیز که معنای حقیقی واژه است – اگرچه مقصود شاعر نیست – استبعادی ندارد
نمونههایی دیگر از کاربرد واژه آفتاب (یا معادلهای آن مثل شمس و خورشید) در نقش نماد:
آفتاب در معنای 1- Sun 2- خداوند 3– شمس تبریزی
باز گرد شمس میگردم ، عجب!
هم زفر شمس باشد این سبب
شمس باشد برسببها مطلع
هم از او حبل سببها منقطع
صد هزاران بار ببریدم امید
از کی؟ از شمس این شما باور کنید؟
تو مرا باور مکن کز آفتاب
صبر دارم من و یا ماهی ز آب
ور شوم نومید، نومیدی من
عین صنع آفتاب است، ای حسن!
لازم به توضیح است که در شواهد نقل شده به دلیل امکان وجود برداشتها و تعابیر مختلف که معلول چند معنایی بودن کلام است برداشتهای معنایی به مفاهیم ارائه شده منحصر نمیشود. چنان که فیالمثل در مصراع «چون برآید شمس، انشق القمر» شمس را میتوان در معنای پیامبر (ص) نیز گرفت. مواردی از این دست در مثنوی کم نیست که خواننده بارها در انتخاب مفاهیم متعدد سمبلیک مردد میماند و معنا همچون ماهی لغزان از چنگ او میگریزد و البته این تعدد مفاهیم در متونی که جنبه نمادین دارند امری طبیعی و جزو ذات نماد است.
هر پژوهشی در جهت شناخت نمادهای مثنوی (و غزلیات مولوی) صورت بگیرد نقش مهم و محوری سه واژه «شمس»، «شاه» و «شیر» را در سمبولیسم مولوی بیشتر روشن میسازد. این «سه شین» بیشترین سلسله تداعی معانی را در مثنوی پدید میآورند و مولوی آرمانیترین چهرهها را در هیات آنان میبیند و مینمایاند.
داستانی که در این نوشتار بررسی میشود از دفتر اول مثنوی انتخاب شده است با عنوان «رفتن گرگ و روباه در خدمت شیر به شکار».
داستان را اکثر شنیده و میدانیم، شیر و گرگ و روباهی به شکار میروند و گاو کوهی و بز و خرگوش صید میکنند. شیر ابتدا از گرگ میخواهد شکارها را تقسیم کند و گرگ همچنانکه در بادی امر به نظر میرسد گاو را سهم شیر، بز را سهم خود و خرگوش را سهم روباه میداند.
شیر از نحوه تقسیم کردن به شدت خشمگین میشود و گرگ را میکشد. سپس وظیفه قسمتگری را بر عهده روباه میگذارد روباه میگوید: گاو برای صبحانه شما، بز برای ناهار و خرگوش برای شام شما. شیر با تحسین و تعجب به روباه مینگرد و میپرسد این قسمت کردن را از چه کسی آموختی؟ روباه میگوید از حال و روز گرگ.
برای بررسی سمبولیسم مولانا در این داستان بار دیگر به آغاز داستان باز میگردیم. شیر و گرگ و روباهی عازم صید میشوند و کوه و دشت را زیرپا میگذارند (ابیات 3-1). تا اینجا همه واژگان در معنای حقیقی خود به کار رفتهاند و خبری از مجاز نیست. شیر (درنده معروف، اسد) با چند درنده دیگر به شکار رفته است.
اما نخستین جرقه همین جا در ذهن شاعر زده میشود. یک پرسش کنجکاوانه در مقابل قصه قرار میگیرد و روند داستان به ویژه شیوه بیان آن را متحول میکند. چرا شیر (سلطان جنگل) خودش به شکار میرود؟ چرا خدمتکارانش را نمیفرستد؟ آیا میشود نقش شیر را از صحنه شکار حذف کرد و گرگ و روباه را بدون او به شکار فرستاد؟ نه! اما میشود برای حضور شیر توجیهی یافت. در این جا مفاهیم سمبلیک کمکم شکل میگیرند.
اگر پادشاه شخصاً در انجام امری به زیردستان خود کمک کند این وظیفه و تکلیف او نیست بلکه از روی بزرگواری با آنان همراهی کرده است (بیت 4) حضور در میان غوغای لشکریان برای چنین پادشاه با فر و شکوهی مایه زحمت است (بیت 5). اما به هر حال با جماعت همراهی نموده، چرا که رسول اکرم (ص) فرموده است: «الجماعه رحمه و الفرقه عذاب. بیت ششم صرفاً مثالی است برای تاکید بر مفهوم بیت 5
یکی از راههای شناخت اندیشه و نظام ذهنی یک شاعر یا نویسنده بررسی و تحلیل صورتهای خیالی اثر اوست و در این زمینه آنچه غالباً مورد کندوکاو قرار میگیرد آن دسته از صورتهای خیالی است که از دیرباز محل توجه بوده است از قبیل: تشبیه، استعاره و انواع مجازها؛ اما کمتر به مبحث نماد پرداخته شده و نمادهای به کار رفته در آثار ادبی قدیم و جدید اغلب بر اساس فرمول استعاره تحلیل شده است.
سمبل یا نماد
یکی از انواع صور خیال شاعرانه است که در آن یک واژه علاوه بر حفظ معنای حقیقی خود یک یا چند معنای غیرحقیقی (مجازی) را نیز نمایندگی میکند.
در مقایسه با استعاره سمبل دایره معنایی گستردهتری دارد و ممکن است بر چند مفهوم مجازی دلالت کند ضمن آنکه – برخلاف استعاره – معنای حقیقی خود را نیز حفظ میکند.
تفاوت نماد و استعاره را در مثالهای زیر بررسی میکنیم:
گرتیغ بارد در کوی آن ماه
گردن نهادیم الحکم لله
در بیت بالا واژه «ماه» در نقش استعاره به کار رفته و صرفاً معنای مجازی آن یعنی یک انسان (در اینجا: محبوب) مورد نظر شاعر است و به هیچ وجه نمیتوان معنای حقیقی واژه (یعنی قمر یا moon) را لحاظ کرد و ضمناً آن معنای مجازی نیز یکی بیش نیست.
حال اگر واژه ماه به گونهیی در کلام به کار رود که علاوه بر معنای حقیقی (قمر) یک یا چند معنای مجازی را هم برساند در این صورت استعاره به سمبل تبدیل شده است:
ماه بیگفتن چو باشد رهنما
چو بگوید شد ضیا اندر ضیا
ماه در مثال بالا معنای حقیقی و اولیه خود را دارد و در معنای ثانویه مراد از آن امام علی (ع) است.
مثالی دیگر:
چارق و پاتابه لایق مر تراست
آفتابی را چنین ها کی رواست؟
در این بیت موسی (ع) به شبانی که با زبان و بیان خاص خود خدای خویش را ثنا میگفت، میگوید: این وصفها لایق خود توست؛ این تو هستی که به کفش نیاز داری، آفتاب چنین نیازهایی ندارد. ما از مجموع اطلاعاتی که شاعر در روند داستان ارائه میکند چنین استنباط میکنیم که در اینجا آفتاب به معنای خداوند، پیران و خاصان حق است ولی اراده معنای خورشید نیز که معنای حقیقی واژه است – اگرچه مقصود شاعر نیست – استبعادی ندارد
نمونههایی دیگر از کاربرد واژه آفتاب (یا معادلهای آن مثل شمس و خورشید) در نقش نماد:
آفتاب در معنای 1- Sun 2- خداوند 3– شمس تبریزی
باز گرد شمس میگردم ، عجب!
هم زفر شمس باشد این سبب
شمس باشد برسببها مطلع
هم از او حبل سببها منقطع
صد هزاران بار ببریدم امید
از کی؟ از شمس این شما باور کنید؟
تو مرا باور مکن کز آفتاب
صبر دارم من و یا ماهی ز آب
ور شوم نومید، نومیدی من
عین صنع آفتاب است، ای حسن!
لازم به توضیح است که در شواهد نقل شده به دلیل امکان وجود برداشتها و تعابیر مختلف که معلول چند معنایی بودن کلام است برداشتهای معنایی به مفاهیم ارائه شده منحصر نمیشود. چنان که فیالمثل در مصراع «چون برآید شمس، انشق القمر» شمس را میتوان در معنای پیامبر (ص) نیز گرفت. مواردی از این دست در مثنوی کم نیست که خواننده بارها در انتخاب مفاهیم متعدد سمبلیک مردد میماند و معنا همچون ماهی لغزان از چنگ او میگریزد و البته این تعدد مفاهیم در متونی که جنبه نمادین دارند امری طبیعی و جزو ذات نماد است.
هر پژوهشی در جهت شناخت نمادهای مثنوی (و غزلیات مولوی) صورت بگیرد نقش مهم و محوری سه واژه «شمس»، «شاه» و «شیر» را در سمبولیسم مولوی بیشتر روشن میسازد. این «سه شین» بیشترین سلسله تداعی معانی را در مثنوی پدید میآورند و مولوی آرمانیترین چهرهها را در هیات آنان میبیند و مینمایاند.
داستانی که در این نوشتار بررسی میشود از دفتر اول مثنوی انتخاب شده است با عنوان «رفتن گرگ و روباه در خدمت شیر به شکار».
داستان را اکثر شنیده و میدانیم، شیر و گرگ و روباهی به شکار میروند و گاو کوهی و بز و خرگوش صید میکنند. شیر ابتدا از گرگ میخواهد شکارها را تقسیم کند و گرگ همچنانکه در بادی امر به نظر میرسد گاو را سهم شیر، بز را سهم خود و خرگوش را سهم روباه میداند.
شیر از نحوه تقسیم کردن به شدت خشمگین میشود و گرگ را میکشد. سپس وظیفه قسمتگری را بر عهده روباه میگذارد روباه میگوید: گاو برای صبحانه شما، بز برای ناهار و خرگوش برای شام شما. شیر با تحسین و تعجب به روباه مینگرد و میپرسد این قسمت کردن را از چه کسی آموختی؟ روباه میگوید از حال و روز گرگ.
برای بررسی سمبولیسم مولانا در این داستان بار دیگر به آغاز داستان باز میگردیم. شیر و گرگ و روباهی عازم صید میشوند و کوه و دشت را زیرپا میگذارند (ابیات 3-1). تا اینجا همه واژگان در معنای حقیقی خود به کار رفتهاند و خبری از مجاز نیست. شیر (درنده معروف، اسد) با چند درنده دیگر به شکار رفته است.
اما نخستین جرقه همین جا در ذهن شاعر زده میشود. یک پرسش کنجکاوانه در مقابل قصه قرار میگیرد و روند داستان به ویژه شیوه بیان آن را متحول میکند. چرا شیر (سلطان جنگل) خودش به شکار میرود؟ چرا خدمتکارانش را نمیفرستد؟ آیا میشود نقش شیر را از صحنه شکار حذف کرد و گرگ و روباه را بدون او به شکار فرستاد؟ نه! اما میشود برای حضور شیر توجیهی یافت. در این جا مفاهیم سمبلیک کمکم شکل میگیرند.
اگر پادشاه شخصاً در انجام امری به زیردستان خود کمک کند این وظیفه و تکلیف او نیست بلکه از روی بزرگواری با آنان همراهی کرده است (بیت 4) حضور در میان غوغای لشکریان برای چنین پادشاه با فر و شکوهی مایه زحمت است (بیت 5). اما به هر حال با جماعت همراهی نموده، چرا که رسول اکرم (ص) فرموده است: «الجماعه رحمه و الفرقه عذاب. بیت ششم صرفاً مثالی است برای تاکید بر مفهوم بیت 5