PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نثر



mozhgan
02-28-2011, 09:57 PM
نثر
لغت نَثر پراکندگي و پراکندن معني مي‌دهد. در اصطلاح ادبيات، نَثر به سخني اطلاق مي‌شود که به رعايت وزن و قافيه پاي‌بند نيست. در مقابل نظم، حالت نثر به سبک گفتاري روزمرّه نزديکتر مي‌باشد. کاربرد نثر بيشتر در توضيح واقعيات و بحث در مورد انديشه‌ها و نظرات است. در رسانه‌ها، فيلم‌ها، فلسفه، نمايشنامه، تاريخ، زندگينامه، نامه‌نگاري، مقاله‌نويسي نشريات و دانشنامه‌ها بيشتر از نثر بهره مي‌گيرند.

گونه‌ها
نثر را بر پايه کاربرد به گونه‌هاي زير تقسيم مي‌کنند:
روايي
اين نثر، داستاني حقيقي يا اختراعي را به طريقي بيان مي‌دارد که جذاب باشد. نمونه‌هاي آن رمان‌هاي بوف کور و کليدر هستند.
استدلالي
اين نثر، بخردانه و ذهني است و کاربرد آن ترغيب خواننده به باورداشت چيزي است مانند سير حکمت در اروپا اثر محمد علي فروغي يااسلام شناسي اثرعلي شريعتي.
نمايشي
اينگونه نثر بيشتر بصورت نمايشنامه نوشته مي‌شود مانند جان نثار اثر بيزن مفيد و حسن کچل نوشته علي حاتمي
آموزشي
کاربرد اينگونه نثر انتقال اطلاعات است، براي نمونه کتاب‌هاي درسي، دانشنامه ها و کتاب‌هايي همچون تاريخ بيهقي
کنکاشي
کتاب‌هاي تخيلي فکري يا در موضوعات تفريحي، مقاله‌هاي جُنگ‌هاي ادبي و کتاب‌هاي درباره تفکر مذهبي در اين گونه قرار مي‌گيرند مانند فيه ما فيه اثر مولانا
رويهمرفته سبک نوشتاري نثر تا اندازه اي مهم است ولي در بيشتر نوشته ها مفاد مهم‌تر از سبک است.


نثر نويسان
ميرزا رضي
يکي از نثر نويسان آغاز کار قاجاريه ميرزا رضي منشي الممالک، فرزند ميرزا شفيع آذربايجاني، است. ميرزا رضي از خانواده اي برخاسته، که از عقايد صوفيگري پيروي مي‌کرده اند، ولي اين امر او و پدر وي را از رسيدن به مقامات عاليه دولتي باز نداشته است. ميرزا شفيع مستوفي نادرشاه بود و ميرزا رضي پس از فوت پدر در دولت کريم خان زند و پس از او دربار آغا محمد خان قاجار منصب استيفا داشت و رسائل و نامه ها و فرامين عمده را به عربي و فارسي و ترکي و جغتايي تحرير مي‌کرد و چون نوبت پادشاهي به فتحعلي شاه رسيد در دربار او عزت و احترام بيشتري يافت و مشهور است که به هنگام سلام هم لوله قرطاس و هم خنجر الماس به کمر مي‌زده است.
ميرزا رضي به ترکي و گاهي به فارسي و عربي شعر مي سرود و " بنده " تخلص مي‌کرد. رضا قلي خان هدايت دو قصيده فارسي او را در مجمع الفصحاء ضبط کرده است.
صاحب ترجمه به سال 1222 ه. ق. به بيماري سل در تهران درگذشت و در نجف مدفون شد. وي هنگام مرگ شصت و پنج سال داشت.
ميرزا رضي وقايع جنگ فرانسه و اتريش و روس ( 1805 م) را که از لسان اروپايي به ترکي ترجمه شده بود، براي مطالعه فتحعلي شاه، به زبان پارسي ترجمه کرده است. رساله "عشق و روح" و "حسن و دل" نيز از منشآت اوست و از مشاهير مکاتيب وي نامه مفصلي است که از قول فتحعلي شاه به ناپلئون اول نگاشته و تمام آن در "زنبيل" فرهاد ميرزا معتمدالدوله چاپ شده است.
او را تاريخي است به نام " زينةالتواريخ " که به فرمان خاقان کبير نگاشته. تاريخ مزبور تاليف دسته جمعي است که گذشته از ميرزا رضي، که مولف اصلي بوده، معتمد الدوله نشاط و عبدالرزاق بيگ دنبلي، متخلص به مفتون، و شخصي به نام ميرزا عبدالرحيم اشتهاردي در تحرير آن دست داشته اند.

فاضل خان
ميرزا محمد از طايفه بايندر ترکمان، روز چهاردهم ذيحجهً سال 1198 ه. ق. در گروس به دنيا آمد. در شانزده سالگي يتيم ماند و به عسرت بزرگ شد. چندي پس از مرگ پدر، به عراق و جاهاي ديگر سفر کرد و خط و انشايي فراهم آورد. پس به تهران آمد و به وسيله فتحعلي خان صبا به دربار راه يافت و جزو غلامان خاص درآمد و به فرمان شاه تحت نظر و تربيت صبا مشغول تحصيل شد؛ و در پنج سال چنان معلوماتي از علوم زمان بدست آورد که شاه چون فضايل او را ديد لقب " فاضل خان " به او داد و به سمت جارچي باشي، يعني رئيس و سرکرده مناديان دربار، منصوب شد. او چند سال جزو منشيان مخصوص شاه کار مي‌کرد و در سفر و حضر ملتزم رکاب بود و چون بياني خوب داشت، قصايدي را که فتحعلي خان ملک الشعراء و ديگران در مدح شاه مي سرودند حفظ و رعايت مي‌کرد و بدين مناسبت تخلص شعري خود را نيز " راوي " قرار داد.
در روز آدينه، 24 رجب سال 1244 ه. ق. ( 30 ژانويه 1829 م) واقعه ناگوار قتل گريبايدوف، سفير روس در تهران پيش آمد، و هفت ماه بعد شاهزاده خسروميرزا، يکي از پسران کهتر عباس ميرزا نايب السلطنه، با هيئتي براي عذرخواهي مامور دربار روسيه شد. فاضل خان هم جزو اين هيئت بود.
هيئت نمايندگي خسرو ميرزا در راه قفقاز به پوشکين، شاعر نامي روس، برخورد که با آرتش ژنرال پاسکويچ به ميدان جنگ با عثماني مي‌رفت.

پوشکين شرح اين ملاقات را در سفرنامه ارز روم چنين آورده است:
«عجله داشتم که هر چه زودتر به تفليس برسم...... منتظر شاهزاده ايران بودند. در نزديکي ده کازبيک (قاضي بيگ) با چند دستگاه کالسکه برخورديم و راه چون تنگ بود، بند آمد. در آن ميان که وسائطه نقليه از کنار هم رد مي‌شدند، افسر نگهبان به ما گفت که وي شاعر دربار ايران را بدرقه مي‌کند و به خواهش من مرا به فاضل خان معرفي کرد. به کمک مترجم خواستم به تعارفات پر آب و تاب شرقي بپردازم. اما چقدر شرمنده شدم وقتي که فاضل خان شيرينکاري نابجاي مرا با فروتني ساده و مودبانه اي پاسخ داد و اظهار اميدواري کرد که باز در پترسبورگ مرا ببيند و تاسف خورد که آشنايي ما طولاني نبود. ناچار شدم اين لحن شوخي پر افاده خود را عوض کرده، با عبارات معموله اروپايي با او سخن گويم. اين پيش آمد بايد براي ما روسها درس عبرتي باشد که شوخي و مسخرگي را کنار بگذاريم و من خود از اين پس درباره کسي از روي کلاه پوستي و سر انگشتان خضاب کرده اش قضاوت نخواهم کرد.»
فاضل خان زماني هم به وزارت همدان منصوب گشت، و چون در آنجا وامدار شد و به وي سخت گذشت به تهران بازگشت و دوباره جزو منشيان مخصوص درآمد. در زمان سلطنت محمد شاه هم چندي به همين سمت باقي بود تا عزلت گزيد و « از حضرت سلطان راتبه يافت » و سر انجام در سال 1253 يا 1254 ه. ق. بر اثر بيماري شديد چند ماهه در تهران درگذشت.

صاحب ديوان
ميرزا تقي علي آبادي، پسر ميرزا زکي، مستوفي الممالک آغا محمد خان، در علي آباد(شاهي) به دنيا آمد. مردي بود فاضل و کار آزموده و صاحب قلم. چون در محل روزگار بر او سخت گرفته بود و کارش رونقي نداشت، از مازندران به تهران آمد و به وسيله فتحعلي خان صبا به دربار فتحعلي شاه معرفي و ابتدا به سمت منشي مخصوص مشغول کار شد؛ و پس از سه سال به رياست بيوتات سلطنتي منصوب گرديد. او مورد اعتماد شاه بود و پيغامها و رسائل محرمانه شاه به وسيله وي ابلاغ مي‌شد. چند سال بعد به وزارت زنجان منصوب شد و ده سال در آنجا ماند و پس از ده سال به امر شاه به تهران بازگشت و چندي بعد لقب " صاحبديوان " يافت. اما چهار سال بعد ( 1248 ه.ق.) به جرم اينکه دهي را بي فرمان پادشاه منشور کرده و به سيورغال مردي داده بود، معزول شد و ميرزا تقي نوايي مازندراني به جاي وي منشي الممالک شد.
بعد از جلوس محمد شاه به سال 1250 ه. ق.، علي آبادي در شوال آن سال مامور شد از شاهزاده محمد قلي ميرزا ملک آرا، فرماندار مازندران، که به تهران احضار شده و بيم آن مي‌رفت که سرکشي کند، استقبال نمايد. او ماموريت خود را به خوبي انجام داد و بعد مامور شيراز شد. در آنجا با وصال شيرازي الفت يافت و پس از سه سال به علت بيماري با اجازه شاه به تهران بازگشت و چندي نگذشت که دچار سکته و خانه نشين شد و به فلج پا و نابينايي گرفتار بود تا در جمادي الثاني سال 1256 ه. ق. درگذشت.
صاحبديوان در شمار چند تن نويسنده طراز اول صدر حکومت قاجاريه است. قائم مقام در منشآتش از او به احترام نام مي‌برد و در نويسندگي به استاديش مي ستايد.
صاحب ترجمه شعر هم مي سرود و " صاحب " يا " صاحبديوان " تخلص مي‌کرد. اشعارش تعريفي ندارد. دو نسخه از ديوان او در کتابخانه مدرسه سپهسالار تهران موجود است.

قائم مقام
ميرزا ابوالقاسم فراهاني، فرزند سيدالوزراء ميرزا عيسي، معروف به ميرزا بزرگ از سادات حسيني و از مردم هزاره فراهان، از توابع اراک بود. در سال 1193 ه. ق. به دنيا آمد و زير نظر پدر دانشمند خود تربيت يافت و علوم متداوله زمان را آموخت. در آغاز جواني به خدمت دولت درآمد و مدتها در تهران کارهاي پدر را انجام مي‌داد. سپس به تبريز نزد پدرش، که وزير آذربايجان بود، رفت. چندي در دفتر عباس ميرزا وليعهد به نويسندگي اشتغال ورزيد و در سفر هاي جنگي با او همراه شد و پس از آنکه پدرش انزوا گزيد، پيشکاري شاهزاده را به عهده گرفت. نظم و نظامي را که پدرش ميرزا بزرگ آغاز کرده بود، تعقيب و با کمک مستشاران فرانسوي و انگليسي سپاهيان ايران را منظم کرد و در بسياري از جنگهاي ايران و روس شرکت داشت.
در سال 1237 ه. ق. پدرش ميرزا بزرگ قائممقام درگذشت و بين دو پسرش، ميرزا ابوالقاسم و ميرزا موسي، بر سر جانشيني پدر نزاع افتاد و حاجي ميرزا آقاسي به حمايت ميرزا موسي برخاست، ولي اقدامات او به نتيجه نرسيد و سرانجام ميرزا ابوالقاسم به امر فتحعلي شاه به جانشيني پدر با تمام امتيازات او نائل آمد و لقب سيدالوزراء و قائممقام يافت و به وزارت نايب السلطنه وليعهد ايران رسيد و از همين تاريخ بود که اختلاف حاجي ميرزا آقاسي و قائممقام و همچنين اختلاف " بزيمکي ( خودي ) " و " اوزگه ( بيگانه ) " به وجود آمد.
قائممقام که ذاتا مردي بينا و مغرور بود با بعضي از کارهاي وليعهد مخالفت مي‌کرد، پس از يکسال وزارت در اثر تفقين بدخواهان به اتهام دوستي با روسها از کار برکنار شد و سه سال در تبريز به بيکاري گذراند.
اما پس از سه سال معزولي و خانه نشيني، در سال 1241 ه.ق. دوباره به پيشکاري آذربايجان و وزارت نايب السلطنه منصوب شد.
در سال 1242 ه.ق. فتحعلي شاه به آذربايجان رفت و مجلسي از رجال و اعيان و روحانيون و سرداران و سران ايلات و عشاير ترتيب داد، تا درباره صلح يا ادامه جنگ با روسها، به مشورت پردازند. در اين مجلس تقريبا عقيده عموم به ادامه جنگ بود. اما قائممقام بر خلاف عقيده همه با مقايسه نيروي مالي و نظامي طرفين، اظهار داشت که ناچار بايد با روسها از در صلح درآمد. اين نظر، که صحت آن بعدها بر همه ثابت شد، در آن روز همهمه اي در مجلس انداخت و جمعي بر وي تاختند و او را به داشتن روابط نهاني با روسها متهم کردند. پس دوباره از کار برکنار و به خراسان اعزام شد.
جنگ با روس ادامه يافت و به شکست ايران انجاميد؛ تا در ماه ربيع الثاني سال 1243 ه. ق. برابر با نوامبر 1827 م. قواي روس به فرماندهي گراف پاسکوويچ تا تبريز راند. شاه قائممقام را از خراسان خواست و دلجويي کرد و با دستورهاي لازم و اختيار نامه عقد صلح به نام وليعهد، به تبريز روانه نمود.
ميرزا ابوالقاسم در کار صلح و عقد معاهده با روس، جديت فراوان کرد و در ضمن معاهده، تزار را حامي خانواده عباس ميرزا ساخت و پادشاهي را با وجود برادران بزرگ و مقتدر ديگر در فرزندان او مستقر کرد.
عهد نامه ترکمن چاي در پنجم شعبان 1243 ه. ق. برابر 21 فوريه 1828 ميلادي به خط قائممقام تنظيم و امضا شد و قائممقام، که خود حامل نسخه عهد نامه بود، به تهران آمد، و درباره آن توضيحات لازم داد و شش کرور تومان غرامت را که مطابق عهد نامه بايستي به دولت روس پرداخت شود، گرفت و بار ديگر به پيشکاري آذربايجان و وزارت وليعهد به تبريز مراجعت کرد.
در اوايل سال 1249 ه.ق. نايب السلطنه براي دفع فتنه ياغيان افغاني عازم هرات شد و قائممقام را نيز همراه برد. عباس ميرزا که بيماري سل داشت، در مشهد بستري شد و فرزند خود، محمد ميرزا، را مامور فتح هرات کرد. هرات در محاصره بود که عباس ميرزا درگذشت و قائممقام، که جنگ را صلاح نمي‌دانست، با يارمحمد خان افغاني عهدنامه صلح بست و به تهران بازگشت. محمد ميرزا در ماه صفر سال 1250 ه.ق. به تهران وارد شد و در همان ماه جشن وليعهدي او به جاي پدر برپا شد و وليعهد ايران به فرمانروايي آذربايجان و قائممقام به وزارت او عازم تبريز شدند.
چندي نگذشت که فتحعلي شاه در جمادي الاخر سال 1250 ه. ق. در اصفهان درگذشت. اين خبر به آذربايجان رسيد و محمد شاه قصد عزيمت به پايتخت را کرد. قائممقام جهانگير ميرزا و خسرو ميرزا، دو برادر شاه، را که در قلعه اردبيل زنداني بودند، نابينا کرد و وسائل جلوس او را فراهم آورد. در ماه رجب، در تبريز، خطبه به نام او خوانده شد و شاه به زودي به همراهي قائممقام به تهران حرکت کرد و روز 14 شعبان به تهران وارد شد و مجدداً تاجگذاري برگزار و قائممقام را به منصب صدارت مشغول مملکتداري شد و ظل السلطان، فرمانفرما، ملک آرا، رکن الدوله و ساير اعمام شاه و گردنکشان ديگر را به جاي خود نشاند. اما با اين همه خدمت، به صدارت محمد شاه دير نپاييد و سختگيريهاي او و سعايت حاسدان و مخصوصا فتنه انگيزيهاي بيگانگان، عاقبت شاه را بر وي بدگمان کرد تا در سال دوم سلطنت خود دستور داد او را در باغ نگارستان، محل ييلاقي خانواده سلطنتي، زنداني و پس از چند روز خفه کردند و بدين قرار به زندگاني مردي که از بزرگان ايران و ابلغ المترسلين آن زمان بود، پايان داده شد.
قائم مقام مردي فوق العاده باهوش و صاحب فکر و عزم ثابت و خلاصه " يک ديپلمات صحيح و با معني ايراني " بود که به واسطه اطلاعات و تجارب خود، به اوضاع و احوال سياست همسايگان ايران به خوبي آشنا و به قدر تسلط کاردينال مازارن بر لويي چهاردهم، در مزاج شاه جوان ايران نفوذ داشت و با اين حال محال بود از او امتيازاتي که به ضرر دولت باشد، به دست آورد. انگليسيها يقين داشتند تا او مصدر کار است، ممکن نيست بتوان در امور داخلي ايران رخنه کرد. نويسندگان انگليسي، که در آن تاريخ در ايران سياحت مي‌کردند، مانند ليو تنان ******ولي، دکتر وولف و فريزر، همه در عين ستايش، قائممقام را به دوستي با روسها و تحريک عباس ميرزا، نايب السلطنه، به سرپيچي از نصايح دوستان انگليسي و طرح نقشه تصرف هرات متهم مي‌کنند و حس بدبيني و دشمني فوق العاده خود را نسبت به اين مرد بزرگ، که در آن هنگام تنها کسي بود که مي‌توانست ايران را به خوبي اداره کند، پنهان نمي‌دارند.
مجموعه رسائل و منشآت قائممقام، که حاوي چند رساله و نامه هاي دوستانه و عهد نامه ها و وقفنامه هاست و محمود خان ملک الشعراء مقدمه اي بر آن نوشته، به اهتمام شاهزاده فرهاد ميرزا در سال 1280 ه.ق. در تهران چاپ شده است.

خواجه عبداللّه انصاري
خواجه عبداللّه انصاريمعروف به پيرهرات،در قرن پنجم هجري در هرات به دنيا آمد.در جواني علوم ديني وادبي را فرا گرفت.وي به دو زبان فارسي و عربي شعر سروده است واز پيشگامان نثر مسجع محسوب مي‌شود .کتابهاي او به شرح زير است:
مناجات نامه، رساله دل و جان، رساله ي هفت نثار، قلندرنامه، محبت نامه، طبقات صوفيه، کنزالسالکين، کشف الاسرار، صد ميدان و رباعيات