PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : طبيعت در ادبيات فارسي



mozhgan
02-28-2011, 04:41 PM
ابتدا تا امروز همواره يكي از خاستگاه ها و سرچشمه هاي هنر بوده است. نقاشي مثلا"، از مينياتورهاي چيني و ژاپني و نقاشي هاي هندسي آنها بگيريم تا نقاشي ها و مينياتورهاي عصر تيموري و صفوي و تا منظره سازي هاي نقاشان قرن هفدهم و هجدهم و اوائل قرن نوزدهم مثل "‌‌ترنر " و " كانستبل " و تا نقاشان امپرسيونيست ون گوگ، گوگن،‌‌ مونه،‌ پيسارو و نيز امروزكه در كنار مكاتب گوناگون قرن بيستم آثاري هست كه به صورتي نو از طبيعت مايه مي گيرد. يا حتي در موسيقي كه هنري است شنيداري و در وهله اول چنين به نظر مي رسد كه با طبيعت هيچ ارتباطش نيست. در صورتي كه بسياري از آثار معروف آهنگسازان نامدار جهان خاستگاهي طبيعي دارد. امثال سمفوني" پاستورال" بتهوون يا"در يچه قوي" چايكوفسكي يـــــا"چهارفصل" ويدالدي، كه هر كدام به نحوي بر اثر تاثير ويژه آهنگساز از طبيعت آفريده شده‌اند و از همه بارزتر در هنر شعر، كه نمونه ها و نشانه هاي آن را از قديم ترين ايام تا كنون، در آثار منظوم و شاعرانه همه كشورهاي جهان مي توان ديد. از ترانه ها و شعرهاي "سافو "و "‌بيلي تيس " در سرزمين سرسبز و سواحل جادويي يونان بگيريد تا شاعران جاهلي عرب مثلا" " امرء القيس " در بيابانهاي پر از « ربع و اطلال و دمن » يا تغزلات آغاز قصايد قصيده سرايان قرون پنجم و ششم، مثلا" " فرخي " و " ازرقي " و " خاقاني " و به ويژه " منوچهري " كه اصلا" شاعر طبيعت نام گرفته است. تا كلا" همه شاعران رمانتيك قرن نوزدهم سراسر اروپا كه ديگر زمينه اصلي و چشم انداز غالب آثار شعر آنها طبيعت رنگارنگ و رويايي است امثال " لامارتين "، "‌ هوگو "، " موسه "، "‌ هاينه "، " بايرون " و بسياري ديگر، و تا شاعران امروز، مثلا"سن ژون پرس" و رابطه او با دريا و "رابرت فراست" و رابطه او با صحرا و جنگل يا "نيما"‌ و طبيعت مازندران يا "نرودا" كه حتي به اجزاي طبيعت نيز به چشم اعضاي محبوب خود نگاه مي كند.

و جز اينان، شاعران ديگر هم. كه البته مستقيما"‌ با طبيعت صرف روبه‌رو نيستند. يعني صرف وصف طبيعت را در شعر آنان نمي توان ديد، ولي آنها نيز به نحوي با طبيعت در آميخته اند و در اشعار آنها، تصويرهاي گوناگون طبيعت در حكم ما به ازاء هاي بيان انديشه هاي آنهاست. و البته شاعراني بوده اند و هستند كه مطلقا" با طبيعت سر و كار نداشته اند و طبيعت همواره در حاشيه شعر آنها و در حقيقت تحت ااشعاع دور پروازهاي تخيل و تفكر آنها بوده است. مثلاً "فردوسي"‌‌ و "مولوي" و "حافظ" يا "دانته" و "شكسپير" و "گوته"‌. (طبيعت وشعر در گفتگو باشاعران شاه حسيني،87 و88)
شايد بتوان گفت كه در يك دوره از تاريخ، همه انسانها شاعر بوده اند، در آن دوره اي كه از رويدادهاي عادي طبيعت در شگفت مي شدند و هر نوع ادراك حسي از محيط براي آنها تازگي داشت، حيرت آور بود و نام نهادن بر اشياء خود الهام شعري بود. ديدن صاعقه، با احساس جريان رودخانه و سقوط برگها بدون هيچگونه نسبتي با زندگي انسان، خودبخود تجربه ابتدايي و بيداري شعري و شعوري بود.كشف هر يك از قوانين طبيعت، خود نوعي بيداري است، نوعي تجربه است، نوعي شعر است.
اشعار پر شور بزرگترين شاعر عبري، با تصويرهاي وام گرفته از پرستندگان مشرك طبيعت كه آنها را احاطه كرده بودند يا در دوران تبعيد از دياري به ديار ديگر مي ديدند، سر زده است. در اين شعرها هر نمود طبيعت، زنده به نظر مي آيد، چنان كه در اشعار رمي، يوناني، مصري، بابلي و هندي. در ادب (ادبيات) بدوي هندي و در تصاوير اشعار چيني و ژاپني، طبيعت به مثابه يك كل عظيم خدايي شده، جلوه مي كند و در صورتهاي جلوه، گر چه در مواردي گوناگون است،‌‌ اما به اشكال مشابه اشارت دارد. (طبيعت وشعر در گفتگو با شاعران شاه حسيني.62)
اولين بار كه ادراك نسبي ميان عنصري از طبيعت با عنصري ديگر از طبيعت يا زندگي بوجود مي‌آيد، آن نخستين ادارك كننده نسبت به آن تجربه يا بيداري، شاعر است و آنكه بار ديگر از آن تجربه به همانگونه سخن بگويد، در حقيقت از آگاهي خويش نسبت به آن بيداري اولي سخن گفته است.(طلا در مس، در شعر و شاعري براهني )
ژراردونروال كه مي گويد : «آنكه براي نخستين بار روي خوب را به گل تشبيه كرد، شاعر است و ديگران مقلد او».
امروز ناقدان معاصر، بر اساس همين عقيده، مي كوشند كه شعر را وهنر را تجربه انسان بنامند و قديمي‌ترين كسي كه از شعر به عنوان تجربه ياد كرده است، يكي از ناقدان اسلامي، يعني ابن اثير است كه در كتاب الاستدراك (1) از ارتباط شعر و تجربه سخن گفته است و در اروپا اميل زولا اين تعبير را رواج داده است.
تجربه شعري چيزي نيست كه حاصل اراده شاعر باشد، بلكه يك رويداد روحي است كه ناآگاه در ضمير او انعكاس مي يابد، مجموعه اي از حوادث زندگي اوست، به گفته اليوت : خواندن كتاب اسپيوزا وصداي ماشين تايپ و بوي غذايي كه براي شام در حال پخته شدن است، همه اينها ممكن است تجربه يك لحظه باشد.
از آنجا كه هر كسي در زندگي خاص خود تجربه هايي ويژه خويش دارد، طبعا" صور خيال او نيز داراي مشخصاتي است و شيوه خاصي دارد كه ويژه خود اوست و نوع تصاوير هر شاعر صاحب اسلوب و صاحب شخصيتي بيش و كم اختصاصي اوست و آنها كه شخصيت مستقل شعري ندارند، اغلب از رهگذر اخذ و سرقت در خيالهاي شعري ديگران آثاري بوجود مي آورند. (كدكني. صور خيال در شعر فارسي)
در رابطه با اين موضوع و صور خيال و برداشت هاي شاعران از طبيعت دسته بندي هاي گوناگوني را مي توان انجام دادو همانطور كه در ادامه مطالب آورده خواهد شد نوع نگاه شاعر, دوره و زمان زندگي و مسا‌‌ئل اقتصادي وسياسي و... يا برداشت از طبيعت باعث ايجاد اين تفاوتها شده است. براي بيشتر آشنا شدن با اين تغييرات در ابتدا به صورت كلي ادوار شعر فارسي و نوع سبكهاي بوجود آمده توضيحات مختصري داده خواهد شد و در ادامه به بحث موردي در رابطه با نوع نگاه شاعراني كه بيشترين تاثيراز طبيعت در اشعار آنها ديده مي شود مي پردازيم : (ابن اثير. الاستدراك في الرد علي رساله ابن الدهان، مصر 1958 ص 17 مقدمه.)
ادوارشعر فارسي
ادوار شعر فارسي بنا به آنچه معمول است به صورت زير تقسيم شده است :
سبك خراساني، نيمه دوم قرن سوم، قرن چهارم و قرن پنجم
سبك حد واسط يا دوره سلجوقي، قرن ششم
سبك عراقي، قرن هفتم، هشتم و نهم
سبك حد واسط يا مكتب وقوع و واسوخت، قرن دهم
سبك هندي، قرن يازده و نيمه اول دوازده
دوره بازگشت، اواسط قرن دوازده تا پايان قرن سيزدهم
سبك حد واسط يا دوران مشروطيت، نيمه اول قرن چهاردهم
سبك نو، از نيمه دوم قرن چهاردهم به بعد (خلاصه سبك شناسي شعر فارسي، سيد)
شعر ايران ازآغاز تا قرن ششم هجري
در شعر پارسي اين دوره كه به سبك خراساني يا تركستاني معروف شده است معمولترين قالب شعري قصيده و مثنوي است و از نظر محتوانوع غالب در مثنوي حماسه است ودر قصيده مدح وستايش و وصف طبيعت است وهجو كه مسائل اجتماعي و عواطف شخصي شاعر است رادرآن راهي نيست. در اين دوره شاهنامه هاي منظومي چون شاهنامه دقيقي، گرشاسبنامه اسدي توسي، شاهنامه فردوسي و... تاليف شد. ( نوبخت. نظم ونثر پارسي در زمينه اجتماعي)
مختصات فكري سبكخراساني
شعر اين دوره شعري شاد و پر نشاط است و از محيط هاي اشرافي و گردش و تفريح و باغ و بزم سخن مي گويد و دلايل آن يكي روحيه ايرانيان كهن و دوم زندگي شاعران بود كه صله هاي گران مي گرفتند و مرفه مي زيستند و به دربارها رفت و آمد داشتند. با اين همه از پند و اندرز و موعظه خالي نيست. روحيه حماسي بر اشعار اين دوره حاكم است برونگراست و هرچند دقايق امور عيني را وصف مي كند اما با دنياي درون و احساسات و عواطف و هيجان ها و مسائل روحي سر و كار ندارد. توصيف آنقدر غني است و از جزئيات طبيعت از قبيل انواع گلها و پرنده ها و باغها و مي و مطرب و باده انداختن و برف و تيغ و رنگين كمان توصيفات دقيقي شده است. عيني بودن شعر سبب شده است كه شاعران به توصيف جزئيات طبيعت بپردازند و شيوه آنها در اين زمينه تشبيه مركب و تشبيه تفصيلي (تشبيه حماسي) است. (سبك شناسي، شميسا)
شاعران معروف اين دوره رودكي، فردوسي، عنصري، فرخي، منوچهري و ناصر خسرو هستند.
شعر پارسي از قرنششم تا قرن يازدهم :
درسال 616 هجري مغولان بر ايران تاختند وچون آوار بر سر ايران فرود آمدند وتمدن ايران را به تباهي كشاندند آواره گي مداحان آوازه جو بيشتر شد اين آواره گي آنان را با ناكامي ها و تباهي هاي جامعه آشنا كردو تلخكام و نوميد و خيال بافشان ساخت شاعران كه ديگر به ندرت خادم خان و اميري مقتدر بودند از الفاظ و معاني رسمي و زبان تشريفاتي آزاد شدند و به جاي مفاهيم قالبي گذشته به درد دل پرداختند و به جاي قصيده و قطعه كه مفهوم ها را منظم و منطقي بيان مي كرد متناسب با اوضاع واحوال پريشان روزگار به غزل و رباعي كه فاقد تسلسل معاني است توسل جستند. مثنوي هاي حماسي، جاي به مثنويهاي روايي تغزلي، عرفاني و اخلاقي داد. نابساماني ها در ادبيات غزل هم رخ نمود به طوري كه هرچه از دوران حمله مغول پيش تر مي رويم ابيات غزل مستقل تر مي شود كه اوج آن را در غزلهاي حافظ مي بينيم. حافظ خود به آن نظم پريشان مي گويد. به جز آن دامنه زيبايي شناسي در غزل سبك عراقي گسترده شد. در كنار عناصري چون كمان ابرو و كمند زلف و ترك غارتگر و... كه زمينه هاي اجتماعي آن در چپاولگري هاي هلاكويي و تيموري وجود داشت عناصر زيبايي شناسي برگرفته از طبيعت هم جاي گرفت. شاعر زيبايي گلزار و آب و رنگ ارغوان را در چهره يار ديد گل و سنبل و سرو و بوستان و پرندگان و آهوان و حالات آنها به جاي آن كه در تشبيت قصيده جاي بگيرد وسيله اي شد براي وصف معشوق.
در اين دوره عناصر زيبايي شناسي مدام در حال دگرگوني است شاعر ديگر به كمند زلف قانع نيست از موي پيچش آن را مي بيند و از ابرو اشارتهاي ابرو را.
در دوره مورد بحث (سبك عراقي) غزل عاشقانه و عارفانه در كنار هم مي زيستند و يكديگر تاثير مي گذاردند. هم عاشقان معشوق مجازي از تعبيرات عارفانه سود مي جستند و هم شعراي عارف تعابير مجازي را به طور نمادين براي بيان مقصود به كار مي بردند. با آغاز نمادگرايي عرفاني در شعر عناصر زيبايي شناسي ياد شده به صورت نمادهاي اسطوره اي جاودانه در آمد. كمند موي نماد عالم كثرت شد و خال كه از اسباب حسن بود به عالم وحدت تعالي يافت و نمونه هاي ديگر از اين دست. آن گاه عشق مجازي و حقيقي به هم پيوند خورد و شاعر عارف جلوه معشوق ازلي را در جمال معشوق زميني ديد و به آن تعبير معروف ماه را در طشت خانه به تماشا ايستاد اين ويژه گي سبب شده است كه در بسياري از غزليات اين دوره ,بدون آشنايي با جهان بيني شاعر نمي توان خط قاطعي بين آن دو كشيد. (نوبخت. نظم ونثر پارسي در زمينه اجتماعي)
سبك آذربايجاني
به طور كلي از نظر تحول در فكر و مختصات ادبي شعر سبك آذربايجاني در اوج روند تكامل شعري قرن ششم قرار دارد. در شعر سبك آذربايجاني از نظر فكري فاضل نمايي و اشاره به علوم مختلف، تعليمات گوناگون از جمله به آداب و رسوم مسيحيت (آران همجوار با ارمنستان)، اشاره به فولكور و عقايد عاميانه از جمله طب و نجوم و جانور شناسي عاميانه مطرح است به نحوي كه شعر اين مكتب غالب محتاج به شرح و تفسيراست. لحن حماسي در شعر اين دوره تبديل به مفاخره شده است و شاعران اين مكتب معمولا درستايش خود داد سخن داده اند. شاعران ديگر را قبول ندارند و هجو مي كنند و هم چنين نوعي عرفان نزديك به شرع از نوع عرفان سنايي در اشعار اين مكتب هست. ديگر از مميزات فكري شعر اين مكتب ايران دوستي و توجه به معارف ايران باستان است چنان كه خاقاني در قصيده ايوان مدائن از مجد و عظمت گذشته ايران ياد كرده است و نظامي متهم به طرفداري از آيين گران و مجوسان بوده است.
نمونه كامل اشعار اين مكتب را در قصيده درديوان خاقاني ودر مثنوي در آثار نظامي مي توان جست.(سبك شناسي، شميسا)
قرن ششم (شعرعرفاني)
بي توجهي شاهان سلجوقي در اوايل كار به شاعران (نسبت به دوره غزنوي) باعث شد كه شاعران كم و بيش به غزل هم توجه كنند يعني به جاي مدح ممدوح به مدح معشوق و به جاي توصيف طبيعت به بيان عواطف و احساسات خود بپردازند و به طور كلي از قصيده گاهي به تغزل آن بسنده نمايند. اما در دوره هاي قبل بازار قصيده و مدح و صله داغ بود. (سبك شناسي، شميسا)
سبك هندي
در سبك هندي چگونگي برخورد شاعر با طبيعت سخت شايان است، شاعر به جاي آنكه در طبيعت قرار بگيرد و آن را وصف كند طبيعت است كه در روح شاعر تاثير كرده و شعر بيان اين تاثر است. در سبك هندي شاعر نقاش طبيعت نيست آنچه در عالم خارج واقع مي شود براي شاعر مهم نيست بلكه مهم حالاتي است كه اين امور خارجي در ذهن شاعر به وجود مي آورد برون نگري جاي خود را به درون نگري مي دهد. گل با در آغوش شبنم خفتن تر دامن مي شود شاخه دشمن دوست نهايي است كه زندان بلبل خواهد شد و آبشار دردمندي است كه سر به ديوار مي كوبد و مي گريد اينگونه برخورد شاعرسبك هندي با طبيعت سمبوليستهاي اروپا را تداعي مي كند (شعر نقاشي نيست بلكه تظاهري از حالات روحي است و تا سرحد امكان بايد ازواقعيت عيني به واقعيت ذهني رسيد. سمبوليستها مي گويند : نظرات ما درباره طبيعت عبارت از زندگي روحي خودمان است. ماييم كه حس مي كنيم و نقش روح خودمان است كه در اشيا منعكس مي شود از ديگر ويژه گيهاي سبك معروف به هندي ورود واژه ها و اصطلاحهايي است كه تا آن زمان بار ورود به بارگاه شعر را نداشته اند. (سبك شناسي، شميسا)
عناصر طبيعت درصور خيال
شعر فارسي را در فاصله سه قرن نخستين، يعني تا پايان قرن پنجم هجري، بايد شعر طبيعت خواند. زيرا، با اينكه طبيعت هميشه از عناصر اوليه شعر در هر زمان و مكاني است و هيچگاه شعر را از طبيعت به معني وسيع كلمه نمي توان تفكيك كرد، شعر فارسي در اين دوره به خصوص از نظر توجه به طبيعت، سرشارترين دوره شعر در ادب فارسي است. چرا كه شعر فارسي در اين دوره شعري است آفاقي و برون گرا. يعني ديد شاعر بيشتر در سطح اشياء جريان دارد و در وراي پرده طبيعت و عناصر مادي هستي، چيزي نفساني و عاطفي كمتر مي جويد بلكه مانند نقاشي دقيق كه بيشترين كوشش او صرف ترسيم دقيق موضوع نقاشي خود شود شاعر نيز در اين دوره همت خود را مصروف همين نسخه برداري از طبيعت و عناصر دنياي بيرون مي كند و كمتر مي توان حالتي عاطفي يا تاملي ذهني را در وراي توصيفهاي گويندگان اين عصر جستجو كرد.
به گفته اليزابت درو : «شعري كه از طبيعت سخن بگويد درهمه اعصار مورد نظر شاعران بوده است اگر چه نوع آن به اختلاف ذوق هر دوره و حساسيت شاعران، متفاوت بوده است» اما در شعر فارسي‌، با در نظر گرفتن ادوار مختلف آن، هيچ دوره اي شعر به طبيعت ساده و ملموس اين مايه وابستگي نداشته ست و اين قدر نزديك نبوده است زيرا كه در هيچ دوره اي شعر فارسي اينقدر از جنبه نفساني انساني و خاطر آدمي به دور نبوده است و اين مساله آفاقي بودن شعر فارسي در اين عصر‌، بيشتر به خاطر اين است كه در اين دوره از نظر موضوعي بيشترين سهم از آن شعرهاي درباري و مدحي است و يا حماسه ها و در هر دو نوع، «من» شاعر مجال تجلي نمي يابد تا شعر را به زمينه هاي انفسي و دروني بكشاند.
طبيعت در شعر اين دوره به دو گونه مطرح مي شود نخست از نظر توصيف هاي خالص كه وصف به خاطر وصف بايد خوانده شود و اينگونه وصفها در قطعه هاي كوتاهي كه از گويندگان عصر ساماني از قبيل شعرهاي كسايي بر جاي مانده به خوبي ديده مي شود و بي گمان اين شعرها شعرهايي است كامل و نبايد تصور كرد كه بريده هايي از يك قصيده مدحي است مانند :
آن خوشه هاي رزنگر آويخته سياه
گويي همه شبه به زمرد درو زنند
و آن بنگ چزد بشنو در باغ نيمروز
همچو سفال نو كه به آبش فرو زنند (عوفي. لباب الاباب، ص272)
و اينگونه قطعه هاي كوتاه وصفي در شعر شاعران تازي از قبيل ابن معتز و ابن رومي و سري رفاء نمونه‌هاي بسيار دارد و منظور از آنها وصف به خاطر وصف است و نوعي نقاشي.
از اين گونه شعرهاي كوتاه كه بگذريم قصايدي است درباره طبيعت كه مستقيما" مطرح مي شود اما به بهانه مديح يا بندرت موضوعي ديگر در همين حدود، اين دسته شعرها را نيز بايد از مقوله وصف به خاطر وصف به شمار آورد، از قبيل بيشتر وصفهاي منوچهري.
در اين گونه وصفها، كه حاصل مجموعه اي از تصاوير طبيعت است، جز ترسيم دقيق چهره هاي طبيعت شاعر قصدي هنري ندارد و اينگونه تصاوير طبيعت گاه به طور تركيبي در ضمن قصايد ترسيم مي شود و گاه جنبه روايي و وصف قصه وار دارد و در اين وصفهاي قصه وار، اگر چه تنوع كمتر ديده مي شود، اما حركت و حيات بيشتر است، از قبيل بعضي قصايد منوچهري كه درآن به طور روايي به وصف طبيعت مي پردازد و نمونه دقيق تر آن را بايد در مسمط هاي او جستجو كرد.
درمجموع، همه اين انواع توصيف ـ كه بايد انها را وصف به خاطر وصف خواند ـ تصويرهايي هستند بسيار ساده و آفاقي دور از هر ـ گونه زمينه عاطفي و در بحث ما مجال تحقيق درباره انواع و جزئيات اين وصفها نيست، اما يك نكته را در باب اينگونه وصفها نبايد فراموش كرد كه عناصري كه صور خيال را تشكيل مي دهد به طور طبيعي از اجزاي ديگر طبيعت و دنياي ماده است و اين كار نتيجه طبيعي موضوع شعر است، اگر چه در همين نوع شعرها نيز ـ در پايان اين دوره ـ گاه، يك روي تصوير طبيعت امور انتزاعي و ذهني است آنگونه كه در اواخر اين دوره در شعر مسعود سعد مي‌خوانيم‌ :
دوش گفتي ز تيرگي شب من
زلف حور است و راي اهريمن
زشت چون ظلم و بيكرانه چون حرص
تيره چون محنت و سيه چون حزن (ديوان مسعود سعد، ص 457 )
و با اينكه طبيعت يك چيز است برداشت شاعران از آن دگرگون مي شود و يادآور آن سخن كالريج است كه گفت : طبيعت هرگز تغيير نمي كند بلكه تاملات شاعران درباره طبيعت است كه دگرگوني مي پذيرد و پيرو احساسات و طبايع ايشان است.
گذشته از وصفهاي متنوع و گسترده كه در شعر اين دوره وجود دارد طبيعت به گونه اي ديگر در صور خيال گويندگان اين عصر تجلي دارد كه از نظر مجموعه تصاوير شعري اين دوره قابل بررسي است، بدينگونه كه گويندگان، گذشته از وصفهايي كه از طبيعت مي كنند، در زمينه هاي غير از طبيعت ـ يعني در حوزه بسياري از معاني تجريدي و يا تصاويري كه از انسان و خصايص حياتي اوست ـ باز هم از طبيعت و عناصر آن كمك مي گيرند. در اينجاست كه رنگ اصلي عنصر طبيعت در تصاوير شعري اين دوره روشن تر و محسوس تر آشكار مي شود، زيرا در وصف مستقيم طبيعت از طبيعت كمك گرفتن امري است بديهي اما به هنگام سخن گفتن از چيزهايي كه بيرون از حوزه طبيعت است اگر شاعري از طبيعت و عناصر آن كمك بگيرد در آنجاست كه شعرش بيشتر عنوان شعر طبيعت مي تواند پيدا كند و اين نكته اغلب از نظر ناقدان و شاعران عصر ما نيز مورد غفلت واقع شده است كه تصور مي‌كنند سخن گفتن مستقيم از روستا، تصاوير يا ديد شاعر را روستايي مي كند. همچنين اگر گوينده‌اي درباره جبر يا اختيار يا مرگ و زندگي سخن گفت ديد فلسفي دارد، در صورتي كه در چنين مواردي، نفس موضوع است كه روستا است و نفس موضوع است كه فلسفه است.
جستجوي عناصر طبيعي در شعر گويندگان اين عصر نشان مي دهد كه ديد گويندگان اين دوره بيشتر ديد طبيعي است و نه تنها در وصفهاي طبيعت بلكه در زمينه هاي ديگر نيز توجه شاعران به طبيعت نوعي تشخص و امتياز دارد و در هر زمينه اي از زمينه هاي معنوي شعر، در تصويرهاي شعر، عنصر طبيعت بيشترين سهم را داراست. البته اين طبيعت در اين سه قرن تحولاتي دارد كه نبايد فراموش شود زيرا در دوره نخستين تا نيمه اول قرن چهارم ـ بجز موارد استثنايي ـ ساده و زنده است و در شعر نيمه دوم قرن پنجم ـ بجز در موارد استثنايي ـ طبيعتي است مصنوعي، ولي در هر دو دوره، طبيعت امري آشكار است. چنانچه در مديحه هاي منوچهري خصايل رواني ممدوح با طبيعت و عناصر طبيعت سنجيده مي شود و تصاويري از اينگونه در شعر او و معاصرانش بسيار مي توان ديد :
الا يا سايه يزدان و قطب دين پيغمبر!
به جود اندر چو بارانها، به خشم اندر چو آذرها
بهار نصرت و مدحي و اخلاقت رياحينها
بهشت حكمت و جودي و انگشتانت كوثرها (ديوان منوچهري، 2)
كه تصاويري از نوع «به جود اندر چو بارانها» و «به خشم اندر چو آذرها» و يا «بهار نصرت و مدح» و «رياحين اخلاق» همه تصاويري هستند ساخته از عناصر طبيعت و معاني انتزاعي و اين جنبه گسترش عناصر طبيعت را در تصاوير اين دوره، در شريطه هاي قصايد بيشتر مي توان احساس كرد چنانكه در اين شريطه فرخي :
همي تا در شب تاري ستاره تابد از گردون
چو بر ديباي فيروزه فشاني لؤلؤ لالا
گهي چون آينه ي چيني نمايد ماه دو هفته
گهي چون مهره سيمين نمايد زهره زهرا
عديل شادكامي باش و جفت ملكت باقي
قرين كامكاري باش و يار دولت برنا (ديوان فرخي، 3 )
ديده مي شود و در وصفهايي كه فرخي و دقيقي و ديگر گويندگان اين عصر از معشوق در تغزلهاي خود دارند، رنگ طبيعت و زمينه عناصر طبيعي را در تصاوير ايشان به روشني مي توان احساس كرد :
شب سياه بدان زلفكان تو ماند
سپيد روز به پاكي رخان تو ماند
به بوستان ملوكان هزار گشتم بيش
گل شكفته به رخساران تو ماند
دو چشم آهو، دو نرگس شكفته به بار
درست و راست بدان چشمكان تو ماند
ترا بسروين بالا قياس نتوان كرد
كه سرو را قد و بالا بدان تو ماند
دقيقي (لازار، اشعار پراكنده، 147)
كه اگر چه به ظاهر طبيعت را با معشوق قياس كرده ولي منظور ارائه تصاويري از زيبايي معشوق است و در همه اين تصاوير يك روي تركيب خيال، طبيعت است و اين گسترش عناصر طبيعت در تصويرها به تصاوير شعرهاي غنايي و مدحي محدود نمي شود حتي در حماسه نيز بيشترين سهم، از آن تصاويري است كه اجزاي آن را عناصر طبيعت تشكيل مي دهد چه در تصويرهايي كه به گونه اغراق ارائه مي شود از قبيل :
سپاهي كه خورشيد شد ناپديد
چو گرد سياه از ميان بر دميد
نه دريا پديد و نه هامون در كوه
زمين آمد از پاي اسبان ستوه (فردوسي، شاهنامه، ج 2؛ ص117)
و چه در تصويرهايي كه جنبه تشبيهي يا استعاري دارد مانند :
زگرد سواران هوا بست ميغ
چو برق درخشنده پولاد تيغ
هوا را تو گفتي همي برفروخت
چو الماس روي زمين را بسوخت
به مغز اندرون بانگ پولاد خاست
به ابر اندرون آتش و باد خاست (فردوسي، شاهنامه، ج 1؛ ص123)
و از آنجا كه شعر اين دوره، بيشتر، آفاقي است و به ندرت نمونه شعري كه گرايش به بيان انفسي داشته باشد مي توان يافت ـ مگر در اواخر اين عهد در بعضي شعرهاي مسعود سعد و در رباعيهاي خيام كه بياني كاملا" انفسي دارد ـ در شعر اين دوره بيشترين عنصر، عنصر طبيعت است كه ديد گويندگان همواره در كار پيوستن اجزاي آن است چه در وصفهاي عمومي و چه در ساختن تصويرهاي ديگر، از اين روي هيچ جاي اغراق نيست اگر بگوييم شعر فارسي در اين دوره شعر طبيعت است هم از نظر وسعت عناصر طبيعت در تصاوير گويندگان اين عصر و هم از نظر توجه به سطح و قشر ظاهري طبيعت كه طبيعت را در شعر اين دوره ملموس و ساده محفوظ نگه داشته و شاعر به هيچ روي در آن سوي تصاوير طبيعت امري معنوي را جستجو نمي كند.
البته ميزان دلبستگي گويندگان اين دوره به طبيعت يكسان نيست و بر اثر همين اختلاف در زمينه دلبستگي به طبيعت است كه تصاوير شعري بعضي از گويندگان از قبيل منوچهري در قياس با گويندگاني از قبيل عنصري از نظر مواد طبيعت غني تر است و اين تفاوت در قياس شعر گويندگان قرن چهارم با گويندگان نيمه دوم قرن پنجم نيز به خوبي آشكار است هم از نظر توجه به وصف طبيعت ـ چه وصفهاي كوتاه كه آن را وصف به خاطر وصف خوانديم، و چه از نظر وصفهاي ديگر ـ و هم از نظر استفاده از عناصر طبيعت؛ مثلا" قياس شعر فرخي سيستاني با ابوالفرج روني مي تواند نماينده خوب اين اختلاف باشد كه نخستين مي كوشد مسائل بيرون از حوزه طبيعت را با كمك تصويرهاي طبيعت حسي كند و دومي مي كوشد طبيعت ملموس را از رهگذر تصويرهاي انتزاعي تازگي و لطافت و رقت بيشتري ببخشد و اين كوشش او شعرش را از جنبه ملموس بودن و حسي بودن دور كرده و به صورت مجموعه اي از تصاوير پيچيده و گاه نامفهوم در آورده است و همچنين مسعود سعد سلمان، در قياس با منوچهري. اما هيچكدام از اين گويندگان جز در موارد استثنايي نتوانسته اند مانند شاعران دوره هاي بعد نهفتگي درون انسان را در تصويرهاي طبيعت كشف كنند و اين خصوصيتي است كه در شعر اروپايي نيز در دوره هاي خاصي تجلي دارد، مثلا" در ادب انگليسي وردزورت و پيروان او چنين كوششي در شعرهاي طبيعت از خود نشان داده اند.
از ملاحظه شعر فارسي در اين عصر، كه به حق بايد آن را دوره طبيعت در شعر فارسي خواند، به خوبي دانسته شود كه با همه فراخي دامنه جغرافيايي محيط زيست شاعران و با همه اختلافاتي كه از نظر اوضاع طبيعي در هر ناحيه اي از نواحي مختلف نفوذ شعر فارسي وجود داشته، رنگ عمومي شعرهاي طبيعت يكسان است و بهار يا پاييز يا هر پديده ديگر از پديده هاي طبيعت، در شعر مسعود سعد و معزي و قطران يكسان است با اينكه محيط زيست ايشان از يكديگر جداست، مسعود در هند زيسته و معزي در خراسان و قطران در آذربايجان و بالتبع هر كدام از اين نواحي از نظر طبيعت ويژگي هاي خاصي را داراست.(شفيعي كدكني. صور خيال در شعر فارسي، خلاصه صفحات300تا326)
خصايص عموميعناصر طبيعت درصورخيال (عصرمنوچهري و فخر الدين گرگاني) 400 تا450 هجري
نيمه اول قرن پنجم از نظر فراواني شعرهاي موجود، و هم از نظر وجود چند شاعر برجسته از قبيل منوچهري و فرخي و فخر الدين گرگاني و ناصر خسرو (اگر چه مقداري از زندگي وي در نيمه دوم اين قرن گذشته) و قطران تبريزي و هم از نظر گسترش دامنه تصاوير شعري سرشارترين دوره هاي شعر فارسي است. زيرا در اين دوره خصايص برجسته صور خيال شاعران دوره قبل هنوز در شعر گويندگان درجه اول از قبيل منوچهري و فرخي و ناصر خسرو ديده مي شود و از سوي ديگر نشانه‌هاي بعضي تازگي ها نيز در اسلوب ارائه تصاوير بيش و كم ديده مي شود كه درحد اعتدال است، ولي از سوي ديگر شاعران درجه دومي نيز در اين عصر زيسته اند كه از شعرشان سندي قابل توجه در دست نيست.
ذهن شاعران بيشتر مي كوشد، در ساختن تصاوير مادي، در تركيب عناصر طبيعت تصرف كند و از اين روي در اين دوره مجموعه اي از «تشبيهات خيالي» داخل شعر فارسي مي شود كه نمونه وسيع آن را در تصاوير شعر منوچهري مي بينيم و در شعر ديگر گويندگان نيز بيش وكم وجود دارد و در دوره بعد در شعر ازرقي به حد افراط مي رسد. اين خصوصيت كه در واقع صورت متبلور و اغراق آميز رنگ اشرافي تصاوير شعر فارسي است، در دوره قبل بسيار كم بود، ولي در اين دوره شيوع بيشتري دارد و مي بينيم كه در شعر منشوري سمرقندي از درياي مشكي كه آبش زر است و موجش زرين و نهنگش از سندروس و تمساحش نيز زرين است سخن به ميان مي آيد و هچنين از عبهر سيمين و سرو ياقوتين درين تصوير آتش :
گهي چون عبهري سيمين همي بر آسمان يازد (لباب الاباب، عوفي 280)
گهي چون سرو ياقوتين همي بالد با بر اندر
با همه توجهي كه نسبت به تشبيهات خيالي در شعر اين دوره ديده مي شود و همچنين گرايشي كه ذهنها به تصويرهاي انتزاعي دارد، باز هم سهم عمده اجزاء خيال از طبيعت گرفته مي شود و اين دوره، همچنان ادامه دوره طبيعت در شعر فارسي است و وجود منوچهري و فرخي در اين عصر ـ از نظر تصاوير طبيعت ـ به حدي داراي اهميت است كه روزگار ايشان را بايد دوره كمال شعر طبيعت در شعر فارسي به شمار آورد.
از اين روي حركت و پويايي در نوع تصاوير شاعران اين دوره نسبت به دوره قبل امري است آشكار. اغراقها گسترشي بيشتر يافته ولي درحوزه طبيعت و تشبيهات و استعارات، هنوز به حد تفريط و افراط نرسيده اما در زمينه مدح شاعران اغراق و غلو را وسعت داده اند.
بر روي هم دو جريان در شعر اين دوره وجود دارد كه نماينده يكي از آنها عنصري است و نماينده ديگري منوچهري. كوشش منوچهري و اسلوب او بر اين است كه گرد تصاوير موجود گويندگان دوره قبل، نگردد و تخيل خويش را، در زمينه طبيعت و اشياء به كار وا دارد و هر چيز را از ديدگاه خود بنگرد و كوشش عنصري بيشتر بر اين است كه تصاوير ديگران را بگيرد و با تصرفي عقلاني آن را به صورتي تازه جلوه گر كند و در حقيقت از صنعت به جاي طبع، كمك بگيرد.
با اينكه تصويرها تنوع بيشتري يافته و محدوديت دوره قبل ـ كه فقط به تشبيه نظر داشتند ـ در شعر گويندگان اين عصر ديده نمي شود، هنوز تزاحم تصويرها در شعر اين دوره به حدي نيست كه ايجاد پيچيدگي و تضاد كند و اغلب وصف ها حسي و طبيعي مي نمايد و اين دوره را نيز بايد دوره «تصوير به خاطر تصوير» خواند زيرا كوشش اصلي شاعران در همين راه محدود مي شود.
با كوشش عنصري و اقمار او تصويرهاي تلفيقي در شعر اين دوره آغاز مي شود و صورت افراطي آن را در شعر نيمه دوم قرن پنجم خواهيم ديد. با اين همه در كنار اين جريان، همانگونه كه ياد شد، دسته اي ديگر از شاعران از قبيل منوچهري و فخر الدين اسعد و قطران تا حدي به تجربه هاي شخصي خود نظر دارند.
از صور خيال، كه در اين دوره نسبت به دوره قبل شيوع بيشتري يافته، يكي تمثيل است كه بيشتر در زمينه هاي غير وصفي و غير طبيعت مورد استفاده قرار مي گيرد و هر چه شاعران از وصف ها و تصويرهاي طبيعت دورتر مي شوند و به انديشه و به خصوص معاني حكمي روي مي آورند، شيوع بيشتري مي يابد و در دوره هاي بعد رواج آن بيشتر مي شود. (شفيعي كدكني. محمدرضا. صور خيال در شعر فارسي،خلاصه صفحات474 تا 485)
خصايص عموميعناصر طبيعت در صورخيال (عصر بلفرج روني و ازرقي هروي)450 تا 500 هجري
در اين دوره شعر فارسي در دو جهت سير مي كند، يك دسته از شاعران همان اسلوب متقدمان را ادامه مي دهند و خصوصيات تصاوير شعري ايشان، همان خصايص تصاوير گويندگان دوره قبل است، با اين تفاوت كه در صور خيال اينان هيچ يك از تشبيهات و يا استعارات حاصل تجربه مستقيم گوينده نيست و آنچه هست همان تصاوير رايج دوره قبل است كه با نوعي تصرف عقلي و منطقي ـ چنانكه عنصري در دوره قبل مي كرد ـ همراه شده و در حقيقت دوره مضمون سازي است. از نمايندگان اين گونه شعرها لامعي و معزي را بايد نام برد كه در سراسر ديوان اين دو تن كمتر مي توان به تصويري برخورد كه براي نخستين بار در شعر فارسي عرضه شده باشد و چنانكه خواهيم ديد اين گونه شاعران جز زير و بالا كردن تصاوير رايج شاعراني از قبيل منوچهري و فرخي كاري ندارند، در حقيقت دوره تصويرهاي تلفيقي است كه پيش از اين درباره اش سخن گفتيم.
دسته ديگر از شاعران مي كوشند در اسلوب تصاوير شعري خود تجديد نظري كنند و اين تجديد نظر طلبي در شعر ازرقي رنگي دارد و در شعر بلفرج رنگي ديگر. ازرقي از رهگذر توجه به تصويرهاي خيالي در صور خيال خود نوعي تازگي ايجاد مي كند كه تا قرنها اهل ادب اين گونه تشبيهات را از خصايص كار او مي شمارند و بعضي مانند رشيد وطواط به شدت از آن انتقاد مي كنند.
در همين عصر، مسعود سعد سلمان ـ كه بزرگترين شاعر اين دوره بايد به حساب آيد ـ بيش و كم تمايلاتي به همين اسلوب دارد، اگر چه از جهتي ديگر وي به اسلوب عنصري ـ كه تلفيق منطقي تصاوير و ديگران بود ـ متمايل است و در شعرهاي غير حسي او ـ كه تجربه مستقيم ندارد ـ رنگ تقليد و تكرار چيزي است آشكارا.
اين دوره، دوره ختم تجربه هاي حسي در زمينه طبيعت است و شاعران بيشتر از ديوانهاي پيشينيان خود مايه خيالها مي گيرند و به همين جهت است كه هيچ يك از وصفهاي طبيعت كه در شعر اين دوره آمده آن زيبايي و لطف شعر دوره قبل را ندارد و اغلب تصاويري است مرده، مثل گلي كه از جاي خود آن را در آورده باشند و در جاي نامناسبي كاشته باشند و آن گل در نتيجه اين تغيير جا پژمرده باشد و به همين جهت است كه تصاوير شعري از تناسب و هماهنگي با يكديگر محرومند و چنانكه در شعر معزي ديده مي شود. وي به علت دوري از تجربه هاي حسي، تصاويري در شعر خود آورده كه يكديگر را نفي مي كنند و با اينكه اين دوره يكي از پر شعرترين دوره هاي ادب فارسي است و حوزه جغرافيايي زيست شاعران از دوره هاي قبل وسيع تر است ؛ رنگي محلي را به هيچ روي در تشبيهات و وصفهاي گويندگان اين عصر نمي توان ديد. (شفيعي كدكني. محمدرضا صور خيال در شعر فارسي، خلاصه صفحات577 تا612)
خصايص عموميعناصر طبيعت در صور خيال( عناصر معنوي شعر) 500 تا600
اگر عامل اصلي را در محدوديت خيالهاي شعرهاي فارسي در اواخر قرن پنجم و حتي قرن ششم ـ جز در مورد يكي دو تن ا زچهره هاي استثنايي ـ اين تصور غلط ادبا و شعرا ندانيم (اغلب تصور مي كرده اند كه اگر كوششي براي تازگي و ابداعي انجام شود بايددر جهتي از جهات تعيين شده به وسيله اديبان باشد)، بي گمان يكي از عوامل برجسته، همين تصور محدودي است كه از جداول امكانات براي ايجاد خيال شاعرانه در ذهن ايشان وجود داشته است. اينان به جاي اينكه عناصر تازه اي از طبيعت و زندگي را در داخل شعر كنند و كوشش خود را صرف گسترش حوزه عناصر خيال خود سازند، همواره در حوزه ارتباطهاي جدولي ميان همان عناصري كه قدما داخل شعر كرده بودند، مي انديشيدند، و از اين روي در تمام شعرهاي آنها نوعي حساب شدگي و ريزه كاريهايي كه فقط حاصل انديشه است، نه احساس، ديده مي شود. اين عامل يكي از عوامل اين طرز تصور از خيالهاي شاعرانه است، زيرا مي بينيم كه هنگامي كه خاقاني در عناصر خيال تجديد نظر مي كند، شعر او و شعر كساني كه در حوزه او هستند تا مدتها از محدوديت شاعران اواخر قرن پنجم رهايي مي يابد. اما پيش از او، و با پذيرفتن عناصر ثابت شده به وسيله قدما، هر گونه كوششي كه انجام شده به ساماني نرسيده است و بهترين نمونه ازرقي است كه در همه جا و درهمه تذكره ها به شعر او اشاراتي دارند كه وي تجديد نظري در خيال شاعرانه انجام داده است، اما اين كوشش او فقط و فقط در اين بوده است كه اغلب يك سوي خيال را از مفاهيم انتزاعي و غير موجود در خارج، به اعتباري وهمي، برگزيده است؛ اما حوزه تصويرهاي شاعرانه او از نظر عناصر اصلي، همان حوزه شعر قدماست، يعني اگر رودكي از نرگس و ارتباط آن با چشم و ديگر خيالهاي وابسته بدان سخن مي گفت، او از نرگس زرين، كه مفهومي اعتباري و وهمي است، سخن گفته است و به همين جهت كوشش او جز در حد همين ابداع به ساماني نرسيده است.از اين روي مي توان در رابطه با ميزان تاثير از محيط اجتماعي و سياسي و... يا طبيعت و صورتهاي آن سخن گفت به طور مثال تحقيق اين كه آيا عناصر طبيعت كه مواد سازنده بعضي از اين خيالها هستند، تا چه اندازه از قلمرو جغرافيايي و محيط زيست شاعر مايه گرفته و چه مقدار از رهگذر سنت داخل شعر او شده است، و آيا ميان تصويرها و خيالهاي شاعرانه او مناسبتي با مورد استفاده ا زآنها وجود دارد يا نه و اين تناسب تا چه حدي است.( شفيعي كدكني. محمدرضا. صور خيال در شعر فارسي.,خلاصه صفحات23تا50)
طبيعت از ديدگاهشاعران
طبيعت در شعررودكي
در زمان ساسانيان به سبب مهارتش در داستان سرايي و غزل استاد شاعران نام گرفت. گذشته از قدرت بي مانند شاعري سخت خوش آواز بود و بر بط نيكو مي نواخت. گذشتكان از جمله عوفي نابيناي مادرزادش دانسته اند اما با توجه به اينكه طبيعت با تمام زيبائيهايش به همراه دنياي شگفت انگيز رنگها در شعر او جلوه تمام دارد پذيرفتن اين سخن دشوار است.( نوبخت. نظم و نثر فارسي درزمينه اجتماعي)
شعر رودكي نمونه كامل شعر سبك خراساني قرن چهارم يعني شعر عهد ساماني است. روح حماسي كه از مختصات مهم سبك خراساني است براي نخستين بار به صورت كامل در شعر او ديده مي شود. در ادبيات زير از قصيده اي كه در وصف بهار سروده شده است روح حماسي او مورد بررسي قرار داده مي شود :
آمد بهار خرم با رنگ و بوي طيب با صد هزار نزهت و آرايش عجيب
چرخ بزرگوار يكي لشكري بكرد لشكرش ابر تيره و باد صبا نقيب
نفاظ برق روشن و تندرش طبل زن ديدم هزار خيل و نديدم چنين مهيب
خورشيد را ز ابرو مدد روي گاه گاه چو نان حصاري كه گذر دارد از رقيب
شعرها (بهار خرم، چمن، گل و... )(سبك شناسي، شميسا )
اولين دشواري، در برابر كسي كه بخواهد از چگونگي تصويرها وخيالهاي شاعرانه در ديوان رودكي سخن بگويد، مساله انتساب ابيات و عدم انتساب آنها بدوست. زيرا از اين شاعر پر شعر عصر ساماني جز ابياتي چند كه در ديواني به نام او گرد آمده سندي در دست نيست و از ميان آنچه به نام اوست، جز چند قطعه را به يقين نمي توان از آن او دانست و درباره شعرهاي ديگري كه به او منسوب است بايد با احتياط سخن گفت.
رودكي نماينده كامل و تمام عيار شعر عصر ساماني و بر روي هم اسلوب شاعري قرن چهارم است. خيال شاعرانه در ديوان او بيش و كم در قلمرو عناصر طبيعت سير مي كند و آنگاه كه از نفس طبيعت سخن مي گويد او را بيشتر با انسان و طبيعت جاندار مي سنجد و از اين روي تصويرهاي شعر او متحرك، جاندار و زنده است. در نظر او بهار داراي خصايص حيات انساني و زندگي آدميزاد است كه چرخ بزرگوار لشكري فراهم آورده است، در اين لشكر، كه ابر تيره است، باد صبا نقب لشكر است، برق روشن به منزله نفاط است و تندر طبل زن است (ديوان رودكي) و ابر به مانند انسان سوگوار مي گريد و رعد چون عاشق كثيب و خورشيد نيز از زير ابر، آنگاه كه چهره مي نمايد و پنهان مي شود، حصاري است كه از مراقب خود حذر دارد روزگار بيمار بود و اينك بهبود يافت و بوي سمن داروي او شد خنديدن لاله از دور، به مانند سرانگشتان حنا بسته عروسي است ژاله بر لاله چون اشك مهجوران است رديف درختان بادام و سرو در كنار جوي مانند قطار اشتران است از همين نمونه ها به خوبي مي توان دريافت كه عناصر خيال او را، در وصف طبيعت بي جان، انسان و جانوران ديگر كه داراي حس و حركتند تشكيل مي دهد و همين امر سبب زنده بودن طبيعت در شعر اوست، حتي شراب نيز در شعر او داراي شخصيت و جان و زندگي است و در خم مي جوشد و مانند اشتر مست كفك به لب مي آورد، از هوش مي رود و به هوش مي‌آيد
او تصوير را مثل شاعران اواخر قرن پنجم و يا حتي اوايل قرن پنجم خلاصه نمي كند. از اين روي در ديوان او استعاره بسيار كم است و اگر وجود داشته باشد حاصل تشبيهي بسيار معروف و محسوس است كه به ذهن هر كسي مي رسد :
به حجاب اندرون شود خورشيد
چون تو برداري از دو «لاله» حجيب
در ميان صور خيال او كمتر چيزي از عناصر غير طبيعي وجود دارد، تاثير علم را به هيچگونه در خيال او نمي توان جستجو كرد و اگر مساله كور مادرزاد بودن او امري مسلم باشد، در تمام صور خيال او جاي شك باقي مي ماند كه از ريشه هاي ديگري گرفته شده باشد زيرا اين گونه تصويرها كه از طبيعت ارائه مي دهد جز از رهگذر چشمي بينا كه تجربه حسي دارد، قابل قبول نيست مگر اين كه بگوييم او نيز مانند شاعران دوره هاي بعد اجزاي خيال خود را از شعر ديگران گرفته و فقط در ذهن هخود آنها را با تخيل شاعرانه خويش تغيير داده و از خيالهاي ديگران خيالهاي تازه اي ابداع كرده است. (شفيعي كدكني. صور خيال در شعر فارسي. خلاصه صفحات414 تا438 )
طبيعت درشاهنامه
نخستين نكته اي كه در باب تصويرهاي شاهنامه بايد يادآوري كرد اين است كه شاعر(فردوسي) بر خلاف هم روزگارانش ـ كه تصوير را به خاطر تصوير در شعر مي آورده اند ـ مي كوشد كه تصوير را وسيله اي قرار دهد براي القاء حالتها و نمايش لحظه ها و جوانب گوناگون طبيعت و زندگي، آنگونه كه در متن واقعه جريان دارد.
در سراسر شاهنامه وصفهاي تشبيهي يا استعاري ـ كه سخن را دراز دامن مي كند ـ به دشواري مي توان يا فت يعني از آن دست وصفها كه در آثار مشابه شاهنامه به وفور ديده مي شود در شاهنامه به دشواري مشاهده مي شود زيرا هر يك از تصاوير طبيعت يا لحظه هاي حيات، چنان در تركيب عمومي شعر حل مي شود كه خواننده وجود انفرادي آن را در نمي يابد. در طول حوادث اين حماسه، بارها خورشيد طلوع وغروب مي كند و با اينكه او مجال هر گونه دراز سخني و اطناب در اين زمينه را دارد، از حد نيازمندي مقام هيچگاه تجاوز نمي كند و اغلب با ترسيم يك خط، تركيب عمومي شعر را از هنجار پسنديده اي كه دارد، بيرون نمي آورد، هيچ شب و صبحي چه در آغاز يك حادثه و چه در خلال آن از دو بيت تجاوز نمي كند و بيشترين نمونه هاي تصوير صبح يا سپيده يا شب، در سراسر كتاب از اين گونه است :
بدانگونه كه درياي ياقوت زرد
زند موجبر كشورلاجورد(شاهنامه فردوسي)
يا :
چو خورشيد تابنده بنمود تاج
بگسترد كافور بر تخت عاج
يا :
چو شد روي گيتي ز خورشيد زرد
بخم اندر آمد شب لاژورد
بسياري از گويندگان زبان فارسي، عنصر اغراق را در شعر به كار گرفته اند اما جهت ديد آنان متوجه جزئيات ريزه كاري هاي تصوير بوده از اين روي حاصل تصاوير ايشان چيزي است گاه زيبا اما كوچك و اندك تاثير، بر خلاف شاهنامه كه در همه تصاوير آن، اجزاي سازنده تصوير وسيع ترين عناصر هستي است : كوه است و دشت، ابر و دريا و خورشيد و ماه و اسنادهاي مجازي برخاسته از تصاوير او، به گونه پديده هاي عظيم هستي با ز مي گردد وبيابان و سياهي و سكوت و لشكري كه به نيروي اسناد مجازي تصويرمي كند چندان وسيع است كه عناصر سازنده آن همه جا ابر است و آفتاب و دريا و سپهر و ستاره زمان و زمين و او هيچ گاه، در اغراقها، جهت ديد خود را متوجه جزئيات و ريزه كاريهاي كوچك نمي كند و هميشه از مظاهر عظمت و بيكرانگي و ابديت كمك مي‌گيرد و اين خود يكي از علل اصلي توفيق او در سرودن حماسه شاهنامه است.
در سراسر شاهنامه نمي توان يافت كه اجزاي سازنده آن به طور طبيعي در خارج وجود نداشته باشد مگر به ندرت از قبيل درياي ياقوت زرد كه زند موج بر كشور لاژورد و اين نكته كه از ويژگيهاي اصلي شعر عصر ساماني است در دوره فروسي بيش و كم در شعر فارسي رعايت نمي شده و ديوان بسياري از شاعران مانند منوچهري پر است از تصويرهايي كه فقط اجزاء آن در خارج قابل تصور است نه تركيبات آن. (شفيعي كدكني. صور خيال در شعر فارسي. خلاصه صفحات440 تا470)
كامل ترين وصف خزان در شاهنامه اين است كه بهرام گور مي سرايد و آسمان را بسان پشت پلنگ مي بيند كه تشابه بهار و خزان در تصوير فردوسي از جهت تنوع رنگها يكسان است.
چو بينم رخ سيب بيجاده رنگ
شود آسمان همچو پشت پلنگ
تصاوير مربوط به زمستان را در مواضع مختلف شاهنامه مي توان يافت. فردوسي مخصوصا" مهارت تام دارد وقتي كه با چند كلمه بوران تندي را مي نماياند كه فورا" مي رسد. مثلا" :
بدان لشكر دشمن اندر فتاد
چنان كندر افتد به گلبرگ باد (ديوان ص 1320، 94)
فردوسي بيشتر بهار را توصيف مي كند. چشمه ها و رودها و نباتات به جهت بارانهاي بهاري دوباره قوت مي گيرند.
عجيب است كه فصل تابستان در شاهنامه غائب است، البته در جايي مي گويد :
بخنديد تموز با سرخ سيب
همي كرد بار برگش عتيب
فردوسي در عصري كه وصف طبيعت يكي از موضوعات اصلي است، از اين موضوع غافل نبوده است. گويي شاعري كه به اطراف خود مي نگرد به ناچار انعكاس زيبايي هاي عيني و خارجي را نمي‌تواند به صورت تخيل شاعرانه در نياورد «ليكن فردوسي در اوصاف طبيعت كوشش نمي كند كه طبع شعر خود را نشان دهد و مقصدش در اين اوصاف آن است كه زمان و مكان حوادث حماسه خود را مقرر نمايد.
تعداد صحيح عده ادبيات شاهنامه كه در آنها وصف طبيعت ظاهر مي شود، مشكل است. با وجود اين اگر تشبيهات و استعارات عديده را كه اصلاحات آن از طبيعت گرفته شده كنار بگذارند، مي توان گفت در دويست و پنجاه موضوع شاهنامه به درستي وصف طبيعت مي كند». (ديوان ص 49)
در تشبيهاتي كه فردوسي از فصول سال به ويژه بهار و خزان دارد عنصر رنگ و حركت نمود بيشتري دارند كه نشان از تخيل زنده و پوياي شاعر است. به ويژه كه اين تصاوير زمينه ساز حركتي پر شتابترند كه همان صحنه هاي حماسي است.
كه مازندران شهر ما ياد باد
هميشه بر و بومش آباد باد
كه در بوستانش هميشه گل است
به كوه اندرون لاله وسنبل است
هوا خوشگوار و زمين پرنگار
نه سرد و نه گرم هميشه بهار
نوازنده بلبل به باغ اندرون
گرازنده آهو به راغ اندرون
بي جهت نيست كه تني چند از هزاران شاعر فارسي زبان را جز اركان ادب فارسي شمرده اند و يكي از آنها فردوسي است و همين نشاط و پويايي در شعر مولوي هم با روحياتي ديگر و با مضامين شعري متفاوت در توصيف طبيعت به چشم مي خورد، وقتي كه مي سرايد : «بهار آمد بهار آمد بهار خوشگوار آمد» و يا «آب زنيد راه را اين كه نگار مي رسد ».( طالبيان. صور خيال در شعر شاعران سبك خراساني.136و137)
طبيعت در شعرفرخي
فرخي هم از نظر تنوع حوزه خيالهاي شاعرانه و هم از نظر لطافت تصويرها، شاعري است ممتاز. از پيشينيان و معاصران او تنها منوچهري است كه در جهاتي قابل سنجش با اوست اما شعر منوچهري اگر در زمينه طبيعت و تصاوير مربوط به آن، غني تر از شعر فرخي باشد هيچ گاه از ارزش تصويرهاي شعر فرخي نمي كاهد چرا كه تنوع تصويرهاي فرخي در زمينه شعرهاي غنايي نكته اي است كه شعرش را در كنار شعر منوچهري از نظر تصاوير ارزش و اعتبار مي بخشد.
در شعر فرخي، تصويرها نرم و لطيف است و ذهن او بيشتر مي كوشد كه از عناصر موجود در خارج در دو سوي تصاوير خود استفاده كند، از اين روي تصويرهاي او به دقت تصاوير منوچهري نيست، زيرا منوچهري براي هر يك از عناصر طبيعت از ذهن خويش برابري فرض مي كند و اين معادل فرضي، چندان از نظر رنگ و هندسه دقيق خارجي قابل تطبيق با موضوع وصف اوست كه دو روي تصوير دقيقا" در برابر يكديگر قرار مي گيرند به حدي كه گويي آيينه اي در برابر اشياء نهاده است، اما فرخي با اينكه وصفهاي او دقيق و سرشار از تازگي است اين مايه دقت را نشان نمي دهد.
با اينكه گلها و پرندگان و ميوه هاي شعرش، گسترش گلها و پرندگان و ميوه ها و ديگر عناصر طبيعت را در ديوان منوچهري ندارد اما از نظر نمونه‌هاي وصف به ويژه وصف باغ ـ چه در بهار و چه درخزان ـ ديوانش يكي از غني ترين ديوانهاي شعر فارسي است.
با اينكه اين دوره ـ يعني شعر فارسي قرن هاي سوم و چهارم و پنجم ـ را، دوره طبيعت خوانديم در سراسر اين سه قرن اگر دو شاعر به عنوان نمايندگان تصويرهاي طبيعت بخواهيم انتخاب كنيم بي گمان يكي از آنها فرخي است، زيرا تصويرهاي تازه و زنده طبيعت در ديوان او بيش از هر شاعر ديگري است و او در زمينه وصف طبيعت مجموعه اي از تصاوير خاص به وجود آورده كه در شعر فارسي به صورت كليشه در آمده و گويندگان قرن هاي بعد آنها را به طور تكراري در شعر خويش آورده اند از قبيل :
تا بر آمد جام هاي سرخ رنگ از شاخ گل
پنجه ها چون دست مردم سر بر آورد از چنار
بر روي هم قياس انسان با طبيعت و طبيعت با انسان و حلول شاعر در اشياء و عناصر طبيعت، از ويژگي‌هاي شعر فرخي است و جز منوچهري هيچ شاعري از اين نظر به پايه او نمي رسد و اگر قدرت تصاوير او در القاء حالتها و مسائل وجداني مورد نظر قرار گيرد او را در اين راه بر يك يك شاعران اين دوره بايد برتري داد. (شفيعي كدكني. صور خيال در شعر فارسي. خلاصه صفحات486 تا500)
شعر هميشه از عالم خارج و طبيعت مايه گرفته و شاعر مشهودات خويش را چنان كه خود دريافته و در خاطر پرورانده به مدد كلمات بيان كرده و خوانندگان آثارش را در احساسات و تاثيراتي كه داشته با خويشتن شريك و همدل گردانده است. پس توصيف طبيعت و زيبايي هاي آن چيزي نيست كه از فرخي شروع شده باشد. حتي مي توان گفت در ميان شعرايي كه در آن روزگار به شيوه او، يعني به سبك خراساني سخن مي گفتند از اين نظر وجوه اشتراكي درآثار آنها ديده مي شود. اوصاف فرخي نقاشي هايي كامل، نزديك به واقع و با شكوه تر و جاندارتر از طبيعت است. وصف ابر در ابيات زير، به خصوص توصيف هاي دقيق و متنوع از يك مضمون، نمايش حالات مختلف ابرها و رنگ آميزيهاي كه شاعر كرده بسيار زيبا و قابل توجه است :
برآمد قيرگون ابري ز روي نيلگون دريا
چو راي عاشقان گردان چو طبع بيدلان شيدا
چو گردان گشته سيلابي، ميان آب آسوده
چو گردان گردبادي تندگردي تيره اندر وا( طالبيان. صور خيال در شعر شاعران سبك خراساني.191)
طبيعت در شعرمنوچهري
منوچهري : منوچهري را بايد شاعر طبيعت خواند ديوان او گواه اين دعويست. كودكي او در دامغان با آن بيابانهاي فراخ و بي كران كه پيرامون آن را گرفته است گذشت و بخشي از جواني او نيز گويا در كناره هاي درياي خزر و دامنه هاي البرز به سر آمد. تاثير اين محيط عشق به طبيعت را به او القا كرد.
عشق به زندگي در توصيفهايي كه شاعر از گلها، مرغها و ميوه ها مي كند محسوس تر است. زندگي چيز تحقير كردني نيست زيرا از زيبايي آكنده است زيبايي آن در خزان نيز مانند بهار دريافتني و پسودني است روزهاي پاييز (غم انگيز) شاعر را به تفكر و انديشه نمي گذراند. گريز ايام اورا به عالم درون , عالم حكيمان وصوفيان نمي كشاند. شايد او نيز مثل بسياري از واقع بينان در دنياي درون جز تيرگي و ابهام چيزي سراغ ندارد. دنيايي كه صوفيان در آن همه جذبه و شور وحال مي ديدند بر روي يك شاعر عشرت جوي بي بند وبار بكلي بسته است. اين منوچهري مرد خانقاه نيست مرد عشرت است اما آن شوق و جذبه اي كه در صومعه ها و خانقاه هاي بلخ و غزنه و نيشابور شور و ولوله مي افكند در كاخهاي اميران و باغ هاي خواجگان غزنه به خاموشي گرائيده بود. از اين روست كه دنياي باطن براي او هيچ نيست. آنچه دوست داشتني و دريافتني است دنياي ظاهر است. دنياي زيبائيهاي محسوس و مجرد است زندگي با همه مظاهر آن نيز از لطف و زيبائي آكنده است. در بهار آن , چشم زيبايي شناس شاعر همه جا بدايع و لطائف تازه كشف مي كند. لطايف و بدايعي كه از فرو شكوه يك زندگي پر تجمل درباري ياد مي آورد. ميوه هاي خزان در دل انگيزي و فريبندگي از گلهاي بهاري هيچ كم ندارد و آسمان گرفته و ابر آلود آبان ماه در زيبايي و طرب انگيزي آسمان روشن و شفاف ارديبهشت كمتر نيست.از اين روست كه شاعر با همان شور و هيجاني كه زيباييهاي بهار را مي ستايد جادوييهاي خزان را نيز توصيف مي كند. آنچه در توصيف بيابانهاي گرم و خشك در پاره اي از قصايد او به نظر مي آيد آفريده وهم وپندار نيست شايد شاعر در آن توصيف ها تقليدي از شاعران عرب را در نظر داشته اما رنگ و گونه محلي در آنها بارز و هويداست اين دشتها و بيابانها كه وصف آنها گاه موي بر اندام انسان راست مي كند بسا كه در اطراف كومش و دامغان رهگذار شاعر بوده است وبارها از رنج و سختي جان او را به لب آورده است آنچه اورا به وصف و ستايش شتر وا مي دارد تقليد از يك سنت ادبي شاعران عرب نيست بسا كه در كرانه هاي بيابان كومش و كوير ديدگان خسته و درد كشيده او حركت آرام و ملال انگيز اين رهنورد بيابان ها را شاهد بوده است. خاطره اقامت در ري و كناره هاي درياي آبسكون نيز در توصيفهايي كه از زيباييهاي كوه البرز و دامنه هاي سر سبز و شاداب شمال آن كرده است انعكاس دارد. روح او در برخورد با اين زيباييهاي و تازگيها با طبيعت آميزگاري مي يابد و در اين جذبه هاي هنرمندانه است كه او با قدرت و ابتكار به تبيين و ادراك طبيعت مي پردازد. رنگها و آهنگ هايي كه در اشعار او چنان هنرمندانه توصيف شده اند از ذوق موسيقي و نقاشي او حكايت مي كند. امواج رنگها نيز در چشم زيباپسند او انعكاس دلپذيري مي بخشد. الوان رياحين و سبزه ها و بدايع قوس قزح با خرده بيني خاصي در شعر او بيان مي شود اما زيبايي گلها بيشتر از همه مظاهر جمال ذوق او را تحريك مي كند و شيفتگي و دلدادگي او درباره اين زيباييها خاموش و حساس چنان بارزو هويداست كه خواننده را به شگفتي مي اندازد. منوچهري چون خيام و مولانا و سعدي و... وصف طبيعت را وسيله بيان معاني ديگر قرار نمي دهد توصيفهاي منوچهري دريافت حواس است از زيباييهاي جهان بي تقليد از ديگران و دگرگونه و يگانه. به بيان ديگر منوچهري با طبيعت محض و بيروني سرو كار دارد. استادي منوچهري در رعايت هماهنگي بين محتوا و قالب در قصيده است وي با توجه به محتوا , وزن واژه ها را بر مي گيرند مثلا در توصيف بيابان براي القاي سكوت و تنهايي آن از تركيب مصوتهاي بم استفاده مي كند برعكس در اشعاري چون قصيده در وصف شب كه با توصيف باران و طوفان و سيل همراه است از وزن پر طنطنه و واژه هاي پر تحرك سود جسته است.
شعرها (در وصف بهار، بهار دل انگيز، نو بهار، شب و خزان و... )(برگزيده اشعار رودكي ومنوچهري. حاكمي. خلاصه صفحات 69تا82»
از آنجا كه اين دوره از شعر فارسي را بايد دوره طبيعت و تصاوير طبيعت در شعر فارسي دانست منوچهري بهترين نماينده اين دوره از نظر تصاوير شعري به شمار مي رود، زيرا از نظر توفيق در مجموعه وسيعي از تصاوير گوناگون طبيعت با رنگها و خصايص ويژه ديد شخصي شاعر، او توانسته است شاعر ممتاز اين دوره و بر روي هم، در حوزه تصويرهاي حسي و مادي طبيعت، بزرگترين شاعر در طول تاريخ ادب فارسي به شمار آيد.
تصاوير شعري او اغلب، حاصل تجربه هاي حسي اوست و از اين نظر طبيعت در ديوان او زنده ترين وصف ها را داراست، چرا كه بيان مادي و حسي او از طبيعت با كنجكاوي عجيبي كه در زواياي وجودي هر يك از اشياء دارد، چندان قوي است كه هر تصوير او از طبيعت چنان است كه گويي آيينه اي فرا روي اشياء داشته و از هر كدام تصويري در اين آيينه ـ كه روشن است و بي كرانه ـ به وجود آورده است.
بي هيچ گمان تجربه هاي حسي او در زمينه هاي گوناگون طبيعت، متنوع ترين و تازه ترين تجربه هاي شعري در ادب فارسي است و ميزان تجربي بودن تصاوير او را در قياس با تصاوير شعري ديگر گويندگان به طور محسوس تري مي توان دريافت و هر كس در همان نمونه هاي تصوير باران دقت كند در خواهد يافت كه مجموعه آن تصاوير حاصل تجربه يك روز باراني است و از قياس آنها با اين تصاوير باران كه در فضاي ديگري ارائه شده و باران ديگري است :
فرو باريد باراني ز گردون
چنان چون برگ بارد به گلشن
و يا اندر تموزي مه ببارد
جراد منتشر بر بان و برزن
در ميان تصويرهاي او آنها كه هر دو سوي تصوير از طبيعت گرفته شده و جنبه خيالي ندارد، اگر چه كمتر است اما زنده تر و زيباتر است.
شبي گيسو فرو هشته به دامن
پلاسين معجر و قيرينه گرزن
آورده و در آنجا طلوع خورشيد به مانند دزدي است خون آلود كه از كمين گاه به در آيد يا چراغي كه هر لحظه روغنش بيفزايد و آمدن مه چنان است كه در هزاران خرمن تر به عمدا" آتش در زنند و در همين گونه تصاوير است كه او بيشتر مي كوشد طبيعت مرده را با طبيعت زنده در كنار هم قرار دهد و از اين رهگذر حركت و حيات عجيبي در تصاوير او ديده مي شود.
منوچهري نه تنها به تصويرهايي از طبيعت كه در حوزه مبصرات و نيروي بينايي است پرداخته، بلكه نسبت به معاصرانش توجه بسياري به مساله اصوات در طبيعت دارد، از اين روي در ديوان او تصاويري در باب آهنگ ها و نغمه هاي مرغان ديده مي شود كه خود قابل توجه است و يكي ديگر از عوامل زنده بودن طبيعت در شعر او همين توجهي است كه به اصوات دارد. زيرا از راه گوش و از راه چشم، هر دو، خواننده را به موضوعات وصف خود نزديك مي كند.( شفيعي كدكني. صور خيال در شعر فارسي. خلاصه صفحات501تا525)


طبيعت در شعراسدي طوسي
اسدي اغلب، هر كدام از بخشها يا قصه ها و اجزاي حماسه خود را با وصفي معمولا" تفصيلي از طبيعت يا يكي از اجزاي آن آغاز مي كند و در خلال داستان نيز هر جا مجالي پيدا كند، به آوردن مجموعه‌اي از تصاوير شعري مي پردازد و افزوني همين تصاوير شعري است كه در آن تزاحم را در فضاي حماسه او ايجاد كرده است و اگر از اين باب او را با شاهنامه قياس كنيم خواهيم ديد كه فردوسي اغلب در چنين موارد با ترسيم يك خط، زمينه كار خود را نشان مي دهد و به اصل موضوع و زير وبم داستان مي پردازد و از اين روي اگر طلوعهاي شاهنامه را طلوعهاي گرشاسپنامه قياس كنيم خواهيم ديد كه در شاهنامه، گاه با يك بيت و زماني يك مصراع و حتي در مواردي با نيمي از يك مصراع تصوير ارائه شده و دنباله مصراع و بيت گزارش داستان است و چند و چون كار قهرمانان. ولي اسدي هميشه طلوعها را با وصفي تفصيلي تر و با چندين تصوير پي در پي نشان مي دهد و هم از اين گونه است وصفهاي شب.( شفيعي كدكني. صور خيال در شعر فارسي . 614)
همدلي با طبيعتدر شعر دقيقي
در اشعار دقيقي پيوستگي با طبيعت به نحو بارزي مشهود است حتي اين احساس و ادراك گاه از مرحله همدلي مي گذرد و به درجه اي مي رسد كه شاعر گويي خود را در همه مظاهر طبيعت مي يابد و در درون آنها قرار مي گيرد و با آنها مي زيد. آنچه در انگليسي آن را empathy و در آلماني einfuhlvny يا همجوشي با طبيعت و «انتقال حس آگاهي از خود و خود ديگري» تعبير مي كنند.
تنوع تصاوير: تصوير در شعر دقيق نه تنها زيبا و تازه بلكه نموداري است از جلوه هاي گوناگون، دامنه پر نقش زمين، پهنه آسمان و رنگارنگي و عطر گلها، زلالي چشمه و طعم نوش آن، آراستگي درخت، خرمن دشت، جمال معشوق، رنگ باده و نغمه چنگ هريك با بعدي خاص نموده شده، از اين رو همه وجود انساني از اين شعر محظوظ مي گردد.
تحرك و پويايي در تصاوير و توجه به جلوه رنگها:بعضي از تصاوير دقيقي از تحرك و پويايي خاصي بهره ور است. به خصوص كه وي از آن دسته شاعراني است كه روحشان با طبيعت همراز و در اهتزاز است. كسي كه با طبيعت زنده و پرجوش مانوس است، ناگزير تموجات خيال و تپشهاي دلش با آن هم آهنگ مي شود و شعرش لبريز از حيات و پويندگي. بسياري از ابيات شاهدي گوياست :
تو آن ابري كه ناسايد شب و روز
ز باريدن چنان چون از كمان تير
نباري در كف زرخواه جز زر
چنان چون بر سر بد خواه جز ببر
دقيقي با توصيف زمين به مانند ديبايي خون آلود و هوا همچون مشتي نيل اندود تصوير زيبا و رنگارنگي از طبيعت به دست داده است. همين ديبا گاه در توصيف ترنج سبز و زرد به كار گرفته مي‌شود و در پيچ و تابي لفظي به صورت صنعت لف و نشر در كلام رخ مي نمايد.
به زير ديبه سبز اندر آنك
ترنج سبز و زرد از بار بنگر
يكي چون حلقه اي از زر خفچه است
يكي چون بيضه اي بيني ز عنبر
به همين دليل گفته اند : «همان گونه كه دامنه طبيعت رنگارنگ و چشم نواز است، تصاوير دقيقي نيز از تنوع رنگها بغايت برخوردار است. اين يكي از ويژگي هاي شعر دوره ساماني است».
تجسم و گوناگوني تلفيق پديده هاي مختلف در آينه ذهن دقيقي، نگارگري دقيق و خلاق را به ياد مي‌آورد كه با آميختن رنگهاي مختلف طبيعت را به تصوير كشيده است.
نگه كن آب و يخ در آبگينه
فروزان هر سه همچون شمع روشن
گدازيده دو تايك تا فسرده
به يك لون اين سه گوهر بين ملون
دقيقي در توصيف طبيعت اغلب با مفردات سر و كار دارد و هيات تركيبي كه آميزشي از پديده هاي گوناگون باشد، در طرفين تشبيهات او كمتر ديده مي شود.( طالبيان. صور خيال در شعر شاعران سبك خراساني.136و137)
طبيعت در شعرعنصري
طبيعت در شعر عنصري رنگ و جلاي چنداني ندارد. مجموع تشابهات عنصري در زمينه زمين و آسمان و ابر و گل و باغ، حدود 40 تشبيه، در نيمي از اشعار ديوان اوست. يعني تنها كمي بيشتر از تشبيهاتي كه فقط در آنها سخاي ممدوح ستوده شده است. نمونه اي از تشبيهات عنصري در ذيل مي‌آيد :
جهان در طليعه بهار، چون لاله زار است. هوا از عكس جامه هاي رنگارنگ زميني، چون باغ ارم و زمين انبوه ياقوتهاي سرخ به رنگ گلنار است. نسيم صبا، طبله عطار باغ، كلبه بزاز را به خاطر مي‌آورد و باد نوروزي، بتگري مي كند :
باد نوروزي همي در بوستان بتگر شود
تا زصنعش هر درختي لعبتي ديگر شود
از ميان اندك تشبيهاتي كه عنصري درباره گلها دارد نيز، رنگ اشرافيت درباري به خوبي نمايان است. لاله به سجاده و عتيق مي ماند، نرگس به چتري از سيم خام يا جامي زرين كه در آن عنبر باشد و يا به جامي سيمين كه در ميان آن دينار تعبيه شده باشد، تشبيه مي شود. اگر هم نرگس به چشم شباهت دارد، به شكلي است كه شاعر در محيط اشرافي خود مي بيند و محيط درباري مي پسندد.
يكي نه چشم ولكن به گونه چشمي
كه ديده اش از شبه باشد مژه ز زر عيار
بنفشه به جامه تشبيه شده، جامه اي كه از حرير سبز كه نيل بر آن پراكنده باشند و يا ابريشمي سبز كه مهره هاي كبودي بر آن ريخته باشند. نيلوفر، همچون فيروزه بر آبگينه است و اين تشبيهي نو و تازه است. شبهي، زر عيار، سيم خام، مينا، حرير سبز، ابريشم سبز، زبرجد و لؤلؤ شهوار، در يكي از طرفين آن دسته از تشبيهات عنصري قرار دارند كه به كار توصيف طبيعت آمده اند.
منبع الهام تشبيهات عنصري از طبيعت، با شاعران هم عصر او، به ويژه منوچهري اصلا" قابل مقايسه كمي و كيفي نيست. (طالبيان. صور خيال در شعر شاعران سبك خراساني.287)
تغزل و وصف طبيعتدر شعر مسعود سعد
تشبيهات مسعود سعد در حوزه تغزل و وصف طبيعت نسبت به بيان حال شاعرانه و نسبت به شاعران پيشين كمتر و تشبيه نو و تازه در شعر او در اين دو زمينه اندك است. تشبيه سپهر به آيينه و ابر هزار آوا و زمين به دل غمگين درآثار گذشتگان ديده نشده است اگر شاعران طبق سنت شعر فارسي تا زمان شاعر عموما" جام را به خورشيد مانند مي كرده اند و چشم را به نرگس. مسعود سعد چنين مي گويد :
جام همچون كوكب است از بهر آن تابد به شب
لاله همرنگ مي است از آن دارد طرب (ديوان، ص 553)
از جمله توصيفاتي كه مسعود سعد از طبيعت كرده است توصيف خزان است. او خزان را در هيات انساني تصور كرده است كه به باغ روي مي نهد و دگرگوني هايي ايجاد مي كند. شاخ، كمان بر مي‌كشد و سرما كمين مي گشايد. گلي كه از مادر مي زايد، از چمن نااميد است. شاخ نيلوفر به محض آن كه چشم مي گشايد، بيد در مقابلش به سجود مي ايستد. قمري و فاخته، آوازه خواني را در حاكمينت دولت خزان فراموش مي كنند. جوي روان چون سيم يخ زده است و برگ رزان چو زر به زردي گراييده است. جلوه هاي نگراني و غمها و نااميدي شاعري زنداني در توصيف خزان متجلي است
وصف بهار: وصف بهار با تجاهلي آغاز مي شود كه تجاهل خود آرايش براي مبالغه است. در تخيل شاعر باد و ابر بسان آرايشگري جلوه مي كنند. آرايشگري كه پيرايه مي بندد و نقاب از چهره زيبارويان و نو عروسان بهاري مي گشايد. ابر همچون عاشقي رعنا دامن كشان مي آيد و گاهي در و زماني كافور مي بارد. شكوفه از زير قطره باران چون نمايش شكلي از زير بلور است. گل مورد بسان ديدار دوستي عزيز از خوشحالي مي خندد. لاله به رنگ تذرو جلوه مي كند و سنبل بوي نافه آهو مي پراكند. كلاغ هم چون فرار شب از روز در حال فرار است. هزار دستان و فاخته مست از شرابي كه جام لاله فراهم آورده به نغمه سرايي مشغولند. بنفشه در مقابل لاله سجود مي كند و باد صبا هم چون دم جبرييل و دم عيسي ا زخاك گل مي روياند. (طالبيان. صور خيال در شعر شاعران سبك خراساني..358و359)
تصاوير مربوط بهطبيعت در شعر قطران تبريزي
در شعر فارسي صبغه اقليمي در تصاوير مربوط به طبيعت قابل تشخيص نيست. با همه فراخي دامنه جغرافيايي محيط زيست شاعران و با همه اختلافاتي كه از نظر اوضاع طبيعي هر ناحيه اي از نواحي مختلف نفوذ شعر فارسي وجود داشته، رنگ عمومي شعرهاي طبيعت يكسان است و بهار يا پاييز يا هر پديده ديگر از پديده هاي طبيعت در شعر مسعود سعد و معزي و قطران يكسان است. با اين كه محيط زيست ايشان جدا از يكديگر جداست. مسعود سعد در هند مي زيسته و معزي در خراسان و قطران در آذربايجان و بالطبع هر كدام از اين نواحي از نظر طبيعت ويژگي هاي خاصي را داراست
وقتي كه به منابع تشبيه د رشعر قطران نظري بيفكنيم فرخي را به ياد مي آوريم با آن همه نگارگري از طبيعت و با اين تفاوت كه فرخي مبتكر است و قطران در بسياري مضامين مقلد. هر چند كه تصوير ابتكاري وابداعي هم دارد و ابزارهايي براي نوسازي تشبيهات به كار گرفته و تشبيهات عقلي و تجريدي او از فرخي بيشتر است و طبيعت را با بعضي حالات نفساني همانند كرده و تغزل و وصف طبيعت را در آميخته و گرايش به پيشه هاي اجتماعي و ابزار و آلات زندگي مردم عادي در شعر او بيشتر به چشم مي خورد. هر چند كه صبغه اشرافي در شعر او نيز چندان محدود نيست و بيش از گرايش به زندگي مردم عادي است و اينها همه تفاوتهايي در ديد دو شاعر را در وصف طبيعت نشان مي دهد.
آميختگي بين تصاوير تغزلي و توصيف طبيعت در شعر قطران به چشم مي خورد به طريقي كه او دنياي عشق و عاشقي را به سرزمين گلها و بوته ها و درختان منتقل مي كند و باغ و بستان را با جمال معشوق همسان مي بيند :
چو چشم جانان نرگس به چشم گشاد
چو روي عاشق خيري به باغ رخ نمود
چو رخ دوست برفتاده سر زلف
برگ بنفشه به برگ لاله بر افتاد
توصيف شاعرانه قطران از طبيعت نيز با يكديگر مبادله حسن و زر و زيور و نقش و نگار مي كنند و چون زينت هاي ساختگي در دنياي مردم بي پناه و عادي كمتر يافته مي شود و يا اصلا" نشاني از آنها نيست و پناهگاه شاعر نيز در دربارهاست. بنابراين توصيف طبيعت هم بيشتر صبغه اشرافي پيدا مي كند. از سوي ديگر شعر قطران را پر از تشبيهات خيالي و گاه وهمي مي كند.ياقوت و بلور و دينار در هياتي مركب در بيت ذيل به كار توصيف طبيعت آمده اند و آميختگي سرخي و سفيدي و زردي را در سيب و ترنج به خوبي نموده ا ند.
سيب منقط آمد و نارنج مشك بوي
اين جاي لاله بستد و ان مسكن سمن
آن چون فشانده دانه ياقوت بر بلور
وين چون فشانده شوشه دينار بر سمن (طالبيان. صور خيال در شعر شاعران سبك خراساني..380و381)
عناصر طبيعت دراشعار مولوي
اوج غزل عرفاني در مولوي است. غزليات مولانا غزلياتي است زنده كه غالبا در مجالس سماع و در حال شور و نشاط سروده شده است. نگاه هاي او در نتيجه استعارات و تشبيهات او معمولا جديداست، اوزان غزليات متنوع است. مختصات مهم شعري او : موسيقي قوي شعر خاصيت حقيقت نمايي و باور داشت، تاثيرگذار بودن، نشاط وغم ستيزي، وفور تلميح، زبان سمبليك، عرفاني كه ژرف ساخت حماسي دارد و مي توان بدان عرفان حماسي گفت. علاقه او به طبيعت در سخن او جلوه اي خاص دارد. از بهار و خزان , از آب و باد , از خاك و دانه , از مرغ و مور در مثنوي خويش ياد مي كند ,رنگها و نيرنگ هاي جهان را مي شكافد و حتي كارگاه عدم را رنگ آميزي مي كند , طبيعت را جلوه گاه خدا مي بيند و حتي گاه جز خدا هيچ چيز ديگر را در سراسر كائنات نمي بيند.در ادامه به بررسي صور گوناگون خيال عناصر طبيعت (آب و خورشيد و باغ و گياهان و..)در ديوان مولوي مي پردازيم :

خيالبنديخورشيد
يكي از گوياترين ابيات « ديوان شمس » مقطع غزلي است كه مولوي ديدار عارفانه خود را با شمس الدين در آن توصيف مي كند:
خورشيد روي مفخر تبريز شمس دين
اندر پيش دوان شده دلهاي چون سحاب
با اين حال، همين خورشيد حادث در نظر هر آنكس كه مي كوشد تا شكوه و عظمت الهي را توصيف كند به صورت تمثيلي شايسته تجلي مي كند، و در حقيقت هم يكي از رايج‌ترين صور خيال در ادبيات مذهبي سراسر دنياست. از اديان بيشماري كه خورشيد را به صورت «خدا» مي پرستند ويا دست كم آن را يكي از خدايان مي دانند و پرستش مي كنند نامي به ميان نمي آوريم. اما پيوند اين تشبيه كهن اعصار با عشق حقيقي مولوي شمس الدين، صفتي بسيار شخصي وزنده به خيالبندي مولوي از خورشيد مي بخشد.
توصيفهايي كه مولوي از قدرت معجزه آساي خورشيد مي دهد، در شعرش پاياني ندارد و اغلب صور خيال لطيف و شيريني از خورشيد ترسيم مي كند:
خورشيد گويد غوره را : «زان آمدم در مطبخت
تا سركه نفروشي دگر، پيشه كني حلوا گري »
خوشيد حادث، اگر چه تابع تغيير است، معذالك، تشبيهات بيشتري را به نظر شاعر مي آورد، در حالي كه از سوي ديگر «آفتاب معرفت» باطني را، مشرق در «جان عقل» است و روز و شبِ دنياي معني را منور مي سازد. اما غروب خورشيد، تمثيلي از مرگ انسان و قيامت است: صبح ديگر كه نور آسماني به جلوة زيباي ديروز ظاهر مي شودـ آيا بشر دوباره به وجهي مشابه زنده و متولد نخواهد شد
كو بر سر منبر شد و ما جمله مريديم
طبيعي است كه مولوي كوشش كرده است تا فنا شدن را با استفاده از استعارة خورشيد و ستارگان يا خورشيد و شمع شرح دهد: فنا وحدت ذاتي نيست، ولي به حال شمع در پيش خورشيد مانند است كه هرچند نورش از نظر مادي وجود دارد، اما ديگر به چشم نمي رسد و از خود حكمي ندارد.
صور خيال خورشيد با صور خيال رنگها به هم پيوند داده مي شود. مولوي هميشه اين حقيقت را باز مي گويد كه نور خورشيد، خود چنان شديد است كه كسي تاب ديدنش را ندارد، و آن شدت و درخشاني، خود نقابي است كه روي خورشيد را پوشانده است.
اما افزون بر اين توصيف كلي رنگها كه «روي پوشش» نور ناب ناديدني است و در «مثنوي» فراوان آمده، مولوي با مفاهيم سنتي رنگها نيز بازي كرده است.
او رنگهاي گوناگون را، مثل هر چيز ديگر دنيا، صرفا" تمثيلي مي داند براي بيان حالت فكري خود و يا براي حقايقي كه عموما" پذيرفته شده است. مولوي در توصيفات خود صور خيالي را ابداع مي كند كه اگر به رنگهاي بر افروخته آناطولي مركزي بينديشي، آنها را به بهترين وجه درك مي كني.
وصف شب، انگاه كه خورشيد ناپديدي شده، در آثار مولوي فراوان است:
چون رخ آفتاب شد دور زديد ه زمين
جامه سياه مي كند شب زفراق، لاجرم
خور چوبه صبح سرزند، جامه سپيد مي كند
اي رخت آفتاب جان، دور مشو زمحضرم
اين شب سيه پوش‌است از آن،كز تعزيه دارد نشان
خيالبنديآب
اين انديشه كه فيض خداوند، يا حتي ذات خداوند، خود را در صور خيال آب متجلي مي سازد، يكي از موضوعات اصلي مورد بحث مولوي است. هرچند او در شيوة سخن متغيير مرسوم خود، تمثيل و تشبيه آب را به صورتهاي مختلف به كار مي گيرد، اما اين تمثيل از آن وسعت و تنوع ديگر تمثيلها برخوردار نيست.
آب حادث، آب حيات و آب لطف و بسياري چيزهاي زيبا و حيات بخش رابه ياد شاعر مي آورد كه مثل باران از آسمان نازل مي شود تا دنيا را شاداب كند:
فا يدة اول سماع با نگ آب
كوبود مرتشنگان را چون رباب
مولوي اغلب، «بحر معاني باطني» را در برابر دنياي ظاهري قرار مي دهد: تجليات ظاهري و تمام انواع كه به چشم مي آيند جز كاه و خاشاك نيستند كه روي اين «بحر معنيهاي رب العالمين را پوشانيده اند. او مكررا" اين خيال را با استادي تصوير كرده است ئو هرچند دريا را به نامهاي متفاوت، خواه «آب حيات» يا «بحر وحدت» مي خواند، اما اسم آن هرچه باشد، انواع مادي ظاهري هميشه به صورت اشياء عارضي پنداشته مي شود كه ژرفاي بي پايان اين دريا را پنهان مي سازد.
بسيار اتفاق مي افتد كه مولوي در جاهاي ديگر خيال مربوط به كف دريا را بري اين عقيده مسلم به كار مي برد. در غزل پر معنايي كه درباره مشاهدة خود سروده است، دنيا وآفريدگان آن را مي بيند كه همچون «پاره هاي كف» از درياي الهي سر برون مي آورند و كف بر كف مي زنند و به دعوت گرداب باز ناپيدا مي شوند او اغلب كف دست را با كف آب دريا جناس مي آورد).مولوي در پيش چشم مجسم مي سازد كه :
قومي چو دريا كف زنان، چون موجها سجده كنان.
حركت آدمي به سوي خداوند كه يكي ديگر از مراحل سير و سلوك عارفانه است، اغلب به سفر سيل يا رود به سوي اقيانوس مانند مي شود:
سجده كنان رويم سوي بحر همچو سيل
بر روي بحر، زان پس، ما كف زنان رويم.
خيالبندي رود و آب در غزليات عارفانه مولانا بسيار بكار برده شده است: اقيانوس زادبوم حقيقي رود است و مانند قطره اي كه از «درياي عمان» برمي آيد، بشر نيز به اين دريا باز مي گردد. مولوي آرزو مي كند كه سبوي صورت مادي او بشكند تا دوباره به اين منبع هستي بپيوندد
خيال بندي دوگانه قطره و دريا كه عارفان همة اديان آنرا بكار برده اند، در شعرهاي مولوي به روشني پديدار است:قطره يا به اقيانوس باز مي گردد تا بار ديگر به اصل خود واصل شود و به طور كامل در آب سراسر آغوش ناپديد گردد،يا به صورت گوهري كه دريا او را در آغوش مي كشد و همچنان از اوجداست، زندگي مي كند. مولوي «آب هوش» يا عقل خود را، كه از طريق آبراههاي مختلف در درون آدمي توزيع مي شود چون آب الهي جاري در باغ مي بيند.
به طور مسلم نمي توان تنها با تكيه كردن بر صور خيال مربوط به آب، تصوير روشني از عقايد ديني مولوي ترسيم كرد. تعبيرات او در اين زمينه تا حد زيادي مانند تعبيرات عارفان همه زمان ها و دين هاست كه خيال اقيانوس الهي را عاشقانه بكار مي برند، اقيانوسي كه به راستي خود را به هر كس كه چشم بصيرت دارد نمايش مي دهد. آن دسته از بيت هاي مولوي كه اقيانوس بيكران خداوند يا عشق را مي ستايد، در كنار صور خيال كاملا" محسوس، مثل خيال خورشيد يا آفتاب الهي، جاي دارد.
يكي از جنبه هاي اين صور خيال بيت هايي است كه از يخ سخن مي گويند
يخ و برف دي ماهي دنياي جمادات ـ خواه زمستان زندگي مادي، يا دي ماه كاني هاي جامد و موجودات بيجان ـ اگر به نيرو و زيبايي خورشيد پي برد در دم مي گدازد و بار ديگر به شكل آب درمي آيد و در جوي هاي كوچك به طرف درختان روان مي شود تادر جان بخشيدن به آنها سودمند افتد، نه آنكه به حالت افراد خودپسند و خودپرست، منجمد شود.
چون بيوة جامه سيه، در خاك رفته اي شوي او
صور خيالباغ
نمونه اي از خيالبندي باغ را ملاحظه مي كنيم كه در اشعار مولوي فراوان است، هر چند كه اين باغ، به راستي باغ خارق العاده اي است. كدو، خيار و ديگر محصولات باغ هاي قونيه را باري، به تركيب هاي گوناگون مي توان در شعرهاي مولانا ديد: مثلا" او قلندري را كه « سر و گردن بتراشد چون كدو و چو خيار» به سخره مي گيرد. اين خيالي است كه براي توصيف گروه خاصي از درويشان قلندر دوره گرد مناسب است.
باغ در نظر جلال الدين، سرشار از زندگي است. او روياي باغي را مي بيند كه « فلك يك برگ اوست» و با اين حال، باغ خاكي دستكم بازتاب كوچكي از اين باغ ملكوتي است. تنها كساني كه چند روزي از ارديبهشت ماه را در جلگه قونيه گذرانيده باشند درستي اين خيالبندي مولوي را درك مي كنند.
يكي از تمثيلات شاعرانه دلخواه مولوي كه در بهاريه هاي پر وجد وشور او آمده، تشبيه بهاران به روز رستاخيز است : باد مانند صداي صور اسرافيل مي وزد و هرآنچه ظاهرا" در زير خاك پوسيده بود، با ديگر جا مي گيرد و نمايان مي شود. قرآن بشر را فرا مي خواند كه احياي زمين مرده را در بهار دليل رستاخيز بداند و مولانا اين آيات قرآني را از روي ايمان تفسير مي كند.
لطف از حق است ليكن اهل تن
در نيابد لطف بي پرده چمن
اما زمستان، از سوي ديگر فصل انبار كردن مواد مصرفي تابستان است تمامي ثروتي كه در گنج خانه هاي تاريك درختان انباشته شده است با آمدن بهاران خرج خواهد شد عاشق نيز خود مانند خزان رخسارش زرد مي شود ودر هجران معشوق شاخ و برگش مي ريزد و خزان مي كند يا در جاي ديگر معشوق چون زمستان افسرده و غمين مي گردد چنانكه هر كسي ازو در رنج است اما همينكه يار پديدارآيد او به گلستان بهار مبدل مي شود.
در باغ مولوي هر گلي براي نماياندن حالات و جنبه هاي گوناگون زندگي آدمي عهده دار وظيفه اي خاص خود
تا نگريد ابر كي خندد چمن...
نمونه بالا يكي از انديشه هاي اصيل مولوي است كه در آن مظاهر طبيعت دقيقا با رفتار آدمي برابر مي شود خنديدن متناسب با گريستن و خنده باغ جزاي گريه ابر است زيرا همانگونه كه قطره هاي باران براي زيبا ساختن باغ مفيد اشت اشكهاي عاشق نيز سرانجام منجر به تجلي رحمت الهي خواهد شد مگر ناله دولاب آب را از دل تاريك زمين به خود جذب نمي كند و مزرعه جان را سبزه زار نمي سازد ؟
مولوي از تصوير مشهور رخ زرد و سرخ سيب نيز استفاده مي برد و شاعران عرب دوره عباسي اين خيال را به صورت تمثيل عاشق و معشوق و يا براي نمودن وداع عاشقان ترسيم كرده اندو تعبير كلاسيك آن به گلستان سعدي شيرازي راه يافته كه معاصر مولوي واگر بتوان به ماخذ اعتماد كرد از ستايشگران او بوده است.
با اين حال صور خيال كم رواج تر نيز در شعرهاي مولوي وجود دارد : معشوق را طرفه درختي مي خواند كه از او سيب و كدو مي رويد يا زاهدي را كه بي ذوق جان طاعات بسيار بجاي مي آورد به جوز بي مغز مانند مي كند. اين رسم , يعني نهادن سبزيهاي معطر و رياحين در گلدان سفالين كه شاعران پيشتر بخصوص خاقاني اغلب بدان توجه كرده اند در ديوان مولوي هم آمده است.
است. پاره اي از اين وظايف را شاعران عرب زبان و پارسي گوي قبل از او ابداع كرده اند. گاهي لاله رخ افروخته از خشم دلسوخته مي شود و يا درخشندگي چهره گلنار يار را مي نمايد و يا احتمالا مانند شهيدي واقعي به خون غسل مي كند.
اگر مولوي ميانه باغ شعرهايش را به گل سرخ اختصاص نمي داد، جاي شگفت بود. هر اندازه كه او گلهاي گوناگون را وصف كرده باشد، اما گل سرخ چيز ديگري است. گل سرخ تجلي كامل جمال الهي در باغ است. اين بينش عارف شيرازي يعني روزبهان بقلي كه عظمت خداوند را تابناك همچون گل سرخ سحرآميزي مشاهده كرده شايد نزد مولوي شناخته شده بوده است از اين رو او خود را پند مي دهد كه خاموش :
هين خمش كن تا بگويد شاه قل
بلبلي مفروش با اين جنس گل
اين گل گوياست پر جوش و خروش
بلبلا ترك زبان كن باش گوش
درميان اشعار مولوي ابيات مربوط به گل فراوانست كه يكي از اينگونه غزلها با بيت مشهور زير آغاز مي شود :
امروز، روز شادي و امسال، سال گل
نيكوست حال ما كه نكو باد حال گل
مولوي وقتي كه گل سرخ را مي بيند توصيف نويسندگان عرب را به ياد مي آورد كه گل سرخ را به شاهزاده اي مانند مي كردند كه سواره در باغ مي رود و سبزه ها و رياحين مانند لشكريان پياده گرد او را گرفته باشند. اما او آگاه بود كه گلستان حقيقي، يعني گلستان عشق، ازلي است و به مدد از نو بهار نياز ندارد كه زيبايي او را آشكار سازد. با اين وصف مولوي اشاره داردكه :

آن گاه كه ميان باغ جان است
امشب به كنار ما نيامد...
و گلهاي سرخ ظاهري را با حالات روحي خود پيوند مي دهد و مي گويد :
هر گل سرخي كه هست از مدد خون ماست
هر گل زردي كه رست رسته ز صفراي ماست (شكوه شمس. شيمل. خلاصه صفحات96تا136)
طبيعت در شعرنيما يوشيج
يكي از نمونه هاي درخشان،‌ شاعر بزرگ معاصر نيما يوشيج است. او كه مي گويد،‌ سالهاي كودكيش «در بين شبانان و ايلخي بانان گذشت كه به هواي چراگاه به نقاط دور ييلاق و قشلاق مي كنند و شب بالاي كوهها ساعات طولاني با هم به دور آتش جمع مي شوند»، در نوجواني براي ادامه تحصيل به تهران مي آيد، و هر چند سالهايي از عمر را در شهرهاي شمالي مي گذراند، اما بيشترين سالهاي عمرش را در تهران سپري مي كند. تصويرهايي از طبيعت كه در شعر نيما ديده مي شود، از آن نوع نيست كه مسافري در طول سفر به حافظه مي سپارد، بلكه حاكي از آن است كه شاعر با طبيعت زيسته و سالهايي از عمر را به تامل و كاوش در اجزاي طبيعت اختصاص داده است.
«در شناخت شعر يك شاعر، محيط زيست وي را نيز بايد درنظر داشت؛ به ويژه كه شاعر روستايي باشد و پديده هاي طبيعت را تجربه كرده باشد.(طبيعت وشعر در گفتگو باشاعران شاه حسيني.144)
تجربه در خيال رشد مي كند و بعدها مصالح شعر مي شود. بدان هنگام كه شاعر در تجربه ها تامل كند." كلينت بروكس" و "رابرت پن وارن"‌ بر اين عقيده اند : « … اين پندار كه تجزيه در عالم خيال رشد مي كند و نيز تصور ارتباط شفيقانه ميان طبيعت و آدمي همه از تجربه شخصي او مايه گرفته است … » (تولد شعر. ترجمه منوچهر كاشف. ص 14).
نيما از اين گونه شاعران است. «نيما شاعر از كوه آمده اي است كه آموخته هاي روزگار كودكي و نوجواني در شعرش، به گونه اي متعالي، شكل مي گيرد». ( با اهل هنر. صص 66 و 67 )
با اين اشاره ها و نگرش هاست كه مي بينيم نيماي بزرگ وصفهايي آنچنان زيبا و دقيق از طبيعت به دست مي دهد كه به يك معنا مي توان گفت، او آنچه را كه از كودكي در روستا به ذهن سپرده بعدها به عنوان تجربه در خيالش رشد كرده و در شعرهايش ظاهر شده است.
بهتر ين گواه نمونه هايي از اين شعر نيماست :
درگه پاييز، چون پاييز با غمناكهاي زرد رنگ خود آمد باز،
كوچ كرده ز آشيانهاي نهانشان جمله توكاهاي خوش آواز
به سراي خلوت او روي آورده
اندرآنجا، در خلال گلبان زرد مانده، چند روزي بودشان اتراق. و همان لحظه كه مي آمد بهار سبز و زيبا، با نگارانش به تن رعنا، آشيان مي ساختند آن خوشنوايان در ميان عشقه ها …
يا
يادم از روزي سيه مي آيد و جاي نموري
درميان جنگل بسيار دوري.
آخر فصل زمستان بود و يكسر هر كجا در زير باران بود
مثل اينكه هر چه كز كرده به جايي
بر نمي آيد صدايي
صف بياراييده از هر سو تمشك تيغدار و دور كرده
جاي دنجي را. (طبيعت وشعر در گفتگو باشاعران شاه حسيني.146و147)
اين دقتها از ذهن كسي ناشي مي شود كه با تامل به اشياي پيرامون خويش نگريسته و لحظه هاي ناب زندگي را ثبت كرده است. از اين روي مي توان نمونه هايي از اين دست را، كه در شعر نيما فراوان است، حاصل تجربه هاي روزگار كودكي و زندگي او در كنار شبانان و ايلخي بانان دانست و به اين نتيجه رسيد كه علاقه به طبيعت در آدمي كه سالهاي كودكي و نوجواني را در متن طبيعت سپري كرده‌، برجسته تر و بارزتر است. (طبيعت وشعر در گفتگو باشاعران شاه حسيني. 148)

مقايسه
مقايسه تصاويرابر در شعر منوچهري و فرخي
به همان اندازه كه شعر منوچهري. نشيب و فراز و پستي و بلندي دارد، شعر فرخي آرام و ملايم و نرم است. با مقايسه تصاويري كه فرخي و منوچهري ـ دو شاعر قريب العهد ـ از پديده هاي گوناگون آفريده اند، اين نكته به آساني قابل اثبات و بررسي است. فرخي در قصيده اي به مطلع :
بر آمد پيلگون ابري ز روي نيلگون دريا
چو راي عاشقان گردان چو طبع بيدلان شيدا
ابر را توصيف مي كند و تصاويري از آسمان و زمين و مرغزار مي پردازد كه همگي لطافت غزل را به ياد مي آورند. منوچهري در توصيف ابر و در قصيده پر آوازه اي با مطلع :
شبي گيسو فرو هشته به دامن
پلاسين معجر و قيرينه گرزن
تصاويري سراسر شور و غوغا حركت و خروش مي آفريند. رنگ و هيات ابر در تخيل منوچهري و فرخي در گونه اند. ابر خيالي فرخي پيلگون و زنگارگون است، اما ابر خيالي منوچهري، ماغ پيكر و زاغ رنگ است. سياهي رنگ ابر، در شعر منوچهري، زيباتر و زنده تر به تصوير كشيده شده است و رو به بالا دارد.
نكته گفتني آن كه تصاوير هر يك از دو شاعر، ويژه خود آنهاست. اندك شباهتهايي ديده مي شود اما دركل تصاوير، غلبه با نو آوري و ابتكار است. ديگر آن كه در تصوير ابر، منوچهري دقت و ريزبيني بيشتري بروز داده است.
منوچهري ابر را به زنگي سياهي تشبيه مي كند كه دختري سپيد موي مي زايد. فرزند زاده براي شير دادن دايه اي لازم دارد و زاغان با روبندي سياه، اين مسئوليت را به عهده مي گيرند. در اين منطره زمستاني كه برف همه جا را پوشانده است، تنه درختان از سپيد شدن در امانند و اين ناهمگوني از نظر نكته سنج و چشم تيز بين و تخيل ريز بين شاعر دور نمانده است. (طالبيان. صور خيال در شعر شاعران سبك خراساني. 248)
مقايسه توصيف ابردر شعر فرخي و مسعود سعد
مقايسه توصيف ابر در شعر فرخي با شعر مسعود سعد نشان مي دهد كه بعضي از اجزاي اصلي سازنده شعر مسعود سعد برگرفته از ميراث گذشتگان است. فرخي گردش ابر را به راي عاشقان و طبع بيدلان تشبيه مي كند و مسعودسعد با اندكي تغيير تشبيه را اين چنين نوسازي كرده است.
ز پستي لاله شد خندان چو روي دلبر گلرخ
ز بالا ابر شد گريان بسان عاشق شيدا (ديوان مسعود سعد، ص 22)
فرخي تلون خوي عاشقان انتزاع كرده و مسعود سعد ابر را مانند عشاق گريان تصور كرده است. روشن است كه اجزاي سازنده دو تشبيه يكسان است. ليكن هر يك از دو شاعر صفت خاصي را مورد نظر داشته اند. در مقايسه تشبيهات در همين زمينه عناصر مشترك در طرفين تشبيه ديده مي شود. براي مثال فرخي ابر را همانند پير و مسعود سعد همانند كوه مي بيند و در مجموع مي توان گفت : مسعود سعد تلفيقي نو از ميراث گذشتگان ايجاد كرده كه هنرمندانه و تازه است. بيشتر تشبيهات اين دو شاعر حسي هستند و به دشواري مي توان گفت كه كداميك به طبيعت نزديكترند. تنها مي توان گفت كه فرخي در توصيف دقيق تر است. دو شاعر در تشبيه گفته اند :
چو دودين آتش كابش به روي اندر زني ناگه
چو چشم بيدلي كوهي معلق گشته اندر او (طالبيان صور خيال در شعر شاعران سبك خراساني. 359)
مقايسه هماهنگيتصويرها
يكي از نكته هايي كه در شعر گويندگان تا قرن پنجم قابل ملاحظه است و در دوره هاي بعد اندك اندك از ياد مي رود، موضوع هماهنگي تصويرها و عناصر خيال شاعرانه است. در شعر اين دوره در مواردي كه صور خيال گسترش مي يابد ـ و اين كار در وصف و بيشتر در تصويرهاي طبيعت ديده مي‌شود ـ نوعي هماهنگي ميان تصاوير شعري گويندگان مي توان مشاهده كرد كه به تدريج از اهميت و توجه شاعران بدان كاسته مي شود و راز اين تناسب ميان عناصر خيال در شعر اين دوره نسبت به دوره هاي بعد در اين است كه ذهن شاعران اين عهد به خصوص گويندگاني كه تا نيمه اول قرن پنجم مي زيسته اند، بيشتر از محيط خارج و از طبيعت موجود و محسوس و مادي كمك مي گيرد نه از سنت شعر، و چونكه در نظام طبيعت هماهنگي و ترتيب خاص وجود دارد، تصاوير اين گويندگان نيز خود به خود داراي نظام مخصوص است كه از هماهنگي اجزاي طبيعت سرچشمه گرفته، به تعبير ديگر بايد گفت : از آنجا كه شاعر اين دوره تجربه شعري خود را در قلمرو طبيعت و زندگي انجام مي‌دهد، تصاوير او از هماهنگي بيشتري برخوردارند و در دوره بعد تجربه هاي شعري از حوزه كلمات و زنجيره گفتار شاعران قبلي مايه مي گيرد و در اينجاست كه ذهن محور خاصي ندارد و هر كلمه اي مي تواند براي او تداعي تصويري، دور يا نزديك، داشته باشد و حاصل اين كار بي نظمي و پريشاني تصاوير شعري گويندگان دوره هاي بعدي است.
شعر فارسي در اين دوره رو به سوي نوعي تزيين كه از خصايص زندگي اشرافي است مي رود و در مجموع هنر اسلامي در اين دوره رو به اين مسير حركت مي كند و از قرن چهارم به بعد زندگي مردم نوعي زندگي تصنعي است و از افراط و تفريط بر آن فرمانرواست. شاعران اين دوره تصوير را وسيله‌اي براي القاء معاني ذهني خود نمي دانند بلكه نوعي تزيين به حساب مي آورند كه در هر مديحه‌اي بايد از آن تزيين سود جست مانند رنگي كه بايد بر ديوار يا دري به كار رود، بي آنكه توجه شودباينكه‌آيا‌در‌ساختما � اين ديوار يا اين مايه به رنگ نياز هست واگر هست چه نوع رنگي‌و‌چه اندازه.
اين جنبه تزييني تصويرها، سبب شده است كه براي گنجانيدن تصويرهاي بيشتر، شاعران به جاي آوردن تصويرهاي تفصيلي ـ با تمام اجزا تصوير ـ مي كوشند از استعاره و صورتهاي مشابه آن خلاصه‌تر استفاده كنند. در صورتي كه در دوره قبل تصوير بيشتر تفصيلي بود، با ذكر اجزاء و دقايق آن. چنانكه از مقايسه اين دو شعر به خوبي مي توان تفاوت اين دو مرحله را دريافت :
بر پيل گوش قطره باران نگاه كن
چون اشك چشم عاشق گريان غمي شده
گويي كه پر باز سپيد است برگ او
منقار باز لؤلؤ ناسفته بر چده كسايي (لباب الاباب، 272.)
و : آن قطره باران بر ارغوان بر
چون خوي به بنا گوش نيكوان بر زينبي علوي (لباب الاباب، 275 )
كه به تدريج تصويرها روي در كوتاهي دارند و اندك اندك به يك بيت و يك مصرع و حتي نيم مصرع كشيده مي شود و يا اين تصوير دقيق كسايي از نيلوفر :
نيلوفر كبود نگه كن ميان آب
چون تيغ آب داده و ياقوت آبدار
هم رنگ آسمان و بكردار آسمان
زرديش بر ميانه چون ماه ده و چهار
چون راهبي كه دو رخ او سال و ماه زرد
وز مطرف كبود ردا كرده و ازار كسايي (لباب الاباب، 271.)
كه عينا" در اين بيت قطران خلاصه شده، و قطران چيزي هم برآن افزوده است، يعني زمينه غير تصويري و مدحي هم بر آن علاوه كرده است :
چون سوگوار بدانديش شاه، نيلوفر
در آب غرقه و رخسار زرد و جامه كبود قطران (ديوان قطران تبريزي، 74. )
همان تصويري را كه به آن دقت و تفصيل كسايي در شش مصرع آورده بود قطران در يك مصرع خلاصه كرده.
حاصل اين طرز تفكر، در شعر نيمه دوم قرن پنجم به طور كامل آشكار مي شود و نخستين نشانه هاي اين كار در ديوان عنصري است و اوست كه با ديد منطقي و ذهن حسابگر خود اغلب از عناصر تصويري شعر ديگران سود جسته و اين طرز استفاده او از خيال هاي قبلي شاعران ديگر، در دوره بعد سرمشق گويندگاني از قبيل لامعي و امير معزي مي شود و آنها تمام كوشش خود را صرف تنظيم و دسته بندي صور خيال پيشنيان خود مي كنند و در نتيجه در ديوان آنها، به ندرت به يك تصوير مادر ـ يعني تصويري كه براي اولين بار شاعر ميان عناصر آن ارتباط ذهني برقرار كرده باشد ـ برخورد مي‌كنيد و از اين نظر كه هيچ كدام از اين تصاوير حاصل تجربه شخصي شاعر نيست، به هيچ روي در نقد شعر ايشان نمي توان به طور قطعي ريشه هاي رواني اين تصويرها را جستجو كرد و در حقيقت نشانه هاي طبيعت و ضمير شاعر را در آنها جست، آنگونه كه ناقدان اروپايي در بعضي موارد درباره شاعران خود كرده اند و از نظر رواني به جستجو در خصايص تصاوير شعري آنها پرداخته اند مانند نقد كارولاين اسپرگون از تصاوير شكيپير كه درآن به نكات دقيقي از نظر رواني دست يافته است.
بي توجهي شاعران اواخر قرن پنجم و آغاز قرن ششم كار را بجايي مي كشد كه اين تزاحم تصويرها، نوعي تضاد در وصف هاي شعري اين دوره بوجود مي آورد، مثلا" در همان لحظه اي كه شاعر از تاريكي دلگير وسياه شب سخن مي گويد، بي آنكه خود بداند، بدون هيچگونه التفاوتي يا تذكري، از شفق سرخ در افق ـ كه نشانه غروب يا سپيده دم است و طبعا" با سياهي وصف شده در تصوير قبلي متضاد ـ سخن مي گويد، چنانكه در اين وصف از ديوان معزي مي خوانيم :
تيره شبي چون هاويه دادي نشان زاويه
چون قطره هاي روايه، پيدا كواكي بر سما
نور از كواكب كاسته دود از جهان برخاسته
چون مردم بي خواسته عالم از زينت بي نوا
بر جانب مشرق شفق چون لاله بر سيمين طبق
كوكب به گردش چون عرق، بر عارض معشوق ما (ديوان امير معزي، 50.)
اگر حركت شعر فارسي را از اين نظر ادامه دهيم صورتهاي عجيب تري از اين ناهماهنگي را خواهيم ديد چنانچه در دوره هاي بعد در شعر عبدي بيگ شيرازي مي خوانيم كه :
چون موسم دي نسيم شبگير
از آهن آب ساخت زنجير
شد قوس قزح كمان نداف
پر گشت ز پنبه قاف تا قاف (عبدي بيگ شيرازي، مجنون و ليلي، 192.)
و شاعر دو تصوير قبلي : قوس قزح و كمان را، در كنار برف و پنبه قرار داده و هيچ ملاحظه اين را نكرده است كه در وقت باريدن برف، هيچ گاه رنگين كمان پيدا نمي شود و اين تضادي را كه از نظر واقعيت ميان دو تصوير او وجود داشته احساس نكرده است.
كار ناهماهنگي تصويرها، در شعر اين دوره به گونه ديگري نيز قابل بررسي است و آن عدم توجه بعضي شاعران، و از سوي ديگر توجه و دقت بعضي است، در مورد طرز استفاده از عناصر خيال و اينكه در هر بابي از چه نوع تصويري بايد سود جست. مقايسه شعر فردوسي و اسدي به خوبي مي تواند اختلاف كار را در مورد اين دو شاعر نشان دهد.
در سراسر شاهنامه، يك تصوير كه در آن از عناصر تجريدي و انتزاعي كمك گرفته شده باشد، وجود ندارد در صورتي كه گرشاسپ نامه اسدي سرشار است از تشبيهات و استعاراتي كه جنبه انتزاعي و تجريدي دارند و اينگونه تصويرها با حماسه هيچ تناسب ندارد.
نكته قابل ملاحظه اين است كه در شعر فارسي از نيمه دوم قرن پنجم و حتي از اوايل قرن پنجم، اگر از دو چهره خلاق ـ يعني منوچهري و فرخي ـ بگذريم، كوشش شاعران بيشتر در حوزه تركيب و تلفيق صور خيال، كه ميراث گذشتگان است، مي باشد نه در قلمرو خلق و ابداع تصويرها و ابداع در عناصر خيال، در شعر شاعران از نيمه دوم قرن پنجم بسيار اندك است و مقايسه وصفهاييكه شاعران اواخر اين دوره ـ يعني لامعي و معزي و حتي مسعود سعد و قطران ـ از طبيعت كرده اند به همان اوصاف در شعر گذشتگان، به خوبي نشان مي دهد كه هيچ عنصر تازه اي بر عناصرخيال نيفزوده اند و تنها كوشش ايشان متوجه تركيب همان صور خيال پيشينيان است در صورت هاي ديگر.( شفيعي كدكني. محمدرضا صور خيال در شعر فارسي. خلاصه صفحات187تا219)
مقايسه حركتوايستايي در صور خيال
شاعري كه قلبش با زندگي و طبيعت مي تپد با آنكه اين همرايي و همسرايي با حيات را ندارد در ارائه تصويرها و ترسيم صور خيال يكسان نيست و بر روي هم شعر هر كسي، به ويژه تصوير او، نماينده روح و شخصيت رواني اوست و بيهوده نيست اگر مي بينيم بعضي از ناقدان قديم، حتي، درشتي و نرمي زبان شعر و الفاظ گويندگان را حاصل طبيعت و خصايص رواني ايشان دانسته اند.
طبيعت زنده و پويا آنگونه كه در شعر فارسي شاعران خاص جلوه دارد در شعر دسته اي ديگر ديده نمي شود و در شعر فارسي از آغاز تا پايان قرن پنجم كه دوره مورد بررسي ماست هر دو نوع تصوير در بالاترين مرحله ضعف يا قوت خود، نمونه ها دارند.
از آغاز دوره دوم كه دوره رشد و تكامل صور خيال است تا تقريبا" پايان دوره سوم به طور كلي، دوره تحرك و پويايي در صور خيال است و ا زآغاز دوره چهارم به بعد دروه ايستايي آغاز مي شود.
تحرك و پويايي تصويرهاي شعر رودكي، دقيقي (در غير گشتاسپنامه) كسايي، شاهنامه، منوچهري و فرخي چيزي است كه به هنگام مقايسه با ايستايي و سكون تصويرهاي شعر ابوالفرج روني، مسعود سعد سلمان، معزي و ازرقي هروي روشن تر و محسوس تر قابل تحليل و بررسي است.
كافي است كه خواننده اي آشنا دو وصف بهار يا خزان را از ديوان منوچهري يا مورد مشابه آن از ديوان عنصري بسنجد. در نخستين تامل درخواهد يافت كه وصف يا تصويري كه از بهار يا خزان در شعر منوچهري آمده، تصويري است كه با حركت و جنبش زندگي همراه است يعني به طبيعت زنده نزديك است، اما تصويري كه عنصري ارائه مي دهد تصويري است مرده و ايستاده و ملال آور، گويي كه از پشت شيشه اي تاريك و كدر شبحي از بهار يا خزان را به زحمت نشان داده. آنهم شبحي از عكس آن، نه شبحي از اصل طبيعت را. اما شعر منوچهري پويا است و نزديك به واقعيت هستي با اينكه هزاران مرحله از نفس آن واقعيت به دور است.
نخستين عاملي كه در تحرك يا ايستايي تصويرها مي توان تشخيص داد ميزان نزديكي شاعر به تجربه‌هاي خاص شعري است. شاعري كه صور خيال خود را از جوانب مختلف حيات و احوال گوناگون طبيعت مي گيرد، با آنكه از رهگذر شعر ديگران يا كلمات، با طبيعت و زندگي تماس برقرار مي كند، اگر چه ذهني خلاق و آفريننده و آگاه داشته باشد، وضعي يكسان ندارد.
همين تفاوت در نزديكي و دوري طبيعت است كه باعث مي شود، عموما"، در تشبيهات حركت و جنبش بيشتر از استعاره ها باشد. مقايسه اين تصوير از يك موضوع مي تواند تا حدي روشنگر اين بحث باشد. وصفي از آغاجي شاعر اواخر قرن چهارم درباره برف و تصوير آن :
به هوا نگر كه لشكر برف
چون كند اندر اوهمي پرواز
راست همچون كبوتران سپيد
راه گم كردگان ز هيبت باز (لباب الاباب عوفي، 33.)
با وصفي از قطران شاعر اواخر قرن پنجم باز هم از باريدن برف كه از نظر وزن هر دو در يك بحرند و از نظر قافيه محدوديت رديف ندارند تا باعث تنگناي بيان شده باشد بخصوص كه شعر قطران قافيه اي وسيع تر دارد :
تا سر دشت و كوه سيمين گشت
باد ديماه گشت چون سوهان
لاجرم در ميان سونش سون
دامن كوهسار گشت نهان (ديوان قطران تبريزي، 254.)
در آغاز قرن پنجم، فرخي سيستاني ـ تا آنجا كه مدارك موجود نشان مي دهد، بي سابقه قبلي از نظر قالب شعري ـ آمد و باريدن ابري را اينگونه با تصويرهاي پويا و متحرك ارائه داده است :
بر آمد قير گون ابري ز روي قير گون دريا
چون راي عاشقان گردان چو طبع بيدلان شيدا
چو گردان گشته سيلابي، ميان آب آسوده
چو گردان گردبادي، تند گردي تيره اندر وا
پس از او سه شاعر ديگر، از گويندگان بزرگ اواخراين دوره كه يكي از آنها در حقيقت مقدار كمي از عمرش را در اين دوره گذرانيده و بايد او را از شاعران دوره بعدي به شمار آورد؛ يعني امير معزي ـ هر كدام كوشيده اند تا اين تصوير را در شعر خود بازسازي كنند در همين قالب و درحوزه خاص شعر خاص شعر فرخي. مسعود سعد سلمان گفته ا ست :
سپاه ابر نيساني ز دريا رفت بر صحرا
نثار لؤلؤ لالا به صحرا برد از دريا
چو گردي كش برانگيزد سم شبديز شاهنشه
ز روي مركز غبرا به روي گنبد خضرا (ديوان مسعود سعد سلمان، 21)
و پس از او، در شعر ازرقي هروي، مي خوانيم :
چه جرم است اينكه هر ساعت ز روي نيلگون دريا
زمين را سايبان بندد به پيش گنبد خضرا
چون در بالا بود باشد به چشمش آب در پستي
چو در پستي بود باشد، به كامش دود بر بالا (ديوان ازرقي هروي، 1)
و معزي كه نماينده تصويرهاي مكرر و تقليدي است گويد :
بر آمد ساجگون ابري ز روي ساجگون دريا
بخار مركز خاكي نقاب قبه خضرا
چو پيوندد به هم گويي كه در دشت است سيمابي
چو از هم بگسلد گويي مگر كشتيست در دريا (ديوان امير معزي، 29)
با توجه به اينكه اجزاي خيال و عناصر تصوير در شعر اين گويندگان، پس از فرخي، تقريبا" تازگي ندارد، يعني يا عين خيال هاي او را از همين شعر خاص گرفته اند يا از خيالهايي كه فرخي و معاصرانش (منوچهري و پيش از او شاعران قرن چهارم) در اشعار ديگر داشته اند، تركيب كرده اند و تصويري كه اين سه شاعر از همان موضوع داده اند به علت عدم تماس مستقيم گويندگان شان با طبيعت، در سنجش با تصويرهاي فرخي، سخت ايستاده و مرده است.
در شعر منوچهري اغلب موارد يك سوي خيال شاعر، انسان يا جانوري زنده است و آن سوي ديگر، طبيعت مرده و بدينگونه در طبيعت مرده نيز، با سنجش و مقايسه، حركت و جنبش ايجاد مي كند :
ابر سياه، چون حبشي دايه اي شده است
باران چون شير و لاله ستان كودكي به شير
گر شير خواره لاله سرخ است، پس چرا
چون شير خواره بلبل كوهي زد صفير ! (شفيعي كدكني. محمدرضا صور خيال در شعر فارسي. خلاصه صفحات250تا 264)
مقايسهعنصر رنگ و مساله حساميزي
اگر چه آثار صوفيه، بيش و كم از نظر عناصر خيال به طور ميراثي متاثر از عناصر خيال شاعران اين دوره و بر روي هم متاثر از شعر اشرافي است ولي مطالعه در آثار صوفيه و شعر ايشان به خوبي مي تواند ما را راهنمايي كند به اينكه در آنجا تاثير مستقيم حكومت اشرافي وجود ندارد و به طور طبيعي عناصر خيال از زندگي عادي مردم گرفته مي شود و اگر مايه هاي اشرافي در ديد شاعران صوفي ديده شود به احتمال قوي چيزي است كه از مواريث اين دوره و شعرهاي درباري دوره هاي بعد است. مثلا" مقايسه بهار در شعر مولوي با بهار در شعر عنصري يا يك شاعر درباري ديگر به خوبي نشان مي دهد كه تصويرهاي هر كدام با يكديگر چه تفاوتهايي دارد و نسبت اجزاء سازنده عناصر ساختماني تصوير، از نظر وجود عناصر زندگي اشرافي و غير اشرافي، چه تفاوتهايي دارد.
بي آنكه انتخابي در كار باشد، به طور عادي، مي توان اين تصوير بهار را از ديوان عنصري با تصوير بهار در شعر مولوي مقايسه كرد:
باد نوروزي همي در بوستان بتگر شود
تا ز صنعش هر درختي لعبتي ديگر شود
باد همچون كلبه بزاز پر ديبا شود
باد همچون عبله عطار پر عنبر شود
سوسنش سيم سپيد از باغ بردارد همي
باز همچون عارض خوبان زمين اخضر شود
روي بند هر زميني حله چيني شود
گوشوار هر درختي رشته گوهر شود (ديوان عنصري، 17)
كه سخن از ديبا و عنبر و سيم سپيد و حله چيني و رشته گوهر است و اينها همه چيزهايي است كه در زندگي اشرافي آن روزگار وجود داشته و مردم عادي را حتي ديدار آنها، از دور، به دشواري حاصل مي شده است. ولي بهار شعر مولوي به گونه اي ديگر است و عناصر تصوير در شعر او، از اينگونه عناصر اشرافي نيستند :
بهار آمد، بهار آمد، بهار خوش عذار آمد
خوش و سر سبز شد عالم، اوان لاله زار آمد
ز سوسن بشنو اي ريحان ! كه سوسن صد زبان دارد
بدشت آب و گل بنگر كه پر نقش و نگار آمد
گل از نسرين همي پرسد كه : «چون بودي درين غربت ؟»
همي گويد : «خوشم زيرا خوشيها زان ديار آمد»
سمن با سرو مي گويد كه : «مستانه همي رقصي»
بگوشش سرو مي گويد كه : «يار بردبار آمد» (شفيعي كدكني. محمدرضا. صور خيال در شعر فارسي.294تا295)
مسئله تشخيص
يكي از زيباترين گونه هاي صور خيال در شعر، تصرفي است كه ذهن شاعر در اشياء و در عناصر بي جان طبيعت مي كند و از رهگذر نيروي تخيل خويش بدانها حركت و جنبش مي بخشد و در نتيجه هنگامي كه از دريچه چشم او به طبيعت و اشياء مي نگريم، همه چيز در برابر ما سرشار از زندگي و حركت و حيات است. بسياري از شاعران هستند كه طبيعت را وصف مي كنند اما كمتر كساني از آنها مي توانند، اين وصف را با حركت و حيات همراه كنند. و به گفته كروچه طبيعت در برابر هنر ابله است و اگر انسان آن را به سخن در نياورد گنگ است. (شفيعي كدكني. محمدرضا. صور خيال در شعر فارسي. 150)
قابل توجه است كه مساله تشخيص در ادب فارسي، و به طور كلي در ادبيات همه ملل، صورتهاي گوناگون و بي شماري دارد كه نمي توان به دسته بندي آن پرداخت، شايد كوتاهترين شكل آن، همان نوعي باشد كه به عنـوان استعاره مكنيه قدما از آن ياد كرده اند و در تعبيرات رايج زبان از قبيـل‌ «دست روزگار» فراوان ديده مي شــود و نوع گسترده آن اوصافي است كه شاعران از طبيعت دارند از قبيل :
بر لشكر زمستان، نوروز نامدار
كرده است راي تاختن و قصد كارزار
وينك بيامده ست به پنجاه روز بيش
جشن سده، طلايه نوروز و نوبهار(ديوان منوچهري،290)
كه جنبه تفصيلي دارد و در سراسر اين وصف، موضوع تشخيص طبيعت در چهره انسان، جزء به جزء نمايش داده شد است و بعضي شاعران به صورتهاي اجمالي تشخيص روي آورده اند و بعضي مانند منوچهري به صورتهاي تفصيلي آن و اين مساله سيري طبيعي دارد. (شفيعي كدكني. محمدرضا صور خيال در شعر فارسي. 155و156)
جمع بندي
علاقه به طبيعت به دوره خاصي از زندگي مربوط نمي شود، بلكه افراد در هر دوره از زندگي از طبيعت نوعي برداشت مي كند. عواملي كه در برداشت از طبيعت موثر است عبارت است از نژاد، طبقه، آب و هوا، وضع زندگي و جايگاه اجتماعي هر فرد و همين طور اجتماعي كه در آن زندگي مي كند.
شاعري كه در حاشيه كوير و در شهري دور افتاده بزرگ شده با شاعري كه در ميان طبيعت سرسبز و آرام شهري بزرگ باليده نمي تواند برداشت مشابهي درباره طبيعت داشته باشد.
البته طبيعت در سنين مختلف تاثيرهاي گوناگون بر روي انسان، مخصوصا" انساني كه با هنر سر و كار دارد، مي گذارد. طبيعت در چشم جواني كه عاشق است و ميانسالي كه عمري پشت سر نهاده فرق مي كند.
به نظر مي رسد سه گونه طبيعت گرايي در بين شاعران رواج داشته است :
پالف. طبيعت گرايي تقليدي : در اين نوع شعر شاعر از طبيعت گرايان ديگر تقليد مي كند كه نمونه بارز آن شعر برخي از شاعران سده هاي آغازين است كه تقليد از تصوير سازيهاي شاعران عرب است و توصيف " اطلال" و "دمن" و بيابان و كاروان شتران و … نمونه هايي كه نه با محيط زيست و نحوه زندگي شاعر منطبق بود و نه شاعر آن منظره ها را ديده بود. همين طور درشعر برخي از شاعران اين روزگار، كه بي آن كه با طبيعت آشنا باشند و حتي شناختي مختصر از طبيعت و جلوه هاي گوناگون آن داشته باشند، به تقليد ا زشاعران طبيعت گرا از روستا و پديده‌‌هاي طبيعت دم مي زنند.
ب. طبيعت گرايي توصيفي : در اين نوع، شاعر خواه معاصر باشد و خواه گذشته در مقابل پديده طبيعي مي ايستد و مثل گزارشگري آنچه را كه مي بيند وصف مي كند. اين وصفها گاهي بسيار دقيق است و حاكي از دقت نظر شاعر، اما به هر حال وصف است و از حد وصف تجاوز نمي‌كند. در چند دهه قبل كه طبيعت گرايي توصيفي ذهن و زبان شاعران سياسي را نيز به خود مشغول كرده بود، شاعر گاهي از فقيري سخن مي گفت كه بي خانمان است و با تن پوش پاره در برف راه مي‌رود و سرانجام كنج ديوار يا نبش كوچه اي آسمان براي او كفني تدارك مي بيند و او را زير برف دفن مي كند !
طبيعت گرايي تاليفي يا تاويلي : در اين نوع شاعر با طبيعت است، خواه به گونه تاليفي يعني دوست بودن و الفت داشتن و خواه به گونه تاويلي يعني تعبير و تفسير كردن. از اين رو نمي توان گفت شاعر آنچنان با طبيعت در آميخته است كه خود را ا زآن جدا تصور نمي كند و هم از پديده‌هاي طبيعت براي بيان رساتر منظور خود كمك مي طلبد. گاهي از پديده اي به عنوان نماد استفاده مي كند و گاهي به عنوان تمثيل. گاهي پديده اي را چنان گسترش مي دهد و به گونه اي عام مطرح مي كند كه جامعه يا جامعه هايي را در بر مي گيرد و به صورت مثل در مي آيد و به مناسبت بر زبان جاري مي شود.
شاعري كه اين گونه به طبيعت مي نگرد نه تنها با شكل ظاهري بلكه با اجزاي طبيعت و كاركرد گوناگون پديده هاي آن آشنا هست. و گاهي. حتي. مفهوم نمادين و فولكوريك هر پديده را نيز مي‌شناسد و به هنگام از آن در ارتقاي زبان وبيان شعري خود استفاده مي كند.
تفاوت ناظمي كه از دور به طبيعت مي نگرد و با انواع صنايع بديعي و بازي با لغات قصيده اي در وصف بهار يا توصيف خزان مي سرايد ـ كاري كه بسياري از ناظمان سنتي عمري در آن تلف كرده اند ـ با شاعري كه مانند نيما عطر و طعم و صداي طبيعت در شعر او تجلي مي كند در همين آگاهي از پيوستگي با طبيعت و همبستگي با آن است. اما اين آگاهي درجات و جلوه هاي گوناگون دارد. براي مثال از يك طرف منوچهري را داريم كه غرق تماشا و توصيف عاشقانه زيبايي هاي طبيعت است و هر چيز را چنان حاضر و بي واسطه مي بيند كه مجالي براي تفسيرها و تعبيرهاي گوناگون نمي گذارد و در شعر او عشق همين عشق انساني و باده، همين باده انگوري است. در طرف ديگر حافظ را داريم كه طبيعت در شعر او جنبه نمادي و سمبليك دارد و آن هم به حدي است كه هنوز بعد از صدها سال بحث در اين است كه آيا شراب در شعر او واقعا" شراب است يا ابزاري براي بيان مطلب عرفاني و اجتماعي. در شعر معاصر نيز از يك طرف نيما را داريم كه در شعر او همه مرغكان و گل و گياه شمال نغمه سر مي دهند و مي رويند و محمل مستقيم و غير مستقيم انديشه هاي او مي شوند و از طرف ديگر شاملو را كه در شعر او طبيعت از درون جامعه شهري سرك مي كشد و اين شهر و ذهنيت انسان شهري است كه به طبيعت مي نگرد و آن را ابزار بيان خود مي كند.
تا قرن نوزدهم اين حضور طبيعت در شعر و اصولا" در همه هنرها تجلي داشت. اما در قرن ما و در شعر بسياري از شعرا، ديگر مظاهر صنعتي شعري جاي طبيعت بكر را گرفته است. شعر يك شاعر شهرنشين كه با سرسام صدا و صنعت و خيابان و مترو سر و كار دارد، با شعر يك شاعر روستانشين كه در آرامش سكوت و كشاورزي و جدول و جويبار، شب و روز مي گذراند، تفاوت بسيار وجود دارد. اگر چه گاه همين تفاوت را در شعر دو شاعر شهر نشين نيز به وضوح مي توانيم ديد. مثلا" تفاوت ميان شعر " فروغ فرخزاد " و شعر "سهراب سپهري" " فروغ" نكوهشگر، " فروغ " همه اضطراب و اعتراض و بيگانه با طبيعت و "سهراب ستايشگر، "‌سهراب" همه تسليم و تكريم و آشنا با طبيعت. (طبيعت وشعر در گفتگو باشاعران شاه حسيني؛