mozhgan
02-28-2011, 03:20 PM
دوره رمانتيسم دوره غلبه بر زبان و ذهن اشرافي بود. نيما نيز تلاش مي كرد اقتدار زبان اشرافي شعر كلاسيك ايراني را بشكند. او به هر واژه اي از هر طبقه اي اجازه ورود به شعرش را مي داد. براي «ابهام» نيز كه در ادبيات رمانتيسم خود را نشان مي دهد، مي توان در شعر نيما جايگاهي را جست.
اما نكته بسيار مهمي كه با توجه به مطالبي كه در شماره1 اين نوشتار توضيح داده شد خود را نشان مي دهد اين است كه قوم ايراني هرگز تجاربي چون قوم اروپايي را پشت سر نگذارده است. همين نكته مي تواند كل اين مقايسه ميان ويژگي هاي شعر نيما و ادبيات رمانتيك را زير سؤال ببرد. دوره رمانتيسم پس از تجربه كلاسيسيسم و پس از ظهور فلسفه اومانيسم اروپايي شكل گرفته است. جامعه اي كه رمانتيسم را تجربه مي كند عقل گرايي افراطي دكارتي را پشت سر گذارده است و همه چيز از جمله معنويات و مذاهب را نيز با ترازوي نقادانه عقل سنجيده است. چنين تجربه اي در سرتاسر تاريخ سرزمين ما يا بهتر است بگوييم قوم ما به چشم نمي خورد. فلسفه هيچ گاه با اين جديتي كه در اين برهه از زمان خويش را با نگاهي عقلاني بر جامعه اروپايي تحميل كرد، در جامعه ايران نمود نداشته است. حتي زماني كه انديشمنداني چون فارابي، ابن سينا و... به تفكر فلسفي پرداختند، عقل و ديدگاه عقلاني اي كه از سيطره نگرش هاي مذهبي و كلامي بيرون آمده باشد، شكل نگرفت.
با توجه به چنين تفاوت فاحشي در سير انديشه و تجربيات ذهني ميان قوم اروپايي و قوم ايراني، كلا امكان انتقال يك تجربه جديد از آن قوم به قوم ما منتفي مي شود. از جمله اين كه در دوره رمانتيسم گونه اي بازگشت به ادبيات قرون وسطي يعني ادبيات ما قبل كلاسيسيسم را شاهديم، در حالي كه در تجربه نيما شاهد هيچ گونه بازگشتي به ادبيات گذشته نيستيم؛ در تجربه رمانتيسم گونه اي فرار از ديدگاه عقلاني و نگرش مستقيم و بي واسطه به طبيعت را در جهت غوطه وري در تخيل و ديدگاهي ايده آليستي شاهديم، ولي در شعر نيما طبيعت به دقت توضيح و تشريح مي شود و در نگره پردازي هاي او لزوم توصيف دقيق و واقعي طبيعت مشهود است. وضع استراتژيك نيما در برابر قواعد ادبيات گذشته موضعي اصلاحي است، ولي رمانتيك ها موضعي انقلابي را در برابر ادبيات كلاسيسيسم در پيش گرفتند. (البته جالب است كه در نهايت آن گونه كه نيما به شكستن قواعد شعر كلاسيك پرداخت، رمانتيك ها قواعد گذشتگان را نشكستند و شكستن واقعي قواعد ظاهري شعر در قوم اروپايي در زمان سمبوليست ها اتفاق افتاد.) در رمانتيسم نوعي ذهن گرايي و سوبژكتيويسم را شاهديم در حالي كه نيما علاقه آشكار خود به عينيت و ابژكتيويسم را نشان مي دهد؛ البته در اين مورد نقطه اشتراك آنها زماني خود را نشان مي دهد كه به استفاده نيما از عناصر عيني در راستاي ذهنيت خويش توجه شود.
عليرغم ظهور فلاسفه اي چون روسو، در مجموعه برايند حركت فكري اروپا پس از دكارت به سوي پيشبرد اهداف و مقاصد عقل افراطي است. حال اين عقل مي تواند عقل كلي نگر و فلسفي دكارت باشد يا عقل جزئي نگر و علمي بيكن. كلاسيسيسم با عقل ارتباط داشت. رئاليسم هم با عقل ارتباط داشت. البته عقل كلاسيسيسم عقل در خدمت اخلاق بود، ولي عقل رئاليسم عقل در خدمت علم و واقعيت. يعني عقل كلي نگر و اخلاقي كلاسيسيسم پس از پشت سرگذراندن تجربه رمانتيسم تبديل به عقل جزئي نگر و علمي رئاليسم گرديد. اين اروپايي كه در دوره رئاليسم هر آن چه را مي بينيد با دقت تمام توضيح مي دهد و تشريح مي كند همان اروپايي است كه در دوره كلاسيسيسم از ميان آن چه مي ديد فقط به آن چه به اصولي اخلاقي اش سازگار بود، اجازه ورود به اثر ادبي مي داد. پس اروپا همان اروپاي عاقل است با اين تفاوت كه مرزهاي اخلاقي كلاسيسيم به نفع علم و واقعيت شكسته شده. رئاليسم، زشت و زيبا نمي شناسد، فقط واقعيت را مي شناسد و آن را با هر بار ارزشي و اخلاقي كه داشته باشد، توصيف مي كند. سؤالي كه مطرح مي شود اين است كه در اين مسير عقلاني از كلاسيسيسم تا رئاليسم، تجربه رمانتيسم به عنوان تجربه اي هيجاني و احساسي چه نقشي بازي مي كند و چه جايگاهي دارد؟ ظاهرا براي گريز از عقل اخلاقي كلاسيك و پيشبرد جريان عقل با نگرشي عاقلانه تر كه نگرش علمي باشد، جامعه اروپا نيازمند شوكي نيرومند و بي رحم به نام رمانتيسم بود. رمانتيسم با ديدگاهي انقلابي و شورمندانه ديوارهاي كلاسيسيسم را فرو ريخت تا از عقل كلي نگر و اخلاقي فقط خود عقل بماند و به جاي صفت «اخلاقي» زين پس صفت «علمي» را يدك بكشد.نيما نيز مانند رئاليست ها به توصيف دنياي واقعي به همان شكلي كه هست و با جزئيات واقعي خودش علاقه داشت. او طبيعت و پديده هاي عيني را در منطق طبيعي خودشان توصيف مي كرد و از اين نظر او را مي توان مدافع ابژكتيويسم دانست. ولي تفاوت نيما با رئاليست ها خود را زماني نشان مي دهد كه ورود عناصر و پديده هاي ذهني را در شعر او شاهديم. نيما را نه مي توان يك ابژكتيويست و رئاليست واقعي دانست و نه يك سوبژكتيويست و ايده آليست واقعي. نيما عينيت را به خدمت ذهنيت درآورده بود و از طرفي ذهني پردازي مطلق و حركت در خيالات و ذهنيات را هم نفي مي كرد. او طبيعت و واقعيت را وفادارانه توصيف مي كرد، ولي آن را مطابق ذهن خويش تفسير هم مي نمود. در رئاليسم هرگونه تخيل و خيالپردازي نفي مي شود. رئاليسم با واقعيت محض به همان شكلي كه نمود دارد سر و كار دارد. نيما در راستاي مبارزه با خيالپردازي هاي غير شهودي توجه زيادي به واقعيت و پديده هاي پيرامون مبذول مي دارد، ولي تخيل را نيز نفي نمي كند و در نوع ارتباط و اين هماني عين و ذهن، به تخيل مجال بروز و خودنمايي مي دهد. نويسنده رئاليست حضور خودش در اثر هنري را به حداقل ممكن كاهش مي دهد و تنها و تنها تبديل به پديده اي مي شود كه وفادارانه از موضعي بيروني در حال بازگو كردن دقيق هر آن چيزي است كه مشاهده مي كند، ولي نيما در بخش هاي ذهني شعرش حضور قاطع خود و انديشه هاي خود را به رخ كشيده به تفسير و تعبير واقعيات مي پردازد و آنها را كاملا با مفاهيم ذهني مطرح شده در شعر عجين مي سازد. روي هم رفته جامعه اروپا با توجه به مسير عقل مداري كه در پيش گرفته است در راستاي جزئي نگري و چيرگي عقل علمي به توصيف واقعيات مي پردازد. با توجه به متفاوت بودن زير ساخت ها و بسترهاي فكري جامعه ايراني با جامعه اروپايي، نيما پس از توجه به واقعيات و جزئيات زندگي در اشعارش يكباره با در غلتيدن به قلمرو ذهنيات اختلاف مسير خود با ايشان را به خوبي نشان مي دهد.
اما نكته بسيار مهمي كه با توجه به مطالبي كه در شماره1 اين نوشتار توضيح داده شد خود را نشان مي دهد اين است كه قوم ايراني هرگز تجاربي چون قوم اروپايي را پشت سر نگذارده است. همين نكته مي تواند كل اين مقايسه ميان ويژگي هاي شعر نيما و ادبيات رمانتيك را زير سؤال ببرد. دوره رمانتيسم پس از تجربه كلاسيسيسم و پس از ظهور فلسفه اومانيسم اروپايي شكل گرفته است. جامعه اي كه رمانتيسم را تجربه مي كند عقل گرايي افراطي دكارتي را پشت سر گذارده است و همه چيز از جمله معنويات و مذاهب را نيز با ترازوي نقادانه عقل سنجيده است. چنين تجربه اي در سرتاسر تاريخ سرزمين ما يا بهتر است بگوييم قوم ما به چشم نمي خورد. فلسفه هيچ گاه با اين جديتي كه در اين برهه از زمان خويش را با نگاهي عقلاني بر جامعه اروپايي تحميل كرد، در جامعه ايران نمود نداشته است. حتي زماني كه انديشمنداني چون فارابي، ابن سينا و... به تفكر فلسفي پرداختند، عقل و ديدگاه عقلاني اي كه از سيطره نگرش هاي مذهبي و كلامي بيرون آمده باشد، شكل نگرفت.
با توجه به چنين تفاوت فاحشي در سير انديشه و تجربيات ذهني ميان قوم اروپايي و قوم ايراني، كلا امكان انتقال يك تجربه جديد از آن قوم به قوم ما منتفي مي شود. از جمله اين كه در دوره رمانتيسم گونه اي بازگشت به ادبيات قرون وسطي يعني ادبيات ما قبل كلاسيسيسم را شاهديم، در حالي كه در تجربه نيما شاهد هيچ گونه بازگشتي به ادبيات گذشته نيستيم؛ در تجربه رمانتيسم گونه اي فرار از ديدگاه عقلاني و نگرش مستقيم و بي واسطه به طبيعت را در جهت غوطه وري در تخيل و ديدگاهي ايده آليستي شاهديم، ولي در شعر نيما طبيعت به دقت توضيح و تشريح مي شود و در نگره پردازي هاي او لزوم توصيف دقيق و واقعي طبيعت مشهود است. وضع استراتژيك نيما در برابر قواعد ادبيات گذشته موضعي اصلاحي است، ولي رمانتيك ها موضعي انقلابي را در برابر ادبيات كلاسيسيسم در پيش گرفتند. (البته جالب است كه در نهايت آن گونه كه نيما به شكستن قواعد شعر كلاسيك پرداخت، رمانتيك ها قواعد گذشتگان را نشكستند و شكستن واقعي قواعد ظاهري شعر در قوم اروپايي در زمان سمبوليست ها اتفاق افتاد.) در رمانتيسم نوعي ذهن گرايي و سوبژكتيويسم را شاهديم در حالي كه نيما علاقه آشكار خود به عينيت و ابژكتيويسم را نشان مي دهد؛ البته در اين مورد نقطه اشتراك آنها زماني خود را نشان مي دهد كه به استفاده نيما از عناصر عيني در راستاي ذهنيت خويش توجه شود.
عليرغم ظهور فلاسفه اي چون روسو، در مجموعه برايند حركت فكري اروپا پس از دكارت به سوي پيشبرد اهداف و مقاصد عقل افراطي است. حال اين عقل مي تواند عقل كلي نگر و فلسفي دكارت باشد يا عقل جزئي نگر و علمي بيكن. كلاسيسيسم با عقل ارتباط داشت. رئاليسم هم با عقل ارتباط داشت. البته عقل كلاسيسيسم عقل در خدمت اخلاق بود، ولي عقل رئاليسم عقل در خدمت علم و واقعيت. يعني عقل كلي نگر و اخلاقي كلاسيسيسم پس از پشت سرگذراندن تجربه رمانتيسم تبديل به عقل جزئي نگر و علمي رئاليسم گرديد. اين اروپايي كه در دوره رئاليسم هر آن چه را مي بينيد با دقت تمام توضيح مي دهد و تشريح مي كند همان اروپايي است كه در دوره كلاسيسيسم از ميان آن چه مي ديد فقط به آن چه به اصولي اخلاقي اش سازگار بود، اجازه ورود به اثر ادبي مي داد. پس اروپا همان اروپاي عاقل است با اين تفاوت كه مرزهاي اخلاقي كلاسيسيم به نفع علم و واقعيت شكسته شده. رئاليسم، زشت و زيبا نمي شناسد، فقط واقعيت را مي شناسد و آن را با هر بار ارزشي و اخلاقي كه داشته باشد، توصيف مي كند. سؤالي كه مطرح مي شود اين است كه در اين مسير عقلاني از كلاسيسيسم تا رئاليسم، تجربه رمانتيسم به عنوان تجربه اي هيجاني و احساسي چه نقشي بازي مي كند و چه جايگاهي دارد؟ ظاهرا براي گريز از عقل اخلاقي كلاسيك و پيشبرد جريان عقل با نگرشي عاقلانه تر كه نگرش علمي باشد، جامعه اروپا نيازمند شوكي نيرومند و بي رحم به نام رمانتيسم بود. رمانتيسم با ديدگاهي انقلابي و شورمندانه ديوارهاي كلاسيسيسم را فرو ريخت تا از عقل كلي نگر و اخلاقي فقط خود عقل بماند و به جاي صفت «اخلاقي» زين پس صفت «علمي» را يدك بكشد.نيما نيز مانند رئاليست ها به توصيف دنياي واقعي به همان شكلي كه هست و با جزئيات واقعي خودش علاقه داشت. او طبيعت و پديده هاي عيني را در منطق طبيعي خودشان توصيف مي كرد و از اين نظر او را مي توان مدافع ابژكتيويسم دانست. ولي تفاوت نيما با رئاليست ها خود را زماني نشان مي دهد كه ورود عناصر و پديده هاي ذهني را در شعر او شاهديم. نيما را نه مي توان يك ابژكتيويست و رئاليست واقعي دانست و نه يك سوبژكتيويست و ايده آليست واقعي. نيما عينيت را به خدمت ذهنيت درآورده بود و از طرفي ذهني پردازي مطلق و حركت در خيالات و ذهنيات را هم نفي مي كرد. او طبيعت و واقعيت را وفادارانه توصيف مي كرد، ولي آن را مطابق ذهن خويش تفسير هم مي نمود. در رئاليسم هرگونه تخيل و خيالپردازي نفي مي شود. رئاليسم با واقعيت محض به همان شكلي كه نمود دارد سر و كار دارد. نيما در راستاي مبارزه با خيالپردازي هاي غير شهودي توجه زيادي به واقعيت و پديده هاي پيرامون مبذول مي دارد، ولي تخيل را نيز نفي نمي كند و در نوع ارتباط و اين هماني عين و ذهن، به تخيل مجال بروز و خودنمايي مي دهد. نويسنده رئاليست حضور خودش در اثر هنري را به حداقل ممكن كاهش مي دهد و تنها و تنها تبديل به پديده اي مي شود كه وفادارانه از موضعي بيروني در حال بازگو كردن دقيق هر آن چيزي است كه مشاهده مي كند، ولي نيما در بخش هاي ذهني شعرش حضور قاطع خود و انديشه هاي خود را به رخ كشيده به تفسير و تعبير واقعيات مي پردازد و آنها را كاملا با مفاهيم ذهني مطرح شده در شعر عجين مي سازد. روي هم رفته جامعه اروپا با توجه به مسير عقل مداري كه در پيش گرفته است در راستاي جزئي نگري و چيرگي عقل علمي به توصيف واقعيات مي پردازد. با توجه به متفاوت بودن زير ساخت ها و بسترهاي فكري جامعه ايراني با جامعه اروپايي، نيما پس از توجه به واقعيات و جزئيات زندگي در اشعارش يكباره با در غلتيدن به قلمرو ذهنيات اختلاف مسير خود با ايشان را به خوبي نشان مي دهد.