mozhgan
02-28-2011, 02:52 PM
1. باید كتابها را دستهبندی میكرد، آنها را یك به یك گردگیری میكند و روی میز میگذارد:
ایلیاد و ادیسهی هومر، كمدی الهی دانته، دكامرون بوكاچیو، محاكمه كافكا، اولیس جویس، شاهنامه فردوسی، تذكرهالاولیا عطار، رباعیات خیام، بوف كور هدایت و...
كتابها را درقفسهی كتابخانه جای میدهد، آن جا كه بالای قفسه نوشته شده است: "ادبیات".
2. پرسشگری از چیستی ادبیات، اراده و خواست "ماهیت" آن است. چیستیشناس درپی شناسایی علم مورد پژوهش خویش است و قصد آن دارد كه دریابد آنچه هویت و وحدت به علم مورد نظر میبخشد، چه مولفههایی است و حدود و حوزه كاری آن تا كجا است. ارسطو در كتاب "متافیزیك" ماهیت را اینگونه تعریف میكند: «آنچه بیانش تعریف راشكل میدهد.» و كانت در "اصول متافیزیك دانش طبیعت" مینویسد: «ماهیت اولین اصل درونی همه آن چیزی است كه به ممكن بودن شیئی تعلق دارد.»
3. آیا واشكافی یا ریشهشناسی (etymology) واژه ادبیات ما را به این شناخت میرساند؟ درباره ریشه "ادب" در زبان فارسی اختلاف نظر بسیار است. برخی چون ژام دارمستر، خاورشناس فرانسوی (1894-1849م) ریشه ادب را از واژههای سومری "دپ" (dap) ،"دیپ" (dip) و"دوب" (dub)، به معنی خط و لوحه آوردهاند. ریشههای دیگری چون واژه یونانی"ادووس" (edavos) به معنی خوردنی و نیز ریشه پهلوی (ewen) كه به معنای روش صحیح است، برای این واژه ذكر كردهاند. نلینو، خاورشناس ایتالیایی، واژه ادب را تازی دانسته و گفته است كه ریشه آن "داب" به معنای رفتار و كردار پدران و نیاكان است. گروهی دیگر از پژوهشگران از جمله "نائوكی"، استاد زبان عربی در بنیاد مطالعات خارجی توكیو "ادب" را همریشه واژه پهلوی "آیین" (ayin / ayen) و "اون(ك)" به معنی راه و روش دانستهاند؛ چرا كه این واژه در بسیاری از آثار پهلوی چون مینوی خرد، بندهشن و درخت آسوریك در معانی گوناگون چون راه و روش، آداب و شیوههای رفتار و شكل و گونه آمده است. وی بر آن است كه ابن مقفع (..._142 ق) با ترجمه "اونك نامك" از پهلوی به عربی باعث ورود واژه ادب به زبان تازی شد. اونك نامك كتابی است درباره چگونگی پیكار در بازی شطرنج و به زبان پهلوی است. متن این كتاب نشان میدهد كه واژه پهلوی "ایون" با "نبرد" پیوند دارد. نائوكی دو واژه ادب (a.dab) فارسی به معنی روش و ادب (adb) تازی به معنای به میهمانی فراخواندن، را از هم جدا كرد؛ ولی از آنجا كه در اونك نامك، آداب میهمانی در دربار ساسانیان با همان معنای راه و روش میهمانی آمده است، میتوان گفت كه ادب تازی همریشه ادب فارسی است. به جز معانی ریشهای ادب معناهای متفاوت دیگری نیز برای این واژه ذكر شده است: ظرافت، دانش، هنر، اخلاق نیكو، نگاه داشتن اندازه و حد هر چیزی، نیك گفتاری، حسن معاشرت و كسی را به میهمانی فراخواندن؛ و با واژههای فرهنگ، سنت، عادت و راه و رسم هم مترادف است. این گوناگونی معانی و ریشهیابی واژه تنها آشكاركننده این است كه ادبیات در دنیای باستان با واژه "تعلیم وتریت" در زمان حاضر نزدیكی معنایی داشته است. ویل دورانت در تاریخ تمدن مینویسد: «بزرگترین فایده كلمات و الفاظ، پس از توسعه فكر، تعلیم و تربیت است. پس در دنیای كهن ادبیات میتوانسته مدنیت و تمدن را از نسلی محكوم به فنا به نسل بالنده و نوپا انتقال دهد و باعث تثبیت اخلاق، اندیشههای حاكم، مرامنامه دینی و آنچه كه بایدنسل نوپا بیاموزد تا در مرحله مدنیت بماند و شاكلهی فرهنگ وتمدن را بالنده نگاه دارد. همین بعد تعلیمی آثار باستانی باعث شكلگیری بسیاری از پندنامهها و اندرزنامهها میشد؛ پندنامهها به سخنانی میگویند كه رهبران دینی برای پیروان خود، بزرگان كشوری، مانند شاهان و وزراء برای فرزندان یا درباریان یا عامه ملت، حكما و دانشمندان برای اهل علم و توده مردم و پدران برای فرزندان خود مینویسند و آنها را به انجام برخی رفتارهای اخلاقی و پرهیز از پارهای رفتارهای غیراخلاقی سفارش میكنند. واژه "پند" در فارسی میانه و نوین نیز از panti ایران باستان به معنای "راه" است و از این روی پند در اصل به معنای راه و پند دادن مجازا به معنای "نشان دادن راه و روش" است. واژه "پند" و "ادب" نزدیكی معنایی ویژهای دارند، چرا كه هر دو دلالت بر "راه و روش صحیح" دارند. پندنامهها واندرزنامههایی چون: پندنامه انوشیروان، پندنامك زرتشت و اندرزنامه آذرپاد مهرسپندان، شاهدی بر بعد اخلاقی ادبیات در دوران باستان بوده است كه در مغرب زمین نیز از این گونه آثار بسیار است: "روزها وكارها" اثر هزیود (شاعریونانی قرن هشتم قبل از میلاد مسیح) و "درباره ماهیت اشیاء" اثر لوكرتیوس (ح 98- ح 55 ق.م). اسطورهها نیز گونهای از ادبیات بودهاند، چرا كه داستانهای آفرینش، سرگذشتهای قدسی، منشاء پدیدهها و سلوك انسانی را در خود گنجانده است و در قالب اسطوره از نسلی به نسل دیگر منتقل میشده است. تا زمانی كه آموزش و پرورش به شكل امروزین مدون نگشته بود، بسیاری كتابهای "بوستان وگلستان" سعدی و آثار تعلیمی و اخلاقی كهن و كلاسیك را به عنوان ادبیات تعلیم میدادند، زیرا وجه تعلیمی اثر، اصل بر ظرافتهای ادبی بوده است.
4. در فرهنگنامه وبستر واژه ادبیات (literature) در زبان انگلیسی كه ماخوذ از كلمه لاتینی (litteratus) است از ریشه واژهletter به معنای "حرف"ای ازحروف الفبا است كه این واژه در زبان لاتینlittera است و یكی از معانی كهن آن epistle به معنای نامه، مكتوب، رساله (در مذهب) و (در عهد جدید) رسایل حواریون است. واژه ادبیات literature درقرن 14میلادی و حرف letterدرقرن 13میلادی وارد متون غربی شده است. از معانی كهن letter نیز مشخص میشود كه این واژه نیز دلالتی تعلیمی-مذهبی داشته است. Letterدر اصل به معنای «نماد نوشته شده یا چاپ شدهای است كه نشاندهنده آوایی از قوه ناطقه باشد و یا به عنوان واحدی از حروف الفبا برگزیده شود». همانطور كه در معنای واژه ادبیات در زبان انگلیسی آمده است بیشتر به نوشتههای منثور و منظوم و آثاری كه به صورت مكتوب درآمده، گفته میشده است. اما مسئله این است كه تمامی آثار ادبی كهن مكتوب نبوده بلكه بسیاری از این آثار شفاهی بوده است. در آفریقا بیش از 250000 حكایت و داستان شفاهی سینه به سینه تا عصر حاضر به جا مانده است. ادبیات شفاهی در دنیای كهن بیشتر از آوازها و ترانههای دینی سرچشمه میگرفت كه معمولا كاهنان آن را تلاوت میكردند؛ طوریكه كلمه اُود (ode) كه در یونانی به معنای قصیده و سرود است در اصل به معنای "طلسم سحركننده" بوده است و واژه "هیروگلیف" كه نوعی رسم الخط است به معنای "نوشته مقدس" است. مردم قدیم بینالنهرین چنین میپنداشتند كه بلاهای مختلفی كه طفیل زندگی انسان است از جانب شیاطین بر سر آنها میآید، اما خدایان نرم دلاند و مردم میتوانند از آنها درخواست دفع شیاطین كنند، كه برای این كار لازم بود آیینهایی را به جا آورند كه هم شامل اقوال و ادعیهای بود كه موضوع همه آنها طلب رحمت از خدایان بود و هم شامل مناسكی كه تجسم دفع بلاها بود؛ به این ترتیب مجموعهای ادبی برای دفع شیاطین در بینالنهرین شكل گرفت كه دست كم بالغ بر سیهزار سند از هزاره دوم و اول قبل از میلاد مسیح است.
5. تا پیش از پیدایی تمدن انسانی به دنبال اثر ادبی گشتن كاری بیهوده به نظر میرسد؛ چرا كه «تمدن را میتوان به شكل كلی آن عبارت از نظمی اجتماعی دانست كه در نتیجه وجود آن خلاقیت فرهنگی امكانپذیر میشود و جریان پیدا میكند» شكلگیری تمدن ارتباطی مستقیم با فراغت و میل به آسایش انسانی دارد. انسان در گریز از حیوانات وحشی و نیروهای قهریه طبیعت فرصت پیدایی نیروی خلاقه ذهن را درك نمیكرد و به این خاطر ویل دورانت، ادبیات را "هفتمین عنصر تمدن" میداند. در شهرنشینی است كه دیگر دستهای از مردم غم تولید اشیاء مادی ندارند و به فكر ایجاد علم، فلسفه، هنر و ادبیات میافتند. همین شوق دستیابی به معرفت و هنر است كه ارسطو را برمیانگیزد تا بردهداری را امری الزامی جهت خلق آثار فلسفی و هنری بداند. اما سادهانگارانه است اگر بپنداریم كه انسان پیش از باستان و متمدن نشده هیچ تلاشی در راه دستیابی به مرزهای هنر و ادبیات نداشته است. غارنبشتهها، علایم و مهمتر از همه خلق نظام زبانی، عالیترین كمك راهیابی به حیطه ادبیات است. ابداع نظام زبانی از نظر منطق درونی حاكم بر ساختار زبان، خلق واژگان مناسب با "مصداق ومفهوم" شئی – واژه و خلاقیت كاربران در گریز از هنجار زبانی، كمتر از ابداع آثار ادبی تولید شده در زمان معاصر نیست. مهمترین اثر ادبی انسان پیش از باستان خلق نظام زبانی است كه در این فرایند واژگان تحت سیستمی آوایی _ تجربی شكل میگیرند و به عنوان نشانهای از ما بهازاءهای جهان خارج و نفسانیات پذیرفته میشوند. این واژگان در قالب یك جمله كه تحت استیلای "دستور" است به كاربران زبان این امكان را میدهد تا مخاطب را از "امر واقع" در آفاق و انفس مطلع كنند. تثبیت نظام زبانی در حد و اندازهی زبان هنجار برای انسان پیش از باستان، خود شاهكاری ادبی است. البته نظام زایای زبان این اجازه را به كاربران میدهد كه از تخیل خود بهره گیرند و بتوانند به افقهای بكرتری در نهاد زبان برسند و "هستی نگری" خود را متوسع كنند_ همان نقشی كه برای انسان امروز، زبان ایفا میكند _ . شروع مرحله انسانیت را باید همگام با جاری شدن "واژه" بر زبان انسان دانست و این گونه بود كه انسانیتِ انسان آشكار شد. اگر الفاظ نماینده كلیات نبود نمیتوانستیم مفهوم "انسان كلی" را درك كنیم چرا كه ما فقط تك تك انسانها را میبینیم ولی از ادراك "انسان كلی" عاجز هستیم و تنها اعجاز زبان به این امر صورت میبخشد. انسان برای ارتباط تنها محتاج زبان نیست، بلكه با ایما و اشاره هم میتواند كانالهای ارتباطی را برقرار سازد. زبان بهترین سیستم ارتباطی بین انسانها به واسطهی ویژگیهای منحصربهفردش است. همین خصوصیات ویژه زبان است كه پیدایش ادبیات را به همراه دارد، چرا كه زبان قابلیت خلق دنیای مجازی را دارد كه جز در حیطه زبان و اندیشه به تجربه درنمیآید. زبان سنگ بنای ادبیات محسوب میشود و ادیب هر هنری كه دارد لاجرم باید در این سیستم زبان اعمال كند.
6. طرح مسئله زبان چه به عنوان "امری فلسفی" یا "امری ادبی" از زمان یونان باستان تا به امروز مورد بحث بوده است. در آثار هومر و هزیود مسئله نامگذاری مطرح بوده است. فیلسوفان پیش از سقراط منشاء (Arkhe) پدیدهها را عناصر طبیعیای چون آب، آتش، هوا و... میدانستند و همین عدم توافق باعث شكلگیری بحثها پیرامون حقیقت پدیدهها شد، طوری كه «واژهها ملاكی مطمئن برای تشخیص واقعیت تلقی نشدند و حتی این فرض نیز مطرح شد كه واژهها برای شناخت واقعیت گمراه كننده هستند». واژه لوگوس (logos) كه برای "زبان" نیز به كار میرفت، «نه در معنای سخن گفتن، بلكه در معنای شناخت، اندیشه و وجود مورد استفاده قرار میگرفت» و این نشان دهنده آن است كه اعتبار اشیاء و پدیدهها به نام واژهای كه به آن شئی یا پدیده اطلاق میشد، نبوده است. نظریات زبان شناسانه از "رساله كراتیلوس" افلاطون تا آراء نوام چامسكی در زمان حاضر، همواره منشاء مناقشات بوده است. افلاطون در این رساله از زبان كراتیلوس كه معتقد است «نامها منطبق بر ماهیت درونی چیزهایی هستند كه مدلول آنها است» به هرموگنس سوفیست مشرب كه عقیده دارد «نامها ناشی از قراردادی سادهاند و میتوان آنها رابه دلخواه خود تغییر داد» پاسخ میدهد. نظر هرموگنس ما را به یاد دیدگاههای زبان شناسانهی پدر زبانشناسی نوین، فردیناد دو سوسورِ سویسی (1857- 1913.م) میاندازد كه این امر نشان دهنده آن است كه از گذشته تا به امروز بحث بر سر "قراردادی" یا "استعلایی" بودن واژگان و به تبع آن زبان برقرار بوده است. نظرات سوسور در آغاز قرن بیستم این مناقشات را تا حد زیادی كاهش داد. سوسور مطالعه زبان یعنی "دستگاه بیانگر افكار" را بخشی از رشتهی عامتر "نشانه شناسی" میداند. واژگان را نشانهای میداند كه در یك فرایند "دلالتی" و در اثر رابطهای میان دال و مدلول پدید میآید. نشانهها را هم ثابت و هم متغییر میداند كه به تبع آن زبان در دو جهت "همزمانی" و " درزمانی" حركت میكند. بعدها رومن یاكوبسن (1896-1982.م) زبانشناس روس و از بنیانگذاران مكتب زبانشناسی پراگ نیز با تاكید بر روابط "همنشینی" و "جانشینی" كلمات، نقشهای مجازی و استعارهای زبان را برجسته كرد. بررسیهای یاكوبسن با تاكید بر نقشهای زبان نموداری كلی از روند ایجاد ارتباط به دست میدهد. به نظر وی، گوینده، پیامی را برای مخاطب میفرستد و این پیام زمانی موثر خواهد بود كه معنایی داشته باشد و باید از سوی گوینده رمزگذاری و از سوی مخاطب رمزگردانی شود. یاكوبسن شش جزء تشكیل دهنده فرایند ارتباط، یعنی گوینده، مخاطب، مجرای ارتباطی، رمز، پیام و موضوع را كه حاصل دهنده، معنی است، تعیین كننده نقشهای شش گانه زبان میداند. جهتگیری پیام به سوی گوینده، نقش عاطفی زبان را پدید میآورد؛ نقش ترغیبی زبان با جهتگیری به سوی مخاطب مطرح میشود؛ در نقش ارجاعی زبان، جهتگیری پیام به سوی موضوع پیام است؛ جهتگیری پیام به سوی رمز، نقش فرازبانی پیام را پدید میآورد و در نقش همدلی زبان، جهتگیری پیام به سوی مجرای ارتباطی است. یاكوبسن ششمین نقش زبان را نقش شعری (نقش ادبی) زبان میداند و وقوع آن را درجهتگیری پیام به سوی خود پیام میداند و این گونه میشود كه زبان به سمت ادبیت خویش میرود. از آنجا كه ادبیات در حیطه زبان رخ مینماید و زبان در فرایند ارتباطی خود نقشهای گوناگونی را میپذیرد، گوینده/ نویسنده میتوانداز ظرفیتهای زبانی بهره گیرد و احساسات، اندیشهها و تجربههای خود را در نقشهای گوناگون زبانی به شنونده/ خواننده انتقال دهد. به كارگیری "نقش ادبی" زبان در فرایند ارتباط، عالیترین و هنرمندانهترین كوششی است كه ادیب میتواند ازسیستم زبان بهره گیرد.
7. نقشهای زبان در فرایند ارتباط به تنهایی برای شكل گیری اثر ادبی كفایت نمیكند؛ بلكه حضور مولفه دیگری در خلق تركیبها و تصویرهای تازه موثر است و امكان آشناییزدایی و ابداع جهانی فراحسی (transcendental) را امكان پذیر میسازد: تخیل. تخیـــل، توانی ذهنی است كه باعث به وجود آمدن انگارههای (image) بصری میشود و از اشیاء ، حالات، اعمال و یا چیزهایی كه با حواس، احساس یا تجربه نشده اند، تركیبها و تصویرهای تازه به وجود میآورد. ملاصدرای شیرازی تخیل را حركت نفس در محسوسات میدانست. تخیل سطحی از فعالیت مغز است كه همه چیز در آن سطح آفریده یا متصور میشود و به عنوان فعالیتی روانشناختی، قوه ای است كه نابودهها را میآفریند؛ بنابراین ویژگی اساسی تخیل توانایی به وجود آوردن و آفرینش چیزی است كه درعالم واقع وجود ندارد. نورتروپ فرای (1912ــ 1991.م) منتقد ادبی كانادایی مینویسد: «به جزتخیل بشری واقعییتی در ادبیات وجود ندارد». زبان ادبیات (به ویژه شعر) زبانی است تداعی گرا، و فرایند تداعی نیز صرفا به یاری تخیل آفریننده ادبیات صورت میگیرد؛ به دیگر سخن، آفریننده ادبیات كسی است كه به مدد تخیل وقوه خیال، عناصر گوناگون و گاه بسیار متفاوت درون خویش و دنیای برونی را در كلییت واحدی به نام اثر ادبی به یكدیگر مربوط میسازد. پس تخیل جزء مولفههای كلیدی ادبیات محسوب میگردد و اصلی درونی برای ادبیات است.
8. زمان در ذات خود تغییر را به همراه دارد. تغییر نه تنها در عالم ماده بلكه در عوالم معنایی نیز دگرگونی ایجاد میكند. هر اثر ادبی از زمانه خویش، هم تاثیر میگیرد و هم تاثیر میگذارد. به زعم میشل فوكو، هر دورانی تحت تاثیر "عصردانایی" (episteme) خویش است و هر زمانهای نگاه زیباشناسانه خاص خود را دارد، چرا كه ضروریات زمانهها متفاوت ازیكدیگر است. تمهیدات ادبی، قطعات ثابتی نیستند كه بتوان آنها را به صورتی ارادی در بازی ادبی جابجا كرد، ارزش و معنای آنها باگذشت زمان و تغییر زمینه، تحول مییابد. یاكوبسن در سال 1935 .م مفهوم "عنصرغالب" را مطرح میكند: «عنصركانونی یك اثر هنری كه سایر عناصر را زیر فرمان دارد، تعیین میبخشد و تغییر میدهد». یاكوبسن در ادامه میافزاید «نظامهای شعری هر دوره خاص، ممكن است زیر سیطره عنصر غالبی قرار داشته باشد كه از نظام غیرادبی سرچشمه بگیرد». منتقد آلمانی دیگری كه در زمینه "نگاه دوران" دست به پژوهش زد، هانس رابرت یاس بود، كه مفهوم "افق انتظارات" را به تقلید از مفهوم "نمونه عالی" (paradigm ) كوهن در حیطه ادبیات مطرح میكند. یاس معتقد است كه «خوانندگان معیارهای برای داوری متون ادبی درهر دوره خاص به كار میگیرند، این معیارها به خواننده كمك میكند كه تصمیم بگیرد چگونه داوری كند. همچنین این معیارها به شیوه ای كلی تر آنچه را كه باید شاعرانه یا ادبی قلمداد شود در مقابل كاربردهای غیر شاعرانه یا غیر ادبی زبان، زیر پوشش قرار خواهد داد؛ نوشتن و خواندن معمولی نیز در چارچوب چنین افقی عمل خواهد كرد». در هر جامعه ای، مكتبی و برای هر نویسنده ای، بدون تردید مسایلی از اهمیت خاص تر برخوردار است كه در جوامع، مكاتب و برای نویسندگان دیگر شاید كم اهمیت تر باشد. ادبیات همیشه متاثر از "نگاه دوران"، جامعه، مكتب فكری و علایق نویسنده بوده است.
9. چیستی ادبیات در هر دورانی متاثر از نگاه منتقدان همان عصر به مسئله ادبیات است. در دنیای كهن "نقش ترغیبی و ارجاعی" زبان مهمترین كاربرد را برای ادبیات داشته است، اما در دوران معاصر نگاه منتفدین بیشتر معطوف به "نقشهای فرا زبانی و ادبی" زبان است. ادبیات كاربر روی زبان است و زبان كانال ارتباطی كه از طریق آن تفكر، تجربه و عاطفه به مخاطب منتقل میشود و این عوامل باید با تخیل جمع شود تا زبان هنجار را به زبان ادبی تبدیل كند و در قالبی زیباشناسانه كه متاثر از نگاه دوران است شكل پذیرد و مخاطب را بر انگیزد. ادبیات هنری متاثر از زمانه است كه در حیطه زبان رخ مینماید.
ایلیاد و ادیسهی هومر، كمدی الهی دانته، دكامرون بوكاچیو، محاكمه كافكا، اولیس جویس، شاهنامه فردوسی، تذكرهالاولیا عطار، رباعیات خیام، بوف كور هدایت و...
كتابها را درقفسهی كتابخانه جای میدهد، آن جا كه بالای قفسه نوشته شده است: "ادبیات".
2. پرسشگری از چیستی ادبیات، اراده و خواست "ماهیت" آن است. چیستیشناس درپی شناسایی علم مورد پژوهش خویش است و قصد آن دارد كه دریابد آنچه هویت و وحدت به علم مورد نظر میبخشد، چه مولفههایی است و حدود و حوزه كاری آن تا كجا است. ارسطو در كتاب "متافیزیك" ماهیت را اینگونه تعریف میكند: «آنچه بیانش تعریف راشكل میدهد.» و كانت در "اصول متافیزیك دانش طبیعت" مینویسد: «ماهیت اولین اصل درونی همه آن چیزی است كه به ممكن بودن شیئی تعلق دارد.»
3. آیا واشكافی یا ریشهشناسی (etymology) واژه ادبیات ما را به این شناخت میرساند؟ درباره ریشه "ادب" در زبان فارسی اختلاف نظر بسیار است. برخی چون ژام دارمستر، خاورشناس فرانسوی (1894-1849م) ریشه ادب را از واژههای سومری "دپ" (dap) ،"دیپ" (dip) و"دوب" (dub)، به معنی خط و لوحه آوردهاند. ریشههای دیگری چون واژه یونانی"ادووس" (edavos) به معنی خوردنی و نیز ریشه پهلوی (ewen) كه به معنای روش صحیح است، برای این واژه ذكر كردهاند. نلینو، خاورشناس ایتالیایی، واژه ادب را تازی دانسته و گفته است كه ریشه آن "داب" به معنای رفتار و كردار پدران و نیاكان است. گروهی دیگر از پژوهشگران از جمله "نائوكی"، استاد زبان عربی در بنیاد مطالعات خارجی توكیو "ادب" را همریشه واژه پهلوی "آیین" (ayin / ayen) و "اون(ك)" به معنی راه و روش دانستهاند؛ چرا كه این واژه در بسیاری از آثار پهلوی چون مینوی خرد، بندهشن و درخت آسوریك در معانی گوناگون چون راه و روش، آداب و شیوههای رفتار و شكل و گونه آمده است. وی بر آن است كه ابن مقفع (..._142 ق) با ترجمه "اونك نامك" از پهلوی به عربی باعث ورود واژه ادب به زبان تازی شد. اونك نامك كتابی است درباره چگونگی پیكار در بازی شطرنج و به زبان پهلوی است. متن این كتاب نشان میدهد كه واژه پهلوی "ایون" با "نبرد" پیوند دارد. نائوكی دو واژه ادب (a.dab) فارسی به معنی روش و ادب (adb) تازی به معنای به میهمانی فراخواندن، را از هم جدا كرد؛ ولی از آنجا كه در اونك نامك، آداب میهمانی در دربار ساسانیان با همان معنای راه و روش میهمانی آمده است، میتوان گفت كه ادب تازی همریشه ادب فارسی است. به جز معانی ریشهای ادب معناهای متفاوت دیگری نیز برای این واژه ذكر شده است: ظرافت، دانش، هنر، اخلاق نیكو، نگاه داشتن اندازه و حد هر چیزی، نیك گفتاری، حسن معاشرت و كسی را به میهمانی فراخواندن؛ و با واژههای فرهنگ، سنت، عادت و راه و رسم هم مترادف است. این گوناگونی معانی و ریشهیابی واژه تنها آشكاركننده این است كه ادبیات در دنیای باستان با واژه "تعلیم وتریت" در زمان حاضر نزدیكی معنایی داشته است. ویل دورانت در تاریخ تمدن مینویسد: «بزرگترین فایده كلمات و الفاظ، پس از توسعه فكر، تعلیم و تربیت است. پس در دنیای كهن ادبیات میتوانسته مدنیت و تمدن را از نسلی محكوم به فنا به نسل بالنده و نوپا انتقال دهد و باعث تثبیت اخلاق، اندیشههای حاكم، مرامنامه دینی و آنچه كه بایدنسل نوپا بیاموزد تا در مرحله مدنیت بماند و شاكلهی فرهنگ وتمدن را بالنده نگاه دارد. همین بعد تعلیمی آثار باستانی باعث شكلگیری بسیاری از پندنامهها و اندرزنامهها میشد؛ پندنامهها به سخنانی میگویند كه رهبران دینی برای پیروان خود، بزرگان كشوری، مانند شاهان و وزراء برای فرزندان یا درباریان یا عامه ملت، حكما و دانشمندان برای اهل علم و توده مردم و پدران برای فرزندان خود مینویسند و آنها را به انجام برخی رفتارهای اخلاقی و پرهیز از پارهای رفتارهای غیراخلاقی سفارش میكنند. واژه "پند" در فارسی میانه و نوین نیز از panti ایران باستان به معنای "راه" است و از این روی پند در اصل به معنای راه و پند دادن مجازا به معنای "نشان دادن راه و روش" است. واژه "پند" و "ادب" نزدیكی معنایی ویژهای دارند، چرا كه هر دو دلالت بر "راه و روش صحیح" دارند. پندنامهها واندرزنامههایی چون: پندنامه انوشیروان، پندنامك زرتشت و اندرزنامه آذرپاد مهرسپندان، شاهدی بر بعد اخلاقی ادبیات در دوران باستان بوده است كه در مغرب زمین نیز از این گونه آثار بسیار است: "روزها وكارها" اثر هزیود (شاعریونانی قرن هشتم قبل از میلاد مسیح) و "درباره ماهیت اشیاء" اثر لوكرتیوس (ح 98- ح 55 ق.م). اسطورهها نیز گونهای از ادبیات بودهاند، چرا كه داستانهای آفرینش، سرگذشتهای قدسی، منشاء پدیدهها و سلوك انسانی را در خود گنجانده است و در قالب اسطوره از نسلی به نسل دیگر منتقل میشده است. تا زمانی كه آموزش و پرورش به شكل امروزین مدون نگشته بود، بسیاری كتابهای "بوستان وگلستان" سعدی و آثار تعلیمی و اخلاقی كهن و كلاسیك را به عنوان ادبیات تعلیم میدادند، زیرا وجه تعلیمی اثر، اصل بر ظرافتهای ادبی بوده است.
4. در فرهنگنامه وبستر واژه ادبیات (literature) در زبان انگلیسی كه ماخوذ از كلمه لاتینی (litteratus) است از ریشه واژهletter به معنای "حرف"ای ازحروف الفبا است كه این واژه در زبان لاتینlittera است و یكی از معانی كهن آن epistle به معنای نامه، مكتوب، رساله (در مذهب) و (در عهد جدید) رسایل حواریون است. واژه ادبیات literature درقرن 14میلادی و حرف letterدرقرن 13میلادی وارد متون غربی شده است. از معانی كهن letter نیز مشخص میشود كه این واژه نیز دلالتی تعلیمی-مذهبی داشته است. Letterدر اصل به معنای «نماد نوشته شده یا چاپ شدهای است كه نشاندهنده آوایی از قوه ناطقه باشد و یا به عنوان واحدی از حروف الفبا برگزیده شود». همانطور كه در معنای واژه ادبیات در زبان انگلیسی آمده است بیشتر به نوشتههای منثور و منظوم و آثاری كه به صورت مكتوب درآمده، گفته میشده است. اما مسئله این است كه تمامی آثار ادبی كهن مكتوب نبوده بلكه بسیاری از این آثار شفاهی بوده است. در آفریقا بیش از 250000 حكایت و داستان شفاهی سینه به سینه تا عصر حاضر به جا مانده است. ادبیات شفاهی در دنیای كهن بیشتر از آوازها و ترانههای دینی سرچشمه میگرفت كه معمولا كاهنان آن را تلاوت میكردند؛ طوریكه كلمه اُود (ode) كه در یونانی به معنای قصیده و سرود است در اصل به معنای "طلسم سحركننده" بوده است و واژه "هیروگلیف" كه نوعی رسم الخط است به معنای "نوشته مقدس" است. مردم قدیم بینالنهرین چنین میپنداشتند كه بلاهای مختلفی كه طفیل زندگی انسان است از جانب شیاطین بر سر آنها میآید، اما خدایان نرم دلاند و مردم میتوانند از آنها درخواست دفع شیاطین كنند، كه برای این كار لازم بود آیینهایی را به جا آورند كه هم شامل اقوال و ادعیهای بود كه موضوع همه آنها طلب رحمت از خدایان بود و هم شامل مناسكی كه تجسم دفع بلاها بود؛ به این ترتیب مجموعهای ادبی برای دفع شیاطین در بینالنهرین شكل گرفت كه دست كم بالغ بر سیهزار سند از هزاره دوم و اول قبل از میلاد مسیح است.
5. تا پیش از پیدایی تمدن انسانی به دنبال اثر ادبی گشتن كاری بیهوده به نظر میرسد؛ چرا كه «تمدن را میتوان به شكل كلی آن عبارت از نظمی اجتماعی دانست كه در نتیجه وجود آن خلاقیت فرهنگی امكانپذیر میشود و جریان پیدا میكند» شكلگیری تمدن ارتباطی مستقیم با فراغت و میل به آسایش انسانی دارد. انسان در گریز از حیوانات وحشی و نیروهای قهریه طبیعت فرصت پیدایی نیروی خلاقه ذهن را درك نمیكرد و به این خاطر ویل دورانت، ادبیات را "هفتمین عنصر تمدن" میداند. در شهرنشینی است كه دیگر دستهای از مردم غم تولید اشیاء مادی ندارند و به فكر ایجاد علم، فلسفه، هنر و ادبیات میافتند. همین شوق دستیابی به معرفت و هنر است كه ارسطو را برمیانگیزد تا بردهداری را امری الزامی جهت خلق آثار فلسفی و هنری بداند. اما سادهانگارانه است اگر بپنداریم كه انسان پیش از باستان و متمدن نشده هیچ تلاشی در راه دستیابی به مرزهای هنر و ادبیات نداشته است. غارنبشتهها، علایم و مهمتر از همه خلق نظام زبانی، عالیترین كمك راهیابی به حیطه ادبیات است. ابداع نظام زبانی از نظر منطق درونی حاكم بر ساختار زبان، خلق واژگان مناسب با "مصداق ومفهوم" شئی – واژه و خلاقیت كاربران در گریز از هنجار زبانی، كمتر از ابداع آثار ادبی تولید شده در زمان معاصر نیست. مهمترین اثر ادبی انسان پیش از باستان خلق نظام زبانی است كه در این فرایند واژگان تحت سیستمی آوایی _ تجربی شكل میگیرند و به عنوان نشانهای از ما بهازاءهای جهان خارج و نفسانیات پذیرفته میشوند. این واژگان در قالب یك جمله كه تحت استیلای "دستور" است به كاربران زبان این امكان را میدهد تا مخاطب را از "امر واقع" در آفاق و انفس مطلع كنند. تثبیت نظام زبانی در حد و اندازهی زبان هنجار برای انسان پیش از باستان، خود شاهكاری ادبی است. البته نظام زایای زبان این اجازه را به كاربران میدهد كه از تخیل خود بهره گیرند و بتوانند به افقهای بكرتری در نهاد زبان برسند و "هستی نگری" خود را متوسع كنند_ همان نقشی كه برای انسان امروز، زبان ایفا میكند _ . شروع مرحله انسانیت را باید همگام با جاری شدن "واژه" بر زبان انسان دانست و این گونه بود كه انسانیتِ انسان آشكار شد. اگر الفاظ نماینده كلیات نبود نمیتوانستیم مفهوم "انسان كلی" را درك كنیم چرا كه ما فقط تك تك انسانها را میبینیم ولی از ادراك "انسان كلی" عاجز هستیم و تنها اعجاز زبان به این امر صورت میبخشد. انسان برای ارتباط تنها محتاج زبان نیست، بلكه با ایما و اشاره هم میتواند كانالهای ارتباطی را برقرار سازد. زبان بهترین سیستم ارتباطی بین انسانها به واسطهی ویژگیهای منحصربهفردش است. همین خصوصیات ویژه زبان است كه پیدایش ادبیات را به همراه دارد، چرا كه زبان قابلیت خلق دنیای مجازی را دارد كه جز در حیطه زبان و اندیشه به تجربه درنمیآید. زبان سنگ بنای ادبیات محسوب میشود و ادیب هر هنری كه دارد لاجرم باید در این سیستم زبان اعمال كند.
6. طرح مسئله زبان چه به عنوان "امری فلسفی" یا "امری ادبی" از زمان یونان باستان تا به امروز مورد بحث بوده است. در آثار هومر و هزیود مسئله نامگذاری مطرح بوده است. فیلسوفان پیش از سقراط منشاء (Arkhe) پدیدهها را عناصر طبیعیای چون آب، آتش، هوا و... میدانستند و همین عدم توافق باعث شكلگیری بحثها پیرامون حقیقت پدیدهها شد، طوری كه «واژهها ملاكی مطمئن برای تشخیص واقعیت تلقی نشدند و حتی این فرض نیز مطرح شد كه واژهها برای شناخت واقعیت گمراه كننده هستند». واژه لوگوس (logos) كه برای "زبان" نیز به كار میرفت، «نه در معنای سخن گفتن، بلكه در معنای شناخت، اندیشه و وجود مورد استفاده قرار میگرفت» و این نشان دهنده آن است كه اعتبار اشیاء و پدیدهها به نام واژهای كه به آن شئی یا پدیده اطلاق میشد، نبوده است. نظریات زبان شناسانه از "رساله كراتیلوس" افلاطون تا آراء نوام چامسكی در زمان حاضر، همواره منشاء مناقشات بوده است. افلاطون در این رساله از زبان كراتیلوس كه معتقد است «نامها منطبق بر ماهیت درونی چیزهایی هستند كه مدلول آنها است» به هرموگنس سوفیست مشرب كه عقیده دارد «نامها ناشی از قراردادی سادهاند و میتوان آنها رابه دلخواه خود تغییر داد» پاسخ میدهد. نظر هرموگنس ما را به یاد دیدگاههای زبان شناسانهی پدر زبانشناسی نوین، فردیناد دو سوسورِ سویسی (1857- 1913.م) میاندازد كه این امر نشان دهنده آن است كه از گذشته تا به امروز بحث بر سر "قراردادی" یا "استعلایی" بودن واژگان و به تبع آن زبان برقرار بوده است. نظرات سوسور در آغاز قرن بیستم این مناقشات را تا حد زیادی كاهش داد. سوسور مطالعه زبان یعنی "دستگاه بیانگر افكار" را بخشی از رشتهی عامتر "نشانه شناسی" میداند. واژگان را نشانهای میداند كه در یك فرایند "دلالتی" و در اثر رابطهای میان دال و مدلول پدید میآید. نشانهها را هم ثابت و هم متغییر میداند كه به تبع آن زبان در دو جهت "همزمانی" و " درزمانی" حركت میكند. بعدها رومن یاكوبسن (1896-1982.م) زبانشناس روس و از بنیانگذاران مكتب زبانشناسی پراگ نیز با تاكید بر روابط "همنشینی" و "جانشینی" كلمات، نقشهای مجازی و استعارهای زبان را برجسته كرد. بررسیهای یاكوبسن با تاكید بر نقشهای زبان نموداری كلی از روند ایجاد ارتباط به دست میدهد. به نظر وی، گوینده، پیامی را برای مخاطب میفرستد و این پیام زمانی موثر خواهد بود كه معنایی داشته باشد و باید از سوی گوینده رمزگذاری و از سوی مخاطب رمزگردانی شود. یاكوبسن شش جزء تشكیل دهنده فرایند ارتباط، یعنی گوینده، مخاطب، مجرای ارتباطی، رمز، پیام و موضوع را كه حاصل دهنده، معنی است، تعیین كننده نقشهای شش گانه زبان میداند. جهتگیری پیام به سوی گوینده، نقش عاطفی زبان را پدید میآورد؛ نقش ترغیبی زبان با جهتگیری به سوی مخاطب مطرح میشود؛ در نقش ارجاعی زبان، جهتگیری پیام به سوی موضوع پیام است؛ جهتگیری پیام به سوی رمز، نقش فرازبانی پیام را پدید میآورد و در نقش همدلی زبان، جهتگیری پیام به سوی مجرای ارتباطی است. یاكوبسن ششمین نقش زبان را نقش شعری (نقش ادبی) زبان میداند و وقوع آن را درجهتگیری پیام به سوی خود پیام میداند و این گونه میشود كه زبان به سمت ادبیت خویش میرود. از آنجا كه ادبیات در حیطه زبان رخ مینماید و زبان در فرایند ارتباطی خود نقشهای گوناگونی را میپذیرد، گوینده/ نویسنده میتوانداز ظرفیتهای زبانی بهره گیرد و احساسات، اندیشهها و تجربههای خود را در نقشهای گوناگون زبانی به شنونده/ خواننده انتقال دهد. به كارگیری "نقش ادبی" زبان در فرایند ارتباط، عالیترین و هنرمندانهترین كوششی است كه ادیب میتواند ازسیستم زبان بهره گیرد.
7. نقشهای زبان در فرایند ارتباط به تنهایی برای شكل گیری اثر ادبی كفایت نمیكند؛ بلكه حضور مولفه دیگری در خلق تركیبها و تصویرهای تازه موثر است و امكان آشناییزدایی و ابداع جهانی فراحسی (transcendental) را امكان پذیر میسازد: تخیل. تخیـــل، توانی ذهنی است كه باعث به وجود آمدن انگارههای (image) بصری میشود و از اشیاء ، حالات، اعمال و یا چیزهایی كه با حواس، احساس یا تجربه نشده اند، تركیبها و تصویرهای تازه به وجود میآورد. ملاصدرای شیرازی تخیل را حركت نفس در محسوسات میدانست. تخیل سطحی از فعالیت مغز است كه همه چیز در آن سطح آفریده یا متصور میشود و به عنوان فعالیتی روانشناختی، قوه ای است كه نابودهها را میآفریند؛ بنابراین ویژگی اساسی تخیل توانایی به وجود آوردن و آفرینش چیزی است كه درعالم واقع وجود ندارد. نورتروپ فرای (1912ــ 1991.م) منتقد ادبی كانادایی مینویسد: «به جزتخیل بشری واقعییتی در ادبیات وجود ندارد». زبان ادبیات (به ویژه شعر) زبانی است تداعی گرا، و فرایند تداعی نیز صرفا به یاری تخیل آفریننده ادبیات صورت میگیرد؛ به دیگر سخن، آفریننده ادبیات كسی است كه به مدد تخیل وقوه خیال، عناصر گوناگون و گاه بسیار متفاوت درون خویش و دنیای برونی را در كلییت واحدی به نام اثر ادبی به یكدیگر مربوط میسازد. پس تخیل جزء مولفههای كلیدی ادبیات محسوب میگردد و اصلی درونی برای ادبیات است.
8. زمان در ذات خود تغییر را به همراه دارد. تغییر نه تنها در عالم ماده بلكه در عوالم معنایی نیز دگرگونی ایجاد میكند. هر اثر ادبی از زمانه خویش، هم تاثیر میگیرد و هم تاثیر میگذارد. به زعم میشل فوكو، هر دورانی تحت تاثیر "عصردانایی" (episteme) خویش است و هر زمانهای نگاه زیباشناسانه خاص خود را دارد، چرا كه ضروریات زمانهها متفاوت ازیكدیگر است. تمهیدات ادبی، قطعات ثابتی نیستند كه بتوان آنها را به صورتی ارادی در بازی ادبی جابجا كرد، ارزش و معنای آنها باگذشت زمان و تغییر زمینه، تحول مییابد. یاكوبسن در سال 1935 .م مفهوم "عنصرغالب" را مطرح میكند: «عنصركانونی یك اثر هنری كه سایر عناصر را زیر فرمان دارد، تعیین میبخشد و تغییر میدهد». یاكوبسن در ادامه میافزاید «نظامهای شعری هر دوره خاص، ممكن است زیر سیطره عنصر غالبی قرار داشته باشد كه از نظام غیرادبی سرچشمه بگیرد». منتقد آلمانی دیگری كه در زمینه "نگاه دوران" دست به پژوهش زد، هانس رابرت یاس بود، كه مفهوم "افق انتظارات" را به تقلید از مفهوم "نمونه عالی" (paradigm ) كوهن در حیطه ادبیات مطرح میكند. یاس معتقد است كه «خوانندگان معیارهای برای داوری متون ادبی درهر دوره خاص به كار میگیرند، این معیارها به خواننده كمك میكند كه تصمیم بگیرد چگونه داوری كند. همچنین این معیارها به شیوه ای كلی تر آنچه را كه باید شاعرانه یا ادبی قلمداد شود در مقابل كاربردهای غیر شاعرانه یا غیر ادبی زبان، زیر پوشش قرار خواهد داد؛ نوشتن و خواندن معمولی نیز در چارچوب چنین افقی عمل خواهد كرد». در هر جامعه ای، مكتبی و برای هر نویسنده ای، بدون تردید مسایلی از اهمیت خاص تر برخوردار است كه در جوامع، مكاتب و برای نویسندگان دیگر شاید كم اهمیت تر باشد. ادبیات همیشه متاثر از "نگاه دوران"، جامعه، مكتب فكری و علایق نویسنده بوده است.
9. چیستی ادبیات در هر دورانی متاثر از نگاه منتقدان همان عصر به مسئله ادبیات است. در دنیای كهن "نقش ترغیبی و ارجاعی" زبان مهمترین كاربرد را برای ادبیات داشته است، اما در دوران معاصر نگاه منتفدین بیشتر معطوف به "نقشهای فرا زبانی و ادبی" زبان است. ادبیات كاربر روی زبان است و زبان كانال ارتباطی كه از طریق آن تفكر، تجربه و عاطفه به مخاطب منتقل میشود و این عوامل باید با تخیل جمع شود تا زبان هنجار را به زبان ادبی تبدیل كند و در قالبی زیباشناسانه كه متاثر از نگاه دوران است شكل پذیرد و مخاطب را بر انگیزد. ادبیات هنری متاثر از زمانه است كه در حیطه زبان رخ مینماید.