PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : انسان شناسی و رمان



mozhgan
02-26-2011, 05:17 AM
این درک، کاملا از درکی که پژوهشگر انسان شناس را به بخشی از خود موضوع پژوهش بدل می کند، فاصله دارد. در این درک، پژوهش انسان بر انسان، تنها از خلال یک کنش متقابل و پیوسته میان این دو انسان امکان پذیر است که در طول آن هر یک از آن دو بر دیگری تاثیرگذاری می کند و این تاثیرگذاری ها و "روایت" آنها خود بخشی از پژوهش را تشکیل می دهند. در چنین درکی "توصیف"، اصلی ترین و محوری ترین ابزار و شاید حتی اساسی ترین هدف تحلیل نیز هست، توصیفی که به ناچار با ابزارهای زبانی(یعنی به یک معنی "ادبی") انجام می گیرد. به همین دلیل میان حوزة ادبی و حوزة انسان شناختی، هم پوشانی( لااقل از لحاظ ابزارهای روش شناختی) زیادی وجود دارد که می تواند بسیاری از نکات تاریخی و به ویژه بسیاری از اندیشه های بغرنج و پیچ و خم های موجود در متون انسان شناختی را برای ما روشن کند. تمایل به خرد بینی و توصیف ذره گرا، چه در متون ادبی و چه در بسیاری از متون انسان شناختی جدید مشاهده می شود و از این رو گاه خط کشی میان این دو گروه از متون کاری بس دشوار خواهد بود.
نزدیکی انسان شناسی به ادبیات لااقل در زبانی که این دو به کار می گیرند،‌ جای هیچ شک و تردیدی ندارد، ولی آیا این امر می تواند به خودی خود دلیلی بر دور شدن انسان شناسی از میدان علمی و فاصله گرفتن آن از مجموعة الزاماتی باشد که پارادایم علم را ، به ویژه در تفسیر پوزیتویستی از آن در طول دو قرن گدشته تبیین کرده اند؟ انسان شناسان و حتی جامعه شناسان جدید به موضوع چنین نگاه نمی کنند و نقد پوریتویسم را به مثابة عامل تعیین کننده پارادایم علمی در علوم اجتماعی ضروری می شمارند. در واقع اگر بر آن باشیم که الگو گرفتن علوم اجتماعی از تجربه گرایی علوم طبیعی به گونه ای که در قرن نوزدهم تصور می شد شکست خود را در طول 150 سالی که از عمر جامعه شناسی و انسان شناسی می گذرد،‌ بارها و بارها نشان داده است، به همان صورت باید بپذیریم که "زبان" علوم اجتماعی نیز لزوما نمی تواند با "زبان" علوم طبیعی یکسان باشد.
با این وصف، نکته ظریفی که در اینجا وجود دارد و باید به آن توجه خاصی داشت این است که شباهت زبانی(یا همپوشانی مفهومی میان ادبیات و علوم اجتماعی به طور عام و انسان شناسی به طور خاص) نباید ما را از خطری که این نزدیکی می تواند برای ایجاد نوعی "انحراف" در اهداف شناخت به وجود بیاورد غافل کند. "شیفتگی" پژوهشگر در برابر موضوع مورد پژوهش،‌ خطر نوعی بیگانه گرایی(Exotism) و تمایل به پدیده های "غریب" را به وجود می آورد که در قرون هفده و هجده میلادی اروپا را فرا گرفته بود و از آن زمان تا امروز همواره به صورت های مختلف باز هم در رابطة میان فرهنگ ها بروز کرده و جای شناخت و درک از فرهنگ های دیگر را به نوعی کنجکاوی بیمارگونه به یافتن "تفاوت" در آنها داده است که در نهایت هیچ حاصلی جز ارضای عواطفی گذرا را ندارد و هیچ پیوندی نیز در آن نمی توان با شناخت علمی واقعی یافت. و اگر جایی بتوان یک خط مرزی میان ادبیات و انسان شناسی ترسیم کرد، آن خط دقیقا در همین "آزادی " حوزة ادبی به پرو بال دادن به اندیشه و خیال است که می تواند در نهایت به "واقعیتی شعرگونه" بیانجامد، در حالی که در حوزة انسان شناسی آخرین حد از این "آزادی" "بازتابندگی"( Reflexivity ) نامیده می شود ، اما حتی در آن شاخه نیز نمی توان با "ابداع" و "بازآفرینی ادبی واقعیت" در توصیف انسان شناسانه سخن گفت یا آن را دارای مشروعیتی علمی پنداشت.
فرانسوا لاپلانتین(François Laplantine) استاد انسان شناسی دانشگاه لیون فرانسه که تخصص وی در انسان شناسی پزشکی و روانپزشکی است در متن زیر که از کتاب وی با عنوان "انسان شناسی"(1987) برگرفته شده است در همین چارچوب به بررسی رابطة میان رمان و انسان شناسی می پردازد: "زایش رمان، همچون انسان شناسی به صورتی همزمان و در لحظه ای از تاریخ اروپا به وقوع پیوست که گروهی از ارزش ها رو به سستی گذاشته و نظم جهان که تا آن زمان مشروعیتی استعلایی داشت، به زیر پرسش می رفت. آنچه به این صورت پیش نهاده می شد، نوعی انسان محوری بود که نه فقط خدامحوری پیشین، بلکه فلسفه کلاسیک را به حاشیه می راند. این دگرگونی سبب می شد که فهم پذیری از این پس، نه پدیده ای سازنده(Constituant ) بلکه پدیده ای ساخته شده (Constitué) در نظر گرفته شود: نسبی شدن دیدگاه ها، ارزش ها، مفاهیم انسانی و امر اجتماعی، در نهایت سبب می شد مفهوم حقیقت مطلق که نیکی را در یک سو و بدی را در سوی دیگر قرار می داد، نیز از میان برود.
آغاز رمان همچون آغاز انسان شناسی با حرکت از چشم اندازی گشوده بر سفر و ماجراجویی های بی پایان بود(دن کیشوت...)، اما سپس، در هر دو، سرزمین های دوردست جای خود را به واقعیت های در دسترس می دادند و به همان نسبتی که جهان شناخته و کشف می شد، بازگشت به خویشتن نیز از راه می رسید و در نهایت همچون در "مادام بواری"، روزمرگی جای خود را باز می کرد.
افزون بر این، در مقایسه میان رمان و انسان شناسی می بینیم که منطق رمان، همچون در انسان شناسی، حکم می کند که شخصیت ها (در رمان) و جوامع انسانی (در انسان شناسی) چندگانگی داشته باشند و در هر دو مورد قابل تقلیل یافتن به یک هویت یگانه نباشند. برای نمونه ژوزف ک. در "محاکمه" نه کاملا گناهکار است و نه کاملا بیگناه... همین را می توان در چندگانگی هایی در رمان های دیگری نیز یافت برای مثال لئوپولد بلوم نسبت به "مردم دابلین" در "اولیس" جویس، و یا راوی به نسبت وردورن در " در جستجوی زمان گمشده" پروست و غیره.
در انسان شناسی نیز با وضعیت مشابهی روبرو هستیم. این نکته را به ویژه در آثار اسکار لویس(Oscar Lewis)، انسان شناس امریکایی و به خصوص در اثر مشهور او موسوم به "کودکان سانچز" (Children of Sanchez) می بینیم. در اینجا ما نه فقط با حرکت موازی تک گفتارهای مشاهده گر و مشاهده شونده، که به صورتی پی در پی و به مثابة تنها قطب های مشاهده به حساب بیایند، روبرو نیستیم، بلکه با نگاه های متقاطع(همسو و ناهمسوی) یک خانواده مکزیکی سروکار داریم.
این مثال ها نشان می دهند که در رمان، همچون در انسان شناسی، فکر آنکه واقعیت را بتوان در خودش درک کرد باید به کنار گذاشته شود و باید جای خود را به درک واقعیت صرفا از " یک نقطه نظر" بدهد. البته در هر دو مورد، مساله مرزهایی که باید برای این نگاه قائل شویم، پا برجاست. به عبارت دیگر، هر چند هر "نقطه نظر" ی تمایل به آن دارد که تام باشد، اما هر گز در پی مطلق کردن خود نیست و در نتیجه این رویکرد هر چند همواره به صورتی عمدی در پی یافتن چشم انداز ها است اما هرگز بر ایجاد واقعیت های توتالیتر پای نمی فشارد.
البته در رابطة میان رمان و انسان شناسی باید با دقتی بیشتر از خود پرسید که از چه رمانی سخن می گوئیم و از کدام انسان شناسی؟ برای نمونه برخی از رویکرد ها در علوم اجتماعی با استفاده از ابزارهای اسنادی و مشاهدة دارای فاصله از آنچه "واقعیت اجتماعی" می نامند، در پی تحقیق بر گروهای انسانی هستند که آنها را باید در گرایش های پوزیتیویستی علوم اجتماعی و طبیعت گرای رمان رایج دانست. چشم انداز بالزاکی که بر خصلت کاملا اجتماعی و حتی اجتماعی-اقتصادی موقعیت ها(که در برونیت خود توصیف می شوند) و شخصیت ها(که در نزد بالزاک با کارکرد و جایگاه اجتماعی آنها آمیخته است) تاکید می کند، با گرایش اجتماعی در انسان شناسی انطباق دارد. و سرانجام در رمان روان شناختی یا انسان شناسی روانکاوانه، اولویت امر عاطفی را بر امر اجتماعی می بینیم.