PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : جستاری در نیكی و نیك نامی در ادب فارسی



mozhgan
02-26-2011, 05:03 AM
مقدمه نیكویی در اشعار دیگر شاعران
نیكویی در شعر سعدی حكایاتی از بوستان با موضوع نیكوكاری

مقدمه :تو نیكی می كن و در دجله اندازمثل معروفی ، برگرفته از اشعار سعدی است كه در پایان مثنویاتش آمده است :

تو نیكویی كن و در دجله انداز

كه ایزد در بیابانت دهد باز

كه پیش از ما چو ما بسیار بودند

كه نیك اندیش و بدكردار بودند

بدی كردند و نیكی با تن خویش

تو نیكو كار باش و بد میندیش

اما ماجرا چیست؟ چرا باید نیكی و احسان را در دجله افكند؟ داستان این مثل مشهور را ابوالمعالی كیكاووس بن وشمگیر در قابوس نامه چنین می آورد:

در روزگار متوكل ، " فتح " فرزند خوانده ی او می خواست شنا بیاموزد، اما در حین آموزش در دجله گم شد، پس از هفت روز او را سالم یافتند و به گمان آن كه گرسنه است آب و غذا برایش بردند؛ اما اظهار سیری كرد و گفت : هر روز بیست نان بر طبقی نهاده بر روی آب می رسید و از آن سیر می شدم ، بر هر نانی هم نوشته بود: " محمد بن الحسین الاسكاف". متوكل فوراً برای یافتن فرد مزبور جایزه ای مقرر كرد، سرانجام او را یافتند و دلیل كارش را پرسیدند ، او نیز چنین گفت : " یك سال است كه نان در آب می افكنم، زیرا شنیده ام: نیكی كن و به رود انداز كه روزی بر دهد." متوكل نیز گفت : " اكنون ثمره ی آن نیكی یافتی " سپس پنج روستا را در اطراف بغداد به او بخشید.

اگر چه مؤلف قابوس نامه در صحت این داستان اظهار می دارد كه فرزندان این مرد را در بغداد دیده ، ولی در صورت عدم صحّت هم ، از اهتمام فراوان گذشتگان ما به كار خیر و عمل نیك نشان دارد.

نیكویی در اشعار دیگر شاعران : صائب تبریزی با استفاده از این مضمون می سراید:

می كند نیكی و در آب روان می افكند

هر كه نقد جان نثار تیغ قاتل می كند...

نیكی از آب روان چون تیغ بر می گردد ز سنگ

زیر تیغ یار صائب می توان جان باختن...

چو بر می گردد از آب روان نیكی، همان بهتر

كه در سرچشمه ی شمشیر نقد جان بر افشانیم


اوحدی مراغه ای در كتاب جام جم بیان می كند كه اگر نیكی را در چاه هم بیفكنی، اثرش به تو باز می گردد:

نیكی كن ای پسر تو، كه نیكی به روزگار

سوی تو بازگردد، اگر در چَه افكنی


شاعر خوش ذوق معاصر نیز از منظری طنزبه این موضوع نگریسته و چنین سروده است :

نیكی بكن و به دجله انداز

صدبار شنیدم این نصحیت

نیكی بنمودم و ندیدم

جز شر ز بشر، بدی ز ملّت

این است سزای نیكیِ من

ای بر پدر تو دجله لعنت!


" حبله رودی" در" جامع التمثیل" ، مثلی با مضمون " تو نیكی می كن و در دجله انداز" آورده :
" نیكی ، راه به صاحب خانه ی خود می برد"

و یا در همان جا می خوانیم:

نیكی كنی به جای تو نیكی كنند باز

ور بد كنی به جای تو از بد بتر كنند




این نكته در میان اشعار شاعران فارسی سرا از جمله توصیه های رایج اخلاقی است:
نیكویی بر دهد به نیكوكار

باز گردد بدی به بدكردار


یا:

هر چه ورزش كنی همانی تو

نیكویی ورز، اگر توانی تو

(اوحدی مراغه ای)


یا:

یكی با سگی نیكویی گم نكرد

كجا گم شود خیر با نیكمرد؟

(سعدی)

كرم كن چنان كت بر آید ز دست

جهانبان در خیر بر كس نبست

و:

انبیا تو را گفتند نیك باش و نیكی كن

تا كه نیكویی بینی از اماثل* و اقران

(بهار)


پروین اعتصامی نیز چنین می سراید :



خون یتیم دركشی وخواهی

باغ بهشت و سایه طوبا را

نیكی چه كرده ایم كه تا روزی

نیكو دهند مزد عمل ما را

دانش آموز و تخم نیكی كار

تا دهد میوه های خوبت بار

(اوحدی مراغه ای)


از این رو است كه همواره شاعران به نكوكاری توصیه كرده اند :

همه نیكویی باد كردار ما

مبیناد كس رنج و تیمار ما

(فردوسی)

بیا تا بردباری پیشه سازیم

بیا تا تخم نیكویی بكاریم

(باباطاهر)

خیز تا رخت دل بر اندازیم

وز پی نیكویی سر اندازیم

(خاقانی)

شكر آن را كه دگر باز رسیدی به بهار

بیخ نیكی بنشان و ره تحقیق بجوی

(حافظ)

تو را باد پیروزی از آسمان

مبادا به جز داد و نیكی گمان

(فرودسی)

بیا تا همه دست نیكی بریم

جهانِ جهان * را به بد نسپریم

(فردوسی)

بكوشیم تا نیكی آریم یاد

خُـنك آن كه پند پدر كرد یاد

(فردوسی)

به نیكی گراییم و فرمان كنیم

به داد و دَهِـش دل گروگان كنیم

(فردوسی)

به نیكی گرای و به نیكی بكوش

به هر نیك و بد پند دانا نیوش

(فردوسی)


خویش ، تاكید فراوان شده است .
نیكویی در شعر سعدی : در ادب فارسی ، نیكوكاری از مضامین رایج و محوری است به طوریكه در بسیاری از اشعار شعرای بنام ، به صفاتی چون سودمندی ، كارآمدی ، نیك اندیشی ، آفرینندگی ، سازندگی وآبادسازی ، دستگیری از مردم و غمخواری نسبت به حال آنان توصیه شده است . سعدی معلم اخلاق با لحن آرام ، مهربان و پدرانه اش ، پیش از هر شاعر دیگری بدین موضوع پرداخته است. از جمله در بوستان می خوانیم: وقتی " اتابك تكله" بر تخت می نشیند، به عدل و مردمداری حكومت می راند. روزی به صاحب دلی می گوید: " اكنون می خواهم به كنجی رفته و عبادت كنم" . دانای روشن ضمیر بر می آشوبد كه:

طریقت به جز خدمت خلق نیست

به تسبیح و سجاده و دلق نیست


توان به حكایت ابراهیم خلیل اشاره كرد : حضرت ابراهیم خلیل ، پیرمرد رنجوری را به خانه اش دعوت و از وی پذیرایی می كند، چون در می یابد كه گبر و كافر است او را به خواری می راند؛ اما از سوی خدا به او وحی می شود كه:

منش داده صد سال روزی و جان

تو را نفرت آمد از او یك زمان؟

گر او می برد پیش آتش سجود

تو واپس چرا می بری دست جود؟


از نظر سعدی " كرامت" به معنای نان دهی ، جوانمردی و نیكوكاری در حق مردم است ، نه شطح *و طامات* و فریب و ریای صوفیان مردم فریب. به قول شیخ شبستری:

رها كن تُرهات* و شطح و طامات

خیال نور و اسباب كرامات

كرامات تو اندر حق پرستی است

جز این ، كبر و ریا و عُجب و مستی است

سعدی نیز از " كرامت " حقیقی حكایت ها می كند، از جمله:

پیری است كه در راه حجاز " به هر خُـطوِه* كردی دو ركعت نماز" ، سرانجام بر عبادت خویش فریفته شده، هاتفی از غیب بر او بانگ می زند:

به احسانی آسوده كردن دلی

به از الف ركعت به هر منزلی


در فرازی دیگر می خوانیم: سعدی و چند سالك دیگر به دیدار پیری در روم می روند. پیر همه را به عزّت و تمكین می پذیرد؛ اما با وجود ثروت و مكنت، فاقد بخشندگی است . آنگاه سعدی می گوید:

به ایثار، مردان سَـبَـق برده اند

نه شب زنده دارانِ دل مرده اند

كرامت جوانمردی و نان دهی است

مقالات بیهوده طبلِ تهی است


باز داستان كوری را می خوانیم كه به واسطه نیكی در حق سائلی بینایی اش را باز می یابد:

فرد مغروری در به روی سائل می بندد. سائل دل شكسته در كنجی نشسته، نابینایی بر او می گذرد و از حالش خبر می گیرد و سائل را به خانه برده ، می نوازد و بر اثر این خدمت بینایی اش را باز می یابد، ماجرای بازیافتن بینایی اش در شهر پراكنده می شود و به گوش مرد مغرور می رسد و از مرد بینا شده می پرسد چگونه چنین شد؟ پاسخ می شنود:


به روی من این در كسی كرد باز

كه كردی تو بر روی وی در فراز



آن گاه سعدی چنین توصیه می كند و هشدار می دهد:

الا گر طلبكار اهل دلی

ز خدمت مكن یك زمان غافلی

خورش ده به گنجشك و كبك و حَـمام

كه یك روزت افتد همایی به دام


این حكایات همه بر بازگشت نتیجه و اثر نیكوكاری بر فرد نیكوكار تاكید دارند. دیگربار در بوستان می خوانیم: فردی صحرای محشر را در خواب می بیند ، چون مس گداخته و مردم در خروش . در آن میان شخصی را خفته در زیر سایه ی درختی می یابد و از او می پرسد: شفیع تو در وصول به این مقام كه بوده است؟ پاسخ می شنود : این از اثر دعای خیر نیكبختی است كه روزی در سایه ی باغ من آرمیده بود!

آن گاه سعدی چنین زبان اندرز می گشاید:

بر انداز بیخی كه خار آورد

درختی بپرور كه بار آورد


و این درخت بارآور همان نیكوكاری و احسان در دنیا است.

احسان و نیكوكاری حتی حیوانات را سپاسگزار آدمی می سازد. در حكایتی از بوستان می خوانیم: گوسفندی در پی جوانی دوان بود. كسی بر جوان ایراد كرد وگفت :این ریسمان است كه گوسفند را به دنبال تو می كشاند. جوان بی درنگ ، ریسمان باز كرد؛ و گوسفند بازهم در پی جوان روانه شد:


نه این ریسمان می برد با منش

كه احسان كمندی است بر گردنش

به لطفی كه دیده ست پیل دَمان

نیارد همی حمله بر پیلبان

بدان را نوازش كن ای نیك مرد

كه سگ پاس دارد، چو نان تو خَورد



حكایاتی از بوستان با موضوع نیكوكاری :

پارسایان نیك كردار حتی در حق بدكاران نیز نیكی می كنند؛ چنان كه پارسایی تبریزی ، شبی می بیند كه دزدی كمند افكنده و از بامی بالا می رود. فوراً بانگ برداشته ، دزد درمانده می گریزد. مرد پارسا چون دزد را محروم می یابد از راهی دیگر به نزد او رفته ، می گوید: " من نیز از همدستان تو هستم. بیا تا مكانی را به تو نشان دهم تا بی مزاحمت مردم به خواسته خود برسی. آن گاه دزد را به خانه ی خویش هدایت كرده ، مشتی كالا در دستان او می گذارد و فوراً با فریاد خویش او را فراری می دهد. چون دزد می گریزد ، زاهد جوانمرد تبریزی آرام می یابد:


دل آسوده شد مرد نیك اعتقاد

كه سرگشته ای را بر آمد مراد

خبیثی كه بر كس ترحّم نكرد

ببخشود بر وی دل نیك مرد

عجب ناید از سیرت بخردان

كه نیكی كنند از كرم با بدان

در اقبال نیكان بدان می زیند

اگر چه بدان اهل نیكی نیند


غرض سعدی نه هموارساختن راه بر دزدان ، كه نمایش نوعی رفتار مهرآمیز، انسانی، بزرگوارانه و كریمانه است. سعدی شاعرِ دوستی ،عشق ، صفا و آرامش و بوستانش عالم ایثار، انسانیت ، تسامح و نیكوكاری است و روح انسان دوستی شرقی را در نكته های نغز خویش منعكس می سازد.

داستان دیگری در بوستان از بازگشتِ نتیجه ی احسان به شخص نیكوكار حكایت می كند:

جوانی با مبلغی ناچیز دل پیرمردی را به دست می آورد. جوان مدّتی بعد گرفتار خشم سلطان و به اعدام محكوم می شود. پیرمرد كه شاهدِ بر دار كردن جوان است، برای نجات او شایع می كند كه سلطان مرده است. مأموران با شنیدن این خبر به دربار باز می گردند، اما شاه را زنده می یابند و در بازگشت جوان را گریخته. پیرمرد را دستگیر كرده و به دربار می برند. پادشاه علت كارش را می پرسد. پیرمرد در جواب می گوید: " تو با دروغ نمردی؛ اما جوانی نجات یافت" . از آن سو، كسی از جوانِِ نجات یافته ، می پرسد: " تو چگونه نجات یافتی؟" جوان پاسخ می دهد: " با دانگی پول كه به دیگران بخشیدم" .

آنگاه سعدی چنین نتیجه می گیرد:

یكی تخم در خاك از آن می نهد

كه روز فروماندگی بردهد

جوی باز دارد بلایی درشت

عصایی شنیدی كه عوجی* بكشت

حدیث درست آخر از مصطفی است

كه بخشایش و خیر دفع بلاست



سیف فرغانی نیز هم صدا با سعدی ، دعای نیكوكاران را نگهبان آدمی و باعث دفع حوادث ناگوار می داند:

نیكویی كن كه نیكوكاران به دعا

از حـوادث نگاهبـان تـوانـد


آری احسان و نیكویی ، اجابت دعا و رفع بلا و گرفتاری را به دنبال دارد . در كتاب " پند پیران" ، حكایاتی در این باره نقل شده است، از جمله زن كشاورزی كه به واسطه ی دادن لقمه ای نان به مردی فقیر، بازی شكاری كودك او را از چنگال گرگ نجات می دهد ، بازشكاری علت این كارش را عمل خیر و احسان هر چند اندك زنِ فقیر می داند.

و یا زنی كه لباس فرزند شیرخواره اش را به تن كودك برهنه ی درویش می پوشاند ، در همان حال پیراهنی از آسمان فرود آمده و تن نوزاد را می پوشاند. پیراهن چنان است كه تا پایان عمر بر تن اوست و هیچ گاه به پیراهنی دیگر نیاز پیدا نمی كند.

اگر به جنبه ی نمادین داستان نیز توجه كنیم در می یابیم كه احسان و نیكوكاری هرچند اندكِ دنیایی ، موجب بازگشت احسان به صاحب آن در همین دنیا و نه به همان اندازه بلكه چندین برابر خواهد بود. در همین كتاب به داستان زیبای دیگری بر می خوریم:

امیر ظالمی مردم شهر را از دادن صدقه به درویشان منع و دست صدقه دهندگان را نیز قطع می كرد. درویشی به خانه ی زنی رفته و از او كمك خواست. زن دو قرص نان به او بخشد. امیر شهر با خبر شد و دستور داد تا دست های زن را قطع و او را به همراه كودك خُردسالش از شهر بیرون كنند. زن كه آواره ی بیابان بود، به آبگیری رسید و خواست آبی بنوشد ؛ اما كودك از گردنش رها شده و به درون آب افتاد. دو مرد وی را دیدند. زن شرح حال خود باز گفت. یكی ار آن دو مرد كودك را از آب نجات داد و دیگری دست های زن را به او باز گرداند. زن چون از كیستی آن دو مرد پرسید ،گفتند: " ما همان دو قرص نانیم!"

حكایت معروف انوشیروان با پیرمرد گردو كار نیز مشهور است. وقتی انوشیروان دهقان پیری را می بیند كه در حال كاشتن گردو است شماتت می كند كه عمر تو طی شده چرا هنوز آزمندی؟ . دهقان بی درنگ پاسخ می دهد:" كِشتند و خوردیم، كاریم و خورند". انوشیروان پاداشی در خور به او می دهد. دهقان می گوید: " كدام نهال است كه به این زودی به نتیجه برسد. ببین كه چگونه در مدت كوتاهی ثمرش را دیدم." انوشیروان دو برابر آنچه داده بود به او زر می بخشد!