mozhgan
02-26-2011, 05:02 AM
بحث و جدل در مورد شعر نوی فارسی در وبلاگستان فارسی، بحثی داغ است. نگاه نوی "محمد آزرم" به این موضوع را در ادامه می خوانیم:"شیفتگی در برابر آثار ادبی غرب، خاصه محصول مکتب "سوررآلیسم" که در اروپا جای بحث فراوان است و عدم توجه به نکته ها و گنجینه های گرانبهای شعر پارسی از بیماری ها و بی قیدی های غم انگیز شعر امروز است.
آیا تقلید کورکورانه از نوعی شعر باختر، بدون توجه به شرایط و اوضاع محیط اجتماعی ایران سرنوشتی بهتر از ترجمه قوانین اروپایی برای پابرهنه های ما خواهد داشت؟ از آن جا که گفت وگو از "دل" نیست، هنوز شعر نو نتوانسته است اثری بلند و دلپذیر به وجود آورد. در قسمتی از این اشعار که چند سالی مجال انتشار یافت، درک و احساس عمیق وجود ندارد.
خواننده به علت طرح یکنواخت مضامین، از ابتدا می تواند بقیه احساس گوینده را حدس بزند." مجله فردوسی-۱۳۴۷- بیماری های شعر نو- دکتر مصطفی رحیمی.بازخوانی حرف های روشنفکری ایرانی که مترجمی متبحر هم بوده، برای روشن کردن نسبت شعر امروز و "ترجمه" جذابیتی دارد که نمی شود از آن گذشت. چرا که به ما نشان می دهد هنگامی که "روشنفکری" تنها سویه های ایدئولوژیک را پوشش دهد و از سایر جنبه ها، مثلا سویه "زیباشناختی" مدرن باز ماند، تبدیل به امری ارتجاعی می شود که منطق نقادی را هم فراموش می کند.
از سوی دیگر، برهه ای از تاریخ شعر نو فارسی را در این مقاله بررسی می کنیم که اهمیتی تاریخی دارد. مقطع پیروزی نوخواهی بر سنت طلبی شعری است و به روشنی نشان می دهد که تفکر سنتی تا چه حد در ذهنیت کتاب خوانده ها و دانش آموختگان ریشه دار بوده که حتی توان درک و تحلیل امر زیباشناختی نو را از آنان سلب کرده و در مواجهه با آن چاره ای جز انکار و پاک کردن صورت مساله و بازگشت به تلقی های سنتی از هنر، نداشته اند.
بررسی برهه ای دیگر از تاریخ شعر امروز فارسی در ۱۳۷۷ خورشیدی، نیمه غایب این مقاله است که موقعیت شعر تجربی و "پساآوانگارد" ایران را نسبت به انتقاد هایی که از آن می شود، روشن تر می کند، به ویژه تاثیرپذیری ازنظریه های ادبی غربی که این امر را به آینده موکول می کنیم.اکنون فهرست وار ببینیم در سال ۱۳۴۷ خورشیدی شعر نو در چه وضعیتی قرار داشته که مترجم روشنفکر آن سال ها درک و احساس عمیقی در آن نمی دیده:نیما یوشیج در دی ماه ۱۳۳۸ درگذشته بود، فروغ فرخزاد در بهمن .۱۳۴۵ پس کارنامه شعری آن ها کامل شده بود.
نه نیما دیگر می توانست شعری به "ری را"، "خانه ام ابری است"، "تو را من چشم در راهم"، "برف" و شعر های مشهورترش اضافه کند و نه فروغ فرخزاد به شعرهای کتاب "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد" که پس از مرگش منتشر شده بود. یک سال از انتشار کتاب "حجم سبز" سهراب سپهری می گذشت و "صدای پای آب" و "مسافر" را هم پیش از این شعرخوانان خوانده بودند.
مهدی اخوان ثالث، "زمستان"، "آخر شاهنامه" و "از این اوستا" را چند سالی پیش از این تاریخ منتشر کرده بود و درباره شعرش آنقدر صحبت شده بود که تاثیرگذاری و تاثیرپذیری آثارش حتی برای تازه کاران شعر آن روزگار مشخص شده بود. احمد شاملو، کتاب های "باغ آینه"، "لحظه ها و همیشه"، "آیدا در آینه"، "آیدا، درخت و خنجر و خاطره" و "ققنوس در باران" را به مخاطبان شعر امروز عرضه کرده بود. دو کتاب "دریایی ها" ۱۳۴۴ و "دلتنگی ها" ۱۳۴۶ اثر یدالله رویایی چاپ شده بود و "از دوستت دارم" درست همزمان با بیان این حرف ها در مجله فردوسی، وارد بازار شعر شده بود.
احمد رضا احمدی "روزنامه شیشه ای" را در ۱۳۴۳ و "وقت خوب مصائب" را باز هم همزمان با چاپ این مقاله در ۱۳۴۷ منتشر کرده بود. از شعر هوشنگ ایرانی و مانیفست هنری اش در سال های ۳۰ خورشیدی صرف نظر می کنم، چرا که فضایی یکسر متفاوت از فضای شعر پیروان شعر نیما و جریان رسمی شعر امروز را دنبال می کرد و به همین علت بیش از نیم قرن خوانش و پذیرش آن برای شعر فارسی به تاخیر افتاد.
روشنفکری ایدئولوژیک درست مثل ادبیات دانشگاهی، با معیارهای ناکارآمد شعر سنتی، درباره شعر امروز قضاوت می کرد. شعری که پدید آمده بود تا نگاه زیباشناختی جدیدی را به سابقه شعر فارسی اضافه کند، هنگامی که با شاخص های شعر کلاسیک بررسی می شد، امری زیبا نبود. ناشناخته ماندن معیارهای شعر امروز برای مخاطبانی که همچنان در عصری سپری شده زندگی می کردند، به علت توضیح ندادن معیارها نبود.
نیما یوشیج دستور« شعر خود را در موارد متعدد برای شاعران و مخاطبان پس از خود، توضیح داده بود. تنوع شعر پس نیما در مقایسه با یک شکلی شعر کلاسیک، علت دیگری داشت: هر یک از شاعران پس از نیما، خوانش خود از دستور شعر او را با داشته ها و دانسته های خود ترکیب کردند و از آن جا که انقلاب نیما فقط به قالب شکنی از شعر کلاسیک محدود نشده بود و دعوت به طرز تفکری جدید بود، هریک راهی جداگانه را برگزیدند.
شاعرانی که نام بردیم نه با تقلید از شعر اروپا و امریکا و جنبش های شعری آن ها که با تجربه زبان فارسی در فضایی بیرون از قراردادهای شعر سنتی، آثار خود را نوشتند. ترجمه شعر غربی، برای این شاعران پنجره ای بود که از آن چشم اندازهای دیگری را هم ببینند، اما هرچه را که دیده بودند در ذهن فارسی خود تغییر دادند و چیزی یکسر تازه از آن در شعر ارائه کردند.
مشابه سازی شعر غرب در دستور کار هیچ یک از این نام ها نبود. نخست به یک علت زیباشناختی: هرچند پیروان شعر نیما، خود را در برابر سنت شعر فارسی می دیدند، اما درصدد نادیده گرفتن و انکار آن نبودند.(همان چیزی که هوشنگ ایرانی را دست کم در مانیفست هنری اش از پیروان نیما جدا می کند) همه این شاعران هر یک با ترفندهایی در شعر خود راهی به ادبیات هزار و صد ساله فارسی باز می کردند. شخص نیما یوشیج که برای توجیه انقلابی که در شعر فارسی پدید آورد، به "گاثاها" یا سرودهای زردشت در "اوستا" هم استناد می کرد.
علت دوم امری زبان شناختی است: بسیاری ترجمه شعر را امری ناممکن می دانند، چرا که شعر فرهنگی ترین و زبانی ترین امر زیباشناختی است که با کمترین جا به جایی معنایی، از دست می رود. با این همه ترجمه شعر در همه جای جهان مرسوم است و مترجمانی داریم که کارشان ترجمه شعر است. شعر هر قدر آرایه زبانی بیشتری داشته باشد و با فرهنگ قومی و باورهای محلی بیشتری آمیخته شده باشد، ترجمه اش دشوارتر می شود.به همین علت شعرهای ایماژیستی که به بیان دقیق و عینی چیزها توجه ویژه ای دارند، در زبان مقصد برای شعرخوان ها مانوس ترند.
در برابر شعرهایی که آرایه های زبانی را به بازی می گیرند و از دل این بازی، مفهومی خلق می کنند، در ترجمه شعر، این کشف و شهود زبانی را از دست می دهند و به نوشته ای بیهوده بدل می شوند.پس ترجمه شعر در حکم انتقال معناهای فرهنگی از زبان مبدا به زبان مقصد به خودی خود نمی تواند سازنده امر زیبا در زبان باشد. بارها با مقایسه ترجمه فارسی شعر با اصل آن در زبان مبدا دریافته ایم که بسیاری از معناهای ضمنی هر اثر در آرایه های زبانی آن است و با تغییر زبان چیزی از آن زیبایی زبانی باقی نمی ماند.بنابراین اتهام شیفتگی در برابر آثار ادبی غرب، پیش از آن که نسبت بین شعر نو و تاثیر ترجمه بر آن را روشن کند، نشان دهنده ناشناخته بودن مفهوم و موقعیت شعر بودن یک اثر، برای مخاطبان شعر کلاسیک فارسی است، مخاطبانی که ممکن است خود مترجم ایدئولوژی خاصی باشند که سعی می کند همه چیز حتی شعر را هم از چشم انداز خود ببیند.
نیما زبان فرانسه می دانست و با ادبیات فرانسه آشنا بود. اما نه شعر فرانسوی هم عصر خودش را به فارسی ترجمه کرد و نه فرهنگ فرانسوی را در شعری که به جای شعر سنتی پیشنهاد می داد، جایگزین« فرهنگ بومی خودش کرد. اتفاقا نیما شعری جهانی-محلی را پایه ریزی کرد که در ترجمه به زبانی غیر از زبان فارسی، به توضیح نشانه های فرهنگی نیازمند است. نیما نشانه های جغرافیای محلی را در بسیاری از شعرهای نو خود به کار گرفت و با این کار از اسم مکان و اسم خاص، نشانه ای نمادین ساخت. "ازاگو"، "وازنا"، "ماخ اولا" و "تلاجن" همه در شعر نیما به نشانه های نمادینی تبدیل شده اند که از نیت مولف هم فراتر می روند و بسته به خوانشی که از آن ها می شود، مولد موقعیت های معنایی می شوند.
از سوی دیگر نیما برای ساختن هارمونی مورد نظرش در شعر، ارکان دستور زبان را آن قدر جا به جا کرده که می توان گفت شعر نیما در زبان نیمایی خودش زندگی می کند.
زبانی که نگاهی متفاوت از نگاه شعر کلاسیک دارد و در زبانی غیر از فارسی، هم باید اجرای هارمونیک شود، هم اجرایی س«منتیک.مهدی اخوان ثالث، سنتی ترین شاعر شعر نو است. فردی که براساس تقطیع عروضی شعرهای خودش و برخی از شعرهای نیما یوشیج، دستور کوتاه و بلند کردن ارکان عروضی در هر یک از اوزان شعر فارسی را تدوین کرد و از نظر تکنیکی جای درست شروع و پایان هر عبارت شعری را نشان داد. با روش اخوان ثالث می توان نقشه دقیق عروضی هر شعر نیمایی و تقطیع و سطربندی درست شعر را نشان داد.
اما اخوان شاعری است که ترجمه شعر اروپایی فقط در حد مضمون سازی در یکی دو شعرش به چشم می خورد. اوج شعرش در زبان مطنطن و فرم های روایی است که برگرفته از سنت نقالی و شاهنامه خوانی است:احمد شاملو شاعری است که بسیاری از شعرهای مورد علاقه اش را به فارسی ترجمه کرده. اما مترجمی است که در زبان مقصد چیره دست است و با زبان مبدا که فرانسوی است، آشنا است. شعر شاعرانی مثل "پابلو نرودا"، "ناظم حکمت"، "ولادیمیر مایاکوفسکی"، "پل الوار" و "یانیس ریتسوس" را با ترجمه شاملو خوانده ایم.
تنها با یک مکث در این ترجمه ها می توان دریافت که همه این نام ها دارند با زبان شعری شاملو با خواننده حرف می زنند. برای شاملو اجرای لحنی خاص برای هر یک از این شاعران اهمیتی نداشت. مهم حرفی بود که می زدند و مهمتر حرفی که شاملو از زبان آن ها می زد.زبان شعری شاملو سه دهه بر شعر امروز فرمانروایی کرد. هنوز هم مترجمان شعر سعی می کنند با زبان و لحن شاملویی، شعر اروپایی و حتی عرب را به فارسی برگردانند.
این شاملو نبود که تحت تاثیر ترجمه شعر غرب بود، برعکس، آنچه فارسی می شد از غربی ها، تحت تاثیر زبان شاملو در شعر بود. زبانی که با ترکیب نثر فارسی قرن چهارم و پنجم به اضافه زبان کتاب مقدس، با زبان روزمره ساخته شده بود و تجربه شخصی شاملو در شعر است. شاملو تعریف خودش از شعر بودن را به ترجمه هایش از دیگران هم تعمیم داد و همین امر برای بسیاری باعث این توهم شد که شعر نو فارسی مقلد نابینای شعر غرب است و از گذشته خود بی بهره مانده است.شاملو و اخوان ثالث هر دو از شاعرانی بودند که از شخص نیما یوشیج دستور شعر او را آموخته بودند.
اخوان جذب موزونیت کلامی و هارمونی شعر نیما شد و آن را با دانسته هایش از شعر کلاسیک فارسی ترکیب کرد، در حالی که شاملو آزادی بیان و قالب شکنی نیما را با امکانات ادبی نثر قدیم فارسی و متون مقدس به هم آمیخت و شعر خودش را ساخت. فارسی سازی یا فارسی نگه داشتن شعر نو پروژه هر دو شاعر بود. آن چه که استادان ادبیات آن را ارمغان جهان غرب می دانستند.
تاثیرپذیری از ترجمه شعر با رونوشت نویسی معنایی از آن متفاوت است. مرکزهای معنایی شعری ترجمه شده همان قدر می تواند مولد نوشتن شعر باشد، که نگاه کردن به تقدم و تاخر سکانس های فیلمی سینمایی یا تماشای یک نقاشی آبستره اکسپرسیونیسم.
تاثیرپذیری از ترجمه، نه تقلیدکورکورانه است نه بیماری. فرایندی روان-زبان شناختی است که طی آن از معناهای تصریحی یا تلویحی اثری، معناهای یکسر جدیدی پدید می آید. شکلی از ارتباط زبانی است که در آن شاعر از هر عامل مولد و محرکی خوانش و تاویل خودش را به شعر تبدیل می کند. همان طور که گوته ترجمه آلمانی شعر حافظ را می خواند و "دیوان شرقی غربی" را می نویسد. حالا به قول نیما: کی ساخته است؟ کی برده است؟ کی باخته است
آیا تقلید کورکورانه از نوعی شعر باختر، بدون توجه به شرایط و اوضاع محیط اجتماعی ایران سرنوشتی بهتر از ترجمه قوانین اروپایی برای پابرهنه های ما خواهد داشت؟ از آن جا که گفت وگو از "دل" نیست، هنوز شعر نو نتوانسته است اثری بلند و دلپذیر به وجود آورد. در قسمتی از این اشعار که چند سالی مجال انتشار یافت، درک و احساس عمیق وجود ندارد.
خواننده به علت طرح یکنواخت مضامین، از ابتدا می تواند بقیه احساس گوینده را حدس بزند." مجله فردوسی-۱۳۴۷- بیماری های شعر نو- دکتر مصطفی رحیمی.بازخوانی حرف های روشنفکری ایرانی که مترجمی متبحر هم بوده، برای روشن کردن نسبت شعر امروز و "ترجمه" جذابیتی دارد که نمی شود از آن گذشت. چرا که به ما نشان می دهد هنگامی که "روشنفکری" تنها سویه های ایدئولوژیک را پوشش دهد و از سایر جنبه ها، مثلا سویه "زیباشناختی" مدرن باز ماند، تبدیل به امری ارتجاعی می شود که منطق نقادی را هم فراموش می کند.
از سوی دیگر، برهه ای از تاریخ شعر نو فارسی را در این مقاله بررسی می کنیم که اهمیتی تاریخی دارد. مقطع پیروزی نوخواهی بر سنت طلبی شعری است و به روشنی نشان می دهد که تفکر سنتی تا چه حد در ذهنیت کتاب خوانده ها و دانش آموختگان ریشه دار بوده که حتی توان درک و تحلیل امر زیباشناختی نو را از آنان سلب کرده و در مواجهه با آن چاره ای جز انکار و پاک کردن صورت مساله و بازگشت به تلقی های سنتی از هنر، نداشته اند.
بررسی برهه ای دیگر از تاریخ شعر امروز فارسی در ۱۳۷۷ خورشیدی، نیمه غایب این مقاله است که موقعیت شعر تجربی و "پساآوانگارد" ایران را نسبت به انتقاد هایی که از آن می شود، روشن تر می کند، به ویژه تاثیرپذیری ازنظریه های ادبی غربی که این امر را به آینده موکول می کنیم.اکنون فهرست وار ببینیم در سال ۱۳۴۷ خورشیدی شعر نو در چه وضعیتی قرار داشته که مترجم روشنفکر آن سال ها درک و احساس عمیقی در آن نمی دیده:نیما یوشیج در دی ماه ۱۳۳۸ درگذشته بود، فروغ فرخزاد در بهمن .۱۳۴۵ پس کارنامه شعری آن ها کامل شده بود.
نه نیما دیگر می توانست شعری به "ری را"، "خانه ام ابری است"، "تو را من چشم در راهم"، "برف" و شعر های مشهورترش اضافه کند و نه فروغ فرخزاد به شعرهای کتاب "ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد" که پس از مرگش منتشر شده بود. یک سال از انتشار کتاب "حجم سبز" سهراب سپهری می گذشت و "صدای پای آب" و "مسافر" را هم پیش از این شعرخوانان خوانده بودند.
مهدی اخوان ثالث، "زمستان"، "آخر شاهنامه" و "از این اوستا" را چند سالی پیش از این تاریخ منتشر کرده بود و درباره شعرش آنقدر صحبت شده بود که تاثیرگذاری و تاثیرپذیری آثارش حتی برای تازه کاران شعر آن روزگار مشخص شده بود. احمد شاملو، کتاب های "باغ آینه"، "لحظه ها و همیشه"، "آیدا در آینه"، "آیدا، درخت و خنجر و خاطره" و "ققنوس در باران" را به مخاطبان شعر امروز عرضه کرده بود. دو کتاب "دریایی ها" ۱۳۴۴ و "دلتنگی ها" ۱۳۴۶ اثر یدالله رویایی چاپ شده بود و "از دوستت دارم" درست همزمان با بیان این حرف ها در مجله فردوسی، وارد بازار شعر شده بود.
احمد رضا احمدی "روزنامه شیشه ای" را در ۱۳۴۳ و "وقت خوب مصائب" را باز هم همزمان با چاپ این مقاله در ۱۳۴۷ منتشر کرده بود. از شعر هوشنگ ایرانی و مانیفست هنری اش در سال های ۳۰ خورشیدی صرف نظر می کنم، چرا که فضایی یکسر متفاوت از فضای شعر پیروان شعر نیما و جریان رسمی شعر امروز را دنبال می کرد و به همین علت بیش از نیم قرن خوانش و پذیرش آن برای شعر فارسی به تاخیر افتاد.
روشنفکری ایدئولوژیک درست مثل ادبیات دانشگاهی، با معیارهای ناکارآمد شعر سنتی، درباره شعر امروز قضاوت می کرد. شعری که پدید آمده بود تا نگاه زیباشناختی جدیدی را به سابقه شعر فارسی اضافه کند، هنگامی که با شاخص های شعر کلاسیک بررسی می شد، امری زیبا نبود. ناشناخته ماندن معیارهای شعر امروز برای مخاطبانی که همچنان در عصری سپری شده زندگی می کردند، به علت توضیح ندادن معیارها نبود.
نیما یوشیج دستور« شعر خود را در موارد متعدد برای شاعران و مخاطبان پس از خود، توضیح داده بود. تنوع شعر پس نیما در مقایسه با یک شکلی شعر کلاسیک، علت دیگری داشت: هر یک از شاعران پس از نیما، خوانش خود از دستور شعر او را با داشته ها و دانسته های خود ترکیب کردند و از آن جا که انقلاب نیما فقط به قالب شکنی از شعر کلاسیک محدود نشده بود و دعوت به طرز تفکری جدید بود، هریک راهی جداگانه را برگزیدند.
شاعرانی که نام بردیم نه با تقلید از شعر اروپا و امریکا و جنبش های شعری آن ها که با تجربه زبان فارسی در فضایی بیرون از قراردادهای شعر سنتی، آثار خود را نوشتند. ترجمه شعر غربی، برای این شاعران پنجره ای بود که از آن چشم اندازهای دیگری را هم ببینند، اما هرچه را که دیده بودند در ذهن فارسی خود تغییر دادند و چیزی یکسر تازه از آن در شعر ارائه کردند.
مشابه سازی شعر غرب در دستور کار هیچ یک از این نام ها نبود. نخست به یک علت زیباشناختی: هرچند پیروان شعر نیما، خود را در برابر سنت شعر فارسی می دیدند، اما درصدد نادیده گرفتن و انکار آن نبودند.(همان چیزی که هوشنگ ایرانی را دست کم در مانیفست هنری اش از پیروان نیما جدا می کند) همه این شاعران هر یک با ترفندهایی در شعر خود راهی به ادبیات هزار و صد ساله فارسی باز می کردند. شخص نیما یوشیج که برای توجیه انقلابی که در شعر فارسی پدید آورد، به "گاثاها" یا سرودهای زردشت در "اوستا" هم استناد می کرد.
علت دوم امری زبان شناختی است: بسیاری ترجمه شعر را امری ناممکن می دانند، چرا که شعر فرهنگی ترین و زبانی ترین امر زیباشناختی است که با کمترین جا به جایی معنایی، از دست می رود. با این همه ترجمه شعر در همه جای جهان مرسوم است و مترجمانی داریم که کارشان ترجمه شعر است. شعر هر قدر آرایه زبانی بیشتری داشته باشد و با فرهنگ قومی و باورهای محلی بیشتری آمیخته شده باشد، ترجمه اش دشوارتر می شود.به همین علت شعرهای ایماژیستی که به بیان دقیق و عینی چیزها توجه ویژه ای دارند، در زبان مقصد برای شعرخوان ها مانوس ترند.
در برابر شعرهایی که آرایه های زبانی را به بازی می گیرند و از دل این بازی، مفهومی خلق می کنند، در ترجمه شعر، این کشف و شهود زبانی را از دست می دهند و به نوشته ای بیهوده بدل می شوند.پس ترجمه شعر در حکم انتقال معناهای فرهنگی از زبان مبدا به زبان مقصد به خودی خود نمی تواند سازنده امر زیبا در زبان باشد. بارها با مقایسه ترجمه فارسی شعر با اصل آن در زبان مبدا دریافته ایم که بسیاری از معناهای ضمنی هر اثر در آرایه های زبانی آن است و با تغییر زبان چیزی از آن زیبایی زبانی باقی نمی ماند.بنابراین اتهام شیفتگی در برابر آثار ادبی غرب، پیش از آن که نسبت بین شعر نو و تاثیر ترجمه بر آن را روشن کند، نشان دهنده ناشناخته بودن مفهوم و موقعیت شعر بودن یک اثر، برای مخاطبان شعر کلاسیک فارسی است، مخاطبانی که ممکن است خود مترجم ایدئولوژی خاصی باشند که سعی می کند همه چیز حتی شعر را هم از چشم انداز خود ببیند.
نیما زبان فرانسه می دانست و با ادبیات فرانسه آشنا بود. اما نه شعر فرانسوی هم عصر خودش را به فارسی ترجمه کرد و نه فرهنگ فرانسوی را در شعری که به جای شعر سنتی پیشنهاد می داد، جایگزین« فرهنگ بومی خودش کرد. اتفاقا نیما شعری جهانی-محلی را پایه ریزی کرد که در ترجمه به زبانی غیر از زبان فارسی، به توضیح نشانه های فرهنگی نیازمند است. نیما نشانه های جغرافیای محلی را در بسیاری از شعرهای نو خود به کار گرفت و با این کار از اسم مکان و اسم خاص، نشانه ای نمادین ساخت. "ازاگو"، "وازنا"، "ماخ اولا" و "تلاجن" همه در شعر نیما به نشانه های نمادینی تبدیل شده اند که از نیت مولف هم فراتر می روند و بسته به خوانشی که از آن ها می شود، مولد موقعیت های معنایی می شوند.
از سوی دیگر نیما برای ساختن هارمونی مورد نظرش در شعر، ارکان دستور زبان را آن قدر جا به جا کرده که می توان گفت شعر نیما در زبان نیمایی خودش زندگی می کند.
زبانی که نگاهی متفاوت از نگاه شعر کلاسیک دارد و در زبانی غیر از فارسی، هم باید اجرای هارمونیک شود، هم اجرایی س«منتیک.مهدی اخوان ثالث، سنتی ترین شاعر شعر نو است. فردی که براساس تقطیع عروضی شعرهای خودش و برخی از شعرهای نیما یوشیج، دستور کوتاه و بلند کردن ارکان عروضی در هر یک از اوزان شعر فارسی را تدوین کرد و از نظر تکنیکی جای درست شروع و پایان هر عبارت شعری را نشان داد. با روش اخوان ثالث می توان نقشه دقیق عروضی هر شعر نیمایی و تقطیع و سطربندی درست شعر را نشان داد.
اما اخوان شاعری است که ترجمه شعر اروپایی فقط در حد مضمون سازی در یکی دو شعرش به چشم می خورد. اوج شعرش در زبان مطنطن و فرم های روایی است که برگرفته از سنت نقالی و شاهنامه خوانی است:احمد شاملو شاعری است که بسیاری از شعرهای مورد علاقه اش را به فارسی ترجمه کرده. اما مترجمی است که در زبان مقصد چیره دست است و با زبان مبدا که فرانسوی است، آشنا است. شعر شاعرانی مثل "پابلو نرودا"، "ناظم حکمت"، "ولادیمیر مایاکوفسکی"، "پل الوار" و "یانیس ریتسوس" را با ترجمه شاملو خوانده ایم.
تنها با یک مکث در این ترجمه ها می توان دریافت که همه این نام ها دارند با زبان شعری شاملو با خواننده حرف می زنند. برای شاملو اجرای لحنی خاص برای هر یک از این شاعران اهمیتی نداشت. مهم حرفی بود که می زدند و مهمتر حرفی که شاملو از زبان آن ها می زد.زبان شعری شاملو سه دهه بر شعر امروز فرمانروایی کرد. هنوز هم مترجمان شعر سعی می کنند با زبان و لحن شاملویی، شعر اروپایی و حتی عرب را به فارسی برگردانند.
این شاملو نبود که تحت تاثیر ترجمه شعر غرب بود، برعکس، آنچه فارسی می شد از غربی ها، تحت تاثیر زبان شاملو در شعر بود. زبانی که با ترکیب نثر فارسی قرن چهارم و پنجم به اضافه زبان کتاب مقدس، با زبان روزمره ساخته شده بود و تجربه شخصی شاملو در شعر است. شاملو تعریف خودش از شعر بودن را به ترجمه هایش از دیگران هم تعمیم داد و همین امر برای بسیاری باعث این توهم شد که شعر نو فارسی مقلد نابینای شعر غرب است و از گذشته خود بی بهره مانده است.شاملو و اخوان ثالث هر دو از شاعرانی بودند که از شخص نیما یوشیج دستور شعر او را آموخته بودند.
اخوان جذب موزونیت کلامی و هارمونی شعر نیما شد و آن را با دانسته هایش از شعر کلاسیک فارسی ترکیب کرد، در حالی که شاملو آزادی بیان و قالب شکنی نیما را با امکانات ادبی نثر قدیم فارسی و متون مقدس به هم آمیخت و شعر خودش را ساخت. فارسی سازی یا فارسی نگه داشتن شعر نو پروژه هر دو شاعر بود. آن چه که استادان ادبیات آن را ارمغان جهان غرب می دانستند.
تاثیرپذیری از ترجمه شعر با رونوشت نویسی معنایی از آن متفاوت است. مرکزهای معنایی شعری ترجمه شده همان قدر می تواند مولد نوشتن شعر باشد، که نگاه کردن به تقدم و تاخر سکانس های فیلمی سینمایی یا تماشای یک نقاشی آبستره اکسپرسیونیسم.
تاثیرپذیری از ترجمه، نه تقلیدکورکورانه است نه بیماری. فرایندی روان-زبان شناختی است که طی آن از معناهای تصریحی یا تلویحی اثری، معناهای یکسر جدیدی پدید می آید. شکلی از ارتباط زبانی است که در آن شاعر از هر عامل مولد و محرکی خوانش و تاویل خودش را به شعر تبدیل می کند. همان طور که گوته ترجمه آلمانی شعر حافظ را می خواند و "دیوان شرقی غربی" را می نویسد. حالا به قول نیما: کی ساخته است؟ کی برده است؟ کی باخته است