mozhgan
02-26-2011, 12:27 AM
خداوند آزادي، دانش، هنر، زيبايي، در بيابان طلب بر سر راهش منتظرند، تا وي كوزه خالي و غبار گرفته خويش را از آب كدامين چشمه پر خواهد كرد.
نامه حكيم توس كاري بس سترگ و كارستان است. حكيم بلند پايه ايران زمين به هنگام خلق حماسه عظيم خويش، هم بر زبان و تكنيك و فضا و هم بر كشف و شهود مورد نياز وقوفي شايسته و در خور داشته است، او هم بر جريانهاي فرهنگي، سياسي روزگار خويش تأمل مينمود، هم از قدر و منزلت بلند زبان آگاهي داشت و هم پاس سخن گرامي ميداشت، كه نيك دريافته بود ستايشگران حقير و بيمايه، دُر دَري را در پاي خوكان ميريزند و او چنين نميخواست. شاعر گرانقدر ايران زمين با آگاهي شگفتي از شكوه و بلندي سخن، آن را بذر جاودانگي و ناميرايي خويش و ميهن كرد. او بود كه موجب بالندگي و روييدن دوباره فرهنگ و زبان سرزمين ايران شد، و چنين بود كه ناميرا گشت:
نميرم ازين پس كه من زندهام
كه تخم سخن را پراكندهام
اين احياگر بزرگ در هنگامهاي به "رنج سال سي" كمر همت بست كه خصم عزم جزم كرده بود كه "ايران" را بميراند و او ايران را زنده كرد "بدين پارسي"! هنگامه زايش شاهنامه ايران به لحاظ انديشه، آرمان و هويت ملي و فرهنگي خويش، در چنبره سقوط و مرگ گرفتار آمده بود، از يك سو گرفتار سياستهاي ضد ايراني خلافت عربي و از سويي ديگر اسير حكومت غزنوي بود.
او در كار اين احياگري و بيداري دو شيوه حكيمانه را برگزيده بود:
الف) احياي فرهنگ و هويت ملي.
ب) پيروي و هواداري از تشيع در برابر دين خليفه عربي.
اوست كه با شهامت در هنگامه خلافت عربي و سلطنت غزنوي از راه "مولاي عدالت" دفاع ميكند:
اگر خلد خواهي به ديگر سراي
گرت اين بد آيد گناه من است
برين زادم و هم برين بگذرم
به نزد نبي و علي گير جاي
چنين دان كه اين راه، راه من است
يقين دان كه خاك پي حيدرم
او شاعري دردآگاه و ژرفانديش بود و دريافت عميقي از اوضاع و احوال سرزمين خود داشت و با دانش و بينش عميقاش نه تنها معضلات را آشكار ساخت بلكه شيوه مداواي آنها را نيز ارايه داد. او آتشي در سرماي ظلمت برانگيخت كه هرگز خاموشي نگيرد. شعلههاي آن آتش كهن هنوز سر برميكشند. اگر هزاران كتاب پيرامون نامه حكيم توس فراهم آمده همه از آن آتشي است كه از ذات شاعر مايه گرفته است و او چنان ققنوسي خويش را خاكستر كرد تا از دل خاكسترش مدام ققنوسي بُرنا برآيد.
نخستين جرقههاي نگارش اين كتاب در دوران تحصيل مؤلف و در دل كلاسي زده شد و نرم نرمك از آن آتش اهورايي بهره گرفت و فربه شد. اين نوزاد به هنگامهاي نطفهاش منعقد گشت كه كمتر كسي در حيطه هنر تئاتر به فرهنگ ملي روي خوش نشان ميداد. اما او دل سپرد، عاشق شد و پاي در راه نهاد كه سِكه سلطان نميخواست، صِله ارباب حضر را گدايي نميكرد، كه فقط مأمور به پاسخ قلب خويش بود.
پس پاي در راه نهاد و چاروق آهني پوشيد و به راه افتاد. هر چه پيشتر ميرفت، راه باريكتر و تنگتر ولي پرارزشتر ميشد. هر چه پيش ميرفت هراساش عظيمتر كه به چشم سر ميديد درباره نامه شاعر توس بسيار سخن گفتهاند و همه گرانقدر و ارزشمند، و او شاخهاي نازك بيش نيست! اما او نيك ميدانست كه كمتر كسي از منظر ترجمان اين اثر به دايره "دراما" نگريسته است. هر چند كه اين اثر جاودانه بارها منبع الهام نمايشنامهها قرار گرفته بود، اما در زمينهي تئوريك و نظريهپردازي، كسي به اين اثر عظيم توجه نكرده بود. شايد يكي از علل برگردان ضعيف شاهنامه به درام در همين نكته نهفته باشد. برگرداني كه در بهترين صورتش ديالوگه كردن اثر بود، بيآنكه كنش دراماتيك را فهم كرده باشد و دريابد كه "حماسه" با "درام" تفاوتهاي صوري و ماهوي دارد و ترديدي نيست كه درامنويس نمي تواند حماسهاي برتر از حكيم توس رقم زند.
ترجمان حماسه حكيم به دنياي درام علاوه بر اسلحه "كشف و شهود" نيازمند "فن و تكنيك" هم هست. اغلب علاقهمندان و عاشقان بيآنكه درباره كارآمدترين منبع الهام خود، بديهيترين اصول تئوري و فلسفي را رعايت كنند، تنها با يك بال "كشف و شهود" ميخواستند بر سينه بيكران آسمانش بال بگشايند. فرآيند فهم يك اثر نيازمند "فن و تكنيك" همگام "كشف و شهود" است و تنها با يك بال نميتوان پرواز كرد. اما در ترجمان اثر از فرمي به فرم ديگر كار صعبتر ميشود. اين اولين جرقه بود. پس يكي از نخستين هدفهاي نويسنده كمك به ايجاد تعادلي سالم در نگرش درام نويسان به برگردان نامه حكيم توس بود، او دلايل زيادي براي اين انتخاب داشت كه مهمترين آنها عبارت از موارد زير بودند:
الف) ظرفيت بالاي شاهنامه در عرصه تفسير، تبيين و تأويل.
ب) زهدان شاهنامه بالقوه نوزاد درام را در خود داشت و امكان تبديل و تبد٧ُل را در ظرفيت بالا داشت.
ج) شاهنامه بر ستون استوار فرهنگ ملي ـ مذهبي ايران كهن بنا شده است.
د) منظر خالق شاهنامه، منظري شيعي با دامنه گسترده در ژرف ساخت خود بود.
هـ) عظمت شاهنامه كه هر علاقمندي را به خود جذب ميكرد.
حكيم توس دنيا را كه سرايي سپنجي و زودگذري است واميگذارد و ميرود. اما چنان رادمردان رفته كه از نعمت هر دو جهان برخوردار است. او مرد "رنج" است و "رنج مايه" ذات درام است. خالقي كه خود "رنج" را تجربه كرده است بيترديد اثرش اين مايه را در ژرف ساخت و روساخت خود خواهد داشت. حكيم خود گفته است:
دو گيتي بيايد دلِ مردِ راد
بدين گيتي، او را بود نام زشت
شما يكسره داد ياد آوريد
چنان دان كه خورديم و بر ما گذشت
نباشد دلِ سِفله يك روز شاد
بدان گيتي اندر، نيابد بهشت
بكوشيد و آيين و داد آوريد
چو مردي همه رنج ما بادگشت
پس بايد اين دُر٧ را دريافت و نگارنده احساس نياز ميكرد. اين نياز زاده نقص بود، اما زاده فقر نبود. اين نياز از جمله نيازهايي بود كه زادة كمال و اقتضاي غني است. چرا كه: آن كه زيبايي دارد، در جستجوي نگاه آشنايي است كه بدان عشق ورزد و شاهنامه زيبا بود. آن كه غني است، نيازمند يافتن نيازمندي است كه ببخشد و شاهنامه غني بود. كتاب چشم به راه خوانندهاي خاموش نشسته است و شاهنامه كتاب بود.
گنج در انتظار دست آشنايي است كه از زير آوار بيگانگي بيرونش كشد و شاهنامه گنج بود. دلي كه حرف دارد مشتاق يافتن مخاطبي است تا زندانيان معاني را كه در درون طغيان ميكنند و از خاموش مردن ميهراسند آزاد كند و شاهنامه حرف داشت.
اما شاهنامه نيرومند بود و حريفي قَدَر ميطلبيد و ميدان سهلي نبود و از آغاز مشخص بود كه اين ميدان حريفي نيرومند ميخواهد و اگر چنين نشود ممكن است به سادگي حريف را در هم شكند. باز دلش لرزيد. پا پس كشيد. چرا كه علاوه بر نيرومندي اثر ميراث داراني هم بودند مدعي كه او ميدانست از پس آنها بر نميآيد. بايد اين ترس ميشكست. او نمي بايد بترسد، او بايد ميدانست كه شكست هم از نيرومندان پذيرفتني است. پس نترسيد و به ميدان شد با اميد به نوش داروي شاهنامه كه بيمرگي فرهنگي را رقم زده بود.
خداي را ياد كرد و آغاز شد. گستره شاهنامه گسترده بود. نرم نرمك دايره را محدودتر برگزيد و در نهايت به چشماندازي دست يافت كه در بدايت آشكار نبود. نهايت كار بنا را بر اين نهاد، تا فقط و فقط از منظر "فانتزي" به اين درياي پر گهر بنگرد. با اين پيشفرض، فرضيه بنيان گذاشته شد، و او نيك ميدانست كه "فانتزي" فراتر از "تخيل" ايستاده است و هنر با تخيل و تقليد آغاز شده است.
آيا ژرف ساخت شاهنامه گوهر فانتزي را در دل خود نهان كرده است؟ آيا در اين صدف دُر٧ فانتزي نهفته است؟ با اين پرسش در پي پاسخ برآمد. و ميدانست كه همه رازهاي جهان در "جامعه آركاييك" نهفته است و هر چه به اين جامعه نزديكتر شويم به "جامعه حقيقي" نزديكتر شدهايم. حكيم در دل "جامعه تاريخي" ميزيست اما جانِ جامعه آركائيك را كشف كرده بود. او كار خويش كرده و رفته بود. اكنون نوبت ماست. انسان امروز است كه در آستانه هزاره سوم تاريخ بشر ايستاده و بر پهنه كائناتي كه سهم ما تنها به قاعده گربهاي است كه بر اندكي از كائنات خاك باقيمانده است و خاك به قدر دهكدهاي كوچك شده است. فرزندان و نسل آينده ما از گذشته خويش كم ميدانند و هنگامه، هنگامه "ارتباطات" است و درام با قدرت شگرفي كه دارد به آساني ميتواند در اين "عصر" گهرهاي نهفته در دل شاهنامه را شكار كرده، معرفي كند. جوان من وقتي پاي در راه نهاد، برف سپيد بر من باريدن گرفته بود. من از آغاز راه شاهد و گواه بودم كه چه مشتاق و خستگيناپذير ميرود و خرسند ميشدم و بر خويش ميباليدم كه جوانم پاي در راه نهاده است. مهم اين است كه پاي در راه بگذاري، راه خود ميگويدت كه چگونه بايد رفت. اگردر راه به سدي برميخورد، و اژدهايي تهديدش ميكرد به قدر وسعم به يارياش ميرفتم. كرم شبتابي كه به اندازه توانش راه را روشن ميكند. امروز كه براي چندمين بار حاصل آن تلاشها و كوششها را ميخوانم، خوشحال و خرسندم كه، آن "رنج"ها ثمر داده است.
ترديد ندارم كه كاستيهايي در كارش هست كه از ديدة تيزبين عالمان و انديشمندان مخفي نخواهد ماند و يادآورش خواهند شد. اما چه باك! تنها در ميدان عمل است كه ميتوان كاستيها را برطرف كرد. يقين دارم كه جرأت پاي در ميدان نهادن را پاداشي عظيم است، چون راه را باز مينماياند و ديگران در پياش خواهند آمد و راه هموار خواهد شد.
يكي از محاسن اين كتاب "متد" آن است. امروزه بي مدد گرفتن از "متدولوژي" راه به جايي نميتوان برد. از ساحتي ديگر دايره نگاه و منابع مورد تحقيق اوست. ارزش يك تحقيق به گستره منابع آن است كه خوشبختانه اين گستره فراخ بوده است. مؤلف به قدر طاقت خود از اين گستردگي بهره گرفته است.
اين كتاب فن ترجمان "حماسه" به "درام" نيست. اين مهم را در جايي ديگر بايد جست. اين كتاب بررسي عنصر فانتزي در شاهنامه است كه گوهر درام است. او مواد اوليه را فراهم كرده است. حال وظيفه درامنويس است كه چگونه از آن بهره ببرد. چگونه آن را در فرم درام جاي دهد و به چه ترفندي ژرف ساخت را به "كنش" مبدل كند.
من ايدر، همه كار كردم به برگ
اگر چند هم بگذرد روزگار
اگر صد بماني و گر صد هزار
به بيچارگي دل نهادم به مرگ
نوشته بماند ز ما يادگار
به خاك اندر آيد سرانجام كار
اميدم همه اين است كه اين گام، گام اولين و آخرين نباشد و فايدتي براي دنياي درامنويسي اين ديار كهن در بر داشته باشد. و توانسته باشد از منظري ديگر به نامه سترگ حكيم توس نگريسته باشد و از درياي آن بهرهاي گرفته باشد و به آيندگانش نيك بسپرد.
كه فرجام هم روز تو بگذرد
خنك آنكه گيتي به بد نسپرد
نامه حكيم توس كاري بس سترگ و كارستان است. حكيم بلند پايه ايران زمين به هنگام خلق حماسه عظيم خويش، هم بر زبان و تكنيك و فضا و هم بر كشف و شهود مورد نياز وقوفي شايسته و در خور داشته است، او هم بر جريانهاي فرهنگي، سياسي روزگار خويش تأمل مينمود، هم از قدر و منزلت بلند زبان آگاهي داشت و هم پاس سخن گرامي ميداشت، كه نيك دريافته بود ستايشگران حقير و بيمايه، دُر دَري را در پاي خوكان ميريزند و او چنين نميخواست. شاعر گرانقدر ايران زمين با آگاهي شگفتي از شكوه و بلندي سخن، آن را بذر جاودانگي و ناميرايي خويش و ميهن كرد. او بود كه موجب بالندگي و روييدن دوباره فرهنگ و زبان سرزمين ايران شد، و چنين بود كه ناميرا گشت:
نميرم ازين پس كه من زندهام
كه تخم سخن را پراكندهام
اين احياگر بزرگ در هنگامهاي به "رنج سال سي" كمر همت بست كه خصم عزم جزم كرده بود كه "ايران" را بميراند و او ايران را زنده كرد "بدين پارسي"! هنگامه زايش شاهنامه ايران به لحاظ انديشه، آرمان و هويت ملي و فرهنگي خويش، در چنبره سقوط و مرگ گرفتار آمده بود، از يك سو گرفتار سياستهاي ضد ايراني خلافت عربي و از سويي ديگر اسير حكومت غزنوي بود.
او در كار اين احياگري و بيداري دو شيوه حكيمانه را برگزيده بود:
الف) احياي فرهنگ و هويت ملي.
ب) پيروي و هواداري از تشيع در برابر دين خليفه عربي.
اوست كه با شهامت در هنگامه خلافت عربي و سلطنت غزنوي از راه "مولاي عدالت" دفاع ميكند:
اگر خلد خواهي به ديگر سراي
گرت اين بد آيد گناه من است
برين زادم و هم برين بگذرم
به نزد نبي و علي گير جاي
چنين دان كه اين راه، راه من است
يقين دان كه خاك پي حيدرم
او شاعري دردآگاه و ژرفانديش بود و دريافت عميقي از اوضاع و احوال سرزمين خود داشت و با دانش و بينش عميقاش نه تنها معضلات را آشكار ساخت بلكه شيوه مداواي آنها را نيز ارايه داد. او آتشي در سرماي ظلمت برانگيخت كه هرگز خاموشي نگيرد. شعلههاي آن آتش كهن هنوز سر برميكشند. اگر هزاران كتاب پيرامون نامه حكيم توس فراهم آمده همه از آن آتشي است كه از ذات شاعر مايه گرفته است و او چنان ققنوسي خويش را خاكستر كرد تا از دل خاكسترش مدام ققنوسي بُرنا برآيد.
نخستين جرقههاي نگارش اين كتاب در دوران تحصيل مؤلف و در دل كلاسي زده شد و نرم نرمك از آن آتش اهورايي بهره گرفت و فربه شد. اين نوزاد به هنگامهاي نطفهاش منعقد گشت كه كمتر كسي در حيطه هنر تئاتر به فرهنگ ملي روي خوش نشان ميداد. اما او دل سپرد، عاشق شد و پاي در راه نهاد كه سِكه سلطان نميخواست، صِله ارباب حضر را گدايي نميكرد، كه فقط مأمور به پاسخ قلب خويش بود.
پس پاي در راه نهاد و چاروق آهني پوشيد و به راه افتاد. هر چه پيشتر ميرفت، راه باريكتر و تنگتر ولي پرارزشتر ميشد. هر چه پيش ميرفت هراساش عظيمتر كه به چشم سر ميديد درباره نامه شاعر توس بسيار سخن گفتهاند و همه گرانقدر و ارزشمند، و او شاخهاي نازك بيش نيست! اما او نيك ميدانست كه كمتر كسي از منظر ترجمان اين اثر به دايره "دراما" نگريسته است. هر چند كه اين اثر جاودانه بارها منبع الهام نمايشنامهها قرار گرفته بود، اما در زمينهي تئوريك و نظريهپردازي، كسي به اين اثر عظيم توجه نكرده بود. شايد يكي از علل برگردان ضعيف شاهنامه به درام در همين نكته نهفته باشد. برگرداني كه در بهترين صورتش ديالوگه كردن اثر بود، بيآنكه كنش دراماتيك را فهم كرده باشد و دريابد كه "حماسه" با "درام" تفاوتهاي صوري و ماهوي دارد و ترديدي نيست كه درامنويس نمي تواند حماسهاي برتر از حكيم توس رقم زند.
ترجمان حماسه حكيم به دنياي درام علاوه بر اسلحه "كشف و شهود" نيازمند "فن و تكنيك" هم هست. اغلب علاقهمندان و عاشقان بيآنكه درباره كارآمدترين منبع الهام خود، بديهيترين اصول تئوري و فلسفي را رعايت كنند، تنها با يك بال "كشف و شهود" ميخواستند بر سينه بيكران آسمانش بال بگشايند. فرآيند فهم يك اثر نيازمند "فن و تكنيك" همگام "كشف و شهود" است و تنها با يك بال نميتوان پرواز كرد. اما در ترجمان اثر از فرمي به فرم ديگر كار صعبتر ميشود. اين اولين جرقه بود. پس يكي از نخستين هدفهاي نويسنده كمك به ايجاد تعادلي سالم در نگرش درام نويسان به برگردان نامه حكيم توس بود، او دلايل زيادي براي اين انتخاب داشت كه مهمترين آنها عبارت از موارد زير بودند:
الف) ظرفيت بالاي شاهنامه در عرصه تفسير، تبيين و تأويل.
ب) زهدان شاهنامه بالقوه نوزاد درام را در خود داشت و امكان تبديل و تبد٧ُل را در ظرفيت بالا داشت.
ج) شاهنامه بر ستون استوار فرهنگ ملي ـ مذهبي ايران كهن بنا شده است.
د) منظر خالق شاهنامه، منظري شيعي با دامنه گسترده در ژرف ساخت خود بود.
هـ) عظمت شاهنامه كه هر علاقمندي را به خود جذب ميكرد.
حكيم توس دنيا را كه سرايي سپنجي و زودگذري است واميگذارد و ميرود. اما چنان رادمردان رفته كه از نعمت هر دو جهان برخوردار است. او مرد "رنج" است و "رنج مايه" ذات درام است. خالقي كه خود "رنج" را تجربه كرده است بيترديد اثرش اين مايه را در ژرف ساخت و روساخت خود خواهد داشت. حكيم خود گفته است:
دو گيتي بيايد دلِ مردِ راد
بدين گيتي، او را بود نام زشت
شما يكسره داد ياد آوريد
چنان دان كه خورديم و بر ما گذشت
نباشد دلِ سِفله يك روز شاد
بدان گيتي اندر، نيابد بهشت
بكوشيد و آيين و داد آوريد
چو مردي همه رنج ما بادگشت
پس بايد اين دُر٧ را دريافت و نگارنده احساس نياز ميكرد. اين نياز زاده نقص بود، اما زاده فقر نبود. اين نياز از جمله نيازهايي بود كه زادة كمال و اقتضاي غني است. چرا كه: آن كه زيبايي دارد، در جستجوي نگاه آشنايي است كه بدان عشق ورزد و شاهنامه زيبا بود. آن كه غني است، نيازمند يافتن نيازمندي است كه ببخشد و شاهنامه غني بود. كتاب چشم به راه خوانندهاي خاموش نشسته است و شاهنامه كتاب بود.
گنج در انتظار دست آشنايي است كه از زير آوار بيگانگي بيرونش كشد و شاهنامه گنج بود. دلي كه حرف دارد مشتاق يافتن مخاطبي است تا زندانيان معاني را كه در درون طغيان ميكنند و از خاموش مردن ميهراسند آزاد كند و شاهنامه حرف داشت.
اما شاهنامه نيرومند بود و حريفي قَدَر ميطلبيد و ميدان سهلي نبود و از آغاز مشخص بود كه اين ميدان حريفي نيرومند ميخواهد و اگر چنين نشود ممكن است به سادگي حريف را در هم شكند. باز دلش لرزيد. پا پس كشيد. چرا كه علاوه بر نيرومندي اثر ميراث داراني هم بودند مدعي كه او ميدانست از پس آنها بر نميآيد. بايد اين ترس ميشكست. او نمي بايد بترسد، او بايد ميدانست كه شكست هم از نيرومندان پذيرفتني است. پس نترسيد و به ميدان شد با اميد به نوش داروي شاهنامه كه بيمرگي فرهنگي را رقم زده بود.
خداي را ياد كرد و آغاز شد. گستره شاهنامه گسترده بود. نرم نرمك دايره را محدودتر برگزيد و در نهايت به چشماندازي دست يافت كه در بدايت آشكار نبود. نهايت كار بنا را بر اين نهاد، تا فقط و فقط از منظر "فانتزي" به اين درياي پر گهر بنگرد. با اين پيشفرض، فرضيه بنيان گذاشته شد، و او نيك ميدانست كه "فانتزي" فراتر از "تخيل" ايستاده است و هنر با تخيل و تقليد آغاز شده است.
آيا ژرف ساخت شاهنامه گوهر فانتزي را در دل خود نهان كرده است؟ آيا در اين صدف دُر٧ فانتزي نهفته است؟ با اين پرسش در پي پاسخ برآمد. و ميدانست كه همه رازهاي جهان در "جامعه آركاييك" نهفته است و هر چه به اين جامعه نزديكتر شويم به "جامعه حقيقي" نزديكتر شدهايم. حكيم در دل "جامعه تاريخي" ميزيست اما جانِ جامعه آركائيك را كشف كرده بود. او كار خويش كرده و رفته بود. اكنون نوبت ماست. انسان امروز است كه در آستانه هزاره سوم تاريخ بشر ايستاده و بر پهنه كائناتي كه سهم ما تنها به قاعده گربهاي است كه بر اندكي از كائنات خاك باقيمانده است و خاك به قدر دهكدهاي كوچك شده است. فرزندان و نسل آينده ما از گذشته خويش كم ميدانند و هنگامه، هنگامه "ارتباطات" است و درام با قدرت شگرفي كه دارد به آساني ميتواند در اين "عصر" گهرهاي نهفته در دل شاهنامه را شكار كرده، معرفي كند. جوان من وقتي پاي در راه نهاد، برف سپيد بر من باريدن گرفته بود. من از آغاز راه شاهد و گواه بودم كه چه مشتاق و خستگيناپذير ميرود و خرسند ميشدم و بر خويش ميباليدم كه جوانم پاي در راه نهاده است. مهم اين است كه پاي در راه بگذاري، راه خود ميگويدت كه چگونه بايد رفت. اگردر راه به سدي برميخورد، و اژدهايي تهديدش ميكرد به قدر وسعم به يارياش ميرفتم. كرم شبتابي كه به اندازه توانش راه را روشن ميكند. امروز كه براي چندمين بار حاصل آن تلاشها و كوششها را ميخوانم، خوشحال و خرسندم كه، آن "رنج"ها ثمر داده است.
ترديد ندارم كه كاستيهايي در كارش هست كه از ديدة تيزبين عالمان و انديشمندان مخفي نخواهد ماند و يادآورش خواهند شد. اما چه باك! تنها در ميدان عمل است كه ميتوان كاستيها را برطرف كرد. يقين دارم كه جرأت پاي در ميدان نهادن را پاداشي عظيم است، چون راه را باز مينماياند و ديگران در پياش خواهند آمد و راه هموار خواهد شد.
يكي از محاسن اين كتاب "متد" آن است. امروزه بي مدد گرفتن از "متدولوژي" راه به جايي نميتوان برد. از ساحتي ديگر دايره نگاه و منابع مورد تحقيق اوست. ارزش يك تحقيق به گستره منابع آن است كه خوشبختانه اين گستره فراخ بوده است. مؤلف به قدر طاقت خود از اين گستردگي بهره گرفته است.
اين كتاب فن ترجمان "حماسه" به "درام" نيست. اين مهم را در جايي ديگر بايد جست. اين كتاب بررسي عنصر فانتزي در شاهنامه است كه گوهر درام است. او مواد اوليه را فراهم كرده است. حال وظيفه درامنويس است كه چگونه از آن بهره ببرد. چگونه آن را در فرم درام جاي دهد و به چه ترفندي ژرف ساخت را به "كنش" مبدل كند.
من ايدر، همه كار كردم به برگ
اگر چند هم بگذرد روزگار
اگر صد بماني و گر صد هزار
به بيچارگي دل نهادم به مرگ
نوشته بماند ز ما يادگار
به خاك اندر آيد سرانجام كار
اميدم همه اين است كه اين گام، گام اولين و آخرين نباشد و فايدتي براي دنياي درامنويسي اين ديار كهن در بر داشته باشد. و توانسته باشد از منظري ديگر به نامه سترگ حكيم توس نگريسته باشد و از درياي آن بهرهاي گرفته باشد و به آيندگانش نيك بسپرد.
كه فرجام هم روز تو بگذرد
خنك آنكه گيتي به بد نسپرد