mozhgan
02-25-2011, 11:25 PM
روند دریافت و هرمنوتیک
چکیده:
تولد جنبشهای ادبی و گسترش سبکهای آن، همیشه در کنار هم و به سان دو روی یک سکه، عرض اندام کرده و هدفی هم جز ارائهی شیوههای نوین برای بیان، تبیین و تأویل متون ادبی نداشتهاست. نظریههای متنوع نقد ادبی نیز از مقولهی فوق جدا نیست، نظریههایی که در بررسی ِ آثار ادبی، تعهد و جستجوی نقادانه را گام اول خوانش متن تلقی میکند.
نقد در نظریههای ادبی امروز به هیچ وجه تأیید یا ترد اثر و خالق آن نیست و طرف مقابل نقد نیز باید تحمل ارزیابی منتقد از کار خود را داشتهباشد، وگرنه نقد عملی بیهوده و کار آدمهای علافی که کاری جز "فضلفروشی" ندارند تلقی میشود، اما باید توجه کرد که وجود انواع نظریههای نقد ادبی در کنار ذهنیت دموکراتیک و پذیرش تفاوت و تضاد آراء و تفکر ممکن شدهاست و در پی آن در مجموع میتوان کل آراء و نظریههای نقد ادبی را علیرغم تعدد و فراوانی به گروههای کلی ِ زیر تقسیم نمود:
الف) نقدهایی که فقط به فرم و ساختار توجه میکنند، مثل "فرمالیسم" و "ساختارگرایی".
ب) نقدهایی که به معنا و فقط متن توجه میکنند و برای مثال شعر هدفی جز خود شعر قایل نیستند و به همین دلیل از اصطلاح autotelie یا خودکفا و خودبسنده استفاده میشود مثل نقد نو.
ج) نقدهایی که در آن زبان نقش اول اهمیت را داراست، ضد هنجار بودن و آشنازدایی خصلت آن است و معنا نقش کمرنگی دارد مثل نئوفرمالیسم.
د) نقدهایی که در آن آگاهی ِ خواننده بر آگاهی ِ نویسنده برتری داشته و متن از نویسنده مهمتر بهنظر میرسد مثل مکتب کنستانس.
ه) نقدهایی که در آن خوانندهمدار بودن حاکم بوده که یا به دنبال نیت نویسنده است و یا معنایی به سلیقه و دانش خود از متن استخراج میکند، هرمنوتیک سنتی و مدرن در این مقوله میگنجد.
و نقدهایی دیگر که نمونههای فراوانی از آنها ارائه شدهاست، اما، پذیرش و یا عدم قبول نظریههای نقد ادبی به دانایی و انتخاب خواننده و یا متنقدی مربوط میشود که به توان ادبی ِ او پاسخ بدهد، مثلاً در هرمنوتیک چگونه میتوان شاهنامه را به نقد کشید بدون اینکه به نیت فردوسی و دوران او توجهی نکرد.
امروزه، نقد، جداکردن صره از ناصره نیست که فقط معایب اثر نشاندادهشود، زیرا معمولاً اثری به نقد کشیده میشود که اولاً مدتی از نگارش آن گذشته باشد و ثانیاً جایگاه آن در ادبیات مشخص شده باشد و منتقد تلاش میکند با کشف نکات برجسته، تأویل و تفسیر آن، معانی ِ نهفته در متن و ساختار اثر را برای خواننده روشن نماید. بنابراین نقد ادبی با تکیه بر قوانین آن به توضیح متن و کشف معانی احتمالی ِ پنهان میپردازد.
همانگونه که اشاره شد، سرعت تحول در نقد ادبی سبب شده است که گاهی نقد بدون توجه به نظریههای ادبی به سرانجام نرسد بهطوری که بارها خواندهایم و شاهد بوده و هستیم که منتقدی از منظر یکی و یا هم پوشانی ِ دیگر نظریههای نقد ادبی، متون مختلف را نقد میکنند، به همین دلیل نقد ادبی در ادبیات امروز از قضاوت و داوری ِ شخصی بهدور است زیرا وقتی که از منظر یک نظریهی ادبی خوانش متنی صورت میگیرد، قوانین مستتر در آن، آیین خود را بر متن اعمال میکند که در نهایت به این عمل "نقد ادبی" اتلاق میشود. مثلاً اگر متنی را بر اساس روششناسی و آیین نظریهی "فرمالیسم روسی" بررسی کنیم، نقدی از نوع "فرمالیسم" صورتگرفتهاست. ژرار ژانت میگوید: "نقد ادبی با متن سروکار دارد اما نظریهی ادبی به بیشمتن یا فرامتن میپردازد " (۱) و به دلیل اهمیت آن
از مطرحترین آنها که در ادبیات کاربرد بیشتری دارند میتوان از نظریههای ادبی ِ زیر نام برد: ساختگرایی (ساختارشکنی، نشانهشناسی، زبان و گفتار و...)، از نظر زبانشناسی (فوتوریسم، مکتب پراگ، نئوفورمالیسم و...)، فرمالیسم روسی (شکل یا فرم، هنجارگریزی، آشنازدایی، برجستهسازی)، نقد نو (نقد عملی، مکتب شیکاگو) و دیگر نقدهایی که بر مبنای علوم انسانی صورتمیگیرد مانند: نقد روانشناسانه، نقد مارکسیستی، نقد اسطورهگرا و همچنین نظریههای مطرح امروز مثل هرمنوتیک، نقد خوانندهمدار، نقد فمنیستی و نقد پسامدرنیسم.
واژگان کلیدی:
نقد، هرمنوتیک، متن، معنا، تأ ویل
مقدمه:
در نقد ادبی، طرح این داستان که باید از پیش با نیت نویسنده آشنا بود و یا اینکه به هیچ وجه نمیتوان به نیت او نزدیک شد، اعتبار چندانی ندارد زیرا آنچه که روبهروی ماست متنیست که از خالق اثر بهجای ماندهاست و تنها منبعیست که میتوان آن را معیار شناخت و نزدیکی به او دانست. دو اصطلاح "دقت در متن" و "تأکید در دقت" که اولی مربوط به فرمالیستها و دومی به پسامدرنها تعلق دارد به منظور کشف متن و درک زیباییشناسی آن تأ کید میشود، درکی که برخلاف نقدهای مدرن امروزی، به مسائل اجتماعی و سیاسی هم میتوان ربط داد. نقد ادبی در تاریخ تحول و سیر تکاملی ِ خود با توجه به دوران مختلف تعاریف متنوع به خود گرفتهاست، عیبجویی در اثر، توصیف متن، بحث وُ تفسیر، آنالیز متن، کشف خلاقیت ادبی، ربطِ متن به مناسبات جامعه، بیان احساس از تأثیر متن بر خواننده و غیره، انتظار ارائهشده از نقد است و آن نیز جدا از سلیقه و فلسفهی منتقد و خواننده نمیتواند مطرحگردد، مثلاً فوکو تعریف خود را از نقد اینگونه ارائه میدهد: "کار نقد، آشکارساختن مناسبات اثر با مؤلف نیست و نیز قصد ندارد تا از راه متون، اندیشه یا تجربهای را بازسازی کند، بلکه میخواهد اثر را در ساختار، معماری، شکل ادبی و بازی ِ مناسبات درونیاش تحلیل کند." (۲)
گفته میشود به این دلیل به نقد ادبی، ادبی میگویند که ادبیات را نقد میکند، اما، منتقد آگاه فقط به صرف ادبی بودن متن را به نقد نمیکشد بلکه از جهاتی دیگر نیز به آن نگاه میکند مثلاً شاهنامهی فردوسی فقط به صرف ادبی بودن جاویدان نشدهاست، توجه به موقعیت تاریخی، اجتماعی و سیاسی ِ دوران فردوسی و ارتقاء نقش ملی در جامعه توسط شاهنامه، ارزش ویژهی دیگریست که به این منظومه چسبیده و آن را ماندنی کردهاست.
عدهای نقد را به تعبیر دکتر سیروس شمیسا به دو گروه نظری و عملی تقسیم میکنند، نقد نظری را علم میدانند و نقد عملی را صناعت تلقی میکنند و آنچه را که به صورت مکتوب یا شفاهی در بررسی ِ متنی ارائهمیگردد، کاربرد علمی نظریهی ادبیایست که به صورت نقد عملی نوشته میشود، و اما اینکه انتخاب یک نظریه از نظریههای ادبی برای نقد یک اثر چگونه باید باشد میتوان گفت از سه شیوه میشود بهره برد: ۱- انتخاب یک نظریه از جانب منتقد برای نقد اثر. ۲- انتخاب نظریهی ادبی با توجه به چگونگی ِ متن از نظر سبک و موضوعی که به آن میپردازد. ۳- استفاده از چند نظریهی ادبی در کنارهم به منظور نقد یک متن.
اما نقد هر چه که باشد فقط نظر و سلیقهی منتقد است و یک رأی از آراء فراوان ِ منتج از معانی ِ نهفته در متن. نقدی که به صورت عملی متنی را به نقد میکشد میتواند به دو شکل احساسی و فتوایی هم باشد که در اولی منتقد از تأثیر متن بر خود میگوید و در شکل دوم منتقد بر مبنای معیارهای ذهنی ِ خود یک کار هنری را نقد میکند، ولی آن نیز با نقد مستند که بر پایهی ارائهی استدلال و تکیه بر اصول جاری در نظریههای متنوع نقد ادبی نوشته میشود تفاوت دارد که به لحاظ تکیه بر چهارعامل بیرونی، مخاطب، خالق متن و متن به چهار گروه تقسیمشدهاست:
۱- نقد محاکاتی: نقدی که افلاطون را پایهگذار آن میدانند که بعد منشأ نظریههای مختلف رئالیسم شد. اساس کار آن، مقایسهی اثر با واقعیت مورد نظر در جهان عینیست تا ارزیابی شود که خالق اثر از پس کار برآمدهاست یا نه، مانند شعر "نام تمام مردگان یحیی است" از سپانلو که بمباران و جنگ را به محاکات میکشد.
۲ - نقد کاربردی: تلاش منتقد در این روش از نقد به گونهایست که متن را از تأثیر آن بر خواننده مثل تأثیر استتیک و زیباشناسی، لذت و آموزش مورد بررسی قرارمیدهد و از این جهت به این نوع از نقد، نقد اخلاقی نیز اتلاق میشود.
۳- نقد بیانگرانه: نقدیست که متن را از نظر موفقیت نویسنده در انتقال احساس و اعتفاد شخصی ِ خود ِ منتقد، اثر ارزیابی میشود. در اینجا منتقد به دنبال کشف نویسنده نیست و با استناد به متن جستجویش را به پایان میبرد.
۴- نقد عینی: پیروان نقد نو و مکتب شیکاگو از سال ۱۹۲۰ به بعد از این روش بهره میبرند و هدفاش اتکای صرف به خود متن است. در این گروه از نقد، منتقد به شرایط تاریخی و اجتماعی و خود نویسنده توجه نمیکند بلکه به انسجام اثر، ساختار متن و کدهای آن میپردازد. هرمنوتیک از نوع مدرن آن در حوزهی نقد عینی قرار میگیرد.
۵- نقد نسبی: استفادهی دو یا چند نظریهی نقد ادبی در مورد یک متن را نقد التقاطی یا نقد نسبی میگویند.
بحث و بررسی:
هرمنوتیک، همانگونه که گفته شد در گروه نقد عینی قرار دارد و اکنون نیز از نظریههای مهم نقد ادبی و قابل بحث محسوبمیشود و در دو شاخهی سنتی و مدرن و نوع مدرنتر آن مثل "مکتب کنستانس" در میان نظریههای نقد ادبی جایگاه ویژهای کسبکردهاست.
هرمنوتیک که ریشهی اصلی ِ آن از هرمس است، در اساطیر یونان از او بهعنوان مخترع
زبان و خط یادمیکنند و همان ادریس پیامبر است که در قرآن نام او ذکرشدهاست، اما، تاریخ هرمنوتیک را عدهای نوشتنی نمیدانند و شروع آن را با ابتدای نوشتن یکسان تلقی میکنند و آن را با "تاریخ شناخت و آفرینش معناها و ساختنها" برابر میدانند، ولی آشنایی با هرمنوتیک را اینگونه حدس میزنند که از طریق آشنایی با متون زیر که میتوان دستهبندی کرد، شروعشدهاست:
۱- نوشتههایی از نویسندگان مختلف که بر کارهای قبلیشان به ضرورت و تشخیص خود توضیحاتی دادهاند مثل دانته که بر کتاب «ضیافت»، تأویل خود را از آن تا سال ۱۳۰۹ میلادی ارائهکرد و یا شیخ محیالدین ابن عربی که در سال ۵۹۸ هجری قمری، نوشتهی خود به نام "ترجمانالاشواق" را از خود به جای گذاشت که تأویلیست بر اشعار عاشقآنهای که او برای زنی ملقب به "عینالشمس والبها" سرودهبود.
۲- نوشتههایی که نویسندگان آنها تأویل و تفسیر خود را بر آثار دیگران ارائهنمودهاند مانند تفسیرهای متنوعی که از کتابهای دینی نوشتهشدهاست مثل کتاب «مفاتیحالغیب» از ملا صدرا که حدود سه قرن پیش نوشتهشده و همچنین نوشتهای از شمسالدین محمدلاهیجی که در ششصد سال قبل بر یک مثنوی به نام «گلشن راز» از شیخ محمود شبستری نگاشت. در ادبیات ما نیز میتوان از کتابهایی تحت عنوان «کشفالمحجوب» نام برد که به تفسیر قرآن، روایات و نقلوُقولهای مشایخ و صوفیان و داستانهای عجیب و ُ غریب پرداختهاند تا بتوانند معانی در حجاب قرار گرفته را کشف و عیان کنند. یکی از آنها «کشفالمحجوب« سجستانیست که دربارهی عقاید و آراء اسماعیلیه معروف به باطنیه است و کتاب دیگر «کشفالمحجوب» هجویری نام دارد که اقاویل مشایخ را تأویل و تفسیر میکند.
موضوع اصلی ِ بحث هرمنوتیکها در معنای متن است که آیا متن دارای یک معنای اصلیست که ذهن نویسنده را بیانمیکند و یا به تعداد خواننده، متن میتواند معنا داشته باشد. قبول هر یک از دو تعبیر فوق منجر به تشکیل دو اردوی تئوری ِ تکمعنایی و چند معنایی شدهاست. در اردوی اول که هرمنوتیکهای سنتی قرار دارند از شلایر ماخر و ویلهم دیلتای میتوان نام برد و در اردوگاه دوم که هرمنوتیکهای مدرن نظریههای خود را ارائهمیدهند کسانی مثل میشل فوکو، رولا بارت و ژاک دریدا و... دیدهمیشوند.
شلایر ماخر و دیلتای واضع نظریهی "قطعیت نیت مؤلف" هستند و اعتقاد آنها بر این پایه استوار است که معنای متن را نه خواننده بلکه فقط نویسنده خلق میکند، اما در هرمنوتیک مدرن با طرح و تکیه بر "عدم قطعیت معنا" در تک معنایی بودن متن شک و تردید ایجاد کردند. نظریههای نقد نو، ساختگرایی و پساساختگرایی در این گروه قرار میگیرند و تا آنجا پیشمیروند که مرگ مؤلف را اعلام میدارند و متن را از قید تکمعنایی رها میسازند.
هرمنوتیک از ابتدا وظیفهاش کشف اسرار نهفته در کتب مقدس و تفسیر آنها بود اما فیلسوف و کشیش آلمانی فریدریک ارنست شلایر ماخر آن را از حوزهی دین به سایر رشتههای ادبی وارد کرد و با اینکه مثل رمانتیکهای دورهی خود به تکمعنایی بودن متن اعتقاد داشت، اما رسیدن به آن را مشکل میدانست به همین دلیل مسئلهی "دور هرمنوتیک" طرحمیشود، به این معنا که فهم یک عبارت چگونه حاصل میشود؟ از طریق معنی ِ کلمات در متن، معنی ِ کلمات در متن چگونه بهدستمیآید؟ از دو طریق: ۱- قوانین دستور زبان از قبیل صرف، نحو، مجاز، تمثیل، استعاره، سنبل و غیره ۲- بستر تاریخی و اجتماعی که متن در آن شرایط نوشتهشدهاست. یعنی در مرحلهی اول که تأویل و تفسیر دستوری اتلاقمیشود بدون ارتباط با نویسنده طرحمیگردد، اما در مرحلهی دوم که به آن تأ ویل و تفسیر فنی میگویند، نیت نویسنده در نظر گرفته میشود و از آن به عنوان تأویل و تفسیر روانشناختی هم نام میبرند. پس به این ترتیب در تفاوت تأویل و تفسیر میتوان چنین گفت که تأویل تلاشیست در جهت کشف معانی ِ نهفته در متن و یا تولید معانی جدید برای آن، اما تفسیر که همان کشف قوانین زبان و کدهای مستقر در متن است، هدایت برای درک متن است و به عبارتی تفسیر، راهنمایی برای تأویل و فهم متن تلقی میگردد.
به دنبال شلایر ماخر، از پیروان او، ویلهم دیلتای نیز اعلام نمود که تأویل اتفاقیست که قبلا ً تجربهشده و برای شناخت آن اسناد تاریخی تاریخی لازم است تا به نیت نویسنده پی برد، ولی شلایر ماخر مخالف استفاده از آن اسناد بود و اعتقاد داشت که آنها مؤول را به بیراهه میبرد. اما دیلتای در هرمنوتیک خود تلاش میکند که فاصلهی زمانی ِ بین مؤوّل و مؤلف را برداشته و آنها را معاصر هم سازد و هدف اساسی ِ هرمنوتیک را شناخت کامل مؤلف میداند و نه متنی را که نویسنده خلق کرده است و به زعم او متن میتواند معنایی مستقل از نیت خالق آن داشتهباشد. به عبارتی دیلتای تعریف دیگری از "دور هرمنوتیک" ارائهمیدهد به این معنا که مؤول برای شناخت مؤلف باید خود را در افق فکری و فرهنگیِ او جای دهد و این کار را میتوان به کمک متن به عنوان مدرک عینی ِ موجود انجام داد و از این طریق، هم ویژگیهای متن و هم خصوصیت خالق را کشف نمود.
برخلاف هرمنوتیکهای سنتی که بهترین تأویل از متن را تأویلی نزدیک به اندیشهی خالق اثر میدانستند، هرمنوتیکهای مدرن بدون اعتنا به نویسنده معنای متن را وابسته به خواننده و تأویل او میدانند، هایدگر با طرح "هستیشناسی بنیادین" اساس کار خود را برای درک ِ هستی نهاد و نه هستنده و تأویل نهایی را امکانپذیر نمیدانست. گادامر شاگرد هایدگر نیز راهی برای کشف حقیقت ارائه نداد و هرمنوتیک را روشی برای دستیابی به حقیقت متن نمیدانست. او فهم را پیش از هر چیز توافقی میدانست که مورد پذیرش واقعشدهاست و بدون پیشداوری سادهترین فهم را ممکن نمیدانست، به همین دلیل انتقال متن را به افق دوران خواننده، بر خلاف نیچه، ضروری تلقی میکرد تا بر اساس افق امروزی معناهایی برای متن تولید نمود و اگر متنی توان ارتباط با شرایط زندگی ِ اکنون خواننده را نداشته باشد تولید فهم و معنا نخواهد کرد. در هرمنوتیک مورد نظر گادامر که گفتگو بین گذشته و حال نقش تعیینکنندهای دارد، برداشت دموکراتیک از متن را فراهم میسازد تا نشان دهد که حقیقت در انحصار کسی نیست و تأویل هر کسی از هر چیز فقط میتواند بخشی از حقیقت باشد وهیچ تأویلی هم در تمام دورهها دارای اعتبار یکسان نخواهدبود. بنابراین اگر از نظر هایدگر، هرمنوتیک، هستیشناسانه است و از طریق زبان میخواهد هستی را توضیح دهد، هرمنوتیک گادامر در راه فهم متون، معرفتشناسانه حرکت میکند و فهم بشری را مورد مطالعه قرار میدهد. اما هرمنوتیک گادامر مخالفانی مثل هابرماس و اریک هرش نیز دارد. هابر ماس شیفتگی ِ بیش از حد گادامر به سنت و گذشته را از معایب نظریهی او دانسته و معتقد است که نباید گفتگو با گذشته را مساوی ِ با اکنون دانست و مهمتر اینکه آیا گذشته در هرمنوتیک گادامر با توجه به حال ساختهنشدهاست؟
اریک هرش نویسندهی کتاب «اعتبار و تأویل» از منظر هرمنوتیکهای سنتی سخن میگوید و با هر نوع هرمنوتیک از انواع مدرن آن که مرگ مؤلف را اعلام میدارند مخالف است و کاملترین تأویل را رسیدن به نیت مؤلف میداند، حال آنکه گادامر معنای متن را مهمتر از نیت مؤلف تلقی میکند. به نظر هرش آنچه را که گادامر رعایت نمیکند تفاوت بین معنای متن و دلالت آن معنا در دورههای مختلف است، معنای درست متن همان نیت مؤلف است اما خوانندهی متن در هر دوره با دلالتهای گوناگون مواجه میشود که با گذشته فرق دارد. به زعم هرش متن فقط یک معنا دارد که آن را خالق اثر آفریدهاست اما تفسیرها در دورههای گوناگون متفاوتاست و اگر مؤولی در هرمنوتیک خود نتواند به آن معنا دست یابد و یا به قول باختین در این کار دشوار موفقشود، ناتوانی از مؤول خواهد بود. اما مشکل اینجاست که درست بودن کشف نیت مؤلف در هرمنوتیک را چگونه باید تأیید نمود؟ هرش اعتبار یک تأویل راهمخوانی آن با اسناد و مدارک میداند و به این اعتبار میتوان گفت که مؤول به نیت مؤلف نزدیک شده است یا نه.
پل ریکور فیلسوف فرانسوی نیز به نیت مؤلف بیاعتناست و متن را حامل یک معنا نمیداند و معتقد است که باید در هرمنوتیک از روش "قوس هرمنوتیک" بهره برد تا به فهم عمیق رسید، یعنی ابتدا باید معنی ِ متن را حدس زد و بعد به روش ساختارگرایی توضیح داد و سپس به فهم عمیق متن نائل شد.(۳) او هرمنوتیک را به دو گروه تقسیمکرد، گروه اول را "هرمنوتیک یادآوری" و گروه دوم را "هرمنوتیک بدگمانی" نامید. در گروه اول معنای متن براساس اتکا به اعتقادات دینی درکمیشود که به صورت پیام دینی یا وحی تأویل میگردد. در گروه دوم رمززدایی و افشا از معنایی که تأویلگر با آن روبهرو است خصلت اصلی ِ این گروه از هرمنوتیک است، زیرا مؤول نسبت به آن معنا بدگمان است و چیزی را که میخواند آنی نیست که باور دارد و در نتیجه تلاش میکند با تأویل جدید به حقیقت نزدیکتر شود. ریکور این مؤولان را "استادان بدگمانی" نام نهاده و نیچه، مارکس و فروید را در این گروه از هرمنوتیک قرار داده است. به گمان عدهای مدرنترین روش در آیین هرمنوتیک، "مکتب کنستانس" است که پایهگذاران آن ولفانگ آیزر، هانس روبرت یانس و عدهای دیگر هستند و اسم آن را از دانشگاهی به همین نام در جنوب آلمان که در آن مشغول تدریس بودند گرفتهاند و نظرات خود را تحت عنوان "زییاییشناسی دریافت" ارائهکردهاند. این مکتب توجه اصلی خود را به خواننده و فهم او از متن کردهاست زیرا معتقدند که متن برای خواننده نوشته شده و این خواننده است که باید آگاهی خود را بر متن اعمال کند چرا که تا وقتی متنی خوانده نشود معنایی دریافتنمیشود، به این ترتیب پیروان "مکتب کنستانس" اعتقادی به اعمال آگاهی از جانب نویسنده ندارد.
در "مکتب کنستانس" متن از منظر زبانشناختی به چیزی اتلاقمیشود که بیان موقعیت باشد اما معنا صرفاً همان بیان نیست که در تمام دورهها یکسان تأویلگردد، پس باید میان آن و معنای اثر که توسط خوانندگان در شرایط گوناگون و دورههای مختلف ساختهمیشود، فرق قائل شد. اصولاً در این نظریه دریافت معنا از متن بدون شرکت خواننده در ساختن آن فابل قبول نیست و خواننده طبق رویهی هرمنوتیک سنتی به دنبال نیت مؤلف نمیرود بلکه به کمک تأویل به شرایط تولید معنا در متن میرسد.
به زعم آنها شرایط تاریخی و اجتماعی همیشه یکسان نیست و خوانندگان هم در دورههای مختلف مثل هم نیستند و طبیعیست که معناها در دورههای مختلف متفاوت باشد. اما آیزر هیچوقت نویسنده را از متن جدا نمیکند و به اصطلاح به مرگ مؤلف رأی نمیدهد و همواره نقش او را محفوظ نگاهمیدارد. به همین دلیل برای متن دو وجه قائل میشود، وجه هنری که توسط مؤلف خلقمیشود و وجه زیباشناختی که خواننده معنای مورد نظرش را از آن میسازد. اینگونه است که مثلاً حافظ بعد از قرنها هنوز توان تطبیقپذیری ِ خود را در دورههای مختلف از دست نداده و خوانندهی آن در دورهی خود تأویل مورد نظرش را ارائهمیکند. در نظریهی "مکتب کنستانس"، آنچه که یک متن را در افق دلالتهای معنایی ادوار مختلف ربط میدهد وجود خطی از نوع به اصطلاح خطوط سفید است که مکالمهای را بین خوانندهی متن و توان معنایی ِ آن بر قرار میکند، یعنی خالق متن علیرغم دقت در توصیف باز هم نمیتواند به صورت کامل عمل کند. فرض کنید نویسندهای از یک روز گرم و توانفرسا حرف میزند، اما چه وقت از روز و چه درجه از گرما و آیا آن گرمایی که نویسنده از شدت آن سخن میگوید برای همه میتواند طاقتفرسا باشد؟ این خطوط سفید به خواننده اجازهمیدهد که معنای متن را بسازد. آیزر این روند درک را "استراتژی متن" نام نهاده است که گاهی به میل و پیش بینی ِ خواننده جلو میرود و گاهی خلاف فرضیهی او عملمیکند، آیزر دومی را متن خوب تلقی میکند.
نتیجه:
در هرمنوتیک هیچ تأویلی به صورت کامل نه قابل تأیید است و نه قابل رد، حداکثر هر مؤولی میتواند بخشی از معنا را کشف کند، زیرا:
الف) هرمنوتیک از علوم تجربی نیست که بتوان مطلبی را در آزمایشگاه ثابت کرد و یا رد نمود بلکه با فلسفه سر و کار دارد و فلسفه بیش از آنکه پاسخ دهد سؤال طرح میکند.
ب) تأویل، فهم مؤوّل از متن است، اما هنوز بر سر موضوع "فهم" در فلسفه بحث پایان نیافتهاست.
ج) در هرمنوتیک کشف معنا کار مشکلیست زیرا مؤول با معناهای پنهان سروکار دارد و این معنا گسترهی وسیعی از متون را در برمیگیرد، از عاشقی که شعر میگوید تا سیاستمداری که اوضاع را تحلیل میکند شامل میشود.
پینوشت:
۱- ص ۲۸- نقد ادبی، دکتر سیروس شمیسا
۲- سرگشتگی ِ نشانهها، مانی حقیقی
۳- ساختارگرایان، پدیدارهای اجتماعی را رویدادهایی میدانند که دارای معنا هستند و باید دلالتهای آنها را بر اساس مناسبات اجزاء و ساختار مورد بررسی قرار گیرد.
منابع :
۱- احمدی، بابک. ۱۳۸۰- ساختار و هرمنوتیک. تهران: گام نو
۲- شمیسا، سیروس. ۱۳۸۶- نقد ادبی. تهران: نشر میترا
۳- عرب، رضا. ۱۳۸۸- مقالهی پدیدارشناسی، زیباییشناسی ِ دریافت.
چکیده:
تولد جنبشهای ادبی و گسترش سبکهای آن، همیشه در کنار هم و به سان دو روی یک سکه، عرض اندام کرده و هدفی هم جز ارائهی شیوههای نوین برای بیان، تبیین و تأویل متون ادبی نداشتهاست. نظریههای متنوع نقد ادبی نیز از مقولهی فوق جدا نیست، نظریههایی که در بررسی ِ آثار ادبی، تعهد و جستجوی نقادانه را گام اول خوانش متن تلقی میکند.
نقد در نظریههای ادبی امروز به هیچ وجه تأیید یا ترد اثر و خالق آن نیست و طرف مقابل نقد نیز باید تحمل ارزیابی منتقد از کار خود را داشتهباشد، وگرنه نقد عملی بیهوده و کار آدمهای علافی که کاری جز "فضلفروشی" ندارند تلقی میشود، اما باید توجه کرد که وجود انواع نظریههای نقد ادبی در کنار ذهنیت دموکراتیک و پذیرش تفاوت و تضاد آراء و تفکر ممکن شدهاست و در پی آن در مجموع میتوان کل آراء و نظریههای نقد ادبی را علیرغم تعدد و فراوانی به گروههای کلی ِ زیر تقسیم نمود:
الف) نقدهایی که فقط به فرم و ساختار توجه میکنند، مثل "فرمالیسم" و "ساختارگرایی".
ب) نقدهایی که به معنا و فقط متن توجه میکنند و برای مثال شعر هدفی جز خود شعر قایل نیستند و به همین دلیل از اصطلاح autotelie یا خودکفا و خودبسنده استفاده میشود مثل نقد نو.
ج) نقدهایی که در آن زبان نقش اول اهمیت را داراست، ضد هنجار بودن و آشنازدایی خصلت آن است و معنا نقش کمرنگی دارد مثل نئوفرمالیسم.
د) نقدهایی که در آن آگاهی ِ خواننده بر آگاهی ِ نویسنده برتری داشته و متن از نویسنده مهمتر بهنظر میرسد مثل مکتب کنستانس.
ه) نقدهایی که در آن خوانندهمدار بودن حاکم بوده که یا به دنبال نیت نویسنده است و یا معنایی به سلیقه و دانش خود از متن استخراج میکند، هرمنوتیک سنتی و مدرن در این مقوله میگنجد.
و نقدهایی دیگر که نمونههای فراوانی از آنها ارائه شدهاست، اما، پذیرش و یا عدم قبول نظریههای نقد ادبی به دانایی و انتخاب خواننده و یا متنقدی مربوط میشود که به توان ادبی ِ او پاسخ بدهد، مثلاً در هرمنوتیک چگونه میتوان شاهنامه را به نقد کشید بدون اینکه به نیت فردوسی و دوران او توجهی نکرد.
امروزه، نقد، جداکردن صره از ناصره نیست که فقط معایب اثر نشاندادهشود، زیرا معمولاً اثری به نقد کشیده میشود که اولاً مدتی از نگارش آن گذشته باشد و ثانیاً جایگاه آن در ادبیات مشخص شده باشد و منتقد تلاش میکند با کشف نکات برجسته، تأویل و تفسیر آن، معانی ِ نهفته در متن و ساختار اثر را برای خواننده روشن نماید. بنابراین نقد ادبی با تکیه بر قوانین آن به توضیح متن و کشف معانی احتمالی ِ پنهان میپردازد.
همانگونه که اشاره شد، سرعت تحول در نقد ادبی سبب شده است که گاهی نقد بدون توجه به نظریههای ادبی به سرانجام نرسد بهطوری که بارها خواندهایم و شاهد بوده و هستیم که منتقدی از منظر یکی و یا هم پوشانی ِ دیگر نظریههای نقد ادبی، متون مختلف را نقد میکنند، به همین دلیل نقد ادبی در ادبیات امروز از قضاوت و داوری ِ شخصی بهدور است زیرا وقتی که از منظر یک نظریهی ادبی خوانش متنی صورت میگیرد، قوانین مستتر در آن، آیین خود را بر متن اعمال میکند که در نهایت به این عمل "نقد ادبی" اتلاق میشود. مثلاً اگر متنی را بر اساس روششناسی و آیین نظریهی "فرمالیسم روسی" بررسی کنیم، نقدی از نوع "فرمالیسم" صورتگرفتهاست. ژرار ژانت میگوید: "نقد ادبی با متن سروکار دارد اما نظریهی ادبی به بیشمتن یا فرامتن میپردازد " (۱) و به دلیل اهمیت آن
از مطرحترین آنها که در ادبیات کاربرد بیشتری دارند میتوان از نظریههای ادبی ِ زیر نام برد: ساختگرایی (ساختارشکنی، نشانهشناسی، زبان و گفتار و...)، از نظر زبانشناسی (فوتوریسم، مکتب پراگ، نئوفورمالیسم و...)، فرمالیسم روسی (شکل یا فرم، هنجارگریزی، آشنازدایی، برجستهسازی)، نقد نو (نقد عملی، مکتب شیکاگو) و دیگر نقدهایی که بر مبنای علوم انسانی صورتمیگیرد مانند: نقد روانشناسانه، نقد مارکسیستی، نقد اسطورهگرا و همچنین نظریههای مطرح امروز مثل هرمنوتیک، نقد خوانندهمدار، نقد فمنیستی و نقد پسامدرنیسم.
واژگان کلیدی:
نقد، هرمنوتیک، متن، معنا، تأ ویل
مقدمه:
در نقد ادبی، طرح این داستان که باید از پیش با نیت نویسنده آشنا بود و یا اینکه به هیچ وجه نمیتوان به نیت او نزدیک شد، اعتبار چندانی ندارد زیرا آنچه که روبهروی ماست متنیست که از خالق اثر بهجای ماندهاست و تنها منبعیست که میتوان آن را معیار شناخت و نزدیکی به او دانست. دو اصطلاح "دقت در متن" و "تأکید در دقت" که اولی مربوط به فرمالیستها و دومی به پسامدرنها تعلق دارد به منظور کشف متن و درک زیباییشناسی آن تأ کید میشود، درکی که برخلاف نقدهای مدرن امروزی، به مسائل اجتماعی و سیاسی هم میتوان ربط داد. نقد ادبی در تاریخ تحول و سیر تکاملی ِ خود با توجه به دوران مختلف تعاریف متنوع به خود گرفتهاست، عیبجویی در اثر، توصیف متن، بحث وُ تفسیر، آنالیز متن، کشف خلاقیت ادبی، ربطِ متن به مناسبات جامعه، بیان احساس از تأثیر متن بر خواننده و غیره، انتظار ارائهشده از نقد است و آن نیز جدا از سلیقه و فلسفهی منتقد و خواننده نمیتواند مطرحگردد، مثلاً فوکو تعریف خود را از نقد اینگونه ارائه میدهد: "کار نقد، آشکارساختن مناسبات اثر با مؤلف نیست و نیز قصد ندارد تا از راه متون، اندیشه یا تجربهای را بازسازی کند، بلکه میخواهد اثر را در ساختار، معماری، شکل ادبی و بازی ِ مناسبات درونیاش تحلیل کند." (۲)
گفته میشود به این دلیل به نقد ادبی، ادبی میگویند که ادبیات را نقد میکند، اما، منتقد آگاه فقط به صرف ادبی بودن متن را به نقد نمیکشد بلکه از جهاتی دیگر نیز به آن نگاه میکند مثلاً شاهنامهی فردوسی فقط به صرف ادبی بودن جاویدان نشدهاست، توجه به موقعیت تاریخی، اجتماعی و سیاسی ِ دوران فردوسی و ارتقاء نقش ملی در جامعه توسط شاهنامه، ارزش ویژهی دیگریست که به این منظومه چسبیده و آن را ماندنی کردهاست.
عدهای نقد را به تعبیر دکتر سیروس شمیسا به دو گروه نظری و عملی تقسیم میکنند، نقد نظری را علم میدانند و نقد عملی را صناعت تلقی میکنند و آنچه را که به صورت مکتوب یا شفاهی در بررسی ِ متنی ارائهمیگردد، کاربرد علمی نظریهی ادبیایست که به صورت نقد عملی نوشته میشود، و اما اینکه انتخاب یک نظریه از نظریههای ادبی برای نقد یک اثر چگونه باید باشد میتوان گفت از سه شیوه میشود بهره برد: ۱- انتخاب یک نظریه از جانب منتقد برای نقد اثر. ۲- انتخاب نظریهی ادبی با توجه به چگونگی ِ متن از نظر سبک و موضوعی که به آن میپردازد. ۳- استفاده از چند نظریهی ادبی در کنارهم به منظور نقد یک متن.
اما نقد هر چه که باشد فقط نظر و سلیقهی منتقد است و یک رأی از آراء فراوان ِ منتج از معانی ِ نهفته در متن. نقدی که به صورت عملی متنی را به نقد میکشد میتواند به دو شکل احساسی و فتوایی هم باشد که در اولی منتقد از تأثیر متن بر خود میگوید و در شکل دوم منتقد بر مبنای معیارهای ذهنی ِ خود یک کار هنری را نقد میکند، ولی آن نیز با نقد مستند که بر پایهی ارائهی استدلال و تکیه بر اصول جاری در نظریههای متنوع نقد ادبی نوشته میشود تفاوت دارد که به لحاظ تکیه بر چهارعامل بیرونی، مخاطب، خالق متن و متن به چهار گروه تقسیمشدهاست:
۱- نقد محاکاتی: نقدی که افلاطون را پایهگذار آن میدانند که بعد منشأ نظریههای مختلف رئالیسم شد. اساس کار آن، مقایسهی اثر با واقعیت مورد نظر در جهان عینیست تا ارزیابی شود که خالق اثر از پس کار برآمدهاست یا نه، مانند شعر "نام تمام مردگان یحیی است" از سپانلو که بمباران و جنگ را به محاکات میکشد.
۲ - نقد کاربردی: تلاش منتقد در این روش از نقد به گونهایست که متن را از تأثیر آن بر خواننده مثل تأثیر استتیک و زیباشناسی، لذت و آموزش مورد بررسی قرارمیدهد و از این جهت به این نوع از نقد، نقد اخلاقی نیز اتلاق میشود.
۳- نقد بیانگرانه: نقدیست که متن را از نظر موفقیت نویسنده در انتقال احساس و اعتفاد شخصی ِ خود ِ منتقد، اثر ارزیابی میشود. در اینجا منتقد به دنبال کشف نویسنده نیست و با استناد به متن جستجویش را به پایان میبرد.
۴- نقد عینی: پیروان نقد نو و مکتب شیکاگو از سال ۱۹۲۰ به بعد از این روش بهره میبرند و هدفاش اتکای صرف به خود متن است. در این گروه از نقد، منتقد به شرایط تاریخی و اجتماعی و خود نویسنده توجه نمیکند بلکه به انسجام اثر، ساختار متن و کدهای آن میپردازد. هرمنوتیک از نوع مدرن آن در حوزهی نقد عینی قرار میگیرد.
۵- نقد نسبی: استفادهی دو یا چند نظریهی نقد ادبی در مورد یک متن را نقد التقاطی یا نقد نسبی میگویند.
بحث و بررسی:
هرمنوتیک، همانگونه که گفته شد در گروه نقد عینی قرار دارد و اکنون نیز از نظریههای مهم نقد ادبی و قابل بحث محسوبمیشود و در دو شاخهی سنتی و مدرن و نوع مدرنتر آن مثل "مکتب کنستانس" در میان نظریههای نقد ادبی جایگاه ویژهای کسبکردهاست.
هرمنوتیک که ریشهی اصلی ِ آن از هرمس است، در اساطیر یونان از او بهعنوان مخترع
زبان و خط یادمیکنند و همان ادریس پیامبر است که در قرآن نام او ذکرشدهاست، اما، تاریخ هرمنوتیک را عدهای نوشتنی نمیدانند و شروع آن را با ابتدای نوشتن یکسان تلقی میکنند و آن را با "تاریخ شناخت و آفرینش معناها و ساختنها" برابر میدانند، ولی آشنایی با هرمنوتیک را اینگونه حدس میزنند که از طریق آشنایی با متون زیر که میتوان دستهبندی کرد، شروعشدهاست:
۱- نوشتههایی از نویسندگان مختلف که بر کارهای قبلیشان به ضرورت و تشخیص خود توضیحاتی دادهاند مثل دانته که بر کتاب «ضیافت»، تأویل خود را از آن تا سال ۱۳۰۹ میلادی ارائهکرد و یا شیخ محیالدین ابن عربی که در سال ۵۹۸ هجری قمری، نوشتهی خود به نام "ترجمانالاشواق" را از خود به جای گذاشت که تأویلیست بر اشعار عاشقآنهای که او برای زنی ملقب به "عینالشمس والبها" سرودهبود.
۲- نوشتههایی که نویسندگان آنها تأویل و تفسیر خود را بر آثار دیگران ارائهنمودهاند مانند تفسیرهای متنوعی که از کتابهای دینی نوشتهشدهاست مثل کتاب «مفاتیحالغیب» از ملا صدرا که حدود سه قرن پیش نوشتهشده و همچنین نوشتهای از شمسالدین محمدلاهیجی که در ششصد سال قبل بر یک مثنوی به نام «گلشن راز» از شیخ محمود شبستری نگاشت. در ادبیات ما نیز میتوان از کتابهایی تحت عنوان «کشفالمحجوب» نام برد که به تفسیر قرآن، روایات و نقلوُقولهای مشایخ و صوفیان و داستانهای عجیب و ُ غریب پرداختهاند تا بتوانند معانی در حجاب قرار گرفته را کشف و عیان کنند. یکی از آنها «کشفالمحجوب« سجستانیست که دربارهی عقاید و آراء اسماعیلیه معروف به باطنیه است و کتاب دیگر «کشفالمحجوب» هجویری نام دارد که اقاویل مشایخ را تأویل و تفسیر میکند.
موضوع اصلی ِ بحث هرمنوتیکها در معنای متن است که آیا متن دارای یک معنای اصلیست که ذهن نویسنده را بیانمیکند و یا به تعداد خواننده، متن میتواند معنا داشته باشد. قبول هر یک از دو تعبیر فوق منجر به تشکیل دو اردوی تئوری ِ تکمعنایی و چند معنایی شدهاست. در اردوی اول که هرمنوتیکهای سنتی قرار دارند از شلایر ماخر و ویلهم دیلتای میتوان نام برد و در اردوگاه دوم که هرمنوتیکهای مدرن نظریههای خود را ارائهمیدهند کسانی مثل میشل فوکو، رولا بارت و ژاک دریدا و... دیدهمیشوند.
شلایر ماخر و دیلتای واضع نظریهی "قطعیت نیت مؤلف" هستند و اعتقاد آنها بر این پایه استوار است که معنای متن را نه خواننده بلکه فقط نویسنده خلق میکند، اما در هرمنوتیک مدرن با طرح و تکیه بر "عدم قطعیت معنا" در تک معنایی بودن متن شک و تردید ایجاد کردند. نظریههای نقد نو، ساختگرایی و پساساختگرایی در این گروه قرار میگیرند و تا آنجا پیشمیروند که مرگ مؤلف را اعلام میدارند و متن را از قید تکمعنایی رها میسازند.
هرمنوتیک از ابتدا وظیفهاش کشف اسرار نهفته در کتب مقدس و تفسیر آنها بود اما فیلسوف و کشیش آلمانی فریدریک ارنست شلایر ماخر آن را از حوزهی دین به سایر رشتههای ادبی وارد کرد و با اینکه مثل رمانتیکهای دورهی خود به تکمعنایی بودن متن اعتقاد داشت، اما رسیدن به آن را مشکل میدانست به همین دلیل مسئلهی "دور هرمنوتیک" طرحمیشود، به این معنا که فهم یک عبارت چگونه حاصل میشود؟ از طریق معنی ِ کلمات در متن، معنی ِ کلمات در متن چگونه بهدستمیآید؟ از دو طریق: ۱- قوانین دستور زبان از قبیل صرف، نحو، مجاز، تمثیل، استعاره، سنبل و غیره ۲- بستر تاریخی و اجتماعی که متن در آن شرایط نوشتهشدهاست. یعنی در مرحلهی اول که تأویل و تفسیر دستوری اتلاقمیشود بدون ارتباط با نویسنده طرحمیگردد، اما در مرحلهی دوم که به آن تأ ویل و تفسیر فنی میگویند، نیت نویسنده در نظر گرفته میشود و از آن به عنوان تأویل و تفسیر روانشناختی هم نام میبرند. پس به این ترتیب در تفاوت تأویل و تفسیر میتوان چنین گفت که تأویل تلاشیست در جهت کشف معانی ِ نهفته در متن و یا تولید معانی جدید برای آن، اما تفسیر که همان کشف قوانین زبان و کدهای مستقر در متن است، هدایت برای درک متن است و به عبارتی تفسیر، راهنمایی برای تأویل و فهم متن تلقی میگردد.
به دنبال شلایر ماخر، از پیروان او، ویلهم دیلتای نیز اعلام نمود که تأویل اتفاقیست که قبلا ً تجربهشده و برای شناخت آن اسناد تاریخی تاریخی لازم است تا به نیت نویسنده پی برد، ولی شلایر ماخر مخالف استفاده از آن اسناد بود و اعتقاد داشت که آنها مؤول را به بیراهه میبرد. اما دیلتای در هرمنوتیک خود تلاش میکند که فاصلهی زمانی ِ بین مؤوّل و مؤلف را برداشته و آنها را معاصر هم سازد و هدف اساسی ِ هرمنوتیک را شناخت کامل مؤلف میداند و نه متنی را که نویسنده خلق کرده است و به زعم او متن میتواند معنایی مستقل از نیت خالق آن داشتهباشد. به عبارتی دیلتای تعریف دیگری از "دور هرمنوتیک" ارائهمیدهد به این معنا که مؤول برای شناخت مؤلف باید خود را در افق فکری و فرهنگیِ او جای دهد و این کار را میتوان به کمک متن به عنوان مدرک عینی ِ موجود انجام داد و از این طریق، هم ویژگیهای متن و هم خصوصیت خالق را کشف نمود.
برخلاف هرمنوتیکهای سنتی که بهترین تأویل از متن را تأویلی نزدیک به اندیشهی خالق اثر میدانستند، هرمنوتیکهای مدرن بدون اعتنا به نویسنده معنای متن را وابسته به خواننده و تأویل او میدانند، هایدگر با طرح "هستیشناسی بنیادین" اساس کار خود را برای درک ِ هستی نهاد و نه هستنده و تأویل نهایی را امکانپذیر نمیدانست. گادامر شاگرد هایدگر نیز راهی برای کشف حقیقت ارائه نداد و هرمنوتیک را روشی برای دستیابی به حقیقت متن نمیدانست. او فهم را پیش از هر چیز توافقی میدانست که مورد پذیرش واقعشدهاست و بدون پیشداوری سادهترین فهم را ممکن نمیدانست، به همین دلیل انتقال متن را به افق دوران خواننده، بر خلاف نیچه، ضروری تلقی میکرد تا بر اساس افق امروزی معناهایی برای متن تولید نمود و اگر متنی توان ارتباط با شرایط زندگی ِ اکنون خواننده را نداشته باشد تولید فهم و معنا نخواهد کرد. در هرمنوتیک مورد نظر گادامر که گفتگو بین گذشته و حال نقش تعیینکنندهای دارد، برداشت دموکراتیک از متن را فراهم میسازد تا نشان دهد که حقیقت در انحصار کسی نیست و تأویل هر کسی از هر چیز فقط میتواند بخشی از حقیقت باشد وهیچ تأویلی هم در تمام دورهها دارای اعتبار یکسان نخواهدبود. بنابراین اگر از نظر هایدگر، هرمنوتیک، هستیشناسانه است و از طریق زبان میخواهد هستی را توضیح دهد، هرمنوتیک گادامر در راه فهم متون، معرفتشناسانه حرکت میکند و فهم بشری را مورد مطالعه قرار میدهد. اما هرمنوتیک گادامر مخالفانی مثل هابرماس و اریک هرش نیز دارد. هابر ماس شیفتگی ِ بیش از حد گادامر به سنت و گذشته را از معایب نظریهی او دانسته و معتقد است که نباید گفتگو با گذشته را مساوی ِ با اکنون دانست و مهمتر اینکه آیا گذشته در هرمنوتیک گادامر با توجه به حال ساختهنشدهاست؟
اریک هرش نویسندهی کتاب «اعتبار و تأویل» از منظر هرمنوتیکهای سنتی سخن میگوید و با هر نوع هرمنوتیک از انواع مدرن آن که مرگ مؤلف را اعلام میدارند مخالف است و کاملترین تأویل را رسیدن به نیت مؤلف میداند، حال آنکه گادامر معنای متن را مهمتر از نیت مؤلف تلقی میکند. به نظر هرش آنچه را که گادامر رعایت نمیکند تفاوت بین معنای متن و دلالت آن معنا در دورههای مختلف است، معنای درست متن همان نیت مؤلف است اما خوانندهی متن در هر دوره با دلالتهای گوناگون مواجه میشود که با گذشته فرق دارد. به زعم هرش متن فقط یک معنا دارد که آن را خالق اثر آفریدهاست اما تفسیرها در دورههای گوناگون متفاوتاست و اگر مؤولی در هرمنوتیک خود نتواند به آن معنا دست یابد و یا به قول باختین در این کار دشوار موفقشود، ناتوانی از مؤول خواهد بود. اما مشکل اینجاست که درست بودن کشف نیت مؤلف در هرمنوتیک را چگونه باید تأیید نمود؟ هرش اعتبار یک تأویل راهمخوانی آن با اسناد و مدارک میداند و به این اعتبار میتوان گفت که مؤول به نیت مؤلف نزدیک شده است یا نه.
پل ریکور فیلسوف فرانسوی نیز به نیت مؤلف بیاعتناست و متن را حامل یک معنا نمیداند و معتقد است که باید در هرمنوتیک از روش "قوس هرمنوتیک" بهره برد تا به فهم عمیق رسید، یعنی ابتدا باید معنی ِ متن را حدس زد و بعد به روش ساختارگرایی توضیح داد و سپس به فهم عمیق متن نائل شد.(۳) او هرمنوتیک را به دو گروه تقسیمکرد، گروه اول را "هرمنوتیک یادآوری" و گروه دوم را "هرمنوتیک بدگمانی" نامید. در گروه اول معنای متن براساس اتکا به اعتقادات دینی درکمیشود که به صورت پیام دینی یا وحی تأویل میگردد. در گروه دوم رمززدایی و افشا از معنایی که تأویلگر با آن روبهرو است خصلت اصلی ِ این گروه از هرمنوتیک است، زیرا مؤول نسبت به آن معنا بدگمان است و چیزی را که میخواند آنی نیست که باور دارد و در نتیجه تلاش میکند با تأویل جدید به حقیقت نزدیکتر شود. ریکور این مؤولان را "استادان بدگمانی" نام نهاده و نیچه، مارکس و فروید را در این گروه از هرمنوتیک قرار داده است. به گمان عدهای مدرنترین روش در آیین هرمنوتیک، "مکتب کنستانس" است که پایهگذاران آن ولفانگ آیزر، هانس روبرت یانس و عدهای دیگر هستند و اسم آن را از دانشگاهی به همین نام در جنوب آلمان که در آن مشغول تدریس بودند گرفتهاند و نظرات خود را تحت عنوان "زییاییشناسی دریافت" ارائهکردهاند. این مکتب توجه اصلی خود را به خواننده و فهم او از متن کردهاست زیرا معتقدند که متن برای خواننده نوشته شده و این خواننده است که باید آگاهی خود را بر متن اعمال کند چرا که تا وقتی متنی خوانده نشود معنایی دریافتنمیشود، به این ترتیب پیروان "مکتب کنستانس" اعتقادی به اعمال آگاهی از جانب نویسنده ندارد.
در "مکتب کنستانس" متن از منظر زبانشناختی به چیزی اتلاقمیشود که بیان موقعیت باشد اما معنا صرفاً همان بیان نیست که در تمام دورهها یکسان تأویلگردد، پس باید میان آن و معنای اثر که توسط خوانندگان در شرایط گوناگون و دورههای مختلف ساختهمیشود، فرق قائل شد. اصولاً در این نظریه دریافت معنا از متن بدون شرکت خواننده در ساختن آن فابل قبول نیست و خواننده طبق رویهی هرمنوتیک سنتی به دنبال نیت مؤلف نمیرود بلکه به کمک تأویل به شرایط تولید معنا در متن میرسد.
به زعم آنها شرایط تاریخی و اجتماعی همیشه یکسان نیست و خوانندگان هم در دورههای مختلف مثل هم نیستند و طبیعیست که معناها در دورههای مختلف متفاوت باشد. اما آیزر هیچوقت نویسنده را از متن جدا نمیکند و به اصطلاح به مرگ مؤلف رأی نمیدهد و همواره نقش او را محفوظ نگاهمیدارد. به همین دلیل برای متن دو وجه قائل میشود، وجه هنری که توسط مؤلف خلقمیشود و وجه زیباشناختی که خواننده معنای مورد نظرش را از آن میسازد. اینگونه است که مثلاً حافظ بعد از قرنها هنوز توان تطبیقپذیری ِ خود را در دورههای مختلف از دست نداده و خوانندهی آن در دورهی خود تأویل مورد نظرش را ارائهمیکند. در نظریهی "مکتب کنستانس"، آنچه که یک متن را در افق دلالتهای معنایی ادوار مختلف ربط میدهد وجود خطی از نوع به اصطلاح خطوط سفید است که مکالمهای را بین خوانندهی متن و توان معنایی ِ آن بر قرار میکند، یعنی خالق متن علیرغم دقت در توصیف باز هم نمیتواند به صورت کامل عمل کند. فرض کنید نویسندهای از یک روز گرم و توانفرسا حرف میزند، اما چه وقت از روز و چه درجه از گرما و آیا آن گرمایی که نویسنده از شدت آن سخن میگوید برای همه میتواند طاقتفرسا باشد؟ این خطوط سفید به خواننده اجازهمیدهد که معنای متن را بسازد. آیزر این روند درک را "استراتژی متن" نام نهاده است که گاهی به میل و پیش بینی ِ خواننده جلو میرود و گاهی خلاف فرضیهی او عملمیکند، آیزر دومی را متن خوب تلقی میکند.
نتیجه:
در هرمنوتیک هیچ تأویلی به صورت کامل نه قابل تأیید است و نه قابل رد، حداکثر هر مؤولی میتواند بخشی از معنا را کشف کند، زیرا:
الف) هرمنوتیک از علوم تجربی نیست که بتوان مطلبی را در آزمایشگاه ثابت کرد و یا رد نمود بلکه با فلسفه سر و کار دارد و فلسفه بیش از آنکه پاسخ دهد سؤال طرح میکند.
ب) تأویل، فهم مؤوّل از متن است، اما هنوز بر سر موضوع "فهم" در فلسفه بحث پایان نیافتهاست.
ج) در هرمنوتیک کشف معنا کار مشکلیست زیرا مؤول با معناهای پنهان سروکار دارد و این معنا گسترهی وسیعی از متون را در برمیگیرد، از عاشقی که شعر میگوید تا سیاستمداری که اوضاع را تحلیل میکند شامل میشود.
پینوشت:
۱- ص ۲۸- نقد ادبی، دکتر سیروس شمیسا
۲- سرگشتگی ِ نشانهها، مانی حقیقی
۳- ساختارگرایان، پدیدارهای اجتماعی را رویدادهایی میدانند که دارای معنا هستند و باید دلالتهای آنها را بر اساس مناسبات اجزاء و ساختار مورد بررسی قرار گیرد.
منابع :
۱- احمدی، بابک. ۱۳۸۰- ساختار و هرمنوتیک. تهران: گام نو
۲- شمیسا، سیروس. ۱۳۸۶- نقد ادبی. تهران: نشر میترا
۳- عرب، رضا. ۱۳۸۸- مقالهی پدیدارشناسی، زیباییشناسی ِ دریافت.