R A H A
02-25-2011, 01:37 PM
ذهن انسان چيز جالبي است. موفقيت يا شکست شما در همه امور زندگي، در دست ذهنتان است. اگر بتوانيد بر ذهنتان تسلط پيدا کنيد، خواهيد توانست فردي قدرتمند، مطمئن و خونسرد باشيد.
ذهن دو قسمت دارد:
قسمت اول مثل کامپيوتر مغز مي ماند. اگر آن را با اطلاعات لازم و ضروري برنامه ريزي کنيد، در صورت لزوم اين اطلاعات را به ياد خواهد آورد.
اما قسمت دوم مغز، قسمتي است که موفقيت و شکست شما را تعيين مي کند—نفس. نفس قسمتي از مغز است که کامپيوتر را با اطلاعات غير ضروري درهم مي ريزد. ضمير نفس را با اطلاعات غير ضروري درمورد تجربه هاي سابق، تجربيات احتمالي آينده، ديدگاه ديگران درمورد شما، و غيره تغذيه مي کند. اگر اجازه بدهيد که نفستان اختيار شما را در دست گيرد، فرصت موفقيت را از شما خواهد گرفت.
اجازه بدهيد مثالي بزنيم:
در بازي فوتبال، وقتي لازم است تکل کنيد، اگر ذهنتان را از همه ي اطلاعات غيرضروري و بي فايده پاک کنيد و اجازه بدهيد
کامپيوتر مغزتان کنترل امور را در دست گيرد، اين تکل را به بهترين نحو انجام خواهيد داد. به عبارت ديگر، اگر فکر کردن را
کنار گذاشته، و عمل کنيد.
اگر بخواهيد مغزتان را با اطلاعات بيهوده در مورد فردي که مي خواهيد او را تکل کنيد
(سايز، حالت چهره، اتفاقي که ممکن
است بيفتد، آنچه در گذشته اتفاق افتاده است)
يا شرايط محيط (باران مي بارد، خسته ام و...) پر کنيد، کامپيوتر مغزتان با مجبور
کردن بدنتان به پاسخ گويي، واکنش مي دهد (يعني شما مطمئن ترين و بي خطرترين کار را انجام خواهيد داد و دست ها را
چرخانده، درحاليکه فرد مقابل توپ را پرت کرده و آنسوي دروازه ي حريف فرود خواهد آمد).
اين به اين خاطر است که وقتي شما مغزتان را با همه ي اطلاعات اضافي پر کنيد، سردرگم خواهد شد و تصور خواهد کرد که
شما ترسيده ايد و نياز به امنيت داريد، از اينرو دست هايتان را بي تاثير خواهيد چرخاند.
اگر مغزتان را فقط با اطلاعات ضروري و لازم مثل جهت و سرعت حريف پر کنيد، مطمئناً تکل بهتري انجام خواهيد داد.
(اگر قبلاً تکل کردن را تمرين کرده باشيد، کامپيوتر مغزتان به طور خودکار اين تکنيک را به ياد مي آورد و ديگر نيازي به فکر کردن نيست.)
در برخورد با خانم ها هم وضع به همين منوال است.
اگر مغزتان را با اطلاعات غير ضروري مثل ظاهر آن زن، دوستانش، اتفاقي که ممکن است بيفتد، آنچه در گذشته اتفاق افتاده
است و...) پر کنيد، لکنت زبان پيدا کرده و قادر به حرف زدن نخواهيد بود.
نبايد مغزتان را با اطلاعاتي غير از لبخند زدن و برقراري تماس چشمي و کنترل امور پر کنيد. (زيبايي کامپيوتر مغزتان در اين
است که وقتي چند بار اين کارها را انجام دهيد، و براي انجام کار درست به خودتان اطمينان داشته باشيد، ديگر لازم نيست موقع
نزديک شدن به خانم نگران چيزي باشيد و به چيزي فکر کنيد.)
اين به تصور برنمي گردد، مربوط به پر کردن مغزتان با اطلاعات لازم و مناسب است، و نه هيچ چيز ديگر. به همين خاطر است که من به قانون سه ثانيه اعتقاد دارم. چون ديگر زماني باقي نمي ماند تا به مغزتان اجازه ي دخالت دهيد. اگر بتوانيد کنترل نفستان را در دست گيريد و کاري کنيد تا فقط در زمان حال زندگي کند و فقط اطلاعات لازم را بدون انتقال حس ترس، ترديد، يا رجوع به تجربه هاي آتي يا قبلي، به مغز برساند، آنگاه موفق خواهيد شد!
ذهن دو قسمت دارد:
قسمت اول مثل کامپيوتر مغز مي ماند. اگر آن را با اطلاعات لازم و ضروري برنامه ريزي کنيد، در صورت لزوم اين اطلاعات را به ياد خواهد آورد.
اما قسمت دوم مغز، قسمتي است که موفقيت و شکست شما را تعيين مي کند—نفس. نفس قسمتي از مغز است که کامپيوتر را با اطلاعات غير ضروري درهم مي ريزد. ضمير نفس را با اطلاعات غير ضروري درمورد تجربه هاي سابق، تجربيات احتمالي آينده، ديدگاه ديگران درمورد شما، و غيره تغذيه مي کند. اگر اجازه بدهيد که نفستان اختيار شما را در دست گيرد، فرصت موفقيت را از شما خواهد گرفت.
اجازه بدهيد مثالي بزنيم:
در بازي فوتبال، وقتي لازم است تکل کنيد، اگر ذهنتان را از همه ي اطلاعات غيرضروري و بي فايده پاک کنيد و اجازه بدهيد
کامپيوتر مغزتان کنترل امور را در دست گيرد، اين تکل را به بهترين نحو انجام خواهيد داد. به عبارت ديگر، اگر فکر کردن را
کنار گذاشته، و عمل کنيد.
اگر بخواهيد مغزتان را با اطلاعات بيهوده در مورد فردي که مي خواهيد او را تکل کنيد
(سايز، حالت چهره، اتفاقي که ممکن
است بيفتد، آنچه در گذشته اتفاق افتاده است)
يا شرايط محيط (باران مي بارد، خسته ام و...) پر کنيد، کامپيوتر مغزتان با مجبور
کردن بدنتان به پاسخ گويي، واکنش مي دهد (يعني شما مطمئن ترين و بي خطرترين کار را انجام خواهيد داد و دست ها را
چرخانده، درحاليکه فرد مقابل توپ را پرت کرده و آنسوي دروازه ي حريف فرود خواهد آمد).
اين به اين خاطر است که وقتي شما مغزتان را با همه ي اطلاعات اضافي پر کنيد، سردرگم خواهد شد و تصور خواهد کرد که
شما ترسيده ايد و نياز به امنيت داريد، از اينرو دست هايتان را بي تاثير خواهيد چرخاند.
اگر مغزتان را فقط با اطلاعات ضروري و لازم مثل جهت و سرعت حريف پر کنيد، مطمئناً تکل بهتري انجام خواهيد داد.
(اگر قبلاً تکل کردن را تمرين کرده باشيد، کامپيوتر مغزتان به طور خودکار اين تکنيک را به ياد مي آورد و ديگر نيازي به فکر کردن نيست.)
در برخورد با خانم ها هم وضع به همين منوال است.
اگر مغزتان را با اطلاعات غير ضروري مثل ظاهر آن زن، دوستانش، اتفاقي که ممکن است بيفتد، آنچه در گذشته اتفاق افتاده
است و...) پر کنيد، لکنت زبان پيدا کرده و قادر به حرف زدن نخواهيد بود.
نبايد مغزتان را با اطلاعاتي غير از لبخند زدن و برقراري تماس چشمي و کنترل امور پر کنيد. (زيبايي کامپيوتر مغزتان در اين
است که وقتي چند بار اين کارها را انجام دهيد، و براي انجام کار درست به خودتان اطمينان داشته باشيد، ديگر لازم نيست موقع
نزديک شدن به خانم نگران چيزي باشيد و به چيزي فکر کنيد.)
اين به تصور برنمي گردد، مربوط به پر کردن مغزتان با اطلاعات لازم و مناسب است، و نه هيچ چيز ديگر. به همين خاطر است که من به قانون سه ثانيه اعتقاد دارم. چون ديگر زماني باقي نمي ماند تا به مغزتان اجازه ي دخالت دهيد. اگر بتوانيد کنترل نفستان را در دست گيريد و کاري کنيد تا فقط در زمان حال زندگي کند و فقط اطلاعات لازم را بدون انتقال حس ترس، ترديد، يا رجوع به تجربه هاي آتي يا قبلي، به مغز برساند، آنگاه موفق خواهيد شد!