PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : درباره مرتضى مميز، گرافيستى كه از دست داديم



mehraboOon
02-24-2011, 06:41 PM
درباره مرتضى مميز، گرافيستى كه از دست داديم http://i7.tinypic.com/2d7t0cj.jpg

نقاشى گفت:«مرتضى مميز اگر نقاشى را كنار نمى گذاشت حتماً يكى از نقاشان مهم نسل خود مى شد.» اما مميز نقاشى را كنار گذاشت و عطاى نقاش خوب بودن را به لقاى پدرى بر هنرگرافيك بخشيد. تا آخرش رفت. كار گرافيك كرد، از پوستر و نشان تا طراحى جلد و سربرگ و تصويرسازى . رشته گرافيك را در دانشكده به راه انداخت و آن قدر پايمردى كرد تا انجمن گرافيست ها را هم تاسيس كرد. همه كارى كرد و شد پدر گرافيك ايران.
گفته بود كه پدر گرافيك نيست. از بس كه سر آغازگرى و راه و كارهايش حرف و حديث ها در آورده بودند. از سر دل گيرى گفته بود. اما بود و براى همين نقاشى را كنار گذاشت. بعد هم انيميشن را. شد گرافيست و نام مميز را با اين هنر آميخت.
تابلويى از نقاشى هايش هست كه همين روزها در موزه هنرهاى معاصر در نمايشگاهى به نمايش در آمده است. بقيه تابلوهايش را هم نمى دانند كجاست. (چندى پيش بگومگوهايى بود كه تابلوى عروسى ونوسش در دانشگاه تهران نيست و جاى ديگرى هم پيدايش نمى كردند.)
مميز خود را وقف گرافيك كرد و عواقب اين كار را خوب مى دانست. همان طور كه آيدين آغداشلو گفت: « مميز چون به عنوان آغازگر گرافيك مدرن ايران شناخته شده بود و خودش هم اين را مى دانست، مسئوليت بيشترى احساس كرد و بيشتر از هر كسى درباره گرافيك تبليغ كرد. بيشتر از هركسى اين كار را جدى گرفت. او هم تعهد يك آغازگر را داشت و هم به عنوان يك آغازگر ناچار بود كه دائماً از حوزه خود حراست كند. براى همين خوب نگاه مى كرد.»
از شاملو تا آذريزدى
در كار تصويرسازى خيلى خوب عمل كرد. كارهاى درخشانى از او در مجله كتاب هفته به يادگار مانده است. احمد شاملو سردبير اين مجله بود و فضاى روشنفكرى و داستان هاى مدرنى كه به خواست سردبير در اين مجله چاپ مى شد با تصويرسازى هاى مدل قديمى جور در نمى آمد. از آنها كه گوشه چشم يار را تصوير مى كرد و حافظ (يا عارفى) را در گوشه خمار نشان مى داد. پس مميزى لازم بود كه تصويرسازى هاى جديدى را در كنار داستان هايى از بهرام صادقى، احمد شاملو، آنتوان چخوف و ديگرانى بكشد. كه بود و كرد.
«داستان هاى خوب براى بچه هاى خوب» هم بود. مهدى آذريزدى، با هزار ترس و لرز آن را نوشته بود. داده بود به ناشر. ناشر هم كار را پسنديده و گرفته بود. اما كتاب بچه ها بود و بايد تصويرسازى مى شد. مميز. آذريزدى قصه هاى قرآنى را به شيوه جديدى بازنويسى كرده بود. ساده نويسى جذابى داشت كه براى بچه ها قابل فهم بود و كارش آن قدر خوب بود كه تا امروز كتاب هايش چندين و چند بار تجديد چاپ شده است. مميز هم مانند آذريزدى از خانواده اى مذهبى آمده بود و پا به دنياى مدرن گذاشته بود. حرفشان يكى بود و مى دانستند كه مى خواهند چه كنند. فرشيد مثقالى در يادداشتى كه در مجله نشان نوشته است، درباره كارهاى آن دوره مميز چنين مى نويسد: «اين تصاوير يكى از بهترين نمونه هاى تصويرسازى دوره جديد هستند و به نظر من در ميان كارهاى خود مميز نيز هنوز يكى از شاخص ترين تصويرگرى هاى اوست و شايد بهترين كارهاى او. تصاوير داستان هاى قرآن پس از گذشت چهار دهه هنوز تر و تازه و درخشانند، و اثرى از گذشت زمان در آنها ديده نمى شود.» بعد از مميز، خود مثقالى دوره هاى ديگر اين مجموعه را تصويرسازى كرد. مثقالى در آن مقاله ارزش كار مميز را در اين مى داند كه در آن دوره نه كامپيوترى بود و نه امكان چاپ رنگى. با كمترين امكانات آنها را ساخته بود. تنها چيزى كه بود همان قلم قوى استاد بود. المان هايى كه از سنت نقاشى گرفته بود را مدرن در كارهايش استفاده مى كرد. همان طور كه توانست با دوست خطاطش ،محمد احصايى، طرحى نو دراندازد و پيچ و تاب دلرباى نستعليق را در گرافيكش به كار برد و چه زيبا هم درآمد. كارى كه مميز با خوشنويسى ايرانى در گرافيك كرد، بعدها الگويى شد براى استفاده هاى مدرن تر خط در گرافيك ايران.
نقطه صفر
دانشكده اى نبود. يعنى بود اما مدرن نبود. قصدشان بود كه جديد باشند اما نشده بودند. دانش آموخته نقاشى از اروپا آمده بود. كار كتاب هفته اش حسابى گل كرده بود. نامش سرزبان ها بود. نان را به تنور چسباند و دانشكده را راه انداخت. مسعود سپهر، گرافيست: «در اواخر دهه چهل مميز مواد درسى رشته گرافيك را بيرون كشيد و يك دوره گرافيك تدوين كرد. اين دوره مى بايست با جهان گرافيك تطبيق داده شود و غير از اين اصلاً امكان نداشت. آنچه كه بود، جمع شد و شد رشته گرافيك. قبل از آن هرچه مربوط به گرافيك بود در هر جا كه تدريس مى شد نامش هنرهاى تزئينى بود.» به رشته اش معنا بخشيد. محمد احصايى، خطاط و گرافيست، يار مميز در آن روزگار و تا همين اواخر، به ياد مى آورد كه در آن روزهاى كشمكش براى تاسيس رشته گرافيك در دانشكده چقدر براى پيدا كردن استاد تلاش كرده بودند. آخر سر هم گذاشته بود تا چند دوره اى بگذرد تا از ميان دانش آموختگان استادى بيرون آيد. كسى مى گفت در كار هنر و آموختن هم سنگ اول خيلى مهم است. مى گفت كه آغازگر راه خيلى مهم است. مى گفت، اگر غير از مميز كه دستى به قلم داشت، كس ديگرى آموزش در دانشكده را آغاز كرده بود، حتماً تا به حال از دانشكده هنرهاى زيبا به جاى گرافيست هاى خوش دست، مشتى استاد و منتقد گرافيك بيرون آمده بود.
آن مرد براى وصل كردن آمد
گرافيست ها يكى از منسجم ترين انجمن ها را داشتند. از اولين ها هم بودند در ميان هنرمندان هنرهاى تجسمى كه توانستند اجتماعى براى خود تشكيل دهند. اين هم از آرزوها و كارهاى مميز بود. بى ينال اول گرافيك را كه برپا كرد، عده اى جمع شدند و اعضاى هيات موسس تعاونى گرافيست ها شدند. همين تعاونى بود كه بعدها سنگ بناى انجمن شد. مسعود اسداللهى از شاگردان و ياران نزديك مميز، درباره انگيزه مميز از تاسيس انجمن مى گويد: «گاهى اوقات سفارش دهندگان از خلاقيت اثر مى كاهند و اثر را دچار كليشه هاى روزمره مى كنند. به همين سبب آقاى مميز تاكيد داشت كه يك نظامى ايجاد شود كه گرافيست ها در كنار يكديگر اين مشكل را حل كنند. و همچنين گرافيست ها كار گروهى را تمرين كنند. تلقى جامعه معمولاً يك تلقى غيرحرفه اى و غيرفنى است كه با يك اثر گرافيكى سليقه اى برخورد مى شود. به همين دليل آقاى مميز بسيار تاكيد داشتند كه اين حرفه داراى يك چارچوب اصولى باشد و ديدگاه جامعه نسبت به گرافيست ها تغيير پيدا كند.» او ادامه مى دهد: «آقاى مميز همواره در جلسات كميته تعرفه انجمن شركت مى كرد و تاكيد مى كرد كه براى تعيين قيمت تعرفه از همه گرافيست ها نظرخواهى شود. ايشان از همكارانى كه تعرفه هاى انجمن را رعايت نمى كردند، همواره گله مند بود و مى گفت اگر كسى مى خواهد قيمت خودش را داشته باشد، حداقل تعرفه انجمن را به عنوان قيمت پايه ارائه دهد. آقاى مميز در اين زمينه همواره پيشقدم بود و هميشه تعرفه انجمن را به عنوان قيمت خودش ارائه مى داد.» يك جور مى خواست همه را همراه قضيه كند. كرد. اما... از اماها و آنان كه رنجيده و نرنجيده از انجمن جدا شدند يا به آن نپيوستند، مى گذريم.
خوش اخلاق اخمو
جمع اضداد نبود. رسماً اخمو بود. اما مهربان هم بود. خوش قلب. شايد براى همين هم بد اخلاق بود. نمى دانم چطور بگويم. چيزى بود بين اينها. شاگردى از او مى شناسم كه از او مى ترسيد. منتقدى را هم مى شناسم كه در زمان حياتش نقدى نوشته بود و نترسيده بود. وقتى «كامبيز درم بخش»، كاريكاتوريست، پس از چند سال دورى از وطن به ايران بازگشت، مميز او را به خانه اش در كردان (كه امروز در قبرستانى در همان روستا آرميده است) دعوت كرد و «درم بخش» مدت كوتاهى را در خانه او به سر برد. درم بخش با نظر آن عده موافق است كه مى گويند مميز آدم سختى است و شوخ طبع نيست. (شايد چون هم خانه اش بوده بيشتر از بقيه به اين قضيه اعتقاد دارد.)
اما شايد عادلانه ترين توصيف از او همان باشد كه همه مى دانيم. مردى كه كارش را جدى مى گرفت. تا آخرين روزهاى عمرش به فكر كار و انجمن و بى ينال هاى گرافيك بود.
مردى كه زياد به خوش اخلاقى معروف نبود، كاريكاتور را دوست داشت و برايش در كار گرافيك مطبوعاتى ارزش و احترامى قائل بود. توكا نيستانى مى گويد: « ممكن است مميز به طور مستقيم بر كاريكاتور ايران تاثير نگذاشته باشد ولى كارها و طرح هاى او بر كاريكاتوريست هاى ايرانى تاثير زيادى گذاشته است. خود او زمانى كه در مجله «آدينه» كار مى كرد هميشه طرح هاى مميز در ته ذهنش بود.» على مريخى كاريكاتوريست نيز مى گويد كه مميز مرز ميان هنرها را برداشته بود. شما را دعوت مى كنيم به تماشاى تصويرسازى ها و برخى از پوسترهايش كه در همه آنها طنزى ناب در جريان بود.
كسى كه يار بود، كسى كه يار...
مميز كه مرد بايد برايش كارى مى كرديم. آيدين آغداشلو و ليلى گلستان به ياد دوست و هنرمند محترم ايرانى يادداشت هايى برايمان نوشتند. محمد احصايى حاضر به گفت وگو شد. ابراهيم حقيقى نيز گفت وگو كرد. هرچند كه نخواست كمتر از گل چيزى بگويد. قباد شيوا با همه انتقاداتى كه مميز داشت، با ما گفت وگو كرد و چه خوب هم گفت. بعد از آن خواستيم به يادش ويژه نامه اى منتشر كنيم. اما همان روزها بود كه كمتر دوستانش به يادش بودند. يكى كه سن فرزندش را داشت، وقتى گفتيم كه مى خواهيم درباره مميز با او گفت وگو كنيم، برآشفت كه چقدر مميز. بس است. بياييد درباره من حرف بزنيم. يكى ديگر كه يارش بود و همه جا از استاد مى گفت، چند ساعتى پيش از مصاحبه عذر خواست و به جلسه اى رفت كه كارى بكند و بعد در مصاحبه اى گفت كه پول چندانى هم بابت آن كار سفارشى در آن جلسه نگرفته است. يكى ديگر از نزديكان مميز نيز چند ساعتى قبل از مصاحبه يادش آمد كه حرفى براى گفتن ندارد. يكى هم قول مطلبى داد و ديگر به تلفن هاى ما جوابى نداد. ويژه نامه ما چاپ شد. بد هم نشد. اما وزن گرافيست ها در آن كم بود. بيشتر دوستان نقاش مميز در آن ويژه نامه ياد استاد را زنده نگه داشته بودند. اى كاش مميز رسم آغازگرى را از ياد مى برد و نقاش مى مانند. شهروز نظرى همكار ما در يادداشتى كه براى مميز نوشته بود، آورده بود: « اواخر دورش را مجيزهاى فراوانى گرفته بودند. يادم مى آيد آخرين بار صدايش را روز ۲۸ اسفند شنيدم. روز قبل از آن مطلبى درباره اش در يك ويژه نامه چاپ شده بود. در آن نوشته به اين موضوع اشاره كرده بودم كه اى كاش مميز به جاى كارگزار هنر بودن، فرصت هنرمندى بيشترى داشت و براى اينكه بتواند از قبيله اش دفاع كند زمان هاى بسيارى را از خودش دريغ نمى كرد و... صبح على الطلوع تلفن زنگ زد. تلفن را كه برداشتم صداى پيرمرد مريض احوالى را شنيدم كه پرغرور اما ضعيف از اينكه نوشته ام درباره او را خالى از تملق نوشته بودم تشكر كرد و به چند دوستش كه سعى كرده بودند با نوشتن چاپلوسانه درباره اش به شهرت برسند، فحش داد و بعد خيلى آرام تلفن را قطع كرد. هيچ گاه پس از آن هم نتوانستم او را از نزديك ببينم اما مى دانم كه مميز آدمى نبود كه بشود با او معاشرت كرد. سايه اش سنگين بود و زير اين سايه فقط نوچه بار مى آمد و همه مى دانيم كه سايه سنگين داشتن كه گناه نيست آنها كه زير سايه اش مى رفتند جنم سايه مستقل داشتن را نداشتند.»

سام فرزانه
خبرنگار گروه ادب و هنر
روزنامه شرق