توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : جنبه های عقلانی و عاطفی زنان در آثار داستان نویسان زن معاصر
mozhgan
02-24-2011, 02:59 AM
آنچه در طول تاريخ همواره مورد توجه بوده، اختلاف ميان زن و مرد است؛ كه ناشي از اختلاف جنسي آنهاست. اين اختلافات، از ديدگاههاي مختلف زيستشناسي، روانشناسي و اجتماعي مورد بحث و بررسي قرار گرفته است. به عنوان مثال، «علم ژنتيك به دنبال كشف علل و فرايندهاي اختلاف جنسي است. علم بيومتري در پي مقايسه مورفولوژي، فيزيولوژي و رشد مرد و زن ميباشد. علم غددشناسي در راه كشف تأثير سيستمهاي غددي مربوطه گام برميدارد. علم اجتماع يا جامعهشناسي، به مطالعة نتايج اجتماعي نهضت طرفداري از حقوق زن ميپردازد. و بالاخره علم روانشناسي، ضمن مطالعة رفتار «مردانه» و «زنانه» به مقايسة استعدادها و ويژگيهاي شخصيت زن و مرد پرداخته، آنها را مورد بررسي و تحقيق قرار ميدهد.»1
همة اين علوم به اختلاف زن و مرد معترف بوده، آنها را ذكر كردهاند. اما كساني هم هستند كه اين اختلافات را حاصل عوامل ديگري غير از عوامل جنسي ميدانند. به عنوان مثال،گفتهاند كه زنان «زن زاده نميشوند، به صورت زن درميآيند. هيچ سرنوشتزيستي، رواني و اقتصادي، سيمايي را كه مادة انساني در دل جامعه به خود ميگيرد، تعريف نميكند. مجموعة تمدن است كه اين محصول حد فاصل نر و آخته را، كه مؤنث خوانده ميشود، توليد ميكند. تنها وساطت فردي ديگر ميتواند فردي را به مثابة ديگري بيافريند. كودك تا وقتي كه براي خود وجود دارد، از لحاظ جنسي نميتواند خود را متفاوت بداند.» 2
يكي از اختلافات ذكر شده ميان زن و مرد، عقلاني يا عاطفي انديشيدن و عمل كردن آنهاست. بر بسياري از اعمال و رفتار زنان، اَنگِ عاطفي و احساسي بودن خورده، و گفته شده است: عاطفه در زنان پايدارتر است. «بيثباتي اخلاقي، نگراني، ضعف نفس، اندوه بيدليل، برانگيختگي، نياز به تغيير، ترحم افراطي، از حساسيت هيجاني خاص زن ناشي ميشوند.» 3 بر اين موارد پافشاري نيز شده است «دختران سادهتر از پسران برانگيخته شده، راحتتر گريه ميكنند و ميخندند. عادات عصبي ... معمولاً در آنان شايعتر و فروانتر است.» 4 همچنين آمده است: «زنان هيجانيتر و ملايمتر، و از علائق حسي بيشتري برخوردارند. و اين سه عامل، با يكديگر مربوطاند5.»
روانشناسان در مورد حساسيت زن به بحرانها و »تغييرات فيزيولوژيك (مثل بلوغ، قاعدگي، حاملگي، يائسگي).»6 نيز توجه كردهاند. همچنين به مسائل اجتماعي هم توجه شده است. گفتهاند: «يك زن سرآمد و باهوش، در موقعيتهاي پيشرفت، با بنبست دو سويه مواجه است. از يك طرف ميداند كه اگر در يك تكليف شكست بخورد به معيارهاي عملكرد خود دست نيافته است، و از طرف ديگر ميداند كه اگر در يك تكليف موفق شود، ممكن است مورد طرد قرار گيرد. زيرا از معيارهاي زنانگي جامعه، پيروي نكرده است.»7
در مورد اينكه «آيا جهان عقل، خاص مردان است؟» نيز نظريات مختلفي ذكر شده است. مثلاً اينكه، زن «به خوبي نميتواند از منطق مردانه استفاده كند. «استاندال» اظهار نظر ميكند كه زن، اگر نياز وادارش كند، به خوبي مرد ميتواند اين منطق را به كار برد. اما منطق وسيلهاي است كه موقعيتِ به كار بردن آن، چندان نصيب زن نميشود. قياس منطقي، نه به كارِ ساختن مايونز ميآيد و نه به كار جلوگيري از گريه كودك. استدلالهاي مردانه، با واقعيتي كه زن تجربهاي از آن دارد، تطبيق نميكند. چون زن در قلمرو مردان هيچ كاري نميكند، فكرش كه در بستر هيچ طرحي جاري نيست از رؤيا متمايز نميشود. زن چون فاقد كارايي است، نيروي درك واقعيت را ندارد.»8 اما نويسندهاي نيز اعتراض خود را اين گونه بيان ميكند: «شما نميتوانيد زنان را از مسائل صرفاً عاطفي و احساسي جدا كنيد. ابداً نميتوانيد فكر كنيد او هم ميانديشد.» 9
در اين مقاله، از اين نظر، به بررسي شخصيتهاي زن در آثار نويسندگان زن معاصر پرداخته ميشود، و رگههاي عقلاني و عاطفي بودن، در آنها بررسي ميشود، تا مشخص شود شخصيتهاي زن در اين داستانها، با كدام معيار عمل ميكنند.
در «سووشون» اثر «دانشور»، «زري» با جنگ، مخالف است و از عواقب آن ميترسد. او دچار درگيري ميان عقايد خود و پسرش ميشود. بينش زري به جهان، عاطفي است. او نميخواهد جنگ، خانه و كاشانهاش را بر هم بزند. او، مرگ را دوست ندارد. ميخواهد كودك جديدش را سقط كند، اما عاطفة مادرانه اجازة اين كار را به او نميدهد.
در اين مورد گفته شده است: «مرد ميداند كه ميتواند نهادهاي ديگري، اخلاق ديگري، قانونهاي ديگري به وجود آورد. چون خود را به مثابه تعالي در نظر ميگيرد، تاريخ را چون تكويني در نظر ميآوردو محافظهكارترين مردان نيز ميدانند كه تحول خاص، امري مقدر است، و بايد فكر و عمل خود را با آن تطبيق دهند. زن چون در تاريخ شركت نميجويد، به ضرورتهاي آن پي نميبرد، نسبت به آينده بياعتماد است، و خواهان آن است كه حركت زمان را متوقف كند.» 10
«زري»، به دارالمجانين سر ميزند و براي ديوانهها غذا ميبرد. او از ديدن بدبختيهاي مردم شهر، ناراحت است. «عدم شناخت آينده را اشباح جنگ، انقلاب، قحطي، بينوايي و فقر تسخير كردهاند. زن چون نميتواند دست به عمل بزند، نگران ميشود. شوهر، پسر، وقتي به اقدامي روي ميآورند، وقتي حادثهاي آنها را دنبال خود ميبرد، خطرهاي آن را به حساب خود ميپذيرند. طرحهايشان، دستورهايي كه آنها نصبالعين خود قرار ميدهند، در ظلمت، راهي مطمئن در برابرشان ميگشايد. اما زن در شبي مبهم دست و پا ميزند.» 11
در «سووشون» آمده است: «زري ناگهان گريهاش گرفت. هقهق كنان گفت: «چرا بايد اين همه بدبختي باشد؟»
يوسف پنبهها را كه روي بالش افتاده بود برداشت، از نو در گلاب خيس كرد، فشار داد و روي چشمهاي زري گذاشت و گفت: «مسئول بدبختيها تو نيستي.»
زري پا شد و نشست و پنبهها در دامنش افتاد و گفت: «تو هم نيستي. پس چرا خودت را به خطر مياندازي؟»
تأملي كرد و افزود: «فتوحي را ديدم. از همكاري با شما عذر خواست.»
يوسف گفت: «حالا فهميدم! و تو ترسيدي، و سرت درد گرفت ...»
يوسف گفت: «يك نفر بايد كاري كند.»
زري گفت: «اگر به تو التماس كنم كه اين يك نفر تو نباشي، قبول ميكني؟» 12
«زري» ميگويد: «زنها آفريدهاند و قدر آفرينش خود را ميدانند.»
پس، از جنگ بيزار است: «زنها هميشه ميكوشند حفظ كنند، اصلاح كنند، سامان دهند؛ نه آنكه خراب كنند و از سر بسازند. زنها، سازشها و مصالحهها را بر انقلابها ترجيح ميدهند.» 13
بنابراين، «زري» قهرماني است كه بيشتر عاطفي ميانديشد تا عقلاني. اما بر وجه عاطفيِ وجودش آگاه است، و خود نيز عوامل اجتماعي را موجب آن ميداند؛ و ميگويد كه قبل از ازدواج اين حالتها را نداشته است.
همچنين گفته شده است: «بسياري از زنها به سبب فقدان تهور تهاجمي مردانه، پايداري انفعالي خود را با ثبات آرامي مشخص ميكنند. پرشورتر از شوهرانشان، با بحرانها، بينوايي و بدبختي، مقابله ميكنند. وقت را نميسنجند. وقتي سماجت آرام خود را در مورد اقدامي به كار ببندند، گاهي به موفقيتهاي درخشاني دست مييابند.» 14
نمونه چنين زني، «طوبي» در «طوبي و معناي شب»، اثر «پارسيپور» است. «طوبي» در زمان قحطي، با ديدن پسرك گرسنهاي كه ميميرد، منقلب شده، به دنبال جسد او به گورستان ميرود:
«خاك ميريختند؛ و بچه آرامآرام در زير امواج خاك ناپديد ميشد، و نان به همراه او. طوبي در سويي و آخوند در سوي ديگر. آفتاب زرد رنگ بهاري فرو مينشست، و قبر، صاف و يكدست مينمود. گاريچيها رفته بودند؛ و زن، همچنان بر جاي باقي مانده، به تجسم عيني مرگ ميانديشيد و اين احساس مبهم، كه بچهاش را به گور داده است.» 15
«طوبي» نميتواند «بچه» را فراموش كند:
«در همه جا پسر بچة مرده، با آن چشمهاي باز و نان در ميان دستها حضور داشت.» 16
«طوبي» نيز در اين موارد سماجت به خرج ميدهد. دوباره به «امامزاده معصوم» ميرود، و پس از آنكه مورد مؤاخذة مرد قرار ميگيرد، عزمش را جزم ميكند:
«با قيافهاي مصمم جلو آمد و درست پشت سر مرد ايستاد. نگاهش به كتف او خيره مانده بود، و خود نميدانست چرا ناگهان دچار وجد و شعف شده است. و هم صبحگاه دوباره بر او غالب آمده بود. حس پرواز و بزرگ شدن. به نظرش ميرسيد «اگر اراده كند، ناگهان از حياط هم بزرگتر خواهد شد.» 17
و اين چنين است كه «طوبي» با سماجت مقابل شوهرش ميايستد و از او طلاق ميگيرد.
«عشق براي زن، به مثابه والاترين ميل طبيعي او در نظر گرفته شده است؛ و هنگامي كه زن آن را متوجه مردي ميكند، در وجود او به دنبال خدا ميگردد.
«اگر موقعيتها عشق انساني را بر او منع كنند، اگر زن سوخورده يا پرتوقع باشد، پرستش الوهيت در خودِ خدا را برخواهد گزيد. قطعاً مرداني نيز وجود دارند كه آتش همين شعله را به جان گرفته باشند، اما شمار آنها اندك است، و تب و تابشان را نيز چهره عقلاني بسيار مهذبي در ميان ميگيرد. حال آنكه زنهايي كه خود را به دست سرمستيهاي آسماني ميسپارند، گروهها هستند، و تجربههايشان هم به نحوي غريب، داراي نهادي عاطفي است.» 18
به نظر ميرسد كه پارسيپور، به عمد در شخصيتهاي زن داستانش، چنين اعمال و تجربههايي را نهاده است، تا اعتراضش را اعلام كرده، زن دوران خودش را بهتر بشناساند. در «طوبي»، چنين احساسهاي عارفانهاي وجود دارد. او خدا را در مرد ذهنياش ميجويد.
در مورد «آقاي خياباني» آمده است: «در را كه گشود، موج هوا در اتاق نفوذ كرد و استكانهاي باژگونهروي نعلبكيها در سيني، روي تاقچه لرزيدند. از قلب طوبي گذشت كه اين علامت است. نيروهايي ميخواستند با او تماس بگيرند. نيروهاي شگفتانگيزي كه در حول محور حضور آن مرد ميچرخيدند. جرقههاي نور، آواي هدهد و شانه به سر، روح انبيا و اوليا، ارواح معصوم بچگان از دست رفته، زنان بيشوي، يتيمان بيپدر و مادر ... زن يقين داشت كه مرد خودش است: فرستاده و رسول است.» 19
پس از مدتي، همة اين احساسها بر باد ميروند. آنگاه طوبي به مرد ديگري چون «ويلهم» معتقد ميشود؛و در نهايت، به دامان «گدا عليشاه» ميآويزد. و دخترش، «مونس»، نيز چنين ميكند، و آن دو پيشگويي نيز ميكنند، و «طوبي» با روح «ستاره» ارتباط برقرار ميكند، و معتقد ميشود كه روح ستاره با او حرف ميزند. شخصيتهاي ديگري چون «شمس عظما» و «شمسالملوك» نيز، در «بر بال باد نشستن»، داراي چنين روحية عرفاني هستند. اما در مقابل اين زنان، شخصيتهاي مردي چون «كيومرث»، كه به او الهام ميشود و زلزله را حدس ميزند، و يا «محمود»، كه مريد «ذوالرياستين» است، نيز، ديده ميشوند. اين در حالي است كه روانشناسان گفتهاند: «زنان بيشتر از مردان به مذهب اهميت قائلاند. جنبة معاشرتي و هيجانپذيري و عطوفت آنان، در مذهب، از رضايت خاطر ويژهاي برخوردار ميشود. به علاوه،نقش جنسي زنان، آنان را به طرف مذهبي بودن هر چه بيشتر، سوق ميدهد.»20
«عشق»، والاترين نمود احساسات است. زن و مرد، هر دو عاشق ميشوند. اما آمده است كه «كلمة «عشق»، براي هر دو جنس، ابداً يك معنا ندارد. و اين، يكي از منشأهاي سوءتفاهمهاي مبهمي است كه دو جنس را از هم جدا ميكند.»21 همچنين، گفته شده است: «معمولاً، دختر به دنبال مردي ميگردد كه در او برتري مردانه آشكار باشد. دختر، خيلي زود به اين نتيجه ميرسد كه بسياري از افراد جنس برگزيده، به نحوي اندوهناك، موجوداتي محتمل و زميني هستند.»22 نيز گفته شده است: «تقريباً تمام زنها، روياي «عشق بزرگ» را در سر پروراندهاند.»
اگر شخصيتهاي داستاني از اين منظر بررسي شوند، در «سوووشن»، زري عشق بيشتري نسبت به بچهها و شوهرش دارد؛ و براي «يوسف»، ابتدا مسائل اجتماعي و سياسي مهم است، سپس خانواده. در «جزيرة سرگرداني» نيز چنين است؛ و «هستي»، عاشق پيشهتر از «مراد» است. در «طوبي و معناي شب»، «مونس» عشقش را به اسماعيل اعتراف ميكند، و پس از ازدواج نيز نزد او بازميگردد. اما «مونس» پس از مدتي، از مسائل زميني و جنسي بيزار شده، دوري ميجويد. در آثار «غزاله عليزاده»، زنِ عاشق، فروان است؛ و اين زنان، همه، خواهان عشق بزرگ و افسانهاي هستند. در «شبهاي تهران»، «آسيه» نميتواند از ميان مردان اطرافش مردي را برگزيند و رفتار او بسيار احساساتي و حاكي از افكار شوريده و ديرباور است. «ركسانا» در «خانة ادريسيها» نيز چنين است. او نيز نه ميتواند عشق «مارنكوي شاعر» و نه عشق «وهاب» را بپيذيرد. عشق براي او بسيار فراتر از اينهاست. «رؤيا» در «كشتي عروس» نيز، عشقي را كه از فيلمي در زمان نوجواني به دل گرفته، همواره به ياد دارد. او، به «شكوه علفزار»23 ميانديشد.
اعمال «هيستريك»، همچون فرارهاي نمايشي و غش كردنها و ناراحتيهاي عصبي را نيز، در زنان بيشتر از مردان دانستهاند. «مثلاً، نسبتاً زياد ديده ميشود كه دختر اقدام به «فرار از خانه كند. بيهدف ميرود، دور از خانة پدري، ول ميگردد، و پس از دو ـ سه روز، به خودي خود باز ميگردد. صحبت از عزيمت واقعي، اقدام به جدايي واقعي از خانواده، در ميان نيست. فقط نمايش فرار است. و غالباً اگر به دختر جوان پيشنهاد كنند كه او را به طور قطع از خانه بگريزانند، مشوش ميشود.»24
پيش از اين گفته شد كه گريه نيز در زنان بيشتر از مردان است. «مطمناً زن به سبب آنكه زندگياش بر اساس طغيان آميخته به ناتواني بنا ميشود، اين قدر آسان به گريه ميافتد. بدون شك، زن از نظر فيزيولوژيك، نسبت به مرد، كمتر ميتواند سيستم عصبي و حسي خود را كنترل كند.»25
كه البته، دربارة همه اين موارد نيز، توجيهاتي آورده شده است. مثلاً «آموزشش به او آموخته كه خود را رها كند. دستورها و تعليمها، در اين موارد سهم عمدهاي دارند. زيرا «ديدرو» و «بنژامن كنستان»، سيلاب اشك از ديدگان روان كردهاند. حال آنكه مردان، از زماني كه آداب و عادات اين كار را بر آنان منع كردهاند، ديگر دست از گريه برداشتهاند.»26
بررسي شخصيتهاي نويسندگان زن نشان ميدهد كه زري در«سووشون» به راحتي گريه ميكند؛ و در مواقع حساس، عصبي است:
«ناگهان از روي صندلي پاشد. با دست محكم به شكمش زد و گفت: «اي كاش اين يكي كه توي شكمم است، همين امشب سقط بشود ...
روي صندلي وارفت و به گريه زد.»
در «جزيرة سرگرداني»، «مامان عشي»، اعمال هستريك از خود نشان ميدهد. اما در مقابلش، «آقاي گنجور» نيز همين گونه است:
«مامان عشي، گوشة سرسرا، روي زمين نشسته بود. يقهاش پاره بود و قرآني جلو روش؛ و مرتب جيغ ميكشيد.»27 و «احمد گنجور سرش را دست گرفته بود و زوزه ميكشيد. عربده ميكشيد. شيهه ميكشد. سربلند ميكرد و ميگفت: هارت، پورت.»28
در «شبهاي تهران» هم، «آسيه» دست به چنين اعمالي ميزند. به عنوان مثال: «زن جوان خنديد و از شكاف نيمه بازِ پلكها، جرقههاي جنوني ناپايدار درخشيد. سرپنجههاي خود را ميان موي مرد فرو برد و طرهاي را محكم كشيد. وقتي كه مشت گشود، دستهاي از موي او در دستش بود. خم شد و بهمن را مثل جانوري رام، با التهاب نوازش كرد. دوباره سر برداشت. مغرور و ترسناك، به تكتك چهرهها كه پيش نگاهش شبيه سايههاي خيالي ميلرزيدند، با خيرگي نگريست. نفسي عميق كشيد و چشم بست. چون شاخهاي شكسته تاشد. با تمام قامت بلند خود، روي قالي سرخ افتاد.»29
همچنين، آسيه نيز از خانه فرار ميكند و ميگويد: «فرار كه نه! قهر كردم. از يكي دو ماه پيش، فضاي خانه آنقدر سنگين شده، كه غير قابل تحمل است.»30
اين فرار نمايشي را، «نسترن»، در «شبهاي و تهران» نيز انجام ميدهد، و دوباره به خانه برميگردد. عمل سقط جنين مونس در «طوبي و معناي شب» نيز چنين است:
«زيرزمين تاريك بود و صداي نالة گريهآلود مونس را شنيد. چراغ را پيش كشيد. دختر، در خون ميغلتيد و از درد ناله ميكرد.»31
در مورد خرافات و اعتقاد به جادو و جادوگري نيز، معتقدند كه زنان، باورپذيري بيشتري نسبت به اين مسائل دارند. گفتهاند كه زن، به تلهپاتي، ستارهشناسي، دريافت امواج ساطع از پيكرهاي گوناگون، ...، به ربانيت، به ميزهاي گردنده، به پيشگوها، به درمانكنندهها، اعتقاد دارد. خرافههاي ابتدايي را وارد مذهب ميكند، شمعها، نذرها و غيره، در قديسها، به ا رواح كهن طبيعت تجسم ميبخشد ... رفتار او، همان طلسمشكني و دعاست.»32
در بررسي آثار زنان داستاننويس، مشاهده ميشود كه زري به نذر و نياز اعتقاد دارد و «عمه خانم» همواره دعا ميخواند. در «جزيرة سرگرداني»، «توران جان» با خودش ميانديشد كه «از همين حالا يك دستمال زير چانهاش ببندد دهنش كج نشود. يادش باشد، چشمهايش كه به عزرائيل افتاد، آنها را محكم ببندد. وگرنه چشمها وقزده بيرون ميجهد، و هر كه در قبر رويش را باز بكند، خيال ميكند چشمش همچنان دنبال دنيا بوده.»33 در «خانة ادريسها»، «لقا» مقابل شمع نشسته و دعا ميكند كه آتشكارها به خانه حمله نكنند. در «مادران و دختران»، اثر «مهشيد اميرشاهي»، «شكوه اعظم»،كه در هر دو كتاب «دده قدم خير» و «ماه عسل شهربانو» حضور دارد، شخصيتي خرافاتي است. «هيچ وقت نااميد و دست خالي از پيش ملاكاظم برنميگشت. معجوني، پيه گرگي، حرز جوادي از او ميگرفت و بعد ميآمد. ميكوبيد ميرفت تا ميدان شمسالعماره، كه ملا، گره از كار بستهاش بازكند. چه طالعي ميگفت: الله ربي! راستي كه علم غيب ميدانست! فقط اسم خودش و اسم مادرش را ميپرسيد، و از سير تا پياز زندگياش را ميشمرد. زبان اجنه را حرف ميزد: سفسف! زقزق! هففس! ... به يك چشم بر هم زدن، عدد و رقم را زير هم مينوشت و جمع و تفريق ميكرد، تا ميرسيد به برج سنبله.»34
زنان ارتباط تنگتري با طبيعت دارند، زن، «در ميان گياهان و حيوانات، موجودي بشري است، به صورت نفس آزادي. در آن واحد، از خانواده و نرها رها شده است. در راز جنگلها، تصويري از تنهايي روح خود، و در افقهاي گستردة دشتها، چهرة حساس تعالي را مييابد.»35 گاهي حتي «با غرور، مدعي خويشاوندي خود با شاخ و برگها و گلها ميشود.»36
اين دوستي و نزديكي با طبيعت، جزء روحيه نويسندگان بررسي و انعكاس آن در شخصيتها مشاهده شد. جلوهگري اين خصيصه در زنان، نمود فراوان دارد. زري «سووشون» و دو دخترش، «مينا و مرجان»، به باغ خانهشان علاقه فراوان دارند. خويشاوندي با طبيعت، در آثار عليزاده نيز يافت ميشود: «آسيه»، مادر خود را درخت «هلو انجيري» ميداند. «پارسيپور» در «سگ و زمستان بلند» در مورد «حوري» آورده است:«من گاهي خود عطر ميشدم ـ ذرات گسيخته از هم، ذرات هيجاني ـ و روي همة اشياء موج ميزدم. با تمام ماهيان كف اقيانوس پيوند داشتم و دلم براي باد ميلرزيد. براي علف گريه ميكردم. غروب، وقتي خورشيد سرخ ميشد، حس سجده داشتم. من از زمين، باد، باران و خورشيد بار برداشته بودم. آبستن بودم.»37
در «زنان بدون مردان»، «مهدخت»، «خيال داشت در باغ بماند و اول زمستان خودش را نشا بزند. اين را بايد از باغبانها ميپرسيد كه چه وقتي براي نشا زدن خوب است. او كه نميدانست. ولي مهم نبود. ميماند و نشا ميزد. شايد درخت ميشد. ميخواست كنار رودخانه برويد، با برگهايي سبزتر از لجن، و حسابي به جنگ حوض برود.»38 در «ماجراهاي ساده و كوچك روح درخت»، «شمسي» با آوردن درختي به خانه آرام ميگيرد و ميگويد:«هرچي فكر ميكنم، ميبينم هندوستان رفتن ممكن نيست. حالا اقلاً يك درخت پر از جوانههاي كوچك و تازه ...»39
در مورد احساساتي بودن زنان آمده است: «زن فكر ميكند كه «همه چيز تقصير» يهوديها، يا فراماسونها يا بلشويكها يا دولت است. زن، هميشه، مخالف كسي يا چيزي است.»40 اين مورد، در آثار «پارسيپور» نمود دارد. شخصيتهاي وي، چنين عمل ميكنند. مثلاً در «طوبي و معناي شب» طوبي مدتي از «بلشويكها» ميترسد و همه چيز را به گردن آنها مياندازد. يا، در «بر بال باد نشستن»، «جميله» به شدت از «كمونيستها» بيزار است؛ و در مقابل، موافق سرسخت «آلمان و هيتلر» است.
گاهي نيز به «حرافي» زنان اشاره شده، و در توجيه آن آمده است: «زن براي آن حراف است و زياد و بد مينويسد، كه ميخواهد بيكاري خودش را بفريبد: كلمهها را جايگزين كارهاي غيرممكن ميكند.»41
اين مورد، در داستان «آغاسلطان»، اثر «مهشيد اميرشاهي» نمود دارد؛ كه «وقتي «***» شروع به حرف زدن ميكند، ديگر فايده ندارد. كتاب را بايد كنار گذاشت و بايد شنيد. حتي فايده ندارد كه بگويي «حرف نزن». چون نميشنود. اصلاً نميشنود. مگر داد بزني، تا حنجرهات بخراشد. آن وقت ميپرسد: هه؟ با مني رولكم؟»42
در مجموع، نويسندگان زن، بيشتر شخصيتهاي خود را عاطفي خلق كردهاند. اين آفرينش، به روحية خود نويسنده، و مسائل اجتماعي و فرهنگي و علل و عوامل ديگر برميگردد. گاهي نيز نويسنده، به عمد چنين شخصيتي را آفريده؛ در حالي كه روحيات خودش، با او متفاوت است، و از چنين آفرينشي، قصد القاي افكار و عقايد خود را داشته است.
در اين مورد، يكي از نويسندگان زن معاصر ميگويد: «صفت زنانگي، در نوع نگاه به هستي و بيان دريافتها، بيتأثير نيست... جزئينگري، پرداختن به مسائل عاطفي و خانوادگي، با عشقي مادرانه به اشياء و طبيعت و مردم نگاه كردن، هويت بخشيدن به اشياء، رويكرد به زبان اشاره و تمثيل، گريز از مستقيمگويي، همچون فشه سر به زير زيستن، با سنتها و همه آنچه رنگ و لعابي از گذشته دارد، به بند كلام كشيدن اشياء و با سليقهاي زنانه كنار هم جا دادن، متعالي ديدن عشق و پيوند خوردن با عنصر خيال، وجوه تفريقي است كه بين نوشتة زن نويسنده با مرد نويسنده فاصله مياندازد. در حقيقت، نوايي كه از ساز وجود زن نويسنده برميخيزد، نوايي ديگرگونه است.»43
mozhgan
02-24-2011, 03:01 AM
مقایسه آثار شاعران زن
● مقدمه:
ادبیات فارسی حضور زنان را چگونه در خود پذیرفته است؟ زنان چه فعالیت و تأثیری در ادب پارسی داشتهاند؟ و بالاخره تأثیر زنان در پایهگذاری، پیشرفته و تحولات شعر فارسی، این مهمترین جلوهٔ ادبی زبان فارسی، چگونه بوده است؟
با یک دید کلی بعد از ناصرالدین شاه قاجار بروز تحولاتی چشمگیر در موقعیت و عملکرد زنان ایران پدید آمد به صورتی که هماکنون زن ایرانی امتیازات چشمگیری به دست آورده و از اعتبار و موقعیتی بسیار ممتازتر از گذشته برخوردار گردیده است و تقریباً همدوش و همراه مرد ایرانی در مراکز علمی، فرهنگی، هنری، اقتصادی، سیاسی و حتی گاه نظامی حضوری فعال دارد.
دخالت زنان و تأثیر آنان در آراستن صحنهها و ایجاد حوادث داستانهای عامیانه در قرون و اعصار مختلف به یک پایه نیست. در روزگاری که زنان در کارهای اجتماعی شرکت میجستند و در زندگی روزمره دخالتی قوی و فعالانه داشتند، طبعاً در داستانها اهمیت بیشتری مییافتند.
در هر عصری که زنان به پشت پردهٔ انزوا رانده میشدند و از دخالت در امور اجتماعی باز میمانند، از اهمیت و تأثیر آنها کاسته میشد. زنان در حوزه داستاننویسی حضور چشمگیری نداشتهاند مگر در زمان معاصر بنابراین تأثیر اصلی و بزرگ زنان در ادبیات بیشتر در عرصه شعر بوده است.
در این مقاله با بررسی شعر زنان (پروین اعتصامی، فروغ فرخزاد، طاهره صفارزاده) که هر کدام تقریباً به دورهای از تحولات اجتماعی ایران تعلق دارند، به وجوه افتراق و اشتراک آنان با شعر مردان معاصرشان (محمدتقی بهار، سهراب سپهری، علی موسویگرمارودی) پرداخته و از بررسی این مقایسه به سطح فکری شعر شاعران مرد میپردازیم. به عبارتی تفاوت شعر زن با شعر مرد که آیا احساسات خاصی مثلاً احساسات ملیگرایانه، مذهبی، اعتقادی و ... دارد. خوشبین است یا بدبین، تلقی او نسبت به مسائلی از قبیل مرگ، زندگی، عشق، صلح و جنگ ... چگونه است؟ آیا اثر او درونگرا و ذهنی است یا برونگرا و عینی، با بیرون و سطح پدیدهها تماس دارد یا به درون و عمق پرداخته است؟ فردگرا است یا عشقگرا ...
وجه تمایز تصویری و عاطفی شعر زنان با مردان
چه جنبهها و ابعادی شعر زنان را از شعر مردان جدا میسازد و آیا این ابعاد در شعر شاعر زن فارسی در تمام دورهها دیده میشود یا خیر؟
حقیقت مطلب این است که در موضوعات شعری از قبیل وصف، مدح، پند و اندرز شباهتهای زیادی بین شاعران زن با شاعران مرد دیده میشود؛ این شباهت ممکن است به خاطر تقلیدی بودن شعر زنان و یا اصلاً به خاطر ویژگی و خصوصیات خود این موضوعات باشد که تصویر و زبان و لحن و عاطفه مشابهی را میطلبد.
در این نوع اشعار شاید بتوان گفت «مهمترین عامل شناخت شعر زنانه از شعر مردانه را باید در نحوهٔ اندیشه و نگرش جستجو کرد» نه «تصاویر و زبان حتی اگر زبان صد در صد مردانه باشد.» غیر از نحوه تفکر، به نظر میرسد تنها حوزهای که میتوان در آن شعر زنانه را از شعر مردانه تشخیص داد حوزهٔ غزل و اشعار عاشقانه است؛ زیرا اینجاست که احساسات و عواطف در حیطه شخصی جلوه میکنند و میتوان جنس گویندهٔ آن را تعیین نمود.
چنان به نظر میرسد که زن از بین رشتههای مختلف ادبی فقط در قسمتهای مکاتبه، غزلسرایی و رماننویسی توانسته است به کمال هنرنمایی کند و در قسمت درامنویسی، انتقاد ادبی، مقالهنویسی و سرودن اشعار رزمی و هجایی ابداً نام مهمی از خود باقی نگذاشته است. زیرا همین صور ادبی هستند که احساسات شخصی انسان را نمایان میسازند و قسمت عمده زندگانی زن هم آمیخته به عشق و نتیجه احساسات است.
اما آیا عواطف مخصوص زنان در شعر فارسی انعکاس روشنی دارد؟ برای پاسخگویی به این سؤال بهتر است ابتدا به معنای عاطفه نظری بیفکنیم؛ منظور از عاطفه، اندوه یا حالت حماسی یا اعجابی است که شاعر از رویداد حادثهای در خویش احساس میکند و از خواننده یا شنونده میخواهد که با وی در این احساس شرکت داشته باشد.
نمیتوان به یقین پذیرفت که امکان آن باشد که هنرمندی حالتی عاطفی را به خواننده خویش منتقل کند؛ بیآنکه خود آن حالت را در جان خویش احساس کرده باشد. به استناد به همین موضوع مطلب را پیمیگیریم و در بخشهای بعدی به اجمال تفاوتهای شعری زن و مرد را بیان خواهیم نمود.
● پروین اعتصامی
از آن جا که تاریخچه زندگی پروین در این مقاله نمیگنجد لذا روند اصلی موضوعی را که همان محتوا و بنمایه اشعار او از لحاظ فکری است دنبال میکنیم.
پروین در قطعات خود، مهر مادری و لطافت روح خویش را از زبان طیور، از زبان مادران فقیر، از زبان بیچارگان بیان میکند. گاه مادری دلسوز و غمگسار است و گاه در اسرار زندگی یا ملای روم و عطار و جامی مقامی دارد.
او بیشتر نگران وظایف مادری است وقتی از اندیشهها خسته میشود، بیاد لطف خدا میافتد و قطعه لطف حق را مردانه میسراید و خواننده را با حقایق و افکاری بالاتر آشنا میسازد، و در همان حال نیز از وظیفه مادریش دست بر نمیدارد و باز هم مادری است نگران نفس، اهریمن را که روح آریایی با آن وجود دوزخی کینه دارد، همه جا در کمین جان پاک آدمی میداند، تشکیل خانوادهٔ مهربان و سعادت آرام و بیسر و صدا را نتیجه حیات میپندارد.
دکتر یوسفی مینویسد: «شعر پروین از لحاظ فکر و معنی بسیار پخته و متین است، گویی اندیشهگری توانا حاصل تأمل و تفکرات خود را درباره انسان و جنبههای گوناگون زندگی و نکات اخلاقی و اجتماعی به قلم آورده بیگمان او در این باب از سرچشمه افکار پیشنیان نیز بهرهمند شده است اما نه آن که سخنش رنگ تقلید و تکرار پذیرفته باشد بلکه در اندیشه و طرز بیان از اصالت برخوردار است.»
پروین زنی مطیع و فرمانبردار و عفیف و پاک و صمیمی است ولی در عین حال سخت دربند دوگانگی خیر و شر، قوی و ضعیف، غنی و فقیر و پادشاه و گداست.
تخیلش از طریق زبان اشیاء و حیوانات کار میکند. ولی هرگز به در هم ریختن یادهای مختلف حافظه و از میان برداشتن دیوارهای زمانی و مکانی یادها، توجهی ندارد. شعرش هیجانانگیز، پرشور و حال، اعجابانگیز و تکان دهنده نیست.
یکی از بارزترین ویژگیهای اشعار دیوان او این است که در آنها خبری از مسائل عیاشی و عاشقانه که شعر فارسی سرشار از آن است، نیست، او بیشتر به این مسائل پرداخته که به هم میهنان خود یاد بدهد تا به چه صورت یک زندگی پاک و عاقلانه و سعادتمندی را دنبال کنند. اشعار او بیشتر تعلیمی است.
مدار اندیشه پروین بر کار و کوشش، مذهب، رنج و غم مردم میچرخد هر چند که به اقتضای روح لطیف و خواهرانهای که داشته و چه اقتضای زمان، به سیاست و مسائل جاری آن نپرداخته است و قلمرو شعری او به مکان زمان و حوادث خاصی محدود نیست.
پروین در اشعارش چند باری بیشتر به عشق اشاره نکرده لکن نه آن عشقی که در مکتب لیلی و مجنون درس میدادند. عشقی که جور یار و زردی رخسار و ... آن نبود. منظور شاعر عشق الهی و به دور از عشقهای مادی است، به همین سبب در هیچ کجای آن، شعری که مصاحبت مردی در آن آرزو شده باشد نمیبینیم و این آرزوها برای پرنده و چرنده این دفتر هم مفهومی ندارد.
کتاب عشق را جز یک ورق نیست
در آن هم، نکتهای جز نام حق نیست
مقامی که پروین برای زن قائل است، و آنرا بارها در اشعارش مطرح میسازد، خیلی بالاتر از مقامی است که مدعیان تجدد برای زن مسلمان ایرانی در نظر داشته و پیشنهاد و تحمیل کردهاند، زن شعر پروین چون خود او موجودی قدسی، سازنده، مستحق و قادر به دانا شدن و آفرینش نیکیها و پروردن فرزندان برومندی است. وی حقوق زن و مرد را یکسان میداند در حالی که اکثر شاعران مرد این حق را یکسان بیان نکردهاند.
چه زن، چه مرد کسی شد بزرگ و کامروا
که داشت میوهای از باغ علم، در دامان
و یا در قطعه نهال آرزو تفاوت میان زن و مرد را در دانستن میداند:
به هر که دختر بداند قدر علم آموختن
تا نگوید کس، پس هشیار و دختر کودن است
لذا خلاصه موضوع تمام قصاید پروین با توجه به دستهبندی محتوا به صورت زیر ارائه میشود:
۱) خلاصه موضوع تمام قصاید پروین پند و اندرزهای اخلاقی، اعراض از دنیا، هوشیاری در مقابل فریبکاری جهان، زودگذر بودن عمر، نکوهش تن و در مقابل آن تجلیل از روح و روان و عقل و فضل و هنر میباشد و در همهٔ اینها پروین مانند حکیمی پیر و با تجربه به خوانندهٔ اشعار خود گفتگو میکند.
۲) در قسمت قطعات تمثیلی هم پیام پروین به این صورت است: داشتن قدرت شناخت ارزشها، یکرنگی با دیگران و دوری از نفاق و بدگویی نسبت به دیگران، کمک به بیچارگان و دوری از دنیا.
۳) در قسمت مثنویها هم این پیامها به چشم میخورد: رعایت حقوق دیگران و کمک به ناتوان، وقتشناسی، و تجلیل از علم و هنر.
۴) در تنها غزل دیوان نیز با اینکه دارای مضمونی اجتماعی است، بلافاصله بعد از چند بیت به مطالبی چون پند و اندرز و یا کشتن و درو برخورد میکنیم.
به تدریج در اشعار پروین، آثار مناشقات اجتماعی و عدم هماهنگی بین ثروت و فقر به چشم میخورد. از مسایل قابل توجه در مورد اشعار پروین این است که مضامین عاشقانه در اشعار نمودی آنچنانی ندارد و اگر از یک غزل آن هم در بینی آغازین و نیز ابیات آغازین و گذرای ۲ تا ۳ قطعه بگذریم که اشارتی گذرا به مسایل عاشقانه دارد دیگر هیچ نشانی از این موضوع در شعر پروین دیده نمیشود.
قضاوت درباره اینکه آیا عواطف عمیق زنانهٔ پرورش در اشعارش منعکس شده است یا خیر، مشکل است؛ زیرا اگر هر عنصر کلامی را ملاک انعکاس عواطف شاعر در شعرش بدانیم باید اذعان کنیم بسیاری از عناصر کلامی که نشانگر روح زنانگی یک شاعر باشند، از قبیل: نخ، سوزن، ماش، عدس و ... در شعر پروین وارد شده است.
از طرف دیگر بعضی نشانههای معنایی هم دیده میشوند که نشانگر روح زنانه و عاطفه مادرانهٔ اوست نظیر درد و اندوههایی که از زبان دختران یتیم بیان میدارد و یا صحنههای گفتگو و مراقبتی از حیوان به عنوان مادر به نمایش میگذارد.
اما اگر تمام جنبههای عاطفی انسان را ملاک قرار دهیم باید بگوییم در انعکاس عواطف خود ناتوان است و عاطفه عمیق زنانه شاعر در شعرش منعکس نشده است فقط به صورت غیرشخصی عاطفه مادری آن هم در هیأت دیگران و گذرا دیده میشود عاطفهای که هیچگاه خود شاعر آن را تجربه نکرد.
دایره لغات اشعار پروین متوسط است و در دیوان او به لغات تکراری، به کرات برخورد میکنیم. اما باید بدانیم که این تکرار حاکی از نظام خاص فکری اوست.
● پروین و بهار
اگر بخواهیم قیاسی داشته باشیم به شاعران مرد زمان پروین ملکالشعرای بهار بهترین انتخاب است.
شعر ملکالشعرا در عین دوری از هرگونه تکلف و تصنع زیباست و در عین زیبایی رسا و روان فصیح، معانی تازه و تشبیهات بدیع و توصیفات عالی و تمام، با استعمال الفاظ اصیل و فصیح و ترکیبات صحیح از مختصات شعری اوست. شعر بهار بیان و قالب شعر گذشتگان را دارد اما در معنی و لفظ او نوآوریهای ارزندهیی هست که روشنبینی او را در مسائل سیاسی و اجتماعی مینماید به قالب نوگرایشی محدود یافت و گاه شعر خود را با پیکره چهارپارههای امروز پدید آورده است.
شعر او را از نظر موضوع میتوان به سیاسی و انقلابی و اجتماعی و انتقادی و ادبیات شورانگیز عاشقانه تقسیم کرد. با این دستهبندی به چنین عناوینی میرسیم:
۱) منقبت پیامبر (ص) و ائمه اطهار:
اشعار زیادی از ملکالشعرا به این امر اختصاص داده شده است اما در دیوان پروین از اینگونه اشعار مذهبی خبری نیست.
زهرا آن اختر سپهر رسالت
کاو را فرمانبرند ثابت و سیار
فاطمه فرخنده ماه یازده سرور
آن بدو گیتی پدرش سید و سالار
۲) پند و اندرز به پادشاهان و حکام وقت:
در ترکیببند آئینه عبرت به یکی از این نمونههای بسیار مهم و جالب توجه کرده است پروین نیز چون بهار عمل کرده با این تفاوت که او به صورت تمثیل و حکایت پادشاهان را به باد انتقاد میگیرد و یا پند و اندرز میدهد.
۳) توصیف فصلهای سال:
توصیف فصلهای سال و جلوههای گوناگون طبیعت، یکی دیگر از موضوعهای مکرر در دیوان بهار است در حالیکه در دیوان پروین به توصیف فصلها و طبیعت کم پرداخته شده است قدرت خارقالعاده پروین در شرح عواطف قلب و عوالم معنی است و هر جا که به وصف منظرهای طبیعی پرداخته ضعف تخیل و فقد دید زیباشناسی خود را آشکار کرده است.
۴) شعرهای سیاسی و انقلابی:
از موضوعات مهم دیگر دیوان بهار است اما پروین که ۲۰ سال دوران خلاقیت شاعرانه او دقیقاً همان بیست سال فرمانروایی رضاشاه بود که در طی آن حق آزادی سخن پایمال گشت لذا جبراً از صحنه سیاست و اجتماع کشور بر کنار گشته است.
هر چند که از طرفی خود زنان تمایل به عنوان کردن مسائل سیاسی نداشتن از طرف دیگر نیر محیط اجتماعی ایران نیز برای شکوفایی استعداد زنی جوان مانند پروین که با تربیتی سنتی بزرگ شده بود چندان سازگاری نداشت.
۵) شعرهای عاشقانه:
اشعار عاشقانه در شعر بهار زیاد است اکثر غزلها و تغزلها او رنگ و بویی اینچنین دارد اما در دیوان پروین یک غزل و چند غزلگونه وجود دارد و به قول مرحوم بهار «چون غزلسازی ملایم طبع پروین نبوده آن پنج شش غزل را باید قصاید کوتاه خواند.»
۶) مفاخره
اکثر شاعران از قدیم تا امروز گاهی با دواعی و علل متفاوت شعر خود را با الفاظ و تعبیراتی ستودهاند که گاهی بجا و در خور پایگاه بلندشان در سخنرایی است و گاهی نیز به لاف و گزاف مدعیان کم مقدار نزدیکتر است.
پروین فقط در یک قطعه شعری که برای سنگ مزار خود ساخته، یعنی می خواسته پس از مرگش دیده شود، خود را «اختر چرخ ادب» نامیده است.
اما بهار، در اشعار متعدد، شعر و علم و اندیشه خویش را میستاید (البته ناگفته نماند هر جا از عظمت مقام و شهرت جهانگیر خویش یاد میکند در حقیقت به مقابه با سعادت، غمازان و حسد حاسدان برمیخیزد.)
ز شعر قدر و بها یافتند اگر شعرا
منم که شعر ز من یافته است قدر و بها
● فروغ فرخزاد
فروغ فرخزاد در سه کتاب اولش (اسیر، دیوان، عصیان)، بیشتر هوسهای زنانه را به نظم میکشید ولی با (تولدی دیگر) به سوی ایجاد تصاویر زنانه از زندگی خصوصی و اوضاع محیط خود گرائیده است. دیوار دومین اثر وی وضعی را میرساند که شخص میخواهد تمام محدودیتهای سنتی را درهم شکند. چرا که خود را در دنیایی از خود بیگانگی در مییابد که دور و برش را دیواری حصار کرده است.
در سومین اثرش (عصیان) سادهترین و عمیقترین مضمون کشف شده هویت انسانی هویت شیطانی را و مسأله بنیادی فلسفی اختیار و اجبار را عرضه کرده است.
نوع نوشتههای فروغ بسامد برخی واژهها و کاربرد آن در دید اول هر مخاطبی را بر آن میدارد که این احتمال را بدهد که شاعر این قطعات زن است، زنی که در چهار دیوار اسارت خانگی در برابر سنتها و اخلاقیات معمول خانوادگی میایستد و با جسارتی که خاص اوست، تنها احساسات و تمایلات غریزی خود را بر ملا میسازد که می توان گفت هم از نظر تصویر و هم از لحاظ فکر و محتوا، خاص اوست.
فکر و محتوا در سه کتاب اول از چهارچوب (من) زنی که درگیر با مسائل سطحی و ظاهری و پیش پا افتاده است فراتر نمیرود.
او به هیچ مسألهای عمیقاً نگاه نمیکند و نمیاندیشد. او چون گزارشگر پرشتابی میماند که عواطف و احساسات ابتدایی خویش را به سرعت و به راحتی منعکس میکند و در ابراز این احساسات سطحی، بیپرده و بیپروا سخن میراند، مثلاً در شعر شب هوس از دفتر شعر اسیر میخوانیم:
سرشار/ از تمامی خود سرشار/ میخواهمش که بفشردم بر خویش/ بر خویش بفشرد من شیدا را/ بر هستیم به پیچد، پیچد سخت/آن بازوان گرم و توانا را/ در لابه لای گردن و موهایم/ گردش کند نسیم نفسهایش/ چون شعلههای سرکش بازیگر/ در گیر دم به همهمه در گیرد/ خاکسترم بماند در بستر/ در بوسههای پر شررش جویم/ لذت آتشین هوسها را/...
شاید سادگی شعر فروغ، از این سرچشمه میگیرد که بین تجربیات روزمره زندگی و چیزی که او به صورت شعر در میآورد فاصلهای وجود ندارد.
بیان احساسات تند عاشقانه، گله از معشوق و سختیهای عشق، اشعاری خطاب به پسر یا شوهر ارائه تصویری از خانهای متروک و بیرونق که خانه خود شاعر بعد از طلاق است و نیز سطح گونههایی که نوعی عصیان و سرکشی در مقابل جامعه است از جمله محتواهای سه کتاب دوره اول شاعری فروغ است. محتوای کتابهای دوره دوم عبارت است از احساس مرگ، احساس تاریکی و شب اضطراب و پریشانی و عدم رابطهٔ با دیگران و تلاش برای ایجاد این رابطه، یادآوریهای دوران کودکی و آرزوی آمدن آن به خاطر صمیمیتی که در آن بود.
فروغ فرخزاد در زمینه انعکاس عواطف و روحیات عمیق زنانه پیشتاز زنان شاعر است. او هم در زمینه انعکاس عواطف یک زن صمیمیت و رکگویی خاص خود را دارد و هم در حوزهٔ بیان وجدانهای اجتماعی از دیدگاه یک زن بیانی روشن و آشکار دارد.
و «فروغ هیچگاه میل ندارد از پشت پرده سخن گوید و همیشه از روبرو با مسائل برخورد می کند»
فروغ در اشعارش آنچنان صمیمی و صریح حرف میزند که میتوان آن اشعار را نمونهای بارز از «ادبیات شخصی» دانست.
خود فروغ خوب به مسأله صمیمیت و عاطفه عمیق شاعرانه واقف است و میگوید:
«شاعر بودن یعنی انسان بودن.
بعضیها را میشناسم که رفتارشان هیچ ربطی به شعرشان ندارد. یعنی فقط وقتی شعر میگویند که شاعر هستند بعد تمام میشود؛ دو مرتبه میشوند یک آدم حریص شکموی تنگنظر بدبخت حسود حقیر. من حرفهای این آدم را قبول ندارم. من به زندگی بیشتر اهمیت میدهم.»
● سهراب سپهری و فروغ فرخزاد
سپهری شاعری است که از دورهٔ ابتدایی شعرش تا دورهٔ جستجو و از آن دوره تا دورهٔ یافتن خط فکری مشخص و زبان شعری مختص (که حتی بی امضاء هم شناخته میشود) جهانی آرمانی را میجوید. جهانی که در آن «عشق» پیدا باشد «دوستی» پیدا باشد و «کلمه»، «آب»، «عکس اشیا و آب»، «سمت مرطوب حیات» و «شرق اندوه نهاد بشری» پیدا باشد.
اما همانطور که گفته شد فرخزاد مسائل اجتماعی و سیاسی زمان خود را درک میکند و به صور گوناگون در اشعارش منعکس میسازد. ولی سپهری تا آخر، جهان آرمانی و ذهنی خود را حفظ میکند. و از جریانهای اجتماعی، سیاسی زمان دور میماند. و اگر احیاناً چشمش به «قطاری» میافتد که «سیاست» را میبرد، آن را خالی میبیند.
من قطاری دیدم ، که سیاست میبرد و چه خالی میرفت (صدای پای آب صفحه ۲۷۹)
سپهری و فرخزاد در بیان حالات و شدت احساسات تقریباً چون یکدیگر هستند با این تفاوت که «فرخزاد» در بیان خواستهها، آرزو و احساسات شخصی خویش بیپروا و بدون هیچگونه ملاحظهای سخن میگوید (مخصوصاً در سه کتاب دوره اول).
ولی سپهری بندرت تمایلات و خواستههایش را ابراز میکند. او به بیان نفسانیات صرفاً اکتفا نمیکند و تجربه خود را به عوالم نفسانی منحصر نمیکند. او به مرز جدیدی از صمیمیت شاعرانه دست یافته است؛ که در آن تصاویر شعریش، زلال، روشن، پاک و پر اشراق جلوه میکنند و گوئی قداست خاصی بر فضای شعر او حاکم است که او را از اندیشیدن به علائق و پسندهایش به جهان مادی باز میدارد.
طبیعت ستایی یکی دیگر از ویژگیهای شعر سهراب است، از آنجائیکه «پیشه شاعر نقاشی» است حساسیت و ظرافتهای خاصی را در ترسیم نمودن چهرههای مختلف طبیعت بکار میگیرد. در حالیکه فروغ کمتر به توصیف طبیعت پرداخته است. و در یکی دو جا، که به این امر پرداخته بسیار ضعیف و سطحی، سخن رانده است.
شیوه بیان مستقیم یکی دیگر از ویژگیهای مشترک برخی از اشعار سپهری و فرخزاد است و همچنین سطور ساده شعری هم از ویژگیهای مشترک هر دوی آنهاست.
اشاره به آئینها، اصطلاحات دینی و مذهبی، اشاره به اسمهای خاص تاریخی و جغرافیایی، از ویژگیهای شعر «سپهری» است.
ولی فرخزاد با اینکه مسافرتهای زیادی به داخل و خارج از کشور داشته است و با «تورات» هم آشنا بوده جز در آیههای زمینی به اطلاعات به دست آمده خویش که حاصل تجربههای فوق باید باشد، اشاره نمیکند.
دید سهراب عمدتاً مثبت بوده در حالی که نگرش فروغ به جهان از دریچه مخالف بوده است.
زندگی رسم خوشایندی است/ زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ/ پرشی دارد اندازهٔ عشق/ زندگی چیزی نیست، که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود/ زندگی جذبه دستی است که میچیند/ زندگی بعد درخت است به چشم حشره/ زندگی تجربه شب پره در تاریکی است... (سپهری صدای پای آب صفحه ۲۹۰)
زندگی شاید/ یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد/ زندگی شاید آن لحظه مسدودیست/ که نگاه من، در نی نی چشمان تو خود را ویران میسازد/ و در این حسی است/ که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آویخت... (فرخزاد تولدی دیگر صفحه ۱۵۱)
● طاهره صفارزاده
از ویژگیهای اشعار صفارزاده توجه به مسائل دینی مخصوصاً مذهب شیعه است.
صدای ناب اذان میآید/ صفیر دستهای مؤمن مردیست که حس دور شدن، گم شدن، جزیره شدن را/ ز ریشههای سالم من بر میچیند/ و من به سوی نمازی عظیم میآیم/ وضویم از هوای خیابان است و/ راهنمای تیره دود/ و قبلههای حوادث در امتداد زمان... (دفتر دوم صفحه ۹۱)
بیان مسائل سیاسی و اشاره به وقایع مهم جهان، دیگر ویژگی فکری او محسوب میشود. او معمولاً در تمام آثارش به جریانهای سیاسی ایران و جهان نظر دارد. و دیگر اینکه اشاره به تقابل عرفان و مذهب با قرن پلاستیک و عصر ماشین با طبیعت.
صفارزاده در خلال اشعارش به «زن بودن» خویش اشارههای متعدد دارد و غیر مستقیم دیدگاههای جامعه را نسبت به زنان منعکس میکند. مثلاً آنجائیکه که از تولد خویش یاد میکند چنین مینویسد:
من زادگاهم را ندیدهام/ جایی که مادرم/ بار سنگین بطنش را/ در زیر سقفی فرو نهاد/ هنوز زندهست/ نخستین تیک تاکهای قلب کوچکم/ در سوراخ بخاری/ و درز آجرهای کهنه/ و پیداست جای نگاهی شرمسار/ بر در و دیوار اتاق/ نگاه مادرم/ به پدرم/ و پدربزرگم/ صدای خفهیی گفت/ دخترست!...
صفارزاده معمولاً با استفاده از زبان محاوره، اصطلاحات عامیانه، حتی مطرح کردن شعارها، تلاش میکند به شعر و زبان مردمی نزدیکتر شود.
شاید به همین دلیل، از آوردن واژهها و اسامی، از زبانهای بیگانه خودداری میورزد. و از رمز و اشارههای دور و دراز چشم میپوشد.
● علی موسوی گرمارودی و طاهره صفارزاده
شعر صفارزاده، فقط در بکارگیری بسامد واژههایی که مبین «زن بودن» سراینده است با شعر زنان مشترک است. و از جنبههای مختلف دیگر، مخصوصاً فکر و محتوا، تفاوتهای آشکاری با آنان دارد. از دیگر سو، وجه تمایز خاص خود را با شعر مردان، همچنان حفظ میکند. اشعار وی با گرمارودی در یک خطوط فکری مشترک است.
گرمارودی در آثار خود، هم در قالبهای کهن شعر فارسی و هم در شعر نیمایی (بحور شکسته و چاره پاره) و هم در شعر سپید طبع آزمایی کرده است.
گرمارودی در بیشتر اشعارش به بیان عقاید مذهبی و گرایشهای دینی خویش پرداخته و به مناسبتهای مختلف مذهبی، شعرهای متنوعی سروده است. و از این نظر با اشعار خانم صفارزاده قابل مقایسه است. قطعات «بهار در خزان»، «سایهسار نخل ولایت»، «افراشته باد قامت غم» و «خاستگاه نور» از زیباترین اشعاری محسوب میشوند که به همین مناسبتها سروده است.
از دیگر ویژگیهای شعر او، توجه به مسائل سیاسی و وقایع روز است. که به گستردگی به آن پرداخته است. و دیگر آنکه توجه به طبیعت و جلوههای گوناگون آن از ویژگیهای شعری اوست در حالیکه صفارزاده به ندرت به طبیعت پرداخته است.
شعر صفارزاده و گرمارودی اندیشههای شکل یافته است که در قالب کلمات عرضه میشود. حال آنکه شعر واقعی کلماتی شکل یافته است که اندیشهای را عرضه میکند در اشعار آن دو، بیشتر اندیشه به معنای خاص خودش جریان دارد تا تصویر؛ یعنی شعرشان حاوی فکر و اندیشهای است که خواننده را به دانستنی جدیدی فرا میخواند و زمینه نوعی تأثر را در او بوجود میآورد.
در شعر صفارزاده، فرصتها گرانبهاترند و خواننده با شاعری مواجه میشود که اسلوب گرمارودی را در زبانی فشرده و موجزتر و با بار بیشتر از لحاظ اندیشه و تفکر میبیند هر دوی آنها، با استفاده از تعابیر مذهبی و قصص و آیات قرآن به صورت تلمیح و جهان مداری و سیاست محوری، رنگ و بوی خاص به اشعارشان بخشیدهاند.
سیاست محوری، در هر مجموعه آثار هر دو، آنها را به سمت صراحتگویی و بیان مستقیم متمایل میکند. با این حال اشعار صفارزاده و گرمارودی از نظر اسلوب زبانی جاذبهای برای نسل جوان نداشته است.
● جمعبندی و نتیجهگیری:
۱) معمولاً اکثر زنان و مردان شاعر معاصر واقعگرا (برونگرا) هستند. یعنی به رویدادهای جامعه و تحولات اجتماعی و سیاسی توجه دارند، با این تفاوت که: مردان شاعر، به علت حضور همه جانبه در اجتماع، با دیدی بازتر به طرح مسائل و وقایع مختلف میپردازند و زنان به فراخور حال و تا آنجا که محدودیتهای خانه و اجتماع اجازه دهد.
پروین که کمتر خوانندهای پیدا میشود که دیوانش را بخواند و تحت تأثیر همدردیهای او (با محرومان و ستمدیدگان جامعه) قرار نگیرد. او همچنین در قالب تمثیل چهره ستمکاران و زورگویان زمانه را ترسیم میکند. و به این ترتیب توجه مردم را به مصائب و مشکلاتشان جلب میکند.
فروغ نیز در دو کتاب «تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» از خود محوری بیرون میآید و با نگرشی تازه به اجتماع و مسائل متعدد آن نظر میکند. و طاهره صفارزاده هم از همان ابتدای شاعری و در اولین مجموعه اشعارش «رهگذر مهتاب» با قطعه « کودک قرن» به طرح مشکلات و رویدادهای اجتماعی و تا حدودی سیاسی میپردازد و در آثار دیگرش، تقریباً تمام قطعات شعری او را مضامین اجتماعی، سیاسی و بعدها مذهبی در برمی گیرد.
و اما شاعران مرد، به خاطر آزادی عمل بیشتر، به طرح عینیتر مسائل اجتماعی و سیاسی میپردازند. در تاریخ ادبیات ایران شاید کمتر شاعری به اندازه بهار اشعارش را به ثبت رویدادهای تاریخی، اجتماعی و سیاسی زمان اختصاص داده باشد. و از این نظر با هیچ شاعری قابل قیاس نیست.
از مردان شاعر این دوره که کمتر به مسائل سیاسی و اجتماعی توجه نشان داده است میتوان به سهراب اشاره کرد که درونگرایی اختیار کرده و از این جهت مورد انتقاد معاصرانش قرار میگیرد. گرمارودی هم که در سر تا سر اشعارش به مسائل اجتماعی، سیاسی و مذهبی توجه تام و تمام نشان میدهد.
۲)ـ در بیان مسائل عاطفی و خانوادگی و با احساساتی حادتر از مردان، شعر گفتن، یکی دیگر از ویژگیهای شعر زنان است که کمتر در شعر مردان جلوه کرده است.
پروین که بسامد بالایی از اشعارش را به ترسیم چهره کودکان بیسرپرست و بینوا اختصاص داده است و با هنرمندی تمام و ایفای نقش مادرانه به توصیف حالات مختلف کودکان خردسال پرداخته است. فروغ هم که در چند قطعه از سه کتاب نخستینش و یکی دو قطعه در دو کتاب دیگر عاطفه و مهر مادری را مطرح کرده است.
در حالی که در اشعار مردان به ندرت به شعری با احساس و عاطفه بر میخوریم.
۳) هر چند از نظر روانشناسی، زنان در بروز احساستشان راحتترند. ولی اکثر زنان شاعر ایرانی به اصول و آداب اجتماعی و مذهبی پایبند هستند و از ابراز علائق و گرایشهای شخصی و خصوصی خودداری میکنند. و یا اگر «بندرت» اشاره میکنند با حجب و حیا و پوشیده و غیر مستقیم است.
۴) زنان شاعر، معمولا اهل مفاخره نیستند. در دیوان پنجهزار و چند بیتی «پروین اعتصامی» فقط در یکی دو جا از خود میگوید:
اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است.
در حالیکه مردان شاعر به تبعیت از سنت معمول و مرسوم دیرینه ادب فارسی، به کرات خویشتن را مطرح میسازند و به اشعار خود میبالند.
۵) تا زمان فروغ شعر فارسی از داشتن معشوق مرد، معشوق مردی که از دیدگاه جنسی، عاطفی و جسمانی یک زن دیده و تصویر شده باشد، محروم مانده است. و نیز میتوان بر این نظر تأکید کرد که غالب شاعران زن ما، جهان درون و بیرون را از چشم شاعران مرد ملاحظه کردهاند و همانند آنان عاشق زلف سیاه و خط و خال معشوقی زنبور میان بودهاند.
ما هیچگاه نگاه زنانهٔ عمیقی به جهان در ادبیات خود نداشتهایم. در حالی که شاعران مرد از ابتدا در شعرهاشون به این مسئله اشاره داشتهاند و در شعر آنها به وفور به علاقه خود به زن و معشوق زن خود بر میخوریم.
در شعرهای پروین در حوزه لغات و ترکیبات نشانههای زن بودن او پیداست و اگر عاطفهای در شعرش منعکس شده است عاطفه مادرانه است در حالی که خود او یک مادر نبوده است. اما پس از تقریباً هزار و دویست سال سابقه ادبیات فارسی فروغ موضوعاتی را با تصاویری جدید برای اولین بار در شعر فارسی مطرح کرد و مضامین جدید آفرید؛ مثلاً شاعران کهن جز به ندرت درباره زندگی خصوصی خود سخن نگفتهاند.
با تسلطی که او به شعر داشت چه بسا که توانست نگاههای زنانهٔ خود را به جهان درون و بیرون تبدیل به اشعاربلندی کند و به غنای ادبیات عاطفی و صمیمانهٔ ما بیفزاید.
به هر حال بعد از فروغ بود که زنان شاعر به ارائه تصاویر و همراه آن عواطف مخصوص زنانه اشعار خود پرداختند. البته نه به مهارت و خوبی فروغ بود و از طرفی دیگر با شدت و ضعفها و تفاوتهایی همراه بود.
۶) در شعر مردان وسعت بکارگیری از قالبهای شعری و رعایت قافیهها و اصول ادبی بیشتر از شعر زنان به چشم میخورد.
۷) مردان شاعر در ترکیبآفرینی خلاقتر هستند. در حالی که بسامد برخی از واژهها در شعر زنان تفاوت معنیداری با شعر مردان دارد؛ که همین امر خواننده را به زن بودن شاعر متوجه میکند.
۸) از نظر فکری شعر اکثر زنان وجه تمایز خاصی با شعر مردان دارد.
۹) حوزه شعر زن در زمینه ادبی، محدودتر از شعر مردان است.
۱۰) زنان در بیان مسائل احساسی و عاطفی، پیشگامتر از مردان هستند.
۱۱) مهمترین نکتهای که در اولین برخورد با شعر شاعرههای جوان معاصر به چشم میخورد کمبود اصالت و فقدان استقلال لازم شعری است.
اکثریت اشعار شاعرههای جوان سوزناک و دردآور است و میبینم که حتی از تأثیر تصویرسازی دلنشین هم در این اشعار خبری نیست و آنچه اصالت کار شاعران بزرگ است در شعر شاعرهها دست نزده باقی مانده است و تنها رویه کار مورد تقلید است.
به سادگی میتوان یکی از علل توجه شاعرها به شعر فروغ فزخزاد، اشتراک شرایط زندگی آنها دانست. اکثر شاعرههای ما به علت شرایط زندگی و نیز به خاطر موقعیت سنی خویش «عشق» را مظهر اصلی شعر خود برگزیدهاند و در حدود ۸۰% از مجموع اشعار آنها به اصطلاح «عاشقانه» است.
شاعرهها در تصویرسازی دو روش دارند؛ یا از همان فوت و فن قدیمیها استفاده میکنند که خود به خود، اگر شعرشان روشن و با معنی است لکن کهنه و تکراری و تقلیدی محسوب میشود . یا به تقلید از شعر موج نو دست به ساختن تصاویر تازه اما بسیار دور از ذهن میزنند و شاید یکی از علل پراکندهگوییشان همین عدم رعایت اصول در خلق اجزاء شعری است.
لذا ملاحظه میشود که نه تنها در گذشته بیشتر اشعار شاعران زن از جهت تصاویر و نیز انعکاس عواطف جنبهای تقلیدی داشته است، بلکه بعد از فروغ هم که حرکتی تحولی از این جهت آغاز شده بود جنبهٔ تقلید و حتی کتمان عواطف همچنان ادامه مییابد. چیزی که در شعر شاعران مرد امروزی به ندرت دیده میشود.
mozhgan
02-24-2011, 03:05 AM
طوطى نامه و حكايت فريبكارى زنان
از كتاب كليله و دمنه كه در بعضى از داستانهايش حكايت بى وفايى زنان مى رود كه بگذريم به كتابى مى رسيم سراسر سخن از فريبكارى زنان.
طوطى نامه كه نام ديگرش جواهرالاسمار است مجموعه اى است از داستانهاى كوتاه و مرتبط, موضوع تمام حكايات به گونه اى ذكر فريبكارى زنان است!
داستانها را طوطى مى گويد. طى پنجاه و دو شب و به قصد انصراف خاطر يك زن. نام اين زن ((ماه شكر)) است و ماه شكر زن ((صاعد)) است و صاعد, ارباب طوطى پسر بيست ساله بازرگان ثروتمندى است سعيدنام.
طوطى سخندان را صاعد خريده است در آغاز تجارتش. و سودهاى كلانى از جانب او نصيبش شده است; به اين جهت خاطر طوطى را خيلى مى خواهد. هنگام سفر سفارش پشت سفارش كه ماه شكر مواظب باشد و در هر كارى ـ چه در صلاح و چه در فساد ـ نظر طوطى را بخواهد.
ماه شكر زن صاعد, جوان و زيباست. روزهاى آغازين ازدواج است كه صاعد به سفر مى رود. ماه شكر به وسوسه پيرزنى مكار بدلى مى جويد و دل به جوانى مى بازد و براى ديدار او از طوطى نظر مى خواهد. طوطى غيرتمند و حق شناس و سخندان است. به چاره جويى آن قدر ماه شكر را به فسانه سرگرم مى كند تا صاعد از سفر باز گردد.(3)
طوطى در پنجاه و دو مجلس حكاياتى از بى وفايى زنان و نتيجه ناخوشايند آن براى ماه شكر باز مى گويد و او را سرگرم مى دارد!
در حكايات اين كتاب زن در برابر مرد هر چند به ظاهر ساكت است اما در نهان آرام نيست. مرد در اين كتاب باور دارد كه زن لعبتى است اسباب سرگرمى او. از اين روى مرد اين كتاب در برابر زن اداى خداى آسمانى را درمىآورد. مى خواهد همه اش فرمان بدهد اما زن هم از ديرباز به ظلمى كه بدو روا داشته اند تسليم نبوده است. ناچار در برابر مرد موضع مى گيرد. موضع زن در اين كتاب عدم تمكين از مرد است. نافرمانى و عدم تمكين از مرد به خدعه و نيرنگ انجام مى گيرد.(4)
زن, همان گونه كه در كتابهاى ديگر از جمله تورات به طغيان عليه خداى آسمانى (خوردن ميوه ممنوعه) متهم و محكوم شده است در اين كتاب به طغيان عليه خداى!زمينى كه همانا شوى است متهم است. سايه اين طغيان در سراسر اين كتاب گسترده است.
شارك همسر طوطى سخنور و حكايتگر, گاه گاه در پاسخ شوىاش حكاياتى از مكر و نيرنگ مردان بازگو مى كند اما در اين نزاع, هميشه شوى بر او غالب مىآيد و حكايات نفاق و ناسپاسى زنان را با آب و تاب تمام بيان مى كند.
شارك پس از ذكر حكايتى از بى وفايى مردان به طوطى مى گويد:
اكنون اى طوطى حال بى وفايى و مغادرت مردان همچنين است كه تقرير افتاد. اما طوطى سخت متغير و برآشفته مى شود و مى گويد:
نى! همچنين نيست كه تو گفتى. چه در ميان هزار[ يك] مرد در تباهى بدين مثال باشد كه بيان كردى وليكن در ميان هزار زن نهصد و نود و نه در بدى بدين نهج اند كه من خواهم گفت و در مكر ايشان خواهم سفت.
شارك گفت: تو هم اگر در مساوى (بديهاى) زنان و نفاق و خداع و ناسپاسى و بدعهدى ايشان چيزى دارى بگوى.
طوطى گفت: اوصاف بد ايشان از آنهاست كه: ((و لو ان ما فى الارض من شجره اقلام و البحر يمده من سبعه ابحر[ ((اگر آنچه در زمين درخت است قلم شود و هفت دريا مركب] ذره اى در تقرير نبايد و از اينجاست كه اصحاب طبع فرموده اند:
گر نسل آدمى نشدى منقطع ز دهر
يك ترب گنده بودى صد خونبهاى زن(5)
و آنگاه داستانى به هم مى بافد و در بدعهدى زنان داد سخن مى دهد.
در ضمن حكايت سى ام كتاب نيز از زبان يكى از شخصيتهاى داستان دعوى دوستى زنان را دروغ و بيهوده و عاقبت دل بستن به آنان را حسرت و پشيمانى مى داند:
((دوستى زبان باد پيمودن (بى فايده) است. از صحبت ايشان هيچ كس كيسه وفايى برندوخته است. بلكه هر كه هست به آتش مكر و عذرشان بسوخته است. شعر:
دع ذكرهن فمالهن وفإ
ريح الصبا و عهودهن سوإ))(6)
زن دوست بود ولى زمانى
تا جز تو نيافت مهربانى
چون در بر ديگرى نشيند
خواهد كه تو را دگر نبيند
چون نقش وفا و عهد بستند
بر نام زنان قلم شكستند
پس بر اين طايفه دل بستن و در معاشرت اين چنين كسان مولع بودن جز وخامت حسرت و ملامت و ندامت چيزى به دست نيايد.(7) و در پايان حكايت سى و يكم وزير پس از شنيدن حكايتى در بدى زنان, آنان را حور مثال و شياطين خصال مى نامد كه تا حد امكان بايد از صحبت آنان اجتناب نمود:
((چندين هزار سال است كه در دور روزگار, دفاتر و جرايد در عذر و مكر زنان و بى وفايى و بدعهدى ايشان در تحرير آورده اند. هنوز حق حرفى نگذارده اند و ذره اى از هوا و قطره اى از دريا بيرون نياورده. چه ايشان حور مثال و شياطين خصال اند. به قدر امكان از مخالطت ايشان متجنب و با پرهيز بايد بود كه شعر:
ان النسإ شياطين خلقن لنا
نعوذ بالله من شر الشياطين))(8)
از زنان گو وفا طمع دارى
باشد از غايت سبكبارى
گر چه چون شير و شكر و شهدند
ناقص دين و ناقص عهدند]!]
ـ اين همه كه گفتى مرا مقرر بود و اين زمان محقق تر گشت و لكن بدان كه حق سبحانه و تعالى قوام عالم و ازدياد تناسل بنىآدم را وابسته مودت زنان گردانده است. تا چون رگ تودد (دوستى) ايشان در حركت آيد و بحر مودتشان در جوش شود و آن تحرك و غليان سبب جاذبه وصال ايشان گردد. پس از آن مواصلت شاهان خوبروى و عروسان زيباموى در حيز ظهور آيند و پيغامبر هم بر مبناى اين قضيت فرموده است كه:
حبب الى من دنياكم ثلاث: الطيب و النسإ و جعلت قره عينى فى الصلاه(9) و اشعار عرب نيز در اين معنى بسيار است.(10)
ملاحظه مى شود كه وجود زن تنها با در نظر گرفتن نقشى كه در تداوم حيات انسانى دارد يعنى نقش واسطه اىاش, قابل تحمل مى شود و سزاوار آن كه مرد در عين پرهيز از دل بستن و معاشرت با او ناچار و تنها براى حفظ نسل آدم! اندك التفاتى به او نمايد و در چنين قالبى طبعا زن كه شإنى بيش از برده بى اختيار ندارد سهمى در فرزند به هم رسيده ندارد.
مردسالارى در اغلب متون ادبى ما به طرز اسفبارى بيداد مى كند. مرد نقش خدا را در روى زمين ـ و لااقل در منزل ـ به خود مى گيرد و مخالفت با خواست و دستور او در هر زمينه و در هر حدى كه باشد گناهى است كه او را سزاوار زشت ترين القاب مى كند.
اين مردسالارى خشن هنگامى كه به تفكر دينى منتسب مى شود و به صورت تحميلى بر آن تكيه مى زند و خود را تإييد شده آن مى داند, ريشه عميقى مى يابد كه مبارزه با آن سخت دشوار است و دست يابى به حقيقت بسى دشوارتر.
در ريشه يابى اين همه تحقير و توهين نسبت به زن كه در متون ما ديده مى شود تمايل مردان به حفظ وضعيت مردسالارى و تداوم آن از عناصر اساسى است كه بايد مورد توجه قرار گيرد.
mozhgan
02-24-2011, 03:06 AM
زن در نگاه خواجه نصيرالدين طوسى
خواجه نصير در كتاب اخلاق ناصرى نياز نوع بشر و افراد انسان را به منزل و تدبير آن نيازى اساسى در بقاى نوع انسانى دانسته و زن را معاون و جانشين مرد در منزل كه به حفظ اندوخته هاى غذايى همت مى گمارد, شمرده است:
((پس به ساختن منازل حاجت آمد و چون مردم را به ترتيب صناعتى كه بر تحصيل غذا مشتمل باشد مشغول بايد بود از حفظ آن مقدار كه ذخيره نهاده بود غافل ماند. پس از اين روى به معاونى كه به نيابت او اكثر اوقات در منزل مقيم باشد و به حفظ ذخاير اقوات و اغذيه مشغول, محتاج شد و اين احتياج به حسب تبقيه[ باقى ماندن] شخص است.
و اما به حسب تبقيه نوع نيز به جفتى كه تناسل و توالد بر وجود او موقوف باشد احتياج بود. پس حكمت الهى چنان اقتضإ كرد كه هر مردى جفتى گيرد تا هم به محافظت منزل و ما فيه قيام نمايد و هم كار تناسل به توسل او تمام شود.))(11) خواجه تعريفى لطيف از منزل دارد. او منزل را همان الفت و پيوند ويژه و ارتباط خاص زن و مرد مى داند نه چهار ديوارىاى كه در آن سكنى مى گزينند:
((و ببايد دانست كه مراد از منزل در اين موضع نه خانه است كه از خشت و گل و سنگ و چوب كنند بل كه از تإليفى مخصوص است كه ميان شوهر و زن و ... افتد مسكن ايشان چه از چوب و سنگ بود و چه از خيمه و خرگاه و چه از سايه درخت و غار كوه.))(12)
اين محقق بزرگ در بخش ديگرى از كتاب, انگيزه تإهل را حفظ مال و طلب نسل مى داند و تصريح مى كند كه داعيه شهوت و غرضهاى ديگر نمى تواند انگيزه صحيحى براى تإهل باشد. آنگاه زن شايسته را شريك مرد در مال و تدبير منزل مى داند:
((و زن صالح شريك مرد بود در مال و قسيم او در كدخدايى و تدبير منزل و نايب او در وقت غيبت. و بهترين زنان زنى بود كه به عقل و ديانت و عفت و فطنت و حيإ و رقت دل و تودد (مهربانى) و كوتاه زبانى و طاعت شوهر و بذل نفس در خدمت او و ايثار رضاى او و وقار و هيبت نزديك اهل خويش, متحلى (آراسته) بود و عقيم نبود و بر ترتيب منزل و تقدير نگاه داشتن در انفاق واقف و قادر باشد و به مجامله و مدارات (مدارا) و خوشخويى سبب موانست و تسلى هموم و جلاى احزان شوهر گردد. ))(13)
نويسنده كتاب, اصول كلى سياست و تدبير مرد در ارتباط با همسر را در سه امر خلاصه مى كند. 1ـ هيبت 2ـ كرامت 3ـ شغل خاطر (مشغول داشتن) ((اما هيبت آن بود كه خويشتن را در چشم زن مهيب دارد تا در امتثال اوامر و نواهى او اهمال جايز نشمرد و اين بزرگترين شرايط سياست اهل بود چه اگر اخلالى بدين شرط راه يابد زن را در متابعت هوا و مراد خويش طريقى گشاده شود و بر آن اقتصار نكند بلكه شوهر را در طاعت خود آرد و وسيلت مرادات خود سازد و به تسخير و استخدام او مطالب (خواسته هاى) خود حاصل كند پس آمر مإمور شود و مطيع, مطاع و مدبر مدبر, و غايت اين حال حصول عيب و عار و مذمت و دمار هر دو باشد و چندان فضائح و شنايع حادث شود كه آن را تلافى و تدارك صورت نبندد.
و اما كرامت آن بود كه زن را مكرم (گرامى) دارد به چيزهايى كه مستدعى محبت و شفقت بود, تا چون از زوال آن حال مستشعر باشد به حسن اهتمام امور و مطاوعت (فرمانبردارى) شوهر را تلقى (ملاقات) كند و نظام مطلوب حاصل شود.))
خواجه, شيوه هاى ارج گزارى به زن را در 6 امر برشمرده و بر آن است كه:
1ـ زن را بايد در ظاهر و هيإتى زيبا و آراسته دارد.
2ـ در حفظ پوشش و حجاب او از نامحرمان و بيگانگان نهايت كوشش را به عمل آورد به گونه اى كه هيچ بيگانه اى شكل و شمايل او را نبيند و آواز و صدايش را نشنود.
3ـ در مسايل اوليه و بديهيات تدبير منزل با او مشورت نمايد به گونه اى كه او را در تسلط بر خود به طمع نيافكند.
4ـ او را در تصرف بر قوت و غذا آزاد بگذارد تا بنا به مصالح منزل اقدام كند.
5ـ با خويشان و خانواده او صله رحم كند و از كمك و يارى آنان دريغ نورزد.
6ـ چون اثر شايستگى و لياقت در زن احساس كرد زنى ديگر را بر او ترجيح ندهد و برنگزيند اگر چه به جمال و مال و نسب و خانواده از او شريفتر باشد.
و اما شغل خاطر كه خواجه از آن به عنوان اصل سوم سياست و تدبير اهل ياد مى كند آن است كه مرد, زن را همواره به اداره امور منزل و اقدام به مصالح زندگى مشغول دارد و نگذارد او بيكار و فارغ البال و آسوده خاطر بنشيند, زيرا اگر زن از ترتيب منزل و تربيت اولاد و رسيدگى به امور منزل فارغ باشد به امورى همت مى گمارد كه موجب پديد آمدن خلل و سستى در اركان زندگى است.
خواجه نصيرالدين طوسى چند زنى را ناروا مى شمرد و با آنكه آن را تنها براى پادشاهان بنا به دلايلى جايز مى داند اما پرهيز از آن را براى پادشاهان بهتر مى داند و مرد را به مثابه دل مى داند. چنان كه يك دل در دو بدن نمى تواند منبع حيات باشد يك مرد نيز از عهده تنظيم امور و منزل برنمىآيد:
((... و جز ملوك را كه غرض ايشان از تإهل طلب نسل و عقب بسيار بود و زنان در خدمت ايشان به مثابت بندگان باشند در اين معنى رخصت نداده اند و ايشان را نيز احتراز اولى بود چه مرد در منزل مانند دل باشد در بدن, و چنان كه يك دل منبع حيات دو بدن نتواند بود يك مرد را تنظيم دو منزل ميسر نشود.))(14)
برخورد كاربردى و نگرش به زن به عنوان موجودى واسطه اى و وجودى فرعى كه نهايتا به كار حفظ نسل و منزل مىآيد در كلام شاعران و اديبان پارسى گوى سابقه ديرينه دارد اما از بزرگانى كه معلم اخلاق و حكمت اند, توقع نمى رود تحت تإثير انديشه هاى رايج فراموش كنند كه آفريدگار بزرگ, زندگى زناشويى را كانون ((مودت)) و ((رحمت)) دو جانبه خوانده و همه را منشعب از نفس واحدى دانسته است و طبعا حكمرانى و سلطنت كردن در خانه با روح مودت و رحمت سازگار نيست.
شايسته بود كه حكيمان و آموزگاران اخلاق, همگان را به اين نكته توجه مى دادند كه لازمه تدبير منزل و سياست اهل, قدرت طلبى و برترىجويى و غلبه يكى بر ديگرى نيست و موفقيت زندگى و سلامت منزل در رفق و مدارا و تعاون مرد و زن است نه در تلاش براى تحميل اراده يكى از اين دو بر ديگرى.
mozhgan
02-24-2011, 03:13 AM
زن در حكايات كليله و دمنه
در كليله و دمنه شخصيتهاى افسانه اى كه عمدتا حيوانات هستند سخن مى گويند. در جاى جاى اين كتاب به بهانه هاى مختلف از زبان شخصيتهاى حكايت, سخن از بى وفايى زنان و ناپايدارى عهد ايشان رفته است و اين كار با گنجاندن زشتكارى زنى افسانه اى و فرضى كه در داستان نقش دارد, موجه جلوه داده مى شود.
در داستان بوزينه و باخه حكايت كار چنان است كه آمد:
((... باخه گفت من تو را بر پشت بدان جزيره رسانم, كه در وى هم امن و راحت است و هم خصب (فراخى نعمت) و نعمت. در جمله بر وى دميد تا بوزنه توسنى كم كرد و زمام اختيار بدو داد. او را بر پشت گرفت و روى به خانه نهاد. چون به ميان آب رسيد تإملى كرد و از ناخوبى آنچه پيش داشت باز انديشيد و با خود گفت: سزاوارتر چيزى كه خردمندان از آن تحرز نموده اند بى وفايى و عذر است خاصه در حق دوستان و از براى زنان كه نه در ايشان حسن عهد صورت بندد و نه از ايشان وفا و مردمى چشم توان داشت. و گفته اند كه ((بر كمال عيار زر به عون و انصاف آتش و قوف توان يافت و بر قوت ستور به حمل بار گران دليل توان گرفت, و سداد و امانت مردان به داد و ستد بتوان شناخت و هرگز علم به نهايت كارهاى زنان و كيفيت بدعهدى ايشان محيط نگردد.))!
فان هى اعطتك الليان فانها
لغيرك من خلانها ستلين
و ان حلفت لا ينقض النإى عهدها
فليس لمخصوب البنان يمين(1)
(اگر آن زن به تو نرمى نشان داد همانا كه براى غير تو از دوستان خويش نيز نرم خواهد شد و اگر سوگند خورد كه دورى نمى شكند پيمان او را, پس بدان كه زنان سرانگشت خضاب كرده را سوگند و قسمى پذيرفته نيست.)
در باب گربه و موش نيز از زبان برهمن به بى وفايى زن اشاره مى شود:
((برهمن جواب داد: كه اغلب دوستى و دشمنايگى قايم و ثابت نباشد و هر آينه بعضى به حوادث روزگار استحالت پذيرد و مثال آن چون ابر بهارى است كه گاه مى بارد و گاه آفتاب مى تابد و آن را دوامى و ثباتى بيشتر صورت نبندد.
سحابه صيف ليس يرجى دوامها
(ابر تابستان است كه اميدى به دوام آن نتوان داشت)
و وفاق زنان و قربت سلطان و ملاطفت ديوانه و جمال امرد همين مزاج دارد و دل در بقاى آن نتوان بست.))!(2)
mozhgan
02-24-2011, 03:15 AM
مقايسه آثار شاعران زن از لحاظ فكر و محتوا با شاعران مرد
مقدمه:
ادبيات فارسي حضور زنان را چگونه در خود پذيرفته است؟ زنان چه فعاليت و تأثيري در ادب پارسي داشتهاند؟ و بالاخره تأثير زنان در پايهگذاري، پيشرفته و تحولات شعر فارسي، اين مهمترين جلوة ادبي زبان فارسي، چگونه بوده است؟
با يك ديد كلي بعد از ناصرالدين شاه قاجار بروز تحولاتي چشمگير در موقعيت و عملكرد زنان ايران پديد آمد به صورتي كه هماكنون زن ايراني امتيازات چشمگيري به دست آورده و از اعتبار و موقعيتي بسيار ممتازتر از گذشته برخوردار گرديده است و تقريباً همدوش و همراه مرد ايراني در مراكز علمي، فرهنگي، هنري، اقتصادي، سياسي و حتي گاه نظامي حضوري فعال دارد. دخالت زنان و تأثير آنان در آراستن صحنهها و ايجاد حوادث داستانهاي عاميانه در قرون و اعصار مختلف به يك پايه نيست. در روزگاري كه زنان در كارهاي اجتماعي شركت ميجستند و در زندگي روزمره دخالتي قوي و فعالانه داشتند، طبعاً در داستانها اهميت بيشتري مييافتند. در هر عصري كه زنان به پشت پردة انزوا رانده ميشدند و از دخالت در امور اجتماعي باز ميمانند، از اهميت و تأثير آنها كاسته ميشد. زنان در حوزه داستاننويسي حضور چشمگيري نداشتهاند مگر در زمان معاصر بنابراين تأثير اصلي و بزرگ زنان در ادبيات بيشتر در عرصه شعر بوده است.
در اين مقاله با بررسي شعر زنان (پروين اعتصامي، فروغ فرخزاد، طاهره صفارزاده) كه هر كدام تقريباً به دورهاي از تحولات اجتماعي ايران تعلق دارند، به وجوه افتراق و اشتراك آنان با شعر مردان معاصرشان (محمدتقي بهار، سهراب سپهري، علي موسويگرمارودي) پرداخته و از بررسي اين مقايسه به سطح فكري شعر شاعران مرد ميپردازيم. به عبارتي تفاوت شعر زن با شعر مرد كه آيا احساسات خاصي مثلاً احساسات مليگرايانه، مذهبي، اعتقادي و ... دارد. خوشبين است يا بدبين، تلقي او نسبت به مسائلي از قبيل مرگ، زندگي، عشق، صلح و جنگ ... چگونه است؟ آيا اثر او درونگرا و ذهني است يا برونگرا و عيني، با بيرون و سطح پديدهها تماس دارد يا به درون و عمق پرداخته است؟ فردگرا است يا عشقگرا ...
وجه تمايز تصويري و عاطفي شعر زنان با مردان
چه جنبهها و ابعادي شعر زنان را از شعر مردان جدا ميسازد و آيا اين ابعاد در شعر شاعر زن فارسي در تمام دورهها ديده ميشود يا خير؟ حقيقت مطلب اين است كه در موضوعات شعري از قبيل وصف، مدح، پند و اندرز شباهتهاي زيادي بين شاعران زن با شاعران مرد ديده ميشود؛ اين شباهت ممكن است به خاطر تقليدي بودن شعر زنان و يا اصلاً به خاطر ويژگي و خصوصيات خود اين موضوعات باشد كه تصوير و زبان و لحن و عاطفه مشابهي را ميطلبد. در اين نوع اشعار شايد بتوان گفت «مهمترين عامل شناخت شعر زنانه از شعر مردانه را بايد در نحوة انديشه و نگرش جستجو كرد» نه «تصاوير و زبان حتي اگر زبان صد در صد مردانه باشد.» غير از نحوه تفكر، به نظر ميرسد تنها حوزهاي كه ميتوان در آن شعر زنانه را از شعر مردانه تشخيص داد حوزة غزل و اشعار عاشقانه است؛ زيرا اينجاست كه احساسات و عواطف در حيطه شخصي جلوه ميكنند و ميتوان جنس گويندة آن را تعيين نمود. چنان به نظر ميرسد كه زن از بين رشتههاي مختلف ادبي فقط در قسمتهاي مكاتبه، غزلسرايي و رماننويسي توانسته است به كمال هنرنمايي كند و در قسمت درامنويسي، انتقاد ادبي، مقالهنويسي و سرودن اشعار رزمي و هجايي ابداً نام مهمي از خود باقي نگذاشته است. زيرا همين صور ادبي هستند كه احساسات شخصي انسان را نمايان ميسازند و قسمت عمده زندگاني زن هم آميخته به عشق و نتيجه احساسات است.
اما آيا عواطف مخصوص زنان در شعر فارسي انعكاس روشني دارد؟ براي پاسخگويي به اين سؤال بهتر است ابتدا به معناي عاطفه نظري بيفكنيم؛ منظور از عاطفه، اندوه يا حالت حماسي يا اعجابي است كه شاعر از رويداد حادثهاي در خويش احساس ميكند و از خواننده يا شنونده ميخواهد كه با وي در اين احساس شركت داشته باشد. نميتوان به يقين پذيرفت كه امكان آن باشد كه هنرمندي حالتي عاطفي را به خواننده خويش منتقل كند؛ بيآنكه خود آن حالت را در جان خويش احساس كرده باشد. به استناد به همين موضوع مطلب را پيميگيريم و در بخشهاي بعدي به اجمال تفاوتهاي شعري زن و مرد را بيان خواهيم نمود.
پروين اعتصامي
از آن جا كه تاريخچه زندگي پروين در اين مقاله نميگنجد لذا روند اصلي موضوعي را كه همان محتوا و بنمايه اشعار او از لحاظ فكري است دنبال ميكنيم.
پروين در قطعات خود، مهر مادري و لطافت روح خويش را از زبان طيور، از زبان مادران فقير، از زبان بيچارگان بيان ميكند. گاه مادري دلسوز و غمگسار است و گاه در اسرار زندگي يا ملاي روم و عطار و جامي مقامي دارد. او بيشتر نگران وظايف مادري است وقتي از انديشهها خسته ميشود، بياد لطف خدا ميافتد و قطعه لطف حق را مردانه ميسرايد و خواننده را با حقايق و افكاري بالاتر آشنا ميسازد، و در همان حال نيز از وظيفه مادريش دست بر نميدارد و باز هم مادري است نگران نفس، اهريمن را كه روح آريايي با آن وجود دوزخي كينه دارد، همه جا در كمين جان پاك آدمي ميداند، تشكيل خانوادة مهربان و سعادت آرام و بيسر و صدا را نتيجه حيات ميپندارد.
دكتر يوسفي مينويسد: «شعر پروين از لحاظ فكر و معني بسيار پخته و متين است، گويي انديشهگري توانا حاصل تأمل و تفكرات خود را درباره انسان و جنبههاي گوناگون زندگي و نكات اخلاقي و اجتماعي به قلم آورده بيگمان او در اين باب از سرچشمه افكار پيشنيان نيز بهرهمند شده است اما نه آن كه سخنش رنگ تقليد و تكرار پذيرفته باشد بلكه در انديشه و طرز بيان از اصالت برخوردار است.»
پروين زني مطيع و فرمانبردار و عفيف و پاك و صميمي است ولي در عين حال سخت دربند دوگانگي خير و شر، قوي و ضعيف، غني و فقير و پادشاه و گداست. تخيلش از طريق زبان اشياء و حيوانات كار ميكند. ولي هرگز به در هم ريختن يادهاي مختلف حافظه و از ميان برداشتن ديوارهاي زماني و مكاني يادها، توجهي ندارد. شعرش هيجانانگيز، پرشور و حال، اعجابانگيز و تكان دهنده نيست.
يكي از بارزترين ويژگيهاي اشعار ديوان او اين است كه در آنها خبري از مسائل عياشي و عاشقانه كه شعر فارسي سرشار از آن است، نيست، او بيشتر به اين مسائل پرداخته كه به هم ميهنان خود ياد بدهد تا به چه صورت يك زندگي پاك و عاقلانه و سعادتمندي را دنبال كنند. اشعار او بيشتر تعليمي است.
مدار انديشه پروين بر كار و كوشش، مذهب، رنج و غم مردم ميچرخد هر چند كه به اقتضاي روح لطيف و خواهرانهاي كه داشته و چه اقتضاي زمان، به سياست و مسائل جاري آن نپرداخته است و قلمرو شعري او به مكان زمان و حوادث خاصي محدود نيست.
پروين در اشعارش چند باري بيشتر به عشق اشاره نكرده لكن نه آن عشقي كه در مكتب ليلي و مجنون درس ميدادند. عشقي كه جور يار و زردي رخسار و ... آن نبود. منظور شاعر عشق الهي و به دور از عشقهاي مادي است، به همين سبب در هيچ كجاي آن، شعري كه مصاحبت مردي در آن آرزو شده باشد نميبينيم و اين آرزوها براي پرنده و چرنده اين دفتر هم مفهومي ندارد.
كتاب عشق را جز يك ورق نيست در آن هم، نكتهاي جز نام حق نيست
مقامي كه پروين براي زن قائل است، و آنرا بارها در اشعارش مطرح ميسازد، خيلي بالاتر از مقامي است كه مدعيان تجدد براي زن مسلمان ايراني در نظر داشته و پيشنهاد و تحميل كردهاند، زن شعر پروين چون خود او موجودي قدسي، سازنده، مستحق و قادر به دانا شدن و آفرينش نيكيها و پروردن فرزندان برومندي است. وي حقوق زن و مرد را يكسان ميداند در حالي كه اكثر شاعران مرد اين حق را يكسان بيان نكردهاند.
چه زن، چه مرد كسي شد بزرگ و كامروا كه داشت ميوهاي از باغ علم، در دامان
و يا در قطعه نهال آرزو تفاوت ميان زن و مرد را در دانستن ميداند:
به هر كه دختر بداند قدر علم آموختن تا نگويد كس، پس هشيار و دختر كودن است
لذا خلاصه موضوع تمام قصايد پروين با توجه به دستهبندي محتوا به صورت زير ارائه ميشود:
1) خلاصه موضوع تمام قصايد پروين پند و اندرزهاي اخلاقي، اعراض از دنيا، هوشياري در مقابل فريبكاري جهان، زودگذر بودن عمر، نكوهش تن و در مقابل آن تجليل از روح و روان و عقل و فضل و هنر ميباشد و در همة اينها پروين مانند حكيمي پير و با تجربه به خوانندة اشعار خود گفتگو ميكند.
2) در قسمت قطعات تمثيلي هم پيام پروين به اين صورت است: داشتن قدرت شناخت ارزشها، يكرنگي با ديگران و دوري از نفاق و بدگويي نسبت به ديگران، كمك به بيچارگان و دوري از دنيا.
3) در قسمت مثنويها هم اين پيامها به چشم ميخورد: رعايت حقوق ديگران و كمك به ناتوان، وقتشناسي، و تجليل از علم و هنر.
4) در تنها غزل ديوان نيز با اينكه داراي مضموني اجتماعي است، بلافاصله بعد از چند بيت به مطالبي چون پند و اندرز و يا كشتن و درو برخورد ميكنيم.
به تدريج در اشعار پروين، آثار مناشقات اجتماعي و عدم هماهنگي بين ثروت و فقر به چشم ميخورد. از مسايل قابل توجه در مورد اشعار پروين اين است كه مضامين عاشقانه در اشعار نمودي آنچناني ندارد و اگر از يك غزل آن هم در بيني آغازين و نيز ابيات آغازين و گذراي 2 تا 3 قطعه بگذريم كه اشارتي گذرا به مسايل عاشقانه دارد ديگر هيچ نشاني از اين موضوع در شعر پروين ديده نميشود.
قضاوت درباره اينكه آيا عواطف عميق زنانة پرورش در اشعارش منعكس شده است يا خير، مشكل است؛ زيرا اگر هر عنصر كلامي را ملاك انعكاس عواطف شاعر در شعرش بدانيم بايد اذعان كنيم بسياري از عناصر كلامي كه نشانگر روح زنانگي يك شاعر باشند، از قبيل: نخ، سوزن، ماش، عدس و ... در شعر پروين وارد شده است، از طرف ديگر بعضي نشانههاي معنايي هم ديده ميشوند كه نشانگر روح زنانه و عاطفه مادرانة اوست نظير درد و اندوههايي كه از زبان دختران يتيم بيان ميدارد و يا صحنههاي گفتگو و مراقبتي از حيوان به عنوان مادر به نمايش ميگذارد. اما اگر تمام جنبههاي عاطفي انسان را ملاك قرار دهيم بايد بگوييم در انعكاس عواطف خود ناتوان است و عاطفه عميق زنانه شاعر در شعرش منعكس نشده است فقط به صورت غيرشخصي عاطفه مادري آن هم در هيأت ديگران و گذرا ديده ميشود عاطفهاي كه هيچگاه خود شاعر آن را تجربه نكرد.
دايره لغات اشعار پروين متوسط است و در ديوان او به لغات تكراري، به كرات برخورد ميكنيم. اما بايد بدانيم كه اين تكرار حاكي از نظام خاص فكري اوست.
پروين و بهار
اگر بخواهيم قياسي داشته باشيم به شاعران مرد زمان پروين ملكالشعراي بهار بهترين انتخاب است.
شعر ملكالشعرا در عين دوري از هرگونه تكلف و تصنع زيباست و در عين زيبايي رسا و روان فصيح، معاني تازه و تشبيهات بديع و توصيفات عالي و تمام، با استعمال الفاظ اصيل و فصيح و تركيبات صحيح از مختصات شعري اوست. شعر بهار بيان و قالب شعر گذشتگان را دارد اما در معني و لفظ او نوآوريهاي ارزندهيي هست كه روشنبيني او را در مسائل سياسي و اجتماعي مينمايد به قالب نوگرايشي محدود يافت و گاه شعر خود را با پيكره چهارپارههاي امروز پديد آورده است.
شعر او را از نظر موضوع ميتوان به سياسي و انقلابي و اجتماعي و انتقادي و ادبيات شورانگيز عاشقانه تقسيم كرد. با اين دستهبندي به چنين عناويني ميرسيم:
1- منقبت پيامبر (ص) و ائمه اطهار:
اشعار زيادي از ملكالشعرا به اين امر اختصاص داده شده است اما در ديوان پروين از اينگونه اشعار مذهبي خبري نيست.
زهرا آن اختر سپهر رسالت كاو را فرمانبرند ثابت و سيار
فاطمه فرخنده ماه يازده سرور آن بدو گيتي پدرش سيد و سالار
2- پند و اندرز به پادشاهان و حكام وقت:
در تركيببند آئينه عبرت به يكي از اين نمونههاي بسيار مهم و جالب توجه كرده است پروين نيز چون بهار عمل كرده با اين تفاوت كه او به صورت تمثيل و حكايت پادشاهان را به باد انتقاد ميگيرد و يا پند و اندرز ميدهد.
3- توصيف فصلهاي سال:
توصيف فصلهاي سال و جلوههاي گوناگون طبيعت، يكي ديگر از موضوعهاي مكرر در ديوان بهار است در حاليكه در ديوان پروين به توصيف فصلها و طبيعت كم پرداخته شده است قدرت خارقالعاده پروين در شرح عواطف قلب و عوالم معني است و هر جا كه به وصف منظرهاي طبيعي پرداخته ضعف تخيل و فقد ديد زيباشناسي خود را آشكار كرده است.
4- شعرهاي سياسي و انقلابي:
از موضوعات مهم ديگر ديوان بهار است اما پروين كه 20 سال دوران خلاقيت شاعرانه او دقيقاً همان بيست سال فرمانروايي رضاشاه بود كه در طي آن حق آزادي سخن پايمال گشت لذا جبراً از صحنه سياست و اجتماع كشور بر كنار گشته است. هر چند كه از طرفي خود زنان تمايل به عنوان كردن مسائل سياسي نداشتن از طرف ديگر نير محيط اجتماعي ايران نيز براي شكوفايي استعداد زني جوان مانند پروين كه با تربيتي سنتي بزرگ شده بود چندان سازگاري نداشت.
5- شعرهاي عاشقانه:
اشعار عاشقانه در شعر بهار زياد است اكثر غزلها و تغزلها او رنگ و بويي اينچنين دارد اما در ديوان پروين يك غزل و چند غزلگونه وجود دارد و به قول مرحوم بهار «چون غزلسازي ملايم طبع پروين نبوده آن پنج شش غزل را بايد قصايد كوتاه خواند.»
6- مفاخره
اكثر شاعران از قديم تا امروز گاهي با دواعي و علل متفاوت شعر خود را با الفاظ و تعبيراتي ستودهاند كه گاهي بجا و در خور پايگاه بلندشان در سخنرايي است و گاهي نيز به لاف و گزاف مدعيان كم مقدار نزديكتر است. پروين فقط در يك قطعه شعري كه براي سنگ مزار خود ساخته، يعني مي خواسته پس از مرگش ديده شود، خود را «اختر چرخ ادب» ناميده است. اما بهار، در اشعار متعدد، شعر و علم و انديشه خويش را ميستايد (البته ناگفته نماند هر جا از عظمت مقام و شهرت جهانگير خويش ياد ميكند در حقيقت به مقابه با سعادت، غمازان و حسد حاسدان برميخيزد.)
ز شعر قدر و بها يافتند اگر شعرا منم كه شعر ز من يافته است قدر و بها
فروغ فرخزاد
فروغ فرخزاد در سه كتاب اولش (اسير، ديوان، عصيان)، بيشتر هوسهاي زنانه را به نظم ميكشيد ولي با (تولدي ديگر) به سوي ايجاد تصاوير زنانه از زندگي خصوصي و اوضاع محيط خود گرائيده است. ديوار دومين اثر وي وضعي را ميرساند كه شخص ميخواهد تمام محدوديتهاي سنتي را درهم شكند. چرا كه خود را در دنيايي از خود بيگانگي در مييابد كه دور و برش را ديواري حصار كرده است. در سومين اثرش (عصيان) سادهترين و عميقترين مضمون كشف شده هويت انساني هويت شيطاني را و مسأله بنيادي فلسفي اختيار و اجبار را عرضه كرده است.
نوع نوشتههاي فروغ بسامد برخي واژهها و كاربرد آن در ديد اول هر مخاطبي را بر آن ميدارد كه اين احتمال را بدهد كه شاعر اين قطعات زن است، زني كه در چهار ديوار اسارت خانگي در برابر سنتها و اخلاقيات معمول خانوادگي ميايستد و با جسارتي كه خاص اوست، تنها احساسات و تمايلات غريزي خود را بر ملا ميسازد كه مي توان گفت هم از نظر تصوير و هم از لحاظ فكر و محتوا، خاص اوست.
فكر و محتوا در سه كتاب اول از چهارچوب (من) زني كه درگير با مسائل سطحي و ظاهري و پيش پا افتاده است فراتر نميرود. او به هيچ مسألهاي عميقاً نگاه نميكند و نميانديشد. او چون گزارشگر پرشتابي ميماند كه عواطف و احساسات ابتدايي خويش را به سرعت و به راحتي منعكس ميكند و در ابراز اين احساسات سطحي، بيپرده و بيپروا سخن ميراند، مثلاً در شعر شب هوس از دفتر شعر اسير ميخوانيم:
سرشار/ از تمامي خود سرشار/ ميخواهمش كه بفشردم بر خويش/ بر خويش بفشرد من شيدا را/ بر هستيم به پيچد، پيچد سخت/آن بازوان گرم و توانا را/ در لابه لاي گردن و موهايم/ گردش كند نسيم نفسهايش/ چون شعلههاي سركش بازيگر/ در گير دم به همهمه در گيرد/ خاكسترم بماند در بستر/ در بوسههاي پر شررش جويم/ لذت آتشين هوسها را/...
شايد سادگي شعر فروغ، از اين سرچشمه ميگيرد كه بين تجربيات روزمره زندگي و چيزي كه او به صورت شعر در ميآورد فاصلهاي وجود ندارد.
بيان احساسات تند عاشقانه، گله از معشوق و سختيهاي عشق، اشعاري خطاب به پسر يا شوهر ارائه تصويري از خانهاي متروك و بيرونق كه خانه خود شاعر بعد از طلاق است و نيز سطح گونههايي كه نوعي عصيان و سركشي در مقابل جامعه است از جمله محتواهاي سه كتاب دوره اول شاعري فروغ است. محتواي كتابهاي دوره دوم عبارت است از احساس مرگ، احساس تاريكي و شب اضطراب و پريشاني و عدم رابطة با ديگران و تلاش براي ايجاد اين رابطه، يادآوريهاي دوران كودكي و آرزوي آمدن آن به خاطر صميميتي كه در آن بود.
فروغ فرخزاد در زمينه انعكاس عواطف و روحيات عميق زنانه پيشتاز زنان شاعر است. او هم در زمينه انعكاس عواطف يك زن صميميت و ركگويي خاص خود را دارد و هم در حوزة بيان وجدانهاي اجتماعي از ديدگاه يك زن بياني روشن و آشكار دارد. و «فروغ هيچگاه ميل ندارد از پشت پرده سخن گويد و هميشه از روبرو با مسائل برخورد مي كند»
فروغ در اشعارش آنچنان صميمي و صريح حرف ميزند كه ميتوان آن اشعار را نمونهاي بارز از «ادبيات شخصي» دانست.
خود فروغ خوب به مسأله صميميت و عاطفه عميق شاعرانه واقف است و ميگويد:
«شاعر بودن يعني انسان بودن. بعضيها را ميشناسم كه رفتارشان هيچ ربطي به شعرشان ندارد. يعني فقط وقتي شعر ميگويند كه شاعر هستند بعد تمام ميشود؛ دو مرتبه ميشوند يك آدم حريص شكموي تنگنظر بدبخت حسود حقير. من حرفهاي اين آدم را قبول ندارم. من به زندگي بيشتر اهميت ميدهم.»
سهراب سپهري و فروغ فرخزاد
سپهري شاعري است كه از دورة ابتدايي شعرش تا دورة جستجو و از آن دوره تا دورة يافتن خط فكري مشخص و زبان شعري مختص (كه حتي بي امضاء هم شناخته ميشود) جهاني آرماني را ميجويد. جهاني كه در آن «عشق» پيدا باشد «دوستي» پيدا باشد و «كلمه»، «آب»، «عكس اشيا و آب»، «سمت مرطوب حيات» و «شرق اندوه نهاد بشري» پيدا باشد.
اما همانطور كه گفته شد فرخزاد مسائل اجتماعي و سياسي زمان خود را درك ميكند و به صور گوناگون در اشعارش منعكس ميسازد. ولي سپهري تا آخر، جهان آرماني و ذهني خود را حفظ ميكند. و از جريانهاي اجتماعي، سياسي زمان دور ميماند. و اگر احياناً چشمش به «قطاري» ميافتد كه «سياست» را ميبرد، آن را خالي ميبيند.
من قطاري ديدم ، كه سياست ميبرد و چه خالي ميرفت (صداي پاي آب صفحه 279)
سپهري و فرخزاد در بيان حالات و شدت احساسات تقريباً چون يكديگر هستند با اين تفاوت كه «فرخزاد» در بيان خواستهها، آرزو و احساسات شخصي خويش بيپروا و بدون هيچگونه ملاحظهاي سخن ميگويد (مخصوصاً در سه كتاب دوره اول).
ولي سپهري بندرت تمايلات و خواستههايش را ابراز ميكند. او به بيان نفسانيات صرفاً اكتفا نميكند و تجربه خود را به عوالم نفساني منحصر نميكند. او به مرز جديدي از صميميت شاعرانه دست يافته است؛ كه در آن تصاوير شعريش، زلال، روشن، پاك و پر اشراق جلوه ميكنند و گوئي قداست خاصي بر فضاي شعر او حاكم است كه او را از انديشيدن به علائق و پسندهايش به جهان مادي باز ميدارد.
طبيعت ستايي يكي ديگر از ويژگيهاي شعر سهراب است، از آنجائيكه «پيشه شاعر نقاشي» است حساسيت و ظرافتهاي خاصي را در ترسيم نمودن چهرههاي مختلف طبيعت بكار ميگيرد. در حاليكه فروغ كمتر به توصيف طبيعت پرداخته است. و در يكي دو جا، كه به اين امر پرداخته بسيار ضعيف و سطحي، سخن رانده است.
شيوه بيان مستقيم يكي ديگر از ويژگيهاي مشترك برخي از اشعار سپهري و فرخزاد است و همچنين سطور ساده شعري هم از ويژگيهاي مشترك هر دوي آنهاست.
اشاره به آئينها، اصطلاحات ديني و مذهبي، اشاره به اسمهاي خاص تاريخي و جغرافيايي، از ويژگيهاي شعر «سپهري» است. ولي فرخزاد با اينكه مسافرتهاي زيادي به داخل و خارج از كشور داشته است و با «تورات» هم آشنا بوده جز در آيههاي زميني به اطلاعات به دست آمده خويش كه حاصل تجربههاي فوق بايد باشد، اشاره نميكند.
ديد سهراب عمدتاً مثبت بوده در حالي كه نگرش فروغ به جهان از دريچه مخالف بوده است.
زندگي رسم خوشايندي است/ زندگي بال و پري دارد با وسعت مرگ/ پرشي دارد اندازة عشق/ زندگي چيزي نيست، كه لب طاقچه عادت از ياد من و تو برود/ زندگي جذبه دستي است كه ميچيند/ زندگي بعد درخت است به چشم حشره/ زندگي تجربه شب پره در تاريكي است... (سپهري صداي پاي آب صفحه 290)
زندگي شايد/ يك خيابان دراز است كه هر روز زني با زنبيلي از آن ميگذرد/ زندگي شايد آن لحظه مسدوديست/ كه نگاه من، در ني ني چشمان تو خود را ويران ميسازد/ و در اين حسي است/ كه من آن را با ادراك ماه و با دريافت ظلمت خواهم آويخت... (فرخزاد تولدي ديگر صفحه 151)
طاهره صفارزاده
از ويژگيهاي اشعار صفارزاده توجه به مسائل ديني مخصوصاً مذهب شيعه است.
صداي ناب اذان ميآيد/ صفير دستهاي مؤمن مرديست كه حس دور شدن، گم شدن، جزيره شدن را/ ز ريشههاي سالم من بر ميچيند/ و من به سوي نمازي عظيم ميآيم/ وضويم از هواي خيابان است و/ راهنماي تيره دود/ و قبلههاي حوادث در امتداد زمان... (دفتر دوم صفحه 91)
بيان مسائل سياسي و اشاره به وقايع مهم جهان، ديگر ويژگي فكري او محسوب ميشود. او معمولاً در تمام آثارش به جريانهاي سياسي ايران و جهان نظر دارد. و ديگر اينكه اشاره به تقابل عرفان و مذهب با قرن پلاستيك و عصر ماشين با طبيعت.
صفارزاده در خلال اشعارش به «زن بودن» خويش اشارههاي متعدد دارد و غير مستقيم ديدگاههاي جامعه را نسبت به زنان منعكس ميكند. مثلاً آنجائيكه كه از تولد خويش ياد ميكند چنين مينويسد:
من زادگاهم را نديدهام/ جايي كه مادرم/ بار سنگين بطنش را/ در زير سقفي فرو نهاد/ هنوز زندهست/ نخستين تيك تاكهاي قلب كوچكم/ در سوراخ بخاري/ و درز آجرهاي كهنه/ و پيداست جاي نگاهي شرمسار/ بر در و ديوار اتاق/ نگاه مادرم/ به پدرم/ و پدربزرگم/ صداي خفهيي گفت/ دخترست!...
صفارزاده معمولاً با استفاده از زبان محاوره، اصطلاحات عاميانه، حتي مطرح كردن شعارها، تلاش ميكند به شعر و زبان مردمي نزديكتر شود. شايد به همين دليل، از آوردن واژهها و اسامي، از زبانهاي بيگانه خودداري ميورزد. و از رمز و اشارههاي دور و دراز چشم ميپوشد.
علي موسوي گرمارودي و طاهره صفارزاده
شعر صفارزاده، فقط در بكارگيري بسامد واژههايي كه مبين «زن بودن» سراينده است با شعر زنان مشترك است. و از جنبههاي مختلف ديگر، مخصوصاً فكر و محتوا، تفاوتهاي آشكاري با آنان دارد. از ديگر سو، وجه تمايز خاص خود را با شعر مردان، همچنان حفظ ميكند. اشعار وي با گرمارودي در يك خطوط فكري مشترك است. گرمارودي در آثار خود، هم در قالبهاي كهن شعر فارسي و هم در شعر نيمايي (بحور شكسته و چاره پاره) و هم در شعر سپيد طبع آزمايي كرده است.
گرمارودي در بيشتر اشعارش به بيان عقايد مذهبي و گرايشهاي ديني خويش پرداخته و به مناسبتهاي مختلف مذهبي، شعرهاي متنوعي سروده است. و از اين نظر با اشعار خانم صفارزاده قابل مقايسه است. قطعات «بهار در خزان»، «سايهسار نخل ولايت»، «افراشته باد قامت غم» و «خاستگاه نور» از زيباترين اشعاري محسوب ميشوند كه به همين مناسبتها سروده است.
از ديگر ويژگيهاي شعر او، توجه به مسائل سياسي و وقايع روز است. كه به گستردگي به آن پرداخته است. و ديگر آنكه توجه به طبيعت و جلوههاي گوناگون آن از ويژگيهاي شعري اوست در حاليكه صفارزاده به ندرت به طبيعت پرداخته است.
شعر صفارزاده و گرمارودي انديشههاي شكل يافته است كه در قالب كلمات عرضه ميشود. حال آنكه شعر واقعي كلماتي شكل يافته است كه انديشهاي را عرضه ميكند در اشعار آن دو، بيشتر انديشه به معناي خاص خودش جريان دارد تا تصوير؛ يعني شعرشان حاوي فكر و انديشهاي است كه خواننده را به دانستني جديدي فرا ميخواند و زمينه نوعي تأثر را در او بوجود ميآورد.
در شعر صفارزاده، فرصتها گرانبهاترند و خواننده با شاعري مواجه ميشود كه اسلوب گرمارودي را در زباني فشرده و موجزتر و با بار بيشتر از لحاظ انديشه و تفكر ميبيند هر دوي آنها، با استفاده از تعابير مذهبي و قصص و آيات قرآن به صورت تلميح و جهان مداري و سياست محوري، رنگ و بوي خاص به اشعارشان بخشيدهاند. سياست محوري، در هر مجموعه آثار هر دو، آنها را به سمت صراحتگويي و بيان مستقيم متمايل ميكند. با اين حال اشعار صفارزاده و گرمارودي از نظر اسلوب زباني جاذبهاي براي نسل جوان نداشته است.
جمعبندي و نتيجهگيري:
1- معمولاً اكثر زنان و مردان شاعر معاصر واقعگرا (برونگرا) هستند. يعني به رويدادهاي جامعه و تحولات اجتماعي و سياسي توجه دارند، با اين تفاوت كه: مردان شاعر، به علت حضور همه جانبه در اجتماع، با ديدي بازتر به طرح مسائل و وقايع مختلف ميپردازند و زنان به فراخور حال و تا آنجا كه محدوديتهاي خانه و اجتماع اجازه دهد. پروين كه كمتر خوانندهاي پيدا ميشود كه ديوانش را بخواند و تحت تأثير همدرديهاي او (با محرومان و ستمديدگان جامعه) قرار نگيرد. او همچنين در قالب تمثيل چهره ستمكاران و زورگويان زمانه را ترسيم ميكند. و به اين ترتيب توجه مردم را به مصائب و مشكلاتشان جلب ميكند. فروغ نيز در دو كتاب «تولدي ديگر» و «ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد» از خود محوري بيرون ميآيد و با نگرشي تازه به اجتماع و مسائل متعدد آن نظر ميكند. و طاهره صفارزاده هم از همان ابتداي شاعري و در اولين مجموعه اشعارش «رهگذر مهتاب» با قطعه « كودك قرن» به طرح مشكلات و رويدادهاي اجتماعي و تا حدودي سياسي ميپردازد و در آثار ديگرش، تقريباً تمام قطعات شعري او را مضامين اجتماعي، سياسي و بعدها مذهبي در برمي گيرد.
و اما شاعران مرد، به خاطر آزادي عمل بيشتر، به طرح عينيتر مسائل اجتماعي و سياسي ميپردازند. در تاريخ ادبيات ايران شايد كمتر شاعري به اندازه بهار اشعارش را به ثبت رويدادهاي تاريخي، اجتماعي و سياسي زمان اختصاص داده باشد. و از اين نظر با هيچ شاعري قابل قياس نيست.
از مردان شاعر اين دوره كه كمتر به مسائل سياسي و اجتماعي توجه نشان داده است ميتوان به سهراب اشاره كرد كه درونگرايي اختيار كرده و از اين جهت مورد انتقاد معاصرانش قرار ميگيرد. گرمارودي هم كه در سر تا سر اشعارش به مسائل اجتماعي، سياسي و مذهبي توجه تام و تمام نشان ميدهد.
2- در بيان مسائل عاطفي و خانوادگي و با احساساتي حادتر از مردان، شعر گفتن، يكي ديگر از ويژگيهاي شعر زنان است كه كمتر در شعر مردان جلوه كرده است. پروين كه بسامد بالايي از اشعارش را به ترسيم چهره كودكان بيسرپرست و بينوا اختصاص داده است و با هنرمندي تمام و ايفاي نقش مادرانه به توصيف حالات مختلف كودكان خردسال پرداخته است. فروغ هم كه در چند قطعه از سه كتاب نخستينش و يكي دو قطعه در دو كتاب ديگر عاطفه و مهر مادري را مطرح كرده است. در حالي كه در اشعار مردان به ندرت به شعري با احساس و عاطفه بر ميخوريم.
3- هر چند از نظر روانشناسي، زنان در بروز احساستشان راحتترند. ولي اكثر زنان شاعر ايراني به اصول و آداب اجتماعي و مذهبي پايبند هستند و از ابراز علائق و گرايشهاي شخصي و خصوصي خودداري ميكنند. و يا اگر «بندرت» اشاره ميكنند با حجب و حيا و پوشيده و غير مستقيم است.
4- زنان شاعر، معمولا اهل مفاخره نيستند. در ديوان پنجهزار و چند بيتي «پروين اعتصامي» فقط در يكي دو جا از خود ميگويد:
اينكه خاك سيهش بالين است اختر چرخ ادب پروين است.
در حاليكه مردان شاعر به تبعيت از سنت معمول و مرسوم ديرينه ادب فارسي، به كرات خويشتن را مطرح ميسازند و به اشعار خود ميبالند.
5- تا زمان فروغ شعر فارسي از داشتن معشوق مرد، معشوق مردي كه از ديدگاه جنسي، عاطفي و جسماني يك زن ديده و تصوير شده باشد، محروم مانده است. و نيز ميتوان بر اين نظر تأكيد كرد كه غالب شاعران زن ما، جهان درون و بيرون را از چشم شاعران مرد ملاحظه كردهاند و همانند آنان عاشق زلف سياه و خط و خال معشوقي زنبور ميان بودهاند. ما هيچگاه نگاه زنانة عميقي به جهان در ادبيات خود نداشتهايم. در حالي كه شاعران مرد از ابتدا در شعرهاشون به اين مسئله اشاره داشتهاند و در شعر آنها به وفور به علاقه خود به زن و معشوق زن خود بر ميخوريم.
در شعرهاي پروين در حوزه لغات و تركيبات نشانههاي زن بودن او پيداست و اگر عاطفهاي در شعرش منعكس شده است عاطفه مادرانه است در حالي كه خود او يك مادر نبوده است. اما پس از تقريباً هزار و دويست سال سابقه ادبيات فارسي فروغ موضوعاتي را با تصاويري جديد براي اولين بار در شعر فارسي مطرح كرد و مضامين جديد آفريد؛ مثلاً شاعران كهن جز به ندرت درباره زندگي خصوصي خود سخن نگفتهاند. با تسلطي كه او به شعر داشت چه بسا كه توانست نگاههاي زنانة خود را به جهان درون و بيرون تبديل به اشعاربلندي كند و به غناي ادبيات عاطفي و صميمانة ما بيفزايد.
به هر حال بعد از فروغ بود كه زنان شاعر به ارائه تصاوير و همراه آن عواطف مخصوص زنانه اشعار خود پرداختند. البته نه به مهارت و خوبي فروغ بود و از طرفي ديگر با شدت و ضعفها و تفاوتهايي همراه بود.
6- در شعر مردان وسعت بكارگيري از قالبهاي شعري و رعايت قافيهها و اصول ادبي بيشتر از شعر زنان به چشم ميخورد.
7- مردان شاعر در تركيبآفريني خلاقتر هستند. در حالي كه بسامد برخي از واژهها در شعر زنان تفاوت معنيداري با شعر مردان دارد؛ كه همين امر خواننده را به زن بودن شاعر متوجه ميكند.
8- از نظر فكري شعر اكثر زنان وجه تمايز خاصي با شعر مردان دارد.
9- حوزه شعر زن در زمينه ادبي، محدودتر از شعر مردان است.
10- زنان در بيان مسائل احساسي و عاطفي، پيشگامتر از مردان هستند.
11- مهمترين نكتهاي كه در اولين برخورد با شعر شاعرههاي جوان معاصر به چشم ميخورد كمبود اصالت و فقدان استقلال لازم شعري است. اكثريت اشعار شاعرههاي جوان سوزناك و دردآور است و ميبينم كه حتي از تأثير تصويرسازي دلنشين هم در اين اشعار خبري نيست و آنچه اصالت كار شاعران بزرگ است در شعر شاعرهها دست نزده باقي مانده است و تنها رويه كار مورد تقليد است. به سادگي ميتوان يكي از علل توجه شاعرها به شعر فروغ فزخزاد، اشتراك شرايط زندگي آنها دانست. اكثر شاعرههاي ما به علت شرايط زندگي و نيز به خاطر موقعيت سني خويش «عشق» را مظهر اصلي شعر خود برگزيدهاند و در حدود 80% از مجموع اشعار آنها به اصطلاح «عاشقانه» است.
شاعرهها در تصويرسازي دو روش دارند؛ يا از همان فوت و فن قديميها استفاده ميكنند كه خود به خود، اگر شعرشان روشن و با معني است لكن كهنه و تكراري و تقليدي محسوب ميشود . يا به تقليد از شعر موج نو دست به ساختن تصاوير تازه اما بسيار دور از ذهن ميزنند و شايد يكي از علل پراكندهگوييشان همين عدم رعايت اصول در خلق اجزاء شعري است. لذا ملاحظه ميشود كه نه تنها در گذشته بيشتر اشعار شاعران زن از جهت تصاوير و نيز انعكاس عواطف جنبهاي تقليدي داشته است، بلكه بعد از فروغ هم كه حركتي تحولي از اين جهت آغاز شده بود جنبة تقليد و حتي كتمان عواطف همچنان ادامه مييابد. چيزي كه در شعر شاعران مرد امروزي به ندرت ديده ميشود.
منابع:
1- آژند، يعقوب؛ ادبيات نوين ايران، چاپ اول- تهران؛ انتشارات اميركبير
2- براهني، رضا؛ طلا در مس، چاپ دوم- تهران؛ ناشر كتاب زمان
3- حقوقي، محمد؛ شعر زمان ما (سهراب سپهري)، چاپ چهارم- تهران؛ نگاه 1373
4- شاهحسيني، مهدي؛ زنان شاعر ايران، چاپ اول- تهران؛ مدبر 1374
5- صادقيتحصيلي، طاهره؛ ويژگيهاي شعر زنان و تفاوت آن با شعر مردان؛ تهران؛ 1374
6- زرينكوب، عبدالحسين؛ نقد ادبي، چاپ پنجم- تهران؛ انتشارات اميركبير 1373
7- خدادادي، معصومه؛ بررسي دلتنگي در آثار شش شاعر زن معاصر، 1377
8- البرزي، اناما...؛ نگرشي بر شعر زنان از ابتداي شعر فارسي تا آغاز انقلاب اسلامي، 1374
9- شميسا، سيروس؛ نگاهي به فروغ فرخزاد، چاپ اول- تهران؛ انتشارات مرواريد 1372
10- يوسفي، غلامحسين؛ چشمه روشن، چاپ سوم- تهران؛ انتشارات علمي 1370
mozhgan
02-24-2011, 03:15 AM
مقايسه آثار شاعران زن از لحاظ فكر و محتوا با شاعران مرد
مقدمه:
ادبيات فارسي حضور زنان را چگونه در خود پذيرفته است؟ زنان چه فعاليت و تأثيري در ادب پارسي داشتهاند؟ و بالاخره تأثير زنان در پايهگذاري، پيشرفته و تحولات شعر فارسي، اين مهمترين جلوة ادبي زبان فارسي، چگونه بوده است؟
با يك ديد كلي بعد از ناصرالدين شاه قاجار بروز تحولاتي چشمگير در موقعيت و عملكرد زنان ايران پديد آمد به صورتي كه هماكنون زن ايراني امتيازات چشمگيري به دست آورده و از اعتبار و موقعيتي بسيار ممتازتر از گذشته برخوردار گرديده است و تقريباً همدوش و همراه مرد ايراني در مراكز علمي، فرهنگي، هنري، اقتصادي، سياسي و حتي گاه نظامي حضوري فعال دارد. دخالت زنان و تأثير آنان در آراستن صحنهها و ايجاد حوادث داستانهاي عاميانه در قرون و اعصار مختلف به يك پايه نيست. در روزگاري كه زنان در كارهاي اجتماعي شركت ميجستند و در زندگي روزمره دخالتي قوي و فعالانه داشتند، طبعاً در داستانها اهميت بيشتري مييافتند. در هر عصري كه زنان به پشت پردة انزوا رانده ميشدند و از دخالت در امور اجتماعي باز ميمانند، از اهميت و تأثير آنها كاسته ميشد. زنان در حوزه داستاننويسي حضور چشمگيري نداشتهاند مگر در زمان معاصر بنابراين تأثير اصلي و بزرگ زنان در ادبيات بيشتر در عرصه شعر بوده است.
در اين مقاله با بررسي شعر زنان (پروين اعتصامي، فروغ فرخزاد، طاهره صفارزاده) كه هر كدام تقريباً به دورهاي از تحولات اجتماعي ايران تعلق دارند، به وجوه افتراق و اشتراك آنان با شعر مردان معاصرشان (محمدتقي بهار، سهراب سپهري، علي موسويگرمارودي) پرداخته و از بررسي اين مقايسه به سطح فكري شعر شاعران مرد ميپردازيم. به عبارتي تفاوت شعر زن با شعر مرد كه آيا احساسات خاصي مثلاً احساسات مليگرايانه، مذهبي، اعتقادي و ... دارد. خوشبين است يا بدبين، تلقي او نسبت به مسائلي از قبيل مرگ، زندگي، عشق، صلح و جنگ ... چگونه است؟ آيا اثر او درونگرا و ذهني است يا برونگرا و عيني، با بيرون و سطح پديدهها تماس دارد يا به درون و عمق پرداخته است؟ فردگرا است يا عشقگرا ...
وجه تمايز تصويري و عاطفي شعر زنان با مردان
چه جنبهها و ابعادي شعر زنان را از شعر مردان جدا ميسازد و آيا اين ابعاد در شعر شاعر زن فارسي در تمام دورهها ديده ميشود يا خير؟ حقيقت مطلب اين است كه در موضوعات شعري از قبيل وصف، مدح، پند و اندرز شباهتهاي زيادي بين شاعران زن با شاعران مرد ديده ميشود؛ اين شباهت ممكن است به خاطر تقليدي بودن شعر زنان و يا اصلاً به خاطر ويژگي و خصوصيات خود اين موضوعات باشد كه تصوير و زبان و لحن و عاطفه مشابهي را ميطلبد. در اين نوع اشعار شايد بتوان گفت «مهمترين عامل شناخت شعر زنانه از شعر مردانه را بايد در نحوة انديشه و نگرش جستجو كرد» نه «تصاوير و زبان حتي اگر زبان صد در صد مردانه باشد.» غير از نحوه تفكر، به نظر ميرسد تنها حوزهاي كه ميتوان در آن شعر زنانه را از شعر مردانه تشخيص داد حوزة غزل و اشعار عاشقانه است؛ زيرا اينجاست كه احساسات و عواطف در حيطه شخصي جلوه ميكنند و ميتوان جنس گويندة آن را تعيين نمود. چنان به نظر ميرسد كه زن از بين رشتههاي مختلف ادبي فقط در قسمتهاي مكاتبه، غزلسرايي و رماننويسي توانسته است به كمال هنرنمايي كند و در قسمت درامنويسي، انتقاد ادبي، مقالهنويسي و سرودن اشعار رزمي و هجايي ابداً نام مهمي از خود باقي نگذاشته است. زيرا همين صور ادبي هستند كه احساسات شخصي انسان را نمايان ميسازند و قسمت عمده زندگاني زن هم آميخته به عشق و نتيجه احساسات است.
اما آيا عواطف مخصوص زنان در شعر فارسي انعكاس روشني دارد؟ براي پاسخگويي به اين سؤال بهتر است ابتدا به معناي عاطفه نظري بيفكنيم؛ منظور از عاطفه، اندوه يا حالت حماسي يا اعجابي است كه شاعر از رويداد حادثهاي در خويش احساس ميكند و از خواننده يا شنونده ميخواهد كه با وي در اين احساس شركت داشته باشد. نميتوان به يقين پذيرفت كه امكان آن باشد كه هنرمندي حالتي عاطفي را به خواننده خويش منتقل كند؛ بيآنكه خود آن حالت را در جان خويش احساس كرده باشد. به استناد به همين موضوع مطلب را پيميگيريم و در بخشهاي بعدي به اجمال تفاوتهاي شعري زن و مرد را بيان خواهيم نمود.
پروين اعتصامي
از آن جا كه تاريخچه زندگي پروين در اين مقاله نميگنجد لذا روند اصلي موضوعي را كه همان محتوا و بنمايه اشعار او از لحاظ فكري است دنبال ميكنيم.
پروين در قطعات خود، مهر مادري و لطافت روح خويش را از زبان طيور، از زبان مادران فقير، از زبان بيچارگان بيان ميكند. گاه مادري دلسوز و غمگسار است و گاه در اسرار زندگي يا ملاي روم و عطار و جامي مقامي دارد. او بيشتر نگران وظايف مادري است وقتي از انديشهها خسته ميشود، بياد لطف خدا ميافتد و قطعه لطف حق را مردانه ميسرايد و خواننده را با حقايق و افكاري بالاتر آشنا ميسازد، و در همان حال نيز از وظيفه مادريش دست بر نميدارد و باز هم مادري است نگران نفس، اهريمن را كه روح آريايي با آن وجود دوزخي كينه دارد، همه جا در كمين جان پاك آدمي ميداند، تشكيل خانوادة مهربان و سعادت آرام و بيسر و صدا را نتيجه حيات ميپندارد.
دكتر يوسفي مينويسد: «شعر پروين از لحاظ فكر و معني بسيار پخته و متين است، گويي انديشهگري توانا حاصل تأمل و تفكرات خود را درباره انسان و جنبههاي گوناگون زندگي و نكات اخلاقي و اجتماعي به قلم آورده بيگمان او در اين باب از سرچشمه افكار پيشنيان نيز بهرهمند شده است اما نه آن كه سخنش رنگ تقليد و تكرار پذيرفته باشد بلكه در انديشه و طرز بيان از اصالت برخوردار است.»
پروين زني مطيع و فرمانبردار و عفيف و پاك و صميمي است ولي در عين حال سخت دربند دوگانگي خير و شر، قوي و ضعيف، غني و فقير و پادشاه و گداست. تخيلش از طريق زبان اشياء و حيوانات كار ميكند. ولي هرگز به در هم ريختن يادهاي مختلف حافظه و از ميان برداشتن ديوارهاي زماني و مكاني يادها، توجهي ندارد. شعرش هيجانانگيز، پرشور و حال، اعجابانگيز و تكان دهنده نيست.
يكي از بارزترين ويژگيهاي اشعار ديوان او اين است كه در آنها خبري از مسائل عياشي و عاشقانه كه شعر فارسي سرشار از آن است، نيست، او بيشتر به اين مسائل پرداخته كه به هم ميهنان خود ياد بدهد تا به چه صورت يك زندگي پاك و عاقلانه و سعادتمندي را دنبال كنند. اشعار او بيشتر تعليمي است.
مدار انديشه پروين بر كار و كوشش، مذهب، رنج و غم مردم ميچرخد هر چند كه به اقتضاي روح لطيف و خواهرانهاي كه داشته و چه اقتضاي زمان، به سياست و مسائل جاري آن نپرداخته است و قلمرو شعري او به مكان زمان و حوادث خاصي محدود نيست.
پروين در اشعارش چند باري بيشتر به عشق اشاره نكرده لكن نه آن عشقي كه در مكتب ليلي و مجنون درس ميدادند. عشقي كه جور يار و زردي رخسار و ... آن نبود. منظور شاعر عشق الهي و به دور از عشقهاي مادي است، به همين سبب در هيچ كجاي آن، شعري كه مصاحبت مردي در آن آرزو شده باشد نميبينيم و اين آرزوها براي پرنده و چرنده اين دفتر هم مفهومي ندارد.
كتاب عشق را جز يك ورق نيست در آن هم، نكتهاي جز نام حق نيست
مقامي كه پروين براي زن قائل است، و آنرا بارها در اشعارش مطرح ميسازد، خيلي بالاتر از مقامي است كه مدعيان تجدد براي زن مسلمان ايراني در نظر داشته و پيشنهاد و تحميل كردهاند، زن شعر پروين چون خود او موجودي قدسي، سازنده، مستحق و قادر به دانا شدن و آفرينش نيكيها و پروردن فرزندان برومندي است. وي حقوق زن و مرد را يكسان ميداند در حالي كه اكثر شاعران مرد اين حق را يكسان بيان نكردهاند.
چه زن، چه مرد كسي شد بزرگ و كامروا كه داشت ميوهاي از باغ علم، در دامان
و يا در قطعه نهال آرزو تفاوت ميان زن و مرد را در دانستن ميداند:
به هر كه دختر بداند قدر علم آموختن تا نگويد كس، پس هشيار و دختر كودن است
لذا خلاصه موضوع تمام قصايد پروين با توجه به دستهبندي محتوا به صورت زير ارائه ميشود:
1) خلاصه موضوع تمام قصايد پروين پند و اندرزهاي اخلاقي، اعراض از دنيا، هوشياري در مقابل فريبكاري جهان، زودگذر بودن عمر، نكوهش تن و در مقابل آن تجليل از روح و روان و عقل و فضل و هنر ميباشد و در همة اينها پروين مانند حكيمي پير و با تجربه به خوانندة اشعار خود گفتگو ميكند.
2) در قسمت قطعات تمثيلي هم پيام پروين به اين صورت است: داشتن قدرت شناخت ارزشها، يكرنگي با ديگران و دوري از نفاق و بدگويي نسبت به ديگران، كمك به بيچارگان و دوري از دنيا.
3) در قسمت مثنويها هم اين پيامها به چشم ميخورد: رعايت حقوق ديگران و كمك به ناتوان، وقتشناسي، و تجليل از علم و هنر.
4) در تنها غزل ديوان نيز با اينكه داراي مضموني اجتماعي است، بلافاصله بعد از چند بيت به مطالبي چون پند و اندرز و يا كشتن و درو برخورد ميكنيم.
به تدريج در اشعار پروين، آثار مناشقات اجتماعي و عدم هماهنگي بين ثروت و فقر به چشم ميخورد. از مسايل قابل توجه در مورد اشعار پروين اين است كه مضامين عاشقانه در اشعار نمودي آنچناني ندارد و اگر از يك غزل آن هم در بيني آغازين و نيز ابيات آغازين و گذراي 2 تا 3 قطعه بگذريم كه اشارتي گذرا به مسايل عاشقانه دارد ديگر هيچ نشاني از اين موضوع در شعر پروين ديده نميشود.
قضاوت درباره اينكه آيا عواطف عميق زنانة پرورش در اشعارش منعكس شده است يا خير، مشكل است؛ زيرا اگر هر عنصر كلامي را ملاك انعكاس عواطف شاعر در شعرش بدانيم بايد اذعان كنيم بسياري از عناصر كلامي كه نشانگر روح زنانگي يك شاعر باشند، از قبيل: نخ، سوزن، ماش، عدس و ... در شعر پروين وارد شده است، از طرف ديگر بعضي نشانههاي معنايي هم ديده ميشوند كه نشانگر روح زنانه و عاطفه مادرانة اوست نظير درد و اندوههايي كه از زبان دختران يتيم بيان ميدارد و يا صحنههاي گفتگو و مراقبتي از حيوان به عنوان مادر به نمايش ميگذارد. اما اگر تمام جنبههاي عاطفي انسان را ملاك قرار دهيم بايد بگوييم در انعكاس عواطف خود ناتوان است و عاطفه عميق زنانه شاعر در شعرش منعكس نشده است فقط به صورت غيرشخصي عاطفه مادري آن هم در هيأت ديگران و گذرا ديده ميشود عاطفهاي كه هيچگاه خود شاعر آن را تجربه نكرد.
دايره لغات اشعار پروين متوسط است و در ديوان او به لغات تكراري، به كرات برخورد ميكنيم. اما بايد بدانيم كه اين تكرار حاكي از نظام خاص فكري اوست.
پروين و بهار
اگر بخواهيم قياسي داشته باشيم به شاعران مرد زمان پروين ملكالشعراي بهار بهترين انتخاب است.
شعر ملكالشعرا در عين دوري از هرگونه تكلف و تصنع زيباست و در عين زيبايي رسا و روان فصيح، معاني تازه و تشبيهات بديع و توصيفات عالي و تمام، با استعمال الفاظ اصيل و فصيح و تركيبات صحيح از مختصات شعري اوست. شعر بهار بيان و قالب شعر گذشتگان را دارد اما در معني و لفظ او نوآوريهاي ارزندهيي هست كه روشنبيني او را در مسائل سياسي و اجتماعي مينمايد به قالب نوگرايشي محدود يافت و گاه شعر خود را با پيكره چهارپارههاي امروز پديد آورده است.
شعر او را از نظر موضوع ميتوان به سياسي و انقلابي و اجتماعي و انتقادي و ادبيات شورانگيز عاشقانه تقسيم كرد. با اين دستهبندي به چنين عناويني ميرسيم:
1- منقبت پيامبر (ص) و ائمه اطهار:
اشعار زيادي از ملكالشعرا به اين امر اختصاص داده شده است اما در ديوان پروين از اينگونه اشعار مذهبي خبري نيست.
زهرا آن اختر سپهر رسالت كاو را فرمانبرند ثابت و سيار
فاطمه فرخنده ماه يازده سرور آن بدو گيتي پدرش سيد و سالار
2- پند و اندرز به پادشاهان و حكام وقت:
در تركيببند آئينه عبرت به يكي از اين نمونههاي بسيار مهم و جالب توجه كرده است پروين نيز چون بهار عمل كرده با اين تفاوت كه او به صورت تمثيل و حكايت پادشاهان را به باد انتقاد ميگيرد و يا پند و اندرز ميدهد.
3- توصيف فصلهاي سال:
توصيف فصلهاي سال و جلوههاي گوناگون طبيعت، يكي ديگر از موضوعهاي مكرر در ديوان بهار است در حاليكه در ديوان پروين به توصيف فصلها و طبيعت كم پرداخته شده است قدرت خارقالعاده پروين در شرح عواطف قلب و عوالم معني است و هر جا كه به وصف منظرهاي طبيعي پرداخته ضعف تخيل و فقد ديد زيباشناسي خود را آشكار كرده است.
4- شعرهاي سياسي و انقلابي:
از موضوعات مهم ديگر ديوان بهار است اما پروين كه 20 سال دوران خلاقيت شاعرانه او دقيقاً همان بيست سال فرمانروايي رضاشاه بود كه در طي آن حق آزادي سخن پايمال گشت لذا جبراً از صحنه سياست و اجتماع كشور بر كنار گشته است. هر چند كه از طرفي خود زنان تمايل به عنوان كردن مسائل سياسي نداشتن از طرف ديگر نير محيط اجتماعي ايران نيز براي شكوفايي استعداد زني جوان مانند پروين كه با تربيتي سنتي بزرگ شده بود چندان سازگاري نداشت.
5- شعرهاي عاشقانه:
اشعار عاشقانه در شعر بهار زياد است اكثر غزلها و تغزلها او رنگ و بويي اينچنين دارد اما در ديوان پروين يك غزل و چند غزلگونه وجود دارد و به قول مرحوم بهار «چون غزلسازي ملايم طبع پروين نبوده آن پنج شش غزل را بايد قصايد كوتاه خواند.»
6- مفاخره
اكثر شاعران از قديم تا امروز گاهي با دواعي و علل متفاوت شعر خود را با الفاظ و تعبيراتي ستودهاند كه گاهي بجا و در خور پايگاه بلندشان در سخنرايي است و گاهي نيز به لاف و گزاف مدعيان كم مقدار نزديكتر است. پروين فقط در يك قطعه شعري كه براي سنگ مزار خود ساخته، يعني مي خواسته پس از مرگش ديده شود، خود را «اختر چرخ ادب» ناميده است. اما بهار، در اشعار متعدد، شعر و علم و انديشه خويش را ميستايد (البته ناگفته نماند هر جا از عظمت مقام و شهرت جهانگير خويش ياد ميكند در حقيقت به مقابه با سعادت، غمازان و حسد حاسدان برميخيزد.)
ز شعر قدر و بها يافتند اگر شعرا منم كه شعر ز من يافته است قدر و بها
فروغ فرخزاد
فروغ فرخزاد در سه كتاب اولش (اسير، ديوان، عصيان)، بيشتر هوسهاي زنانه را به نظم ميكشيد ولي با (تولدي ديگر) به سوي ايجاد تصاوير زنانه از زندگي خصوصي و اوضاع محيط خود گرائيده است. ديوار دومين اثر وي وضعي را ميرساند كه شخص ميخواهد تمام محدوديتهاي سنتي را درهم شكند. چرا كه خود را در دنيايي از خود بيگانگي در مييابد كه دور و برش را ديواري حصار كرده است. در سومين اثرش (عصيان) سادهترين و عميقترين مضمون كشف شده هويت انساني هويت شيطاني را و مسأله بنيادي فلسفي اختيار و اجبار را عرضه كرده است.
نوع نوشتههاي فروغ بسامد برخي واژهها و كاربرد آن در ديد اول هر مخاطبي را بر آن ميدارد كه اين احتمال را بدهد كه شاعر اين قطعات زن است، زني كه در چهار ديوار اسارت خانگي در برابر سنتها و اخلاقيات معمول خانوادگي ميايستد و با جسارتي كه خاص اوست، تنها احساسات و تمايلات غريزي خود را بر ملا ميسازد كه مي توان گفت هم از نظر تصوير و هم از لحاظ فكر و محتوا، خاص اوست.
فكر و محتوا در سه كتاب اول از چهارچوب (من) زني كه درگير با مسائل سطحي و ظاهري و پيش پا افتاده است فراتر نميرود. او به هيچ مسألهاي عميقاً نگاه نميكند و نميانديشد. او چون گزارشگر پرشتابي ميماند كه عواطف و احساسات ابتدايي خويش را به سرعت و به راحتي منعكس ميكند و در ابراز اين احساسات سطحي، بيپرده و بيپروا سخن ميراند، مثلاً در شعر شب هوس از دفتر شعر اسير ميخوانيم:
سرشار/ از تمامي خود سرشار/ ميخواهمش كه بفشردم بر خويش/ بر خويش بفشرد من شيدا را/ بر هستيم به پيچد، پيچد سخت/آن بازوان گرم و توانا را/ در لابه لاي گردن و موهايم/ گردش كند نسيم نفسهايش/ چون شعلههاي سركش بازيگر/ در گير دم به همهمه در گيرد/ خاكسترم بماند در بستر/ در بوسههاي پر شررش جويم/ لذت آتشين هوسها را/...
شايد سادگي شعر فروغ، از اين سرچشمه ميگيرد كه بين تجربيات روزمره زندگي و چيزي كه او به صورت شعر در ميآورد فاصلهاي وجود ندارد.
بيان احساسات تند عاشقانه، گله از معشوق و سختيهاي عشق، اشعاري خطاب به پسر يا شوهر ارائه تصويري از خانهاي متروك و بيرونق كه خانه خود شاعر بعد از طلاق است و نيز سطح گونههايي كه نوعي عصيان و سركشي در مقابل جامعه است از جمله محتواهاي سه كتاب دوره اول شاعري فروغ است. محتواي كتابهاي دوره دوم عبارت است از احساس مرگ، احساس تاريكي و شب اضطراب و پريشاني و عدم رابطة با ديگران و تلاش براي ايجاد اين رابطه، يادآوريهاي دوران كودكي و آرزوي آمدن آن به خاطر صميميتي كه در آن بود.
فروغ فرخزاد در زمينه انعكاس عواطف و روحيات عميق زنانه پيشتاز زنان شاعر است. او هم در زمينه انعكاس عواطف يك زن صميميت و ركگويي خاص خود را دارد و هم در حوزة بيان وجدانهاي اجتماعي از ديدگاه يك زن بياني روشن و آشكار دارد. و «فروغ هيچگاه ميل ندارد از پشت پرده سخن گويد و هميشه از روبرو با مسائل برخورد مي كند»
فروغ در اشعارش آنچنان صميمي و صريح حرف ميزند كه ميتوان آن اشعار را نمونهاي بارز از «ادبيات شخصي» دانست.
خود فروغ خوب به مسأله صميميت و عاطفه عميق شاعرانه واقف است و ميگويد:
«شاعر بودن يعني انسان بودن. بعضيها را ميشناسم كه رفتارشان هيچ ربطي به شعرشان ندارد. يعني فقط وقتي شعر ميگويند كه شاعر هستند بعد تمام ميشود؛ دو مرتبه ميشوند يك آدم حريص شكموي تنگنظر بدبخت حسود حقير. من حرفهاي اين آدم را قبول ندارم. من به زندگي بيشتر اهميت ميدهم.»
سهراب سپهري و فروغ فرخزاد
سپهري شاعري است كه از دورة ابتدايي شعرش تا دورة جستجو و از آن دوره تا دورة يافتن خط فكري مشخص و زبان شعري مختص (كه حتي بي امضاء هم شناخته ميشود) جهاني آرماني را ميجويد. جهاني كه در آن «عشق» پيدا باشد «دوستي» پيدا باشد و «كلمه»، «آب»، «عكس اشيا و آب»، «سمت مرطوب حيات» و «شرق اندوه نهاد بشري» پيدا باشد.
اما همانطور كه گفته شد فرخزاد مسائل اجتماعي و سياسي زمان خود را درك ميكند و به صور گوناگون در اشعارش منعكس ميسازد. ولي سپهري تا آخر، جهان آرماني و ذهني خود را حفظ ميكند. و از جريانهاي اجتماعي، سياسي زمان دور ميماند. و اگر احياناً چشمش به «قطاري» ميافتد كه «سياست» را ميبرد، آن را خالي ميبيند.
من قطاري ديدم ، كه سياست ميبرد و چه خالي ميرفت (صداي پاي آب صفحه 279)
سپهري و فرخزاد در بيان حالات و شدت احساسات تقريباً چون يكديگر هستند با اين تفاوت كه «فرخزاد» در بيان خواستهها، آرزو و احساسات شخصي خويش بيپروا و بدون هيچگونه ملاحظهاي سخن ميگويد (مخصوصاً در سه كتاب دوره اول).
ولي سپهري بندرت تمايلات و خواستههايش را ابراز ميكند. او به بيان نفسانيات صرفاً اكتفا نميكند و تجربه خود را به عوالم نفساني منحصر نميكند. او به مرز جديدي از صميميت شاعرانه دست يافته است؛ كه در آن تصاوير شعريش، زلال، روشن، پاك و پر اشراق جلوه ميكنند و گوئي قداست خاصي بر فضاي شعر او حاكم است كه او را از انديشيدن به علائق و پسندهايش به جهان مادي باز ميدارد.
طبيعت ستايي يكي ديگر از ويژگيهاي شعر سهراب است، از آنجائيكه «پيشه شاعر نقاشي» است حساسيت و ظرافتهاي خاصي را در ترسيم نمودن چهرههاي مختلف طبيعت بكار ميگيرد. در حاليكه فروغ كمتر به توصيف طبيعت پرداخته است. و در يكي دو جا، كه به اين امر پرداخته بسيار ضعيف و سطحي، سخن رانده است.
شيوه بيان مستقيم يكي ديگر از ويژگيهاي مشترك برخي از اشعار سپهري و فرخزاد است و همچنين سطور ساده شعري هم از ويژگيهاي مشترك هر دوي آنهاست.
اشاره به آئينها، اصطلاحات ديني و مذهبي، اشاره به اسمهاي خاص تاريخي و جغرافيايي، از ويژگيهاي شعر «سپهري» است. ولي فرخزاد با اينكه مسافرتهاي زيادي به داخل و خارج از كشور داشته است و با «تورات» هم آشنا بوده جز در آيههاي زميني به اطلاعات به دست آمده خويش كه حاصل تجربههاي فوق بايد باشد، اشاره نميكند.
ديد سهراب عمدتاً مثبت بوده در حالي كه نگرش فروغ به جهان از دريچه مخالف بوده است.
زندگي رسم خوشايندي است/ زندگي بال و پري دارد با وسعت مرگ/ پرشي دارد اندازة عشق/ زندگي چيزي نيست، كه لب طاقچه عادت از ياد من و تو برود/ زندگي جذبه دستي است كه ميچيند/ زندگي بعد درخت است به چشم حشره/ زندگي تجربه شب پره در تاريكي است... (سپهري صداي پاي آب صفحه 290)
زندگي شايد/ يك خيابان دراز است كه هر روز زني با زنبيلي از آن ميگذرد/ زندگي شايد آن لحظه مسدوديست/ كه نگاه من، در ني ني چشمان تو خود را ويران ميسازد/ و در اين حسي است/ كه من آن را با ادراك ماه و با دريافت ظلمت خواهم آويخت... (فرخزاد تولدي ديگر صفحه 151)
طاهره صفارزاده
از ويژگيهاي اشعار صفارزاده توجه به مسائل ديني مخصوصاً مذهب شيعه است.
صداي ناب اذان ميآيد/ صفير دستهاي مؤمن مرديست كه حس دور شدن، گم شدن، جزيره شدن را/ ز ريشههاي سالم من بر ميچيند/ و من به سوي نمازي عظيم ميآيم/ وضويم از هواي خيابان است و/ راهنماي تيره دود/ و قبلههاي حوادث در امتداد زمان... (دفتر دوم صفحه 91)
بيان مسائل سياسي و اشاره به وقايع مهم جهان، ديگر ويژگي فكري او محسوب ميشود. او معمولاً در تمام آثارش به جريانهاي سياسي ايران و جهان نظر دارد. و ديگر اينكه اشاره به تقابل عرفان و مذهب با قرن پلاستيك و عصر ماشين با طبيعت.
صفارزاده در خلال اشعارش به «زن بودن» خويش اشارههاي متعدد دارد و غير مستقيم ديدگاههاي جامعه را نسبت به زنان منعكس ميكند. مثلاً آنجائيكه كه از تولد خويش ياد ميكند چنين مينويسد:
من زادگاهم را نديدهام/ جايي كه مادرم/ بار سنگين بطنش را/ در زير سقفي فرو نهاد/ هنوز زندهست/ نخستين تيك تاكهاي قلب كوچكم/ در سوراخ بخاري/ و درز آجرهاي كهنه/ و پيداست جاي نگاهي شرمسار/ بر در و ديوار اتاق/ نگاه مادرم/ به پدرم/ و پدربزرگم/ صداي خفهيي گفت/ دخترست!...
صفارزاده معمولاً با استفاده از زبان محاوره، اصطلاحات عاميانه، حتي مطرح كردن شعارها، تلاش ميكند به شعر و زبان مردمي نزديكتر شود. شايد به همين دليل، از آوردن واژهها و اسامي، از زبانهاي بيگانه خودداري ميورزد. و از رمز و اشارههاي دور و دراز چشم ميپوشد.
علي موسوي گرمارودي و طاهره صفارزاده
شعر صفارزاده، فقط در بكارگيري بسامد واژههايي كه مبين «زن بودن» سراينده است با شعر زنان مشترك است. و از جنبههاي مختلف ديگر، مخصوصاً فكر و محتوا، تفاوتهاي آشكاري با آنان دارد. از ديگر سو، وجه تمايز خاص خود را با شعر مردان، همچنان حفظ ميكند. اشعار وي با گرمارودي در يك خطوط فكري مشترك است. گرمارودي در آثار خود، هم در قالبهاي كهن شعر فارسي و هم در شعر نيمايي (بحور شكسته و چاره پاره) و هم در شعر سپيد طبع آزمايي كرده است.
گرمارودي در بيشتر اشعارش به بيان عقايد مذهبي و گرايشهاي ديني خويش پرداخته و به مناسبتهاي مختلف مذهبي، شعرهاي متنوعي سروده است. و از اين نظر با اشعار خانم صفارزاده قابل مقايسه است. قطعات «بهار در خزان»، «سايهسار نخل ولايت»، «افراشته باد قامت غم» و «خاستگاه نور» از زيباترين اشعاري محسوب ميشوند كه به همين مناسبتها سروده است.
از ديگر ويژگيهاي شعر او، توجه به مسائل سياسي و وقايع روز است. كه به گستردگي به آن پرداخته است. و ديگر آنكه توجه به طبيعت و جلوههاي گوناگون آن از ويژگيهاي شعري اوست در حاليكه صفارزاده به ندرت به طبيعت پرداخته است.
شعر صفارزاده و گرمارودي انديشههاي شكل يافته است كه در قالب كلمات عرضه ميشود. حال آنكه شعر واقعي كلماتي شكل يافته است كه انديشهاي را عرضه ميكند در اشعار آن دو، بيشتر انديشه به معناي خاص خودش جريان دارد تا تصوير؛ يعني شعرشان حاوي فكر و انديشهاي است كه خواننده را به دانستني جديدي فرا ميخواند و زمينه نوعي تأثر را در او بوجود ميآورد.
در شعر صفارزاده، فرصتها گرانبهاترند و خواننده با شاعري مواجه ميشود كه اسلوب گرمارودي را در زباني فشرده و موجزتر و با بار بيشتر از لحاظ انديشه و تفكر ميبيند هر دوي آنها، با استفاده از تعابير مذهبي و قصص و آيات قرآن به صورت تلميح و جهان مداري و سياست محوري، رنگ و بوي خاص به اشعارشان بخشيدهاند. سياست محوري، در هر مجموعه آثار هر دو، آنها را به سمت صراحتگويي و بيان مستقيم متمايل ميكند. با اين حال اشعار صفارزاده و گرمارودي از نظر اسلوب زباني جاذبهاي براي نسل جوان نداشته است.
جمعبندي و نتيجهگيري:
1- معمولاً اكثر زنان و مردان شاعر معاصر واقعگرا (برونگرا) هستند. يعني به رويدادهاي جامعه و تحولات اجتماعي و سياسي توجه دارند، با اين تفاوت كه: مردان شاعر، به علت حضور همه جانبه در اجتماع، با ديدي بازتر به طرح مسائل و وقايع مختلف ميپردازند و زنان به فراخور حال و تا آنجا كه محدوديتهاي خانه و اجتماع اجازه دهد. پروين كه كمتر خوانندهاي پيدا ميشود كه ديوانش را بخواند و تحت تأثير همدرديهاي او (با محرومان و ستمديدگان جامعه) قرار نگيرد. او همچنين در قالب تمثيل چهره ستمكاران و زورگويان زمانه را ترسيم ميكند. و به اين ترتيب توجه مردم را به مصائب و مشكلاتشان جلب ميكند. فروغ نيز در دو كتاب «تولدي ديگر» و «ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد» از خود محوري بيرون ميآيد و با نگرشي تازه به اجتماع و مسائل متعدد آن نظر ميكند. و طاهره صفارزاده هم از همان ابتداي شاعري و در اولين مجموعه اشعارش «رهگذر مهتاب» با قطعه « كودك قرن» به طرح مشكلات و رويدادهاي اجتماعي و تا حدودي سياسي ميپردازد و در آثار ديگرش، تقريباً تمام قطعات شعري او را مضامين اجتماعي، سياسي و بعدها مذهبي در برمي گيرد.
و اما شاعران مرد، به خاطر آزادي عمل بيشتر، به طرح عينيتر مسائل اجتماعي و سياسي ميپردازند. در تاريخ ادبيات ايران شايد كمتر شاعري به اندازه بهار اشعارش را به ثبت رويدادهاي تاريخي، اجتماعي و سياسي زمان اختصاص داده باشد. و از اين نظر با هيچ شاعري قابل قياس نيست.
از مردان شاعر اين دوره كه كمتر به مسائل سياسي و اجتماعي توجه نشان داده است ميتوان به سهراب اشاره كرد كه درونگرايي اختيار كرده و از اين جهت مورد انتقاد معاصرانش قرار ميگيرد. گرمارودي هم كه در سر تا سر اشعارش به مسائل اجتماعي، سياسي و مذهبي توجه تام و تمام نشان ميدهد.
2- در بيان مسائل عاطفي و خانوادگي و با احساساتي حادتر از مردان، شعر گفتن، يكي ديگر از ويژگيهاي شعر زنان است كه كمتر در شعر مردان جلوه كرده است. پروين كه بسامد بالايي از اشعارش را به ترسيم چهره كودكان بيسرپرست و بينوا اختصاص داده است و با هنرمندي تمام و ايفاي نقش مادرانه به توصيف حالات مختلف كودكان خردسال پرداخته است. فروغ هم كه در چند قطعه از سه كتاب نخستينش و يكي دو قطعه در دو كتاب ديگر عاطفه و مهر مادري را مطرح كرده است. در حالي كه در اشعار مردان به ندرت به شعري با احساس و عاطفه بر ميخوريم.
3- هر چند از نظر روانشناسي، زنان در بروز احساستشان راحتترند. ولي اكثر زنان شاعر ايراني به اصول و آداب اجتماعي و مذهبي پايبند هستند و از ابراز علائق و گرايشهاي شخصي و خصوصي خودداري ميكنند. و يا اگر «بندرت» اشاره ميكنند با حجب و حيا و پوشيده و غير مستقيم است.
4- زنان شاعر، معمولا اهل مفاخره نيستند. در ديوان پنجهزار و چند بيتي «پروين اعتصامي» فقط در يكي دو جا از خود ميگويد:
اينكه خاك سيهش بالين است اختر چرخ ادب پروين است.
در حاليكه مردان شاعر به تبعيت از سنت معمول و مرسوم ديرينه ادب فارسي، به كرات خويشتن را مطرح ميسازند و به اشعار خود ميبالند.
5- تا زمان فروغ شعر فارسي از داشتن معشوق مرد، معشوق مردي كه از ديدگاه جنسي، عاطفي و جسماني يك زن ديده و تصوير شده باشد، محروم مانده است. و نيز ميتوان بر اين نظر تأكيد كرد كه غالب شاعران زن ما، جهان درون و بيرون را از چشم شاعران مرد ملاحظه كردهاند و همانند آنان عاشق زلف سياه و خط و خال معشوقي زنبور ميان بودهاند. ما هيچگاه نگاه زنانة عميقي به جهان در ادبيات خود نداشتهايم. در حالي كه شاعران مرد از ابتدا در شعرهاشون به اين مسئله اشاره داشتهاند و در شعر آنها به وفور به علاقه خود به زن و معشوق زن خود بر ميخوريم.
در شعرهاي پروين در حوزه لغات و تركيبات نشانههاي زن بودن او پيداست و اگر عاطفهاي در شعرش منعكس شده است عاطفه مادرانه است در حالي كه خود او يك مادر نبوده است. اما پس از تقريباً هزار و دويست سال سابقه ادبيات فارسي فروغ موضوعاتي را با تصاويري جديد براي اولين بار در شعر فارسي مطرح كرد و مضامين جديد آفريد؛ مثلاً شاعران كهن جز به ندرت درباره زندگي خصوصي خود سخن نگفتهاند. با تسلطي كه او به شعر داشت چه بسا كه توانست نگاههاي زنانة خود را به جهان درون و بيرون تبديل به اشعاربلندي كند و به غناي ادبيات عاطفي و صميمانة ما بيفزايد.
به هر حال بعد از فروغ بود كه زنان شاعر به ارائه تصاوير و همراه آن عواطف مخصوص زنانه اشعار خود پرداختند. البته نه به مهارت و خوبي فروغ بود و از طرفي ديگر با شدت و ضعفها و تفاوتهايي همراه بود.
6- در شعر مردان وسعت بكارگيري از قالبهاي شعري و رعايت قافيهها و اصول ادبي بيشتر از شعر زنان به چشم ميخورد.
7- مردان شاعر در تركيبآفريني خلاقتر هستند. در حالي كه بسامد برخي از واژهها در شعر زنان تفاوت معنيداري با شعر مردان دارد؛ كه همين امر خواننده را به زن بودن شاعر متوجه ميكند.
8- از نظر فكري شعر اكثر زنان وجه تمايز خاصي با شعر مردان دارد.
9- حوزه شعر زن در زمينه ادبي، محدودتر از شعر مردان است.
10- زنان در بيان مسائل احساسي و عاطفي، پيشگامتر از مردان هستند.
11- مهمترين نكتهاي كه در اولين برخورد با شعر شاعرههاي جوان معاصر به چشم ميخورد كمبود اصالت و فقدان استقلال لازم شعري است. اكثريت اشعار شاعرههاي جوان سوزناك و دردآور است و ميبينم كه حتي از تأثير تصويرسازي دلنشين هم در اين اشعار خبري نيست و آنچه اصالت كار شاعران بزرگ است در شعر شاعرهها دست نزده باقي مانده است و تنها رويه كار مورد تقليد است. به سادگي ميتوان يكي از علل توجه شاعرها به شعر فروغ فزخزاد، اشتراك شرايط زندگي آنها دانست. اكثر شاعرههاي ما به علت شرايط زندگي و نيز به خاطر موقعيت سني خويش «عشق» را مظهر اصلي شعر خود برگزيدهاند و در حدود 80% از مجموع اشعار آنها به اصطلاح «عاشقانه» است.
شاعرهها در تصويرسازي دو روش دارند؛ يا از همان فوت و فن قديميها استفاده ميكنند كه خود به خود، اگر شعرشان روشن و با معني است لكن كهنه و تكراري و تقليدي محسوب ميشود . يا به تقليد از شعر موج نو دست به ساختن تصاوير تازه اما بسيار دور از ذهن ميزنند و شايد يكي از علل پراكندهگوييشان همين عدم رعايت اصول در خلق اجزاء شعري است. لذا ملاحظه ميشود كه نه تنها در گذشته بيشتر اشعار شاعران زن از جهت تصاوير و نيز انعكاس عواطف جنبهاي تقليدي داشته است، بلكه بعد از فروغ هم كه حركتي تحولي از اين جهت آغاز شده بود جنبة تقليد و حتي كتمان عواطف همچنان ادامه مييابد. چيزي كه در شعر شاعران مرد امروزي به ندرت ديده ميشود.
منابع:
1- آژند، يعقوب؛ ادبيات نوين ايران، چاپ اول- تهران؛ انتشارات اميركبير
2- براهني، رضا؛ طلا در مس، چاپ دوم- تهران؛ ناشر كتاب زمان
3- حقوقي، محمد؛ شعر زمان ما (سهراب سپهري)، چاپ چهارم- تهران؛ نگاه 1373
4- شاهحسيني، مهدي؛ زنان شاعر ايران، چاپ اول- تهران؛ مدبر 1374
5- صادقيتحصيلي، طاهره؛ ويژگيهاي شعر زنان و تفاوت آن با شعر مردان؛ تهران؛ 1374
6- زرينكوب، عبدالحسين؛ نقد ادبي، چاپ پنجم- تهران؛ انتشارات اميركبير 1373
7- خدادادي، معصومه؛ بررسي دلتنگي در آثار شش شاعر زن معاصر، 1377
8- البرزي، اناما...؛ نگرشي بر شعر زنان از ابتداي شعر فارسي تا آغاز انقلاب اسلامي، 1374
9- شميسا، سيروس؛ نگاهي به فروغ فرخزاد، چاپ اول- تهران؛ انتشارات مرواريد 1372
10- يوسفي، غلامحسين؛ چشمه روشن، چاپ سوم- تهران؛ انتشارات علمي 1370
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.