king 2011
02-22-2011, 11:51 PM
هوشنگ را پسرى هوشمند بود به نام تهمورس«1»ديو بند كه پس از پدر، بر تخت بنشست«2»و كمر به شاهى ببست. پس موبدان را از ميان لشگر بخواند و ايشان را گفت: امروز كه من به شاهى رسيدهام، برآنم تا گيتى را از بديها بشويم و دست ديوان را از هر جا كوتاه سازم و خود بر سراسر گيتى، شاه باشم و هر چه كه در
گيتى سودمند است، بر مردم آشكار گردانم. پس از پشت ميش و بره، پشم و مو بُريد و بفرمود تا مردم، آن را بريسند. آنگاه از آن، جامه و زيرانداز فراهم آورد. سپس خوراك جانوران تيز رو را سبزه و كاه و جو بكرد.
از آن پس از ميان ددان، سياه گوش«1»و يوز را برگزيد و به چاره، آنها را از دشت و كوه به ميان مردم آورد و بند كرد. از ميان مرغان تيز پرواز، آنان كه چون باز و شاهين، سازش پذير و دمساز بودند بيآورد و آنها را دستآموز بكرد و بفرمود تا مردم نيز آنها را به گرمى بنوازند. چون اينها همه كرده شده، مرغ و خروس را نيز به ميان مردم آورد«2».
آنگاه مردمان را گفت: پروردگار آفريننده گيهان را نيايش و ستايش كنيد، چه او بود كه ما را بر ددان چيره ساخت و ما را راه بنمود. تهمورس را دستورى نيكانديش به نام شيداسپ بود كه هميشه روز را به روزه و شب را به نيايش پروردگار مىگذرانيد و نماز شب و روزه، آيين اوست و همواره در پيش شاه، كمر به فرمان او بسته و پيوسته او را به راه راست رهنمون بود.«3»و بدين سان، چنان تهمورس از بدى پالوده گشت كه فرّه ايزدى ازو تابيدن گرفت. پس برفت و به افسون، اهريمن را گرفتار كرد و زين بر او نهاد و بنشست و گِرد گيتى تاختن گرفت.«4»
چون ديوان، كردار او را بديدند، سر از گفتار او برتافتند و بسيارى از ايشان انجمن بكردند تا او را از ميان بردارند. چون تهمورس از كار ايشان آگه شد، برآشفت و به فرّ پروردگار گيهاندار، كمر را ببست و گرز گران برداشت. از آن سوى نيز نرّه ديوان و افسونگران و جادوگران سپاهى«1»با ديو سياه كه پيشاپيش ايشان روان بود، به جنگ تهمورس شدند و فرياد ايشان به هوا خاست.
جنگ در گرفت و تهمورس بزودى توانست دو گروه از ايشان را به افسون بند كند و ديگران را نيز به گرز گران نابود بساخت. و بدين سان تهمورس بر گروه ديوان پيروز گشت و ديوان را در بند، به خوارى و زارى بكشيدند.
ديوان كه چنين ديدند، به جان خود زينهار خواستند و تهمورس را گفتند: ما را مكُش تا تو را هنرى نو بيآموزيم كه به كارَت آيد. تهمورس ايشان را آزاد ساخت و آن ديوان، نوشتنِ نزديك به سى زبان چون رومى و پارسى و سغدى و چينى و پهلوى را به تهمورس بيآموختند«3»و دلش را به فروغ دانش روشن
ساختند. سى سال پس از آن، كه تهمورس آن همه هنرها پديد آورد، روزگارش بسر آمد.«1»
برفت و سرآمد برو روزگار همه رنج او ماند ازو يادگار
جهانا مپرور چو خواهى درود چو ميبد روى پروريدن چه سود
برآرى يكى را به چرخ بلند سپاريش ناگه به خاك نژند:ch0m::ch0m:
گيتى سودمند است، بر مردم آشكار گردانم. پس از پشت ميش و بره، پشم و مو بُريد و بفرمود تا مردم، آن را بريسند. آنگاه از آن، جامه و زيرانداز فراهم آورد. سپس خوراك جانوران تيز رو را سبزه و كاه و جو بكرد.
از آن پس از ميان ددان، سياه گوش«1»و يوز را برگزيد و به چاره، آنها را از دشت و كوه به ميان مردم آورد و بند كرد. از ميان مرغان تيز پرواز، آنان كه چون باز و شاهين، سازش پذير و دمساز بودند بيآورد و آنها را دستآموز بكرد و بفرمود تا مردم نيز آنها را به گرمى بنوازند. چون اينها همه كرده شده، مرغ و خروس را نيز به ميان مردم آورد«2».
آنگاه مردمان را گفت: پروردگار آفريننده گيهان را نيايش و ستايش كنيد، چه او بود كه ما را بر ددان چيره ساخت و ما را راه بنمود. تهمورس را دستورى نيكانديش به نام شيداسپ بود كه هميشه روز را به روزه و شب را به نيايش پروردگار مىگذرانيد و نماز شب و روزه، آيين اوست و همواره در پيش شاه، كمر به فرمان او بسته و پيوسته او را به راه راست رهنمون بود.«3»و بدين سان، چنان تهمورس از بدى پالوده گشت كه فرّه ايزدى ازو تابيدن گرفت. پس برفت و به افسون، اهريمن را گرفتار كرد و زين بر او نهاد و بنشست و گِرد گيتى تاختن گرفت.«4»
چون ديوان، كردار او را بديدند، سر از گفتار او برتافتند و بسيارى از ايشان انجمن بكردند تا او را از ميان بردارند. چون تهمورس از كار ايشان آگه شد، برآشفت و به فرّ پروردگار گيهاندار، كمر را ببست و گرز گران برداشت. از آن سوى نيز نرّه ديوان و افسونگران و جادوگران سپاهى«1»با ديو سياه كه پيشاپيش ايشان روان بود، به جنگ تهمورس شدند و فرياد ايشان به هوا خاست.
جنگ در گرفت و تهمورس بزودى توانست دو گروه از ايشان را به افسون بند كند و ديگران را نيز به گرز گران نابود بساخت. و بدين سان تهمورس بر گروه ديوان پيروز گشت و ديوان را در بند، به خوارى و زارى بكشيدند.
ديوان كه چنين ديدند، به جان خود زينهار خواستند و تهمورس را گفتند: ما را مكُش تا تو را هنرى نو بيآموزيم كه به كارَت آيد. تهمورس ايشان را آزاد ساخت و آن ديوان، نوشتنِ نزديك به سى زبان چون رومى و پارسى و سغدى و چينى و پهلوى را به تهمورس بيآموختند«3»و دلش را به فروغ دانش روشن
ساختند. سى سال پس از آن، كه تهمورس آن همه هنرها پديد آورد، روزگارش بسر آمد.«1»
برفت و سرآمد برو روزگار همه رنج او ماند ازو يادگار
جهانا مپرور چو خواهى درود چو ميبد روى پروريدن چه سود
برآرى يكى را به چرخ بلند سپاريش ناگه به خاك نژند:ch0m::ch0m: