mozhgan
02-22-2011, 07:17 PM
نگارش زبان پارسی
زبان یک وسیلهی ارتباط بین انسانهاست که اگر به درستی به کاربرده نشود ارتباط خواسته شده کـــندتر و نارساتر انجام میگیرد. نگارش نیز یک ارتباط زبانی است و برای بهکارگیری درست این شیوهی پیوند باید آنرا به گونهای روشن و ساده به کار گرفت. در این گفتار شیوههای درست بهکارگیری زبان توضیح داده میشود.
نخست باید به چند نکتهی پایهای توجه کرد:
۱ – نگارش، شکل نوشتهشده و مکتوب زبان است اما بهکارگیری آن با بهکارگیری زبان گفتاری تفاوت دارد. در زبان گفتاری کلمات شکسته میشود، با تخفیف ادا میشود و گاه کلماتی بیان میشود که در فرهنگ لغت وجود ندارد یا کاربرد آن متضاد با معنی اصلی است و در فرهنگ عامیانه معنایی کاملاً دگرگون یافته است مانند کلمهی «جواد» که در فرهنگ لغت به معنی بخشنده و سخاوتمند است و در فرهنگ عامیانه معنای دیگری یافته است. در نگارش، اینگونه کلمات به کار نمیرود. به سخن دیگر برای نگارش باید از زبان معیار سود جست و زبان معیار در یک بیان ساده زبان فارسی بهکاررفته در کتابهای فارسی است که برای همهی فارسیزبانان آشنا است.
۲ – در نگارش، فرهنگ نوشتاری پایهی سخن است و نه فرهنگ شنیداری. اگر جایی در نوشتنِ واژهای دچار گمان شدیم باید به فرهنگ واژهها نگاه کنیم و نباید فقط به آنچه شنیدهایم اکتفا کنیم چرا که در این صورت ممکن است به جای دیسیپلین بنویسیم دیسیپلیم و به جای اِستاندارد بنویسیم اُستاندار.
۳ – روشنی و وضوح نوشته ارزش و رسایی آن را آشکار میکند. بهیاد داشته باشیم که سخن به سادگی میتواند چند معنایی و دو پهلو شود و در این حال هم خواننده زمان را برای درک بهتر معنای سخن از دست میدهد و هم ممکن است خواننده به معنی درست دست نیابد. فرض کنید این سخن چند معنایی در یک بخشنامهی اداری باشد آنگاه هر کسی برداشتی ویژه دارد و اجرای آن را با مشکلات فراوان همراه خواهد کرد. ساختار زبان فارسی به گونهای است که به سادگی میتواند از این ویژگی برخوردار شود، برای نمونه وقتی میگوییم «زن معلمی» دو معنا میتواند داشته باشد، اول زنی که معلم است و دوم زنی که شوهرش معلم است و این دو معنا با یکدیگر بسیار متفاوت است ولی اگر بگوییم «زنی معلم» یک معنا بیشتر ندارد یعنی زنی که معلم است.
۴ – زبان فارسی به دلیل ویژگیهای یگانهای که دارد میتواند به گونههای متفاوتی نوشته شود. از آنجا که همهی شیوههای بهکارگرفتهشده موجب شتابگرفتن بیشتر روند درک معنی و رسایی سخن نمیشود، پیشنهاد میشود پیش از آغاز نگارش، یکی از شیوه نامههای نگارشی که به وسیلهی دانشگاهها، استادان زبان و ادبیات فارسی یا ویرایشگران فراهم آمده انتخاب شود. برای این انتخاب باید دانست شیوهای مناسبتر است که در آن همسانی و نزدیکی نوشته با تلفظ و ادای کلمات اساس کار شیوهنامه باشد. برای نمونه به دو شعر زیر توجه کنید:
تو خفتۀ و نشد عشق را کرانه پدید تبارَک الله از این ره که نیست پایانش
***
غم این خفتۀ چند خواب در چشم ترم میشکند.
در هر دو شعر واژهی خفته بهیک شکل نوشته شده است اما خواندن هردو یکسان نیست. در شعر حافظ خفته را باید به صورت خفتهای خواند و در شعر نیما خفتهی درست است. همچنانکه میبینید رسمالخطی که در شعر حافظ انتخاب شده با آنچه خوانده میشود متفاوت است. از اینگونه نمونهها در نوشتههای فارسی زیاد است و خوشبختانه بسیاری از شیوهنامههای نوین با توجه به این ویژگی فراهم آمده است.
5 – نوشتهی ما مانند هر پدیدهی دیگری میتواند از ساختاری ویژه برخوردار باشد. همچنان که زبان به زبان علمی، محاورهای و ادبی تقسییم شده نوشته هم باید با بهرهگیری از زبانی یکدست بهتر بتواند موضوع خود را تشریح کند. به جز این؛ نوشته خود نیز از ساختار مشخصی برخوردار است. هر نوشتهای از تعدادی واژه، عبارت، جمله و پاراگراف یا بند تشکیل شده است. هر کدام از این اجزا باید با در نظر گرفتن هدف اصلی به کار برده شود و از سوی دیگر با شناخت شیوهی نگارش باید از آنها به بهترین شکل استفاده کرد. در گامی فراتر از نوشتههای معمولی میتوان به ساختارهای دیگری از نگارش هم دست یافت، برای نمونه میتوان به سراغ انواع پاراگرافها رفت و به جای آنکه بیهدف از این قطعهبندی نوشته استفاده کرد، بهکارگیری انواع آن را یاد گرفت و مثلاً دانست که دو نوع پاراگراف برای نوشتن موجود است یکی آنکه در ابتدای پاراگراف موضوع اصلی آن بند را نوشت و سپس در ادامهی بند به توضیح آن پرداخت و دیگر آنکه از ابتدای پاراگراف مقدمات را گفت و در پایان پاراگراف نتیجهی سخن را بیان کرد
---------------------------------------------------------
زبان پهلوی «پارسی میانه»
نگاهی گذرا به اسم و دگرگونی واج ها در زبان پهلوی
پهلوی ، زبان مرسوم در بیشتر مناطق ایران در دوران اشکانی و ساسانی بوده است. این زبان، حاصل دگرگونی زبان های فارسی باستان و اوستایی، وامگیری واژگان نو و ساده تر شدن دستور زبان ایرانیان باستان است. آنچه که ما امروزه بعنوان فارسی سره یا اصیل می شناسیم، در واقع 45 درصد عین واژگان پهلوی ساسانی و 45 درصد دیگر، شکل دگرگون شده واژگان این زبان است. 10 درصد را نیز باید به واژگان ساخته شده بوسیله فرهنگستان اول زبان و ادب پارسی اختصاص داد که به حق خدمتی بزرگ و شایان به زبان فارسی نمود.
در زیر به چند ویژگی اسم در زبان پهلوی و نیز به تفاوت های واج شناسانه ی اسم در زبان های پهلوی و فارسی نو اشاره شده است:
* در زبان پهلوی، دشواریهای صرف فعل، به تدریج از میان رفت. برای مثال در متن های کهن تر، دو حالت صریح و غیر صریح برای اسم وجود داشت. حالت صریح زمانی استفاده می شد که واژه از نظر دستوری، در جایگاه نهاد بود. در سایر مواقع، از حالت غیر صریح استفاده می شد. در متن های جدیدتر، این تمایز از میان رفت.
o علامت جمع در زبان پهلوی، «ان» بود. گاهی نیز از «ایها» برای جمع بستن اسم، استفاده می شد. علامت دوم در فارسی امروز بصورت «ها» به کار می رود.
o بیش از نود در صد اسم های غیر بیگانه ای که امروزه در فارسی روزانه به کار می بریم، گاه عینا و گاه با اندکی تفاوت در تلفظ، پهلوی هستند:
الف) واژگانی که بدون تغییر، وارد زبان فارسی نوین شده اند که شامل صدها واژه است.
ب) واژگانی که «گاف» آخر آنها حذف شده است : خانَگ (خانه)، آشناگ (آشنا)،
داناگ (دانا)، آغشتگ (آغشته)، ماندَگ (مانده، خسته)، خواستگ (خواسته، ثروت)، پنجُگ (پنجه)، چاشتگ (چاشت، خوراک)، روزیگ (روزی، خوراک روزانه)، گونَگ (گونه)، ایروارُگ (آرواره)، لابُگ (عجز و لابه)، لشکاریگ (لشکری)، تختَگ (تخته، لوح)، مازنیگ (مازنی، مازندرانی)، نامُگ (نامه) ، آسیاگ (آسیا)، آشکاراگ (آشکارا) و دهها و دهها واژه دیگر.
پ) واژگانی که با آواهای خوشه ای آغاز می شدند (یعنی کلمه با حرف ساکن دار شروع شود؛ مانند stop یا grand در زبان انگلیسی) و در فارسی نو، با توجه به صدای بعدی، به آن اَ ، اِ، یا اُ افزوده شده است: خروس (khroos) که تبدیل شده به خُروس (khoroos) یا فراخ (frakh) که تبدیل شده به فَراخ (farakh) . همچنین فرود (frood) به فُرود (forood)، فراموش (framoosh) به فَراموش (faramoosh)، فرمان (framan) به فَرمان (farman) گرفتن (greftan) به گرفتن (gereftan)، خروشیدن (khrooshidan) به خروشیدن (khorooshidan) سترگ (storg) به سترگ (setorg)، خریدن (khridan) به خریدن (kharidan)، گروه (grooh) به گروه (gorooh)، دیگ(dig) به دی (di) و دهها واژه دیگر.
نکته: در آخرین مثال، دی به معنای روز گذشته است. چنانکه ما امروزه می گوییم دیشب ، یعنی شبِ روز گذشته ، یا دیروز که بر عکس دیشب است. در زبان پهلوی، بجای دیشب از واژه «دوش» استفاده می شد.
ت) واژگانی که جای دوحرف آنها جابجا شده است. این تغییر حروف، امروزه به منظور شوخی بکار می رود. مانند وقتی که پس از خوردن چای می گویند تخله! یا می گویند فلانی مزغ ندارد. احتمالا این روش شوخی کردن در میان نیاکان ما نیز محبوبیت داشته است. به نمونه های زیر توجه کنید:
تخل (takhl) به تلخ (talkh)، مزغ (mazgh) به مغز (maghz) ، هگرز (hagrez) به هرگز (hargez)...!!!
ث) حذف الف از اول واژگان. مانند: تبدیل اَمرداد به «مرداد»، اَیاد به «یاد»، اَیار به «یار»، اَزیر به «زیر»، اَما به «ما»، اَشما به «شما» و...
نکته: این الف نباید با الف پیشوند که در زبان پهلوی، اسم منفی (مانند اَکنارُگ یعنی بی کناره و بی حد یا اَسپاس یعنی نا سپاس) می ساخته، اشتباه شود.
ث) حذف (/w/). آیا تا کنون از خود پرسیده اید که چرا باید خاهر، خاستن (طلب کردن) و خاندن را بصورت خواهر، خواستن و خواندن بنویسید؟!! پاسخ، روشن است. در زبان پهلوی در این واژگان، صدای /w/ وجود داشته و در فارسی امروز حذف شده است. توجه کنید که //w مانند walk, word, well,… با //v فرق می کند. به نمونه های زیر توجه کنید:
خواهر (khwahar) به خواهر (khahar)،
خواندن (khwandan) به خواندن (khandan)،
خواستن (khwastan) به خواستن (khastan)،
خواربار (khwar-bar) به خواروبار(khar-o-bar)
خوردن (khwardan) به خوردن (khordan)
خواستگ (khwastag) به خواسته (khasteh)
خورشید (khwarshid) به خورشید (khorshid)
نکته: حرف اول همه واژگان پهلوی بالا، ساکن دارد.
ج) تبدیل /w/ به /b/:
ورگ (warg) به برگ، ونفشَگ به بنفشه، وندُگ به بند، وانگ به بانگ، وُرُگ (warag) به بُرِه (barreh)، واران به باران، واد به باد و ...
چ) تغییرکابرد وندها. واژه «آز» را در نظر بگیرید. در فارسی امروز، با افزودن پسوندِ «مند» به آن، معنی حریص را ایجاد می کنیم: «آزمند». در فارسی پهلوی نیز پسوند «مند» و واژگانی که از آن ساخته می شده (مانند تنومند) وجود داشته اما برای کلمه «آز»، از پسوند «ور» استفاده می شده؛ چنانکه در واژه «کاروُر» استفاده می شود. بنابراین، حریص در زبان پهلوی، بصورت «آزوُر» بکار می رفته است. در عوض، «شوی» به معنای شوهر را با پسوند «مند» بکار می بردند و به زن شوهردار می گفتند: «شویمند»! در زبان پهلوی برای بیان دارندگی در واژه «هنر»، از پسوند wand استفاده می شد و فرد صاحب هنر ، «هنروند» نامیده می شد. امروزه ما از پسوند «مند»، که آنهم نشانه دارندگی است، استفاده می کنیم (هنرمند).
ح)تغییر در ساختار وندها: امروزه، بسیاری از پسوندهای زبان فارسی بدون استفاده باقی مانده است و بکار نمی رود. دست کم 31 پسوند و چندین پیشوند در زبان پهلوی موجود است که در فارسی نو دیگر از آنها استفاده نمی شود(شاید بیشتر از 31 مورد هم باشد که من ندیده ام). بعضی از پیشوندها و پسوندها را هم با اندکی تفاوت بکار می بریم. برای مثال پسوند «اِشن» که امروزه «اِش» خوانده می شود. به نمونه های زیر توجه کنید:
تبدیل دانشن (daneshn) به دانش، اَ بُخشایشن (abakhshayeshn) به بخشایش ، آرایشن (arayeshn) به آرایش و...
خ) برخی واژگان هم هنگام تغییر از قاعده خاصی پیروی نکرده اند. مانند تبدیل /م/ و /ن/ در واژه خوامن به /ب/ در خواب. یا تبدیل حرف اضافه پُد به «به». نیز، تبدیل ضمیرسوم شخص «اوی» به «او». حذف /ب/ در هنگام تبدیل «خُمب» به «خُم» و...
د)حذف بعضی آواها: از دیدگاه آواشناسی، آواهای Lower High و نیز آوای lax low back در زبان فارسی امروزی حذف شده است. آواهای Lower-mid نه در زبان پهلوی و نه در فارسی امروزی وجود نداشته و در ضمن همه آواهای تنیده (Tense) همچنان در زبان فارسی امروزی باقی مانده است.
پژوهش پیرامون دگرگونی های یک زبان، دریایی گسترده است که در این مقاله تنها نسیمی مرطوب از آن در معرض دید خوانندگان گرامی گذاشته شده است. به امید روزی که زبان فارسی را فارق از هرگونه دسته بندی و تعلق خاطر، بعنوان یکی از مظاهر فرهنگ ایرانی ، ”به حقیقت“ پاس داریم.
---------------------------------------------------------
وضع نابسامان زبان پارسی
زبان پارسی از آغاز تاکنون فراز و نشیبهای گستردهای را از سر گذرانده است. پس از حملة ی عربها به ایران آنها دست به نابودی زبان و فرهنگ ما زدند و در واقع روند تکامل زبان و ادبیات ما را دچار وقفهای طولانی کردند، آنها نام بسیاری از شهرهای ما را آنگونه که دوست داشتند تغییر دادند. با اینکه اعراب دین مبین اسلام را به ما عرضه کردند و از این راه خدمت بزرگی به ما نمودند اما در عین حال بسیاری از سنتهای زیبای ما را نابود کردند آنها از فرهنگ و تمدن بالایی برخوردار نبودند و همانگونه که در تاریخ می خوانیم به برادرکشی و زنده به گور کردن دخترانشان می پرداختند. پس از بعثت پیامبر گرامی اسلام هم که چه بلاهایی بر سر آن بزرگوار و اصحابش در نیاوردند و در نهایت با علی و حسین چه کردند؟
بگذریم با ورود اعراب به ایران بزرگ و تسلط موقت آنها بر فلات ایران بسیاری از واژگان ما تغییر کرد مثلا پارس تبدیل به فارس شد و واژههای گوناگونی در زبان فارسی متداول گشت.
اما در زمان ورود اسلام به ایران زبان پارسی با عربی در تعامل بود یعنی همینطور که واژههایی از عربی وارد فارسی میشد، واژههای بسیاری نیز از فارسی به زبان عربی وارد شد.
شاید بیشترین آشفتگی در زبان فارسی مربوط به دوران قاجار و حکومت خائنانة آنان بر این مرز و بوم باشد. چاپلوسی در زمان قاجار به اوج خود رسید به گونه ای که حتی القاب و عناوین خندهداری از جانب حکومت به اشخاص فروخته میشد. از خیانتهای بیشماری که این سلسلة منحوس برای ما به ارمغان آورد سخن بسیار گفته شده است و برای اینکه زیاد وقت شما را نگیرم از بیان آنها خودداری میکنم اما خیانت آنها به زبان پارسی نیازمند پژوهشهای گستردهایست که من آگاهی زیادی ندارم که انجام شده یا نه ولی امیدوارم که اهل فن زبان پارسی در تمام دنیا به این مهم بپردازند.
مسئولان کشوری ایران، افغانستان و حتی تاجیکستان دغدغة ی زیادی در مورد پاسداشت زبان شیرین پارسی از خود نشان نمیدهند و در جهت یکسان سازی واژهها با هم همکاری شایسته را انجام نمی دهند. در ایران به علت اینکه حاکمان در جهت منافع ملی حرکت نمی کنند و بیشتر در اندیشه ی مسائل ایدئولوژیک هستند نمیتوانند با دولتهای تاجیکستان و افغانستان همدلی کنند.
در آینده اگر فرصتی برایم مهیا بود در این باره بیشتر بحث خواهم کرد. نگارنده سعی میکند که علاوه بر مشکلات زبان پارسی در ایران به وضعیت آن در سایر کشورهای پارسی زبان نیز بپردازد.
---------------------------------------------------------
فارسی، تاجیکی و دری؛ سه گانهی پارسیگو
نشست اخیر وزیران خارجه تاجیکستان، ایران و افغانستان در شهر دوشنبه که با امضای قراردادهای همکاری در زمینههای علمی و فرهنگی و اقتصادی پایان یافت، بار دیگر موضوع هویت را در مطبوعات تاجیکستان مطرح کرده است.
هرچند تفاوتهای منطقهای زبان مشترک این سه کشور رسما شناسایی شده است (تاجیکی، فارسی، دری)، استناد به این سهگانه پارسیگو به عنوان «کشورهای فارسیزبان» یک امر معمولی است. دلیل آن به حد کافی روشن است: علیرغم تلاشهای فراوان جنبشهای سیاسی مشخص برای تقسیم پارسیزبانان به سه گروه جداگانه زبانی، زبان پارسی هر سه کشور همچنان در میان آنها قابل فهم است. بر خلاف همایشهای کشورهای ترکتبار، در دیدارهای فارسیزبانان به مترجم نیازی نیست. نوشتهی زیر نگاهی است به دلیلهای تقسیم مصنوعی سه گویش یک زبان واحد پارسی.
حتا در دههی 1920 میلادی نام رسمی رایجترین زبان ورارود، افغانستان و ایران واحد بود: فارسی. تنها در سال 1928 بود که حکومت شوراها نام آن را به «تاجیکی» تغییر داد، در حالی که در ایران و افغانستان آن همچنان «فارسی» خوانده میشد. ظاهرشاه، پادشاه پشتون افغانستان، در سال 1964 پابهپای شوروی برای دوری جستن از پارسی ایران نام زبان اصلی کشورش را «دری» گذاشت.
زیان اکثریت بودن
بنا به درک استالین از مفهوم «ملت»، تنها آنانی که زبان و سرزمین مشترکی دارند، یک ملت واحد بوده میتوانند. اما همین دیدگاه هم مبتنی بر یک نظریهی پیچیدهتر سیاسی بود. الیور روآ، خاورشناس مشهور فرانسوی، در توضیح این موضوع مینویسد:
«رقیبان بالقوه شوروی در قفقاز، ترکیه و در ارتباط با آذربایجان و تاجیکستان، ایران بودند. رهبران شوروی به آن دسته از گروههای قومی التفاط میکردند که در فراسوی مرزهای شوروی در اقلیت قرار داشتند و این رویکرد در پی استقرار دولت آتاتورک در ترکیه و شاه (رضاشاه پهلوی) در ایران قوت بیشتر یافت، چون سیاستهای هر دو ناخوشنودی گروههای زبانی کوچکتر در آن کشورها را برانگیخته بود.
از این رو مقامات شوروی تصمیم گرفتند به آذریها، ترکمنها، کردها و لزها (لزگیها) التفاط کنند و به پارسها و ترکها لطمه بزنند. و چون در بیرون از مرزهای اتحاد جمهوریهای شوروی سوسیالیستی هیچ کشور آذری، ترکمنی یا ازبکیای وجود نداشت، توسعه این هویتهای ملی به منفعت مسکو بود.»1
مزیت داشتن اکثریت بزرگ پارسیگو در بیرون از مرزهای اتحاد شوروی به منشاء ناکامیهای بعدی پارسیگویان آسیای میانه تبدیل شد. در نتیجه، تاجیکستان در سال 1924 بهعنوان یک جمهوری خودمختار در ترکیب ازبکستان پدیدار شد و در سال 1929 به مقام جمهوری تمامعیار شوروی ارتقا یافت، اما بخشهای مهم فارسیزبان منطقه بیرون از مرزهای آن ماند و مرکزهای تاریخی پارسیان آسیای میانه – سمرقند و بخارا – به ازبکستان تقدیم شد.
از جمهوری خودمختار تاجیکستان حتا یک شهر آباد را دریغ داشتند، به گونهای که مرکز اداری آن در روستای دوشنبه شکل گرفت. توماس ام لئونارد در کتاب «دانشنامه جهان رو به توسعه» مینویسد:
«شهر منزوی دوشنبه که زمانی محل یک بازار خرد بود، به مذاق روشنفکران تاجیک نمیساخت و نبود آنها در جمهوری نوپا توسعه تاجیکستان را بازداشت و برای سالهای متمادی به تنشهای میان تاجیکها و ازبکها دامن زد.»
همین تفسیر استالینی از مفهوم «ملت» زمینهی شکوفایی پان ترکیسم را فراهم کرد که قبل از سیطره ارتش سرخ بر منطقه از ترکیه عثمانی صادر شده بود.
«برای نمونه، چون گویش فارسیزده تاشکند (یا ترکی شرقی) در مقام زبان معیار ازبکی قرار گرفته بود، ازبکها (که به هر حال دست بالا داشتند)، به سادگی ادعا میکردند که زبان تاجیکان بخارا هم در واقع یک گویش ازبکی (ترکی تبار) است که عنصرهای پارسی بیشتری دارد.»2
«تاجیک»، به عنوان ملت
برخی از دانشوران بر این باوراند که تاسیس جمهوری شوروی سوسیالیستی تاجیکستان میتواند با نبردهای تلخ قدرت میان تاجیکها و پشتونهای افغانستان در آن دوره پیوند داشته باشد. «بچه سقا» (حبیبالله غازی)، امیر تاجیک افغانستان پس از سلطنتی کوتاه در سال 1929 توسط پشتونها سرنگون شد.
شاید همین رویداد مقامات شوروی را برانگیخت که در همان سال به تاجیکستان مقام جمهوری تمامعیار را اعطا کنند و بدینگونه به تاجیکهای افغانستان یک راه دیگر داشتن کشور خود از طریق پیوستن به اتحاد شوروی را نشان دهند.
مقامات شوروی پس از اختراع «زبان ازبکی» (که قبلا با نام «ترکی چغتایی» شناخته میشد) دست بهکار آفریدن «زبان نو»ی برای تاجیکستان شدند. اما در اینجا آنها با معمای سربستهای روبهرو شدند، چون فرهنگ و زبان پارسی مانند فرهنگ و زبانهای ترکی تبار نبود که روسها آنها را «عقب مانده» توصیف میکردند و باور داشتند که برای «قبیلههای واپس مانده» زبان و فرهنگ میسازند.
زبان و فرهنگ پارسی در منطقه، پیشرفتهترین و کهنترین بهشمار میآمد. روشنفکران پارسی زبان آسیای میانه به مانند صدرالدین عینی کامگار شدند که «فارسی» را با همین نام بهعنوان زبان رسمی جمهوری خودمختار تاجیکستان بر کرسی بنشانند، اما این نام با هدفهای روسها سازگاری نداشت و این زبان در سال 1928 به «تاجیکی» تغییر نام کرد. یعنی بر مبنای سیاست ملتسازی استالین، به یکی از مترادفهای واژه «پارس» یا «ایرانی» (یعنی «تاجیک») مقام رسمی داده شد.
ماهیت اصطلاح «تاجیک» تاکنون روشن نیست، چون تاجیکها هم دارای ویژگیهای فرهنگی و قومیای هستند که پارسیزبانان ایران و افغانستان دارند. تنها اخیرا برخی از پژوهشگران روس و غربی پیشنهاد کردهاند که هویت تاجیکی بر مبنای ترکیبی از زبان و مذهب ساخته شود. این دیدگاه هر پارسیزبان مسلمان سنی را «تاجیک» میداند.
اما این نظریه هم نمیتواند هویت قومی تاجیکان را بهطور روشن و دقیق مشخص کند، چون زبان مادری همه تاجیکها پارسی نیست (یک عده به زبانهای ایرانی شرقی پامیری و یغنابی یا سغدی تکلم میکنند) و برخی از تاجیک ها نه سنیاند و نه مسلمان. از سوی دیگر، همه پارسهای مسلمان خود را «تاجیک» نمینامند.
«در کل، مشکل تعیین هویت تاجیکی از موانع اصلی در راستای ایجاد حس قوی ملیگرایی در میان مردم تاجیکستان است. از بسیاری جهات، این نکته همچنین از دلیلهای ماندگاری وفاداری قوی منطقهای (محلگرایی) است که روند ملتسازی را در تاجیکستان پساشوروی بسیار دشوار کرده است.»3
این معما زادهی ملتسازی مصنوعی شوروی است که یک واژه هم معنای «ایرانی» را بهعنوان نام «ملت جدید» پارسهای آسیای میانه برگزید.
زایش الفباهای «تاجیکی»
به منظور تعمیق «تفاوت تاجیکها» از دیگر پارسیگویان در بیرون از مرزهای اتحاد شوروی یک سال پس از تغییر نام زبان، یعنی در سال 1929 میلادی، مسکو الفبای فارسی عربی را نیز منسوخ کرد.
مهدی مرعشی در کتاب «مطالعات پارسی در آمریکای شمالی» مینویسد:
«آنها نخست خط را به لاتین عوض کردند. با قطع آموزش به خط پارسی عربی در عمل دسترسی مردم به مطالب منتشره به زبان پارسی در بیرون از قلمرو شوروی محدود شد. این تغییر همچنین بنیادین ترین پیوند مردم با جهان اسلام را گسست و سوادآموزی مردم دیگر چون گذشته منوط به متن قرآن نبود. دیرتر، در سال 1940، الفبای تاجیکستان به سیریلیک دستکاری شده تغییر کرد و بدینگونه ارتباط سیاسی مردم این جمهوری با روسیه و دیگر بخشهای شوروی تحکیم یافت.»
الیور روآ میگوید که طرحریزی جدایی «تاجیکی» از پارسی از زشتترین موارد سیاست زبانی اتحاد شوروی بود. وی مینویسد: «زبان نوشتاری تاجیکها پارسی ادبی بود و امروز هم زبانهای ادبی ایران، افغانستان و تاجیکستان برای هر سه کشور کاملا قابل فهم است. یک امر طبیعی و مسلم است که پارسیگویان آسیای میانه در زندگی روزمره خود از گویشهایی کار میگیرند که از هم خیلی متفاوتاند: زبان تاجیکان وادی فرغانه از ازبکی تاثیر پذیرفته است و این تاثیر با ترکیب واژگانی محدود نمیشود که با حضور بیشتر واژههای ترکی از پارسی ایران متمایز است، بلکه دستور آن هم بهطور محسوس تغییر کرده است (کاربرد پسوند به جای پیشوند، به مانند «شهر به» به جای «به شهر»).»
روآ ادامه میدهد: «در مورد تلفظ باید گفت که این گویش (تاجیکی) به پارسی کلاسیک نزدیکتر است که از پارسی ایرانی بسیار فرق میکند. (تاجیکها میان «ای» دراز و «ی» دراز و میان «ق» و «غ» تفاوت میگذارند و غیره). تفاوت میان پارسی ایران و تاجیکستان در حد تفاوت زبان فرانسوی پاریس و کوبک (کانادا) است.
زبانشناسان روس موظف بودند این تفاوتها را رسمی و ثابت کنند و بر مبنای آن «زبان ادبی حاضره تاجیک» را اختراع کنند که اکنون «تاجیکی» خوانده میشود. آنها به جای این که یکی از گویشهای موجود تاجیکها را معیار زبان قرار دهند، ویژگیهای گویش چندین منطقه را ترکیب کردند و یک زبان مصنوعی ساختند: آنها سامانه (سیستم) آوایی پارسی کهن را حفظ کردند، اما ساختار دستوری ناهمخوانی را پذیرفتند تا آن از پارسی ایران بیش از پیش فاصله بگیرد.»
این «سامانه ناهمخوان» تا حد زیادی گرتهبرداری از دستور زبان روسی بود.
بیشتر ماموران «تاجیکی سازی» پارسی هم تاجیک نبودند. و اما صدرالدین عینی که پایهریزی الفبای سیریلیک تاجیکی را رسما به او نسبت میدهند ، هرگز از آن رسمالخط کار نگرفت و نسخهی اصلی همهی شعرها و داستانهای وی به خط پارسی عربی نوشته شده است.
زبانسازان شوروی برای کشیدن خط مشخصی میان تاجیکی و پارسی، برای زبان «نوین» تاریخ هم جعل کردند و اسطورهای ساختند که گویا جدایی میان تاجیکی و پارسی در سده 16 میلادی صورت گرفته بود و همه ادیبان پارسی از رودکی گرفته تا سعدی «فارس و تاجیک» نام گرفتند.
روآ مینویسد:
«در نتیجهی این عملیات بر همهی پارسیزبانان آسیای میانه، چه در گذشته و چه امروز، هویت تازهای تحمیل شد و همهی آنها به «گروه قومی تاجیک» منسوب و موسوم شدند. این در حالی است که هیچ پارسیگویی در آسیای میانه تا قبل از اشغال شوروی و سالها بعد از آن نیز زبان مادری خود را «تاجیکی» ننامیده بود.»
---------------------------------------------------------
فرق بین زبان عربی و فارسی
در زبان عربی چهار حرف: پ – گ – ژ – چ وجود ندارد.آنها به جای این ۴ حرف،
از واجهای : ف – ک – ز – ج بهره میگیرند. و اما: چون عربها نمیتوانند «پ»
را بر زبان رانند، بنابراین ما ایرانیها،
به پیل میگوییم: فیل!
به پلپل میگوییم: فلفل
به پهلویات باباطاهر میگوییم: فهلویات باباطاهر
به سپیدرود میگوییم: سفیدرود
به سپاهان میگوییم: اصفهان
به پردیس میگوییم: فردوس
به پلاتون میگوییم: افلاطون
به تهماسپ میگوییم: طهماسب
به پارس میگوییم: فارس
به پساوند میگوییم: بساوند
به پارسی میگوییم: فارسی!
به پادافره میگوییم: مجازات،مکافات، تعزیر، جزا، تنبیه…
به پاداش هم میگوییم: حقوق یا جایزه!
چون عربها نمیتوانند «گ» را برزبان بیاورند،
بنابراین ما ایرانیها
به گرگانی میگوییم: جرجانی
به بزرگمهر میگوییم: بوذرجمهر
به لشگری میگوییم: لشکری
به گرچک میگوییم: قرجک
به گاسپین میگوییم: قزوین!
به پاسارگاد هم میگوییم: تخت سلیماننبی!
چون عربها نمیتوانند «چ» را برزبان بیاورند،
ما ایرانیها،
به چمکران میگوییم: جمکران
به چاچرود میگوییم: جاجرود
به چزاندن میگوییم: جزاندن
چون عربها نمیتوانند «ژ» را بیان کنند،
ما ایرانیها
به دژ میگوییم: دز (سد دز)
به کژ میگوییم: :کج
به مژ میگوییم: : مج
به کژآئین میگوییم: کجآئین
به کژدُم میگوییم عقرب!
به لاژورد میگوییم: لاجورد
فردوسی فرماید:به پیمان که در شهر هاماوران
سپهبد دهد ساو و باژ گران
اما مابه باژ میگوییم: باج
فردوسی فرماید: پیاده شد از اسپ و ژوپین به دست
همی رفت شیدا به کردار مست
اما ما به اسپ میگوییم: اسب
وبه ژوپین میگوییم: زوبین
وچون در زبان پارسی واژههائی مانند چرکابه، پسآب، گنداب… نداریم
، نام این چیزها را گذاشتهیم فاضلآب، و به آن مجتهد برجستهی حوزه هم
میگوییم: علامهی فاضل !
چون مردمی سخندان هستیم و از نوادگان فردوسی،
به ویرانه میگوییم خرابه
به ابریشم میگوییم: حریر
به یاران میگوییم صحابه!
به ناشتا وچاشت بامدادی میگوییم صبحانه یا سحری!
به چاشت شامگاهی میگوییم: عصرانه یا افطار!
به خوراک و خورش میگوییم: غذا و اغذیه و تغذیه ومغذی(!)
به آرامگاه میگوییم: مقبره
به گور میگوییم: قبر
به برادر میگوییم: اخوی،
به پدر میگوییم: ابوی
و اکنون نمیدانیم برای این که بتوانیم زبان شیرین پارسی را دوباره
بیاموزیم و بکار بندیم، باید از کجا آغاز کنیم؟!
۱- از دگرگون کردن زبان پارسی؟
۲- از سرنگون کردن حکومت ناپارسی؟
٣ – از پالایش فرهنگی ؟
هنر نزد ایرانیان است و بس! از جمله هنر سخن گفتن! شاعر هم گفته است: تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد! بنابراین،
چون ما ایرانیان در زبان پارسی واژهی گرمابه نداریم به آن میگو ییم: حمام!
چون در پارسی واژههای خجسته، فرخ و شادباش نداریم به جای «زاد روزت خجسته باد» میگو ییم: «تولدت مبارک».
به خجسته می گو ییم میمون
اگر دانش و «فضل» بیشتری بکار بندیم میگوییم: تولدت میمون و مبارک!
چون نمیتوانیم بگوییم: «دوستانه» می گو ییم با حسن نیت!
چون نمیتوانیم بگوییم «دشمنانه» می گوییم خصمانه یا با سوء نیت
چون نمیتوانیم بگو ییم امیدوارم، میگو ییم انشاءالله
چون نمیتوانیم بگو ییم آفرین، میگو ییم بارکالله
و چون نمیتوانیم بگو ییم نادارها، بیچیزان، تنُکمایهگان، میگو ییم: مستضعفان، فقرا، مساکین!
به خانه میگوییم: مسکن
به داروی درد میگوییم: مسکن (و اگر در نوشتهای به چنین جملهای برسیم : «در ایران، مسکن خیلی گران است» نمیدانیم «دارو» گران است یا «خانه»؟
به «آرامش» میگوییم تسکین، سکون
به شهر هم میگوییم مدینه تا «قافیه» تنگ نیاید!
ما ایرانیان، چون زبان نیاکانی خود را دوست داریم:
به جای درازا می گوییم: طول
به جای پهنا میگوییم: عرض
به ژرفا میگوییم: عمق
به بلندا میگوییم: ارتفاع
به سرنوشت میگوییم: تقدیر
به سرگذشت میگوییم: تاریخ
به خانه و سرای میگوییم : منزل و مأوا و مسکن
به ایرانیان کهن می گوییم: پارس
به عوعوی سگان هم می گوییم: پارس!
به پارسها میگوییم: عجم!
به عجم (لال) می گوییم: گبر
چون میهن ما خاور ندارد،
به خاور میگوییم: مشرق یا شرق!
به باختر میگوییم: مغرب و غرب
و کمتر کسی میداند که شمال و جنوب وقطب در زبان پارسی چه بوده است!
چون «ت» در زبان فارسی کمیاب وبسیار گرانبها است (و گاهی هم کوپنی میشود!)
تهران را می نویسیم طهران
استوره را می نویسیم اسطوره
توس را طوس
تهماسپ را طهماسب
تنبور را می نویسیم طنبور(شاید نوایش خوشتر گردد!)
همسر و یا زن را می نویسیم ضعیفه، عیال، زوجه، منزل، مادر بچهها،
چون قالی را برای نخستین بار بیابانگردان عربستان بافتند (یا در تیسفون و به هنگام دستبرد، یافتند!) آن را فرش، می نامیم!
آسمان را عرش مینامیم!
و
استاد توس فرمود:
چو ایران نباشد، تن من مباد! بدین بوم و بر زنده یکتن مباد!
و هرکس نداند، ما ایرانیان خوب میدانیم که نگهداشت یک کشور، ملت، فرهنگ و «هویت ملی» شدنی نیست مگر این که از زبان آن ملت هم به درستی نگهداری شود.
ما که مانند مصریها نیستیم که چون زبانشان عربی شد، امروزه جهان آنها را از خانوادهی اعراب میدانند.
البته ایرانی یا عرب بودن، هندی یا اسپانیا یی بودن به خودی خود نه مایهی برتری است و نه مایه سرافکندگی. زبان عربی هم یکی از زبانهای نیرومند و کهن است.
سربلندی مردمان وکشورها به میزان دانستگیها، بایستگیها، شایستگیها، و ارج نهادن آنها به آزادی و «حقوق بشر» است.
با این همه، همانگونه که اگر یک اسدآبادی انگلیسی سخن بگوید، آمریکایی به شمار نمیآید، اگر یک سو یدی هم، لری سخن بگوید، لُر به شمار نخواهد رفت. چرا یک چینی که خودش فرهنگ و زبان و شناسنامهی تاریخی دارد، بیاید و کردی سخن بگوید؟ و چرا ملتهای عرب، به پارسی سخن نمیگویند؟ چرا ما ایرانیان باید نیمهعربی - نیمهپارسی سخن بگو ییم؟
فردوسی، سرایندهی بزرگ ایرانیان در ۱۰۷۰ سال پیش برای این که ایرانی شناسنامهی ملیاش را گم نکند، و همچون مصری از خانوادهی اعراب به شمار نرود، شاهنامه را به پارسیی گوشنوازی سرود و فرمود:
پی افکندم از نظم کاخی بلند که از باد وبارانش ناید گزند
جهان کردهام از سخن چون بهشت از این بیش تخم سخن کس نکشت
از آن پس نمیرم که من زندهام که تخم سخن من پراگندهام
هر آن کس که دارد هُش و رای و دین پس از مرگ بر من کند آفرین
اکنون منِ ایرانی چرا باید از زیباترین واژههای دم دستم در «زبان شیرین پارسی» چشمپوشی کنم و از لغات عربی یا انگلیسی یا روسی که معنای بسیاری از آنان را هم بدرستی نمیدانم بهره بگیرم؟
و به جای توان و توانا یی بگویم قدرت؟
به جای نیرو و نیرومندی بگویم قوت؟
به جای پررنگی بگویم غلظت؟
به جای سرشکستگی بگویم ذلت؟
به جای بیماری بگویم علت؟
به جای اندک و کمبود بگویم قلت؟
به جای شکوه بگویم عظمت؟
به جای خودرو بگویم اتومبیل
به جای پیوست بگویم ضمیمه، اتاشه!!
به جای مردمی و مردم سالاری هم بگویم «دموکراتیک»
به باور من، برای برخی از ایرانیان، درست کردن بچه، بسیار آسانتر است از پیداکردن یک نام شایسته برای او! بسیاری از دوستانم آنگاه که میخواهند برای نوزادانشان نامی خوشآهنگ و شایسته بیابند از من میخواهند که یاریشان کنم! به هریک از آنها میگویم: «جیک جیک تابستون که بود، فکر زمستونت نبود؟!»
به هر روی، چون ما ایرانیان نامهایی به زیبایی بهرام و بهمن و بهداد و ... نداریم، اسم فرزندانمان را میگذاریم علیاکبر، علیاوسط، علیاصغر! (یعنی علی بزرگه، علی وسطی، علی کوچیکه!)
پسران بعدی را هم چنین نام مینهیم: غلامعلی، زینعلی، کلبعلی (سگِ علی= لقبی که شاه اسماعیل صفوی برخود نهاده بود و از زمان او رایج گردید) محمدعلی، حسینعلی، حسنعلی، سبزعلی، گرگعلی، شیرعلی، گداعلی و....
نام آب کوهستانهای دماوند را هم میگذاریم آبعلی!
وچون در زبان پارسی نامها یی مانند سهراب، سیاوش، داریوش و... نداریم نام فرزندانمان را میگذاریم اسکندر، عمر، چنگیز، تیمور، ...
و چون نامهای خوشآهنگی همچون: پوران، دُردانه، رازدانه، گلبرگ، بوته، گندم، آناهیتا، ایراندخت، مهرانه، ژاله، الیکا (نام ده و رودی کوچک در ایران)، لِویس (نام گل شقایق به گویش اسدآبادی= از دامنههای زبان پهلوی ساسانی) و... نداریم، نام دختران خود را میگذاریم: زینب و رقیه و معصومه و زهرا و سکینه و سمیه و ...
دانای(حکیم) توس فرمود:
بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی
از آنجایی که ما ایرانیان مانند دانای توس، مهر بیکرانی به میهن خود داریم
به جای رستمزا یی میگو ییم سزارین
رستم در زهدان مادرش رودابه آنچنان بزرگ بود که مادر نتوانست او را بزاید، بنابراین پزشکان، پهلوی مادر را شکافتند و رستم را بیرون آوردند. چنین وضعی برای سزار، قیصر روم هم پیش آمد و مردم باخترزمین از آنپس به اینگونه زایاندن و زایش میگویند سزارین. ایرانیان هم میتوانند به جای واژهی «سزارین» که در زبان پارسی روان شده، بگویند: رستمزا یی
به نوشابه میگوییم: شربت
به کوبش و کوبه میگوییم: ضربت
به خاک میگوییم: تربت
به بازگشت میگوییم: رجعت
به جایگاه میگوییم: مرتبت
به هماغوشی میگوییم: مقاربت
به گفتاورد میگوییم: نقل قول
به پراکندگی میگوییم: تفرقه
به پراکنده میگوییم: متفرق
به سرکوبگران میگوییم: قوای انتظامی
به کاخ میگو ییم قصر،
به انوشیروان دادگر میگوییم: انوشیروان عادل
در «محضرحاجآقا» آنقدر «تلمذ» میکنیم که زبان پارسیمان همچون ماشین دودی دورهی قاجار، دود و دمی راه میاندازد به قرار زیر:
به خاک سپردن = مدفون کردن
دست به آب رساندن = مدفوع کردن
به جای پایداری کردن میگوییم: دفاع کردن= تدافع = دفع دشمن= دفع بلغم = و...
به جای جنگ میگوییم: = مدافعه، مرافعه، حرب، محاربه.
به چراغ گرمازا میگوییم: علاءالدین! یا والور!
به کشاورز میگوییم: زارع
به کشاورزی میگوییم: زراعت
اما ناامید نشویم. این کار شدنی است!
تا سالها پس از انقلاب مشروطیت به جای دادگستری میگفتیم عدلیه به جای شهربانی میگفتیم نظمیه به جای شهرداری و راهداری میگفتیم بلدیه به جای پرونده میگفتیم دوسیه به جای …
---------------------------------------------------------
سرود همبستگی ایران افغانستان تاجیکستان :
Эрон Точикистон Афгонистон
"ز جوی مولیان راهیست تا اروند پر آبم"
من از تاریخ «پامیر»م من از نسل دماوندم
من از بلخ و بدخشانم من از شهر سمرقندم
من از تاریخ می آیم هزاران ساله گردیدم
دلم خوش زان شود روزی که باید بگسلم بندم
«سهند» آرزوی من تب «دوشنبه» می گیرد
کجا منزل دهم آسان ستیغ کوه الوندم
به خوابِ طفل ِ«کولاب»م زمستان ذوب شود فردا
که دست افشان شود با من به بزم پاک پیوندم
نشان خاک خوارزم از بخارا کرده شیرازم
به یاد شهر تبریزم چه دلتنگ است «میمند»م
بسوی بامیان باشد نگاه "خارغ" از شرقم
به سمت بیستون آری دل از عشق تو آکندم
ز جوی مولیان راهیست تا اروند پر آبم
ز آمو پر کشد غربت به یک کارون لبخندم
چو بر سرچشمه بگذارم قدم،آهسته میگویم
به اصل شاخه آویزم ثباتِ سعی و سوگندم
سزای میهن پاکم نباشد تکه گردیدن
پس ازاین،بار همت را به یک مقصود میبندم
شعری از عاکف
----
شعری از اسماعیل خراسانپور - افغانستان
پارسی
آری حقیقت است کـــــه زیبا ست پارسی
چشم و زبان و جــان و دل ماست پارسی
رنگین وروشن است وسرافرازو دلنشین
گــل ،مــاه،کٌه، ترنم دریــــــا ست پارسی
از هرچه هست درخور اعزاز برتر است
یعنی به مــا سعادت د نیــــا ست پارسی
اوج است و سرفرازی و پایایی و شکوه
تــازند گیست زنـــده و پـــایا ست پارسی
جسم فسرده تــازه شــود از تــــــرنمش
جان بخش چون سرود اوستاست پارسی
برآسمان شـــعر و اد ب همـــچو روشنان
رخشنده در نهــــایت شبهــا ست پارسی
بارهزار گـــونه خـــــرد میکشد بـــد وش
شـــاهنشهء مـــــد بــــروداراست پارسی
کـــــاخ بلند قــــــــــا مت فرهنـــــگ آریا
رنـــگین کمـــــان رستم معناست پارسی
فرهنگ و شعر و فلسفه و دانش حـکیم
شمشیر و گرز و تیر شهنشاست پارسی
همچون خرد فروهر نیکی ست در جهان
گـــل واژه ء بهــــــار اهوراست پارسی
گسترد بــــال بر زبر هــــــــند تا به چین
سیمرغ توس و بلخ و بخاراست پارسی
کــــی گرددش حـــریف زبان مهاجمـــین
این هاست چون زمین و ثریاست پارسی
آماج تیـــر کج منشان گشــــته قرنهاست
امـــا ستاده است چو کٌــه، راست پارسی
جـــامی و رودکی و سنـــــایی و مولوی
پیران بلــخ ناصــــــرو سیــناست پارسی
عطارو شمس وحافظ وسعدی و گنجه یی
فردوسیی بزرگ و تـــــوانا ست پارسی
زیب النسا و مـخفی و فــــرزانه و فروغ
پروین و رابعه همـــــه اینها ست پارسی
جام جم است وکشتی نوح وسروش نیک
آیینــــه دار گـــــوهـــر بـــــالاست پارسی
گــــرپرنیان دری بود و حٌـــله تاجیــــکی
ابریشم انــد جمله چـــو د یباست پارسی
در رزم آزرخـــش و تــــرنم به گـــاه بزم
خشم است و لطف یعنی معماست پارسی
شمشیر و چلـــچراغ خـــــراســانیان بود
اســـطوره مقاومـــت مـــــــاست پارسی
تضمــین دی ضمــــانت امروز مـــــا بود
جـــــان مایهء تفــــــکر فرداست پارسی
اسماعیل خراسانپور - 1۷/10/2008
به اقتفاء شعرزنده یاد قهار عاصی
((گل نیست،ماه نیست دل ماست پارسیغوغــــای کٌه،تـــرنم دریاست پارسی))
----
شعری از یک شاعر فارس افغانستانی(ذبیح الله یوسفی)
پارسی
ذبیح الله یوسفی( افغانستان)
ماییم پارسی و زما است پارسی
ما زنده بود وایم که تا است پارسی
پیوسته تازه گیست به ترکیب و واژه اش
وزهرچه کهنگی ست جدا است پارسی
ازقند پارسی ست حلاوت به هردهن
هرسینه را حضورصفااست پارسی
ازحضرت سنایی و تا خواجهءهرات
حمد است پارسی و دعااست پارسی
مولای بلخ خرمن شوریده گان بسوخت
سرکاروان راه هُدی است پارسی
شیرازیان بهای شکرراشکسته اند
شکرفروش قافله ها است پارسی
دهقان طوس تا که عجم زنده کرده است
شهنامه را زُلال بقااست پارسی
بیدل نوای سوختگان تا فلک رساند
ماندن اگر صداست، صدااست پارسی
موج لطافت است چه نظمش چه نثر آن
گویی حریف بادصبا است پارسی
پیوسته باد هرزه هیاهو کند، ولی
کاخ بُلند تا به سما است پارسی
از شرق تا به مغرب این مهد آریا
ما هرکه ایم،هویت ما است پارسی
-----
پارسی
سعادت پنجشیری
دریای مست مست روان است پارسی
امواج پرغریو کیان است پارسی
ترکیبی از نوای دل وجان وتن دران
آهنگ ارغنون زبان است پارسی
پربار لفظ و زادگه ی واژه های نو
با لهجه های تازه کران است پارسی
روشن تراز سپیده ورخشنده تر ز ماه
تابیده در جبین زمان است پارسی
در باغ عشق و وادی سرسبز معرفت
شمع حضور بزم دلان است پارسی
آزاده از تعلق و بشکسته مرزها
عطر شکوفه های لبان است پارسی
از غزنه تا به کاشغر ومروه تا خجند
آن شهریار شهر زبان است پارسی
ای همزبان خاور و همزاد آریا !
از بلخ تا به قونیه جان است پارسی
چون نوبهارعاطفه با آبشار نور
رنگین کمان الفت جان است پارسی
در التفات ملت و شهر و تمدنی
آئینه ای شکوه بیان است پارسی
روح سخای سبز بهارانه اش نگر
فارغ ز رنگ زرد خزان است پارسی
در عقل ها نه گنجد و از دیده ها کلان
چون عقل وهوش عالم جان است پارسی
---------------------------------------------------------
جایگاه زبان فارسی دری در استانهای افغانستان(خراسان)
http://forum2.azardl.com/attachment.php?attachmentid=8217&stc=1&d=1298387721
چگونگی صرف فعلها در زبان پارسی
چندی پیش در وبنوشتی مطلبی را دیدم با این مضمون که در زبان پارسی افعال بیقاعده وجود دارد و این ویژگی را ضعف زبان دانسته بود و ...
در نگاه نخست به نظرم آمد که آموختن افعال بیقاعده دشوارتر از آموختن افعال باقاعده است (البته برای کسانی که زبان فارسی را آگاهانه میآموزند و نه آنهایی که در کودکی آنرا ناآگاهانه یاد میگیرند). همین مطلب باعث شد به این موضوع بیاندیشم که چرا در بیشتر زبانها بیقاعدهگی وجود دارد و دلیل پیدایش آن چیست، که حاصل آن نوشتهایست که در پی میآید.
ع.ح پارسا - با توجه اینکه زبان در طی سالیان سال توسط انسان تکمیل شده و در بسیاری موارد هم این تکمیل با قواعدی همراه بوده و اساسا انسان نمیتوانسته بدون ایجاد قوانینی دست به تکمیل زبان بزند چرا که زبان یک سامانهی بزرگ است و بدون قاعده نمیتوان چنین سامانهای را پیریخت مگر در موارد اندک و در سطح کوچک. اما چرا در مورد افعال بیقاعده که بخش بزرگی از افعال زبان ما را شامل میشود، این اتفاق افتاده است؟ آیا نیاکان ما هنگام ساخت هر فعل دست به نو آوری میزدند و از هیچ قانونی پیروی نمیکردند؟
در جدول زیر نمونهای از افعال باقاعده و بیقاعده آورده شده است. همانگونه که میبینید در افعال با قاعده بهسادگی فعل صرف میشود و آموختن آن نیز بسیار آسان است ولی در افعال بیقاعده، هر کدام از این نمونهها بگونهای متفاوت صرف میشوند. اگر چه به سلیقهی من این افعال زیباتر و خوشآواتر هستند و پیچیدگی آنها زیبایی خاصی به آنها میبخشد ولی آموختن آنها نیز به همان اندازه دشوارتر مینماید.
جدول1- افعال باقاعده
جدول2- افعال بیقاعده
اگر بخواهیم هر کدام از این نمونهها را بیشتر واکاویم بهتر است نمونههای بیشتری را بررسیم، در جدولهای زیر نمونههای همانند در یک جدول گذاشته شدهاند تا بتوان آنها را همسنجید.
جدول 3- گروه فعلی یک
آنچه که بسیار جالب توجه است این است که در همهی این نمونههای همانند، "خ" تبدیل به "ز" شده است و این قطعا نمیتواند یک تصادف بوده یاشد. نتیجهی اولیه¬ای که میتوان گرفت این است که افعالی که تاکنون بیقاعده نامیده میشدهاند، چندان هم بیقاعده نیستند و شاید اصلا بیقاعده نباشند! برای بررسی بیشتر این فرضیه، نمونههای دیگری را نیز میآزماییم.
جدول 4- گروه فعلی دو
داستان جذابتر شد، همانگونه که میبینید در همهی این افعال، "ف" به "ب" تبدیل شده است، و این فرضیه را به واقعیت بیشتر نزدیک میکند. اجازه بدهید نمونههای دیگری را نیز بیازماییم.
جدول 5- گروه فعلی سه
جدول 6- گروه فعلی چهار
جدول 7- گروه فعلی پنج
جدول 8- گروه فعلی شش
در زبانهای هند و اروپایی دیگر نیز چنین ویژگیای وجود دارد. به یک نمونه از زبان انگلیسی بسنده میکنم.
جدول 9- یک نمونه از زبان انگلیسی
نکتهای که که در بررسی افعال و جای دادن آنها در گروهای فعلی درست باید در نظر گرفته شود این است که ریخت کهن فعل را نیز باید در نظر گرفت (شکستن و اشکستن). نکتهی دیگر اینکه استثنا و بیقاعدهگی در فرآیند تکمیل زبان، طبیعی است به ویژه در زبانهایی مانند پارسی که قدمت نوشتاری آنها زیاد است. با بررسی این شش گروه فعلی میتوان به این نتیجه رسید که افعال به ظاهر بیقاعده در زبان پارسی نه تنها بیقاعده نیستند که قواعد زیبا و در خور توجهی دارند (و به نظر میرسد این قواعد تبدیل دلایل آواشناختی دارد که میتواند انگیزهای برای پژوهش دیگری باشد) و بهتر است آنها را بیقاعده ننامیده و نام دیگری برای آنها برگزینیم.
---------------------------------------------------------
زبان پارسی باستان
پارسی باستانزبان پادشان و مردم بخش هایی از ایران در دوره هخامنشی“.
دانسته های ما درباره این زبان، محدود به آثاری است که بطور پراکنده در کاوش های تخت جمشید ، نقش جهان ، پاسارگاد ، عیلام ، شوش ، همدان ، وان «ارمنستان) ، و آبراه سوئز «مصر) بجا مانده است. حتما خوانندگان می دانند که این راهبردی ترین کانال جهان (سوئز) توسط داریوش بزرگ ساخته شده و داستان آن نیز شایان توجه است:
”ایجاد آبراهی میان دریای سیاه و دریای مدیترانه ، سالیان درازی از آرزوهای فرعون و پدران وی در مصر بود، اما چون دانشمندان آنروز جهان بر این باور بودند که اختلاف سطح این دو دریا آنقدر زیاد است که با ساختن چنین آبراهی مصر به زیر آب فرو خواهد رفت، اجرای این طرح متوقف شده بود؛ تا آنکه به دستور داریوش مهندسان ایرانی ارتفاع این دو دریا را محاسبه کرده و اعلام می کنند که ساخت این آبراه کاملا امکان پذیر است. آبراه، زیر نظر مهندسان ایرانی ساخته شده و داریوش بنای یادبود این طرح را به زبان پارسی باستان و به خط میخی در آن سرزمین به یادگار گذاشت.“
زبان پارسی باستان، همچون سایر زبان های جهان، با وامگیری واژگان مورد نیاز از دیگر زبان ها، دایره معنایی خویش را گسترده بود. برای نمونه، دلیل محکمی مبنی بر پارسی بودن واژگانی چون sinkabru (عقیق قرمز)، armi (چوب نجاری)، skaui (ضعیف، دون پایه) در متن های میخی باقی مانده نیست. همچنین قرضی بودن تعداد اندکی واژه همچون mak- (پوست پف کرده) که از زبان آرامی گرفته شده بدیهی است.
پارسی باستان، بیشترین تاثیر را از زبان مادی پذیرفته و دلیل آن نیز آشکار است(فراموش نکنید که زبان مادی، خود از زبان های ایرانی و پارسی است). بنا به شهادت تاریخ، حفظ و پاسداری از زبان و فرهنگ قوم های مقلوب، از ویژگی های کوروش بزرگ (نخستین پادشاه هخامنشی) بوده و چونمادها و پارس ها هر دو ایرانی بودند و میان این دو ارتباطی نزدیک بود، ارتباط زبانی این دو گروه نیز طبیعی بنظر می رسد. (حتما می دانید که ماندانا (مادر کوروش بزرگ) نیز مادی بوده است).
دومین زبانی که تاثیر بسیاری بر پارسی باستان گذاشت، زبان آرامی بود. این زبان، ریشه سامی دارد و دلیل تاثیر گذاری آن بر زبان پارسی را نیز باید در رفتار سیاسی کوروش در پاسداری از زبان و فرهنگ ملت های مغلوب میان رودگان «بین النهرین) دانست. کوروش این رفتار را زمانی از خود به نمایش گذاشت که بزرگترین افتخار پادشاهان دوران وی، قتل عام سران کشور مغلوب، تحقیر و تخریب فرهنگ کشور شکست خورده، و جایگزینی زبان و فرهنگ کشور خود بود.
کوروش هنگام فتح کشورهای میان رودگان دستور داد با پادشاه سابق به نیکویی رفتار شده و همه اسرا آزاد شوند، برابر سنت ایرانی (مبنی بر تنفر از برده داری) برده های آن سرزمین را آزاد نمود و حتی یهودیان را که در بند بخت النصر (پادشاه بابل) بودند، آزاد کرد و به کشور خود بازگرداند و در بازسازی سرزمینشان به آنها کمک نمود. ،دستور داد که حاکمان کشورهای مغلوب، از مردم همان کشورها باشند و به همه سفیران ایران در این کشورها فرمان داد که زبان آرامی بیاموزند. بعلاوه عده ای از مردم آن دیار، این امکان را یافتند که تا مقام دبیری دربار ایران رشد کنند. به این ترتیب ضمن تاثیرپذیری این دو زبان از یکدیگر، متن های بسیاری نیز با خط و زبان آرامی در ایران بجای مانده است.
درباره دستور زبان پارسی باستان:
دستور زبان پارسی باستان ، همچون دیگر زبان های کهن هند و اروپایی، بسیار پیچیده بوده است. برای نمونه جمله ima tya manâ kartam astiy را در نظر بگیرید. ترجمه واژه به واژه این جمله می شود این آنچه من کردم است یا به زبان امروزی تر این کاری است که من کردم. در این جمله، kartam از نظر حالت، جنس، و تعداد، تابع مفعول (ima)است و mana «فاعل) نیز در حالت ملکی بکار رفته است.
اما ساختار کلی جمله در پارسی باستان، درست شبیه به ساختار جمله در فارسی امروزی (فاعل مفعول فعل) است. شاید سوال شود که چرا در جمله بالا چرا ترتیب فوق مراعات نشده ،در جواب باید گفت ،ژَرفساختِ مثال بالا، این چنین است: ”این است؛ من کردم“. در عبارت نخست، فاعل نداریم و مفعول پیش از فعل می آید و در عبارت دوم، مفعول نداریم و فاعل پیش از فعل می آید.
بعنوان مثالی دیگر، این جمله را در نظر بگیرید : manâ pusa ati که یعنی من پسر دارم . در اینجا نیز می توانید ساختار جمله را تشخیص دهید. زبان پارسی باستان، زبانی تصریفی بود. ویژگیهای تصریفی این زبان را کمابیش می توان در فارسی امروزی یافت؛ گرچه بیشتر آنها از میان رفته اند. برای نمونه manâ kartam در پارسی باستان را امروزه بصورت man kardam (من کردم) بکار می بریم.
در زیر، به دو نمونه از متن پارسی کهن با خط میخی توجه کنید:
http://forum2.azardl.com/attachment.php?attachmentid=8218&stc=1&d=1298387721
http://forum2.azardl.com/attachment.php?attachmentid=8219&stc=1&d=1298387721
ترجمه فارسی امروزی : اهورامزدا خدایی است بزرگ، او که این زمین را آفرید، او که آن آسمان را آفرید، او که انسان را آفرید، و او که شادی را برای انسان خلق کرد.
http://forum2.azardl.com/attachment.php?attachmentid=8220&stc=1&d=1298387721
http://forum2.azardl.com/attachment.php?attachmentid=8221&stc=1&d=1298387721
داریوش شاه می گوید : هرکه اهورامزدا را بپرستد، در زندگی و پس از مرگ، رحمت الهی بر او خواهد بود.
زبان یک وسیلهی ارتباط بین انسانهاست که اگر به درستی به کاربرده نشود ارتباط خواسته شده کـــندتر و نارساتر انجام میگیرد. نگارش نیز یک ارتباط زبانی است و برای بهکارگیری درست این شیوهی پیوند باید آنرا به گونهای روشن و ساده به کار گرفت. در این گفتار شیوههای درست بهکارگیری زبان توضیح داده میشود.
نخست باید به چند نکتهی پایهای توجه کرد:
۱ – نگارش، شکل نوشتهشده و مکتوب زبان است اما بهکارگیری آن با بهکارگیری زبان گفتاری تفاوت دارد. در زبان گفتاری کلمات شکسته میشود، با تخفیف ادا میشود و گاه کلماتی بیان میشود که در فرهنگ لغت وجود ندارد یا کاربرد آن متضاد با معنی اصلی است و در فرهنگ عامیانه معنایی کاملاً دگرگون یافته است مانند کلمهی «جواد» که در فرهنگ لغت به معنی بخشنده و سخاوتمند است و در فرهنگ عامیانه معنای دیگری یافته است. در نگارش، اینگونه کلمات به کار نمیرود. به سخن دیگر برای نگارش باید از زبان معیار سود جست و زبان معیار در یک بیان ساده زبان فارسی بهکاررفته در کتابهای فارسی است که برای همهی فارسیزبانان آشنا است.
۲ – در نگارش، فرهنگ نوشتاری پایهی سخن است و نه فرهنگ شنیداری. اگر جایی در نوشتنِ واژهای دچار گمان شدیم باید به فرهنگ واژهها نگاه کنیم و نباید فقط به آنچه شنیدهایم اکتفا کنیم چرا که در این صورت ممکن است به جای دیسیپلین بنویسیم دیسیپلیم و به جای اِستاندارد بنویسیم اُستاندار.
۳ – روشنی و وضوح نوشته ارزش و رسایی آن را آشکار میکند. بهیاد داشته باشیم که سخن به سادگی میتواند چند معنایی و دو پهلو شود و در این حال هم خواننده زمان را برای درک بهتر معنای سخن از دست میدهد و هم ممکن است خواننده به معنی درست دست نیابد. فرض کنید این سخن چند معنایی در یک بخشنامهی اداری باشد آنگاه هر کسی برداشتی ویژه دارد و اجرای آن را با مشکلات فراوان همراه خواهد کرد. ساختار زبان فارسی به گونهای است که به سادگی میتواند از این ویژگی برخوردار شود، برای نمونه وقتی میگوییم «زن معلمی» دو معنا میتواند داشته باشد، اول زنی که معلم است و دوم زنی که شوهرش معلم است و این دو معنا با یکدیگر بسیار متفاوت است ولی اگر بگوییم «زنی معلم» یک معنا بیشتر ندارد یعنی زنی که معلم است.
۴ – زبان فارسی به دلیل ویژگیهای یگانهای که دارد میتواند به گونههای متفاوتی نوشته شود. از آنجا که همهی شیوههای بهکارگرفتهشده موجب شتابگرفتن بیشتر روند درک معنی و رسایی سخن نمیشود، پیشنهاد میشود پیش از آغاز نگارش، یکی از شیوه نامههای نگارشی که به وسیلهی دانشگاهها، استادان زبان و ادبیات فارسی یا ویرایشگران فراهم آمده انتخاب شود. برای این انتخاب باید دانست شیوهای مناسبتر است که در آن همسانی و نزدیکی نوشته با تلفظ و ادای کلمات اساس کار شیوهنامه باشد. برای نمونه به دو شعر زیر توجه کنید:
تو خفتۀ و نشد عشق را کرانه پدید تبارَک الله از این ره که نیست پایانش
***
غم این خفتۀ چند خواب در چشم ترم میشکند.
در هر دو شعر واژهی خفته بهیک شکل نوشته شده است اما خواندن هردو یکسان نیست. در شعر حافظ خفته را باید به صورت خفتهای خواند و در شعر نیما خفتهی درست است. همچنانکه میبینید رسمالخطی که در شعر حافظ انتخاب شده با آنچه خوانده میشود متفاوت است. از اینگونه نمونهها در نوشتههای فارسی زیاد است و خوشبختانه بسیاری از شیوهنامههای نوین با توجه به این ویژگی فراهم آمده است.
5 – نوشتهی ما مانند هر پدیدهی دیگری میتواند از ساختاری ویژه برخوردار باشد. همچنان که زبان به زبان علمی، محاورهای و ادبی تقسییم شده نوشته هم باید با بهرهگیری از زبانی یکدست بهتر بتواند موضوع خود را تشریح کند. به جز این؛ نوشته خود نیز از ساختار مشخصی برخوردار است. هر نوشتهای از تعدادی واژه، عبارت، جمله و پاراگراف یا بند تشکیل شده است. هر کدام از این اجزا باید با در نظر گرفتن هدف اصلی به کار برده شود و از سوی دیگر با شناخت شیوهی نگارش باید از آنها به بهترین شکل استفاده کرد. در گامی فراتر از نوشتههای معمولی میتوان به ساختارهای دیگری از نگارش هم دست یافت، برای نمونه میتوان به سراغ انواع پاراگرافها رفت و به جای آنکه بیهدف از این قطعهبندی نوشته استفاده کرد، بهکارگیری انواع آن را یاد گرفت و مثلاً دانست که دو نوع پاراگراف برای نوشتن موجود است یکی آنکه در ابتدای پاراگراف موضوع اصلی آن بند را نوشت و سپس در ادامهی بند به توضیح آن پرداخت و دیگر آنکه از ابتدای پاراگراف مقدمات را گفت و در پایان پاراگراف نتیجهی سخن را بیان کرد
---------------------------------------------------------
زبان پهلوی «پارسی میانه»
نگاهی گذرا به اسم و دگرگونی واج ها در زبان پهلوی
پهلوی ، زبان مرسوم در بیشتر مناطق ایران در دوران اشکانی و ساسانی بوده است. این زبان، حاصل دگرگونی زبان های فارسی باستان و اوستایی، وامگیری واژگان نو و ساده تر شدن دستور زبان ایرانیان باستان است. آنچه که ما امروزه بعنوان فارسی سره یا اصیل می شناسیم، در واقع 45 درصد عین واژگان پهلوی ساسانی و 45 درصد دیگر، شکل دگرگون شده واژگان این زبان است. 10 درصد را نیز باید به واژگان ساخته شده بوسیله فرهنگستان اول زبان و ادب پارسی اختصاص داد که به حق خدمتی بزرگ و شایان به زبان فارسی نمود.
در زیر به چند ویژگی اسم در زبان پهلوی و نیز به تفاوت های واج شناسانه ی اسم در زبان های پهلوی و فارسی نو اشاره شده است:
* در زبان پهلوی، دشواریهای صرف فعل، به تدریج از میان رفت. برای مثال در متن های کهن تر، دو حالت صریح و غیر صریح برای اسم وجود داشت. حالت صریح زمانی استفاده می شد که واژه از نظر دستوری، در جایگاه نهاد بود. در سایر مواقع، از حالت غیر صریح استفاده می شد. در متن های جدیدتر، این تمایز از میان رفت.
o علامت جمع در زبان پهلوی، «ان» بود. گاهی نیز از «ایها» برای جمع بستن اسم، استفاده می شد. علامت دوم در فارسی امروز بصورت «ها» به کار می رود.
o بیش از نود در صد اسم های غیر بیگانه ای که امروزه در فارسی روزانه به کار می بریم، گاه عینا و گاه با اندکی تفاوت در تلفظ، پهلوی هستند:
الف) واژگانی که بدون تغییر، وارد زبان فارسی نوین شده اند که شامل صدها واژه است.
ب) واژگانی که «گاف» آخر آنها حذف شده است : خانَگ (خانه)، آشناگ (آشنا)،
داناگ (دانا)، آغشتگ (آغشته)، ماندَگ (مانده، خسته)، خواستگ (خواسته، ثروت)، پنجُگ (پنجه)، چاشتگ (چاشت، خوراک)، روزیگ (روزی، خوراک روزانه)، گونَگ (گونه)، ایروارُگ (آرواره)، لابُگ (عجز و لابه)، لشکاریگ (لشکری)، تختَگ (تخته، لوح)، مازنیگ (مازنی، مازندرانی)، نامُگ (نامه) ، آسیاگ (آسیا)، آشکاراگ (آشکارا) و دهها و دهها واژه دیگر.
پ) واژگانی که با آواهای خوشه ای آغاز می شدند (یعنی کلمه با حرف ساکن دار شروع شود؛ مانند stop یا grand در زبان انگلیسی) و در فارسی نو، با توجه به صدای بعدی، به آن اَ ، اِ، یا اُ افزوده شده است: خروس (khroos) که تبدیل شده به خُروس (khoroos) یا فراخ (frakh) که تبدیل شده به فَراخ (farakh) . همچنین فرود (frood) به فُرود (forood)، فراموش (framoosh) به فَراموش (faramoosh)، فرمان (framan) به فَرمان (farman) گرفتن (greftan) به گرفتن (gereftan)، خروشیدن (khrooshidan) به خروشیدن (khorooshidan) سترگ (storg) به سترگ (setorg)، خریدن (khridan) به خریدن (kharidan)، گروه (grooh) به گروه (gorooh)، دیگ(dig) به دی (di) و دهها واژه دیگر.
نکته: در آخرین مثال، دی به معنای روز گذشته است. چنانکه ما امروزه می گوییم دیشب ، یعنی شبِ روز گذشته ، یا دیروز که بر عکس دیشب است. در زبان پهلوی، بجای دیشب از واژه «دوش» استفاده می شد.
ت) واژگانی که جای دوحرف آنها جابجا شده است. این تغییر حروف، امروزه به منظور شوخی بکار می رود. مانند وقتی که پس از خوردن چای می گویند تخله! یا می گویند فلانی مزغ ندارد. احتمالا این روش شوخی کردن در میان نیاکان ما نیز محبوبیت داشته است. به نمونه های زیر توجه کنید:
تخل (takhl) به تلخ (talkh)، مزغ (mazgh) به مغز (maghz) ، هگرز (hagrez) به هرگز (hargez)...!!!
ث) حذف الف از اول واژگان. مانند: تبدیل اَمرداد به «مرداد»، اَیاد به «یاد»، اَیار به «یار»، اَزیر به «زیر»، اَما به «ما»، اَشما به «شما» و...
نکته: این الف نباید با الف پیشوند که در زبان پهلوی، اسم منفی (مانند اَکنارُگ یعنی بی کناره و بی حد یا اَسپاس یعنی نا سپاس) می ساخته، اشتباه شود.
ث) حذف (/w/). آیا تا کنون از خود پرسیده اید که چرا باید خاهر، خاستن (طلب کردن) و خاندن را بصورت خواهر، خواستن و خواندن بنویسید؟!! پاسخ، روشن است. در زبان پهلوی در این واژگان، صدای /w/ وجود داشته و در فارسی امروز حذف شده است. توجه کنید که //w مانند walk, word, well,… با //v فرق می کند. به نمونه های زیر توجه کنید:
خواهر (khwahar) به خواهر (khahar)،
خواندن (khwandan) به خواندن (khandan)،
خواستن (khwastan) به خواستن (khastan)،
خواربار (khwar-bar) به خواروبار(khar-o-bar)
خوردن (khwardan) به خوردن (khordan)
خواستگ (khwastag) به خواسته (khasteh)
خورشید (khwarshid) به خورشید (khorshid)
نکته: حرف اول همه واژگان پهلوی بالا، ساکن دارد.
ج) تبدیل /w/ به /b/:
ورگ (warg) به برگ، ونفشَگ به بنفشه، وندُگ به بند، وانگ به بانگ، وُرُگ (warag) به بُرِه (barreh)، واران به باران، واد به باد و ...
چ) تغییرکابرد وندها. واژه «آز» را در نظر بگیرید. در فارسی امروز، با افزودن پسوندِ «مند» به آن، معنی حریص را ایجاد می کنیم: «آزمند». در فارسی پهلوی نیز پسوند «مند» و واژگانی که از آن ساخته می شده (مانند تنومند) وجود داشته اما برای کلمه «آز»، از پسوند «ور» استفاده می شده؛ چنانکه در واژه «کاروُر» استفاده می شود. بنابراین، حریص در زبان پهلوی، بصورت «آزوُر» بکار می رفته است. در عوض، «شوی» به معنای شوهر را با پسوند «مند» بکار می بردند و به زن شوهردار می گفتند: «شویمند»! در زبان پهلوی برای بیان دارندگی در واژه «هنر»، از پسوند wand استفاده می شد و فرد صاحب هنر ، «هنروند» نامیده می شد. امروزه ما از پسوند «مند»، که آنهم نشانه دارندگی است، استفاده می کنیم (هنرمند).
ح)تغییر در ساختار وندها: امروزه، بسیاری از پسوندهای زبان فارسی بدون استفاده باقی مانده است و بکار نمی رود. دست کم 31 پسوند و چندین پیشوند در زبان پهلوی موجود است که در فارسی نو دیگر از آنها استفاده نمی شود(شاید بیشتر از 31 مورد هم باشد که من ندیده ام). بعضی از پیشوندها و پسوندها را هم با اندکی تفاوت بکار می بریم. برای مثال پسوند «اِشن» که امروزه «اِش» خوانده می شود. به نمونه های زیر توجه کنید:
تبدیل دانشن (daneshn) به دانش، اَ بُخشایشن (abakhshayeshn) به بخشایش ، آرایشن (arayeshn) به آرایش و...
خ) برخی واژگان هم هنگام تغییر از قاعده خاصی پیروی نکرده اند. مانند تبدیل /م/ و /ن/ در واژه خوامن به /ب/ در خواب. یا تبدیل حرف اضافه پُد به «به». نیز، تبدیل ضمیرسوم شخص «اوی» به «او». حذف /ب/ در هنگام تبدیل «خُمب» به «خُم» و...
د)حذف بعضی آواها: از دیدگاه آواشناسی، آواهای Lower High و نیز آوای lax low back در زبان فارسی امروزی حذف شده است. آواهای Lower-mid نه در زبان پهلوی و نه در فارسی امروزی وجود نداشته و در ضمن همه آواهای تنیده (Tense) همچنان در زبان فارسی امروزی باقی مانده است.
پژوهش پیرامون دگرگونی های یک زبان، دریایی گسترده است که در این مقاله تنها نسیمی مرطوب از آن در معرض دید خوانندگان گرامی گذاشته شده است. به امید روزی که زبان فارسی را فارق از هرگونه دسته بندی و تعلق خاطر، بعنوان یکی از مظاهر فرهنگ ایرانی ، ”به حقیقت“ پاس داریم.
---------------------------------------------------------
وضع نابسامان زبان پارسی
زبان پارسی از آغاز تاکنون فراز و نشیبهای گستردهای را از سر گذرانده است. پس از حملة ی عربها به ایران آنها دست به نابودی زبان و فرهنگ ما زدند و در واقع روند تکامل زبان و ادبیات ما را دچار وقفهای طولانی کردند، آنها نام بسیاری از شهرهای ما را آنگونه که دوست داشتند تغییر دادند. با اینکه اعراب دین مبین اسلام را به ما عرضه کردند و از این راه خدمت بزرگی به ما نمودند اما در عین حال بسیاری از سنتهای زیبای ما را نابود کردند آنها از فرهنگ و تمدن بالایی برخوردار نبودند و همانگونه که در تاریخ می خوانیم به برادرکشی و زنده به گور کردن دخترانشان می پرداختند. پس از بعثت پیامبر گرامی اسلام هم که چه بلاهایی بر سر آن بزرگوار و اصحابش در نیاوردند و در نهایت با علی و حسین چه کردند؟
بگذریم با ورود اعراب به ایران بزرگ و تسلط موقت آنها بر فلات ایران بسیاری از واژگان ما تغییر کرد مثلا پارس تبدیل به فارس شد و واژههای گوناگونی در زبان فارسی متداول گشت.
اما در زمان ورود اسلام به ایران زبان پارسی با عربی در تعامل بود یعنی همینطور که واژههایی از عربی وارد فارسی میشد، واژههای بسیاری نیز از فارسی به زبان عربی وارد شد.
شاید بیشترین آشفتگی در زبان فارسی مربوط به دوران قاجار و حکومت خائنانة آنان بر این مرز و بوم باشد. چاپلوسی در زمان قاجار به اوج خود رسید به گونه ای که حتی القاب و عناوین خندهداری از جانب حکومت به اشخاص فروخته میشد. از خیانتهای بیشماری که این سلسلة منحوس برای ما به ارمغان آورد سخن بسیار گفته شده است و برای اینکه زیاد وقت شما را نگیرم از بیان آنها خودداری میکنم اما خیانت آنها به زبان پارسی نیازمند پژوهشهای گستردهایست که من آگاهی زیادی ندارم که انجام شده یا نه ولی امیدوارم که اهل فن زبان پارسی در تمام دنیا به این مهم بپردازند.
مسئولان کشوری ایران، افغانستان و حتی تاجیکستان دغدغة ی زیادی در مورد پاسداشت زبان شیرین پارسی از خود نشان نمیدهند و در جهت یکسان سازی واژهها با هم همکاری شایسته را انجام نمی دهند. در ایران به علت اینکه حاکمان در جهت منافع ملی حرکت نمی کنند و بیشتر در اندیشه ی مسائل ایدئولوژیک هستند نمیتوانند با دولتهای تاجیکستان و افغانستان همدلی کنند.
در آینده اگر فرصتی برایم مهیا بود در این باره بیشتر بحث خواهم کرد. نگارنده سعی میکند که علاوه بر مشکلات زبان پارسی در ایران به وضعیت آن در سایر کشورهای پارسی زبان نیز بپردازد.
---------------------------------------------------------
فارسی، تاجیکی و دری؛ سه گانهی پارسیگو
نشست اخیر وزیران خارجه تاجیکستان، ایران و افغانستان در شهر دوشنبه که با امضای قراردادهای همکاری در زمینههای علمی و فرهنگی و اقتصادی پایان یافت، بار دیگر موضوع هویت را در مطبوعات تاجیکستان مطرح کرده است.
هرچند تفاوتهای منطقهای زبان مشترک این سه کشور رسما شناسایی شده است (تاجیکی، فارسی، دری)، استناد به این سهگانه پارسیگو به عنوان «کشورهای فارسیزبان» یک امر معمولی است. دلیل آن به حد کافی روشن است: علیرغم تلاشهای فراوان جنبشهای سیاسی مشخص برای تقسیم پارسیزبانان به سه گروه جداگانه زبانی، زبان پارسی هر سه کشور همچنان در میان آنها قابل فهم است. بر خلاف همایشهای کشورهای ترکتبار، در دیدارهای فارسیزبانان به مترجم نیازی نیست. نوشتهی زیر نگاهی است به دلیلهای تقسیم مصنوعی سه گویش یک زبان واحد پارسی.
حتا در دههی 1920 میلادی نام رسمی رایجترین زبان ورارود، افغانستان و ایران واحد بود: فارسی. تنها در سال 1928 بود که حکومت شوراها نام آن را به «تاجیکی» تغییر داد، در حالی که در ایران و افغانستان آن همچنان «فارسی» خوانده میشد. ظاهرشاه، پادشاه پشتون افغانستان، در سال 1964 پابهپای شوروی برای دوری جستن از پارسی ایران نام زبان اصلی کشورش را «دری» گذاشت.
زیان اکثریت بودن
بنا به درک استالین از مفهوم «ملت»، تنها آنانی که زبان و سرزمین مشترکی دارند، یک ملت واحد بوده میتوانند. اما همین دیدگاه هم مبتنی بر یک نظریهی پیچیدهتر سیاسی بود. الیور روآ، خاورشناس مشهور فرانسوی، در توضیح این موضوع مینویسد:
«رقیبان بالقوه شوروی در قفقاز، ترکیه و در ارتباط با آذربایجان و تاجیکستان، ایران بودند. رهبران شوروی به آن دسته از گروههای قومی التفاط میکردند که در فراسوی مرزهای شوروی در اقلیت قرار داشتند و این رویکرد در پی استقرار دولت آتاتورک در ترکیه و شاه (رضاشاه پهلوی) در ایران قوت بیشتر یافت، چون سیاستهای هر دو ناخوشنودی گروههای زبانی کوچکتر در آن کشورها را برانگیخته بود.
از این رو مقامات شوروی تصمیم گرفتند به آذریها، ترکمنها، کردها و لزها (لزگیها) التفاط کنند و به پارسها و ترکها لطمه بزنند. و چون در بیرون از مرزهای اتحاد جمهوریهای شوروی سوسیالیستی هیچ کشور آذری، ترکمنی یا ازبکیای وجود نداشت، توسعه این هویتهای ملی به منفعت مسکو بود.»1
مزیت داشتن اکثریت بزرگ پارسیگو در بیرون از مرزهای اتحاد شوروی به منشاء ناکامیهای بعدی پارسیگویان آسیای میانه تبدیل شد. در نتیجه، تاجیکستان در سال 1924 بهعنوان یک جمهوری خودمختار در ترکیب ازبکستان پدیدار شد و در سال 1929 به مقام جمهوری تمامعیار شوروی ارتقا یافت، اما بخشهای مهم فارسیزبان منطقه بیرون از مرزهای آن ماند و مرکزهای تاریخی پارسیان آسیای میانه – سمرقند و بخارا – به ازبکستان تقدیم شد.
از جمهوری خودمختار تاجیکستان حتا یک شهر آباد را دریغ داشتند، به گونهای که مرکز اداری آن در روستای دوشنبه شکل گرفت. توماس ام لئونارد در کتاب «دانشنامه جهان رو به توسعه» مینویسد:
«شهر منزوی دوشنبه که زمانی محل یک بازار خرد بود، به مذاق روشنفکران تاجیک نمیساخت و نبود آنها در جمهوری نوپا توسعه تاجیکستان را بازداشت و برای سالهای متمادی به تنشهای میان تاجیکها و ازبکها دامن زد.»
همین تفسیر استالینی از مفهوم «ملت» زمینهی شکوفایی پان ترکیسم را فراهم کرد که قبل از سیطره ارتش سرخ بر منطقه از ترکیه عثمانی صادر شده بود.
«برای نمونه، چون گویش فارسیزده تاشکند (یا ترکی شرقی) در مقام زبان معیار ازبکی قرار گرفته بود، ازبکها (که به هر حال دست بالا داشتند)، به سادگی ادعا میکردند که زبان تاجیکان بخارا هم در واقع یک گویش ازبکی (ترکی تبار) است که عنصرهای پارسی بیشتری دارد.»2
«تاجیک»، به عنوان ملت
برخی از دانشوران بر این باوراند که تاسیس جمهوری شوروی سوسیالیستی تاجیکستان میتواند با نبردهای تلخ قدرت میان تاجیکها و پشتونهای افغانستان در آن دوره پیوند داشته باشد. «بچه سقا» (حبیبالله غازی)، امیر تاجیک افغانستان پس از سلطنتی کوتاه در سال 1929 توسط پشتونها سرنگون شد.
شاید همین رویداد مقامات شوروی را برانگیخت که در همان سال به تاجیکستان مقام جمهوری تمامعیار را اعطا کنند و بدینگونه به تاجیکهای افغانستان یک راه دیگر داشتن کشور خود از طریق پیوستن به اتحاد شوروی را نشان دهند.
مقامات شوروی پس از اختراع «زبان ازبکی» (که قبلا با نام «ترکی چغتایی» شناخته میشد) دست بهکار آفریدن «زبان نو»ی برای تاجیکستان شدند. اما در اینجا آنها با معمای سربستهای روبهرو شدند، چون فرهنگ و زبان پارسی مانند فرهنگ و زبانهای ترکی تبار نبود که روسها آنها را «عقب مانده» توصیف میکردند و باور داشتند که برای «قبیلههای واپس مانده» زبان و فرهنگ میسازند.
زبان و فرهنگ پارسی در منطقه، پیشرفتهترین و کهنترین بهشمار میآمد. روشنفکران پارسی زبان آسیای میانه به مانند صدرالدین عینی کامگار شدند که «فارسی» را با همین نام بهعنوان زبان رسمی جمهوری خودمختار تاجیکستان بر کرسی بنشانند، اما این نام با هدفهای روسها سازگاری نداشت و این زبان در سال 1928 به «تاجیکی» تغییر نام کرد. یعنی بر مبنای سیاست ملتسازی استالین، به یکی از مترادفهای واژه «پارس» یا «ایرانی» (یعنی «تاجیک») مقام رسمی داده شد.
ماهیت اصطلاح «تاجیک» تاکنون روشن نیست، چون تاجیکها هم دارای ویژگیهای فرهنگی و قومیای هستند که پارسیزبانان ایران و افغانستان دارند. تنها اخیرا برخی از پژوهشگران روس و غربی پیشنهاد کردهاند که هویت تاجیکی بر مبنای ترکیبی از زبان و مذهب ساخته شود. این دیدگاه هر پارسیزبان مسلمان سنی را «تاجیک» میداند.
اما این نظریه هم نمیتواند هویت قومی تاجیکان را بهطور روشن و دقیق مشخص کند، چون زبان مادری همه تاجیکها پارسی نیست (یک عده به زبانهای ایرانی شرقی پامیری و یغنابی یا سغدی تکلم میکنند) و برخی از تاجیک ها نه سنیاند و نه مسلمان. از سوی دیگر، همه پارسهای مسلمان خود را «تاجیک» نمینامند.
«در کل، مشکل تعیین هویت تاجیکی از موانع اصلی در راستای ایجاد حس قوی ملیگرایی در میان مردم تاجیکستان است. از بسیاری جهات، این نکته همچنین از دلیلهای ماندگاری وفاداری قوی منطقهای (محلگرایی) است که روند ملتسازی را در تاجیکستان پساشوروی بسیار دشوار کرده است.»3
این معما زادهی ملتسازی مصنوعی شوروی است که یک واژه هم معنای «ایرانی» را بهعنوان نام «ملت جدید» پارسهای آسیای میانه برگزید.
زایش الفباهای «تاجیکی»
به منظور تعمیق «تفاوت تاجیکها» از دیگر پارسیگویان در بیرون از مرزهای اتحاد شوروی یک سال پس از تغییر نام زبان، یعنی در سال 1929 میلادی، مسکو الفبای فارسی عربی را نیز منسوخ کرد.
مهدی مرعشی در کتاب «مطالعات پارسی در آمریکای شمالی» مینویسد:
«آنها نخست خط را به لاتین عوض کردند. با قطع آموزش به خط پارسی عربی در عمل دسترسی مردم به مطالب منتشره به زبان پارسی در بیرون از قلمرو شوروی محدود شد. این تغییر همچنین بنیادین ترین پیوند مردم با جهان اسلام را گسست و سوادآموزی مردم دیگر چون گذشته منوط به متن قرآن نبود. دیرتر، در سال 1940، الفبای تاجیکستان به سیریلیک دستکاری شده تغییر کرد و بدینگونه ارتباط سیاسی مردم این جمهوری با روسیه و دیگر بخشهای شوروی تحکیم یافت.»
الیور روآ میگوید که طرحریزی جدایی «تاجیکی» از پارسی از زشتترین موارد سیاست زبانی اتحاد شوروی بود. وی مینویسد: «زبان نوشتاری تاجیکها پارسی ادبی بود و امروز هم زبانهای ادبی ایران، افغانستان و تاجیکستان برای هر سه کشور کاملا قابل فهم است. یک امر طبیعی و مسلم است که پارسیگویان آسیای میانه در زندگی روزمره خود از گویشهایی کار میگیرند که از هم خیلی متفاوتاند: زبان تاجیکان وادی فرغانه از ازبکی تاثیر پذیرفته است و این تاثیر با ترکیب واژگانی محدود نمیشود که با حضور بیشتر واژههای ترکی از پارسی ایران متمایز است، بلکه دستور آن هم بهطور محسوس تغییر کرده است (کاربرد پسوند به جای پیشوند، به مانند «شهر به» به جای «به شهر»).»
روآ ادامه میدهد: «در مورد تلفظ باید گفت که این گویش (تاجیکی) به پارسی کلاسیک نزدیکتر است که از پارسی ایرانی بسیار فرق میکند. (تاجیکها میان «ای» دراز و «ی» دراز و میان «ق» و «غ» تفاوت میگذارند و غیره). تفاوت میان پارسی ایران و تاجیکستان در حد تفاوت زبان فرانسوی پاریس و کوبک (کانادا) است.
زبانشناسان روس موظف بودند این تفاوتها را رسمی و ثابت کنند و بر مبنای آن «زبان ادبی حاضره تاجیک» را اختراع کنند که اکنون «تاجیکی» خوانده میشود. آنها به جای این که یکی از گویشهای موجود تاجیکها را معیار زبان قرار دهند، ویژگیهای گویش چندین منطقه را ترکیب کردند و یک زبان مصنوعی ساختند: آنها سامانه (سیستم) آوایی پارسی کهن را حفظ کردند، اما ساختار دستوری ناهمخوانی را پذیرفتند تا آن از پارسی ایران بیش از پیش فاصله بگیرد.»
این «سامانه ناهمخوان» تا حد زیادی گرتهبرداری از دستور زبان روسی بود.
بیشتر ماموران «تاجیکی سازی» پارسی هم تاجیک نبودند. و اما صدرالدین عینی که پایهریزی الفبای سیریلیک تاجیکی را رسما به او نسبت میدهند ، هرگز از آن رسمالخط کار نگرفت و نسخهی اصلی همهی شعرها و داستانهای وی به خط پارسی عربی نوشته شده است.
زبانسازان شوروی برای کشیدن خط مشخصی میان تاجیکی و پارسی، برای زبان «نوین» تاریخ هم جعل کردند و اسطورهای ساختند که گویا جدایی میان تاجیکی و پارسی در سده 16 میلادی صورت گرفته بود و همه ادیبان پارسی از رودکی گرفته تا سعدی «فارس و تاجیک» نام گرفتند.
روآ مینویسد:
«در نتیجهی این عملیات بر همهی پارسیزبانان آسیای میانه، چه در گذشته و چه امروز، هویت تازهای تحمیل شد و همهی آنها به «گروه قومی تاجیک» منسوب و موسوم شدند. این در حالی است که هیچ پارسیگویی در آسیای میانه تا قبل از اشغال شوروی و سالها بعد از آن نیز زبان مادری خود را «تاجیکی» ننامیده بود.»
---------------------------------------------------------
فرق بین زبان عربی و فارسی
در زبان عربی چهار حرف: پ – گ – ژ – چ وجود ندارد.آنها به جای این ۴ حرف،
از واجهای : ف – ک – ز – ج بهره میگیرند. و اما: چون عربها نمیتوانند «پ»
را بر زبان رانند، بنابراین ما ایرانیها،
به پیل میگوییم: فیل!
به پلپل میگوییم: فلفل
به پهلویات باباطاهر میگوییم: فهلویات باباطاهر
به سپیدرود میگوییم: سفیدرود
به سپاهان میگوییم: اصفهان
به پردیس میگوییم: فردوس
به پلاتون میگوییم: افلاطون
به تهماسپ میگوییم: طهماسب
به پارس میگوییم: فارس
به پساوند میگوییم: بساوند
به پارسی میگوییم: فارسی!
به پادافره میگوییم: مجازات،مکافات، تعزیر، جزا، تنبیه…
به پاداش هم میگوییم: حقوق یا جایزه!
چون عربها نمیتوانند «گ» را برزبان بیاورند،
بنابراین ما ایرانیها
به گرگانی میگوییم: جرجانی
به بزرگمهر میگوییم: بوذرجمهر
به لشگری میگوییم: لشکری
به گرچک میگوییم: قرجک
به گاسپین میگوییم: قزوین!
به پاسارگاد هم میگوییم: تخت سلیماننبی!
چون عربها نمیتوانند «چ» را برزبان بیاورند،
ما ایرانیها،
به چمکران میگوییم: جمکران
به چاچرود میگوییم: جاجرود
به چزاندن میگوییم: جزاندن
چون عربها نمیتوانند «ژ» را بیان کنند،
ما ایرانیها
به دژ میگوییم: دز (سد دز)
به کژ میگوییم: :کج
به مژ میگوییم: : مج
به کژآئین میگوییم: کجآئین
به کژدُم میگوییم عقرب!
به لاژورد میگوییم: لاجورد
فردوسی فرماید:به پیمان که در شهر هاماوران
سپهبد دهد ساو و باژ گران
اما مابه باژ میگوییم: باج
فردوسی فرماید: پیاده شد از اسپ و ژوپین به دست
همی رفت شیدا به کردار مست
اما ما به اسپ میگوییم: اسب
وبه ژوپین میگوییم: زوبین
وچون در زبان پارسی واژههائی مانند چرکابه، پسآب، گنداب… نداریم
، نام این چیزها را گذاشتهیم فاضلآب، و به آن مجتهد برجستهی حوزه هم
میگوییم: علامهی فاضل !
چون مردمی سخندان هستیم و از نوادگان فردوسی،
به ویرانه میگوییم خرابه
به ابریشم میگوییم: حریر
به یاران میگوییم صحابه!
به ناشتا وچاشت بامدادی میگوییم صبحانه یا سحری!
به چاشت شامگاهی میگوییم: عصرانه یا افطار!
به خوراک و خورش میگوییم: غذا و اغذیه و تغذیه ومغذی(!)
به آرامگاه میگوییم: مقبره
به گور میگوییم: قبر
به برادر میگوییم: اخوی،
به پدر میگوییم: ابوی
و اکنون نمیدانیم برای این که بتوانیم زبان شیرین پارسی را دوباره
بیاموزیم و بکار بندیم، باید از کجا آغاز کنیم؟!
۱- از دگرگون کردن زبان پارسی؟
۲- از سرنگون کردن حکومت ناپارسی؟
٣ – از پالایش فرهنگی ؟
هنر نزد ایرانیان است و بس! از جمله هنر سخن گفتن! شاعر هم گفته است: تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد! بنابراین،
چون ما ایرانیان در زبان پارسی واژهی گرمابه نداریم به آن میگو ییم: حمام!
چون در پارسی واژههای خجسته، فرخ و شادباش نداریم به جای «زاد روزت خجسته باد» میگو ییم: «تولدت مبارک».
به خجسته می گو ییم میمون
اگر دانش و «فضل» بیشتری بکار بندیم میگوییم: تولدت میمون و مبارک!
چون نمیتوانیم بگوییم: «دوستانه» می گو ییم با حسن نیت!
چون نمیتوانیم بگوییم «دشمنانه» می گوییم خصمانه یا با سوء نیت
چون نمیتوانیم بگو ییم امیدوارم، میگو ییم انشاءالله
چون نمیتوانیم بگو ییم آفرین، میگو ییم بارکالله
و چون نمیتوانیم بگو ییم نادارها، بیچیزان، تنُکمایهگان، میگو ییم: مستضعفان، فقرا، مساکین!
به خانه میگوییم: مسکن
به داروی درد میگوییم: مسکن (و اگر در نوشتهای به چنین جملهای برسیم : «در ایران، مسکن خیلی گران است» نمیدانیم «دارو» گران است یا «خانه»؟
به «آرامش» میگوییم تسکین، سکون
به شهر هم میگوییم مدینه تا «قافیه» تنگ نیاید!
ما ایرانیان، چون زبان نیاکانی خود را دوست داریم:
به جای درازا می گوییم: طول
به جای پهنا میگوییم: عرض
به ژرفا میگوییم: عمق
به بلندا میگوییم: ارتفاع
به سرنوشت میگوییم: تقدیر
به سرگذشت میگوییم: تاریخ
به خانه و سرای میگوییم : منزل و مأوا و مسکن
به ایرانیان کهن می گوییم: پارس
به عوعوی سگان هم می گوییم: پارس!
به پارسها میگوییم: عجم!
به عجم (لال) می گوییم: گبر
چون میهن ما خاور ندارد،
به خاور میگوییم: مشرق یا شرق!
به باختر میگوییم: مغرب و غرب
و کمتر کسی میداند که شمال و جنوب وقطب در زبان پارسی چه بوده است!
چون «ت» در زبان فارسی کمیاب وبسیار گرانبها است (و گاهی هم کوپنی میشود!)
تهران را می نویسیم طهران
استوره را می نویسیم اسطوره
توس را طوس
تهماسپ را طهماسب
تنبور را می نویسیم طنبور(شاید نوایش خوشتر گردد!)
همسر و یا زن را می نویسیم ضعیفه، عیال، زوجه، منزل، مادر بچهها،
چون قالی را برای نخستین بار بیابانگردان عربستان بافتند (یا در تیسفون و به هنگام دستبرد، یافتند!) آن را فرش، می نامیم!
آسمان را عرش مینامیم!
و
استاد توس فرمود:
چو ایران نباشد، تن من مباد! بدین بوم و بر زنده یکتن مباد!
و هرکس نداند، ما ایرانیان خوب میدانیم که نگهداشت یک کشور، ملت، فرهنگ و «هویت ملی» شدنی نیست مگر این که از زبان آن ملت هم به درستی نگهداری شود.
ما که مانند مصریها نیستیم که چون زبانشان عربی شد، امروزه جهان آنها را از خانوادهی اعراب میدانند.
البته ایرانی یا عرب بودن، هندی یا اسپانیا یی بودن به خودی خود نه مایهی برتری است و نه مایه سرافکندگی. زبان عربی هم یکی از زبانهای نیرومند و کهن است.
سربلندی مردمان وکشورها به میزان دانستگیها، بایستگیها، شایستگیها، و ارج نهادن آنها به آزادی و «حقوق بشر» است.
با این همه، همانگونه که اگر یک اسدآبادی انگلیسی سخن بگوید، آمریکایی به شمار نمیآید، اگر یک سو یدی هم، لری سخن بگوید، لُر به شمار نخواهد رفت. چرا یک چینی که خودش فرهنگ و زبان و شناسنامهی تاریخی دارد، بیاید و کردی سخن بگوید؟ و چرا ملتهای عرب، به پارسی سخن نمیگویند؟ چرا ما ایرانیان باید نیمهعربی - نیمهپارسی سخن بگو ییم؟
فردوسی، سرایندهی بزرگ ایرانیان در ۱۰۷۰ سال پیش برای این که ایرانی شناسنامهی ملیاش را گم نکند، و همچون مصری از خانوادهی اعراب به شمار نرود، شاهنامه را به پارسیی گوشنوازی سرود و فرمود:
پی افکندم از نظم کاخی بلند که از باد وبارانش ناید گزند
جهان کردهام از سخن چون بهشت از این بیش تخم سخن کس نکشت
از آن پس نمیرم که من زندهام که تخم سخن من پراگندهام
هر آن کس که دارد هُش و رای و دین پس از مرگ بر من کند آفرین
اکنون منِ ایرانی چرا باید از زیباترین واژههای دم دستم در «زبان شیرین پارسی» چشمپوشی کنم و از لغات عربی یا انگلیسی یا روسی که معنای بسیاری از آنان را هم بدرستی نمیدانم بهره بگیرم؟
و به جای توان و توانا یی بگویم قدرت؟
به جای نیرو و نیرومندی بگویم قوت؟
به جای پررنگی بگویم غلظت؟
به جای سرشکستگی بگویم ذلت؟
به جای بیماری بگویم علت؟
به جای اندک و کمبود بگویم قلت؟
به جای شکوه بگویم عظمت؟
به جای خودرو بگویم اتومبیل
به جای پیوست بگویم ضمیمه، اتاشه!!
به جای مردمی و مردم سالاری هم بگویم «دموکراتیک»
به باور من، برای برخی از ایرانیان، درست کردن بچه، بسیار آسانتر است از پیداکردن یک نام شایسته برای او! بسیاری از دوستانم آنگاه که میخواهند برای نوزادانشان نامی خوشآهنگ و شایسته بیابند از من میخواهند که یاریشان کنم! به هریک از آنها میگویم: «جیک جیک تابستون که بود، فکر زمستونت نبود؟!»
به هر روی، چون ما ایرانیان نامهایی به زیبایی بهرام و بهمن و بهداد و ... نداریم، اسم فرزندانمان را میگذاریم علیاکبر، علیاوسط، علیاصغر! (یعنی علی بزرگه، علی وسطی، علی کوچیکه!)
پسران بعدی را هم چنین نام مینهیم: غلامعلی، زینعلی، کلبعلی (سگِ علی= لقبی که شاه اسماعیل صفوی برخود نهاده بود و از زمان او رایج گردید) محمدعلی، حسینعلی، حسنعلی، سبزعلی، گرگعلی، شیرعلی، گداعلی و....
نام آب کوهستانهای دماوند را هم میگذاریم آبعلی!
وچون در زبان پارسی نامها یی مانند سهراب، سیاوش، داریوش و... نداریم نام فرزندانمان را میگذاریم اسکندر، عمر، چنگیز، تیمور، ...
و چون نامهای خوشآهنگی همچون: پوران، دُردانه، رازدانه، گلبرگ، بوته، گندم، آناهیتا، ایراندخت، مهرانه، ژاله، الیکا (نام ده و رودی کوچک در ایران)، لِویس (نام گل شقایق به گویش اسدآبادی= از دامنههای زبان پهلوی ساسانی) و... نداریم، نام دختران خود را میگذاریم: زینب و رقیه و معصومه و زهرا و سکینه و سمیه و ...
دانای(حکیم) توس فرمود:
بسی رنج بردم در این سال سی عجم زنده کردم بدین پارسی
از آنجایی که ما ایرانیان مانند دانای توس، مهر بیکرانی به میهن خود داریم
به جای رستمزا یی میگو ییم سزارین
رستم در زهدان مادرش رودابه آنچنان بزرگ بود که مادر نتوانست او را بزاید، بنابراین پزشکان، پهلوی مادر را شکافتند و رستم را بیرون آوردند. چنین وضعی برای سزار، قیصر روم هم پیش آمد و مردم باخترزمین از آنپس به اینگونه زایاندن و زایش میگویند سزارین. ایرانیان هم میتوانند به جای واژهی «سزارین» که در زبان پارسی روان شده، بگویند: رستمزا یی
به نوشابه میگوییم: شربت
به کوبش و کوبه میگوییم: ضربت
به خاک میگوییم: تربت
به بازگشت میگوییم: رجعت
به جایگاه میگوییم: مرتبت
به هماغوشی میگوییم: مقاربت
به گفتاورد میگوییم: نقل قول
به پراکندگی میگوییم: تفرقه
به پراکنده میگوییم: متفرق
به سرکوبگران میگوییم: قوای انتظامی
به کاخ میگو ییم قصر،
به انوشیروان دادگر میگوییم: انوشیروان عادل
در «محضرحاجآقا» آنقدر «تلمذ» میکنیم که زبان پارسیمان همچون ماشین دودی دورهی قاجار، دود و دمی راه میاندازد به قرار زیر:
به خاک سپردن = مدفون کردن
دست به آب رساندن = مدفوع کردن
به جای پایداری کردن میگوییم: دفاع کردن= تدافع = دفع دشمن= دفع بلغم = و...
به جای جنگ میگوییم: = مدافعه، مرافعه، حرب، محاربه.
به چراغ گرمازا میگوییم: علاءالدین! یا والور!
به کشاورز میگوییم: زارع
به کشاورزی میگوییم: زراعت
اما ناامید نشویم. این کار شدنی است!
تا سالها پس از انقلاب مشروطیت به جای دادگستری میگفتیم عدلیه به جای شهربانی میگفتیم نظمیه به جای شهرداری و راهداری میگفتیم بلدیه به جای پرونده میگفتیم دوسیه به جای …
---------------------------------------------------------
سرود همبستگی ایران افغانستان تاجیکستان :
Эрон Точикистон Афгонистон
"ز جوی مولیان راهیست تا اروند پر آبم"
من از تاریخ «پامیر»م من از نسل دماوندم
من از بلخ و بدخشانم من از شهر سمرقندم
من از تاریخ می آیم هزاران ساله گردیدم
دلم خوش زان شود روزی که باید بگسلم بندم
«سهند» آرزوی من تب «دوشنبه» می گیرد
کجا منزل دهم آسان ستیغ کوه الوندم
به خوابِ طفل ِ«کولاب»م زمستان ذوب شود فردا
که دست افشان شود با من به بزم پاک پیوندم
نشان خاک خوارزم از بخارا کرده شیرازم
به یاد شهر تبریزم چه دلتنگ است «میمند»م
بسوی بامیان باشد نگاه "خارغ" از شرقم
به سمت بیستون آری دل از عشق تو آکندم
ز جوی مولیان راهیست تا اروند پر آبم
ز آمو پر کشد غربت به یک کارون لبخندم
چو بر سرچشمه بگذارم قدم،آهسته میگویم
به اصل شاخه آویزم ثباتِ سعی و سوگندم
سزای میهن پاکم نباشد تکه گردیدن
پس ازاین،بار همت را به یک مقصود میبندم
شعری از عاکف
----
شعری از اسماعیل خراسانپور - افغانستان
پارسی
آری حقیقت است کـــــه زیبا ست پارسی
چشم و زبان و جــان و دل ماست پارسی
رنگین وروشن است وسرافرازو دلنشین
گــل ،مــاه،کٌه، ترنم دریــــــا ست پارسی
از هرچه هست درخور اعزاز برتر است
یعنی به مــا سعادت د نیــــا ست پارسی
اوج است و سرفرازی و پایایی و شکوه
تــازند گیست زنـــده و پـــایا ست پارسی
جسم فسرده تــازه شــود از تــــــرنمش
جان بخش چون سرود اوستاست پارسی
برآسمان شـــعر و اد ب همـــچو روشنان
رخشنده در نهــــایت شبهــا ست پارسی
بارهزار گـــونه خـــــرد میکشد بـــد وش
شـــاهنشهء مـــــد بــــروداراست پارسی
کـــــاخ بلند قــــــــــا مت فرهنـــــگ آریا
رنـــگین کمـــــان رستم معناست پارسی
فرهنگ و شعر و فلسفه و دانش حـکیم
شمشیر و گرز و تیر شهنشاست پارسی
همچون خرد فروهر نیکی ست در جهان
گـــل واژه ء بهــــــار اهوراست پارسی
گسترد بــــال بر زبر هــــــــند تا به چین
سیمرغ توس و بلخ و بخاراست پارسی
کــــی گرددش حـــریف زبان مهاجمـــین
این هاست چون زمین و ثریاست پارسی
آماج تیـــر کج منشان گشــــته قرنهاست
امـــا ستاده است چو کٌــه، راست پارسی
جـــامی و رودکی و سنـــــایی و مولوی
پیران بلــخ ناصــــــرو سیــناست پارسی
عطارو شمس وحافظ وسعدی و گنجه یی
فردوسیی بزرگ و تـــــوانا ست پارسی
زیب النسا و مـخفی و فــــرزانه و فروغ
پروین و رابعه همـــــه اینها ست پارسی
جام جم است وکشتی نوح وسروش نیک
آیینــــه دار گـــــوهـــر بـــــالاست پارسی
گــــرپرنیان دری بود و حٌـــله تاجیــــکی
ابریشم انــد جمله چـــو د یباست پارسی
در رزم آزرخـــش و تــــرنم به گـــاه بزم
خشم است و لطف یعنی معماست پارسی
شمشیر و چلـــچراغ خـــــراســانیان بود
اســـطوره مقاومـــت مـــــــاست پارسی
تضمــین دی ضمــــانت امروز مـــــا بود
جـــــان مایهء تفــــــکر فرداست پارسی
اسماعیل خراسانپور - 1۷/10/2008
به اقتفاء شعرزنده یاد قهار عاصی
((گل نیست،ماه نیست دل ماست پارسیغوغــــای کٌه،تـــرنم دریاست پارسی))
----
شعری از یک شاعر فارس افغانستانی(ذبیح الله یوسفی)
پارسی
ذبیح الله یوسفی( افغانستان)
ماییم پارسی و زما است پارسی
ما زنده بود وایم که تا است پارسی
پیوسته تازه گیست به ترکیب و واژه اش
وزهرچه کهنگی ست جدا است پارسی
ازقند پارسی ست حلاوت به هردهن
هرسینه را حضورصفااست پارسی
ازحضرت سنایی و تا خواجهءهرات
حمد است پارسی و دعااست پارسی
مولای بلخ خرمن شوریده گان بسوخت
سرکاروان راه هُدی است پارسی
شیرازیان بهای شکرراشکسته اند
شکرفروش قافله ها است پارسی
دهقان طوس تا که عجم زنده کرده است
شهنامه را زُلال بقااست پارسی
بیدل نوای سوختگان تا فلک رساند
ماندن اگر صداست، صدااست پارسی
موج لطافت است چه نظمش چه نثر آن
گویی حریف بادصبا است پارسی
پیوسته باد هرزه هیاهو کند، ولی
کاخ بُلند تا به سما است پارسی
از شرق تا به مغرب این مهد آریا
ما هرکه ایم،هویت ما است پارسی
-----
پارسی
سعادت پنجشیری
دریای مست مست روان است پارسی
امواج پرغریو کیان است پارسی
ترکیبی از نوای دل وجان وتن دران
آهنگ ارغنون زبان است پارسی
پربار لفظ و زادگه ی واژه های نو
با لهجه های تازه کران است پارسی
روشن تراز سپیده ورخشنده تر ز ماه
تابیده در جبین زمان است پارسی
در باغ عشق و وادی سرسبز معرفت
شمع حضور بزم دلان است پارسی
آزاده از تعلق و بشکسته مرزها
عطر شکوفه های لبان است پارسی
از غزنه تا به کاشغر ومروه تا خجند
آن شهریار شهر زبان است پارسی
ای همزبان خاور و همزاد آریا !
از بلخ تا به قونیه جان است پارسی
چون نوبهارعاطفه با آبشار نور
رنگین کمان الفت جان است پارسی
در التفات ملت و شهر و تمدنی
آئینه ای شکوه بیان است پارسی
روح سخای سبز بهارانه اش نگر
فارغ ز رنگ زرد خزان است پارسی
در عقل ها نه گنجد و از دیده ها کلان
چون عقل وهوش عالم جان است پارسی
---------------------------------------------------------
جایگاه زبان فارسی دری در استانهای افغانستان(خراسان)
http://forum2.azardl.com/attachment.php?attachmentid=8217&stc=1&d=1298387721
چگونگی صرف فعلها در زبان پارسی
چندی پیش در وبنوشتی مطلبی را دیدم با این مضمون که در زبان پارسی افعال بیقاعده وجود دارد و این ویژگی را ضعف زبان دانسته بود و ...
در نگاه نخست به نظرم آمد که آموختن افعال بیقاعده دشوارتر از آموختن افعال باقاعده است (البته برای کسانی که زبان فارسی را آگاهانه میآموزند و نه آنهایی که در کودکی آنرا ناآگاهانه یاد میگیرند). همین مطلب باعث شد به این موضوع بیاندیشم که چرا در بیشتر زبانها بیقاعدهگی وجود دارد و دلیل پیدایش آن چیست، که حاصل آن نوشتهایست که در پی میآید.
ع.ح پارسا - با توجه اینکه زبان در طی سالیان سال توسط انسان تکمیل شده و در بسیاری موارد هم این تکمیل با قواعدی همراه بوده و اساسا انسان نمیتوانسته بدون ایجاد قوانینی دست به تکمیل زبان بزند چرا که زبان یک سامانهی بزرگ است و بدون قاعده نمیتوان چنین سامانهای را پیریخت مگر در موارد اندک و در سطح کوچک. اما چرا در مورد افعال بیقاعده که بخش بزرگی از افعال زبان ما را شامل میشود، این اتفاق افتاده است؟ آیا نیاکان ما هنگام ساخت هر فعل دست به نو آوری میزدند و از هیچ قانونی پیروی نمیکردند؟
در جدول زیر نمونهای از افعال باقاعده و بیقاعده آورده شده است. همانگونه که میبینید در افعال با قاعده بهسادگی فعل صرف میشود و آموختن آن نیز بسیار آسان است ولی در افعال بیقاعده، هر کدام از این نمونهها بگونهای متفاوت صرف میشوند. اگر چه به سلیقهی من این افعال زیباتر و خوشآواتر هستند و پیچیدگی آنها زیبایی خاصی به آنها میبخشد ولی آموختن آنها نیز به همان اندازه دشوارتر مینماید.
جدول1- افعال باقاعده
جدول2- افعال بیقاعده
اگر بخواهیم هر کدام از این نمونهها را بیشتر واکاویم بهتر است نمونههای بیشتری را بررسیم، در جدولهای زیر نمونههای همانند در یک جدول گذاشته شدهاند تا بتوان آنها را همسنجید.
جدول 3- گروه فعلی یک
آنچه که بسیار جالب توجه است این است که در همهی این نمونههای همانند، "خ" تبدیل به "ز" شده است و این قطعا نمیتواند یک تصادف بوده یاشد. نتیجهی اولیه¬ای که میتوان گرفت این است که افعالی که تاکنون بیقاعده نامیده میشدهاند، چندان هم بیقاعده نیستند و شاید اصلا بیقاعده نباشند! برای بررسی بیشتر این فرضیه، نمونههای دیگری را نیز میآزماییم.
جدول 4- گروه فعلی دو
داستان جذابتر شد، همانگونه که میبینید در همهی این افعال، "ف" به "ب" تبدیل شده است، و این فرضیه را به واقعیت بیشتر نزدیک میکند. اجازه بدهید نمونههای دیگری را نیز بیازماییم.
جدول 5- گروه فعلی سه
جدول 6- گروه فعلی چهار
جدول 7- گروه فعلی پنج
جدول 8- گروه فعلی شش
در زبانهای هند و اروپایی دیگر نیز چنین ویژگیای وجود دارد. به یک نمونه از زبان انگلیسی بسنده میکنم.
جدول 9- یک نمونه از زبان انگلیسی
نکتهای که که در بررسی افعال و جای دادن آنها در گروهای فعلی درست باید در نظر گرفته شود این است که ریخت کهن فعل را نیز باید در نظر گرفت (شکستن و اشکستن). نکتهی دیگر اینکه استثنا و بیقاعدهگی در فرآیند تکمیل زبان، طبیعی است به ویژه در زبانهایی مانند پارسی که قدمت نوشتاری آنها زیاد است. با بررسی این شش گروه فعلی میتوان به این نتیجه رسید که افعال به ظاهر بیقاعده در زبان پارسی نه تنها بیقاعده نیستند که قواعد زیبا و در خور توجهی دارند (و به نظر میرسد این قواعد تبدیل دلایل آواشناختی دارد که میتواند انگیزهای برای پژوهش دیگری باشد) و بهتر است آنها را بیقاعده ننامیده و نام دیگری برای آنها برگزینیم.
---------------------------------------------------------
زبان پارسی باستان
پارسی باستانزبان پادشان و مردم بخش هایی از ایران در دوره هخامنشی“.
دانسته های ما درباره این زبان، محدود به آثاری است که بطور پراکنده در کاوش های تخت جمشید ، نقش جهان ، پاسارگاد ، عیلام ، شوش ، همدان ، وان «ارمنستان) ، و آبراه سوئز «مصر) بجا مانده است. حتما خوانندگان می دانند که این راهبردی ترین کانال جهان (سوئز) توسط داریوش بزرگ ساخته شده و داستان آن نیز شایان توجه است:
”ایجاد آبراهی میان دریای سیاه و دریای مدیترانه ، سالیان درازی از آرزوهای فرعون و پدران وی در مصر بود، اما چون دانشمندان آنروز جهان بر این باور بودند که اختلاف سطح این دو دریا آنقدر زیاد است که با ساختن چنین آبراهی مصر به زیر آب فرو خواهد رفت، اجرای این طرح متوقف شده بود؛ تا آنکه به دستور داریوش مهندسان ایرانی ارتفاع این دو دریا را محاسبه کرده و اعلام می کنند که ساخت این آبراه کاملا امکان پذیر است. آبراه، زیر نظر مهندسان ایرانی ساخته شده و داریوش بنای یادبود این طرح را به زبان پارسی باستان و به خط میخی در آن سرزمین به یادگار گذاشت.“
زبان پارسی باستان، همچون سایر زبان های جهان، با وامگیری واژگان مورد نیاز از دیگر زبان ها، دایره معنایی خویش را گسترده بود. برای نمونه، دلیل محکمی مبنی بر پارسی بودن واژگانی چون sinkabru (عقیق قرمز)، armi (چوب نجاری)، skaui (ضعیف، دون پایه) در متن های میخی باقی مانده نیست. همچنین قرضی بودن تعداد اندکی واژه همچون mak- (پوست پف کرده) که از زبان آرامی گرفته شده بدیهی است.
پارسی باستان، بیشترین تاثیر را از زبان مادی پذیرفته و دلیل آن نیز آشکار است(فراموش نکنید که زبان مادی، خود از زبان های ایرانی و پارسی است). بنا به شهادت تاریخ، حفظ و پاسداری از زبان و فرهنگ قوم های مقلوب، از ویژگی های کوروش بزرگ (نخستین پادشاه هخامنشی) بوده و چونمادها و پارس ها هر دو ایرانی بودند و میان این دو ارتباطی نزدیک بود، ارتباط زبانی این دو گروه نیز طبیعی بنظر می رسد. (حتما می دانید که ماندانا (مادر کوروش بزرگ) نیز مادی بوده است).
دومین زبانی که تاثیر بسیاری بر پارسی باستان گذاشت، زبان آرامی بود. این زبان، ریشه سامی دارد و دلیل تاثیر گذاری آن بر زبان پارسی را نیز باید در رفتار سیاسی کوروش در پاسداری از زبان و فرهنگ ملت های مغلوب میان رودگان «بین النهرین) دانست. کوروش این رفتار را زمانی از خود به نمایش گذاشت که بزرگترین افتخار پادشاهان دوران وی، قتل عام سران کشور مغلوب، تحقیر و تخریب فرهنگ کشور شکست خورده، و جایگزینی زبان و فرهنگ کشور خود بود.
کوروش هنگام فتح کشورهای میان رودگان دستور داد با پادشاه سابق به نیکویی رفتار شده و همه اسرا آزاد شوند، برابر سنت ایرانی (مبنی بر تنفر از برده داری) برده های آن سرزمین را آزاد نمود و حتی یهودیان را که در بند بخت النصر (پادشاه بابل) بودند، آزاد کرد و به کشور خود بازگرداند و در بازسازی سرزمینشان به آنها کمک نمود. ،دستور داد که حاکمان کشورهای مغلوب، از مردم همان کشورها باشند و به همه سفیران ایران در این کشورها فرمان داد که زبان آرامی بیاموزند. بعلاوه عده ای از مردم آن دیار، این امکان را یافتند که تا مقام دبیری دربار ایران رشد کنند. به این ترتیب ضمن تاثیرپذیری این دو زبان از یکدیگر، متن های بسیاری نیز با خط و زبان آرامی در ایران بجای مانده است.
درباره دستور زبان پارسی باستان:
دستور زبان پارسی باستان ، همچون دیگر زبان های کهن هند و اروپایی، بسیار پیچیده بوده است. برای نمونه جمله ima tya manâ kartam astiy را در نظر بگیرید. ترجمه واژه به واژه این جمله می شود این آنچه من کردم است یا به زبان امروزی تر این کاری است که من کردم. در این جمله، kartam از نظر حالت، جنس، و تعداد، تابع مفعول (ima)است و mana «فاعل) نیز در حالت ملکی بکار رفته است.
اما ساختار کلی جمله در پارسی باستان، درست شبیه به ساختار جمله در فارسی امروزی (فاعل مفعول فعل) است. شاید سوال شود که چرا در جمله بالا چرا ترتیب فوق مراعات نشده ،در جواب باید گفت ،ژَرفساختِ مثال بالا، این چنین است: ”این است؛ من کردم“. در عبارت نخست، فاعل نداریم و مفعول پیش از فعل می آید و در عبارت دوم، مفعول نداریم و فاعل پیش از فعل می آید.
بعنوان مثالی دیگر، این جمله را در نظر بگیرید : manâ pusa ati که یعنی من پسر دارم . در اینجا نیز می توانید ساختار جمله را تشخیص دهید. زبان پارسی باستان، زبانی تصریفی بود. ویژگیهای تصریفی این زبان را کمابیش می توان در فارسی امروزی یافت؛ گرچه بیشتر آنها از میان رفته اند. برای نمونه manâ kartam در پارسی باستان را امروزه بصورت man kardam (من کردم) بکار می بریم.
در زیر، به دو نمونه از متن پارسی کهن با خط میخی توجه کنید:
http://forum2.azardl.com/attachment.php?attachmentid=8218&stc=1&d=1298387721
http://forum2.azardl.com/attachment.php?attachmentid=8219&stc=1&d=1298387721
ترجمه فارسی امروزی : اهورامزدا خدایی است بزرگ، او که این زمین را آفرید، او که آن آسمان را آفرید، او که انسان را آفرید، و او که شادی را برای انسان خلق کرد.
http://forum2.azardl.com/attachment.php?attachmentid=8220&stc=1&d=1298387721
http://forum2.azardl.com/attachment.php?attachmentid=8221&stc=1&d=1298387721
داریوش شاه می گوید : هرکه اهورامزدا را بپرستد، در زندگی و پس از مرگ، رحمت الهی بر او خواهد بود.