Mohamad
02-19-2011, 04:29 PM
«باربُد» يا «باربَد» از موسيقيدانان و نوازندهگان بهنام و از بزرگترين آهنگسازان دوران ساساني، در عهد پادشاهي «خسروپرويز» بود که بسياري از لحنها و نواهاي موسيقي
را که هنوز بعضي از آنها با همان نام در رديف دستگاههاي موسيقي کنوني ما باقي مانده است از ساختهها و پرداختههاي او ميدانند، و بعضي اختراع «مقامات» را به او نسبت ميدهند.
دربارهي زندگي اين هنرمند اطلاعات اندک و افسانهآميزي در کتابهاي فارسي و عربي آمده است. منابع کهنتر او را اهل مرو دانستهاند، ولي منابع تازهتر زادگاه او را جهرم ياد کردهاند.
باربد از «بار» به مفهوم اجازه و «بَد» به معني صاحب، خدايگان و فرمانده تشکيل شده که روي هم رفته به کسي گفته ميشود که اجازه هميشگي براي باريافتن دارد.
باربد از خوانندگان ممتاز و از استادان نوازنده بربط بود، از همين رو «شفيعي کدکني» با اشاره به ارتباط بين باربد و بربط، پسنديدهتر ميداند که آن دو از يک ريشه دانسته شوند.
باربد در دستگاه خسروپرويز تا آنجا قدرت و مرتبت داشت و به شاه نزديک بود که هر کس از بزرگان مطلب يا حاجتي داشت که جرات اظهار آن را به شاه نداشت، توسط او به شاه عرض ميشد. داستان رساندن خبر مرگ «شبديز» (اسب سياه مورد توجه خسروپرويز) نمونهاي از تقرب باربد به پادشاه و اهميت موسيقي ايران در رساندن حالات مختلف است؛ اين داستان چنين بيان شده است:
خسروپرويز، شبديز را از ميان اسبان خود بيشتر دوست ميداشت و گفته بود هر کس خبر مرگ او را بدهد کشته خواهد شد. پس از مرگ شبديز کسي را ياراي آن نبود که اين خبر را به خسرو بدهد و او را از مرگ شبديز آگاه سازد. رييس دواب پادشاه به باربد متوسل ميشود و از او ميخواهد که به وسيلهي لحنها و نغمههاي موسيقي اين خبر را به خسرو برساند. نوشتهاند که باربد آهنگي ميسازد که پادشاه پس از شنيدن آن فرياد برميآورد که «شبديز مرد.» باربد پاسخ ميدهد که «آري.» بدين وسيله شاه از عهدي که کرده بود باز ميگردد و رييس دواب از نگراني فارغ ميشود.»
اين داستان گذشته از رساندن مقام باربد نزد خسروپرويز و استادي و مهارت و تاثير آهنگهاي او، بيانگر اين مطلب است که موسيقي ايران بايد خيلي قوي و پيشرفته بوده باشد تا بتواند حالتهاي گوناگون از غم، شادي، خشم، نفرت، کينه و انواع عواطف و احساسات را برساند و موسيقيدان با نغمه و آهنگ منظور خود را به شنونده بفهماند، و او را تحت تاثير احساس دروني خود قرار دهد.
پيش از ورود باربد در دستگاه خسروپرويز، مقام «سرکش» از «رامشگران» بالاتر بود و سمت نوازندگي مخصوص شاه را داشت، همچنين بر ديگر موسيقيدانان درباري مقدم بود. پس از آن که باربد به دربار راه يافت و مورد توجه خسروپرويز قرار گرفت، سرکش به رقابت با او برخاست. داستان رقابت سرکش با باربد در شاهنامه «ثعالبي» آمده است و خلاصه آن چنين است:
سرکش که در پذيراييهاي خصوصي خسروپرويز رياست نوازندگان را به عهده داشت، شنيد نوازندهاي جوان و چيرهدست از اهل مرو که با ساز و آواز خود شنوندگان را تحت تاثير قرار ميدهد قصد دارد خود را به شاه معرفي کند. سرکش کوشيد تا مانع راه يافتن او به دربار شود. به دربانها و ديگر محافظين و نزديکان و کارکنان خصوصي دربار رشوهها داد تا او را از نزديک شدن به دربار و معرفي به شاه مانع شوند. باربد که از قضايا اطلاع يافته بود، دربان باغي را که خسرو براي تفريح به آنجا ميرفت، با پرداخت رشوه راضي کرد تا بتواند هر وقت شاه به باغ ميرود او نيز به باغ رفته در کناري خود را مخفي کند. چون خسروپرويز در باغ به تفريح و نشاط مشغول شد، باربد که لباسي سبز بر تن کرده بود با ساز خود به درون باغ رفت و نزديک تخت خسرو بر بالاي درخت سروي پنهان شد.
هنگامي که خسرو جام مي را بلند کرد، باربد به نواختن آوازي لطيف پرداخت به نام «يزدان آفريد»؛ پرويز شاد شد و نام نوازنده را پرسيد. اما او را نيافتند، چون خسرو جام دوم را بلند کرد، باربد ديگر بار نواختن و خواندن گرفت و «پرتو فرخار» را نواخت. پرويز با شگفتي فرياد برآورد، چه آوازي که تمام اعضاي بدن ميخواهد براي شنيدن آن گوش شود. ديگر بار دستور داده نوازنده و خواننده را بيابند؛ ولي اثري از او به دست نيامد. پرويز جام سومين را بلند کرد، اين بار باربد آهنگ «سبز اندر سبز» را نواخت و همه حضار در حيرت شدند. پادشاه از جاي برخاست و گفت بيشک فرشته است که خداوند براي شادي ما فرستاده و از خواننده خواهش کرد خود را نشان دهد. باربد از درخت پايين آمد و بر خاک افتاد. پادشاه علت پنهان شدنش را پرسيد و از آن پس او را به رياست نوازندگان برگزيد.»
باربد براي هر روز از هفته آهنگي ساخته بود که آن را «هفت خسرواني» ميناميدند و اين آهنگهاي هفتگانه در کتب تاريخي و موسيقي اسلامي به نام «طرق الملوکيه» مشهور است. همچنين براي هر روز از سي روز ماه، لحني ساخته بود که به نام «سي لحن باربد» معروف است؛ همينطور براي سيصد و شصت روز از سال اوستايي سيصد و شصت لحن ساخته بود و هر روز يکي را اجرا ميکرد.
حکيم نظامي گنجوي در داستان خسرو و شيرين اين سي لحن را بدين ترتيب برشمرده است:
در آمد باربد چون بلبل مست گرفته بربطي چون آب در دست
ز صد دستان که او را بود در ساز گزيده کرد سي لحن خوش آواز
ز بيلحني بدان سي لحن چون نوش گهي دل دادي و گه بستدي هوش
به بربط چون سر زخمه در آورد ز رود خشک بانک تر در آورد
چو باد از گنج باد آورد راندي ز هر بادي لبش گنجي فشاندي
چو گنج گاو را کردي نواسنج برافشاندي زمين هم گاو و هم گنج
ز گنج سوخته چون ساختي راه ز گرمي سوختي صد گنج را آه
چو شادُروان مرواريد گفتي لبش گفتي که مرواريد سفتي
چو تخت طاقديسي ساز کردي بهشت از طاقها در باز کردي
چو ناقوسي و اورنگي زدي ساز شدي اورنگ چون ناقوس از آواز
چو قند از حقه کاوس دادي شکر کالاي او را بوس دادي
چون لحن ماه بر کوهان گشادي زبانش ماه بر کوهان نهادي
چو برگفتي نواي مشک دانه ختن گشتي ز بوي مشک خانه
چو زد ز آرايش خورشيد راهي در آرايش بدي خورشيد ماهي
چو گفتي نيمروز مجلس افروز خرد بيخود بدي تا نيمه روز
چو بانگ سبز در سبزش شنيدي ز باغ زرد سبزه بر دميدي
چو قفل رومي آوردي در آهنگ گشادي قفل گنج از روم و از زنگ
چو بر دستان سروستان گرشتي صبا سالي به سروستان نگشتي
و گر سرو سهي را ساز دادي سهي سروش به خون خط باز دادي
چو نوشين باده را در پرده بستي خمار باده نوشين شکستي
چو کردي رامش جان را روانه ز رامش جان فدا کردي زمانه
چو در پرده کشيدي ناز نوروز به نوروزي نشستي دولت آن روز
چو بر مشگويه کردي مشگ مالي همه مشگو شدي پرمشک حالي
چو نو کردي نواي مهرگاني ببردي هوش خلق از مهرباني
چو بر مرواي نيک انداختي فال همه نيک آمدي مرواي آن سال
چو در شب بر گرفتي راه شبديز شدندي جمله آفاق شب خيز
چو بر دستان شب فرخ کشيدي از آن فرخندهتر شب کس نديدي
چو يارش راي فرخ روز گشتي زمانه فرخ و فيروز گشتي
چو کردي غنچه کبک دري تيز ببردي غنچه کبک دلاويز
چو بر نخجيرگان تدبير کردي بسي چون زهره را نخجير کردي
چو زخمه راندي از کين سياووش پر از خون سياووشان شدي گوش
چو کردي کين ايرج را سرآغاز جهان را کين ايرج نو شدي باز
چو کردي باغ شيرين را شکربار درخت تلخ را شيرين شدي بار
همچنين اين لحنها در فرهنگ دهخدا به قرار زير آمده است، هر چند از اين فهرست، سه لحن «آيين جمشيد»، «راح روح»، و «نوبهاري» در شعر نظامي نيست و به جاي آنها «ساز نوروز»، «غنچهي کبک دري»، «فرخ روز»، و «کيخسروي» آمده است. البته برخي بر اين گمان هستند که «راح روح» عربي شدهي همان «رامش جان» است؛ و همچنين از دو آهنگ «يزدان آفريد» و «پرتو فرخار» ياد شده که گويا جزو سي لحن نيستند.
را که هنوز بعضي از آنها با همان نام در رديف دستگاههاي موسيقي کنوني ما باقي مانده است از ساختهها و پرداختههاي او ميدانند، و بعضي اختراع «مقامات» را به او نسبت ميدهند.
دربارهي زندگي اين هنرمند اطلاعات اندک و افسانهآميزي در کتابهاي فارسي و عربي آمده است. منابع کهنتر او را اهل مرو دانستهاند، ولي منابع تازهتر زادگاه او را جهرم ياد کردهاند.
باربد از «بار» به مفهوم اجازه و «بَد» به معني صاحب، خدايگان و فرمانده تشکيل شده که روي هم رفته به کسي گفته ميشود که اجازه هميشگي براي باريافتن دارد.
باربد از خوانندگان ممتاز و از استادان نوازنده بربط بود، از همين رو «شفيعي کدکني» با اشاره به ارتباط بين باربد و بربط، پسنديدهتر ميداند که آن دو از يک ريشه دانسته شوند.
باربد در دستگاه خسروپرويز تا آنجا قدرت و مرتبت داشت و به شاه نزديک بود که هر کس از بزرگان مطلب يا حاجتي داشت که جرات اظهار آن را به شاه نداشت، توسط او به شاه عرض ميشد. داستان رساندن خبر مرگ «شبديز» (اسب سياه مورد توجه خسروپرويز) نمونهاي از تقرب باربد به پادشاه و اهميت موسيقي ايران در رساندن حالات مختلف است؛ اين داستان چنين بيان شده است:
خسروپرويز، شبديز را از ميان اسبان خود بيشتر دوست ميداشت و گفته بود هر کس خبر مرگ او را بدهد کشته خواهد شد. پس از مرگ شبديز کسي را ياراي آن نبود که اين خبر را به خسرو بدهد و او را از مرگ شبديز آگاه سازد. رييس دواب پادشاه به باربد متوسل ميشود و از او ميخواهد که به وسيلهي لحنها و نغمههاي موسيقي اين خبر را به خسرو برساند. نوشتهاند که باربد آهنگي ميسازد که پادشاه پس از شنيدن آن فرياد برميآورد که «شبديز مرد.» باربد پاسخ ميدهد که «آري.» بدين وسيله شاه از عهدي که کرده بود باز ميگردد و رييس دواب از نگراني فارغ ميشود.»
اين داستان گذشته از رساندن مقام باربد نزد خسروپرويز و استادي و مهارت و تاثير آهنگهاي او، بيانگر اين مطلب است که موسيقي ايران بايد خيلي قوي و پيشرفته بوده باشد تا بتواند حالتهاي گوناگون از غم، شادي، خشم، نفرت، کينه و انواع عواطف و احساسات را برساند و موسيقيدان با نغمه و آهنگ منظور خود را به شنونده بفهماند، و او را تحت تاثير احساس دروني خود قرار دهد.
پيش از ورود باربد در دستگاه خسروپرويز، مقام «سرکش» از «رامشگران» بالاتر بود و سمت نوازندگي مخصوص شاه را داشت، همچنين بر ديگر موسيقيدانان درباري مقدم بود. پس از آن که باربد به دربار راه يافت و مورد توجه خسروپرويز قرار گرفت، سرکش به رقابت با او برخاست. داستان رقابت سرکش با باربد در شاهنامه «ثعالبي» آمده است و خلاصه آن چنين است:
سرکش که در پذيراييهاي خصوصي خسروپرويز رياست نوازندگان را به عهده داشت، شنيد نوازندهاي جوان و چيرهدست از اهل مرو که با ساز و آواز خود شنوندگان را تحت تاثير قرار ميدهد قصد دارد خود را به شاه معرفي کند. سرکش کوشيد تا مانع راه يافتن او به دربار شود. به دربانها و ديگر محافظين و نزديکان و کارکنان خصوصي دربار رشوهها داد تا او را از نزديک شدن به دربار و معرفي به شاه مانع شوند. باربد که از قضايا اطلاع يافته بود، دربان باغي را که خسرو براي تفريح به آنجا ميرفت، با پرداخت رشوه راضي کرد تا بتواند هر وقت شاه به باغ ميرود او نيز به باغ رفته در کناري خود را مخفي کند. چون خسروپرويز در باغ به تفريح و نشاط مشغول شد، باربد که لباسي سبز بر تن کرده بود با ساز خود به درون باغ رفت و نزديک تخت خسرو بر بالاي درخت سروي پنهان شد.
هنگامي که خسرو جام مي را بلند کرد، باربد به نواختن آوازي لطيف پرداخت به نام «يزدان آفريد»؛ پرويز شاد شد و نام نوازنده را پرسيد. اما او را نيافتند، چون خسرو جام دوم را بلند کرد، باربد ديگر بار نواختن و خواندن گرفت و «پرتو فرخار» را نواخت. پرويز با شگفتي فرياد برآورد، چه آوازي که تمام اعضاي بدن ميخواهد براي شنيدن آن گوش شود. ديگر بار دستور داده نوازنده و خواننده را بيابند؛ ولي اثري از او به دست نيامد. پرويز جام سومين را بلند کرد، اين بار باربد آهنگ «سبز اندر سبز» را نواخت و همه حضار در حيرت شدند. پادشاه از جاي برخاست و گفت بيشک فرشته است که خداوند براي شادي ما فرستاده و از خواننده خواهش کرد خود را نشان دهد. باربد از درخت پايين آمد و بر خاک افتاد. پادشاه علت پنهان شدنش را پرسيد و از آن پس او را به رياست نوازندگان برگزيد.»
باربد براي هر روز از هفته آهنگي ساخته بود که آن را «هفت خسرواني» ميناميدند و اين آهنگهاي هفتگانه در کتب تاريخي و موسيقي اسلامي به نام «طرق الملوکيه» مشهور است. همچنين براي هر روز از سي روز ماه، لحني ساخته بود که به نام «سي لحن باربد» معروف است؛ همينطور براي سيصد و شصت روز از سال اوستايي سيصد و شصت لحن ساخته بود و هر روز يکي را اجرا ميکرد.
حکيم نظامي گنجوي در داستان خسرو و شيرين اين سي لحن را بدين ترتيب برشمرده است:
در آمد باربد چون بلبل مست گرفته بربطي چون آب در دست
ز صد دستان که او را بود در ساز گزيده کرد سي لحن خوش آواز
ز بيلحني بدان سي لحن چون نوش گهي دل دادي و گه بستدي هوش
به بربط چون سر زخمه در آورد ز رود خشک بانک تر در آورد
چو باد از گنج باد آورد راندي ز هر بادي لبش گنجي فشاندي
چو گنج گاو را کردي نواسنج برافشاندي زمين هم گاو و هم گنج
ز گنج سوخته چون ساختي راه ز گرمي سوختي صد گنج را آه
چو شادُروان مرواريد گفتي لبش گفتي که مرواريد سفتي
چو تخت طاقديسي ساز کردي بهشت از طاقها در باز کردي
چو ناقوسي و اورنگي زدي ساز شدي اورنگ چون ناقوس از آواز
چو قند از حقه کاوس دادي شکر کالاي او را بوس دادي
چون لحن ماه بر کوهان گشادي زبانش ماه بر کوهان نهادي
چو برگفتي نواي مشک دانه ختن گشتي ز بوي مشک خانه
چو زد ز آرايش خورشيد راهي در آرايش بدي خورشيد ماهي
چو گفتي نيمروز مجلس افروز خرد بيخود بدي تا نيمه روز
چو بانگ سبز در سبزش شنيدي ز باغ زرد سبزه بر دميدي
چو قفل رومي آوردي در آهنگ گشادي قفل گنج از روم و از زنگ
چو بر دستان سروستان گرشتي صبا سالي به سروستان نگشتي
و گر سرو سهي را ساز دادي سهي سروش به خون خط باز دادي
چو نوشين باده را در پرده بستي خمار باده نوشين شکستي
چو کردي رامش جان را روانه ز رامش جان فدا کردي زمانه
چو در پرده کشيدي ناز نوروز به نوروزي نشستي دولت آن روز
چو بر مشگويه کردي مشگ مالي همه مشگو شدي پرمشک حالي
چو نو کردي نواي مهرگاني ببردي هوش خلق از مهرباني
چو بر مرواي نيک انداختي فال همه نيک آمدي مرواي آن سال
چو در شب بر گرفتي راه شبديز شدندي جمله آفاق شب خيز
چو بر دستان شب فرخ کشيدي از آن فرخندهتر شب کس نديدي
چو يارش راي فرخ روز گشتي زمانه فرخ و فيروز گشتي
چو کردي غنچه کبک دري تيز ببردي غنچه کبک دلاويز
چو بر نخجيرگان تدبير کردي بسي چون زهره را نخجير کردي
چو زخمه راندي از کين سياووش پر از خون سياووشان شدي گوش
چو کردي کين ايرج را سرآغاز جهان را کين ايرج نو شدي باز
چو کردي باغ شيرين را شکربار درخت تلخ را شيرين شدي بار
همچنين اين لحنها در فرهنگ دهخدا به قرار زير آمده است، هر چند از اين فهرست، سه لحن «آيين جمشيد»، «راح روح»، و «نوبهاري» در شعر نظامي نيست و به جاي آنها «ساز نوروز»، «غنچهي کبک دري»، «فرخ روز»، و «کيخسروي» آمده است. البته برخي بر اين گمان هستند که «راح روح» عربي شدهي همان «رامش جان» است؛ و همچنين از دو آهنگ «يزدان آفريد» و «پرتو فرخار» ياد شده که گويا جزو سي لحن نيستند.