توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سلسله كيانيان { شاهان كياني }
Mohamad
02-19-2011, 12:45 PM
کیانیان
کیانیان دومین سلسله پادشاهی اساطیر ایرانی است. از این سلسله در منابعی مانند : اوستا کتاب مقدس زرتشتیان ، داستانهایی که در سلسله سامانیان رواج داشته و کتاب های پهلوی کهن مانند بندهش ، دینکرد ، مینوی خرد و ... آمده است. برخی باستان شناسان و محققین معتقدند که چنین سلسلهای وجود داشته است و وجود آن بر پایه افسانهها نبوده است٬ بر این اساس این سلسله زمانی در شرق ایران حکمرانی میکرده است. برخی دیگر نیز پادشاهان این سلسله را معادل با پادشاهان هخامنشی میدانند.
کیانیان در اوستا نام خانوادگی سلسلهای سلطنتی نیست، اما در عهد ادبیات میانهٔ ایرانی، در متنهای پهلوی، افراد این خاندان پادشاهانی شمرده میشوند که بعد از پیشدادیان به فرمانروایی ایران رسیدهاند.
در شاهنامهی فردوسی نیز سلسلهٔ کیانیان بعد از پیشدادیان به حکمرانی میرسد و موسس این سلسله نیز بر پایه اطلاعات شاهنامه کیقباد است و با مرگ اسکندر پسر دارا نیز این سلسله منقرض میشود.
واژه شناسی
کیانیان (در اصل کَیان یا کَویان) جمع واژهٔ «کَی»، به معنای حکیم و دانشمند میباشد. این واژه در اوستا به شکل «کَوی» آمدهاست.
Mohamad
02-19-2011, 12:45 PM
کَویان (کیانیان) در اوستا
کَویها و کَرپنان (karpan) در اوستا گروهی خاص از روحانیانِ دارای مذهب دیو یسنا هستند که با زرتشت دشمنی میکردند.اما از هشت تن نیز -که مردمانی نیک بودند و پیش از زرتشت زندگی میکردند- با لقب کَوی یاد شده است. اسامی این هشت تن از این قرار است:
کَویکوات (Kavi Kavat)، به فارسی: کیقباد
کَویائیپیوُهو (Kavi Aipivohu)
کَویاوسَذَن (Kavi Usazn)، به فارسی: کیکاووس
کَویاَرشن (Kavi Arshan) به فارسی:کیآرش
کَویپیسینه (Kavi Pisinah) به فارسی:کیپشین
کَویبیَّرشن (Kavi Byarshan)
کَویسیّاوَرشَن (Kavi Syavarshan)، به فارسی: کیسیاوش
کَویهئوسرَوَه (Kavi Haosravah)، به فارسی: کیخسرو
از این افراد، کیقباد، کیکاووس و کیخسرو به پادشاهی رسیدند. دو تن دیگر نیز خارج از این گروه، در سلسلهٔ کیانیان، در زمان زرتشت میزیستهاند:
اَئوروتاَسپَ (Aurvataspa)، به فارسی: کیلهراسپ و کَویویشتاسپَ (Kavi Vishataspa)، به فارسی: کیگشتاسپ.
Mohamad
02-19-2011, 12:45 PM
پادشاهان کیانی
سلسلهٔ کیانیان را به سه دوره میتوان تقسیم نمود :
از کیقباد تا کیخسرو
این دوره از سلسله با پادشاه شدن کیقباد شروع میشود و با ناپدید شدن کیخسرو خاتمه میابد. خصیصهٔ بارز این دوره نبردهای طولانی مدت ایران و توران میباشد. این نبردها با کشته شدن سیاوش، پسر کیکاووس، بدست افراسیاب، و کین خواهی سیاوش بوسیلهٔ ایرانیان به اوج خود میرسد. پادشاهان این دوره از این قرار میباشند:
کیقباد
کیکاووس
او دومین پادشاه کیانی است. برخی او را معادل با کمبوجیه در نظر می گیرند. او پدر سیاوش است.
کیخسرو
کیخسرو پسر سیاوش و فرنگیس است. او را بزرگترین پادشاه کیانی می دانند. همو است که با لشکرکشی به توران ، به خونخواهی سیاوش افراسیاب را می کشد و بدین ترتیب به جنگ های ایران و توران پایان می دهد. برخی او را با کورش بزرگ یکی می دانند.
از لهراسپ تا گشتاسپ
مهمترین ویژگی این دوره ظهور زرتشت و نبردهای گشتاسپ و پسرانش برای گسترش دینِ بهی میباشد. پادشاهان این دوره از این قرار میباشند:
لهراسپ
گشتاسپ
از بهمن تا اسکندر
این دوره از شاهنشاهی کیانیان را میتوان بخش تاریخی با خاطرات مبهم ایرانیان از دورهٔ هخامنشیان دانست. با توجه به اینکه خاطرهٔ هخامنشیان نزد ایرانیان به مقدار بسیار زیادی از بین رفته بود، همچنان داستانهایی از آنان وجود داشت. مانند برخی روایات زندگی کوروش و اردشیرهای هخامنشی که به بهمن نسبت داده شده. پادشاهان این دوره در زیر آمدهاند:
بهمن
همای
داراب
دارا
اسکندر
در شاهنامه، اسکندر پسر دارا ،پادشاه کیانی و دختر فیلقوس ، پادشاه روم است. بنابراین آخرین پادشاه کیانی محسوب می گردد.
Mohamad
02-19-2011, 12:46 PM
کیقباد
کیقباد اولین شاه از سلسلهٔ کیانیان است. پس از مردن گرشاسب آخرین شاه شاهان پیشدادی، با اینکه توس و گستهم، پسران نوذر، زنده بودند و خاندان فریدون هنوز از میان نرفته بود، اما چون فرّ ایزدی با آنان نبود، به شاهی نرسیدند. پس از مشورت زال با موبدان، بزرگان ایران کیقباد را که دارای فرّ ایزدی وبرازندهٔ تاج و تخت بود به شاهی برگزیدند. رستم پسر زال به البرز کوه، محل کنونی پناهگاه شیرپلا، رفت و او را به استخر آورد. پس از رسیدن کیقباد به شاهی، تورانیان که به ایران هجوم آورده بودند شکست یافته و برگشتند.
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/c/c6/Shahnameh3-5.jpg/399px-Shahnameh3-5.jpg
آوردن رستم کیقباد را از البرز کوه
Mohamad
02-19-2011, 12:46 PM
کی کاووس
کی کاووس (کیکاووس هم نوشته میشود) دومین شاه کیانی و نام دارترین پادشاه این سلسله و نوهٔ کی قباد است. بنا بر باورهای ایرانیان کهن، کی کاووس بر هفت کشور و بر دیوان و آدمیان فرمانروایی مطلق مییابد. او بر سر کوه البرز هفت کاخ میسازد: یکی از زر، دو از سیم، دو از پولاد و دو از آبگینه. او از این کاخها بر همه حتا بر دیوان مازندران فرمان میراند. این هفت کاخ چنانند که هر کسی بر اثر پیری نیرویش کم شود، به کاخ او در میآید و دیگر باره توان بدو باز میگردد و جوان میشود. میگویند کی کاووس همچون فریدون و جم بی مرگ آفریده شده بود و دیوان برای این که مرگ را بر او چیره گردانند، دیو خشم را به یاری میگیرند و او را میفریبند. کی کاووس فریب دیوان را میخورد و بر فرمانروایی هفت کشور مغرورش میکنند. آن گاه آرزوی رفتن به آسمان را در دل او زنده میکنند. میگویند کی کاووس گردونهٔ خود را بر پای عقابهایی میبندد و آهنگ پرواز به آسمان را میکند، تا مرز نور و تاریکی پیش میرود و از همراهان جدا میماند ولی دست از عناد بر نمیدارد. در این هنگام، فره از او جدا میشود و سپاهش از این جای بلند بر زمین پرتاب میشوند. نریوسنگ، پیک اهورا مزدا، میخواهد او را بکشد که ناگاه، فره وشی کی خسرو، که هنوز به دنیای مادی نیامده بود، در میرسد و به او میگوید: او را مکش که از او سیاوش و از سیاوش من در وجود خواهم آمد. پس کی کاووس از مرگ رهایی یافت، اگرچه پس از آن میرا شد.
کی کاووس پس از آنکه فریب دیوان را میخورد، با وجود مخالفتهای پهلوانان و بزرگان به ویژه زال و رستم، آهنگ مازندران میکند تا آن جا را فتح کند و بر شاه مازندران پیروز شود. شاه مازندران از دیو سپید کمک میخواهد. دیو سپید جادو میکند و چشمان کی کاووس و همراهانش را تیره میسازد و لشکر ایران پریشان و پراکنده میشود. کی کاووس در این هنگام به یاد پندهای زال و بزرگان ایران میافتد و به زال و رستم پیغام میفرستد که او را یاری دهند. زال هم رستم را به یاری وی میفرستد و او را روانهٔ مازندران میکند. رستم پس از آزمایشها و نبردهای شگفت انگیز از هفت منزل - که به هفت خوان رستم نام کرده شده - میگذرد و بر دیو سپید پیروز میگردد.
کی کاووس و همراهان او به دست رستم از دیو سپید نجات مییابند و بینایی خود را از جگر دیو سپید که رستم آن را دریدهاست و درمان چشمانش است، باز مییابند.
غم نامهٔ رستم و سهراب و سیاوش نیز به دوران پادشاهی کی کاووس تعلق دارد. کی کاووس در داستانهای اسطورهای ایران بیشتر به عنوان مظهر و قدرتی یاد شدهاست که به همهٔ تسلط و شکوه، در برابر جهان، ناچیز و رفتنی است. وی یکصد و شصت سال سلطنت کرد و پس از او کی خسرو به پادشاهی رسید.
Mohamad
02-19-2011, 12:46 PM
کیخسرو پسر سیاوش
در اساطیر و حماسههای ایرانی و شاهنامهٔ فردوسی، کیخسرو پسر سیاوش و فریگیس(فرنگیس) و نوهٔ کیکاووس و افراسیاب و یکی از نامدارترین شهریاران و دلاوران است. واژه کیخسرو به معنی «شاه نیکنام» است.
کیخسرو در عدالت و شهامت سرآمد شاهان دیگر کیانی میباشد و به نسبت از کیکاووس خوشنامتر است. زیرا کیکاووس در شاهنامه اعمالی موذیانه (از قبیل ندادن نوشدارو به رستم برای بهبودی سهراب) انجام میدهد اما کیخسرو به عنوان پادشاهی عادل و شجاع باقی میماند. در شاهنامه و همچنین متون پهلوی کیخسرو نمادی از یک شاهنشاه آرمانی است. دستور مرگ سیاوش را افراسیاب صادر میکند و کیخسرو انتقام پدر را از افراسیاب میگیرد.
Mohamad
02-19-2011, 12:46 PM
لهراسپ
در اساطیر ایران، لُهْراسپ از پادشاهان کیانی است. کیخسرو پیش از عروج به آسمان او را به شهریاری ایران برگزید. این کار کیخسرو با اعتراض پهلوانان و بزرگان روبرو شد ولی بالاخره با دلایلی که کیخسرو آورد بر این انتخاب گردن نهادند. در شاهنامهٔ فردوسی لهراسپ پدر گشتاسپ است.
ریشهشناسی
صورت اوستایی لهراسپ اَوروت-اسپَ به معنی دارندهٔ اسب تیزرو است.
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/8/8f/Lohrasbenthroned.jpg/405px-Lohrasbenthroned.jpg
نشستن لهراسپ بر تخت شاهی
Mohamad
02-19-2011, 12:47 PM
گشتاسب
گُشتاسب (در اوستا ویشتاسب به معنی دارنده اسب آماده) نام فرمانروای بلخ در زمان زرتشت، پیامبر ایرانی، است. زرتشت به گشتاسب پناه برد و او دین وی را پذیرفت و از وی پشتیبانی کرد. در گاهان، زرتشت چهار بار از این فرمانروا نام میبرد که سه باز آن به گونه کیکشتاسب است. کی به معنی رئیس عشیره و فرمانروا بوده و عنوان فرمانروایان دودمان کیانیان است که گشتاسب نیز یکی از آنان بودهاست. گفتنی است که در شاهنامه فردوسی چهره گشتاسب بکلی با آنچه در اوستا میبینیم ناسازگار است. در حماسه فردوسی گشتاسب شاهی خودکامه و ستمگر است که نمیتواند از ایران در برابر تاخت و تاز تورانیان پدافند کند و به سیستان میگریزد. اینگونه که پیداست دو روایت درباره گشتاسبشاه در دست بودهاست. یکی روایت موبدان زرتشتی و دیگری روایتی از زندگی و کارکرد گشتاسب در میان مردم ایران. همین روایت دوم است که در شاهنامه بازتاب یافتهاست.
در منابع قدیمی، آبادسازی منطقه تالش گشتاسبی را به گشتاسبشاه نسبت دادهاند.
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/d/db/GushtasbChowgan.jpg/405px-GushtasbChowgan.jpg
هنر نمودن گشتاسب در روم و چوگان باختن او در برابر قیصر
Mohamad
02-19-2011, 12:47 PM
بهمن پسر اسفندیار
بهمن، پسر اسفندیار، از پادشاهان کیانی بود. او پس از گشتاسپ شاه ایران شد. در تواریخ سنتی او را اردشیر درازدست نامیدهاند. در شاهنامه هم به این موضوع اشاره شدهاست.
چو گشتاسب روی نبیره بدید
شد از آب دیده رخش ناپدید
…
ورا یافت روشن دل و یادگیر
ازان پس همی خواندش اردشیر
…
چو بر پای بودی سرانگشت او
ز زانو فروتر بدی مشت او
اسفندیار هنگام مرگ تربیت بهمن را به رستم سپرد و رستم به او آیین پهلوانی را تمام و کمال آموخت. اما بهمن پس از رسیدن به پادشاهی به انتقام مرگ پدر دمار از خاندان سام در آورد.
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/5/58/Bahman.jpg/392px-Bahman.jpg
شاهنامه خطی: تیرباران کردن بهمن، فرامرز پور رستم را
Mohamad
02-19-2011, 12:47 PM
همای دختر بهمن
همای یا همای چهرآزاد دختر بهمن پسر اسفندیار بوده که سی سال پادشاهی ایران نموده و داراب پسر خود را ولیعهد نمود. او را چهرآزاد نیز میگفتند. از بناهای او شهر چهرازادگان است که آن را معرب کردند و جرفادقان میگویند و بعضی گلپایگان میخوانند.
Mohamad
02-19-2011, 12:47 PM
داراب
داراب، یکی از شاهان ایران در شاهنامهٔ فردوسی است، که پدر دارا (داریوش سوم هخامنشی) شناخته میشود.با توجه به تاریخ سنتی ایران، داراب با داریوش دوم هخامنشی همسان انگاشته میشود.
داریوش دوم (داراب) پدر اُستَن پدر آرشام پدر داریوش سوم (دارا) بوده است، و بنابراین داریوش سوم نسبش با سه نسل فاصله به داریوش دوم میرسد، و بههمین جهت در تاریخ سنتی، داراب را پدر دارا دانستهاند.
در شاهنامه
داراب در یکی از نبردهای خود به روم با فیلقوس (فیلیپ دوم مقدونی) نبرد میکند و سپاه او را شکست میدهد و پس از آشتی، دختر فیلقوس، ناهید را به همسری برمیگزیند و با خود به ایران میآورد. داراب از ناهید به دیلی نفس بدبویش دلآزرده میشود و او را که به اسکندر باردار است به روم باز میگرداند، و اسکندر در خانهٔ فیلقوس به دنیا میآید. به دلیل ترس از سرافکندگی، این راز پنهان نگاه داشته میشود و اسکندر پسر فیلقوس به شمار میآید و کینهٔ ایرانیان در دل رومیان ریشه میگیرد.
داراب که همسر دیگری برگزیده است، دارا (داریوش سوم) از او زاده میشود. داراب، دارا را جانشین خود میکند و در میگذرد. دارا (داریوش سوم هخامنشی) در برابر اسکندر شکست میخورد.
بازتاب و اثرگذاری
ایرانیان با چنین داستانی برای اسکندر ایرانگشا، نژادی ایرانی قائل شده بودند و او را برادر داریوش سوم به حساب میآورند. همین داستان زیربنای اسکندرنامه و روایتهای مثبت منتسب به اسکندر را به وجود میآورد.
منشاء
سرگذشت افسانهای اسکندر قطعاً منشائی ایرانی و پهلوی ندارد و در اصل از منابع رومی و سریانی به عربی و از آنجا به به آثار زبان فارسی راه پیدا کرده است. چراکه در متنهای دینی اسکندر همیشه با لقب «گجسته» (ملعون) مورد نفرین است و در روایتهای دینی سوزاندن اوستا به او نسبت داده شده است.
Mohamad
02-19-2011, 12:48 PM
دارا
داریوش سوم یا دارا (۳۸۰ پ.م در پارسه - ۳۳۰ پ.م در دامغان) آخرین پادشاه شاهنشاهی هخامنشی بود. او فرزند آرشام، نوهٔ داریوش دوم و سیسیگامبیس، دختر اردشیر دوم بود. در شاهنامهٔ فردوسی و تاریخ سنتی ایرانیان، داریوش سوم با نام «دارا» شناخته میشود و پدر او داراب معرفی شده است.
وقایع دوران سلطنت داریوش
آغاز پادشاهی داریوش سوم با شروع حکومت اسکندر پسر فیلیپ در مقدونیه تقریباً مقارن است و در سیر تاریخ، او مانند رقیبی است که سرنوشت برای اسکندر تراشیدهاست. داریوش سوم در سال ۳۳۶ پیش از میلاد بر تخت نشست و سلطنتی را آغاز کرد که دوران کوتاه آن پر از رویدادهای بزرگ بود. پایان زندگی او در حقیقت پایان شاهنشاهی بزرگ هخامنشیان بود.
طغیان مجدد در مصر
قتل باگواس خواجه داریوش را با یک طغیان مجدد در مصر مواجه کرد. درست در همان اوقات اسکندر بیست ساله در مقدونیه به آرام کردن طوایف شمالی سرزمین خویش سرگرم بود، داریوش در صدد تسخیر مجدد مصر برآمد. در اوایل سال ۳۳۴ پیش از میلاد داریوش طغیان مصر را فرو نشاند و از آنجا به پارس بازگشت تا جهت خویش قصرهایی بسازد و حتی در آسایش و فراغت، بنای مقبره ای را هم برای خود بنیاد نهد طرحی که بروز حوادث آن را ناتمام گذاشت.
درخواست کمک آتنیها برای مقابله با اسکندر
در بازگشت از مصر داریوش به آتنیهایی که از وی کمک مالی درخواست کردند تا با پسر فیلیپ مقدونی به مبارزه برخیزند، از روی بی اعتنایی جواب رد داد. چرا که بخاطرش نمی رسید، یک جوان بیست ساله بتواند، نقشه هایی را که فیلیپ از آن دم می زد، دنبال کند. وقتی هم اهمیت خطر را دریافت و مبلغی هم ازین بابت به یونان فرستاد، دیگر خیلی دیر شده بود و مقاومت آتن هم نمی توانست، از اینکه یونان از زیر سلطهٔ اسکندر درآید، جلوگیری کند.
اسکندر و عبور از دروازههای بدون نگهبان
از زمانی که اردشیر دوم و اردشیر سوم خشونت و فساد را همچون وسیله ای برای نیل به قدرت بکار برده بودند، امپراتوری هخامنشی در نزد عامهٔ رعایا به یک دستگاه تعدی و فشار تبدیل شده بود که دیگر برای حفظ آن تقریباً هیچکس حاضر نبود، حیات خود را به خطر بیاندازد. تسامح کوروش هم که مدتها پیش جای خود را به تعصب و تجاوز داده بود، دیگر در نزد اقوام تابع که سرراه خطر بودند، علاقه ای به حفظ پیوند با امپراتوری باقی نگذاشته بود. اسکندر در بهار سال ۳۳۴ پیش از میلاد با حدود سی یا چهل هزار جنگجوی یونانی و مقدونی، قصد گذر از دروازه های آسیا را کرد، دروازه هایی که در این زمان نگهبان واقعی نداشتند.
سرانجام داریوش سوم
در سال ۳۳۰ پیش از میلاد، داریوش با وجود شکستهای پی در پی هنوز مأیوس نشده و درصدد بود قشون جدیدی در ماد تجهیز کند و یکچند در اکباتان (همدان) ماند اما وقتی اسکندر در تعقیب داریوش از پارس راه ماد را پیش گرفت و داریوش نیز برای تجهیز سپاه توفیقی نیافت. با بسوس ساتراپ باختر که خویشاوند داریوش سوم محسوب می شد و عده ای از بزرگان پارس، از جانب ری به ولایت باختر عزیمت کردند. در حدود دامغان بسوس، که از آمدن اسکندر مطلع شده بود، شاه را به قصد کشتن، زخم مهلکی زد و به سوی باختر گریخت و خود را اردشیر چهارم، شاه ایران خواند. اسکندر وقتی به بالین داریوش رسید او از آن زخمها فوت کرده بود و فاتح جسد او را با تأثر و احترام به پارس فرستاد.
بسوس در باختر و آنسوی جیحون یکچند همچنان به دعوی خود ادامه داد. اسکندر او را تعقیب و سپس مجازات کرد. این اقدام اسکندر در واقع برای انتقام گرفتن از قاتل داریوش نبود بلکه بدان سبب بود که ادعای او ممکن بود در ولایات شرقی پایگاه تازه ای برای تجدید حیات امپراتوری هخامنشی ساخته شود. بدین ترتیب و با مجازات بسوس به عنوان یک قاتل و غاصب چهرهٔ داریوش سوم در هالهای از قدس فرو رفت. با مرگ داریوش و پیروزی اسکندر بر بسوس امپراتوری هخامنشی، بعد از ۲۳۰ سال منقرض شد.
نام دختر داریوش سوم استاتیرای دوم بود. او یکی از سه زن ایرانیای بود که اسکندر به عقد خود درآورد. روشنک یا رکسانا دختر والی باختر و پروشات، دختر اردشیر سوم دو همسر دیگر او بودند.
Mohamad
02-19-2011, 12:48 PM
اسکندر
در شاهنامه، و داراب نامه طرطوسي اسکندر پسر دارا ،پادشاه کیانی و دختر فیلقوس ، پادشاه روم است. بنابراین آخرین پادشاه کیانی محسوب می گردد.
اِسکَنْدَر مَقْدونی (۳۵۶ تا ۳۲۳ پیش از میلاد) در ایران مشهور به «اسکندر گجسته» (به معنای اسکندر ملعون)و در غرب مشهور به «اسکندر کبیر»، وکشورگشای اهل مقدونیه در سدهٔ چهارم پیش از میلاد بود.
در طول تاریخ اسکندر برای روم نماد قدرت واقتدار بوده است؛ ولی برای ایرانیان نماد خونخواری و خرابی است. چنانچه به علت کشتار و خرابیهای به بار آورده، در ایران وی را اسکندر گجسته (ملعون) مینامند.
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.