PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : اشک شوق



mehraboOon
02-19-2011, 11:49 AM
(http://v3media.persiangig.com/document/help.htm)
اشک شوق

http://www.iranvij.ir/upload/images/p8wferzn6y1offgr5v.jpg



6 ...6 .... دختر بچه که تازه اعداد رایاد گرفته بود با شوق فراوان شماره پدرش را گرفت.


- الو سلام بابا جون ... خوبی ؟



- سلام بابا، من مشتری دارم ... بهت زنگ می زنم... و صدای بوق ممتد.



دختر بچه با ناراحتی گوشی را سر جای خود قرار داد.


2...2...
سلام مامان جون!



- سلام دختر قشنگم ، سرم شلوغه ، بعدا بهت زنگ می زنم ... و بوق ممتد



گوشی را سر جای خود گذاشت... ساعت 5 بعد از ظهر بود.


صدای گرم خنده مادر بزرگ و پدر بزرگ از پشت در شنیده می‌شد .


مادر کلید را روی در انداخت و در باز شد. دختر بچه به سمتش دوید.


- تولدت مبارک مامان جون!



چشمان مادر از شوق درخشید و اشک از چشمانش جاری شد.



- من با یاد گرفتن اعداد به مامان بزرگ و بابا بزرگ هم زنگ زدم و اون‌هارو هم دعوت


کردم. می دونستم اولین روز پاییز تولدته. مامان بزرگ به من گفته بود اولین روز پاییز که


برگ‌ها از درختا میریزن ، درختا به خواب میرن، شما به دنیا اومدی.



مادر زانو زد و او را محکم در بغل گرفت و به این فکر کرد :


چرا او امروز برای دخترش وقت نداشته و دخترش چقدر وقت داشته تا به او فکر کند.





شاد باشيد