PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شاهان هخامنشی



Mohamad
02-19-2011, 03:11 AM
داریوش بزرگ

داریوش (به پارسی باستان: ‎da‎‎a‎‎ra‎‎ya‎‎va‎‎u‎‎s ha‎)، پسر ویشتاسپ، ملقب به داریوش بزرگ یا داریوش اول، سومین پادشاه هخامنشی بود. وی با کمک دیگر نجبای پارسی با کشتن گئومات مغ که به عنوان بردیا فرزند کوروش بزرگ بر تخت نشسته بود سلطنت را به خاندان هخامنشی بازگرداند. پس از آن به فرونشاندن شورشهای داخلی پرداخت. نظام شاهنشاهی را استحکام بخشید و سرزمینهایی چند به شاهنشاهی الحاق کرد. آغاز ساخت پارسه (تخت جمشید) در زمان پادشاهی او بود. از دیگر کارهای او حفر ترعه‌ای بود که دریای سرخ را به رود نیل و از آن طریق به دریای مدیترانه پیوند می‌داد. مقبرهٔ او در دل کوه رحمت در مکانی به نام نقش رستم در مرودشت فارس (نزدیک شیراز) است. شهرت او در غرب به خاطر وقوع نبرد ناموفق ایرانیان با یونانیان در مکانی به نام ماراتن، در زمان اوست.

Mohamad
02-19-2011, 03:14 AM
وقايع زمان داريوش بزرگ


http://www.ufile.info/upload/1210066050.jpg
مجلس بارعام داریوش اول؛ موزه خانه زینت الملوک در شیراز

داريوش در طول ۳۶ سال پادشاهی خود اقداماتی به شرح ذيل انجام داد.

۱- فرونشانی شورشيان داخلی و استحکام قدرت مرکزی: داريوش در طول ۷ سال و ۱۹ جنگ توانست شورشيان داخلی را فروبنشاند.از جمله شورشهای انجام گرفته می توان به شورش عيلام و شورش بابل اشاره نمود.

۲- ساماندهی تشکيلات داخلی کشور: داريوش اهتمام فراوانی از خود برای ساماندهی تشکيلات داخلی کشور به خرج داد به طوريکه نظام تشکيلاتی که وی بنيان نهاد مدتها بعد با اندک تغييری توسط ساير حکومتها از جمله سلوکيه ، ساسانيان و حتی اعراب دنبال گرديد.از جمله اقدامات داريوش در اين زمينه می توان به ايجاد راه شاهی که سارد پايتخت ليدی را به شوش پايتخت هخامنشيان وصل می کرد، ضرب سکه دريک ، تقسيم ****و شاهنشاهی به قسمت‌هايی به نام ساتراپ و ... اشاره نمود.

۳- لشگرکشی به سکستان: از جمله اقدامات داريوش لشگرکشی به سکستان بود که چندان توفيقی برای ايرانيان نداشت.

۴- نبرد با يونانيان : نبرد با يونانيان در مواقعی به نفع سپاه ايران بود ولی در نبرد با دولت آتن در محلی به نام ماراتن سپاه ايران مجبور به عقب نشينی گرديد.

۵- جنگیدن با اقوام سیت روی رود خانه دانوب ولشکر کشی به اروپا که برای مدتی طولانی دزدان سیت را فرونشاند.

Mohamad
02-19-2011, 03:16 AM
ترجمه قسمتی از كتیبه‌های داریوش

* من داريوش،شاه بزرگ، شاه، شاه پارس، شاه سرزمين‌ها (كشورها)، پسر وشتاسب، نوه ارشام هخامنشی هستم. پدر من وشتاسب، پدر وشتاسب ارشام، پدرارشام اريارمن، پدر اريارمن چيش پيش و پدر چيش پيش هخامنش بود.
* ما بدليل اين كه از ديرگاهان از خاندانی اصيل و شاهانه بودیم هخامنشی خوانده شديم .۸ نفر از خاندان ما پيش از اين شاه بوده‌اند و من نهمین هستم. ما ۹ نفر پشت سر هم شاه بوده و هستيم. به خواست اهورامزدا من شاه هستم واو شاهی را به من هديه داد.
* ای که این نوشته‌ها و این نقش‌ها را که من تهیه کرده‌ام می‌بینی از آنها حفاظت و مراقبت کن.
* اگر تا زمانی که توانایی داری از این نوشته‌ها و نقش‌ها مراقبت کنی اهورامزدا یارت باد و دودمان و زندگیت بسیار باشد و همه کارهایت مورد قبول اهورامزدا باشد.
* امیدوارم اگر این نوشته‌ها و نقش‌ها رادر هنگام توانایی مراقبت و حفاظت نکنی اهورامزدا یارت نباشد و دودمانت تباه باشد و انچه می‌کنی اهورامزدا ضایع کند.

Mohamad
02-19-2011, 03:16 AM
خشایارشای دوم

خشایارشاه دوم از پادشاهان هخامنشی بود.

به گفته تاریخ نویسان وی تنها پسر اردشیر یکم از ملکه داماسپیا بوده که پس از مرگ پدر به پادشاهی می‌‌رسد و چهل و پنج روز بعد توسط برادرش سغدیانوس که از همسر غير عقدي اردشير اول مي باشد به قتل می‌‌رسد. اما سغديانوس نيز به سلطنت نمي رسد بلکه برادر ديگر وي به نام « اخس » يا « وکاهه » به پادشاهي مي رسد و بعد ها داريوش دوم ناميده مي شود وي نيز فرزند اردشير اول از همسر غير عقدي وي مي باشد.

Mohamad
02-19-2011, 03:17 AM
سغدیانوس

سغدیانوس از شاهزادگان هخامنشی و پسر نا مشروع اردشیر یکم است. وی، برادرش - خشایارشای دوم - را چهل و پنج روز بعد از به سلطنت رسیدن به قتل رساند و خود به دست برادر دیگر داریوش دوم به قتل رسید.

Mohamad
02-19-2011, 03:17 AM
داریوش دوم

داریوش دوم (424 تا 404 پ.م) با نام اصلی وَهاوکا (به پارسی باستان) و اخس (به یونانی) فرزند نامشروع اردشیر یکم بود( رضايي، عبدالعظيم، تاريخ ده هزار ساله ايران ) که پس از شورش بر ضد برادرش سغدیانوس كه برادر خود خشايارشاي دوم پادشاه قانوني شاهنشاهي را به قتل رسانده بود در سال ۴24 (پیش از میلاد) به تخت نشست و نام داریوش را برای خود برگزید. این پادشاه هخامنشی که یونانیان به وی لقب حرامزاده داده بودند، نوزده سال بر ایران حکومت کرد. داریوش با خاله و به روايتي با خواهر خود به نام پریزاد كه يونانيان وي را پريستاتيس خوانده اند، ازدواج کرد (رضايي، عبدالعظيم، تاريخ ده هزار ساله ايران ) و پريزاد که زن سنگ دلي بود در دربار داريوش نقش مهمي را ايفا مي نمود.در زمان داريوش دربار هخامنشي به اوج انحطاط خود رسيد به طوريکه اداره امور به دست زنان و خواجه سرايان افتاد و پريزاد جنايتهاي بيشماري انجام داد. داريوش صاحب دو پسر به نامهای اردشیر و کورش بود و بعد از وی پسرش اردشیر دوم به سلطنت رسید.

Mohamad
02-19-2011, 03:17 AM
جنگ با يونان

از ديگر وقايع زمان داريوش دوم جنگ شديد با يونان مي باشد که در اين جنگ ايران به دولت اسپارت که عليه دولت آتن مي جنگيد کمکهاي شاياني نمود و در اثر همين تحرکات بود که يونانيان آسياي صغير و برخي از جزاير يوناني نشين که از زمان صلح کالياس مستقل شده بودند دوباره فرمانبردار ايران گرديدند.

Mohamad
02-19-2011, 03:17 AM
شورش مصر

در زمان داريوش دوم مصر اعلام شورش کرد که اقدامات داريوش در فرونشاندن شورش بي اثر بود.

Mohamad
02-19-2011, 03:19 AM
اردشیر دوم

اردشیر دوم پادشاه هخامنشی، پسر بزرگ داریوش دوم و پریزا بود که پس از مرگ پدر به سلطنت رسید. پس از استواری جایگاه اردشیر دوم، گرچه وی نگران مصر بود، ولی چندین سال از آن پرهیز کرد چراکه درگیری هایی در آسیای کهتر و آداک های (جزیره های) دریای مدیترانه رخ داد که مهم‌ترنی انها قرس بود. حمله ی دوباره به مصر در حدود سال 174 هخامنشی انجام گرفت که فرجامی نداشت چراکه مصر با شورشیان آسیای کهتر و قبرس متحد بود. آنگونه که پلوتارک می نویسد کادوسیان در روزگار اردشیر دوم سر به شورش گذاشتند در نتیجه شاهنشاه خود برای فرونشاندن آن بدان سرزمین شتافت(175 هخامنشی). ارتش در ان سرزمین کوهستانی دچار کمبود شد و سرانجام اردشیر با دادن امتیازهایی، کادوسیان را به فرمان در آورد. پس از سرکوبی شورش در آسیای کهتر و قبرس، اردشیر دیگرباره در صدد بازپسگیری مصر برآمد. اردشیر فرناباذ را فرمانده کرد، وی پایگاه لجستیکی خود را در فلسطین نهاد و در آنجا به گردآوری نیروی دریایی پرداخت. در سال 186 هخامنشی نیروی ایران به سوی مصر روانه شد. مصریان که منتظر حمله ی فرناباذ بودند، دلتا را بسیار مستحکم کرده بودند، ا این حال فرناباذ با جنگ سختی به درون مصر درآمد. پس از آن وی در جای خود ماند تا کشتی های دیگری به نیروی دریایی برسد. مصری ها از کندی حرکت ارتش بهره برده و ممفیس را مستحکم نمودند. از سوی دیگر درگیری هایی نیز در گرفت. این احوال تا طغیان نیل ادامه داشت، پس از آن دولت مرکزی که بیم داشت ارتش در مصر درگیر جنگی فرسایشی شود، دستور بازگشت ارتش را داد. پس از آن تا پایان شاهنشاهی اردشیر دوم نبرد بزرگی میان مصر و دولت ایران روی نداد، هرچند دوطرف در نوار مرزی در آماده باش به سر می بردند. در برخی کشورهای خوربری (غربی) شورش هایی در ااخر لشکرکشی به مصر روی داد. هرچند که این شورش ها با تسلیم و یا جنگ سرکوب شد، ب این همه نشان دهنده ی ضعف پدید آمده در شاهنشاهی ایران بود. با این همه سراسر جهان یونانی از خود یونان تا سیسیل و ایتالیا زیر فرمان اردشیر بود و با وجود مشکل درجاهای دیگر اردشیر حکم عالی همه ی یونانیان به شمار می رفت. اردشیر آپادانایی در اکباتان ساخته، همچنین آپادانای داریوش در شوش را که در روزگار اردشیر یکم، بر اثر آتش سوزی از میان رفته بود، بازسازی کرد. وی نخستین کسی است که فرمان داد گورش را در کوه مهر (رحمت) که پارسه به آن تکیه داشت، بسازند؛ جانشینانش نیز از وی پیروی کردند. اردشیر دوم در نبشته های خود در کنار نام اهورامزدا دوفرشته را نام می برد. نبشته ای که بازسازی آپادانای داریوش را یاد کرده چنین می گوید: " به یاری اهورامزدا، آناهیتا و میترا(ناهید و مهر) فرمان دادم این آپادانا ساخته شود." اردشیر سوم هم در نبشته ای از تخت جمشید می گوید: : باشد که اهورامزدا و بغ میترا (مهر) مرا، سرزمینم و هرآنچه من ساخته ام بپایاد" آشکار است که یک تجدد و بدعت مذهبی در روزگار اردشیر دوم روی داده است. بروسوس به نقل از کمنس الکسندرین گفته که از روزگار اردشیر دوم ، پرستشگاه های در همدان و شوش و بابل پدید امد که در آن پیکره هایی از آناهیتا برپاکردند. چنین بر می اید که این کار اگر به راستی انجام شده، تحت تأثیر عادت کلی مردم آسیای علیا ( یعنی بت پرستی) بوده و برپارکردن پیکره ی آناهیتا از روی نمونه های بابلی انجام شده است. بخش هایی از یشت پنجم اوستای کنونی که درباره ی آناهیتا سخن می گیود از دید زبان شناسی در حدود روزگار اردشیر دوم پدید آمده است. ویژگی های اردشیر دوم اردشیر مردی زیرک و همچنین بزرگوار بود. آیین دربار چنین بود که شاه با مادر و وزنش بر سر میز خوراک می نشست، بدین گونه که در بالا مادر شاه و پس از آن خود شاه و پس از اوهم همسرش می نشست؛ با این همه، اردشیر برادرانش را نیز بر سر میز می نشانید. با آنکه بیشتر شاهبانوان در تخت روان پوشش دار جابجا می شدند، همسر وی استاتیرا بر تخت روان رو باز می نشست. پلوتارک می نویسد وی به کارهای مردم رسیدگی می کرد و به سخنان آنها گوش فرا می داد. اردشیر به نام وکردار نیایش اردشری یکم رشک می برد و می خواست مانند او رفتار کند. اوکوچک‌ترین هدیه را با شادی می پذیرفت. در یکی از سفرها، هنگامی که همه به او چیزی تقدیم می کردند، پیشه ور تهی دستی چون چیزی نداشت، به سوی رود دوید و دودست خود را پر از آب کرده نزد او آورد. اردشیر را این کار بسیار خوش امد و جامی برای او فرستاد که پراز هزار دریک بود. اردشیر سه پسراز استاتیرا داشت که داریوش، آریاسپ و وهوک نام داشتند، وی از زنان دیگر نیز پسرانی داشت که آرشام یکی از آنها بود. داریوش که از همه بزرگ‌تر بود به جانشینی برگزیده شد و تیار پارسی که نمادی از پادشاهی بود بر سر می گذارد. جانشینی اردشیر دوم روایت پلوتارک درباره ی جانشینی اردشیر دوم رمانتیسمی بی اندازه دارد و داستان آن کلیشه ای می نماید، با این همه نمی توان همه ی ان را مانند نوشته های کتزیاس دروغ پنداشت. روزگار شاهنشاهی اردشیر دوم بیش از همه کس از دید شاهزاده داریوش پنجاه ساله پایان ناپذیر می نمود؛ وی سرانجام در سال پایانی اردشیر دوم به تحریک گروهی ازدرباریان در صدد رسیدن به شاهنشاهی و کشتن پدرش برآمد. اردشیر را خواجه ای از این کنکاش آگاهاند. اردشیر دید که نه می تواند آن را نادیده گیرد چراکه جانش در خطر بود و نه بی درنگ باور کند توطئه این گونه بود که شبانه به خوابگاه شاه درآیند و او را بکشند؛ اردشیر دستور داد تا پشت تختخوابش دری باز کنند و روی آن را با پرده بپوشند. در ساعت معهود توطئه گران به خوابگاه درآمدند اردشیر آنها را شناخت و از در بیرون رفته پاسداران را خواست. پس از آن دایوش و کنکاشیان بازداشت شدند. به فرمان شاه دادگاهی از دادوران(قضات) انجمن شاهی تشکیل گردید و دادستان هایی برگزیده شد. اردشیر دستور داد تا منشی های دادگاه رای دادوران را نوشته نزد او آورند. دادوران همه به اعدام رای دادند در نتیجه داریوش به کشتن رفت. پس از ان اردشیر آریاسپ را جانشین خود کرد. مردم وی را از روی خوش خویی و نرمی رفتار دوست می داشتند. سپس وهوک به‌وسیله ی درباریان به آریاسپ چنین وانمود کردند که اردشیر نسبت به او هم بدبین شده و آهنگ آن دارد که او را هم اعدام کند، در نتیجه آریاسپ پیش دستی کرده خودکشی کرد. اردشیر دوم پس از 45 سال شاهنشاهی در آذر سال 201 هخامنشی در حالی که بیش از 90 سال داشت درگذشت و پسرش وهوک با نام اردشیر(سوم) به جای اونشست.

Mohamad
02-19-2011, 03:19 AM
اردشیر سوم

نام نخست اردشیر سوم اُخُس بوده که تصور می‌کنند یونانی شده وهوک است، ولی وی پس از اینکه به تخت نشست، خود را در سنگ‌نبشته تخت جمشید ارتَ خْشثَر یا اردشیر نامید. چنین نوشته‌اند:،

نویسندگان یونانی دیودور و آریان،نام او را آرتاکسرک سس یا آرتاسس‌سس نوشته اند. ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه وی را اردشیر سوم و اُخُس نامیده. اما در برخی نوشته‌های تاریخی این شاه با اردشیر یکم اشتباه گشته‌اند.

Mohamad
02-19-2011, 03:20 AM
چگونگی رسیدن اردشیر سوم به پادشاهی

اُخُس نخست اردشیر دوم، داریوش و آرسام را کشت، و چون اُخُس میدانست بسبب این جنایت‌ها نجبا و مردم از او متنفرند و خوشنودی نخواهند داد که او بتخت نشیند، به خواجه سرایان و محارم اردشیر نزدیک شد، پس از مرگ پدر فوت او را پنهان داشت و فرمان ها و احکام بنام اردشیر صادر کرد. بعد در یکی از چنین فرمان ها خود را جانشین کشور خوانده در مدت ده ماه امور دولتی را به این سمت اداره کرد. پس از آن، چون دید مقامش محکم شده، مرگ پدر را بمردم اطلاع داد و بتخت نشست. اردشیر سوم یکی از پادشاهانی بود، که به هنگام انحلال دولتی بتخت می‌نشینند و از هیچ وسیله برای جمع‌آوری کشور فروگذار نمیکنند. برخی تاریخدانان دوران باستان، او را بسیار ستمکار و خون‌ریز دانسته‌اند، و اگر نوشته‌های آنان را درست بدانیم، باید گفت، که کسی از شاهان دودمان هخامنشی به ستمکاری و خون‌ریزی او نبوده.

Mohamad
02-19-2011, 03:20 AM
کشتار اردشیر سوم در خانواده شاهنشاهی

اردشیر پس از اینکه بتخت نشست بیشتر اعضای خانواده شاهنشاهی را کشت تا کسی مدعی تاج و تخت نگردد. در این موقع شاهزاده‌ها و شاهزاده بانوان بسیار کشته شدند. پس از این کشتار اردشیر تمام کسانی را هم، که از آنها ظنین بود یا می‌پنداشت که از سلطنت او ناخشنود هستند، نابود کرد.

Mohamad
02-19-2011, 03:20 AM
خاموش کردن شورشهای درونی

پس از آن اردشیر به فرونشاندن شورشهای درونی پرداخت. اردشیر نخست به کادوسیان لشکر کشید. زیرا این مردم در زمان اردشیر دوم شوریدند و او موفق نشد آنها را کاملاً فرمانبردار کند. کدُمان (یعنی داریوش) در این جنگ شجاعت ها کرد و پارسی ها موفق شدند. پس از آن اردشیر متوجه کشورهای دیگر که طغیان کرده بودند، گردید.

Mohamad
02-19-2011, 03:21 AM
یاغیگری اَرته‌باذ

ارته‌باذ ساتراپ فریگیه (فریگیه هلس‌پونت) در 356 ق.م بر اردشیر سرکش شده خارس آتنی را با گروهی از سپاهیان یونانی بخدمت خود اجیر کرد. اردشیر سپاهی مرکب از هفتاد هزار تن بقصد او فرستاد و تیروسِتس سردار اردشیر شکست خورد. چون در این اوان آتن با جزائر خیوس، رُدُس، گُس و بیزانس در جنگ بود، اردشیر دولت مزبور را تهدید کرد، که اگر به ارته‌باذ کمک کند، بحریه‌ای از سیصد کشتی پایه ریزی کرده بکمک جزایر مزبوره خواهد فرستاد. آتنی‌ها ترسیده بی درنگ خارِس را فراخواندند و گفتند، که مردم آتن با خارس همراه نیستند. در این احوال ارته‌باذ، که از آتنیها دلسرد شده بود، بدولت تب متوسل شده پنجهزار تن سپاهی از آنها اجیر کرد (353 ق.م.) و بواسطه این قوه و سردار تبی، که پام مِن نام داشت، در دو کشمکش دیگر پیروزمند شد، ولی بعد شکست خورد.

Mohamad
02-19-2011, 03:21 AM
شورش صیدا و قبرس

در این زمان اهالی صیدا و دیگر قسمت‌های فینیقیه، چون از حکام ایران ناخشنود بودند، شورشی بر پا کرده با مصریها بر ضد شاه همدست شدند. اردشیر که بقول راحت‌طلب بود و نمیخواست از کاخ خود حرکت کند، در ابتدا اعتنائی به این رخداد نکرده سردارهائی برای فرونشاندن این شورش فرستاد، ولی آنها موفق نشدند و اردشیر چون دید که شورش دامنه یافته، قبرس و دیگر شهرهای فینیقی نیز با صیدآئیها همدست شده‌اند و مصریها هم بشورشیان کمک می‌کنند، مصمم شد خود با سپاهی مکمل به‌طرف سوریه حرکت کند. در فینیقیه شهری بود، که یونانی‌ها آنرا تری‌پولیس یعنی سه شهر مینامیدند این شهر ترکیب شده بود از آراد، صیدا و صور، که هر یک بمساحت یک استاد (185 متر) از دیگری واقع بود. تری‌پولیس در میان شهرهای فینیقیه از همه مهم‌تر و مقر سنای فینیقیه بود. ولی وُلات ایران در صیدا می‌نشستند و با خشونت با مردم رفتار می‌کردند. بر اثر این رفتار صیدائیها مصمم شدند خود را از قید ایران برهانند. و با این مقصود دیگر شهرهای فینیقیه را تحریک کردند، که نیز چنین کنند و رسولانی بمصر فرستاده کمک از پادشاه آن خواستند. چون صیدا بسیار آباد و ثروتمند بود، اهالی به آسانی توانستند تدارکات جنگ بینند، کشتیهای بسیار بسازند و جنگ افزار و آذوقه تهیه کنند. نکتانب دوم پادشاه مصر هم مِن‌تور سردار یونانی را، که خیلی قابل و در خدمت او بود با چهار هزار تن یونانی اجیر بکمک صیدا فرستاد. شورش از اینجا آغاز شد که اهالی صیدا بپارک شاهی، یعنی گردشگاه ایرانیها در آن شهر، هجوم برده آن را ویران کردند. بعد علوفه‌ای که استاندار ایران برای موقع جنگ تهیه کرده بود، آتش زدند و به ایرانیها حمله کرده آنها را کشتند. اردشیر قشون خود را در بابل جمع کرد، تا از آنجا به‌طرف فینیقیه حرکت کند. بلسیس استاندار سوریه و مازاوس حاکم کیلیکیه هم به او در راه پیوسته پیش آهنگ این جنگ گردیدند. تِن پادشاه صیدا با مِن‌تور یونانی، قوه او و قشون خودش بقصد سرداران مزبور بیرون آمد و آنها را شکست داده از فینیقیه براند. در این احوال قبرس هم شورید، در این جزیره 9 شهر بود، که هر کدام پادشاهی داشت تابع شاه ایران و هر یک از شهرهای دیگر این جزیره جزو یکی از 9 شهر مزبور بشمار می‌رفت. همه این شهرها به فینیقیه تأسی کرده بیرق مخالفت بیفراشتند و هر یک از پادشاهان مزبور آگهی استقلال داد. اردشیر در این احوال به ایدریه(14) پادشاه کاریه، که تازه بجای پدر نشسته و مانند اجدادش تابع ایران بود، نوشت، که یک قوه بری و بحری ترتیب داده بجنگ پادشاهان سرکش قبرس برود. او در حال چهل کشتی و هشت هزار تن سپاهی جمع کرده بسرداری فوسیون آتنی و اِوُگراس، بقصد جزیره مزبور فرستاد. این قوه همینکه بجزیره رسید، به سالامین، یعنی مهم‌ترین شهر قبرس، حمله برد و سنگرهائی ساخته، شهر را محاصره کرد. چون قبرس آباد و ثروتمند بود، قشون پادشاه کاریه در اینجا آذوقه وافر یافت، این خبر در اکناف و اطراف سوریه پیچید و مردمی بسیار بطمع سود و غنایم بقشون مزبور پیوستند، چنانکه عده آن دو برابر شد. از سوی دیگر پادشاهان سرکش قبرس، چون محصور گشتند، دچار هراس و پریشانی گردیده قوت قلب پیشین را از دست دادند.

Mohamad
02-19-2011, 03:21 AM
فرونشاندن شورش فینیقیه و قبرس (351 ق.م.)

اردشیر از بابل حرکت کرد. هنگامیکه خبر نزدیک شدن قشون سترگ اردشیر به تن پادشاه صیدا رسید، دانست که یاغیان نخواهند توانست پافشارند. بنابراین تسّالیون محرم‌ترین گماشته خود را نزد اردشیر فرستاده اظهار کرد که حاضر است صیدا را تسلیم و در قشون اردشیر که بمصر خواهد رفت، خدمت کند و چون گدارهای نیل را خوب میشناسد، می‌تواند خدماتی بزرگ انجام دهد. اردشیر، پس از اینکه اظهارات فرستاده را با دقت گوش کرد، گفت نه تنها حاضر است تِن را از جهت تقصیراتی که کرده، معفو بدارد، بلکه اگر او بوعده‌های خود وفا کند، پاداشی نیکو خواهد یافت. بعد تسالیون از شاه درخواست کرد که موافق عادات پارسی دست راست خود را بعلامت عهد و پیمان به او، که نماینده تن است، بدهد. اردشیر از این اظهار، که نبود اعتماد را میرسانید، در خشم شده بقراولان خود امر کرد او را بیرون برده سرش را از تن جدا کنند. هنگامیکه او را بقتل گاه می‌بردند، تسالیون فریاد کرد: «شاها بکن هر آنچه خواهی، ولی تن که می‌تواند تمام تعهدات خود را اجرا کند، هیچکدام از مواعد خود را انجام نخواهد داد، مگر اینکه تو به او قول شرف بدهی». از شنیدن این سخن اردشیر بخود آمده گفت از او دست باز دارند و تسالیون را خواسته دست راست خود را به او داد. پس از آن اردشیر از سوریه گذشته وارد فینیقیه شد و اردوی خود را در نزدیکی صیدا زد. در خلال این احوال اهالی صیدا از تأنی شاه در حرکت بهره گیری و وسایل دفاع را از دید جنگ افزار و آذوقه تهیه کردند، دور شهر خود سه خندق پهن کنده دیوارهای بلند ساختند و قشون ملی را با ورزشهای گوناگون بمشقات جنگ عادت دادند. صیدا بر تمام شهرهای فینیقیه از دید ثروت و فراوانی همه چیز برتری داشت و مهم‌تر از هر چیز آنکه صیدا صد کشتی سه طبقه‌ای و پنج طبقه‌ای بدریا انداخته بود. تن، پس از اینکه رسولش از نزد اردشیر برگشت، من‌تور سردار یونانیهای اجیر را که از مصر بکمک صیدا آمده بودند، خواسته نقشه خود را که مبنی بر خیانت به اهالی صیدا بود، به او اطلاع داد و این سردار را با دسته‌ای از قشون صیدا برای اجرای نقشه خود در شهر گذارده خودش با پانصد تن سپاهی از شهر بیرون شد و به این بهانه که میخواهد بمحل اجتماع فینقیها برود، صد تن از بزرگان صیدا را با خود برداشت. بعد، همینکه نزد اردشیر آمد، امر کرد این صد تن را گرفته بشاه تسلیم کردند. اردشیر تن را مانند دوستی پذیرفت، ولی در حال دستور کرد، این صد تن را مانند یاغیان تیرباران کردند. هنگامیکه اهالی صیدا از تسلیم گشتن تن و کشته شدن صد تن مزبور آگاه شدند، دیدند که چاره ندارند جز اینکه داخل گفتگو شده شهر را تسلیم کنند. با این مقصود پانصد تن از میان معروفین خود گزینش کرده در لباس اهل استدعا نزد شاه فرستادند. چون این نمایندگان به اردوی پارسی رسیدند، اردشیر تن را خواسته پرسید که آیا می‌تواند شهر را تسلیم کند؟ او پاسخ داد، بلی. جهت پرسش مزبور از این نکته بود، که اردشیر نمیخواست شهر بمسالمت تسلیم گردد و میخواست چنان زهرچشمی به اهالی صیدا بدهد که دیگر شهرهای فینیقیه تکلیف خودشان را بدانند. بنابراین، پس از آنکه تن گفت می‌تواند شهر را تسلیم کند، اردشیر دستور کرد، تمام پانصد تن را از دم تیغ گذرانیدند. پس از آن تن بسپاهیان اجیر یونانی که از مصر آمده بودند، نزدیک شده امر کرد او و شاه را بشهر راه دهند و بدین نحو پارسی‌ها وارد شهر شدند. پس از اینکه شهر تسخیر شد، چون اردشیر دیگر تن را لازم نداشت، امر کرد او را هم به قتل رسانیدند. ولی اهالی صیدا، همینکه از کشته شدن نمایندگان‌شان آگاه شدند، فهمیدند، که چاره دیگر جز جنگ ندارند. بنابراین تصمیم بجنگ کردند و برای اینکه کسی راه عقب‌نشینی یا فرار نداشته از جان گذشته جنگ کند، تمام کشتی‌ها را سوزانیدند و بعد که دیدند دشمن بشهر راه یافته و سپاهیان شاه مانند مور و ملخ دیوارها را احاطه دارند، از شدت ناامیدی تصمیم بخودکشی کرده بخانه‌های خود درآمدند و درها را بسته خانه‌های را آتش زدند و خودشان با زنان و کودکان در این حریق همگانی سوختند. پس از تسخیر شهر اردشیر خاکسترها و زمین این شهر را بچندین تالان فروخت. روشنگری آنکه اشخاصی داوطلب شدند که در خرابه‌های این شهر حفریات کنند و از این راه به حد فراوانی زر و نقره گداخته بدست آوردند. پس از آن دیگر شهرهای فینیقیه، که از رفتار اردشیر در برابر صیدا سخت متوحش شده بودند، همگی سر تسلیم پیش آوردند. در این سال اِواُکراس (نوه اِواُگراسی که در زمان اردشیر سرکش شده بود) و فوسیون سالامین را محاصره کردند، زیرا دیگر شهرهای قبرس تسلیم شده بودند و تنها پروتاگراس پادشاه سالامین پایداری می‌کرد. اِواُگراس، چون در این جا پیشترها پادشاه بود، تصور می‌کرد، که بکمک شاه از نو پادشاه خواهد شد، ولی چون او را در نزد اردشیر متهم کردند، شاه به پروتاگراس دریافت و پس از تسلیم شدن او با وی همراهی کرد. بر اثر این پیش آمد اِواُگراس از این گمان، که بپادشاهی سالامین برگردد، منصرف گردید، ولی بعد که در نزد اردشیر تبرئه شد، شاه سلطنتی به او در آسیا داد، که کمتر از آنکه از دستش رفته بود نبود، ولی او در کشور جدید خود رفتاری بد پیش گرفت و ناچار شد فرار کرده به قبرس پناه ببرد و در آنجا دستگیر شده کشته شد. پروتاگراس، که بطیب خاطر بشاه تسلیم شده بود، به پادشاهی خود ابقا گردید و با آسودگی گمان زندگی خود را بسر برد. (350 ق.م.).

Mohamad
02-19-2011, 03:22 AM
تسخیر مصر (344 ق.م.)

اردشیر پس از اینکه بکارهای فینیقیه پایان داد، با سپاه خود و یونانیان اجیر از راه خشکی عزیمت مصر کرد. شاه که بسیار دوستدار بود که مصر را از نو تسخیر کند رسولانی بشهرهای یونانی فرستاده شهرهای بزرگ را دلگرمی کرد که در جنگ او با مصر شرکت جویند آتنیها و اسپارتیها پاسخ دادند که خیلی مایلند مناسبات دوستانه خود را با شاه نگهداری کنند ولی نمیتوانند سپاهی بدهند. تبی‌ها هزار تن سنگین‌اسحله بسرداری لاکراتس فرستادند. اهالی آرگس سه هزار تن دادند بی‌اینکه سرداری برای این عده معین کرده باشند، ولی بعد به درخواست شاه نیکوسترات نامی را سردار این عده کردند او شخصی بود از مردان عمل و دارای نظری صائب ولی حبه‌ای هم دیوانگی داشت روشنگری آنکه چون قوی‌هیکل و زورمند بود حرکات و رفتار هرکول (پهلوان داستانی یونانیها) را تقلید می‌کرد و به هنگام جنگ پوست شیری را در برکرده گرزی بدست می‌گرفت یونانیهای آسیائی هم مانند تبی‌ها و اهالی آراگس شش هزار تن فرستادند چنانکه عده تمام سپاه یونانی بده هزار تن میرسید داستان دیودور دفعه بیشتر این مطلب را تأیید می‌کند، که اهالی تب و آرگس همیشه با ایران همراه بودند، اردشیر به‌طرف مصر راند تا بدریاچه و باطلاقهای سیربونید رسید و بواسطه نبود شناسائی محل عده‌ای از سپاهیان او در باطلاقها فرورفته هدر شدند این دریاچه میان سوریه و مصر واقع و دارای درازای و ژرفای بسیار و پهنا بسیار کمی بود و سواحل آنرا بادهای جنوبی از ماسه و ریگ روان میپوشید چنانکه دریاچه مزبور مانند زمینی بنظر می‌آمد و مسافر فریب ظاهر را خورده پا روی ماسه‌ای که در زیرش آب بود می‌گذاشت و می‌دید که هرچند جای پایش بر زمین نقش می‌بندد ولی زمین محکم است بعد که قدری پیش می‌رفت چون دیگر نه راه پس داشت و نه راه پیش فرورفته هلاک می‌گردید این باطلاقها را که در آن زمان باراثر می‌نامیدند اکنون خشک کرده‌اند پس از گذشتن از باطلاقهای یادشده اردشیر به پلوز که نخستین شهر مصر و در نخستین شعبه مصب نیل واقع بود رسید ایرانیها در چهل استادی (یک فرسنگ و ثلث) پلوز اردو زدند و یونانیها در مجاورت آنها. از جهت تأنی ایرانیها در تدارکات جنگی مصریها فرصت یافته تمام شعب نیل و بالخصوص این شعبه را خوب محکم کرده و ساخلوئی بعده پنجهزار تن سپاهی بحفاظت آن گماشته بودند چه میدانستند که اردشیر از این سو حمله خواهد کرد سپاهیان تب خواستند زودتر از همه یونانیها از خندقهائی که کم‌عرض ولی بسیار ژرف بود بگذرند تا نشان دهند که از دیگر یونانیها شجاع‌ترند بر اثر این تصمیم ساخلوی مصری از شهر بیرون آمده در خندقها با تبی‌ها سرگرم کارزار شد و چون هر دو سوی با نهایت ابرام میجنگیدند تمام روز نایره جنگ مشتعل بود ولی همینکه شب دررسید و دست از جنگ کشیدند روز دیگر اردشیر قشون یونانی را به اردو تقسیم کرده برای هر کدام یک سردار یونانی و یک نایب سردار ایرانی که عقل و شجاعتش آزمون شده بود معین کرد اردوی نخست مرکب بود از اهالی بِاُسی که در تحت فرماندهی لاکراتس تبی و نیابت روزاسس ساتراپ (والی) لیدیه و ولایت ینیان واقع شد. اردوی دوم از اهالی آرگس ترکیب یافت و در تحت فرماندهی نیکوسترات یادشده و معاونت آریستازن ایرانی قرار گرفت این پارسی سمت دربانی شاه را داشت و پس از باگواس خواجه در نزد شاه بیش از همه مقرب بود (دیودور که رویدادهای این جنگ را نوشته مقصودش از دربان صاحبمنصبی است که بتوسط او شاه اشخاص را میپذیرفته) این اردو پنجهزار تن سپاهی و هشتاد کشتی جنگی تری‌رم داشت. اردوی سوم را من‌تور یونانی که صیدا را بشاه تسلیم کرد فرمان میداد سپاه او تماماً از یونانیهائی ترکیب شده بود که پیش از این هم در تحت امر او خدمت می‌کردند معاونت او به باگواس خواجه که مردی پرکار و بی باک و مقرب‌ترین کس در نزد شاه بود تفویض شد سپاه این خواجه از یونانیهائی ترکیب یافت که تابع شاه بودند و نیز از سپاهیان غیریونانی و چند کشتی جنگی دیگر قسمت‌های قشون در تحت فرماندهی خود اردشیر بود و تمام عملیات جنگی را خود شاه اداره می‌کرد نکتانب پادشاه مصر با بودن فزونی قشون ایران و مواقعی که سپاهیان داشتند نترسید و برای جنگ حاضر شد قوه او مرکب بود از بیست هزار تن سپاه یونانی و از همان عده سپاهیان لیبیائی و شصت هزار تن مصری از طبقه جنگیها و عده بی‌شمار از کشتی‌ها و کرجیها که برای جنگ در رود نیل تدارک کرده بودند. پادشاه مزبور کناره نیل را از سوی عربستان محکم کرده و بمسافتهای کم از یکدیگر خندقهائی کنده و استحکاماتی ساخته بود با بودن همه این تهیه‌ها بواسطه بی‌مبالاتیش این جنگ را باخت. جهت شکست او بیشتر از بی‌تجربگی و نیز اشتباهی بود، که برای او دست داد، از جهت فتوحات پیشین خود در برابر ایرانیها تصور می‌کرد، که سردار لایقی است و حال آنکه فتوحات سابقش از شایستگی سرداران یونانی او مانند دیوفانت آتنی و لامیوس اسپارتی بود. در نتیجه این اشتباه، پادشاه مصر فرماندهی را خود بتنهائی بر دوش گرفت و شکست خورد. او ساخلوهای نیرومند در دژهای گذارد و خودش در بالای سی‌هزار سپاهی مصری و پنجهزار یونانی و نصف سپاهیان لیبیائی مواقعی را اشغال کرد، که بیش از هر جای دیگر ممکن بود، مورد حمله واقع شود. چنین بود وضع هر دو سوی، هنگامیکه ایرانیها تاختند. نیکوسترات سردار آرگسیها چند تن مصری را که همسر و کودکان آنها گروی ایرانیها بودند، با خود برداشته و با بحریه خود از یکی از کانال‌های نیل گذشته بخشکی درآمد و در آنجا سنگری بنا کرد. همینکه سپاهیان اجیر مصر از قضیه آگاه شدند، بعده هفت هزار تن برای جلوگیری از دشمن شتافتند و سردار آنها کلینوس‌کسی سپاه خود را برای جنگ بیاراست قشون ایرانی که بخشگی درآمده بوده، بدفاع پرداخت و بعد جنگی درگرفت، که یونانیها و ایرانیها شجاعت‌های محیرالعقول کردند. برآیند اینکه کلینوس کشته شد و پنجهزار تن از سپاهیان او از دم شمشیر گذشتند. هنگامیکه خبر شکست این قسمت بپادشاه مصر رسید، پریشان گردید و بتصور اینکه دیگر قسمت‌های قشون ایران به آسانی از نیل گذشته به‌طرف منفیس پای‌تخت مصر خواهند شتافت، تصمیم کرد بدفاع آن بپردازد و بر اثر این تصمیم با همه قشونی که در تحت امر خود داشت، بشهر مزبور رفت و بتدارکات دفاع پرداخت. در این حال لاکراتِس تبی به‌طرف پلوز رفت، تا آن را محاصره کند و شعبه نیل را برگرداند و پس از آن که زمین این شعبه خشک شد، خاک ریزهائی ساخت و ماشین‌های جنگی بر آنها استوار کرد، تا در دیوارهای قلعه سوراخ‌هائی ایجاد کند، بدین وسیله قسمت بزرگ دیوار شهر ویران شد، ولی ساخلو پلوز از نو دیواری بنا کرد و برجهای چوبین بلندی ساخت. بعد در خاک‌ریزهای خندق‌ها جنگ چند روز بطول انجامید. در ابتدا یونانیهائی، که در پلوز بلندی‌ها را اشغال کرده بودند، سخت جنگیدند (مقصود یونانی‌هائی است که بخدمت مصر اجیر شده بودند). ولی، چون شنیدند که پادشاه مصر به‌طرف منفیس رفته از رسیدن کمک دلسرد شده رسولانی به اردوی ایران برای گفتگو فرستادند. لاکراتس به آنها گفت قول میدهم، که اگر پلوز را تسلیم کنید آزاد باشید و با بار و بنه خود بی‌مانع به یونان برگردید. بر اثر این قرارداد ارگ شهر تسلیم شد و پس از آن اردشیر با گواس خواجه را با عده‌ای از سپاهیان غیر یونانی فرستاد، تا شهر را تصرف کند. در حالی، که سربازان مزبور وارد شهر می‌شدند، به یونانیهائی که تسلیم شده بودند و بیرون میگشتند، برخورده اموال آنها را تاراج کردند. یونانیها در خشم شده از خدایان خود، که بنام آنان سوگند یاد می‌کردند کمکی استغاثه کردند و لاکراتس، چون از نقض عهد آگاه گردید به باگواس خواجه و سربازان او حمله کرده برخی را کشت و دیگر را بپراکند. باگواس نزد اردشیر رفته شکایت از رفتار لاکراتِس کرد و شاه گفت جزای سربازانی که نقض عهد کرده‌اند، همین بوده و فرمود اشخاصی را که مقصر بودند، به قتل رسانند. چنین بود تسلیم شدن پلوز. ولی من‌تور فرمانده اردوی سوم، شهر بوباست و بسیاری از شهرهای دیگر را با حیله جنگی تصرف کرد، او در اردوی خود انتشار داد، که هر گاه شهرهائی خودشان تسلیم شوند، مورد بخشش اردشیر واقع شده پاداش خواهند یافت. و الا شاه با آنها همان معامله خواهد کرد، که با صیدائی‌ها کرد. در همین وقت من‌تور امر کرد دروازه‌بانهای اردو از بیرون شدن اشخاص مانع نشوند و اسرای مصری که در اردوی من‌تور بودند، بیرون شده در شهرهای مصر بپراکندند و خبر مزبور را در میان اهالی منتشر کردند. بر اثر این خبر ستیز میان سربازان اجیر یونانی و سپاهیان ملی مصر درگرفت و هر کدام از هر دو سوی خواست در تسلیم شدن و گرفتن پاداش بر دیگری پیشی کند. بدین نحو دژهای را تسلیم کردند و بوباست هم بهمین نحو بتصرف درآمد. بعد در این جا قضیه‌ای روی داد، منازعه‌ای میان باگواس خواجه و مِن‌تور در گرفت و جهت آن از اینجا بود، که هر دو در نزدیکی این شهر اردو زده بودند. مصریها بی‌اطلاع یونانی‌ها رسولی نزد باگواس فرستاده اعلام کردند، که اگر امنیت به آنها بدهد، حاضرند شهر را به او تسلیم کنند. یونانیها از این قضیه آگاه شده فرستاده را گرفته با تهدید مجبورش کردند حقیقت را بگوید و پس از آن از جهت این خیانت بمصریهاحمله برده چند تن را کشتند و عده‌ای را زخم زده دیگر را بیکی از محلات شهر تبعید کردند، مصریها این رفتار یونانیها را به باگواس اطلاع داده خواهش کردند بیاید شهر را تصرف کند. یونانیها هم قضیه را به مِن‌تور اطلاع دادند و او در نهان دستور داد، که به هنگام دخول با گواس و سربازانش به بوباست به او و همراهانش حمله کنند. بعد چیزی نگذشت، که باگواس با عده‌ای از سپاهیان ایرانی وارد شهر شد و پس از آنکه قسمتی از همراهان او هم وارد شهر گشتند، یونانیها دروازه‌ها را بسته ایرانیها را کشتند و باگواس را دستگیر کردند. در این احوال باگواس چاره نداشت جز اینکه از مِن‌تور کمک بخواهد و وعده کرد، در آتیه اقدامی بی‌مشورت او نکند. پس از آن من‌تور امر کرد باگواس را آزاد کرده شهر را به او تسلیم کنند. از این ببعد باگواس با من‌تور دوست خودمانی گردید، هر دو عهد و پیمان کردند، که بی‌مشورت یکدیگر کاری نکنند و هر دو بقدری نزد اردشیر مقرب شدند که هیچکدام از اقربا و دوستان او این نزدیکی را نداشتند. پس از تسخیر بوباست دیگر شهرهای مصر از ترس تسلیم شدند. در این احوال نکتانب پادشاه مصر در منفیس بود و چون دید، که نمیتواند از پیش‌رفتهای اردشیر مانع شود از سلطنت دست کشیده به حبشه گریخت و ثروت خود را هم بدانجا برد. اردشیر پس از تسخیر مصر شهرهای عمده آن را ویران و نسبت بمعابد هتاکی کرد سالنامه‌های مصری را ربود و بعد کاهنان را ناچار کرد بقیمت گزاف این نوشته‌ها را بخرند و غنائم بسیار از زر و نقره بدست آورد. آپیس گاو مقدس مصریها را کشت و امر کرد خری را بجای آن وادارند. تاریخ دومین فتح مصر در سال 344 ق.م. روی داد. مدت سلطنت اُخس بر مصر شش سال بود. پس از تسخیر مصر، اردشیر یونانی‌ها را بسیار نواخت و پاداشهای بزرگ به آنها داده همه را به اوطانشان روانه کرد. در این وقت مِن‌تور یونانی استاندار و رئیس قشون تمام ایالات ایران در کناره بحرالجزائر شد. این شخص سرداری بود قابل و مدیری پاک‌دامن. او خدمات شایان به اردشیر کرد و با گواس خواجه که با من‌تور میانه گرمی داشت، بقدری در نزد اردشیر مقرب شد که شاه بی‌مشورت او بکاری نمی‌پرداخت و به راستی امر، این خواجه شاه بود، بی‌اینکه او را شاه خوانند. اردشیر پس از بهره‌مندیهای خود در مصر فرندات را در مصر به استان برگماشت و خود با ثروت و غنائم بیشمار به بابل برگشت. (344 ق.م.).

شفاعت مِن‌تور از ارته‌باذ: پس از تسخیر مصر مِن‌تور بدرجه‌ای در پیش شاه مقرب شد که اردشیر او را از محارم خود دانست و پاداش‌های بزرگ به او داد، روشنگری آنکه صد تالان نقره با اثاثیه بسیار و زیبا و گرانبها به او بخشید و استان سواحل آسیا را به وی تفویض کرد و با اختیارات بسیار برای قلع و قمع شورشیان آسیای صغیر فرستاد. من‌تور برادری داشت بنام مِم‌نُن، که به معیت ارته‌باذ سرکش با پارسی‌ها جنگیده و بعد فرار کرده بدربار پادشاه مقدونی رفته بود (این دفعه نخست است که در تاریخ ایران پناهندگی یک ایرانی بدولت یا دربار خارجه ذکر می‌شود. ایرانیها دوره هخامنشی معایبی داشتند، که هر کدام در جای خود ذکر شده، ولی بر خلاف یونانی‌ها، خوشنود نمی‌شدند بخارجه پناهنده شوند و چنانکه گذشت، مکرر ولات یا رؤسای قشون بر شاهان سرکش گشتند، ولی همیشه جنگ کرده کشته شدند، یا پس از ناامیدی از پیشرفت خود داخل گفتگو شده تسلیم گردیدند. بنابراین اَرته‌باذ نخست کسی است، که این سابقه میشوم را در تاریخ ایران گذارده. م). مِن‌تور در پیش شاه میانجیگری از این دو تن کرده امنیت برای آنان گرفت و آنها را نزد خود طلبید. از این زمان روابطی میان ایران و مقدونیه آغاز شده و عهدی هم منعقد گشت. ارته‌باذ از زنی که خواهر مِن‌تور و مم‌نُن بود ده پسر و یازده دختر داشت و مِن‌تور، چون از بسیاری نسل خواهر خود خوشنود بود، نخست بترقی پسران او پرداخت و با این مقصود جاهای مهمی به آنها در قشون داد.

Mohamad
02-19-2011, 03:22 AM
دفع هرمیاس سرکش

پس از آن، چون شاه او را مأمور کرده بود یاغیان را قلع و قمع کند، بقصد هرمیاس ستمکار آترنِه واقع در میسیه حرکت کرد و به هرمیاس پیغام داد، که میخواهد میانجیگری کرده بخشش شاه را در برابر او درخواست کند. ستمکار بملاقات او رفت و به امر مِن‌تور گرفتار شد. پس از آن یونانی یادشده حلقه (مهر) او را بدست آورد، نامه‌هائی بشهرهای تابع نوشت، که ستمکار بوساطت من‌تور با شاه صلح کرده و این نامه‌ها را بمهر او رسانیده برای شهرها و دژهای فرستاد. اهالی شهرها این نامه‌ها را درست دانستند و چون از جنگ خسته شده بودند، با شادی صلح را پذیرفته تسلیم گردیدند. هنگامیکه شاه شنید که مِن‌تور بی‌خون‌ریزی همه این شهر را مسخر کرده بسیار مشعوف شد و گفت، مِن‌تور سرداری است قابل، سفیری زیرک و هوشمند، سپس باز چیزهای بسیار به او بخشید. بعد مِن‌تور در مدت کمی دشمنان دیگر شاه را از پا درآورد و آرامش کامل در آسیای صغیر برپا کرد.

Mohamad
02-19-2011, 03:22 AM
بهبودی اوضاع ساتراپ ها

براثر فرونشاندن شورش‌های فینیقیه و آسیای صغیر و تسخیر مصر، پادشاهان دست نشانده و شاهزادگان بجای خود نشستند و ایالات شمالی و شرقی ایران مانند ایالات دریای خزر و هند، که در نتیجه سلطنت طولانی اردشیر دوم بواسطه بی‌قیدی او مستقل شده بودند، اکنون بواسطه فتوحات اردشیر و سختی‌هائی که می‌کرد و با بودن شخصی مانند باگواس خواجه که زمام امور را بدست داشت، قوت مرکز را حس کردند و کارهای ایران می‌رفت، که روبراه شود. از سوی دیگر فتوحات اردشیر در صیدا و مصر یونانیهای اروپائی را بحرکت آورد و باز بنای مداهنه را گذاردند و چون تشنه دریک‌های ایران بودند، برای اجرای امیال شاه حاضر شدند. آتنیها گفتند، ما خارس را احضار کردیم. تبی‌ها اظهار کردند که اگر ما به ارته‌باذ کمک کردیم، بعد در سفر مصر با شاه همراه بودیم.

Mohamad
02-19-2011, 03:23 AM
آواز قوت یافتن مقدونیه

چنین بود اوضاع ایران، که ابر سیاهی در افق نزدیک شمال غربی آن پدیدار گردید. مقدونیه پادشاهی یافته بود مانند فیلیپ دوم که از پرتو شایستگی و کاردانی او کشور مزبوره نیرومند می‌شد شرح این رویدادهای در جای خود ذکر خواهد شد و عجالة همینقدر لازم است گفته شود، که آواز نیرومند شدن مقدونیه و پیشرفت‌های فیلیپ در اطراف مقدونیه، در آسیا پیچید و چنانکه از نطق‌های دِموسِتن دیده می‌شود، آتن از ایران بر ضد مقدونیه کمک طلبید. دربار ایران در ابتدا پاسخ داد، که آتن همواره به مصر کمک می‌کرد، ولی بعد که اخبار مقدونیه مایه نگرانی دربار ایران شد، باگواس خواجه خطر را حس کرد و مراقب احوال مقدونیه گردید. گفتگو بزرگ شدن پادشاه مقدونی تا آسیا منتشر شد و شاه پارسی‌ها از قوت فیلیپ ظنین گشته بتمام وُلات ایالات کناره‌ای نوشت که با همه قوا به اهالی پِرنت کمک کنند (پادشاه مقدونی با اینها در جنگ بود) و وُلات پس از رایزنی با یکدیگر عده‌ای از سپاهیان اجیر، پول بسیار، آذوقه، جنگ افزار و همه نوع مهمات برای اهالی پرنت فرستادند». بعد بواسطه این قوه امدادی، کمک اهالی بیزانس و تهدید آتنی‌ها، که جنگ خواهند کرد، فیلیپ، با بودن مساعی بسیار که بکار برده بود، ناچار شد محاصره پرنت و بیزانس را موقوف داشته با یونانی‌هائی که آگهی جنگ به او کرده بودند، صلح کند، چنین بود توجه دربار ایران به امور مقدونی ولی این اوضاع دوامی نداشت، زیرا بزودی وقایعی روی داد که شاه و وزیر هر دو نابود شدند و زمینه برای فتوحات مقدونی‌ها در ایران آماده گردید. اگر چه این زمینه در سلطنت داریوش دوم و اردشیر باحافظه آماده شده بود، ولی قوت اراده اردشیر سوم و کفایت و کاردانی باگواس خواجه و من‌تور آرامشی بممالک تابعه ایران میداد و اگر دوام مییافت از بسیاری از چیزها، که برآمده از سستی حکومت مرکزی بود، جلوگیری می‌شد، زیرا چنانکه بیاید، به هنگام حمله اسکندر به ایران وسایلی بسیار در حیطه اقتدار دربار ایران بود، که بواسطه بی‌تجربگی یا نداشتن مردان کافی، بکار نرفت و در آینده اسکندر و بعد مورخین او این اوضاع را انگیزه بخت بلند او دانستند. درباره یونان این زمان باید علاوه کنیم، که در ابتدا یعنی در سال 353 – 352 ق.م. شایعه‌ای در یونان منتشر شد، که اردشیر در گمان حمله بیونان است و بنابراین اضطرابی در یونان پدید آمد و خواستند تدارکاتی ببینند، ولی دِموستن نطاق سرشناس آتن به آتنیها فهماند که به این شایعات نباید اعتباری داده پارسی‌ها را دشمنان خود پندارند.

Mohamad
02-19-2011, 03:23 AM
کشته شدن اردشیر

اردشیر را در سال 20 سلطنتش باگواس خواجه زهر داد و شاه بر اثر آن درگذشت. در سلطنت فیلیپ، اُخُس شاه پارسیها بود و اعلی درجه شقاوت را نسبت بتبعه خود بکار می‌برد از این رو مورد بغض گردید و باگواس، یکی از رؤسای قراولان شاهی، او را زهر داد. این خواجه جنگ‌آور مردی بود فاسد و طبیبی را آلت اجرای جنایت خود کر. خواجه یادشده مصری بود و شدت عمل اردشیر در برابر مصریها و بی‌اثر ماندن درماندگی و الحاح او، درباره اینکه این قدر سختی با مصریها نکند، او را بکشیدن انتقام تحریک کرد. کینه خواجه مزبور بقدری شدید بود که پس از قتل اردشیر پیکر او را ریز ریز کرده بسگها خوراند. پس از تسخیر مصر اردشیر ببابل برگشت و در عیش و عشرت غوطه‌ور شده زمام همه کارها را به باگواس خواجه سپرد». شاید پس از چندی اردشیر، بسبب حسادت و سعایت درباریان، خواسته او را تغییر دهد و او برای نگهداری مقام خود بدینوسیله متوسل شده، تا شاهی را بتخت نشاند، که جوان بوده موافق میل او رفتار کند. به هر روی اردشیر در سال 338 ق.م. درگذشت. اردشیر فرزندان بسیار داشته، ولی تنها نامهای یکی دو تن از آنها در تاریخ ذکر شده و ظن نیرومند این است، که دیگران را باگواس خواجه نابوده کرده. نامهای اولادی که ذکر شده این است: آرسس، يا ارشک که پس از اردشیر به وسیله خواجه مزبور بتخت نشست و از همه کوچک‌تر بود، بیستانس که در آینده فرار کرده نزد اسکندر رفت. آتُس‌سا زن اردشیر با سه دختر او نیز از مرگ جستند. یکی از این دختران پروشات نام داشت و زن اسکندر شد.

Mohamad
02-19-2011, 03:23 AM
صفات اردشیر سوم

صفات او از کارهایش هویداست. او را می‌توان تشبیه کرد بکسی که خانه‌ای به او رسیده است و این خانه پی‌هایش در رفته، از هر طرف شکافهائی برداشته در شرف فروریختن است و آنکس پی‌های دررفته را بسته، شکافها را گرفته و خانه را برای چندی پاینده و استوار داشته. اگر شقاوت‌های یادشده را چنانکه مورخین یونانی شرح داده‌اند، مرتکب نشده بود، هر آینه شایسته آن بود که شاه بزرگش خوانند، ولی کارهای بی‌رویه اردشیر در صیدا و مصر و خونریزیهایش در خانواده هخامنشی او را در نظر مورخین جدید با پادشاهان آسور برابر می‌دارد. پس از داریوش نخست، او از دودمان هخامنشی یگانه شاهی بود که از قشون کشیهای بزرگ با بهره‌مندی بیرون آمد. بنظر ما فوت او در این موقع باریک برای پارس فقدانی بزرگ بشمار می‌آید. پیش از پایان ترجمه اردشیر سوم، مقتضی است قضیه‌ای را، که دیودور بزمان اردشیر سوم مربوط داشته ذکر کنیم، زیرا این قضیه و بنائی، که بر اثر آن ساخته شده بود، در جهان قدیم شهرتی بسزا داشت و بنای مزبور را یکی از عجایب هفت‌گانه جهان قدیم میدانستند و هنوز هم نشانی از آن شهرت باقی است. چنانکه همچنین رویدادهای ایران مکرر ذکر شده، کاریه یکی از قسمت‌های آسیای صغیر، پادشاهانی داشت که تابع ایران بودند و باج میدادند. در سلطنت اردشیر (353 ق.م.) پادشاه آن موزول نام درگذشت. موافق عادات کاریه پادشاه میبایست، خواهر خود را ازدواج کند و پس از فوت پادشاه زنش جانشین او می‌گردید و برادران و حتی فرزندان بلافصل پادشاه از سلطنت محروم می‌شدند. بنابراین موزول نیز آرتمیز خواهر خود را ازدواج کرده بود. این شهبانو پس از فوت شوهر خواست پیکر او را در جسم خود دفن کند و با این مقصود نعش او را آتش زده و خاکستر آنرا در ظرفی ریخته همه روزه قسمتی از این خاکستر را در مشروبی خورد، تا دو سال پس از فوت شوهرش درگذشت. در مدت مزبور شهبانو برای شوهر خود مقبره‌ای در هالیکارناس پایتخت کاریه ساخت که از دید بنا و تزیینات یکی از عجائب هفت‌گانه جهان قدیم گردید و چون برای موزول یادشده ساخته شده بود، آنرا موزوله نامیدند (این لفظ اکنون هم در اروپا به آرامگاه اطلاق می‌شود). پس از فوت آرتمیز برادر او ایدریه که بالاتر ذکری از او شد، پادشاه کاریه گردید و موافق عادات آن کشور (آدا) خواهر خود را ازدواج کرد. ایدریه پس از 7 سال درگذشت و باز زنش بجای او نشست. داستان یادشده این نکته را تأیید می‌کند که شاهان هخامنشی بترتیبات درونی ممالکی، که تابع آنان بودند کاری نداشتند و هر کشور موافق قوانین و عادات خود اداره می‌شد.

Mohamad
02-19-2011, 03:24 AM
ارسس

متاسفانه در مورد این پادشاه هخامنشی هیچ مطلبی پیدا نکردم...

داریوش سوم

داریوش سوم (۳۸۰ - ۳۳۰ ق. م.) آخرین پادشاه هخامنشی بود و از اسکندر شکست خورد.

داریوش سوم، که او را در کتب پهلوی «دارا پسر دارا» خوانده‌اند فرزند آرسان بوده و آرسان پسر استن و نوهٔ داریوش دوم است. بنابراین داریوش سوم نسبش با فاصلهٔ سه نسل به داریوش دوم می‌رسد و بهمین جهت او را «پسر دارا» (فرزند داریوش دوم) گفته‌اند.

هنگامیکه در زمان اردشیر سوم دربارهٔ خاندان هخامنشی و شاهزادگان آن سخن می‌رفت نام داریوش بر زبان نمی‌آمد. به این معنی که او را بچیزی نمی‌شمردند و اردشیر سوم وقتی که می‌خواست برای استقرار حکومت خود شاهزادگان مزاحم را براندازد او را بیاد نیاورد.

داریوش در دستگاه هخامنشی چاپاری بود که فرمانهای شاهنشاه را به والیان و فرماندهان ایالات می‌رساند. در یکی از جنگهای روزگار اردشیر رشادتی از خود نشان داد که اردشیر او را «دلیرترین پارسیان» نامید و بقول ژوستن، تاریخ‌نویس معروف، او را والی ارمنستان کرد.

دربارهٔ اینکه او چرا به تخت شاهنشاهی نشست سخن بسیار گفته‌اند اما آنچه به حقیقت نزدیکتر می‌نماید این است که باگواس وزیر بزرگ دربار او را با هر حیله‌ای بود به روی کار آورد تا عملاً خودش فرمانروای مطلق باشد. زیرا باگواس گمان کرده بود که داریوش شاهزادهٔ زرنگی نیست و شاه نیرومندی نخواهد شد. اما هنگامی که داریوش بر اورنگ شاهنشاهی نشست به اشارات و نظرات باگواس توجهی نکرد و وزیر بزرگ که به خطای خود آگاهی یافته بود برآن شد که داریوش را از میان بردارد داریوش از این تصمیم باخبر شد و او را احضار کرد و جام زهری به او نوشانید.

آغاز پادشاهی داریوش سوم با شروع حکومت اسکندر پسر فیلیپ در مقدونیه تقریباً مقارن است و در سیر تاریخ، او مانند رقیبی است که سرنوشت برای اسکندر تراشیده‌است. داریوش سوم در سال ۳۳۶ ق. م. بر تخت نشست و سلطنتی را آغاز کرد که دوران کوتاه آن پر از وقایع بزرگ بود. پایان زندگی او در حقیقت پایان امپراتوری بزرگ هخامنشیان بود.