توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : اساطیر و افسانه هاي ایران
Mohamad
02-19-2011, 03:48 AM
اساطیر ایران
اساطیر ایران به مجموعهٔ اسطورههای ایرانیان اشاره میدارد. این اسطورهها مانند دیگر اسطورهها مجموعهای ایستا نبودند: با گذشت زمان و رخ دادن حوادث و داد و ستدهای فرهنگی با اقوام همسایه دگرگونیهایی در آنها پدید آمده و گاه حتی تغییرهایی اساسی و ماهوی در برخی از آنها صورت پذیرفته. اساطیر ایران در صورت باستانی خود بیشترین شباهت را با اسطورههای هندو دارند. فرهنگهای بومی آسیای غربی شامل آنِ نجد ایران و میانرودان تأثیرات شگرفی بر اساطیر ایرانی داشتهاند.
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/1/15/Homa.JPG
کلیات: افسانه آفرینش · اختربینی · باورهای عوام
موجودات مهم: ایزدها · امشاسپندان · دیوان
آفریدههای افسانهای: اشوزوشت · هما
مکانهای افسانهای: کنگدژ ·
منابع نوشتاری: اوستا · بندهشن ·
Mohamad
02-19-2011, 03:49 AM
پیش در آمد
ایرانیان شاخهای از اقوام هندواروپایی بودند که در هزارههای پیش از میلاد به فلات ایران در آمدند. ایشان، از میان اقوام اروپایی با هندوان نزدیکی بیشتری داشتندی. محققان بر این باورند که هندوایرانیان به صورتی قومی واحد میزیستند تا اینکه شاخهای به ایران و شاخهای به هند شدند. از این روست که صورت کهن اساطیر ایرانی شباهت بسیاری با صورتهای کهن اساطیر هندی میدارد. اسطورهشناسان گاه با کمک اساطیر قوم خویشاوند صورت کهن یا باستانی اسطورهای خاص را بازسازی میکنند. اثر هندوی که بیشتر از آثار هندو به کار اسطورهشناسی ایرانی میآید کتاب ریگودا به زبان سنسکریت است. با جایگیر شدن ایرانیان و هندوان در سرزمینهای نو سیر تکاملی اسطورههای تا-حد-زیادی-مشترکِ ایشان تفاوت یافت. اساطیر ایران از اسطورههای اقوام بومی نجد ایران و اسطورههای میانرودانی تأثیری زیادی پذیرفت. محققان این تأثیرها را در جایجای اساطیر ایرانی نشان دادهاند.
کهنترین نمونههایی که از صورت باستانی اساطیر ایران ماندهاست اشارههایی در اوستاست بهخصوص در یشتها. چون یشتها بیش از هر چیز مجموعهای سرودهای نیایشیاست اشارتهای مفصل به اسطورهها در آنها نیست. هر آنچه هست سربسته و کوتاه است. وانگهی تدوینکنندگان یشتها از آشنایی شنونده با شخصیتهایی که نام برده میشدند مطمئن بودند. به هر حال همین اشارات کوتاه، و البته نسبتاً پرشمار، سخت به کار میآید. از جمله به کمک آنها صورت کهن نام شخصیتها را اندر توان یافت.
مفصلترین متنها درباره اساطیر ایران در نوشتههای زرتشتی به زبان فارسی میانهاست. تدوین نهایی اکثر آنها در اوایل دوران اسلامیاست. ولی بیشترشان مبتنی بر متنهای اواخر دوران ساسانیاست که بعضاً مطالبی مربوط به وقایع پس از حملهٔ تازیان به ایران نیز به کتاب اضافه کردهاند . شماری از نامورترین این کتابها عبارتاند از بندهشن، دینکرد، گزیدههای زادسپرم و روایت پهلوی.
پس از آمدن اسلام به ایران، بسیاری از اسطورههای ایرانی کنار گذاشته شد یا حداقل از رونق و رسمیت افتاد؛ خصوصاً آنها که در تضاد یا تقابل با باورهای اسلامی/سامی بود. اسطورههای مربوط به خلقت، کردارهای ایزدان و کلاً یزدانشناسی نیروهای فراطبیعی، و پیشبینیهای مربوط به پایان جهان از آن جملهاست. برخلاف موارد ذکر شده، کردارهای شخصیتهای اسطورهای در قالب حماسه به فارسی نو انتقال یافت و تا اندازهٔ زیادی حفظ شد. چنان که بزرگترین اثر حماسی تاریخ ایران شاهنامه فردوسی در دوران اسلامی نوشته شدهاست. شاهنامه از نظر ادبی و حماسی بر همهٔ آثار دورانهای پیش برتری شگرف میدارد.
با آمدن اسلام به ایران اساطیر سامی با اساطیر ایرانی اندر آمیخت. حتی پارهای ایرانیان کوشیدند که نوعی رابطهٔ چه بسا همارزی میان شخصیتهای اسطورهای این دو چهارچوب کاملاً متفاوت برقرار سازند. پس زمان و مکان و شخصیتهای اسطورهای دو نظام اسطورهای ایرانی و سامی با هم خلط شد. مثلاً در اساطیر ایرانی پیشنمونهٔ انسان کیومرث است. در دوران اسلامی عدهای کیومرث را با آدم که نخستینِ مردمان در اساطیر سامیاست یکی دانستند.
در کنار اندرآمیختگی عجیب و چه بسا عمدی اساطیر ایرانی و سامی که با گذشت زمان فزونی مییافت، اساطیر ایرانی، بی پذیرفته شدنِ دستکم آگاهانه و عمدی عناصر اساطیر اسلامی، نزد اقلیت زرتشتی به حیات و تحول ادامه دادند. از مهمترین این تحولات تغییراتی بود که در پیشبینیهای مربوط به آخرالزمان صورت پذیرفت. اشارات به مهاجمان تازی و دین جدید فاتحان بیشتر شد. این هم در آثار پهلویای که پس از اسلام نوشته شدهاست دیده میشود و هم در آثار آتیای که زرتشتیان به پارسی تدوین کردند.
تا پیش از تحقیقات جدید، تاریخ ایران (به طور سنتی) از زمانهای دور با اسطورهها آغاز شدی و اندکاندک به پادشاهان تاریخی رسیدی و با تاریخی واقعی پیوند خوردی. با تحقیقات جدید و غلبهٔ دیدگاه انتقادی، بسیاری از شخصیتهای اسطورهای-حماسی وجههٔ تاریخی خود را از دست دادند و نزد مردمان شخصیتهایی «اسطورهای» یا حد اقل «نیمه-تاریخی» تلقی شدند. مثلاً شاهان پیشدادی که به طور سنتی نخستین شاهان ایران ( و در پارهای موارد جهان) دانسته شدندی امروز اسطورهای یا نیمه-تاریخی در شمار آیند. هنگامی که روایتی «اسطورهای» تلقی میشود خودبخود واقعیت تاریخی و عینی از آن سلب میشود. آنچه که امروز اسطوره خوانده میشود نزد پیشینیان واقعیتی ازلی و ابدی و مسلم بودی. تاریخنگاری مبتنی بر اسطوره--یا دستکم نوشتن تاریخ دیرین مبتی بر اسطوره-- خاص ایرانیان نبود بلکه آنِ همهٔ نظامهای فکری کهن بودی: تاریخ عالم را با خلقت آغاز کردندی و تا زمان حال ادامه دادندی.
Mohamad
02-19-2011, 03:49 AM
خدایان و نیروهای فراطبیعی
بنیان اساطیر ایرانی بر نبرد میان خوبی و بدی نهادهاست. اقوام هندوایرانی به دو رستهٔ کلی خدایان باور داشتندی: اهورهها [در منابع هندی اسورهها] و دیوان. خصلت این دو رستهٔ خدایان نزد ایرانیان و هندوان باژگونهٔ یکدیگر تحول یافت به این معنا که نزد هندیان اسورهها خدایان بد شدند و دیوان خدایان خوب؛ و نزد ایرانیان اهورهها خدایان نیک شدند و دیوان خدایان شرور. برای هردو گونهٔ خدایان قربانی کردندی. غرض از قربانی برای خدایان شرور، باج دادن به ایشان بود تا دست از سر مردمان بدارند. قربانی برای خدایان نیک در طلب یاری و برکت از ایشان رخ داد.
آفرینش
پس از بیهوشی اهریمن، اورمزد آفرینش گیتی را آغاز میکند. او از زمان بیکران زمان محدود یا کرانه مند را می آفریند تا در هنگام مناسب آفرینش را به حرکت درآورد و سپس آفرینش پدیدههای گیتی را آغاز کند. او در شش نوبتِ یک دوران مینوی، پیش نمونههای شش پدیده اصلی را می آفریند، که عبارتند از: آسمان، آب، گیاه، جانور، انسان و ....(از کتاب تاریخ اساطیری ایران نوشته ژاله آموزگار).
Mohamad
02-19-2011, 03:49 AM
ایزدان ایرانی
آنچه اقوام آریایی (هندوایرانی) را در هزارهٔ دوم پیش از میلاد از تمامِ اقوام جهان باستان متمایز میسازد آن است كه اینها برخلاف دیگر اقوام جهان هیچگونه عقاید بت پرستانه نداشتند بلکه خدایانشان عموما ذاتهایی بودند كه ما آنها را «مظاهر طبیعت» مینامیم. مهمترین خدايان آریایی خورشید، ماه، سیارات، آذرخش و طوفان بودند و عموما با القاب دَیوا (پارسی باستان: دَیوا-/daiva-٬ اوستایی:دَئیووا-/ daēuua-) و اَهورا (سانسکریت: اَسورا) مورد ستایش قرار میگرفتند. در فهرست زیر مهمترین ایزدان آریایی ایرانی آمده است.
http://arashshivatir.persiangig.com/image/2.bmp
Mohamad
02-19-2011, 03:50 AM
امشاسپندان
امشاسپندان، مهین ایزدانی هستند، که بازشناسانندههای وجود اهورامزدا هستند.این واژه به معنی جاودانان پاک یا مقدسان بیمرگ یا نامیرایان فزونیبخش است که از دو جز امشه به معنی جاودانی و بیمرگ و سپنته به معنی پاک و مقدس و فزونیبخش تشکیل شدهاست. امشاسپندان شش فروزه اهورامزدا هستند که هر کدام دارای مفهومی است که بخشی از عظمت خداوند یکتا را به آدمی میشناسانند و با شناخت و پیروی از این مفاهیم و ایزدان میتوان اهورا مزدا را درک کرد. همچنین گفته شده است به شش ایزد(فرشته) + اهورا مزدا(خدا) گفته میشود.
مطابق باورهای مذهبی زرتشتی، امشاسپندان، خداوند را در زمین برای گسترش صلح و عدالت یاری میکنند و هرکدام مسولیت محافظت از چیزی را بر عهده دارند و عبارتاند از (به فارسی امروز):
شش امشاسپندان عبارتاند از:
۱- وهمن یا وهومن: به معنی نیک اندیشی - پندار نیک
۲- اشه وهیشته(اردیبهشت): به معنی بهترین راستی
۳- خشتره وییریه(شهریور): شهریار گزیده - شهریاری دلخواه
۴- سپنته آرمیتی(سپندارمذ): به معنی فروتنی و بردباری مقدس
۵- هیوروتات(خرداد): به معنی رسایی و کمال
۶- امرتات(امرداد): به معنی بی مرگی و جاودانگی
لازم به ذکر است که در برخی از ادبیات دینی،امشاسپندان در جهان مادی دارای نقشی به عنوان نگهبان شش گروه از آفریدههای جهان هستند:وهمن نگهبان جانوران سودمند،اشه وهیشه نگهبان آتش،خشتره وییریه نگهبان فلزات، سپنته آرمیتی نگهبان زمین،هیوروتات نگهبان آب، امرتات نگهبان گیاهان.
همچنین یک روز از هر ماه و یکی از ماههای سال به نام آنها نامیده میشود.
۱- بهمن (وهمن) : روز دوم - ماه یازدهم
۲- اردیبهشت : روز سوم - ماه دوم
۳- شهریور : روز چهارم - ماه ششم
۴- سپنته آرمیئتی (سپندارمز=اسفند) : روز پنجم - ماه دوازدهم
۵- خرداد : روز ششم - ماه سوم
۶- امرداد : روز هفتم - ماه پنجم
Mohamad
02-19-2011, 03:50 AM
دیو
دیو به معنی خدا در نزد هندواروپایی ها بوده است و میباشد؛ اما، در ایران هم زمان با آغاز دوره مزدیسنی ، رهبران مذهب نوین این خدایان باستان هندواروپایی را نشان شرک و اهریمن تصویر کردند. با توجه به این که در هندوستان این تغییر دین پیش نیامد خدایان باستان همچونان محترم شمرده شده اند که بزرگ ترین این خدایان ایندیرا میباشد. در اروپا واژه دیو Dio همچونان معنی خدای خود را به صورت عام تا امروز نگاه داشته است به ویژه نزد قوم های لاتین . در پهلوی دِو و در هندی باستان دیو. واژه از ریشه دیو به معنی درخشیدن میباشد. همین ریشه به معنی فریب دادن نیز هست.
گروههای دیوان در اوستا
البته از دیدگاه کلی، دسته بندی دیوان در وندیداد ممکن است، اما این دسته بندی در هر مرحلهای به دستههای کوچک تری نیز تقسیم میشوند، و این بر اثر آن است که این جهان وهمانگیز و تابویی، یکسر جولانگاه آنان است. گروهی از این دیوان، اهریمنان بیماری و انتشاردهندگان انواع بیماریها هستند که شناخت آنان با آگاهیهای فعلی امکان ندارد، چون دیو کپس تی، یا دیوهای دریوی و دوی. از همین گروه گروه هستند دیوان سستی و تنبلی، چون کسویش به معنی ناتوانی دیو مرشَوَن به معنی فرتوتی، دیو نسو که دیو گند و لاشه است. و با این گند و تفعن کسانی را که مرده را لمس میکنند آلوده میسازد.
اوستا و مبارزه با دیوان
یسنای سی و دو بند یک تا سه: برای رسیدن به خوش بختی و بخشایش اهورا باید همه شما ای خویشان و هم کاران و یاران و نیز شما ای دیو پرستان رو به خدای یکتا آورید. پروردگارا باشد که همه پیامبر پیام تو باشیم و کسانی را که دشمن نام و راه تو اند از خود دور نگاه داریم. ای دیو پرستان و گم راهان شما و هواخواهان شما از گروه کج منشان و تیره دلانی هستید که مدت ها است کردار زشت شما در هفت کشور زمین بر همه آشکار است و به بدی شناخته شده اید.
دیوان و مازندران
برخی ریشه نام مازندران را آمیختهای از ماز به معنی بزرگ و نیز میانه ، ایندیرا و ان پس وند مکان حدس زدهاند و در نتیجه مازیندیران را به معنی جایگاه دیو بزرگ ، ایندیرا میدانند. گواه آن را هم این موضوع شاهنامه دانستهاند که در آن از مازندران به عنوان جایگاه دیو سفید نام برده است و نیز ایندیرا را کوهی دانسته است در میانه این سرزمین. بر پایه همین موضوع ملک الشعراء بهار بیت زیر را سروده است:
ای دیو سپید پای در بند
ای گنبد گیتی ای دماوند
دیو در آئین ایزدیان
خليل جندی رشو میگوید:« یکی از نقاط اشتراک ایزدی ها با مسلمانان، مسیحیان و یهودیان اعتقاد به هفت ملائکه است. در میان ایزدیان، برترین ملکه که همان ملک طاووس است جایگاه ویژهای دارد.»
به گفته وی، اعتقاد به سروری ملک طاووس در ادیان و آیین های سامی وجود ندارد و فقط در میان آیین های هند و ایرانی و ایزدی وجود دارد.
به گفته جمال نِبِز زبان شناس کرد، کلمه طاووس به احتمال بسیار زیاد از ریشه یونانی زئوس یا تئوس به معنای خدا گرفته شده است.
Mohamad
02-19-2011, 03:50 AM
اشوزوشت
http://www.tisfoon.net/images/0z9jod4xe0xxmvjw99y.bmp
اَشوزوشت (Ašō.zušta) یا مُرغ بَهمَن نام جغد افسانهای در اسطورههای ایرانی است که ناخن میخورد.
در اسطورههای ایرانی، اشوزوشت را اهورامزدا آفریده تا یاریگر نیروهای خوبی باشد. او اوستا میداند و هنگامی که گفتارهای اوستا را برمیخواند دیوها به ترس میافتند.
هنگامی که زرتشت ناخن خود را میگیرد، پیروان خوبی، بایستی ورد ویژهای بخوانند و افسونی بر این ناخنها قرار دهند. سپس اشوزوشت بایستی این ناخنهای افسونشده را بردارد و بخورد. اگر این کار صورت نگیرد این ناخنها به دست دیوهای مازَنی و جادوگران میافتند و آنها با استفاده از این ناخنها به اشوزوشت حمله خواهند کرد و او را خواهند کشت. این ناخنها باید در هر صورت شکسته و خرد شوند وگرنه دیوها و جادوگران از آنها به عنوان سلاح استفاده خواهند کرد.
نام اشوزوشت در زبان اوستایی به معنی «دوست حق» است. اشو در اوستایی به معنای حق و مقدس و واژهٔ زوشت به معنی (و همریشه با) دوست است. او را مرغ بهمن (وُهومَن) نیز مینامند.
وردی که باید از سوی دینداران خوانده شود اینست:
"ای مرغ اشوزوشت! از این ناخنها به تو آگاهی میدهم و آنها را ویژةٔ تو میدانم. باشد تا برای تو نیزهها و کاردهای بسیاری شوند، کمانها و تیرهای شاهینپر بسیار و فلاخنهای بسیاری شوند علیه دیوان مازنی.
Mohamad
02-19-2011, 03:50 AM
هما
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/fa/thumb/c/cb/Homa_2.jpg/252px-Homa_2.jpg
هما پرندهای است لاشخور. «هما» لاشخوری شبیه به یک شاهین عظیم است که در افسانههای ایران مثل ققنوس در اساطیر مصر و یونان صاحب کرامت است.
دمش لوزی شکل و بالهای دراز و باریک دارد.بیشتر در کوهستان و صخرههای مرتفع دیده میشود. این گونه بسیار کمیاب شدهاست. عدهای از ایرانیان معتقدند که هما پرندهای افسانهای و اساطیری است که وجود خارجی ندارد. در قصهها و متلهای ایرانی از هما به عنوان پرنده سعادت یاد شدهاست.
پرندهای که روی سر هر کس بنشیند خوشبخت خواهد شد. در قصههای عامیانه "کچل خوشبخت" در فرهنگ عامیانه فارسی از پرنده همای سعادت به عنوان پرندهای یاد شده که روی سر کچل مینشیند و او را شاه میکند. اگر کسی هم آن را بکشد و جگرش را بخورد مادام العمر هر بامداد زیر بالشش یک سکه طلا پیدا خواهد کرد.
در تخت جمشید که پایتخت هخامنشیان بودهاست دو مجسمه سنگی از هما پیدی شدهاست. این نشان میدهد که هما در زمان ایران باستان نیز پرنده سعادت بودهاست.
Mohamad
02-19-2011, 03:51 AM
کنگ دژ
http://www.tisfoon.net/images/lnckafr30st4rifd2im5.bmp
در اساطیر ایران، کَنگدژ، شهری/دژی در شرق ایران است. این دژ که سیاوش ساختهاست .در فرجامشناسی مزدایی اهمیت میدارد. پشوتن که یکی از جاویدانان است در گنگدژ به سر میبرد و در پایان هزارهٔ زرتشت با صد و پنجاه نفر مرد پرهیزگار از سوی کنگدژ خروج میکند. علاوه بر این در متنهای پهلوی، کیخسرو پس از دادن پادشاهی به لهراسب به گنگ دژ میرود.
مطابق اساطیر مندرج در متنهای پهلوی، کنگ دژ دارای دست و پای، همیشه گردان و بر سر دیوان بود. کیخسرو آن را در سیاوشگرد نزدیک ایرانویج به زمین نشاند. بر سر زمان «نشاندن» کیخسرو گنگدژ را بر سیاوشگرد میان محققان اختلاف است. عدهای معتقدند که این کار در آخرالزمان انجام میپذیرد یعنی کیخسرو شهر را بر سیاوشگرد «نشانَد» و عدهای معتقدند که کیخسرو در همان زمان گذشته گنگ دژ را بر سیاوشگرد «نشانْد».
در فارسی این نام به صورت کنگدز و کنگ دژ و هم با فاصلهٔ مجازی و هم بیفاصلهٔ مجازی آمدهاست.
کنگدژ در اوستا
به کنگدژ در اوستا هم اشاره شدهاست. صورت اوستایی این نام kangha است. در آبان یشت دو مورد اشاره به کنگدژ دیده میشود. یک بار در [کردهٔ چهاردهم] بند ۵۴ ذکر میشود که توس [بر پشت اسب] از آناهیتا طلب کامیابی در نبرد با پسران ویسه کرد و از وی در خواست که «در گذرگاه خْشَثْروسوکُ بر فراز کنگ بلند و اَشَون»[۹] پیروز شود و تواند سرزمینهای تورانی را برانداختن و اردویسور اناهیتا وی را کامیابی بخشید. در [کردهٔ پانزدهم] بند ۵۷ ذکر میشود که [اینبار] پسران ویسه خود در «گذرگاه خشتثروسوک بر فراز گنگ بلند و اشون» برای آناهیتا قربانی میکنند و از وی خواستار پیروزی بر توس و برانداختن سرزمینهای ایرانی میشوند لیکن اردویسور اناهیتا به ایشان کامیابی نبخشید. توجه شود که توس بر پشت اسب درخواست پیروزی در کنگ دژ کرد و پسران ویسه در خود کنگدژ برای اناهیتا قربانی کردند.
کنگ دژ در شاهنامه
در شاهنامه هم از شهر گنگ و هم از کنگدز یاد شدهاست و ایندو دو مکان کاملاً متفاوتاند. اولی یکی از شهرهای مهم توران است و دومی دزیاست آن سوی دریاها در ماورای توران. با این حال ایدر از هر دو آنها یاد شود.
شهر کنگ
کنگ یکی از شهرهای مهم توران است. اولین اشاره به «کنگ» در داستان سیاوش است و هنگامیاست که افراسیاب پس از گردن نهادن بر فرستادن صدتن از خویشانشان به عنوان گروگان به ایران، لشگر بر گرفته به کنگ میرود.پس از آن چون سیاوش به توران میرود افراسیاب در شهر کنگ پیاده به پیشوازش میرود.
در جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب، افراسیاب که در ایران از لشگر کیخسرو هزیمت مییابد به آن سوی جیحون در توران عقبنشینی میکند و از آنجا به کنگ میرود. کیخسرو هم سپاه بر آب گذراند و به توران شود و افراسیاب باز از گنگ خارج میشود و پس از چند کشواکش باز به کنگ عقبنشینی میکند و تورانیان برای دفاع از کنگ آماده میشوند: به دیوار عراده بهر پای میکنند، جاثلیق بر میآورند و الخ. و ایدر اصطلاح دز نیز به کار میرود اما مراد از دز شهر کنگ «کنگدز» نیست. پس از نبردی چند ایرانیان کنگ را میگشایند و افراسیاب از راهی زیر زمینی از شهر میگزیرد و راه بیابان میگیرد.
از این شهر کنگ با صفتهای بهشت و گزین یاد شدهاست. یک بار هم اصطلاح کنگ افراسیاب برای این شهر به کار رفتهاست.
کنگ دز
در شاهنامه به ترکیب خاص کنگدز نخستین بار در بخش «جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب» اشاره میشود و آن هنگامیاست که افراسیاب در شهر کنگ سنگر گرفتهاست و جهن فرزند افراسیاب نزد کیخسرو پیام پدر میگزارد و از قول وی میگوید که چون روزگارش تنگ آید به فرمان یزدان چون ستاره به آسمان میرود و به دریای کیماک بر بگذرد و لشگر و کشور کیخسرو را گذارد و خود به کنگدز رود و آرمد و هیچ کس از شاه سپاه ورا نخواهد دید. این کنگدز که افراسیاب از آن یاد میکند جایی بسیار دور بودهاست و کمی در پایین به آن پرداخته خواهد شد. به هر حال پس از فتح شهر کنگ به دست ایرانیان افراسیاب آواره میشود و چون مساعدتی از خاقان چین نمیبیند به کنگدژ میرود.
سیاووشگرد و کنگدژ
در شاهنامه شهری که سیاووش در توران بنا میکند سیاووشگرد نام دارد. و این سیاووشگرد و کنگ و کنگدز همه مکانهایی متفاوتاند.
در مورد شهر کنگ چنان که گفته آمد افراسیاب در آن به پیشواز سیاوش آمد پس سیاوش بانی آن نتواند بود دیگر اینکه مثلاً سیاوش که در سیاووشگرد به سر میبرد پس از دیدن خوابی طلایه سوی کنگ گسیل میدارد. علاوه بر این در داستان «جنگ بزرگ کیخسرو و افراسیاب» کیخسرو پس از گشادن گنگ از گنگ گزین راه چین بر میگیرد تا به شارستان پدر میرسد.
در یکی نبودن کنگدز و سیاووشگرد هم در بخش کنگدز توضیحات بسنده گفته آمد.
جایگاه گنگ دژ
منابع مختلف بر سر در مشرق بودن جایگاه کنگدژ همنگرند. در کتاب مینوی خرد، یکی از کتابهای پارسی میانه که مجموعهای از پرسشهای «دانا» از مینوی خرد است و صورت پازند آن به دست ما رسیدهاست، «دانا» مشخصاً از مینوی خرد پیرامون مکان کنگدژ میپرسد و پاسخ میشنود که کنگ دژ در مشرق نزدیک دریاچهٔ سدویس در مرز ایرانویج واقع است.
جایگاه کنگدژ در شاهنامه
کنگدژ شاهنامه در توران نیست و از توران هم آن سوتر بودهاست. مکانهای جغرافیایی که در راه کنگدژ این کنگدز بودهاست یا به نحوی با آن ارتباط داشتهاند از قرار زیر است:
کوه اسپروز
ماچین و چین
مکران
دریای کیماک
آبزره
Mohamad
02-19-2011, 03:51 AM
سیمرغ
http://asamistudio.com/illust/illust3/phoenix.jpg
سیمُرغ نام یک چهرهٔ اسطوره ای-افسانهای ایرانی است. او نقش مهمی در داستانهای شاهنامه دارد. کنامش کوه اسطورهای قاف است. دانا و خردمند است و به رازهای نهان آگاهی دارد. زال را میپرورد و همواره او را زیر بال خویش پشتیبانی میکند. به رستم در نبرد با اسفندیار رویین تن یاری میرساند و... جز در شاهنامه دیگر شاعران پارسیگوی نیز سیمرغ را چهرهٔ داستان خود قرار دادهاند. از آن دستهاست منطق الطیر عطار نیشابوری.
سیمرغ در دوره ساسانی
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/fa/thumb/1/1c/Senmurv-c.svg/599px-Senmurv-c.svg.png
سیمرغ، نشان شاهنشاهی ساسانی
نشان سیمرغ (به انگلیسی:Senmurv) نگاره ایست با ساختاری پیچیده؛ مرغی افسانهای با دُم طاووس، بدن عقاب و سر و پنجههای شیر. نشان سیمرغ در دوره ایران ساسانی، بر بسیاری از جاها و ظرفها نقش بسته و شاید نشان رسمی شاهنشاهی ایران بوده باشد. نگارههای کشف شده بر بخش غربی دیوار افراسیاب ، در شهر سمرقند، شاه یا شاهزادهای را نمایش میدهند که همان طرح، همانند جامه خسرو پرویز بر دیوار طاق بستان، روی جامه اش نقش بسته. پژوهشگر نگارههای دیوار افراسیاب، پروفسور مارکوس موده، (استاد انستیتوی باستانشناسی و هنر شرقی دانشگاه مارتین لوتر آلمان) در پژوهش خود یادآور شده که به دلیل وجود این نگاره بر پیکره خسرو بر طاق بستان، ممکن نیست نشانی ساده بوده باشد، او همچنین شبیه بودن کلاه در این دوپیکره را دلیل دیگری بر مهم بودن شخصیت گمنام نقش بسته بر دیوار افراسیاب میداند و در ادامه به این نتیجه رسیده که نگاره سیمرغ، به احتمال بسیار پیکر یزدگرد سوم آخرین شاه ساسانی را نشان میدهد، چون تاریخ تقریبی ساخت آن نگارهها با سالهای پایانی شاهنشاهی ساسانی منطبق، و همچنین از بین یکصد پیکره نقش بسته بر آن دیوار، تنها یک نفر جامه اش به این نشان آراستهاست. جامه ابریشمی (یا کفتان) دیگری از پایان دوره ساسانی در موزه سرنوچی پاریس با همان نقش به نمایش گذاشته شده. شماری تکه پارچه ابریشمی، کاشیها و ظرفهای سیمین و زرین آن دوران نیز، سیمرغ را در همان قالب و همان نقش نشان میدهند.
پیشینه
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/a/a8/Textile0001.jpg
سیمرغ بر پارچه ابریشمی منجوق دوزی شده از عهد ساسانیان
پیشینه حضور این مرغ اساطیری در فرهنگ ایرانی به دوران باستان میرسد. آن چه از اوستا و آثار پهلوی بر میآید، میتوان دریافت که سیمرغ، مرغی است فراخ بال که بر درختی درمان بخش به نام «ویسپوبیش» یا «هرویسپ تخمک» که در بردارندهٔ تخمهٔ همهٔ گیاهان است، آشیان دارد. در اوستا اشاره شده که این درخت در در دریای «وروکاشاً» یا «فراخکرت» قرار دارد. کلمهٔ سیمرغ در اوستا به صورت «مرغوسئن» آمده که جزء نخستین آن به معنای «مرغ» است و جزء دوم آن با اندکی دگرگونی در پهلوی به صورت «سین» و در فارسی دری «سی» خوانده شدهاست و به هیچ وجه نمایندهٔ عدد ۳۰ نیست؛ بلکه معنای آن همان نام «شاهین» میشود. شاید هدف از این واژه (سی) بیان صفت روحانیت آن مرغ بودهاست.
سیمرغ پس از اسلام هم در حماسههای پهلوانی هم در آثار عرفانی حضور مییابد. سیمرغ در شاهنامهٔ فردوسی دو چهرهٔ متفاوت یزدانی (در داستان زال) و اهریمنی (در هفت خوان اسفندیار) دارد. زیرا همهٔ موجودات ماوراء طبیعت نزد ثنویان (دوگانه پرستان) دو قلوی متضاد هستند. سیمرغ اهریمنی بیشتر یک مرغ اژدهاست، فاقد استعدادهای قدسی سیمرغ یزدانی است و به دست اسفندیار در خوان پنجمش کشته میشود. ورود سیمرغ یزدانی به شاهنامه با تولد «زال» آغاز میشود.
«سام» پدر زال فزمان میدهد فرزندش را که با موهای سپید به دنیا آمده در صحرا رها کنند تا از بین برود. سیمرغ به سبب مهری که خدا در دلش میافکند، زال را به آشیانه میبرد و میپرورد. سرانجام وقتی سام به دنبال خوابی که دیدهاست به پای البرز کوه (جایگاه سیمرغ) به سراغ زال میآید، سیمرغ بعد از وداع با زال پری از خود را به او میدهد تا به هنگام سختی از آن استفاده کند. سیمرغ دو جا در شاهنامه کمکهای مهمی به زال میکند. یکی به هنگام به دنیا آمدن رستم که به علت درشت بودن تولدش با مشکل مواجه شدهاست و سیمرغ با چاره جویی به هنگام، این مشکل را بر طرف میکند. دیگری به هنگام جنگ رستم و اسفندیار است که رستم ناتوان از شکست دادن اسفندیار با روشی که سیمرغ به وی میآموزد موفق میشود اسفندیار را در نبرد مغلوب کند. سیمرغ هم چنین زخمهای بدن رستم و رخش را درمان میکند.
اگرچه در شاهنامه سیمرغ به منزلهٔ موجودی مادی تصویر میشود، اما صفات و خصوصیتهای کاملاً فرا طبیعی دارد. ارتباط او با این جهان تنها از طریق زال است. به یکی از امشاسپندان یا ایزدان یا فرشتگان میماند که ارتباط گهگاهشان با این جهان، دلیل تعلق آنها با جهان مادی نیست. سیمرغ در دیگر متون اساطیری فارسی هم چون «گرشاسب نامه» اسدی توسی، چهرهای روحانی و فرا طبیعی ندارد. اصولاً جز در بخش اساطیری شاهنامه، بعد از اسلام ما متن اساطیری به معنای حقیقی کلمه نداریم، به همین سبب است که سیمرغ تنها با شخصیت و ظرفیت بالقوه تاویل پذیری اسطوره ایش که در شاهنامه ظاهر میشود، به آثار منظوم و منثور عرفانی فارسی راه مییابد و از طریق شخصیت رمزی خود در عنصرهای فرهنگ اسلامی جذب میگردد. اما روشن نیست که دقیقاً از چه زمانی و به دست چه کسی سیمرغ صبغهٔ عرفانی گرفتهاست.
پس از شاهنامهٔ فردوسی کتابهای دیگری نیز در ادبیات فارسی هست که در آنها نشانی از سیمرغ و خصوصیاتش آمدهاست. از جملهٔ آنها کتابها و رسالههای زیر را میتوان بر شمرد: رسالة الطیر ابن سینا، ترجمهٔ رسالة الطیر ابن سینا توسط شهاب الدین سهروردی، رسالة الطیر احمد غزالی، روضة الفریقین ابوالرجاء چاچی، نزهت نامهٔ علایی (نخستین دانش نامه به زبان فارسی)، بحر الفواید (متنی قدیمی از قرن ششم که در قرن چهار و پنج شکل گرفته و در نیمهٔ دوم قرن ششم در سرزمین شام نوشته شدهاست) و از همه مهم تر منطق الطیر عطار.
منطق الطیر عطار داستان سفر گروهی از مرغان به راهنمایی هد هد به کوه قاف برای رسیدن به آستان سیمرغ است. هر مرغ به عنوان نماد دستهٔ خاصی از انسانها تصویر میشود. سختیهای راه باعث میشود مرغان یکی یکی از ادامهٔ راه منصرف شوند. در پایان، سی مرغ به کوه قاف میرسند و در حالتی شهودی در مییابند که سیمرغ در حقیقت خودشان هستند. اکثر محققان ادبیات، از جمله «دکتر شفیعی کدکنی» بر این باورند که در این داستان، سیمرغ رمزی از وجود حق تعالی است. سیمرغ رمز آن مفهومی است که نام دارد و نشان ندارد. ادرک انسان نسبت به او ادراکی است «بی چگونه». سیمرغ در ادبیات ما گاهی رمزی از وجود آفتاب که همان ذات حق است، نیز میشود. ناپیدایی و بی همتا بودن سیمرغ، دستاویزی است که او را مثالی برای ذات خداوند قرار میدهد.
سیمرغ یا جبرئیل؟
http://blog.15mehr.com/wordpress/wp-content/uploads/2008/05/simorgh.jpg
پژوهشگر دیگر ادبیات، «دکتر پورنامداریان»، بر این باور است که در این داستان، سیمرغ در حقیقت رمز «جبرئیل» است. چرا که تقریباً تمام صفات سیمرغ در وجود جبرئیل جمع است. صورت ظاهری آنها (بزرگ پیکری،شکوه و جمال، پر و بال) به هم شباهت دارد. بنا بر آیهٔ یک سوره «فاطر» فرشتهها بال دارند. در داستان زال و سیمرغ، سیمرغ واسطهٔ نیروی غیبی است و زال هم سیمایی پیامبر گونه دارد. این ارتباط بی مانند به ارتباط جبرئیل (فرشتهٔ وحی) و پیامبران نیست. شبیه داستان پرورش کودک بی پناه توسط سیمرغ در مورد جبرئیل در فرهنگ اسلامی وجود دارد.
جبرئیل نگهدارندهٔ کودکان بنی اسرائیل است که مادرانشان آنها را از ترس فرعون در غارها پنهان کردهاند. مشابه عمل التیام بخشی زخمهای رستم توسط سیمرغ را، در فرهنگ اسلامی در واقعهٔ شکافتن سینهٔ رسول خدا در ارتباط با واقعهٔ معراج میبینیم. هم چنان که سیمرغ بر درخت «هروسیپ تخمک» آشیان دارد، جبرئیل نیز ساکن درخت «سدرة المنتهی» است.
سیمرغ گاهی با مرغان اساطیری دیگر مثل «عنقاً» خلط میشود. عنقا از ریشه «عنق» و به معنای «دارندهٔ گردن دراز» است. وجه مشترک سیمرغ و عنقا «مرغ بودن» و «افسانهای بودن» است. در واقع عنقا یک اسطورهٔ جاهلی عرب است و سیمرغ یک اسطورهٔ ایرانی. شباهتهای گفته شده باعث شده که در ذهن شاعران و نویسندگان این دو مرغ اسطورهای گاهی به هم مشتبه شوند، حال آن که درحقیقت دو خاستگاه متفاوت دارند.
http://www.iranhealers.com/aks/afsaneh/simorgh.jpg
Mohamad
02-19-2011, 03:53 AM
خره
دکتر احمدتفّضلی در تعلیقاتی که برای کتاب پهلوی مینوخرد آورده در مورد خر سه پای اساتیر کهن ایرانی می نویسد: "وصف این موجود اساتیری در کتاب پهلوی بندهش با تفضیل بیشتری آمده است: بنا بر این روایت این خر که در میان دریای فراخکرد (اقیانوس) قرار دارد دارای سه پا وشش چشم ونه خایه (=گُند) ودو گوش ویک شاخ است. سرش کبود وتنش سپید است، خوراکش مینویی و خود او مقّدس است. از شش چشم او دو تا در جای پشم و دوتا بر نوک سر ودو تا بر کوههً اوست. با آن شش تا چشم "سیژ" (= خطر) بد را مغلوب میکند و می زند و از آن نه خایه، سه تا بر سر و سه تا بر کوهه و سه تا در داخل طرف پهلوی اوست و هریک از خایه ها به اندازهً یک خانه است و خود او به اندازهً کوه خونونت (کوه درخشان) است. هریک از آن سه پا هرگاه که برزمین نهاده باشد با اندازهً هزارمیشی که گردهم آمده و نشسته باشند، جای میگیرد.خرده پای او (بالای ُسّم) به اندازه ای است که هزارمرد بااسب و هزار گردونه از آن می گذرند. آن ده گوش او کشور مازندرها رابگرداند وآن یک شاخ او زرین گونه و دارای سوراخ است و هزارشاخ دیگر از آن روییده است که بعضی به بلندی شتر وبعضی به بلندی اسب و بعضی به بلندی گاو و بعضی به بلندی خر، بزرگ و کوچکند. با آن شاخ همه" سیژ" (= خطر) بد جدال کننده را بزند و درهم شکند. هرگاه آن خر گرد دریا بیاید و گوشش را بجنباند تمام آب فراخکرد به لرزه می افتد و ناحیهً میانی دریا به حرکت در می آید.وقتی این خر بانگ کند همهً مخلوقات آبی اورمزدی آبستن شوند و همه جانوران موذی آبی آبستن وقتی آن بانگ را بشنوند، ازفرزند عاری شوند. وقتی در دریا ادرار کند،همه آب دریا پاک شود. به این دلیل است که همهً خران وقتی آب را میبینند در آن ادرار میکنند. در دین گوید که اگر خر سه پا پاکی به آب نداده بود، همه آبها تباه شده بود و تباهیی که گنامینو (=اهریمن) بر آب برده بود،سبب نابودی مخلوقات اورمزد میشد. تیشتر آب دریا را از دریا به یاری خر سه پا میستاند. و پیداست که عنبر سرگین خرسه پا است. گرچه بیشتر خوراک او مینویی است، با اینهمه آن نم و غذای آب از سوراخها وارد تن او میشود و وی آن را با بول و سرگین به بیرون می افکند." استوره خرسه پای مقدّس ونورانی بی شک درعهد ساسانیان شکل کنونی آنرا به خودگرفته است، چرا که پیش ازعهد آنان خبری از چنین موجود استوره ای به میان نیامده است. ولی بی شک این موجود استوره ای جرثومه های تاریخی خود را درقرهنگ اساتیری و دینی کهن ایرانیان داشته است. و این موجود اساتیری از جنبه تاریخی و قدوسی اش در اصل جز نماد و سمبل خود همان گئوماته زرتشت (گوتمه بودای) زرین مو و پاک کردارنبوده است. چراکه به وضوح پیداست این نام مرکب است از خر (بزرگ)،سه، پا یعنی مرد بزرگی که سه پا قد دارد، یا تحریفی از ترکیب کرپ (اندام) و سه میباشد که در هردو حال آن دارندهً تن سه برابر میباشد که آن با آلقاب رسمی گئوماته زرتشت یا همان بودای بلخ وبامیان یعنی سمردیس خبر هرودوت و تنائوکسار خبر کتسیاس که به ترتیب بهمعنی دارندهً کالبد سه برابر آدن معمولی و بزرگ تن میباشند کاملاً مطابقت دارد. پس این خر سه پای استوره ای نظیر همزاد خویش یعنی سرو اساتیری کاشمر (یعنی سرو بسیار درخشان) در اصل موجودی به جز چهارپای اساتیری نماد زرتشت (دارندهً تن زرین) یا همان بودا (مُّنور) نبوده است: چنانکه خواهیم دید نام زرتشت با کلمه شترزرین و نام بودا با فیل سفید همراه میشده است.در اسطیر یهود و مسلمین این خر اساتیری (در واقع بزرگ مرد تاریخی) با جاویدانیهای زرتشتی، مسیحی، اسلامی پیوند دارد چه خود زرتشت تحت سه نام درخت ون جوت بیش (سرو دارندهً سرودهای فراوان) و زرتشت و بودای پنجم بوداییان جزو جاودانیهای زرتشتین و بوداییان میباشد و تنها در افواه عوام و اساتیر عامیانه نماد آن به صورت ستوری عظیم تصّور گردیده است. در مورد رابطهً سرو کاشمر(سرو بسیاردرخشان) و زرتشت گفتنی است که طبق تواریخ و اساتیر یونانی و ایرانی و ارمنی زرتشت از سئورومتهایی بوده که به نام دوراسرو یعنی صربهای دوردست نامیده می شده اند و آنان همانا سرماتهای آنتایی یعنی صربهای دوردست ، اسلاف بوسنیهای کنونی بوده اند؛ گفتنی است که خود نام بوسنی درزبان صربو کرواتها (اعقاب سئوروماتها) معنی کناری و دور دست را میدهد. سئوروماتها (سرماتها) یعنی اسلاف صربوکرواتای باستان که در کنارمصب رود ولگا سکونت داشته اند همان قوم سئیریمهً اوستا و قوم سلم شاهنامه هستند که قوم برادر و خویشاوند ایرانیان به شمار میرفته اند. طبق گفته هرودوت ایشان به جهت زبان دوم خویش یعنی زبان آریائیان اسکیتی، ایرانی محسوب میشدند. در اساتیر مربوط به جاودانان ونجات دهندگان زرتشتی که در تورات، کتاب عزرا (امدادگر)خصوصاً روایات اسلامی از ایشان یادشده صراحتاً از خر (بزرگ) همراه "عزرا" (ائثره یعنی زرتشت سپیتمان یا سئوشیات نسل وی به معنی سودرسان و امدادگر) صحبت به میان آمده است ؛ همانکه در روایات عامیانهً عهد اسلامی خر دجّال (یعنی بزرگ فریبنده و مکّار) معرفی شده است: طبق تاریخ طبری عزرا و خرش میمیرند ولی بعد از گذشت یک قرن به زندگی عادی برمیگردند بدون اینکه زمانی بر عمرایشان بگذشته باشد. درکتاب عزرای تورات به صراحت از پیوستگی عزرا با دربار هخامنشیان و فرهنگ ایرانی سخن رفته است. طبق این کتاب عزرا روحانی مقدّس و مورد اعتماد کامل درباراردشیر درازدست بوده است که این تفسیر یهود از مقام روحانی زرتشت و سئوشیانت ایرانیها بوده است.این موضوع وقتی کاملاً برملا میشود که شجره نامهً عزرای تورات ذکر میگردد چه معانی نام نیاکان وی به ترتیب با معانی نام سه سئوشیانت موعود زرتشتیان که هر سه از نطفهً وی به شمار می آیند، مطابقت دارند: سرایا (سرور خدایی) همان اوخشیت ارته (پرورندهً قانون مقدّس خدایی)است. عزاریا (خداشنو) همان اوخشیت نمنگهه (پرورانندهً نماز)است و سرانجام هیلکایا (دارای سهم خدایی) مطابق است با استوت ارته (یعنی مظهر و پیکر قانون مقدّس خدایی) که سومین سئوشیانت(سودرسان جهانیان) میباشد.بی تردید این مطابقتها تصادفی نبوده وبر اثر تاًثیرعامدانهً فرهنگ یهود ازفرهنگ قرادستان ایرانی ایشان پدید آمده اند.
در روایتی که طبری در تاریخ معتبر خویش در باب مردن و دوباره زنده شدن عزرا (مددرسان، سودرسان، دراصل ائثره زرتشت و یا همان سئوشیانت سوم زرتشتیان) و خر اساتیریش پس از صد سال آورده شده ، بی تردید اشاره به جاودانگی سئوشیانت سوم زرتشتیان یعنی استوت ارته (مظهر و پیکر قانون مقدّس خدایی) ویا خود زرتشت و خر استوره ای بزرگ همراه وی می باشد.گواه صادق این امر همراه بودن عیسی مسیح (منجی تدهین شدهً مسیحیان) با خری معمولی است که به تاًًّثر ازفرهنگ سئوشیانتهای ایرانی پدید آمده است. پیداست که خر سه پا از سوی دیگر با نهنگ دریایی(وال) مطابقت داده می شده که ایرانیها شناخت مبهمی از آن داشته اند. و خود واژه نهنگ نیز در پیش ایرانیان هم شامل انواع بزرگ مارمولکها و تمساحها یعنی کرپاسه ها و هم شامل والهای بزرگ دریایی میشده است و از همینجاست که خر سه پا (کرپاسه) موجود بزرگ دریاها به شمار آمده است. پس نام خر سه پا در پیش عوام میتوانست حتّی کرپسه (خرپسه) به تعبیری خری که از پس خود خرما می اندازد مفهوم گردد و از روی همین تداعی معانیها بوده که خر سه پا یا خرپاسه (در اصل یعنی دارندهً تن سه برابر) از سویی نماد زرتشت و از سوی دیگر موجود بزرگ دریایی (یعنی وال) و از سوی دیگر به شکل ستوری که خر نامیده میشود، تصوّر گردیده است. درمجموع معلوم میشود که خر بزرگ دجّال در ایران دورهً اسلام همان خر سه پای زرتشتیان دوره ساسانی بوده و مفهوم عامیانهً از تداعی معانی خرپاسه (خرپسه) به خری که از پس خود خرما می اندازد حلقه واسط تبدیل استوره خر سه پا به استوره خردّجال بوده است. در پایان روایات اساتیری مربوط به خر دجّال را از فرهنگ عامیانهً مردم ایران تاًلیف صادق هدایت می آوریم:" خردجّال در روایات اسلامی چنین معرفی شده است: دجّال (بسیارمکّار) پالانی دارد که هرشب می دوزد و صبح پاره میشود، روزی که دنیا آخر میشود خردجّال ازچاهی که در اصفهان ( به معنی جایگاه اسبان و سواران) است و چندان دور از دخمه گئوماته زرتشت در روستای سکاوند نهاوند، بیرون می آید هر مویش یک جور ساز میزند. از گوشش نان یوخه میریزد و به جای پشکل، خرما می اندازد. هرکس که به دنبال وی برود به دوزخ خواهد رفت.در مجمع النورین آمده: ازهمه الاغها بدتر خردجّال است که ملعون روز خروجش بر آن سوارمیشود. رنگ آن سرخ است، چهاردست و پایش آبی است. سرو کلّه آن به قدر کوه بزرگی میباشد.پشت او موافق سر اوست. گامی که برمیدارد نزدیک شش فزسخ را طی میکند. این روایت زبدة المعارف بود. ازموی مکّار صدای ساز به گوشهای مردم میرسد. سرگین که می اندازد انجیر و خرما به نظرمی آید. قّد خود دجّال بیست ذرع است. در فرق سر دو چشم دارد و شکاف چشمها به طول و درازی اتّفاق افتاده، یک چشم او کور است. صورت دراز و آبله بر صورت دارد." پس در مجموع معلوم میشود که قامت سه گام زرتشت که در مجسمه بودای پنجاه و دو متری بامیان بلخ به طور بسیار اغراق آمیز نشان داده شده بود به همراه موضوع جاودنی به شمار آمدن وی و همراه شدن او با سئوشیانت آخر (امام زمان)- که از نسل و نطفهً خود زرتشت به شمار می آید- زیربنای استوره شیعی خردجّال را تشکیل می داده است. و بقیّه روایات مربوط به وی ازوجه اشتقاقهای عامیانهً عناوین زرتشت- بودا بدان اضافه گردیده و از این طریق با بزرگترین موجود کرهً زمین یعنی وال (نهنگ دریایی، خرای اوستا) مربوط شده است. در این رابطه از ماهی جنگندهً اوستایی دیگری به نام کَره ماهی یعنی ماهی بُرنده نیز سخن به میان آنده که باید کوسه ماهی منظور باشد. سر انجام باید گقت که نام عزرای تورات اساساً هم به جای سوشیانت/سروش/نبو، نیسروچ و ایسی مو بابلیان(ایزد دعا و نماز و اسم اعظم) هم به جای خود زرتشت بوده است چه این نام که به اوستایی به صورت ائثره آمده و به معنی آموزگار وتعلیم دهنده است ، لقبی برخود زرتشت بوده است و فیل سفید و خر درخشان و بور منسوب به وی در واقع از ترجمهً نام زرتشت به دارنده شتر زرین حادث شده است. یعنی همین شتر نهفته در نام زرتوشترا (زرتشت) که تبدیل به خر دجّال و فیل سفید بودا شده است. پس در مجموع عزاریا(خداشنو= اسماعیل) یا همان عزرای تورات(مطابق آیهً 31سورهً توبهً قرآن عزیر معروف به پسر خدا) و خرش (بزرگ همراهش) بیشتر نه به عنوان نجات دهنده یهود وزرتشتیان (سئوشیانت)، بلکه به جای یاور بزرگ همراه وی یعنی زرتشت آمده اند که روایات شیعی این نقش اورا در استوره دجّال و خر وی مسخ نموده و او را پیش در آمد دروغین مهدی موعود (سئوشیانت سوم زرتشتیان) وانمود کرده اند.
نام سپیتوره کتب پهلوی که در اساتیر زرتشتی به جای کورش (قوچ) یا همان زرتشت نیمه شرقی فلات ایران یعنی بودا می باشد، لفظاً به معنی دارندهً فیل سفید یا برهً سفید است. همین فیل بودا و آن شتر زرتشت و نماد خر سه پای یعنی بزرگی که سه پا قدّ دارد، جمعاً استوره خر دجّال (=بردیه دروغین، گئوماته زرتشت) را تشکیل می دهند. بسیار قابل توجه است که نام دجّال در اساتیر اسلامی صاعد (بالارو، بلند) فرزند صید ذکر شده که مطابق با یکی از القاب مهّم زرتشت فرزند سپیتمه در منابع یونان باستان یعنی اوستانس یعنی بلند شده و دانای بلند قامت میباشد. نگارنده در تحقیقات آتی خویش بدین نتیجه رسیده است که از دجّال(در اصل به معنی خدای باران) در اصل خدای رعد و باران و توفان و غلات و احشام بین النهرین باستان یعنی داگون(از ریشه داج عربی یعنی باران و. آب) یا آداد (تندر)، هودها(هاروت، ایزد باران و توفان کاسیان،هود قرآن) و روح القدوس انجیلها که آخرین ایزد منجی تثلیث معروف بابلیها یعنی انکی، مردوک و آداد مراد بوده است. از این مطلب مفصلاً در جلد چهارم این مجموعه سخن رفته است. نام عربی دیگر این خدای توفان و رعد و باران در اساتیر اسلامی شیعی سفیانی (یعنی خدای گردو باد و توفان یا صاحب استر تیز رو) ذکر گردیده است.
Mohamad
02-19-2011, 03:54 AM
کرشپتر
بجز سیمرغ ، سایر پرندگانی که در اوستا از آنها نام برده شده یکی کرشپتر، پرنده تیزپروازی است که گفته های اشو زرتشت را در اطراف می پراکنده است.
در کتاب پهلوی بندهش در مورد مرغ کرشیپتر (لفظاً یعنی تیزپرواز و یا دارای دم دو شاخه و شیاردار) آمده: " در باره مرغ کرشفت (همان کرشیپتر اوستا) گوید که سخن داند گفتن و دین به ور جمکرد (قلعه ویرانه کوهستانی لیلی داغی در نزدیکی شهر مراغه) او برد و رواج بخشید. بدانجا اوستا را به زبان مرغ خوانند." نظر به دم دو شاخه و شیاردار پرستو و فراوانی آن درسمت مراغه و همچنین تقدیس گردیدن و تیزپروازی آن، در اصل از کرشفت (کرشیپتر) باید همان پرستو منظور بوده باشد.
چخرواک
چخرواک (چرخ آواز) را به سادگی می توان با سغیرجیق (چغیرجیک) آذریها یعنی سار مطابقت داد چه درکتب پهلوی وی از نظر بزرگی و رنگ سیاهش با کرشیپتر (پرستو) مقایسه گردیده است. این پرنده هم درایران به نوعی گرامی و مقدّس شمرده میشود.
Mohamad
02-19-2011, 03:54 AM
چمروش پرنده ای میهن پرست و دشمن انیران
درمورد مرغ چمروش (چینامروش) یعنی پرنده بسیار برچیننده وکشنده در کتاب پهلوی بندهش میخوانیم: " در باره چمروش مرغ گوید که به سر کوه البرز، هر سه سال، بسیاری از مردم سرزمینهای انیرانی گردآیند برای رفتن به سرزمینهای ایرانی، برای زیان رسانیدن، کندن و نابودکردن جهان.آنگاه که بُرزیزد(ناهید) از آن ژرف دریای ارنگ (مازندران) برآید، آن چمروش مرغ را بر ایستاند بربالست همه آن کوه بلند، تابرچیند همه مردم سرزمینهای انیران را بدانسان که مرغ دانه را."مهردادبهار درتوضیح مرغ چمروش می افزاید: "چمرو در اوستا نام مردپرهیزکاری است." این نام اوستائی را میتوان دارای روش چینندگی وقضاوت معنی نمود که این خود اصل چمروش را با سیمرغ یکی میگرداند. می دانیم که شاهنامه فردوسی هم مکان سیمرغ را همین البرزکوه یا البروج کوه نشان میدهد:
یکی کوه بُد نامش البرزکوه
به خورشید نزدیک و دور از گروه
بدان جای سیمرغ را لانه بود
که آن خانه ازخلق بیگانه بود
از سوی دیگرهمین مرغ اساتیری چمروش با مرغ کََمک اوستا و کتب پهلوی مربوط میگردد که در این جا نیز دارای رل منفی است. چه معانی لفظی چمروش (چینامروش) یعنی بسیارچیننده با مرغ کمک (کم کننده، کاهنده) و همچنین مرغ استیمفالی یونانیان (لقظاً یعنی کاهنده ونابودکننده) گویای مقهوم واحدی میباشند. اصل این مرغ اساتیری را باید در اساتیرآریاییان هندی سراغ گرفت چه در آنجا مرغی به نام گارودا (به معنی لفظی نابودکننده و کاهنده زهر) مرکب پروازگر ایزد معروف هندوان یغنی ویشنو (پُرشکل) است. امّا از آنجاییکه ویشنو درمقام ایزد خورشید جنگاور نسبت به ایرانیان، نزد خود هندوان ملقب به راما و کریشنا (هردو به معنی سیاه) بوده، لذا مرکب وی یعنی مرغ گارودا (کمک ایرانیان) نیز موجودی تاریک کننده و اهریمنی به شمار رفته است و این خود گواهی بر این است که اهریمن همچنین به ایزد پرشکل رعد آریائیان سکایی و هندی یعنی تور و ایندره اطلاق می گردیده است. به هر صورت از اینجا معلوم میشود که یونانیان نیز مرغ اسیمفالی خود را- که در اساتیر مربوط به هراکلس و یاسون ذکرگردیده - از مردمان خاورمیانه و هندوستان اخذ نموده اند. اصلاً خود هراکلس (پهلوان معروف) مترادف گیلگامش بابلیها و ماًخوذ از آن است، چنانکه برخی از صفات گرشاسب و رستم ایرانیها؛ و این هردو خود از سوی دیگر با ایندره هندوان مربوط میگردند.
ناگفته نماند در پس پرده اساتیر مربوط به گرشاسب - رستم، خصوصاً هفت خوان وی قهرمان سکائیان آماردی دوره مادها یعنی آتردات پیشوای مردان نهفته است که لشکریان ابرقدرت آشور مهاجم ومذاکره کننده با مادهای تحت رهبری خشتریتی (کیکاووس) را در اطراف شهر آمول مازندران(آمل کنونی) غافلگیرکرده و قتل عام نموده است.
مرغ کومک(کم کننده، کاهنده)
وصف این مرغ از زبان گرشاسب در صد در بندهش وبا اختلافاتی جزئی در روایات داراب هرمزدیار، چنین آمده است: "... چون مرغ کمک پدید آمد و پر به سر همه جهانیان بازداشت و جهان تاریک کرد و ار باران که می بارید همه بر پشت او میبارید وبه دم همه باز به دریا میریخت و نمی گذاشت که قطره ای در جهان باریدی، همه جهان از قحط و نیاز خراب شد و مردم و چارپای مانند اینکه مرغ گندم چیند، او می خورد و هیچ کس تدبیر آن نمیتوانست کردن ومن تیرو کمان برگرفتم و هفت شبانه روز مانند آنکه باران بارد تیر می انداختم و به هردو بال او میزدم تا بالهای او چنان سست شد که به زیر افتاد و بسیار خلایق در زیر گرفت و هلاک کرد وبه گرز، من منقار وی خرد کردم. و اگر من آن نکردمی عالم را خراب کردی و هیچ کس به نماندی."
Mohamad
02-19-2011, 03:56 AM
اژدهایان و هیولاهای افسانه ای
اژی دهاک
http://nanahira.cool.ne.jp/works/gg/chaos/img/gg-chaos003-1024.jpg
اژی دهاک، در اوستا به صورت ازی دهاک، در پهلوی ازدهاگ، و در پارسی اژدها و ضحاک خوانده می شوند. ازی در زبان اوستایی، به معنی مار و اژدهاست. این واژه، از همان واژه ی بسیار کهن اهی، ابر طوفانزای مار مانند، گرفته شده است. در وداها اژی دهاک به صورت ویشوه روپه Vishva ropa آمده است. در اوستا اژی دهاک نه پادشاه است و نه انسان و نه حتی آفریده ی مزدا. او موجودی اهریمن آفریده است که سه کله، سه پوزه و شش چشم دارد. در وداها نیز اژی دهاک سه کله و رباینده ی گاوهاست. سنجش استوره ی وداها با استوره- ی ضحاک شاهنامه که گاو برمایون را می کشد، به یاد آورنده ی بنیاد کهن و مشترک دو استوره ی ایرانی و هندیست.
http://mohafezekar.files.wordpress.com/2009/01/d8b6d8add8a7daa9d988.jpg
طبق گفته ی اوستا، اهریمن، اژی دهاک را برای تباه کردن جهان اشه به پتیارگی در جهان سودمند، آفریده است. او دارای صفات چالاکی، زورمندی، دروندی(دروغگویی)، آسیب رسان جهان، صاحب هزار چیستی(دانش) و گناه کاری است. (ویسپرد، آفرین پیغمبر زرتشت و سوگند نامه) در متون کهن پهلوی آمده است: ابتدا اهریمن او را جاودانه و بی مرگ آفریده بود. روایت مینوی خرد، در این باره جالب است: (اورمزد چون بخواهد گاهی می تواند، آفریدگان اهریمن را و اهریمن چون بخواهد گاهی می تواند آفریدگان اورمزد را بگرداند(تغییر دهد) ...اهریمن بیوراسب(ده هزار اسب که لقب ضحاک است) و افراسیاب و اسکندر را چنان می پنداشت که جاودانه اند ، و اورمزد برای سود بزرگی (که این کار در بر داشت) (آنان را) تغییر داد ، چنان که معروف است. ) گفتیم که اژی دهاک در اوستا بر خلاف شاهنامه، پادشاه نیست، ولی اعمال او مانند پادشاهان است. او مانند پادشاهان ایزدان را نیایش می کند و برای آنها پیشکش می برد: (( اژی دهاک سه پوزه، در سرزمین بوری Bavri صد اسب، هزار گاو و ده هزار گوسفند او را (آناهیتا) پیشکش آورد؛ و از وی خواستار شد: ای اردوی سور آناهیتا! ای نیک! ای تواناترین! مرا کامیابی ارزانی دار که من هفت کشور زمین را از مردمان تهی کنم. اردوی سور آناهیتا او را کامیابی نبخشید. ))(یسنا هات۹، کرده ی هشتم)
Mohamad
02-19-2011, 03:56 AM
اژدهایان و هیولاهای افسانه ای
http://www.tisfoon.net/images/1j6fq6amcdl34uok7nja.jpg
اژی سرور
http://persian.cri.cn/mmsource/images/2004/11/29/lo2.jpg
اژدهایی زرد و سبز و شاخدار که اسبان و آدمیان را می خورد
کندرب(کندرو)
http://www.kungfutoa-ms.ir/images/pictuer/ezhdeha.jpg
کندرب(کندرو) زرین پاشنه که دریایی فراخکرت را هراسان می کند.
دیو دیگر کندرب (کندرو) زرین پاشنه است که آب دریا تا پاشنهاش بود. گرشاسپ این دیو یا اژدهای شاخ دار و زهر آلود به هلاکت رساند و وقتی اژدها کشته شد زهری زردرنگ به کلفتی یک بند انگشت از کامش جریان یافت.
سناویذک جوان
سناویذک جوان ، که قصد دارد وقتی بالغ شد ، ارواح خیر و شر را به کشیدن گردونه خود وادار کند
http://adel3d.com/2D/rostam2D.jpg
Mohamad
02-19-2011, 03:56 AM
دیوان:
در مقابل لشگر هرمز(اهور مزدا) ، اهریمن نیز لشگری دارد و یاران او را دیو ( دئو ) گویند . در راس اینها اهریمن قرار گرفته و در مقابل امشاسپنتان دیو یا عفریت وجود دارند .
کار اهریمن و دیو ها این است که نگذارند خوبی پیشرفت کند . تاریکی و بدی و دروغ و طغیان و تکبر ، آفریده ی اهریمن است و اگر اهریمن نتواند از خوبی جلوگیری کند لااقل سعی می کند از نتایج آن بکاهد .
هرمز ، زندگی را آفرید و اهریمن مرگ را . سلطنت او سلطنت تاریکی است . یک تاریکی که حد و حصر ندارد . جهنم پر است از دیو و دروغ و پ ایرکا (پری) و اژدها ( آژی دهاک ) و ابوالهول های دیگر که آفریده ی اهریمن اند . چنانکه امش سپنتان و یزت ها حامی آفرینش خوب می باشند ، دیو ها و ارواح بد ، حامی آفرینش بد هستند .
1 - اکومنه ( اکوان دیو) ، دیو اندیشه ی بد و نادانی و بی خردی است. او در مقابل بهمن که نشان دانایی است قرار گرفته.
2 - دروج : حامی چیزهای دروغ است و در مقابل وهومنه (اندیشه نیک ) ،
4 و3 - سپنجگر و اپوش دو دیو خشکسالی وقحطی با ایزد تشتر که ایزد باران وسرسبزی است سخت در نبردند.
5 - کندرب(کندرو) دیو زرین پاشنه است
6 - مهرکوش یا ملکوش دیو دیو مهیب زمستان است.
7 - َشموغ، نام دیو سخنچینی، فتنهانگیزی، دروغ و اختلافافكنی میان دو كس است.
8 - جهیکا یا «جهی» به معنای روسپی، نام دختر اهریمن است. «جهیکا» نه تنها انگیزانندهی اهریمن به تازش بر جهان هرمزدی است بلکه فریبنده و اغواگر مردان نیز هست .
9 - سناویزک یا اسناویزکا: اگر چه نامش یک بار در اوستا آمده است ولی اهمیت بسیار دارد. این پهلوان شورشی و گستاخ بر ان بود که جهان را از وجود اهریمن و اهورامزدا پاک سازد
10 - استویهاد: دیو مرگ است.
11 - اسپنجروش: دیو ساكن در ابرها كه مانع ریزش باران است، تندر، صدای اوست كه در میانه نبرد سر میدهد)
Mohamad
02-19-2011, 03:57 AM
اکوان دیو
http://300themovie.info/blog/has3.jpg (http://300themovie.info/blog/has3.jpg)
اکوان دیو نام یکی از شخصیتهای شاهنامه فردوسی میباشد.
ریشه نام
برطبق برهان قاطع ، بعضی محققان نام این دیو را محرف اکومان دانستهاند که در اوستا Aka-manah به معنای اندیشه پلید آمده است و نام دیوی مظهر اندیشههای پست و شرارت و نفاق و در مقابل وهومن (بهمن) بوده است.
توفان دریایی
برخی پژوهشگران ریشه داستان اکوان دیو را بر گرفته از گردباد دریایی water spot میدانند که به ناگهان از دریا سربرکشیده کشتی ها را منهدم ساخته و به فاصله دور پرتاب میکرده است. این پدیده در دریای هند و دریای چین در فصل توفان موسمی و همچنین در سواحل فلوریدا و کوبا و غرب استرالیا رخ میدهد.
Mohamad
02-19-2011, 03:57 AM
ســــــرو فــریــومد
http://www.aftab.ir/e_card/photos/YFB13011.jpg
در تاریخ بیهقی از دو سروی که بوسیله اشو زرتشت نشانده شده بود سخن رفته است.یکی از این سروها در کشمر(کاشمر) و دیگری سرو فریومد(توس) بوده است.
در تاریخ بیهقی آمده است:زردشت که صاحب المجوس بود، دو درخت دو درخت سرو به کشت یکی در دیه کشمر طریثیت و یکی در دیه فریومد،و در کتاب ثمارالقلوب،خوجه ابومنصور ثعالبی چنین آرد که گشتاسب ملک فرمود تا این دو سرو کشمر و فریومد را بکشتند...
نیک آگاهید که سرو کاشمر آن درخت ورجاوند به سال 246 به دستور متول،آن خلیفه بلهوس و عیاش، از ریشه بر کنده شد، که البته عمرش به جهان نماند که سرو را رویت کند و بدست غلامانش، با اشارت پسرش منتصر کشته شد.
اما سرو فریومد عمر و بقای بیشتری از سرو کاشمر یافت و تا سال 537 ماند،یعنی 291 سال بیشتر از سرو ورجاوند کاشمر،در این سال بود که ینالتکین خوارزمشاه که از امیران ترک خوارزمشاهی بود دستور به سوزاندن سرو فریومد داد.مقصود از سوزاندن این درخت و اجتناب از بریدن آن،ترس از تبعاتی بود که پس از بریدن که پس از بریدن سور کاشمر گریبانگیر مسببان نابودی آن درخت شده بود.
بیهقی چنین نقل میکند: ینالتکین بن خوارزمشاه فرمود تا آن سرو بسوختند،و حالی و ضرری به وی و حشم وی نرسید، ازیرا که بواسطه آتش در آن تصرف کردند، و ان درخت را زردشت کشته بود، و ممکن بودی که اگر ببرندی اتفاقی عجیب پدید آمدی،و بعد از آن ینالتکینبماند تا سال 551 چهارده سال دیگر بزیست.و خاصیت درخت فریومد آن بود که هر پادشاهی که چشم او بر آن افتادی او را در آن سال نکبت رسیدی،و عمرها این تجربه مکرر گردانیده بودند...
بیهقی به تفصیل نقل می کند که در آن سال باران شدیدی باریدن آغاز کرد و چنان خرابی ها افتاد در ناحیه بیهق که بیان آن به غایت آن نرسد.و چنان برف آمد و یخبندان شد و سرما به حدی رسید که بسیاری از گیاهان و درختان تباه شدند در آن ناحیت...
بر آن گنبد درخت سرو کشته
چو پرورده شده آن بهشته
گشن شد بیخ چندان گشت شاخش
که پر شد آن همه ایوان و کاخش
چنان تریاک پیدا شد زبرگش
که خوردی هر که کم میبود مرگش
خدای پاک از جنت سرشته
زراتشت آشو بر وی نوشته
چو شاه پاک دین گشتاسب آن دید
بدی رفته بهی دین را گروید
همه این دین به را کرد اقرار
درو نارند از آن پس هیچ تکرار
چو زرتشت این ره به را نموده
کزین ره مر مهمان را دل فزوده
اگر نام سٌهی سروش ندانی
بهشت جاودان را چون بدانی
چو چندین سالیان بر وی گذشته
همان سرو سهی بالیده گشته
چنان بالیده شد سرو بلندش
که گرداگرد می کشی کمندش
چو خورشید جهان از برج فرتوت
درخشان گشت در عالم چو یاقوت
براستی که سرو کاشمر و سرو فریومد را میتوان نشان از هویت ملی ایرانیان دانست،هویتی که متجاوزان به این سرزمین اهورائی برای شکستن غرور ملی ایرانیان کمر به نابودی آن بستند،زیرا باید برای حکومت بر مردمی که با ارزشهایش زنده است،با سلاح فرهنگ زدائی و هویت ستیزی پیش رفت.
اگر سروهای ورجاوند وخشور ایران بدست انیران بریده شد،اما در وجود و خاطر ایرانیان زنده و جاوید ماند،این سرو در اندیشه های ما زیر شلاق روزگار و ظلم انیران سر خم کرد اما کمرش نشکست و استوار ماند،نقش خاطره شد و بدست های کیمیاگر قالی باف ایرانی، بر نگارستان قالی نقش بست،ماند و جاودانه شد چونان که اندیشه و نام زرتشت در پندار و هویت ایرانی نامیراست.
Mohamad
02-19-2011, 03:57 AM
قصه سرو کاشمر
قصه سرو کاشمر یا کشمر را غالباً شنیده ایدسروی که روایت بود پیامبر بزرگ ایران، اشو زرتشت آن را با دست خود از بهشت آورده و در زمین کاشمر کاشته است و حکیم فردوسی در مورد آن میفرماید:
یکی شاخ سرو آورید از بهشت *** بدروازه شهر کشمر بکشت
در کتاب دانشنامه مزدیسنا نوشته انوشه روان دکتر موبد جهانگیر اشیدری آمده:گویند اشو زرتشت،دو درخت سرو به طالع سعد در دو محل به دست خود کاشت، یکی در دهکده کشمر(کاشمر) و دیگری در دهکده فریومد از روستاهای توس(طوس) خراسان.به مرور این درخت بلند و ستبر و پرشاخ شده و دیدن آن موجب شگفتی بینندگان میشد.چون وصف این سروها در مجلس متوکل عباسی،خلیفه عهد،بیان شد، او که مشغول به عمارت در جعفریه سرمن رای ،مشهور به سامره بود به خاطرش افتاد که آن سرو را قطع کرده،به بغداد بیاورند.
یکی سرو آزاده را زردهشت *** به پیش در آذر اندر بکشت
نبشتش بر آن زاد و سرو سهی *** که پذرفت گشتاسب دین بهی
فرستاد هرسو به کشور پیام *** که چون سرو کشمر به گیتی کدام
زمینو فرستاد زی من خدای *** مرا گفت از اینجا به مینو گرای
کنون جمله این پند من بشنوید *** پیاده سوی سرو کشمر روید
در کتاب ثمارالقلوب خواجه ابومنصور ثعالبی چنین آرد:که این دو درخت سرو کاشمر و سرو فریومد گشتاسب ملک فرمود تا بکاشتند. متوکل علی الله جعفربن المعتصم خلیفه را این درخت وصف کردند و او بنای جعفریه آغاز کرده بود. نامه نوشت به عامل نیشابور خواجه ابوالطیب و بامیر طاهربن عبدالله بن طاهر که باید آن درخت (سرو کاشمر) ببرند و بر گردون نهند و به بغداد فرستند و جمله شاخ های آن در نمد دوزند و بفرستند تا درودگران در بغداد آن درخت راست باز نهند و شاخ ها به میخ به هم باز بندند چنانکه هیچ شاخ و فرع از آن درخت ضایع نشود تا وی آن ببیند آن گاه در بنا به کار برند. پس گبر گان(زرتشتیان) جمله جمع شوند و خواجه ابوالطیب را گفتند ما پنجاه هزار دینار زر نیشابوری خزانه خلیفه را خدمت، کنیم در خواه تا از این بریدن درخت درگذرد چه هزار سال زیادت است تا آن درخت کاشته اند و این در سنه اثنتین و ثلاتین و مأتین بود و از آن وقت که این درخت کشته بودند تا بدین وقت هزار و چهارصد و پنج سال بود، و گفتند که قلع و قطع این مبارک نیاد و بدین انتفاع دست ندهد. پس عامل نیشابور گفت متوکل نه از خلفا و ملوک بود که فرمان وی ردّ توان کرد.
پس خواجه ابوالطیب امیر عتاب ورقاأالشاعر الشیبانی را که از فرزندان عمر و بن کلثوم الشاعر بود بدین عمل نصب کرد و استادی درودگر بود. در نیشابور که مثل او نبود او را حسین نجار گفتندی. مدتی روزگار صرف کردند تا اره آن بساختند و اسباب آن را مهیا کردند و استداره ساق این درخت چنانکه در کتب آورده اند مساحت بیست بیست و هفت تازیانه بوده است. هر تازیانه رشی و ربعی بذارع شاه. و گفته اند در سایه آن درخت زیادت از هزار گوسفند گرفتی و وقتی که آدمی نبودی و گوسفند و شبان نبودی و حوش و سماع آنجا آرام گرفتندی و چندان مرغان گوناگون بر شاخ ها مأوی داشتند که اعداد ایشان کسی در ضبط حساب نتواند آورد.
چون بيوفتاد در آن حدود زمین بلرزید و کاریزها و بناهای بسیار خلل کرد و نماز شام انواع و اقسام مرغان بیامدند چندانکه آسمان پوشیده گشت و به انواع اصوات خویش نوحه و زاری می کردند بر وجهی که مردمان از آن تعجب کردند و گوسفندان که در ضلال آن آرام گرفتندی همچنان ناله و زاری آغاز کردند.پانصد هزار درم صرف افتاد در وجوه آن تا اصل آن درخت از کشمر به جعفریه بردند و شاخ ها و فروع آن بر هزار و سیصد اشتر نهادند.
آن روز که بیگ منزلی جعفریه رسید آنشب غلامان متوکل را بکشتند و آن اصل سرو ندید و آن برخورداری نیافت. و این بود شب چهارشنبه لثلاث خلون من شوال سنه اثنتین و ثلاثین و مأتین. باغر ترکی با جماعتی از غلامان به اشارت منتصر قصد متوکل کردند و متوکل در مجلس لهو نشسته بود و آن (درخت) در یک منزلی جعفریه بماند تا عهدی نزدیک. و در آن سال والی نیشابور که آن فرمود ابوالطیب طاهر و هر که در آن سعی کرده بود جمله پیش از حولان حول هلاک شدند. درودگر و آهنگر و شاگردان و اصحاب نظاره و ناقلان آن چوب هیچ کس نماندند و این از اتفاقات عجیبه است...(بنقل از کتاب ثمارالقلوب خواجه ابومنصور ثعالبی)
این چنین گفته شده بود که اگر کسی دستور به بریدن یکی از این دو سرو دهد و یا ریشه آنرا ببیند(آنرا قطع کند) بلافاصله خواهد مرد و متوکل نیز بدست غلامانش کشته شد...
باید دانست که درخت سرو از دیر باز علامت و نشانه ایران باستان بوده .اینکه در قالیها،فرشها و غیره نقش سروهای شاخه برگشته بسیار دیده میشود،بقایای آثار همان سنت ملی است(سرو نماد ملت ایران است، چنان که جبر زمانه سر او را خم کرده اما در مقابل انیران کمر خم نکردهو استوار است).در کاشمر مناره ای است به نام مناره کاشمر که هنوز باقی است.سالها پیش،مرزبان خسرویان پیرو گفته برخی از افراد محل آن را آرامگاه زردشت(زرتشت) دانست که صحت آن به ثبوت نرسیده است(البته چنین حدسی نیز در مورد مزارشریف واقع در افغانستان زده میشود).رئیس دفتر رضا شاهقطعه ذغالی از آن محل در دست داشت که وقتی سرخ میشد و سپس خاموش می گردید،خاکستر نمی شد و همانگونه باقی میماند.در اطراف و اکناف ایران، بویژه نقاط ییلاقی ،درختهای کهنی است که مردم آنرا هزار ساله و شاید بیشتر میدانند و آنها را جمشیدی میگویند.
همچنین در روستای قنوات غسان ،نزدیک کرمان،درخت چناری بود که توی آن خالی بود،برخی آنرا گرامی داشته و حتی در جوار آن کسب و کار میکردند.چند سال پیش آتش گرفت و از بین رفت!!!!!
Mohamad
02-19-2011, 03:58 AM
شکوچ ( شیردال )
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/f/f8/Griffin.png
شیردال (در پارسی میانه: بَشکوچ ) موجودی افسانهای با تن شیر و سر عقاب (دال) و گوش اسب است. دال واژه فارسی برای عقاب است. تندیسهای به شکل شیردال در معماری کاربرد زیادی دارند. شیردالها در معماری عیلامی کاربرد داشتند و نمونه برجستهای از آن در شوش پیدا شده است. روی کفل این شیردال نوشتهای است بخط میخی عیلامی از اونتاش گال که آن جانور را به اینشوشیناک خدای خدایان عیلام هدیه کرده است. این شیردال که بدست بانو گیرشمن بازسازی شده است در موزه شوش نگاهداری میشود.
مردم باستان شیردالها را نگهبان گنجینههای خدایان میپنداشتند.
* همچنین شیردال نشان خاندان پادشاهی سوئد نیز هست.
Mohamad
02-19-2011, 03:58 AM
آل (باور مردم)
آل یا زائوترسان موجودی خیالی-افسانهای است. در باور عامه، موجودی است که اگر زن تازهزا را تنها بگذارند، سراغش میآید و بدو آزار یا آسیب میرساند.
آل یک گونه از موجودات اهریمنی در باور مردمان قفقاز، ایران، آسیای میانه و بخشهایی از جنوب روسیه است. در باورهای سنتی، نقش آلها در تولید مثل انسانهاست بهین دلیل آنها را اهریمن وضع حمل یا زایمان میدانند.
آلها در مناطق گوناگون دارای نامهای مختلفی هستند مثلا در ارمنستان به «آلک»، در میان کردها به «اُل»، در افغانستان و تاجیکستان به «هال» یا «خال»، در کشورهای ترکزبان آسیای میانه به «آلباستی» یا «آلماستی» و در میان مردم کشمیر و بدخشان به «هالماستی» معروفند.
در فرهنگ بختیاریها هم وجود آلها با عبارات رایجی مانند «آل برده» و «الهی آل ببردت» به چشم میخورد.
در روایات ارمنی، آلها قلب و شش زن درحال زایمان، زن آبستن و زنی تازه زایمان کرده (زائو) را میدزدند وسبب مرگ او میشوند. آنها همچنین با آسیب رساندن به جنین در زهدان مادر سبب سقط جنین میشوند. آلها نوزادان زیر چهل روز را دزدیده و اقدام به تعویض آنها با بچه خود یا بچه جن میکنند. (مانند الفها در باورهای ژرمنی). آلها نیز مانند انسانها داری دو جنس زن و مرد هستند.
اجزای بدن و صورت آلها
اجزای بدن وصورت آلها بدین سان توصیف شدهاست: بینی گِلی، چشمانی آتشین، موهایی ژولیده و نامرتب، دندانهایی آهنین با نیشهایی به جلو آمده مانند گراز وحشی و پستانهایی آویزان مانند پیرزنها. بنابر باورهای کهن، آلها پس از دزدیدن قلب و شش زن و زمانی که دیگر زن زنده نماندهاست، اقدام به فرار و عبور از اولین آب جمع شده در یک جا یا اولین منبع آب میکنند. طلسمهای مانع آل، مانند دیگر طلسمها برای دیگر شیاطین است. این طلسمها شامل افسون، دعا، اشیای فلزی، سیر و پیاز و جلوگیری کردن از رسیدن آل به آب است. در ایران آلها به شکل پیرزنی لاغر و استخوانی با بینی گِلی وصورتی سرخ به همراه سبدی حصیری برا ی شش و جگرهای دزدیده شده تصویر شدهاست. در آسیای میانه، آلها چنین روایت شدهاند: موجوداتی چاق و زشت و پیرزنانی پرمو با پستانهای آویزان به همراه سبدی پشمی که جگر و ششهای قربانیان را درون آن قرار میدهند. برطبق بسیاری از روایات خاور نزدیک، خدا یک آل را برای همسری آدم یا اولین بشر آفرید امّا آدم فانی و خاکزاد با آل که از جنس آتش است، ناسازگار بود. این آغاز و ریشهٔ دشمنی آلها با حوا وهمه دختران اوست.
Mohamad
02-19-2011, 03:59 AM
بختَک
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/5/56/John_Henry_Fuseli_-_The_Nightmare.JPG/741px-John_Henry_Fuseli_-_The_Nightmare.JPG
بَختَک در افسانهها و باور عامیانه ایرانی نام موجودی تخیلی است که شبها قصد خفه کردن افراد در خواب را دارد. برخی منابع نیز بختک را با کابوس هممعنی دانستهاند. البته بختک با کابوس هم معنا نیست، بختک موجودی نامریی است که شب هنگام بر بدن انسان مسلط میشود و تمام بدن را در اختیار گرفته و قفل میکند، درین حالت انسان فقط نظاره گر ناتوانی خود است. ترسی بدون دلیل وجود انسان را در بر میگیرد و انسان توان کوچکترین واکنشی نسبت به این ترس ندارد.در برخی باورهای قدیمی معتقدند که بختک روی سینه افراد مینشیند و تمام وجود انها را فلج میکند. شاید ترس انسان گرفتار این موجود نیز بدلیل این است که حضور انرا بر روی خود احساس میکند ولی نمیتواند انرا ببیند. برخی دیگر بر این باورند که بختک در درون انسان نفوذ میکند و بدن را در اختیار میگیرد. اصطلاح «بختک روی زندگیش افتاده» نیز ازین جا وارد ادبیات فارسی شدهاست.
بختک یا فرنجک، به عقیده عوام، کنیز اسکندر بود. هنگامی که کلاغ به مشک محتوی آب حیات که اسکندر با خود از ظلمات آورده بود منقار زد و آن را درید و آب حیات بر زمین ریخت، این کنیز بی درنگ مشتی از آن آب را برداشته نوشید و اسکندر که سخت خشمگین شده بود به ضرب شمشیر بینی او را بینداخت، و فرنجک از گِل، و به قولی از خمیر، بینی ئی برای خود ساخت. فرنجک که به سبب نوشیدن آن آب عمر جاودانه یافتهاست چون کسی را به پشت خفته ببیند بر سینه او میجهد. اگر در آن حال خفته بیدار شده چنگ در بینی او اندازد فرنجک از بیم آن که بینیش کنده شود گنجی از گنجهای اسکندر را که میشناسد رشوت خواهد داد تا دست از بینیش بردارد. بختــک که به سبب همین افسانه بینی گلی، دماغ گلی و خمیری نیز خوانده میشود به عقیده عوام در تاریکی و بخصوص زیر درختها و در جنگلها و باغها میگردد. ظاهرأ این اعتقاد از ناآگاهی عوام به گاز کربنیکی که شبها از گیاهان متصاعد میشود و کسی را که در جنـگل یا در زیر درخت خفته باشد به خفقان میافکند ناشی شدهاست.برخی افراد معتقدند, در صورتی که بتوان گلو یا دماغ بختک را گرفت, میتوان هر آرزویی کرد تا بختک آن را برآورده کند.
Mohamad
02-19-2011, 03:59 AM
پری
پری در اوستا موجودی اهریمنی است و از آن به صورت زنی بسیار زیبا و فریبنده یاد شده که با پنهان و آشکار شدن پی درپی و تغییر شکلهای گوناگون، مردم را میفریبد و به بیراهه میکشاند یا موجب دیوانگی آنان میشود.
در هفت خوانهای رستم و اسفندیار، زنی زیبا و آراسته در حالی که رود مینوازد به پهلوان نزدیک میشود و او را به شادخواری و شادکامی دعوت میکند. اما هر دو پهلوان او را میشناسند و در نبرد او را میکشند.
پری از آتش میگریزد، بنابراین، برای شناختن یا فرار دادن پریان بدکار باید پیوسته آتش در خانه روشن بماند. همچنین فلزات و چیزهای نوک تیز موجب فرار پریان است.
پریان در فرهنگ ایرانیان پس از اسلام، موجوات خوب و دوست داشتنی هستند که مردم نیکوکار و خوش نیت را دوست دارند و آنها را به خوشبختی و کامروایی میرسانند. پادشاه پریان مردی نیک و آزاده است و دختر و پسر شاه پریان رمزی از کمال، زیبائی، ثروت و خوشبختی هستند که هر دختر و پسر جوان آرزوی همسری ایشان را دارد. داستان پری زیبائی که بخت را تقسیم میکرد در داستانهای مربوط به جمشید شاه آمده است.
در اساطیر ایرانی، پریها از نسل فرشتگان تبعیدی از بهشت هستند که در صورت توبه کردن به بهشت باز می گردند. در منابع قدیمی تر آنها عاملان شیاطین بودند ولی در منابع جدیدتر تبدیل به موجودات غیر شر شدند. پریها موجوداتی بالدار، بسیار دلنشین و با ظاهر فرشته آفریده شده اند. در طبقه بندی موجودات اسطوره ای، آنها مخلوقاتی مابین فرشته و ارواح شیطانی هستند. پریها گاهی اوقات برای ملاقاتهایی به دنیای فناپذیر(جهان ما) مسافرت میکنند. پریها هدف سطح پایین موجودات شروری به نام دیوسان بودند. دیوسانان با حبس پریها در قفسهای آهنین، اقدام به آزار آنها می کردند. این آزارها بعلاوه عدم اعتماد به نفس خود پریان، باعث می شد که آنها هم به صف مبارزان با خوبی بپیوندند.
نام سزرمین پریان در آثار اسطوره ای، پریستان و کوه قاف است.
در شعر پری و بهشت توماس مور شاعر ایرلندی، در قسمت لاله رخ ، یک پری اجازه بازگشت به بهشت را بعد از سه بار تلاش در دادن هدیهای به فرشته محبوب خدا بدست می آورد.
اولین تلاش این است که آخرین شرابی که لیبرتی با خون قلبی که برای او شکسته و از آن شرابی برای خدا درست کرده را پیدا کرده و هدیه دهد. این خون باید از متعلق به سرباز جوانی که برای حفظ جان محمود اورنگزیب (ششمین پادشاه مغول هند در قرن ۱۷-۱۸ میلادی) کشته شده است باشد.
هدیه بعدی، یک نگاه پاک و ناب از یک عشق از خود گذشته (کسی که خود را در راه عشقش قربانی کرده باشد). آهی که باید ربوده شود باید از لبهای دختری باکره و در حال مرگ با عشقش در ریونذوری (کوهی در کنیا از رشته کوههای کلیمانجارو) بوسیله طاعون باشد نه اینکه ترجیح دهد در تبعید از عشقش با بیماری زنده بماند.
سومین و آخرین هدیه، اشک یک پیر مرد شیطانی در حال دیدن عبادت یک کودک در خرابهای معبد خورشید در بعلبک لبنان است. مداخله پریان در دنیای فناپذیر به صورت اپرایی فکاهی توسط گیلبرت و سالیوان در سال ۱۸۸۲ زیر عنوان "همزادها و پریها" ساخته شد.
Mohamad
02-19-2011, 03:59 AM
دوالپا
دَوالپا یکی از موجودات خیالی در اسطورهها و داستانهای ایرانی است که بالاتنه انسان دارد و پاهایش مانند تسمه دراز و پیچندهاند. دوالپا در زبان فارسی مصداق آدمهای سمجی است که به هر دلیل به حق یا ناحق به جایی با کسی میچسبند و آنجا را رها نمیکنند چنانکه هنگامی بچهای سماجت کند و به مادر اصرار ورزد مادر به او گوید: «چرا مثل دوالپا به من چسبیدهای.»
در افسانهها راه چاره رهایی از دست دوالپا مست کردن او دانسته شدهاست.
دوالپا در افسانههای ایرانی اینگونه توصیف شده: «موجود به ظاهر بدبخت و ذلیل و زبونی است که به راه مردمان نشیند و نوحه و گریه آنچنان سر دهد که دل سنگ به ناتوانی او رحم آورد. چون گذرندهای بر او بگذرد و از او سبب اندوه بپرسد گوید: بیمارم و کسی نیست مرا به خانهام که در این نزدیکی است برساند. و عابر چون گوید: بیا تو را کمک کنم. دوالپا بر گردهٔ عابر بنشیند و پاهای تسمهمانند چهلمتری خود را که زیر بدن پنهان کرده بود گشوده گرداگرد بدن عابر چنان بپیچد و استوار کند که عابر را تا پایان عمر از دست او خلاصی نباشد.»
دَوال در فارسی به معنی تسمه است.
در کتاب سندباد بحری توصیفی اینگونه از دوالپا دیده میشود: «دوالپا پیرمردی است که دم جاده نشسته گریه میکند و هر رهگذری که میرسد به او التماس کرده میگوید مرا کول بگیر از روی نهر آب رد کن. هر کس او را کول بکند یکمرتبه سه ذرع پا مانند مار از شکمش درآمده دور آن کس میپیچد و با دستهایش محکم او را گرفته فرمان میدهد: کار بکن بده به من. برای اینکه از شر او آسوده بشوند باید او را مست کرد.»
کتاب عجائب المخلوقات و غرائب المخلوقات محمدبن محمود طوسی (قرن ششم هجری) ضمن نقل حکایتی نام دوالپا را به کار میبرد و آن را گونهای نسناس مینامد. البته در لغتنامه دهخدا، داستان وامق و عذرا را منبع دیگری هم نقل میکند. از آنجا به کتابهایی همچون سلیم جواهری و وغوغ ساهاب صادق هدایت راه یافتهاست.
نمونه حکایت از سلیم جواهری
سلیم جواهری مردی سادهدل و پاکطینت بود. روزی در یک سفر دریایی کشتیاش در یک گرداب و بر اثر طوفان شدید غرق شد. او تخته پارهای به کف آورد و بدین وسیله خود را به جزیرهای رساند. روزهای مدام در این جزیره دورافتاده تک و تنها میزیست و از برگ گیاهان و شکار حیوانات ارتزاق میکرد.
روزی در حین گردش در جنگل به موجودی شبه انسان برخورد که پاهای او شل و دراز بود، به گونهای که نمیتوانست راه برود. این موجود علیل - یعنی دوالپای - از او خواست که او را بر دوش بگیرد و تا خانهاش حمل کند. سلیم با توجه به قلب سالم و پاک خود بر او ترحم آورد و بدون این که از طینت پلید این موجود بدنهاد آگاه باشد، او را بر پشت خود سوار کرد و به راه افتاد. دوال پای کم کم و به تدریج پاهای دراز و باریک خود را به دور گردن سلیم حلقه کرد و کمی فشار داد و به او اخطار کرد که اگر از دستورات او تخطی کند، او را خفه میکند. سلیم نیز وقتی خود را فریب خورده و گرفتار دید، چارهای جز اطاعت نداشت.
بدین ترتیب روزها سپری شد و سلیم مجبور بود ضمن حمل پیکر سنگین دوالپای به دستور او با دوندگی در کوه و جنگل غذای او را جمع آوری و برای خوردن او آماده کند.سلیم گاه خیلی خسته و درمانده میشد، ولی دوال پای حتی اجازه استراحت نیز به او نمیداد. التماسهای سلیم هم هیچ نتیجهای نمیداد.
سلیم با خود اندیشید که ناگزیر باید عقل و خرد خود را به کار گیرد. روزی خوراکی از مواد بیهوشکننده تهیه کرد و به او خورانید. پس از ساعاتی اثر غذای مسموم جلوهگر شد و سلیم، دوالپای بیهوش شده را از پشت خود سرنگون کرد و به دیار عدم فرستاد و خود نجات یافت.
Mohamad
02-19-2011, 04:00 AM
دیو سپید
دیوِ سپید بر پایه داستانهای شاهنامه نام فرمانروای دیوان در مازندران بود.او کیکاووس شاه ایران و یارانش را به بند کشید و رستم برای آزادی آنان به نبرد وی رفت.
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/3/34/Sepid_Div.jpg
پیروزی رستم بر دیو سپید
دیو سپید در غاری کیکاووس و یارانش را به بند کشید .رستم به یاری اولاد آن غار را یافت .تنها به غار رفته و دیو سپید را خفته دید. برای به جا آوردن آیین جوانمردی او را از خواب بیدار کرد و با وی جنگید. یک دست و یک پایش را قطع کرد و جگرش را از سینه بیرون کشیده و از سر او کلاهخودی برای خویش ساخت و شاه و یارانش را نیز آزاد کرد.
Mohamad
02-19-2011, 04:00 AM
دیوهای کماله
دیوهای کَماله یا کَمالهدیوان یا کَمالگان در مزدیسنا هفت دیو اصلی و از نخستین آفریدگان اهریمنند در برابر آفریدههای اورمزد. اینان به ترتیب آفرینششان اکومن، اندردیو، ساوول، ناگهیس، ترومددیو ، تریز و زریز نامدارند.
واژه کَماله در پهلوی kamâlag و در اوستا -ka.məreəđa به معنای چه سری! یا چه سر نفرتانگیزی! میباشد.
اکومن
اَکومَن یا اکهمنه برپایه مزدیسنا نخستین دیو از دیوهای کماله است. او دشمن بهمنِ امشاسپند میباشد. او برگزیده دیوان است و مردمان بد بدو میپیوندند. برپایه وندیداد آفرینش اهریمنی از او پدیدمیاید.
اکومن در پهلوی akōman و در اوستایی -aka.manah به معنای اندیشهٔ بد میباشد.
اندردیو
اَندَر برپایه مزدیسنا دومین دیو از دیوهای کماله میباشد که اهریمن آفرید. او دشمن اردیبهشتِ امشاسپند میباشد.
در ودا ایندره نام خدایی نیرومند است ولی در اوستا جایگاه او به دیوی فروکاهیدهمیگردد. لقب ایندره که بهرام بود در ادبیات زرتشتی به گون ایزدی جداگانه سربرمیاورد.
اندر در پهلوی andar و در اوستا -indra است.
ساوول
ساوول برپایه مزدیسنا نام سومین دیو از دیوهای کماله و آفریده اهریمن است. او دشمن شهریورِ امشاسپند است.
ساوول در پهلوی sâwul و در اوستا -saurva و به معنای احتمالی تیرافکن میباشد.
ناگهیس
ناگهیس برپایه مزدیسنا چهارمین دیو از دیوهای کماله و از آفریدگان اهریمن میباشد. او دشمن سپندارمذ است.
نام او در پهلوی nâghēs و در اوستایی -nânghaisya میباشد.
ترومددیو
ترومَد برپایه مزدیسنا پنجمین دیو از دیوهای کماله اهریمنآفریده میباشد. او را برابر با ناگهیس و صفت ناگهیس نیز میدانند.
ترومد در پهلوی tarōmad و در اوستا -tarō.matay به معنای خواردارندهٔ اندیشه است.
تریز و زریز
تَریز و زَریز برپایه مزدیسنا نام دو دیو از دیوهای کماله آفریده اهریمن میباشند. نام این دو در ادبیات زرتشتی پیوسته با هم میاید. تریز دشمن خرداد و زریز دشمن امرداد میباشند.
تریز در پهلوی tariz و در اوستا -taurvay به معنای تارومارکننده است. زریز نیز در پهلوی zariz و در اوستایی -zairik و معنای زردرنگ میدهد.
Mohamad
02-19-2011, 04:00 AM
زار (موجود خیالی)
زار در زبان فارسی به معنی حالت آشفته و نزار و خراب است اما به صورت اصطلاحی نام یکی از موجودات تخیلی در جنوب ایران و کرانههای خلیج فارس است. ریشه افسانههای پیرامون زار از قارهٔ آفریقاست.
برگزارگنندگان مراسم زار با نواختن طبلها، دهلها و یا دمامهایشان، افراد را به یک شوریدگی جذبهگونه دچار میسازند.
عفريته
عفریت یا عفریته موجودی تخیلی و نوعی جن در اسطورههای عربی است. عفریت به معنای فرد گردنكش و خبيث نیز گفته شده است.
در قرآن سوره مورچه (نمل) نیز آیه ۹۳ اشاره به عفریتی که با سلیمان سخن گفته، رفته است.
Mohamad
02-19-2011, 04:00 AM
فولادزره ديو
فولادزره نام یک دیو به صورت یک عفریت بزرگ شاخدار در داستان امیر ارسلان نامدار است.
امیرارسلان نامدار یکی از داستانهای تخیلی بومی فارسی نوشته محمدعلی نقیبالممالک در زمان قاجار است. نقیبالممالک احتمالاً این نام را از یک نثر حماسی قدیمیتر فارسی به نام رموز حمزه گرفته است.
در این داستان، فولادزره در هوا گشت میزند و زنان زیبا را نشان کرده و میدزدد.
این دیو در آغاز، سرکرده لشکر ملک خازن، شاه پریان و فرمانروای دشت زهرگیاه، بود.
مادر فولادزره که جادوگری بسیار توانا بود تن و بدن فولادزره را به وسیله افسون و طلسمی، نسبت به همه سلاحها آسیبناپذیر ساخت به جر یک سلاح به نام شمشیر زمردنگار.
در پایان داستان هم فولادزره و هم مادر او به دست امیرارسلان کشته میشوند.
در زبان عوام به زنان درشتاندام و قوی و نازیبا و پررو اصطلاحاً "مادر فولادزره" گفته میشود.
لولوخورخوره
لولو خورخوره یا لولو موجودی خیالی است ساخته و پرداخته پندار افراد جهت ترساندن کودکان شیطان.
در زبان اورارتویی (لولو) به بیگانه و دشمن میگفتند. لولو همچنین نام قومی تاریخی و جنگجو در ایران است.
مادران و پدران معمولاً برای کنترل رفتار کودک کوچک، به ویژه برای اطمینان از اینکه کودک غذای خود را بخورد به او تلقین میکنند که در صورت بدرفتاری یا نخوردن غدا، لولو آنها را خواهد خورد. شکل و ریخت خاصی برای لولوخورخوره تعریف نشده است.
صفت خورخوره به معنای «بسیارخوار» است. گاه لولوخورخوره به معنای موجودی نامرئی است که وسایل خانه یا ... را می دزدد.
لولو در فرهنگهای دیگر
در بسیاری از فرهنگهای جهان مشابه این موجود خیالی وجود دارد. چند نمونه از لولوها در فرهنگهای دیگر:
* برزیل: del saco یا homem do saco، یعنی مرد کیسهای. والدین به کودکان شیطان میگویند که مرد کیسهای آنها را در کیسهاش جمع میکند و میبرد.
* ایتالیا: l'uomo nero یعنی مرد سیاه. مرد سیاه بچهها را نمیخورد بلکه آنها را به مکانی ترسناک میبرد.
* اسپانیا: El Coco، ال کوکو معمولاً بچههایی که نمیخوابند را میبرد.
* رومانی: bau-bau
* بلغارستان: Torbalan (مرد کیسهدار) که بچهها را میرباید، یا talasam که شبها از زیرشیروانی بیرون میآید و بچهها را میترساند.
* هندوستان: لولوخورخوره در ایالت تامیل نادو در جنوب هند Rettai Kannan نام دارد و در ایالت آندرا پرادش به آن Buchadu میگویند.
Mohamad
02-19-2011, 04:01 AM
مرد خوار ( مانتيكور )
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/d/d1/ManticoraTHoFFB1607.png
مانتیکور یا مردخوار موجود افسانه ای از گونههای شیمر است. این جانور سر و صورت یک انسان ( اغلب مرد ) و چشمان خاکستری دارد و بدن قهوهای رنگ به شکل شیر و دم آن مانند عقرب ( و گاهی اوقات اژدها ) میباشد. اندازه این جانور از شیر بزرگ تر و از اسب کوچکتر است و بدنش کمی درشت تر از شیر است.
شکار مانتیکور
شکار مانتیکور در افسانههای اروپایی بسیار جذاب است . وی ابتدا با نیش دم عقرب مانند خود زهری کشنده به شکار تزریق میکند و دردی در وجود او ایجاد میکند. سپس وقتی مطمئن شد که شکار دیگر قدرت حرکت ندارد قسمتس از گوشت او را میکند و به کناری می اندازد ... زهر خود به خود از زخم بوجود آمده خارج میشود.
سپس مانتیکور در حالی که آواز لالایی مانندی را زمزمه میکند شکار را می بلعد.
نژاد مانتیکور
مانتیکورها از نژاد شیمرها هستند. شیمر ها موجوداتی به شکل بز هستند که سر شیر و دم اژدها دارند. آن خود انواع گوناگونی دارند و در میان آن ها مانتیکور های قهوهای و مانتیکور های بال دار نیز وجود دارند.
مانتیکور هایی که بال دارند نمیتوانند دم اژدها داشته باشند
ریشه این افسانه
مانتیکور در اصل از افسانههای پارسی قدیم است. واژه مانتیکور تحریفی از واژه پارسی مردخوار است. نخستین بار یک نویسندهٔ ایرانی در یاداشت هایی که به زبان هندی تالیف شده بود از این موجود یاد کرد که بعد ها به قسمت شمال غربی ایران کهن که منطقهٔ ترکیه ویونان است منتقل شد و در طول تاریخ به یونان رسید که اکنون از این افسانه به عنوان افسانهای یونانی یاد میکنند.
مانتیکور (Manticore) واژهٔ انگلیسی نام این موجود است که از واژهٔ لاتین مانتیکورا گرفته شده که خود این واژه لاتین ریشه در واژهٔ یونانی مانتیچوراس دارد و آن نیز از پارسی باستانی martiyakhvar گرفته شده و نام دیوی آدم خوار است. این افسانه اکنون در کل اروپا یافت میشود.
Mohamad
02-19-2011, 04:01 AM
نسناس
نسناس نام جانوری افسانهای و موهومی شبیه به انسان است.
این نام گاهی در گذشته در متنهای زیستشناسی فارسی در برابر واژه میمون بکار میرفته که نام عمومی گروهی از آدمنمایان (گوریل، شمپانزه، اورانگوتان، گیبون) است.
در فرهنگ عامه به نوعی بوزینه بی دم هم اطلاق میشود.
نسناس در برخی فرهنگهای فارسی
* جانوری بود چهارچشم سرخروی درازبالا سبزموی، در حد هندوستان، چون گوسفند بود، او را صید کنند و خورند اهل هندوستان. (لغتنامهء اسدی) (اوبهی).
* جنسیاند از خلق که بر یک پای میجهند. (دهار).
* نوعی از حیوان که بر یک پای جهد. (غیاث اللغات از منتخب اللغات و کشف اللغات) (از آنندراج).
* صاحب حیوةالحیوان نوشته که: نِسْناس بالکسر، نوعی از حیوان است که بهصورت نصف آدمی باشد چنانکه یک گوش و یک دست و یک پای دارد و به طور مردم در عربی کلام کند...
* و در تواریخ بهجت العالم نوشته که: نسناس در نواحی عدن و عمان بسیار است و آن جانوری است مانند نصف انسان که یک دست و یک پا و یک چشم دارد و دست او بر سینهء او باشد و به زبان عربی تکلم کند و مردم آنجا او را صید کرده میخورند. (از غیاث اللغات) (آنندراج).
* گویند جنسیاند از خلق که به یک پای میجهند. (از مهذب الاسماء) (از برهان قاطع).
* دیو مردم که بر یک پای جهند. (السامی).
* و به زبان عربی حرف میزنند. (برهان قاطع).
* دیو مردم یا نوعی از مردم که یک دست و پا دارد، و فی الحدیث: انّ حیاً من عادٍ عصوا رسولهم فمسخهم الله نسناساً، لکل واحد منهم ید و رجل من شق واحد ینقرون کما ینقر الطائر و یرعون کما ترعی البهائم. و گویند که قوم عاد که ممسوخ شده بود نیست گردید و قومی که بر این سرشت بالفعل موجود است خلق علیحده [است] یا آنها سه جنساند، ناس و نسناس و نسانس، یا نسانس زنان آنها، یا نسانس گرامیقدر از نسناس است، یا آنها یأجوج و مأجوج است، یا قومی از بنیآدم از نسل ارمبن سام، و زبان عربی دارند و به نامهای عربان مینامند و بر درخت برمیآیند و از آواز سگ میگریزند. یا خلقی بر صورت مردم، مگر در عوارض مخالف مردماند و آدمی نیستند، یا در بیشهها بر کرانهء دریای هند زندگانی میکنند و در قدیم عربان شکار میکردند و میخوردند آنها را. (از منتهی الارب) (آنندراج).
* حیوانی است که در بیابان ترکستان باشد منتصبالقامه، الفیالقد، عریضالاظفار، و آدمی را عظیم دوست دارد، هرکجا آدمی را بیند بر سر راه آید و در ایشان نظاره همی کند و چون یگانه از آدمی بیند ببرد، و از او گویند تخم گیرد، پس بعد انسان از حیوان او شریفتر است که به چندین چیز با آدمی تشبه کرد یکی به بالای راست و دوم به پهنای ناخن و سوم به موی سر. (از چهارمقالهء نظامی عروضی، معین صص14–15).
* خدایتعالی ذریهء او را [جدیس را] مسخ گردانید و ایشان را نسناس خوانند، نیم تن دارند و به یکی پای چنان [دوند] که هیچ اسبی درنیابدشان. (از مجمل التواریخ).
* آنکه بهشکل انسان بود ولی خوی و سرشت انسانی در وی نباشد. (ناظم الاطباء)
Mohamad
02-19-2011, 04:01 AM
گلیمگوش
در افسانههای ایرانی گلیمگوش مردمى بودهاند مانند آدم لیکن گوشهاى آنها به مرتبهاى بزرگ بوده که یکى را بستر و دیگرى را لحاف میکردهاند و آنها را گوشبستر هم میگویند.
در کتاب عجایبالمخلوقات (چاپ هند ۱۳۳۱ ه. ق.) ص۵۸۴ آمده:
گروهى بود که ایشان را منسک خوانند. و ایشان در جهت مشرق نزدیک یأجوج (و) یأجوج بر شکل آدمى بودند و مر ایشان را گوشهایى بود مانند گوش فیل. هر گوش مانند چادر باشد چون خواب کنند یکى از آن دو گوش بگسترانند و گوش دیگر چادر کنند. جمعى از نسل قابیل بن آدم که در حدود بلاد مشرق سکونت دارند و گوش ایشان بمثابهاى بزرگ است که یکى را بستر و دیگرى را لحاف سازند چنانکه از تواریخ معلوم میشود.
Mohamad
02-19-2011, 04:01 AM
پري دريايي
پری دریایی در فرهنگ عامه، یک موجود افسانهای آبزی است که سر و تنهای به شکل یک زن زیبا و دمی شبیه به ماهی دارد. پری دریایی، در بسیاری از افسانهها اینطور تصویر شده است که در کنار ساحل دریا میایستد و با یک دست در حال شانهکردن موهای بلندش و در دست دیگرش آینهای را نگاه داشتهاست. در قصههای بسیاری، پریان دریا، غالباً به پیشگویی اتفاقات آینده میپردازند، گاهی از روی اجبار، قدرتهای ماورا طبیعی خود را به انسانها میبخشند و گاهی عاشق انسانها شده، یا با فریفتن انسانهای فانی که دل در گرو عشق آنها بستهاند، آنها را به قعر دریا میبرند. تشابهاتی بین افسانههای پری دریایی و افسانههای سیرن (حوری دریایی اسطورههای یونان) وجود دارد.
گرچه پریان دریا، در افسانهها گاهی اوقات مهربان و خوشنامند، اما به طور معمول پلید تصویر شدهاند، هدایایشان بد یمنی میآورد، اگر آزردهخاطر شوند، موجب بهپاشدن طوفان و سایر بلایا میشوند، بهطوری که دیدن یکی از آنها در دریا، نشانه غرق شدن کشتی بودهاست. برخی چون لورلای رود راین ، با خواندن آوازهای زیبا موجب جلب ماهیگیران و دریانوردان به دریا و غرق شدن آنها شده و بعضی مثل پری دریایی حکاکی شده در سکوی کلیسای «زنور» در «کورنوال» انگلستان ، مردان جوان را میفریبند تا برای زیستن با آنان به اعماق دریا روند.
هانس کریستین اندرسن، در داستان محبوب پری دریایی کوچولو که در سال ۱۸۳۶ آنرا به رشته تحریر درآورد، درباره پریان دریایی اینگونه نقل میکند که آنها فراموش میکنند که انسانها نمیتوانند در زیر آبها نفس بکشند، حال آنکه به عقیده برخی دیگر، آنها از روی کینه و دشمنی، انسانها را غرق میکنند.
پری دریایی در افسانههای بسیاری از فرهنگهای جهان، از تمدن آشوریان تا بابل و یونان باستان وجود دارد. در بعضی افسانههای اروپایی آمده پری دریایی توانایی برآورده کردن آرزوهای انسانها را دارد، و در ژاپن معروف است که خوردن گوشت پری دریایی سبب جوان ماندن و زندگی جاوید میشود.
برخی زمینه خلق افسانههای پری دریایی را پستانداران آبزی چون گاوهای دریایی و دوگانگها میدانند که در کنار ساحل دریا به نحوی مثل انسانها به شیردادن به بچههایشان میپردازند.
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/2/2a/Waterhouse_a_mermaid.jpg
پری دریایی، اثر جان ویلیام واترهاوس.
پري دريايي در متنهای فارسی
در ایران نیز داستان پری دریایی وجود دارد به خصوص در جنوب ایران، در مجاورت خلیج فارس. چنانکه در داستانهای منیرو روانی پور با نام آبیها و قرمزها دیده میشوند.
در متنهای کهنِ داستانی فارسی از آدمیوشانی که در دریا زندگی میکنند نام برده شدهاست. ایشان را مردمِ آبی خواندهاند. این مردمان آبی بهعادت از آدمیان گریزانند. لیک بر اثر مجاورت با آدمیان انس میگیرند، خاصه آدمیانی که به جزیرههای متروک افتادهاند ، مردمان آبی سخن آدمیان نمیدانند لیک به زبان اشاره ارتباط بر قرار توانند کرد. با آدمیان جفتگیری توانند کرد و صاحب فرزند توانند شد.
حمدالله مستوفی در بخش جانورشناسی نزهةالقلوب که با استناد به عجایبالمخلوقات نوشته شدهاست از «آدمی آبی» نام میبرد. او آدمیان آبی را از همه حیث چون آدمیان برّی خواندهاست جز آنکه به جثه کوچکترند و دم میدارند. شباهت به انسان[های بری] به قدری در نظر نویسنده زیاد بودهاست که «جهت لفظ انسانیت» ترتیب الفبایی را در آوردن نام ایشان رعایت نکردهاست و آدمی آبی را در صدر فهرست جانوران بحری آوردهاست. بر خلاف باورهای اروپایی که در بالا گفته آمدهاست، دریانوردان ایرانی، دیدهشدن مردمان آبی را خوشیمن دانستندی. چنان که مستوفی هم نوشتهاست: «ظهورشان در بحر، دریاورزان را خرّمی افزاید و آن را سبب آرام دریا دانند».
Mohamad
02-19-2011, 04:02 AM
ريان دريايي درياي پارس، حکيم نظامي
کورش کبير در پي ايجاد وحدت ميان اقوام وتيرههاي گوناگون ايراني و ايجادي کشوري نيرومند به درياي پارس ميرسد و از ساحل نشينان داستانهاي زيادي در باره اين درياي بيکران ميشنود. هرچند که بيشتر اسناد آن روزگار به تاراج غارتگران رفته است اما اين داستانها در جامعه و ميان مردم باقي ماند تازماني که حکيم نظامي گنجوي، شاعر بزرگ ايران آن را در اسکندرنامه به نظم درآورد. يادآوري اين نکته ضروري است که به گفته انديشمندان و پژوهشگران ذوالقرنين همان کورش کبير است که در افسانهها به شکل اسکندر ذوالقرنين درآمده و همچنين در داستانهاي ملي ايران اين خود اسکندر فرزند داريوش پادشاه ايران است. آنچه که اروپاييان به نام اسکندرکبير در تاريخ رواج دادهاند، غلو و گزافهاي از يک جنگطلب ويرانگر است و هيچ ربطي به اسکندر ذوالقرنين ندارد.
در آخرين سفر اسکندر ذوالقرنين (کورش کبير؟)، به درياي پارس ميرسد که از ديدگاه شگفتي و غرايب با هيچيک از درياهاي پيشين قابل مقايسه نيست.
حکايت چنان رفت از آن آب ژرف... که دريا کناريست اينجا شگرف
هر شب عروسان زيباي دريايي بهسان خورشيد و ماه از دريا بهدر ميآيند و در ساحل به خنياگري ميپردازند، آواز آنها آنچنان لطيف است که هر شنوندهاي را مدهوش ميسازد و بامدادان اين پريان دريا ديگر بار به کام امواج فرو ميروند. (همچون داستان اوليس و سيرنها در اوديسه هومر).
ذوالقرنين سپاهيان را در فاصله لازم مستقر ميسازد و خود به همراه درياپوي راهنما روانه ساحل ميشود، صحنه بزم پريان آنچنان او را از خود بيخود ميسازد که بامدادان،
بهاستاد کشتي چنين گفت شاه...که کشتي درافکن بدين موجگاه
در اين آب شوريده خواهم نشست...که رازي خدا را در اين پرده هست
حوريان و يا پريان دريايي پايينتنهاي مانند ماهي و بالاتنهاي مانند دختران جوان داشتند. زيبارو و خوشاندام با موهايي بلند و سياه، خوشآوا و خوشآواز که از غروب آفتاب تا بامدادان در ساحل دريا ميآراميدند و گاهي به نغمهسرايي مشغول ميشدند. در بيشتر داستانهاي مربوط به پريان دريايي، ايشان جانوراني مهربانند که با آدميان به ويژه دريانوردان و غواصان همزيستي مييافتند.
Mohamad
02-19-2011, 04:02 AM
داستان انشرتو، زنهاي دوزيستي درياي پارس
يکي از مشهورترين داستانهاي دريايي که از شبه آدميان آبزي سخن به ميان آورده است، داستان انشرتو است. و اين ماجرا چنين است:
"... در ساحل يکي از جزاير، زنهايي را ديديم که درون دريا مشغول شناوري و بازي بودند، همينکه کشتي به آنها نزديک شد به داخل جزيره فرار کردند. پس از مدتي يک عده زنومرد از طرف جزيره به سوي ما آمدند. اين مردم به نظر خيلي زيرک و عاقل مينمودند، ولي ما زبان آنها را بههيچوجه نميفهميديم و مقصود خود را با اشاره به آنها ميفهمانديم، آنها هم با اشاره به ما پاسخ ميدادند. از آنها خواهش کرديم اگر غذايي دارند به ما بفروشند. ... آنگاه رفته و مقدار زيادي برنج و مرغ و گوسفند و عسل و روغن و انواع ميوه براي ما آوردند. ما نيز در برابر آن آهن، مس، سورمه، پارچه و پوشاک به آنها داديم. باز به اشاره پرسيديم، چه مالالتجارهاي براي فروش به ما دارند؟ پاسخ دادند بنده زرخريد. پذيرفتيم. هنگاميکه آنها را آوردند، ديديم بهتر و زيباتر از آنها در زندگي خود نديدهايم. تمام وجود خنده و شوخي بودند و آواز ميخواندند. سبکوزن و چست و چالاک بودند... سرهاي ايشان کوچک بود و در زير کتفشان، آلت شنا، شبيه به بال ماهي ديده ميشد.
پرسيديم اين چيست؟
به ما خنديدند و گفتند: تعجب نکنيد، تمام اهالي جزيره اينگونه آفريده شدهاند، و به آسمان اشاره کردند، يعني خداوند ما را اينچنين آفريده است.
ما ديگر بيش از اين سخني نگفتيم و با خود انديشيديم که خوب فرصتي بدست آمده و خوب غنيمتي يافتهايم. پس هريک از ما به مقدار متاعي که همراه داشت، از آن بندگان خريداري نمود و کشتي را از امتعه خود خالي ساخته و به جاي آن اسير بار ميکرد. هرچه ميخريديم باز ميديديم بهتر و زيباتر از آن را برما عرضه ميداشتند، خلاصه اينکه کشتي را از مخلوقي که چشم بهتر از آن را هرگز نديده پر ميساختيم. چنانکه هرگاه کار به مراد ما انجام ميشد، خودمان و نوادگانمان توانگر و بينياز ميشديم. سرانجام جزيره را ترک کرديم. در روز نخست باد موافق به بادبانهاي کشتي در افتاد. ما باکمال سرزندگي و خوشي از اين معامله جزيره را ترک گفتيم و به راه افتاده بوديم. همينکه جزيره از ديد ما ناپديد گشت و ما به ميآن درياي بيکران رسيديم، بعضي از اسيران بناي گريه و زاري را گذاردند، بهطوري که گريه آنها باعث کدورت خاطر و دلتنگي ما گرديده بود. اما در اين ميان عده ديگري ساکت بودند و راضي. از آنها پرسيديم دوستان را چه چاره است؟ آنها به رفقاي خود گفتند چرا گريه ميکنيد؟ برخيزيد تا با هم برقصيم و بخوانيم و شادي کنيم. با اين حرف تمام اسرا برخاستند و بناي رقصيدن و خنديدن و آوازخواني را گذاردند. اين رفتار آنها موجب انبساط خاطر ما شد. به آنها گفتيم اين رفتار شما خيلي بهتر از آن گريه و دلتنگي است.
آنگاه آنها را به حال خود گذاشته و هريک از ما نيز به کارهاي خود مشغول شديم. همينکه اسرا ما را نسبت به خودشان غافل ديدند، فرصت را غنيمت شمرده و مانند ملخهاي پران از کناره کشتي به درون دريا پريدند. کشتي همچنان بر روي امواج دريا به سرعت سير ميکرد و ما به فراريان هيچ دسترسي نداشتيم. با آنکه کشتي به اندازه يک فرسنگ از آنها دور شده بود، ما هنوز آواي خوشآهنگ آنها را ميشنيديم. آنها در برابر آشوب و انقلاب دريا و امواج سهمگين آن به همه گونه مبارزه و مقاومت توانا بودند. اينگونه بود که تمامي اسيران را از دست داديم، مگر دختر جواني که ناخدا او را در يکي از اتاقهاي بزرگ کشتي حبس کرده بود. پس از اين واقعه همينکه داخل آن اتاق شدند ديدند که دخترک در تلاش است که کشتي را سوراخ کرده و خود را مانند دوستانش به دريا افکند. فورا او را گرفته و به بند کشيد. سرانجام به مقصد رسيديم. کالايي را که باقي مانده بود فروختيم و ده يک سرمايه نخستين عايد شد. آوازه بازگشت آنها در شهر پيچيد. پيرمردي به نزد ناخدا آمده و گفت: جزايري که اتفاق شما را به آنجا افکند، جزاير ماهي نام دارد و اهالي آن دوزيست هستند و اين ترفند آنهاست که گروهي را به شکل برده به بازرگانان ميفروشند و بردگان هم در ميانه راه ميگريزند. زنهار اين دختر را به آب نزديک نکنيد که بيدرنگ خواهد گريخت.
ناخدا با آن دختر ازدواج کرده و از وي داراي شش فرزند شد. اما همچنان بند بر پاي وي داشته بود. پس از هجده سال که ناخدا فوت کرد، فرزندان متاثر از بند بر پاي مادر، بندها را گشودند. اما همينکه آزاد شده، "انشرتو" گويان، پا به فرار گذاشت. فرزندان به دنبال او ميرفتند و ميگفتند: چگونه ميروي و پسران و دختران خود را ترک ميگويي؟ او پاسخ داد: چهکار ميتوانم براي آنها بکنم. اين بگفت و خود را به دريا افکند و چونان ماهيان نيرومند در آب دريا شناور شد و ناپديد گشت!
Mohamad
02-19-2011, 04:02 AM
مادر دريا و غواصان مرواريد درياي پارس
غواصان قديمي مرواريد که بدون هرگونه تجهيزاتي به زير آب ميرفتند، از وجود زني در زير آب که بچه شيرخوارهاي را در آغوش داشته خبر ميدادند. بسياري که براي نخستين بار آن را ديده بودند و در باره آن هيچ آگاهي نداشتند در همان برخورد نخست سکته کرده و جانسپرده بودند. اين زن ميتواند صورت تغيير يافته آناهيتا[3]، الهه باروري و خداي آبها، در ايران باستان، باشد. گاهي اين زن به نزد غواصان آمده از آنها ميخواهد براي فرزندش گهوارهاي تهيه نموده به زير آب ببرد. اگر غواص چنين نمايد، مادر دريا (ننه دريا) چند مرواريد درشت به او خواهد داد.
در قديم که غواصان بدون هيچ ابزاري به ژرفاي دريا ميرفتند و تحت فشار آب، کمبود هوا و ديگر مشکلات، مناظري ميديدند که امروزه از ديدگاه ما اغراقآميز و باورنکردني است. يکي از اينها داستان مادر حامل گهواره است. داستاني از يک غواص است که در يکي از هيرات (هير = برآمده از سطح دريا) در جنوب خليج فارس در ژرفاي دريا مشغول به صيد مرواريد بوده که چشمش به گهوارهاي افتاده که زني مشغول به تکان دادن آن بوده است. در حالت ترس و وحشت دستي را بر شانه خود احساس ميکند. آن شخص زني بالاتنه مانند انسان و پايينتنه به شکل ماهي بوده است. اين زن با زباني که فارسي، عربي و يا افريقايي نبوده با او صحبت کرده و از او خواسته نزد آنها بماند. غواص با اشاره ميگويد که ديگر نفسي براي ماندن ندارد، اما زن با نفس خود به دور او حبابي ميسازد، و ميگويد اندکي پيش ما بمان. ناگهان، چند زن دريايي با سبدهاي رنگارنگ به مناسبت تولد بچه زن دريايي و براي سر سلامتي ميآمدند. در روي کشتي که از دير آمدن غواص نگران شده بودند، طنابي را که يک سر آن به پاي غواص بسته شده بود کشيدند و غواص بيهوش را بر روي عرشه آوردند. پس از به هوش آمدن داستان مادر حامل گهواره را براي دوستانش تعريف کرد.
اگر زن يا مرد دريايي با غواصي ارتباط برقرار کنند صيدش رونق ميگيرد. اما هميشه اين احتمال وجود دارد که آنها از او بخواهند در زير آب مانده با آنها زندگي کند. اگر صياد امتناع کند ديگر مرواريدي نخواهد يافت و اگر بپذيرد دچار خفگي و بيهوشي شده و اگر دوستانش او را به عرشه نکشند، خفه شده و خواهد مرد.
همچنين اگر گهوارهاي به تور يا قلاب صيادان گير کند آن را نشانهاي از وجود بچه بنينگي (گهوارهاي) دانسته گهواره را به آغوش دريا باز ميگردانند و سريع از آن محل دور ميشوند.
Mohamad
02-19-2011, 04:03 AM
باباي دريا
بدن باباي دريا از پشم سياه پوشيده شده است. به هنگام غروب آفتاب و شبها از آب خارج ميشود و اگر کسي را در کنار آب ببيند با خود ميبرد. بعضي وقتها هم از بدنه کشتي بالا آمده و ملوانان را غافلگير ساخته و با خود ميبرد. هيولاي يادشده، يکونيم تا دو تن وزن داشته، حدود 4 متر بلندي و 2 متر پهنا دارد. دستوپايش مانند انسان است، اما انگشتانش کوچک است. صورت او شبيه به گاوميش بوده اما هيکل آن چندين برابر گاوميش است. باباي دريا به شدت از تيشه و اره هراسان است و به محض ديدن آنها و يا صداي برخورد دو قطعه آهن از محل دور ميشود. چند مورد دريانوردان نيرومند باباي دريا را به دام انداختند و او را تکهتکه کردند، اما به محض تماس با آب دريا به شکل نخستين خود درآمده و گريخته است.
همان مردم و مويها چون کمند... همه تن پر از پشم چون گوسفند
يکي سر چو ماهي، تنش چون پلنگ... يکي سر چو گاو و تنش چون نهنگ
در طي جنگ جهاني دوم، کشتيهاي انگليسي يک آبزي عجيب را در سواحل بندرلنگه صيد کردند، مردم محلي آن را همان باباي دريا ميدانستند. جزييات اين صيد از سوي مقامات انگليسي هيچگاه فاش نشد.
Mohamad
02-19-2011, 04:03 AM
گاوماهي و گوهر شبچراغ
گاوماهي، شبهنگام براي چريدن از دريا خارج شده و در علفزار و چمنزار به گشت و گذار ميپردازد. براي اينکه پيرامون خود را ببيند دو دانه گوهر روشن و درخشان از دو سوراخ بيني خود خارج ميکند و بر روي علفها و گياهان مياندازد و در روشنايي درخشنده و تابناک آن دو گوهر به چريدن مشغول ميشود. به هنگام بازگشت به ژرفاي دريا آن دو گوهر را با يک نفس عميق در بيني خود بالا کشيده به دريا ميرود.
Mohamad
02-19-2011, 04:03 AM
خرچنگ عجيب
در کتاب ناخدا شهريار رامهرمزي آمده است که :" مردويه پسر زرابخت، دريانورد پارسي، روزي در آبهاي جزيره رابح کشتي را ميراند که ناگهان يک برآمدگي مانند فک مشاهده کرد و کشتي را از ميان آن نيمدايره فک مانند عبور داده و با خود چنين ميانديشد که قله دو برآمدگي در سطح آب نمايان است. اما همينکه از ميان آنها گذشت، ناگهان متوجه ميشود که برآمدگيها در آب فرو رفته و اثري از آنها نيست و سرانجام معلوم ميشود که خرچنگي دو فک انبر مانند خود را در سطح آب آورده و منتظر صيدي بوده که گذر کشتي اين غنيمت را از دست او گرفته است."
Mohamad
02-19-2011, 04:03 AM
جزيره متحرک
ميتوان گفت که داستان جزيره متحرک، و دريانورداني که بر يک جزيره کوچک پاي نهادند و سپس متوجه شدند که بر پشت يک جانور غولپيکر ايستادهاند در ميان تمامي اقوام دريانورد وجود داشته است. در ميان دريانوردان درياي پارس هم چنين داستاني در مورد جانوراني مانند نهنگ، ماهي گاو عنبر، خرچنگ و …. وجود داشته است.
Mohamad
02-19-2011, 04:04 AM
ديگر جانداران عجيب
جن زير آبي، غواص را هوايي و خيالاتي ميکند. هنگامي که بدن يا دست غواص در ته دريا به اين جن بخورد، خشک ميشود.
امالمداس، منمنداس، جانوري است که از دريا بيرون ميآيد و آدمهايي را که در ساحل تنها نشستهاند ميترساند.
بوسلامه، پيرامون جزاير، بهويژه جزيره خارک ميگردد. کودکان را در ساحل ميگيرد و با خود به دريا ميبرد. گاهي هم در شب به بالاي کشتي آمده خود را به دريا مياندازد. ملوان نگهبان به گمان اينکه دوستش به دريا افتاده، خود را به دنبال او به آب مياندازد. بوسلامه چونکه در آب پرقدرت است او را به زير آب ميکشد.
منتيلپو (پو = پا، منتيل = ديلم)، پاي اين جانور مانند ديلم تيز است و در هنگام بروز توفان پيدايش ميشود. در گذشته به هنگام وزش توفان در قلعه خارک را ميزد تا وارد دژ شود.
اکوان ديو
اکوان ديو در دژي سنگي در ساحل دريا ميزيسته و در دريا و خشکيهاي ساحلي توفان به پا ميکرده است. سنگي که افراسياب بر سر چاهي که بيژن در آن زنداني بود گذاشت، توسط (توفان) اکوان ديو از درياي چين به منطقه تورانزمين پرتاب شده بود. در نبرد با رستم، اکوان پهلوان را از زمين به آسمان برده به ميان دريا پرتاب ميکند. به عقيده نگارنده اکوان ديو نماد گردبادهاي دريايي Water Spot است.
خروشيد و پيچيد و بانگ و غريو... ز دريا برآمد چو اکوان ديو
Mohamad
02-19-2011, 04:04 AM
هيولاي قنات
هرچند که اين داستان فرسنگها دورتر از درياي پارس، در مرکز ايرانزمين و در نزديکي شهر باستاني اصفهان رخ داده است، اما به دليل نزديکي زماني آن به ما، ارتباط آن با يک جاندار آبزي و وجود مستندات و خبرهاي روزنامههاي آن دوره، يادآوري آن چندان هم بدون ارتباط با موضوع اين مقاله نيست.
جهش امپراتوري شكوهمند ايرانيان در زمان هخامنشيان و تعالي و ترقي آن در زمان ساسانيان، و ديرپايي اين تمدن مديون دانش آبشناسي ايرانيان يود. مردمان ايرانزمين از ديرباز به ارزش آب به عنوان مادهاي زندگيبخش و ارزشمند آگاهي داشتند. نياز طبيعي بشر به آب، وضع جغرافيايي فلات ايران و كميابي اين مايع گرانبها، ارزش اين ماده را نزد ايرانيان صدچندان نموده و آن را در جايگاه والايي قرار ميداده است. به خاطر داشته باشيم كه تمدنهاي باستاني همگي در كنار رودهاي بزرگ، همانند نيل، دجله، فرات، سند، گنگ، هوانگهو، يانگتسه و ... شكل گرفتند و در حوزه همان رودخانه محدود ماندند. اما تنها تمدني كه به دور از هرگونه رودخانه عظيم شكل گرفت و مالكالرقاب جهان باستان شد، ايران بود. جهش چشمگير امپراتوري ايران مديون قنات بود. در زمان هخامنشيان، اگر كسي زمين بايري را با احداث قنات آبياري ميكرد، تا پنج نسل از پرداخت هرگونه ماليات معاف بود.
در اين ميان قنات گناباد به طول سيوپنج کيلومتر و ژرفاي بيش از سيصد متر و چاههايي با فواصل منظم پنجاهمتري، از زمان هخامنشيان يک شاهکار بينظير در سراسر جهان است و عظمت آن با ديوار چين برابري ميکند.
اين ديدگاه باعث شده که طول قناتهايي که اينک در زير سرزمين ايران وجود دارد بيش از فاصله زمين تا ماه باشد. اين دالانهاي زيرزميني همچنين محل خوبي براي زندگي گونههايي از جانوران شد. گونههايي که بسياري از آنها اينک منقرض شده اند. يکي از اين جانوران Otter است. در حدود سالهاي 800 تا 1200 خورشيدي نيمکره شمالي زمين در دوران يخبندان کوچک فرورفت. اين دوره ميانگين دماي زمين پايين آمده و موجب پرآبي نواحي مرکز ايران شده است. رودهاي فصلي به صورت دائمي درآمده و درياچههاي کوچکي در کوير مرکزي شکل گرفتند. در کاووشهاي باستانشناسي در تابستان 1357، در نزديکي زواره و در مرز کوير، بقاياي يک اسکله و بارانداز يافت شده است. اين دوران پرآب موجب رويش پوشش گياهي متنوع و همچنين جانوران گوناگون بوده است. در آن سالها در رودهاي مرکز ايران، Otter به چشم ميخورده است.
روزنامه کيهان در تاريخ 27 ديماه 1338، از از يافتن جانوري در نهر خورجان در سده اصفهان خبر داد و نوشت که "نهر خورجان به قنات فيروزشاه که در پنج فرسخي آبادي از زير کوه بيرون ميآيد منتهي ميشود و قنات فيروز شاه که قدمت آن بهزمان ساسانيان ميرسد چهار متر پهنا و يک متر عمق دارد."
فرداي آنروز عکسي از جانور را که 15/1 متر طول داشته و بر اثر زدوخورد با اهالي و نيز ناراحتيهاي ديگر مرده بود، چاپ کرد. گويا جوانان روستا با کمين بر سر راه اين هيولا آن را به دام انداخته بودند. اين جانور يک Otter بود که در کنار رودخانهها و نوعي از آن در کنار درياها زندگي ميکند و بهواسطه بزرگ شدن دستوپا و پيدايش پردههايي در ميان انگشتان و همچنين با استفاده از دم بهآساني در آب شنا ميکند. روزنامه نامبرده از قول پيران کهنسال نوشته بود که "حدود يکصد سال پيش هم يکي از اين جانوران از قنات فيروزشاه بيرون آمده و يک شبانهروز با مردم شهر جنگ کرده و سرانجام بهدست پهلوانان شهر کشته شده است! سه ماه بعد هم جانور مشابهي را در رودخانهاي از حدود قم صيد کرده بودند".
بر طبق افسانه اوآنس که توسط نياکان سومري ما نقل شده است، جانوراني بودهاند شبيه ماهي که سر آنها سر انسان بوده و پاهاي انساني آنها نيز در زير دم ماهي نمايان بوده است. در زمانهاي بسيار دور آنها هنگام روز از خليج فارس بيرون آمده و به مردم آداب تمدن ميآموختند و شبها به دريا باز ميگشتهاند.
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.