توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نوشته های من و تو
Mohamad
02-18-2011, 01:18 AM
شکفته اشک در این لحظه های تنهایی
تو رفته ای حکایت اشکم شده تماشایی
سکوت می کنم امشب به یاد ناز نگاهت
به یاد ساعت معلوم به یاد بود صدایی
برای آمدن تو همیشه منتظرم من
همیشه منتظرم من به شوق اینکه بیایی
طلوع می کند امشب به آسمان نگاهم
ستاره های روشن اشکم به یاد خاطره هایی
چه لحظه های غریبی ست روز های دور از تو
غروب و غربت و اشک و صدای تنهایی
Mohamad
02-18-2011, 01:18 AM
كفتر چاهي من . حال شنيدن داري؟
من كه بي بال و پرم . عشق پريدن داري ؟
آسمان. رفت از اين معركه ها بود و نبود
بگشا پلك اگر جراءت ديدن داري
گيرم اين باغ . لبالب شده از طعم خزان
دست خون ريز انار و دل چيدن داري؟
آة... اي چشم قشنگتو طلوع خورشيد
از پس حادثه ها ميل دميدن داري ؟
غنچه .كال است و زمين سخت و هوا طوفاني
فرصت سيب شدن . شوق رسيدن داري؟
يك بغل طعم غزل دارم و آهنگ نگاه
توي رگهام .بگو . وقت تپيدن داري ؟
سفر اشكم و آماده دريا شدنم
تو بگو دامني ازجنس چكيدن داري؟
عنوان : سفر اشك
Mohamad
02-18-2011, 01:19 AM
اشک طرف دیده را گردید و رفت
اوفتاد آهسته و غلطید و رفت
بر سپهر تیره ی هستی دمی
چون ستاره روشنی بخشید و رفت
گر چه دریای وجودش جای بود
عاقبت یک قطره خون نوشید و رفت
گشت اندر چشمه ی خون ناپدید
قیمت هر قطره را سنجید و رفت
من چو از جور فلک بگریستم
بر من و بر گریه ام خندید و رفت
رنجشی ما را نبود اندر میان
کس نمیداند چرا رنجید و رفت
تا دل از اندوه گرد آلود گشت
دامن پاکیزه را برچید و رفت
موج و سیل و فتنه و آشوب خاست
بحر طوفانی شد و ترسید و رفت
همچو شبنم در گلستان وجود
بر گل و رخساره ای تابید و رفت
مدتی در خانه دل کرد جای
مخزن اسرار جان را دید و رفت
رمزهای زندگانی را نوشت
دفتر و طومار خود پیچید و رفت
شد چو از پیچ و خم ره با خبر
مقصد تحقیق را پرسید و رفت
جلوه ی رونق گرفت از قلب و چشم
میوه ای از هر درختی چید و رفت
عقل دور اندیش با دل هر چه گفت
گوش داد و جمله را بشنید و رفت
تلخی و شیرینی هستی چشید
از حوادث با خبر گردید و رفت
قاصد معشوق بود از کوی عشق
چهره ی عشاق را بوسید و رفت
اوفتاد اندر ترازوی قضا
کاش میگفتند چند ارزید و رفت
پروین اعتصامی
Mohamad
02-18-2011, 01:19 AM
بياامشب به من محرم شو اي اشک
بیاامشب توهم باغم شو ای اشک
بیا بنگر دلم تنها شده باز
بیا قلب مراهمدم شو ای اشک
من ان گلبوته خشک کویری
بيابرروی من شبنم شو ای اشک
رهاکن ميل ماندن دردو چشمم
توجاری بر رخ زردم شو اي اشک
بيا ارام من در بيقراری
تسلی بخش من هردم شو اي اشک
بیابغض سکوت سینه بشکن
به چشم خشک من شبنم شو ای اشک
دلم مجروح درد غربت تو
به روی زخم دل مرهم شو اي اشک
دلم ازدردهجران نالد امشب
بیا درمان بر دردم شو ای اشک
Mohamad
02-18-2011, 01:19 AM
ای دریغا جان قدسی کز همه پوشیدهاست
بس که دیدست روی او یا نام او بشنیدهاست
هر که بیند در زمان آن حسن او کافر شود
ای دریغا کین شریعت کفر ما ببریدهاست
کون و کان بر هم زن و از خود برون شو
یک رهی کین چنین جان را خدا از دو جهان بگزیدهاست
Mohamad
02-18-2011, 01:20 AM
هواي زمزمه کردن..........
هواي زمزمه کردن هست , زبان زمزمه کردن نيست
دلم براي تو ميميرد, دلي لايق مردن نيست
هميشه پر تپشم از تو , مرا به اينه مهمان کن
مگر شکسته نمي خواهي.؟ کسي شکسته تر از من نيست.!
به کوله بار غزلهايم , سري دوباره نخواهد زد.
همان کسي که دلش درياست, همان کسي که در دلش
آهن نيست.!!!؟
تمام خستگي ات از من , ترانه هاي دلم از تو
دلي که هيچ نمي سوزد .
همان که لايق مردن نيست...!
Mohamad
02-18-2011, 01:20 AM
ای نوش کرده نیش را بیخویش کن باخویش را
باخویش کن بیخویش را چیزی بده درویش را
تشریف ده عشاق را پرنور کن آفاق را
بر زهر زن تریاق را چیزی بده درویش را
با روی همچون ماه خود با لطف مسکین خواه خود ما را
تو کن همراه خود چیزی بده درویش را
چون جلوه مه میکنی وز عشق آگه میکنی
با ما چه همره میکنی چیزی بده درویش را
درویش را چه بود نشان جان و زبان درفشان نی
دلق صدپاره کشان چیزی بده درویش را
هم آدم و آن دم تویی هم عیسی و مریم تویی
هم راز و هم محرم تویی چیزی بده درویش را
تلخ از تو شیرین میشود کفر از تو چون دین میشود
خار از تو نسرین میشود چیزی بده درویش را
جان من و جانان من کفر من و ایمان من
سلطان سلطانان من چیزی بده درویش را
ای تن پرست بوالحزن در تن مپیچ و جان مکن
منگر به تن بنگر به من چیزی بده درویش را
امروز ای شمع آن کنم بر نور تو جولان کنم
بر عشق جان افشان کنم چیزی بده درویش را
امروز گویم چون کنم یک باره دل را خون کنم
وین کار را یک سون کنم چیزی بده درویش را
تو عیب ما را کیستی تو مار یا ماهیستی
خود را بگو تو چیستی چیزی بده درویش را
جان را درافکن در عدم زیرا نشاید ای صنم
تو محتشم او محتشم چیزی بده درویش را
Mohamad
02-18-2011, 01:20 AM
عشق تو بلاي دل درويش منست
بيگانه نميشود مگر خويش منست
خواهم سفري کنم ز غم بگريزم
منزل منزل غم تو در پيش منست
درديکه ز من جان بستاند اينست
عشقي که کسش چاره نداند اينست
ابوالسعید ابوالخیر
Mohamad
02-18-2011, 01:20 AM
من كه چون ابر بهاري درد دل بسيار دارم
در كجاي شهر درد خويش را اظهار دارم
مي تراود واژه هابا ياد او در دفتر من
مي شود گلواژه عشقي كه در گفتار دارم
چون كه يادش مي كنم آتشفشاني ميشوم . آه
از فراقش در دل خود مجمري از نار دارم
عشق او گرديده آييني برايم . تا بداند
همچو حلاجي انالحق گو .سري بر دار دارم
با خيال سبز او با نغمه خواني . چون قناري
شاد بودم .غنچه نشكفته در گلزار دارم
گر چه خاموشم ولي در قلب من غوغاست بر پا
زخمه را مانم به سر دائم هواي تار دارم
مي دهم بر خاطراتش آب تا سبزش ببينم
پيچكي از عشق او را بر سر ديوار دارم
نذر كردم روز گيرم با اميد اينكه آيد
خود مرا بيند. دهاني بسته از افطار دارم
Mohamad
02-18-2011, 01:22 AM
كاش
كاش امشب عاشقي هم پا مي گرفت
تشنگي هم طعم دريا مي گرفت
كاش امشب كوچه هاي منتظر
يك سلام گرم از ما مي گرفت
اين سكوت تلخ . دنياي من است
كاش دستت . دست دنيا ميگرفت
آسمان ابري ترين اندوه را
از دل سنگين شبها مي گرفت
پنجره دلتنگ چشمي آشناست
كاش مي شد عاشقي پا مي گرفت
تنها
Mohamad
02-18-2011, 01:22 AM
حسرت دیده بی تاب تو بیمارم کرد
آن نگاه نگرانت دل تبدار مرا خوابم کرد
بی جهت نیست که مست رخ زیبای تو ام
لب گلگون تو در دشت خزان آبم کرد
مستی ام جام نگاهی ز افق های تو بود
آه ،آن صورت مهتاب تو در خوابم کرد
شهر را از تب بیماری من جایی نیست
راه گم کرده به دنبال تو آواره و ویرانم کرد
اشکم از دیده به گرمای نفسهای تو بود
جام اندوه تو مر همره و همرام کرد
Mohamad
02-18-2011, 01:23 AM
ای خدا غصه نخور ! از تو فراری نشدم
بعد از ان حادثه در کفر تو جاری نشدم
با وجودیکه به حکم تو دلم زخمی شد
شاکی از اینکه مرا دوست نداری نشدم
ابر را چوب همین سادگی اش ویران کرد
منکه ویران تر از این ابر بهاری نشدم
قسمتم بود اگر رفت و منو تنها کرد
بعد از او غرق شکایت زتو اری نشدم
ای خدا غصه نخور باز همین می مانم
من زمین خورده ی این ضربه ی کاری نشدم !
تنها
Mohamad
02-18-2011, 01:23 AM
تنهایی دریست
دریست به باغ خاطراتم
خاطرات تلخ وشیرین
خاطرات من و تو
تنهایی دریست
دریست به زندان غرور من
غروری که فقط
در تنهایی خویش با تو گشاده میشود
تنهایی دریست
دریست به دورسوی بیکران چشمهایت
دورسویی سبز
به موج گیسوانت و سبزی چشمانت
تنهایی دریست
دریست به تنهایی من و تو
تنهایی که فقط تو و من
در آن گنجانده شود
تو و من ...
Mohamad
02-18-2011, 01:23 AM
به کجا می روی ای اشک ...بیا
که مرا جز تو دگر یاری نیست
در دل مرده ز عشقت هر روز
جز غم و درد و گرفتاری نیست
تو بیا با همه دست چون مژگان
از زمین دانه اشکت بردار
تو بیا دانه انار خود را
به یتیمان دل من بسپار
Mohamad
02-18-2011, 01:24 AM
چه کسی می خواند ؟
چه کسی امشب از شاخه تنهایی من می خواند ؟
در صدایش سوزی است
و پیامی از غم
دلم امشب زفغان قفسی لبریز است
چه کسی می خواند ؟
آشنا نیست صدا شاید از خاک غریب
از دورترین آبادی
عاشقی ، رهگذری ، چلچله ای ، درویشی
پی لبخندی تا کوچه ی ما آمده بود
در صدایش رازی است
ابر اندوهی آهی
خون شب می چکد از آوازش
پشت دیوار بلند شب من
توی این آبادی
توی غوغای سکوت شب تلخ
چه کسی می خواند ؟
Mohamad
02-18-2011, 01:24 AM
گريـــــه كردم تا بدونــــــــي زندگــــــي بــي غــــــــم نميشه
اگــــــــه دستم و بگيري از غـــــــــرورت كـــــــــم نميشـــــــه
ساكت و صبــــــــور و عاشق وقتــــــــي حوصـــــــــله نداري
پيش حــــــرفاي دل من حرف عشق و كـــــــــم ميـــــــــاري
لحظـــــــــه هام تلخ و حقيرن وقتــــــي قهـــــــري با دل من
كاش چشات يه جـــــــــــــاده ميزد از دل تــــــــــــو تا دل من
Mohamad
02-18-2011, 01:24 AM
من كيستم
من كيستم تا هر زمان پيش نظر بينم تو را
گاهي گذر كن سوي من تا در گذر بينم تو را
افتاده بر خاك درت.خوش آنكه آبي بر سرم
تو زير پا بيني و من بالاي سر بينم تو را
يك بار بينم روي تو دل را چسان تسكين دهم
تسكين نيايد جان من صد بار اگر بينم تو را
از ديدنت بيخود شدم بنشين به بالينم دمي
تا چشم خود بگشايم و بار دگر بينم تو را
گفتي كه هر كس يك نظر بيند مرا جان مي دهد
من هم به جان در خدمتم .گر يك نظر بينم تو را
صد بار آيم سوي تو تا آشنا گردي به من
هر بار از بار دگر بيگانه تر بينم تو را
تنها
Mohamad
02-18-2011, 01:24 AM
من در تاریکی با چشم دل جمال دل آرای تو را می بینم که چون گوهر شب چراغی در ظلمتی گور آسا می
درخشد و چهره شب تیره را با زیبایی خود جوان می کند .
دلدار من حالا می بینی که هم در روز تن من از رنج کار می فرساید و هم در شب روان واله ام از عشق تو
آرام ندارد.......
هنگامی که از دست طالع ناسازگار و تنگ نظری مردم جهان در گوشه تنهایی می گریم و از سرنوشت غم
انگیز می نالم .
وقتی به یاد آرزوهایم می افتم . و به اندیشه هایم فرو می روم . ناگهان یاد از روی دل آرای تو میکنم و روحم
چون سحر گاهان که جمال بامدادی را ببیند و نغمه شادی سر دهد از زمین تیره روی بجانب اسمان درخشان
می کند و سرود امید می خواند .
زیرا ان وقت که یاد از عشق تو میکنم خود را چنان توانگر می بینم که مقام خویش را با همه شاهان جهان
برابر نمی نهم .
تنها
Mohamad
02-18-2011, 01:25 AM
به نام شاهد ومی به نام تار و تنبور ودف ونی
به نام عاشقان لا و بالی
به نام همنشینان خیالی
به نام دست های جام بردار
به نام عاشقان رفته بر دار
به نام مجلس بزم شبانه
به نام سرورین آشیانه
خوشا جامی که مولا در کفم داد
به دستی نی به دیگر او دفم داد
خوشا رقصان درآیم من به کویش
ببوسم دست ورخسار نکویش
خوشاآندم که از اومی نویسم
به رقص و ذکر یا هو می نویسم
صدایم داد تا از او بخوانم
که من هم درد غربت رابدانم
خوشا با نام مولا باده خوردن
چودرویشان عاشق جان سپردن
به حق باده نوشان می حلال است
که مستی افتخاری بی زوال است
به دور اولم ساقی ولی بود
ولی دیدم که ذکر او علی بود
Mohamad
02-18-2011, 01:25 AM
کاش می دانستی
می توانم همه را پیش تو تفسیر کنم
کاش می دانستی
کاش می فهمیدی
کاش و صکاش می دانستی
من سکوتم حرف است
حرف هایم حرف است
خنده هایم خنده هایم حرف است
د کاش نمی ترسیدی
که مبادا دل من پیش دلت گیر کند
یا نگاهم تلی از عشق به دستان تو زنجیر کند
من کمی زودتر از خیلی دیر
مثل نور از شب چشم تو سفر خواهم کرد
تو نترس
سایه ها بوی مرا سوی مشام تو نخواهند آورد
کاش می دانستی
چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت
در زمانی که برای غربتت سینه دلسوزی نیست
تازه خواهی فهمید
مثل من عاشق مغرور شب افروزی نیست
تنها
Mohamad
02-18-2011, 01:25 AM
یک شب از ستاره ها مرا صدا زدی ؛
یک شب از ستاره ها به نامی آشنا مرا صدا زدی ؛
شب پر از ستاره بود ،
شب پر از ستاره های بی شماره بود ،
از ستاره ها مرا صدا زدی ؛
من جواب دادم آن صدای دوردست را ،
من جواب دادم آن صدای پر طنین بی شکست را ؛
از جهان روشن ستاره ها تو آمدی ،
دستهایم از نوازش تو پر ستاره شد ،
گونه هام شعله زد ،
سینه ام پر از شراره شد ،
گویی آسمان مرا به سوی خود کشید ،
یا که در من آسمان پر ستاره ای دمید ... »
Mohamad
02-18-2011, 01:26 AM
ستاره عاشق ...
ای آخرین ، تنهاترین ، آواره عاشق ... هر شب عمرم همراه با من ، ستاره عاشق ... و همچنان میخواند و میخواند ؛ از دل من برای تو ، مرا با خود به پائیز می برد ... ای تو آشنای ناشناسم ، ای مرحم دست تو لباسم ... ... ... انگار که زاده شده با من ، عشقی که من از تو میشناسم ... نهایت دوست داشتن در تمام وجودم غوطه می خورد ؛ مرا به وجد می آورد ، به پرواز در می آیم ... به آسمان ، آسمان آبی احساس تو می رسم ... ستاره های گم شده ، هر شب من هزار هزار ... اما همیشگی توئی ، یکی نمونده از هزار ... فقط تو مانده ای ، فقط تو ؛ فقط تو بوده ای ، فقط تو ... فقط ... تو ... تو بودی و هستی هنوز ، سهم من از این روزگار ، با شب من فقط توئی ، ستاره دنباله دار ... به تو نگاه می کنم ؛ شنیده ام که باید آرزویی کرد ، تو را آرزو می کنم ... ستاره دنباله دار ... با تو همیشگی همیشه را میخواهم ... هنوز صدا می آید ، صدایی از قلبی عاشق ... هنوز میخواند ... ای آخرین ، تنهاترین ، آواره عاشق ... و من همچنان در خیال توأم ... در خیال تو ... ستاره عاشق ...
Mohamad
02-18-2011, 01:26 AM
آه ، ای تمام هستیم از تو
ای شور و حال مستیم از تو
روزی مبادا قصه گوی دیگران گردی
روزی مبادا آرزوی این و آن گردی
روزی مبادا پا نهی بر آنچه میگوئی
روزی مباد بگذری ، از آنچه میجوئی
گر با دلم نامهربان گردی
گر آشنای دیگران گردی
میمیرم از وحشت
چون لاله در صحرای رسوائی
میسوزم از اندوه تنهائی
Mohamad
02-18-2011, 01:26 AM
طرح آخرین نگاهت را
بر دیوار بلند شب آویختم
تا بر هر نگاه که از طپش اشک لبریز است
در آمیزد
رویاهایم را بر پر مرغان هوا
نقاشی کردم
که ابر غرید
پرنده نالید
و آسمان غریبا نه گریست
Mohamad
02-18-2011, 01:26 AM
عشق واسه ی دلاتون یه واژه ی غریبه
میگید که عشق دروغه این حرفتون فریبه
اگه که عشق دروغه این دل چرا بیتابه؟
این چشای خسته ام واسه چی شب بی خوابه؟
طپش این دل من بی اون برای کیه؟
چرا وقتی نباشه این دل من زخمیه؟
چرا این دلم بیتاب واسه وقت دیداره؟
Mohamad
02-18-2011, 01:27 AM
عزيزترينم عشق تو طنين انداخته است بر سكوتي كه لبانم را خاموش ساخته بود واينك مي نويسم كه عاشقانه هايم بر صفحه ي اين كاغذ جاريست سخني كه از قلبم آمد و در واژه هاي نوشته هايم اينگونه جان گرفت، واژه هايي كه تجلي دوستت دارم هاييست كه هميشه شنيده اي ليك آن آه سرد كجا و آتش عشق تو كجا؟
Mohamad
02-18-2011, 01:27 AM
من در این گوشه ویرانه
به تنهایی خود می نگرم
و به آبادی تو به زیبایی چشمان سحر خیزت
من به تو می بالم
که چنین اوج می گیری با وجود همه بی بالی ها
پس مرا یاد کن
که دیری است از خاطرها رفته ام
مرا به سوی خود بخوان
بگذار سخن بگویم
که روزگاریست مهر خاموشی بر لب زده ام
محتاج آرامشم
بال پروازم شکسته
و در هیاهوی مردمان گم گشته ام
و اگر به سویم آیی و باورم کنی
دوباره بال می گشایم
وتا ابدیت همراه تو پرواز را تجربه خواهم کرد
Mohamad
02-18-2011, 01:27 AM
بنام دوستدار زيبايي
تقديم به كسي كه ناگفته خود داند چه كرد
مي روم از رفتن من شاد باش
از عذاب ديدنم آزاد باش
گر چه تو تنها تر از ما ميروي
آرزو دارم ولي عاشق شوي
آرزو دارم بفهمي درد را
تلخي برخوردهاي سرد را
مي رسد كه روزي بي من سر كني
مي رسد روزي كه مرگ عشق را باور كني
مي رسد روزي كه تنها در كنار قبر من
شعر هاي كهنه ام را مو بمو از بر كني
Mohamad
02-18-2011, 01:27 AM
من هر چه میکشم همه از یک نگاه توست
ای کاش کور میشدم آن لحظه نخست
گفتند اشک خاطره را پاک میکند
توفان گرفت در من و عشق تو را نشست
از بس که پشت نرده شب گریه کرده ام
احساس میکنم که صدایم صدای توست
آخر چگونه میشود اندوه خویش را
گنجاند در کسالت این واژه های سست؟
دیگر برای زخم دلم کار ساز نیست
شعر این همیشه خط زده ی گنگ نادرست
Mohamad
02-18-2011, 01:28 AM
حالم بد نيست غم کم می خورم
کم که نه! هر روز کم کم می خورم
آب می خواهم، سرابم می دهند
عشق می ورزم عذابم می دهند
خود نمی دانم کجا رفتم به خواب
از چه بيدارم نکردی؟ آفتاب!!!!
خنجری بر قلب بيمارم زدند
بی گناهی بودم و دارم زدند
دشنه ای نامرد بر پشتم نشست
از غم نامردمی پشتم شکست
سنگ را بستند و سگ آزاد شد
يک شبه بيداد آمد داد شد
عشق آخر تيشه زد بر ريشه ام
تيشه زد بر ريشه ی انديشه ام
عشق اگر اينست مرتد می شوم
خوب اگر اينست من بد می شوم
بس کن ای دل نابسامانی بس است
کافرم! ديگر مسلمانی بس است
در ميان خلق سر در گم شد
م عاقبت آلوده ی مردم شدم
بعد ازاين بابی کسی خو می کنم
هر چه در دل داشتم رو می کنم
نيستم از مردم خنجر بدست
بت پرستم، بت پرستم، بت پرست
بت پرستم،بت پرستی کار ماست
چشم مستی تحفه ی بازار ماست
درد می بارد چو لب تر می کنم
طالعم شوم است باور می کنم
من که با دريا تلاطم کرده ام
راه دريا را چرا گم کرده ام؟؟؟
قفل غم بر درب سلولم مزن!
من خودم خوشباورم گولم مزن!
من نمی گويم که خاموشم مکن
من نمی گويم فراموشم مکن
Mohamad
02-18-2011, 01:28 AM
من نمي گويم که با من يار باش
من نمی گويم مرا غم خوار باش
من نمی گويم،دگر گفتن بس است
گفتن اما هيچ نشنفتن بس است
روزگارت باد شيرين! شاد باش
دست کم يک شب تو هم فرهاد باش
آه! در شهر شما ياری نبود
قصه هايم را خريداری نبود!!!
وای! رسم شهرتان بيداد
بود شهرتان از خون ما آباد بود
از درو ديوارتان خون می چکد
خون من،فرهاد،مجنون می چکد
خسته ام از قصه های شوم تان
خسته از همدردی مسموم تان
اينهمه خنجر دل کس خون نشد
اين همه ليلی،کسی مجنون نشد
آسمان خالی شد از فريادتان
بيستون در حسرت فرهادتان
کوه کندن گر نباشد پيشه ام
بويی از فرهاد دارد تيشه ام
عشق از من دورو پايم لنگ بود
قيمتش بسيار و دستم تنگ بود
گر نرفتم هر دو پايم خسته بود
تيشه گر افتاد دستم بسته بود
هيچ کس دست مرا وا کرد؟ نه!
فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!
هيچ کس از حال ما پرسيد؟ نه!
هيچ کس اندوه مارا ديد؟ نه!
هيچ کس اشکی برای ما نريخت
هر که با ما بود از ما می گريخت
چند روزی هست حالم ديدنیست
حال من از اين و آن پرسيدنيست
گاه بر روی زمين زل می زنم
گاه بر حافظ تفاءل می زنم
حافظ ديوانه فالم را گرفت
يک غزل آمد که حالم را گرفت:
" ما زياران چشم ياری داشتيم
خود غلط بود آنچه می پنداشتيم
Mohamad
02-18-2011, 01:28 AM
كاش من هم آفتابي مي شدم
محو يك احساس آبي مي شدم
قلب من از جنس يك پروانه بود
لاله اي از من دلم را مي ربود
هر سپيده وقت تقسيم شميم
مي گرفتم كاسه اي عطر از نسيم
داغ عشقي سبز بر دل داشتم
در جوار لاله منزل داشتم
سمت آواز قناري هاي باغ
مي گرفتم از گل و ريحان سراغ
در هواي چشمه و كوه كمر
مي زدم هر صبح تا شب بال و پر
مي نشستم كنج بركه هر سحر
تا كه درناها بيايند از سفر
مي گرفتم قول از توكا و سار
تا كه برگردند با ايل بهار
در كنار ياس .ريواس . اطلسي
دور بودم از غم دلواپسي
در تجلي بهاري رنگا رنگ
شاد بودم با خيالات قشنگ
تنها
Mohamad
02-18-2011, 01:29 AM
يار آغلادي . من آغلاديم
يارين بويون قوجاقلاديم . يار آغلادي من آغلاديــــــم
ييغيشدي قونشولار بوتون . جار آغلادي من آغلاديم
باشيندا قار قالان داغا . دانيشديم آيريليق ســو زون
بير آه چئكيب باشيندا كي . قار آغلادي من آغلاديــم
طاريمدا نار آغا جلاري . مني گوروب دانيشديـــــــلار
بويومو زيتون اوخشادي . نار آغلادي من آغلاديـــــم
ائلئي كي اسدي بير خزان . تالاندي گوللريم منــيم
خبر چاتينجا بولبوله . خار آغلادي من آغلاديـــــــــم
اورك سوزون دئديم تارا . سيملر اولدو پارا پــــــــارا
ياواش ياواش سيزيللادي . تار آغلادي من آغلاديـم
دئديم كي حق منيمكيدي . باشيمي چئكديــلر دارا
طناب كسنده بوينومو . دار آغلادي من آغلاديــــــم
فرهاديم بويوم بالا .غم سينه مده قـــــالا قـــــــــالا
يار جانيمي آلا آلا . يار آغلادي من آغلاديــــــــــــــم
تنها
Mohamad
02-18-2011, 01:29 AM
تو را
كاش يك شب مي شنيدم بوي آغوش تو را
خوابگاه از سينه ميكردم برو دوش تو را
در خيال من نمي گنجد وصال چون تويي
حيرتي دارم چو ميبينم . هم آغوش تو را
از غرور حسن چون مهرت به قهر آميخته است
لذت شهد است هم نيش تو .هم نوش تو را
جلوه ي صبح جواني ياد مي آيد مرا
هر زمان در جلوه مي بينم بنا گوش تو را
انتخاب عشق را نازم . كه چون من برگزيد
از ميان حسن ها. حسن سيه پوش تو را
تا زيادم برده اي . از ياد عالم رفته ام
هيچ كس جز غم . نمي پرسد فراموش تو را
بوسه اي زان لعل آتشناك مي بايد .....
تا كند گرم سخن .لب هاي فراموش تو را
تنها
Mohamad
02-18-2011, 01:29 AM
ای همه غمگین اگر تنها شدی ، من با توام
خسته دل از هرکه ، وزهر جا شدی ، من با توام
گر به کُنج بی کسی آمیختی با درد خویش
دل نگران از مردم دنیا شدی ، من با توام
کامران بودی اگر ، جانت سلامت ، شاد باش !
ور به کام درد جانفرسا شدی ، من باتوام
ای دو چشم اشکریزان ! در دل شب های تار
هر زمان از دست غم دریا شدی ، من با توام
تنها
Mohamad
02-18-2011, 01:29 AM
بی توِِ،من ِ تنها،بر کناره کدام کوچه دلتنگی بیاسایم
تا صدای بغض های فرو خورده ام سکوت شب را نشکند؟
بی تو،من ِ بی قرار،بر کدامین ساحل نا آرام
بیاسایم که لحظه ای رویای چشم های تو را ببینم؟
بی تو،من ِ غریب،از کدام گذرگاه این شهر عبور کنم
که هوای غربتش،نفس را میان سینه ام به حبس نکشاند؟
نازنینم
من نامت را بر کدامین ساحل نوشتم که دست خوش
طوفان حادثه ها شد؟
یادت را بر سینه کدام سنگ حک کردم
که به تیشه فرهادی شکسته شد؟
عشقت را بر کدام قلب خون کردم که از طپیدن
ایستاد؟
من که تمام وجودم را از نامت،یادت،وعشقت لبریز کردم
بر کدامین خاطر خط آزاری کشیدم که زندگیم نقشی از
یک خاطره تلخ شد؟
تمام زندگی من،خواب و بیداری من،قصه چشمان تو را دیدن بود...
چشم که بستم،
جز تاریکی و نبودن تو هیچ چیز دیگری نبود
نازنینم
از چه روی بار دیگر چشم بگشایم؟
با کدامین امید؟
Mohamad
02-18-2011, 01:30 AM
شب است سیاه و سرد
در جنگلی پرت و دور
صدای نجوای بی پروای باد
لای گیسوان وحشی درختان میپیچد
بوفی از دور مینالد
ماری آرام می لغزد
و شغالی می غرد
مثل هر شب باز هم صدایی می آید
صدای خش خش برگهای خزان خورده
زیر پاهای ناتوان دختری
ــ چه پریشان میدود ــ
او را می شناسم
او...
دخترک کولی صفت قلب من است
همچو ابری سرگردان
بسان پژواک وهم آلود یک فریاد
در میان درختان در هم جنگل
بی هدف میدود
صدای گریه اش را باد می مکد
با خود می برد
آسمان دلش می گیرد
برقی می جهد
ــ باران میگیرد ــ
جنگل غم او را میداند؟
جنگل غم او را می فهمد؟
ــ چه کسی می داند؟ ــ
دخترک کولی صفت قلب من
درون جنگل قلب تو سرگردان است ..
Mohamad
02-18-2011, 01:30 AM
فرياد نزن اي عاشق
من صدايت را درون قلب خود مي شنوم
درد را در چهره ي عاشق تو
با ذهن خود مي نگرم
فرياد نزن اي عاشق
فرياد نزن...
بي سبب نيست چنين فريادم
بيگناه در دام عشق افتادم
چه درست و چه غلط زندگي
هم خودم هم تورو بر باد دادم
بي گناه در دام عشق افتادم
اگر احساسمو مي فهميدي
قلبتو دوباره مي بخشيدي
لحظه ي پايان اين ديدار را
روز آغازي دگر مي ديدي
اگه بيهوده نمي ترسيدم
عشقو آنگونه که هست مي ديدم
شايد اين لحظه ي غمگين وداع
قلبمو دوباره مي بخشيدم
کاش از اين عشق نمي ترسيدم
ما سزاواريم اگر گريانيم
اين چنين خسته و سرگردانيم
ما که دانسته به دام افتاديم
چرا از عاشقي رو گردانيم
وقتي پيمان دل رو مي بستيم
گفته بوديم فقط عاشق هستيم
ولي با عشق نگفتيم هرگز
از دو ايل نا برابر هستيم
نه گناه کاريم نه بي تقصير
منو تو بازيچه ي تقديريم
هر دو در بيراهه ي بي رحم عشق
با دل و احساس خود درگيريم
بيشتر از هميشه دوستت دارم
گرچه از عاشقي و عاشق شدن بيزارم
زير آوار فرو ريخته ي عشق
از دلم چيزي نمونده که به تو بسپارم
تو که همدردي مرا ياري بده
به من عاشق اميدواري بده
اگر عشق با ما سر ياري نداشت
تو به من قول وفاداري بده
Mohamad
02-18-2011, 01:31 AM
خوابم يا بيدار؟ بودن تو يك رؤياست يا باور كنم هرآنچه را كه مي بينم واقعيست؟
واقعيتي كه مرا به اوج خواهد رساند بدانجا كه توان يابم ستاره ها را از شب
چشمانت بچينم، عطر گلهاي مريم را از گلبرگ تنت
بگيرم و هرگاه اراده كردي برايت بميرم.
مرا بيدار كن تا روزي نيايد كه تلنگري خواب شيرينت را براي هميشه بربايد. خوابي
طولاني با پاياني كوتاه همچون زندگي و مرگ.
عزيزترينم عشق تو طنين انداخته است بر سكوتي كه لبانم را خاموش ساخته بود
واينك مي نويسم كه عاشقانه هايم بر صفحه ي اين كاغذ جاريست سخني كه از
قلبم آمد و در واژه هاي نوشته هايم اينگونه جان
گرفت، واژه هايي كه تجلي دوستت دارم هاييست كه هميشه شنيده
اي ليك آن آه سرد كجا و آتش عشق
تو كجا؟
هيچ گاه به عمق عشقم پي نخواهي برد مگر آن روزي كه بميرم.
پيش از آنكه مرا به آغوش سرد خاك
بسپاري قلبم را بشكاف و بنگركه گرماي قلبم از گرماي دستان تو
بسيار سوزنده تر است مهربانم.
صداي پايت را مي شنوم آري داري مي آيي!
به كلبه ي آغوشم سري بزن و هيزم بيفروز تا گرماي وجودت مرا به آتش كشاند
جامي از شراب بوسه به لبان من ده تااز بوسه ات مست شوم
و خنده بازسفر کند به شهر لبان من.
بيا و صندوقچه ي دلم را بگشا كليدي لازم نيست فقط نامم را بخوان.
اگر آمدي خبر نمي خواهد من صداي پايت را مي شنوم زيرا كه قلب من چشم به راه
توست تا بیائی تو که آن را
را يافته اي و چنان ساخته اي كه بوي زندگي در آن مي پيچد
بيا تا بفهمي چه ساده مالك قلبم شده اي .
Mohamad
02-18-2011, 01:32 AM
يادت رها نمي کند، مرغ دل رميده را
عشق حيا نمي کند، اين قامت خميده را
درد دوا مي شود، جفا وفا مي شود
شور به پا مي شود،اين دل غمديده را
عمق وفاجاي تو، وسعت روح بقاي تو
جان و دلم فداي تو،اي ز چمن گزيده را
فروغ ماه روي تو، گل شده محو بوي تو
عزم سفر بسوي تو،کبوتر دو ديده را
شهد شيرين از تو شد، باده ذهين ازتو شد
تازه زمين از تو شد، جان بلب رسيده را
طول سفر کنار گذار، از ما حذر کنارگذار
جان و دلش قرار گذار، سنگر خوابديده را
Mohamad
02-18-2011, 01:37 AM
عزیزم تو به قلبم نور اومدی بیا
دلم با گل یاد تو می تپید
صدا ی دلم را شنیدی ؟ بیا
ببین رو سیا هی به من مانده است
تو در نزد حق رو سپیدی بیا
ندا نی که دل بند هی چشم توست ؟
مرا با نگا هی خریدی بیا
چه ارام و سا کت نظر می کنی
غمم راندیدی ؟بیا
چه سر د است بی تو سرای دلم
تو خورشید بر من دمیدی بیا
گلستان قلبم پر از خا طر ه است
دگر تا ب هجران ندارم ببین
خود این فا صله را کشیدی بیا
تو گل واژ هی شعر های منی
چو شبنم به شعرم چکیدی بیا
شکسته با سنگ پرواز عشق
کبو تر شدی و پریدی بیا
دلم نا مید است ای نازنین
برای من امیدی بیا
سرودی و نوروزو عیدی بیا
خدایا زمو سیقی لحظه ها
نگارین زغم افریدی بیا
Mohamad
02-18-2011, 01:37 AM
باز هم در دل غمگین خود رد پای درد را احساس میکنم.
و قدمهایی که طنین موهوم انگیز جدایی را در سرم میپرورانند.
میترسم آری میترسم که غریبه ای در شبی تاریک و مهتابی او را
از صندوقچه قلبم بدزدد.
میترسم که آن شاهزاده غمکین قصه من با تندبادی از کنارم برود.
به یاد دارم روزی را که شاهزاده ای سوار بر اسب سفید آرزو ها
از جاده تنهایی من عبور کرد ومن از آن روز به دنبال او رهسپار جاده تنهاییم.
و من سرد و بی روح در گوشه ای پنهان در عزلت و تنهایی شغر عشق را
که او با دستان سبزش به من هدیه کرده مینوازم.و قصه تنهایی دخترکی
را که تمام شب بوها میشناسندش میخوانم.
Mohamad
02-18-2011, 01:37 AM
کاش میشد از زمین تا آسمان پر میزدم
دور میگشتم ز خشکی دل به دریا میزدم
از میان ریگهای خاکی دنیای خود
کاش میشد من سری تا اوج دنیا میزدم
کاش میشد از میان دوده و گرد و غبار
من قدم در بوستانی سبز و زیبا میزدم
کاش میشد از درون خلوت و تنهای دل
من پلی از دل به سوی شهر روءیا میزدم
کاش میشد در مداوای خراش بی کسی
با تو من تنها شده خطی به غمها میزدم
Mohamad
02-18-2011, 01:38 AM
تو هم آخر توانستی به قلبم داغ بگذاری
و عشق آتشینم را ز سردی هیچ انگاری
تظاهر بود میگفتی تو را من دوست میدارم
ندانستم به غیر من کسی را زیر سر داری
هماره یاد تو همزاد چشمان تر من بود
چه همگامی که میخوابم چه در اوقات بیداری
تو دنیای دلم بودی چرا ترک وفا کردی؟!
که خون لاله از چشمم به یادت میشود جاری
به دیده یاد سبزت را همیشه آب خواهم داد
اگر چه جای دل سنگی درون سینه ات داری
به پایت زندگانی رافنا کردم نمیدانی
ندارم دل که بینم از دو چشمت اشک غمباری
شکایتهای قلبم را دوباره سرخ میگریم
که زردی نگاهم را به روی خود نمیآری
Mohamad
02-18-2011, 01:38 AM
ی هیچ نظاره گری , نظاره گر غروب آفتاب آفتابی ترین روزگار خود هستم.
چگونه خاموش باشم ؟
دوستت دارم نه امروز , نه فردا , تا زندگی در جویبار خشک روزگار جاریست .
تا روزی که خشکی این جویبار را اشک های من و تو پر آب کند.
آن روز دوستت خواهم داشت بیش ازگذشته
Mohamad
02-18-2011, 01:38 AM
من هر چه میکشم همه از یک نگاه توست
ای کاش کور میشدم آن لحظه نخست
گفتند اشک خاطره را پاک میکند
توفان گرفت در من و عشق تو را نشست
از بس که پشت نرده شب گریه کرده ام
احساس میکنم که صدایم صدای توست
آخر چگونه میشود اندوه خویش را
گنجاند در کسالت این واژه های سست؟
دیگر برای زخم دلم کار ساز نیست
شعر این همیشه خط زده ی گنگ نادرست
Mohamad
02-18-2011, 01:38 AM
عاشق مشو
اي مهربان
عاشق مشو، عاشق مشو
عاشق شدن يک بارگي ست
دراين جهان بي دل و
در اين زمان بي وفا
عاشق شدن ديوانگيست
کز دل نشانت برود
از عشق، حواست بپرد
چون برود حواس تو
مجنون و ديوانه شوي
ديوانه را زنجير کنند
از کار خود نادم شوي
آنگه ميان مردمان
دلقک اين و آن شوي
پس مهربان
عاشق مشو، عاشق مشو
عاشق شدن ديوانگيست
Mohamad
02-18-2011, 01:38 AM
هوا ترست به رنگ چشمانت
دوباره فال گرفتم برای چشمانت
اگر چه کو چک وتنگ است حجم این دنیا
قبول کن بریزم به پای چشمانت
دلم مسافر تنهای شهر شب بوها ست
که مانده در عطش کو چه های چشمانت
تمام اینه ها نذر یاس لبخندت
جنون ابی دریا فدای چشمانت
چه می شود تو صدا یم کنی به لهجه ی موج
به لحن نقر ه ای و بی صدای چشمانت
تو هیچ وقت پس از صبر من نمی ایی
در انتظار چه خالیست جای چشمانت
به انتهای جنونم رسید ه ام اکنون
به انتهای خود وابتدای چشمانت
منو غروبو سکوت و شکستن و پاییز
تو ونیامدن چشمانت
خدا کند که بدانی چه قدر محتا ج ست
نگاه خسته من به دعای چشمانت
تنها
Mohamad
02-18-2011, 01:40 AM
کاش می شد
کاش میشد گل چشمان تو را میچیدم
و می آویختمش بر دیوار
در اتاقم که پر از سایه ی توست
آن زمان عطر نگاهت را زندانی خود میدیدم
و به خود میگفتم:
تو نوازشگر احساس غم آلوده ی من میمانی
ولی افسوس تو آن نیستی
آن کوچک پاک
که من از پاکی اندیشه خود پروردم
و بزرگش کردم
من نمی دانستم که تو با ضجه هر رهگذری
می خوانی
هیچ دل بر تو نمی باید بست
مهربان با دل سنگ تو نمیباید بود
سنگدل نیستم اما...
دل من میخواهد که تو را باز
با خشم به خاک اندازد
و چو رگبار خزان
قلب گلگون تو را خسته و پر پر سازد
کاش میشد گل چشمان تو را می چیدم
و می آویختمش بر دیوار
تا دو چشم تو
در ظلمتاین تنهایی
شاهد پاکی و آشفتگی من باشد
کاش میشد...
Mohamad
02-18-2011, 01:40 AM
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبند ه ی زاد وفریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجی
رود گو شه ای دور وتنها بمیرد
درا ن گو شه چندان غزل خواند
ان شب که خود در میان غرلها بمیرد
گروهی برانند کاین مرغ شیدا
کجا عا شقی کرد انجا بمیرد
شب مرگ از بیم انجا شتابد
که از مرگ غا فل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز اغوش دریا بر امد
شبی هم در اغوش دریا بمیرد
تو دریا ی من بودی اغوش وا کن
که می خواهد این قوی زیبا بمیر د
Mohamad
02-18-2011, 01:41 AM
ا پای دل قدم زدن آن هم كنار تـــــــــــــــــو
باشد كه خستگی بشود شرمسار تــــــــــــــو
در دفتر همیشه ی من ثبت می شــــــــــــود
این لحظه ها عزیزترین یادگار تـــــــــــــــو
تا دست هیچ كس نرسد تا ابد به مــــــــــــن
می خواستم كه گم بشوم در حسار تـــــــــو
احساس می كنم كه جدایم نموده انــــــــــــد
همچون شهاب سوخته ای از مدار تــــــــو
آن كوپه ی تهی منم آری كه مانـــــــــده ام
خالی تر از همیشه و در انتظار تـــــــــــو
این سوت آخر است و غریبانه مــــی رود
تنهاترین مسافر تو از دیار تـــــــــــــــــو
هر چند مثل آینه هر لحظه فاش تـــــــــو
هشدار می دهد به خزانم بهار تـــــــــــو
اما در این زمانه عسرت مس مـــــــــرا
ترسم كه اشتباه بسنجد عیار تـــــــــــــو
Mohamad
02-18-2011, 01:41 AM
غفلت
ما براي عشق فرصت داشتيم
سالها بيهوده غفلت داشتيم
سهم ما از زندگي آيا چه بود ؟
غصه و اندوه و حسرت داشتيم
غير از اين احساس پوچ و دغدغه
ما چه در دنياي غربت داشتيم
آه از اين دنياي پر نيرنگ . كاش
لااقل با خود صداقت داشتيم
مي نشستيم و دمي با خويشتن
گفتگويي با صراحت داشتيم
جاي كينه . جاي خشم و دشمني
با محبت انس و الفت داشتيم
مي پذيرفتيم غفلت كرده ايم
سالهايي را كه فرصت داشتيم
ما كه گفتيم در اين دنياي= تنهايي =خود
ايكاش همدلي با خود داشتيم
تنها
Mohamad
02-18-2011, 01:41 AM
باز بارن
می چکد بر دفترم
تا بشو ید هر چه دارم در سرم
باز باران
بی بها نه
خیزد بر جان خسته
تا بشو ید گو نه ها را
از غبار سفله بسته
باز باران
بی ترا نه
خیزد بر دشت لا له
تا بشو ید زخم و درد عا شقی را
از درون قلبهای زخم دید ه
باز باران
بی نشا نه
می زند بر صا حبان این زمانه
تا بشو ید رنگ تزویر و ریا را
از لبا س مردم در خواب مانده
حال باران
در درون ابر پنهان می شود
رنگ و بو یش از دید ه میگردد نهان
می گریزد او از این درد عیا ن
باز با را ن
دور می گردد ز من
تا نبیند سیل آ ه و اشک من
Mohamad
02-18-2011, 01:42 AM
باران غم مي تراود
از اسمان تيرة وتاريك
باران تند مي ستيزد
سكوت اسمان سنكين
ترنم سرد جكةهاي
مي نيوشم
در زرفاي تيرة
فراق دوست
شادان ديكران
شبنم كريان وازكان مرا
سرماي باران
جكةهاي بي انتها
قطرات ترنم عشق
لرزش دستانم
انكاةدر روشني
درخشان صفحة حسابكر
ديكر نمي دانم
نامي از نشانةي او
Mohamad
02-18-2011, 01:42 AM
دلم ميخواست سقف معبد هستي فرو ميريخت
پليديها و زشتيها . به زير خاك مي ماندند
بهاري جاودان آغوش وا مي كرد.
جهان در موجي از زيبايي و خوبي شنا مي كرد!
بهشت عشق مي خنديد.
به روي آسمان آبي ارام .
پرستو هاي مهر و دوستي پرواز مي كردند.
به روي بام ها .ناقوس آزادي صدا مي كرد.....
اگر اين كهكشانها از هم نمي پاشد
و اگر اين آسمان در هم نمي ريزد
بيا تا ما فلك را در سقف بشكافيم و
طرحي نو در اندازيم.
زندگي چيدن سيب است
بايد چيد و رفت
زندگي تكرار پاييز است
زندگي رودي است جاري
هر كه آمد شادمان
كوزه اي پر كرد و رفت
قاصدك . اين كولي خانه به دوش روز گار
كوچه گردي هاي خود را زندگي ناميد و رفت
اما افسوس كه زما رسد = تنها = هم خواهد رفت
تنها
Mohamad
02-18-2011, 01:43 AM
بنشين تا بتو گويم غم ديرينه دل
قصه امروز و فردا غم پيشينه دل
بنشين تا بتو گويم چه آمد بسرم؟
پارچه پارچه شدن وبخيه و هم پينه دل
بنشين تا ببيني چسان غمکده است؟
در و ديوار فرو ريخته ي سينه دل
بنشين تا که هويدا بکنم عکس ترا
با هزار جلوه رنگين،به هزار آيينه دل
بنشين هيچ نترس، زره تشويش مکن
جورت از ياد ببرده دل بي کينه دل
بنشين سنگر همانست که ترکش کردي
مظهر جور و جفا! اي گل پارينه دل
Mohamad
02-18-2011, 01:43 AM
کاش در با غچه ی سبز دلم می ماندی
کاش شعر غم من را
زافق ها ی غریب نگهم می خواندی
کاش گلهای فراق تو گهی می پژمرد
کاش گنجشک دلت
در غم من می آزرد
وجدایی می مرد
Mohamad
02-18-2011, 01:43 AM
چشمم از روح شررهای لبت دلگیر است
اکثرا چشم ز لبهای تو در تسخیر است
تب احساس تو گل می کند و می میرد
دل تنگی که ز دل،سنگی تو تکفیر است
می زنی جام غزل های مرا می ریزی
غافل از آنکه غزل با نفست در گیر است
می وزیدی ز فراسوی عطش چرخ زنان
هفت پشت عطش از هرم تنت تبخیر است
Mohamad
02-18-2011, 01:43 AM
کاش قلبم درد پنهانی نـــــداشت
دیده هرگز روز بارانی نـــــــداشت
کاش می شد راه سخت عشق را
بی خطر پیمود و قربانی نــداشت
Mohamad
02-18-2011, 01:44 AM
ر چشم دل انگيزت معراج خدا خواهم
برياد لب لعلت هر لحظه فنا خواهم
بيگانه شده با صبر ديوانه دل مشتاق
در گرمي آغوشت پيوسته خطا خواهم
سانسور مکن خود را از رخ بفگن پرده
در خلوت شبهايم بيشرم و حيا خواهم
پائيز رسد از ره در پي زمستانش
از موسم سبز تو دارو و شفا خواهم
هر روز تکد برگي از شاخه اين هستي
در عمر وفايي نيست درعشق بقا خواهم
تکرار چه ميپرسي سنگر چه مي خواهي؟
از رخ جدا بوسه از لب جدا خواهم
Mohamad
02-18-2011, 01:46 AM
پاكي دستانت را سپاس ميگويم كه چه صادقانه به سويم آمدند.
نجابت چشمانت را به تماشا مي نشينم كه چه معصومانه امتداد نگاهم را
ياري مي كنندو صداي دل انگيزت را دوست مي دارم كه چه غريبانه بر دل مي نشيند.
بدان . اي مهربان كه عظمت بارگاه نگاهت مرا لرزاند و گرمي حضورت سردي دستانم را به فراموشي
سپردو فصلي ديگر در دفتر زندگي ام متولد شد .و من تمام اين ها را بخاطر خواهم سپرد و عمرم
را با يادشان خواهم گذراند.
فرهاد
Mohamad
02-18-2011, 01:46 AM
من گذشتم زخود وبی خود وتنها گشتم
درسراپرده ی شب محو تماشا گشتم
آدم ساده دلی بودم و حالم خوش بود
ناگهان دیدمت و عاشق لیلا گشتم
آتش عشق تو در خرمن جانم افتاد
همچو شمع سوختم وهمدم گرما گشتم
بعدازآن مثل اسیری شده ام درقفست
از غم دوری تو یکه و تنها گشتم
روزها درنظرم بود سیاه و تاریک
مهربان چشم تورا دیدم وبینا گشتم
باده ی عشق تو را از دو لبت نوشیدم
بین حوران جهان مست توزیبا گشتم
دین ودل باختم و گوشه نشین تو شدم
بهر دیدار رخت غرق تمنا گشتم
تو نسیبه دل من گشتی ومن عاشق تو
تو شد ی ماه منو من شه دنیا گشتم
Mohamad
02-18-2011, 01:47 AM
وقت باران لحظه های هق هق ابر
دفتر من خالی از هرطاقت و صبر
مست اغوش قلم
بار برمی دارد از شب قصه های هر شبم
خلق شعری دیگر و
پرورش در دامن این دفتر و
دفترم بار دگر شد مادرو
باز هم از پا نمی افتد شب تب دار من
عشق بازی می کند با دفترم خودکار من
Mohamad
02-18-2011, 01:47 AM
بگو با من چرا تا کی نمی بینم تو را ای ماه
بگو تا کی اسیرم من اسیر درد ورنج و آه
نمی دانم چه خواهد شدحدیث عشق و دل دادن
چه پایان دارد این قصه نبرد غصه ها با من
به پاهایم توانی نیست شدم خسته ازاین تکرار
از این دور تسلسل ها میان گنبد دوار
درونم شعله ای سرکش برونم رو به خاموشی
به قلبم خاطراتی تلخ پر از حس فراموشی
زمن پرسند بهر چه چنین بی تاب و حیرانی
بیا ای آسمان بشنو دلیل این پریشانی
که اکنون مدتی باشد ندیدم دلبر خود را
ندیدم روی خندانش و آن چشمان زیبا را
Mohamad
02-18-2011, 01:47 AM
بمان
طعم باران .در بهار من !...بمان
تا هميشه در كنار من . بمان
مثل خورشيد شبي . من مشتري
در همين وضع و مدار من .بمان
نرگس شيراز و عطر حافظي
هر چه هستي باش . ياد من بمان
تا رسيدن چند گاهي مانده است
موسم چيدن .انار من بمان
اطلسي. سوسن اقاقي . نسترن
ها . تويي دار و ندار من بمان
التهاب سرخ نبض بودني
در تپش ها . نو بهار من بمان
اين همه نالم كه تنهاي من
روز ها و ماه ها حتي سال ها.تنها بمان
تنها
Mohamad
02-18-2011, 01:48 AM
نه به ابر نه به باد نه به این ابی ارام بلند که تو را میبرد اینگو نه به ژرفای
خیال من به این جمله نمی اندیشم ای سرا پا همه خوبی تکو تنها به تو می اندیشم
Mohamad
02-18-2011, 01:49 AM
کاش در با غچه ی سبز دلم می ماندی
کاش شعر غــــــــــــــــــــــــ ـــــم من را
زافق ها ی غریب نگهم مــــی خواندی
کاش گلهای فراق تو گهی می پژمـرد
کــــــــــــــــــــــــ ـــــاش گنجشک دلت
در غم من مــــــــــــــــــــــــ ـــی ازرد
وجدایی می مــــــــــــــــــــــــ ـــــــرد
Mohamad
02-18-2011, 01:49 AM
شقايق گفت : با خنـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــده
نه بيمارم، نه تبـــــــــــــــــــــــ ـــــــدارم
اگر سرخم چنان آتـــــــــــــــــــــــ ــــــش
-
حديث ديـــــــــــــــــــــــ ـــــــگري دارم
گلي بودم به صحرايــــــــــــــــــــ ــــي
نه با اين رنگ و زيبايــــــــــــــــــي
نبودم آن زمان هرگــــــــــــــــــــــ ـز
نشان عشق و شيدايــــــــــــــــــــ ـي
يکي از روزهايي کـــــــــــــــــــــه،
زمين تبدار و سوزان بــــــــــــــود
و صحرا در عطش مي ســـــوخت
تمام غنچه ها تشنــــــــــــــــــــــ ـــه
ومن بي تاب و خشکــــــــــــــــيده
تنم در آتشي مي ســـــــــــــــــــوخت
ز ره آمد يکي خستــــــــــــــــــــــ ـــه
به پايش خار بنشستــــــــــــــــــــ ـه
و عشق از چهره اش پيداي پيدا بود
ز آنچه زير لب مــــــــــــــي گفت
شنيدم سخت شيدا بــــــــــــــــــود
نمي دانم چه بيمـــــــــــــــــــاري
به جان دلـــــــــــــــــــــــ ــــبرش
افتاده بــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــود
امّــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــا
طبيبان گفته بودنـــــــــــــــــدش
اگر يک شاخه گـــــــــــــل آرد
ازآن نوعي که من بـــــــــــودم
بگيرند ريشه اش را و بسوزانند
شود مرهم براي دلبرش آندم
شفا يابــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــد
چنانچه با خودش مــــــي گفت
بسي کوه و بيابــــــــــــــان را
بسي صحراي ســــــــوزان را
به دنبال گلش بــــــــــــــــــــوده
ويک دم هم نياســــــــــــــــوده
که افتاد چشم او ناگـــــــــــــــه
به روي مــــــــــــــــــــــــ ـــــن
بدون لحظه اي ترديـــــــــــــــــــد
شتابان شد به سوي مــــــــــــن
به آساني مــــــــــــــــــــــــ ـــــرا
با ريشه از خاکم جداکـــــــــرد
و به ره افتــــــــــــــــــــــ ــــاد
واو مــــــــــــــــــــــــ ـــي رفت و
من در دست او بـــــــــــــــــودم
واو هرلحظه ســـــــــــــــــــر را
رو بــــــــــــــــــــــــ ـــــــه بالاها
تشکّر از خدا مي کــــــــــــــــرد
پس از چــــــــــــــــــــــــ ـــــــــندي
هوا چون کــــــــــــــــــــــور ۀ آتش
زمين مي ســــــــــــــــــــــــ ـوخت
و ديــــــــــــــــــگر داشت در دستش
تمام ريشه ام مي ســــــــــــوخت
به لب هايي که تـــــــــــــاول داشت
گفت:اما چه بايد کــــــــــــــــــــرد؟
در اين صحرا که آبـــــــــــي نيست
به جانم هيچ تابــــــــــــــــــــــ ي نيست
اگر گل ريشه اش ســــــــــــــــــــوزد
که واي مــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــن
براي دلبرم هرگز دوايــــي نيست
واز اين گل که جايــــــــــي نيست
خودش هم تشنه بــــــــــــــود اما!!
نمي فهميد حــــــــــــــــــــــال ش را
چنان مــــــــــــــــــــــــ ـــــي رفت و
من در دست اوبــــــــــــــــــــــ ـودم
وحالامـــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــن
تمام هست اوبــــــــــــــــــــــ ــــودم
دلم مــــــــــــــــــــــــ ـــــــي سوخت
اما راه پايان کــــــــــــــــــــــــ ــو ؟
نه حتـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــي آب
نسيمي در بيابان کــــــــــــــو ؟
و ديـــــــــــــگر داشت در دستش
تمام جان مـــــــــــــن مي سوخت
که ناگــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــه
روي زانوهاي خود خم شـــــــــد
دگر از صبر اوکم شــــــــــــــــــد
دلش لبريز ماتم شـــــــــــــــــــــد
کمي انديشه کــــــــــــــــــــــــ ـــرد
آنگــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــه
مرادر گوشه اي از آن بيابان کاشت
نشست و سينــــــــــــــــــــــ ـــــه را
با سنگ خارايــــــــــــــــــــ ــــــــي
زهـــــــــــــــــــــــ ــــــــــم بشکافت
زهـــــــــــــــــــــــ ـــــــــم بشکافت
امـــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــا ! آه ! !
صداي قلب او گويـــــــــــــــــــي
جهان را زيرو رو مـــــــــي کرد
زمين و آسمــــــــــــــــــــــ ــــان را
پشت و رو مي کـــــــــــــــــــرد
و هر چيزي که هرجا بــــــــــــود
با غم رو به رو مي کـــــــــــــرد
نمي دانم چه مي گــــــــــــــــويم ؟!
به جاي آب خونش رابه من مي دادو
بر لب هاي او فــــــــــــــــــــــــ ــرياد
بمان اي گــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــل
که تو تاج سرم هستــــــــــــــــــــــ ـي
دواي دلبرم هستــــــــــــــــــــــ ـــــي
بمـــــــــــــــــــــــ ــــــــــــان اي گل
ومن مانــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــدم
نشان عشق وشيدايــــــــــــــــــي
و با اين رنگ وزيبــــــــــــــايي
ونام من شقايق شـــــــــــــــــــــــد
گل هميشه عاشق شـــــــــــــــــد
تنها
Mohamad
02-18-2011, 01:50 AM
ای خدا غصه نخور ! از تو فراری نشـــدم
بعد از ان حادثه در کفر تو جاری نشـــــدم
با وجودیکه به حکم تو دلم زخمی شـــــــد
شاکی از اینکه مرا دوست نداری نشـــــدم
ابر را چوب همین سادگی اش ویران کــرد
منکه ویران تر از این ابر بهاری نشــــــدم
قسمتم بود اگر رفت و منو تنها کــــــــرد
بعد از او غرق شکایت زتو اری نشــــــدم
ای خدا غصه نخور باز همین می مانــــــم
من زمین خورده ی این ضربه ی کاری نشدم !
Mohamad
02-18-2011, 01:51 AM
باز امشب اى ستاره تابان نیامــــــــــدى
باز اى سپیده شب هجران نیامـــــــــدى
شمعم شكفته بود كه خندد به روى تو
افسوس اى شكوفه خندان نیامدى...
دیوان حافظى تو و دیوانه تــــو مــــن
اما پرى به دیدن دیوان نیامـــــــدى...
در طبع شهریار خزان شد بهار عشق
زیرا تو خرمن گل و ریحان نیامــــــدى
شهريار
Mohamad
02-18-2011, 01:52 AM
آمدى جانم به قربانت ولى حالا چـــــــرا
بىوفا حالا كه من افتادهام از پا چـــــــرا
نوشدارویى و بعد از مرگ سهراب آمـدى
سنگدل اینزودتر مىخواستى،حالاچرا
عمر ما را مهلت امروز و فرداى تو نیست
من كه یك امروز مهمان توام فردا چــــرا
در خزان هجر گل اى بلبل طبع حزیـــــن
خامشى شرط وفادارى بود غوغا چـــرا
شهریارا بىحبیب خود نمىكردى سفر
این سفر راه قیامت مىروى تنها چـــرا
شهريار
Mohamad
02-18-2011, 01:52 AM
حيف از دلم
حيف از دلم كه وقف نبود تو مي شود
با گونه هاي من كه كبود تو مي شود
حيف از نگاه پنجره من كه تا سحر
علاف لحظه هاي ورود تو مي شود
دارد به روي زخم زبان هاي اين و آن
مردي خراب گفت و شنود تو مي شود
امشب كنار پنجره از دست مي رود
=تنها=دلي كه صرف نبود تو مي شود
تنها
Mohamad
02-18-2011, 01:52 AM
تاریک شد این خانه و دیدن نتوانیم
وین پرده به فریاد دریدن نتوانیم
وقتی که قدمها همه آلودة یأسند
پیداست به مقصود رسیدن نتوانیم
وحشتزدگانیم و چه کابوس شگفتی!
لبریز گریزیم و دویدن نتوانیم
هرچند بهار آمده، محرومیِ ما بین
این باغ پُر از میوه و چیدن نتوانیم
در حنجرهها خورد گره حرف دل ما
فریاد که فریاد کشیدن نتوانیم
این آینهها نیز بهما راست نگفتند
صد آه که از خویش رمیدن نتوانیم.
تنها
Mohamad
02-18-2011, 01:52 AM
وقتی دلم خیلی می گیره و اشک با من همراه میشه این شعر را زمزمه میکنم.
می رسد روزی که بی من روزها را سر کنی
می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی
می رسد روزی که تنها در کنار عکس من
نامه های کهنه ام را مو به مو از بر کنی
Mohamad
02-18-2011, 01:52 AM
شبها که سکوت است وسکوت است وسياهی
آوای تو می خواندم از لا يتناهی
آوای تو می آردم از شوق به پرواز
شبها که سکوت است و سکوت است وسياهی
امواج نوای تو به من می رسد از دور
دريايی و من تشنه مهر تو چو ماهی
وين شعله که با هر نفسم می جهد از جان
خوش ميدهد از گرمی اين شوق گواهی
ديدار تو گر صبح ازل هم دهدم دست
من سرخوشم از لذت اين چشم به راهی
ای عشق تو را دارم و دارای جهانم
همواره تويی هر چه تو گويی وتو خواهی
Mohamad
02-18-2011, 01:53 AM
نازنينم!
امروز پشت آن پنجره كه نقش تو افتاد در آن ، دور
از هرچه در اين دنيا هست ، در همان نقطه بكري كه
به من جان دادي ، با دوصد ناز وغرور ، زتو يادي كردم
چه صفايي كردم ، تو زمن پرسيدي ، كه مگر سنك هم
از ثانيه دركي دارد ؟!
و من انداز غم خنديدم و به خود باليدم ، كه دل سنگم
واحساس ترا مي فهمم ، مي شنوم !
Mohamad
02-18-2011, 01:53 AM
عاشق عاشق تر
نبود در تار و پودش دیدی گفت عاشقه عاشق
@@@@@@@ نبودش @@@@@@@@@
امشب همه جا حرف از آسمون و مهتابه ، تموم خونه دیدار این خونه
فقط خوابه ، تو که رفتی هوای خونه تب داره ، داره از درو دیوارش غم
عشق تو می باره ، دارم می میرم از بس غصه خوردم ، بیا بر گرد تا ازعشقت
نمردم، همون که فکر نمی کردی نمونده پیشت، دیدی رفت ودل ما رو سوزوندش
حیات خونه دل می گه درخت ها همه خاموشن، به جای کفتر و گنجشک کلاغای
سیاه پوشن ، چراغ خونه خوابیده توی دنیای خاموشی ، دیگه ساعت رو
طاقچه شده کارش فراموشی ، شده کارش فراموشی ، دیگه بارون نمی
باره اگر چه ابر سیاه ، تو که نیستی توی این خونه ، دیگه آشفته
بازاریست ، تموم گل ها خشکیدن مثل خار بیابون ها ، دیگه از
رنگ و رو رفته ، کوچه و خیابون ها ،،، من گفتم و یارم گفت
گفتیم و سفر کردیم،از دشت شقایق ها،با عشق گذرکردیم
گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداری، عشقو
به فراموشی ،چند روزه تو می سپاری
گفتم که تو می دونی،سرخاک
تو می میرم ، ولی
تا لحظه مردن
نمی گیرم
دل از
تو
Mohamad
02-18-2011, 01:53 AM
نه صداي پا مي ياد نه زنگ در نه تلفن
صبرمن تموم شده دير نشده كاري بكن
دل اين كلون در ميزنه اما بيصدا
دلهره يه عالمه نفس يه آهه بي هوا
دم به دم يه حرفي باز مياد ميشينه تو گلوم
همه جمع ميشه واسه وقتي نشستي روبروم
نمي شه رو تو حساب كرد مثل آفتاب زمستون
ميري بي خبر نگفته مي شي باز دوباره مهمون
نميشه حتي كمت كرد از تو جمع دلخوشي ها
تو نباشي ديگه از ما چي ميمونه جز يه تنها
نه هواي جاده ها نه كوچه و خيابونا
نه غم پياده رو نه گريه هاي ناودونا
نه سكوت سرد پاك نه سقف دلگير خونه
تو كه نيستي به دلم حتي غمم نمي مونه
باشه هرچي تو بخواي هرجوري كه تو راحتي
تو پري قصه ها نميشي يار پاپتي
نمي شه رو تو حساب كرد مثل آفتاب زمستون
ميري بي خبر نگفته مي شي باز دوباره مهمون
نميشه حتي كمت كرد از تو جمع دلخوشي ها
تو نباشي ديگه از ما چي ميمونه جز يه تنها
Mohamad
02-18-2011, 01:53 AM
تو از دردی كه افتادست بر جانم چه می دانی؟
دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی
تمام سعی تو كتمان عشقت بود در حالی
كه از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی
فقط يك لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد
چرا عاقل كند كاری كه بازآرد پشيمانی؟
Mohamad
02-18-2011, 01:55 AM
آمدي وه كه چه مشتاق و پريشان بودم
تا برفتي ز برم صورت بي جان بودم
نه فراموشيم از ذكر تو خاموشي بود
كه در انديشه اوصاف تو حيران بودم
بي تو در دامن گلزار نخفتم يك شب
كه نه در باديه ی خارمغيلان بودم
زنده مي كرد مرا دم به دم اميد وصال
ورنه دور از نظرت كشته هجران بودم
به تولاي تو در آتش محنت چو خليل
گوييا در چمن لاله و ريحان بودم
تا مگر يك نفسم بوي تو آرد دم صبح
همه شب منتظر مرغ سحر خوان بودم
سعدي از جور فراقت همه روز اين مي گفت
عهد بشكستي و من بر سر پيمان بودم
Mohamad
02-18-2011, 01:56 AM
ستاره ديده فروبست و آرميد بيا
شراب نور به رگهاى شب دويد بيا
ز بس به دامن شب اشك انتظارم ريخت
گل سپيده شكفت و سحر دميد بيا
شهاب ياد تو در آسمان خاطر من
پياپى از همه سو خطِ زر كشيد بيا
ز بس نشستم و با شب حديث غم گفتم
ز غصه رنگ من و رنگ شب پريد بيا
به گامهاى كسان مىبرم گمان كه تويى
دلم ز سينه برون شد ز بس تپيد بيا
نيامدى كه فلك خوشهخوشه پروين داشت
كنون كه دست سحر دانهدانه چيد بيا
اميد خاطر سيميندل شكسته تويى
مرا مخواه، از اين بيش نااميد بيا
Mohamad
02-18-2011, 01:57 AM
عشق و غم
مثل آهو مي كشد گردن ولي رم مي كند
با رميدنهاي خود از عمر من كم ميكند
مي نهد بر شانه هاي خسته ام بار نگاه
بار سنگيني كه پشت كوه را خم ميكند
گر چه مي ريزد شراب از چشم هاي مست او
كا سه ي صبر مرا لبريز از غم ميكند
با رقيبان مي نشيند باده نوشي ميكند
چون مرا مي بيند از غم چهره در هم مي كند
بس كه دور از چشم هايش سوگواري كرده ام
هر كه مي بيند مرا ياد از محرم ميكند
در عبور از لحظه هاي زندگي عشق نيست
آن كه اسباب غم ما را فراهم ميكند
تنها
Mohamad
02-18-2011, 01:57 AM
آيينه حيرت
جلوه كرد آيينه حيرت . دهانم باز ماند
شور عشقم پرده شد. بر چهره ابراز ماند
بس كه جوشيد از زمين جام شقايق باده رنگ
هر نگاهم يك طرف مدهوش چشم انداز ماند
اين بهارم . موج گل . با فوج مرغان . هر چه داشت
من گلويم در قفس . حسرت كش آواز ماند
فصل سرخ بوسه ام . يك هفته جوش گل نداشت
باغ آغوشم تهي از غنچه هاي ناز ماند
كس به رمز حيرتم كامل در عالم پي نبرد
هچنان ((تنهائي)) ام در هاله ْ ابهام ماند
تنها
Mohamad
02-18-2011, 01:59 AM
چه زيباست بخاطر تو زيستن وبراي تو ماندن وبه پاي تو سوختن وچه تلخ وغم انگيز است دور
از تو بودن براي توگريستن وبه عشق ودنياي تو نرسيدن ای كاش ميدانستي بدون تو وبه دور از
دستهاي مهربانت زندگي چه ناشكيباست .
شب براي چيدن ستاره هاي قلبت خواهم آمد.بيدار باش من با سبدي از بوسه خواهم آمد و قبل از
چيدن ستارها آن را روي گونه هايت خواهم کاشت تا بداني اي مهربانم دوستت دارم
بخدا خسته شم
خسته شدم از اين همه تنهايي و نبودنت
منتظر تو موندن هيچ وقت تو رو نديدنت
خسته شدم از اين همه آوارگي دربه دري
به دنبال تو بودن و از نبودن خبري
تنها
Mohamad
02-18-2011, 01:59 AM
نگاه
نگاهت چون كلامت را ادا كرد
دل آشفته ي از من جدا كرد
شراب شعر شادي ها در آن ريخت
مرا با واژه ي عشق آشنا كرد
كمان ابرو بنازم آن نشانه
نگاهت را نگر با من چه ها كرد
وجودم را زبنيان ريخت بر هم
وجود ديگري از نو بنا كرد
تنها
Mohamad
02-18-2011, 01:59 AM
با دلي بي تاب مي خوانم تو را
مثل شعري ناب مي خوانم تو را
در كنار جويباري از غزل
با سرود آب مي خوانم تو را
Mohamad
02-18-2011, 01:59 AM
من با تو می نویسم و می خوانم
من با تو راه میروم و حرف می زنم
و ز شوق این محال:
که دستم به دست توست
من جای راه رفتن پرواز می کنم !
آن لحظه ها که مات در انزوای خویش
یا در میان جمع
خاموش می نشینم
موسیقی نگاه تو را گوش می دهم
گاهی میان مردم ، در ازدحام شهر
غیر از تو هرچه هست را فراموش می کنم
Mohamad
02-18-2011, 02:00 AM
وشتم سر خط آب بابا بابا نان داد .اره بابا نان داد بابا اب داد! اما بابا ی روزی اومذ ظرف و شکست و رفت مادر عصبانی شد آخه همیشه پدر عادت داشت که خسته از سر کار بیاد .این روزها میگن که عید اما خوب دل خوش کجاست که عید باشه میگن آخه دل ادم ها بابد اون جایی باشه که خوشه حالا دل ما کجا خوشه نمیدونیم دل ما با نگاه ساده شاد میشه با نگاه ساکت یه دوست که بهم می خنده به دختر گل فروشی که دماغشو می چسبونه به شیشه چه ناز میشه آقا من اصلا نمیدونم این روزها همه چیز قاطی باطی شده! مثل دل من که این روزها دل پیچه گرفته!!!
Mohamad
02-18-2011, 02:04 AM
باز ليلاي بهار
باز مجنوني بيد
باز هم رنگين کمان
باز باران بهار
باز گل مست غرور
باز بلبل نغمه خوان
باز رقص دود عود
باز اسفند و گلاب
باز آن سوداي ناب
کور باد چشم حسود
باز تکرار دعا
يا مقلب القلوب
يا مدبر النهار
حال ما گردان تو خوب
راه ما گردان تو راست
باز نوروز سعيد
باز هم سال جديد
باز هم لاله عشق
خنده و بيم و اميد
Mohamad
02-18-2011, 02:04 AM
برای چشم هایت
گفتی که:«کاش چون تو مرا، ای دوست!
گویا، زبان شعرو سخن می بود
تا قصه ساز آتش پنهانم
شعر شکفته بر لب من می بود»
گویم به پاسخ تو که:« ایا هست
«شعری ز چشم های تو زیبا تر؟
«یا من شنیده ام ز کسی هرگز
«حرفی از آن نگاه، فریباتر؟
«دریای سرکشی ز غزل خفته است
در آن نگاه خامش دریا رنگ
یک گوشه از دو چشم کبود تست
ای آسمان روشن مینا رنگ»
«ای کاش بود پیکر من شعری
تا قصه ساز بزم شبت می شد
می خواندی و چو بر دو لبت می رفت
سرمست بوسه های لبت می شد»
«می مرد کاش بر لب من آن شعر
کاو شرح بیقراری ی ِ من می گفت
اما چو دیدگان تو چشمانم
در یک نگه هزار سخن می گفت
Mohamad
02-18-2011, 02:07 AM
من تو را به کسي هديه مي دهم که از من عاشق تر باشد و از من براي تو مهربان تر.
من تو را به کسي هديه مي دهم که صداي تو را از دور، در خشم، در مهرباني،
در دلتنگي، در خستگي، در هزار همهمه ي دنيا، يکه و تنها بشناسد.
من تو را به کسي هديه مي دهم که راز معصوميت گل مريم و تمام سخاوت هاي
عاشقانه اين دل معصوم دريايي را بداند؛ و ترنم دلپذير هر آهنگ، هر نجواي
کوچک، برايش يک خاطره باشد.
او بايد از نگاه سبز تو تشخيص بدهد که امروز هواي دلت آفتابي است؛ يا آن
دلي که من برايش مي ميرم، سرد و باراني است.
اي.... ،اي بهانه ي زنده بودنم؛ من تو را به کسي هديه مي دهم که قلبش بعد
از هزار بار ديدن تو، باز هم به ديوانگي و بي پروايي اولين نگاه من بتپد.
همان طور عاشق، همان طور مبهوت و مبهم...
تو را با دنيايي حسرت به او خواهم بخشيد؛
ولي آيا او از من عاشق تر و از من براي تو مهربان تر است؟آيا او بيشتر از
من براي تو گريسته است؟؟ نه... هرگز...هرگز
ولي، تو در عين ناباوري، او را برگزيدي...
مي دانم... من دير رسيدم...خيلي دير...خيلي...
يك بار ديگر بگذار بي ادعا اقرار كنم كه هر روز دلم برايت تنگ مي شود.
روزهايي که تو را نمي بينم، به آرزوهاي خفته ام مي انديشم، به فاصله بين
من و تو،...
هر روز به خود مي گويم کاش شيشه عمر غرورم را شکسته بودم
کاش به تو مي گفتم که عاشقانه دوستت دارم تا ابد
Mohamad
02-18-2011, 02:07 AM
عشق...........
بگذارید کسی که دستان آلوده اش را
با جامه تان پاک می کند
جامه تان را با خود ببرد
او دوباره محتاج آن خواهد شد
اما شما هرگز....
Mohamad
02-18-2011, 02:08 AM
با چه كسي بمانيم ؟
آنكه دوستمان دارد ؟
دوستش داريم؟
جدا از اينكه آدم عاشق لب شكري را لب غنچه مي بيند
ياچشمان اورا آ و كادو و لبهاي اورا توت فرنگي ،
درخصوص اينكه ببينيم با كسي كه دوستش داريم بمانيم
يا آنكه دوستمان دارد ؟
بايد ببينيم در مثلث عشق كدام يك از ابعاد در رابطه مان تيك مي خورد !!!؟
كدام يك از انواع عشق را انتخاب مي كنيم !!!؟
با انتخاب هر كدام تا چه حد رضايتمندي ما را در پي دارد !!!؟
مثلث عشق صميميت
Mohamad
02-18-2011, 02:08 AM
توی این قلب بهاري
صدای نم نم ابرای بهاری روی پرچین دلم با بیقراری
رقص هر شاخه اقاقی
روی دستای نسیم آشنایی
همه لحظه ها سوار قاصدکهای سپیدی
که میشن قسمت قلب پر امیدی
صدای شرشر بارون بهاری روی دریای
دل هرآشنایی پر میشه عطر نگاه مهربونی
تو خیال هفت ستاره آسمونی
لحظه های چشم براهی
غنچه گل نگاهت روی هفت سین بهاری
Mohamad
02-18-2011, 02:09 AM
دوستت دارم
دلت تنگ است ميدانم ، قلبت شكسته است مي دانم ، زندگي
برايت عذاب است ميدانم ، دوري برايت سخت است ميدانم … اما
براي چند لحظه آرام بگير عزيزم …
گريه نكن كه اشكهايت حال و هواي مرا نيز باراني مي كند ، گريه
نكن كه چشمهاي من نيز به گريه خواهند افتاد … آرام باش عزيزم ،
دواي درد تو گريه نيست!
بيا و درد دلت را به من بگو تا آرام بگيري ، با گريه خودت را آرام نكن...!
با تنهايي باش اما اشك نريز ، درد دلت را به تنهايي بگو زماني كه
تنهايي!
گريه نكن كه اشكهايت مرا نا آرام ميكند .! گريه نكن چون گريه تو را
به فراسوي دلتنگي ها ميكشاند ! گريه نكن كه چشمهايم طاقت اين
را ندارند كه آن اشكهاي پر از مهرت را بر روي گونه هاي نازنينت
ببينند ، و دستهايم طاقت اين را ندارند كه اشكهاي چشمهايت را از
گونه هايت پاك كنند .! گريه نكن كه من نيز مانند تو آشفته مي شوم!
گريه نكن ، چون دوست ندارم آن چشمهاي زيبايت را خيس ببينم!
حيف آن چشمهاي زيبا و پر از عشقت نيست كه از اشك ريختن
خيس و خسته شود؟
اي عزيزم ، اي زندگي ام ، اي عشقم ، اگر من تمام وجودت مي
باشم ،اگر مرا دوست ميداري و عاشق مني ، تنها يك چيز از تو
ميخواهم كه دوست دارم به آن عمل كني و آن اين است كه ديگر
نبينم چشمهايت خيس و گريان باشند! زندگي ارزش اين همه اشك
ريختن را ندارد ، آن اشكهاي پر از مهرت را درون چشمهاي زيبايت
نگه دار ، بگذار اين اشكها در چشمانت آرام بگيرند … عزيزم گريه نكن
چون من از گريه هايت به گريه خواهم افتاد ! وقتي اشكهايت را
ميبينم غم و غصه به سراغم مي آيد!
وقتي اشكهايت را ميبينم حال و هواي غريبي به سراغم مي آيد !
وقتي اشكهايت را ميبينم ، از زندگي ام خسته مي شوم! وقتي
اشك ميريزي دنيا نيز ماتم ميگيرد ، پرندگان آوازي نميخوانند ، بغض
آسمان گرفته مي شود ، هوا ابري مي شود و پرستوهاي عاشق
خسته از پرواز !
گريه نكن عزيزم… آرام باش عزيزم، بگذار اين اشكهاي گذشته را از
گونه هاي نازنينت پاك كنم ، دستهايت رادر دستان من بگذار عزيزم،
سرت را بر روي شانه هايم بگذار عزيزم و درد و دلهايت را در گوشم
زمزمه كن عزيزم … من مي شنوم بگو درد دلت را عزيزم!
با گريه خودت را خالي نكن عزيزم چون بغض گلويم را مي گيرد ، با
گفتن درددلت به من خودت را خالي كن تا دل من نيز خالي شود!
ميدانم وقتي اين متن مرا ميخواني اشك از چشمانت سرازير مي
شود آري پس براي آخرين بار نيز گريه كن چون اين درد دلي بود كه
من نيز با چشمان خيس نوشتم ....
Mohamad
02-18-2011, 02:14 AM
گویند ز عشق کن جدایــــــــــــی
این نیست طریق آشنایـــــــــــی
من قوت ز عشق می پذیــــــــرم
گر می رود عشق من بمیـــــــرم
یارب به خدای خـــــــــــــــــداییت
وانگه به کمال پادشـــــــــــاهیت
از عشق به غایتی رسانــــــــــم
کو ماند اگرچه من نمانـــــــــــــم
از عمر من آنچه هست بر جــای
بستان و به عمر لیلی افــــــزای
گر مو شده ام از عشق او غـــم
یک موی نخواهم از سرش کــم
جانم فدی جمــــــــــــــال بادش
گر خون دل خوردم حلال بادش.
Mohamad
02-18-2011, 02:17 AM
بیا کنارم ای تو یار زیبا من تنها یه رازم
رازی که هستم فقط تو باشی تنها به زارم
دارم میسوزم ز تنهایی خودم ای تو نیازم
عاشقت هستم چه تو باشی و چه نباشی
با عشقت میسوزم چه تو خواهی چه نخواهی
ای تو سرود هستی زندگانیم با تو خوانم عشق را
با تو شروع کنم زندگی پر ز عشق خودم را
گر تو نباشی که باشد که داند غم خوفته ی مرا
گر تو نباشی که داند این همه افسردگی جان فرسا را
با تو باشم گر چه دنیا نباشد نور خورشید نباشد
اواز عشق پرندگان نباشد ارویی برای فردا نباشد
شکوه نخواهم کرد ای عشق ماندگار من
چو تو هستی تمام هستی زندگانیه من
ع عشق را با تو اموختم ای یار زیبای من
ق اخر را به چه تلخی نوشتی برایم جان من
دگر جام دلم لبریز شده اینه ته دلمم رنگین شده
تا که توان نشست بر هجران تو که درد عشقت سنگین شده
بیا ای یار من که روز و شب به لب بام خانه دل مینشینم
تا تو روزی ایی که به لب خانه ی تو با تو بنشینم
Mohamad
02-18-2011, 02:17 AM
امیدم باش
امید آخرینم باش
و نوشدارو برایم باش
برای این دل ریشم تو مرحم باش
تو با مهرت عزیزم باش
تو عشقم باش
تو تنها در كنارم باش
ولیكن تا دم اخر
كنارم باش
كنارم باش
Mohamad
02-18-2011, 02:18 AM
روي آن شيشه تبدار تو را "ها" كردم
اسم زيباي تو را با نفسم جاكردم
شيشه بدجور دلش ابري و باراني شد
شيشه را يك شبه تبديل به دريا كردم
با سرانگشت كشيدم به دلش عكس تو را
عكس زيباي تو را سير تماشا كردم
Mohamad
02-18-2011, 02:19 AM
واژه را كاشتيم
براي آنكه در دشتها
فردا برويد!
واژه را با باد درآميختيم
تا در آسمان
حقيقت پرواز كند!
شعر را ركاب سنگ كرديم
تا در كوهها
تاريخي نو قيام كند!
امّا دريغا..دريغ!
دشتها را چنان برگي سوزانديم
آسمان را قفس كرديم و
كوهها را ترور..
بدينگونه شعر نيز
اينك به ويرانهاي سوخته مبدل شده است!
Mohamad
02-18-2011, 02:19 AM
باز دوباره تنهایی و شب و سکوت
باز دوباره یاد تو و غم نبودت
باز دوباره بهت میگم تنهام گذاشتی
رفتی و این بغض رو توی صدام گذاشتی
میخوام بهت بگم پیشم بمون اما نمیشه
میخوام بهت بگم نرو نرو مگه چی میشه
بعد تو پرسه میزنم شبهای سرد و خسته رو
تو رفتی و من هی پشت سرت گفتم نرو نرو
میخوام تموم کنم این قصه ی تلخ رو با تو
میدونی چقده فاصله ی قلبم تا تو؟
من و تو هر دو شدیم باز دچار درد
نگاه سرد به رنگ پاییز زرد
اگه بهت گفتم برو چون که بریدم
زره زره آب شدم به آخر رسیدم
آتیش زدی منو کشتی صد بار
بسه دیگه برو دست از سرم بردار
چند تا سوال عین خوره روحم رو می خوره
بعد من کی میاد دلم از دلهره پره
داد زدم رو به آسمون که بی جواب بود
فهمیدم که دیگه کمک خواستن نداره سود
اما خواستم بمونم دلم رسید به جونم
من از جونم گذشتم تا تو باشی توی خونم
دیگه چیزی نداشتم بگم از دست دادم
بازم گفتم خدایا تو برس به فریادم
چشمهامو میبندم ولی چیزی نیست به یادم
به یادم میارم چه ساده دادی به بادم
ببین چه شادم چون گفتی تا تهش باهاتم
فقط اومدی دچارم کنی به درد و ماتم؟
شمع عشقم به دست کی ساده خاموش شد
شاید باد اومد عشق مثل نور فانوس شد
وقتی یادم میاد اشک و التماس چشمهات
دیوانه وار میگریم واسه دوری نگات
برات می ساختم از جهنم زشتم بهشت
دستات توو دستام بود بی خیال سرنوشت
به یاد اون روزهایی که بودیم خوش و خرم
که تو رو با خودم تا اوج ابرها میبردم
حتی نشد با سنگ صبوری درد ها رو برد
چرا که قلبم اسیر بند تو بود
پس خاطرات رو نبر برام بذار یادگاری
این بهونه ی اشکهام باشه توو شبهای بی قراری
دل بکن از من و عشقم بذار دستهامون جدا شن
سهم من شبهای تاریک سهم تو فردایی روشن
مجبورم نکن که بگم به تو هیچ حسی ندارم
آخه این دروغه اما دیگه چاره ای ندارم
تو بدون تا آخر عمر از دلم نمیری هرگز
نمیخواد که سخت بگیری ، خیلی ساده..خداحافظ،خداحافظ...
Mohamad
02-18-2011, 02:20 AM
اینجا، بهار با ترنم باران نمی رسد
پاییز هم به نقطه ی پایان نمی رسد
هر سو که می رویم به بن بست می رسد
با این حصارهای بسته، بهاران نمی رسد
هر لحظه زخم می زند این روزگار و هیچ
از زخمهای کهنه به درمان نمی رسد
شولای شب بدوش پریشان نشسته ایم
آیا سحر، به جمع پریشان نمی رسد؟
Mohamad
02-18-2011, 02:20 AM
باراني ام , باراني ام , باراني از آتش
يك روح بي پروا و سرگرداني از آتش
اين كوچه ها , ديوارها , اصلاً تمام شهر
سوزان و من محبوس در زنداني از آتش
اهل غزل بودم ، خدا يكجا جوابم كرد
با واژه اي ممنوع ، با انساني از آتش
بي شك سرم از توي لاكم در نمي آمد
بر پا نمي كردي اگر طو فاني از آتش
تا آمدي ، آتشفشاني سالها خاموش
بغضش شكست و بعد شد طغياني از آتش
كاري كه از دست شما هم بر نمي آمد
من بودم و در پيش رويم خواني ازآتش
اين روزها محكوم ِ اعدامم به جرم عشق
در انتظارم بشنوم ، فرماني از آتش
Mohamad
02-18-2011, 02:20 AM
همین جا بود که آتشی سوزنده از چشمی مست بر آمد و بر جانم نشست
همین جا بود سرانجام نیرویی به خود دادم و همین که دانستم
می توتنم سخن بگویم درد دل بیمار خود را تشریح کردم
همین جا بود که شایان نگاه ترحم او شدم
دست مرا فشرد و نمی دانم چرا حسی مرا لرزان کرد.
همین جا بود که از او هم لطف و هم عتاب ظاهر شد
و من هم شاد و هم گریان شدم
همین جا بود که با من پیمان بست
همین جا بود که پیمان شکست.
Mohamad
02-18-2011, 02:20 AM
قلبم را در مجری کهنه ای
پنهان می کنم.
در اتاقی که دریچه ایش
نیست
از مهتابی
به کوچه تاریک
خم می شوم
و به جای همه نومیدان
می گریم.
آه
من
حرام شده ام!
تنها
Mohamad
02-18-2011, 02:21 AM
نه از خاكم نه از بادم نه در بندم نه از آدم
نه آن ليلا ترين مجنون نه شيرينم نه فرهادم
فقط مثله تو غمگينم فقط مثله تو دلتنگم
اگر آبي تر از آبم اگر همزاد مهتابم
بدون تو چه بيرنگم بدون تو چه بي تابم
گل عشق تو هستم شبنمم باش
دلم دنياي زخمه مرحمم باش
زدرد بي كسي قلبم شكسته
به شهربي كسی ها همدمم باش
Mohamad
02-18-2011, 02:22 AM
وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر خنده معنایی ندارد
فـقـط می خندی تا دیگران ، غم آشیانه کرده در چشمانت را نـبـیـنـنـد !
وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر حتی اشکهای شبانه هـم آرامت نمی کنند
فـقـط گریه می کنی چون به گریه کردن عادت کرده ای !
وقتی دلت خسته شــد ،
دیگر هیچ چیز آرامت نمی کند به جز دل بریدن و رفتن
Mohamad
02-18-2011, 02:22 AM
عشقی است پراکنده به رگ های معلم
شمعی است گذازنده سراپای معلم
در راه هنر سوزد و اندر ره دانش
قلب و تن و جان و همه اجرای معلم
در ظلمت گمراهی و در تیرگی جهل
نوری است فروزان،دل بینای معلم
فارابی و سقراط و فلاطون و ارسطو
کردند به بد کسوت زیبای معلم
کی بود نشانی ز تدقی و تمدن
هر گاه نبد، فکر توانای معلم
Mohamad
02-18-2011, 02:24 AM
شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته
تیر گی هست وچرا غی مرده
می کنم تنها از جاده عبور
دور ماند ند زمن ادمها
سا یه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غمها
فکر این تار یکی و این ویرا نی
بی خبر امد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنها نی
نیست رنگی که بگو ید با من
اند کی صبر سحر نزدیک است
هر دم این با نگ بر ارم زدل
وای این شب چقدر تا ریک است
خند های کو که به دل انگیزم ؟
قطر ه ای کو که به در یا ریزم ؟
صخر ه ای کو که بدان اویزم ؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی غمنا ک است
Mohamad
02-18-2011, 02:24 AM
رفتی و تنهام گذاشتی
توی قلبم پا گذاشتی
تو که گفتی من می مونم
چرا رفتی و نموندی
حالا که تنهای تنهام
واسه دله خودم می نویسم
می نویسم تو کجایی
کی میایی کی میایی
تو که رفتی من اینجا تنهام
دیگه طاقتی ندارم
دیگه سخته بی تو موندن
بی تو هیچ معنای نداره
Mohamad
02-18-2011, 02:25 AM
رفتی دلم شکـــــستی، این دل شکسته بهتر پوسیده رشته عشق، از هم گســسته بهتر
مـن انتــــــقام دل را هرگــز نگـــــیرم ازتـو این رفته راه ناحق، در خون نشسته بهتر
در بزم باده نوشــــان ای غافـــل از دل من بستی دو چشم و گفتم ، میخانه بسته بهتر
چون لاله های خونین ریزد سرشکم امشب بر گور عشق دیرین ، گل دسته دسته بهتر
آییـــنه ای است گویـــا این چهـــره غمیـنم تا راز دل نـــــدانی، در هم شکســــته بهتر
فرســـوده بنـــد الـفت،با صـــد گره نیـــرزد پیمان ســست و بیجا ،ای گل نبســته بهتر
گر یادگـــــار باید از عشـــق خانـــه سوزی داغی"هما" به سینه، جانی که خسته بهتر
Mohamad
02-18-2011, 02:25 AM
مانده ام در غم عمري كه تباه تو شده ست
پشت دروازه شب به خيره به را تو شده ست
بس كه در آينه با چشم خود صحبت كردم
واژه واژه غزلم رنگ نگاه تو شده ست
تا كه هرم نفست در نفسم مي ريزد
سينه ام ملتهب از شعله آه تو شده ست
ياد چشمان تو يك عمر مرا وسوسه كرد
عشق من باعث تطهير گناه تو شده ست
رگ احساس من امروز به مويي بند است
معتكف در خم گيسوي سياه تو شده ست
گر چه يك عمر غمت پشت مرا خالي كرد
شانه زخمي من پشت پناه تو شده ست
از بس پنجره انگار تو را مي يابد
ماه مجذوب تماشاي پگاه تو شده ست
Mohamad
02-18-2011, 02:25 AM
ز شبهاي دگر دارم تب غم بيشتر امشب
وصيت مي كنم باشيد از من باخبر امشب
مباشيد اي رفيقان امشب ديگر ز من غافل
كه از بزم شما خواهم بريدن دردسر امشب
مگر در من نشان مرگ ظاهر شد كه مي بينم
رفيقان را نهاني آستين بر چشم تر امشب
مكن دوري خدا را از سر بالينم اي همدم
كه من خود را نمي بينم چو شبهاي دگر امشب
Mohamad
02-18-2011, 02:25 AM
ميروي تا با نبودن عشق را پر پر کنی
میروی با اشک حسرت ، دیده ام را ترکنی
آن همه گفتی نگاهت با نگاهم زنده است
من نباشم ، می توانی روزها را سر کنی
در نبودت گریه کردم ، آینه احساس کرد
آینه شو ، گریه ام را حس کنی باور کنی
سبز در عشقت شدم کم کم تو دانستی ولی
عاقبت می خواستی در قلب من خنجر کنی
بعد تو در سینه نامت می شود یک خاطره
کاش می شد قصه عشق مرا باور کنی
Mohamad
02-18-2011, 02:26 AM
آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه قصدی زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت
Mohamad
02-18-2011, 02:44 AM
کاش این دل بی قرار تو نبود
کاش چشمهایم مست چشمانت نبود
کاش عاشق بودنم بیهوده بود
کاش دنیایم پر از پروانه ی عاشق نبود
کاش با تو می رسیدم بی صدا
کاش دستانت نوازشگر نبود
کاش لبهایت سکوت عشق را آموخته
کاش امشب شعر من درد تو را درمان نبود
Mohamad
02-18-2011, 02:44 AM
منتظر نباش
كه شبی بشنوی
از این دلبستگی های ساده ، دل بریده ام !
كه عزیز بارانی ام را
در جاده ای جا گذاشتم یا در آسمان ،
به ستاره ی دیگری سلام كردم
توقعی از تو ندارم اگر دوست نداری
درهمان دامنه ی دور دریا بمان هر جور تو راحتی ...
باران زده من
همین سو سوی تو از آن سوی پرده ی دوری
برای روشن كردن اتاق تنهاییم كافیست
من كه این جا كاری نمی كنم فقط
گهگاهگان دوست داشتنت را در دفترم حك می كنم ...
همین این كار هم كه نور نمی خواهد
می دانم كه به حرفهایم می خندی
حالا هنوز هم وقتی به تو فكر می كنم
باران می بارد....
تنها
Mohamad
02-18-2011, 02:44 AM
ای یاد تو در ظلمت شب همسفر من
وی نام تو روشنگر شام و سحر من
جز نقش تو نقشی نبود در نظر من
شب ها منم و عشق تو و چشم تر من
وین اشک دمادم که بود پرده در من
در عطر چمن های جهان بوی تو دیدم
در برگ درختان سر گیسوی تو دیدم
هر منظره را منظری از روی تو دیدم
چشم همه ی عالمیان سوی تو دیدم
با یاد تو شادست دل در به در من
از نور تو مهتاب فلک اینه پوشست
وز بوی تو هر غنچه و گل عطر فروشست
دریا به تمنای تو در جوش و خروشست
عکس تو به هر آب فند چشمه نوشست
خود دیده بود اینه ی حق نگر
دانی تو که در راه وصالت چه کشیدم
چون تشنه ی گرمازده ی خسته دویدم
بسیار از این شاخه به آن شاخه پریدم
آخر به طربخانه ی عشق تو رسیدم
ام به طلب سوخت همه بال و پر من
غم نیست کسی را که دلش سوی خدا بود
در خلوت خود شب همه شب مست دعا بود
جانش به درخشندگی اینه ها بود
بیچاره اسیری که گرفتار طلا بود
گوید که بود آتش من سیم و زر من
هر جا نگرم یار تویی جز تو کسی نیست
از غم نفسم سوخت ولی همنفسی نیست
بی نغمه ی تو باغ جهان جز قفسی نیست
غیر از تو به فریاد کسان دادرسی نیست
ای دوست تویی دادرس و دادگر من
محروم کسی کز تو جدا بود و ندانست
در گوش دلش از تو صدا بود و ندانست
آثار تو در ارض و سما بود و ندانست
عالم همه ایات خدا بود و ندانست
ای وای اگر نفس شود راهبر من
هر پل که مرا از تو جدا کرد شکستم
هر رشته نه پیوند تو را داشت گسستم
آن در که نشد غرفه ی دیدار تو بستم
صد شکر که از باده ی توحید تو مستم
هرگز نرود مستی این می ز سر من
راه تو مرا از ره بیگانه جدا کرد
یاد تو مرا از غم بیهوده رها کرد
عشق تو مرا شاعر انگشت نما کرد
گفتم به همه خلق که این طرفه خدا کرد
بی لطف توکاری نرود از هنر من
من بی کسم و جز تو خدایی که ندارم
گر از سر کویت بروم رو به که آرم
بر خک درت گریه کنان سر بگذارم
خواهم که به آمرزش تو جان بسپارم
اینست دعای شب و ذکر سحر من
Mohamad
02-18-2011, 02:44 AM
من غریبه دیروز, آشنای امروز و فراموش شوده فردایم پس در آشنایی امروز مینگرم تا در فراموشی فردا یادم کنی نمیدانم این زبان قاصر منه که نمی توند کلمات را بر باب میل غم دلم بنویسد یا اصلا واژی پیدا نمی شه نمیدانم: قلبم یخ كرده ... مغزم قفل كرده .... چیزی كه دلم بخواد
و در موردش بنویسم گم شده
از عشق بگم .... از انتظار... از درد جدایی .... از نارفیقی ... از بی وفایی .... نمی دونم .... نمی دونم ... هیچ كدوم از اینا ارومم نمی كنه .. دیگه هیچ كدوم از اینا برام معنی نداره .... اصلا چه فایده داشت این نوشتنها و گفتن ها .. اینهمه از عشق و دوستی ، نوشتم چی شد به كجا رسیدم ..... اونی كه باید می فهمید، نفهمید ..... اونی كه باید رسم وفا یاد می گرفت نگرفت .... دیگه به هیچی اعتماد ندارم ..... تمام كتابهای شعرمو زیر و رو كردم ..... هیچ كدومش نمی تونن حال دلمو بفهمن آری همون دلی که تورا بیش از قطره شبنمی که بر روی گلبرگ گل احساس لطافت دارد دوست داشت اما افسوس که امروز هر قطره اشک باقطره دیگری آمیخته و غزل جدایی را به این دل شکسته هدیه میکند, آری از حقیقت تا دروغ فاصله خیلی کم ,نه " نه دلم واست تنگ نشوده" شوده تنها دروغ من چرا دلتنگ تو باشم /چرا عکس تورو ببوسم /چرا تو خلوت شبهام چشم به راه تو بدوزم توی که نموندی پیشم توی که از جدا شودن نوشتی روی تن زخمیه هر دردم با اینکه با اشکام نوشتم نازنینم یا تو یا مرگ.
به تو گفتم باورم کن در میان این همه فاصله ها تو با خنده ای نوشتی هم نفس خدا نگهدار پس بنویس مهلت ماندن فقط یک نفس بود سهم من از همه دنیا یک قفس بود. آری سهم من از تو و با تو بودن فقط یک داغ جدایی بر تنی که مثل دستات سرد و سرد , و یک غروری که به قیمت هیچی فروخته شود.عزیز منتظر نباش كه شبی بشنوی از این دلبستگی های ساده ، دل بریده ام ! كه عزیز بارانی ام را در جاده ای جا گذاشتم یا در آسمان ، به ستاره ی دیگری سلام كردم توقعی از تو ندارم اگر دوست نداری درهمان دامنه ها و دور از دریا بمان هر جور تو راحتی ... باران زده من, همین یاد چشمان قشنگت که تو دفتر زندگیم به یادگاری مانده برای روشن كردن اتاق تنهاییم كافیست من كه این جا كاری نمی كنم فقط گهگاهان واژه دوست داشتنت را در دفترم حك می كنم
Mohamad
02-18-2011, 02:45 AM
هیچ وقت در باورم نبود که ناگهان عشق چنان قلبم رو بلرزونه که زلزله هم چنین کاری نکرده باشه.
ستاره ها رو میشمارم تا مقیاسی برای دوست داشتنم باشه ، ولی بازم کم میارم.
شنیده بودم که عشق یه توقف کوتاهه میاد و میره .
ولی من با تمام وجودم میگم که عشق فقط میاد و دیگه نمیره!
اونی که میره عشق نیست ، هوسه که مثل یه گوله برف با حرارت دستهای آدم آب میشه.
من به این باورم که عشق هرز نمی میره .
من با این عشق زندگی کردم، نشستم، خندیدم، گریه کردم، وقتی تنها بودم ثانیه ها رو شمردم،
لحظه ها رو کشتم، دقیقه ها جهنم شد و روزها با یاد تو، فقط با یادتو، سپری شد ولی هرگز از عشقم
کم نشد اما چه بر من گذشت فقط خدا میدونه و بس!
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
Mohamad
02-18-2011, 02:45 AM
شب سردي است، و من افسرده.
راه دوري است، و پايي خسته.
تيرگي هست و چراغي مرده.
***
مي كنم، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سايه اي از سر ديوار گذشت،
غمي افروز مرا بر غم ها.
***
فكر تاريكي و اين ويراني
بي خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز كند پنهاني.
***
نيست رنگي كه بگويد با من
اندكي صبر، سحر نزديك است.
هر دم اين بانگ بر آرم از دل:
واي، اين شب چقدر تاريك است!
***
خنده اي كو كه به دل انگيزم؟
قطره اي كو كه به دريا ريزم؟
صخره اي كو كه بدان آويزم؟
***
مثل اين است كه شب نمناك است.
ديگران را هم غم هست به دل،
غم من، ليك، غمي غمناك است.
Mohamad
02-18-2011, 02:45 AM
نمی دانم با اینکه درد را می فهمم
ولی هر بار که می آیی و می گویی
برای نجاتت آمده ام
باز هم فریب می خورم
ای کاش یکبار
وقتی دستانم از شدت
ضخامت طناب
به خون می افتند را می بوسیدی
شاید دلم خوش بود که دوستم داری
ولی نمی دانم در نجاتت
محبتی نمی بینم
و ساده لوحانه تر از همیشه
به نجاتی بزرگتر فکر می کنم
و در پایان باز شدن تمام بندهای تنم
تو را در آغوش می گیرم و
به خوابی با اوج حرارت عشق فرو می روم
آنگاه که بیدار می شوم باز
بر پای همان صلیب
تنها و تنها تر از قبل مانده ام
و باز هم فریب خورده
را به صلیب می کشند
و من شاد و مست از اینکه باز هم
تو می آیی
نمی دانم حکم فریب خوردن
چرا از خیانت سنگینتر است
و من از این شاد و سرمستم
که تو را در این روز نخواهم دید
و با لبخندی از جنس لبهای تو
بر روی صلیب به انتظار می مانم
آری استراحت گاه من روزی بر مزار قلبت
خواهد بود
Mohamad
02-18-2011, 02:45 AM
لحظه هایم را فقط با یاد تو سر می کنم
خستگی های دلم را ثبت دفتر می کنم
در خزان دوریت ای نوگل زیبای من
من شقایق های دل را بی تو پرپر می کنم
نمی دانم چرا با آنکه می دانم از آن من نخواهی بود
ولی با تار و پود جان برایت خانه می سازم….!
تنها
Mohamad
02-18-2011, 02:46 AM
چيزي بگو خيال من آشفته تر شود
چيزي شبيه شعر دلم زيروزبر شود
چيزي شبيه عطر حضور هميشه ات
از خاطرات دور ولي ساده تر شود
خواندم حضور چشم تو اينجا هميشگي است
خوش دارم اين خيال كمي تازه تر شود
تكراربي نهايت يك راه بي تو هيچ
حالا خيال كن پاي دلم خسته تر شود
ترسيده ام زهاي وهوي غريب غريبه ها
ترسم صداي آشناي تو هم دورتر شود
عمري گريخته ام از چند و چون عشق
ترسم كه سعي دل به نگاهت هدر شود
من بين ماندن و رفتن عجيب حيرانم
شعري بخوان كه رفتن دل سخت تر شود
من خوب می شناسمت...
Mohamad
02-18-2011, 02:46 AM
چتر برای چه؟ خیال که خیس نمی شود...
تومرا دزدیدی
تو مرا از گذر ثانیه،ثانیه ها دزدیدی
رو به پایان بودم،با تو آغاز شدم
در زمان ای که دلها سنگ است
بر دهان دل من سنگ زدند
باورم شد که همه سنگ شدند
باورم شد که نگاهها همه سنگ است و قلبها هم سنگ
در زمان ای که عشق ارزش نیست
و تپش ها ی محبت می رود بی راهه
به تو محتاج شدم
راز این پنجره را می دانی؟
من از این پنجره سیمای تو را می نگرم
دل من پل ز خیال
به تو می اندیشم
به امیدی که تو خواهی آمد
روزها می گذرد...
ولی افسوس که بین من وتو دیوار است
باهمین دست تهی
ودلی پر ز نیاز
من به دنبال فروریختن دیوارم
ناتوانم، رمقی نیست مرا
من تو را می خوانم
آی...صدای دل تنهای مرا می شنوی؟
روزهاست با دیوار من به جای تو سخن می گویم
من تو را می بینم
د رنگاهت معما داری
من به دنبال کلید،من تو را می شنوم
زیر لب شعر ز اندوه و تمنا داری
من به دنبال مداد
بنویسم گوشه ای شعر تو را
شاید این شعر تو گوشه گمشده شعر من است
افسوس...
من زدنیا آزاد!!!
به دیدارم بیا،من به دیدار تو از آینه محتاج ترم...
Mohamad
02-18-2011, 02:46 AM
خسته ام!
خسته ام از اين روند بي بهانه و تلخ
دلم گرفته از اين نوسان ها ي زوركي.
كاش دستي ساده مرا از ترانه ي اكنون مي چيد...
من به هيچ مي نگرم و نميدانم چرا ديگر كسي براي كبوتر تنهايي شعر نمي خواند؟
چه حباب بي رنگي دارد عشق در فضاي ذهن من!
هميشه به عبور مي انديشم...
قافيه هاي خاكستري را به دفتر چشمانم سنجاق مي كنم
و صبوري مي كنم در اين تشويش مدام
من را بنگر در اين خطوط ......
گاهي ازحضور ناتمام خودم هم سيرم
يك تكه نور هم كافي بود تا عبور كنم از اين دهليز عبوس
از اين سراي غريب ...
من به سفري سخت مي انديشم !
و نمي دانم تاب پاسخگويي گناهان اين روح فرسوده را دارم يا نه...
من به شعله ور شدن مي انديشم....
هر چند كه از غباري بي تپش بودن مي ترسم .....
خسته ام بسيار...
Mohamad
02-18-2011, 02:47 AM
به تو عادت کرده بودم
اي به من نزديک تر از من
اي حضورم از تو تازه
اي نگاهم از تو روشن
به تو عادت کرده بودم
مثل گلبرگي به شبنم
مثل عاشقي به غربت
مثل مجروحي به مرهم
لحظه در لحظه عذابه
لحظه هاي من بي تو
تجربه کردن مرگه
زندگي کردن بي تو
من که در گريزم از من
به تو عادت کرده بودم
از سکوت و گريه شب
به تو حجرت کرده بودم
با گل و سنگ و ستاره
از تو صحبت کرده بودم
خلوت خاطره هامو
با تو قسمت کرده بودم
خونه لبريز سکوته
خونه از خاطره خالي
من پر از ميل زوالم
عشق من تو در چه حالي ؟
Mohamad
02-18-2011, 02:47 AM
می روی و می بری قلب و نگاه آخرم را
هجر تو سوزاند پرهای تنم را
برده ای از یاد من بود و نبودم را
کرده ای ویران تمام باورم را
من مثال یک پرنده روی بامت می پریدم
تیری از هجران زدی و ریخت پرهای تنم را
امدی اما چه دیر افسوس...
افسوس می توانی جمع کن خاکسترم را...
Mohamad
02-18-2011, 02:47 AM
یه من چیزی بگو شاید... هنوزم فرصتی باشه
هنوزم بین ما شاید... یه حس تازه پیدا شه
به من چیزی بگو از عشق...از این حالی که من دارم
من از احساس شک کردن ... به احســـــاس تو بیـــزارم
تو هم شاید شبیه من...تو این برزخ گرفتاری
تو هم شایدنمیدونی... چه احساسی به من داری
گریزی جز شکستن نیست... منم مثل تو میدونم
نگو باید برید از عشق... نه میتونی ، نه میتونم
Mohamad
02-18-2011, 02:48 AM
پر از بغضم پر از حرف سکوتم
تو رو گم کردم اما روبه روتم
منو برگردون اونجایی که بودم
آخه تا کی گرفتار هبوطم؟
تو دنیایی که جای آرزوهاست
کسی جز تو منو عاشق نمی خواست
بیا تا سر بذارم روی شونت
دلم مثل خودت تنهای تنهاست
هنوزم زخمی سیب فریبم
اسیر این شبای نا نجیبم
تو خوبی کن بیا به خلوت من
تو که می دونی من اینجا غریبم
هنوزم عکس چشمات روبرومه
نگاه تو تمام آرزومه
بذار باور کنم دستاتو دارم
نگیری دستامو کارم تمومه
Mohamad
02-18-2011, 02:48 AM
اگر مرا به حریم تو راه بود؟
برایت!
بغلی از گل یاس و اقاقی میاوردم
اگر مرا به قلب پاک تو راه بود
شکوفه های عشق و محبت میانش مینشاندم
اگر مرا به اندیشه ات راه بود اثبات جانثاریم را
تقدیمت میکردم
اگر مرا به گوش جانت راه بود؟
دردی کشان از عشق برایت تا ابد آواز میخواندم .
ای دوست...
Mohamad
02-18-2011, 02:48 AM
دهانت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را میپویند مبادا شعلهای در آن نهان باشد
روزگار غریبیست نازنین روزگار غریبیست نازنین
و عشق را كنار تیرك راهبند تازیانه میزنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید كرد
شوق را در پستوی خانه نهان باید كرد
روزگار غریبیست نازنین روزگار غریبیست نازنین
و در این بنبست كج و پیچ سرما
آتش را به سوختوار سرود و شعر فروزان میدارند
به اندیشیدن خطر مكن روزگار غریبیست
آن كه بر در میكوبد شباهنگام به كشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید كرد
Mohamad
02-18-2011, 02:49 AM
کاش آسمان حرف کویر را می فهمید و اشک خود را نثار گونه های خشک او می کرد.
کاش واژه ی حقیقت آنقدر با لبها صمیمی بود که برای بیان کردنش به شهامت نیاز نبود .
کاش دلها آنقدر خالص بودند که دعا قبل از پایین آمدن دستها مستجاب می شد .
کاش شمع ، حقیقت محبت را در تقلای بال و پر سوز پروانه می دید و او را باور می کرد.
کاش مهتاب با کوچه های تاریک شب آشناتر بود.
کاش بهار آنقدر مهربان بود که باغ را بدست خزان نمی سپرد .
کاش فریاد آنقدر بی صدا بود که حرمت سکوت را نمی شکست .
http://www.up2.ir/image-E421_4A7D1BF4.gif
Mohamad
02-18-2011, 02:49 AM
با اينکه مي دانم دوست داشتن گناه است دوستت دارم با اينکه مي دانم پرستش کار کافر است مي پرستمت با اينکه مي دانم آخر عشق رسوايي است عاشقت مي شوم پس گناهکارم ، کافرم ، رسوايم ولي همچنان دوستت دارم
Mohamad
02-18-2011, 02:50 AM
ديشب غزلي از عشق سرودم تو نبودي
يك پنجره تا عشق گشودم تو نبودي
دل خسته از اين پنجره تار گذشتم
تا روشن احساس وجودم تو نبودي
Mohamad
02-18-2011, 02:50 AM
وقتي نياز به عشق داري عاشق مشو بلكه زماني عاشق شو كه تمام وجودت سرشار از عشق هست و مي خواي آنرا با كسي تقسيم كني
Mohamad
02-18-2011, 02:50 AM
حرفهای زیادی بلد نیستم
من تنها چشمان تو را دیدم
که حرفهایم را دزدید
از عشق چیزی نمی دانم
اما دوستت دارم
کودکانه تر از آنچه فکر کنی
می خواهم امروز از تو بنویسم
حتی اگر دیر شده باشد. . .
Mohamad
02-18-2011, 02:51 AM
سر خود را مزن اینگونه به سنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
منشین در پس این بهت گران
مدران جامه جان را مدران
مکن ای خسته درین بغض درنگ
دل دیوانه تنها دلتنگ
پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است
قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دلآزارترین شد چه دلآزارترین
نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند
نه همین در غمت اینگونه نشاند
با تو چون دشمن دارد سر جنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
ناله از درد مکن
آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن
با غمش باز بمان
سرخ رو با ش ازین عشق و سرافراز بمان
راه عشق است که همواره شود از خون رنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
Mohamad
02-18-2011, 02:51 AM
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
با عقل آب عشق به یک جو نمیرود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بیغشم
باور مکن که طعنهی طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوش
سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچهی خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پریوشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کار تست من همه جور تو میکشم
شهريار بزرگ
Mohamad
02-18-2011, 02:52 AM
وقت رفتن چشمهايت را تماشا مي کنم.
غصه هارا مي کشم در خويش و حاشا مي کنم.
آسمان ارزاني چشمان مستت عشق من.
آسمان را زير پاهايت تماشا مي کنم.
ميروي در لا به لاي ابرها گم ميشوي.
رفتنت در عمق دريا را تماشا مي کنم.
آسمان بغضش شکست از خلوت سنگين من.
زير باران خاطراتت را تماشا مي کنم
Mohamad
02-18-2011, 02:52 AM
باز شب شد چقدر تنهايم گفته بودي كه شبي مي آيم
باز شب شد و از پنجره ام همچنان راه تو را مي پايم
كنج اين پنجره ها شب همه شب منم و گريه و هاي و هايم
پشت اين پنجره ها تا به سحر پنجه بر پيكر شب مي سايم
نكند بيهوده عمر خود را پشت اين پنجره مي فرسايم
نكند بيهوده تكرار شود قصه ي چشم به راهي هايم
باز چون ديشب و شب هاي دگر مي روم پنجره را بگشايم
باز شب شد شب و از پنجره ام همچنان راه تو را مي پايم...
Mohamad
02-18-2011, 02:52 AM
تو گفتي مي توان با حسرتي خفت
به دل آتش زد و خود را بر آشفت
تو گفتي مي توان دل را رها کرد
دل طوفانزده اما چه ها کرد؟
تو گفتي مي توان در گريه اي مرد
حقيقت را به جايي تيره تر برد
تو گفتي چشم ها را مي شود بست
به ديدار خزان هم مي توان رفت
تو گفتي خاطره را مي توان شست
دوباره حرف هاي تازه تر گفت
تو گفتي دست ها را مي توان بست
هميشه ماند در يک راه بن بست
تو گفتي مي توان بيگانگي کرد
تمام عمر را ديوانگي کرد
تو گفتي آرزو را مي شود کشت
و عشق را ضربه زد تنها به يک مشت
تو گفتي من ولي کردم نگاهت
که ديدم اشک چشم و بغض و آهت
نهادم سر به روي هر دو پايت
کمي آهسته تر دادم جوابت
تو گفتي من ولي باور نکردم
گل عشق تو را پرپر نکردم
Mohamad
02-18-2011, 02:53 AM
امروز تو آهنگ صدات
یه عشق کهنه ریشه داشت
امروز صدای خنده هات
حال و هوای دیگه داشت
اگه بگم تو عاشقی
نخند به این حکایتم
چرا که قلبت امروز
حال و هوای دیگه داشت
Mohamad
02-18-2011, 02:54 AM
با تب تنهایی جانکاه خویش
زیر باران می سپارم راه خویش
سیل غم در سینه غوغا می کند
قطره ی دل میل دریا می کند
قطره ی تنها کجا , دریا کجا
دور ماندم از رفیقان تا کجا
Mohamad
02-18-2011, 02:54 AM
دستم را دراز می کنم و تکه ای از ابر بی باران امید را به زیر می آورم
و در آسمان خیال رها می کنم .
تا شاید دوباره بر کویر خشکیده احساس ببارد و
گل های عشق دوباره شکوفا شوند...
هر روز با این رویا دل خوشم .
اما...اما...
می ترسم تند باد سرنوشت ابرهای رویای مرا با خود ببرند
و کویر احساسم همیشه کویر بماند!!!
Mohamad
02-18-2011, 02:54 AM
خودت را از کسی پس نگیر
شاید این تنها چیزی باشه که او دارد ...
وقتی که می گی دوستت دارم
اول روی این جمله فکر کن
شاید نوری را روشن کنی که....
خاموش کردن آن به خاموش شدن او ختم شود ....
Mohamad
02-18-2011, 02:54 AM
تنهایی های من پایانی ندارد
از دیروز تا فردا بر بوم دل تنهایی را نقش زده ام
تنهایی را ستوده ام
تنهایی را بوییده ام
تنها یی را در کنج دل نهاده ام
و اکنون از تنهاییهای دل می نگارم
Mohamad
02-18-2011, 02:55 AM
نرو
تنها ترینم تنهایم نگذار
من به بوی تنت همیشه محتاجم
گرما بخش زندگی منجمدم نرو
برایم بمان و شعر دوبار ماندن بخوان
من به جرم نفسهای کبریاییت محتاجم
بمان تا در کوچه های سرد زندگی ام
به امید رسیدن به خانه گرم آغوشت
از کور روزنه های گرما بخش چشم بر کنم
بمان . . .
زندگی کن وزندگی ببخش
که هر آنجا که تو هستی
زندگی جاریست
Mohamad
02-18-2011, 02:56 AM
امشب دریا با مشت های خود گونه ساحل را نوازش می کند
گویی باز هم می خواهد دق دلی اش
را سر ساحل بیچاره در آورد
ساحل هم سال هاست که بر لبانش مهر سکوت زده
و شانه هایش را پناهگاه دلتنگی های دریا قرار داده
اما دریا رسم وفاداری را در میان موج هایش جا گذاشته است
فقطمی غرد و می برد و می شکند . . .
اما ساحل باز هم دریا را به آغوش می کشد
Mohamad
02-18-2011, 02:56 AM
شومی غم
چه سپید پوش
فریاد را در لبخندی
خاموش میکند
فریادی که به مانند
زوزه گرگی در دشت میماند
*
صبر کهنسال میهمان گشته،
در بیشه های خاموش درون
چشمان تیز غم را میبیند،
آآآه . . .
چه ناشی عمل میکند!
چرا که در وحشت خنده میمیرد . . . !
Mohamad
02-18-2011, 02:56 AM
دل من باز گريست. قلب من باز ترك خورد و شكست.
باز هنگام سفر بود. و من از چشمانت مي خواندم كه به
آساني از اين شهر سفر خواهي كرد و از اين عشق گذر
خواهي كرد و نخواهي فهميد ... بي تو اين باغ پر از
پاييز است
Mohamad
02-18-2011, 02:57 AM
یکی بود یکی نبود ، رازدار قصه ها
قصه تو
قصه من
قصه از غصه ما
زیر گنبد کبود ، دفتر خاطره ها
آنکه با اسب سپید ،
آرام و با وقار،
میگذشت از کوچه ها
با نگاهی دلفریب
خسته از شکار دل !
عشق را کرده رها !
قصه بود و نبود ، درس این دنیای ما
هستی تو
هستی من
عاقبت نیستی ، از آن ما
Mohamad
02-18-2011, 02:58 AM
من نه عاشق بودم و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من.
من خودم بودم و یک حس غریب که به صد عشق و هوس می ارزید.
من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت .
گر چه در حسرت گندم پوسید من خودم بودم .
و هر پنجره ای که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود وخدا می داند.
سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود .
من نه عاشق بودم و نه دلداده گیسوی بلند و نه آلوده به افکار پلید .
من به دنبال نگاهی بودم که مرا از پس دیوانگی ام می فهمید .
آرزویم این بود دور اما چه قشنگ تا روم تا در دروازه تور تا شوم .
چیده به شفافی صبح ز دلم تا لب ایوان شما راهی نیست
نیمه جانی است در این فاصله قربان شدم
Mohamad
02-18-2011, 02:58 AM
یادت هست آمدی تا عاشق باشی؟
آمدی تا کهنه محبت دلم را بهانه ای کنی برای زندگی
اما بدان این من بودم که گدایی بودم برای دوست داشتن هایت
امشب باز چشمهایم صبور شده اند ... برای اشک هایم
وقتی که باور کردند ...
دیدن دوباره چشمهایت باور کردنی نیست!
ای تویی که بودنت جانی دوباره به بودنم بخشید!
دیوارهای فاصله بلندند ...
اما من هنوز هم صدایت میکنم
صدایم را نمیشنوی ؟
نگو که غریبانه برایت فراموش شده ام!
Mohamad
02-18-2011, 02:58 AM
بنال ای نی که من غم دارم امشب
نه دلسوز و نه همدم دارم امشب
دلم زخم است از دست غم یار
هم از غم چشم مرهم دارم امشب
همه چیزم زیادی میکند حیف
که یار از این میان کم دارم امشب
چو عصری آمد از در گفتم ای دل
همه عیشی فراهم دارم امشب
ندانستم که بوم شام غمگین
به بام روز خرم دارم امشب
برفت و کوره ام در سینه افروخت
ببین آه دمادم دارم امشب
به دل جشن و عروسی وعده کردم
ندانستم که ماتم دارم امشب
درآمد یار و گفتم دم گرفتیم
دمم رفت و همه غم دارم امشب
به امیدی که گل تا صبحدم هست
به ﻣﮋگان اشک شبنم دارم امشب
مگر آبستن عیسی است طبعم
که بر دل بار مریم دارم امشب
سر دل کندن از لعل نگارین
عجب نقشی به خاتم دارم امشب
اگر روئین تنی باشم به همت
غمی همتای رستم دارم امشب
غم دل با که گویم شهریارا
که محرومش ز محرم دارم امشب.
Mohamad
02-18-2011, 02:58 AM
گريه هم با من دگر نامهرباني مي كند
قلبم اما گريه هايش را نهاني ميكند
اشك ، تنها مونس شبهاي تارم بود و بس
اشك هم با غم ، دگر اماتباني مي كند
بلبلي در زير باران نگاهم لانه داشت
اينك اما جغدشومي ، نغمه خواني مي كند
باغ قبلم از هجوم دردها پائيز شد
Mohamad
02-18-2011, 02:59 AM
منو ببخش اگه فقط اسمتو تکرار می کنم
عشق تو رو بهونه گریه گیتار می کنم
منو ببخش اگه برات میمیرم و زنده می شم
اگه با دیوونگیام پیش تو شرمنده می شم
منو ببخش اگه میخوام فقط بشی مال خودم
ببخش اگه کمم ولی زیادی عاشقت شدم...
Mohamad
02-18-2011, 02:59 AM
رفت تنها آشنای بخت من ،
رفت و با غمها مرا تنها گذاشت،
چون نسیم تند پوی از من گریخت ،
اهوانه سر به صحرا ها گذاشت،
ماه را گفتم که ماه من کجاست؟
گفت هر شب روی در روی من است،
در دل شب هرکجا مهتاب هست
ماه تو بازو به بازوی من است...........
Mohamad
02-18-2011, 02:59 AM
اگر یک روز با دلبر خوری نوش
کنی اندوه صدساله فراموش
به یاد او بخوان شعر و سرودی
چرا بنشسته ای دلتنگ و خاموش؟
Mohamad
02-18-2011, 02:59 AM
دلم با عشق عاشق ترین شد
زیباترین خاطرات عمرم را عشق آفرید ..
زیبا ترین نگاهی که به یاد دارم نگاه عشق بود ..
زیبا ترین انتظار ، انتظار شیرین دیدن عشق بود ..
زیباترین حسرت ، حسرت سال های بودن بدون عشق است ..
زیباترین احساس ، حس جاودانه عشق ورزیدن به عشق است ..
زیباترین رؤیا ، رؤیای شیرین با عشق بودن است ..
زیباترین کلمات ، کلماتی است که نثار عشق گردد ..
زیباترین شب ها ، شب هایی که با یاد عشق هستم ..
زیبا ترین روزهام ، روزهایی است که با اندیشه عشق سپری میگردد ..
Mohamad
02-18-2011, 03:00 AM
دلم تنگ است این شبها یقین دارم که می دانی
صدای غربت من را ز احساسم تو می خوانی
شدم از درد وتنهایی گلی پژمرده و غمگین
ببار ای ابر پاییزی که دردم را تو می دانی
میان دوزخ عشقت پریشان و گرفتارم
چرا ای مرکب عشقم چنین آهسته می رانی
تپشهای دل خستم چه بی تاب و هراسانند
به من آخر بگو ای دل چرا امشب پریشانی
دلم دریای خون است و پر از امواج بی ساحل
درون سینه ام آری تو آن موج هراسانی
هماره قلب بیمارم به یاد تو شود روشن
چه فرقی می کند اما تو که این را نمی دانی
Mohamad
02-18-2011, 03:00 AM
امشب
.
.
.
.
امشب از هميشه عاشق ترم
مهربان تر
زيباتر
چيزي شبيه حس پرواز
سبك بال
.
دلم ميخواهد بنويسم.اين كه ميخواني شعر نيست.غزل عاشقانه نيست.
دلم ميخواهد بدون درنظر گرفتن قافيه و وزن و رديف فقط ساده و صميمي بنويسم
نمي خواهم غر بزنم
سكوت را فرياد كنم
ناسزا بگويم
حاشيه بروم
اصلا به من چه كه پايه هاي ادبيات جهان خواهند لرزيد ،
اگر زني در اتاقي تنها واگويه هاي دلش را، بدون در نظر گرفتن هيچ قانون و ميزاني مي نويسد وبس
.
.
.
امشب دلم عجيب مهرباني ميكند.
دلم ميخواهد مهر را در كاسه اي بريزم ، سر چهارراه به تمام مردم خسته ي شهر تعارف كنم
و بگويم بفرماييد نذري است مراد ميدهد
.
دلم ميخواهد عشق را روي قطره هاي آب بنويسم تا جاري شود و همه جا را فراگيرد
چون خون گرمي كه در رگها جاريست
.
دست كوري ر ابگيرم بگذارم روي چشمانم و بگويم كدام را ميخواهي؟ پيشكشت
.
آسمان را به زمين گره زنم
تا ستارگان
روي طناب پر گره اش سر سره بازي كنند
وكودكان سر خوشانه بخندند
.
ميخواهم شادي را باراني كنم
نرم نرمك ببارد بر سر مردم شهر
بشويد غم ها را
تا گل لبخند را
روي لبها بكارم
تا باز اقاقيا ها پر گل بشوند
.
آه من چقدر سبزم امشب
و چه اندازه دلم آرام است
به اندازه ي يك خواب لطيف
وچه اندازه دلم ميخواهد
گم شوم در اين لحظه ي ناب عميق
فلب من گويي امشب
بازيافته است نظم قديمش را
آرام ،متين و صبور
. .
امشب آنقدر مست و سر خوشم
كه نت هاي خاموشي ام حتي ميرقصند
و ملودي زيبايي را در فضا طنين انداخته اند
راستي با من والس ميرقصي؟.
آه انگا رفراموش كرده ام
كه بگويم
اين همه شور و شعف
از آن تست
براي تست
اين همه را
سبب توئي
.
قلب من امشب
از هميشه عاشق تر است
تنها
عاشق تو
تو
تو
Mohamad
02-18-2011, 03:00 AM
من دلم مي گيرد
كاغذي هست و قلم و دلي پر شِكوه ...
باز آن حس ندانسته ي خوب
- شايد عشق !-
سينه ام را بوسيد
باز خوابيد به ناز تابش يك خورشيد !
باز چشمي كه به تاريكي من مي خنديد
دورتر مي شد ، دور ،
باز او خواهد رفت باز من خواهم ماند
كاغذي هست و قلم و دلي از غم ، پُر ...
من دلم مي گيرد
نفسي هست و نفس پر تَر از آن ،
شور چشم تو براي سفري بي برگشت
نفسم مي ميرد ،درد سختيست ، از آن سوزان تر :درد بي دردي من !...
كاغذي هست ، ولي قلم از شدت تنهايي خود،مي شكند ،
من دلم مي گيرد سينه ام مي سوزد ،
تاب من ، مي سازد - بغض من مي ترسد ! -
حال و روز دل من سخت تر مي گيرد ...
دلم گرفته به دل نگير اين روزها با هر بهانه ي كوچك زود بهم مي ريزم و با هر بهانه ي كوچك تر از كوره در مي روم
مثل هميشه ، پژمرده كه مي شوم چشم هايم مي تركد از خنده
شب تا گاه صبح بيدارم به تماشاي شب
صبح تا ظهر در خوابم به تمناي خواب !
با جيغ گربه اي ، از خواب مي پرم بر مي خيزم با شتاب ،
از شب . ظهر تا عصر ، عابر پياده مي شوم غروب تا شب ،
غريب خانه ام !...
اگر دلم گرفته به دل نگير عزيز
هميشه من هم مردانه قول مي دهم به دل نگيرم
.
.
.
Mohamad
02-18-2011, 03:00 AM
امشب، مي خواهم دوباره تو را بخوانم .
هنوز هم تنها مخاطب ِ آشناي ِ حرف هاي ناگفته و بغض هاي در گلو مانده ام، تويي !
حرف هايي هست، كه بايد بگويم .
حرف هايي كه براي خودم مانده و بوي غربت و غم مي دهد.
ديگر به دنبال كلمات نمي گردم !
حرف هايم هذيان غريبي ست كه به واژه و كلمه در نمي آيد
كلمات درد را نمي فهمند. هرگز كلمه اي را ديده اي كه از نارفيقي و ناسپاسي شكوه كند؟
كلمات از بي كسي و تنهايي چيزي نمي دانند.
هرگز كلمه اي را ديده اي كه زير باران بي يار و چتر مانده باشد ؟
امشب اما، قلب من شكسته و به ماتم نشسته،
محتاج ِ يكي نگاه توأم !
گريه مي كنم ،
بگذار شكوفه هاي لطف و نگاه تو در سرماي حقير روزهايم جوانه بزنند.
گريه مي كنم، نمناكي اشك هايم مرا آشكار خواهد كرد !
امشب، بغض تلخ ديرينه ام در آغوش ِ شيرين تو شكسته شده،
گريه مي كنم.
ديگر ميان من و تو فاصله كلمات نيست.
دست خطي نمي نويسم تا از من دستگيري كند.
گريه مي كنم، گريه مي كنم تا اراده اي مرا به تو برساند.
گاهي در سفر به تو مي رسم،
امشب چقدر از تو دورم !
اشك هايم نذر تو ؛ گريه مي كنم تا اين عطش را اجابت كني
Mohamad
02-18-2011, 03:01 AM
رای بغض فردا تو کنون زار نزن !
به یاد صبح ناپیدا دم از راز نزن !
رویش افکار خود با اشک و آه تحریر مکن !
چنگ بر ساز دلت اینگونه بدنام نزن !
در شبستان افق بر وصال دل خود اندیشه کن
گر نشد خاموش ! از عشق ذلیخا دم نزن !
Mohamad
02-18-2011, 03:01 AM
پرواز در هوای خيال تو ديدنی ست
حرفی بزن که موج صدايت شنيدنی ست
شعر زلال جوشش احساس های من
از موج دلنشين کلام تو چيدنی ست
يک قطره عشق کنج دلم را گرفته است
اين قطره هم به شوق نگاهت چکيدنی ست
خم شد- شکست پشت دل نازکم ولی
بار غمت ـ عزيز تر از جان ـ کشيدنی ست
من در فضای خلوت تو خيمه می زنم
طعم صدای خلوت پاکت چشيدنی ست
تا اوج ، راهی ام به تماشای من بيا
با بالهای عشق تو پرواز ديدنی ست
Mohamad
02-18-2011, 03:01 AM
وقتی که شب می شود در آسمان شب شهر سرد ، تنها یک ستاره بیدار است
آن ستاره توایی ای مهربان ستاره ی من ، تویی که همانند فرشتگان بدون
لحظه ایی غیبت به شهر سرد من خیره می شوی تا هزاران هزار گناه من را
نظاره کنی تا ساعت ها خواب جاهلانه را مزه کنی ، خیره می شوی تا شریک
دقایق سرد مرده ایی همچون من شوی ، ستاره ی من
ستاره مهربان من
آهنگ حضورت آنچنان لطیف و شاعرانه است که من را مدهوش می کند
تو تنها چیزی هستی که برای من ارزش فکرکردن را داری
نمی دانم چقدر از شهر من دوری اما همجا حست میکنم میشنومت
تو تکرار همیشگی عشقی و من فقط انعکاس بی ارزش نور تو هستم و دیگر هیچ
تو مثل نگاه معصومانه کودکی می مانی که گم شده است
چه عشاقی که برای لحظه ایی دیدنت موی سپید کرده اند
و تو چه صبورانه در زندان شب با نگاهت به آنها امید دادی
از دوریت ناله نمی کنم چون می دانم اگر روزی به تو نزدیک شوم آزارت می دهم
پس با تمام خون دل ها دوریت را دوست میدارم و می پرستمت
می خواهم حس کنم افسانه ایی دست نیافتنی هستی
می خواهم نبودنت باعث این شود که بی لیاقتی خود را حس نکنم
ستاره ی معصوم من
دوست دارم عبورت را عاشقانه بنگرم
دوست دارم صدای تو تنها صدای جهان من باشد
دوست دارم چارقد آسمان را بدزدم به خانه ی دلم بیاورم
به غیر از تو دیگر ستارگانش را پاک کنم
و از روی تو آنقدر نقاشی کنم که دستم جز نقش تو چیزی را نشناسد
ستاره من ایمان بیاور که نور تو زیبا ترین آواز زندگی من است
گرچه می دانم که تو آن را برای خدا می خوانی
اما حسادت نمی کنم چون می دانم من نامحرمی چشم چرانم
ستاره ی من اگر یه روز به سمت خدا سفرت را آغاز کردی
این را بدان این پایین ها چشمهایی هست که تا ابد به انتظار توست
Mohamad
02-18-2011, 03:02 AM
نگاهم می کنی و می گذری
بی آنکه بدانی در دلم چه می گذرد
نگاهت می کنم و در دل آهسته می گریم
با آنکه خوب می دانم که تو اسیر دیگری هستی
اما چگونه بگویم
که منم لیلی تو
در دل نامت را فریاد می زنم
آنچنان که بند بند تنم می لرزد
چه شبهایی که به امید دیدنت در عالم رویا رها می شوم
و تو می آیی و عاشقانه مرا در آغوش می کشی
هزاران بار می گو یم که دوستت دارم
و تو دستانم را عاشقانه می فشری
و آنگاه
بی واهمه، در چمنزاری سبز و بی انتها می دویم
تا به دشت مهربانی خدا می رسیم
اما افسوس
که با آمدن سحر
باز تو دستانم را رها می کنی و به سوی او می روی
Mohamad
02-18-2011, 03:02 AM
صدایی طنین انداز شده
که گوشم را می نوازد
صدایی از جنس رسیدن
از جنس امدن
شاید صدای پای آشنای تو باشد
که به سویم می آیی
گام هایت را پر شتاب پیمانه کن
وقت تنگ است
و من مسافر
Mohamad
02-18-2011, 03:02 AM
پرستش خيال تو
در محراب آرزو هايم
آرامش درياي ِ طوفاني ِ دلي تنگ و بي قرار است
آري
ياد تو گلداني شمعداني با گل هاي صورتي است
پشت پنجره نگاهم
كه دزدانه دلم را به پيشواز باراني ميبرد
كه در پسش تو مي آيي
و رنگين كمان عشق
.
.
.
دلم يقيـن دارد
.
.
Mohamad
02-18-2011, 03:02 AM
رسم دلداري نميداني سخن هم نشنوي
از کسي نشنيده اي پندي،زمن هم نشنوي
فارغ از مائي چنان اي شمع،کاتش ميزني
صد چو من پروانه بوي سوختن هم نشنوي
ياد ياران کردن از روي هوا يا از هوس
از خدا نشنيده اي وز اهرمن هم نشنوي
بزم خسرو انچنان گرم است اي شيرين دهان
کز سر مستي فغان کوهکن هم نشنوي
هرزه کردي تا به کي اي کبک بي پرواي من
بوي خودرو گل چو من را در چمن هم نشنوي
بسکه رنجاندي دلم را لب فرو بستم زشعر
حرف من را بعد از اين در انجمن هم نشنوي
انچنان خواهم جدايي کز پس صد سال صبر
بوي اين گمگشته را از پيرهن هم نشنوي
معيني كرمانشاهي
Mohamad
02-18-2011, 03:03 AM
قاصدك " قاصدك! هان، چه خبر آوردي؟
از كجا وز كه خبر آوردي؟ خوش خبر باشي،
اما،
اما گرد بام و در من بيثمر ميگردي انتظار خبري نيست
مرا نه ز ياري نه ز ديار و دياري باري
برو آنجا كه بود چشمي و گوشي
با كس برو آنجا كه تو را منتظرند
قاصدك در دل من همه كورند
و كرند دست بردار ازين در وطن خويش غريب
قاصد تجربه هاي همه تلخ با دلم ميگويد كه دروغي تو،
دروغ كه فريبي تو،
فريب قاصدك هان،
ولي... آخر... اي واي راستي آيا رفتي با باد؟
با توام،
آي!
كجا رفتي؟
آي راستي آيا جايي خبري هست هنوز؟
مانده خاكستر گرمي،
جايي؟
در اجاقي طمع شعله نميبندم...
خردك شرري هست هنوز؟
قاصدك ابرهاي همه عالم شب و روز در دلم ميگريند
هنوز تنهاي تنهايم قاصدك
Mohamad
02-18-2011, 03:03 AM
بیا و بمان که جز تو کسی نیست مرا
تکه های وجودم همه از آن تو باد
ای مهربان
اگر آمدی هیچ مگو
تنها بنشین و گوش کن
می خواهم برایت از این سالها که گذشت بگویم
از تمام دلتنگیهای شبانه ام
از تب سرد چشمانم
از بغض همیشگی دستانم
که گاه و بیگاه برایت مینوشت
تا روزی بیایی و اگر قابل دانستی بغض همیشگی دستانم را مرور
کنی اگر خسته شدی از حرف دل دیگر هیچ نمی گویم
نمیخواهم تورا از دست بدهم
هیچ نگفتی پس باز برایت می گویم
از آن روز سرد و نمناک بارانی می گویم
که او رفت از اینجا برای همیشه
کاش آن روز تو بودی تا در سینه نمی ماند آن فریاد
آن فریاد سالهاست در این سینه مانده
او دیگر پیر شده و خسته
کاش آن روز که گفتند دیگر فقط من ماندم تو بودی
نمی دانی چه روزها چشم به راه دوختم تا تو بیایی
ولی شب آغاز شد و من چراغی با چشمانم برایت روشن کردم
مبادا راه را گم کنی
ولی تو نیامدی
نمی دانی چه روزها و شبهایی بود
ولی به شوق آمدن تو همه را به جان خریدم
حال نگاهت می کنم چه چشمان زیبایی داری
پر از نور و ستاره
این شمعها برای توست
سالهاست برای آمدنت شب هنگام که فقط من بیدار بودم و
خداروشن کردم
خدا خوب می داند که چه شبهایی بود
او تا صبح مرا در آغوش داشت و نوازش میکرد
یادمان باشد او را سپاس گوییم
من هنوز هم منتظرت خواهم ماند
Mohamad
02-18-2011, 03:08 AM
اینجا، بهار با ترنم باران نمی رسد
پاییز هم به نقطه ی پایان نمی رسد
هر سو که می رویم به بن بست می رسد
با این حصارهای بسته، بهاران نمی رسد
هر لحظه زخم می زند این روزگار و هیچ
از زخمهای کهنه به درمان نمی رسد
شولای شب بدوش پریشان نشسته ایم
آیا سحر، به جمع پریشان نمی رسد؟
Mohamad
02-18-2011, 03:08 AM
نازنین یگانه من
نگاهت را از من بر مگیر كه بی آن
تنهاترینم
و كلامت را از من دریغ مدار كه
سكوت تو ، لحظه هایم را از هم می درد
و لبخندت را از من پنهان نكن
كه خنده ات شكوفه های عشقم را به ثمر می رساند
گامهایت را استوار ساز و شانه هایت را تكیه گاهم كن
كه بی تو پر می شوم از تمام خزانهای نیامده .
http://www.fijilive.com/ecards/icons/Love.jpg
Mohamad
02-18-2011, 03:10 AM
گفته اند از مي حکايت ها بسي
حال بشنو از من اين افسانه را
داستان اين دل ديوانه را
چشم هايش بويي از نيرنگ داشت
دل دريغا سينه اي از سنگ داشت
با دلم انگار قصد جنگ داشت
گويي از با من نشستن ننگ داشت
عاشقم من قصد هيچ انکار نيست
ليک با عاشق نشستن عار نيست
کار او آتش زدن من سوختن
در دل شب چشم بر در دوختن
من خريدن ناز او نفروختن
باز آتش در دلم افروختن
سوختن در عشق را از بر شديم
آتشي بوديم و خاکستر شديم
از غم اين عشق مردن باک نيست
خون دل هر لحظه خوردن باک نيست
آه مي ترسم شبي رسوا شوم
بدتر از رسواييم تنها شوم
واي از اين صد و آه از آن کمند
پيش رويم خنده پشتم پوزخند
بر چنين نا مهرباني دل مبند
دوستان گفتند و دل نشنيد پند
خانه اي ويرانتر از ويرانه ام
من حقيقت نيستم افسانه ام
گر چه سوزد پر ولي پروانه ام
فاش مي گويم که من ديوانه ام
تا به کي آخر چنين ديوانگي
پيلگي بهتر از اين پروانگي
عاشقم من قصد هيچ انکار نيست
ليک با عاشق نشستن عار نيست
گفتمش آرام جاني ؟ گفت : نه
گفتمش شيرين زباني ؟ گفت : نه
گفتمش نا مهرباني ؟ گفت : نه
مي شود يه شب بماني ؟ گفت : نه
دل شبي دور از خيالش سر نکرد
گفتمش افسوس او باور نکرد
خود نمي دانم خدايا چيستم !
يک نفر با من بگويد کيستم
بس کشيدم آه از دل بردنش
آه اگر آهم بگيرد دامنش
با تمام بي کسي ها ساختم
واي بر من ساده بودم باختم
دل سپردن دست او ديوانگي ست
آه غير از من کسي ديوانه نيست
گريه کردن تا سحر کار من ست
شاهد من چشم بيمار من ست
فکر مي کردم که او يار من ست
نه فقط در فکر آزار من ست
نيتش از عشق تنها خواهش است
دوستت دارم دروغي فاحش است
يک شب آمد زير و رويم کرد و رفت
بغض تلخي در گلويم کرد و رفت
مذهب او هر چه باداباد بود
خوش به حالش کين قدر آزاد بود
بي نياز از مستي مي شاد بود
چشم هايش مست مادر زاد بود
يک شبه از قوم سيرم کرد و رفت
من جوان بودم پيرم کرد و رفت
Mohamad
02-18-2011, 03:11 AM
تو هم با من نمی مانی
برو بگذار برگردم دلم می خواست می شد با نگاهت قهر می کردم
برایت می نویسم : آسمان ابریست ، دلتنگم و من چندیست دارم با خودم ، با عشق می جنگم
اگر می شد برایت می نوشتم روزهایم را و سهم چشم هایم را ، سکوتم را ، صدایم را
اگر می شد برای دیدنت دل دل نمی کردم
اگر می شد که افسار دلم را ول نمی کردم
دلم را می نشانم پای یک دلتنگی ساده
کنار اتفاقی که شبی ناخوانده افتاده
همیشه بت پرستم ، بت پرستی سخت وابسته
خدایش را رها کرده به چشمان تو دل بسته
تو هم حرفی بزن ، چیزی بگو ، هر چند تکراری
بگو آیا هنوزم مثل سابق دوستم داری
خودم می دانم از چشمانت افتادم ولی اینبار
بیا و خرده هایم را از زیر دست و پا بردار
تو هم با من نمی مانی ، برو بگذار برگردم
Mohamad
02-18-2011, 03:11 AM
شوق آمدنت بهانه بودن بود
رقص آبی چشمانت تمنای خفتن بود
تمام زمزمه های گاه و بی گاهت دعای رفتن بود
چه گویم از دل خود که شادی ام با تو زیستن بود
به عشق گفتم چشم به راه بمان
ولی درون تو لبریز از شوق پریدن بود
نه هیچ کلامی نه هیچ لبخندی فقط سکوت حاکم بود
در آن زمان که شنیدم قصد تو دل بریدن بود
چگونه فراموش کنم خاطرات تو را
چگونه باور کنم هدیه ات به من دل شکستن بود
هنوز از مستی نگاهت خراب مانده ام
گمانم این بود که تقدیر من به تو پیوستن بود
گسستی دل از من رفتی و رفتی
چه گویم از این عشق که حکایت دل سوختن بود .
Mohamad
02-18-2011, 03:11 AM
نرسيديم به هم بازی يک تقديريم
عاقبت در هوس ديدن هم ميميريم
عشقمان مخرج صفريست که تعريف نشد
آه و افسوس که يک واژه بی تدبيريم
بعد از آن حادثه هايی که جدامان کردند
آنچنان شد که دگر از همه عالم سيريم
اشک ميريختيم و دل که نميکنديم آه
چه کنيم هر دو از اين واقعه دلگيريم
وقتی از فاصله ها گفت دلم خنديديم
فکر کرديم بهاريم که بی تغييريم
باز هم نام ترا در دل خود حک کردم
و محال است از اين ايده خود برخيزم
باز سايه بالای سرم باش عزيزم
مايه برکت چشمان ترم باش عزيزم
Mohamad
02-18-2011, 03:12 AM
دنبال من نگرد دیگر تمام شد
آنشب سکوت من ختم کلام شد..
دنبال من نگرد من خانه نیستم
برو ز این سفر بیگانه نیستم..
دنبال من نگرد این یک ترانه نیست
از تو بریده ام رفتن بهانه نیست..
دیگر تمام شد عالیجناب من
لحن قدیمه عشق ماسید در دهن..
دنبال من نگرد دنبال من نیا
من پر کشیده ام از کوچه بی صدا..
دنبال من نگرد دیگر تمام شد
آنشب سکوت من ختم کلام شد.
Mohamad
02-18-2011, 03:12 AM
عشق یعنی شب نخفتن تا سحرعشق یعنی سجده ها با چشم ترعشق یعنی سر به دار اویختنعشق یعنی اشک حسرت ریختنعشق یعنی در جهان رسوا شدنعشق یعنی مست و بی پروا شدنعشق یعنی سوختن یا ساختنعشق یعنی زندگی را باختن
Mohamad
02-18-2011, 03:12 AM
دستم نمي رسد به اين آسمان امادست تو را كه مي گيرمانگار چند ستاره در مشتم پنهان كرده امپنهان نمي كنم اين روزها برايم حكم آورده اند از خود شخص خداكه عاشقي عاقبت خوشي دارد براي منپنهان نمي كنم كه هر بار مي بينمت ثانيه هاي پس از اينرو به رويم مي نشينندبا هم گپي مي زنيم و گاهي قماريتو را دست كه مي آورمتمام ثانيه ها را مي برمبالا مي رود اين وقتدستم به آسمان نمي رسد اما دست تو را كه مي گيرم چند ستاره در مشت من است
Mohamad
02-18-2011, 03:13 AM
گفت از جان بگذرد آن كس كه مفتون من است
گفتمش با بوسه اي بي خود ز خود كردي مرا
گفت اين خاصيت لبهاي ميگون من است
گفتمش من واله و شيدا و مجنون تو ام
گفت شهري واله و شيدا و مجنون من است
گفتم اي گل رسم و راه خوب رويان چيست ؟
گفت : بي وفايي رسم من بي داد قانون من است
Mohamad
02-18-2011, 03:20 AM
تــــــــــــــــو
تو آنگونه اي
كه به پلك زدني آسمان را دلتنگ ميكني ....
من چه بگويم ؟!
هفته هاست ترا نديده ام
موج موج درياي گيسوانت دل از بيد برده
به لبخنده اي مجنونم كن
گريستنت حتي بوته هاي خشكيده ي باغ را شكوفه باران مي كند
چگونه دوستت نداشته باشم ؟!
تنها
Mohamad
02-18-2011, 03:20 AM
چه كسي تارهاي زلف رنجورم را مي نوازد
به نواز محرمي جز نسيم يا سوز باد
جز اشك شربي نيست بلغزد به لبم و لبي تازه كنم
و كسي نيست به جز تك پوشم
كه مرا بر گيرد تن به تن پر به پرم
نه كسي نيست به جز تك پوشم
يا دو چشمي كه مرا در يابد
يا دو دستي كه مرا پس نزند
من فقط يك طرح كم رنگم
يا كه نقاشي شهكاري بر لب ساحل
من فقط قطره باراني زلالم زادگاهم ابرو ارامگاهم زمين
Mohamad
02-18-2011, 03:20 AM
کوچنان یاری که داند قدر اهل درد چیست
چیست عشق و کیست مرد عشق و درد مرد چیست
گلشن حسنی ولی بر آه سرد ما مخند
آه اگر یابی که تأثیر هوای سرد چیست
ای که میگویی نداری شاهدی بر درد عشق
جان غم پرورد و آه سرد و روی زرد چیست
آنکه میپرسد نشان راحت و لذت ز ما
کاش پرسد اول این معنی که خواب و خورد چیست
گرنه عاشق صبر میدارد به تنهایی ز دوست
آنچه میگویند از مجنون تنها گرد چیست
وحشی از پی گر نبودی آن سوار تند را
میرسی باز از کجا وین چهرهٔ پر گرد چیست
Mohamad
02-18-2011, 03:21 AM
همه جا تاريک است و من در اين لحظه برايت می نويسم که دوستت دارم
می نويسم که بگويم دوستت دارم
اين داستانی ساده است.داستان عشقی ساده است.
عشق من حيات از عشق تو ميگيرد
من تشنه تو هستم .می خواهم سرکشم انچه را که در توست .
ما عشقمان را خواهيم کاشت .از عشق ما روزی دو عاشق چون ما خواهند روييد.انها دست به عشق ما خواهند کشيد و اين عشق تنها نام تو را فرياد خواهد زد.
"باد تنها نام تو را زمزمه ميکند تمام گلها نام تو را دارند
مرا تنها تو می شناسی
تنها تو می دانی که من که هستم
هيچ کس مرا چون تو نمی شناسد
چون هيچ کس هيچ کس نمی داند که قلب من چگونه می سوزد
تنها تو
تنها چشمان تو
تنها قلب عاشق تو
هر کجا که باشم زير باران يا زير آتش
عشق من ازان توست
من هرگز نغمه ای سر نخواهم داد مگر زمانی تو آوازی بخوانی
اگر به تو بگويند او دوستت ندارد به ياد بياور مرا هنگامی که زير باران
آوای تو را سر می دهم
عشق من :
اگر بگويند من تو را فراموش کرده ام ،حتی اگر خود اين را بگويم ،باور مکن
تو را چه کسی می تواند از قلب من جدا کند؟
ما عاشق خواهيم ماند ،هميشه
Mohamad
02-18-2011, 03:21 AM
حتي خاطراتت هر چند كوتاه
لبانم را به خنده ميگشايد
حتي حالا كه از غصه لبريزم.
تمام وجودم نگاهت را ميخواهد وصداي پر مهرت را
دلم را چه خواهي كرد
اين پرنده ي كوچك بي آشيان را ديگر پناهي نيست
خدايا ......خدايا.....دلم تنگ ديدارست ديدار تو يا او نميدانم...
Mohamad
02-18-2011, 03:21 AM
آدم ها می گذرند
آدم ها از چشم هایم می گذرند
و سایه ی یکایکشان
بر اعماق قلبم می افتد
مگر می شود
از این همه آدم
یکی تو نباشی
لابد من نمی شناسمت
وگرنه بعضی از این چشم ها
این گونه که می درخشند
می توانند چشم های تو باشند
Mohamad
02-18-2011, 03:21 AM
صدایت را می شنوم به گاه دلتنگی هایم:
"می فهمی دارم به چشمات نگاه می کنم"
و اینک تو کلامم را بشنو:
"می فهمی که دلتنگت شده ام "
بی انصافیست صدایت را دریغ کردن
بی انصافیست
اما عزیزم این دلتنگی جنس دیگری دارد
تو را در کنار خود حس می کنم
اما دستانم نمی تواند وجودت را لمس نماید
بی انصافیست
نه؟؟؟
تو گمان نمی کنی بی انصافی است
یادم می آید از من پرسیدی می توانم دوریت را تحمل کنم
گفتم خواهم گریست
و تو مرا به صبر فراخواندی
گفتم بخاطر تو صبر خواهم کرد
صبر خواهم کرد، اما
اما قول بده اگر آمدی نپرسی سرخی چشمانم و التهاب پلک هایم
برای چیست.
قول می دهی؟؟؟
Mohamad
02-18-2011, 03:22 AM
چرا نبودنت دلتنگم ميكند
چرا بودنت اينهمه اي كاش با خود دارد
مگر نگفته بودي تنهاييم با تنهاييت همراهست
...و ديگر آنچه كه نيست تن هاي تنهاست
پس چرا دلم تنگست...
ميداني؟؟؟
Mohamad
02-18-2011, 03:26 AM
شعری که جوشید از دلم اینبار باشد مال تو.
احساس شیرین دلی ، تبدار باشد مال تو.
از من بریدی بی سبب، من هم گذشتم از دلم .
پاینده باشی سهم این ، ایثار باشد مال تو.
باشد برو بی اعتنا ، تنها رهایم کن ولی ،
قلبی که مانده پشت این ، دیوار باشد مال تو.
چیزی ندارم من دگر، جز یک رمق جان در بدن .
حتی همین این یک رمق، صدبار باشد مال تو.
جز شعر چیز دیگری ، در چنته ام پیدا نشد.
قابل ندارد این غزل ، بردار باشد مال تو.
Mohamad
02-18-2011, 03:26 AM
گفتی ميروم ، باران كه ببارد بر ميگردم .
باور كردم حالا سالها از دوری ديدار و دستها
در گذر باران هايی كه آمدند
تا دست خلوت های مرا به
دور دست تو گره بزنند
ميگذرد و تو نيامدی ...
حق داری ديگر روزگاراعتماد به باران
وبابونه های خيالی گذشته است و
من حتی نگران نيامدنت هم نيستم
حالا خوب می دانم هر بارانی كه
ببارد چشمانی منتظر دنبال دستهای
تنهايی می گردند كه
صاحب شعرند و قرار است
روزی به بهانه باران برگردند
Mohamad
02-18-2011, 03:27 AM
سال ها مي گذرد
و من از پنجره بيداري
کوچه ياد تو را مي نگرم
مي پويم
و چنان آرامم
که کسي فکر نکرد
زير خاکستر آرامش من
چه هياهويي هست ...
عاشقي هم دردي است !!!
و من از لحظه ديدار تو ميدانستم
که به اين درد
شبي
خواهم مرد ...
Mohamad
02-18-2011, 03:27 AM
ميروم كنارپنجره، يار باوفاي هميشه ام
نگاه خيسم را به آسمان ميدوزم،تنها مامن هميشه ام
ستاره اي نمي بينم، چشمانت را بسته اي؟
به ماه مي نگرم ،ديگر ماه نوري ندارد،كجاست مهتابش؟
باران توهم ؟ تو هم ديگر نميباري؟
خدا تو را صدا مي زنم....خدا؟ خداي مهربان ؟ تو هم؟
ديگر سرودي در گلويم نيست
ديگر كلامي هم نميگويم
ديگر منم با ارزوهايم
اما چرا شعري نميگويم؟
يادش بخبر يكي ميگفت هواي خاطره امشب چه دلگيرست
باران سرود ديگري سركن اواي تو امشب دلم را باز نميخواند
باران
باران
باران
سرودي ديگر
اما چه؟
Mohamad
02-18-2011, 03:27 AM
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
با عقل آب عشق به یک جو نمیرود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بیغشم
باور مکن که طعنهی طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوش
سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچهی خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پریوشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کار تست من همه جور تو میکشم
شهريار بزرگ
Mohamad
02-18-2011, 03:28 AM
رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
دریای من...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت.
Mohamad
02-18-2011, 03:28 AM
وقتی قطرات اشک گونه ام را تر کرد در جستجوی تو بودم
وقتی در دشت سرسبز حرکت میکردم در جستجوی تو بودم
وقتی با پاهای برهنه بر روی شن های داغ ساحل قدم می گذاشتم...
وقتی از بالای قله هایی که تا سقف اسمان کشیده شده اند به غروب افتاب نگاه می کنم
وقتی در تنهایی خود غوطه ور می شوم...
وقتی احساس یاس و نا امیدی وجودم را پر می کند
وقتی در سکوت شب صدایی می شنوم
وقتی از شدت ترس قلبم به تپش می افتد...
و تا وقتی که چشمانم را بر روی جهان ببندم در جستجوی تو خواهم بود
همیشه و در هر جا در جستجوی تو هستم
گر چه با چشم ظاهر تو را ندیده ونخواهم دید
ولی همواره در جستجوي تو...
Mohamad
02-18-2011, 03:28 AM
بگذار یاد عاشقانه ترین دلواپسی هایم خط نخورده باقی بمانند تا همیشه...
گفته بودم اگر نگاهم نکنی تمام شعرهایم یخ می زنند
و اسیر طعنه ی ثانیه ها می شوم
حالا نمی دانم تکلیف خیس خیال و خاطره هایم بی تو چه می شود؟
فقط خدا کند ارزوهایم در بیابان تنهایی با طوفان غرور تو کمرنگ نشوند
ان وقت من می مانم و زندگی زیبایم که به دنیای چشمان تو باختم...
باور کن نگاهم را التماس چشمهایم را
دوست داشتن و معجزه ی عشق را
با هر نفس تو را تکرار میکنم ای اشنای غریب لحظه هایم
کاش می شکستی سکوت صدایت را
تا فریاد طوفان عشق را در تو بیدار کند
ميلرزم
ميلرزم از سرمايي كه نبود تو به جانم افكنده
مثل پرنده اي خيس در باران
آفتابم باش اي هميشه نوراني
Mohamad
02-18-2011, 03:30 AM
رفته ام اما تا پشت در
مانده ام اما بیرون در
ای شهر عزیز، ای مادر
دلم تنگ است
حتي برای آن تندی ایامت
حتي برای آن تندی پیامت
تندی باد
تندی آفتاب
تندی آن همه مکروب توی شیر آب
دلم تنگ تنگ است برای آن بوی نان
بوی مهمان پی مهمان
بوی خوش آن دسترخان
که همیشه باز است
که شاید کسی از راه رسد
کاش این بار من از راه برسم، مادر
دلم تنگ است برای آن در
که هیچ گاه کلید نشناخت و ندید
دلم تنگ است برای آن همه دست و دل و دروازه باز
دلم تنگ است برای آن گوشه پرواز
Mohamad
02-18-2011, 03:30 AM
رسوای دل
همچو نی می نالم از سودای دل
آتشی در سینه دارم جای دل
من که با هر داغ پیدا ساختم
سوختم از داغ نا پیدای دل
همچو موجم یک نفس آرام نیست
بسکه طوفان زا بود دریای دل
دل اگر از من گریزد وای من
غم اگر از دل گریزد وای دل
ما ز رسوایی بلند آوازه ایم
نامور شد هر که شد رسوای دل
خانه مور است و منزلگاه بوم
آسمان با همت والای دل
گنج منعم خرمن سیم و زر است
گنج عاشق گوهر یکتای دل
در میان اشک نومیدی رهی
خندم از امیدواریهای دل
Mohamad
02-18-2011, 03:30 AM
مدتیست دیگر صدايم را نمیشنوی،
صدایت را نمیشنوم،
درست از همان روز که گفتی تنهایت نمیگذارم.
مینويسم شاید بخوانی
اما حالا دیگر خواندنت هم دردی را از من دوا نمیکند،
میدانی؛
روزها میگذرند
ماه ها میگذرند
و سالها نیز خواهند گذشت
اما چيزی در من تغيير نمیکند.
هیچ چيز،
انگار كه چيزی را گم کرده باشم،
هر روز به دنبالاش میگردم.
نمیدانم گم کردهام
یا جایی جا مانده است
یا شاید تو آن را با خود بردهای.
جایش خالی است
Mohamad
02-18-2011, 03:30 AM
وقتی که تو را دوست می دارم
بارانی سبز می بارم
بارانی آبی
بارانی سرخ
بارانی از همه رنگ.
از مژگانم گندم می رویید
انگور
انجیر
ریحان و لیمو.
وقتی که تو را دوست می دارم
ماه از من طلوع می کند
و تابستانی زاده می شود
گنجشگان مهاجر باز می آیند
و چشمه ها سر شار می شوند.
وقتی به قهوه خانه می روم
دوستانم
گمان می کنند که بوستانم!
Mohamad
02-18-2011, 03:31 AM
من آن آرامترین موج
و تو طوفانیترین احساس من
من زیباتری جویبارم
و تو زیباترین زمزمه من
من دشت سراسر گل
و تو قشنگ ترین آهنگ من
من بلند تری آواز
و تو قشنگ ترین آهنگ من
من زیباترین شروع
و تو قشنگترین انتهای عالم
من سراسر سبز
و تو سراسر یکرنگی
من سراسر روشن
و تو نور خدائی
من همه صداقت
و تو تمام عشق
تو قشنگترین مفهوم برای ستایش خدا
تو والاترین واژه دفتر شعر من
تو سراسر عشق
تو بی مانند نگهبان احساس
تو مفهوم خلوص
و من
.
.
.
.
واژه آرام سکوت
Mohamad
02-18-2011, 03:31 AM
تو دربدر بدنبال آوایی آشنا
بی نتیجه میگردی.
بر رود یادها آهسته میرانی.
ساختمانها و درختان برای تو خاطره میشوند.
در همهمه بازار
و زمزمه دیدار
زبان تو از رواج می افتد.
صدای تو رسا نبوده؛
سکوتت عادی میشود.
Mohamad
02-18-2011, 03:31 AM
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروکه ویران را
کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم!!!
ومن چون شمع می سوزم ودیگر هیچ چیز از من نمی ماند
ومن گریان ونالانم ومن تنهای تنهایم !!!
درون کلبه ی خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمی پرسد!!!
و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم
درون سینه ی پرجوش خویش اما!!!
کسی حال من تنها نمی پرسد
ومن چون تک درخت زرد پاییزم !!!
که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او
ودیگر هیچی از من نمی ماند!!!
Mohamad
02-18-2011, 03:31 AM
یک برگ دیگر از تقویم عمرم را پاره می کنم
امروز هم گذشت
با مرور خاطرات دیروز
با غم نبودنت..و سکوتی سنگین
و من شتابان در پی زمان بی هدف
فقط میروم ..فقط میدوم
یاسها هم مثل من خسته اند از خزان و سرما
گرمی مهر تو را میخواهند
غنچه های باغ هم دیگر بهانه میگیرند
میان کوچه های تاریک غربت و تنهایی
صدای قدمهایت را می شنوم اما تو نیستی
فقط صدایی مبهم
قول داده بودی برایم سیب بیاوری
سیب سرخ خورشید
سیب سرخ امید
یادت هست؟؟؟
تو رفتی و خورشید را هم بردی
و من در این کوچه های تنگ و تاریک
سرگردانم و منتظر
برگی از زندگی ام را ورق میزنم
امروز به پایان دفترم نزدیکم
Mohamad
02-18-2011, 03:32 AM
خدا آن حس زیباییست
که در تاریکی صحرا
زمانی که هراس مرگ
می دزدد سکوتت را
یکی اهسته
همچون نسیم دشت میگوید:
"کنارت هستم ای تنها "
Mohamad
02-18-2011, 03:32 AM
حکایتم کن
برای دستهایی که مرا جستند
و برای چشمانی که مرا قطره قطره...
برای لبهایی که ترانه ام کردند
و بعد شاید مرثیه ای
حکایتم کن به غروب رسیده ام!!!
Mohamad
02-18-2011, 03:36 AM
ذهنم هنوز می تپد و قلبم آزاد است .
پر می کشم ,
اوج می گیرم ,
می خندم و زندگی را معنا می بخشم .
درست است..
من برای زندگانی کردن آمده ام نه زنده ماندن ...
Mohamad
02-18-2011, 03:36 AM
حرفهايي هست براي نگفتن
و ارزش عميق هركس
به اندازه ي حرفهايي است كه براي نگفتن دارد.
و كتاب هايي نيز هست براي ننوشتن
و من اكنون رسيده ام به اغاز چنين كتابي
كه بايد قلم را بكنم و دفتر را پاره كنم
و جلدش را به صاحبش پس بدهم
و خود به كلبه ي بي در و پنجره اي بخزم
و كتابي را اغاز كنم كه نبايد نوشت.
و شما
اي گوش هايي كه تنها گفتن هاي كلمه دار را مي شنويد
پس از اين جز سكوت سخني نخواهم گفت.
و شما
اي چشم هايي كه تنها صفحات سياه را مي خوانيد
پس از اين جز سطور سپيد نخواهم نوشت
و شما
اي كساني كه هر گاه حضور دارم بيشترم تا انگاه كه غايبم
پس از اين مرا كمتر خواهيد ديد.
Mohamad
02-18-2011, 03:36 AM
نگاه کن
که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستی ام خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام می کشد
نگاه کن
تمام آسمان من پر از شهاب می شود
تنها
Mohamad
02-18-2011, 03:36 AM
باز در چهره خاموش خیال
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسه هستی سوزت
باز من ماندم و یك مشت هوس
باز من ماندم و یك مشت امید
یاد آن پرتو سوزنده عشق
كه ز چشمت به دل من تابید
باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد ترا نقش نمود
بر لبانت هوس مستی ریخت
در نگاهت عطش طوفان بود
یاد آن شب كه ترا دیدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق
چشم من دید در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانه عشق
یاد آن بوسه كه هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
یاد آن خنده بیرنگ و خموش
كه سراپای وجودم را سوخت
رفتی و در دل من ماند به جای
عشقی آلوده به نومیدی و درد
نگهی گمشده در پرده اشك
حسرتی یخ زده در خنده سرد
آه اگر باز بسویم آیی
دیگر از كف ندهم آسانت
ترسم این شعله سوزنده عشق
آخر آتش فكند بر جانت
Mohamad
02-18-2011, 03:37 AM
باران که می آید گوش به زنگ صدای تـــــو
تک تک ترانه های کهنه را کنار هم می چینم
و
همیشه به همین حقیقت تـلـــــــ خ می رسم
که تـــ و با من نیستی
!
!
!
Mohamad
02-18-2011, 03:37 AM
پاییز...
مزرعه....
زردی گندمزار....
مترسک می دانست تا او باشد، کلاغها از گرسنگی می میرند
فردایش متسک خودکشی کرده بود!
او دیگر کلاغها را فهمیده بود
Mohamad
02-18-2011, 03:37 AM
راستش نمیدانم اقرار به پشیمانی خودش پشیمانی میاورد یا نه...
اما بگذار آیینه وار اغرار کنم...
پشیمانم...
از تمام حس هایی که نثار این یخ بسته های سنگی کردم...
از تمام لبخند هایی که با تایید اهل دل به روترشی اهل عقل زدم
از تمام سادگی های بی جواب مانده ام...
از تمام نیمه های پر لیوان ها که دیدم...
سخت...
پشیمانم...!
پشیمان میشوم شاید...
از اینکه ماندم و رفتی...
پشیمان میشوی روزی...
از اینکه رفتم و ماندی...
Mohamad
02-18-2011, 03:38 AM
ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته
از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته
یک سینه غرق مستی دارد هوای باران
از این خراب رسوا امشب دلم گرفته
امشب خیال دارم تا صبح گریه کردن
شرمندهام خدایا امشب دلم گرفته
خون دل شکسته بر دیدگان تشنه
باید شود هویدا امشب دلم گرفته
ساقی عجب صفایی دارد پیاله تو
پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته
گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است
فردا به چشم اما امشب دلم گرفته
Mohamad
02-18-2011, 03:38 AM
کاش میفهمیدی
در خزانی که از این دشت گذشت
سبزه ها باز
چرا زرد شدند
خیل خاکستری لک لک ها
در افق های مسی رنگ غروب
تا کجا های کجا کوچیدست
کاش میفهمیدی
زندگی محبس بی دیواریست
و تو محکوم به حبس ابدی
وعدالت ستم معتدلیست
که درون رگ قانون جاریست
کاش میفهمیدی
دوستی آش دهن سوزی نیست
عشق ، باز در متاعجنسی است
آرزو گور جوانمردان است
مرده از زنده
همیشه
هر آن
در جهان بیشتر است
کاش میفهمیدی
چیزهایی است که باید تو بفهمی اما...
بهتر آن است کمی گریه کنم
کیومرث منشی زاده
Mohamad
02-18-2011, 03:38 AM
از دل افروز ترین روز جهان،
خاطره ای با من هست.
به شما ارزانی :
سحری بود و هنوز،
گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود .
گل یاس،
عشق در جان هوا ریخته بود .
من به دیدار سحر می رفتم
نفسم با نفس یاس درآمیخته بود .
***
می گشودم پر و می رفتم و می گفتم : (( های !
بسرای ای دل شیدا، بسرای .
این دل افروزترین روز جهان را بنگر !
تو دلاویز ترین شعر جهان را بسرای !
آسمان، یاس، سحر، ماه، نسیم،
روح درجسم جهان ریخته اند،
شور و شوق تو برانگیخته اند،
تو هم ای مرغك تنها، بسرای !
همه درهای رهائی بسته ست،
تا گشائی به نسیم سخنی، پنجره ای را، بسرای !
بسرای ... ))
من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می رفتم !
***
در افق، پشت سرا پرده نور
باغ های گل سرخ،
شاخه گسترده به مهر،
غنچه آورده به ناز،
دم به دم از نفس باد سحر؛
غنچه ها می شد باز .
غنچه ها می رسد باز،
باغ های گل سرخ،
باغ های گل سرخ،
یك گل سرخ درشت از دل دریا برخاست !
چون گل افشانی لبخند تو،
در لحظه شیرین شكفتن !
خورشید !
چه فروغی به جهان می بخشید !
چه شكوهی ... !
همه عالم به تماشا برخاست !
من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گشتم !
***
دو كبوتر در اوج،
بال در بال گذر می كردند .
دو صنوبر در باغ،
سر فرا گوش هم آورده به نجوا غزلی می خواندند .
مرغ دریائی، با جفت خود، از ساحل دور
رو نهادند به دروازه نور ...
چمن خاطر من نیز ز جان مایه عشق،
در سرا پرده دل
غنچه ای می پرورد،
- هدیه ای می آورد -
برگ هایش كم كم باز شدند !
برگ ها باز شدند :
ـ « ... یافتم ! یافتم ! آن نكته كه می خواستمش !
با شكوفائی خورشید و ،
گل افشانی لبخند تو،
آراستمش !
تار و پودش را از خوبی و مهر،
خوشتر از تافته یاس و سحربافته ام :
(( دوستت دارم )) را
من دلاویز ترین شعر جهان یافته ام !
***
این گل سرخ من است !
دامنی پر كن ازین گل كه دهی هدیه به خلق،
كه بری خانه دشمن !
كه فشانی بر دوست !
راز خوشبختی هر كس به پراكندن اوست !
در دل مردم عالم، به خدا،
نور خواهد پاشید،
روح خواهد بخشید . »
تو هم، ای خوب من ! این نكته به تكرار بگو !
این دلاویزترین حرف جهان را، همه وقت،
نه به یك بار و به ده بار، كه صد بار بگو !
« دوستم داری » ؟ را از من بسیار بپرس !
« دوستت دارم » را با من بسیار بگو !
(فریدون مشیری)
Mohamad
02-18-2011, 03:39 AM
زندگی راز بزرگی است كه در ما جاری است.
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست.
زندگی وزن نگاهی است كه در خاطره ها می ماند.
شاید این حسرت بیهوده كه در دل داری،
شعله گرمای امید تو را خواهد كشت.
زندگی درك همین اكنون است.
زندگی شوق رسیدن به همان فرداییست كه نخواهد آمد.
Mohamad
02-18-2011, 03:39 AM
گاهي فرياد دلتنگيم به هيچ كجا نميرسد
حتي برگي را تكان نميدهد چه برسد به دلي
آنگاهست كه بغضم را فرو ميخورم اما چشمهايم بي طاقتندو ساده...
ميبارند وترانه ميخوانند
ترانه ي غم انگيزي كه لبهايم جرات خواندنش را ندارد
چشمهايم بي پروايند شايد همچنان معصومند و كودك
بي هيچ انديشه ي، مصلحتي، بي هيچ كنايه و تدبير
ميبارند ومي سرايند سرود دلتنگيم را
كجاست گوشي كه ترانه ي چشمانم و سكوت لبهايم را بخواند
دلم ديگر گنجايش ندارد
ديگر از چشمانم سرريز كرده آنچه در خود ريختم
ديگر چشمانم راز دار نيستند
اما بگذار اين چشمها معصومانه، كودكانه، صادقانه ترانه بخوانند، فرياد كنند، ببارند
شايد ديگر فرصتي نياشد براي سرودن...
Mohamad
02-18-2011, 03:39 AM
تا کي ندانم مي کشد، زنجير داران شبم
شور شگفتن در دل و آهنگ گفتن بر لبم
از عمق شب دارم سخن، از قعر ظلمت گفتگو
گوش خدا را کر کند، فرياد يارب ياربم
هان اي خدا آسمان، از بند دردم وارهان
يا اين زمين برهم بزن، يا سرنگون کن کوکبم
از يک طرف بنهاده يي، تاج کرامت بر سرم
از سوي ديگر مي کشي، با تيغ دين و مذهبم
چيزي بغير درد سر، حاصل نشد در روزگار
از بحث و درس مدرسه، از قيل و قال مکتبم
هر ماه نو رنج دگر ، گل مي کند برجان من
آخر به شکلي مي کشد، ميزان و قوس و عقربم
Mohamad
02-18-2011, 03:40 AM
امروز ٬ زمان بر ضربان ِ دل ِ من تنظیم است ...
چون تورا می بینم
دیروز ٬ جهان بر سر ِ احساس ِ دلم درگیر است ...
چون تورا نشنیدم
فردا ٬ آسمان به بودنمان خوش بین است ...
چون تورا
از باغ جهان می چینم...
Mohamad
02-18-2011, 03:40 AM
وقتی قدم می زنم به خيلی چيزها فکر می کنم .
شايد بهتر باشد بگويم وقتی فکر می کنم مدام قدم می زنم .
يک جور صدای خاص شبيه موسيقی
خيلی مبهم و ضعيف , محيط اطراف من را احاطه می کند .
يک موسيقی ملايم ...
در حين قدم زدن تماس صورتم با ارواح سرگردان را احساس می کنم .
بعضی از آن ها در حين رد شدن از کنارم دستشان را با ملايمت بر گونه هايم می کشند .
و بعضی از آن ها با خشونت به پهلوهای من لگد می کوبند .
بعضی از آن ها مدام گريه می کنند
و بعضی ها سراغ عشق گمشده شان را از من می گيرند .
من بی توجه به تمام اين صحنه ها , فرياد ها و خنده ها , فقط قدم می زنم .
تمام توجه من به مورچه های خسته ای است که بی محابا در مسير عبور من در گذرند .
له شدن يک مورچه در زير صفحه آجدار کفش يک عابر , يک فاجعه است .
قلب مورچه ها مثل پوستشان سياه نيست
قلب مورچه ها رنگ سرخ است .
گاهی احساس می کنم در حين قدم زدن پرواز می کنم .
و اين حالت در خواب های من تشديد می شود .
من شب ها نمی توانم بخوابم
قلب من گاهی از حرکت بازمی ايستد و من با تمام وجود اين سکون را حس می کنم .
از اين سکون نمی ترسم ...
Mohamad
02-18-2011, 03:41 AM
خوابم يا بيدار؟ بودن تو يك رؤياست يا باور كنم هرآنچه را كه مي بينم واقعيست؟ واقعيتي كه مرا به اوج خواهد رساند بدانجا كه توان يابم ستاره ها را از شب چشمانت بچينم، عطر گلهاي مريم را از گلبرگ تنت بگيرم و هرگاه اراده كردي برايت بميرم.
مرا بيدار كن تا روزي نيايد كه تلنگري خواب شيرينت را براي هميشه بربايد. خوابي طولاني با پاياني كوتاه همچون زندگي و مرگ.
عزيزترينم عشق تو طنين انداخته است بر سكوتي كه لبانم را خاموش ساخته بود واينك مي نويسم كه عاشقانه هايم بر صفحه ي اين كاغذ جاريست سخني كه از قلبم آمد و در واژه هاي نوشته هايم اينگونه جان گرفت، واژه هايي كه تجلي دوستت دارم هاييست كه هميشه شنيده اي ليك آن آه سرد كجا و آتش عشق تو كجا؟
هيچ گاه به عمق عشقم پي نخواهي برد مگر آن روزي كه بميرم. پيش از آنكه مرا به آغوش سرد خاك بسپاري قلبم را بشكاف و بنگركه گرماي قلبم از گرماي دستان تو بسيار سوزنده تر است مهربانم.
صداي پايت را مي شنوم آري داري مي آيي!
به كلبه ي آغوشم سري بزن و هيزم بيفروز تا گرماي وجودت مرا به آتش كشاند
جامي از شراب بوسه به لبان من ده تااز بوسه ات مست شوم و خنده بازسفر کند به شهر لبان من.
بيا و صندوقچه ي دلم را بگشا كليدي لازم نيست فقط نامم را بخوان.
اگر آمدي خبر نمي خواهد من صداي پايت را مي شنوم زيرا كه قلب من چشم به راه توست تا بيايي تو كه آن را يافته اي و چنان ساخته اي كه بوي زندگي در آن مي پيچد
بيا تا بفهمي چه ساده مالك قلبم شده اي .
Mohamad
02-18-2011, 03:41 AM
بسیار وقتها با یکدیگر از غم و شادی خویش سخن ساز میکنیم
اما در همه چیز رازی نیست
گاه به سخن گفتن از زخم ها نیازی نیست
سکوت ملال ها
از راز ما
سخن تواند گفت .
ماركوت بيگل
Mohamad
02-18-2011, 03:45 AM
میخواهم آب شوم در گستره افق
آنجا که دریا به آخر میرسد و آسمان آغاز میشود
میخواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته یکی شوم...
Mohamad
02-18-2011, 03:45 AM
دیگر از اینهمه هراس نمیهراسم
و از اینهمه دلتنگی دلتنگ نخواهم شد
من حقیقت سرنوشتم را در لحظه های انتظارت آموختم
و رفتن تو را به بال بادبادکهای کودک درونم سپردم
ای مسافر ؛
پرواز کن و برو
چشمانم تا آسمان آرزوهایت بدرقه ات میکنند ...
Mohamad
02-18-2011, 03:47 AM
گاهی تو باور کن
تنهاترین درد هم که باشی
من در آغوشت هزار رویا را می بینم
تو قِید جمله های عاشقانه را بزن
که این جا
عاشقانه ها هم به ما نمی رسند
من نازک ترین پیرهنم را می پوشم
تو در جسارتت تعجیل کن
مرا فتح کن
دستت به سرسبزترین جزیزه ام که رسید
هَک کن اسمت را
بگذار همیشه این جا بماند
نامت
در قلبم
گاهی تو بَلد ترین احساس من باش
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.