PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : هنر و طبقات اجتماعي



Hidden
05-19-2010, 03:42 AM
در دوره پارينه سنگي كه همه انسانها مجبور بودند با گردآوري خوراك، شكار و فراهم آوردن گياهان و ميوهجات خودرو زندگي كنند، جامعه يكدست و متجانس بود. اما در دوره نوسنگي با توليد خوراك (كشاورزي) رفتهرفته انسان از آوارهگي دست كشيد و يكجانشين شد و بر اثر افزايش توليد و ذخيره كردن مواد و پيدا شدن زمان فراغت، برايش امكان فعاليتهاي غير حياتي و تفنني پيش آمد. در نتيجه بخش يا گروهي از جامعه توانستند بدون كار توليدي مستقيم زندگي كنند. صنعت و داد و ستد نيز باعث پيدايش طبقه جديد (سوداگران) شد. به اين ترتيب از دوره شهرنشيني (5000 سال پيش به اين طرف) كه طبقات اجتماعي شكل قطعي خود را يافته بودند شاهد نزاعها و درگيريهاي شديد طبقاتي هستيم. طبقاتي كه در يك تقسيمبندي كلي ميتوان آنها را عوام و خواص يا اكثريت و اقليت ناميد (طبقه گروه بزرگي است كه اعضاي آن عليرغم اختلاف خصوصي خود در توليد اجتماعي، مقام مشابهي دارند و از ثروت اجتماعي تقريباً سهم مشابهي ميبرند.) طبقه اكثريت شامل تمام گروههائي است كه كارهاي خشن و كمال يابنده توليدي را بر عهده دارند. طبقه اقليت شامل همه گروههائي است كه مناسبات اجتماعي امور نظري و رهبري و بهرهكشي و رتق و فتق امور را، در انحصار دارند – ترديدي نيست كه به اقتضاي زندگي متفاوت هر طبقه، آراء و عقايد و جهانبيني متفاوتي در هر يك از طبقات وجود دارد. و طبعاً دو نوع فلسفه و دو نوع هنر (خواص و عوام) را در اين دو طبقه شاهديم. (شلد) جامعه شناس آلماني مختصات جهانبيني طبقات پائين و بالائي جامعه را اينگونه مقايسه ميكند:
طبقه پايين طبقه بالا
پيشگرائي (توجه به آينده) پسگرائي (توجه به گذشت)
تغيير طلبي ميل به ادامه وضع موجود
تصور علّي در باره جهان تصور غائي درباره جهان
واقعگرائي (جهان واقعيتي اجتنابناپذير است) تصور گرائي فلسفي (جهان محصول تصورات لطيف انساني است)
تجربهگرائي (تجربه حس راهگشاست) خرد گرائي (عقل مجرد راهگشاست)
فكر گرائي: (فكر وسيله حل مشكلات عملي است) انديشهگرايي (افكار وسيله بازي و سرگرمي است)
خوشبيني به آينده بدبيني به آينده
جستجوي تناقضات هستي جستجوي ثباتهاي هستي
تاكيد بر نفوذ محيط تاكيد بر وراثت و سنت
از اين نوع مقايسهها ميتوانيم نتيجهبگيريم كه: معمولاً اقليتهاي ممتاز براي حفظ مزايا و امتيازات خود مايل به حفظ وضع موجودند و هر تغييري را دشمن خود ميدانند. در حالي كه اكثريت محروم براي دگرگون شدن وضعيت خود مايل به تغييرند و از آن استقبال ميكنند. اقليت ممتاز كه خود بدون توليد عملي فقط نظارت بر جريان توليد ديگران دارند فعاليتهاي عملي را پست ميشمارند و ميكوشند تا فعاليتهاي نظري را كاملاً از فعاليتهاي عملي جدا كنند. از طريقي اكثريت مجالي براي فعاليت مستقل نظري ندارد. اقليت چون مستقيماً با زندگي عملي در تماس نيست معمولاً از واقعيت منحرف و ساكن كاخ خيال ميشود. در حالي كه اكثريت چون در جريان زندگي عملي است با واقعيت روبروست. به عبارتي (واقعگرا) است. بنابراين وجود دو نوع هنر متفاوت در سپيده دم تمدن قابل تمايز است هنر واقعگرايانه عوام و هنر واقعگريزانه خواص. پس در مقابل هنر ابتدايي كه متجانس و در واقع يكي از عوامل توليد به حساب ميآيد و مستقيماً خواستههاي جامعه را بيان و برآورده ميكرد. هنر تمدني شامل دو جريان است كه هيچكدام از دو جريان (مخصوصاً جرياني كه به زندگي خواص مربوط است) عامل مستقيم توليد به حساب نميآيد و متعلق به همه جامعه نيست بلكه از آن يكي از دو طبقه اجتماعي است و هنر هر طبقه نمايش غير مستقيمي از مقتضيات زندگي خاص آن طبقه و يا وسيله غير مستقيمي است براي تامين مصالح اختصاصي آن طبقه هنر خواص (اقليت) جامد و استاتيك است، سنتگرا است و هنر عوام (اكثريت) جاندار و ديناميك است. سير پيدايش و تكامل شعر را به عنوان نمونه بررسي ميكنيم: در جوامع ابتدايي بيشتر كارها از استمرار و انقطاع پي در پي يك سلسله حركات تشكيل ميشد، (حركات بدن و از جمله اصوات كه هنگام كار از حنجره خارج ميشود) معمولاً نظام و وزني داشت. انسان ابتدائي همچون نوزادان در هر كاري همه اعضاء بدن خود را به كار ميانداخت، حتي اعضائي را كه براي آن كار سودمند نبود. به اين ترتيب حركات بدن با اصوات حنجره همراه و هماهنگ شد، همچنان كه امروزه كودكان به هنگام نوشتن، به تناسب سرعت دست خود، زبان را هم به حركت در ميآورند و كلمات نوشتن را با صداي بلند ميگويند. بنابراين كارهاي موزون انسان ابتدائي دو جنبه داشت: جنبه حركتي و جنبه صوتي – جنبه حركتي رقص را به وجود آورد و جنبه صوتي موسيقي را (فرياد كار) به آواز تبديل شد و صداي برخورد ابزارها و اشياء پيدايش ابزارهاي موسيقي را سبب شد. پس از گسست تجانس ابتدايي جامعه و جدايي نظر از عمل، رقص، موسيقي و صورتسازي دستخوش تجزيه شدند و هريك به راهي مستقل رفتند، كار حركتي از كار لفظي جدا شد موسيقي ابتدايي شامل دو عنصر بود. صورت و ماده، كه صورت آن به موسيقي محض تبديل شد و ماده يا محتواي آن به ترانه. هرچند شعر و موسيقي و رقص و صورتگري از زمينه عملي زندگي جدا شدند، باز هم بعنوان محرك كار و مقدمه كار ايفاي نقش كردند و به انسان چيزي دادند كه به آن نياز فراوان داشت: نظم و هماهنگي، چه در محيط طبيعي و جامعه و چه در عالم ذهن همه هنرهايي كه اصطلاحاً زيبا خوانده ميشوند به انسان تصويري از نظم و تناسب ميدهند. اين تناسب در پيكرتراشي و پيكر نگاري (قرينه) نام ميگيرد و در هنرهاي زماني (موسيقي و شعر) وزن. ادراك نظم و وزن خوشايند است. زيرا گوياي غلبه انسان بر طبيعت است. وقتي جمعي براي رسيدن به مقصودي يا رفع خطري با هم كار ميكنند اين نظم ايجاد و احساس ميشود. عواطف مشابهي در همه پديد ميآيد و انجام كار گروهي را تسهيل ميكند ولي جمع پس از وصول به مقصود يا رفع خطر كاملاً آسوده نيست زيرا همواره امكان بروز مجدد خطر يا از بين رفتن مطلوب وجود دارد. پس آمادگي دائمي لازم است و جنبه رواني اين آمادگي به وسيله عواطف جمعي ناشي از هنرها تامين ميشود. رقص و آوازهاي مربوط به كارهاي مختلف : شكار، جنگ، كاشتن، درو، تدفين … با عواطف خاصي كه در همگان بر ميانگيزد گروه را همواره آماده غلبه و مبارزه ميكند آثار هنري هر گروه بوسيله محتواي خود كه شامل تصاوير زندهاي از آن گروه است و براي همه اعضا گروه معناي مشترك دارد، افكار و عواطف همانند و مشتركي دارد ذهن گروه ايجاد ميكند و در نتيجه ميان افراد هماهنگي و توافقي بوجود ميآيد علاوه بر اينكه هر كدام از هنرها سبب پيدايش عناصر تمدني جديدي ميشوند كه براي زندگي اجتماي لازم است. به عنون مثال: كتابت از پيكر تراشي و پيكر نگاري بوجود ميآيند و ابزارهاي موسيقي وسيله ارتباط نواحي دور از هم با يكديگر نزديك ميشوند، زبان شاعرانه ابتدائي به زبان دقيق كه قدرت انتقال افكار را دارد تبديل ميشود. زبان ابتدايي كه ضمن كار جمعي موزون، از تكامل فرياد كار ساخته شده بود، هيجاني شاعرانه و برانگيزنده عواطف بود و گروه را سرشار از احساس قدرتي دروني ميكرد (مانند زبان عاطفي و در عين حال بدون معني نوزادان) اما در مراحل بعدي تكامل زبان، موضوع رفع احتياجات ادراكي و انتقال افكار و اطلاعات مطرح ميشود. هرچند زبان جديد شاعرانه و افسوني نيست اما كاملاً هم از مضمون افسوني و شاعرانهاش تهي نشده، اما ديگر روح عاطفي جمعي ندارد بلكه داراي مختصات عقلي و فردي است. بنابراين زبان محاورهاي و معمولي متاخرتر از زبان شعر است. در جوامع ابتدائي قديم و جديد بسا اوقات كه گروهي براي كار گرد ميآمدند موافق حال خود به زمزمه ميپرداختند ترانههائي به وجود ميآوردند بعد اين ترانهها به گوش ديگران ميرسيد آنگاه ديگران نيز به آن ميافزودند و ميخوانند و تغير ميدادند به اين ترتيب پس از مدتي با دخالت جمعي كثير آنچه را كه سروده زنده ميخواند به وسيله مردم مولد و عادي به وجود ميآمد واقعگرا، زنده، جمعي و ساده بود چنانكه در ايران ساساني (ترانك) كه شعر مخصوص عوام است برخلاف شعر بزرگان، ساده و براي همه كس قابل فهم بود.
خواص به سبب دوري از واقعيت عملي آثاري هنري ميآفرينند كه با عمل جامعه ارتباطي ندارد فاقد روح جمعي و واقعگرائي است. بر اثر جدائي آنان از زندگي عملي و نيز تخصص و تقسيم كار شعر خواص به تدريج از واقعيت اجتماعي دورتر شده و منحصراً در دست شاعران قرار ميگيرد و به جاي بيان« ماي» جامعه ابتدائي،« من» فردي و عواطف شخصي را بيان ميكند، ميتوان به اين نتيجه رسيد كه شخصيت شيوه انديشه و سلوك و سبك (زندگي و هنر) هر كس را پايگاه طبقاتي او تعيين ميكند در واقع در هر طبقهاي سبكي كلي فرمانروائي ميكند و تا زماني كه آن طبقه دچار تحول اساس نشود آن سبك پابرجا خواهد ماند. اما هنگامي كه طبقهاي دچار دگرگوني بنياني ميشود مقتضيات و حوائج جديدي پيش ميآيد و سپس انديشههاي نويي در ذهن اعضاء طبقه از جمله اهل هنر تشكيل ميشود. بديهي است بيان انديشههاي نو در قوالب ديرين هنر نميگنجد به اين ترتيب سبك دچار هرج و مرج و تحول ميشود يعني هنرمند به تناسب انديشههاي نوفرمهاي جديدي عرضه ميكند يعني سبكهاي نويي ميآفريند بنابراين برخلاف آنچه كه ممكن است در ابتدا به نظر برسد كه تحول در سبك شخصي و خصوصي است.
در حقيقت منشاء و ريشه اين تحول، جمعي و طبقاتي است و بدون مراجعه به تاريخ تعارضات طبقاتي قابل تبيين نيست. بنابراين موضوع سبكشناسي در حقيقت زير مجموعه جامعه شناسي هنري است و بدون توجه به تحولات اجتماعي قابل بررسي نيست دليل اينكه سبك شناسي در قرنهاي گذشته كار چنداني از پيش نبرده اين است كه پيشينيان به جنبههاي اجتماعي سبكها اعتنائي نداشتند و ناگزير براي تبيين تطورات سبكهاي اشخاص و ادوار، مقولاتي چون (الهام) (موهبت) و (نبوغ) كه مفاهيمي مبهم و انتزاعي و غير علمياند اقامه ميكردند در عصر حاضر نيز سبكشناسي به صورت نظامي علمي هنوز در نيامده و داراي روشهاي تحقيق مشخصي نشده است. علت اين است كه از طرفي سبكشناسي پر دامنهترين و پيچيدهترين شعبه جامعه شناسي هنري است و عناصر صوري و معنوي فراواني در مفهوم سبك راه دارد. از طرفي جامعه شناسي هنر به علت دوري نسبي خود از زندگي عملي به قدر ساير شاخههاي جامعهشناسي توسعه نيافته و بسيار جديد است. در قرن ما جمعي از محققان كوشيدهاند براي كشف ريشههاي اجتماعي هنر و دانش از روشهاي و كارل مانهايم (جامعه شناسي دانش) را بنياد نهادند كه در كشف بستگيهاي اجتماعي قدمهاي موثري برداشته است
__________________