توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شهریار
شهريار نامش سيدمحمد حسين بهجت تبريزى بود. در اوايل شاعرى (بهجت) تخلص مىکرد و بعداً دوبار با فال حافظ تخلص خواست که دو بيت زير شاهد از ديوان حافظ آمد و خواجه تخلص او را (شهريار) تعيين کرد: 'که چرخ سکهٔ دولت بهنام شهرياران زد' 'روم به شهر خود و شهريار خود باشم' و شاعر ما بهجت را به شهريار تبديل کرد و به همان نام هم معروف شد ـ تاريخ تولدش ۱۲۸۵ شمسى و نام پدرش حاجى ميرزا آقا خشگنابى است که از سادات خشگناب (قريه اى نزديک قره چمن) و از وکلاى مبرز دادگسترى تبريز و مردى فاضل و خوش محاوره و از خوشنويسان دورهٔ خود و با ايمان و کريمالطبع بوده است در سال ۱۳۱۳ مرحوم و در قم مدفون شد. شهريار تحصيلات خود را در مدرسه متحده و فيوضات و متوسطهٔ تبريز و دارالفنون تهران خوانده و تا کلاس آخر مدرسهٔ طب تحصيل کرده و در چند مريضخانه هم مدارج اکسترنى و انترنى را گذرانده است ولى در سال آخر به
علل عشقى و ناراحتى خيال و پيشآمدهاى ديگر از ادامهٔ تحصيل محروم شد و با مجاهدت هائى که بعداً توسط دوستانش به منظور تعقيب و تکميل اين يکسال تحصيل شد معهذا شهريار رغبتى نشان نداد و ناچار شد که وارد خدمت دولتى بشود چند سالى در ادارهٔ ثبت اسناد نيشابور و مشهد خدمت کرد و در سال ۱۳۱۵ به بانک کشاورزى تهران داخل شد و چون او خطى بىاندازه زيبا داشت دفتر روزنامهٔ شعبهٔ بانک کشاورزى تبريز که اغلب به خط او نوشته مىشد از يادگارىهاى گرانبهائیست به شرطى که قدر آن را بدانند و حفظش کنند. شهريار در تبريز با يکى از بستگانش ازدواج کرده و ثمرهٔ اين وصلت دو دختر به نامهای شهرزاد و مريم است. شهريار رقت قلبى عجيبى داشت. نسبت به دوستان معاشرش به مختصر لغزشى متأثر و عصبانى مىشد ولى از بزرگترين خطاها چشم پوشى و گذشت مىکرد. حتى اشخاصى را که دشمن خود میداشت از انحراف آنها متأثر بود و براى آنها طلب هدايت مىکرد. در قلب شهريار نسبت به هيچکس کينه پيدا نمىشد. چه اشخاصى که نسبت به شهريار حسادت مىکردند و او آنها را به حد اعلاء دوست مىداشت. شهريار بسيار کريم و بخشنده بود و اغلب چيزهاى لازم خود را به ديگران مىبخشید. شهريار مدتى معاشرتهاى خود را محدود کرده و تنها با اشخاصى معاشرت مىکرد که جنبهٔ هنر و علم و معنويت و ايمان آنها براى او مشخص بود. شهريار داراى توکلى غيرقابل وصف بود. خداشناسى و معرفت شهريار به خدا و دين در غزلهاى جلوهٔ جانانه ـ مناجات ـ درس محبت ـ ابديت ـ بال همت و عشق و در کوى حيرت آمده است.
سبک و روش
شهريار بهطور کلى و با در نظر گرفتن مجموع آثارش شاعرى 'کلاسيک و مرتجع' نيست بلکه شاعرى است واقعاً شاعر که آثارش لبريز از عواطف عميق و احساسات رقيق و سخنش طبيعى و غيرمتکلفانه است و در قالب سبک توصيفى و تخيل باريک نگار نظامى و جامهٔ فاخر زبان سعدى و حافظ فکر مضمون مستقل و احساس و تأثر مخصوص به خود دارد. با صرفنظر از شيوهٔ مبهم و افراطى 'سمبليسم و سوررئاليسم' که نضج نايافته و ناشيانه دستمايهٔ بعضى از شاعران نوپرداز تندرو و بهانه خامان در تخريب زبان و شعر و ادب فارسى قرار گرفته و بدبختانه با جاذبهاى سحرآميز در رديف ديگر مظاهر قرن آشفتهٔ ما و همعنان با لوازم گوناگون تمدن و تجدد کاذب و مرامهاى رنگانگ اجتماعى و سياسى جائى براى خود باز کرده است، مىتوانيم استاد شهريار را از هر حيث شاعر موافق زمان خود بدانيم. شهريار به هيچوجه شاعرى 'کلاسيک' نيست و آنانکه چنين مىپندارند يا شهريار را تنها شاعر غزليات مىشناسند و يا فريب جامهٔ فاخر و قالب رسمى اشعار او را مىخورند در حاليکه هرگاه معنى تجدد را در دايرهٔ تقليد کورکورانه از 'واردات غربي' محدود و محصور نسازيم و مفهوم معقول آن را در نظر بگيريم استاد شهريار را شاعرى مبتکر و متجدد خواهيم يافت. حقيقتى است که شهريار زبان دلاويز شعر فارسى و سنن مطبوع و مقبول و ايرانى پسند وزن و آهنگ و موسيقى کلام را فداى هوس نوجوئى نکرده و بدين اصل هميشه معتقد بوده است که شعر ايرانى از روزگار باستان يعنى از آن هنگام که زرتشت سرودهاى اهورائى خود را در وزن و آهنگ هجائى مىسرود تا دورهٔ اسلامى و بعد از آن تا زمان ما مختصات و مشخصات مستقل و مخصوص داشته و پس از اين نيز در ضمن تحول طبيعى و تکامل ناگزير تدريجى همچنان مستقل و داراى شيوهٔ مخصوص ايرانى خواهد ماند. از لحاظ فکر و مضمون نيز شهريار، در آثار اصيل و مهم خود؛ تا جائى به نوآورى پرداخته که از طبيعت انديشه و خيال و ذوق و حال ايرانى خارج نشود يعنى بىهيچ تکلفى از دريچهٔ ديدگاه و مشهودات و مدرکات و محسوسات خود به گلستان شعر نگريسته و گلچين امين و صديقى از بوستان تأثرات و تخيلات خود بوده است بىآنکه درصدد برآيد مضمون و فکر را در آثار خود از گذشتگان بگيرد يا اينکه برعکس بخواهد براى ارضاء هوس نوآورى و تجدد اختراع فکر و مضمون نامأنوس و اظهار و ادعاى احساسات غريب و شگفتانگيز بکند. نوآورى استاد ما بهجاى اينکه به شيوهٔ تند روان در خروج و عدول از قواعد و قوانين زبان و منطق کلام و تجاوز از اصول مأنوس تخيل و انديشه انسانى تجلى نمايد از راه بازگشت به کوچه و پسکوچههاى زبان و تعبيرات مردم و استخدام عناصر بکرولى 'غيرکلاسيک' و عاميانه و کشف پهنه هاى دوردست تخيل و احساس ظاهر مىگردد.
معروفترين اثر شهريار
از آثار شهريار غير از چهار جلد ديوان که توسط کتابخانهٔ خيام چاپ و منتشر شده است جزوهاى بهعنوان (حيدربابا) به زبان ترکى در کتابخانهٔ حقيقت تبريز چاپ شده است ـ و در سال ۱۳۰۸ ديوان کوچکى توسط کتابخانهٔ خيام چاپ شده بود که مقدمههائى به قلم مرحوم استاد ملکالشعراى بهار و استاد سعيد نفيسى و شاعر گرانمايه پژمان بختيارى نوشته شده بود. اشعار آن ديوان کوچک به قدرى در مرحوم استاد ملکالشعراى بهار تأثير کرده بود که شهريار را که بيش از ۲۳ سال نداشت در مقدمهٔ خود افتخار ايران بلکه دنيا معرفى کرده بود. بهعلاوه جزواتى حاوى روح پروانه ـ صداى خدا و قهرمانان استالينگراد هم در سابق چاپ و منتشر شده است که فعلاً تمام آنها ناياب است ولى اشعار مندرج در آن جزوات و ديوان کوچک در اين چهار جلد جمعآورى و چاپ شده است. قطعهٔ 'حيدربابايه سلام' يا 'سلام بر حيدربابا' از معروفترين آثار شهريار است و هيچيک از ديگر آثار اعم از غزليات و قصائد و قطعات و تابلوهاى استاد، جزء غزلهاى 'آمدى جانم به قربانت' و 'برو اى ترک' و 'يار و همسر نگرفتم' و يکى دو غزل ديگر، به تنهائى تا اين حد شهرت و قبول عام نيافته است. شايد اين موفقيت بيش از هر چيز مرهون جاذبهٔ 'فلکلريک' و قالب دلانگيز زبان مصطلح عاميانه و توجه و اقبال مشتاقانهٔ آشنايان به زبان کنونى آذربايجان باشد و بديهى است که برخوردارى اين قطعه از حد اعلاى احساس انگيزى و دلاويزى و از دل برآمدگى و اشتمالش بر دلکشترين و لطيفترين تعبيرات و اصطلاحات و تخيلات خاطرهانگيز و جزئيات خاطرات و زندگى سرشار از لطف و صفاى کودکى شاعر در دامن طبيعت که احساسى مشابه در هر خواننده و شنوندهاى بيدار مىکند نيز در توفيق آن کاملاً مؤثر بوده است. گذشته از اين نکات، نمىتوان در رديف شاهکارهاى ديگر شهريار از قبيل تختجمشيد و افسانه شب و هذيان دل وا ى واى مادرم و نقاش براى اين قطعه از نظر ادبى اهميتى استثنائى و امتيازى خاص قائل شد زيرا هر يک از اين آثار در حد و نوع از امتياز ادبى و ارزش استثنائى برخوردار است و شاهکارى بىنظير محسوب مىشود. در هر حال اگر امروز طبقهٔ خواص شهريار آفرينندهٔ هذيان دل و تختجمشيد و افسانهٔ شب مىشناسد، افکار عمومى او را بهعنوان سرايندهٔ حيدربابا و اى واى مادرم و بعضى غزلهاى شورانگيز و از دل برآمده مىستايد (در مورد حيدربابا بهخصوص در آذربايجان و بين آشنايان به زبان کنونى آذربايجان) و سزاوار است هم بر اصابت نظر و تشخيص خواص و هم بر حسن انتخاب افکار عمومى آفرين گفته بشود. 'حيدربابايه سلام' از احساسى قوى و تأثرى بىتکلف و تخيلى شيرين و برجسته بهرهمند است و اگرچه به جامهٔ فاخر زبان ادبى و مصنوع شعر 'کلاسيک' و طنطنهٔ وزن عروضى آراسته نيست ولى در عوض به زبان دل مردم که سرشار از هزاران اشاره و نکتهٔ باريکتر از مو و لبريز از بدايع نکات و تعبيرات و نوادر مصطلحات محلى است ساخته شده، يعنى به زبانى که از هر زبان ادبى و شيوههاى مصنوع آن رنگينتر و دلکشتر و در نتيجه براى عموم آشنايان بدين لهجه اعم از عوام و خواص رساتر و احساس انگيزتر است. ناگفته نبايد گذاشت که برخلاف آنچه گروهى مىپندارند شعر استادانه سرودن بدين شيوه و نمايش هنرمندانهٔ تخيلات و تأثرات با زبان طبيعى مردم و در قالب وزن روان و گواراى هجائى ميزانى به مراتب دشوارتر است و در اين عرصه توفيقى بيش از آنکه در سرودن قطعه حيدربابا نصيب شهريار شده است متصور نيست. 'سلام بر حيدربابا' شامل دو قطعه شعر مفصل است که قطعه دوم در واقع تجديد مطلعى از قطعه اول و مکمل و متمم آن بهشمار مىرود. هر دو قطعه از نظر زمينه و موضوع و مطلب از يک سرچشمه که تجديد و تثبيت خاطرات ايام کودکى و تجسم و تصوير زندگانى ساده و شيرين و بىپيرايه دامننشينان کوه حيدرباباست سيراب مىشود، با اين تفاوت که نخستين قطعه سلام و پيامى است از دور و خاطراتى است آميخته با حکايت شب هجران ولى قطعه دوم گله و درددلى است از نزديک و گفتگو و پرس و جوئى است که در ميان حيدربابا و فرزند شاعرش مىرود. در اين قطعه افسانهاى تلخ و شيرين ساز مىشود و از خاطرات روزهاى بازگشتناپذير کودکى آنچه به حکم 'از دل برود هر آنکه از ديده برفت' فراموش شده بود از فيض ديده بوسى و اشک نيسان زداى ديدار چهره از وراى حجاب مرور زمان ظاهر مىسازد. شهريار در بند هفتاد و دوم قسمت نخستين 'حيدربابايه سلام' از کوه محبوب خواسته بود که طنين صداى او را در آسمانها و آفاق جهان منعکس و منتشر بسازد و حيدربابا نيز اين خواهش را اجابت مىنمايد و بانگ 'حيدربابا' ى فرزندش را زبانزد عام و خاص مىکند. شهريار در بند سى و پنجم قسمت دوم بدين مسئله چنين اشاره مىکند. ببين از کجا من در تو نفس انداختم و گفتم اين صدا را برگردان و در عالم منعکس ساز تو نيز به خوبى مگس را سيمرغ کردى ولى نبايد گمان کرد که شهريار بدين مناسبت مديون حيدربابا است، بلکه در حقيقت شهريار است که حيدربابا را از حضيض گمنامى به اوج نامدارى رسانيده و او را قرضدار خود ساخته است. همچنان که يمگان گمنام را ناصرخسرو و سو و دهک و ناى را مسعود سعد سلمان و ناجرمکى و مخران گرجستان را خاقانى و کنار آب رکناباد را حافظ و سرخاب و چرنداب و گجيل را کمال خجندى نامبردار و مشهور آفاق ساختهاند کوه مهجور حيدربابا و دهکدههاى دورافتاده و فراموش شده شنگلآباد و قيش قرشاق را نيز شاهکار شهريار از حجره تنگ گمنامى و خمول محلى به بازار اشتهار و اعتبار ادبى و قومى کشيده است، شايد دربارهٔ جاىها و رودها و کوهها نيز همانند افراد بشر سعادت و شقاوتى مقدور مقرر است و ناگهان قرعه بلند آوازگى از فيض و برکت ارتباط با هنرمندى نابغه بهنام يکى زده مىشود و به مناسبت يک تماس تصادفى با سرنوشت و زندگى شاعرى بزرگ با اشتهار و نام همگام مىگردد. مىتوان ارزشهاى موضوعى و مضمونى اين دو قطعه را در موارد زير خلاصه کرد. - مجسم ساختن زندگى دلانگيز و باصفاى روستائى و احياء و تثبيث بسيارى از مفاهيم و موارد و عناصر 'فلکلريک' که شايد تا چند سال ديگر اثرى از آنها برجاى نماند. - اثبات و ارائه اين حقيقت که کوچکترين و ناچيزترين مسائل و حوادث و اشياء نيز در چشم اعتبار و بصيرت منشأ و منبع الهام و ابداع است و اگر چشم جانبين داشته باشيم مىتوانيم هزاران پيچش در هر تار مو و هزاران اشارث در هر ابرو ببينيم و در آئينه حيدرباباى دورافتاده و از يادرفته خشکناب و دامن پر مهر و باصفاى آن بيش از دماوند مغرور و سرکش حقيقت حيات و عواطف انسانى را مشاهده بکنيم. - در سرتاسر اين سرود، عم و شادى و گريه و خنده با هم است و چنگ شهريار در حاليکه اندوه را با اميد مىآميزد و 'ميان گريه مىخندد' با نوائى جانسوز از بىاعتبارى حيات بشر مىنالد و به خواننده و شنونده تلقين مىکند که جهان و زشت و زيباى آن افسانهاى بيش نيست و ما نيز که امروز راوى يا مستمع افسانههاى ديگرانيم يک روز خود در رديف افسانهها قرار خواهيم گرفت پس آن چنان زندگى کنيم که چون افسانه شديم افسانه خير و نيک باشيم نه افسانه شر و بدي. قويترين احساسى که در خواندن حيدربابا دست مىدهد همين ناپايدارى و گذر عمر است که پرسشها و يادآورىها و حکايتها و خاطره شمارىهاى شاعر در هر بندى آن را تشديد و تقويت مىکند. پندارى نغمه شهريار همچون زمزمه جويبار اشارتى از جهان گذران و حکايتى از گذر عمر است. - نغمه حيدرباباى شهريار مانند نواى نى نالان مولوى چيزى جزء حکايت آشنائىها و شکايت از جدائىها نيست ولى حاصل و نتيجه اين اثر در حکايت و شکايت پايان نمىپذيرد بلکه از راه تأثير غيرمستقيم ناخودآگاهانه در ضمير خواننده حس صفا و محبت و معرفت روحانى و معنويت را بيدار مىکند و منظر دل را با رنگ بىرنگى و احساس زيبائى مىآرايد و موجب اعتلاى نظر و عمق ديد و صفاى خاطر مىگردد. - شهريار در اين قطعه با قدرت و رسائى شگفتانگيزى توصيه عشق و شاعرانه 'آلفرد دو وينيى' را که گفته است 'بپرستيد آنچه را که هرگز دو بار نخواهيد ديد' تفسير مىکند و اگر بخواهيم مفهوم گفته 'آلفرد دو وينيي' را به روشنى دريابيم مثالى بهتر و رساتر از همين دو قطعه نخواهيم يافت. در قطعه نخستين يا قسمت اول 'حيدربابايه سلام' شهريار از راه دور بهعنوان فرزندى دور افتاده سلامى نثار حيدربابا مىکند و اين کوه نيکبخت را 'سمبل' خاطرات و يادهاى شيرين ايام کودکى قرار مىدهد و چون نقاشى چيرهدست موشکافانه با ظرافت و لطافت ولى با لحنى حسرتبار آن خاطرهها را يکيک برمىشمارد. در قطعه فرزند نامدار حيدربابا پس از سالها دورى به سرزمينى که ديده وى را به صفاى طبيعت گشوده است بازمىگردد و اين بار اشک شوق را با سرشک غم مىآميزد و نقش دلفريب پرده رنگين کودکى را در دامن حيدربابا جستجو مىکند ولى جزء نقشى مبهم از رد پاى گذشتهها و رفتهها بر روى ريگ روان چيزى نمىيابد. سخن کوتاه حيدرباباى شهريار از باريکانديشى و خاطره و حسرت تار و پود يافته است. هرچه حافظه و عاطفه و تخيل قوىتر باشد خاطره قوىتر و حسرت شديدتر است و عميقترين تجلى اين موهبت را چاشنى تأثر و تحسر در حيدربابا و همچين 'اى واى مادرم' و 'هذيان دل' و گاهى نيز در بعضى از غزلهاى شهريار، مانند غزلى که چند بيت از آن بهعنوان حسن ختام اين يادداشت در زير نقل مىشود، مىبينيم. شبى ز شمع شبستان خويش پرسيدم چه روى داده که لطفى به زندگانى نيست دگر نمىوزد آن بادهاى شوقانگيز درخت را هوس رقص و گلفشانى نيست بهشت گم شده خود دگر نمىيابم که کوى عشق و محبت بدان نشانى نيست به خنده گفت تو خود را ببين که آن همه هست ولى به چشم تو آن عينک جوانى نيست آرى چون فرزند شاعر حيدربابا در بازگشت به زادگاهش ديگر 'آن عينک جواني' را به چشم ندارد بهشت گمشده خود را نمىيابد و نمىتواند آنچه را که در کودکى ديده است دوباره ببيند و ناچار است بازگردد و دل به خاطرهها خوش دارد و شايد بهعلت همين يأس و سرخوردگى است که در قسمت دوم اين شعر شدت گلهها و عتابها و خشونت خطاب استاد با کوه خاطرهانگيز حيدربابا بيشتر است.
Hidden
05-19-2010, 03:25 AM
ممنون خانوم مهندس عالی بود
Sara12
06-15-2010, 01:47 PM
جام جم آنلاين: اگر اين قول درست بوده باشد كه در سال 1308 ش مجموعهاي از اشعار شهريار به وسيله كتابخانه خيام چاپ شده است ميتوان گفت شهريار، شاعر 8 دهه شعر معاصر ايران بوده است، چرا كه شهريار قريب يك دهه قبل از چاپ اولين مجموعهاش شعر ميگفت.
سخن مشهور آن است كه شهريار حتي در كودكي شاعر بود و گفتهاند برخي شاعران از همان طفوليت، شاعر به دنيا ميآيند. نكته ديگر اينكه شاعر تبريزي با لهجه آذري يك شاعر دورانساز و جريانساز بوده است.
زندگي اين شاعر فراز و نشيبهايي دارد كه او را به تاريخ معاصر كشورمان در صدر مشروطيت متصل ميگرداند. شهريار شاعري بود تحصيلكرده كه پس از پايان تحصيلات در مدرسه دارالفنون در رشته پزشكي پذيرفته شد و به مدرسه عالي طب رفت تا پزشك شود، اما يكسال پيش از دريافت درجه دكتري در رشته پزشكي به سبب عشق نافرجامي دست از ادامه تحصيل كشيد و به خراسان رفت و طبيب دل خويش شد.
وي پس از سالها اقامت در خراسان به تهران بازگشت و ميل شديد بازگشت به كودكي و هواي زادگاه (در سال 1332 ش) سرانجام او را به تبريز بازگرداند و تا آخر عمر در انزواي دل خويش، زندگي را به پايان رساند؛ اما شعرش در صفحه روزگار ماند و نام و يادش همانند روح زلال و نابش جاودانه شد.
سالمرگ او را در تقويم تاريخ روزگارمان به سال 1367 ش نوشتهاند و اين واقعه را در 27 شهريور همان سال به عنوان روز بزرگداشت شهريار ثبت كردند و از آن پس، روز 27 شهريور هر سال روز شعر و ادب ناميده شد.
با ورود به هزاره دوم شعر فارسي در اين عصر و اين دهه، شهريار، شاعري هزار و صدساله شده است. حال بايد پرسيد راز ماندگاري شهريار در شعر هزار و صدساله معاصر چه بوده است؟ در مورد پرسش اخير، راه خطا نپيمودهايم اگر تاريخ و انتخاب مردم را ملاك گزينش درست تلقي كنيم.
شعر فارسي سرگذشتي پايانناپذير دارد، چرا كه شعر به گفته اغلب اهل فن از جمله ارسطو، كانت و خواجه نصيرالدين طوسي، فرزند خيال است. علاوه بر اين، اغلب فلاسفه و حكماي قديم و جديد در پديد آمدن شعر توسط قوه خيال اتفاق نظر دارند. گذشته از اين، بيشتر شاعران كه پديد آورندگان شعر به شمار ميروند، خود نيز به نيروي سحرانگيز خيال در تولد يافتن شعر، وقوف كامل دارند. ميتوان گفت كلمات، مصالح و ابزار شعر هستند كه بر زبان مينشينند، ولي اگر شاعران، هنر به كارگيري زبان را ندانند، نميتوانند شعري دلنشين و موثر خلق كنند، بنابراين شعر گفتن، هنري زباني است كه در اصل به خيال متصل است. با اين همه به گفته متفكران، شعر بايد پشتوانه فرهنگي و علمي داشته باشد. شاعران نيز نبايد از بيان حقايق و دردهاي مردم و جامعه بشري غفلت بورزند. بايد به هوش بود كه شعر به شعار يا بيانيه تبديل نشود؛ چرا كه در اين صورت شعر از تعريف جامع و مانع خود دور خواهد افتاد. شاعران بايد فرزندان زمان و دوره خود باشند و مسائل و مصايب روزگار خود را در اشعار خود منعكس كنند. اگر شاعري از اوضاع روز و وضع زمانه خود دور بماند، شعرهايش محبوبيت و مقبوليت عام نخواهد يافت. با بيان اين تمهيدات به سراغ شاعري ميرويم كه شعرهايش در زمان خود و در روزگار ما مقبول خاص و عام بوده است. اين شاعر، شهريار نام گرفته و سرگذشت شعر او سرگذشت احوال مردم روزگار ماست.
شهريار كه بود و كه شد؟
سيدمحمدحسين بهجت تبريزي در سال 1285 شمسي از يك خانواده اصيل در خشكناب تبريز به دنيا آمد. دوران كودكياش همزمان با اوج انقلاب مشروطه در تبريز بود. شهريار، دوران كودكي و نوجوانياش را در روستاهاي قيشقورشان و شنگولآباد خشكناب گذراند و در همان جاها به مكتبخانه رفت و تحصيلات ابتدايي خود را با قرائت قرآن، نصابالصبيان، گلستان سعدي و غزليات حافظ آغاز كرد و تا پايان عمرخويش، دامن قرآن و حديث و توسل به اهل بيت عصمت و طهارت را رها نكرد. او از همان كودكي و نوجواني هرچه سرود، تجربههاي خودش بود. نكته قابل ذكر در زندگي شهريار اين بود كه زندگياش با عشق مجازي آغاز شده و با عشق حقيقي پايان جاودانه يافت. اين نكته ميتواند درس زندگي براي شاعران امروز باشد كه در پيچ و خم عشقهاي مجازي و زودگذر در نمانند. نكته ديگر اعتقادهاي شهريار است. شهريار ارادتي خالص به پيامبر عظيمالشان اسلام و امامان طاهرين شيعه داشت و اين نكته برآمده از ايمان قلبي او بود كه با اعتقاداتش گره خورده بود. ديگر اين كه شهريار از مسائل روز و احوال مردم زمان خود غافل نبود و از دل و زبان آنان سخن ميگفت تا جايي كه در دهه اول عصر انقلاب اسلامي به امام راحل(ره) و انقلابيون و دفاع مقدس و مدافعان راستين انقلاب از دل و جان عشق ميورزيد.
شهريار، علاوه بر تسلط كامل بر زبان و ادب فارسي به زبان مادري (يعني به زبان آذربايجاني) شعرهايي سروده است كه در ادبيات معاصر نظير ندارد. در اين خصوص بايد به منظومه حيدربابا اشاره كرد، داوري درباره اين منظومه به عهده كساني است كه هم اهل زبان آذربايجاني هستند و هم دستي در ادبيات فارسي و شعر و شاعري دارند. با اين همه، حتي كساني كه زبان آذري نميدانند و تنها اهل شعر و ادب هستند نيز ميتوانند با حس وخيال شاعرانه به ساحت رمانتيك منظومه حيدربابا و فضاي شاعرانه شعر راه پيدا كنند. به راستي كه عالم شعر، عالمي ديگر است. خاصه آنجا كه شهريار، با قلم جادويي و با خيال دامنهدار شاعرانه، به توصيف طبيعت پرداخته و زندگي ساده انساني را در نهايت لطف و ايجاز شاعرانه، همانند يك نقاش چيرهدست با قلمي طبيعي به تصوير كشيده است.
شهريار، فرزند زمان
شهريار، فرزند زمان خود بود و هيچ مخالفتي با نوآوري نداشت. تعبير شهريار از شعر، از زبان خودش بيانگر مدعاي ماست. شهريار خود گفته است: «مايه شعر، ارتعاش لطيفي است كه بياراده روي اعصاب انسان نقش ميبندد و دستگاه عصبي شاعر آن را از طبيعت تحويل ميگيرد و ميپرورد و پس از آن به صورت شعر، به ديگران تحويل ميدهد... وزن و موزيك شعر و توافق حروف در شعر، به جاي لباس انسان است و شعر در صورت معمول در اين لباس به رسميت شناخته شده است... قافيه مثل قاب عكس است كه شعر را با آن ميبنديم... و شكل يا فرم شعر با آن تعيين ميشود. همانطور كه با تغيير فرم لباس، ماهيت انسان عوض نميشود، ماهيت شعر نيز با تغيير شكل و تغيير فرم عوض نخواهد شد. شعر، هدفي را دنبال ميكند كه براي شاعر در حكم ايدهآل است... علوم بديعي، براي ميزان شعر و شناختن شعر پديد آمدهاند، نه براي شعرسازي. علم بديع خود ساخته شعر است، نه شعر، ساخته علم بديع... و شاعر بايد بداند سخن منظوم اگر به تكلف و به تصنع يا بر پايه دستور ساخته شود، سخني ساختگي است و شعر نيست.»با توجه به گفتههاي خود شهريار، وزن و قافيه و علم بديع و دستور زبان و بخشنامه و بيانيه و مجوزهاي آنچناني، شرط اصلي و لازمه شعر گفتن نيست كه اگر چنين باشد بيشتر مردم ايران داراي طبعي موزون هستند، ولي به اكثر آنان شاعر گفته نميشود؛ بنابراين شعر واقعي و شعر اصيل، به شعري گفته ميشود كه داراي فرم و ساختمان باشد. يعني تمامي اجزاي شعر بايد در حد كمال باشد. اگر از افراط و تفريط در نظريهپردازيهاي دهههاي اخير بگذريم، درخواهيم يافت كه شاعران بزرگ هيچگاه با نوآوري در فرم و محتوا مخالف نبودهاند بلكه آن را نوعي نياز زمانه به شمار آوردهاند. شهريار شعر ايران نيز با اين نياز زمانه موافق و سازگار بوده است، اگرچه خود به علت عشق ذاتي در مكتب شعر سنتي دود چراغ خورده، ولي از سبك و سياق شعر نو در زمان خود بهره برده و خود نيز گامهايي مثبت در آن زمينه برداشته است كه از آن ميان ميتوان به منظومه بلند آزاد «نقاش عزيز» و «پيام اينشتين» و «اي واي مادرم» اشاره كرد.
جايگاه شهريار در غزل كلاسيك
كيست كه بتواند جايگاه شهريار را در سرودن غزلهاي اصيل فارسي با طبعي دلنشين و زبان و بياني اصيل و طبيعي انكار كند؟ و درستتر آن است كه در مقام غزلسرايي، شهريار را در ميان غزلسرايان معاصر بيرقيب بدانيم، زيرا چند نفري بيش نيستند كه شعر ليريك يا شعر عاشقانه ايراني را همانند شهريار، لطيف و بيمانند سرودهاند. بنابراين مقايسه شهريار با ديگر شاعران سنتگرا جفايي عظيم در حق اوست. به طور خلاصه، شهريار شاعري است كه سخت شيفته حافظ و سبك والاي عراقي است و اين شيفتگي، او را از ادامه مسير طبيعي شعر نو باز نداشته است و ديگر آن كه شهريار شاعري اصيل و ذاتي است كه تجربههاي شاعرانه دارد و با شهودات شخصي خود شعر گفته است. اندام غزلهاي او پوشيده از بار عاطفي شديد و احساسات و هيجانات عالي شاعرانه است. شهريار، شاعري دل زنده و حساس است و همين نكته جذابيت خاصي به شعرهايش بخشيدهاند. زبان شهريار، زباني نرم و دلنشين است و اين خصيصه باعث شده غزلهايش همچون صداي جويبار، آرام و غنابخش باشد و بر روح و روان آدمي تاثير بگذارد. در مجموع ميتوان نتيجه گرفت كه شهريار در غزلهايش به اوج هنري نزديك شده و لحظههاي زندگي خود را در كمال هنري خويش به ثبت رسانيده است.
زبان شهريار، زباني نرم و دلنشين است و باعث شده غزلهايش همچون صداي جويبار، آرام و غنابخش باشد و بر روح و روان آدمي تاثير بگذارد
اين كه گفتهاند غزل فارسي خاصه غزلهاي سعدي و شاگردان مكتبش غزلي ليريك (عاشقانه) است، البته سخن درستي است، اما بايد افزود عشق در غزل منحصر به معشوق زميني نميشود و اگر نيك بنگريم در غزلهاي فخرالدين ابراهيم عراقي، مولانا جلالالدين بلخي، حافظ شيرازي و ابوالمعالي بيدل دهلوي و شاگردان مكتب عرفان اسلامي، عناصر عشق، محدود به معشوق زميني نيست. اين نوع غزل، خوانندگان و مخاطبان غزل فارسي را غالبا با نوعي معني پوشيده و پنهان (رمزي و اصطلاحي) مواجه ميسازد.
اين كه شهريار با استفاده از زبان غزل به درجه اشتهار رسيده است شايد با در نظر گرفتن لطايف عرفاني و ظرايف عاشقانه بوده است؛ چراكه زبان فارسي، ظرفيت والايي در پذيرش عشق و عرفان توامان دارد. نظر به تبيين زبان رمزي غزل فارسي تنها به توصيف معشوق جسماني نپرداخته، بلكه به نوعي تاويل به متن، مفهومي وراي آنچه ظاهري است، دارد. مرتجعان ادبي و شاعران وابسته به انجمنهاي ادبي بدانند كه شهريار در ميان شاعران غزلپرداز سنتي از جايگاه والايي برخوردار بوده كه به جريان نوگرايي در غزل معاصر ميانجامد. پربيراهه نرفتهايم اگر سايه و حسين منزوي را در شمار ادامهدهندگان جريان سالم غزل نو با حال و هواي سنتي قلمداد كنيم صرفنظر از تعاملي كه غزلپردازان معاصر با جريان سنت در شعر معاصر دارند، ارزش هنري شعرشان را بايد پاس داشت و همه آنها را با يك چوب نراند! جنبههاي هنري غزلهاي شهريار در جنب ديوانش كه نه بلكه در متن ديوانش، خواننده جدي غزل را بر آن ميدارد تا ضمن لذت بردن از غزلهايش به جنبههاي هنري آن (اعم از لحن و زبان، موسيقي دروني و بيروني، بار عاطفي تركيبات، تصويرهاي سالم نه تصويرهاي واهي، پشتوانه مردمي، پشتوانه ديني و فرهنگي، احساسات رقيق و لطيف و انديشه توام با شفقت و رافت و نيز تجربههاي شخصي و شهودهاي عرفاني) توجه كند. اگر تنها به فهرستي از مطلع 8 غزل از ديوان شهريار توجه كنيم، درخواهيم يافت تمام 500 و اندي غزلهاي ديوان شهريار از جنس همين 8 غزل است:
1 - علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را/ كه به ماسوا فكندي همه سايه هما را
2 - آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا/ بيوفا حالا كه من افتادهام از پا چرا
3 - امشب اي ماه به درد دل من تسكيني/ آخر اي ماه تو همدرد من مسكيني
4 - از زندگانيام گله دارد جوانيام/ شرمنده جواني از اين زندگانيام
5 - در وصل هم ز عشق تو اي گل در آتشم/ عاشق نميشوي كه ببيني چه ميكشم
6 با رنگ و بويت اي گل! گل رنگ و بو ندارد/ با لعلت آب حيران آبي به جو ندارد
7 - نه وصلت ديده بودم كاشكي اي گل نه هجرانت/ كه جانم در جواني سوخت اي جانم به قربانت
8 - جواني شمع ره كردم كه جويم زندگاني را/ نجستم زندگاني را و گم كردم جواني را
در پايان بايد گفت شهريار شاعري صاحبسبك بود و از كسي تقليد نميكرد. طيف مخاطبان شهريار در ميان شاعران معاصر از ضريب بالايي برخوردارند. به طور قطع و يقين ميتوان گفت شهريار، بيشترين مخاطبان را در شعر معاصر داراست. سخن آخر اين كه شهريار به مدت 82 سال زندگي كرد و در تمام اين مدت ذات شاعرانه او با او همراه بود. وي لحظهاي از سرودن غافل نبود. از كودكي تا دم مرگ به معشوق دروني خويش (يعني شعر) عشق ميورزيد. 8 دهه تمام شاعري كرد و سرانجام در بيست و هفتم شهريور 1367 شمسي مرغ جانش به عالم اصلي پر كشيد. 2 روز بعد جسم بيجانش را به تبريز منتقل كردند و در مقبرهالشعراي تبريز به خاك سپردند
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.