توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : آشنایی با مترجمان ایرانی و آثار آنان
Mohamad
02-03-2011, 05:02 PM
در این تاپیک قصد دارم شما را با زندگینامه ، آثار و سبک ترجمه مترجمان نامدار ایرانی آشنا سازم.
اولین مترجمی که برگزیدم استاد حسین الهی قمشه ای است که افتخار داشتم چند واحد ترجمه متون اسلامی ،عرفانی را در محضر ایشان بگذرانم.
حسین الهی قمشهای
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/4/4a/Ghomshei.jpg/180px-Ghomshei.jpg
حسین الهی قمشهای
حسین محییالدین الهی قُمشهای، عارف، فیلسوف، ادیب، سخنران، مترجم، خطّاط، شاعر و نویسنده معاصر ایرانی است که در زمینهٔ ادبیات و عرفان اسلامی فعالیت میکند.
زندگی
وی در دی ۱۳۱۹ در تهران بهدنیا آمد. پدرش مهدی الهی قمشهای از علمای برجستهٔ زمان خود و مادرش، طیبه تربتی است. تحصیلات ابتدایی، متوسطه، و دانشگاهی را به ترتیب در دبستان دانش، دبیرستان مروی، و دانشکدهٔ الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران به پایان برد، و نیز، تحصیلات حوزوی و سنتی را نزد پدرش مهدی الهی قمشهای، و استادان دیگر دنبال کرد. سپس، به تدریس در دانشگاه تهران و چند مرکز آموزشی دیگر در داخل ایران و بعدها در خارج از ایران پرداخت. شهرت اصلی او به خاطر سخنرانیهای متنوعش در محافل عمومی و سخنرانیهای تلویزیونی برای بینندگان عام است. او به ترجمه و نوشتن چند کتاب در زمینهٔ عرفان اسلامی و هنر دست زدهاست. نزدیک یک سال نیز ریاست کتابخانه ملی ایران را عهدهدار بود.
وی دارای همسر و دو فرزند، یک پسر و یک دختر بهنامهای شاهد و شادی است. همسرش دارای درجهٔ دکتری در رشتهٔ علوم و صنایع غذایی و استاد دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی و موسسهٔ علوم و صنایع غذایی و تغذیه و بهداشت است.
سوابق
استاد دانشگاه تهران، بهمدت سی سال
ارائه دورههای درسی در آکسفورد، کمبریج، دانشگاه لندن، برکلی، یوسیالای، آکادمی تمینوس، و بسیاری دیگر
تحصیلات دانشگاهی دوره لیسانس و دکتری ، دانشکده الهیات و معارف اسلامی – تهران و تحصیلات سنتی و حوزوی:
زبان و ادبیات عرب (نزد پدر و استادان دیگر)، منطق و فلسفه، عرفان، کلام و الهیات اسلامی، زبان و ادبیات فارسی : با تکیه روی فردوسی – نظامی- سعدی- مولانا و حافظ، زبان و ادبیات انگلیسی
سخنرانی در دانشگاهها و آکادمیهای خارج از ایران مانند: دانشگاه لندن – دانشگاه آکسفورد – دانشگاه کمبریج – دانشگاه کلاسکو – دانشگاه جواهر لعل نهرو در دهلی – دانشگاه دهلی – دانشگاه بمبئی – دانشگاه متعددی از ایالات متحده از جمله هاروارد – برکلی و برینستون – دانشگاه اوپسالا در استکهلم – آکادمی تمنوس در لندن _ آکادمی سلطنتی لندن و...
او علاوه بر تحصیل علم و دانش به هنرهای نقاشی و موسیقی و خطاطی وشعر هم آشنایی و آثاری دارد.
مطالب اصلی دروس
عرفان اسلامی با تکیه بر آرای محیی الدین ابن عربی و شیخ محمود شبستری ادبیات عرفانی ایرانی با تکیه بر مولانا .سعدی . حافظ. . نظامی. فردوسی و همچنین ادبیات عرفانی عربی و انگلیسی
آثار
الهی قمشهای دارای تالیفات و ترجمههای متعددی است. مجموعهای از سخنرانیهای او که به زبانهای فارسی و انگلیسی در سازمانها و دانشگاههای داخل و خارج ایران ایراد شده، بهصورت نوارهای صوتی و تصویری در زمینههای متنوع عرفان، ادبیات، و هنر عرضه شدهاست. تعدادی از این سخنرانیها نیز از شبکهٔ چهار سیما و شبکهٔ جام جم پخش میشود.
فهرست آثار مکتوب:
گزیدهٔ فیه ما فیه (مقالات مولانا)، تلخیص و شرح، انتشارات علمی و فرهنگی
گزیدهٔ منطقالطیر (عطار)، انتشارات علمی و فرهنگی
شرح گلشن راز ( شیخ محمود شبستری)، انتشارات علمی و فرهنگی
ترجمهٔ گزیدهٔ سخنان شکسپیر، انتشارات علمی و فرهنگی
مقالات، انتشارات روزنه
پیامبر، ترجمهٔ اثر جبران خلیل جبران، انتشارات روزنه
کیمیا (مجموعهٔ مقالات، ترجمهها، ...) ۵ جلد، انتشارات روزنه
آن خردمند دیگر، ترجمهٔ اثر هنری ون دایک، انتشارات روزنه
قرآن بزرگ (ترجمهٔ قرآن استاد فقید مهدی الهی قمشهای)، انتشارات روزنه
قرآن دو جلدی (عربی و فارسی). (ترجمهٔ قرآن استاد فقید مهدی الهی قمشهای) انتشارات هفت گنبد
۳۶۵ روز با سعدی، انتشارات سخن
۳۶۵ روز با ادبیات انگلیسی (در قلمرو زرّین)، انتشارات سخن
۳۶۵ روز با مولانا (در صحبت مولانا)، انتشارات سخن
۳۶۵ روز با قرآن، انتشارات سخن(زیر چاپ)
مقدمه، تصحیح، و شرح دیوان حافظ، انتشارات پیک علوم
طلب ، ترجمه اثر مرتضی محی الدین الهی قمشه ای ، انتشارات پیک علوم
مائده های فرهنگی ، انتشارات پیک علوم
کتاب فصلنامه چلیپا. ناشر: نشریه خط و خوشنویسی
کتاب نغمهٔ حسینی، انتشارات پارسیان
تصحیح دیوان حافظ، انتشارات سروش و انجمن خوشنویسان
بررسی آثار ترجمهشدهٔ اسلامی به زبان انگلیسی، انتشارات سمت
دیوان حافظ با خط استاد امیر خانی، انتشارات میر دشتی
تقویم، انتشارات احتشام
گزیدهٔ شاهنامه (سالنامهٔ فردوسی)
Mohamad
02-03-2011, 05:03 PM
آرش حجازی
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/fa/thumb/9/91/Arash_hejazi03_-_Copy.jpg/200px-Arash_hejazi03_-_Copy.jpg
تولد ۲۸ بهمن ۱۳۴۹
سن: ۴۰ سال
زمینه فعالیت نویسنده، مترجم، پزشک
وبگاه رسمی www.arashhejazi.com
آرش حجازی (زاده ۲۸ بهمن ۱۳۴۹) نویسنده، مترجم، پزشک، و ناشر ایرانی است. وی مدیر انتشارات کاروان و مترجم رسمی کتابهای پائولو کوئیلو به زبان فارسی میباشد.
زندگی نامه
او در ۲۸ بهمن ۱۳۴۹ به دنیا آمد و در سال ۱۳۷۵ از دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی ایران فارغ التحصیل شد.[۱] موضوع تز دکترای او، «تأثیر قصه گویی در درمان اختلالات اضطرابی کودکان» بود.[نیازمند منبع]
در سال ۱۳۷۳، در بیست و چهار سالگی، با سرمایه شخصی داستان بلندی به نام اندوه ماه منتشر کرد که به علت توزیع نامناسب، با استقبال چندانی مواجه نشد. همچنین چند داستان کوتاه و مجموعه مقالاتی مثل مقاله «لیلیت، شهبانوی شب» که بیشتر زمینه فولکلورشناسی داشت به طبع رساند، اما انتشار رمان جدید او به نام «شاهدخت سرزمین ابدیت» بود که با فروش مناسبی مواجه شد.[۲][۳]
سه سال بعد، در سال ۱۳۷۶، او انتشارات کاروان را تأسیس نمود و دو سال پس از تاسیس آن، پائولو کوئلیو، نویسنده مشهور برزیلی و خالق کیمیاگر، او را مترجم رسمی آثارش به زبان فارسی معرفی کرد. [۴] آرش حجازی از جمله مترجمانی است که باترجمه اغلب آثار این نویسنده عارف مسلک برزیلی و دعوت او به ایران به شهرت رسید.[۵]
در سال ۱۳۸۰، او سردبیری ماهنامه فرهنگی هنری «کامیاب» را بر عهده گرفت که پس از پنج شماره انتشار، متوقف شد. پس از «کامیاب» حجازی ماهنامه جشن کتاب را منتشر کرد که بیست شماره منتشر شد و پس از آن قالب آن تغییر کرد.
او در سال ۱۳۸۳، ده سال پس از «اندوه ماه» رمان «شاهدخت سرزمین ابدیت» را منتشر کرد. شاهدخت سرزمین ابدیت در سال ۱۳۸۴ در فهرست نهایی نامزدهای جایزه «واو» و «منتقدان مطبوعات» قرار گرفت.[نیازمند منبع]
حضور در محل قتل ندا آقاسلطان
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/fa/thumb/6/6d/Hejazi.jpg/250px-Hejazi.jpg
آرش حجازی در صحنه جانسپاری ندا سلطان.
وی پزشکی است که در هنگام شلیک گلوله به ندا آقاسلطان در فاصله نزدیکی از او قرار داشت و سعی در نجات جان ندا کرد. اما شدت جراحت و اینکه گلوله مستقیماً به قلب او خورده بود و حجم بالای خونریزی مانع از موفقیت وی شد. وی شرح ماجرا را در مصاحبه با بیبیسی شرح داد و در پایان اعلام کرد که به دلیل فاش ساختن جزئیات این داستان و احساس خطر شدید، قادر به بازگشت به ایران[۶] در همین زمان فرمانده نیروی انتظامی از تحت تعقیب بودن آرش حجازی خبر داد. [۷] نخواهد بود.
پائولو کوئلیو نیز در وبلاگ خود تایید کردهاست که آرش حجازی همان پزشکی است که سعی کرد جان ندا آقاسلطان را نجات دهد.[۸]
نوشتهها
رمان شاهدخت سرزمین ابدیت
رمان اندوه ماه
رمان کیخسرو
ترجمهها
مکتوب (پائولو کوئلیو)
دومین مکتوب (پائولو کوئلیو)
باغ پیامبر و سرگردان (جبران خلیل جبران)
شبح اپرا (گاستون لورو)
بریدا (پائولو کوئلیو)
خاطرات یک مغ (پائولو کوئلیو)
پدران، فرزندان، نوهها (پائولو کوئلیو)
جهالت (داستان)(میلان کوندرا)
کنار رود پیدرا نشستم و گریستم (پائولو کوئلیو)
شیطان و دوشیزه پریم (پائولو کوئلیو)
کوه پنجم (پائولو کوئلیو)
کیمیاگر (پائولو کوئلیو)
ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد (پائولو کوئلیو)
کتاب راهنمای رزم آور نور (پائولو کوئلیو)
نامههای عاشقانه یک پیامبر (پائولو کوئلیو- جبران خلیل جبران)
عطیهٔ برتر (پائولو کوئلیو)
قاموس فرزانگی (پائولو کوئلیو)
زهیر (پائولو کوئلیو)
شیر، جادوگر و گنجه (سی اس لوئیس)
خواهرزادهٔ جادوگر (سی اس لوئیس)
سفر کشتی سپیدهپیما (سی اس لوئیس)
چون رود جاری باش (پائولو کوئلیو)
ساحرهٔ پورتوبلو (پائولو کوئلیو)
دختر شاه پریان (لرد دانسنی)
برنده تنهاست (پائولو کوئلیو)
Mohamad
02-03-2011, 05:03 PM
نجف دریابندری
نجف دریابندری فرزند ناخدا خلف ظلم آبادی (زاده ۱ شهریور ۱۳۰۸ در آبادان [۱]) مترجم و نویسندهٔ ایرانی است. دریابندری، به همراه محمد قاضی از معروفترین مترجمان نسل خود شناخته میشود.
وی همچنین همسر فهیمه راستکار بازیگر و دوبلور با سابقه تلویزیون، سینما و تئاتر است.
تألیف
فلسفه روشناندیشی
کتاب مستطاب آشپزی
ترجمه
ترجمه ها: [۲]
وداع با اسلحه اثر ارنست همینگوی (۱۳۳۳)
پیرمرد و دریا اثر ارنست همینگوی
یک گل سرخ برای امیلی اثر ویلیام فاکنر
چنین کنند بزرگان اثر ویل کاپی (عنوان اصلی: انحطاط و سقوط تقریباً همهٔ افراد)
قدرت اثر برتراند راسل
رگتایم اثر ادگار لورنس دکتروف
تاریخ فلسفه غرب اثر برتراند راسل
بیگانهای در دهکده اثر مارک تواین
معنی هنر اثر ایزا برلین
ماجراهای هکلبری فین اثر مارک تواین
فلسفه روشن اندیشی اثر ارنست کاسیرر
گور به گور اثر ویلیام فاکنر
بیلی باتگیت اثر ادگار لورنس دکتروف
آنتیگونه
پیامبر و دیوانه اثر جبران خلیل جبران
محال است اهل كتاب و كتابخواني باشيد و اسم نجف دريابندري را نشنيده باشيد.دريابندري 40 سال است كه توي بازار كتاب ما حضور دارد و حالا ديگر در هر كتابخانهاي جا دارد.
توي كارنامه او از ترجمه رمان و معرفي نويسندگاني مثل اي.ال دوكتروف و كازوئو ايشي گورو پيدا ميشود تا ترجمه كتب فلسفي و طنزنويسي و البته كتاب آشپزي! بله، نجف دريابندري كتاب «مستطاب آشپزي» هم نوشته؛ يك كتاب درجه يك درباره غذاها، تاريخچهشان، ارتباطشان با فرهنگ و ادبيات و البته دستور پختشان.
بقيه كارهاي دريابندري هم درجهيك است. نجف متولد 1308 آبادان است، تا كلاس سوم دبيرستان بيشتر مدرسه نرفته. ناصر تقوايي رفيق كودكيهايش است. در جريان كودتاي 28 مرداد زندان رفته و تا دلتان بخواهد كتاب ترجمه كرده.
http://www.hamshahrionline.ir/images/upload/news/pose/8607/Najaf-Daryabandari%5B300%5D.jpg
تخصص او «درآوردن» لحن نويسنده اصلي است. معتقد است تنها مترجم كاردرست ايران محمد قاضي بوده. درعينحال از ذبيحالله منصوري، «شوهر آهوخانم» و مسعود كيميايي هم خوشاش ميآيد.
http://www.hamshahrionline.ir/images/upload/news/pose/8607/Najaf-Daryabandari%5Bh150%5D.jpgنجف دريابندري: تاريخ تولد من يك اشكالي دارد؛ در شناسنامه اول شهريور 1308 نوشته شده ولي گويا در زمستان 1309 در آبادان متولد شدهام.
علتش هم اين است كه پدرم گويا خيلي عجله داشته مرا بفرستد مدرسه. 5 سالم بود كه مرا فرستاد مدرسه ملي آبادان كه خصوصي بود. اين مدرسه ملي كمي بعد بساطش برچيده شد.
نميدانم، لابد اشكالي داشت و مرا براي كلاس دوم بردند يك جاي ديگر. آنجا گفتند بايد از من امتحان بگيرند. معلمها يك ابتكاري كرده بودند آنجا؛ يك كاغذي را اينقدر سوراخ كرده بودند... اين را ميگذاشتند روي يك كلمهاي و ميگفتند اين چيست؟ نوبت بنده كه رسيد - من شاگرد خيلي خوبي بودم، يك سال هم قبل از اين رفته بودم مدرسه ملي - اين كاغذ را گذاشتند و گفتند اين چيست؟ من گفتم «آش سرد شد». كلمه «سرد» بود. ولي من چون قبلا خوانده بودم ميدانستم اين كلمه توي جمله «آش سرد شد» آمده.
گفتم آش سرد شد. اينها به هم نگاه كردند كه يعني چي؟ يكي ديگر را نشان دادند؛ «سار». گفتم «سارا از درخت پريد». به هم نگاه كردند و گفتند اين شاگرد جملهها را ياد گرفته ولي كلمات را نميشناسد، طوطيوار ياد گرفته. بههرحال بنده را رد كردند. گفتند يك سال ديگر بايد كلاس اول را بخواند.
خانواده من نيامدند اصرار كنند يا بپرسند چرا آخر رد كرديد. الان اگر يك بچهاي را رد كنند... خبر ندارم... ولي فكر ميكنم خانوادهاش بيايند بپرسند چرا رد كرديد.
ولي من توي كلاس شاگرد برجستهاي بودم. يك مدرسهاي در آبادان بود به نام «فردوسي». خيال ميكنم هنوز هم به همين اسم باشد؛ در محله «بوارده» آبادان؛ جزء شهركهايي بود كه شركت نفت درست كرده بود. جشن فارغالتحصيلي ششميها را اينجا گرفته بودند.
خواهر من هم بينشان بود. يك روز رئيس فرهنگ و سه نفر ديگر آمدند به مدرسه ما و گفتند كه شاگرد برجستهتان كيست؟ ميخواهيم يك نفر باشد كه يك شعري بخواند در آن جشن. خانم معلممان مرا معرفي كرد. گفت اين شاگرد خوبي است و شعر هم ميتواند بخواند.
گفت چه شعري بخواند؟ يك شعري بود توي كتاب درسي كلاس اول: شب تاريك رفت و آمد روز / وه چه روزي چون بخت من پيروز و همينطوري الي آخر. اين شعر مال يحيي دولتآبادي بود. گفتند اين را از بر كن و روز جشن بخوان. من از بر كردم و روز جشن ما را برداشتند بردند مدرسه فردوسي. منتها اينها ظاهرا حواسشان نبود كه اين بچه بايد يك نفر مواظباش باشد، نگهداري كند از اين بچه.
http://www.hamshahrionline.ir/images/upload/news/pose/8607/Najaf-Daryabandari%5Bw300%5D.jpg
من 7 سال داشتم و قرار بود در مراسم شعر بخوانم؛ بايد ميبودم كه بعد شعر بخوانم يا نه؟! مرا بردند آنجا توي مدرسه ول كردند. من هم رفتم اين طرف و آن طرف گشتم براي خودم. مدرسه بزرگي هم بود. رفتم يك جايي كه دستشوري و توالت و اينها بود و درش هم بسته بود. پنجرههايش را نگاه كردم و ديدم يك نفر توي اينجا دارد ترومپت ميزند. ترومپت دستش گرفته، بوق بلند ميزند ولي در را بسته.
حالا اين شخص كه بعدا من شناختماش، شخصي بود كه در آبادان يك كتابفروشي داشتند در «بريم» به اسم «الفي» (Alfy). 3 – 2 تا برادر بودند اينها. يكيشان هميني بود كه داشت اينجا ترومپت ميزد. قرار بود توي همين مراسم ترومپت بزند. بههرحال من آنجا رفتم تماشاي اين «الفي» كه ترومپت ميزد توي دستشوري و ديگر يادم نيست كه چي شد. بعدش جشن تمام شد و آمدم خانه.
خواهرم به من گفت تو كجا بودي؟ قرار بود آنجا بيايي شعر بخواني؟ گفتم من كه آمده بودم آنجا ولي كسي به من نگفت بيا شعر بخوان! بههرحال آن شعر را ما نخوانديم در مدرسه. تا اينكه 3-2 هفته بعدش از اداره فرهنگ يكي را فرستادند مدرسه ما كه اين شاگردي كه قرار بود شعر بخواند را رئيس اداره فرهنگ خواسته.
اينها هم گفتند بفرما، اين است ببريدش. دست ما را گرفتند بردند اداره فرهنگ. آنجا نشستيم و بعد از چقدر ما را صدا كردند. گفت تو قرار بود شعر بخواني توي مدرسه. چطور شد؟ گفتم نميدانم چطور شد؟ گفت آنجا صدايت كرديم، اين همه دنبالت گشتند نبودي. گفتم من داشتم تماشا ميكردم يك نفر را كه ترومپت ميزد، من رفته بودم تماشاي ترومپت.
گفت «خب، آنجا يك جايزهاي برايت معلوم كرده بودند كه عبارت است از يك دفتري و يك دواتي و يك قلمي. اينجاست، اينها كه جلوي من است. اين را قرار بود آنجا شعر بخواني و بهات بدهند. حالا من صدايت كردم اين را به تو بدهم. منتها اين شعر را براي من بخوان ببينم بلدي بخواني يا نه».
من هم گفتم بله؛ «شب تاريك رفت و...» تا آخرش. خيلي هم بلند نبود. گفت «خيلي خب! خوب خواندي ولي چرا آن روز نبودي». گفتم «نميدانم چرا نبودم». خلاصه آمد گوش مرا گرفت و حسابي پيچاند؛ بهطوري كه من داشتم به گريه ميافتادم ديگر. گفت: «اين مال اين است كه آن روز نبودي. بنابراين گوشت را پيچاندم كه بعد از اين وقتي قرار است يك جايي باشي، آنجا باشي واقعا. اين دفتر و كاغذ هم جايزهات است، بگير و برو».
من هم دفتر را گرفتم و با چشم گريان برگشتم مدرسه دوباره. خلاصه، اين از جايزه اولي كه قرار بود به بنده بدهند. بعدا مدرسه ما باز جايش عوض شد، آمديم به احمدآباد آبادان، كنار يك جايي كه زندان آبادان بود كه بعدها كه من به زندان افتادم، همان جا بودم. اين مدرسه كه من 3-2 سال آنجا بودم تقريبا چسبيده بود به زندان. يك معلمي داشتيم آنجا به اسم آقاي شاكري كه معلم ورزش بود و موسيقي و يكي دو تا چيز ديگر. آدم خيلي شيك و جواني هم بود. با معلمهاي ديگر خيلي فرق داشت.
بعد يك خانم مديري هم داشتيم به اسم خانم رفيعي. زن خيلي خوبي هم بود. اين آقاي شاكري آمد به خانم رفيعي گفت كه جشن نميدانم چي هست در مدرسه «رازي» (كه مدرسه بزرگي بود)، شما هم بهترين شاگردتان را معرفي كنيد كه آنجا جايزه بدهند بهاش.
خانم رفيعي هم بنده را انتخاب كرد. آنجا كه رفتيم، يادم هست كه يك پيرهني تن من كرده بودند كه جلوش سبز بود، پشتش قرمز. يك عده ديگري هم بودند كه جلوشان قرمز بود، پشتشان سبز. يك عدهاي هم پيرهن سفيد تنشان بود. اينها كه ميايستادند و ميچرخيدند اينور آنور، پرچم ايران ميشد.
من توي صف ايستاده بودم با اين پيرهن. به من گفته بودند كه گوشت باشد وقتي صدايت كردند بيا جايزهات را بگير. ما ايستاديم ولي هيچوقت صدامان نكردند. بعد معلوم شد جايزه مرا دادهاند به خواهرزاده رئيس فرهنگ آبادان.
جايزه سوم قصهاش ديگر به مدرسه ربطي ندارد. يك روزنامهاي چاپ ميشد به اسم «چلنگر» (چلنگر به اين آهنگرهاي دورهگرد ميگويند كه در دهات و محلهها ميگردند و آهنگري ميكنند). مدير اين روزنامه يك شاعري بود (اسمش يادم نيست. بههرحال شاعر معروفي بود آن موقع). يك مسابقهاي گذاشته بود كه هركس يك داستاني بنويسد براي روزنامه، جايزه ميگيرد.
http://www.hamshahrionline.ir/images/upload/news/pose/8607/Najaf-Daryabandari%5Bh200%5D.jpg
بنده هم ديگر بزرگ بودم آن موقع؛ 81 - 71 ساله. من يك داستاني نوشتم، فرستادم برايشان بعد ديدم داستان من چاپ شده، منتها درواقع نصف داستان چاپ شده بود. داستان من دو تا محور داشت؛ اينها يك خط داستاني را گرفته بودند، بقيهاش را ريخته بودند دور. گفتند اين برنده جايزه داستاني ماست.
بعدا يك گلدان اينقدري به من دادند. چيز مهمي نبود، روكش نقره داشت و بعد از سالها كه نقرهاش پاك شد، زيرش مس بود. بههرحال اين تنها جايزهاي است كه بنده بابت فعاليت ادبي تابهحال دريافت كردهام.
من دانشكده ادبيات هم هيچوقت نرفتم. درس و مدرسه را همانطور كه زود شروع كرده بودم، زود هم رها كردم. سال نهم مدرسه كه بودم از بابت املاي انگليسي تجديد شدم. تابستان را شروع كردم به خواندن انگليسي و از آن به بعد تا امروز كه ميبينيد، مشغول حاضركردن درسم هستم.
Mohamad
02-03-2011, 05:04 PM
محمد قاضی (مترجم)
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/fa/b/bc/MohammadQazi.jpg
تولد ۱۲ مرداد ۱۲۹۲
مهاباد
مرگ ۲۴ دی ۱۳۷۶
بیمارستان دی تهران
مدفن مهاباد
زمینه فعالیت ترجمه
ملیت ایرانی
والدین میرزا عبدالخالق قاضی
نقشهای برجسته ترجمه دن کیشوت و نان و شراب به فارسی
محمد قاضی از مترجمان برجسته دوره معاصر ایران است. وی ۵۰ سال ترجمه کرد و نوشت و نتیجه تلاش او ۶۸ اثر اعم از ترجمه ادبی و آثار خود او به زبان فارسی است. از آثار مهم ترجمهشده توسط او میتوان به دن کیشوت اثر سروانتس، نان و شراب اثر ایناتسیو سیلونه، آزادی یا مرگ، در زیر یوغ نام برد. او بیشتر از زبان فرانسه به فارسی ترجمه میکرد.
محمد قاضی در سالهای ۱۳۳۶ تا ۱۳۳۷ با ترجمهٔ دورهٔ کامل دن کیشوت از شاهکارهای ادبیات جهان موفق به اخذ جایزهٔ بهترین ترجمهٔ سال از دانشگاه تهران شد.[۱]
زندگی
محمد قاضی فرزند میرزا عبدالخالق قاضی در ۱۲ مرداد ۱۲۹۲ در شهر مهاباد به دنیا آمد. میرزا عبدالخالق، امام جمعه مهاباد بود. محمد قاضی آموختن زبان فرانسه را در مهاباد نزد شخصی بهنام آقای گیو، از کردان عراق، آغاز کرد. قاضی در سال ۱۳۰۸ با کمک عموی خود میرزا جواد قاضی که از آلمان دیپلم حقوق گرفتهبود و در وزارت دادگستری آنزمان کار میکرد، به تهران آمد و در سال ۱۳۱۵ از دارالفنون در رشته ادبی دیپلم گرفت.
او در مهرماه ۱۳۲۰ به استخدام وزارت دارایی درآمد. در ۱۳۵۴ به سرطان حنجره و از دست دادن تارهای صوتی دچار شد و بازنشسته شد. او چندی با کانون پرورش کودکان و نوجوانان در تهران نیز همکاری داشت.
قاضی در سحرگاه چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۷۶ در بیمارستان دی در سن ۸۴ سالگی در خیابان ولیعصر تهران درگذشت. همسر وی که «ایران» نام داشت پیش از او درگذشتهبود. با اینکه قاضی سالها در تهران ساکن بود ولی او را در مهاباد بهخاک سپردند.
در فروردینماه سال ۱۳۸۶ خورشیدی از تندیسی به بلندی چهار متر از محمد قاضی در کوی دانشگاه مهاباد پردهبرداری شد.[۲]
نجف دریابندری، مترجم شهیر ایرانی، ترجمه «دن کیشوت» توسط او را بسیار میستاید و از بهترین ترجمههای فارسی میداند. این نظر از جمله در کتاب «یک گفت و گو» (با ناصر حریری) بیان شدهاست.
ترجمه از آثار مهم ترجمهشده توسط محمد قاضی میتوان از این کتب نام برد:
جزیره پنگوئنها (اثر آناتول فرانس)
چهل روز موسی داغ اثر فرانتز ورفل (ترجمهشده در ۱۳۷۳ خ.)
درد ملت (ترجمه به همراه احمد قاضی از رمان کردی «ژانی گهل» نوشته ابراهیم احمد)
دن کیشوت اثر میگل سروانتس (ترجمهشده در ۱۳۳۶ خ.)
زوربای یونانی اثر نیکوس کازانتزاکیس
شازده کوچولو، اثر آنتوان دو سنتاگزوپری، ۱۳۳۳ خ.
صلاحالدین ایوبی اثر آلبر شاندور.
قلعه مالویل اثر روبر مرل
کمون پاریس
مسیح بازمصلوب اثر نیکوس کازانتزاکیس
نان و شراب (اثر اینیاتسیو سیلونه)
آخرین روز یک محکوم اثر ویکتور هوگو
آدمها و خرچنگها
آزادی یا مرگ اثر نیکوس کازانتزاکیس
ایالات نامتحد اثر ولادیمیر پوزنر
باخانمان
بردگان سیاه
پولینا چشم و چراغ کوهپایه آناماریا ماتوته)
تاریخ ارمنستان
تاریخ مردمی آمریکا اثر هاروی واسرمن
خداحافظ گری کوپر اثر رومن گاری
داستان کودکی من اثر چارلی چاپلین
در زیر یوغ اثر ایوان وازوف
در نبردی مشکوک اثر جان اشتاین بک
زن نانوا اثر مارسل پانیول
سادهدل اثر ولتر، ۱۳۳۳خ.
سپیددندان (جک لندن)، ترجمه در ۱۳۳۱ خ.
سرمایهداری آمریکا
سگ کینهتوز
سمرقند
شاهزاده و گدا اثر مارک تواین، ترجمه ۱۳۳۳ خ.
غروب فرشتگان اثر پاسکال چاکماکیان
فاجعه سرخپوستان آمریکا
کرد و کردستان، نوشته واسیلی نیکیتین
کلود ولگرد اثر ویکتور هوگو، ترجمه در ۱۳۱۷ خ.
کلیم سامگین اثر ماکسیم گورکی
کوروش کبیر اثر آلبر شاندور
ماجراجوی جوان
مادر اثر ماکسیم گورکی
مادر اثر پرل باک
درباره مفهوم انجیلها اثر کری ولف
تالیف
خاطرات یک مترجم
سرگذشت ترجمههای من
زارا، عشق چوپان
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.