king 2011
02-02-2011, 08:49 AM
http://img.tebyan.net/big/1388/01/1611421667621489236210197110182179347224232.jpgا مدبن تیمیه در سال 661 ق؛ پنج سال پس از سقوط خلافت بغداد، در حرّان، از توابع شام دیده به جهان گشود و تحصیلات اولیه را تا 17 سالگی در آن سرزمین به پایان برد. ابن کثیر میگوید: در سال 667 ق در حالی که ابن تیمیه بیش از شش سال نداشت، مردم حرّان از جمله پدر او، که از علمای بزرگ شهر(شیخ البلد) بود از ترس حمله مغول شهر را ترک کردند و شهاب الدین عبدالحلیم پدر ابن تیمیه به همراه خانواده روانه دمشق شد.(1)
این كودك همان «احمد بن عبدالحلیم، ابن تیمیه حرّانى» است كه آیین وهابیت، در قرن 12 ه بر اساس افكار و آراء او پىریزى گردید.
شناخت عقاید وهابیان در گرو شناخت ابن تیمیه و آراء و عقاید او است. محمدبن عبدالوهاب مؤسس «وهابیت» بخشى از عقائد او را گرفت، و قسمتهاى دیگر آن را رها كرد و به آن اهمیت نداد. و بدین وسیله فرقه وهابیت را پایهریزی نمود. تا سال 698 ق چیزی از ابن تیمیه شنیده نشد ولی از آغاز قرن هشتم به تدریج افكار شاذ و نادر وی ظهور و بروز یافت. خصوصا هنگامی كه ساكنین "حماة" از وی خواستند آیه «الرحمنُ علی العرش استوی» را تفسیر كند، در تفسیر این آیه دچار لغزش شد و برای خداوند جایگاهی در فراز آسمانها كه بر عرش تكیه كرده است؛ تعیین كرد!
حال آن كه بسیاری از مسلمانان(به ویژه شیعیان) خدا را پیراسته از جسم و جسمانیت دانسته و برتر از آن میشمارند كه در مكان خاصی محدود شود. زیرا آیاتی چون «لیس كمثله شیء» و «لم یكن له كفوا احد» با مفهوم روشن خود، آنان را از تشبیه خداوند به صفات مخلوقات باز داشته است.
ابن تیمیه در سال 704 ق به مسجد نارنج(یا مسجد تاریخ) در جوار مصلای شهر دمشق رفت و سنگی را که میگفتند: اثر پای حضرت رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) بر آن هست و مردم به آن تبرک میجستند؛ شکست و گفت تبرک و بوسیدن آن جایز نیست.
اما ابن تیمیه از آیه مزبور تفسیری ارائه داد كه مخالف آیات فوق و مستلزم شباهت خداوند به انسانهاست. انتشار پاسخ ابن تیمیه در دمشق و اطراف آن، غوغایی به راه انداخت و علما از جلال الدین حنفی، قاضی وقت، محاكمه وی را خواستار شدند. قاضی او را احضار كرد؛ ولی وی در محكمه حضور نیافت.(2)
ابن تیمیه در سال 704 ق به مسجد نارنج(یا مسجد تاریخ) در جوار مصلای شهر دمشق رفت و سنگی را که میگفتند: اثر پای حضرت رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) بر آن هست و مردم به آن تبرک میجستند؛ شکست و گفت تبرک و بوسیدن آن جایز نیست.(3)
وضع به همین منوال میگذشت و ابن تیمیه پیوسته افكار عمومی را - با نظرات خود كه بر خلاف آرای مشهور و رایج مسلمانان بود - متشنج میكرد، تا این كه در سال 705 در دادگاه محكوم و به مصر تبعید شد. وی در سال 707 از زندان آزاد شد ولی تا سال 712 به شام برگشت و در آنجا به نشر افكار و نظریات خود پرداخت، تا این كه مجددا در سال 721 محكوم به زندان شد.
ابن تیمیه در شب دوشنبه20 ذیقعده سال 728 ق در زندان قلعه دمشق درگذشت و ابن کثیر از شاگردانش بر جنازهاش حاضر شد.
همانطور که در تاریخ ثبت شده است ابن تیمیه عمری را با آشوب و در زندان گذراند که اینها همه به خاطر عقایدش بود که عموم مسلمانان را تكفیر میكرد و جهان اسلام را در زمانی كه مسیحیان از غرب و مغلان از شرق مورد حمله و تهاجم قرار داده بودند از درون تخریب كرده و آنقدر در بین مسلمانان اختلاف و تفرقه میانداخت كه مجبور به زندانی كردن او میشدند و سرانجام هم در زندان مرد.
عقاید و افكار كفرآمیز ابن تیمیه باعث شد از سوی عالمان بزرگ شام و مصر درباره افكار وی، بیانیههایی صادر شده كه نشانگر نقش او در تشویش افكار عمومی آن زمان و پاشیدن بذر نفاق در بین مسلمین میباشد. نمونهای از آن در سفرنامه ابن بطوطه آمده است.
ابن حجر هیتمی دانشمند اهل تسنن كه همه به فضل وی اعتقاد دارند، در مورد ابن تیمیه میگوید:
سخنان ابن تیمیه فاقد ارزش بوده و او فردی بدعتگذار، گمراه و گمراهگر، و غیر متعادل است. خداوند به عدلش با او رفتار كرده و ما را از شرّ عقیده و راه و رسم وی حفظ كند.
ابن بطوطه جهانگرد معروف در سفرنامه معروف خود "رحلة ابن بطوطه" مینویسد:
من در دمشق فقیه بزرگ حنابله، تقی الدین بن تیمیه را دیدم، او در فنون گوناگون سخن میگفت ولی در عقل او چیزی بود؛(و كان فی عقله شیء) آنگاه میافزاید:
وی در روز جمعهای در مسجدی مشغول وعظ و ارشاد بود، كه من در آنجا حضور داشتم. از جمله سخنان او این بود كه:
خداوند(از عرش) به آسمان نخست، فرود میآید مانند فرود آمدن من از منبر. این سخن را گفت و یك پله از منبر پایین آمد. در این هنگام فقیهی مالكی به نام ابن الزهراء به مقابله برخاست و سخن او را رد كرد، مردم به طرفداری از ابن تیمیه برخاستند و فقیه معترض را با مشت و كفش زدند.(4) این نمونهای از عقاید كفرآمیز وی است.
در پی نشر افكار كفرآمیز ابن تیمیه و چاپ كتابهای او، از سوی علمای اسلام و در راس آنها علمای اهل تسنن برای جلوگیری از انتشار فساد دو كار صورت گرفت:
1- در نقد و ردّ آراء او كتابهایی نوشته شد از جمله:
- شفاء السقام فی زیارة قبر خیرالانام، نگارش تقی الدین سبكی.
- دفع الشبهه، نگارش تقی الدین الحصنی.
- نجم المهتدی و رجم المقتدی، نگارش فخر بن معلم قرشی و ...
2- مراجع اهل تسنن در عصر او به تفسیق و گاهی به تكفیرش برخاسته و بدعتگذاری او را فاش نمودند. از جمله این افراد قاضی القضات فرقه شافعی "بدر بن جماعه" بوده و قاضی القضات سه مذهب دیگر در كشور مصر هر كدام به گونهای علیه وی برخاستند. ابن كثیر مىنویسد: 22 رجب سال 720 ق، ابن تیمیه به دارالسعاده احضار شد، و قضات و مفتیان مذاهب اسلامى(حنفى، مالكى، شافعى و حنبلى) او را به خاطر فتاواى خلاف مذاهب اسلامى مذمّت و به زندان محكوم كردند، تا این كه در دوم محرم سال 721 ق، از زندان آزاد گردید.
ابن تیمیه با گشودن این باب، زحمات احمد بن حنبل را در تثبیت فضائل امام على(علیهالسلام) به هدر داد. تا پیش از احمد بن حنبل، خلیفه چهارم بودن امام علی(علیهالسلام) در میان محدثان اهل تسنن جا نیفتاده بود و در این قضیه، موافق و مخالف وجود داشت، او بود كه امام على(علیهالسلام) را رسما خلیفه چهارم از خلفاى راشدین اعلام كرد و با زحمات فراوان توانست مساله «تربیع خلافت» را تثبیت كند، و از این طریق با ناصبىگرى، سخت مبارزه نمود و كتاب «مناقب الصحابه» او بهترین گواه بر این مطلب است.
شایان ذكر است كه ابن تیمیه هم مانند دیگر انسانها نقاط مثبتی نیز داشته اما هواداران وی فقط نقاط مثبت او را در نظر گرفته و به نقاط منفی او كاری نداشتند. اما آزاداندیشان هر دو جنبه را دیده و نقادانه با وی برخورد كردهاند. عالمان آن عصر كه هر كدام استوانهای علمی در شام و مصر بودند؛ دیدگاههای ابن تیمیه را با آموزههای انبیاء و اولیاء الهی مغایر دانسته و در نقد و ردّ آنها دست به قلم شده و كتابهایی نوشتهاند. افرادی همچون:
شیخ صفی الدین هندی ارموی، شمس الدین محمدبن احمد ذهبی، ابوبكر حصنی دمشقی، شهاب الدین احمدبن حجر عسقلانی، شهاب الدین بن حجر هیتمی، شیخ محمد كوثری مصری، و ...
ابن حجر هیتمی دانشمند اهل تسنن كه همه به فضل وی اعتقاد دارند، در مورد ابن تیمیه میگوید:
سخنان ابن تیمیه فاقد ارزش بوده و او فردی بدعتگذار، گمراه و گمراهگر، و غیر متعادل است. خداوند به عدلش با او رفتار كرده و ما را از شرّ عقیده و راه و رسم وی حفظ كند.(5)
مبانى فكرى ابن تیمیه
مبانى فكرى ابن تیمیه را در چهار بخش میتوان خلاصه كرد:
1- حمل صفات خبرى بر معانى لغوى
در اصطلاح علم كلام، بخشى از صفات خدا را، صفات خبرى مىنامند، صفاتى كه قرآن و حدیث از آن خبر داده و عقل و خرد، آن را درك نكرده است، مانند «وجه» و «ید» و «استواء بر عرش» و نظائر آنها كه قسمتى از آنها در قرآن، و برخى دیگر در حدیث نبوى وارد شده است.
شكى نیست كه معانى لغوى این صفات، همراه با جسمانى بودن خداست. زیرا «وجه» به معنى «صورت» و «ید» به معنى دست و «استواء» به معنى استقرار و یا نشستن، از شؤون موجودات امكانى است، و خداى واجب الوجود، منزه از چنین معانى میباشد، از این جهت همه طوائف اسلامى به جز گروه «مجسمه» با توجه به قرائنى كه در سیاق آیات است، معانى خاصى براى این صفات مطرح میكنند، كه با مراجعه به تفاسیر و كتابهاى كلامى روشن مىگردد.
ابن تیمیه حنبلى از راه امام مذهب خود، منحرف شد و با انكار فضائل امام على(علیهالسلام)، روح ناصبىگرى و انكار فضائل اهل البیت را پرورش داد.
ولى متاسفانه ابن تیمیه اصرار مىكند كه آنچه در این باره وارد شده، بر همان معانى لغوى و متداول عرفى باید حمل گردد و كسانى را كه این نوع از صفات را به كمك قرائن موجود در آیات و روایات بر معانى مجازى و كنایى حمل مىكنند، «مؤوله» نامیده و آنها را انتقاد مىكنند، و به این نیز اكتفا نمیكند و میگوید: همه صحابه و تابعان نیز بر این عقیده بودهاند.
2- كاستن از مقامات پیامبر اسلام(صلى الله علیه و آله)
بخش دوم تفكر او عادى جلوه دادن مقامات پیامبران و اولیاى الهى است و این كه آنان پس از مرگ كوچكترین تفاوتى با افراد عادى ندارند. او در این راستا، مسائلى را مطرح میكند كه همگى یك هدف را تعقیب میكنند، و آن عادى جلوه دادن پیامبران، مخصوصا پیامبر اسلام و اولیاء بزرگ دین است. روى این اساس مىگوید:
- سفر براى زیارت پیامبر، حرام است.
- كیفیت زیارت پیامبر، از كیفیت زیارت اهل قبور تجاوز نمىكند.
- هر نوع پناه و سایبان بر قبور، حرام مىباشد.
- پس از درگذشت پیامبر، هر گونه توسل به آن حضرت، بدعت و شرك است.
- سوگند به پیامبر و قرآن، و یا سوگند دادن خدا به آنها، شرك مىباشد.
- برگزارى مراسم جشن و شادى در تولد پیامبر، بدعت به شمار مىرود.
و ... كه زیربناى آراء و نظریات او در این مسائل این است كه براى توحید و شرك، حد منطقى قایل نشده و روى انگیزه خاصى، آنها را شرك، و بدعت و یا لااقل حرام مىداند.
او در این قسمت، آراء و نظریاتى را مطرح میكند، كه پیش از او، احدى از علماى اسلام، چیزی نگفتهاند. وی با لجاجت خاصى به جنگ همه مىرود، و از این جهت از همان زمان، و پس از آن، افكار عمومى اهل تسن بر او شورید. و بارها دستگیر و زندانى شد و دهها كتاب بر رد اندیشههاى او نوشته گردید.
3- انكار فضائل اهل البیت
بخش سوم از مبانى فكرى او را انكار فضائل مسلم اهل بیت عصمت و طهارت كه در صحاح و مسانید اهل تسنن وارد شده، تشكیل میدهد. وى در كتاب خود به نام «منهاج السنة» كه به حق باید آن را «منهاج البدعة» دانست احادیث صحیحى را كه مربوط به مناقب حضرت على(علیهالسلام) و خاندان اوست، بدون ارائه مدركى، انكار مىنماید و همه را جعل شده میداند، فضائلى كه دهها حافظ و حاكم از محدثان آن را نقل كرده و به صحت آنها تصریح كردهاند. از باب نمونه مىگوید:
محمدبن عبدالوهاب كه از نیمخورده ابن تیمیه استفاده مىكند، تنها، بخش دوم از مبانى فكرى او را گرفت، و به سه بخش دیگر اهمیت نداد، هر چند اخیرا بخش نخست(جهت داشتن خدا) به وسیله مفتى سعودى «عبدالعزیز بن باز» به صورت كمرنگ احیاء شده است.
- نزول آیه: «انما ولیكم الله و رسوله» درباره على(علیهالسلام)، به اتفاق اهل علم، دروغ است،(6)
در حالى كه متجاوز از شصت و چهار محدث و دانشمند، بر نزول آن آیه درباره امام تصریح كردهاند.(7)
- آیه: «قل لا اسالكم علیه اجرا الا المودة فی القربى»، درباره خاندان رسالت نازل نشده است،(8)
در حالى كه متجاوز از چهل و پنج محدث و دانشمند آن را نقل كردهاند.(9) و ...
این نوع نقدها و ردّها، علاوه بر این كه حاكى از عدم مبالات، در انتقاد است، خالى از یك نوع دشمنى باطنى با خاندان پیامبر نمىباشد.
او با گشودن این باب، زحمات احمد بن حنبل را در تثبیت فضائل امام على(علیهالسلام) به هدر داد.
تا پیش از احمد بن حنبل، خلیفه چهارم بودن امام علی(علیهالسلام) در میان محدثان اهل تسنن جا نیفتاده بود و در این قضیه، موافق و مخالف وجود داشت، او بود كه امام على(علیهالسلام) را رسما خلیفه چهارم از خلفاى راشدین اعلام كرد و با زحمات فراوان توانست مساله «تربیع خلافت» را تثبیت كند، و از این طریق با ناصبىگرى، سخت مبارزه نمود و كتاب «مناقب الصحابه» او بهترین گواه بر این مطلب است.
«حمصى» مىگوید وقتى مساله «تربیع» از جانب احمد بن حنبل اعلام شد، به حضور او رفته و گفتم، كار شما، طعن بر طلحه و زبیر است، او صورت در هم كشید و گفت: من چه كار با آنان دارم؟ آنگاه سخنى از عبدالله بن عمر نقل كردم، او در پاسخ گفت: عمر بهتر از فرزندش است، او على(علیهالسلام) را عضو شوراى شش نفره قرار داد، و على(علیهالسلام) نیز خود را امیرمؤمنان معرفى كرد، حالا من بگویم، على امیرمؤمنان نیست؟(10)
ولى ابن تیمیه حنبلى از راه امام مذهب خود، منحرف شد و با انكار فضائل امام على(علیهالسلام)، روح ناصبىگرى و انكار فضائل اهل البیت را پرورش داد.
4- مخالفت با مذاهب چهارگانه اهل تسنن
بخش چهارم از انحراف فكرى او مخالفت وى با مذاهب چهارگانه اهل تسنن در باب نكاح و طلاق است كه شاید در برخى از مسائل، حق با ابن تیمیه باشد. ولى یك چنین مخالفت با مبانى فكرى اهل تسنن كه اجماع فقهاى یك عصر، تا چه رسد به چند عصر را حجت میدانند، سازگار نیست.
در نهایت مبحث باید بگوییم كه بالاخره بر اثر مبارزات بسیار علیه افكار ابن تیمیه، از مكتب وی جز در كتابهای شاگرد وی، ابن قیّم جوزی، نامی باقی نماند. جالب است بدانید كه حتی شاگرد وی نیز در كتاب "الروح" نظرات استاد خود را به چالش كشانده است.
اما این سوال به اذهان متبادر میشود كه چرا و چگونه بار دیگر این مكتب در قرن 12 هجری از انزوا و گمنامی رهیده و مجددا به نشر و ترویج آن پرداخته شده است؟
محمدبن عبدالوهاب كه از نیمخورده ابن تیمیه استفاده مىكند، تنها، بخش دوم از مبانى فكرى او را گرفت، و به سه بخش دیگر اهمیت نداد، هر چند اخیرا بخش نخست(جهت داشتن خدا) به وسیله مفتى سعودى «عبدالعزیز بن باز» به صورت كمرنگ احیاء شده است.
و اخیرا در عربستان سعودى كتابى به نام «علاقة الاثبات و التفویض» پیرامون صفات خبرى با تقریظ «عبدالعزیز بن باز» منتشر شده است، و مجموع كتاب حاكى است كه مؤلف و تقریظ نویس در صدد احیاء بخش نخست از مبانى فكرى «ابن تیمیه» هستند.(11)
در نهایت مبحث باید بگوییم كه بالاخره بر اثر مبارزات بسیار علیه افكار ابن تیمیه، از مكتب وی جز در كتابهای شاگرد وی، ابن قیّم جوزی، نامی باقی نماند. جالب است بدانید كه حتی شاگرد وی نیز در كتاب "الروح" نظرات استاد خود را به چالش كشانده است.
اما این سوال به اذهان متبادر میشود كه چرا و چگونه بار دیگر این مكتب در قرن 12 هجری از انزوا و گمنامی رهیده و مجددا به نشر و ترویج آن پرداخته شده است؟
در مقاله بعدی به این سوال پاسخ داده میشود.
این كودك همان «احمد بن عبدالحلیم، ابن تیمیه حرّانى» است كه آیین وهابیت، در قرن 12 ه بر اساس افكار و آراء او پىریزى گردید.
شناخت عقاید وهابیان در گرو شناخت ابن تیمیه و آراء و عقاید او است. محمدبن عبدالوهاب مؤسس «وهابیت» بخشى از عقائد او را گرفت، و قسمتهاى دیگر آن را رها كرد و به آن اهمیت نداد. و بدین وسیله فرقه وهابیت را پایهریزی نمود. تا سال 698 ق چیزی از ابن تیمیه شنیده نشد ولی از آغاز قرن هشتم به تدریج افكار شاذ و نادر وی ظهور و بروز یافت. خصوصا هنگامی كه ساكنین "حماة" از وی خواستند آیه «الرحمنُ علی العرش استوی» را تفسیر كند، در تفسیر این آیه دچار لغزش شد و برای خداوند جایگاهی در فراز آسمانها كه بر عرش تكیه كرده است؛ تعیین كرد!
حال آن كه بسیاری از مسلمانان(به ویژه شیعیان) خدا را پیراسته از جسم و جسمانیت دانسته و برتر از آن میشمارند كه در مكان خاصی محدود شود. زیرا آیاتی چون «لیس كمثله شیء» و «لم یكن له كفوا احد» با مفهوم روشن خود، آنان را از تشبیه خداوند به صفات مخلوقات باز داشته است.
ابن تیمیه در سال 704 ق به مسجد نارنج(یا مسجد تاریخ) در جوار مصلای شهر دمشق رفت و سنگی را که میگفتند: اثر پای حضرت رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) بر آن هست و مردم به آن تبرک میجستند؛ شکست و گفت تبرک و بوسیدن آن جایز نیست.
اما ابن تیمیه از آیه مزبور تفسیری ارائه داد كه مخالف آیات فوق و مستلزم شباهت خداوند به انسانهاست. انتشار پاسخ ابن تیمیه در دمشق و اطراف آن، غوغایی به راه انداخت و علما از جلال الدین حنفی، قاضی وقت، محاكمه وی را خواستار شدند. قاضی او را احضار كرد؛ ولی وی در محكمه حضور نیافت.(2)
ابن تیمیه در سال 704 ق به مسجد نارنج(یا مسجد تاریخ) در جوار مصلای شهر دمشق رفت و سنگی را که میگفتند: اثر پای حضرت رسول اكرم(صلی الله علیه و آله) بر آن هست و مردم به آن تبرک میجستند؛ شکست و گفت تبرک و بوسیدن آن جایز نیست.(3)
وضع به همین منوال میگذشت و ابن تیمیه پیوسته افكار عمومی را - با نظرات خود كه بر خلاف آرای مشهور و رایج مسلمانان بود - متشنج میكرد، تا این كه در سال 705 در دادگاه محكوم و به مصر تبعید شد. وی در سال 707 از زندان آزاد شد ولی تا سال 712 به شام برگشت و در آنجا به نشر افكار و نظریات خود پرداخت، تا این كه مجددا در سال 721 محكوم به زندان شد.
ابن تیمیه در شب دوشنبه20 ذیقعده سال 728 ق در زندان قلعه دمشق درگذشت و ابن کثیر از شاگردانش بر جنازهاش حاضر شد.
همانطور که در تاریخ ثبت شده است ابن تیمیه عمری را با آشوب و در زندان گذراند که اینها همه به خاطر عقایدش بود که عموم مسلمانان را تكفیر میكرد و جهان اسلام را در زمانی كه مسیحیان از غرب و مغلان از شرق مورد حمله و تهاجم قرار داده بودند از درون تخریب كرده و آنقدر در بین مسلمانان اختلاف و تفرقه میانداخت كه مجبور به زندانی كردن او میشدند و سرانجام هم در زندان مرد.
عقاید و افكار كفرآمیز ابن تیمیه باعث شد از سوی عالمان بزرگ شام و مصر درباره افكار وی، بیانیههایی صادر شده كه نشانگر نقش او در تشویش افكار عمومی آن زمان و پاشیدن بذر نفاق در بین مسلمین میباشد. نمونهای از آن در سفرنامه ابن بطوطه آمده است.
ابن حجر هیتمی دانشمند اهل تسنن كه همه به فضل وی اعتقاد دارند، در مورد ابن تیمیه میگوید:
سخنان ابن تیمیه فاقد ارزش بوده و او فردی بدعتگذار، گمراه و گمراهگر، و غیر متعادل است. خداوند به عدلش با او رفتار كرده و ما را از شرّ عقیده و راه و رسم وی حفظ كند.
ابن بطوطه جهانگرد معروف در سفرنامه معروف خود "رحلة ابن بطوطه" مینویسد:
من در دمشق فقیه بزرگ حنابله، تقی الدین بن تیمیه را دیدم، او در فنون گوناگون سخن میگفت ولی در عقل او چیزی بود؛(و كان فی عقله شیء) آنگاه میافزاید:
وی در روز جمعهای در مسجدی مشغول وعظ و ارشاد بود، كه من در آنجا حضور داشتم. از جمله سخنان او این بود كه:
خداوند(از عرش) به آسمان نخست، فرود میآید مانند فرود آمدن من از منبر. این سخن را گفت و یك پله از منبر پایین آمد. در این هنگام فقیهی مالكی به نام ابن الزهراء به مقابله برخاست و سخن او را رد كرد، مردم به طرفداری از ابن تیمیه برخاستند و فقیه معترض را با مشت و كفش زدند.(4) این نمونهای از عقاید كفرآمیز وی است.
در پی نشر افكار كفرآمیز ابن تیمیه و چاپ كتابهای او، از سوی علمای اسلام و در راس آنها علمای اهل تسنن برای جلوگیری از انتشار فساد دو كار صورت گرفت:
1- در نقد و ردّ آراء او كتابهایی نوشته شد از جمله:
- شفاء السقام فی زیارة قبر خیرالانام، نگارش تقی الدین سبكی.
- دفع الشبهه، نگارش تقی الدین الحصنی.
- نجم المهتدی و رجم المقتدی، نگارش فخر بن معلم قرشی و ...
2- مراجع اهل تسنن در عصر او به تفسیق و گاهی به تكفیرش برخاسته و بدعتگذاری او را فاش نمودند. از جمله این افراد قاضی القضات فرقه شافعی "بدر بن جماعه" بوده و قاضی القضات سه مذهب دیگر در كشور مصر هر كدام به گونهای علیه وی برخاستند. ابن كثیر مىنویسد: 22 رجب سال 720 ق، ابن تیمیه به دارالسعاده احضار شد، و قضات و مفتیان مذاهب اسلامى(حنفى، مالكى، شافعى و حنبلى) او را به خاطر فتاواى خلاف مذاهب اسلامى مذمّت و به زندان محكوم كردند، تا این كه در دوم محرم سال 721 ق، از زندان آزاد گردید.
ابن تیمیه با گشودن این باب، زحمات احمد بن حنبل را در تثبیت فضائل امام على(علیهالسلام) به هدر داد. تا پیش از احمد بن حنبل، خلیفه چهارم بودن امام علی(علیهالسلام) در میان محدثان اهل تسنن جا نیفتاده بود و در این قضیه، موافق و مخالف وجود داشت، او بود كه امام على(علیهالسلام) را رسما خلیفه چهارم از خلفاى راشدین اعلام كرد و با زحمات فراوان توانست مساله «تربیع خلافت» را تثبیت كند، و از این طریق با ناصبىگرى، سخت مبارزه نمود و كتاب «مناقب الصحابه» او بهترین گواه بر این مطلب است.
شایان ذكر است كه ابن تیمیه هم مانند دیگر انسانها نقاط مثبتی نیز داشته اما هواداران وی فقط نقاط مثبت او را در نظر گرفته و به نقاط منفی او كاری نداشتند. اما آزاداندیشان هر دو جنبه را دیده و نقادانه با وی برخورد كردهاند. عالمان آن عصر كه هر كدام استوانهای علمی در شام و مصر بودند؛ دیدگاههای ابن تیمیه را با آموزههای انبیاء و اولیاء الهی مغایر دانسته و در نقد و ردّ آنها دست به قلم شده و كتابهایی نوشتهاند. افرادی همچون:
شیخ صفی الدین هندی ارموی، شمس الدین محمدبن احمد ذهبی، ابوبكر حصنی دمشقی، شهاب الدین احمدبن حجر عسقلانی، شهاب الدین بن حجر هیتمی، شیخ محمد كوثری مصری، و ...
ابن حجر هیتمی دانشمند اهل تسنن كه همه به فضل وی اعتقاد دارند، در مورد ابن تیمیه میگوید:
سخنان ابن تیمیه فاقد ارزش بوده و او فردی بدعتگذار، گمراه و گمراهگر، و غیر متعادل است. خداوند به عدلش با او رفتار كرده و ما را از شرّ عقیده و راه و رسم وی حفظ كند.(5)
مبانى فكرى ابن تیمیه
مبانى فكرى ابن تیمیه را در چهار بخش میتوان خلاصه كرد:
1- حمل صفات خبرى بر معانى لغوى
در اصطلاح علم كلام، بخشى از صفات خدا را، صفات خبرى مىنامند، صفاتى كه قرآن و حدیث از آن خبر داده و عقل و خرد، آن را درك نكرده است، مانند «وجه» و «ید» و «استواء بر عرش» و نظائر آنها كه قسمتى از آنها در قرآن، و برخى دیگر در حدیث نبوى وارد شده است.
شكى نیست كه معانى لغوى این صفات، همراه با جسمانى بودن خداست. زیرا «وجه» به معنى «صورت» و «ید» به معنى دست و «استواء» به معنى استقرار و یا نشستن، از شؤون موجودات امكانى است، و خداى واجب الوجود، منزه از چنین معانى میباشد، از این جهت همه طوائف اسلامى به جز گروه «مجسمه» با توجه به قرائنى كه در سیاق آیات است، معانى خاصى براى این صفات مطرح میكنند، كه با مراجعه به تفاسیر و كتابهاى كلامى روشن مىگردد.
ابن تیمیه حنبلى از راه امام مذهب خود، منحرف شد و با انكار فضائل امام على(علیهالسلام)، روح ناصبىگرى و انكار فضائل اهل البیت را پرورش داد.
ولى متاسفانه ابن تیمیه اصرار مىكند كه آنچه در این باره وارد شده، بر همان معانى لغوى و متداول عرفى باید حمل گردد و كسانى را كه این نوع از صفات را به كمك قرائن موجود در آیات و روایات بر معانى مجازى و كنایى حمل مىكنند، «مؤوله» نامیده و آنها را انتقاد مىكنند، و به این نیز اكتفا نمیكند و میگوید: همه صحابه و تابعان نیز بر این عقیده بودهاند.
2- كاستن از مقامات پیامبر اسلام(صلى الله علیه و آله)
بخش دوم تفكر او عادى جلوه دادن مقامات پیامبران و اولیاى الهى است و این كه آنان پس از مرگ كوچكترین تفاوتى با افراد عادى ندارند. او در این راستا، مسائلى را مطرح میكند كه همگى یك هدف را تعقیب میكنند، و آن عادى جلوه دادن پیامبران، مخصوصا پیامبر اسلام و اولیاء بزرگ دین است. روى این اساس مىگوید:
- سفر براى زیارت پیامبر، حرام است.
- كیفیت زیارت پیامبر، از كیفیت زیارت اهل قبور تجاوز نمىكند.
- هر نوع پناه و سایبان بر قبور، حرام مىباشد.
- پس از درگذشت پیامبر، هر گونه توسل به آن حضرت، بدعت و شرك است.
- سوگند به پیامبر و قرآن، و یا سوگند دادن خدا به آنها، شرك مىباشد.
- برگزارى مراسم جشن و شادى در تولد پیامبر، بدعت به شمار مىرود.
و ... كه زیربناى آراء و نظریات او در این مسائل این است كه براى توحید و شرك، حد منطقى قایل نشده و روى انگیزه خاصى، آنها را شرك، و بدعت و یا لااقل حرام مىداند.
او در این قسمت، آراء و نظریاتى را مطرح میكند، كه پیش از او، احدى از علماى اسلام، چیزی نگفتهاند. وی با لجاجت خاصى به جنگ همه مىرود، و از این جهت از همان زمان، و پس از آن، افكار عمومى اهل تسن بر او شورید. و بارها دستگیر و زندانى شد و دهها كتاب بر رد اندیشههاى او نوشته گردید.
3- انكار فضائل اهل البیت
بخش سوم از مبانى فكرى او را انكار فضائل مسلم اهل بیت عصمت و طهارت كه در صحاح و مسانید اهل تسنن وارد شده، تشكیل میدهد. وى در كتاب خود به نام «منهاج السنة» كه به حق باید آن را «منهاج البدعة» دانست احادیث صحیحى را كه مربوط به مناقب حضرت على(علیهالسلام) و خاندان اوست، بدون ارائه مدركى، انكار مىنماید و همه را جعل شده میداند، فضائلى كه دهها حافظ و حاكم از محدثان آن را نقل كرده و به صحت آنها تصریح كردهاند. از باب نمونه مىگوید:
محمدبن عبدالوهاب كه از نیمخورده ابن تیمیه استفاده مىكند، تنها، بخش دوم از مبانى فكرى او را گرفت، و به سه بخش دیگر اهمیت نداد، هر چند اخیرا بخش نخست(جهت داشتن خدا) به وسیله مفتى سعودى «عبدالعزیز بن باز» به صورت كمرنگ احیاء شده است.
- نزول آیه: «انما ولیكم الله و رسوله» درباره على(علیهالسلام)، به اتفاق اهل علم، دروغ است،(6)
در حالى كه متجاوز از شصت و چهار محدث و دانشمند، بر نزول آن آیه درباره امام تصریح كردهاند.(7)
- آیه: «قل لا اسالكم علیه اجرا الا المودة فی القربى»، درباره خاندان رسالت نازل نشده است،(8)
در حالى كه متجاوز از چهل و پنج محدث و دانشمند آن را نقل كردهاند.(9) و ...
این نوع نقدها و ردّها، علاوه بر این كه حاكى از عدم مبالات، در انتقاد است، خالى از یك نوع دشمنى باطنى با خاندان پیامبر نمىباشد.
او با گشودن این باب، زحمات احمد بن حنبل را در تثبیت فضائل امام على(علیهالسلام) به هدر داد.
تا پیش از احمد بن حنبل، خلیفه چهارم بودن امام علی(علیهالسلام) در میان محدثان اهل تسنن جا نیفتاده بود و در این قضیه، موافق و مخالف وجود داشت، او بود كه امام على(علیهالسلام) را رسما خلیفه چهارم از خلفاى راشدین اعلام كرد و با زحمات فراوان توانست مساله «تربیع خلافت» را تثبیت كند، و از این طریق با ناصبىگرى، سخت مبارزه نمود و كتاب «مناقب الصحابه» او بهترین گواه بر این مطلب است.
«حمصى» مىگوید وقتى مساله «تربیع» از جانب احمد بن حنبل اعلام شد، به حضور او رفته و گفتم، كار شما، طعن بر طلحه و زبیر است، او صورت در هم كشید و گفت: من چه كار با آنان دارم؟ آنگاه سخنى از عبدالله بن عمر نقل كردم، او در پاسخ گفت: عمر بهتر از فرزندش است، او على(علیهالسلام) را عضو شوراى شش نفره قرار داد، و على(علیهالسلام) نیز خود را امیرمؤمنان معرفى كرد، حالا من بگویم، على امیرمؤمنان نیست؟(10)
ولى ابن تیمیه حنبلى از راه امام مذهب خود، منحرف شد و با انكار فضائل امام على(علیهالسلام)، روح ناصبىگرى و انكار فضائل اهل البیت را پرورش داد.
4- مخالفت با مذاهب چهارگانه اهل تسنن
بخش چهارم از انحراف فكرى او مخالفت وى با مذاهب چهارگانه اهل تسنن در باب نكاح و طلاق است كه شاید در برخى از مسائل، حق با ابن تیمیه باشد. ولى یك چنین مخالفت با مبانى فكرى اهل تسنن كه اجماع فقهاى یك عصر، تا چه رسد به چند عصر را حجت میدانند، سازگار نیست.
در نهایت مبحث باید بگوییم كه بالاخره بر اثر مبارزات بسیار علیه افكار ابن تیمیه، از مكتب وی جز در كتابهای شاگرد وی، ابن قیّم جوزی، نامی باقی نماند. جالب است بدانید كه حتی شاگرد وی نیز در كتاب "الروح" نظرات استاد خود را به چالش كشانده است.
اما این سوال به اذهان متبادر میشود كه چرا و چگونه بار دیگر این مكتب در قرن 12 هجری از انزوا و گمنامی رهیده و مجددا به نشر و ترویج آن پرداخته شده است؟
محمدبن عبدالوهاب كه از نیمخورده ابن تیمیه استفاده مىكند، تنها، بخش دوم از مبانى فكرى او را گرفت، و به سه بخش دیگر اهمیت نداد، هر چند اخیرا بخش نخست(جهت داشتن خدا) به وسیله مفتى سعودى «عبدالعزیز بن باز» به صورت كمرنگ احیاء شده است.
و اخیرا در عربستان سعودى كتابى به نام «علاقة الاثبات و التفویض» پیرامون صفات خبرى با تقریظ «عبدالعزیز بن باز» منتشر شده است، و مجموع كتاب حاكى است كه مؤلف و تقریظ نویس در صدد احیاء بخش نخست از مبانى فكرى «ابن تیمیه» هستند.(11)
در نهایت مبحث باید بگوییم كه بالاخره بر اثر مبارزات بسیار علیه افكار ابن تیمیه، از مكتب وی جز در كتابهای شاگرد وی، ابن قیّم جوزی، نامی باقی نماند. جالب است بدانید كه حتی شاگرد وی نیز در كتاب "الروح" نظرات استاد خود را به چالش كشانده است.
اما این سوال به اذهان متبادر میشود كه چرا و چگونه بار دیگر این مكتب در قرن 12 هجری از انزوا و گمنامی رهیده و مجددا به نشر و ترویج آن پرداخته شده است؟
در مقاله بعدی به این سوال پاسخ داده میشود.