Mohamad
02-01-2011, 01:08 PM
یکی را بدیدم جامیست دست / به مشروب آغشته و مست مست
بگفتم چنین مست بهر چه ای؟ / بنوشیده ای مـِـی فکر که ای؟
نباشد تورا شایسته افتی به زیر / به مستی نمایی خودت را حقیر
بگفتا به تندی که این مست کیست؟ / چنین قصه بافی ات بهر چیست؟
بیا و ازین جام شیرین بنوش / کمی غرق شو درین عقل و هوش
جواب سوالت بگیری چو روز / زمانیکه افتی بدین حال و روز
کجا مست سخن گفتن توان؟ / کجا مست هدایت کردن توان؟
منی که ببینی نیم مست مـِـی / به شادی گرفتم آغوش پــِـی
بدنبال کس و ناکسی نیستم / کمی خورده ام بیخودم نیستم
ننوشیده ای تا به امروز تو آب؟ / نکردی شربتی از آن آب ناب؟
چطور خورده ای شربتی آب و قند / نکردی تو یادی ازین حرف و پند؟
بگفتم نگیرد مرا شربتی / بجای گوارا آب هرگز یکی
بدین حال اگر شربتی خورده ام / نبودست دلیل فرار از خودم
نه یکبار ز قانون بگریختم / نه با یک جدیدش درآمیختم
به شربت نه از غم به شادی شدم / نه در آب معلق چو ماهی شدم
نه از آن به مهمان شدم پادشاه / نه از لذتش کسی را دلیل گناه
نه هرگز دور گشتم از اصل خویش / نه آزاد از درد و از رنج خویش
رخ ام چون شود سرخ به وقت نیاز / به شربت نشد سرخی ام حمل نماز
اگر خار بودست به دستان من / نشد خار به شربت گلستان من
چو بودم فلج از هر دو پا / به شربت نگشتم ز دردم جدا
نه از بند خود رها گشته ام / نه از کرده ای فراری شده ام
اگر غرق دردیست این جان من / به حکمت بازگردد به کردار من
به امید و کوشش شوم چیره اش / نه با جام مشروب برچینم اش
شنید مست حکمت و قانع شد / بدین حال سوی میخانه شد
همانا نرد میخ آهن به سنگ / که یا کج شود میخ یا خرد سنگ
چو دردیست جان تورا نکته بین / ز دردت بیاموز و رنجش نبین
رها زین خلق خود فریب باش / بیاموز همچون "رضا" خود طبیب باش
بگفتم چنین مست بهر چه ای؟ / بنوشیده ای مـِـی فکر که ای؟
نباشد تورا شایسته افتی به زیر / به مستی نمایی خودت را حقیر
بگفتا به تندی که این مست کیست؟ / چنین قصه بافی ات بهر چیست؟
بیا و ازین جام شیرین بنوش / کمی غرق شو درین عقل و هوش
جواب سوالت بگیری چو روز / زمانیکه افتی بدین حال و روز
کجا مست سخن گفتن توان؟ / کجا مست هدایت کردن توان؟
منی که ببینی نیم مست مـِـی / به شادی گرفتم آغوش پــِـی
بدنبال کس و ناکسی نیستم / کمی خورده ام بیخودم نیستم
ننوشیده ای تا به امروز تو آب؟ / نکردی شربتی از آن آب ناب؟
چطور خورده ای شربتی آب و قند / نکردی تو یادی ازین حرف و پند؟
بگفتم نگیرد مرا شربتی / بجای گوارا آب هرگز یکی
بدین حال اگر شربتی خورده ام / نبودست دلیل فرار از خودم
نه یکبار ز قانون بگریختم / نه با یک جدیدش درآمیختم
به شربت نه از غم به شادی شدم / نه در آب معلق چو ماهی شدم
نه از آن به مهمان شدم پادشاه / نه از لذتش کسی را دلیل گناه
نه هرگز دور گشتم از اصل خویش / نه آزاد از درد و از رنج خویش
رخ ام چون شود سرخ به وقت نیاز / به شربت نشد سرخی ام حمل نماز
اگر خار بودست به دستان من / نشد خار به شربت گلستان من
چو بودم فلج از هر دو پا / به شربت نگشتم ز دردم جدا
نه از بند خود رها گشته ام / نه از کرده ای فراری شده ام
اگر غرق دردیست این جان من / به حکمت بازگردد به کردار من
به امید و کوشش شوم چیره اش / نه با جام مشروب برچینم اش
شنید مست حکمت و قانع شد / بدین حال سوی میخانه شد
همانا نرد میخ آهن به سنگ / که یا کج شود میخ یا خرد سنگ
چو دردیست جان تورا نکته بین / ز دردت بیاموز و رنجش نبین
رها زین خلق خود فریب باش / بیاموز همچون "رضا" خود طبیب باش