PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : عشق و بی وفایی



R A H A
01-27-2011, 05:29 PM
عاشقان را دوست دارم به خاطر اینکه معنی عشق را می دانند.

عاشقان را دوست دارم به خاطر اینکه به زندگی امید والایی دارند.

عاشقان را دوست دارم به خاطر اینکه به جزء یک نفر به کسی دیگر


علاقه ی والایی ندارند


عاشقان را دوست دارم به خاطر اینکه هرروز از روز قبل عاشق تر هستند.

عاشقان را دوست دارم به خاطر اینکه همیشه در رویای قدم زدن با عشقشان هستند
.
عاشقان را دوست دارم به خاطر اینکه عزیزی در زندگی دارند و همیشه به یادش هستند
.
عاشقان را دوست دارم به خاطر اینکه هیچ گاه عشقشان را فراموش نمی کنند
.
عاشقان را دوست دارم به خاطر اینکه روزها منتظر می مانند که برای یک لحظه عشقشان را

ببینند.


عاشقان را دوست دارم به خاطر اینکه عشق ورزیدن را دوست دارند.

عاشقان را دوست دارم به خاطر اینکه یک لحظه در کنار عشق ماندن را با هیچ چیز تعویض

نمی کنند

و آخر از همه عاشقان را دوست دارم به خاطر اینکه عاشقند

R A H A
01-27-2011, 05:33 PM
خدايا
خدايا شاهد تنهايی ام باش
بين غم ها تنها ناجی ام باش
پر پرواز من ديريست بسته
تو بگشا و در آزادی ام باش
اسير موج های تند خشمم
تو آرام دل دريايی ام باش
دل خسته خريداری نداره
تو خواهان صفای ذاتی ام باش
در اين آشفته بازار محبت
تو تنها شاهد ارزانی هم

R A H A
01-27-2011, 05:33 PM
میان من و تو
سکوت
میان من و رویاهایم
فاصله
در سکوت و فاصله آرام می گیرم.
همچون کوهی استوار و دور از دست
تنها برای انعکاس صدای تو و صدای آدمها...
رسم تو رفتن است
هر کجا که می خواهی برو
اما من تو را در قلب خود

همیشه نگه خواهم داشت
هر کجا که می خواهی برو
بدان که از قلب من
پا بیرون نخواهی گذاشت

R A H A
01-27-2011, 05:34 PM
دوستت دارم چون تنهاترین ستاره زندگی منی

دوستت دارم چون تنهاترین مصراع شعر منی

دوستت دارم چون تنهاترین فکر تنهایی منی

دوستت دارم چون زیباترین لحظات زندگی منی

دوستت دارم چون زیباترین رویای خواب منی

دوستت دارم چون زیباترین خاطرات منی

دوستت دارم چون به یک نگاه عشق منی

R A H A
01-27-2011, 05:34 PM
خواهم رفت ، نخواهم ماند .

خواهم رفت از خلوت تو

و تو را از خلوت خود

برون خواهم راند.

خواهم رفت ، خواهی رفت .

بی آنکه هیچ نام و نشانی

از خود به جای بگذاری ،

بی آنکه هیچ نام و نشانی

از خود به جای بگذارم.

خواهم رفت و حتی پشت سرم

را نگاه نخواهم کرد .

R A H A
01-27-2011, 05:35 PM
من نگويم كه مرا از قفس آزاد كنيد
قفسم برده به باغي و دلم شاد كنيد
فصل گل مي گذرد همنفسان بهر خدا
بنشينيد به باغي و مرا ياد كنيد
ياد از اين مرغ گرفتار كنيد اي مرغان
چون تماشاي گل و لاله و شمشاد كنيد
هر كه دارد ز شما مرغ اسيري به قفس
برده در باغ و به ياد منش آزاد كنيد
آشيان من بيچاره اگر سوخت ، چه باك
فكر ويران شدنِ خانه صياد كنيد
شمع اگر كشته شد از باد مداريد عجب
ياد پروانه هستي شده بر باد كنيد
بيستون بر سر راه است ، مباد از شيرين
خبري گفته و غمگين دل فرهاد كنيد
جور و بيداد كند ، عمرِ جوانان كوتاه
اي بزرگانِ وطن ، بهر خدا داد كنيد
گر شد از جور شما خانه موري ويران
خانه خويش محال است كه آباد كنيد
كنج ويرانه زندان شد اگر سهم بهار
شكرِ ازادي و آن گنج خدا داد كنيد

R A H A
01-27-2011, 05:36 PM
با يك شكلات شروع شد . من يك شكلات گذاشتم كف دستش . او هم يك شكلات گذاشتم توي دستم . من بچه بودم ، او هم بچه بود . سرم را بالا كردم . سرش را بالا كرد . ديد كه من و مي شناسه. خنديدم . گفت : « دوستيم ؟» گفتم :«دوست دوست» گفت :«تا كجا ؟» گفتم :« دوستي كه تا ندارد » گفت :«تا مرگ؟» خنديدم و گفتم :«من كه گفتم تا نداره» گفت :«باشه ، تا پس از مرگ» گفتم :«نه ،نه،گفتم كه تا نداره». گفت : «قبول ، تا آن جا كه همه دوباره زنده مي شن ، يعني زندگي پس از مرگ. باز هم با هم دوستيم. تا بهشت ، تا جهنم ، تا هر جا كه باشد من و تو با هم دوستيم .» خنديدم و گفتم :«تو برايش تا هر كجا كه دلت مي خواهد يك تا بگذار . اصلأ يك تا بكش از سر اين دنيا تا آن دنيا . اما من اصلأ تا نمي گذارم » نگام كرد . نگاش كردم . باور نمي كرد .مي دونستم . اون مي خواست حتمأ دوستي مون تا داشته باشه . دوستي بدون تا را نمي فهميد .



×××


گفت : «بيا براي دوستي مون يك نشانه بذاريم» . گفتم :«باشه . تو بذار» . گفت :«شكلات . هر بار كه همديگر را مي بينيم يك شكلات مال تو و يكي مال من ، باشه ؟» گفتم :«باشه»
هر بار يك شكلات ميذاشتم توي دستش ، او هم يك شكلات توي دست من . باز همديگر را نگاه مي كرديم . يعني كه دوستيم . دوست دوست . من تندي شكلاتم را باز مي كردم و مي گذاشتم توي دهانم و تند تند آن را مي مكيدم . مي گفت :«شكمو ! تو دوست شكمويي هستي » و شكلاتش را مي گذاشت توي يك صندوق كوچولوي قشنگ . مي گفتم «بخورش» مي گفت :«تمام مي شه. مي خوام تمام نشه. مي خوام براي هميشه بمونه»
صندوقش پر از شكلات شده بود . هيچ كدامش را نمي خورد . من همه اش را خورده بودم . گفتم : «اگر يك روز شكلات هات و مورچه ها بخورند يا كرم ها ، آن وقت چه كار مي كني؟» گفت :«مواظبشان هستم » مي گفت «مي خواهم تا موقعي كه دوست هستيم نگهشون دارم » و من شكلات را مي گذاشتم توي دهانم و مي گفتم :«نه ، نه ، تا نداره . دوستي كه تا نداره.»


×××




يك سال ، دو سال ، چهار سال ، هفت سال ، ده سال حالا بيست سال شده . او بزرگ شده . منم بزرگ شدم . من همه شكلات ها را خوردم . او همه شكلات ها را نگه داشته. اون اومده امشب تا خداحافظي كنه . مي خواد بره اون دور دورها . مي گه «مي رم ، اما زود برمي گردم» . مي دونم ، مي ره و بر نمي گرده .يادش رفت به من شكلات بده . من يادم نرفت . يك شكلات گذاشتم كف دستش . گفتم «اين براي خوردن» يك شكلات هم گذاشتم كف آن دستش :«اين هم آخرين شكلات براي صندوق كوچكت» . يادش رفته بود كه صندوقي دارد براي شكلاتاش. هر دو رو خورد . خنديدم . مي دانستم دوستي من «تا» نداره . مثل هميشه . خوب شد همه شكلات هام رو خوردم . اما اون هيچ كدومشون رو نخورد . حالا با يك صندوق پر از شكلات نخورده چیکار می کنه !؟

R A H A
01-27-2011, 05:36 PM
من فقط عاشق اینم
حرف قلبت و بدونم
الکی بگم جدا شیم
تو بگی که نمی تونم
من فقط عاشق اینم
یکی از همه روزایی
2 – 3 روزی پیدام نشه تا
ببینم تو چه حالی داری
من فقط عاشق اینم
عمری از خدا بگیرم
انقدر زنده بمونم
تا بجای تو بمیرم
من فقط عاشق اینم
روزایی که با تو تنهام
کار و باره زندگیم و
بذارم برای فردا
من فقط عاشق اینم
وقتی از همه کلافم
بشینم یه گوشه دنج
موهای تو رو ببافم
عاشق اون لحظه ام که
پشت پنجره بشینم
حواست به من نباشه
دزدکی تو رو ببینم
من فقط عاشق اینم
عمری از خدا بگیرم
انقدر زنده بمونم
تا بجای تو بمیرم

R A H A
01-27-2011, 05:37 PM
بیا در کوچه باغ شهر احساس
شکست لاله را جدی بگیریم

اگر نیلوفری دیدیم غمگین
برای قلب پر دردش بمیریم
بیا در کوچه های تنک غربت
برای هر غریب سایه باشیم
بیا هر شب کنار ساحل رود
برای پیچکی همسایه باشیم
اگر صد بار قلبی را شکستیم
بیا یکبار با احساس باشیم

R A H A
01-27-2011, 05:37 PM
به روی گونه تابیدی و رفتی
مرا با عشق سنجیدی و رفتی
تمام هستی ام نیلوفری بود
تو هستی مرا چیدی و رفی
کنار انتظارت تا سحرگاه
شبی همپای پیچک ها نشستم
تو از راه آمدی با ناز و آن وقت
تمنای من و دیدی و رفتی
چه باید کرد این هم سرنوشتیست
ولی دل را به چشمت هدیه کردم
سر راهت که می رفتی تو آنرا
به یک پروانه بخشیدی و رفتی
تو را بجان گل سوگند دادم
فقط یک شب نیازم را ببینی
ولی در پاسخ این خواهش من
تو مثل غنچه خندیدی و رفتی
کنار من نشستی تا سپیده
ولی چشمان تو جای دیگری بود
و من می دانم آن شب تا سحرگاه
نگارت را پرستیدی و رفتی
نمی دانم چه می گویند گل ها
خدا می داند و نیلوفر و عشق
به من گفتند گل ها تا همیشه
تو از این شهر کوچیدی و رفتی
شبی گفتی نداری دوست من را
نمیدانی که من آن شب چه کردم
خوشا بر حال آن چشمی که آن را
به زیبایی پسندیدی و رفتی
کنار دیدگانت چشمه ای بود
و من در پای چشمه تشنه ماندم
تو بی آنکه بپرسی این عطش چیست
ز آب چشمه نوشیدی و رفتی

R A H A
01-27-2011, 05:38 PM
در این غروب پر از دلتنگی در حالی که خورشید آسمان در پشت کوه ها به خواب میرود و آسمان آبی سرخ و دلگرفته میشود ، دلم هوایت را کرده است عزیزم...
در این خلوت عاشقانه ، در حالی که چشمانم از دلتنگی خیس خیس است و دستانم محتاج دستان تو هست و آرزوی شانه های مهربانت را میکنم ، دلم هوایت را کرده است عزیزم...
در این سکوت تلخ ، در حالی که حتی صدای نفسهایم را نمیشنوم ، و در حالی که آرزوی آغوش گرمت را دارم ، دلم هوایت را کرده است عزیزم...
در این لحظه های سرد و نفسگیر ، در این لحظه هایی که تنهایی سر به سر قلب پر از درد من میگذارد و در حالی که بغض غریبی در گلویم نشسته است ، دلم هوایت را کرده است عزیزم...
در این شب بی ستاره ، در این شبی که مهتاب به خواب رفته است و آسمان وجودم تاریک تاریک است ، دلم هوایت را کرده است عزیزم...
در این دنیای بزرگ و در این سرزمین بی محبت در حالی که پاهایم خسته از رفتن است و گونه ام خیس از اشک ریختن و پیش خود نام تو را زمزمه میکنم ، و آرزوی تو را دارم ،



دلم هوایت را کرده است عزیزم

R A H A
01-27-2011, 05:38 PM
باید فراموشت کنم ، چندی است تمرین می کنم
من می توانـم ، می شود ، آرام تلقین می کنم

با عکس های دیگری ، تا صبح صحبت می کنم
با آن اتاق خویش را ، بیهوده تزیین می کنم

سخت است اما می شود ، در نقش یک عاقل روم
شب نه دعایت می کنم ، نه صبح نفرین می کنم

حالم نه اصلا خوب نیست ، تا بعد بهتر می شود
فکری برای این دل ِ ، تنهای غمگین می کنم

من می پذیرم رفته ای و بر نمی گردی همین
خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم

از جنب و جوش افتاده ام ، دیگر نمی گویم به خود :
وقتی عروسی می کند ، آن می کنم ، این می کنم

خوابم نمی آید ولی ، از ترس بیداری به زور
با لطف قرص ِ قدّ ِ نُقل ، یک خواب رنگین می کنم

این درد ِ زرد ِ بی کسی ، بر شانه جا خوش کرده است
از روی عادت دوستی ، با بار سنگین می کنم

هر چه دعا کردم نشد ، شاید کسی آمین نگفت
حالا تقاضای دلی ، سرشار از آمین می کنم

نه اسب ، نه باران ، نه مرد ، تنهایم و این دائمی است
اسب حقیقت را خودم ، با این نشان زین می کنم

یا می بَرم ، یا باز هم ، نقش شکستی تلخ را
در خاطرات سُرخ خود ، با رنج آذین می کنم

حالا نه تو مال منی ، نه خواستی سهمت شوم
این مشکل من بود و هست ، در عشق گلچین می کنم

کم کم ز یادم می روی ، این روزگار و رسم اوست
این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین می کنم

R A H A
01-27-2011, 05:39 PM
تو می روی
و من صدای قدم های تو را می شنوم ...

اما تو
صدای فریاد مرا
که تو را صدا می زنم
نمی شنوی !


افسوس ...
دیر است
ناله های من در باد گم می شوند
و تو
گوشهایت را به نوای کوچه می سپاری


آری
تو می روی
و من ضربان قلبم را
با صدای گامهایت تنظیم می کنم ...

سایه ات
در انتهای کوچه محو می شود
ولی صدای قدمهایت
تا وقتی هستم
در کوچه خواهد پیچید ...

R A H A
01-27-2011, 05:39 PM
شاخه با ريشه ي خود حس غريبي دارد

باغ امسال چه پاييز عجيبي دارد

غنچه شوقي به شكوفا شدنش نيست دگر

با خبر گشته كه دنيا چه فريبي دارد

خاك كم آب شده مثل كويري تشنه

شايد از جاي دگر مزرعه شيبي دارد

سيب هر سال در اين فصل شكوفا مي شد

باغبان كرده فراموش كه سيبي دارد

R A H A
01-27-2011, 05:40 PM
و من چشمهایم را می بندم که او را نبینم
و گوشهایم را با سر انگشتهایم به سختی گرفته ام
تا نغمه ی تو را که به خشم و به درد او را پیاپی می خوانی نشنوم
ای مرغک اسیر
که در باغی دور دست می خوانی
زمستان است
تو سرت را از لای میله های قفست بیرون میار ! خاموش باش
در کنج قفست آرام گیر
سرت را در زیر بالت پنهان کن
منقارت را در لای پرهای نرم و رنگینت فرو بر
ای مرغک اسیر
که در باغی دور دست می خوانی
زمستان است
ای پرستوی اسفندی ! بهار مرده است ...

R A H A
01-27-2011, 05:40 PM
نمی دانم تا کدامین لحظه باید لباس شقایق داغدار به تن داشته باشم.
دیگر از این همه دلتنگی برای بی وفاییهایت خسته شده ام.
یادم می آید لحظه هایی که با دلی پر برایت حرف می زدم ،
این تو بودی که زخم هایم را التیام می بخشیدی.
ولی ، حالا که نیستی انگار این زخم ها همیشه باید سرباز بمانند.
تو رفتی و من ماندم با دنیایی که آمدی و ساختی
و رفتنت فقط خاکستر هایی از آن به جا گذاشت ،
نمی دانم تا کی باید در این خاکستر های یادگاری کنکاش کنم
برای ثانیه هایی که کنارم بودی و فراموش کردمشان.
امروز که برایت می نویسم می دانم هرگز باز نمی گردی ،
می دانم دیدنم را به قیامت موکول کردی ،
دیگر رفتنت برای همیشه در باورم گنجیده.
سخت بود ، اما بالاخره تسلیمش شدم.
می سپارمت به خدایی که همه بنده هایش را دوست دارد و از بی وفاییشان می گذرد.

R A H A
01-27-2011, 05:40 PM
براي ان عاشق بي دل مي نويسم كه حرمت اشكهايم را ندانست
براي ان مينويسم كه معناي انتظار را ندانست،
چه روزها و شبهايي كه به يادش سپري كردم
براي ان مينويسم كه روزي دلش مهربان بود
مي نويسم تا بداند دل شكستن هنر نيست
نه دگر نگاهم را برايش هديه ميكنم ، نه دگر دم از فاصله ها ميزنم
و نه با شعرهايم دلتنگي ها را فرياد مي زنم
مي نويسم شايد نامهرباني هايش را باور كند

R A H A
01-27-2011, 05:41 PM
کاش روزي تو بيايي و ببيني که چسان بي تو اندوه به من چيره شده
و نگاهم به ره است و به اميد به در کوفتنت رو به در خيره شده
کاش روزي تو بيايي و ببيني که دلم بي تو از خنده و گل بيزار است
و نگاهم از غروب خورشيد تا پگاه سحري بيدار است
کاش روزي تو بيايي و ببيني بي تو غرق در غمهايم
بي کس و سرگردان در ميان همه همهمه ها ، آدمکان خسته و تنهايم
کاش روزي تو بيايي و ببيني تنها ياد تو درد مرا تسکين است
و خدا داند و من که صداي قدمت تپش قلب مرا تضمين است

R A H A
01-27-2011, 05:41 PM
پروردگارا!

به من آرامش ده

تا بپذیرم آنچه راکه نمی توانم تغییر دهم
دلیری ده
تا تغییر دهم آنچه را که می توان تغییر دهم
بینش ده
تا تفاوت این دو را بدانم
مرا فهم ده
تا متوقع نباشم دنیا و مردم آن


مطابق میل من رفتار کنند.

R A H A
01-27-2011, 05:41 PM
خداوندا چه سخت است اين جدايي

چه تلخ است اين شراب بي وفايي

جدايي بي وفايي درد دوري

همه باشد گناه آشنايي

R A H A
01-27-2011, 05:42 PM
آمدي ديوانه ام كردي ورفتي بي وفا/
باغمت هم خانه ام كردي ورفتي بي وفا/
مثل شمعي بودي وباياد خود اي نازنين/
تا ابد پروانه ام كردي و رفتي بي وفا/

R A H A
01-27-2011, 05:42 PM
از تو وفا نخيزد داني كه نيك دانم
از من جفا نيايد دانم كه نيك داني

(خاقاني عليه الرحمه )

R A H A
01-27-2011, 05:43 PM
ای دل ساده بکش درد که حقت این است

از زمانه بشنو دل سرد که حقت این است


دیدی آخر دم مردانه بجز لاف نبود

بکش از مردم نامرد که حقت این است

R A H A
01-27-2011, 05:43 PM
مگر توعاشق زارم نبودی ---- مگرتویارودلدارم نبودی

تورنجاندی مرا با بد زبانی----- بگو آخر چرانامهربانی

مگرباتو چه کردم سنگ خارا ---- چنین بشکسته خواهی قلب مارا

کلامت نیش مار است ای نگارم------ چه می شدگربدی باغ بهارم

اگر گویی سخنها بی کنایه ------ دگرشعری نگویم پرگلایه

سرایم من زعشق و خوشزبانی----- زخوبیهای تو ای یار جانی

R A H A
01-27-2011, 05:43 PM
شعر تو سرود بی وفایی بود
در آن شب ساقیا در دل نوای آشنایی بود
ندانستم که فرجامش به هجران و جدایی بود

تو گفتی با تو می مانم سرود عشق می خوانم
ولی آواز و شعر تو سرود بی وفایی بود

تو یار و یاورم بودی تو تنها باورم بودی
تو جام و ساغرم بودی ولی عشقت خدایی بود

من از هجر تو ای نازم چگونه با دلم سازم؟
پس از تو سوز و آوازم نوای بی نوایی بود

چه ایامی به بیماری - چه شبهایی به بیداری
کبوترهای فکر من به عشق تو هوایی بود

R A H A
01-27-2011, 05:44 PM
تنهایی هم عالمی دار




هیچکسی نیست که بیاد کنار من

دستشو بزاره توی دست من

بگه عاشقت شدم دوست دارم

بگه با همیم دیگه غم نداریم

من به خاطرش به هر در بزنم

اون بمونه منتظر برای من

درد بی کسی غم بزرگیه

کاش یکی پیدا بشه بمونه پای قلب من

یکی نیست که دفترم پر بشه از اسم قشنگش

یکی نیست که شعرای بی جوابو جواب بده

یکی نیست که من بشم پروانه ی شمع وجودش

یکی نیست که باشه از من

یکی نیست اواره رو از این خزون در بیاره

ببره توی بهار بودنش

اره بی کسم هیچکی نیست واسه من

من باید تا ابد از غم بخونم

یا باید دهکده ی قلبو خرابش بکنم

یا باید توی تنهایی بمیرم .

R A H A
01-27-2011, 05:44 PM
من از چتر بيزارم

باران خواهد آمد
و من راخيس خواهد كرد
ولي باران نمي‌داند كه
من مريض مي‌شوم.

باران تماممي‌شود
و من خيس مي‌مانم.
من مريض مي‌شومو باران حتي نمي داند
من ازمريضي خواهم مرد

باران دوباره مي بارد
و سنگ قبر را مي شويد
او نميداند
بر سنگ قبر كسي مي‌بارد
كه خودش قاتلش بوده

باران بندمي‌آيد.
روز بعد باز مي‌بارد.
روز بعد نفر بعدي مريض مي شود.
روزبعد
باران بدون آنكه بداند قاتل است
سنگ قبرها را مي‌شويد.
روزبعد
باران بند مي‌آيد

من از چتر بيزارم.
ولي تو هميشهچتر همراهتباشد.
حتي در تابستان
حتي در صف اتوبوس
حتي در ايستگاه متروحتي در ...

R A H A
01-27-2011, 05:45 PM
یار با ما بی وفایی میکند


یار با ما بی‌وفایی می‌کندبی‌گناه از من جدایی می‌کندشمع جانم را بکشت آن بی‌وفاجای دیگر روشنایی می‌کندمی‌کند با خویش خود بیگانگیبا غریبان آشنایی می‌کندجوفروشست آن نگار سنگ دلبا من او گندم نمایی می‌کندیار من اوباش و قلاشست و رندبر من او خود پارسایی می‌کندای مسلمانان به فریادم رسیدکان فلانی بی‌وفایی می‌کندکشتی عمرم شکستست از غمشاز من مسکین جدایی می‌کندآن چه با من می‌کند اندر زمانآفت دور سمایی می‌کندسعدی شیرین سخن در راه عشقاز لبش بوسی گدایی می‌کند


از سعدی