PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : گفت‌وگو با سيد مهدي شجاعي درباره "سقاي آب و ادب"



king 2011
01-26-2011, 11:22 PM
"سقاي آب و ادب"


http://img.tebyan.net/big/1389/11/33187140133205635152678125522191178957.jpg
سيدمهدي‌شجاعي اگر چه پيش از اين‌ها توفيق عرض ارادت به آستان بي‌همانند و باشکوه چند تن از آسمانيان را يافته بود اما گويي زمان زيادي نياز داشت تا بتواند دست و قلمش را درباره آن مصداق تام و تمام «لا تکرار في التجلي» بچرخاند. «سقاي آب و ادب» در زمان کوتاهي به چاپ دوم رسيد. اين اقبال از آخرين اثر سيدمهدي‌شجاعي نشان مي‌دهد که او در اجراي آنچه در ذهن و ضمير داشته موفق بوده‌است.
- ارادت و عشق به ائمه اطهار(ع) و اصحاب ايشان از ديرباز در ادبيات کهن ما انعکاس داشته است. اما در ادبيات معاصر فارسي و در قالب رمان اين سير دقيقا از کجا شروع شد؟
اين دو مقدمه يا دو اصل، مسلم و تشکيک‌ناپذير است: يکي عشق و ارادت مردم ما به اهل بيت(ع) و ديگري تجلي اين عشق و ارادت، در ادبيات ما اعم از کهن و معاصر. اما نکته ظريف و حائز اهميت اين است که ما شاکله ادبيات را يک بناي منسجم و به هم پيوسته ببينيم که داراي يک هارموني و هماهنگي است، نه اجزاي منفصلي که هر کدام در هر مقطع از زمان، ساز و نوايي مستقل از ديگري دارند.
اگر ادبيات کشورمان ـ از گذشته تاکنون- را به مثابه عمارتي عظيم و با شکوه ببينيم که از اجزا و عناصر مختلف و متفاوت تشکيل شده، به اين واقعيت مي‌رسيم که همه عناصر تشکيل‌دهنده اين ساختمان در ايستايي و استحکام يکديگر نقش دارند حتي اگر در جنس و ماهيت، تفاوتي ميان خشت و آهن داشته باشند.
شما در مقطعي از تاريخ به يک اثر زيباي داستاني در قالب نثر برمي‌خوريد که کاملا بديع و بي‌سابقه به نظر مي‌رسد و کنکاش تاريخي هم نشان مي‌دهد که پيش از اين اثر و اين نويسنده، اثر مشابهي خلق نشده. پس طبيعي است که او را در آن زمينه، مبدع و مبتکر تلقي کنيد. اما کمي که بيشتر کنکاش کنيد به ردپاي شعراي پيشين يا معاصر آن نويسنده در اثر بديع داستاني‌اش مي‌رسيد.
اين ماجرا به هيچ‌وجه از ارزش کار آن نويسنده کم نمي‌کند بلکه به عکس نشان مي‌دهد که خشت ساخته و پرداخته شده توسط آن نويسنده بر خشت محکم و استوار پيشين قرار گرفته و در فضا معلق نمانده. اين از مختصات ذاتي علم و دانش و هنر است که بناي آن به مرور زمان تکامل بيابد و هر خشت بر خشت پيش نهاده، قرار بگيرد.
اين مقدمه را براي بيان اين نکته عرض کردم که شما در ادبيات معاصر ممکن است به شخص معيني به عنوان بنيانگذار يا آغازگر رمان تاريخي- مذهبي نرسيد ولي نقش شعرا و نويسندگان و ادبا و فضلاي پيشين يا معاصر را در رماني که امروز خلق شده نمي‌توانيد نديده بگيريد.
حتي ممکن است نقش کسي که مستقيما در قالب رمان قلم نزده، خيلي بيشتر از کسي باشد که مستقيما رمان تاريخي- مذهبي نوشته. به عنوان مثال شما ممکن است در آثار ادبي امروز، نقش مرحوم شريعتي را – که در عرصه ادبيات مدعي هم نبوده- خيلي پررنگ‌تر از نقش مرحوم جواد فاضل ببينيد که مستقيما اثر داستاني‌اي در مورد اهل بيت(ع) پديد آورده. يا نقش فلان کتاب تاريخي متعلق به 200 سال پيش يا فلان مقتل متعلق به 800 سال پيش را در رمان امروز- حتي به لحاظ تکنيکي- پررنگ‌تر ببينيد از آثار داستاني‌اي که در چند دهه اخير به رشته تحرير درآمده. اينها که به لحاظ موضوع و محتوا از يک سنخ هستند؛ حتي ممکن است در يک رمان مذهبي امروز، نقش تاريخ بيهقي، چهار مقاله عروضي و نثر سعدي خيلي پررنگ‌تر باشد از نثر نويسندگان معاصر.
خلاصه اينکه در ادبيات معاصر به گمان من از فرد يا اثر مشخصي به‌عنوان آغازگر رمان مذهبي نمي‌توان نام برد، در عين حال که نقش تک‌تک ادبا و فضلاي معاصر و کهن را هم در شکل‌گيري رمان مذهبي امروز نمي‌توان ناديده گرفت يا منکر شد.
- به تازگي از سوي نشر نيستان اعلام شد که فروش کتاب «کشتي پهلو گرفته» از مرز نيم ميليون نسخه گذشته. اين رقم در جامعه کم‌مطالعه ما اعجاب‌برانگيز است و جا دارد به شما تبريک بگوييم. اما راز موفقيت شما در چيست و دليل اين استقبال از آثار خود را در چه مي‌بينيد؟ براي رسيدن به بيان خاص و سبک شخصي‌تان چه راه‌هايي را طي کرديد؟
بله. به لطف خدا اين تيراژ هم واقعي است و هم طبيعي. تاکيدم بر هر دو وجه صحت و سلامت به اين جهت است که متاسفانه اخيرا بعضي از سازمان‌ها و مراکزي که کار نشر هم مي‌کنند، از تيراژ برخي کتاب‌ها گزارش‌ها و آ‌مارهايي مي‌دهند که هم دروغ است و هم غيرطبيعي. دروغ است به اين معنا که نه تعداد دفعات چاپ، نه تيراژ مورد ادعا و نه خريد و استقبال مردم، هيچ‌کدام اتفاق نيفتاده. غيرطبيعي است به اين معنا که همان رشد محدود هم به ضرب و زور کود شيميايي و تزريق هورمون و صدور بخشنامه‌هاي گوناگون و اختصاص بن‌ها و بودجه‌هاي ويژه و اجراي سياست‌هاي حمايتي و خريدهاي عمده و... صورت گرفته؛ يعني همان تيراژ محدود هم در سيستم طبيعي نشر ـ يعني عرضه توسط ناشر و خريد توسط مشتري ـ‌ محقق نشده.
چون مردم سازوکار نشر را نمي‌شناسند، اين آمار و ارقام غيرواقعي را باور مي‌کنند و آن سازمان‌ها هم اين فريفته شدن عوام را موفقيت در کار فرهنگي به شمار مي‌آورند و جالب اينجاست که وقتي به آنها اعتراض مي‌کني و اين شيوه را مورد نکوهش قرار مي‌دهي، با دفاع و مقاومت مواجه مي‌شوي و مي‌فهمي که بايد بحث را از اثبات وجود خدا و قبر و قيامت شروع کني و... .
بگذريم و به اصل سوال و مساله برگرديم. راز و رمز استقبال از «کشتي پهلو گرفته» را در قلم من نبايد جست‌وجو کرد. در اعتقادات و باورها و عواطف مردم، در پيوند عميق و فطري ميان مردم ما و اهل بيت عليهم السلام و به خصوص حضرت زهرا سلام الله عليها بايد جست‌وجو کرد.
استقبال از کشتي پهلو گرفته نشان مي‌دهد که عطش و نياز و اشتياق براي کسب معارف اهل بيت(ع) در ميان مردم ما عميق و گسترده است و اگر زبان آشنا و قالب متناسبي براي بيان اين حقايق پيدا شود، مردم از کنار آن بي‌تفاوت نمي‌گذرند.
عبور از تيراژ 500هزار نسخه در اين شرايط فلاکت‌بار نشر و در شرايطي که فرهنگ و ادب و هنر و متعلقاتشان در غربت و مظلوميت به سر مي‌برد، مي‌تواند توجه برانگيز باشد اما همين عدد اگر مقايسه شود با آنچه بايد باشد يا آنچه مي‌توانسته باشد، چيزي جز تاسف و تاثر برجا نمي‌گذارد.

- سبک نوشتاري شما بين شعر و نثر در نوسان است. گاهي به شعر نزديک‌تر مي‌شود؛ مثل «کشتي پهلو گرفته» و گاهي به نثر داستان‌گو؛ مثل «از ديار حبيب»؛ اما هيچ‌گاه کاملا شعر نمي‌شود. دليل اين همه علاقه‌مندي به شعر و در عين حال حرکت در جهان داستان و نثر چيست؟
من تلاش مي‌کنم که از همه قابليت‌هاي نثر براي انتقال مفاهيم و ارتباط با مخاطب استفاده کنم. وقتي شما به اين قابليت‌ها عنصر ايجاز را هم اضافه کنيد، طبيعتا به شعر نزديک مي‌شويد، ولي فقط نزديک مي‌شويد. وارد عرصه نمي‌شويد به اين دليل که بنا داريد در افق تفصيل حرکت کنيد و افق شعر، افق اجمال است. براي اينکه کلمه و ترکيب و جمله و عبارت، به اوج شکوه خود برسد، بايد از منابع شعري تغذيه بشود، به اين دليل که استعداد بالقوه کلمات در شعر به فعليت مي‌رسد. وقتي کلمات و جملات، به حد ارجمندي از غنا و قابليت برسد و در عين حال به خاطر رسالت داستان‌گويي‌اش از ورود به عرصه شعر پرهيز داشته باشد، نثري پديد مي‌آيد که از شکوه و ظرافت و زيبايي شعر بهره‌مند و برخوردار است ولي بنا ندارد که در عرصه شعر متوقف شود. بناست که به سمت اهداف از پيش تعيين شده، حرکت کند.

- در فرم ساختاري آثار شما چند ويژگي عمده ديده مي‌شود؛ بندهاي کوتاه و بعضا قافيه‌دار؛ تغييرات مکرر و ناگهاني راوي؛ روايت در دل روايت. جمع شدن همه اينها در متني که نمي‌توان آن را شعر ناميد اما شاعرانه است آدم را به ياد بعضي وجوه ساختاري کلام قرآن مي‌اندازد. آيا مي‌توان گفت شما تحت تاثير نثر قرآن قرار داريد؟
اسباب خوشحالي و افتخار است اگر چنين تاثيري ملموس و محسوس باشد. و اگر «سقاي آب و ادب»، مزيتي بر آثار پيشين داشته باشد، در همين وجه است. اين نوع نگاه و شيوه روايت که اشاره فرموديد، به طور ناخودآگاه در «سقاي آب و ادب» عينيت بيشتري يافته است. تاکيدم بر کلمه ناخودآگاه به اين دليل است که نه قصد تقليد از سبک و شيوه قرآن وجود داشته و نه اصولا تقليد از معجزه امري محقق‌شدني است. آنچه آرمان و آرزو به شمار مي‌رود همين است که انسان در وجوه مختلف، به صبغه الله مفتخر شود و رنگ خدايي بگيرد. اگرچه فاصله ما با اين قله زياد است اما همين‌قدر که رسيدن به آن در نهايت محال نيست؛ اسباب اميدواري و دلخوشي هم هست.

- عاشورايي‌هاي شما از جمله «آفتاب در حجاب»، «پدر عشق پسر»، «از ديار حبيب» و اثر جديدتان «سقاي آب و ادب» تفاوت‌هاي بارزي با هم دارند. آفتاب در حجاب به شدت لطيف و احساسي نگاشته شده و تا حدي يادآور کشتي پهلو گرفته است. از ديار حبيب بسيار توصيفي و به اصطلاح داستاني‌تر است و سقاي آب و ادب جدي و تا حدي خشک و عبوس است. اين تغييرات را آگاهانه اعمال مي‌کنيد يا شخصيت‌ها فرم بياني مناسب به خود را به اثر تحميل مي‌کنند؟ اساسا شما تا چه اندازه به هماهنگي ساختار و محتوا توجه مي‌کنيد؟
قبلا هم عرض کرده‌ام که در يک اثر ادبي و هنري، ساختار و محتوا را دو عنصر مستقل و مجزا نمي‌بينم که بتوانم کيفيت پيوند يا ترکيب يا هماهنگي ميان آن دو را ارزيابي کنم. در يک اثر ادبي مقبول، ساختار و محتوا با هم متولد مي‌شوند و در دل هم رشد مي‌کنند و قوام مي‌پذيرند و چنان درهم تنيده مي‌شوند که به مخاطب امکان تجزيه و انفکاک آن دو را از يکديگر نمي‌دهند.
- بياييم سراغ کتاب جديدتان؛« سقاي آب و ادب». در جايي از کتاب گفته‌ايد منابع مستند درباره زندگي حضرت عباس(ع) بسيار اندک است و حتي به دو برگه هم نمي‌رسد. در اين صورت اين سوال پيش مي‌آيد که مبناي شما براي نوشتن کتابي با اين حجم چه بوده است. به عبارت ديگر مي‌خواهم بدانم سهم تخيل در اين کتاب چقدر است و سهم تاريخ چقدر؟
همچنان‌که مستحضريد در يک کار ادبي و هنري اين سهم‌ها را نمي‌شود به طور دقيق تفکيک و مرزبندي کرد؛ يعني اگر گفته مي‌شود که در مورد زندگي حضرت عباس(ع) بيش از چند صفحه در تاريخ وجود ندارد، ‌حالا از يک کتاب 250 صفحه‌اي نمي‌شود آن چند صفحه را تفکيک کرد و عنوان تاريخ يا واقعيت بر آن گذاشت و مابقي را تخيل صرف قلمداد کرد. حرف‌هاي زيادي در کتاب هست که نه در آن چند صفحه تاريخ مستقيم پيرامون حضرت آمده و نه ماهيتا مي‌تواند عنوان تخيل به خود بگيرد. اين‌گونه حرف‌ها که عينا نقل تاريخند و نه تخيل، مي‌توانند هر کدام جنس و ماهيت خاص خودشان را داشته باشند.
گاهي از تضارب دو واقعيت تاريخي در دو مقطع زماني، واقعيت يا حقيقت سومي به دست مي‌آيد که هيچ‌کدام از آن دو نيست و در عين حال واقعي است. جاي پاي اين حقيقت سوم را در تاريخ نمي‌توان پيدا کرد ولي نام تخيل هم بر آن نمي‌توان گذاشت. اين يک جنس در کتب مقاتل و مراثي ما يک قالب ادبي هست که به آن زبان حال مي‌گويند. اين زبان حال هم باز چيزي است بين واقعيت و تخيل. ولي متفاوت با جنس قبلي. واقعيت تاريخي محض نيست، براي اينکه عين آن جملات و عبارات در تاريخ نيامده. تخيل محض هم نيست براي اينکه ريشه‌اش و گاهي تنه اصلي‌اش در تاريخ وجود دارد و توسط نويسنده يا گوينده، شاخ و برگ‌هايي به آن افزوده شده و جالب اينجاست که خيلي از اوقات، نويسنده يا سراينده به زبان حال بودن مطلب تصريح مي‌کرده که بعدها به عنوان نص تاريخ، نقل و روايت نشود. مثل: «زبان حال پدر بر سر نعش پسر». يا «زبان حال خواهر بر سر نعش برادر». اين هم يک جنس.
گاهي ممکن است يک واقعيت تاريخي – که همگان آن را ديده‌ و نقل کرده‌اند – با يک نگاه تازه ديده شود و از يک منظر متفاوت مورد توجه و تدقيق قرار بگيرد. گاهي ممکن است يک واقعيت تاريخي، با زبان متفاوت و بديعي بيان شود. اينها هر کدام در طيف گسترده ميان واقعيت و تخيل، جايگاه خودشان را دارند. و علاوه بر اينها شما براي پرداختن به يک قهرمان تاريخي، نيازمند شناختن و شناساندن بستر جغرافيايي، تاريخي و فرهنگي آن شخصيت هستيد. به‌علاوه آداب و رسوم و ساختارها و عادت‌ها و توتم‌ها و تابوها و قواعد و قوانيني که بر زمان و مکان آن قهرمان حاکم است. اينها چيزهايي هستند که در کتب تاريخي، در صفحات مربوط به آن شخصيت، ذکر نشده و نويسنده بايد با ظرافت هوشمندانه‌اي آن اجزاء پراکنده را در کتب مختلف تاريخي، شناسايي و استخراج کند و کنار هم بچيند يا در هم بياميزد و ممزوج کند. حالا براي اين آميختگي و امتزاج قطعا نيازمند ماده‌اي به نام تخيل است که به اين پديده جديد، استحکام و زيبايي و ماندگاري ببخشد. و نهايتا به اعتقاد من يک اثر هنري مبتني بر تاريخ، زماني به کمال مي‌رسد که شما نتوانيد سهم واقعيت و تخيل را در آن، شناسايي و تفکيک کنيد.

- در سقاي آب و ادب چرا تا اين حد روي ويژگي ادب در شخصيت حضرت عباس(ع) تاکيد شده است تا جايي که متن اثر حالتي دست به سينه پيدا کرده. جسارتا مي‌پرسم آيا به نظر شما اين مساله اندکي به شخصيت آن حضرت حالتي تک‌بعدي نداده؟ آيا شخصيت حضرت عباس(ع) را مي‌توان تنها در ادب ايشان خلاصه کرد؟
اولا اگر متن به واقع، در مقابل حضرت عباس‌(ع) حالت دست به سينه پيدا کرده باشد، من خدا را شکر مي‌کنم از اينکه تا حدودي به مقصودم نزديک شده‌ام. و خوشحال‌تر مي‌شدم اگر مي‌شنيدم که متن در مقابل حضرتش زانو زده و توفيق و افتخار آستان‌بوسي پيدا کرده.
ثانيا: مقوله ادب، مقوله‌اي ظريف و در عين حال اساسي و بنيادي است و دو وجه خاص و عام يا به تعبير دقيق‌تر، ظرف و مظروف دارد.
اولين سر مشقي که قدما براي خوشنويسي مي‌دادند اين بود که ادب آداب دارد. و خيلي‌ها گمان مي‌کردند که ارزش اين جمله به تعداد و ترکيب الف و دال و ب است براي خوشنويسي. در حالي که اصل حرف و هدف جدي‌تر از اين بوده است و بعيد نيست که اشاره‌اش به همين تعريفي باشد که عرض کردم.
ادب به يک تعبير يا از يک منظر، ظرف است و از منظر ديگر مظروف. به عبارت ديگر؛ يک تعريف عام دارد و يک تعريف خاص. ما در عرف، کسي را مودب مي‌دانيم که در رفتار اجتماعي و تعاملات و ارتباطات با ديگران براساس قواعد اخلاقي عمل کند. در حالي که ادب، تنها اين نيست و اين، همه ادب نيست. ادب در تعريف حقيقي خود، شامل همه شئون زندگي و مناسبات بشري مي‌شود. به جامعه امروزي ما نگاه نکنيد که ادب مغفول‌ترين و مهجورترين اصل در قواعد و ضوابط و مناسبات ماست.
به اعتقاد من اين انحطاط اخلاقي که دامن همه سطوح جامعه را گرفته، مشخصا معلول فقدان ادب با مفهوم عام و گسترده آن است. در جامعه امروز ما تعريف حقيقي ادب، مطلقا ناشناخته است. در حالي که سابقا ادب براي مردم ما نه فقط يک فضيلت که يک ضرورت به شمار مي‌رفت. اصولي که مردم خود را ملزم به آموختن و به کار بستن آن مي‌ديدند و هرکس لااقل در صنف و طيف و سنخ خود تلاش مي‌کرد که آدابش را بياموزد.
آداب پهلواني، آداب رفاقت، آداب کاسبي، آداب درويشي، آداب ميزباني، آداب استاد و شاگردي، آداب زناشويي، آداب خواب و بيداري، آداب همسايه‌داري و صدها ادب و آداب ديگر که اسلام، تمام ابعاد و قواعد آن را تبيين و ترسيم کرده است.
آنچه صفت بارز و ويژه حضرت عباس(ع) محسوب مي‌شود و ايشان را نسبت به ديگران ممتاز مي‌سازد، تأدّب به چنين ادبي است با همه وسعت و عمق و وجوه مختلف و متنوع آن. به اين ترتيب، هيچ شأني از شؤون زندگي نيست که از ادب، تهي و فارغ باشد. و کتاب در تلاش براي تبيين اين معناست که حضرت عباس(ع) نه تنها خود مودب و متخلق به اين آداب است که در اين باب، از شأن و جايگاه سقايت برخوردار است.

- چه چيز باعث شده هشت فصل ابتدايي شما را راضي نکند؟ آيا واقعا اين اطناب براي کتاب ضروري بوده؟
تشخيص يا به تعبير درست‌تر قضاوت در مورد اينکه آيا رمان، در دو- سه فصل آخر دچار اطناب شده يا نه، با شماي مخاطب است. با عنايت به اينکه اضافه توصيفي مملّ را هم علي‌القاعده از سر لطف و ملاحظه حذف کرده‌ايد. چرا که احساس اطناب اصولا از ظهور ملالت، ناشي مي‌شود وگرنه واژه اطناب به ذهن متبادر نمي‌شود. اينکه عرض مي‌کنم با شماي مخاطب - و نمي‌گويم مخاطب به مفهوم مطلق، با همه احترامي که براي يکايک مخاطبانم قائلم- به دليل تاکيدم بر دو وجه اشراف و انصاف در مطالعه اثر و اظهارنظر است. چنين مخاطبي و چنان نظري براي نويسنده حکم کيميا را دارد و مي‌تواند بيشترين نقش را در رشد نويسنده و اعتلاي اثرش داشته باشد. متاسفانه در جامعه ادبي با نقد و نظري که مبتني بر اين هر دو رکن استوار باشد، کمتر ديده مي‌شود.
اغلب کساني که متوليان رسمي اين عرصه محسوب مي‌شوند، مجهز به اين هر دو بال نيستند. يا در وجه سواد و احاطه و اشراف به مقوله مي‌لنگند يا ميانه‌اي با انصاف و سلامت نفس ندارند و در اين ميان البته نوع سومي هم وجود دارد که اصطلاحا به مدل رهگذري شهرت يافته و از هر دو وجه- اشراف و انصاف- بري است. و متاسفانه اين جنس از تعدد نگاه در جامعه امروز ما جنس متداول‌تري است و در مسندهاي رسمي قضاوت و داوري اين جنس سوم بهتر به عمل مي‌آيد. اين پرانتز بي‌ربط را ببندم و به اصل مطلب برگردم.
خلاصه عرضم اين است که چون رهرو عرصه ادب و هنر پيوسته در حال آزمون و خطاست، نقد و نظر مخاطب فهيم و فرهيخته مي‌تواند بيشترين سهم و نقش را در تصحيح مسير او داشته باشد. پس اين شماييد که بايد تشخيص دهيد و قضاوت کنيد که آيا اثر در فصول آخر دچار اطناب شده يا نه!؟
ولي اگر بخواهيد حس و نگاه و نظر مرا بدانيد، شايد در قالب يک مثال بتوانم نگاهم را ترسيم و حسم را منتقل کنم. وقتي هواپيما روي باند قرار مي‌گيرد و آماده پرواز مي‌شود، همزمان با افزايش دور موتور، مسافتي را با چرخ‌هايش بر زمين طي مي‌کند و لحظه به لحظه بر سرعت و شتابش مي‌افزايد؛ تا زماني که دور موتور و سرعت حرکت به نقطه‌اي برسد که بتواند از زمين کنده شود و به تعبير مصطلح take off کند.
حالا تصور کنيد که خلبان همه تمهيدات لازم را براي پرواز به کار ببندد، اما در منطقه پاياني باند، لحظه‌اي که هواپيما بايد از زمين کنده شود، به هر دليل take off اتفاق نيفتد و تصور کنيد که اين اتفاق، شش- هفت بار، پيوسته و متناوب بيفتد، يعني خلبان بارها با باند و هواپيما و جاذبه و سرعت و اصطکاک و ده‌ها عنصر ديگر، دست و پنجه نرم کند اما در لحظه مورد توقع يا پيش‌بيني‌اش، کندن از زمين و صعود به سمت آسمان اتفاق نيفتد. حس من در مورد شش- هفت فصل اوليه کتاب- که قبلا نوشته شده- شبيه همين مثالي است که عرض کردم.
براي نوشتن رماني حول شخصيت حضرت عباس(ع) تصور يا پيش‌بيني يا توقع من اين بوده که قلم در همان فصل اول از زمين کنده شود و به سير و صعود در آسمان بپردازد. به زعم من علي‌رغم تلاش‌هاي مکرر، اين اتفاق نيفتاده و اين ناکامي‌هاي چند باره مرا به اين نتيجه رسانده که مدتي از باند فاصله بگيرم تا زمان صعود قلم فرا برسد.
احساس يا تلقي من اين بوده که در آخرين رجوع به کار- پس از چند سال- اتفاقکي افتاده و از فصل هفت، کندن قلم از زمين و صعود در آسمان آغاز شده. اگر اين اتفاق در وجود مخاطب نيفتد يا به چشم مخاطب نيايد، پيداست که تصور و تلقي بنده اشتباه بوده و انتشار اثر، دستخوش شتابزدگي شده.

- در اينجا ممکن است که در ذهن خواننده اين گفت‌وگو، يک سوال شکل بگيرد و آن اينکه: اگر شش فصل اول کتاب از منظر نويسنده تلاش‌هايي ناموفق محسوب مي‌شود، چرا همچنان در کتاب جاخوش کرده و باقي مانده است؟
اگر پاسخم اين باشد که: «پس از اتمام کار، فهميدم يا به اين نتيجه رسيدم که آن تلاش‌ها که به صعود نينجاميده ناکام نبوده؛ بلکه مقدمه‌اي لازم و ضروري براي حرکت‌هاي آتي به شمار مي‌آمده» قانع‌کننده است؟

اصلا من چه‌کاره‌ام؟! کتاب بايد خودش پاسخگوي سوالات و شبهات در مورد خودش باشد؛ اگر پاسخي براي گفتن دارد.

- به نظر مي‌رسد فصل عباس و فرشتگان را اندکي با احتياط نگاشته‌ايد، به عبارت ديگر لرزش قلم شما به وضوح در توضيحات طولاني‌‌اي که براي فصل آورده‌ايد ديده مي‌شود. ضمن اينکه به شما به دليل حساسيت موضوع حق مي‌دهم اما دوست دارم بدانم اين لرزش قلم از ترس حساسيت نشان دادن مخاطب يا جريحه‌دار کردن احساسات مذهبي اوست يا از نگراني درباره نسل نوجوان و جواني است که ممکن است دچار برداشت‌هاي التقاطي در زمينه مقدسات شوند؟
هيچ کدام. آن احتياط يا ترس و نگراني‌اي که به درستي دريافت کرده‌ايد، به نفس آن عرصه مربوط مي‌شود و از خود آن وادي نشأت مي‌گيرد. تا به حال در جاده‌اي لغزنده و مه‌آلود و ناآشنا رانندگي کرده‌ايد؟
من بارها به طور عيني و ملموس چنين شرايطي را تجربه کرده‌ام. تمام هوش و حواس و تمرکز انسان معطوف مي‌شود به اينکه با سلامت و بي‌ضايعه و خسارت از اين فضاي ملتهب بگذرد. کوه و دره را پيش از اصابت کردن و سقوط کردن ببيند. نسبت به ماشين‌هاي پيش رو و پشت سر احاطه و اشراف پيدا کند و... خلاصه اينکه خودش و اتومبيلش و فضاي پيرامونش را به بهترين نحو مديريت کند. در چنين موقعيت خطيري خيلي بعيد است که کسي بتواند به چگونگي تعريف کردن ماجرا فکر کند و به بررسي حواشي و تبعات نقل حادثه بپردازد.
اين ملاحظاتي که شما اشاره کرديد، در مورد يک انسان واصل صدق مي‌کند؛ در حالي که من خودم سالک اين مسيرم، نه کسي که به مقصد و منتهاي راه رسيده و امکان و بضاعت يک ارزيابي و مقايسه همه‌جانبه را پيداکرده.:m0n: