mozhgan
01-13-2011, 01:39 AM
دکتر رجبی ، پزشک و جراح ارشد یکی از بیمارستان های دولتی در مرکز مدتی بود که دنبال یک منشی می گشت. اما هر چه می گشت منشی خوب گیرش نمی آمد. این بود که دست به کار شد و از دوست و آشنا خواهش کرد برای مطب شخصی اش که بعد از ظهرها پراز بیمار است یک منشی مخصوص پیدا کنند.
((آقای دکتر، مگر آدم بیکار کم است که منشی گیرت نمی آید؟این همه آ دم بیکار، خوب یکی را استخدام کن.این که درد سر و علافی ندارد. ))
((آخه نمی شودکه هر کی هر کی را استخدام کرد. باید دید که توان کار را دارد یا نه؟ همین جوری که نمی شود کسی را استخدام کرد. بایدتخصصش را داشته باشد. ))
دکتر رجبی که با برادرش صحبت می کرد وقتی دیداو قانع نمی شود خواست توضیح بیشتری بدهد.
((تا حالا چند نفر آمده اند. یکی از سر و وضعش معلوم بود که آدم شارلاتانی است. یک دست لباس درست و حسابی هم تنش نبود. یک کت قرن بوقی و یک شلوار کهنه پایش کرده بود که مریض های من اگر یک لحظه هم او را می دیدند، کافی بود که دیگر سراغم نیایند. یکی دیگر آ مد و زورش آمده بودآب به سر و صورتش بزند وکمی صورتش را بشوید. دیگری وقت نکرده بود صورتش را بتراشد. هر کس دیگر هم که آمد از این جور عیب و ایرادها داشت. من هم که نمی توانم هر کی هر کی را قبول کنم. مطب دکتری مثل من که جای این جور آدمها نیست. باید یک آدم با اصل و نسب و با شخصیت بیاید. ))
((خب آگهی بده روزنامه. یک آگهی استخدام منشی بده. کسی را که دنبالش هستی را پیدا خواهی کرد. شرایط و ویژگی های فرد مورد نظرت را هم بنویس تافقط همان هایی مراجعه کنند که شرایط را دارند. بعد هم از بین آنها یکی را استخدام کن. حالا می خواهی منشی ات زن باشد یا مرد؟))
((میدانی تفاوتی ندارد. من یک منشی می خواهم که کارهایم را انجام دهد. سر و وضعش مناسب باشد. کامپیوتر بلد باشدتابتواند شماره بدهد و آنها را از روی شماره به اتاق من بفرستد. پرونده ها را مرتب کرده و وارد کامپیوتر کند. گاهی هم این طرف و آن طرف برود و نسخه ای ببرد و یا پرونده ای بیاورد و خلاصه از این جور کارها دیگر. ))
فردای آنروز جناب دکتر رجبی یک آگهی بلند بالا به روزنامه محلی دادو درآن تقاضای استخدام یک منشی را مطرح کرد.
استخدام منشی دکتر؛
به یک منشی متأهل جهت رفع و رجوع کارهای مطب شخصی نیازمندیم. شرایط: تسلط به کامپیوتر و آشنایی به زبان انگلیسی.
فردای آن روز زنگ بود که به دفتر دکتر رجبی وصل می شد. دکتر رجبی هم آدرس میدادبیایند و فرم پر کنند .
همه کسانی که تلفن کرده بودند آمدند و فرم پر کردند و دکتر رجبی به آنها وعده تماس گرفتن داد. دست آخر هم به یک نفر خانم زنگ زد که از فردا جهت امور منشی گری به مطب مراجعه کند.
حالا دیگر دکتر رجبی یک منشی مخصوص داشت. هم کار آمد و لایق و زیرک و هم آشنا به کامپیوتر و زبان انگلیسی.
اما چند روز گذشت و کارها هنوز روی روال خود قرار نگرفته بودندو دکتر رجبی هنوز سرگردان بود. برادرش که خبر استخدام منشی را شنید؛ خوشحال بود که دکتر راحت شده و یک منشی مناسب گیرش آمده است. روی همین حساب وهمچنین برای دیدن منشی سری به مطب زد. همین که وارد اتاق انتظار شد، دختر جوانی را پشت میز دید که سرش به کامپیوتر گرم بود و با آن ور می رفت. همین که برادر دکتر رجبی وارد شد ، منشی سرش را بلند کرد و با صدایی نازک، در حالیکه نصف بیشتر هوای بازدمش را از بینی اش بیرون می زدپرسید:((امری داشتید؟ شماره می خواستید؟ ))
برادر دکتر رجبی یک لحظه با خود گفت: ((خوب است امتحان ش کنم ؟))
((بله برای امروز یک نوبت می خواستم. آقای دکتر وقت دارند؟))
((بله اسمتان چیست؟))
((رضایی هستم.))
منشی روی یک برگه یک اسم و تاریخ نوشت و به برادر دکتر رجبی داد.
(( نمی فهمم مگه شماره ها کامپیوتری نیستند؟))
(( خیر، شماره هادستی نوشته می شوند. شما مشکلی دارید؟))
((خیر ، فقط فکر کردم که شاید با کامپیوتر نوشته شوند تادر پرونده های داخل کامپیوتر هم ثبت شوند و بعداً بتوانم در مراجعات بعدی از آن ها استفاده کنم.))
(( خیر، همه چیز دستی است. بفرمائید بنشنید تا نوبتتان شود.))
برادر دکتر رجبی هم روی نزدیک ترین صندلی خالی نشست و چیزی نگفت.
نوبتش که شد وارد اتاق معاینه شد. همین که دکتر رجبی او را دید خوشحال شد و او را در آغوش گرفت و روبوسی مفصلی کردند:(( دیدی بالاخره یک منشی خوب گیرم آمد. خداراشکر به لطف تو بود که پیشنهاد آگهی روزنامه را دادی و گرنه من عقلم نمی رسید.))
((این که به کامپیوتر مسلط نیست. معلوم هم نیست که انگلیسی بلد باشد. تازه سر و وضعش هم آنطوری نیست که می خواستی. چی شد که این را قبول کردی؟ مگر کس دیگر تلفن نزد که شرایط را داشته باشد؟))
((اُه، چرا،اما من بهتر دیدم که همین را استخدام کنم. دختر خوبی است.اگرچه مجرداست وشرط تأهل را ندارداما به جایش کارهای خوب انجام می دهد. گرچه به کامپیوتر مسلط نیست اما دست خط خوبی داردومی تواند همان چیزهایی که با کامپیوتر باید می نوشت را با دست بنویسد.زبان انگلیسی هم که زیاد مهم نیست، ما که این جا مریض خارجی نداریم که زبان انگلیسی لازم باشد.از همه این ها گذشته سرووضع مرتبی دارد.دختر خوب و سالمی است. حقوقش هم مناسب است و توقع زیادی ندارد. بیمه هم که نمی خواهد،اهل شکایت و به اداره کار هم که نیست، چون اصلاً قرار نیست که پرونده ای در آن جا داشته باشد. متأهل هم که نیست که یک آقا بالاسر بددل داشته باشد. قرار شده اگر زمانی هم نیاز به آشپزی در منزل داشتم وعیال نبود، بیاید و آشپزی کند. مرتب کردن خانه را هم بلد است.دیگر چه می خواهم؟ همه چیز در یک منشی ایده آل. فقط وضعیت حجابش یک کمی مشکل دارد که آن هم برای من مهم نیست. من منشی می خواستم نه یک راهبه. وضع ظاهری هرکس فقط به خودش مربوط است نه به دیگری.))
بعد هم تلفن را برداشت و دستور دو چایی را داد.
((آقای دکتر، مگر آدم بیکار کم است که منشی گیرت نمی آید؟این همه آ دم بیکار، خوب یکی را استخدام کن.این که درد سر و علافی ندارد. ))
((آخه نمی شودکه هر کی هر کی را استخدام کرد. باید دید که توان کار را دارد یا نه؟ همین جوری که نمی شود کسی را استخدام کرد. بایدتخصصش را داشته باشد. ))
دکتر رجبی که با برادرش صحبت می کرد وقتی دیداو قانع نمی شود خواست توضیح بیشتری بدهد.
((تا حالا چند نفر آمده اند. یکی از سر و وضعش معلوم بود که آدم شارلاتانی است. یک دست لباس درست و حسابی هم تنش نبود. یک کت قرن بوقی و یک شلوار کهنه پایش کرده بود که مریض های من اگر یک لحظه هم او را می دیدند، کافی بود که دیگر سراغم نیایند. یکی دیگر آ مد و زورش آمده بودآب به سر و صورتش بزند وکمی صورتش را بشوید. دیگری وقت نکرده بود صورتش را بتراشد. هر کس دیگر هم که آمد از این جور عیب و ایرادها داشت. من هم که نمی توانم هر کی هر کی را قبول کنم. مطب دکتری مثل من که جای این جور آدمها نیست. باید یک آدم با اصل و نسب و با شخصیت بیاید. ))
((خب آگهی بده روزنامه. یک آگهی استخدام منشی بده. کسی را که دنبالش هستی را پیدا خواهی کرد. شرایط و ویژگی های فرد مورد نظرت را هم بنویس تافقط همان هایی مراجعه کنند که شرایط را دارند. بعد هم از بین آنها یکی را استخدام کن. حالا می خواهی منشی ات زن باشد یا مرد؟))
((میدانی تفاوتی ندارد. من یک منشی می خواهم که کارهایم را انجام دهد. سر و وضعش مناسب باشد. کامپیوتر بلد باشدتابتواند شماره بدهد و آنها را از روی شماره به اتاق من بفرستد. پرونده ها را مرتب کرده و وارد کامپیوتر کند. گاهی هم این طرف و آن طرف برود و نسخه ای ببرد و یا پرونده ای بیاورد و خلاصه از این جور کارها دیگر. ))
فردای آنروز جناب دکتر رجبی یک آگهی بلند بالا به روزنامه محلی دادو درآن تقاضای استخدام یک منشی را مطرح کرد.
استخدام منشی دکتر؛
به یک منشی متأهل جهت رفع و رجوع کارهای مطب شخصی نیازمندیم. شرایط: تسلط به کامپیوتر و آشنایی به زبان انگلیسی.
فردای آن روز زنگ بود که به دفتر دکتر رجبی وصل می شد. دکتر رجبی هم آدرس میدادبیایند و فرم پر کنند .
همه کسانی که تلفن کرده بودند آمدند و فرم پر کردند و دکتر رجبی به آنها وعده تماس گرفتن داد. دست آخر هم به یک نفر خانم زنگ زد که از فردا جهت امور منشی گری به مطب مراجعه کند.
حالا دیگر دکتر رجبی یک منشی مخصوص داشت. هم کار آمد و لایق و زیرک و هم آشنا به کامپیوتر و زبان انگلیسی.
اما چند روز گذشت و کارها هنوز روی روال خود قرار نگرفته بودندو دکتر رجبی هنوز سرگردان بود. برادرش که خبر استخدام منشی را شنید؛ خوشحال بود که دکتر راحت شده و یک منشی مناسب گیرش آمده است. روی همین حساب وهمچنین برای دیدن منشی سری به مطب زد. همین که وارد اتاق انتظار شد، دختر جوانی را پشت میز دید که سرش به کامپیوتر گرم بود و با آن ور می رفت. همین که برادر دکتر رجبی وارد شد ، منشی سرش را بلند کرد و با صدایی نازک، در حالیکه نصف بیشتر هوای بازدمش را از بینی اش بیرون می زدپرسید:((امری داشتید؟ شماره می خواستید؟ ))
برادر دکتر رجبی یک لحظه با خود گفت: ((خوب است امتحان ش کنم ؟))
((بله برای امروز یک نوبت می خواستم. آقای دکتر وقت دارند؟))
((بله اسمتان چیست؟))
((رضایی هستم.))
منشی روی یک برگه یک اسم و تاریخ نوشت و به برادر دکتر رجبی داد.
(( نمی فهمم مگه شماره ها کامپیوتری نیستند؟))
(( خیر، شماره هادستی نوشته می شوند. شما مشکلی دارید؟))
((خیر ، فقط فکر کردم که شاید با کامپیوتر نوشته شوند تادر پرونده های داخل کامپیوتر هم ثبت شوند و بعداً بتوانم در مراجعات بعدی از آن ها استفاده کنم.))
(( خیر، همه چیز دستی است. بفرمائید بنشنید تا نوبتتان شود.))
برادر دکتر رجبی هم روی نزدیک ترین صندلی خالی نشست و چیزی نگفت.
نوبتش که شد وارد اتاق معاینه شد. همین که دکتر رجبی او را دید خوشحال شد و او را در آغوش گرفت و روبوسی مفصلی کردند:(( دیدی بالاخره یک منشی خوب گیرم آمد. خداراشکر به لطف تو بود که پیشنهاد آگهی روزنامه را دادی و گرنه من عقلم نمی رسید.))
((این که به کامپیوتر مسلط نیست. معلوم هم نیست که انگلیسی بلد باشد. تازه سر و وضعش هم آنطوری نیست که می خواستی. چی شد که این را قبول کردی؟ مگر کس دیگر تلفن نزد که شرایط را داشته باشد؟))
((اُه، چرا،اما من بهتر دیدم که همین را استخدام کنم. دختر خوبی است.اگرچه مجرداست وشرط تأهل را ندارداما به جایش کارهای خوب انجام می دهد. گرچه به کامپیوتر مسلط نیست اما دست خط خوبی داردومی تواند همان چیزهایی که با کامپیوتر باید می نوشت را با دست بنویسد.زبان انگلیسی هم که زیاد مهم نیست، ما که این جا مریض خارجی نداریم که زبان انگلیسی لازم باشد.از همه این ها گذشته سرووضع مرتبی دارد.دختر خوب و سالمی است. حقوقش هم مناسب است و توقع زیادی ندارد. بیمه هم که نمی خواهد،اهل شکایت و به اداره کار هم که نیست، چون اصلاً قرار نیست که پرونده ای در آن جا داشته باشد. متأهل هم که نیست که یک آقا بالاسر بددل داشته باشد. قرار شده اگر زمانی هم نیاز به آشپزی در منزل داشتم وعیال نبود، بیاید و آشپزی کند. مرتب کردن خانه را هم بلد است.دیگر چه می خواهم؟ همه چیز در یک منشی ایده آل. فقط وضعیت حجابش یک کمی مشکل دارد که آن هم برای من مهم نیست. من منشی می خواستم نه یک راهبه. وضع ظاهری هرکس فقط به خودش مربوط است نه به دیگری.))
بعد هم تلفن را برداشت و دستور دو چایی را داد.