mozhgan
01-05-2011, 04:33 AM
" السی " دخترکوچکی بود که با پدر و مادرش در خانه ای نزدیک ساحل دریا زندگی می کرد
و به همین خاطر روزی سه ، چهار ساعت داخل آب یا توی ساحل بود .
در یکی از روزها " السی " از زبان پیرمردی که کنار ساحل بستنی می فروخت ،
داستانی در مورد پری دریایی شنید .
از آن روز به بعد دخترک تمام هوش و حواسش پی آن بود که چگونه می تواند تبدیل به
یک پری دریایی شود .
http://forum2.azardl.com/attachment.php?attachmentid=5072&stc=1&d=1294187488
او ابتدا این سؤال را از پدرش پرسید ، اما پدر " السی " که تمام فکرش این بود که روزها
تعداد بیشتری پیراشکی در کنار ساحل بفروشد ، با بی حوصلگی به او جواب سربالا داد .
پس از آن دخترک از مادرش ، همسایه ها و خلاصه از هر کسی که می شناخت این سؤال را پرسید
اما جواب را پیدا نکرد تا اینکه یک روز حوالی ظهر که طبق معمول هر روز به دستور پدرش ،
باید پیراشکی های داغی را که مادر در خانه درست می کرد به دست او می رساند ،
حدود ۲۰ پیراشکی توی سینی گذاشت و کنار ساحل به سوی دکه ی پدرش راه افتاد که ناگهان چشمش به
مردی افتاد که کنار آب نشسته بود " السی " که خبر نداشت آن مرد یک دله دزد است ،
به سویش رفت و از او پرسید : "چگونه می توان پری دریایی شد ؟ "
مرد دزد وقتی چشمش به پیراشکی ها افتاد ، فکری به سرش زد و نقطه ای را در فاصله صد متری -
داخل دریا - به " السی " نشان داد و گفت : " تو باید تا آنجا شنا کنان بروی و از کف دریا که عمقش
فقط یک متر است ، پنج تا صدف برداری و بیاوری اینجا تا من راز پری دریایی شدن را به تو بگویم . "
دختر بینوا با خوشحالی سینی پیراشکی ها را به دست مرد دزد سپرد و به آب زد و صد متر را شنا کرد و
هر طوری بود از کف دریا پنج صدف پیدا کرد و راه رفته را برگشت اما وقتی مرد را ندید تازه فهمید
کلک خورده است ! لذا در حالی که گریه می کرد نگاهی به صدفها انداخت که ناگهان دید
داخل یکی از صدفها ، مرواریدی درشت و درخشان وجود دارد !
" السی " معطل نکرد و با سرعت به طرف دکه ی پدرش دوید ...
آری ، دخترک شاید نمی دانست چگونه می توان پری دریایی شد ،
اما خوب می دانست که قیمت آن مروارید برابر است با قیمت تمام مغازه هایی که در ساحل دریا قرار دارد!
و به همین خاطر روزی سه ، چهار ساعت داخل آب یا توی ساحل بود .
در یکی از روزها " السی " از زبان پیرمردی که کنار ساحل بستنی می فروخت ،
داستانی در مورد پری دریایی شنید .
از آن روز به بعد دخترک تمام هوش و حواسش پی آن بود که چگونه می تواند تبدیل به
یک پری دریایی شود .
http://forum2.azardl.com/attachment.php?attachmentid=5072&stc=1&d=1294187488
او ابتدا این سؤال را از پدرش پرسید ، اما پدر " السی " که تمام فکرش این بود که روزها
تعداد بیشتری پیراشکی در کنار ساحل بفروشد ، با بی حوصلگی به او جواب سربالا داد .
پس از آن دخترک از مادرش ، همسایه ها و خلاصه از هر کسی که می شناخت این سؤال را پرسید
اما جواب را پیدا نکرد تا اینکه یک روز حوالی ظهر که طبق معمول هر روز به دستور پدرش ،
باید پیراشکی های داغی را که مادر در خانه درست می کرد به دست او می رساند ،
حدود ۲۰ پیراشکی توی سینی گذاشت و کنار ساحل به سوی دکه ی پدرش راه افتاد که ناگهان چشمش به
مردی افتاد که کنار آب نشسته بود " السی " که خبر نداشت آن مرد یک دله دزد است ،
به سویش رفت و از او پرسید : "چگونه می توان پری دریایی شد ؟ "
مرد دزد وقتی چشمش به پیراشکی ها افتاد ، فکری به سرش زد و نقطه ای را در فاصله صد متری -
داخل دریا - به " السی " نشان داد و گفت : " تو باید تا آنجا شنا کنان بروی و از کف دریا که عمقش
فقط یک متر است ، پنج تا صدف برداری و بیاوری اینجا تا من راز پری دریایی شدن را به تو بگویم . "
دختر بینوا با خوشحالی سینی پیراشکی ها را به دست مرد دزد سپرد و به آب زد و صد متر را شنا کرد و
هر طوری بود از کف دریا پنج صدف پیدا کرد و راه رفته را برگشت اما وقتی مرد را ندید تازه فهمید
کلک خورده است ! لذا در حالی که گریه می کرد نگاهی به صدفها انداخت که ناگهان دید
داخل یکی از صدفها ، مرواریدی درشت و درخشان وجود دارد !
" السی " معطل نکرد و با سرعت به طرف دکه ی پدرش دوید ...
آری ، دخترک شاید نمی دانست چگونه می توان پری دریایی شد ،
اما خوب می دانست که قیمت آن مروارید برابر است با قیمت تمام مغازه هایی که در ساحل دریا قرار دارد!