PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دستور زبان فارسی



emad176
12-28-2010, 02:57 PM
درود به همه شما خوبان
با توجه به اینکه جبر تاریخ بر سرزمین پاک مان ایران عزیز که پارس می نامندش بسیار جفا کرده و مورد هجوم اقوام و ملل مختلف قرار گرفته است . ناخواسته زبان پارسی را تحت تاثیر خود قرار داده .اما به دلیل تلاش بزرگ مردی به نام فردوسی از یک طرف و فرهنگ بالای مردم ایران زمین از طرف دیگر هنوز زبان پارسی زنده است هرچند لغات خارجی زیادی در این زبان مانند هر زبان دیگر ریشه دوانده و در نوع نگارش و نوشتار مان نیز تاثیر گذار است . به همین منظور با قرار دادن این مقاله تلاش بر این دارم تا با یادآوری دستور زبان پارسی کوچک تریم کاری که از دستم بر می آید برای حفظ و ماندگاری این زبان شیرین و بی نظیر انجام داده باشم . و امید آن دارم که با مطالعه آن سعی کنیم تا بهتر از پیش در نوشتن درست زبان پارسی اقدام نماییم . چراکه زبان هر کشوری زیر بنای فرهنگی آن کشور به حساب می آید . با توجه به اینکه در کشور عزیزمان ایران اقوام مختلفی مانند اقوام کرد -آذری - لر - بلوچ - گیل - مازنی - قشقایی و ... در کنار هم و با گویش ؛ زبان و فرهنگ های متفاوت زندگی می کنند اما یکی از عواملی که باعث شده است در طول تاریخ همه اقوام ایرانی را در کنار هم ماندگار نگاه دارد زبان اصیل و شیرین پارسی است .
از همه شما عزیزان تمنا دارم دست در دست هم بکوشیم تا با درست نویسی زبان پارسی دِین خود را به ایران عزیزمان ادا کنیم .

emad176
12-28-2010, 03:16 PM
اسم در زبان پارسی به انواع زی تثسیم می گردد :

اسم عام و اسم خاص
اسم ذات و اسم معنی
اسم جمع
معرفه و نکره
مفرد و جمع
مفرد و مرکب
جامد و مشتق
مترادف ، متضاد و متشابه
حالات اسم
اقسام اضافه
فرق اضافه و صفت
مصغر
اسم عام و اسم خاص


اسم عام یا اسم جنس ، آن اسمی است که بین افراد همجنس و مشترک باشد و بر هر یک از آنها دلالت کند : مرد ، پسر، اسب ، باغ ، درخت .

اسم خاص یا اسم عَلَم ، آن اسمی است که بر فردی مخصوص و معین دلالت می کند : حسن ، اسفندیار ، رستم ، مهرداد ، بهروز ، تبریز ، تهران ، سهند ، رخش اسم خاص را جمع نمی بندند مگر در مواردی که مقصود از آن مثال یا مانند و نوع باشد : ایران در کنار فردوسی ها و سعدی ها و حافظ ها پرورده است .
که مقصود همانند فردوسی و سعدی و حافظ است و در حکم اسم عام می باشد و توسط " ها " جمع بسته می شود . ( این نوع جمع بستن از اروپاییان تقلید شده و در زبان فارسی در چنین مواردی از کلمه ی امثال استفاده می شد : " امثال سعدی و حافظ .


اسم ذات و اسم معنی

اسم اگر متکی به ذات خودش باشد و وجودش وابسته به دیگری نباشد آن را اسم ذات گویند و اگر به چیز دیگر وابسته باشد آن را اسم معنی می گویند :


جامه ، نامه ، مرد ، پسر ، بلبل ، دیوار ، زاغ ، باغ ( اسم ذات )
رنجش ، دانش ، کوشش ، سفیدی ، سیاهی ، راستی ( اسم معنی )



اسم جمع

اسم عام ، اگر به ظاهر مفرد و در معنی ، جمع باشد آن را اسم جمع می گویند :
دسته ، رمه ، گله ، طایفه ، لشکر ، خانواده .



معرفه و نکره

معرفه ، اسمی است که در نزد مخاطب ، معلوم باشد ، مثلا اگر کسی به مخاطب بگوید : " عاقبت خانه را فروختم و دکان ها را خریدم . " مقصود خانه و دکان هایی است که شما از آنها اطلاع دارید . نکره ، اسمی است که در نزد مخاطب ، معلوم و معین نیست ، " مردی را دیدم " " دوستی را دیدم "
مردی و دوستی برای شنونده معین و مشخص نیست .
علامت اسم نکره " ی " است که به آخر اسم اضافه می شود . " پیرزنی "
گاهی به جای " ی " نکره ، کلمه ی " یکی " پیش از اسم می آید .
" یکی گربه در خانه ی زال بود که برکشته ایام و بد حال بود "
گاهی اسم را هم ذکر نمی کنند و به همان کلمه ی " یکی " اکتفا می کنند .
" یکی بر سر شاخ و بن می برید خدواند بستان نظر کرد و دید "
اگر بخواهیم اسم نکره یی را معرفه کنیم " ی " نکره را از آخر آن حذف می کنیم
گاهی کلمه ی " آن " یا " این " پیش از اسم می آوریم و آن را معرفه می کنیم


مفرد و جمع

مفرد ، آن اسمی است که بر یکی دلالت کند : مرد ، شیر ، باغ ، پسر ، خانه
جمع ، آن اسمی است که بر دو یا بیشتر دلالت کند : مردان ، شیران ، باغ ها ، خوبی ها ، بدی ها


علامت جمع در زبان فارسی ، " ان " یا " ها " است که به آخر کلمات اضافه می شود . در زبان فارسی بعضی از کلمات را تنها با " ان " جمع می بندند و برخی با " ها " و بعضی را با " ان " و " ها " هر دو جمع می بندند .

جانوران با "ان" جمع بسته می شوند : مردان ، زنان ، پسران ، شیران ، مرغان
جماد و اسم معنی با " ها " جمع بسته می شود : سنگ ها ، فرش ها ، کتاب ها ، رنج ها ، خوبی ها ، بدی ها
رستنی ها ( نباتات ) را با " ها " و " ان " جمع می بندند : درخت -> درخت ها ، درختان نهال -> نهال ها ، نهالان
اعضا بدن آنهایی که جفت است بیشتر با "ها " و " ان " جمع بسته می شود : چشم ؛چشمها ، چشمان
اعضای بدنی که جفت هستند و جمع بستن آنها با "ها " و "ان" صحیح است به شرح زیر است :
چشم ، ابرو ، مژه ، رخساره ، رخ ، لب ، زلف ، گیسو ، زلفک ، دست ، انگشت ، بازو ، زانو، رگ ، روده
بعضی از کلمات که زمان را می رسانند با " ها " و " ان " جمع بسته می شود : شب ، روز ، سال ، ماه ، روزگار

در کلماتی که به " ه" غیرملفوظ ختم می شوند در جمع "ه" آنها به "گ" تبدیل می شود : بنده -> بندگان ، تشنه -> تشنگان که بهتر است "ه" را باقی بگذارند و از نوع دیگر جمع استفاده کنند مثلاً خانه -> خانه ها
کلماتی که مختوم به " الف" یا " و" باشند در جمع به "ان" عموما پیش از علامت جمع " ی " افزوده می شود : دانا -> دانایان ، بینا -> بینایان ، پیشوا -> پیشوایان و در جمع با " ها" افزودن "ی" بهتر است جای -> جای ها ، مو -> موی ها ، پا -> پای ها

کلمه ی "نیا" که به معنی "جد" است در جمع ، پیش از علامت جمع "ک" اضافه می شود و می شود : نیاکان ، چون در اصل این کلمه نیاک بوده و در جمع به اصل خود باز می گردد .
"سر" و "گردن" هر گاه به معنی عضو بدن باشد با "ها" جمع می شود و هر گاه مقصود ، اشخاص بزرگ و رئیس باشد با " ان" جمع می شوند مثل : سران ِ لشکر کلمات زیر بر خلاف معمول ، همانند عربی با "ات" جمع بسته شده اند و صحیح آن است که از استعمال آنها خودداری شود :
باغ -> باغات ، ده -> دهات ، کارخانه -> کارخانه جات ، میوه -> میوه جات ، علاقه -> علاقه جات ، نوشته -> نوشته جات ، حواله -> حواله جات ، کوهستان -> کوهستانات روزنامه -> روزنامه جات ، پند -> پندیّات ، دسته -> دسته جات ، شمیران -> شمیرانات رقعه -> رقعه جات رقیمه -> رقیمجات


مفرد و مرکب

اسم مفرد یا ساده آن اسمی است که یک کلمه و بی جزء باشد : دست ، پا ، مرغ ، کار ، باف
اسم مرکب یا آمیخته آن اسمی است که از دو کلمه یا بیشتر ترکیب شده باشد : کارخانه ، باغبان ، کاروانسرا
اسم مرکب ممکن است از کلمات زیر ترکیب شود :



از دو اسم : گلاب ، سراپرده ، کارخانه
از دو فعل : کشاکش ، هست و نیست ، بود و نبود
از اسم و صفت : نوروز ، سفید رود ، سیاه کوه
از عدد و اسم : چارپا ، چارسو ، سه خواهر
از فعل و صفت : شادباش ، زنده باد
از دو مصدر : رفت و آمد ، تاخت و تاز ، برد و باخت
از مصدر و اسم مصدر : جستجو ، گفتگو
از حرف و اسم : بدست ( به معنی وجب )
از اسم و پساوند : باغبان ، دهکده ، جویبار

اگر بخواهند دو کلمه یا بیشتر را ترکیب کنند ، به پنج مدل این کار انجام می شود :



به خودی خود : باغبان
با حذف کسره ی اضافه : سرمایه ، پدرزن
با تقدم مضاف الیه بر مضاف : گلاب ، کارخانه
با واسطه ی " الف " که میان دو کلمه افزوده شود : شبانه روز ، بناگوش ، زناشویی
به واسطه ی " واو " که در میان دو کلمه آورده شود : زد و بند ، کار و بار ، رفت و آمد

در کلمات ِ جست و جو ، گفت و گو ، خان و مان ، می توان "واو" را ننوشت : جستجو ، گفتگو ، خانمان
در اسم مرکب : علامت جمع به آخر ، افزوده می شود : کارخانه ها ، سرمایه ها ، صاحبدلان ، توانگرزادگان





جامد و مشتق

جامد ، کلمه یی است که از کلمه ی دیگر بیرون نیامده باشد : دشت ، سرو ، کوه ، راه ، سر ، دست ، روز

مشتق ، کلمه یی است که از کلمه ی دیگر بیرون آمده بشد : ناله ، مویه ، بخشش ، رفتار ، کردار که از نالیدن ، موییدن ، بخشیدن ، رفتن ، کردن مشتق شده اند .
گروه کلمات ، مجموع کلماتی است که از یک ریشه و ماده مشتق شده باشند : پرنده ،پرش ، پریده ، پریدگی که همه از پریدن مشتق شده اند.


مترادف ، متضاد و متشابه

مترادف ، دو کلمه را گوید که در صورت ، مختلف و در معنی یکسان باشند : مرز و بوم ، تک و پو ، برگ و توشه ، جانور و حیوان .

متضاد ، دو کامه ای که در صورت ، مختلف و در معنی ضد هم باشند : جنگ و آشتی ، خوبی و بدی ، صلح و جنگ ، رفت و آمد .

متشابه ، دو کلمه که در تلفظ تقریبا یکی باشند و در نوشتن مختلف : خوار ، خار - خورده ، خرده - خاستن ، خواستن .

حالات اسم


اسم چهار حالت دارد : فاعلی ، مفعولی ، اضافه ، ندا


حالت فاعلی ، یا اسنادی ، آن اسمی است که فاعل یا مسند الیه واقع شود و فاعل کلمه ای است که عمل یا صفتی را به وی نسبت دهیم یا سلب کنیم :
هوا گرم است . یوسف آمد . سهراب رفت . محمد نیامد . علی دانا نیست .
فاعل در جواب " که " یا " چه " واقع می شود : علی آمد ، بهمن رفت . آفتاب دمید .
که آمد ؟ علی . که رفت ؟/ بهمن . چه وزید ؟ آفتاب.
حالت مفعولی ، آن اسمی است که مفعول یا متمم واقع شود و مفعول یا متمم ، آن است که معنی فعل را تمام کند .
مثلا اگر بگوییم : اسفندیار آورد ، فعل " آورد " نیازمند متمم است و معلوم نیست ، اسفندیار چه آورده است و اگر گفته شود : اسفندیار کتاب را آورد ، معنی فعل با آن تمام می شود .
مفعول بر 2 قسم است : بی واسطه ، با واسطه .
مفعول بی واسطه یا مستقیم ، آن است که معنی فعل را بی واسطه ی حرفی از حروف (اضافه ) تمام کند : حسن کتاب را آورد . یوسف آب را ریخت . شاگرد ، کار خود را تمام کرده است .
مفعول بی واسطه غالبا در جواب " که را " یا " چه را " واقع می شود :
آموزگار ، دانش آموز را پند داد . آموزگار که را پند داد ؟ دانش آموز را .

علامت مفعول بی واسطه غالبا "را" است : خانه را خریدم ، درس را روان کردم .


در جایی که چند مفعول بی واسطه ، به طریق عطف ، به دنبال هم می آیند ، علامت مفعول بی واسطه ، به آخر مفعول آخر ، اضافه می شود و در سایر مفعول ها حذف می شود :
ایشان ، پدر و مادر خود را دوست دارند .
ولی در زمان قدیم ، علامت مفعول را به آخر همه ی مفعول ها اضافه می کردند : نوکر قلم ها را و کتاب ها را و کاغذ ها را از روی میز برداشت .
مفعول با واسطه یا غیر مستقیم ، آن است که معنی فعل را با واسطه ی حرفی از حروف اضافه تمام کند : از بدان بپرهیز و با نیکان درآمیز. مردمان را به زبان ، زیان مرسان .
مفعول با واسطه در جواب " از که ، از چه ، به که ، به چه ، به کجا ، از کجا ، برای که ، برای چه ، با که ، با چه " و مانند این ها می آید .


حالت اضافه ، آن است که اسم مضاف الیه واقع شود .
بدان که اسم یا تمام است و محتاج به کلمه ی دیگر نیست : درس ، کتاب ، مرغ ، جلد ، باغ یا ناتمام است و معنی آن با کلمه ی دیگر تمام می شود : درس ِ امروز ، کتاب ِ علی
اسمی که دارای متمم است ، مضاف و متمم آن را مضاف الیه می گویند :
درخت ِ دوستی بنشان که کام دل به بار آرد نهال دشمنی بر کن که رنج بی شمار آرد


کلمه ی درخت ، مضاف و دوستی ، مضاف الیه و متمم آن است و همچنین کلمه ی کام ، مضاف و کلمه ی دل ، مضاف الیه . کلمه ی نهال ، مضاف و کلمه ی دشمنی ، مضاف الیه و متمم است . مضاف الیه گاهی یکی است : زنگ درس ، تاج خروس ، بال مرغ
و گاهی متعدد : مسعود سعد سلمان ، در باغ بهارستان ، خزانه ی دولت ایران .
علامت اضافه ، کسره یی است که به آخر مضاف و قبل از مضاف الیه آورده می شود : پند ِ سهراب ، بلبل ِ باغ ، برادرِ اسفندیار .


حالت ندا ، آن است که اسم ، منادی واقع شود : خدایا ، شاها ، بزرگوارا ، خداوندگارا

علامت ندا " الف" ی است که به آخر اسم اضافه می شود و آن اسم را منادی می کند :
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای فرشته ات به دو دست دعا نگهدارد

هرگاه کلمه ای مختوم به " الف " یا " واو " باشد پیش از " الف " ندا حرف " ی " اضافه می شود
گاهی در موقع ندا به جای " الف " در آخر کلمه ، پیش از منادی ، کلمات : " ای " و " ایا " می آید : ای خردمند


ایا شاه محمود ِ کشور گشای*****زمن گر نترسی بترس از خدای


اقسام اضافه


اضافه بر پنج نوع است : اضافه ی ملکی ، اضافه ی تخصیصی ، اضافه ی بیانی ، اضافه ی تشبیهی ، اضافه ی استعاری


اضافه ی ملکی ، آن است که ملکیت و دارایی را برساند : کتاب یوسف ، خانه ی بهمن ، خداوند ِ خانه ، صاحب کار


اضافه ی تخصیصی ، آن است که اختصاص را برساند : زین اسب ، در خانه ، سقف اتاق
فرق میان اضافه ملکی و تخصیصی آن است که در اضافه ی ملکی ، مضاف الیه ، انسان و شایسته و قابل مالکیت است و در اضافه ی تخصیصی مضاف الیه ، غیر انسان و شایسته و قابل مالکیت نیست ؛ مثلا وقتی بگوییم خانه ی محمد ، یعنی خانه ای که ملک ِ محمد است .


اضافه ی بیانی ، آن است که مضاف الیه ، نوع و جنس مضاف را بیان کند : ظرف ِ مس ، انگشر طلا
اضافه تشبیهی ، آن است که در اضافه ، معنی تشبیه باشد :
فراش ِ باد ، مهد ِ زمین

اضافه ی تشبیهی بر دو نوع است :



اضافه مشبه به مشبهٍ به : قد سرو ، پشت کمان
اضافه ی مشبهٍ به به مشبه : تیر مژگان ، طبل شکم



اضافه ی استعاری ، آن است که مضاف در غیر معنی حقیقی خود استعمال شده باشد : روی سخن ، دست روزگار
هرگاه مضاف ، مختوم به " الف " یا " واو " باشد بعد از مضاف و پیش از مضاف الیه ، "ی" اضافه می شود : آوای بلبل ، موی سر



فرق اضافه و صفت

صفت ، به صورت ، مانند مضاف الیه استعمال می شود ولی در معنی ، فرق می کند ، زیرا مقصود از صفت همان موصوف و مقصود است ولی در مضاف الیه همان مضاف نیست .
مثلا اگر بگوییم : آب صاف ، مقصود از صاف ، آب است و هر گاه بگوییم آب قنات ، می بینیم که قنات چیزی غیر از آب است.

مصغر

مصغر ، کلمه ای است که بر خُردی و کوچکی دلالت می کند : مردک ، پسرک ، طاقچه و گاهی برای تعظیم و تحقیر و ترحم می آید : طفلک ، زالک ، مامک


پیرزنی موی سیه کرده بود****گفتمش ای مامک دیرینه روز



ادامه دارد....

emad176
12-29-2010, 03:14 PM
فعل در زبان پارسی و موارد مربوطه به آن به گونه های زیر بخش بندی می گردد :



فعل
ازمنه ( النواع مضارع و ماضی )
وجوه افعال
اقسام مصدر
صورت تصریف فعل خواندن
فعل مثبت و منفی
حروف زاید
فاعل یا مسندالیه
مطابقه و برابری فعل با فاعل
لازم ، متعدی ، ذووجهین
معلوم و مجهول
اشتقاق
زمان های مفرد و زمان های مرکب
افعال معین
صورت تصریف فعل معین " خواستن "
تغییرات در فعل امر و مشتقات آن
فعل و اقسام فعل
حالات فعل
حروف زاید در افعال
اقسام فعل ( لازم و متعدی )
طریقه متعدی ساختن فعل
معلوم و مجهول
فاعل فعل
مطابقه فعل و فاعل
تصریف و اشتقاق
اسم مصدر
مصدر
امر حاضر و نهی
ماضی
ماضی در افعال قیاسی تام
علامت ماضی در افعال
افعالی که دو ماضی دارند
مضارع
دعا
اسم فاعل و صفت فاعلی
اسم مفعول
مصدر مخفف - مصدر مرخّم
حاصل مصدر
صیغه مبالغه
صفت مشبّهه
چند قسم اسم و حاصل مصدر و صفت
فعل های چند مصدری
صیغه سازی



یکی از اقسام نُه گانه ی کلمه ، فعل است و آن کلمه ای است که بر شدن یا بودن یا کاری کردن در یکی از سه زمان دلالت می کند :
علی روان شد . مسعود معقول است . جمشید می خواند .


صورت فعل و هیأت آن را از حیث مفرد و جمه و شخص و غیره " صیفه " یا " ریخت " می گویند : رفت ، رفتند ، آمدیم ، آمدند .
زمان ، وقتی است که فعل در آن واقع شود : می روم ، رفتم ، خواهم رفت


زمان بر سه نوع است : گذشته یا ماضی ، مثل : زدم ، رفتم
حال یا اکنون ، مثل : الآن می رود . دارد می آید .
استقبال یا آینده ، مثل : خواهم رفت . خواهد آمد .


اشخاص ِ فعل ، یعنی معلوم بودن ذاتی که فعل ، قائم به اوست ، و به او نسبت داده می شود و آن بر سه نوع است :
اول شخص ، دوم ضخی ، سوم شخص . و این سه مفرد یا جمع می توانند باشند .

اول شخص مفرد : رفتم ------------- اول شخص جمع : رفتیم

دوم شخص مغرد : رفتی ------------ دوم شخص جمع : رفتید
سوم شخص مفرد : رفت ----------- سوم شخص جمع : رفتند

تبصره : فعل گاهی در موقع ِ " اخبار " استعمال می شود که قابل ِ صدق و کذب است که مقصود گوینده خبردادن از امر واقعی است و در آن احتمال ِ راست و دروغ می رود :

علی رفت . بهرام دیروز آمد .

و گاه در موقع " انشا " که قابل صدق و کذب نیست --> مانند : بگو ، بیا ، مزن ، مرو ، آیا گفت ؟ شاید بیاید ، کاشکی می آمد.


ازمنه


از برای حال در زبان فارسی صیفه ی مخصوص نیست و فعل مضارع است که گاهی بر آینده دلالت می کند و آن بر دو نوع است : اخباری و التزامی :
1- مضارع اخباری که کار را به طریق خبر و قطع برساند :


می روم ----------- می رویم
می روی -----------می روید
می رود ----------- می روند

2- مضارع التزامی که کار را به طریق شک و دودلی و خواهش و مانند آن برساند :


بروم -----------برویم
بروی -----------بروید
برود----------- بروند


فعل ماضی :

آن است که بر زمان گذشته دلالت کند : زدم ، می زدم ، زده بودم .
و بر 5 نوع است : ماضی مطلق ، ماضی استمراری ، ماضی نقلی ، ماضی بعید ، ماضی التزامی

1- ماضی مطلق : آن است که بر زمان گذشته دلالت کند خواه به زمان حال نزدیک و پیوسته و خواه دور باشد : پارسال این کتاب را خریدم . مسعود الآن به خانه آمد .


آمدم ----------- آمدیم
آمدی---------- آمدید
آمد--------------آمدند


2- ماضی استمراری ، آن است که دلالت کند بر صدور فعل در زمان گذشته به طریق استمرار و تکرار و تدریح و علامت آن " می " یا " همی " است در اول ماضی مطلق : هر سال به خراسان می رفتم ، روزها در می خواند . شب ها کار می کردند .


می رفتم ---------- می رفتیم
می رفتی ----------می رفتید
می رفت ------------می رفتند


گاه در قدیم به جای " می " یا " همی " ، " ی " استمراری به آخر فعل می افزودند :


رفتمی ---------------- رفتیمی
رفتیی ----------------- رفتیدی
رفتی ----------------- رفتندی


ولی دوم شخص و اول شخص ِ جمع به ندرت استعمال می شده است .
گاهی در قدیم با وجود افزودن " می " و " همی " ، " ی " نیز به آخر فعل اضافه می شده :

گر آن ها که می گفتمی کردمی ---------- نکــو سیرت و پـارسا بـودمی

3- ماضی نقلی : هر گاه در آن معنی ثبوت باشد ف دلالت کند بر کاری که کاملا نگذشته باشد ، مانند : سهراب ایستاده است . یوسف نشسته است .


رفته ام ----------- رفته ایم
رفته ای ---------- رفته اید
رفته است -------- رفته اند


گاهی ما بین ضمیر و فعل ، کلمه ی " است " در می آید :


رفتستم --------- رفتستیم
رفتستی--------- رفتستید
رفتست --------- رفتستند


4- ماضی بعید یا دور که زمان ِ وقوع آن از زمان ِ حال دور باشد : مسعود ، دیروز بازار رفته بود . بهرام ، بامداد اینجا آمده بود . او را سال ِ گذشته دیده بود
ماضی بعید چون گاهی وقوع آن بر ماضی ِ دیگر مقدم است ، آن را ماضی " مقدّم " نیز می گویند :

وقتی آمدم ، او رفته بود .

طریقه ی ساختن ماضی بعید : اسم ِ مفعول فعل ِ مقصود را گرفته ، ماضی ِ مطلق ِ فعل ِ " بودن " بعد از آن می آید:


رفته بودم -------------- رفته بودیم
رفته بودی -------------- رفته بودید
رفته بود -------------- رفته بودند


5- ماضی التزامی : آن است که شک و تردید و خواهش و دودلی و مانند آن را برساند : باید آمده باشد . شاید شنیده باشد. گمان میکنم بهرام او را دیده باشد .


رفته باشم ----------- رفته باشیم
رفته باشی ----------- رفته باشید
رفته باشد ----------- رفته باشند

emad176
12-29-2010, 03:18 PM
وجوه افعال

وجوه افعال ، شش است : وجه خبری ، وجه التزامی ، وجه شرطی ، وجه امری ، وجه وصفی ، وجه مصدری


وجه اخباری : آن است که وقوع کاری را به طریق خبر بیان کنید : رفتم ، زدم ، خواهم رفت
وجه التزامی : آن است که کار را به طریق شک و دودلی و آرزو و خواهش و مانند آن بیان کند و چون پیرو ِ جمله دیگر است ، آن را وجه " مطیعی " نیز گویند : می خواهم بروم . شاید بیایم . گمان می کنم آمده باشد .
وجه شرطی : آن است که کار را به طور شرط بیان نماید : اگر رفتی ، بردی و اگر خفتی . اگر نیایی ، من نخواهم رفت .
گاهی در نظم و نثر ، علامت جمله ی شرطی مانند : اگر ، هر گاه ... حذف می شود .


وجه امری : آن است که کار را به طور حکم و خواهش و فرمان بیان نماید : برو ، بروید ، بگو ، بگویید.
امر منفی را نهی می گویند و جز وجه امری به شمار می آید : مرو ، مشنوید .
در دوم شخص فعل امر گاهی به جهت تاکید یا استمرار ، لفظ " می " می آورند :


می باش طبیب عیسوی هش -------------- اما نه طبیب آدمی کش


وجه وصفی : آن است که فعل به صورت ِ صفت و در معنی ِ فعل باشد . فعل وصفی با فاعل مطابقت نمی کند و همیشه مفرد است : استاد آمده ، به درس شروع کرد . شکارچی به شکار رفته ، آهویی صید کرد .
وجه مصدری : فعلی است که به صورت اسم در آمده باشد : باید رفتن . نشاید گفتن . نیارم شنیدن .
در قدیم وجه مصدری را با " ن " علامت مصدر استعمال می کردند ولی به مرور زمان مصدر را مخفف استعمال می کنند و می گویند : نخواهم گفت . نشاید رفت .

اقسام مصدر

مصدر بر چهار نوع است : مصدر اصلی ، جعلی ، بسیط ، مرکب ، مخفف



مصدر اصلی : آن است که در اصل ، مصدر باشد : رفتن ، گفتن ، گرفتن
مصدر جعلی یا " موضوع " آن است که در اصل ، مصدر نباشد بلکه به آخر کلمه ی فارسی یا عربی لفظ " یدن " افزوده باشند : تندیدن ، آغازیدن ، بلعیدن ، فهمیدن سیاری از مصادر عربی مانند : فهم ، طلب و اسمی فارسی مثل : جنگ ، ترس و آغاز که امروز از خود آنها فعل ساخته می شود ، سابقا با مصادر دیگر ترکیب یافته و از خود فعلی نداشته اند ، مانند : فهم کردن ، طلب کردن ، بلع کردن ، جنگ کردن
مصدر بسیط ، آن است که یک کلمه باشد : رفتن ، آمدن ، گفتن
مصدر مرکب آن است که از دو کلمه و بیشتر آمیخته باشد : برداشتن ، سخن گفتن .
صورت تصریف فعل " خواندن "



مضارع



می خوانم----------------می خوانیم
می خوانی ----------------می خوانید
می خواند----------------می خوانند


مستقبل



خواهم خواند---------------- خواهیم خواند
خواهی خواند----------------خواهید خواند
خواهد خواند---------------- خواهند خواند



ماضی استمراری



می خواندم ----------------می خوادیم
می خواندی---------------- می خواندید
می خواند----------------می خواندند



ماضی مطلق



خواندم---------------- خواندنیم
خواندی ----------------خواندید
خواند----------------خواندند



ماضی نقلی



خوانده ام ----------------خوانده ایم
خوانده ای ----------------خوانده اید
خوانده است---------------- خوانده اند



ماضی بعید



خوانده بودم ----------------خوانده بودیم
خوانده بودی---------------- خوانده بودید
خوانده بود ----------------خوانده بودند

وجه التزامی:



مضارع



بخوانم---------------- بخوانیم
بخوانی ----------------بخوانید
بخواند----------------بخوانند


ماضی



خوانده باشم ----------------خوانده باشیم
خوانده باشی---------------- خوانده باشید
خوانده باشد----------------خوانده باشند

وجه امری :


بخوانم---------------- بخوانیم
بخوانی---------------- بخوانید
بخواند----------------بخوانید

وجه مصدری:


خواندن

emad176
12-30-2010, 10:00 AM
فعل مثبت و منفی


فعل مثبت ، آن است که دلالت بر وقوع کاری به طریق اثبات کند ، مانند : حسن به مدرسه رفت ، علی به خانه آمد. فعل منفی ، آن است که عملی را به طریق نفی بیان کند : علی درس نخواند و چیزی نشد .



حروف زائد


در اول و آخر افعال ، حروفی می آید که جز اصلی فعل نیست و آن بر هشت قسم است :


" ب " تاکید و زینت مثل : برفت ، بیاید ، بساز ، ببر
و این حرف در قدیم بر سر مصدر و همه ی صیقه های فعل در می آمده است
اگر " ب " زینت بر سر افعالی در آید که اول آن ها همزه باشد همزه به " ی " تبدیل می شود : بینداخت ، بیفروخت .
هر گاه حرف " ب " در اول فعلی در آید که چند مرکز داشته بشد مثل : پیوست و بیند و مانند آن ها ، جایز است که آن را جداگانه با " ه " غیر ملفوظ نوشت : به بیند ، به پیوست .
یادداشت سایت : امروز ه به صورت " ببیند " هم می نویسند .


" می " و " همی " برای افاده ی معنی استمرار در اول فعل می آید : می رفت ، همی رفت ، می گوید
گاه در قدیم بین فعل و " می " و " همی " ، " ب " زائد می آمده مثل : می برفت ، همی برفت . گاهی " ن " نفی مثل : می ندانم ، همی ندانم و گاه یک کلمه یا چند کلمه بین علامت استمرار و فعل مثل :

بمیر ای دوست پیش از مرگ.................... اگر می زندگی خواهی

و گاهی همی بعد از فعل می آید:

اگر گنج داری و گر درد و رنج ..............نمانی همی در سرای سپنج

" ن " نفی ، نونی است مفتوح که در اصل " نی " بوده است با یا ی مجهول بر وزن " چه و که " که بعد ها کسره ی آن را به فتحه تبدیل کرده اند : نرفت ، نگفت .


گاهی در اشعار در ماضی استمراری و مضارع " ن " نفی را بعد از علامت ِ استمرار می آورند : مث نرفت ، می ننشیند ، می نگویم .


هر جا علامت نفی با " ب " تاکید جمع شود " ب " مقدم بر " ن " است : بنرفت ، بنگوید . نون نفی چون به اول ِ افعال بیاید ، هرگاه منظور نفی باشد ، متصل نوشته می شود و هر گاه مقصود ، عطف و ربط باشد ، جدا نوشته می شود :


نرفت ، نگفت ، نمی آید

نه می آید ، نه می رود . نه کار می کند ، نه درس می خواند.
هرگاه حرف ِ نفی به اول ِ فعل ِ " است " بیاید ، " نیست " نوشته می شود .


"م" نفی که به اول ِ دوم شخص فعل می آید : مرو ، مروید ، مگویید
"م" نفی گاهی در سوم شخص فعل امر در موقع دعا در می آید :

بیناد -> مبیناد ، رساد -> مرساد ، ریزاد -> مریزاد

" الف " زاید در آخر سوم شخص مفرد ماضی " گفتن " :




گفتم که خطا کردی و تدبیر نه این بود........ گفتا چه توان کرد که تقدیر چنین بود

" الف " دعا در مثل : مباداد ، بادا ، مگویدا
" ی " مجهول : این حرف نیز به آخر ِ فعل ملحق می شود و در قدیم مانند کسره تلفظ می شده و بر چند قسم است :
الف- " ی " استمراری که مانند "می " و " همی " معنی همیشگی و استمرار و دوام را می رساند : رفتمی ، گفتمی
ب- " ی " شرط و جزا : این " ی " به آخر ِ افعال شرطی اضافه می شود و در فعل جزا نیز می آید .

اگر مملکت را زبان باشدی............... ثنا گوی شاه جهان باشدی

ج- " ی " به تمنی :



کاش آنان که عیب من کردند ............رویت ای دلستان بدیدندی


نزادی مرا کاشکی مادرم ..............نگشتی سپهر ِ بلا بر سرم


د- " ی" شک و تردید و بیشتر قبل ازین افعال می آید : گویی و پنداری ، مگر ، شاید
چیست این خیمه که گویی پر گهر دریاستی.............. یا هزاران شمع در پنگانی از میناستی

emad176
12-30-2010, 10:15 AM
فاعل یا مسندالیه

برای هر فعلی یک انجام دهنده وجود دارد یعنی شخصی یا ذاتی که فعل از او سر بزند که او را فاعل گویند که گاهی جاندار و گاهی بی جان است .

مطابقه و برابری فعل با فاعل

اگر فاعل جاندار باشد ، فعل با آن در اِفراد و جمع مطابقت می کند و اگر فاعل ، جمع ِ غیر جاندار باشد ، بیشتر فعل را مفرد می آورند و بهتر است که این معنی ، در نوشته ها رعایت شود . هرگاه فاعل ، اسم جمع باشد هر دو وجه جایز است
هر گاه فاعل ، غیر جاندار باشد اما او را به جاندار تشبیه کنند و برای او شخصیت قایل شوند بیشتر ، فعل را جمع می آورند .

لازم ، متعدی ، ذووجهین


فعل بر سه قسم است : لازم ، متعدی ، ذووجهین یعنی هم لازم و هم متعدی

فعل لازم : آن است که به فاعل تنها تمام شود و مفعول ِ صریح نداشته باشد : حسن رفت .

فعل متعدی : آن است که به مفعول ِ صریح نیازمند است : برادر ِ تو کتاب را آورد .

فعل ذووجهین آن است که گاهی لازم و گاهی متعدی استعمال گردد : درخت شکست ، درخت را شکستم .

اگر بخواهند فعل لازمی را متعدی کنند به آخر دوم شخص مفرد ِ فعل ِ امر ِ آن " انیدن " یا " اندن " اضافه می کنند .

خند -> خندانیدن ، خنداندن
دو -> دوانیدن ، دواندن

متعدی های سماعی : در قدیم بعضی افعال را به افزودن " الف " قبل از علامت مصدر، متعدی می کردند :

برگشتن -> برگاشتن

نشستن -> نشاختن


همی نیزه برگاشت بر گِردِ سر.............که هومان ِ ویسه است پیروزگر


معلوم و مجهول


فعل معلوم : آن است که به فاعل نسبت داده شود : علی آمد . بهرام رفت .

فعل مجهول : آن است که به مفعول نسبت داده شود : سهراب کشته شد . فرهاد زده شد . فعل مجهول بیشتر با فعل " شدن " صرف می شود و با فعل : گردیدن ، آمدن و افتادن نیز می تواند صرف شود . طریقه ی ساخت فعل مجهول :

اسم مفعول از همان فعل را با یکی از صیفه های منظور از فعل ِ شدن ترکیب می کنند :


یکایک ازو بخت برگشته شد ......... به دست یکی بنده بر کشته شد

اشتقاق


اشتقاق ف یعنی بیرون آمدن لفظی از لفظ دیگر به طریقی که در لفظ و معنی ، مناسبت میان آن ها موجود باشد ، مانند : روش ، رونده ، روا ، روان که از کلمه ی " رو " بیرون آمده و مشتق شده اند افعال سایر مشتقات را ریشه و اصلی است که از آن ساخته شده و به وجود آمده اند تمامی مشتقات ِ فارسی دو ریشه و اصل دارند : فعل امر ، مصدر مخفف . کلماتی که از فعل امر ساخته و مشتق شده اند از این قرار است :




اسم مصدر
مضارع
اسم فاعل
صفت مشبهه
اسم آلت


اسم مصدر ، کلمه یى است که حاصل معنى مصدر را برساند: روش، گردش، کوشش که از: رو، کرد، کوش، ساخته شده و حرف "ش" به آخرِ ریشه افزوده شده. همچنین کلمات: مویه، پویه، ناله که از ریشه: موى، پوی، و نال، ساخته شده، بدین طریق که حرف "ه " بدان پیوسته و افزوده شده.

مضارع اخبارى به اضافه کردن ِ "مى" در اول و ضمایر شخصى به آخر آن:


مى روم ------------- مى رویم
مى روى ------------- مى روید
می رود ------------- می روند


و مضارع التزامى به اضافه کردن "ب " در اول و ضمایر شخصى به آخر آن:


بروم ------------- برویم
بروی ------------- بروید
برود ------------- بروند



اسم فا عل به اضافه کردن "نده " به آخر آن: رونده، کوینده، زننده، شنونده.


صفت مشبهه، به ا ضا فه کردن "ا " به آخر آن: کویا، شنوا، رسا.


اسم آلت به افزودن "ه " به آخر آن: ماله، رنده، تابه.
اسم آلت، کلمه یى است که افزار و آلت کار را بیان کند. چون خواهند ازکلمه یى، اسم آلت بسازند، به آخر ِ صورت ِ امر، "ه " افزایند. کلماتى که از مصدر مخفف ساخته مى شوند:



اسم مصدر
صیغه مبالغه
اسم مفعول
ماضى مطلق
ماضى استمرارى
ماضى نقلى
ماضى بعید
ماضى التزامى
مستقبل


- چون به آخر برخى مصدر ِ تخفیفى "ار" افزایند، اسم مصدر شود: رفت -> رفتار، گفت -> گفتار، کُشت-> کُشتار، کرد->کردار - چون به آخر بعضى مصدر تخفیفى "ار" افزایند، صیغه مبالغه شود: خرید- خریدار، خواست- خواستار.

- چون به آخر مصدر تخفیفى "ه " افزایند، اسم مفعول یا صفـت مفعولى شود: زد- زده، آورد- آورده، بافت- با فته.

- هرگاه به آخر آن ضمایر شخصى، متصل شود، ماضی مطلق شود: ر فتم، رفتى، رفت، زدم، زدى، زد.


- چون "مى " به اول ماضی مطلق افزایند ، ماضى استمرارى شود: مى رفتم، مى رفتى، مى رفت.

- چون الفاظ: ام، اکث، است، ایم، اید، اند، به آخر اسم مفعول دراید، ماضی نقلى گردد: زد ه ام، زده اى، زده است، زده ایم، زده اید، زده اند.


- چون بعد از اسم مفعول، ماضی مطلق، فعل "بودن " درآورند، ماضى بعید شود:


زده بودم، زده بودى، زده بود، زده بودیم، زده بودید، زده بودند.




- هرگاه بعد از اسم مفعول، مضارع التزامی فعل "بودن " درآورند، ماضى التزامى شود: زده باشیم، زده باشى، زده باشد، زده باشیم، زده باشید، زده باشند.


- جون پیش از مصدر، مضارع فعل "خواستن " درآورند، مستقبل شود:



خواهم خواست، خواهى خواست، خواهد خواست، خواهیم خواست، خواهید خواست، خواهند خواست.

emad176
12-30-2010, 12:25 PM
افعال معین

فعل معین، فعلى را گویندکه افعالی دیگر، به کمک و معاونت آن صرف شود واین چهار فعل هستند :


استن، بودن، شدن، خواستن




صورت تصریف فعل معین " خواستن"




وجه اخبارى



مضارع

مى خواهم------------ مى خواهیم
مى خواهى------------ مى خواهید
مى خواهد------------- مى خواهند

مستقبل

خواهم خواست ----------خواهیم خواست
خواهى خواست ----------خواهیدخواست
خواهدخواست----------- خواهندخواست

ماضى استمرارى

مى خواستم---------- مى خواستیم
مى خواستى ----------مى خواستید
مى خواست ----------مى خواستند

ماضى مطلق

خواستم-------- خواستیم
خواستى --------خواستید
خواست --------خواستند

ماضى نقلى

خواسته ام--------- خواسته ایم
خواسته اى--------- خواسته اید
خواسته است ------ خواسته اند

ماضى بعید

خواسته بودم-------------- خواسته بودیم
خواسته بودى --------------خواسته بودید
خواسته بود ----------------خواسته بودند


وجه التزامى

مضارع

بخواهم--------- بخواهیم
بخواهى-------- بخواهید
بخواهد --------بخواهند


ماضى

خواسته باشم --------خواسته باشیم
خواسته باشى-------- خواسته باشید
خواسته باشد خواسته باشند


وجه ا مرى

بخواهم -----------بخواهیم
بخواه ------------بخواهید
بخواهد----------- بخواهند

وجه وصفى

خواسته ------ناخواسته

وجه مصدرى

خواستن


تغيبرات در فعل امر و مشتقات آن


بدان كه هميشه قبل از علامت مصدر، يكى از يازده حرف" زمین خوش فارس " یا " شرف آموزی سخن " واقع خواهد بود و این حروف بیشتر در فعل امر و مشتقات آن تغییر کند از این قرار :

- "ز" به حال خود، باقى ماندن: زدن - > بزن

- "م " حذف شود: آمدن -> بيا

از حرف "ز" و "م " بيش ازين دو صيغه يافت نشود.
- "ى " حذف شود:
تابيدن- بتاب
رسيدن -> برس
پاشيدن -> بياش
خریدن -> بخر
دميدن -> بدم
دویدن -> بدو

استثناء:

آفريدن -> بيافرين
چيدن -> بچين
گزیدن -> بگزین
شنيدن -> بشنو
ديدن -> ببين

- "ن " به حال خود، باقى ماند:

کندن -> بکن
آکندن -> بیاکن
خواندن -> بخوان
راندن -> بران
ماندن -> بمان
افکندن -> بیفکن

-" خ " به " ز " بدل شود :

انداختن -> بینداز
بیختن -> ببیز
اندوختن -> بیندوز
نواختن -> بنواز
انگیختن - > بینگیز
شناختن -> بشناس

استثناء :

شناختن -> بشناس
گسیختن - > بگسل
فروختن -> بفروش
پختن -> بیز


در مصدر " پختن " اگر چه " خ " به "ز " بدل شده ولی چون در اصل ِ کلمه تغییر حاصل شده ، بی قاعده است و جز ء مستثنیات محسوب شده .
- " و " به " الف " بدل شود و بد از آن بیشتر " ی " افزایند :

سودن -> بسای
اندودن -> بیندای
ستودن -> بستای
آلودن -> بیالای
پیمودن -> بپیمای
نمودن -> بنمای

استثناء:

بودن -> باش
درودن - > بدرود
غنودن - > بغنو
شنودن -> بشنو

- " ش" اگر بعد از " الف " است به " ر " دل شود :

انگاشتن - > بینگار
پنداشتن -> بپندار
گماشتن - > بگمار
گذاشتن - > بگذار
انباشتن - > بینبار
داشتن -> بدار

در فعل امر " داشتن " امروز به عوض " دار " گویند ، " داشته باش " ، " ش" اگر بعد از " الف " نباشد ، قاعده ی کلی ندارد :

ریشتن - > بریس
نوشتن -> بنویس
هشتن -> بهل
شدن -> بشو
کُشتن -> بکش
گشتن - > بگرد

- " ف " به " ب " قلب شود :

یافتن -> بیاب
شتافتن - > بشتاب
فریفتن - > بفریب
تافتن -> بتاب
روفتن -> بروب
کوفتن _ بکوب

استثناء :

آلفتن -> بیالُفت
رفتن -> برو
پذیرفتن - > بپذیر
گرفتن - > بگیر
شکافتن -> بشکاف
خفتن - > بخفت
گفتن - > بگو
کافتن - > بکاو

- " الف " حذف شود :

ایستادن -> بایست
فرستادن -> بقرست
افتادن -> بیفت
نهادن -> بنه


استثناء :
دادن - > بده
ستادن - > بستان

- " ر " به حال خود باقی مانده و گاهی پیش از آن " الف " در آورند :

آوردن -> بیاور
آزردن -> بیازار
گستردن - > بگستر
سپردن - > بسپار
شمردن -> بشمار
خوردن -> بخور
استثناء :

مردن - > بمیر
بردن -> ببر
کردن -> بکن


در " بردن " اگر چه " ر " به حال خود باقی مانده ولی چون در اصل ِ کلمه ها تغییر حاصل شده است ، جزء مستثنیات مسوب می گردد .
- " س" اگر ماقبل آن ِ مضموم باشد به " و " بدل شود و گاهی بعد از آن " ی " زیاد شود :

جستن -> بجوی
جستن -> بجوی
رُستن -> بروی
شستن -> بشوی

و چون ماقبل " س" مضموم نباشد ، در چهار مثال به " ه " بدل گردد :

کاستن -> بکاه
رستن -> برَه
خواستن -> بخواه
جَستن -> بجه

و در هشت مثال حذف شود :

زیستن -> بزی
آراستن -> بیارای
دانستن -> بدان
مانستن -> بمان
پیراستن -> بپیرای
توانستن -> بتوان
گریستن -> بگری
یارستن -> بیار

فعل امر " ماندن " و " مانستن " در صورت ، یکسانند ولی در معنی مختلفد : در خانه بمان . به نیاکان ِ خود بمان

(یعنی ماندن به معنای بودن و باقی ماندن است و مانستن به معنی شباهت داشتن )

emad176
12-30-2010, 01:07 PM
فعل

تعريف فعل ( کُنش )
يکی از اقسام سخن، فعل است. فعل در اصطلاح كلمه يى است كه دلالت کند برحصول معنى مصدر و حدوث آن از ذاتى دريكى از زمان های سه گانه: گذشته، حال، استقبال.
فعلى كه برگذشته دلالت کند، ماضى گويند: پرويز رفت. ايران كشوری بزرگ است . پيغمبر در عهد انوشيروان متولدگرديد. در فتنه ی مغول ایران ویران شد.
فعلى كه برزمان حال يا آينده دلالت كند مضارع گويند : نسيم بهار مى وزد، آفتاب مى درخشد.

‍‍حالات فعل

فعل را از حيث شخص و زمان سه حالت است و شش صيغه : متكلم يا اول شخص، مخاطب يا دوم شخص ، غايب يا سوم شخص. و هر یک از این سه صیغه ، یا مفرد است یا جمع ..


ماضى


متكلم / مخاطب / غايب


مفرد : رفتم / رفتى / رفت
جمع: رفتيم / رفتيد / رفتند


مضارع


متكلم / مخاطب / غايب


مفرد: مى روم/ مى روى/ مى رود
جمع : مى رويم/ مى رويد/ مى روند


اسم فاعل


رونده


اسم مفعول


رفته


فعل امرغايب


برود ، بروند


فعل امرحاضر


برو ، برويد



حروف زايد در افعال

الف- حروف زايدكه دراول فعل در مى آيد، پنج است:

- ب 2- ن 3- م 4- مى 5- همى.

مانند: بگويد و بگوى، نگفت و نگوید، مرو و مريزاد، مى خواست، همى خواهد.

- ب : این حرف را "ب " زينت نوشته اند و به نظر مى رسدكه در اصل این "ب "، "ب " تأكيد فعل بوده است و به تدريج، حال ِ "ب " زايد را يافته است. اين "ب " مكسور است و در قديم "بی " نوشته مى شده و امروز " به " مى نويسند ولى با افعال، متصل نوشته مى شود و جدا نوشتن آن روا نيست.

- ن: این حرف را "ن " نفى گويند و در اصل "نى" بوده و بعداً " نه " شده و امروز با فعل متصل نويسند مگر جايى كه دو فعل منفی به يكديگر عطف شده باشند چون: نه رفت و نه آمد.

اين "ن " دراصل مكسور بوده و امروزه مفتوح، تلفظ مى شود و در اول افعال افاده ی معنی نفى می كند.
هرگاه در یک فعل بین " ب " زينت و "ن " نفى، جمع شود " ب " را بر " ن " مقدم مى دارند.
غم مخور اى دوست كاين جهان/////////// آنچه تومى بينى آنچنان بنماند

همچنین است كه گاه "ن " نفى با "مى " و "همی " جمع شودكه بايد " ن " را مقدم داشت: نمى رفت، نه همى ديد. مگر در ضرورت شعرى كه گاهى "ن " نفى بعد از " مى " و " همى " آمده است چون: مى نرفت، همى نديد.
و تركيب "ن " نفى با "همى " و تقدیم "مى " بر "ن " مزبور، مختص ِ قديم بوده و امروز جز در شعر معمول نيست.

- "م " نهى: " م " نهى در اصل " مه " به فتح اول بوده است ولى در زبان دَرى بيشتر اوقات با فعل متصل نوشته شده و " ه " آن مى افتاده است:
مكن، مكنيد، مكناد، مبادا.

حرف نهى منحصر است به دو صيغه امر حاضر و صيغه هاى دعاكه حالت نفى به آن ها مى دهد و آوردن " ن " نفى به جاى "م " نهى غلط است.
در زمان سابق گاهی بين "م " نهى و فعل فاصله واقع مى شده است، فخر گرگانی گويد:


بدوگفت اى بدانديش بنفرين //////////// مه توبادى و مه ويس و مه رامین


وگاهى نيز فعل دعا را هم حذ ف می كرده اند، چنانكه سنايى گويد:



با چنین ظلم در ولايت تو ////////////// مه تو و مه سپاه و رايت تو

- " می " و "همى " علامت استمرارند ، چه در ماضى، جه در مضارع، چون: مى رفت و همی رفت، می كوبد، همی گويد. می كوى، همی گوی.
گاه در قديم بين اين دو حرف و فعل، " ب " زينت در مى آمده است، مانند: مى برفت ، همی برفت. مى برود ، همى برود.

و گاه " ن " نفی ، مانند: مى ندانم ، همی ندانم. و به ندرت "ب " زينت بر سر " مى " در مى آمده است، مانند: بمى گفت، بمى رفت.

گاه بین "مى " و " همى " و بین فعل، یک يا چندكلمه فاصله مى شده، مانند:


بمير اى دوست پيش ازمرگ اگر مى زندگی خواهی
كه ادريس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما



و گاه " همى " بعد از فعل آمده است ولى اين صورت، مختص است به شعر و در نثر، بايد همواره پيش از فعل درآيد:



بوى جوى موليان آيد همى ................. یاد يار مهربان آيد همى




ب- حروف زايدكه بهآخر فعل ملحق مى شود، سه است:


- " ن " مجهول : 2- " الف " دعا 3 - " الف" زايد.


- " ی " مجهول: يايى است كه دراصل، مانند کسره تلفظ می شده است این حرف ، در وجوه مختلف ِ افعال به آخر ِ فعل ملحق می شود ، چون حالت ِ شرط و جزا ، تمنّی ، ترّجی و به جای " می " و " همی " نیز در آمده و معنی استمرار به فعل می دهد .



حالت شرطیه:


اگر دردم يكى بودى چه بودى ........ اگر غم اندكى بودى چه بودى


حالت تمنّى:


كاشكى قيمت انفــاس بـدانندى خلـــــــق
تا دمى چندكه مانده است غنيمت شمرند



حالت استمرارى:


به شير آنكسى راكه بودى نياز ............ بدان خواسته دست كردى فراز



گاه با وجود بودن "مى " و "همى "، "ی " استمراری به فعل، ملحق مى شود:


از اينگونه هر ماه چندین جوان ...... از ايشان همى يافتندى روان



- الف دعا: الفى است كه گاهى در ميان فعل مضارع درآمده، آن را به صيغه دعا برگرداند، چون: كناد و دهاد. و گاه به آخر فعل مضارع درآيد، مانند: کُنَدا و شَوَدا.


- الف زايد: الفى است كه در فعل "گفتن " به صيغه سوم شخص مفرد ماضى، الحاق شود و بيشتر در وقتى كه اين صيغه در مورد پاسخ و برابر پرسش ادا شود، "الف " الحاق گردد :


گفتن که خطا کردی و تدبیر نه این بود
گفتا چه توان كرد كه تقدير چنين بود







طريق متعدى ساختن فعل


افعال لازم را درحين ضرورت ة متعدی مى سازند و طريق متعدى ساختن فعل، آن است كه به آخر صيغة امر حاضر مفرد "آنيد" يا "اند" افزوده و ماضي فعل را به وجود آورند و ساير صيغه ها را از آن بسازند:
كرى- كر يا ند، كر يا نيد. خند- خند ا نيد، خند ا ند. سو ز- سو زا نيد، سو زا ند. جو ش!
- جوشانيد، جوشاند. پوش- پوشانيد، پوشاند.
گاه فعل متعدی را نيز به همين ترتيب بار دیگر متعدی مى سازند، مانند: خوردن و چريدن و نوشتن كه خورانيدن و چرانيدن و نويسانيدن، از آن ساخته اند. متعدی ساختن افعال با "ان " به طريقى كه گذشت، قاعدهء عمومى است و از روى قياس مزبور مى توان هرفعل لازم را متعدی كرد.

تبصره: چند فعل متعدی است كه صيغة لازم آن ها متداول نيست، چون: افشاندن، خواندن، راندن و یک فعل هست كه به صورت متعدی است ولى امروز از افعاك لازم به شمار مى رود و آن فعل "ماندن " است كه هم لازم بوده و هم متعدی