PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خرد کردن ترس چیست؟



Sara12
12-28-2010, 02:49 PM
" ترس ‌ " چيه؟!

يكي از دوستان خوبم پرسيده "چرا هر كسي رو كه دوست مي دارم از دست مي دم؟ حتي حالا كه سعي ميكنم مثبت فكر كنم هميشه ترس از دست دادن دارم. انگار همين باعث ميشه همه ي چيز هايي رو كه دوست دارم ، از دست بدم! "





چرا وقتي روي به دست آوردن چيزي خيلي متمركز مي شیم، انگار يك دفعه همه چي به هم مي ريزه و بر عكس ميشه؟ " ترس انجام نشدن و به دست نياوردن يك چيز " گاهي اينقدر در ما شديده كه وقي مثلا" 5 گاست( گاست واحد انرژيه، مي تونين بخونين مثلا" 5 كيلو!) به داشتن چيزي متمركز مي شيم ، 8 گاست در ته وجودمون " مي ترسيم " كه "اگه نشه " چي؟! اگه به دستش نيارم چي؟! واسه همين دانشمندان ذهني مي گویند:

Sara12
12-28-2010, 02:50 PM
" ترس " يه جور تمركزه اما همراه با انرژي منفي


وقتي تمرينات نيمه ي تاريك رو انجام مي ديم ، به اين نتيجه مي رسيم كه در همه ي ما " ترس" از يك چيزي وجود داره.
ترس از فقر، از تنهايي، از بيكاري،ترس از دست دادن عزيزان، ترس از دست دادن همه ي چيز هايي كه دوستشون داريم.و حتي ترس ها و اضطرابهاي ناشناخته كه نمي دونيم ريشه شون در كجاست! اما به هر حال چون ترس در ما خيلي قدمت داره و ريشه در ايام كودكي و نيمه تاريك و خيلي چيز هاي ديگه داره ، قدرت خيلي عجيبي داره!

حتما" شنيدين مي گن " از هر چي كه بترسي، سرت مي آد!!! " واقعا" همينه!

چون قانون كائنات مي گه به هر چيزي كه تمركز كني، و باورش كني ، اون رو مي سازي و خلق مي كني، به همين دليل از هر چيزي كه بترسي و اضطراب و نگراني اون رو داشته باشي ، خلقش مي كني.

Sara12
12-28-2010, 02:50 PM
تكنيك بررسي ريشه هاي يك ترس:

يك ورق كاغذ بردارين و بر اساس اولويت هاتون، پنج تا از ترس هاتون رو بنويسين. مثلا" ترس از تاريكي. ترس از گربه. ترس از بودن در جمع. ترس از بلندي. ترس از آينده. ترس از ، ازدست دادن يك دوست ، ترس از قبول نشدن در كنكور و.....( مهمترين هاش رو بنويسين.)

حالا تمرين " خرد كردن و بررسي كردن " رو براي هر كدوم اون ها انجام بدين. چه طوري؟ به صورت سوال و جواب.

مثلا"یک نفر از " از دست دادن كسي كه دوستش داره " مي ترسه.
اون مدام سعي ميكنه خودش رو به شكلي در بياره كه طرف مقابلش مي خواد و براي همين مدام خواسته هاي خودش رو زير پا مي گذاره.
اون اين سوال و جواب ها رو، براي خودش نوشت و بهش صادقانه جواب داد.

- اگه اون رو از دست بدم ، چي مي شه؟
- تنها مي شم.
- اگه تنها بشم چي مي شه؟
- غمگين مي شم.
- اگه غمگين بشم، چي مي شه؟
- بي حوصله و بي انگيزه مي شم.
- اگه بي انگيزه بشم چي مي شه؟
- از زندگي بدم مي آد.
- اگه از زندگي بدم بياد چي مي شه؟
- احساس بدبختي مي كنم.
- اگه احساس بدبختي كنم چي مي شه؟
-دلم مي خواد برم بميرم.طاقتش رو ندارم.
-اگه نميرم و مجبور باشم تحمل كنم چي ميشه؟
- احساس بي ارزشي مي كنم. احساس اين كه به اندازه ي كافي خوب نبودم كه از دستش دادم.
-اگه احساس بي ارزشي كني چي ميشه؟
- عصباني ميشم. دلخور مي شم.يعني لايق اين نيستم كه دوست داشته بشم!

Sara12
12-28-2010, 02:50 PM
اين يعني بررسي ريشه يك ترس.اين ترس از احساس " بي ارزش بودن" و احساس " به اندازه ي كافي خوب و دوستداشتني نبودن" منشا گرفته.

در واقع اون فكر مي كنه فقط وقتي با ارزشه ، كه توسط ديگران مورد دوست داشتن و پذيرش قرار بگيره. اون خودش رو دوست نداره به همين دليل حتي نمي تونه قانون بخشايش رو در باره ي خودش انجام بده.

در واقع اون صفت"خوب نبودن" رو كه در نيمه تاريكش قايم كرده، نمي تونه بپذيره و نمي تونه خودش رو به خاطر داشتن اون صفت ببخشه!

خوب! حالا به نظرتون اون بايد چه طوري با اين ترس " از دست دادن" مقابله كنه؟ درسته! براي اين كار، حتي هزار بار گفتن و تكرار اين كه " من شجاعم و من نمي ترسم! " واقعا" بي فايده است! http://forum.patoghu.com/images/smilies/new/25.gif

اون بايد با اين ترس برخورد ريشه اي بكنه. يعني چي؟

يعني اگه اون خودش رو بپذيره و احساس با ارزش بودن پيدا كنه ، ديگه فكر نمي كنه كه فقط وقتي مورد تاييد ديگران قرار بگيره ، باارزشه. اول بايد بار احساسي اي رو كه به اين صفت داره از دست بده و خودش رو كامل بپذيره

Sara12
12-28-2010, 02:51 PM
مثال: دوستي به شدت از ارتفاع مي ترسيد! اين واقعا" يه ترس بيمار گونه و موهومي، نسبت به ارتفاع بود! اون هرگز با كسي كوه نمي رفت! هرگز مهموني يكي از دوستها، كه خونه اش طبقه ي پنجم بود و پله هاشون نرده نداشت، نمي رفت! هرگز پشت بوم نمي رفت! اون هميشه از بيرون رفتن با ديگران وحشت داشت چون مي ترسيد مجبور بشه با اون ها به جايي بره كه روي بلندي و ارتفاعه!!!
( شايد ترس اون، به نظر ما خيلي مضحك بياد اما واقعا" وجود داشته و داره! شايد جوابهايي كه به سوالات داده به نظرتون عجيب بياد اما واقعيت اينه كه اون سعي كرده با عميق شدن در تاريكي هاي درونش عميق ترين احساساتش رو صادقانه بررسي كنه و اين شجاعت بزرگيه كه همه ي ما نداريم!)

وقتي ترسش رو به شيوه سوال و جواب خرد كرد، به اين نتيجه رسيد كه:

- اگه بالاي بلندي برم ، چي ميشه؟
- شايدزبونم از ترس بند بياد! ( چقدر احتمال داره واقعا" اين اتفاق بيفته؟)
- اگه زبونم از ترس بند بياد چي ميشه؟
- آبروم پيش اونهايي كه اون جا هستند ميره!
- اگه اين طوري بشه چي ميشه؟
- به من مي خندن و توي دلشون مي گند چقدر مسخره هستم! (چقدر احتمال داره اين اتفاق بيفته؟)
- اگه همه ي اين ها پيش بياد مگه چي ميشه؟
- شايد من رو به ديگران نشون بدن و بهم بخندن! (چقدر احتمال داره اين اتفاق بيفته؟)
- اگه اين كار رو بكنن چي مي شه؟
- شايد اين موضوع كم كم به گوش همه برسه! (چقدر احتمال داره اين اتفاق بيفته؟)
- اگه برسه چي ميشه؟
- اگه اين طوري بشه، من هميشه تنها مي مونم ! هر كسي رو كه دوست بدارم، به خودش ميگه من چقدر ترسو ئم ! و براي همين از من متنفر مي شه و تركم مي كنه! (چقدر احتمال داره اين اتفاق بيفته؟)
- اگه همه ي اين ها پيش بياد و طرف مقابل من، بگه من ترسو هستم و تركم كنه، چي مي شه؟
- احساس وحشتناكي به خودم پيدا ميكنم!فكر مي كنم واقعا" بي ارزشم كه اين طوري در مورد من فكر مي كنه! فكر مي كنم واقعا" دوست داشتني نيستم! شايد تا آخر عمرم تنها بمونم و هرگز كسي رو پيدا نكنم كه بتونم دوستش داشته باشم و دوستم بداره!
- و.....


بعضي وقت ها ، با محاسبه ي درصد اين كه واقعا" چقدر احتمال داره چيز هايي كه ازشون مي ترسيم همون جوري كه ما فكر مي كنيم ، اتفاق بيفته، خودمون خنده مون مي گيره!
يه نكته ديگه كه از اين مثال ميشه فهميد اينه كه ريشه خيلي از ترس ها، و اضطرابها همون


احساس " بي ارزش بودن و عدم پذيرش خود" و " نياز به تائيد ديگرانه."


يعني باور اين كه فقط وقتي خوبم كه ديگران دوستم داشته باشن و تائيدم كنند!

Sara12
12-28-2010, 02:51 PM
در پايان چند خطي هم از قول " فلورانس اسكاول شين"

ترس و نگراني و دلشوره همزاد هايي همجنس هستند. اگر در مورد چيزي نگراني يا دلشوره و اضطراب داري، در واقع ، از چيزي مي ترسي! بزرگترين ترس در انسان "ترس از دست دادن " است و آن ، از اين جا نشات مي گيرد كه ما باور مي كنيم ، قدرتهاي زيادي وجود دارند كه مي توانند چيزهايي را كه دوست مي داريم، از ما بگيرند! در واقع ، انگار ، به غلط، باور كرده ايم،غير از خدا ، قدرتي هم هست! هر وقت بترسي، از دست مي دهي! هر وقت بترسي، شكست مي خوري!


"اسكاول شين " ميگه هر وقت احساس ترسي كردي خصوصا" در مورد از دست دادن چيزي، از قدرت سحرآميز كلامت كه مثل عصاي موسي شكافاننده ي درياست ، استفاده كن و اين جمله تاكيدي را به كار ببر كه:
در ذهن الهي، از دست دادن وجود ندارد! پس محال است من چيزي را كه حق الهي من است، از دست بدهم! چون تنها يك قدرت وجود دارد و آن هم قدرت خداست!