emad176
12-28-2010, 01:05 PM
پذيراي فرسايش
به قاطعيتِ شكوهمندِ خاك،
آهسته ميكنيم صدايمان را
در عبور از ريشههاي طويلِ مقابر،
كه تلفيقِ روح و مرمر در آنها
وعدهي شكوهِ مطلوبِ مرگ است.
مقبرهها زيبايند،
به عرياني واژههاي لاتين و تاريخِ حك شدهي مرگ بر آنها،
همراهي مرمر و گُل
و ميدانگاههايي چون حياطها سرد
و ديروزهاي بيشمارِ تاريخ
كه خاموش و يگانهاند امروز.
سهواً به مرگ ميشناسيم آن آسودگي را
و بر اين باوريم كه «پايان» آرزوي ماست
حال آنكه آرزوي ما بياعتنايي است و خواب.
پر شور در دشنهها و احساسات
و خفته در پيچك،
تنها زندگي زنده است
به هيئت فضا و زمان،
كه ابزار جادوي روحاند،
و آن هنگام كه خاموش شود،
خاموش ميشود با آن
فضا، زمان و مرگ،
بسانِ پژمردنِ تصويري در آينه
آن هنگام كه در غروب فرو ميرود
و نور رفته است.
سخي سايهسارِ درختان،
باد، پُر پرنده و بالِ موّاج،
ارواح، پراكنده در ديگر ارواح،
معجزهاي بود شايد كه آنان به ناگاه باز ايستادند از زيستن،
معجزهاي فراشعور،
گرچه تكرار خيالگونهاش
ميبارد بر روزهاي ما دهشت.
اين انديشههاي من بود در «رِكولتا»،
در خاكستر خويش.
برگردان سرکار خانم سپيده جديري
به قاطعيتِ شكوهمندِ خاك،
آهسته ميكنيم صدايمان را
در عبور از ريشههاي طويلِ مقابر،
كه تلفيقِ روح و مرمر در آنها
وعدهي شكوهِ مطلوبِ مرگ است.
مقبرهها زيبايند،
به عرياني واژههاي لاتين و تاريخِ حك شدهي مرگ بر آنها،
همراهي مرمر و گُل
و ميدانگاههايي چون حياطها سرد
و ديروزهاي بيشمارِ تاريخ
كه خاموش و يگانهاند امروز.
سهواً به مرگ ميشناسيم آن آسودگي را
و بر اين باوريم كه «پايان» آرزوي ماست
حال آنكه آرزوي ما بياعتنايي است و خواب.
پر شور در دشنهها و احساسات
و خفته در پيچك،
تنها زندگي زنده است
به هيئت فضا و زمان،
كه ابزار جادوي روحاند،
و آن هنگام كه خاموش شود،
خاموش ميشود با آن
فضا، زمان و مرگ،
بسانِ پژمردنِ تصويري در آينه
آن هنگام كه در غروب فرو ميرود
و نور رفته است.
سخي سايهسارِ درختان،
باد، پُر پرنده و بالِ موّاج،
ارواح، پراكنده در ديگر ارواح،
معجزهاي بود شايد كه آنان به ناگاه باز ايستادند از زيستن،
معجزهاي فراشعور،
گرچه تكرار خيالگونهاش
ميبارد بر روزهاي ما دهشت.
اين انديشههاي من بود در «رِكولتا»،
در خاكستر خويش.
برگردان سرکار خانم سپيده جديري