PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : غزنویان



sorna
12-21-2010, 12:29 AM
غزنویان

«583 - 351 ق / 1187 - 962 م»

مختصری درباره غزنویان

محمود بن سبکتکین قلمرو بالنسبه کوچک غزنه «غزنی، غزنین» به خراسان مقارن عهد انحطاط و انحلال سامانیان، ناگهان آن را به صورت امارتی وسیع و بزرگی درآورد که با جلب نظر و رضایت خلیفه عباسی، بدان استقلالی بخشید.

غزنه ولایتی کوهستانی بود که در زابلستان، در دامنه کوههای سلیمان یا نواحی شرقی افغانستان کنونی، قرار داشت. در زمان مرگ سبکتکین بر اثر فتوحات او در نواحی مجاور، حکومت غزنه شامل ولایات، قصدار، بُسْتْ،زابل، رُخج، زمین داور، پیشاور، و نواحی طَخارستان و بدخشان بوده است.

در آن زمان هر یک از این نواحی پیش از هر چیز یک ثَعْنر «سر حد مرزی» در حاشیه دنیای هند به شمار می‏آمد. از عهد امارت سبکتکین، غزو جهاد دایم در نواحی غربی هند این منطقه را به صورت یک کانون اسلامی و رهبری کننده غزوات درآورده بود که چون میراثی سیاسی به محمد منتقل شد و به این ترتیب به عنوان مهمترین و عمده‏ترین مشغله فکری و عملی این سلطان ستیزه جو درآمد.

بعدها با الحاق خراسان به آن، دولت غزنه وارث تمام قلمرو سامانیان در خراسان شد، به طوری که در مرزهای غربی خویش با دولتهای آل بویه و آل زیار همسایه شد که هیچکدام به اندازه حکومت غزنوی مورد تأیید خلیفه بغداد نبودند. از سویی دیگر سیف الدوله محمود نیز با دریافت لقب؛ یمین الدوله، بنیان قدرت و استقلال این قلمرو بالنسبه وسیع را در همان آغاز انحطاط سامانیان استوار ساخت.

sorna
12-21-2010, 12:29 AM
نظام ادراری و نظام لشکری غزنویان


محمود درخشانترین سیمای سلسله غزنویان که از او به عنوان «سلطان غازی» و امیر «کثیر الغزوات» یاد کرده‏اند، بر این باور بود که همه ساله می‏بایست جهاد و غزو علیه «کفار» «که فرض کردن گروهی از مردمان دیگر نواحی و اطلاق کفار بدانها در آن زمان کار چندان دشواری نبود» تکرار شود.
این عملیات تهاجمی و نظامی با نظارت دقیقی که محمود در همسو نگه داشتن دستگاه دیوانی با دستگاه لشکری اعمال می‏کرد، توسط بهره جویی از حداکثر دقت و سرعت عمل ماشین جنگی مهیب و مخرب غزنویان، حاصل می‏شد که آن را به صورت کاملترین و پر قدرت‏ترین حکومت اسلامی که تا آن زمان در ایران به وجود آمده بود، در می‏آورد.

sorna
12-21-2010, 12:30 AM
ارتشی از اقوام مختلف



اتکاء این ماشین جنگی غزنویان که از یک «ارتش چند ملیتی» متشکل از ترک، تاجیک، گیل،دیلم، غز، هندو و عناصر دیگر بود، بر قدرت فرماندهی فوق العاده، نظم پیچیده دیوانی و ارتباطش با نظم لشکری استوار بود.
بعد از مرگ محمود که توانست به مدت سی و یک سال این مجموعه را به طور موفقیت آمیزی هدایت کند، پسرش مسعود، پس از یک کشمکش خانگی وارث آن شد. شاید تزلزل شخصیت و اختلاف بد فرجامی که با روی کار آمدن او، دیوان و درگاه را به دو اردوی متخاصم و نامتجانس تقسیم کرد، دلیلی بود که قدرت متعرضی و تهاجمی ماشین جنگی را از آن گرفت و از کار انداخت که همین امر آغاز انحطاط و تزلزل غزنویان را موجب شد.

sorna
12-21-2010, 12:31 AM
تقابل دستگاه اداری و دستگاه نظامی



اما، اسباب عقب نشینی این دولت را از فضای سیاسی ایران و همچنین دگرگونی احوال اجتماعی حاکم بر قلمرو غزنویان را می‏توان از بررسی تحول رو به انحطاط دستگاه اداری و نظامی آن دریافت.
در واقع در این ایام و از مدتها پیش بود که ایران در سده‏های نخستین اسلامی، به تدریج توانست هویت متزلزل شده و تا حدی از یاد رفته خود را باز یابد.

جامعه ایرانی که عناصر تشکیل دهنده‏اش، فرهنگ ایرانی و زبان فارسی، و آداب و رسومش، مرده ریک آداب و رسوم ایران باستان بود، به داستانها و سرگذشت پهلوانان و فرمانروایان ایران باستان دلبستگی خاصی داشت به طوری که مراسم، جشنها و حتی خرافات باز مانده آن ایام را تا حدی که با آیین جدید سازگاری داشته باشد، همچون میراث نیاکان، عزیز و بی بدیل می‏انگاشت.

از جمله شاهنامه فردوسی که این هویت را از ظلمت ابهام بیرون آورد و به عرصه شعور و شهود حسی کشاند، در طی همین ایام به وجود آمد. جستجوی این هویت در عهد سامانیان، تاریخ بلعمی را در بخارا، و شاهنامه ابو منصوری را در طوس به وجود آورد به طوری که مسعودی مروزی را به نظم کردن «مزدوجه» خویش رهنمون شد. در این اثنا بود که دقیقی اقدام به نظم گشتاسب نامه و داستان ظهور زرتشت را وسیله‏ای برای بیدار کردن شعور به این هویت در بین فارسی زبانان عصر یافت.

سرانجام مرحله نهایی این جست و جو، با اتمام حماسه عظیم فردوسی انجام پذیرفت. به طوری که حس مشترک در قالب یک هویت قوی تقریباً تمامی طبقات جامعه را از دهقانان «بازماندگان نجبای فئودال عهد ساسانیان» تا عیاران شهر - که مصداقشان در شاهنامه در تعدادی از پهلوانان، عیاران و دلیران تصویر شده بود - به نوعی مرموز به هم پیوند می‏داد.

ولی از سوی دیگر، روح سازش ناپذیری و عدم تسامح و خشونت افراطی در برخورد با صاحبان دیگر عقاید و مسلکها نیز اجازه همدلی، همدردی و هم سرنوشتی را با این حکومت جباران و نظامیان نمی داد و آن را به طوری که فاقد هر گونه پایگاه مردمی و پشتیبانی باشد می‏ساخت. نتیجه آن که به محض پیدا شدن خلل و فرج در ماشین نظامی و از کار افتادن آن، مردم ترکان سلجوقی را، علی رغم سنی بودن، بر ترکان غز ترجیح دادند و به این ترتیب طومار آنان را از ایران برچیدند.

sorna
12-21-2010, 12:32 AM
حکومت دویست و چهل ساله غزنویان


از فتح غزنین به دست البتکین حاجب در 334 ق / 955 م که با آغاز پیدایش دولت غزنه همراه بود تا خاتمه سلطنت خسرو ملک غزنوی در لاهور «583 ق / 1187 م» که انقراض نهایی دولت غزنویان بود ، مدت فرمانروایی امرای غزنه در ایران و خارج از ایران، روی هم رفته، قریب دویست و چهل سال به طول انجامید که از این مدت تنها نیم قرنی بیش در ایران مجال قدرت نمایی به آنها داده نشد و مابقی آن در قلمرویی که قسمت عمده‏اش به گذشته ایران تعلق داشت، ادامه پیدا کرد.

sorna
12-21-2010, 12:33 AM
البتکین
«351 - 35 ق / 962 - 963 م»

تاریخ غزنه در دوره اسلامی، از غلبه البتکین، حاجب قلعه غزنه آغاز می‏شود.
البتکین از غلامان ترک دربار آل سامان بود که تحت انقیاد امیران سامانی قرار داشت.

همچنین از حاجبان و سالاریان دربار عبدالملک بن نوح سامانی به شمار می‏رفت که توانست فتنه بکر بن مالک را با خدعه و کشتن وی «رمضان 345 ق / دسامبر 956 م» دفع کند.

از آن پس نیز امارت خراسان ظاهراً با پادرمیانی البتکین به ابوالحسن محمد بن ابراهیم سیمجور رسید که بعدها خود به کوشش بلعمی وزیر، امیر خراسان شد «ذی الحجه 349 ق / ژانویه 961 م». وی بعدها از ترس امیر سامانی به غزنین رفت و به این ترتیب در قلعه غزنه تا پایان عمر، فرمانروایی داشت.

غزنه در سرزمین زابلستان، شهر و قلعه‏ای محکم بود که به امرای مستقل محلی بودایی تعلق داشت. هوان تسونگ ، زایر معروف بودایی چین که مقارن اواخر عهد ساسانیان به این نواحی آمده بود، از این شهر به نام «هوزینا » نام می‏برد و از قراین چنین بر می‏آید که وقتی البتکین، حاجب قلعه، آنجا را از دست لاوک، فرمانروای محلی آن ولایت گرفت «351 ق / 962 م» غلبه خود را بر آن ولایت همچون نوعی غزوه و جهاد با هندوان تلقی کرد.

لاوک هندو، که ظاهراً در دنبال شنفرت از البتکین، به اسلام روی آورد، در غلبه البتکین بر غزنه، هر چند فرمانروایی خود را از دست داد، اما در مقابل جانش را در پناه مسلمان شدن حفظ کرد. وی بعد از وفات البتکین «شوال 352 ق / نوامبر 963 م» در صدد اعاده ملک از دست رفته برآمد «354 ق / 965 م» که توفیقی حاصل نکرد.

sorna
12-21-2010, 12:33 AM
اسحاق بن البتکین


«355 - 352 ق / 966 - 963 م»

با مرگ البتکین، فرزندش اسحق فرمانروای غزنه شد.

از حوادث مهم دوران وی، کوشش لاوک هندو برای باز پس گیری شهر و قلعه غزنه بود که ظاهراً به کمک و حمایت امیر بخارا -منصور بن نوح - اسحق توانست این تهاجم را دفع کند و از طرفی با اظهار طاعت نسبت به امیر بخارا، سرانجام غزنه نیز، هر چند به طور اسمی، به قلمرو آل سامان ملحق شد.

گفته می‏شود که اسحاق بن البتکیناهل فضل و ادب بود. وی در ذی القعده «355 ق / اکتبر - نوامبر 966 م» به طور ناگهانی درگذشت که چون فرزندی نداشت، بعد از مرگش، امارت غزنه را به حاجب خود، بلکاتکین واگذاشت.

sorna
12-21-2010, 12:34 AM
بلکاتکین

«364 - 355 ق / 974 - 966 م»

چون اسحق بن البتکین فرزندی نداشت، پس از مرگش حاجب وی، بلکاتکین به جای او بر تخت امارت غزنه نشست.

گفته می‏شود که بلکاتکین امیری عادل و متقی بود و از «مبارزان جهان» به شمار می‏رفت. او نیز همچون البتکین، از غلامان آل سامان بود که برای مدتی از طرف سامانیان، در بلخ حکومت کرده بود «324 ق / 936 م».

با وجود این که بلکاتکین از ورود سپاه آل سامان به غزنه جلوگیری کرده، اما چنان که از سکه‏های دوران او بر می‏آید، همچنان نسبت به امیر بخارا اظهار انقیاد و اطاعت می‏نمود.

وی در«364 ق / 974 م»، دار فانی را وداع گفت و به این ترتیب پیری تکین جانشین او شد.

sorna
12-21-2010, 12:35 AM
پیری تکین

«366 - 364 ق / 977 - 974 م»

پیری تکین یا بوری تکین، از دیگر غلامان البتکین بود که پس از بلکاتکین به امارت غزنه رسید، اما نتوانست توافق و رضایت لشکریان ترک را در تأیید امارتش جلب کند.

از این رو سبکتکین، از دیگر غلامان البتکین که در عین حال دامادش نیز بود، به همدستی عده‏ای از یارانش، در شعبان «366 ق / آوریل 977 م» او را معزول و به این ترتیب خود امارت غزنه را به دست گرفت.

sorna
12-21-2010, 12:35 AM
سبکتکین

«387 - 366 ق / 997 - 977 م»

سبکتکین یکی از غلامان البتکین و در عین حال دامادش بود که با عده‏ای از امیران ترک درشعبان ق / آوریل 977 م، پیری تکین را از امارت خلع و خود جانشین او شد. سبکتکین به مدت بیست و یک سال با قدرت و کفایت بر آن نواحی با استقلال فرمان راند و قلمرویی را که از اخلافش و از البتکین به وی رسیده بود تا به داخل مرزهای هند توسعه داد.

sorna
12-21-2010, 12:37 AM
توسعه قلمرو سبکتکین

سبکتکین بی آن که مناسبات خود را با دربار بخارا تیره سازد و آن عده از سردارانی را که همچنان به آل سامان وفادار بوده و یا با دربار آل سامان مخالفت داشتند، از خود نومید و ناخرسند نماید، به عنوان غزوه و جهاد سرزمینهای:
بُسْتْ،
قصدار،
بامیان و
غور
را به نام امیر بخارا تصرف کرد و به این ترتیب قلمرو خود را توسعه قابل ملاحظه‏ای بخشید.

در عین حال رابطه تابعیت خود را با امیر بخارا در حد یک احترام متقابل حفظ کرد و بی آن که استقلال امارت غزنین را از دست بدهد، در خطبه و سکه نام آنها را ذکر می‏کرد.

از جمله در ماجرای عصیان فایق و ابوعلی سیمجور که پای بغراخان نیز به مسایل ماوراءالنهر کشیده شد، او به درخواست منصور بن نوح، با پسر خود محمود به یاری او شتافت که به پاداش این خدمت، حکومت بلخ و بامیان را با لقب ناصرالدین ضمیمه امارت غزنه کرد و از آن پس پسرش محمود نیز با لقب سیف الدوله سپهسالار نیشابور و امیر خراسان شد.

sorna
12-21-2010, 12:37 AM
تحکم قدرت سبکتکین


امارت مستقل غزنه به سبکتکین مجالی داد تا قدرت خود و آینده خاندانش را در آن نواحی تحکیم کند.

در لشکرکشی به بُسْت «367 ق / 977 م» ابوالفتح بُستی، دبیر و شاعری که به زبانهای فارس و عربی مسلط بود و در عین حال در دستگاه فرمانروایی بُست سمت منشی گری داشت را با خود به غزنه آورد که این امر نیز در جای خود غنیمت ارزنده‏ای به حساب می‏آمد

به طوری که در تنظیم دیوانها، به خصوص دیوان رسائل از کمک شایسته این منشی برخوردار شد.

سبکتکین پس از بیست یک سال فرمانروایی به سال «387 ق / 997 م» درگذشت، میراث بزرگی از نظم و تشکیلات و قلمرو امارت، برای جانشینان خود باقی گذاشت.

sorna
12-21-2010, 12:37 AM
غزنویان به دنبال پیشینه با شکوه

ظاهراً سبکتکین، به ترکان قرلق منسوب بود، اما بعدها که اخلاف او به قدرت رسیدند، نسب نامه‏ای مجعول برای خود فراهم کردند و به این ترتیب تبارشان را به فیروز پسر یزدجرد ساسانی رساندند تا غزنویان قرلقی نژاد را نیز به خاندان منقرض شده ساسانیان منسوب دارند؛
گویی رسم زمانه چنین بود به طوری که در همان ایام،

سامانیان نیز به درست یا نادرست، نژاد خود را به بهرام چوبینه برسانند و

زیاریان و آل بویه نیز، مدعی انتساب به پادشاهان باستانی ایران زمین گردند

به علاوه چون در محیط خراسان و زابلستان، انتساب به بندگان ترک، نمی‏توانست برای اخلاف سبکتکین مایه افتخار باشد، از این رو آنها خود را به فیروز یزدجو منسوب می‏کردند.

گفته می‏شود که این آخرین شاهزاده ساسانی، بعد از مرگ پدر، به ترکان پیوست و سرانجام به چین رفت. از این رو، پادشاهان غزنوی خود را شایسته شکوه و جلالی می‏دانستد که از رهگذر این انتساب، برایشان فراهم می‏آمد

sorna
12-21-2010, 12:38 AM
اسماعیل پسر سبکتکین

«389 - 387 ق / 999 - 997 م»

پس از مرگ سبکتکین، پسر کوچکترش، اسماعیل، به جای پدر به امارت غزنه رسید.

دلیل انتخاب پسر کوچکتر به جای محمود - سیف الدوله - پسر بزرگتر سبکتکین، شاید تا حدی به سبب انتسابش به البتکین، جد مادری اسماعیل بود که سبکتکین گمان می‏برد، اسماعیل بیش از محمود مورد علاقه لشکریان ترک غزنه قرار دارد.

اما امارت او طولی نکشید به طوری که با وجود اظهار تابعیت به دربار بخارا «387 ق / 997 م»، این امر نیز مانع از آن نشد که برادر بزرگترش محمود، با وی به معارضه برنخیزد و خود را وارث ملک سبکتکین نخواند.

تا این که محمود به کمک عمویش؛ بغرا و برادر دیگر خود، نصر بن سبکتکین، توانست بر اسماعیل دست یابد، هر چند نخست او را امان داد و در امور حکومت نیز اسماً با خود شریک ساخت، لیکن چندی بعد به بهانه‏ای، او را به طور کامل از امارت برکنار و خیال خود را از جانب وی آسوده کرد.

گویند که اسماعیل شاعر و اهل ادب بود و روزهای جمعه گه گاه بر منبر می‏رفت و خطبه می‏خواند

sorna
12-21-2010, 12:38 AM
محمود غزنوی

«421 - 389 ق / 1030 - 999 م»



بنیانگذاری حکومت غزنوی

محمود، پس از خلع برادرش اسماعیل، با اظهار انقیاد نسبت به امیر ابوالحارث منصور، حکومت خود را در غزنه مورد تأیید دربار بخارا قرار داد. اما چون در طی منازعات مربوط به جانشینی، برای مدتی امارت نیشابور را خالی گذاشته بود، برای استرداد آن ناچار شد تا با بکتوزون که در آن ایام از بخارا به امارت خراسان آمده بود، درگیر شود.

از سوی دیگر چون منصور به دست بکتوزون و فایق خلع و به جای وی، امارت رسماً به عبدالملک واگذار شد. بدین ترتیب محمود بهانه‏ای به دست آورد تا خود را از انقیاد دربار بخارا آزاد سازد و خراسان را به کلی از قلمرو آل سامان جدا نماید.

خلیفه القادر بالله هم که از آل سامان ناراضی بود، در مقابل درخواست و اظهار تبعیت مستقیم محمود؛ منشور امارت خراسان را با لقب «یمین الدوله» و «امین المله» و عنوان «ولی امیر المؤمنین» برای وی ارسال داشت. بدین گونه، غلام ترک دربارِ آل سامان، با انقراض آنها، وارث مستقل حکومت خراسان و غزنه شد

sorna
12-21-2010, 12:39 AM
حفظ حکومت غزنوی

پس گرفتن سیستان

محمود که وارث بخشی از قلمرو آل سامان شده بود، از همان آغاز کوشید تا امرای محلی اطراف را که خراجگزار درباربخارا بوده و غالباً مزاحم و مدعی آن بودند، تحت انقیاد و اطاعت خویش درآورد.

نخست سیستان را که در آن ایام، خلف بن احمد، پسر ابوجعفر بانویه، در آن جا حکمروایی داشت، پس گرفت. از طرفی تحریکات عیاران سیستانی نیز که بعد از آن گه گاه بر ضد او روی می‏داد «ذی الحجه 393 ق / اکتبر 1003 م» نتوانست به قدرت برسد و در آن جا خللی وارد سازد.

سپس جوزجانان را نیز که آل فریغون در آن جا حکومت داشتند، چند سال بعد ضمیمه قلمرو خویش نمود. «401 ق / 1010 م مضاف بر این که امیر غرجستان که عنوان شار داشت، به بهانه این که در عزیمت محمود به جنگ «کفار» هندی، در رکابش حاضر نشده بود، مورد توبیخ قرار داد و قلمرواش را تسخیر کرد «403 ق / 1012 م». بالاخره خوارزم را هم به بهانه قتل امیر آن دیار از دست مأمونیان بیرون آورد «408 ق / 1017 م».

sorna
12-21-2010, 12:40 AM
توسعه وتحکم حکومت

بدین گونه محمود حکومت غزنه را در خراسان و اطراف توسعه و تحکیم بخشید و قدرت استبدادی خود را بر یک نیروی نظامی، تهاجمی و بی رحم استوار ساخت. تعصب مستبدانه و کورکورانه محمود و حرص و آز سیری ناپذیرش، موجب شد تا وی همواره در قلمرو خود به مبارزه با شیعیان و باطنیان، و در خارج به محاربه و «جهاد» با کفار هندی مشغول باشد.

جالب اینجاست که چون قلمرو محمود شامل ماوراءالنهر و حدود مرزی ترکان کافر نبود، بر خلاف سامانیان، وی غزوه و جهاد را متوجه هندوان کرد و جنگهای بی وقفه و پایان ناپذیر او در اطراف هند، دریایی از خون به راه انداخت

sorna
12-21-2010, 12:40 AM
تبلیغ خون بار و خشونت آمیز

در اغلب موارد، آن چه که از این جنگها عایدش می‏شد؛ از حد آن که بت خانه‏ای را ویران و یا بُت سنگی یا فلزی را ب***د و باغنائم، پیلان، اسیران، کنیزکان و جواهرات فراوان به غزنه بازگردد، پیشتر نمی‏رفت.

طُرفه آن که فتح نامه‏ای برای آن فتوحات «درخشان» خویش به اطراف می‏فرستاد و از این رو مجیز گویان و متملقان را به ثنای خود وا می‏داشت. جالب این که به غیر از سپاه منظم محمود، بسیاری از مطوعه هم به قصد نیل به ثواب و تبلیغ دین در لشکرکشیهایش شرکت می‏کردند و در برخی ولایات هم معابد «کفار» را به مساجد مسلمین تبدیل می‏کردند.

ولی با وجود چنین سعی و همّتی، این طرز تبلیغ خون بار و خشونت آمیز و این همه مایه تهدید و ارعاب مردمان، موجبات توجه هندوان را به آیین اسلام فراهم نکرد و از طرفی از آن چه سپاه جبار و بی اخلاق محمود به هندوان هدیه کرد، حاصل عمده‏ای جز نفرت عامه هندوان از مهاجمان فاتح به دست نیامد.
بدین گونه تمامی مساعی این سلطان ،غزوات و جهاد ، تا آن جا که ناظر به نشر و ترویج آیین توحید بود، در بین هندوان با بی اعتنایی رو به رو شد

sorna
12-21-2010, 12:41 AM
جلب حمایت خلیفه بغداد

اما حاصل دیگر این غزوان، جلب عنایت و پشتیبانی خلیفه بغداد بود که به امیر غزنه در میان دیگر امیران عصر، امتیاز فوق العاده‏ای می‏داد. در یک مورد نیز، حمله به هند، تنها برای تنبیه ابوالفتح داود بن خضر، حاکم مولتان بود «396 ق / 1005 - 6 م» که از بقایای مطوعه غازیان به شمار می‏رفت.

وی به حکم سلطان محمود، پس از فتح مولتان، در آن جا ماند. چون به سلطان خبر رسید که ابوالفتح در مولتان به نشر و ترویج مذهب باطنی می‏پردازد، محمود دفع او را هم نوعی جهاد مقدس تلقی کرد.

او با سپاه گران به قلمرو انندپال حمله برد و تعقیب ابوالفتح را تا حد کشمیر ادامه داد و به این ترتیب پس از تخریب و غارت شهرها، آبادیها و معابد بین راه، مولتان را بار دیگر فتح کرد و اهالی آن جا را به سبب عصیان بر علیه خود، بیست هزار هزار (میلیون) درهم جریمه کرد.

اهتمام خستگی ناپذیر محمود در «جهاد» با هندوان، باعث شده بود که از طرف امیران هم عصر خود مورد خسادت قرار گیرد به خصوص که از سوی خلیفه عباسی، القاب و احترامات بسیار به علت غنایم و هدایای ارسالی‏اش و به دستگاه خلافت، دریافت می‏داشت

sorna
12-21-2010, 12:42 AM
سکوت و رضایت خلیفه و بزرگان دین

در عین حال این القاب، تأییدی بر اقدامات جنایتکارانه امیر غزنه در جنگ و صلح با کفار و مسلمین به شمار می‏رفت. جالب این که عادت سلطان به باده گساری و پرداختن به منهیات مسلم دین، که همه قراین و از جمله اشعار ستایشگرانش آن را مسجل می‏سازد، از جانب خلیفه، فقیهان و بزرگان دین و صدقات خراسان مورد اعتراض واقع نمی‏شد و جنگهای او با امیران خراسان و ماوراءالنهر که به هر حال مایه اتلاف نفوس مسلمین بود، به خاطر هدایا و اموالی که به این متولیان داده می‏شد، با سکوت و رضایت همراه بود.

با این وجود این سلطان غازی، القابی نظیر؛
نظام الدین،
ناصر الحق،
کهف الدولة و الاسلام

را دریافت می‏داشت که همین القاب بعدها به پسرش مسعود داده شد. از سوی دیگر، تبلیغات دامنه دار و پر سر و صدایش و قصه‏هایی که حاکی از دین پروری و عدالت جویی وی بود، به وسیله ستایشگرانش ، همه جا در افواه عامه، انتشار می‏یافت.

sorna
12-21-2010, 12:44 AM
غزوات محمود

جهاد با کفار هند، برای محمود وسیله‏ای برای تحصیل غنیمت بود بلکه مایه کسب حیثیت و شهرت نیز بود.
جنگ محمود با (جیپال راجه ویهنه)، در محرم 392 ق / نوامبر 1001 م،
لشکرکشی به مولتان در 394 ق / 1004 م،
نبرد با ایلک خان در 394 و 398 ق / 1004 و 1007 م،
تنبیه انندپال فرزند جیپال در 399 ق / 1008 م،

غزوه تانسیر در 405 ق / 1014 م،
جنگ محمود در کشمیر در 407 ق / 1016 م،
لشکرکشی به قنوج در 409 ق / 1018 م،
غزوه سومنات 416 ق / 1025 م،
غزوه ناراین در 400 ق / 1009 - 10 م و

بالاخره آخرین اقدام جنگی و ***** کارانه محمود،

لشکرکشی به ولایت جبال و فتح ری در 420 ق / 1029 م

نمونه‏ای از ماشین جنگی مخرب و ویرانگر محمود بود که سراسر قلمرو خود و دیگران را عرصه تاخت و تاز و غارت می‏ساخت. بدین گونه در اکثر بلاد جبال و عراق، از طبرستان تا ارمنستان خطبه به نام محمود خوانده می‏شد و محمود حکومت تمامی این نواحی را به مسعود واگذاشت و خود به سبب بیماری به خراسان بازگشت.

sorna
12-21-2010, 12:45 AM
آغاز افول حکومت غزنوی

نارضایتی مردم از محمود غزنوی

به هر حال استبداد خشن و بی رحمانه محمود، با وجودی که رعایت ظاهر شریعت گه گاه آن را تعدیل می‏کرد، اما به راستی برای رعایای غیر مسلمان باری گران محسوب می‏شد.

از طرفی رسمی که در مصادره اموال عمال و حکام خویش اعمال می‏کرد، تأثیری که از خود به جای می‏گذاشت آن بود که به نوبه خود، دست همین عوامل و مجریان حکومت را در غارت اموال رعایا باز می‏گذاشت و تشویق می‏کرد.

از سوی دیگر، آگاهی محمود به عدم پذیرش حکومتش از سوی مردم، او را به صورتی افراطی در مراقبت دایم بر تمامی امور و همه اطرافیان وا می‏داشت تا جایی که رسم فضیه نویسی را حتی برای فرزندان خویش نیز لازم می‏شمرد. نتیجه آن که دایماً نسبت به همه اطرافیانش سوء ظن داشت.

جنگهای وقفه ناپذیر او در داخل و خارج محدوده اسلام، غالباً قطحی های پی در پی، ویرانیهای گسترده و خسارتهای جانی و مالی فراوانی برای خلق به بار می‏آورد.

تعصب کوته نظرانه‏اش که اتهامات مذهبی را گه گاه بهانه‏ای برای اخذ و مصادره اموال صاحبان مکنت می‏کرد، در اغلب مواقع منجر به تعدیهای وحشیانه می‏شد.



دستاوردهای ناخوب حکومت محمود غزنوی

چنین بود دستاوردهای سی و یک سال حکومت مستبدانه محمود غزنوی،

ایجاد کینه‏های قومی و مذهبی،
ویرانی و محنت عامه مردم،
رخت بر بستن هر گونه اخلاق و پارسایی،
لطمه زدن به حیثیت دین، آیین و باور مردمان و
وجه المصالحه قرار دادن آن برای باج ستانی و دروغپردازی.

اگرچه خود محمود از عواقب نافرجام این بی رسمیها، به علت بیماری جانستانی که او را در شصت سالگی طعمه مرگ قرار داد، در امان ماند؛ اما طولی نکشید که کفاره این مظالم و تعدیها، دامنگیر جانشینانش شد و در اندک زمانی، طومار این خاندان را دست کم در ایران برچید.

محمود که به بیماری سل و اسهال دچار بود، در ظرف مدت دو سال دوران نقاهت، رفته رفته ضعیفتر شد، اما هیچگاه خود را تسلیم بستر بیماری نکرد و تن به نالانی و رنجوری نداد و به قول گردیزی
«همچنان نشسته همی بود و اندر آن حال جان بداد».

مرگ محمود در ماه صفر یا ربیع الاول 421 ق / فوریه یا مارس 1030 م اتفاق افتاد. گفته می‏شود که محمود، پسرش محمد را به جانشینی خود انتخاب کرده بود.

اما در نزاع دو برادر مسعود و محمد، تاریخ بار دیگر، همان خاطره دوران به حکومت رسیدن محمود و رابطه‏اش با برادرش اسماعیل را تکرار کرد.



القاب محمود غزنوی:


یمین الدوله
سلطان، لقبی برای محمود غزنوی

sorna
12-21-2010, 12:45 AM
لشکرکشی های متفرقه محمود



نبرد محمود غزنوی با ایلک خان ترک

«394 ق / 1004 م»

ایلک خان، حاکم ماوراء النهر در بین سالهای 383 تا 403 ق / 993 - 1012 م« بود که در 391 ق / 1001 م، دختر خود را به ازدواج محمود درآورد در ضمن برقراری این نسبت خانوادگی، عهد و پیمانی را نیز با محمود بست که طبق آن پیمان، قلمرو ماوراءالنهر از آن وی و خراسان از آن محمود باشد.

sorna
12-21-2010, 12:46 AM
درگیری بین دو سپاه محمود و ایلک خان

هنگامی که محمود در هند مشغول جهاد با «کفار» آن دیار بود، ایلک خان بر خلاف عهد و پیمانی که با محمود بسته بود، از فرصت به دست آمده از غیبت و توقف طولانی وی در هند استفاده کرده و خود را به غزنین برساند.

در 394 ق / 1004 م، در نزدیک جیحون بین دو سپاه محمود و ایلک خان، درگیری رخ داد که در این جنگ، ایلک خان شکست سختی خورد و سرداران سپاه محمود؛ ارسلان جاذب و التونتاش حاجب، در تعقیب سپاه ترک، عده زیادی از آنها را به هلاکت رساندند.

علی رغم این که در این نبرد، پیلان سپاه محمود، کثرت و تفوق سپاه و سلاح وی موجب وحشت عظیمی در بین سپاه ایلک خان شد، مع هذا، وی چند سال بعد، دوباره با کمک دهقانان ماوراء النهر و یاری خویشاوند خود - یوسف قدر خان صاحب ختن - سپاه سنگینی علیه محمود تجهیز کرد.

تلاقی این دو سپاه در دشت کتر، نزدیکی بلخ روی داد که این بار نیز، سپاه محمود، شکست سختی را بر ایلک خان تحمیل کرد و در پی آن بخشی از سپاه ایلک در جیحون غرق شد «ربیع الثانی 398 ق / دسامبر 1007 م». این پیروزی باعث شد تا حاکمان ماوراءالنهر تا مدتی از فکر تعرض و دست اندازی به متصرفات محمود، منصرف شوند و از طرفی فرصتی را به محمود داد تا غزوات خود را در هند، بی دغدغه دنبال کند.

sorna
12-21-2010, 12:46 AM
نبرد سلطان غزنه با فرمانروایان محلی

«409 - 401 ق / 1018 - 1010 م»

محمود غزنوی برای توسعه قلمرو خود و همچنین تأمین راههای جنگی برای لشکرکشیهای متعدد به هند، تسلط بر ولایات مستقل اطراف را گه گاه لازم می‏شمرد. چنان که به دنبال غزوه ناراین «400 ق / 1009 م» که منجر به فرمانبرداری راجه آن جا و تعهد خراج سالیانه از جانب او به سلطان شد، با این وصف برای تأمین راههای مخزنه، تنبیه متمردان غور را لازم دید. غوریان طایفه‏ای یاغی بودند که در جبال غور به راهزنی اشتغال داشتند و چون منطقه آنها صعب العبور بود، دفع آنها نیز آسان به نظر نمی‏رسید. در نتیجه محمود لشکری گران به فرماندهی، التونتاش حاجب، والی هرات و ارسلان جذاب، سپهسالار طوس برای تنبیه کفار غور به آن جا فرستاد.

sorna
12-21-2010, 12:47 AM
نبرد بین محمود و پادشاه غور

محمود سوری، پادشاه غور، سپاهیان خود را در منطقه‏ای آراسته بود که از نظر سوق الجیشی و نظامی اهمیتی به سزا داشت و در نتیجه می‏توانست با شمار اندکی از سپاهیان، در برابر لشکر گران محمود مقاومت کند. فرماندهان محمود، نامه‏ای به وی نوشتند و از عدم پیشرفت اوضاع، وی را مطلع ساختند.

سلطان به ایشان پاسخ داد تا رسیدن خود او، در برابر ابن سوری مقاومت کنند. به این ترتیب شاه غزنوی با تعداد زیادی سپاه، راه غور را در پیش گرفت، اما در چند روز نخست پیکار تلفات فراوانی داد که ناگزیر به تدبیر و نیرنگ نظامی پناه جست. سلطان محمودبه کسان خویش دستور داد تا از تنگه‏ای صعب العبور که در آن پناه گرفته بودند، عقب نشینی کنند.

غوریان به گمان این که، غزنویان دست از جنگ شسته و راه فرار را در پیش گرفته‏اند، برای چپاول مال و غنیمت گیری، از گردنه فرود آمدند. امیر غزنه اجازه داد تا سپاه غور کاملاً در دشت پراکنده شوند، سپس با سواران زبده خود به فرماندهی آلتونتاش بر آنها تاخت به طوری که گروه زیادی را از دم تیغ گذراند و باقیمانده سپاه غور را پراکنده و متفرق ساخت. سرکرده غوریان نیز به دست محمود به اسارت افتاد اما او از ننگ این اسارت با خوردن زهر، خود را هلاک کرد.

sorna
12-21-2010, 12:47 AM
اقداماتی در جهت تحکیم قدرت غزنه

چندی بعد نیز قُصدار را که حاکم آن جا از پرداخت خراج خودداری کرده بود، دوباره تسخیر کرد و امیر قصدار را به پرداخت خراج ملزم ساخت «402 ق / 1011 م».

واقعه اغتشاش خوارزم و قتل ابوالعباس مأمون به محمود بهانه‏ای داد تا آن جا را ضمیمه قلمرو خود کند «407 ق / 1016 م» و التونتاش صاحب را به امارت خوارزم برگزید. اقدام دیگری که محمود در تحکیم قدرت غزنه انجام داد، تأدیب طوایف افغان بود که در آن ایام با دزدی و راهزنی گه گاه نواحی مجاور غزنه و راههای پایتخت سلطان را نا امن کرده بودند.

از این رو، محمود پیش از مقابه با اتحادیه‏ای که برخی پادشاهان پنجاب بر علیه وی تشکیل داده بودند و او با فتح نهایی در قَنّوُج و ماتوره، تفوق خود را اثبات کرده بود، تنبیه کافران افغان را لازم شمرد به طوری که این طوایف ماجراجو را در مناطق محکم کوهستانیشان مغلوب کرد «409 ق / 1018 م». هر چند با تسخیر اراضی این قوم، پای آنها را نیز به صحنه تاریخ و همچنین اثر گذاریشان بر حوادث آینده ایران زمین باز کرد

sorna
12-21-2010, 12:47 AM
لشکرکشی محمود به ماوراء النهر

«416 - 415 ق / 1025 - 1024 م»

هنوز چند سالی از سرکوبی حکمرانان محلی و طوایفی که با راهزنی و دزدی، راههای ارتباطی غزنه را تحت تاخت و تاز خویش قرار داده بودند، نگذشته بود که محمود با شورش و تاخت و تازهای علی تکین برادر ایلک خان مواجه شد. علی تکین با راهزنی در اطراف جیحون، نواحی مرزی خراسان را نیز ناامن کرده بود به طوری که برخی از حکام محلی و رعایای آن نواحی از مظالم علی تکین به سلطان شکایت بردند.

sorna
12-21-2010, 12:48 AM
تهدیدی برای قدرت قراختاییان

علی تکین که مدعی امارت ماوراءالنهر بود، حتی بر حیله عمو زادگان خویش که از قراختاییان اوزگند و سمرقند بودند، سر به شورش برداشته بود.

او چندی بعد بر بخارا دست یافت به طوری که با کمک ارسلان بن سلجوق - از سرکردگان ترکمانان غز - در مرزهای ماوراء النهر و در حدود خراسان تاخت و تاز می‏کرد.

شرایط پیش آمده محمود را وا داشت تا به بهانه تنبیه و رفع *****گریهای علی تکین، از جیحون بگذرد و با سپاه قابل ملاحظه‏ای وارد ماوراء النهر شود «415 ق / 1024 م». این اقدام محمود تهدیدی برای قدرت قراختاییان در ماوراء النهر بود و علی تکین که از پیش روی سلطان به صحراها گریخت، از این که قلمرو خویشان خود را در معرض تهدید محمود قرار داد، راضی و خرسند بود.

به نظر می‏رسد که سلطان محمود نیز با توجه به کثرت سپاه خود و ضعف قراختاییان، فرصت را برای تصفیه حساب با آنان و استرداد قسمتی از میراث ماوراء النهر سامانیان، مناسب می‏دانست.
مع هذا، یوسف قدر خان که به قول گردیزی نویسنده زین الاخبار «سالار همه ترکستان بود و خان بزرگ او بود» چون در این ایام خاندان خود را دچار اختلافات داخلی می‏دید و از عبور محمود از جیحون نیز آگاه شده بود، کوشید تا این اقدام سلطان را بیشتر یک دیدار دوستانه جلوه دهد تا یک حرکت خصمانه.

از این رو از کاشغر به سمرقند آمد و از آن جا با موکب خویش به ملاقات سلطان رفت. در این ملاقات دوستانه بین دو امیر، که توصیف جالبی از آن در زین الاخبار گردیزی نیز هست، بین خان و سلطان هدایا و تعارضات دوستانه و محترمانه‏ای رد و بدل شد.

sorna
12-21-2010, 12:48 AM
تبعید ارسلان بن سلجوق به قلعه ای در هند

با فرار علی تکین، چون سلطان در مدت توقف خود در ماوراء النهر نتوانست بر او دست یابد در نتیجه قلمرو علی تکین را به یغان تکین، پسر قدرخان واگذاشت. اما ارسلان بن سلجوق توسط سلطان توقیف و از آن جا به قلعه‏ای در هند، تبعید شد.

قبایل تابع و منسوب به او هم بعضی کشته یا متفرق شدند و برخی هم که اظهار انقیاد و طاعت می‏کردند، به امر سلطان اجازه ورود به خراسان یافتند.

بعدها این اقدام سلطان به عنوان یکی از خطاهای بزرگ استراتژیک او محسوب شد، چون بی آن که لشکرکشی او به ماوراء النهر خیال او را از بابت علی تکین آسوده سازد، موجب رنجش ترکمانان آل سلجوق از سلطان شد. در حالی که آنجا جواز ورود به قلمرو سلطان را هم دریافت کردند. این طوایف که از زمان خروج امیر منتصر، در ماوراء النهر غالباً معارض و مزاحم قدرت قراختاییان بودند، از آن پس در خراسان برای اخلاف سلطان مایه دردسر فراوان شدند.

sorna
12-21-2010, 12:49 AM
لشکرکشی محمود به ولایات جبال

«420 ق / 1029 م»

آخرین اقدام جنگی و ***** کارانه محمود، لشکرکشی وی به ولایات جبال و فتح ری بود که با این پیروزی، قلمرو محمود از جانب غرب تا ری و اصفهان توسعه پیدا کرد و در عین حال رضایت خلیفه بغداد را هم جلب کرد.

سلطان که از مدتها پیش، به فتح ری و قزوین چشم دوخته بود، در واپسین سالهای عمر، از عف آل بویه استفاده کرد و به بهانه آن که محدالدوله دیلمی - داماد و سلطان محمود - را از سرکشی و آزار مخالفانش نجات دهد و همچنین به عنوان پاسخ به درخواست مجدالدوله که از سلطان محمود ، توقع امداد داشت، لشکری به ری فرستاد «420 ق / 1029 م».

مجدالدوله که در آن ایام و پس از وفات مادرش سیده خاتون، بیشتر اوقات خویش را به مطالعه کتاب صرف می‏کرد از لشکر سلطان، به گمان آن که به یاری وی می‏آید، در بیرون از ری استقبال کرد. اما به موجب حکمی که محمود به فرمانده این سپاه داده بود، سپاه غزنه مجدالدوله و پسرش ابودلف را دستگیر کردند «ربیع الثانی 420 ق / آوریل 1029 م».

محمود که خود بعد از توقیف مجدالدوله از حدود جرجان عازم ری شد، خزاین آل بویه را که در ری شامل میلیونها اموال، نفاس و جواهر می‏شد به تصرف خود درآورد. این طرز تسلط خدعه آمیز محمود، که شیوه ناجوانمردانه ایلک خان در تسخیر بخارا و برانداختن آل سامان را به یاد می‏آورد، نزد خود سلطان نیز به نوعی سوء استفاده آگاهانه از اعتماد خصم محسوب می‏شد .

در ری وقتی محدالدوله را به حضور سلطان بردند، محمود از او سؤال کرد که هیچ شاهنامه و کتاب طبری را که تاریخ مسلمین است خوانده‏ای? چون مرد دیلم پاسخ داد که خوانده‏ام، گفت حال تو به حال آن کس که این کتابها را خوانده باشد، نمی‏ماند. آن گاه پرسید که هرگز شطرنج باخته‏ای? گفت آری. پرسید هیچ دیده‏ای شاه به خانه شاه درآید? جواب داد ندیده‏ام. پس سلطان گفت، تو را چه چیز بر آن داشت تا خود را بدان کسی که از تو قویتر است تسلیم داری? بعد از آن حکم کرد تا او را همچنان در بند به خراسان برند.

به هر حال اگر این گفت و شنید، درست باشد، توجه سلطان را در تأمل و غور در حوادث تاریخی و همچنین آشنایی او را با شاهنامه که چندان علاقه‏ای به سراینده آن نشان نمی‏داد، معلوم می‏کند.

محمود پس از فتح ری به غارت خزاین و به ویژه کتابخانه نفیس مجدالدوله پرداخت. او پس از سوزاندن بسیاری از کتب بقیه را به خراسان منتقل کرد و همچنین به دار آویختن علما و بزرگان قوم را به عنوان پیروزی بر اهل معتزله یعنی کسانی که خلیفه بغداد آنها را اهل رافضه می‏خواند قلمداد کرد.

امیر غزنه به دنبال فتح ری بر قزوین و قلاع اطراف آن، به ساوه و آوه هم دست یافت. پس از آن ری را به پسر خود مسعود سپرد. مسعود نیز زنجان، ابهر و اصفهان را تسخیر کرد و به این ترتیب به قلمرو غزنه افزود.

sorna
12-21-2010, 12:50 AM
لشکر کشی های محمود به هند:
لشکرکشی به هند - نبرد بهاطیه«394 ق / 1004 م»

محمود غزنوی پس از یکسره کردن کار خلف بن احمد، به منظور دستیابی به غنایم هند، عازم شهر بهاطیه شد که از شهرهای قدرتمند هند بود. محمود پس از گرد آوری سپاه از سیحون گذشت و راه مولتان را در پیش گرفت. چون به نزدیکی بهاطیه رسید، از استواری باروهای شهر، بسیار شگفت زده شد تا آن جا که برای جلوگیری از تلفات بی مورد، تصمیم گرفت تا به غزنین باز گردد، اما خیلی زود شک و تردید را از خود دور کرد و با تصمیمی راسخ مصمم به فتح شهر شد.

sorna
12-21-2010, 12:50 AM
لشکر کشی های محمود به هند:
پیروزی محمود در جنگ با پادشاه بهاطیه

گفتنی است که پادشاه بهاطیه - مجهپرا / مجهرا - در تمامی کرانه‏های هندوستان به داشتن سپاهی عظیم و اقتدار نظامی مشهور بود به همین دلیل کسی گمان نمی‏برد که محمود بتواند او را شکست دهد.

با این وصف چون مجهپرا از رسیدن سپاه محمود آگاه شد، دستور به دفاع و پایداری در برابر سپاه محمود را داد. جنگ سختی میان دو سپاه در گرفت که لشکر مجهپرا، دلاورانه از شهر خود دفاع کردند، اما عاقبت محمود پیروز شد و مجهپرا با عده‏ای از سپاهیانش به کوههای نزدیک بهاطیه گریختند. اما محمود کار را بر وی سخت گرفت به طوری که عده‏ای از سپاهیان کار آزموده خود را در تعقیب مجهپرا فرستاد.

تا این که گروه اعزامی عاقبت با سختیهای فراوان خود را به مجهپرا رساندند و او را محاصره کردند. مجهپرا که از هر سو خود را در مقابل دشمنی یافت، برای آن که به دست لشکریان محمود نیفتد با خنجر خودکشی کرد

sorna
12-21-2010, 12:51 AM
به غنیمت گرفتن یکصد و بیست فیل جنگی

به این ترتیب سلطان محمود با این پیروزی بر گنجینه و خزانه شهر دست یافت و غنایم گرانبها و فراوانی به دست آورد مضاف بر این که به غارت و چپاول شهر نیز پرداخت.

همچنین یک صد و بیست فیل جنگی به غنیمت گرفت و حاکمانی از سوی خود بر آن نواحی برگماشت. به علاوه بت خانه‏های هندوان را ویران کرد و به آتش کشید و به جای آنها مسجد و منبر بر پا نمود.

سرانجام وی پس از چندی اقامت در بهاطیه عازم غزنین شد، اما به سبب سختیهای راه، تعداد زیادی از سپاهیانش تلف شدند به طوری که آسیب فراوانی بر آنها وارد آمد.

sorna
12-21-2010, 12:51 AM
!لشکرکشی محمود به هند - نبرد با چیپال
«393 ق / 1003 م»

چیپال، راجه ویهنه از خانواده هندو شاهان بود که در لشکر کشی محمود به هند، در ولایت برشور، نزدیک پیشاور کنونی، مغلوب و اسیر شد «393 ق / 1003 م» که در این لشکرکشی غنایم بسیاری به دست محمود افتاد.

ولی عاقبت چیپال توانست آزادی خود را در برابر پرداخت مالی هنگفت به دست آورد، اما پادشاه هندو که این اسارت و آزادی را برای خود مایه ننگ می‏دانست، خود را کشت.

sorna
12-21-2010, 12:51 AM
!لشکرکشی محمود به هند - فتح دژ ناراین / نارن آباد
«400 ق / 1009 م»

سلطان محمود پس از فتح دژ نغر و بازگشت به غزنین، مطلع شد که دژ استوار دیگری در هندوستان به نام ناراین - یاقوت حموی آن را نارن آباد گفته است - وجود دارد که دارای گنجینه‏های فراوان است.
سلطان محمود برای گشودن دژ ناراین که نزدیک شهر پیشاور بنا شده بود و به طمع به دست آوردن خزاین آن، با سپاهی گران عازم آن دیار شد که در بین راه نیز دژهای فراوان دیگری را تصرف و غارت کرد تا به نزدیکی دژ ناراین رسید.

sorna
12-21-2010, 12:52 AM
رایزنی با امیران و بزرگان محمود

فرمانروای دژ ناراین، در برابر یورش سپاهیان محمود، از خود دلاوریهای فراوانی نشان داد، اما سرانجام در نتیجه تلفات زیادی که بر لشکرش وارد شد، به رایزنی با امیران و بزرگان محمود پرداخت به طوری که درخواست ترک مخاصمه و صلح را کرد.

به این ترتیب با این قصد، او گروهی از نزدیکان خود را نزد سلطان محمود فرستاد. امیر غزنه نیز در مقابل در برابر گرفتن باج و خراج سالیانه و این که دو هزار تن از سواران وی به عنوان گروگان به غزنین بیایند، حکومت آن دیار را در دست امیر فاراین باقی گذاشت.


گشودن این دژ در 400 ق / 1009 م، رخ داد که با بستن این پیمان سازش، بین سلطان محمود و امیر ناراین «نام وی در هیچ یک از کتابهای تاریخی نیامده است»، از آن پس بازرگانان خراسان آزادانه به هندوستان رفت و آمد می‏کردند و مردم ناراین نیز اجناس کمیاب خود را به ایران می‏آوردند.

sorna
12-21-2010, 12:52 AM
لشکرکشی محمود به هند - نبرد تانسیر
«405 ق / 1014 م»

تانسیر در نزد هندوان همانند «ملکه» بود در نزد مسلمانان. اقوالی که درباره کثرت خزانه معابد آن دیار و همچنین پیلان تانسیر برای محمود نقل کرده بودند، او را به طمع تصرف خزاین تانسیر انداخت. با آن که هندوان سعی فراوان نمودند تا محمود را از این لشکرکشی منصرف سازند، اما سلطان غزنه، غارت اموال تانسیر را به مراتب مهمتر از علاقه مذهبی هندوان به این شهر می‏دید.

شهر به دنبال جنگهای خونینی که در 405 ق / 1014 م، روی داد و در نهایت تسلیم شد، تقریباً خالی از سکنه بود به طوری که «غازیان سلطان آن چه را یافتند غارت کردند». و بتان بسیار بشکستند و «آن بت چکرسوم را به غزنین آوردند و بر درگاه بنهادند و خلق بسیار گرد آمدند به نظاره آن».

گفتنی است که کثرت این گونه غنایم و شهرت بت خانه‏های پر ذخایر هند که در روایات سیاحان، مسافران و سپاهیان از آن یاد می‏شد، البته توجه غازیان و مطوعه را نیز همچون توجه محمود، به خود جلب می‏کرد.

از این رو، هر بار و هر زمان که محمود گرفتاری دیگر نداشت، به فکر غزوه با «کفار» هند می‏افتاد. به طوری که در تجهیز سپاه برای لشکر کشی به هندوستان نه تنها ترکان سپاه محمود به امیر کسب غنیمت خود را آماده استقبال از هر گونه خطری می‏کردند، بلکه علاقه به «قتل کفار و نشر آیین اسلام» غازیان و مطوعه را نیز تحریک می‏کرد تا به بهانه جهاد و دعوت به دین، خود را از اکناف و اطراف به سپاه او ملحق سازند.

با آن که ظاهراً محمود به اشتغالی منظم و پایدار در این بلاد علاقه‏ای نداشت ولی پس از غارت، چپاول و ویران کردن مناطق، آن دیار را ترک می‏گفت، اما از طرفی در ظاهر هم که شده دستور می‏داد تا پس از تخریب معابد و بت خانه‏ها، مساجدی جای آن بسازند و همچنین مبلغان را به هر جایی می‏فرستاد «تا مر هندوان را شرایط اسلام بیاموزند.

در غالب موارد، همت غازیان و مطوعه و مشور و مشوقان در نشر دین، از حد تخریب بت خانه‏ها و قتل نفوس فراتر نمی‏رفت، چنان چه بر خلافت تصور آنها، این کشتار فجیع از کفار و مشرکین و این شیوه تبلیغ دین، نه موجب هدم آنها و نه پذیرش دین از سوی آنها می‏شد.

sorna
12-21-2010, 12:53 AM
لشکرکشی محمود به هند - فتح کشمیر
«407 ق / 1016 م»

سلطان محمود پس از اعلام آمادگی با بیست هزار تن از غازیان و مطوعه ماوراء النهر برای پیکار با کفار و برانداختن بتان، در 407 ق / 1016 م، بار دیگر عازم هند شد. وی که از آوازه ثروت و گنجینه‏های بت خانه‏های مَهْرَه harham و قنوچ sdonnaq، داستانها شنیده بود، از فرصت استفاده کرده پس از سر و سامان بخشیدن به اوضاع درونی کشور به همراه تمامی سران کشور و امیران، عازم کشمیر شد.

سلطان محمود پس از عبور از رودخانه‏های سیحون و جیلم و همچنین گذرگاههای سخت سرانجام به نزدیکی کشمیر رسید که در طی این مسیر، بسیاری از آبادیها را ویران و چپاول نمود و یا فرمانروایان محلی با ارائه پیشکشها و اظهار اطاعت و فرمانبرداری، نسبت به وی، منطقه ی خود را از قتل و غارت نجات دادند.

sorna
12-21-2010, 12:53 AM
چنگی، جلودار سپاه محمود

به گفته برخی مورخان، نام فرمانروای کشمیر، چنگی بود. او که نبرد با سپاهیان محمود را بی حاصل می‏دانست، ناچار از در فرمانبرداری درآمد به طوری که با نزدیک شدن سپاهیان محمود به دژ کشمیر، با تمام کسان خویش از دژ بیرون آمد و به خدمت سلطان محمود رسید. چون چنگی آشنایی خوبی با معابر و راههای هندوستان داشت، سلطان محمود او را به جلوداری سپاهیان خویش برگزید و چنگی نیز در مقابل کمک شایانی به محمود هنگام سفرهای جنگی‏اش در هند کرد.

sorna
12-21-2010, 03:01 PM
لشکرکشی محمود به هند - فتح دژ بَرند
/ هَردت
«409 ق / 1018 م»

بنا به گفته شیخ منینی در ترجمه تاریخ عتبی، دژ برند در کشور هَردت tadorah بود چنان چه در معجم البلدان نیز از هردت به عنوان کشور یاد شده، اما در زین الاخباره / ص 75، نام دژ مزبور، هرنه و نام حاکم آن هردت آمده است.

به هر صورت حاکم این دژ که از انبوه سپاه محمود به وحشت افتاده بود، از دژ بیرون آمد و دست از پایداری برداشت به طوری که آیین اسلام را نیز پذیرفت، با این وصف محمود به اسلام آوردن حاکم دژ بسنده نکرد به همین دلیل سی زنجیر پیل جنگی و هزار هزار درهم «یک میلیون درهم» از او گرفت تا این که دژ را به حاکم آن جا واگذاشت.

sorna
12-22-2010, 12:17 AM
لشکرکشی محمود به هند - نبرد مهاون
/ ماهابان
«409 ق / 1018 م»

سلطان محمود پس از فتح دژ برند / هردت، رهسپار گشودن مهاون / ماهابان، در نزدیکی شهر ماتوره شد. مهاون یکی از دژهای استوار هندوستان بود که پادشاه آن دیار به نام کلچندر / کلجندر، میانه خوبی با مسلمانان نداشت.

دژ یاد شده، دارای خزاین گرانبهایی از اشیاء نفیس و گوهرهای کمیاب بود. در محاصره این دژ توسط محمود، حاکم آن برای مدت کوتاهی پایداری کرد، ولی سرانجام سوار بر یکی از پیلان جنگی خویش شده و با گروهی از نزدیکان و خاصگان دربار، از رودخانه ماتوره گذشت و در بیشه‏های پیرامون پنهان شد.

سلطان محمود، پس از فرار کلچندر، دژ را به آسانی گشود و پنجاه هزار تن از مردمان آن دیار را به کام مرگ فرستاد.

sorna
12-22-2010, 12:18 AM
یکصد و هشتاد و پنج زنجیر پیل جنگی

چون کار گشودن دژ به پایان رسید، محمود عده‏ای از سپاهیان خود را مأمور تعقیب کلچندر کرد. کلچندر نیز پس از آگاهی از قصد محمود، نخست همسرش را و سپس خویشتن را کشت.

با کشته شدن پادشاه مهاون، گنجینه‏های فراوانی به دست محمود افتاد به طوری که یک صد و هشتاد و پنج زنجیر پیل جنگی نیز از آن محمود شد. گویند تعداد اسیران هندو که از این جنگها به دست آمد، به حدی بود که بهای برده هندی به کمتر از ده درهم رسید.

sorna
12-22-2010, 12:20 AM
لشکرکشی محمود به هند - فتح ماتوره
«409 ق / 1018 م»

ماتوره، یکی از شهرهای بزرگ هندوستان در نزدیکی شهر جمنا بود که در کثرت بت خانه‏ها در بین هندوان آوازه و شهرت فراوانی داشت. گفته می‏شود که این شهر محل تولد «کتن بن بالدیو» از پیامبران بزرگ هند، موطن کریشنا، از ایزدان هندی و هشتمین تجسم «ویشنو» بود.

محمود غزنوی چون به دروازه‏های شهر رسید، چند روزی درنگ کرد، تا شاید یورش از سوی مدافعان شهر آغاز شود، اما چون این حیله مؤثر نشد، ناگزیر دستور تهاجم و حمله به شهر را داد تا این که سرانجام آن را فتح کرد.

عظمت ابنیه، کثرت ذخایر، قصرهای عالی و بناهای مرتفع شهر، چنان چشمان محمود را خیره ساخت که خود در فتح نامه‏اش می‏گوید برای ساختن آن بناها، مبلغ یک صد میلیون دینار در ظرف مدت دویست سال عمر امکان پذیر بود.

با این وجود او دستور به آتش کشیدن معابد و قدها و انهدام شهر را صادر کرد. از یک بت خانه در بین سایر غنایم، یاقوت کحلی به دست آمد «به وزن چهار صد و پنجاه مثقال و هرگز هیچ کس چنین گوهری ندیده بود.

نویسنده تاریخ یمینی می‏نویسد

« از جمله آن بتها، پنج بت بود از زر سرخ ساخته و اندازه پنج گز در هوا بداشته و دو عدد یاقوت در چشمهای یکی از آنها جای داده که اگر سلطان در بازار بیافتی به پنجاه هزار دینار با رغبت تمام می‏خرید و

بر بتی دیگر پاره‏ای یاقوت ازرق کحلی آبدار بود به وزن چهار صد و پنجاه مثقال و از دو پای هر بتی از این پنج بت، چهار هزار دچار صد مثقال گوهرهای گرانبها به وزن درآمد

و بتهایی زرین بود که هشت هزار و سیصد مثقال وزن داشت

و بتهای سیمین صد بار زیاده از آنها بود که وزن آنها جز به روزگار دراز به اعتبار موازین و معیارها آشکار و روشن نمی‏شد».

سلطان پس از بردن بتها دستور داد، بتخانه را آتش زده و ویران نمودند.

sorna
12-22-2010, 12:21 AM
لشکرکشی محمود به هند - فتح قَنّوُج
«409 ق / 19 - 1018 م»

سلطان محمود پس از تسخیر شهر ماتوره، غارت بتخانه‏ها و ویرانی کامل شهر، بر آن شد تا قَنّوُج را نیز به چنگ آورد.

چون گفته شده بود که اجیپال، فرمانروای قنوج از توان نظامی زیادی برخوردار است، محمود کوشید تا با حیله و خدعه جنگی او را وادار به بیرون آمدن از دژ کند. از این رو، بیشتر سپاه خود را در مهاون باقی گذاشت و با تعداد معدودی از سپاهش عازم قنوج شد، اما پیش از آن که نبردی درگیرد، اجیپال فرار کرد و به این ترتیب قلعه‏های قَنّوُج به دست محمود افتاد. «شعبان 409 ق / دسامبر 1018 / ژانویه 1019».

محمود در شهر قنوج هفت قلعه در کنار رود گنگ را با قریب ده هزار بتخانه کاملاً منهدم ساخت. غنایمی که از این سفر عاید محمود شد «بیست و اندی بار هزار هزار درم و پنجاه و سه هزار برده و سیصد و پنجاه پیل بود. قسمتی از این غنایم صرف ساختن مسجد جامع در غزنین شد.

در آن جا، محمود برای خودش عبادتگاه خاصی بنا نمود مضاف بر آن که در جوار آن مدرسه و کتابخانه‏ای نیز ساخت که توصیف آنها در روایات تاریخی نیز آمده است، هر چند مطالب آن را نباید خالی از مبالغه دانست.

sorna
12-22-2010, 12:23 AM
فتوحات محمود در هند - نبرد با نندا، راجه بزرگ هند
«410 ق / 1019 م»

در اواخر 409 ق / اوایل 1019 م جاسوسان محمود در هند به وی اطلاع دادند که نندا، راجه بزرگ هند، بنای خودسری و نافرمانی را گذاشته است. بنابراین سلطان محمود در آغاز سال 410 ق / اواسط 1019 م، اقدام به تجهیز سپاه و لشکرکشی به هندوستان کرد.

چون رای جیپال «رای اجیپال» فرمانروای قَنّوُج از سلطان محمود شکست خورده بود، در نتیجه نندا او را مورد شماتت و سرزنش قرار داد تا این که دستور قتل او را صادر کرده و تروجیپال یکی دیگر از بزرگان هند را به جای او به امارت قنوج نشاند.

sorna
12-22-2010, 12:24 AM
سلطان محمود در تعقیب تروجیپال

امیر غزنه پس از آماده شدن سپاه رهسپار هندوستان شد، اما برای رسیدن به دیار نندا، نخست می‏بایست از قلمرو تروجیپال بگذرد. در نتیجه تروجیپال به محض این که از نزدیک شدن یمین الدوله و عبورش از رود گنگ آگاه شد، به شهر باری گریخت و سلطان محمود بی درنگ به تعقیب او پرداخت که در نبردی کوتاه تمام سپاهیان تروجیپال را تار و مار کرده و با گروهی از سپاهیان ویژه و زبده خویش عازم شهر باری شد.

تروجیپال بار دیگر با نزدیک شدن سپاه محمود به شهر باری، از آن جا گریخت. به این ترتیب شهر به دست سپاهیان محمود افتاد که پس از غارت و ویران کردن معابد، تمامی شهر با خاک یکسان شد. سرانجام محمود پس از مدتی اقامت در آن شهر و آماده ساختن سپاه، عازم جنگ با نندا شد.

sorna
12-22-2010, 12:25 AM
فراخواندن نندا به دین اسلام

نندا که از نزدیک شدن سپاه محمود آگاه شده بود، به تمامی فرمانروایان زیر فرمان خود دستور داد تا با سپاهشان به او بپیوندند. گفته شده که وی 36 هزار سوار، 105 هزار پیاده و ششصد و چهل زنجیر پیل جنگی را آماده این نبرد کرد. امیر غزنه، نخست نماینده‏ای به نزد نندا اعزام کرد و او را به دین اسلام فرا خواند، اما نندا در پاسخ گفت «مرا با او جز جنگ کاری نیست».
محمود که از انبوهی سپاه نندا آگاه بود، دچار نوعی بیم و هراس شد در نتیجه آهنگ بازگشت نمود، از طرفی نندا نیز که به نوبه خود و بدون آن که از قصد محمود آگاه باشد، از عظمت و شکوه سپاه سلطان در هراس افتاد و پیش از آن که سلطان فرمان به بازگشت سپاهیانش دهد، صحنه نبرد را ترک گفته و فرار را اختیار کرد.

چون این واقعه به اطلاع محمود رسید، دستور داد تا همه بیشه‏ها و کمین گاهها را جست و جو کنند تا این که سرانجام پس از اطمینان از فرار نندا، فرمان چپاول و غارت شهر را صادر کرد و به این ترتیب مالی گران به دست آورد.

پادشاه غزنین پس از این رویداد به پایتخت خویش مراجعت کرد که در حین راه، در دره‏ای نزدیک رود گنگ، به گنجینه و تجهیزات سپاه بر جای مانده از نندا دست یافت که از آن جمله پانصد و هشتاد زنجیر پیل جنگی بود.

sorna
12-22-2010, 12:25 AM
تسلیم شدن دژ گوالیه در مقابل محمود

در 413 ق / 1022 م بار دیگر محمود برای مقابله با نندا و گرفتن سرزمینهای وی رهسپار هندوستان شد. نخست دژ گوالیه Govalia را به مدت چهارده روز در محاصره انداخت که چون موفق به گشودن آن نشد، عزم بازگشت نمود.
از قضای روزگار، فرمانروای آن دژ که با همراهان خویش دچار اختلاف شده بود، به دست محمود افتاد که با پرداخت مبلغی گزاف توانست از دست سلطان خلاص شود. محمود پس از پایان کار دژ یاد شده، رهسپار گشودن دژ کالنجار، پایگاه اصلی نندا شد.
به طوری که سپاه غزنه، دژ کالنجار را از هر سو در محاصره قرار داد. با طولانی شدن محاصره و کمبود ارزاق در دژ، نندا به ناچار درخواست سازش و مصالحه کرد. از این رو، نمایندگانی به نزد سلطان فرستاد، جزیه را پذیرفت و پیشکشهای فراوانی همراه با سیصد زنجیر پیل، بدون پیلبان برای وی فرستاد. سپس نندا شعری به زبان هندی در مدح محمود سرود و آن را به سلطان عرضه داشت.

«امیر محمود بفرمود تا آن شعر را بر همه هندوان، تازیان و پارسیان نشان دادند، همه پسندیدند و گفتند سخن از این بلیغتر نتوان گفت. امیر محمود بدان سربلندی نمود و فرمود تا منشوری نوشتند و نندا را به فرمانروایی پانزده دژ به نزد او فرستادند و گفت این پاداش آن شعر است که از بهر ما گفتنی و پیشکشهای زیاد برای نندا فرستاد.

امیر غزنه پس از این پیروزی به غزنین بازگشت

sorna
12-22-2010, 12:26 AM
لشکرکشی محمود به هند - فتح قیرات و نور
«411 ق / 1020 م»

قیرات و نور از شهرهای خوش آب و هوا و حاصلخیز هندوستان بود که در آن دژهای محکم و استواری قرار داشت. چون محمود از خزاین این دو دژ آگاهی پیدا کرد، مصمم شد تا بار دیگر با لشکرکشی به این مناطق، ضمن دعوت مردمان آن دیار به «اسلام» اموال آنان را نیز غارت کند. چون دژهای یادشده با دیوارهایی از سنگ و مسمار بنا شده بود، محمود گروهی از مهندسین، آهنگران و سنک ***ان را نیز به همراه خود به آن جا برد به طوری که در برابر دژ قیرات لشکر آراست.

sorna
12-22-2010, 12:27 AM
اسلام آوردن مردم قیرات

فرمانروای قیرات که توان مقابله با سپاه محمود را در خود نمی‏دید، پیش از آن که جنگ آغاز شود، با پذیرفتن اسلام و قبول پرداخت خراج سالیانه، از مهلکه جان سالم به در برد.

مردم قیرات نیز به پیروی از حاکم خود اسلام آوردند و یمین الدوله، مدرسین و مبلغینی چند برای آشنا کردن مردم به دین اسلام در آن شهر باقی گذاشت.

اما مردم نور برعکس اهالی قیرات از پذیرش دین اسلام خودداری کرده و بنای ناسازگاری گذاشتند. از این رو، محمود، یکی از سرداران خود به نام علی بن ایل ارسلان را مسئول گشودن و فتح آن شهر نمود.

به این ترتیب ایل ایلان در مدت کوتاهی نور را گرفت و دژ دیگری در آن جا بنا نهاد. سلطان محمود، فرمانروایی نور را به یکی از امیران سپاه خود به نام علی بن قدر راحوق سپرد و به وی فرمان داد تا به زور شمشیر مردم آن جا را به دین اسلام درآورد. وی در اواخر سال 411 ق / اوایل 1021 م« به غزنین بازگشت.

sorna
12-22-2010, 12:28 AM
لشکرکشی محمود به هند - فتح سومنات
«416 ق / 1025 م»

مشهورترین و پر آوازه‏ترین غزوه‏های محمود در هند، لشکرکشی به سومنات در ایالت گجرات هند بود که در آن معبد و پرستشگاه معروف شیوا قرار داشت.

در این معبد، بت بزرگی عبادت می‏شد که تمثالی از نرینه مهادیوا Mahadiva محسوب می‏شد و گفته شده که خود وی آن بت را ساخته است.

محمود که پس از تحمل مشقت فراوان و عبور از گذرگاههای پر خطر به آن ولایت دست یافت «416 ق / 1025 م»، این بت خانه عظیم را که بعدها توصیفهای خیال انگیزی از آن در برخی روایات مورخین، از جمله
«الکامل» ابن اثیر،
«آثار البلاد» قزوینی و
«نخبة الدهر» دمشقی،

با اشتباهات، غلطها و مبالغه‏های بسیار نقل شد، ویران کرد و بت اعظم آن را که گفته‏اند پنج ذرع طول داشت، بشکست.

او قسمتی از آن را به مکه و مدینه فرستاد و پاره‏ای را به غزنین برد. سال بعد نیز برای تنبیه طوایف که هنگام بازگشت محمود از سومنات، در صدد منازعه با او برآمده بودند، لشکر به هند برد «417 ق / 1026 م» که این آخرین هجوم محمود به هند بود و ظاهراً پس از آن محمود دیگر فرصت غزوه و جهاد در آن حدود را پیدا نکرد

sorna
12-22-2010, 12:48 AM
لشکرکشی محمود به هند - فتح سومنات
«416 ق / 1025 م»

مشهورترین و پر آوازه‏ترین غزوه‏های محمود در هند، لشکرکشی به سومنات در ایالت گجرات هند بود که در آن معبد و پرستشگاه معروف شیوا قرار داشت.

در این معبد، بت بزرگی عبادت می‏شد که تمثالی از نرینه مهادیوا Mahadiva محسوب می‏شد و گفته شده که خود وی آن بت را ساخته است.

محمود که پس از تحمل مشقت فراوان و عبور از گذرگاههای پر خطر به آن ولایت دست یافت «416 ق / 1025 م»، این بت خانه عظیم را که بعدها توصیفهای خیال انگیزی از آن در برخی روایات مورخین، از جمله
«الکامل» ابن اثیر،
«آثار البلاد» قزوینی و
«نخبة الدهر» دمشقی،

با اشتباهات، غلطها و مبالغه‏های بسیار نقل شد، ویران کرد و بت اعظم آن را که گفته‏اند پنج ذرع طول داشت، بشکست.

او قسمتی از آن را به مکه و مدینه فرستاد و پاره‏ای را به غزنین برد. سال بعد نیز برای تنبیه طوایف که هنگام بازگشت محمود از سومنات، در صدد منازعه با او برآمده بودند، لشکر به هند برد «417 ق / 1026 م» که این آخرین هجوم محمود به هند بود و ظاهراً پس از آن محمود دیگر فرصت غزوه و جهاد در آن حدود را پیدا نکرد

sorna
12-23-2010, 12:11 AM
دربار محمود غزنوی


در طی دوران فرمانروایی محمود طبع مستبدانه و تملق پروری‏اش، قدرت امارت را که ناشی از بیعت او با خلیفه بود به سلطنت تبدیل کرد. سلطنتی که قدرت آن را بر شمشیر متکی می‏دانست. وضعیت دربار او بر خلاف آن چه در نزد آل طاهر و آل سامان سابقه داشت، یادآور دربار پادشاهان پیش از اسلام ایران بود.

شاعران دربار محمود غزنوی که گه گاه در غزوه‏های محمود، با موکب خونین او همراه بودند، در مواقع رسمی نیز جزو زینتهای جاندار دربارش محسوب می‏شدند.

زینتهای دیگری که به دربار محمود ابهت و شکوه فراوان می‏داد، حضور چهار هزار غلام ترک بود که در روزهای بار عام، دو هزار تن از آنها با کلاه چهار پر و گرزهای زرین، در سمت راست تخت وی می‏ایستادند و دو هزار تن دیگر، با کلاههای دو پر و گرزهای سیمین در جانب چپ وی قرار می‏گرفتند. از آن گذشته دو هزار و پانصد پیل هم که گه گاه بر درگاه داشت، دربار او را به دستگاه پادشاهان افسانه‏ای هند شبیه می‏کرد.

sorna
12-23-2010, 12:11 AM
خلق و خوی محمود غزنوی
محمود، مردی خوش سیما و چهار شانه بود که چشمهای ریز و نافذش با موهای قرمز، سیمایی از ترکان را عرضه می‏داشت. دلاوری او در جنگهای بی وقفه و پایان ناپذیرش همچنان مشهود بود، اما از سویی دیگر، خست، مال پرستی و گدا صفتی او ، نیز جزو خصوصیات غیر قابل تغییر او بود.

افراط در توقیف و مصادره اموال وزیران و مردمان صاحب مکنت، در نزد عامه از او چهره‏ای ظالم و غیر قابل اعتماد ترسیم می‏کرد. باجهایی که هر از گاهی به مردم تحمیل می‏کرد و از آنان به اقساط می‏ستاند، نوعی گدایی شاهانه تلقی می‏شد که این همه پستی، دنائت و مال اندوزی، در زمانی رخ می‏داد که خزانه وی مالامال از اموال غارت شدة هندوان بود.

محمود بسیاری را به جرم داشتن عقیده و به اتهام قرمطی توقیف و اعدام کرد که اغلب این اتهامات بی اساس بود و فقط چشم طمع به مال آنان را داشت. او برای تصاحب اموال ثروتمندان، از هیچ گونه رذالتی فروگذاری نمی‏کرد.

sorna
12-23-2010, 12:12 AM
مسعود غزنوی
«432 - 422 ق / 1041 - 1031 م»

با مرگ محمود غزنوی «صفر یا ربیع الاول 421 ق / فوریه یا مارس 1030 م» بنا بر وصیت محمود، پسرش محمد جانشین او شد، اما مسعود که همواره خود را جانشین بر حق پدر می‏دانست، با حمایت امیران و لشکریان محمد، توانست بدون جنگ او را اسیر و کور سازد و خود زمام امور را به دست گیرد.

با بیعت و انقیاد امیران و بزرگان غزنه و همچنین تأیید سلطنت او توسط خلیفه بغداد - القادر بالله - مسعود، پس از چندی اقامت در بلخ به غزنه آمد «جمادی الثانی 422 ق / ژوئن 1031 م» و بدون هیچ مقاومتی وارث تخت پدر شد.

سلطنت بالنسبه کوتاه مدت مسعود، از همان آغاز و تا انتها، درگیر توطئه‏های گوناگون درباریان و کشمکشهای دایم بین کسانی بود که از عهد محمود، در دیوان و درگاه نفوذ یافته بودند.

در حقیقت تازه به دوران رسیدگانی که در سایه پیوستن به مسعود، به دنبال فرصت و سودجویی از قدرت بودند. خود رأیی، بی تدبیری، آزمندی و شتابکاری سلطان هم، هرج و مرج ناشی از این توطئه‏های مخرب را به بدترین نتایج آن که غلبه ترکان سلجوقی بر خراسان و کشته شدن مسعود به دست لشکریانش بود، منتهی شد.

sorna
12-23-2010, 12:12 AM
افزایش نارضایتیهای بزرگان از مسعود غزنوی

توطئه‏های درباری که «استبداد طبع» این سلطان کوته نظر و بی فکر را به بازی می‏گرفت، وی را درگیر جنگهای بی فایده‏ای می‏کرد که حاصلی جز غارت و کشتار نداشت. مال اندوزی مسعود نیز مزید بر علت بود، چنان که در میان کارهای نسنجیده‏اش، دستور باز ستاندن اموالی را داد که برادرش محمد به اعیان و ارکان ملک بخشیده بود. گرچه از این اقدام مالی برای مسعود حاصل نشد، اما در مقابل کدورتها و نارضایتیها را به شدت افزایش داد.

از طرفی مسعود، وزارت خویش را به خواجه احمد حسن میمندی، وزیر سابق پدرش داد. وزیری که در عهد محمود، به حکم سلطان اموالش مصادره و خودش در حبس افتاده بود. با وجودی که خواجه میمندی، در سنین پیری عهده دار وزارت مسعود شد و در عین حال مردی عاقل و با تدبیر بود، اما این امر مانع از آن نشد که او به خاطر کینه‏های گذشته خود، از کسانی که در عهد سلطان محمود بر علیه او بدگویی کرده بودند انتقام نگیرد.

آن چه در تاریخ بیهقی در باب این دوره از سلطنت مسعود آمده است، او را سلطانی مستبد، نشان می‏دهد.

sorna
12-23-2010, 12:13 AM
اعدام حسنک وزیر


از جمله کارهایی که برای سلطان ، باعث بد نامی شد، اقدام عجولانه دربار غزنه در توقیف و اعدام خواجه حسن میکال نیشابوری معروف به حسنک وزیر بود. هر چند محرک این اقدام، بو سهل زوزنی بود، اما خواجه میمندی هم که در دل از این ماجرا خرسند بود، سعی و کوشش قابل ملاحظه‏ای در جلوگیری از آن و از رسواییهایی که به دنبال داشت، به جا نیاورد.

sorna
12-23-2010, 12:13 AM
مصادره اموال احمد نیالتکین

همچنین مصادره اموال احمد نیالتکین که خزانه دار محمود و به قولی فرزند او بود، با چنان آزار و تحقیر سختی صورت گرفت که پس از آن که رضای سلطان مسعود را جلب کرد و مأمور عازم به هند شد، در آن جا سر به شورش برداشت و ترکمانان را هم در خراسان بر ضد سلطان تحریک کرد، به طوری که فرو نشاندن عصیان احمد به آسانی میسر نشد.



بدین گونه، در اندک زمانی، تمامی ارکان دولت غزنه، فدای سوء ظن سلطان و تصفیه حسابهای هوادارانش با درباریان سابق شد. در این اوضاع آشفته؛ امیر یوسف عموی سلطان، اریارق سپهسالار وی در هند، و سفتکین غازی سپهسالار ترک اتباه شدند.

از طرفی توطئه‏ای هم بر ضد التونتاش خوارزمشاه انجام گرفت که عقیم ماند و موجب شد تا این خدمتگزار وفادار و توانای دیرین دولت غزنوی، اعتماد خود را نسبت به سلطان مسعود از دست بدهد.

این افراط کاریهای مستبدانه، سوء ظنهای بی جا و توطئه‏های درباری، به تدریج محیط نا امنی را فراهم آورد که مسعود را از وجود رجال معتمد و امیران فداکار و کاردان محروم ساخت. بعد از وفات خواجه میمندی، مسعود «محرم 424 ق / دسامبر 1032 م» وزارت خویش را به خواجه احمد بن عبدالصمد، واگذار کرد «جمادی الثانی 424 ق / می 1033 م» که وزیری با کفایت و مدبّر بود.

sorna
12-23-2010, 12:14 AM
بی تدبیری مسعود غزنوی در اداره ی امور قلمرویش
بی توجهی به مشکلات داخلی و لشکر کشی به هند


به هر حال، مسعود در همان سالهای نخست سلطنتش، علی رغم قحطی و بیماری وبا که از عراق و شام تا خراسان و هند تقریباًَ در همه جا فراگیر شده بود، «423 ق / 1032 م» و با وجود ترکمانان که در خراسان به غارت و ***** مشغول بودند؛ به یاد سنت دیرین پدر افتاد که غزو و جهاد را در هر سال واجب می‏دانست.

در دره کشمیر قلعه‏ای به نام «سرستی» را که پدرش محمود چند بار به تسخیر آن کوشید، اما توفیقی حاصل نکرد، فتح و با غنایم فراوان و بردگان بسیار به غزنین بازگشت «424 ق / 1033 م». اما به رغم گرفتاریهایی که

ترکان غز - طوایف سلجوقی - در این ایام برای وی در تمامی خراسان به وجود آورده بودند و با آن که
علی تکین، در ماوراء النهر و
هارون پسر التونتاش در خوارزم بر علیه مسعود با ترکمانان همدست شده بودند و
خراسان نیز بر اثر مظالم حاکم فاسد آن، سوری بن معتز، عرصه جنگ داخلی و آشوب در طوس و غارت نیشابور شده بود؛

مسعود، به جای
برخورد با بیداد حاکمان محلی خود،
تدبیر ترکان غز و
فرو نشاندن عصیان ماوراء النهر،

لشکر به گرگان و طبرستان کشید و فتنه باکالیجار، واپسین امیر زیاری را که از پرداخت خراج خودداری ورزیده بود، فرو نشاند تا این که سرانجام صلح نامه‏ای با امیر زیاری منعقد ساخت «ربیع الاول 426 ق / ژانویه 1035 م».

sorna
12-23-2010, 12:15 AM
تاج گذاری و حمله ی مجدد به هند

سال بعد هم مسعود با تشریفات تمام به مقر تازه‏ای که در غزنین برایش ساخته بودند «نزول اجلال» کرد. بر تخت زرین مرصعی نشست و تاج زرینی به وزن «هفتاد من از زر و جواهر» که از بالای تخت آویخته بودند بر سر نهاد و محتشمان و رعایا را بار داد.

در همین سال به پسرش، مورود نیز فرمان امارت بلخ را داد و او را به آن دیار اعزام داشت. این تاجگذاری آخرین جلوه شوکت و جلال بی ثبات دولتی بود که مقارن افول خود بود.

تملق و چاپلوسی چاکران حکومت و ستایش شاعران درباری، که سلطان را به خوش باوری مغرورانه‏ای دچار کرده بود، ظاهراً جلوه طلاهای ایام تاجگذاری بود که ، او را به هوس اموال هند و غارت معابد آن انداخت به طوری که به بهانه وفای به نذر، بی آن که به پیشروی ترکان سلجوق و گرفتاریهای خراسان اهمیتی بدهد، آهنگ فتح قلعه هانسی را کرد «ذی الحجه 428 ق / سپتامبر 1037 م» به طوری که قلعه هانسی که آن را «قلعه عذرا» نیز می‏خواندند، به قیمت تخریب و نابودی بسیاری از معابد و شهرهای هند فتح کرد.

مسعود به هنگام بازگشت از این غارت و کشتار، «جمادی الثانی 429 ق / مارس 1038 م» امارت لاهور را به پسرش مجدود واگذاشت.

sorna
12-23-2010, 12:16 AM
صلح اجباری با ترکمانان سلجوقی

به هنگام بازگشت به غزنه، به سبب وخامت اوضاع خراسان و ماوراءالنهر که اسباب دلنگرانیش شده بود، به فکر چاره افتاد، اما علی رغم کوششهای مقطعی که به عمل آورد، به سبب عمیق شدن بحران و نفوذ سلاجقه در منطقه، رفع آن مشکلات دیگر ممکن نبود.

با آن که در طلخاب، نزدیک بلخ، به ترکان ضرب شستی نشان داد «شوال 430 ق / جولای 1039 م»، اما آنها را در عقب نشینی دنبال نکرد به طوری که بار دیگر مهاجمان در حوالی سرخس سر برآوردند.

با توجه به این دشواریها مسعود به اشارت و وساطت وزیر با ترکمان پیمان صلحی اجباری امضاء کرد که مطابق مفاد این پیمان،
نسا،
باورد،
فراوه و
تمام بیابانهای اطراف به ترکمانان واگذار شد.

مسعود به دنبال این مصالحه که خود وهنی در قدرت دولت غزنه بود در ذی القعده 430 ق / آگوست 1039 م. به هرات رفت. به دنبال این واقعه، علی رغم کوششی که مسعود برای باز پس گیری مناطق واگذار شد، به ترکمانان به عمل آورد، اما نتیجه‏ای خلاف انتظار نصیبش شد.

sorna
12-23-2010, 12:17 AM
انقراض غزنویان در ایران


گروهی از سپاهیانش به ترکمانان سلجوقی پیوستند و مسعود که در حصار دندانقان شکست خورده بود، خراسان را نیز از دست داد «هشتم رمضان 431 ق / 23 می 1040 م». از طرفی طغرل هم به نام امیر خراسان خود را وارث سلطنت مسعود یافت که این بار سعی مسعود نیز در استرداد خراسان بار دیگر به جایی نرسید.

سلطان غزنه، که خراسان، را در دندانقان مرو از دست داده بود، از راه دغستان و غور که نواحی شرقی باد غیس و مناطق کوهستانی بین هریرود و هندوکش را شامل می‏شد، به غزنه بازگشت «شوال 431 ق / ژوئن 1040 م». در آن جا سپهسالاران خویش - بکتعذی، سباشی و امیر علی دایه را به خیانت متهم کرده، اموالشان را مصادره نمود و خود آنها را به حبس و تبعید فرستاد.

بدین گونه پاداش خودسری و کژتابی خود را به خدمتگزاری آنها داد. ولایت عهدی خویش را نیز به پسرش مودود سپرد و برای برخی از ولایات حکام جدیدی تعیین کرد. سپس خود نیز که از تسلط ترکمانان سخت به هراس افتاده بود، به بهانه آن که می‏خواهد در هند، به جمع آوری لشکر و سپاه و جبران شکست دندانقان بپردازد، با اموال و خزاین غزنه راهی هند شد.

اما در میان راه با شورش سپاه که به خزاین او طمع کرده بودند رو به رو شد. شورشیان امیر محمد، برادرش را که ده سال پیش مسعود او را از سلطنت برکنار و کور کرده بود، به سلطنت برداشتند «ربیع الاول 432 ق / نوامبر 1040 م».

مسعود که در دفع این شورش، آخرین کوشش خود را انجام می‏داد، سرانجام در محلی به نام رباط ماریکله، واقع در بین راه غزنه به لاهور، به وسیله شورشیان محصاره شد. با وجود جلادتی که در این نبرد و در مقابله با مخالفان به خرج داد عاقبت به دست سپاهیان و به قولی در پیکار کشته شد. «جمادی الثانی 432 ق / فوریه 1041 م».

با مرگ مسعود، اگر چه حکومت غزنویان در خارج از ایران و نیز در ولایت غزنه دوام یافت، اما در مسیر حوادث بعدی ایران تأثیری نداشت به یک معنی حکومت آنها در ایران منقرض شد.

sorna
12-23-2010, 12:18 AM
خلق و خوی مسعود غزنوی

مسعود در آغاز کار در بین سپاهیان و نظامیانش به شدت محبوب و مورد علاقه بود. به طوری که شاید قدرت پنجه و دلاوری کم نظیر او که داستانهای زیادی درباره آن نقل شده، در کرنش سپاهیان و انقیادشان نسبت به او بی تأثیر نبوده است.

ولی رفته رفته، به سبب خودرأیی و مال دوستی مسعود که به حقیقت او را وارث معایب پدرش محمود می‏ساخت، اعتماد سپاه را از او سلب کرد. گذشته از آن، به رغم قوت بازو، مسعود فاقد اراده‏ای استوار و معقول بود چرا که چنین فضایلی شایسته مردان قوی و نشانه فضل و بزرگواری سالاران واقعی است.

طرفه آن که این «خداوند» که صاحب حشمت سلطانی محمود شده بود، چون خود را برتر از خلق می‏شناخت، به کوته بینی زاید الوصفی دچار شد. او گمان می‏برد که دیگران در عقل و تدبیر نیز از او فروتر هستند، از این رو، بی آن که در کارها به رأی و توصیه مشاوران اعتنا کند، خود را درگیر دشواریهایی می‏کرد که رهایی از آن برایش بسیار سخت بود.

sorna
12-23-2010, 12:18 AM
نفوذ ترکمانان سلجوقی در ایران در عهد مسعود غزنوی
«432 - 424 ق / 1040 - 1033 م»

نفوذ ترکمانان سلجوقی به داخل ایران و قلمرو غزنویان، از زمان سلطان محمود آغاز شد.

برخورد ترکمانان سلجوقی با محمود غزنوی
امیر غزنه حوالی سال «418 ق / 1027 م» به چهار هزار خانوار از ترکمانان سلجوقی اجازه سسلامدت در شهرهای
نسا،
باورد،
فراوه

را داد. اما دیری نپایید که آنها با مردم خراسان بنای بیداد و ستم را گذاشتند. به طوری که در اواخر سال 418 ق / اوایل 1028 م«، عده‏ای از اهالی خراسان از محمود برای جلوگیری از بیداد ترکان، دادخواهی کردند.

سلطان غزنه، طی نامه‏ای از سردار خود، ارسلان جاذب خواست تا ریشه فتنه ترکان را بخشکاند. ارسلان نیز پیرو دستور امیر غزنه چندین بار با ترکان به جنگ و گریز پرداخت و عده زیادی از آنان را به هلاکت رساند، اما نتوانست ریشه این *****ات را بخشکاند.
از این رو، طی درخواستی از سلطان، محمود خود از غزنین عازم خراسان شد »419 ق / 1028 م«.

در آغاز به بُست و سپس به طوس رفت که با پیوستن ارسلان جاذب به وی، در فراوه، در جنگی با سلاجقه، شکست سختی به آنها داد و به قولی چهار هزار سوار زبده ترکمن را به قتل رساند و عده زیادی را نیز به اسارت گرفت. ترکان پس از این شکست به بلخان و دهستان عقب نشینی کردند و تا پایان عهد محمود دیگر هیچ مزاحمت جدی ایجاد نکردند.

sorna
12-23-2010, 12:18 AM
برخورد ترکمانان سلجوقی با مسعود غزنوی




در دوره امارت مسعود، به سبب خرابی اوضاع و پریشانی دربار، ترکمانان بار دیگر فرصت یافتند تا در نواحی خراسان، دست به اقدامهای ایذایی بزنند. بیماری وبا که از عراق و شام تا خراسان و هند همه جا شایع شده بود و قحطی ارزاق بر بدی اوضاع افزوده بود. از طرفی قتل و غارت ترکمانان در خراسان نیز، شرایط را وخیم تر کرده بود.

اما به رغم گرفتاریهایی که ترکان غز، در این ایام برای وی در تمام خراسان به وجود آورده بودند، با آن که علی تکین در ماوراء النهر و هارون پسر التونتاش در خوارزم بر علیه مسعود با ترکمانان هم پیمان شده بودند، و خراسان نیز به سبب سوء تدبیر و بیداد حاکم آن سوری بن معتز، عرصه جنگهای داخلی و آشوب طلبانه شده بود؛ مسعود به جای آن که دست سوری را از بیدادهایش کوتاه کند و با عزیمت به مرو و به تدبیر کار ترکمانان بپردازد، رو به سوی طبرستان آورد و با واپسین سپهسالار آل زیار، باکالیجار کوهی به جنگ پرداخت و او را گوشمالی داد.

با وجودی که ترکمانان از سالهای پیش از خراسان به راهزنی و فساد مشغول بودند، اما چون تعدی و ***** آنها به پای مظالم و فجایع مستمر حکام محلی نمی‏رسید، ناخرسندی از آنها در نزد مردم به مراتب کمتر از نفرت از امیران محلی بود.

بعد از جنگ و گریزهای پی در پی و مصالحه های بی نتیجه ، بالاخره در نبردی

در نزدیکی مرو، در حصار دندانقان، سپاه سلطان از تشنگی و بی برگی، دچار نوعی بی نظمی شد که در پی آن عده‏ای از غلامان مسعود به سلجوقیان پیوستند. در باقی لشکریان نیز اغتشاش روی داد به طوری که نظام سپاه از هم گسست.

بالاخره مسعود چاره خود و یاران را در فرار دید در هشتم رمضان 431 ق / بیست و سوم می 1040 م که با این فرار سلطان، غنیمت عمده‏ای به چنگ سلجوقیان افتاد.

طغرل هم همان جا به نام امیر خراسان، خود را وارث سلطنت مسعود یافت که اعیان ولایت هم به همین عنوان به سلام وی آمدند.

از طرفی سلطان غزنه در واپسین کوششهای خود برای مقابله با ترکمانان سلجوق، با شورش سپاهش مواجه شد که به دست امیران سپاه و بنا به قولی در پیکار با آنان کشته شد.

sorna
12-23-2010, 12:19 AM
چگونگی شکست مسعود غزنوی و واگذاری بخشی از قلمروی خود به ترکمانان



چیزی که عصیان و تمرد آنها را به خطر جدی تبدیل می‏کرد، آن بود که علی تکین در ماوراء النهر با آنها در ارتباط بود و دائماً آنها را بر ضد سلطان مسعود تحریک می‏کرد.

در توطئه‏ای که هارون بن التونتاش در خوارزم بر ضد مسعود ترتیب داد، سعی کرد، تا شاه ملک، بزرگ امیر قراختاییان ایلک را در این پیمان وارد سازد. هر چند کینه و نفرت عمیق شاه ملک از سلجوقیان، امکان شکل گیری این پیمان سه جانبه را فراهم نساخت، اما از خطر این تهاجمات و عمیقتر شدن بحران نیز چیز زیادی نکاست.

حتی اقدام شاه ملک در شبیخون سختی که به سپاه ترکمانان زد و تلفات زیاد به آنها وارد آورد «ذی الحجه 425 ق / اکتبر 1034 م»، تنها توانست وقوع قطعی انقراض سلطنت مسعود را برای مدتی به تعویق اندازد.

اقدام شاه ملک، اطراف جیحون را برای ترکمانان ناامن کرد و چون هارون بن التونتاش هم در خوارزم کشته شد، سرکردگان قوم سلجوق - طغری، چغری و بیغو- از انتقام سلطان به وحشت افتادند. از این رو در صدد برآمدند تا از مسعود زینهار در این امر کمک بخواهند «حدود رجب 426 ق / می 1035 م».

به این ترتیب در نامه‏ای که به سوی، والی خراسان نوشتند و نسخه آن در تاریخ بیهقی هست، او را واسطه کردند تا سلطان نواحی نسا و فراوه را به آنها واگذارد و آنان نیز به نوبه خود، اطاعت سلطان را گردن نهند.

مسعود با وجود توصیه و اصرار وزیرش، خواجه احود بن عبدالصمد، مع ذالک پیشنهاد سلاجقه را نپذیرفت و آن را وهن و ضعف قدرت خود به حساب آورد. خاصه آن که حدود ده هزار خانوار از سپاه قوم ترکمانان نیز از جیحون عبور کرده بودند و ظاهر امر نشان می‏داد که آنها در واقع به دنبال تحمیل شرایط خود هستند.

با رد این پیشنهاد، سرانجام بین امیر غزنه و سلاجقه جنگی در گرفت. نخست سالار سلطان، حاجب بکتعذی، در حدود نسا، با ترکمانان رو به رو شد «شعبان 426 ق / ژوئن 1035 م»، اما از آنان شکست سختی خورد.

سلطان مسعود که بعد از این شکست می‏بایست از آشفته رأیی و یا هر اقدامی که حاکی از ضعف و تزلزل باشد خودداری کند، بدون مشورت تصمیم به مصالحه و استمالت از سلاجقه برآمد که در واقع ناتوانی خود را برملا ساخت.

قاضی بونصر صینی که از سوی سلطان و به عنوان فرستاده ویژه به نزد ترکمانان رفته بود، پس از بازگشت، مصالحه را به هیچ وجه پایدار و مقصود به ثواب نمی‏دید و خاطر نشان کرد که این قوم قصد همزیستی و اطاعت از سلطان را ندارند. اما مسعود که در این صلح نامه؛ نسا، مراوه و دهستان را به ترتیب به؛ طغرل، چغری و بیغو واگذار کرده بود، به همان اطاعت ظاهری آنها خرسند شد.

sorna
12-23-2010, 12:19 AM
ورود سلاجقه به نیشابور و عزل مسعود غزنوی از خراسان



هنوز مدت زیادی از این «صلح نامه» نگذشته بود که بار دیگر خراسان به سبب راهزنی و *****های پی در پی ترکمانان دچار آشوب شد «429 ق / 1038 م».

سلطان ناچار از ماوراء النهر به قصد تنبیه قوم به خراسان لشکر کشید. اما بار دیگر سلاجقه در مرو اظهار انقیاد و پیشنهاد مصالحه دادند و با درخواست چراخور و مرتع در خراسان و قبول آن از سوی مسعود، مصالحه دیگری صورت گرفت که از رویارویی آنها جلوگیری کرد.

از سوی دیگر، در تعدادی از شهرهای خراسان، که مردمشان از حکام محلی غزنویان کمتر از ترکمانان ستم و ***** نمی‏دیدند، گه گاه، فتنه ترکمانان را برای خود فرصتی می‏یافتند تا از زیر یوغ حکومت مسعود و عمال ستم پیشه‏اش، رهایی یابند.

از این رو، پاره‏ای از شهرها همچون باورد و سرخس که مردم قادر به مقاومت در برابر ترکمانان نبودند، بدانان اجازه ورود به شهر دادند. بدین گونه خراسان از دو سو؛ یکی حاکمان محلی ستم پیشه و از سوی دیگر ترکمانان سلجوق در معرض چپاول و تعدی قرار گرفت.

در ادامه این حوادث، بخشی از سپاه مسعود در نزدیکی هرات توسط یک دسته از سلاجقه غارت شد و بدین گونه باب هر گونه مذاکره‏ای برای یک صلح بی دوام دیگر بسته شد.

به فرمان مسعود کار تعقیب ترکمانان با خشونت دنبال شد؛ تعداد زیادی از مهاجمان کشته شدند و سرهاشان به همراه اسرا به نزد سلطان فرستاده شد. مسعود نیز دستور داد تا سرها را «بر خران بار کردند و به نزدیک بیغو فرستادند و پیغام داد که هر که عهد ب***د جزای او چنین باشد.

سلطان که از هرات عازم نیشابور بود، در نزدیک طوس با دسته‏هایی از ترکمانان برخورد که آشکارا با وی به جنگ برخاستند. هر چند سلطان در دفع آنها موفق شد، اما این جسارت برای مسعود مایه ناخرسندی و تعجب بود. این وضعیت نشان می‏داد که از این پس، تنها شمشیر و زبان تیغ بین این دو قوم معارض حکم خواهد راند و هر گونه مذاکره‏ای در این باب بی فایده خواهد بود.

در جنگی که سباشی تکین، سپهسالار سلطان که از نیشابور به سرخس لشکر کشیده بود، شکست خورد «رمضان 429 ق / ژوئن 1038 م» که مال، سلاح و غنیمت بسیاری به چنگ ترکمانان افتاد. خبر این شکست، سوری بن معزی - والی خراسان - را چنان وحشت زده کرد که بدون دستور سلطان، نیشابور را تخلیه و با اموال و خزاین به قلعه میکایی واقع در حدود ترشیز، فرار کرد.

چون نیشابور بی دفاع ماند، اهالی شهر که بهانه‏ای برای وفا داری نسبت به سلطان نداشتند، به ابراهیم نیال، سرکرده سپاه ترکمانان اجازه ورود به شهر دادند. ابراهیم نیز با ورود به شهر به نام طغرل که خود چند روز پس از فتح شهر به عنوان فاتح وارد نیشابور شده بود، خطبه خواند و بدین گونه نام طغرل در خراسان جای نام مسعود غزنوی را گرفت «شوال 429 ق / جولای 1038 م».

مسعود نیز پس از چند جنگ و گریز کوتاه، عاقبت به سبب وخامت اوضاع، و بنا به صوابدید وزیر، با ترکمانان صلحی اجباری و مجامله آمیز منعقد کرد.

sorna
12-23-2010, 12:20 AM
تلاشهای بی نتیجه ی مسعود غزنوی برای باز پس گیری قلمرویش




به دنبال این مصالحه که خود وهنی در حق دولت غزنه بود، مسعود به هرات رفت «ذی القعده 430 ق / آگوست 1038 م» و ترکمانان هم، خراسان را که اکنون قسمت عمده آن در دست ایشان بود، بین خود تقسیم کردند:
طغرل با کسانش، نیشابور را از آن خود کرد،
داود چغری در نواحی سرخس امارت برافراشت و
دسته‏های مربوط به بیغو در اطراف نسا و باورد.

مسعود که به هرات هزیمت کرده بود، در صفر 431 ق / اواخر اکتبر و اوایل نوامبر 1039 م با لشکری گران به قصد تنبیه ترکمانان از هرات بیرون آمد. مدتی در نسا و باورد منتظر ماند تا در فرصتی با ترکمانان مقابله کند.

اما این فرصت پیش نیامد و مسعود به ناچار عازم نیشابور شد. در نیشابور نیز طغرل شهر را ترک و به دیگر ترکمانان پیوسته بود، از این رو، ورود مسعود به نیشابور هم حاصلی به بار نیاورد. گر چه قحطی، خستگی و بی انگیزگی سپاه او را مستهلک ساخته بود.

در بیرون از نیشابور نیز، همه جا را قحطی و پریشانی فرا گرفته بود به طوری که بسیاری از ستوران سلطان از بی علفی تلف شدند. از طرفی لشکرکشی نیز به خاطر اجتناب ترکمانان از رویارویی، بی فایده به نظر می‏رسید.

اما سلطان به جای آن که در ورود هرات و باد غیس، برگ و نوایی برای لشکر فراهم کند به تعقیب ترکمانان راه مرو را در پیش گرفت در رمضان 431 ق / می 1040 م.

بالاخره در نزدیکی مرو، در حصار دندانقان، سپاه سلطان از تشنگی و بی برگی، دچار نوعی بی نظمی شد که در پی آن عده‏ای از غلامان مسعود به سلجوقیان پیوستند. در باقی لشکریان نیز اغتشاش روی داد به طوری که نظام سپاه از هم گسست.

بالاخره مسعود چاره خود و یاران را در فرار دید در هشتم رمضان 431 ق / بیست و سوم می 1040 م که با این فرار سلطان، غنیمت عمده‏ای به چنگ سلجوقیان افتاد.

طغرل هم همان جا به نام امیر خراسان، خود را وارث سلطنت مسعود یافت که اعیان ولایت هم به همین عنوان به سلام وی آمدند.

از طرفی سلطان غزنه در واپسین کوششهای خود برای مقابله با ترکمانان سلجوق، با شورش سپاهش مواجه شد که به دست امیران سپاه و بنا به قولی در پیکار با آنان کشته شد.

sorna
12-23-2010, 12:21 AM
شیوه نبرد سلاجقه

از دیگر عواملی که موجب می‏شد اغلب حکام محلی در برخورد با ترکمانان موفقیت چندانی به دست نیاوردند، شیوه نبرد سلاجقه بود.

چون این قوم فرزند بیابان بودند و بیشتر به غارت، جنگ و گریز عادت داشتند، از این رو، هنگامی که برخی از سرداران غزنوی هم با آنها رو به رو شدند، به ندرت از عهده مقابله با آنها بر می‏آمدند.

بکتکین حاجب، در نزدیکی ترمذ، عده‏ای از ترکمانان را مقتول و عده دیگری را به اسارت گرفت «محرم 426 ق / نوامبر - دسامبر 1034 م». در سرخس، نوشتکین خاصه، در زد و خورد با آنها، عده‏ای را کشته و عده زیادی را هم اسیر کرد «صفر 426 ق / ژانویه 1035 م».

اما این اقدامات تنبیهی و جنگ و گریزهای مقطعی هم موجب آن نشد که به تدریج دامنه تعرضات سلاجقه گسترده‏تر شود و مرو، سرخس، باد غیس، باورد و نسا را نیز در بر گیرد.

sorna
12-23-2010, 12:21 AM
سپهسالاری خراسان در عهد غزنویان
«583-351ق/ 1187-962 م»

پیشینه ای از مقام سپهسالاری خراسان
از اواخر عهد سامانیان، امیران بزرگ از میان غلامان ترک انتخاب و در دربار تربیت می‏شدند. اما در اوایل عهد سامانی، احیاناً این امیران از ارباب بیوقات و همچنین از میان خاندانهای قدیم ولایت ماوراء النهر و خراسان برمی‏خاستند به طوری که به عالیترین مقام نظامی که مرتبه سپهسالاری خراسان بود و صاحب آن در نیشابور مقام داشت، می‏رسیدند.

ترکان و سپهسالاری خراسان
این امر که ترکان در طی مراتب امارت، گه گاه و به ویژه در پایان عهد سامانیان عنوان سپهسالاری خراسان و امارت نیشابور را پیدا کردند،

ظاهراً تا حدی بدان سبب بود که این غلامان خانه زاد و دست پرورده امیران بخارا بودند که در اتقاء آنها به این مراتب، دربار بخارا، خود را از دغدغه عصیان و داعیه سرکشی آنها ایمن می‏پنداشت.

البتکین
مع هذا، همین سپهسالاران خانه زاد، به رغم سابقه نعمت، گه گاه برای اظهار تمرد و عصیان خویش، بهانه‏هایی هم پیدا می‏کردند؛ چنان که البتکین حاجب در مقام سپهسالاری خراسان به سبب آن که خود را در معرض خشم و تهدید امیر جدید بخارا دید، داعیه سرکشی پیدا کرد.

ابولعباس تاش
ابوالعباس تاش هم که از همین غلامان ترک بود و از طرفی به سعی ابوالحسن عتبی امارت خراسان را یافته بود، چون بعد از عتبی از امارت نیشابور معزول شد، با آل بویه تبانی و سازش کرد به طوری که سر به شورش برداشت.

قاثق خاصه
قایق خاصه، سردار دیگری هم که از غلامان ترک بود، مدتی سپهسالار خراسان و امیر نیشابور بود که چون از آن شغل برکنار شد «381 ق / 991 م» او نیز عَلَم عصیان برداشت و با ایلک خان هارون ترک سازش کرد تا این که بر علیه آل سامان به تحریک مردم پرداخت.

ابوعلی سیمجور
چنان که ابوعلی سیمجور نیز، که همچون پدرش از ترکان سرایی بود، در همین ایام از جانب نوح بن منصور به امارت خراسان رسید. او نیز همچون اخلافش، در نیشابور دعوی استقلال کرد.

سپهسالاری خراسان در عهد غزنویان
باری، امارت خراسان که در اواخر عهد سامانیان غالباً در دست ترکان سرایی بود، سرانجام، بهانه منازعاتشان با هم و با آل سامان شد به طوری که عاقبت به سقوط بخارا به دست ترکان و غلبه ایلک خان و قراخانیان بر سراسر ماوراء النهر منجر شد.

غزنویان، امارت نیشابور و عنوان سپهسالار خراسان را در آغاز به فرزندان یا برادران خویش تفویض می‏کردند.

محمود که خود در پایان عهد سامانیان «384 ق / 994 م» عنوان سپهسالاری خراسان را داشت، چون بعد از پدر به امارت غزنه رسید «387 ق / 997 م» امارت خراسان را به برادر امیر نصر بن سبکتکین واگذاشت.

امیر نصر در امارت خراسان و در آن چه که به شغل سپهسالاری مربوط می‏شد، کفایت و لیاقت بسیاری نشان داد به طوری که در خراسان اعتبار و حیثیت قابل ملاحظه‏ای پیدا کرد.
به این ترتیب این منصب بعد از او هم، در زمان محمود و امیر محمد، به امیر یوسف بن سبکتکین، برادر دیگر سلطان واگذار شد.

اما سلطان مسعود که این عنوان را در نزد شاهزادگان خاندان خویش، ظاهراً مستند دعوی تلقی می‏کرد، آن را از اهمیت سابقش انداخت.
به طوری که در عهد مسعود، عنوان سپهسالاری از خراسان جدا شد و امارت خراسان به امثال؛ امیر علی دابویه و سوری بن معتز داده شد.

از سوی دیگر عنوان سپهسالاری که تنها مختص خراسان بود از بین رفت، چنان که تاش فراش، عنوان سپهسالاری عراق را یافت که حکومت او هم در آن دیار مایه نارضایتی فراوانی شد.

sorna
12-23-2010, 12:22 AM
مجدود بن مسعود غزنوی
«432 - 428 ق / 1041 - 1037 م»

مجدود پسر سلطان مسعود غزنوی، پس از پیروزی پدر در هند و فتح قلعه هانسی، به امارت مولتان و لاهور فرستاده شد.

در عهد فرمانروایی مودود، برادرش، دست به خودسری و دشمنی با او زد، امیر مودود که در پنهان از نیت برادر آگاهی پیدا کرده بود، گروه زیادی را به سرکوبی وی اعزام داشت.

این گروه در لاهور با سپاه مجدود روبه‏رو شد که هر دو لشکر آماده نبرد شدند، اما پیش از آن که جنگی روی دهد، با مرگ مشکوک مجدود مواجه شدند «ذی الحجه 432 ق / آگوست 1041 م» و بدین گونه، سرزمینهای لاهور و مولتان، بی آن که خونی ریخته شود، ضمیمه قلمرو مودود شد.

sorna
12-23-2010, 12:22 AM
علی بن مسعود و محمد بن مودود
«441 ق / 1050 م»

پس از مرگ مودود بن مسعود، دو امیر زاده به نامهای؛ علی پسر مسعود و محمد پسر مودود، به طور مشترک به امارت غزنین رسیدند.

این دو پادشاه بسیار سست اراده و فاقد هر گونه تدبیری در سیاست امور بودند. به طوری که ستم و بیداد این دو امیر در غزنین و کرانه‏های اطرف، موجب غلیان احساسات عمومی و طغیان مردمان علیه آن دو شد.

سرانجام اهالی شهر به کوشک شاهی یورش برده، علی و محمد را دستگیر و در یکی از دژهای غزنین زندانی کردند و به جای آنها، عبدالرشید یکی دیگر از پسران محمود را به جای آن دو بر تخت امارت غزنین نشاندند.

مدت امارت این دو امیر خودسر، تنها شصت روز بود.

sorna
12-23-2010, 12:23 AM
عبدالرشید بن محمود
«443 - 441 ق / 1052 - 1050 م»

با برکناری دو امیر زاده غزنوی - علی بن مسعود و محمد بن مودود - اهالی غزنین عبدالرشید، فرزند سلطان محمود غزنوی را به امارت نشاندند.

عبدالرشید در ظاهر مردی دانشمند و اهل ادب بود، اما از سیاست و تدبیر در امور کشورداری بهره‏ای نداشت .

رویارویی با چغری بیک سلجوقی
وی از همان آغاز امارتش، با طمع چغری بیک سلجوقی مواجه شد که می‏خواست، غزنه را از چنگ بازماندگان مسعود درآورد. از این رو لشکری گران را به فرماندهی الب ارسلان از راه طخارستان - تخارستان - روانه غزنین کرد و خود با سپاهی دیگر از راه سیستان به بُست رفت تا بدین ترتیب، عبدالرشید را از دو سو مورد یورش قرار دهد.

عبدالرشید که از اندیشه چغری بیگ آگاهی یافت، نیرویی بزرگ به فرماندهی طغرل، از غلامان سلطان محمود که مردی دلاور، شایسته و جنگ آزموده بود، برای سرکوبی سلجوقیان گسیل داشت.

sorna
12-23-2010, 12:24 AM
پیروزی طغرل بر عبدالرشید بن محمود غزنوی



طغرل در نزدیکی غزنین در جایی به نام دره خمار، الب ارسلان را به سختی شکست داد و سپس خود را با کتاب به بُست رساند. چغری بیک که در خود تاب مقاومت نمی‏دید، فرار اختیار کرد و طغرل توانست در سیستان بر بیغو، امیر سلجوقی سیستان پیروز شود.

چون در مدت اندکی، به پیروزیهای درخشانی دست یافت، از راه غرور و خودخواهی به فکر برکناری عبدالرشید، ولی نعمت خود افتاد.
از طرفی عبدالرشید نیز که تاب مقاومت و ساز و برگی برای رو به‏رویی نداشت با خویشان، نزدیکان و تمامی شاهزادگان غزنوی در یکی از دژهای استوار پناه گرفت. طغرل نگهبان دژ «کوتوال» را با نوید نعمت پاداش فریب داد و به این ترتیب به عبدالرشید و شاهزادگان غزنوی دست یافت.

با کشته شدن عبدالرشید، طغرل برای مدت کوتاهی بر تخت امارت غزنه نشست. مدت فرمانروایی عبدالرشید را با اختلاف دو سال و نیم نوشته‏اند.

sorna
12-23-2010, 12:24 AM
فرخزاد پسر مسعود غزنوی
«451 - 443 ق / 1059 - 1052 م»

چون طغرل سلجوقی، عبدالرشید و تمامی شاهزادگان غزنوی را که در دژ دهک پناه گرفته بودند، به قتل آورد، از این خانواده ، به قول حمدالله مستوفی، تنها سه تن و به گفته صاحب طبقات ناصری، دو تن به نامهای:
ابراهیم و
فرخزاد

که در دژ عبید زندانی بودند، از مرگ رهایی یافتند.

رهایی این دو شاهزاده، در نتیجه زیرکی و هوشیاری نگهبان دژ بود که با رسیدن فرمان طغرل مبنی بر کشتن شاهزادگان، اندکی درنگ کرد. و چون روز بعد از فرمان، خود طغرل به دست نوشتکین به قتل رسید، این دو شاهزاده از مرگ حتمی رهایی جستند.

sorna
12-23-2010, 12:25 AM
امارت فرخزاد


به هر حال مردم غزنه بر آن شدند تا ابراهیم را به امارت بردارند، اما چون وی مردی بیمار و ناتوان بود و از سوی دیگر، کوتاهی در گزینش امیر، انگیزه شورش و سرکشی می‏شد، از این رو به امارت فرخزاد رضایت دادند و وی در نهم ذی القعده 443 ق / چهاردهم مارس 1052 م بر تخت امارت غزنه نشست.

گفته می‏شود که فرخزاد، امیری دادگر، بردبار و نیکو رفتار بود که اهالی غزنه در دوران امارتش، در امنیت و آرامش می‏زیستند.

از جمله آن که چون مردم سیستان به سبب جنگهای طغرل کافر نعمت با سلاجقه، دچار سختی فراوان شده بودند و ویرانیهای شهر نیز بسیار بود، فرخزاد مردم آن دیار را تا آباد کردن خرابیها از پرداخت هر گونه مالیات و خراجی معاف کرد و حتی با پرداخت اعانه به آنان، در بازسازی خانه و کاشانه کمک نمود.

این امیر در سن 34 سالگی، در 451 ق / 1059 م به بیماری قولنج دار فانی را وداع گفت.

sorna
12-23-2010, 12:25 AM
ابراهیم پسر مسعود غزنوی
«492 - 451 ق / 1099 - 1059 م»

ابراهیم پسر مسعود غزنوی، در «424 ق / 1033 م» در هرات چشم به جهان گشود. چون فرخزاد بر تخت امارت غزنه نشست، ابراهیم را از دژ بزغند، به دژ نای فرستاد که ابراهیم تا پایان عمر فرخزاد در آن جا بود.

هنگامی که فرخزاد درگذشت، مردم که از پرهیزکاری و دانش و دادگری ابراهیم آگاهی داشتند، گروهی از بزرگان و امیران غزنه را به سرکردگی حسنک، به آن دژ فرستادند تا او را به غزنه آورند.

چون به غزنین رسید، اهالی شهر با شادی و شور فراوان او را به امارت برداشتند و این پادشاه در دومین روز از امارتش به سوگواری مرگ برادر - فرخزاد - پرداخت.

sorna
12-23-2010, 12:25 AM
پادشاه صلح دوست


ابراهیم که پادشاهی صلح دوست بود، با داود سلجوقی و پس از وی با پسرش الب ارسلان، بنای سازش و دوستی گذاشت که این دوستی، انگیزه آسایش و آرامش مردم و گسترش و رونق تجارت و بازرگانی را فراهم کرد.

از میان تمامی پادشاهان غزنوی، ابراهیم بیش از بقیه به آبادانی و عمران علاقه نشان داد به طوری که با ایجاد بناهای بزرگ و با شکوه در شهرهای بزرگ، قصبات و روستاها، نام نیکی از خود در تاریخ بر جای گذاشت. بنای خیر آباد و ایمن آباد از قصبه‏های نزدیک غزنین توسط این امیر ساخته شده است.

این امیر پس از چهل و دو سال پادشاهی به سن 68 سالگی و به سال 492 ق / 1099 م، چشم از جهان فرو بست.

sorna
12-23-2010, 12:26 AM
مسعود پسر ابراهیم غزنوی
«492 - 509 ق / 1099 - 1115 م»

مسعود پسر ابراهیم در« 453 ق / 1061 م» در غزنین چشم به جهان گشود و پس از مرگ پدر به امارت غزنین رسید.

از اشارات تاریخ نگاران چنین بر می‏آید که ابراهیم، امیری بخشنده و دادگستر بود که به عمران و آبادی و بهتر کردن احوال مردمان و بخشودن مالیات، توجه خاصی نشان می‏داد. مستظهربالله - خلیفه عباسی- با فرستادن خلعت و لوا، امارت او را بر غزنین تأیید کرد که این امیر نیز با فرستادن پیشکشهایی فراوان برای خلیفه، رابطه خوب دربار غزنین را با دستگاه خلافت تحکیم بخشید.

از حوادث مهم امارت ابراهیم، شورش مردم هندوستان بود که وی، طغاتکین حاجب را با سپاهی گران برای سرکوبی شورش عازم هندوستان کرد و طغاتکین نیز در انجام وظایف محوله شایستگی فراوان از خود نشان داد.

ابراهیم برای به وجود آوردن پیوند دوستی با سلطان سنجر، دختر وی، مهد عراق را به ازدواج خویش درآورد. دوران هفده ساله زمامداری این پادشاه، روزگار سسلامد، آرامش و امنیت برای مردمان بود.

ابراهیم در سن پنجاه و هفت سالگی به سال 509 ق / 1115، چشم از جهان فرو بست.

sorna
12-23-2010, 12:27 AM
ارسلان پسر مسعود غزنوی
«511 - 509 ق / 1117 - 1115 م»

ملک ارسلان، ملقب به ابوالملوک، پسر مسعود و نوه ابراهیم بود که پس از وفات پدر در 509 ق / 1115 م بر تخت امارت غزنه نشست. با آن که همچون پدر، مردی مدبر، دادگستر و دلاور بود، اما در روزگار وی، رویدادهای ناگواری از جمله؛ پدید آمدن صاعقه و آتش سوزی گسترده در بازار شهر و بناهای شهر غزنین رخ داد.

از این رو، مورد بی مهری مردمان واقع شد که وقوع این بلایا را از بخت و اقبال بد او می‏دانستند.

در آغاز پادشاهی ارسلان، عمویش بهرامشاه به دلیل رنجشی که از وی داشت، از غزنین به خراسان به نزد سلطان سنجر رفت.

پس از چندی که بهرامشاه در دربار سلجوقیان می‏زیست، به سلطان سنجر خبر رسید که ارسلان با مادر خود، مهد عراق، که دختر سلطان سنجر بود، بنا بد رفتاری گذاشته است.

در نتیجه سلطان سنجر که پادشاهی متکبر و مغرور بود، از بد رفتاری که نسبت به دخترش روا شده خشمگین شد و گروه زیادی در اختیار بهرامشاه گذاشت و به این ترتیب او را روانه غزنین کرد.

در برخورد بین دو سپاه، بهرامشاه شکست سختی به سپاه ارسلان وارد آورد و در پی آن خود بر تخت امارت غزنین نشست.

ارسلان، پس از این رویداد، به هندوستان گریخت و تا پایان عمر در آن دیار، زندگی می‏کرد.

این امیر مخلوع، در سن سی و پنج سالگی، به سال 511 ق / 1117 م درگذشت

sorna
12-23-2010, 12:27 AM
بهرامشاه غزنوی
«552 -511 ق / 1157-1117 م»

بهرامشاه برادر مسعود، پسر ابراهیم و عموی ارسلان بود که پس از رنجش از برادر زاده خود به دربار سلطان سنجر در خراسان رفت و پس از آن که، پادشاه سلجوقی سپاهی گران در اختیارش گذاشت، توانست ارسلان را از امارت خلع و خود جانشین وی شود. چون بهرامشاه بر تخت امارت غزنین نشست، سلطان سنجر در حق او محبت و احترام فراوانی روا داشت تا حدی که از امارت وی پشتیبانی کاملی به عمل می‏آورد.
لشکر کشی بهرامشاه به هندوستان
در آغاز سال 512 ق / 1118 م، محمد باحلیم، فرمانروای دست نشانده غزنویان در هندوستان، سر به شورش برداشت و رهسپار غزنین شد.

بهرامشاه نیز با گروهی زیاد به هندوستان لشکر کشید که در این لشکر کشی باحلیم را شکست سختی داد. پادشاه دست نشانده هند، با این شکست، به پوزش خواهی به نزد بهرامشاه رفت.
بهرامشاه نیز او را بخشوده و بار دیگر، او را به امارت هند برگماشت.

چون بهرامشاه به غزنین بازگشت، محمد باحلیم بار دیگر عَلَم طغیان بر افراشت و در شهر سوالک دژی به نام ناگور بنا کرد به طوری که استحکامات نظامی چندی در اطراف آن نیز ایجاد نمود.

بهرامشاه بار دیگر عازم هندوستان شد و باحلیم نیز تا نزدیکی شهر بست پیش آمد. پس از جنگی خونین، باحلیم به همراه دو پسرش در باتلاقی فرو رفتند و بدین ترتیب بهرامشاه از فتنه باحلیم رهایی یافت.

جنگهای بهرامشاه با غوریان
بهرامشاه در دوران زمامداری خویش، جنگهای سختی با پادشاهان غور انجام داد که در تمامی این جنگها پیروزی با غوریان بود.

در یکی از جنگها طی سه مرحله، که هر بار شکست سختی خورد، پسرش دولتشاه نیز کشته شد. سلطان علاء الدین غوری نیز غزنین را به آتش کشید که بهرامشاه ناچار به هندوستان گریخت.

علاءالدین غوری پس از ویران کردن غزنین، این شهر را ترک کرد، اما دیری نپایید که بهرامشاه نیز در 552 ق / 1157 م، چشم از جهان فرو بست

sorna
12-23-2010, 12:28 AM
خسرو شاه غزنوی
«559 -552 ق / 1164- 1157 م»

این امیر پس از وفات پدرش بهرامشاه بر تخت امارت غزنین نشست،

اما غوریان در آن زمان، بخش وسیعی از سرزمینهای غزنویان را از جمله؛
بُست،
زمین داور و
تکین آباد

را به چنگ آورده بودند. به همین دلیل پادشاهی غزنویان، در زمان خسرو شاه، فرّ و شکوه چندانی نداشت. از سوی دیگر چون زمان دولت سنجر سلجوقی که پشتیبان غزنویان بود، سپری شده بود، غزنویان دیگر نمی‏توانستند در برابر یورشهای پی در پی ترکان غز، که بر خراسان چیره بودند، پایداری کنند.

تیره‏هایی از غُز، پس از چیرگی بر خراسان، غزنین را نیز معرض تهاجمات خویش ساخته که در این بین خسرو شاه ناگزیر به هندوستان گریخت.

غزان به مدت دوازده سال در غزنه مستقر شدند تا آن که سلطان غیاث الدین محمد سام غوری، با گروهی از خویشانش، به تیره‏های غُز مستقر در غزنه حمله و آن شهر را تسخیر کرد و در پی آن فرمانروایی غزنه را به سلطان معزالدین محمد سام داد.

مدت پادشاهی خسرو شاه در غزنین تنها هفت سال بود که با از بین رفتن او، سلسله غزنوی نیز فرو پاشید.

sorna
12-23-2010, 12:28 AM
خسرو ملک غزنوی
«583 - 559 ق / 1164 - 1188 م»

خسرو ملک پسر خسرو شاه پس از وفات پدر در لاهور پاکستان، به امارت نشست.

وی پادشاهی بردبار و بخشنده و در عین حال خوشگذران بود که همین امر، موجب شد تا در رتق و فتق امور کاستی پدید آید و بزرگان دربار بر کشور چیره شوند.

معزالدین محمد سام غوری، سالی یک بار به هند لشکر می‏کشید تا پیروزیهای خود را در آن دیار کامل سازد. در طی همین سفرهای جنگی، چندین بار با خسرو شاه به پیکار برخاست تا آن که در 577 ق / 1162 م تا لاهور پیش رفت و در جنگی که بین او و خسرو شاه روی داد، بر او چیره شد و غنیمتهای جنگی فراوانی به دست آورد.

سرانجام در اواخر سال 583 ق / 1188 م نیز بر لاهور دست یافت به طوری که خسرو شاه را دستگیر و به غزنین آورد، سپس از آن جا به فیروز کوه به خدمت غیاث الدین محمد سام فرستاد.

غیاث الدین، خسرو شاه واپسین امیر غزنوی را در سال 598 ق / 1202 م به قتل رساند که به این ترتیب دولت و فرمانروایی این دودمان به پایان خود رسید

sorna
12-23-2010, 12:29 AM
تشکیلات حکومتی در عهد غزنوی
«432 - 387 ق / 1040 - 997 م»

نظام اداری و تنظیمات مربوط به درگاه «وزارت دربار» و سپاه که از دربار بخارا به دربار غزنه منتقل شد، ناشی از ترتیبات دیوان و درگاه خلافت بغداد بود. این نظام اجرایی و حکومتی در ماوراء النهر و خراسان توسط بزرگانی همچون؛ ابوعبدالله جیهانی و ابوالفضل بلعمی، با مقتضیات محیط و فرهنگ نواحی شرقی ایران منطبق شده بود به طوری که در عهد غزنوی نیز، وزیران و دبیران برجسته‏ای نظیر احمد بن حسن محیذی، ابونصر مشکان، بوسهل حمدوی،ابوسهل زوزنی و ابوالفضل بیهقی، با تدبیر و کفایت خرد، آن مجموعه را برای اداره قلمرو وسیع غزنه، در عهد محمد و مسعود بسنده و مناسب کرده بودند.

حکم نهایی همواره به پادشاه تعلق داشت
به هر حال امیران غزنه هم مانند سایر امراء بلاد، دست کم به صورت اسمی و در ظاهر تابع خلافت بغداد بودند. اما در نظر اتباع و رعایای خویش، جز سلاطینی مستبد و مطلق العنان چیزی بیش نبودند به طوری که به جز در موارد ضعف و انحطاط قدرت که معمولاً درباریان، بزرگان و امیران کشوری و لشکری در انتخاب پادشاه به نحوی مداخله یا توطئه می‏کردند؛

در سایر موارد همچون انتخاب وزیران و ارتقاء و نصب امیران و کارکنان عالی رتبه، به اراده پادشاه وابسته بود. چنان که عزل آنها و حبس و مصادره اموالشان نیز که احیاناً به زور و ***جه و قتل صورت می‏گرفت، به امر شاه انجام می‏شد. بدین گونه حکومت واقعی و حکم نهایی همواره به پادشاه تعلق داشت.

sorna
12-23-2010, 12:29 AM
دیوانها در عهد غزنویان

دیوان عَرَض

این نظام که مشتمل بر دستگاه دیوان و درگاه بود، حتی بر امور لشکری نیز از طریق دیوان عَرَض نظارت داشت چنان که بر قدرت مطلقه فرمانروا نیز که ورای هر رأی و قانونی بود، از طریق وزیر یا خواجه بزرگ بر جمیع این امور نظارت می‏کرد.

از طرفی روابط حکومتهای محلی چون آل سامان و غزنویان با دستگاه خلافت نیز خالی از ظرافت و ویژگیهای خاص خود نبود. نخست آن که این امیران و حکومتهای محلیشان، مثل سایر بلاد، خود را تابع خلافت بغداد و ولی امر مسلمین می‏دانستند، اما با این وجود، جز در آن چه به ارسال هدایا، تشریفات تعزیت و تهنیت و جانشینی یا مسایلی نظیر اقامه حدود شریعت یا فتوا جهت غزوه جهاد در بلاد کفار یا قلع و قمع و تنبیه صاحبان سایر مسلکها و عقیده‏ها مربوط می‏شد، نیازی به مشورت با دستگاه خلافت نمی‏دیدند به طوری که حتی منتظر کسب نظر هم نمی‏شدند.

در این گونه موارد، بیشتر گزارش خدمات خود را به همراه هدایا به دستگاه خلافت ارسال می‏کردند که بدین وسیله تأیید خلیفه را برای ساکت کردن مدعیان و مخالفان و ارضاء عامه مسلمین به دست می‏آوردند. به ویژه که در موارد غزوه و جهاد، ارسال فتح نامه‏ها و ایفاد غنایم و هدایا را بهانه‏ای برای نشان دادن توان نظامی خویش و اثبات برتری بر سایر امیران و حکام محلی به دستگاه خلافت می‏دانستند.

مع هذا مسایل اجرایی حکومت و نحوه نظارت سلطان بر جریان امور لشکری و کشوری، از طریق درگاه و دیوان صورت می‏پذیرفت؛

که اولی شامل تشکیلات مربوط به دستگاه خاصه پادشاه بود و
دومی به اداره امور کشور، نظارت بر ولایات تابع، احوال سپاه و اخذ مالیات مربوط می‏شد.

درگاه خاصه که تحت نظارت حاجب بزرگ اداره می‏شد، در عهد غزنویان، غالباً متضمن دیوان وزیر و ادارات تابع آن نیز بود، که غالباً تمامی این تشکیلات در دربار غزنه، در داخل سرای شاهی قرار داشت. اما در دربار بخارا، ادارات تابع دیوان، خارج از درگاه و عموماً در اطراف سرای پادشاه واقع بود.

sorna
12-23-2010, 12:30 AM
دیوان استیفا،
دیوان شرطه،
دیوان برید
«ضد اطلاعات و جاسوسی» در عهد غزنوی
«583-351ق/ 1187-962 م»

دیوان برید که صاحب آن در ارسال نامه‏ها، دریافت خبر و اطلاع از ولایات اعمال نظر داشت، غالباً بی واسطه و مستقیم با خود سلطان مربوط بود که البته شغل او از جهت دریافت اخبار و اطلاع از اوضاع مُلک با شغل مشرف هم به نوعی ارتباط پیدا می‏کرد.

اهمیت دیوان برید
به هر حال صاحب دیوان برید هم مثل صاحب دیوان اشراف، در تمام مملکت، نایبان خود را داشت.
به طوری که این نایبان عموماً از جانب خود آنها و با اجازت پادشاه تعیین می‏شدند، با این وصف وزیر که اداره امور نایبان را عهده دار بود، در انتخاب آنها صاحب نظر بود.

چنان که احمد بن حسن میمندی در شروطی که برای قبول و پذیرش این شغل داشت با امیر مسعود در باب شرایط قبول وزارت چنین مقرر کرد که این نایبان صاحب برید و صاحب اشراف

«باید از دیوان بنده روند تا کسانی باشند امین و معتمد که بنده ایشان را بشناسد.»

و پیداست که وقتی مسعود در باب حدود و وظایف وزیر خاطر نشان می‏کند که:

«خواجه خلیفه ماست در هر چه مصلحت باز گردد. مثال وی و اشارت وی روان است در همه کارها و بر آن چه بیند کس را اعتراض نیست.»،

نظارت دیوان وزارت را در سایر دیوانها به طور ضمنی تأیید و الزام می‏کرد. از این میان تنها دیوان رسالت بود که مستقیماً زیر نظر سلطان قرار داشت و نظارت وزیر در آن ضرورتی پیدا نمی‏کرد.

sorna
12-23-2010, 12:31 AM
دیوان اشراف
«بازرسی ویژه» در عهد غزنوی
«583-351ق/ 1187-962 م»

دیوان اشراف که متصدی آن را مشرف می‏خواندند، دیوان بازرسی در امور دیوانی به ویژه امور مالی بود.

این که خواجه نظام الملک در این باب خاطر نشان می‏ساخت که هر کس را «بر وی اعتماد تمام است او را اشراف فرمایند.
حاکی از اهمیتی است که این دولتها برای شغل اشراف قایل بودند.

چنان که مسعود غزنوی وقتی شغل وزارت را از ابوسهل حمدوی باز گرفت و به خواجه احمد بن حسن میمندی داد، شغل اشراف را به حمدوی واگذاشت. پیداست که قبول این شغل حتی برای یک وزیر مقرب و مورد توجه سلطان هم، متضمن کسر اعتبار نبوده است.

sorna
12-23-2010, 12:31 AM
دیوان خاصه
«وزارت دربار و تشریفات» در عهد غزنویان
«583-351 ق/ 1187- 962 م»

نظام حکومت غزنویان به طور کلی به دو بخش عمده؛ دیوان و درگان تقسیم می‏شد که حتی بر امور لشکری نیز از طریق دیوان عرض نظارت کامل صورت می‏گرفت.

آن چه که به درگاه پادشاه مربوط بود و حاجب بزرگ «رئیس / وزیر دربار» به کمک حاجبان دیگر ناظر به نظم و نسق امور بودند، شامل نظارت در امور مربوط به
تفریح چوگان،
شکار،
ترتیب مجالس بار عام،
خلعت دادن وزیران و عمال حکومتی و همچنین
تنظیم امور غلامان سرایی و بندگان ترک می‏شد که خدمت خاصه بر عهده آنها بود.

همچنین نظارت بر
حسن اجرای خدمت غلامان خاصه،
ارتقاء تدریجی از درجات پایین به مراتب حاجبی و امیری

نیز از جمله وظایف آنها به شمار می‏رفت. اجرای فرامین سلطان هم که شامل زجر و ***جه و توقیف و مصادره اموال عمال و رعایا بود، به سویله کارکنان درگاه صورت می‏پذیرفت که ریاست آن با امیر حرس «= » و صاحب شرطه «= رئیس شهربانی» بود که در برخی از موارد برای نظارت بر حسن انجام احکام پادشاه، برادر یا معتمدی از سوی شاه نیز خود را برای این منظور نامزد می‏کرد. به نظر می‏رسد که شغل دیوان وکالت نیز در آغاز جزو موزه نظارت حاجب سالار درگاه بوده که ظاهراً بعدها، صاحب آن متولی دیوان جداگانه‏ای به نام دیوان وکالت شده است.

sorna
12-23-2010, 12:32 AM
حاجب بزرگ

حاجب بزرگ یا حاجب سالار غالباً از چنان منزلتی برخوردار بود که حتی در برابر سکوت ولایات نیز سر تابع فرود نمی‏آورد. در مواضعی که قدرت وزیر نامحدود می‏شد، حاجب بزرگ از میان کسانی انتخاب می‏شد که با وزیر از در معارضه در نیاید.

در واقع غالب توطئه‏هایی که بر ضد اهل دیوان و وزیران صورت می‏گرفت، سررشته‏اش به درگاه و شخص حاجب سالار باز می‏گشت. به خصوص که غلامان سرایی و سالاران آنها به سازمانهای درگاه وابسته بودند، چنان که نظام الملک توصیف می‏کند، ترتیب ارتقاء این غلامان از مراتب نازل تا مدارج عالی امارت، تحت نظارت و اشارت حاجب درگاه بود.

از این رو، همواره نوعی برخورد و رقابت پنهانی بین درگاه و دیوان، که انعکاسی از رقابت وزیر با حاجب بزرگ و امیران لشکری بود، همواره وجود داشت. به طوری که بسیاری از اختلافها و اختلالهایی که در دستگاه حکومت شاهی روی می‏داد و منجر به ضعف و انحطاط قدرت و دگرگونی در ترتیب جانشینی می‏شد، از همین رقابتها سرچشمه می‏گرفت

sorna
12-23-2010, 12:33 AM
دیوان محتسب
دیوان اوقاف و قضا در عهد غزنویان
«583- 351ق/ 1187- 962م»



دیوان اوقاف که در عهد سامانیان با دیوان قضا مربوط بود، در خارج از حوزه اقتدار سلطانی قرار داشت به طوری که شغل محتسب شرع نیز با آن در ارتباط بود.

در عهد غزنویان و بعد از آن نیز قاضی القضاه از جانب سلطان تعیین می‏شد، اما جزییات اعمال قاضیان از نظارت دیوان خارج بود به طوری که اگر هم در باب این اعمال نظارتی ظاهری صورت می‏گرفت، عزل و تنبیه قضات بدون تأیید فقهاء و حاکمان شرع، اهانتی به ارکان شرع محسوب می‏شد.

پادشاه نیز با وجود خودکامگی و استبداد تام، از آن جا که در امر شریعت، خود را ملزم به پیروی از حکم خلافت می‏یافت، در آن چه به اقامه حدود و اجراء احکام تعلق داشت، از هر گونه مداخله خودداری می‏کرد، زیرا که چنین مداخله‏ای، نوعی ***** به حقوق دستگاه خلافت تلقی می‏شد.

از این رو، آن چه که در حوزه سیاست و اداره امور ملک مربوط نمی‏شد، حکم فقهاء و ائمه دین که رعایت آن به معنی گردن گذاشتن به فرمان خلیفه و ولی امر مسلمین و قبول ضمنی آن بود، بر اهوا سلطان و اشارت وزیران و امیران مقدم شمرده می‏شد و حرمت گذاشتن و تبعیت عامه مسلمین از اولی الامر، متضمن همین معنی و شرط رعایت استقلال این حوزه از مسایل اجتماعی بود.

sorna
12-23-2010, 12:34 AM
هماهنگی شارعان با سلاطین و خلفا


اما در پس پرده، این استقلال دستگاه شریعت و شارعان، هماهنگی و نظمی منسجم بین اهداف سلطان و هوسهایش با فتاوای مفتیان وجود داشت. به طوری که ستیزه جوییهای مسلکی و مذهبی محمود غزنوی و پسرش مسعود را همین فتوای شارعان، رنگ و لعاب مشروعیت می‏بخشید همین طور که کشتن باورهای مخالف و بر دار کردن صاحبان عقیده را دستگاه خلافت مهر تأیید می‏گذاشت.

حتی «جهاد»های بی وقفه محمود و بعضاً پسرش مسعود در هند، با «کفار» آن دیار، و همچنین قتل نفوس و غارت و چپاول آنان به ویژه ویرانی شهرهایشان به دور از چشم فقیهان و دستگاه نبود به طوری که به سبب بهره‏ای که از این خوان به غارت رفته می‏گرفتند و می‏بردند، آن را در نظر عوام، بسط و نفوذ دین و کاشتن بذر ایمان در سرزمینهای کنار قلمداد می‏کردند.

در هر حال بسیاری از فقیهان و متشرعان که در این گونه تعصب ورزیهای کور و ویرانگر، مشوق سلطان بودند، خود نیز از عواقب ناگوار آن در امان نماندند.

فی المثل، کرامیه، که با لحنی تند، طعنه آمیز و تحقیر کننده با صاحبان سایر فرق و مذاهب سخن می‏گفت چنان که ظاهراً پشتیبانی محمود را هم به همراه داشت.
بعدها، پس از انجام وظیفه و ایفای نقش، چون حضور و قدرتش، پهلو به نفوذ و قدرت سلطان می‏زد، سرانجام با اشارت خلیفه که از اقوال کرامیه و فضاحتهای رفتارشان به سلطان محمود، گله کرده بود، این امر دستاویزی شد تا محمود با منکوب کردن این فرقه، از عواقب حضورشان جلوگیری کند به طوری که از شر قدرت طلبی آنان آسوده شود.

sorna
12-23-2010, 12:34 AM
چکیده دیوانها


دیوان استیفا،
دیوان شرطه،
دیوان برید،
دیوان اشراف،
دیوان خاصه،
دیوان محتسب،
دیوان اوقاف و قضا

البته در ولایات تابع هم تقریباً نظام دیوانی بر همین روال جریان داشت چنان که در عهد غزنوی، اغلب اوقات، کارگزاران ولایات توسط پادشاه انتخاب می‏شدند.

در هر حال با آن که نظام دیوان، تحت نظارت خواجه بزرگ بود، ولی لزوم نظارت پادشاه در امور حکومت و اقتضای خاص ناشی از پاره‏ای از امور، استقلال نسبی دیوانها را توجیه می‏کرد به طوری که ارتباط بلاواسطه برخی از متصدیان را با شخص پادشاه الزام آور می‏ساخت.

در واقع با آن که مشاغلی نظیر صاحب
دیوان رسایل،
مستوفی و
عارض
در مرتبه مادون وزارت بودند، ولی صاحبان این دیوانها، در عین آن که با دیوان وزیر ارتباط دایم داشتند، از جهت ارتباط مستقیم با پادشاه، و همچنین به سبب مسئولیت بلافصلشان در این شغل، غالباً در آن چه که مربوط به کارشان می‏شد، مستقل و صاحب رأی بودند.

چنان که شخص عارض و دیوان عَرَض که متصدی امر نظارت در احوال، درجات سپاه و مواجب و سلاح آنها بود،
در برابر پادشاه مسئولیت مستقیم داشت. هر چند با وجود امیران و سپهسالاران بزرگ اردوگاه پادشاه،
عارض لشکر، قدرت قابل ملاحظه‏ای نداشت، اما متصدی آن از میان دبیران لایق و
محتشم از اهل دیوان، انتخاب می‏شد.

چنان که مسعود غزنوی بنای پیشنهاد میمندی وزیر، شغل
دیوان عرض را به بوسهل زوزنی داد، همچنین به روایت بیهقی، به بوسهل خاطر نشان کرد که نزد «خواجه بزرگ باید رفت و بر اشارت وی کار کرد.این امر حیثیت و شأن خواجه بزرگ میمندی را در نظر پادشاه و لزوم ارتباط با دیوان وزارت را برای صاحب دیوان عرض نشان می‏دهد.

باری دستاوردهای دیوانی که از عهد سامانیان به رشد و شکوفایی دست پیدا کرد و در زمان غزنوی با جرح و تعدیلهایی مناسب، حال و اوضاع و احوال شد، زمانی که این میراث از آنان به سلجوقیان منتقل شد، هیچ گونه تغییر قابل ملاحظه‏ای در آن پدیدار نشد.

sorna
12-23-2010, 12:35 AM
دیوان عَرَض در عهد غزنویان

«ستاد ارتش و لجستیکی نظامی» در عهد غزنویان
«583-351ق/ 1187-962 م»



از جمله پستهای حساس و کلیدی، صاحبان دیوان عَرَض یا نایب سلطان و پادشاه در ارتش بود که به امور لشکری رسیدگی می‏کرد و به نام عارض لشکر خوانده می‏شد.

عارض می‏بایست دارای صفاتی ممتاز و شایستگیهای نظامی باشد. به طوری که مسئولیت عارض سپاه به هنگام صلح و سازش، رسیدگی به وضع سربازان و نیروهای مسلح و تهیه تمامی وسایل آسایش آنان بود.

رسم بر این بود که همه ساله سپاه را در یکی از دشتهای نزدیک پایتخت گرد می‏آوردند و سپاه در برابر عارض لشکر رژه می‏رفت. به طوری که گه گاه سلطان نیز در این مراسم حضور می‏یافت.

به هنگام جنگ، عارض، می‏بایست وسایل بسیج سربازان را فراهم سازد و در تمامی مدتی که لشکر و سپاه درگیر نبرد و جنگ است، تمامی نیازهای لجستینیققا تدارک بیند.

سرانجام پس از پایان نبرد و در صورت پیروزی، غنایم جنگی را در حضور پادشاه، بین امیران و سربازان به فراخور شایستگی و لیاقتی که در جنگ نشان داده بودند، تقسیم می‏کردند. اگر چه همواره سنگهای گرانبها، زر و سیم و پیلان جنگی به دست آمده، از آنِ پادشاه بود.

sorna
12-23-2010, 12:35 AM
بخشهای مختلف لشکر
سپاه عبارت بود از:
سواره نظام،
پیاده نظام،
غلامان ویژه پادشاهی «گارد ویژه سلطانی».
پیلان جنگی و فیل بانان

نیز که دسته دیگری از سپاه آن روزگاران را تشکیل می‏دادند. پادشاه بر غلامان ویژه خود سرکردگی و فرماندهی داشت، زیرا در جنگهای غزنویان در مرزهای خاور و هند، فیل خدمات زیادی انجام می‏داد، به همین دلیل دسته پیلان جنگی زیر نظر شخص پادشاه قرار داشت. فیل بانان از میان هندیان انتخاب می‏شدند که سرکرده ایشان را مقدم فیل بانان می‏گفتند.

sorna
12-23-2010, 12:35 AM
سران لشکر محمود غزنوی


به هنگام زمامداری سلطان محمود غزنوی، شمار سپاهیانش در زمان جنگ افزون بر یک صد هزار تن سواره و پیاده نظام پیلان جنگی بالغ بر 1700 زنجیر می‏شد.

در زمان صلح، پادشاه علاوه بر چهار هزار گارد ویژه، حدود بیست تا چهل هزار تن نظامی و سرباز آماده در اختیار داشت. فرماندهی کل سپاه با شخص سلطان بود و فرماندهی دسته‏های سپاه و سرلشکران سایر بلاد عموماً به امیران شایسته و کاردان سپرده می‏شد.

در هر بخش، یک تن عارض لشکر بود که مانند دیواندار عَرَض، از سوی وی کارهای مالی و اداری لشکر محلی انجام می‏گرفت به طوری که پرداخت حقوق و مواجب سپاه بر عهده وی بود. از آن گذشته این شخص یک تن دستیار به نام نایب گرفی، و یک کدخدا در اختیار داشت که در اداره امور او را یاری کنند.

sorna
12-23-2010, 12:36 AM
رتبه های نظامی

از طرفی فرماندهی سپاهِ ولایات بزرگ همچون خراسان و ری با سپهسالار بود که بیشتر شاهزادگان غزنوی، پیش از آن که به جایگاه شاهی تکیه زنند، سپهسالاری یا حکومت خراسان را داشتند.

در عهد محمود غزنوی نخستین رتبه نظامی،
خیلتاش بود که گویا بر ده اسب ریاست داشت، پس از وی،
قائد که فرمانده یک صد سوار بود و برتر از قائد،
سرهنگ که فرماندهی پانصد سوار را عهده دار بود. سپس
حاجب لشکر و بالاترین درجه نظامی،
سپهسالار بود که زمام امور لشکری یک شهر یا ایالت در دستان وی قرار داشت.

در زمان جنگ، نخست سربازان به خدمت فراخوانده می‏شدند و مواجبشان را دریافت می‏کردند. سپس سرباز می‏بایست در روز مقرر شده به پادگان مراجعه و اسلحه خود را از عارض لشکر یا زیر دستان او تحویل گرفته و سپس به دسته خود بپیوندد.

sorna
12-23-2010, 12:36 AM
دیوان رسایل
«فرامین حکومتی» در عهد غزنوی
«583-351ق/ 1187-962 م»

پاره‏ای از وظایف دولتی تنها به درگاه تعلق داشت که چون بیشتر شغل سلطانی بود، نظارت وزیر در آن ضرورت پیدا نمی‏کرد.
از آن جمله دیوان رسایل یا دیوان انشاء بود که متولی آن صاحب دیوان رسالت خوانده می‏شد.
صاحب دیوان رسالت به سبب آن که احکام و فرمانهای پادشاه و همچنین ملطفه‏ها و معماها «= نامه‏های رمزی» مربوط به امور دربار را که بلاواسطه و احیاناً بدون اطلاع وزیر به امیران و عمال فرستاده می‏شد، به وسیله او تهیه می‏شد. از این رو به اندازه وزیر و حتی در مواردی بیش از او معتمد و محرم سلطان بود.
چنان که فرمان عزل و نصب و وزیران که غالباً بدون آگاهی خود آنان بود، در دیوان رسایل، توسط صاحب دیوان و نایبان او انشاء صادر می‏شد.

جایگاه صاحبان دیوان در بین بزرگان
به دلیل اهمیت این شغل، صاحبان دیوان رسایل همواره از بین محتشمان و بزرگان مورد اعتماد انتخاب می‏شدند که در برخی مواقع به شغل وزارت هم می‏رسیدند.

گه گاه نیز به خاطر آن که در شغل خویش جانشین شایسته‏ای نداشتند، آنها را با وجود لیاقت منصب وزارت، همچنان در همان منصب ابقا می‏کردند.

دیوان رسایل در عهد سبکتکین با حشمتِ ابوالفتح بُستی، رونق و اهمیّت به سزایی یافت به طوری که خواجه احمد بن حسن میمندی، پیش از تصدی مقام وزارت، مدتها متصدی دیوان رسایل وی بود.

ابونصر مشکان که پس از وفاتش «431 ق / 1039 م» شغل او به بوسهل زوزنی واگذار شد، سالها در دستگاه محمود و مسعود متصدی دیوان رسالت بود چنان که در نزد هر دو حشمت و حرمت وی با آن چه در مورد وزیر یا مستوفی رعایت می‏شد، تفاوتی نداشت.

در واقع صاحب دیوان رسایل، با آن که در حق وزیر همواره به حرمت سلوک می‏کرد اما خود را مأمور زیر دست وزیر نمی‏دانست.

sorna
12-23-2010, 12:37 AM
دیوان اشراف
«بازرسی ویژه» در عهد غزنوی
«583-351ق/ 1187-962 م»

دیوان اشراف که متصدی آن را مشرف می‏خواندند، دیوان بازرسی در امور دیوانی به ویژه امور مالی بود.

این که خواجه نظام الملک در این باب خاطر نشان می‏ساخت که هر کس را «بر وی اعتماد تمام است او را اشراف فرمایند.
حاکی از اهمیتی است که این دولتها برای شغل اشراف قایل بودند.

چنان که مسعود غزنوی وقتی شغل وزارت را از ابوسهل حمدوی باز گرفت و به خواجه احمد بن حسن میمندی داد، شغل اشراف را به حمدوی واگذاشت. پیداست که قبول این شغل حتی برای یک وزیر مقرب و مورد توجه سلطان هم، متضمن کسر اعتبار نبوده است.

sorna
12-23-2010, 12:38 AM
دیوان وکالت در عهد غزنوی

شغل «وکیل در» که به قول نظام الملک «احوال مطبخ و شرابخانه و آخور و سراهای خاص و فرزندان و حواشی بدو تعلق داشت.» در آغاز جزو وظایف و حوزه نظارت حاجب سالار درگاه بوده است .

ظاهراًَ بعدها صاحب آن، متولی دیوان جداگانه‏ای به نام دیوان وکالت شده است که ضیاع خاصه و املاک سلطانی هم جزو آن به شمار می‏رفت.

شاید از طرفی کسانی هم که از جانب متولیان ولایات در درگاه کارگزار خدمت می‏کرد، به نحوی به دیوان وکالت مربوط می‏شدند. با این وجود، دیوان وزارت گه گاه در آن موارد هم برای خود حق نظارت قائل می‏شد.

sorna
12-23-2010, 12:39 AM
دیوان استیفا و خراج در عهد غزنوی



مستوفی که صاحب دیوان استیفا و خراج محسوب می‏شد، نظارت بر جمیع اموال دیوانی، ضبط کل دخل و خرج تمام مملکت را بر عهده داشت.

از این رو، متصدی آن از بین معتمدان و خاصان دیوان انتخاب می‏شد که لزوماً شایستگی در این امر معیار انتخاب سلطان برای این پُست مهم نبود.

چنان که در زمان مسعود غزنوی و پس از فوت خواجه میمندی، هنگامی که سلطان برای انتخاب صاحب دیوان استیفا با بزرگان دربار به مشورت پرداخت، همگی شخصی به نام طاهر مستوفی را پیشنهاد کردند، در حالی که سلطان فرد شایسته‏تری از او را سراغ داشت، ولی با این وصف او را برای این مقام انتخاب نکرد تا این که عاقبت طاهر ستونی که فردی معتمد در دربار بود، برای این پست حساس برگزیده شد.

sorna
12-23-2010, 12:39 AM
آیاغزنویان مروج آیین اسلام بودند؟



به این ترتیب دولت بزرگی که توسط یمین الدوله محمود در نواحی شرقی ایران به وجود آمد و وارث قسمتی از قلمرو آل سامان شد، دولتی فارسی زبان، نظامی و اسلامی بود که خاستگاه نژادی و ملی خاصی نداشت.

ولی در طول مدت استیلای خود که بیش از نیم قرن ***** نکرد، به عنوان مروج و مبلغ آیین اسلام در بین «کفار» هند و همچنین به منزله مدافع مذهب اهل سنت در مقابل تمایلات شیعی و ضد خلافت مورد توجه و تأیید خلیفه بغداد، و تا حدی نیز مقبول و محبوب متشرعه اهل سنت در تمام خراسان قرار گرفت. تشویق و حمایت از شعر و ادب پارسی و حتی عربی، بخشی از میراث فرهنگی سامانیان بود که بر دوش این دولت افتاد.

دستگاه فرمانروایی غزنویان در تمام دوران اعتلای خویش، مدیون ماشین جنگی و تعرضی و همچنین انضباط دیوانی فوق العاده‏ای بود که محمود آن را همچون میراثی عزیز از سامانیان پاس می‏داشت.

در واقع تا زمانی که این ماشین نظامی در حال تعرض و تهاجم بود، اگر چه نتیجه آن، قتل و غارت، چپاول مردمان و گنج اندوزی سلاطین غزنوی بود، اما توانست تا در هدفهای نظامی و جنگی خویش همواره پیشرفت و پیروزی داشته باشد.

گو این که انگیزه اصلی «غزوات» سلاطین غزنه، بیش از آن که بر پایه رواج دین و مذهب باشد، بر پایه چپاول معابد هندوان بود که در راه رسیدن به این هدف از این که از اسلام، چهره‏ای خشن، ستیزه جو، غیر منعطف و ویرانگر تصویر شود نیز هیچ ابایی نداشتند.

از طرفی در اسلام آوردن این دسته از «کفار» نیز پیشرفتی حاصل نکردند. بلکه تنها نتیجه به دست آمده ایجاد کینه‏ای عمیق و تاریخی بین مسلمانان و هندوان بود که طی سده‏های بعد حتی تا به امروز گریبانگر جامعه هندوان و مسلمانان است که بارها به جنگهای فومن، قتل عامهای فجیع و جدایی سازش ناپذیری این دو قوم منجر شده است.