PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سه روایت از عشق



emad176
12-20-2010, 03:49 PM
گفتم آهـــن دلی کنـــــم چندی
دل نبنــدم بـــه هیچ دلبنــــــدی
سعــدیــا دور عــاقلــی بگذشت
نوبت عـاشقی است ‏یک چندی


حکایت همراهی دیده و دل، و نزاع عقل و عشق، نقل همیشگی محفل انس است و شگفت، شیرینی این حکایت است چندان که حدیث آن هرگز مکرر نیست .
اهل ادب همواره این حکایت را قرائت کرده‏اند و هربار به روایت‏خود از قهرمان این داستان که عشق است، سخن گفته‏اند . نقل این قصه در نهایت‏به دو سلسله ختم می‏شود و اینک کوشش می‏شود تا سند سومی نیز برای آن جعل شود . در این مختصر برآنیم تا حکایت را به سه سند روایت کنیم و آن چنان که شیوه‏ی اهل حدیث و درایت است، طریق ویژه‏ی هر یک از سه نقل را بازشناسیم و حدیث هر یک را بازخوانده، در باب کیفیت و متن آن داوری نمائیم .
روایت نخست از اهل حکمت و فلسفه است . روایت دوم از اهل معرفت و عرفان است و اما روایت‏سوم حکایتی است که در سده‏ی اخیر با وساطت صاحبان جراید و ارباب قلم رواج یافته و توسط مدعیان ادب و هنر، قصد ورود به عرصه‏ی فرهنگ نموده است و هر بار با دست‏برد به دو سند پیشین، عده‏ای از رجال و مسانید یکی از آن دو سلسله، در سند سوم مصرف شده است .
مشترکات روایت اول و دوم
روایت اول و دوم علی رغم اختلاف‏هایی که دارند، از مشترکاتی برخوردارند . در این هر دو روایت، عشق به سه قسم تقسیم می‏شود: اول، عشق حقیقی; دوم، عشق مجازی و سوم، عشق کاذب و سرابی .
اما فیلسوفان برای انواع سه گانه‏ی مزبور، معانی و مصادیقی ویژه ذکر کرده‏اند و اهل معرفت، همه‏ی معانی و مصادیق فلسفی عشق را نوع کاذب و سرابی آن خوانده‏اند و درک معنا و مصداق عشق حقیقی و مجازی را از افق ادراک فیلسوفان فراتر دانسته‏اند .

روایت فلسفی عشق

از دیدگاه فلسفی، کمال حقیقی نفس، تجرد عقلانی آن است و همین تجرد، محبوب حقیقی انسان است . در نگاه فلسفی، حیات عقلانی از نقایص و کاستی‏های زندگی طبیعی مبرا است; زیرا حقایق عقلی از محدودیت‏های زمانی و مکانی و هم چنین از تزاحم‏های مادی و طبیعی، منزه است . زیبایی، قدرت، حیات، علم و ... وقتی چهره‏ی عقلانی پیدا می‏کند، ثابت و دوامی ابدی یافته و از تزلزل، اضطراب و ناآرامی مصون می‏شود . انسان که در دیدگاه فلسفی از ذات و هویتی عقلانی برخوردار است، چون به این گونه کمالات دست‏یابد، از سرور و نشاطی که برای اهل دنیا وصف ناپذیر است، بهره‏مند می‏شود . از نظر این دیدگاه، همان گونه که محبوب حقیقی، تجرد عقلانی نفس است، محبت‏حقیقی نیز محبتی است که به این تجرد عقلانی، تعلق گیرد .
در نگاه فلسفی، عشق مجازی، عشقی است که به ملکات نفسانی - که اوصاف عقلانی هستند - تعلق می‏گیرد; زیرا محبت‏به اوصاف عقلی، بر شوق نفس به حقایق و ذوات عقلانی می‏افزاید و زمینه‏ی وصول به آن را فراهم می‏آورد .
عشق کاذب، عشق به موجودات طبیعی است که در معرض زوال هستند و تعلق نفس به آنها آرامش را از انسان گرفته و مانع از وصول به کمالات حقیقی عقلی می‏گردد .
بوعلی سینا در فصل هفتم و هشتم از نمط نهم کتاب «الاشارات و التنبیهات‏» با عبارت «و النفس العفیف الذی یامر فیه شمائل المعشوق لیس بسلطان الشهوة‏» از محبت مجازی سخن می‏گوید و آن را عشق عفیف نام گذارده، معتقد است این عشق که شمایل معشوق را در نظر گرفته و شهوت بر آن حاکم نیست، وسیله‏ی تلطیف سر، جهت وصول به کمال و محبوب حقیقی است .
«شمائل‏» در عبارت شیخ، جمع «شمیله‏» است، به معنای سرشت و خلق . بنابراین، عشق مجازی از دیدگاه بوعلی، محبتی است که به صفات روحی و ملکات اخلاقی افراد تعلق می‏گیرد .

مبانی روایت فلسفی

تفسیر فلسفی عشق، متاثر از هستی‏شناسی و انسان‏شناسی فلسفی است . در این تفسیر، انسان همان گونه که از «عالم عقول‏» به طبیعت نازل شده و هبوط کرده است، دیگر بار با ویژگی‏های جدیدی که کسب می‏کند، از طبیعت‏به برزخ و از آن پس به عالم عقول راه می‏سپارد . پس «طبیعت‏» مسکن آدمی نبوده، جایگاه عبور و گذر است و به همین دلیل نیز، آدمی به آنچه در این موطن است‏بسنده نکرده، به آن راضی نمی‏شود . افلاطون نیز که اشیای طبیعی را صورت نازل شده‏ی حقایق عقلی می‏دانست، چون دنیا را زندان انسان می‏شمرد و سعادت او را در بازگشت‏به عالم عقول جست‏وجو می‏کرد، معتقد بود انسان‏ها با وصول به حقایق عقلانی از مکروهات و کاستی‏هایی که لازمه‏ی زندگی دنیا است رهایی پیدا می‏کنند .

روایت عرفانی عشق

وجه بی‏کران و نامتناهی الاهی، کرانه‏ای را کنار نمی‏گذارد تا در فراسوی آن، پدیده‏ای به استقلال، فرصت‏بروز و ظهور داشته باشد «اینما تولوافثم وجه الله‏» به همین دلیل، هر کس که از نظاره‏ی آن محروم باشد، بدون شک دیده‏ی حقیقت‏بین او کور و نابینا و از شناخت‏حقیقت‏خود و جهان، عاجز است . در قیامت که روز ظهور حق است، فنا و نابودی آنچه به ناحق، «موجود دانسته می‏شد، آشکار می‏شود و بقا و استمرار وجه بی‏کران الاهی ظاهر می‏گردد . «کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام‏»
ذات الاهی برتر از آن است که در ادراک غیر او گنجد و هیچ کس او را آنچنان که شایسته او است در نمی‏یابد . (ما عرفناک حق معرفتک) هر کس از وجه الاهی - که آیت و نشانه‏ی او است - بهره‏مند است . به همین دلیل، هر کس که از نظاره‏ی آن محروم باشد، کور است و از شناخت‏حقیقت‏خود و جهان عاجز خواهد بود، اما کسی که به دیدار وجه الاهی نایل شود، به هیچ موجودی نمی‏تواند نظر استقلالی داشته باشد، اعم از این که آن موجود در مراتب عالیه، و یا نازله باشد . پس تا زمانی که انسان، اثری از نفس خود می‏بیند و حقیقتی را هر چند عقلی، برای خود و یا دیگران قائل است، گرفتار شرک جلی و یا خفی بوده و از نظاره‏ی حقیقت نامتناهی و زیبایی ازلی او محروم است .
«کمال و جمال حقیقی‏» در نگاه اهل معرفت، همان «هستی مطلق‏» است و عشق حقیقی، عشقی است که از نظر به آن جمال، حاصل می‏شود و اما مجاز، قنطره و پلی است که آدمی را به حقیقت می‏رساند و بر این مبنا اسما و صفات الاهی که آیات و نشانه‏های خداوند هستند و نیز «عوالم عقلی و برزخی و طبیعی‏» که اسما و صفات فعلیه‏ی خداوند هستند، راه به هستی مطلق برده و او را نشان می‏دهند و به همین لحاظ، اموری مجازی هستند . باروری و ظهور عشق، مشاهده‏ی زیبایی و حسن است، دل در گرو دیدار است . هر انسان کور دلی که از دیدار خداوند ودود، و مشاهده‏ی وجه او عاجز باشد، هرگز از سرور و بهجتی که اولیای الاهی در شور و مستی گذر از خود می‏یابند، نصیبی ندارد .
حافظ در ابیاتی عارفانه، وصف آن عشق را بدین‏سان می‏نماید:


در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوه‏ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل می‏خواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه‏ی نامحرم زد


ظهور حسن و جمال الاهی که به تجلی است، مقید به زمان و مکان نبوده، حقیقتی ازلی و ابدی است و این زیبایی را نه فرشتگان - که از هویتی عقلی برخوردارند و نه عقل - که به شناخت آنها مشغول است - در می‏یابد .
برای نظر به وجه الاهی و عشق حقیقی، سعدی تصریح می‏کند که باید از سر خویش برخاست:


اگر مرد عشقی کم خویش گیر
وگرنه ره عافیت پیش گیر
مترس از محبت که خاکت کند
که باقی شوی گر هلاکت کند
نروید نبات از حبوب درست
مگر حال بر وی بگردد نخست
تو را با حق آن آشنایی دهد
که از دست‏خویشت رهایی دهد
که تا با خودی در خودت راه نیست
وزین نکته جز بی خود آگاه نیست


عشق حقیقی و مجازی را دولت و نوبتی است که جز با افول معرفت و عشق عقلی یا نفسی، ظهور نمی‏کند . گرچه در تعابیر دینی اهل دنیا با باطن دنیا که همان دوزخ است و مشتاقان بهشت و یا اهل گریز از دوزخ، با مقصود خود که همان بهشت است، محشور می‏شوند، ولی علی رغم تفاوت و امتیازی که هر یک از این دو گروه دارند، خواسته و اشتیاق هیچ یک از آنان آن چنان که باید، پسندیده و ممدوح نیست . آنچه شایسته و سزاوار انسانی شمرده می‏شود، «عبودیت‏» است; کسی که خداوند سبحان را بدون آن که واسطه‏ای برای وصول به غیر، قرار دهد، بالذات و بالاستقلال مورد توجه قرار می‏دهد و تنها با او به راز و نیاز مشغول می‏شود . سعدی چنین می‏سراید:


گرت قربتی هست در بارگاه
بخلعت مشو غافل از پادشاه
خلاف طریقت‏بود کاولیا
تمنا کنند از خدا جز خدا
گر از دوست، چشمت‏بر احسان اوست
تو در بند خویشی نه در بند دوست

ترا تا دهن باشد از حرص باز
نیاید بگوش دل از غیب راز

حقیقت‏سرایی است، آراسته
هوا و هوس گرد برخاسته
نبینی که جایی که برخاست گرد
نبیند نظر گرچه بیناست مرد

emad176
12-20-2010, 03:51 PM
محبوب کاذب‏ در دو روایت فلسفی و عرفانی

تاکنون دو روایت فلسفی و عرفانی «محبت‏» بیان شد . این دو روایت گرچه در تعیین مصادیق محبت ‏حقیقی و مجازی، توافق نداشتند و همه‏ی آنچه را فیلسوفان «محبوب حقیقی و مجازی‏» می‏شمردند، در نگاه عرفانی، محبوب کاذب و سرابی دانسته می‏شد، ولی در این مقدار توافق بود که محبت‏به امور دنیوی و از جمله محبت‏به خط و خال و اعضای انسانی، محبتی کاذب و دروغین است; البته در هر دو نگاه، این مساله مورد توافق است که در عشق کاذب نیز اثر و شمیم محبوب حقیقی وجود دارد; یعنی اگر معشوق حقیقی نمی‏بود و جاذبه‏ی او دل و جان آدمیان را شیفته و شیدای خود نمی‏کرد، کسی به دنبال معشوق مجازی یا حتی کاذب، خواب و قرار برخود حرام نمی‏کرد . کسی که به دنبال معشوق کاذب در حرکت است، بی آن که بداند نشاط و توان خود را از دل‏باختگی نسبت‏به معشوق حقیقی به دست می‏آورد، همانند تشنه‏ای که در پی سراب است و انرژی و قدرت خود را از میل به آب به دست می‏آورد .
«محبوب کاذب‏» به این دلیل عاشق را به خود جذب می‏کند که نشان زیبایی را در خود می‏نمایاند و از این جهت نیز با محبوب مجازی، مشابه است . مشکل محبوب کاذب در ارایه‏ی دروغین است . او با فریب و نیرنگ، شیفته‏ی حسن را به خود جذب می‏کند و چون ارایه کاذبانه می‏کند، معشوق که شیفته‏ی وصال است‏با خیال و خاطر وصال، موانع و مشکلات راه را به جان خریده، تحمل می‏کند . او در طول مسیر از شمیم و بوی وصول طراوت و شادابی می‏گیرد، ولی چون محبوب، کاذب و دروغین است، معشوق که همه‏ی راه را به امید وصال طی کرده در لحظه‏ی وصل به کناره‏های امید می‏رسد و از این هنگام است که کرانه‏های یاس رخ می‏نماید و شادی و شادابی به سوی خمود و افسردگی راه می‏پیماید و دیری نمی‏گذرد که آنچه از عشق و محبت‏بوده از کف می‏رود و به جای آن، دل‏زدگی و نفرت رخ می‏دهد و این تراژدی، داستان همیشگی عشق و محبت کاذب است .

روایت‏سوم از عشق (تفسیر دنیوی)

در روایت‏سومی که از عشق می‏شود، عشق دنیوی که مصداق تردیدناپذیر عشق کاذب بود، به عنوان «عشق حقیقی‏» و گاه نیز شرمسارانه به صورت «عشق مجازی‏» معرفی می‏شود .
کسانی که عشق را به افق امور دنیوی تنزل می‏دهند، ناگزیر تزلزل و بی قراری عشق را به رسمیت می‏شناسند . این عشق بی قرار، حیات و دوام خود را در معشوقه‏های نوبتی و نوبت‏های عاشقی می‏بیند و همان را نیز گرامی می‏دارد . برای چنین عشقی که چیزی جز مجموعه‏ی نوبت‏های هوس رانی نیست، هیچ جایگاه ثابتی نظیر معبد، مسجد یا خانه و خانواده نمی‏توان یافت، بلکه همه‏ی این امور که ساحل آرامش بخش عشق حقیقی است، مهم‏ترین قربانیان عشق دروغین می‏باشد .

پیامدهای فرهنگی سه روایت

هر یک از سه روایتی که در عشق و محبت ذکر شد، آثار اجتماعی و لوازم فرهنگی خاص خود را بدنبال می‏آورد و برخی از مهم‏ترین آثار آنها در حوزه‏ی روابط زن و مرد و نهاد خانواده آشکار می‏شود . در روایت فلسفی، پیوند زن و مرد اگر بر مدار خط و خال و امور دنیوی شکل گیرد، ارتباطی شهوانی و مصداق عشق کاذب است و چنین ارتباطی از آفت‏های عشق کاذب، مصون نیست، ولی اگر زن و مرد به ویژگی‏های انسانی یک دیگر توجه نموده، بر کمالات نفسانی هم نظر نمایند، خانواده کانون ظهور عشق می‏شود و محبتی که در آن شکل می‏گیرد، اگر عشقی حقیقی نباشد، دست کم مجازی است . در این دیدگاه، صورت دنیوی ارتباط، چیزی جز خدعه و فریب نیست و کشش و جاذبه‏ای که انسان‏ها نسبت‏به هم نشینی با یک دیگر و زندگی اجتماعی و خانوادگی دارند، ریشه در انس و محبت آنها به کمالات انسانی دارد . و آن کمالات، حقایقی مجرد و عقلانی هستند و اگر انسان به رغم استفاده از این گرایش، نظر خود را معطوف به ابعاد دنیوی و مادی مسئله نماید، همانند تشنه‏ای که در پی سراب می‏رود، از نعمت وصال محروم می‏ماند .
در روایت عرفانی گرچه هم چون روایت فلسفی، صورت دنیوی «ارتباط‏» مادام که در ذیل پوشش حقیقت معنوی آن قرار نگیرد، فریب و نیرنگ است، ولی سیرت معنوی عشق، تنها یک حقیقت عقلانی یا انسانی نیست . در این روایت، کشش انسان‏ها و شوق آنان به یک دیگر ریشه در فطرت و آفرینش مشترک شان دارد . زن و مرد همان گونه که در داستان آفرینش آمده است از نفس واحد آفریده شده‏اند:
یا ایها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحدة و خلق منها زوجها و بث منهما رجالا کثیرا و نساء;
ای آدمیان، پروردگار خود را پروا نمایید که شما را از نفسی واحد آفرید و از همان نفس، زوج او را خلق کرد و از آن دو، مردان و زنانی فراوان گسترانید .
ابن عربی حکایت فوق را به این بیان باز می‏گوید:
«فیض و امداد الاهی که نفس رحمانی نامیده می‏شود، در جوهری که انسانیت انسان به آن است تجلی کرد و با اظهار آن، خود پنهان شد و سپس از همان حقیقت، شخصی را به صورت آن آفرید و او را زن نامید . پس زن نیز به صورت انسان ظاهر شد . مرد به زن میل کرد، چون میل شی‏ء به نفس و حقیقت‏خود و زن به مرد مشتاق شد چون اشتیاق فرد به وطن و اصل خویش .»(1)
نکته‏ی مهم در حکایت عرفانی عشق، این است که محبت تنها در سایه‏ی عشق الاهی، ارزش و اعتبار یافته، معنا می‏یابد . این محبت اگر به صوت مستقل نگریسته شود، هر چند ناظر به ابعاد دنیوی نباشد، هم چنان کاذب و دروغین است . محبت انسانی، هنگامی متعالی و مقبول است که دو طرف، یک دیگر را در آینه‏ی حق بنگرند و البته این دیدار نباید به غفلت از حق منجر شود; زیرا در این صورت، هبوط و سقوط انسان آغاز می‏شود و عشق و محبت راه افول و زوال در پیش می‏گیرد .
ابن عربی بر همین اساس بحث را بر سه محور ترسیم می‏کند و می‏نویسد: (2)
«پس سه امر ظاهر شد: حق تعالی، مرد و زن ... محبت و عشق از کسی واقع نمی‏شود، مگر به آن که محبت از او پدید آمده و ظاهر شده است و محبت مرد متعلق به کسی است که از او تکوین یافته; یعنی محبت او متعلق به حق تعالی است و جهت اشارت به این معنا، رسول اکرم (ص) آن گاه که از محبت زنان و بوی خوش و نماز، خبر می‏دادند، نگفتند من آنها را دوست دارم، بلکه فرمودند: نسبت‏به آنها دوست گردانیده شدم; زیرا محبت او متعلق به پروردگارش بود، که او را بر صورت خود آفریده بود، و حتی محبتی که او به همسران خود داشت، ثمره‏ی محبتش به خداوند سبحان بود . او خود و همسران خود را که چون او بودند، از آن جهت دوست می‏داشت که به صورت رحمان آفریده شده و آیه و نشانه‏ی او بودند . پیامبر، زنان خود را به همان محبت، دوست می‏داشت که خداوند، او را به آن دوست می‏داشت و او در این دوستی، تخلق به اخلاق الاهی می‏ورزید .»
در نگاه عرفانی همان گونه که معبد و مسجد، مقصد نیست، بلکه محل کرنش و عبادت خداوند است، خانه و خانواده نیز تا هنگامی که صورت الاهی و آسمانی خود را حفظ نماید، محل ظهور عشق و محبت الاهی است و از این جهت مسکن بوده و همان گونه که در عبارات ابن عربی آمده است، در حکم وطن او است . هویت مقدس و الاهی این وطن موجب شده تا حراست از مرزهای آن به منزله‏ی جهاد در راه خداوند و جان دادن برای آن، نیل به مقام رفیع شهادت باشد . مردی که برای خانواده‏ی خود تلاش می‏کند، مانند مجاهد در راه خداوند است: «الکاد لعیاله کالمجاهد فی سبیل الله‏» . هم چنین زنی که بر همسر خود می‏خندد، جهاد خود را در راه خداوند انجام می‏دهد: «جهاد المرئة حسن التبعل‏» .
در روایت‏سوم از عشق، عشق چیزی جز هوس‏های مکرر و ابتذال پیاپی نیست . در این روایت، برای محبت، خانه و آشیانه‏ای نیست . انسانی که سیرت آسمانی و الاهی محبت را فراموش می‏کند، هیچ شهری کاشانه‏ی او و هیچ منزلی خانه‏ی او نیست . شهر و آشیان او گمشده است و به همین دلیل، اگر روایت‏سوم آن چنان که در دنیای مدرن رخ داده، به صورت اسطوره و افسانه‏ی یک فرهنگ و تمدن درآید، پیش از هر چیز نهاد خانواده را هدف قرار داده و آن چنان که در پیش‏گویی همه‏ی ادیان درباره‏ی ظلمت آخرالزمان آمده، این نهاد و قداست آن را منهدم و نابود می‏گرداند . انسانی که به تفسیر دنیوی عشق روی می‏آورد، در هیچ منزلی شاهد مقصود را نمی‏یابد و به همین دلیل، گذر همیشگی و گریز از هر امری که نشان از ثبات و قرار داشته باشد، همه‏ی وجود او را فرا می‏گیرد . در این حال، با آن که شهوت و رابطه بیش از همه‏ی تاریخ به خنیاگری می‏پردازد، عشق و محبت نایاب‏تر از همیشه می‏گردد و این گریز مستمر، بیش از آن که ناشی از جاذبه‏ی سراب آینده باشد، حاصل دافعه نسبت‏به حال و گذشته است . دنیای مدرن که تجدد و نوآوری آرمان آن است، محصول سیطره‏ی اسطوره‏ی عشق دنیوی است; زیرا با تسلط این عشق کاذب هیچ اثری از قرار و آرامش یافت نمی‏شود و در این حال، با آن که شهوت و رابطه بیش از گذشته‏ی تاریخ بروز و ظهور می‏یابد، عشق، نایاب‏تر می‏گردد، به گونه‏ای که تراژدی نیز در حاشیه‏ی آن شکل نمی‏گیرد .
حضور روایت‏سوم (عشق مبتذل) در تاریخ معاصر ایران، حاصل بسط فرهنگ جدید غرب در جوامع غیر غربی و از جمله ایران است . این روایت در آغاز ورود، کوشید شهوت و هوس را که در تاریخ ادب این مرز و بوم، شرم سار و بی اعتبار بود به صورت‏های مختلف رسمیت‏بخشد . ناقلان این حکایت، از نخستین گام باید سند و نسبی را برای بیان خود ارایه می‏کردند که آشنای عرف جامعه باشد و چون نمی‏توانستند نقل خود را در این فرهنگ با نسب نامه‏ی اصلی آن به راحتی عرضه نمایند، در 100 ساله‏ی اخیر کوشش فراوانی به کار بردند تا شناسنامه‏ای برای آن ترسیم کنند که موجب انکار جامعه قرار نگیرد و از رهگذر این تلاش‏ها بود که همه‏ی میراث فلسفی و عرفانی این جامعه - که روزگاری دراز، ادبیات و فرهنگ آن را به حضور خود آراسته بود - در حکم ماده‏ای خام برای روایت وارداتی «عشق‏» شد .
برخی به بدل سازی‏های کاذب عرفانی روی آوردند و با تاثیرپذیری از نمونه‏های مشابهی که غرب سرگردان را نیز به خود مشغول داشته است، تبار نامه‏ای را جست‏وجو کردند و برخی دیگر رنج‏بدل سازی را نیز به خود نداده و اصطلاحات و تعابیر کنایی ادبیات دینی را بر مصادیق دنیوی حمل می‏نمایند و آنچه را چون شراب طهور از فرهنگ قرآنی به ادبیات عرفانی وارد شده است‏با هرزگی‏های خود آلوده می‏سازند . «نوبت عاشقی‏» را که در گلستان و بوستان سعدی پس از دوره‏ی عاقلی به دولت عشق راه می‏برد، چون گنجینه‏ای ارزش‏مند به سرقت‏برده و آن را هزینه‏ی هوا و هوسی می‏کنند که خرد و عقل را تخریب و خانه و خانواده را که در حکم وطن آدمی و کانون عشق و محبت آسمانی و الاهی است، تیره و تباه می‏گرداند .

این نوشتار بیش از آن که متوجه عشق دنیوی و سکولار باشد، ناظر به تحریفی است که در صحنه‏ی ادبیات و در ابتذال نمایش و فیلم در منظر همگان قرار می‏گیرد . در این نوشتار بخشی از اصلی‏ترین متون کلاسیک فلسفی و عرفانی و بعضی از عبارات مشایخ این دو فن از قبیل شیخ الرئیس بوعلی، شیخ اکبر محی الدین، مصلح الدین سعدی و لسان الغیب حافظ شیرازی نقل شد تا دانسته شود آنچه آنان در باب محبت و عشق گفته‏اند، نسبتی با روایت مادی و شهوی از عشق نداشته و نمی‏تواند داشته باشد . ناقلان روایت‏سوم از عشق، شاید مجاز باشند حدیث‏خود را به هر زبان و بیان بازگویند، ولی بدون شک این خدعه و نیرنگ در هیچ منطقی جایز نیست که با تحریف عبارت مشایخ معرفت، هوا و هوس خود را به بزرگان نسبت داده، ادب و هنر این جامعه را به کذب و دروغ آلوده سازند .


--------------------------------------------------------------------------------
پی‏نوشت‏ها:
1) قیصری . شرح القیصری علی فصوص الحکم، افست از طبع سنگی . (قم: بیدار) ص 476:
فبطن نفس الحق فیما کان به الانسان انسانا . ثم اسبق له شخصا علی صورة سماه امرته فظهرت بصورته فحن الیها، حنین الشی الی نفسه و حنت الیه حنین الشی الی وطنه .
2) همان، ص 476:
فظهرتالثلاثة، حق و رجل و امراة ... فما وقع الحب آلا لمن تکون عنه و قد کان حبه لمن تکون منه و هو الحق فلهذا قال حبت و لم یقل احببت من نفسه لتعلق فیه بربه الذی هو علی صورته حتی فی محبته کامراته فانه احبها بحب الله ایاه تخلقا الاهیا .

منبع : تبیان