emad176
12-20-2010, 04:49 PM
گفتم آهـــن دلی کنـــــم چندی
دل نبنــدم بـــه هیچ دلبنــــــدی
سعــدیــا دور عــاقلــی بگذشت
نوبت عـاشقی است یک چندی
حکایت همراهی دیده و دل، و نزاع عقل و عشق، نقل همیشگی محفل انس است و شگفت، شیرینی این حکایت است چندان که حدیث آن هرگز مکرر نیست .
اهل ادب همواره این حکایت را قرائت کردهاند و هربار به روایتخود از قهرمان این داستان که عشق است، سخن گفتهاند . نقل این قصه در نهایتبه دو سلسله ختم میشود و اینک کوشش میشود تا سند سومی نیز برای آن جعل شود . در این مختصر برآنیم تا حکایت را به سه سند روایت کنیم و آن چنان که شیوهی اهل حدیث و درایت است، طریق ویژهی هر یک از سه نقل را بازشناسیم و حدیث هر یک را بازخوانده، در باب کیفیت و متن آن داوری نمائیم .
روایت نخست از اهل حکمت و فلسفه است . روایت دوم از اهل معرفت و عرفان است و اما روایتسوم حکایتی است که در سدهی اخیر با وساطت صاحبان جراید و ارباب قلم رواج یافته و توسط مدعیان ادب و هنر، قصد ورود به عرصهی فرهنگ نموده است و هر بار با دستبرد به دو سند پیشین، عدهای از رجال و مسانید یکی از آن دو سلسله، در سند سوم مصرف شده است .
مشترکات روایت اول و دوم
روایت اول و دوم علی رغم اختلافهایی که دارند، از مشترکاتی برخوردارند . در این هر دو روایت، عشق به سه قسم تقسیم میشود: اول، عشق حقیقی; دوم، عشق مجازی و سوم، عشق کاذب و سرابی .
اما فیلسوفان برای انواع سه گانهی مزبور، معانی و مصادیقی ویژه ذکر کردهاند و اهل معرفت، همهی معانی و مصادیق فلسفی عشق را نوع کاذب و سرابی آن خواندهاند و درک معنا و مصداق عشق حقیقی و مجازی را از افق ادراک فیلسوفان فراتر دانستهاند .
روایت فلسفی عشق
از دیدگاه فلسفی، کمال حقیقی نفس، تجرد عقلانی آن است و همین تجرد، محبوب حقیقی انسان است . در نگاه فلسفی، حیات عقلانی از نقایص و کاستیهای زندگی طبیعی مبرا است; زیرا حقایق عقلی از محدودیتهای زمانی و مکانی و هم چنین از تزاحمهای مادی و طبیعی، منزه است . زیبایی، قدرت، حیات، علم و ... وقتی چهرهی عقلانی پیدا میکند، ثابت و دوامی ابدی یافته و از تزلزل، اضطراب و ناآرامی مصون میشود . انسان که در دیدگاه فلسفی از ذات و هویتی عقلانی برخوردار است، چون به این گونه کمالات دستیابد، از سرور و نشاطی که برای اهل دنیا وصف ناپذیر است، بهرهمند میشود . از نظر این دیدگاه، همان گونه که محبوب حقیقی، تجرد عقلانی نفس است، محبتحقیقی نیز محبتی است که به این تجرد عقلانی، تعلق گیرد .
در نگاه فلسفی، عشق مجازی، عشقی است که به ملکات نفسانی - که اوصاف عقلانی هستند - تعلق میگیرد; زیرا محبتبه اوصاف عقلی، بر شوق نفس به حقایق و ذوات عقلانی میافزاید و زمینهی وصول به آن را فراهم میآورد .
عشق کاذب، عشق به موجودات طبیعی است که در معرض زوال هستند و تعلق نفس به آنها آرامش را از انسان گرفته و مانع از وصول به کمالات حقیقی عقلی میگردد .
بوعلی سینا در فصل هفتم و هشتم از نمط نهم کتاب «الاشارات و التنبیهات» با عبارت «و النفس العفیف الذی یامر فیه شمائل المعشوق لیس بسلطان الشهوة» از محبت مجازی سخن میگوید و آن را عشق عفیف نام گذارده، معتقد است این عشق که شمایل معشوق را در نظر گرفته و شهوت بر آن حاکم نیست، وسیلهی تلطیف سر، جهت وصول به کمال و محبوب حقیقی است .
«شمائل» در عبارت شیخ، جمع «شمیله» است، به معنای سرشت و خلق . بنابراین، عشق مجازی از دیدگاه بوعلی، محبتی است که به صفات روحی و ملکات اخلاقی افراد تعلق میگیرد .
مبانی روایت فلسفی
تفسیر فلسفی عشق، متاثر از هستیشناسی و انسانشناسی فلسفی است . در این تفسیر، انسان همان گونه که از «عالم عقول» به طبیعت نازل شده و هبوط کرده است، دیگر بار با ویژگیهای جدیدی که کسب میکند، از طبیعتبه برزخ و از آن پس به عالم عقول راه میسپارد . پس «طبیعت» مسکن آدمی نبوده، جایگاه عبور و گذر است و به همین دلیل نیز، آدمی به آنچه در این موطن استبسنده نکرده، به آن راضی نمیشود . افلاطون نیز که اشیای طبیعی را صورت نازل شدهی حقایق عقلی میدانست، چون دنیا را زندان انسان میشمرد و سعادت او را در بازگشتبه عالم عقول جستوجو میکرد، معتقد بود انسانها با وصول به حقایق عقلانی از مکروهات و کاستیهایی که لازمهی زندگی دنیا است رهایی پیدا میکنند .
روایت عرفانی عشق
وجه بیکران و نامتناهی الاهی، کرانهای را کنار نمیگذارد تا در فراسوی آن، پدیدهای به استقلال، فرصتبروز و ظهور داشته باشد «اینما تولوافثم وجه الله» به همین دلیل، هر کس که از نظارهی آن محروم باشد، بدون شک دیدهی حقیقتبین او کور و نابینا و از شناختحقیقتخود و جهان، عاجز است . در قیامت که روز ظهور حق است، فنا و نابودی آنچه به ناحق، «موجود دانسته میشد، آشکار میشود و بقا و استمرار وجه بیکران الاهی ظاهر میگردد . «کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام»
ذات الاهی برتر از آن است که در ادراک غیر او گنجد و هیچ کس او را آنچنان که شایسته او است در نمییابد . (ما عرفناک حق معرفتک) هر کس از وجه الاهی - که آیت و نشانهی او است - بهرهمند است . به همین دلیل، هر کس که از نظارهی آن محروم باشد، کور است و از شناختحقیقتخود و جهان عاجز خواهد بود، اما کسی که به دیدار وجه الاهی نایل شود، به هیچ موجودی نمیتواند نظر استقلالی داشته باشد، اعم از این که آن موجود در مراتب عالیه، و یا نازله باشد . پس تا زمانی که انسان، اثری از نفس خود میبیند و حقیقتی را هر چند عقلی، برای خود و یا دیگران قائل است، گرفتار شرک جلی و یا خفی بوده و از نظارهی حقیقت نامتناهی و زیبایی ازلی او محروم است .
«کمال و جمال حقیقی» در نگاه اهل معرفت، همان «هستی مطلق» است و عشق حقیقی، عشقی است که از نظر به آن جمال، حاصل میشود و اما مجاز، قنطره و پلی است که آدمی را به حقیقت میرساند و بر این مبنا اسما و صفات الاهی که آیات و نشانههای خداوند هستند و نیز «عوالم عقلی و برزخی و طبیعی» که اسما و صفات فعلیهی خداوند هستند، راه به هستی مطلق برده و او را نشان میدهند و به همین لحاظ، اموری مجازی هستند . باروری و ظهور عشق، مشاهدهی زیبایی و حسن است، دل در گرو دیدار است . هر انسان کور دلی که از دیدار خداوند ودود، و مشاهدهی وجه او عاجز باشد، هرگز از سرور و بهجتی که اولیای الاهی در شور و مستی گذر از خود مییابند، نصیبی ندارد .
حافظ در ابیاتی عارفانه، وصف آن عشق را بدینسان مینماید:
در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رخش دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینهی نامحرم زد
ظهور حسن و جمال الاهی که به تجلی است، مقید به زمان و مکان نبوده، حقیقتی ازلی و ابدی است و این زیبایی را نه فرشتگان - که از هویتی عقلی برخوردارند و نه عقل - که به شناخت آنها مشغول است - در مییابد .
برای نظر به وجه الاهی و عشق حقیقی، سعدی تصریح میکند که باید از سر خویش برخاست:
اگر مرد عشقی کم خویش گیر
وگرنه ره عافیت پیش گیر
مترس از محبت که خاکت کند
که باقی شوی گر هلاکت کند
نروید نبات از حبوب درست
مگر حال بر وی بگردد نخست
تو را با حق آن آشنایی دهد
که از دستخویشت رهایی دهد
که تا با خودی در خودت راه نیست
وزین نکته جز بی خود آگاه نیست
عشق حقیقی و مجازی را دولت و نوبتی است که جز با افول معرفت و عشق عقلی یا نفسی، ظهور نمیکند . گرچه در تعابیر دینی اهل دنیا با باطن دنیا که همان دوزخ است و مشتاقان بهشت و یا اهل گریز از دوزخ، با مقصود خود که همان بهشت است، محشور میشوند، ولی علی رغم تفاوت و امتیازی که هر یک از این دو گروه دارند، خواسته و اشتیاق هیچ یک از آنان آن چنان که باید، پسندیده و ممدوح نیست . آنچه شایسته و سزاوار انسانی شمرده میشود، «عبودیت» است; کسی که خداوند سبحان را بدون آن که واسطهای برای وصول به غیر، قرار دهد، بالذات و بالاستقلال مورد توجه قرار میدهد و تنها با او به راز و نیاز مشغول میشود . سعدی چنین میسراید:
گرت قربتی هست در بارگاه
بخلعت مشو غافل از پادشاه
خلاف طریقتبود کاولیا
تمنا کنند از خدا جز خدا
گر از دوست، چشمتبر احسان اوست
تو در بند خویشی نه در بند دوست
ترا تا دهن باشد از حرص باز
نیاید بگوش دل از غیب راز
حقیقتسرایی است، آراسته
هوا و هوس گرد برخاسته
نبینی که جایی که برخاست گرد
نبیند نظر گرچه بیناست مرد
دل نبنــدم بـــه هیچ دلبنــــــدی
سعــدیــا دور عــاقلــی بگذشت
نوبت عـاشقی است یک چندی
حکایت همراهی دیده و دل، و نزاع عقل و عشق، نقل همیشگی محفل انس است و شگفت، شیرینی این حکایت است چندان که حدیث آن هرگز مکرر نیست .
اهل ادب همواره این حکایت را قرائت کردهاند و هربار به روایتخود از قهرمان این داستان که عشق است، سخن گفتهاند . نقل این قصه در نهایتبه دو سلسله ختم میشود و اینک کوشش میشود تا سند سومی نیز برای آن جعل شود . در این مختصر برآنیم تا حکایت را به سه سند روایت کنیم و آن چنان که شیوهی اهل حدیث و درایت است، طریق ویژهی هر یک از سه نقل را بازشناسیم و حدیث هر یک را بازخوانده، در باب کیفیت و متن آن داوری نمائیم .
روایت نخست از اهل حکمت و فلسفه است . روایت دوم از اهل معرفت و عرفان است و اما روایتسوم حکایتی است که در سدهی اخیر با وساطت صاحبان جراید و ارباب قلم رواج یافته و توسط مدعیان ادب و هنر، قصد ورود به عرصهی فرهنگ نموده است و هر بار با دستبرد به دو سند پیشین، عدهای از رجال و مسانید یکی از آن دو سلسله، در سند سوم مصرف شده است .
مشترکات روایت اول و دوم
روایت اول و دوم علی رغم اختلافهایی که دارند، از مشترکاتی برخوردارند . در این هر دو روایت، عشق به سه قسم تقسیم میشود: اول، عشق حقیقی; دوم، عشق مجازی و سوم، عشق کاذب و سرابی .
اما فیلسوفان برای انواع سه گانهی مزبور، معانی و مصادیقی ویژه ذکر کردهاند و اهل معرفت، همهی معانی و مصادیق فلسفی عشق را نوع کاذب و سرابی آن خواندهاند و درک معنا و مصداق عشق حقیقی و مجازی را از افق ادراک فیلسوفان فراتر دانستهاند .
روایت فلسفی عشق
از دیدگاه فلسفی، کمال حقیقی نفس، تجرد عقلانی آن است و همین تجرد، محبوب حقیقی انسان است . در نگاه فلسفی، حیات عقلانی از نقایص و کاستیهای زندگی طبیعی مبرا است; زیرا حقایق عقلی از محدودیتهای زمانی و مکانی و هم چنین از تزاحمهای مادی و طبیعی، منزه است . زیبایی، قدرت، حیات، علم و ... وقتی چهرهی عقلانی پیدا میکند، ثابت و دوامی ابدی یافته و از تزلزل، اضطراب و ناآرامی مصون میشود . انسان که در دیدگاه فلسفی از ذات و هویتی عقلانی برخوردار است، چون به این گونه کمالات دستیابد، از سرور و نشاطی که برای اهل دنیا وصف ناپذیر است، بهرهمند میشود . از نظر این دیدگاه، همان گونه که محبوب حقیقی، تجرد عقلانی نفس است، محبتحقیقی نیز محبتی است که به این تجرد عقلانی، تعلق گیرد .
در نگاه فلسفی، عشق مجازی، عشقی است که به ملکات نفسانی - که اوصاف عقلانی هستند - تعلق میگیرد; زیرا محبتبه اوصاف عقلی، بر شوق نفس به حقایق و ذوات عقلانی میافزاید و زمینهی وصول به آن را فراهم میآورد .
عشق کاذب، عشق به موجودات طبیعی است که در معرض زوال هستند و تعلق نفس به آنها آرامش را از انسان گرفته و مانع از وصول به کمالات حقیقی عقلی میگردد .
بوعلی سینا در فصل هفتم و هشتم از نمط نهم کتاب «الاشارات و التنبیهات» با عبارت «و النفس العفیف الذی یامر فیه شمائل المعشوق لیس بسلطان الشهوة» از محبت مجازی سخن میگوید و آن را عشق عفیف نام گذارده، معتقد است این عشق که شمایل معشوق را در نظر گرفته و شهوت بر آن حاکم نیست، وسیلهی تلطیف سر، جهت وصول به کمال و محبوب حقیقی است .
«شمائل» در عبارت شیخ، جمع «شمیله» است، به معنای سرشت و خلق . بنابراین، عشق مجازی از دیدگاه بوعلی، محبتی است که به صفات روحی و ملکات اخلاقی افراد تعلق میگیرد .
مبانی روایت فلسفی
تفسیر فلسفی عشق، متاثر از هستیشناسی و انسانشناسی فلسفی است . در این تفسیر، انسان همان گونه که از «عالم عقول» به طبیعت نازل شده و هبوط کرده است، دیگر بار با ویژگیهای جدیدی که کسب میکند، از طبیعتبه برزخ و از آن پس به عالم عقول راه میسپارد . پس «طبیعت» مسکن آدمی نبوده، جایگاه عبور و گذر است و به همین دلیل نیز، آدمی به آنچه در این موطن استبسنده نکرده، به آن راضی نمیشود . افلاطون نیز که اشیای طبیعی را صورت نازل شدهی حقایق عقلی میدانست، چون دنیا را زندان انسان میشمرد و سعادت او را در بازگشتبه عالم عقول جستوجو میکرد، معتقد بود انسانها با وصول به حقایق عقلانی از مکروهات و کاستیهایی که لازمهی زندگی دنیا است رهایی پیدا میکنند .
روایت عرفانی عشق
وجه بیکران و نامتناهی الاهی، کرانهای را کنار نمیگذارد تا در فراسوی آن، پدیدهای به استقلال، فرصتبروز و ظهور داشته باشد «اینما تولوافثم وجه الله» به همین دلیل، هر کس که از نظارهی آن محروم باشد، بدون شک دیدهی حقیقتبین او کور و نابینا و از شناختحقیقتخود و جهان، عاجز است . در قیامت که روز ظهور حق است، فنا و نابودی آنچه به ناحق، «موجود دانسته میشد، آشکار میشود و بقا و استمرار وجه بیکران الاهی ظاهر میگردد . «کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام»
ذات الاهی برتر از آن است که در ادراک غیر او گنجد و هیچ کس او را آنچنان که شایسته او است در نمییابد . (ما عرفناک حق معرفتک) هر کس از وجه الاهی - که آیت و نشانهی او است - بهرهمند است . به همین دلیل، هر کس که از نظارهی آن محروم باشد، کور است و از شناختحقیقتخود و جهان عاجز خواهد بود، اما کسی که به دیدار وجه الاهی نایل شود، به هیچ موجودی نمیتواند نظر استقلالی داشته باشد، اعم از این که آن موجود در مراتب عالیه، و یا نازله باشد . پس تا زمانی که انسان، اثری از نفس خود میبیند و حقیقتی را هر چند عقلی، برای خود و یا دیگران قائل است، گرفتار شرک جلی و یا خفی بوده و از نظارهی حقیقت نامتناهی و زیبایی ازلی او محروم است .
«کمال و جمال حقیقی» در نگاه اهل معرفت، همان «هستی مطلق» است و عشق حقیقی، عشقی است که از نظر به آن جمال، حاصل میشود و اما مجاز، قنطره و پلی است که آدمی را به حقیقت میرساند و بر این مبنا اسما و صفات الاهی که آیات و نشانههای خداوند هستند و نیز «عوالم عقلی و برزخی و طبیعی» که اسما و صفات فعلیهی خداوند هستند، راه به هستی مطلق برده و او را نشان میدهند و به همین لحاظ، اموری مجازی هستند . باروری و ظهور عشق، مشاهدهی زیبایی و حسن است، دل در گرو دیدار است . هر انسان کور دلی که از دیدار خداوند ودود، و مشاهدهی وجه او عاجز باشد، هرگز از سرور و بهجتی که اولیای الاهی در شور و مستی گذر از خود مییابند، نصیبی ندارد .
حافظ در ابیاتی عارفانه، وصف آن عشق را بدینسان مینماید:
در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رخش دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینهی نامحرم زد
ظهور حسن و جمال الاهی که به تجلی است، مقید به زمان و مکان نبوده، حقیقتی ازلی و ابدی است و این زیبایی را نه فرشتگان - که از هویتی عقلی برخوردارند و نه عقل - که به شناخت آنها مشغول است - در مییابد .
برای نظر به وجه الاهی و عشق حقیقی، سعدی تصریح میکند که باید از سر خویش برخاست:
اگر مرد عشقی کم خویش گیر
وگرنه ره عافیت پیش گیر
مترس از محبت که خاکت کند
که باقی شوی گر هلاکت کند
نروید نبات از حبوب درست
مگر حال بر وی بگردد نخست
تو را با حق آن آشنایی دهد
که از دستخویشت رهایی دهد
که تا با خودی در خودت راه نیست
وزین نکته جز بی خود آگاه نیست
عشق حقیقی و مجازی را دولت و نوبتی است که جز با افول معرفت و عشق عقلی یا نفسی، ظهور نمیکند . گرچه در تعابیر دینی اهل دنیا با باطن دنیا که همان دوزخ است و مشتاقان بهشت و یا اهل گریز از دوزخ، با مقصود خود که همان بهشت است، محشور میشوند، ولی علی رغم تفاوت و امتیازی که هر یک از این دو گروه دارند، خواسته و اشتیاق هیچ یک از آنان آن چنان که باید، پسندیده و ممدوح نیست . آنچه شایسته و سزاوار انسانی شمرده میشود، «عبودیت» است; کسی که خداوند سبحان را بدون آن که واسطهای برای وصول به غیر، قرار دهد، بالذات و بالاستقلال مورد توجه قرار میدهد و تنها با او به راز و نیاز مشغول میشود . سعدی چنین میسراید:
گرت قربتی هست در بارگاه
بخلعت مشو غافل از پادشاه
خلاف طریقتبود کاولیا
تمنا کنند از خدا جز خدا
گر از دوست، چشمتبر احسان اوست
تو در بند خویشی نه در بند دوست
ترا تا دهن باشد از حرص باز
نیاید بگوش دل از غیب راز
حقیقتسرایی است، آراسته
هوا و هوس گرد برخاسته
نبینی که جایی که برخاست گرد
نبیند نظر گرچه بیناست مرد