emad176
12-20-2010, 04:03 PM
قسمت اول:
مقدّمه
ادب غنايي در اصل اشعاري است که احساسات و عواطف شخصي را مطرح کند. اينگونه اشعار- که کوتاه بود- در يونان باستان با همراهي بربط (در يوناني Lura و در انگليسي و فرانسه Lyre) خوانده ميشد؛ و از اين رو در زبانهاي فرنگي به اشعار غنايي، ليريک Lyric ميگويند. حضرت داوود هم مزامير خود را با نواي بربط ميخوانده است، چنان که در مزمور صد وسي و هفتم گويد: «نزد نهرهاي بابل آنجا نشستيم * و گريه نيز کرديم چون صهيون را به ياد آورديم * بربطهاي خود را آويختيم * بر درختان بيد که در ميان آنها بود * زيرا آناني که ما را به اسيري برده بودند * در آنجا از ما سرود خواستند * و آناني که ما را تاراج کرده بودند شادماني خواستند * ... چگونه سرود خداوند را * در زمين بيگانه بخوانيم»
اصولاً در اکثر نقاط جهان اشعار عاطفي و عاشقانه و سوزناک با موسيقي همراه بود است. در اروپا تروبادورها و در ايران عاشوقها يا عاشيقها و خنياگران، روستاييان و شبانان، حافظ اين سنّت بودهاند. ليريک را در عصر ما، شايد به تبع عربها که به شعر عاشقانه و عاطفي «الشعر الغنائي» ميگويند، به غنايي ترجمه کردهاند و به دو معني اشعار عاشقانه و بزمي به کار ميبرند. به هر حال معادل قديم آن غزل است. بايد توجه داشت که مراد از اشعار ليريک در ادبيات اروپايي، شعري است کوتاه و غيرروايي که گوينده در آن فقط احساسات خود را بيان کند و از اين رو مرثيه را هم بايد جز و ادب غنايي دانست، و اگر شعر، بلند و روايي باشد مثل خسرو و شيرين، به آن Dramatic Lyric يعني شعر غنايي نمايشي يا داستاني ميگويند. شعر ليريک ممکن است عاشقانه باشد؛ در اين صورت به آن Love Lyric ميگويند به معني شعر عاشقانه يا تغزلي يا غزلي.
در شعر غنايي، گاهي سخنگو خود شاعر است و گاهي کسي ديگر. به هر حال برخلاف آنچه در نظر اول به ذهن متبادر ميشود، ممکن است شاعر Persona باشد يعني نقابي بر چهره داشته باشد و خود واقعي را مطرح نسازد. پس، شخصيت مطرح در شعر را نبايد با شخصيت واقعي شاعر خلط کرد. نه ولک مينويسد:
«شکلگرايان روسي برآنند که انطباق بين ساختمان دستوري ثابت زبان و انواع ادبي را نشان دهند. يا کوبسون ادّعا ميکند که شعر غنايي صيغه اول شخص و زمان حال است در حالي که حماسه صيغه سوم شخص و گذشته است (به «من» گوينده حماسه به صورت سوم شخص نگاه ميشود- من عينيت يافته)»
در شعر فارسي، ادب غنايي به صورت داستان، مرثيه، مناجات، بثّ الشکوي و گلايه و تغزل در قوالب غزل، مثنوي، رباعي، دوبيتي و حتي قصيده مطرح ميشود. امّا مهمترين قالب آن غزل است. در غزل قهرمان اصلي معشوق است و قهرمان ديگر که عاشق و خود شاعر باشد، معشوق را بهانه کرده و گلايهها و آرزوها و احساسات خود را مطرح ميکند.
در خاتمه بايد به اين نکته اشاره کنم که ارسطو در تقسيمات خود از ادب، شعر غنايي را مطرح نکرده بود؛ امّا البته شارحان و دنبالهروان ارسطو بدان اشاره کردهاند.
شيخ گفت ديگر بار بيايد رفت و او را بگويي که آراسته به زينت دنيا و مست و مخمور دوستي دنيا به بازار آيي، فردا در بازار قيامت نترسي کي گرفتار آيي؟منشأ ادب غنايي
همانطور که اشاره شد، شعر غنايي در دو معني به کار ميرود:
1- اشعار احساسي و عاطفي. 2- اشعار عاشقانه.
در ادبيات ما بيشتر اين معني دوّم معروف است و لذا ما محور بحث را بر آن مينهيم. برخي از منتقدان اصل اشعار عاشقانه را به روابط مرد و زن در دوران مادر سالاري- که جامعه تحت حکومت زن بود- مربوط کردهاند؛ و اشعار عاشقانه را همان ستايشها و اوراد و اذکاري دانستهاند که مردان براي زن حاکم بر قبيله يا جامعه ميسروده و ميخواندهاند. بدين ترتيب در عصر الهگان و ارباب انواع مونث و در دورهيي که رياست جوامع کشاورزي بر عهده زنان بوده است، مدايح و اورادي در ستايش ايشان رواج داشته است که بعدها به صورت سنن ادب غنايي درآمده است.
در بسياري از مناجات و اوراد اگر به جاي خدا، معشوق را تصور کنيم در معني خللي ايجاد نخواهد شد. زيربناي ادبيات عرفاني هم از اين ديدگاه همان ادب غنائي است. عارفان نخستين فيالواقع ادب عاشقانه را تفسير و تأويل عرفاني کردهاند و اين معني از تفسيرهاي شيخ ابوسعيد ابوالخير در اسرارالتوحيد کاملاً آشکار است:
شيخ ابوسعيد به حسن مودب ميگويد برو در شهر بگرد و منکرترين شخص را نسبت به ما بياب و از او براي ما ساز و برگي بطلب. حسن مودب سرانجام علي صندلي را مييابد که در حانقاه خود نشسته بود و «شاگردان در خدمت وي و او کتابي مطالعه ميکرد». حسن خواهش شيخ ابوسعيد را مطرح ميکند. علي صندلي که «مردي نکتهگوي و طناز» بود به مسخره ميگويد: «اينت مهم شغلي و فريضهکاري!... برو اي دوست کي من کاري دارم مهمتر ازين کي من چيزي به شما دهم کي شما... اين بيت برگوييد و رقص کنيد:
آراسته و مست به بازار آبي
اي دوست نترسي کي گرفتار آبي»
حسن مودب
دست خالي بر ميگردد و ماجرا را به شيخ ابوسعيد ميگويد. «شيخ گفت ديگر بار بيايد رفت و او را بگويي که آراسته به زينت دنيا و مست و مخمور دوستي دنيا به بازار آيي، فردا در بازار قيامت نترسي کي گرفتار آيي؟» حسن مودب دوباره به نزد علي صندلي ميرود و تفسير عرفاني بيت را ميگويد. «او سر در پيش افگند و ساعتي انديشه کرد و گفت فلان نانوا را بگوي و صد درم سيم از او بستان کي شما کي سرود را چنين تفسير توانيد کرد من با شما هيچ چيز ندارم و کسي با شما برنيايد!»
شيخ ابوسعيد از ديدگاه عرفاني گاهي اشعار عاشقانهيي را که قوّالان در مجلس او ميخواند تصحيح ميکرده است:
«شيخ گفت امشب ابراهيم خوانده است:
من بودم و او و او و من، اينت خوشي ( حرف نون و ت در اینت به سکون تلفظ می گردد )
اين چنين سه چهار تن بود، چنين بايد گفت:
من بودم و او و او و او، اينت خوشي»
مقدّمه
ادب غنايي در اصل اشعاري است که احساسات و عواطف شخصي را مطرح کند. اينگونه اشعار- که کوتاه بود- در يونان باستان با همراهي بربط (در يوناني Lura و در انگليسي و فرانسه Lyre) خوانده ميشد؛ و از اين رو در زبانهاي فرنگي به اشعار غنايي، ليريک Lyric ميگويند. حضرت داوود هم مزامير خود را با نواي بربط ميخوانده است، چنان که در مزمور صد وسي و هفتم گويد: «نزد نهرهاي بابل آنجا نشستيم * و گريه نيز کرديم چون صهيون را به ياد آورديم * بربطهاي خود را آويختيم * بر درختان بيد که در ميان آنها بود * زيرا آناني که ما را به اسيري برده بودند * در آنجا از ما سرود خواستند * و آناني که ما را تاراج کرده بودند شادماني خواستند * ... چگونه سرود خداوند را * در زمين بيگانه بخوانيم»
اصولاً در اکثر نقاط جهان اشعار عاطفي و عاشقانه و سوزناک با موسيقي همراه بود است. در اروپا تروبادورها و در ايران عاشوقها يا عاشيقها و خنياگران، روستاييان و شبانان، حافظ اين سنّت بودهاند. ليريک را در عصر ما، شايد به تبع عربها که به شعر عاشقانه و عاطفي «الشعر الغنائي» ميگويند، به غنايي ترجمه کردهاند و به دو معني اشعار عاشقانه و بزمي به کار ميبرند. به هر حال معادل قديم آن غزل است. بايد توجه داشت که مراد از اشعار ليريک در ادبيات اروپايي، شعري است کوتاه و غيرروايي که گوينده در آن فقط احساسات خود را بيان کند و از اين رو مرثيه را هم بايد جز و ادب غنايي دانست، و اگر شعر، بلند و روايي باشد مثل خسرو و شيرين، به آن Dramatic Lyric يعني شعر غنايي نمايشي يا داستاني ميگويند. شعر ليريک ممکن است عاشقانه باشد؛ در اين صورت به آن Love Lyric ميگويند به معني شعر عاشقانه يا تغزلي يا غزلي.
در شعر غنايي، گاهي سخنگو خود شاعر است و گاهي کسي ديگر. به هر حال برخلاف آنچه در نظر اول به ذهن متبادر ميشود، ممکن است شاعر Persona باشد يعني نقابي بر چهره داشته باشد و خود واقعي را مطرح نسازد. پس، شخصيت مطرح در شعر را نبايد با شخصيت واقعي شاعر خلط کرد. نه ولک مينويسد:
«شکلگرايان روسي برآنند که انطباق بين ساختمان دستوري ثابت زبان و انواع ادبي را نشان دهند. يا کوبسون ادّعا ميکند که شعر غنايي صيغه اول شخص و زمان حال است در حالي که حماسه صيغه سوم شخص و گذشته است (به «من» گوينده حماسه به صورت سوم شخص نگاه ميشود- من عينيت يافته)»
در شعر فارسي، ادب غنايي به صورت داستان، مرثيه، مناجات، بثّ الشکوي و گلايه و تغزل در قوالب غزل، مثنوي، رباعي، دوبيتي و حتي قصيده مطرح ميشود. امّا مهمترين قالب آن غزل است. در غزل قهرمان اصلي معشوق است و قهرمان ديگر که عاشق و خود شاعر باشد، معشوق را بهانه کرده و گلايهها و آرزوها و احساسات خود را مطرح ميکند.
در خاتمه بايد به اين نکته اشاره کنم که ارسطو در تقسيمات خود از ادب، شعر غنايي را مطرح نکرده بود؛ امّا البته شارحان و دنبالهروان ارسطو بدان اشاره کردهاند.
شيخ گفت ديگر بار بيايد رفت و او را بگويي که آراسته به زينت دنيا و مست و مخمور دوستي دنيا به بازار آيي، فردا در بازار قيامت نترسي کي گرفتار آيي؟منشأ ادب غنايي
همانطور که اشاره شد، شعر غنايي در دو معني به کار ميرود:
1- اشعار احساسي و عاطفي. 2- اشعار عاشقانه.
در ادبيات ما بيشتر اين معني دوّم معروف است و لذا ما محور بحث را بر آن مينهيم. برخي از منتقدان اصل اشعار عاشقانه را به روابط مرد و زن در دوران مادر سالاري- که جامعه تحت حکومت زن بود- مربوط کردهاند؛ و اشعار عاشقانه را همان ستايشها و اوراد و اذکاري دانستهاند که مردان براي زن حاکم بر قبيله يا جامعه ميسروده و ميخواندهاند. بدين ترتيب در عصر الهگان و ارباب انواع مونث و در دورهيي که رياست جوامع کشاورزي بر عهده زنان بوده است، مدايح و اورادي در ستايش ايشان رواج داشته است که بعدها به صورت سنن ادب غنايي درآمده است.
در بسياري از مناجات و اوراد اگر به جاي خدا، معشوق را تصور کنيم در معني خللي ايجاد نخواهد شد. زيربناي ادبيات عرفاني هم از اين ديدگاه همان ادب غنائي است. عارفان نخستين فيالواقع ادب عاشقانه را تفسير و تأويل عرفاني کردهاند و اين معني از تفسيرهاي شيخ ابوسعيد ابوالخير در اسرارالتوحيد کاملاً آشکار است:
شيخ ابوسعيد به حسن مودب ميگويد برو در شهر بگرد و منکرترين شخص را نسبت به ما بياب و از او براي ما ساز و برگي بطلب. حسن مودب سرانجام علي صندلي را مييابد که در حانقاه خود نشسته بود و «شاگردان در خدمت وي و او کتابي مطالعه ميکرد». حسن خواهش شيخ ابوسعيد را مطرح ميکند. علي صندلي که «مردي نکتهگوي و طناز» بود به مسخره ميگويد: «اينت مهم شغلي و فريضهکاري!... برو اي دوست کي من کاري دارم مهمتر ازين کي من چيزي به شما دهم کي شما... اين بيت برگوييد و رقص کنيد:
آراسته و مست به بازار آبي
اي دوست نترسي کي گرفتار آبي»
حسن مودب
دست خالي بر ميگردد و ماجرا را به شيخ ابوسعيد ميگويد. «شيخ گفت ديگر بار بيايد رفت و او را بگويي که آراسته به زينت دنيا و مست و مخمور دوستي دنيا به بازار آيي، فردا در بازار قيامت نترسي کي گرفتار آيي؟» حسن مودب دوباره به نزد علي صندلي ميرود و تفسير عرفاني بيت را ميگويد. «او سر در پيش افگند و ساعتي انديشه کرد و گفت فلان نانوا را بگوي و صد درم سيم از او بستان کي شما کي سرود را چنين تفسير توانيد کرد من با شما هيچ چيز ندارم و کسي با شما برنيايد!»
شيخ ابوسعيد از ديدگاه عرفاني گاهي اشعار عاشقانهيي را که قوّالان در مجلس او ميخواند تصحيح ميکرده است:
«شيخ گفت امشب ابراهيم خوانده است:
من بودم و او و او و من، اينت خوشي ( حرف نون و ت در اینت به سکون تلفظ می گردد )
اين چنين سه چهار تن بود، چنين بايد گفت:
من بودم و او و او و او، اينت خوشي»