PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ادبیات غنایی



emad176
12-20-2010, 04:03 PM
قسمت اول:
مقدّمه
ادب غنايي در اصل اشعاري است که احساسات و عواطف شخصي را مطرح کند. اين‏گونه اشعار- که کوتاه بود- در يونان باستان با همراهي بربط (در يوناني Lura و در انگليسي و فرانسه Lyre) خوانده مي‏شد؛ و از اين رو در زبان‏هاي فرنگي به اشعار غنايي، ليريک Lyric مي‏گويند. حضرت داوود هم مزامير خود را با نواي بربط مي‏خوانده است، چنان که در مزمور صد وسي و هفتم گويد: «نزد نهرهاي بابل آنجا نشستيم * و گريه نيز کرديم چون صهيون را به ياد آورديم * بربط‏هاي خود را آويختيم‏ * بر درختان بيد که در ميان آنها بود * زيرا آناني که ما را به اسيري برده بودند * در آنجا از ما سرود خواستند * و آناني که ما را تاراج کرده بودند شادماني خواستند * ... چگونه سرود خداوند را * در زمين بيگانه بخوانيم»

اصولاً در اکثر نقاط جهان اشعار عاطفي و عاشقانه و سوزناک با موسيقي همراه بود است. در اروپا تروبادورها و در ايران عاشوق‏ها يا عاشيق‏ها و خنياگران، روستاييان و شبانان، حافظ اين سنّت بوده‏اند. ليريک را در عصر ما، شايد به تبع عرب‏ها که به شعر عاشقانه و عاطفي «الشعر الغنائي» مي‏گويند، به غنايي ترجمه کرده‏اند و به دو معني اشعار عاشقانه و بزمي به کار مي‏برند. به هر حال معادل قديم آن غزل است. بايد توجه داشت که مراد از اشعار ليريک در ادبيات اروپايي، شعري است کوتاه و غيرروايي که گوينده در آن فقط احساسات خود را بيان کند و از اين رو مرثيه را هم بايد جز و ادب غنايي دانست، و اگر شعر، بلند و روايي باشد مثل خسرو و شيرين، به آن Dramatic Lyric يعني شعر غنايي نمايشي يا داستاني مي‏گويند. شعر ليريک ممکن است عاشقانه باشد؛ در اين صورت به آن Love Lyric مي‏گويند به معني شعر عاشقانه يا تغزلي يا غزلي.

در شعر غنايي، گاهي سخنگو خود شاعر است و گاهي کسي ديگر. به هر حال برخلاف آن‏چه در نظر اول به ذهن متبادر مي‏شود، ممکن است شاعر Persona باشد يعني نقابي بر چهره داشته باشد و خود واقعي را مطرح نسازد. پس، شخصيت مطرح در شعر را نبايد با شخصيت واقعي شاعر خلط کرد. نه ولک مي‏نويسد:
«شکل‏گرايان روسي برآنند که انطباق بين ساختمان دستوري ثابت زبان و انواع ادبي را نشان دهند. يا کوبسون ادّعا مي‏کند که شعر غنايي صيغه‏ اول شخص و زمان حال است در حالي که حماسه صيغه سوم شخص و گذشته است (به «من» گوينده حماسه به صورت سوم شخص نگاه مي‏شود- من عينيت يافته)»

در شعر فارسي، ادب غنايي به صورت داستان، مرثيه، مناجات، بثّ الشکوي و گلايه و تغزل در قوالب غزل، مثنوي، رباعي، دوبيتي و حتي قصيده مطرح مي‏شود. امّا مهم‏ترين قالب آن غزل است. در غزل قهرمان اصلي معشوق است و قهرمان ديگر که عاشق و خود شاعر باشد، معشوق را بهانه کرده و گلايه‏ها و آرزوها و احساسات خود را مطرح مي‏کند.
در خاتمه بايد به اين نکته اشاره کنم که ارسطو در تقسيمات خود از ادب، شعر غنايي را مطرح نکرده بود؛ امّا البته شارحان و دنباله‏روان ارسطو بدان اشاره کرده‏اند.
شيخ گفت ديگر بار بيايد رفت و او را بگويي که آراسته به زينت دنيا و مست و مخمور دوستي دنيا به بازار آيي، فردا در بازار قيامت نترسي کي گرفتار آيي؟منشأ ادب غنايي
همان‏طور که اشاره شد، شعر غنايي در دو معني به کار مي‏رود:
1- اشعار احساسي و عاطفي. 2- اشعار عاشقانه.
در ادبيات ما بيشتر اين معني دوّم معروف است و لذا ما محور بحث را بر آن مي‏نهيم. برخي از منتقدان اصل اشعار عاشقانه را به روابط مرد و زن در دوران مادر سالاري- که جامعه تحت حکومت زن بود- مربوط کرده‏اند؛ و اشعار عاشقانه را همان ستايش‏ها و اوراد و اذکاري دانسته‏‏اند که مردان براي زن حاکم بر قبيله يا جامعه مي‏سروده و مي‏خوانده‏اند. بدين ترتيب در عصر الهگان و ارباب انواع مونث و در دوره‏يي که رياست جوامع کشاورزي بر عهده زنان بوده است، مدايح و اورادي در ستايش ايشان رواج داشته است که بعدها به صورت سنن ادب غنايي درآمده است.
در بسياري از مناجات و اوراد اگر به جاي خدا، معشوق را تصور کنيم در معني خللي ايجاد نخواهد شد. زيربناي ادبيات عرفاني هم از اين ديدگاه همان ادب غنائي است. عارفان نخستين في‏الواقع ادب عاشقانه را تفسير و تأويل عرفاني کرده‏اند و اين معني از تفسيرهاي شيخ ابوسعيد ابوالخير در اسرارالتوحيد کاملاً آشکار است:
شيخ ابوسعيد به حسن مودب مي‏گويد برو در شهر بگرد و منکرترين شخص را نسبت به ما بياب و از او براي ما ساز و برگي بطلب. حسن مودب سرانجام علي صندلي را مي‏يابد که در حانقاه خود نشسته بود و «شاگردان در خدمت وي و او کتابي مطالعه مي‏کرد». حسن خواهش شيخ ابوسعيد را مطرح مي‏کند. علي صندلي که «مردي نکته‏گوي و طناز» بود به مسخره مي‏گويد: «اينت مهم شغلي و فريضه‏کاري!... برو اي دوست کي من کاري دارم مهم‏تر ازين کي من چيزي به شما دهم کي شما... اين بيت برگوييد و رقص کنيد:
آراسته و مست به بازار آبي
اي دوست نترسي کي گرفتار آبي»
حسن مودب
دست خالي بر مي‏گردد و ماجرا را به شيخ ابوسعيد مي‏گويد. «شيخ گفت ديگر بار بيايد رفت و او را بگويي که آراسته به زينت دنيا و مست و مخمور دوستي دنيا به بازار آيي، فردا در بازار قيامت نترسي کي گرفتار آيي؟» حسن مودب دوباره به نزد علي صندلي مي‏رود و تفسير عرفاني بيت را مي‏گويد. «او سر در پيش افگند و ساعتي انديشه کرد و گفت فلان نانوا را بگوي و صد درم سيم از او بستان کي شما کي سرود را چنين تفسير توانيد کرد من با شما هيچ چيز ندارم و کسي با شما برنيايد!»
شيخ ابوسعيد از ديدگاه عرفاني گاهي اشعار عاشقانه‏يي را که قوّالان در مجلس او مي‏خواند تصحيح مي‏کرده است:


«شيخ گفت امشب ابراهيم خوانده است:

من بودم و او و او و من، اينت خوشي ( حرف نون و ت در اینت به سکون تلفظ می گردد )
اين چنين سه چهار تن بود، چنين بايد گفت:

من بودم و او و او و او، اينت خوشي»

emad176
12-20-2010, 04:05 PM
قسمت دوم :

نمونه‏يي از مناجات کهن، مزامير داوود است. اين مناجات در اصل اشعار ملحوني است که با موسيقي همراه بود (داوود صورت خوشي داشت) و شبيه به اشعار عاشقانه است. منتها در سرودهاي عاشقانه کهن مايه‏هايي از بينش اساطيري و حماسي مختفي است که به آنها جذابيتي بدوي و اصيل بخشيده است.

بخش‏هايي از مزبور بيست و هفتم:
«خداوند نور من و نجات من است، از که بترسم؟ * خداوند ملجاي جان من است، از که هراسان شوم؟ يک چيز از خداوند خواستم و آن را خواهم طلبيد * که تمام ايام عمرم در خانه خداوند ساکن باشم * تا جمال خداوند را مشاهده کنم * و در هيکل او تفکّر نمايم * زيرا که در روز بلا مرا در سايبان خود نهفته * در پرده خيمه خود مرا مخفي خواهد داشت * و مرا بر صخره بلند خواهد ساخت* و براي خداوند سرود و تسبيح خواهم خواند * اي خداوند چون به آواز خود مي‏خوانم مرا بشنو و رحمت فرموده مرا مستجاب فرما * بلي روي ترا اي خداوند خواهيم طلبيد * روي خود را از من مپوشان * بلي منتظر خداوند باش»

در دعاهاي ما هم چنين است:
ليس دونک من معبود اهل الکبرياء و الجود، يا من لا يکيف بکيف و لا يويّن باين، يا محتجبا عن کلّ عين، يا ديموم يا قيوم...
معبودي جز تو نيست اي شايسته بزرگي و بخشش، اي که به وصف و چگونگي در نيايي و در جائي جايگر نشوي، اي در پرده از هر ديده، اي جاويدان، اي پايدار...
همه محققان غربي تاکيد کرده‏اند که اشعار غنايي يوناني و عبري و مصري ريشه در ترانه‏ها و مناسک مذهبي دارد.
نمونه خوبي از اتحاد ادب غنائي و مذهبي، غزل غزل‏هاي سليمان است، زيرا اين ترانه‏ها از سوئي کاملاً عاشقانه است و از سوي ديگر جنبه مذهبي دارد و در تورات آمده است. در اين ترانه‏هاي قديمي اصيل که در آن حال و هواي جوامع دامداري و شباني کهن را مي‏توان مشاهده کرد، عشق زميني به اصيل‏ترين و بي‏پيرايه‏ترين اشکال نموده شده است. بعد از خواندن ابيات شورانگيز سليمان خواننده بي‏اختيار به ياد اين بيت حافظ خواهد افتاد که فرمود:

گر به ديوان غزل صدر نشينم چه عجب
سال‏ها بندگي صاحب ديوان کردم

و اينک ابياتي از يک غزل سليمان:
«من نرگس «شارون» و سوسن وادي‏ها هستم * چنان‏که سوسن در ميان خارها * همچنان محبوبه من در ميان دختران است * چنان‏که سيب در ميان جنگل * همچنان محبوب من در ميان پسران است * در سايه وي به شادماني نشستم * و ميوه‏اش براي کامم شيرين بود * مرا به ميخانه آورد * و علم وي بالاي سر من محبت بود * مرا به قرص‏هاي کشمش تقويت دهيد و مرا به سيب‏ها تازه سازيد * زيرا که من از عشق بيمار هستم * اي دختران اورشليم شما را به غزال‏ها و آهوهاي صحرا قسم مي‏دهم * که محبوب مرا تا خودش نخواهد بيدار نکنيد و برنه انگيزانيد * آواز محبوب من است * اينک بر کوه‏ها جستان و بر تل‏ها خيزان مي‏آيد * محبوب من همانند غزال يا بچه‏ آهو است * محبوب من مرا خطاب کرده گفت * اي محبوبه من و اي زيبايي من برخيز و بيا * زيرا اينک زمستان گذشته * و باران تمام شده و رفته است * گل‏ها بر زمين ظاهر شده و زمان الحان رسيده * و آواز فاخته در ولايت ما شنيده مي‏شود * درخت انجير ميوه خود را مي‏رساند * و موها گل آورده رايحه‏ خوش مي‏دهد * اي محبوبه من و اي زيبايي من برخيز و بيا * اي کبوتر من که در شکاف‏هاي صخره و در ستر سنگ‏هاي خارا هستي * چهره خود را به من بنما و آوازت را به من بشنوان * زيرا که آواز تو لذيذ و چهره‏ات خوشنماست * محبوبم از آن من و من آن وي هستم * در ميان سوسن‏ها مي‏چراند * اي محبوب من برگرد و تا نسيم روز بوزد و سايه‏ها بگريزد * مانند غزال يا بچه آهو برکوه‏هاي «باتر» باش»

دوران اوج و رواج ادب غنايي، مربوط به ايام گسترش تمدن و شهرنشيني است و از اين رو غنا نسبت به حماسه، متاخّر است. مثلاً ادبيات قديم عرب در عصر چادرنشيني و زندگي شباني و بدويّت، جنبه حماسي دارد و بعد از ظهور اسلام و گسترش شهرها و رواج شهرنشيني است که غنا و تغزل رواج مي‏يابد. در ادبيات قديم انگليسي هم غنا نيست يا بسيار کم است و به هرحال مورخان تاريخ ادبيات انگليسي متفق القولند که انگلوساکسون‏ها و نرمان‏ها و قريحه‏يي براي اشعار غنايي نداشته‏اند.

ادب حماسي مربوط به دوراني است که بشر زندگي گروهي و قبيله‏يي داشته است و در آن از تضاد فرد با اجتماع و تنهايي او و لاجرم بيان احساسات منبعث از تنهايي و تعارض، خبري نيست. امّا ادب غنايي مربوط به دوره‏يي است که بعد از شکل گرفتن اجتماعات و پيدا شدن شهرها و به وجود آمدن قوانين و نظام و رسيدن انسان به خودشناسي و حرکت به سوي فرديّت (Individuality)، بشر خود را در تضاد و تعارض با اجتماع و قوانين يافته است و احياناً احساس انزوا و تنهايي و نااميدي کرده است. نظامات به وجود آمده، اميال و آرزوهاي او را سرکوب کرده و شهرنشيني او را از طبيعت آزاد دور ساخته است. پس شاعر در شعر خود به دنياي آرماني گذشته بازگشته است.

همان‏طور که گفته شد از بيان عواطف دروني در سبک‏هاي کهن حماسي مثلاً قصيده خبري نيست، اما وصف جمال زن در آن ديده مي‏شود که در اساس همان توصيف خدايان زن و زنان حاکم بر جوامع زن سالاري است. آن توصيفات قديم که جنبه اوراد و اذکار داشته‏اند، به عنوان سنّت، ژرف ساخت اشعار عاشقانه ادوار بعد شده است. جالب است که در ادبيات قديم انگليسي، اشعار غنايي با ستايش حضرت مريم رواج يافته است و در منظومه‏هاي غنايي آن دوران عناويني چون «نيايشي به درگاه با کره» يا «نيايشي به درگاه بانوي ما» زياد به چشم مي‏خورد. در اين منظومه‏ها، مريم از طرفي، چون يکي از الهگان آسماني است و گاهي چون معشوق زميني. اما به هر حال اين‏گونه منظومه‏ها بوي ادعيه و اوراد قديم را دارند.

emad176
12-20-2010, 04:06 PM
قسمت سوم :

اما شعر غنايي در معناي اشعار عاطفي و احساسي:

اين گونه اشعار معمولاً با وصف طبيعت و ياد روزگاران کهن همراه است، چون شاعر دوره شعر غنايي روز به روز در شهرها از طبيعت دور مي‏شده است. يکي از موتيف‏هاي اين‏گونه اشعار، موتيف «آن روزها رفتند» است که فرنگيان به آن فرمول Where – are يعني کجا هستند مي‏گويند. در اين گونه اشعار شاعر به دوران خوش گذشته حسرت مي‏خورد و يا به ياد رفتگان نوحه سر مي‏دهد. البته نبايد پنداشت که اشعار غنايي عاطفي و احساسي همواره غمناکند. مثلاً يکي از موضوعات اين‏گونه اشعار وصف بهار است که شاعر در آن مژده رسيدن بهار را با لحني شاد بيان مي‏کند. اين موضوع مخصوصاً در ادبيات کهن اروپايي ديده مي‏شود. فرانسوي‏ها به اين گونه اشعار روردي Revrdies مي‏گويند. بهار نويدبخش گرما بود و سرزمين‏هاي سرد اروپايي را از گزند سرما نجات مي‏‏داد. در ادبيات ما هم مژده آمدن بهار به فراواني ديده مي‏شود، بهار علاوه بر نابودي سرما، نويد‏‏دهنده آغاز فعاليت‏‏هاي کشاورزي است.
بهار نويدبخش گرما بود و سرزمين‏هاي سرد اروپايي را از گزند سرما نجات مي‏‏داد.در خاتمه بايد اشاره کنم که بسياري از محققان منشا اشعار غنايي را ادبيات فولکوريک دانسته‏اند. در ادبيات عاميانه ما هم نمونه‏هاي فراواني از اشعار عاطفي و احساسي و عاشقانه به چشم مي‏خورد، براي بسياري از ترانه‏هاي روستايي و شباني مي‏توان در دواوين شاعران بزرگ، مشابه و معادل ادبي يافت.

ادبيات غنايي داستاني
چنان که قبلاً گفته شد، شعر غنايي در تعريف ادباي غرب، شعري کوتاه و غيرروايي است و اگر بلند باشد به آن شعر غنايي نمايش Dramatic مي‏گويند؛ زيرا معمولاً شعر وقتي طولاني مي‏شود که متضمّن داستاني باشد. از آنجا که در ايران هنر نمايش رواج نداشته است، ما به شعرهاي بلند غنايي ادبيات فارسي، شعر غنايي داستاني مي‏گوييم. در ادبيات فارسي، چندين منظومه عالي غنايي داستاني وجود دارد مثل ويس و رامين، ليلي و مجنون و خسرو و شيرين که بلند و روايي هستند و داستاني عاشقانه را روايت مي‏کنند.

در اين داستان‏ها موضوع اصلي بيان حالات و احساسات مربوط به وصال و فراق است. در بخش‏هايي هم شاعر به مناسبت به وصف پديده‏هاي زيباي طبيعت مي‏پردازد و در همه آنها بدون استثنا شاعر به ستايش قهرمان زن پرداخته و از زيبايي و علّو و عظمت او داد سخن داده است. و نحوه بيان‏گاه طوري است که يادآور همان اوراد و اذکار و ادعيه کهن در ستايش ايزد بانوان است.

بايد به اين نکته نيز توجه داشت که در ادب حماسي شاعر معمولاً در داستان تصرّف نمي‏کند و به هر حال کمتر احساسات و عواطف خود را بروز مي‏دهد و همين‏طور است در ادب دراماتيک، اما در ادب غنايي، شاعر اميال و آرزوهاي خود را در موقع مناسب در قصه دخالت مي‏دهد. چنان‏که معروف است، نظامي در پرداخت شخصيّت شيرين، سيماي همسر متوفّاي خود «آفاق» را در نظر داشته است.

سبک ادب غنايي
چنان که گفته شد يک معني ادب غنايي، اشعاري است که از احساسات و عواطف فردي سخن مي‏گويد، در اين صورت شاعر، با نگاهي عاطفي و دروني به مسايل و مشکلات خود، رنگ فلسفي و جامعه شناختي مي‏دهد و با طرح ديدگاه‏هاي رواني و فلسفي، موقعيت انسان را در ارتباط با حيات و ممات، داشتن و نداشتن، خوشبختي و بدبختي، عشق و نفرت و امثال اينها به شکلي موثر و معمولا اندوهناک توصيف مي‏کند. در شعر فارسي، مخصوصاً غزل اين نوع معمولاً با نوع ديگر (اشعار عاشقانه) همراه است.

معني ديگر ادب غنايي اشعار عاشقانه است. اشعار عاشقانه در ادبيات ما سه نوع است، يا با معشوقي زميني مواجه‏ايم، مثلاً در تغزل قصايد يا غزليات عاشقانه و لفظي مثل غزليات سعدي و يا با معشوقي آسماني، مثلاً در غزل عارفانه يا معنوي مانند اکثر غزليات مولانا و يا با معشوقي که گاهي زميني است و گاهي آسماني و نه اين است و نه آن، مانند غزليات تلفيقي حافظ.
معني ديگر ادب غنايي اشعار عاشقانه است. اشعار عاشقانه در ادبيات ما سه نوع است، ...چنان‏که اشاره شد زن مطرح در شعر غنايي در اصل يک ايزدبانوست. پس در توصيف او زبان شعر بايد استعاري و يه اصطلاح تصويري باشد؛ يعني از انواع تشبيه و مجاز و استعاره استفاده شود. اما نکته اين است که با توجه به منشا شعر غنايي اين استعاره‏ها را مي‏توان تاويل به حقيقت کرد؛ زيرا در واقع اين استعاره‏ها همان صفات جادويي و آسماني و اساطيري ايزدبانوان را به عنوان يک Prototype يا الگوي نخستينه مطرح مي‏کنند. بدين ترتيب در اينجا هم مانند حماسه، اغراق جزو ذات شعر است و نبايد آن را يک صنعت بديعي محسوب داشت.

در ادب غنايي پيشرفته (ادب عرفاني) با معشوقي نمادين و خيالي و اساطيري مواجه‏ايم که به هيچ وجه زميني و دست يافتني نيست به اصطلاح چهره Portrait نيست. شاعر در وصف علّو او و آرزوي تقرب به درگاه او سخن مي‏گويد. و همين معشوق است، که عارفان از آن، به معبود و خدا تعبير مي‏کنند.

ارنست کاسيرر در زبان و اسطوره مي‏نويسد:
«شعر تغزلي نه تنها در سر آغازش ريشه در انگيزه‏هاي اسطوره‏يي دارد، بلکه حتي در عالي‏ترين و ناب‏ترين فرآورده‏هاي خود ارتباطش را با اسطوره همچنان حفظ مي‏کند. بزرگ‏ترين شاعران تغزلي، مانند هولدرلين يا کيتس ، کساني هستند که قدرت بينش اسطوره‏يي با همان شدت و قدرت عينيت بخش خود دوباره در آنها فوران مي‏کند»


منبع : تبیان

emad176
12-20-2010, 04:17 PM
جلوه ادب غنایی ما در سبک عراقی است. از این رو از نظر زبان، موسیقی کلام دلنشین‏تر است، و مثلاً، از تشدید و تخفیف‏های بی‏مورد خبری نیست، لغات نسبت به سبک خراسانی تراش خورده‏تر و نرم‏تراست و از لغات کهن و خشن استفاده نمی‏شود. در صد لغات عربی بیشتر است. جملات به نظم طبیعی خود در زبان نزدیک‏ترند. از نظر فکری، شعر درونگرا و به اصطلاح سوبژکتیو است، زیرا مسائل درونی مطرح می‏شود، معمولاً غم‏گر است نه شادی‏گرا، همان طور که عشق‏گر است نه عقل‏گرا. از نظر ادبی بیشتر به قوالب غزل و مثنوی و رباعی است. اغراق و توصیف دارد و سرشار از صناعات بدیعی و بیانی است.
اینک به عنوان نمونه، وصف جمال شیرین را از نظامی نقل می‏کنیم. اگر فراموش کنیم که شعر در وصف یک قهرمان داستانی، یعنی شیرین است می‏توانیم شعر را ستایش‏نامه‏یی در وصف و نیایش یک ایزدبانو بپنداریم.

وصف جمال شیرین


پری دختی، پری بگذار، ماهی
به زیر مقنعه، صاحب کلاهی
شب افروزی چون مهتاب جوانی
سیه چشمی چو آب زندگانی
کشیده قامتی چون نخل سیمین
دو زنگی بر سر نخلش رطب‏چین
ز بس کاورد یاد آن نوش لب را
دهان پر آب شکّر شد رطب را
به مروارید دندان‏های چون نور
صدف را آب دندان داده از دور
دو شکّر، چون عقیق آب داده
دو گیسو، چون کمند تاب داده
خم گیسوش تاب از دل کشیده
به گیسو سبزه را بر گل کشیده
شده گرم از نسیم مشک بیزش
دماغ نرگس بیمارخیزش
فسونگر کرده بر خود چشم خود را
زبان بسته به افسون چشم بد را
به سحری کاتش دل‏ها کند تیز
لبش را صد زبان، هر صد شکر ریز



نمک دارد لبش در خنده پیوست
نمک شیرین نباشد و آن او هست
تو گوئی بینی‏اش تیغی است از سیم
که کرد آن تیغ سیبی را به دو نیم
ز ماهش صد قصب را رخته‏یابی
چو ماهش رخنه‏یی بر رخ نیایی
به شمعش بر، بسی پروانه بینی
ز نارش سوی کس پروا نبینی
صبا از زلف و رویش حله‏پوش است
گهی قاقم گهی قند زفروش است
موکّل کرده بر هر غمزه غنجی
زنخ چون سیب و غبغب چون ترنجی
رخش تقویم انجم را زده راه
فشانده دست بر خورشید و ماه
زلعلش بوسه را پاسخ نخیزد
که لعل ار واگشاید در بریزد
نهاده گردن آهو گردنش را
به آب چشم شسته دامنش را
به چشم آهوان آن چشمه نوش
دهد شیرافکنان را خواب خرگوش



هزار آغوش را پر کرده از خار
یک آغوش از گلش ناچیده دیّار
شبی صد کس فزون بیند به خوابش
نبیند کس شبی چون آفتابش
گر اندازه ز چشم خویش گیرد
بر آهوئی صد آهو بیش گیرد
ز رشک نرگس مستش خروشان
به بازار ارم ریحان فروشان
به عید آرای ابروی هلالی
ندیدش کس که جان نسپرد حالی
به حیرت مانده مجنون در خیالش
به قایم رانده لیلی، با جمالش
به فرمانی که خواهد خلق را کشت
به دستش ده قلم یعنی ده انگشت
مه از خوبیش خود را خال خوانده
شب از خالش کتاب فال خوانده
ز گوش و گردنش لولو خروشان
که رحمت بر چنان لولو فروشان
حدیثی و هزار آشوب دلبند
لبی و صد هزاران بوسه چون قند



سر زلفی ز نار و دلبری پر
لب و دندانی از یاقوت و از درّ
از آن یاقوت و آن درّ شکرخند
مفرّح ساخته سودایی چند
خرد سرگشته بر روی چو ماهش
دل و جان فتنه بر زلف سیاهش
هنر فتنه شده بر جان پاکش
نبشته عبده عنبر به خاکش
رخش نسرین و بویش نیز نسرین
لبش شیرین و نامش نیز شیرین
شکر لفظان لبش را نوش خوانند
ولیعهد مهین بانوش دانند
پری رویان، کزان کشور امیرند
همه در خدمتش فرمان پذیرند
ز مهتر زادگان ماه پیکر
بود در خدمتش هفتاد دختر
به خوبی هر یکی آرام جانی
به زیبایی دلاویز جهانی
همه آراسته با رود و جامند
چو مه، منزل به منزل می خرامند



گهی بر خرمن مه مشک پوشند
گهی در خرن گل باده نوشند
ز برقع نیستشان بر روی بندی
که نارد چشم زخم آنجا گزندی
به خوبی در جهان یاری ندارند
به گیتی جز طرب کاری ندارند
به حمله جان عالم را بسوزند
به ناوک چشم کوکب را بدوزند
اگر حور بهشتی هست مشهور
بهشت است آن طرف و آن لعبتان، حور


نمونه دیگر از وصف معشوق اساطیری:


گر یار را غنی ز نیاز آفریده‏اند
ما را نیازمند به ناز آفریده‏اند
در خیرگی نگاه مرا نیست کو تهی
روی تو را نظاره گداز آفریده‏اند
صورت‏پذیر نیست جمال لطیف یار
دل را چه شد که آینه‏ساز آفریده‏اند