توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : طعم ترش مرگ
Sara12
12-17-2010, 02:22 PM
بسم الله الرحمن الرحیم
طعم ترش مرگ
مرگ را روزی به سر انگشت دعا می چینم
تا کنم من درد هستی را دوا می چینم
می دوم در باغ طاعات خدا پیش از مرگ
...و اجابت را من از باغ خدا می چینم
می روم از تنه ی مِیم قنوتی بالا
خوشه های ربنا و آتنا می چینم
طعم مرگ ترش است و طعم زندگی شیرین، من
ترش بهر خودم، شیرین بهر شما می چینم
سخت است در قافیه تنگ جمادات زیستن
شعر هستی را چه زیباست که رها می چینم
مرگ شعر مرا از قافیه، رها خواهد کرد
مرگ را روزی به سرانگشت دعا می چینم
Sara12
12-17-2010, 02:23 PM
شعر مرگ
http://poetry.files.wordpress.com/2005/10/death.jpg
مرگ
من شعر مرگ را برای لبانم خواستم
و همه آنها آهنگ بد نوای زندگی را نعره میزدند
کویر لبهایم
سکوت اشکهایم
زندان سینهام
پاهای لرزانم
من یک انسانم
مثل همه آنها٬ مثل تو......
Sara12
12-17-2010, 02:27 PM
http://www.denniscahill.com/pictures/lg_graveyard-cross-1213795487.jpg
چه زیباست آن صنوبر سفید پیر
بر تپهی کودکیات
که امروز به دیدارش رفتی
زیر زمزمهاش یار مردهات را به یاد میآوری
و در حیرتی از نوبت خویش که کی خواهد رسید
زیر نجوایش، احساس میکنی انگار
واپسین کتابات را نوشتهای
و حالا باید خاموش باشی و
اشک بریزی برای کلمات
تا برویند.
چگونه زیستهای؟ شناخته را رها کردی برای ناشناخته
و سرنوشت؟ تنها یکبار به تو لبخند زد
و تو آنجا نبودی...
Sara12
12-17-2010, 02:28 PM
مرده بودم من
از جنون عشقش;
آماده دفن بودم
در آغوشش;
بیدار شدم
از بوسه هایش;
آسمان را دیدم
من در چشمانش
Sara12
12-17-2010, 02:30 PM
http://img.timeinc.net/time/2002/salgado/images/01.jpg
هر بعد از ظهر در غرناطه
کودکی می میرد هر بعد از ظهر.
هر بعد از ظهر آب فرو می نشیند
تا با همراهانش سخن بگوید.
***
مردگان بالهای خزه بسته می پوشند.
بادها آرام و ابرآلود
دو قرقاول در پروازند میان برجها،
و روز، پسرکی زخمی ست.
***
آنگاه که تو را در سردابه های باده دیدم
حتی پرواز چکاوکی در آسمان نمانده بود
و نه پاره ای از ابر فراز زمین
آنگاه که تو در رودخانه غرق شده بودی.
***
خیزابی عظیم بر تپه ها فرو پاشید
و درۀ غلتان با سوسنها و سگان.
از میان سایه کبود دستان من،
تن تو مرده بر ساحل،
سرد،ملک مقربی بود
Sara12
12-17-2010, 02:32 PM
گورستانهای خلوتی هست،
گورهایی انباشته از استخوانهای بی صدا،
و دل که از میان نقبی می گذرد،
تاریکِ تاریکِ تاریک،
بدانسان که به هنگام شکستن کشتی، از درون می میریم
بدانسان که در دل غرق می شویم،
بدانسان که از جسم به درون جان سقوط می کنیم.
***
اجسادی هستند،
پاهایی از گِل سرد چسبنده،
مرگ که درون استخوان هاست،
چونان آوای ناب،
چونان پارس بی سگ،
برخاسته از ناقوسها و گورها،
اشباع از رطوبت همچون اشکها یا باران.
Sara12
12-17-2010, 02:33 PM
می بینم گهگاه به تنهایی
تابوت های بادبان افراشته،
که حمل می کنند مردگان تاسیده، زنان گیسوان مرده،
نانوایان به سپیدی فرشتگان،
دختران غمین شوی کرده در محضر عمومی
تابوت هایی صعود کننده از فراز رودخانه مردگان،
رودخانه ارغوانی
فراز رودی، با بادبانهای آکنده از آوای مرگ،
آکنده از آوای خاموش مرگ.
مرگ به کرانه های پر خروش می رسد
همچون کفشی بی پای، همچون جامه ای بی تن،
می رسد تا با انگشتری بی نگین و بی انگشت به در بکوبد،
می رسد تا بی دهان، بی زبان و بی گلو فریاد برآورد.
***
با این همه گام هایش طنین می اندازد،
وجامه اش ،خموشانه، به سان درختی، می توفد.
Sara12
12-17-2010, 02:34 PM
مرگ در تختخواب های سفری است؛
در تشکهای آرام، در پتوی سیاه
طاقباز می زید، و به ناگهان می خروشد:
آوای دلگیری سر می دهد که کفن ها را می انبازد؛
و بستران را به جانب بندری می راند
آنجا که مرگ به لباس دریاسالاری انتظار می کشد.
Sara12
12-17-2010, 02:47 PM
فرصت براي حرف زياد است
اما
اما اگر گريسته باشي...
آه...
مردن چقدر حوصله مي خواهد
بي آنكه در سراسر عمرت
يك روز، يك نفس
بي حس مرگ زيسته باشي
Sara12
12-17-2010, 02:51 PM
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبارآلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور...
Sara12
12-17-2010, 02:53 PM
مرگ پايان كبوتر نيست
مرگ وارونه يك زنجيره نيست
مرگ در ذهن اقاقي جاري است
مرگ در آب و هواي خوش انديشه نشيمن دارد
مرگ در ذات شب دهكده از صبح سخن مي گويد
مرگ با خوشه انگور مي آيد به دهان
مرگ در حنجره سرخ گلو مي خواند
مرگ مسوول قشنگي پرشاپرك است
مرگ گاهي ريحان مي چيند
و . . .همه ميدانينم
ريه هاي لذت پر اكسيژن مرگ است
Sara12
05-24-2011, 01:26 AM
مرگ را روزی به سر انگشت دعا می چینم
تا کنم من درد هستی را دوا می چینم
می دوم در باغ طاعات خدا پیش از مرگ
...و اجابت را من از باغ خدا می چینم
می روم از تنه ی مِیم قنوتی بالا
خوشه های ربنا و آتنا می چینم
طعم مرگ ترش است و طعم زندگی شیرین، من
ترش بهر خودم، شیرین بهر شما می چینم
سخت است در قافیه تنگ جمادات زیستن
شعر هستی را چه زیباست که رها می چینم
مرگ شعر مرا از قافیه، رها خواهد کرد
مرگ را روزی به سرانگشت دعا می چینم
محمد علی خدادوست
Sara12
05-24-2011, 01:38 AM
هرگز از مرگ نهراسیدهام
اگرچه دستانش از ابتذال شکنندهتر بود.
هراسِ من ــ باری ــ همه از مردن در سرزمینیست
که مزدِ گورکن
از بهای آزادیِ آدمی
افزون باشد
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.