PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ترجمه در دیدگاه زبان شناسی



emad176
12-12-2010, 02:51 PM
آن‌ چه‌ امروز به‌ آن‌ ترجمه‌شناسي‌ يا مطالعات‌ ترجمه‌ مي‌گوييم‌، رشته‌اي‌ است‌ كه‌ عمدتاً از 1950 آغاز شد. تا قبل‌ از جنگ‌ جهاني‌ اول‌، ترجمة‌ موضوع‌هاي‌ گوناگون‌ در انحصار گروههاي‌ خاصي‌ بود. مثلاً ترجمة‌ انجيل‌ به‌ دست‌ كشيش‌ها صورت‌ مي‌گرفت‌ و ترجمة‌ شعر به‌ دست‌ شعرا. مترجمان‌ براي‌ آن‌ كه‌ ترجمه‌ كنند، مي‌بايست‌ در حوزة‌ متنِ مورد نظر متبحر باشند. بعد از جنگ‌هاي‌ جهاني‌ اول‌ و دوم‌، با گسترش‌ ارتباطات‌، نياز به‌ ترجمه‌ در حوزه‌هايي‌ غير از ادبيات‌ و متون‌ مذهبي‌ بيشتر شد.
پس‌ كساني‌ به‌ نام‌ مترجم‌ براي‌ ترجمة‌ اخبار، گزارش‌هاي‌ علمي‌ و فني‌ و اسناد گوناگون‌ استخدام‌ شدند و ترجمه‌ به‌ صورت‌ شغل‌ درآمد. از 1950 پروژه‌هاي‌ ترجمه‌ ماشيني‌ آغاز شد و سه‌ گروه‌ متخصص‌ در آن‌ها به‌ كار گمارده‌ شدند: زبان‌شناسان‌، رياضيدانان‌ و متخصصان‌ منطق‌. عدم‌ حضور مترجمان‌ در اين‌ گروهها دو علت‌ داشت‌. اول‌ آن‌ كه‌ زبان‌شناسيِ نوين‌ ترجمه‌ را يكي‌ از زيرشاخه‌هاي‌ زبان‌شناسي‌ كاربردي‌ به‌ حساب‌ مي‌آورد، كه‌ خود شاخه‌اي‌ از زبان‌شناسيِ عمومي‌ محسوب‌ مي‌شد. علت‌ دوم‌ وجود اين‌ باور بود كه‌ ترجمه‌ با زبان‌ سروكار دارد، پس‌ مطالعة‌ آن‌ كار زبان‌شناس‌ است‌، نه‌ مترجم‌. اين‌ نگاه‌ موجب‌ شد «ترجمه‌» به‌ صورت‌ رشته‌اي‌ دانشگاهي‌ در دپارتمان‌هاي‌ زبان‌شناسي‌ كاربردي‌ مطالعه‌ و تدريس‌ شود. از آن‌ پس‌ ارتباط‌ ناگسستنيِ ترجمه‌ با زبان‌شناسي‌ آغاز شد. آن‌ چه‌ در اينجا مي‌آيد مرور كوتاهي‌ است‌ از اين‌ ارتباط‌.
در دهة‌ 60 اروپا شاهد نخستين‌ كتاب‌ نظرية‌ ترجمه‌ بود، كتابي‌ به‌ قلم‌ كتفورد ، با عنوان‌ يك‌ نظرية‌ ترجمه‌ از ديدگاه‌ زبان‌شناسي‌ . كتفورد يكي‌ از شاگردان‌ هليدي‌، و پيرو مكتب‌ دستور سيستميك‌ بود. او با دقتي‌ كم‌نظير و بي‌سابقه‌ به‌ توصيف‌ انواع‌ و سطوح‌ گوناگون‌ ترجمه‌ پرداخت‌ و در اين‌ راه‌ از اصطلاحات‌ و مفاهيمي‌ كه‌ در دستور سيستميك‌ مطرح‌ شده‌ بود ياري‌ جست‌، و در مواردي‌ هم‌ اصطلاحاتي‌ وضع‌ كرد. كتفورد همچنين‌ در بعضي‌ موارد براي‌ بعضي‌ اصطلاحات‌ متداول‌ و قديمي‌ تعريف‌ تازه‌اي‌ منطبق‌ با دستور سيستميك‌ قائل‌ شد. مثلاً ترجمة‌ آزاد كه‌ معمولاً به‌ ترجمه‌اي‌ اطلاق‌ مي‌شود كه‌ از لحاظ‌ معنا و مفهوم‌ چندان‌ به‌ متن‌ مبدأ مقيد و وفادار نيست‌، در نظرية‌ كتفورد به‌ معناي‌ ترجمه‌اي‌ است‌ كه‌ مقيد به‌ مرتبة‌ دستوري‌ نيست‌، يعني‌ اگر كلمه‌ به‌ عبارت‌ ترجمه‌ شود، يا عبارت‌ به‌ جمله‌ ترجمه‌ شود، مرتبة‌ دستوري‌ رعايت‌ نشده‌ و از نظر كتفورد چنين‌ ترجمه‌اي‌ «آزاد» است‌. او در اين‌ تعريف‌ به‌ معنا نمي‌پردازد. در سراسر كتابش‌ هم‌ حرف‌ بسيار كمي‌ در مورد معنا مي‌زند، و در عوض‌ به‌ تجزيه‌ و تحليل‌ فرم‌ بسيار مي‌پردازد. علت‌ آن‌ است‌ كه‌ نظرية‌ او در واقع‌ براي‌ ترجمه‌ ماشيني‌ طراحي‌ شده‌، و چون‌ ماشين‌ معنا را نمي‌فهمد، پس‌ او مي‌كوشد فرم‌ را تا جاي‌ ممكن‌ تحليل‌ كند، با اين‌ فرض‌ كه‌ با تحليل‌ دقيق‌ فرم‌ لاجرم‌ معنا هم‌ به‌ دست‌ مي‌آيد.
در همان‌ دوران‌، همزمان‌ با پيدايش‌ دستور گشتاري‌، ترجمه‌شناسي‌ در آمريكا مسير ديگري‌ را پيمود. يوجين‌ نايدا، زبان‌شناس‌ و پيرو نظرية‌ دستور گشتاري‌ بود. نظريه‌ او، كه‌ براين‌ اساس‌ استوار است‌، يكي‌ از پرطرفدارترين‌ نظريه‌هاي‌ ترجمه‌ در قرن‌ بيستم‌ است‌. او سالها در مقام‌ مترجم‌ و سرپرستِ «انجمن‌ ترجمة‌ كتاب‌ مقدس‌» از مسائل‌ و مشكلات‌ ترجمة‌ اين‌ كتاب‌ به‌ زبان‌هاي‌ مختلف‌ به‌ دست‌ ميسيونرهاي‌ مسيحي‌ مطلع‌ مي‌شد. نايدا در پي‌ يافتن‌ راه‌حل‌ براي‌ اين‌ مشكلات‌، از دستور گشتاري‌ مدد جست‌ و بسياري‌ از مفاهيم‌ آن‌ را در خدمت‌ ترجمه‌ به‌ كار گرفت‌. مهم‌ترين‌ بخش‌ نظرية‌ او كه‌ در كتاب‌ نظريه‌ و عمل‌ در ترجمه‌ به‌ صورت‌ مفصل‌ توضيح‌ داده‌ شده‌، مربوط‌ به‌ تحليل‌ دستوري‌ و گشتارزدايي‌، يا به‌ عبارتي‌ تأويلِ جمله‌هاي‌ مبهم‌ است‌. او همچنين‌ تحليل‌ مؤلفه‌هاي‌ معنايي‌ را در خدمت‌ معادل‌گزيني‌ مطرح‌ كرد و با ذكر مثال‌هاي‌ متعدد از ترجمه‌هاي‌ انجيل‌، به‌ تفصيل‌ در اين‌ باب‌ سخن‌ گفت‌. نظرية‌ او موجب‌ تأليف‌ كتاب‌ مهم‌ ديگري‌ در اين‌ حوزه‌ شد به‌ نام‌ ترجمة‌ معنامدار به‌ قلم‌ لارسن‌، كه‌ آن‌ هم‌ براساس‌ زبان‌شناسي‌ زايشي‌ و دستور گشتاري‌ استوار بود.
مكتب‌ لايپزيگ‌، نخستين‌ مكتب‌ ترجمه‌شناسي‌ كه‌ در دهة‌ 70 در دانشگاه‌ لايپزيگ‌ تأسيس‌ شد، كار خود را براساس‌ شيوه‌هاي‌ تحقيق‌ در زبان‌شناسي‌ استوار كرد و اعلام‌ كرد ترجمه‌پژوهي‌ بايد از زبان‌شناسي‌ استفاده‌ كند. مؤسسان‌ و پيروان‌ اين‌ مكتب‌، از جمله‌ نيوبرت‌، رايس‌، كاده‌ و كُلِر، همه‌ از زبان‌شناسي‌ به‌ ترجمه‌ روي‌ آوردند و از آن‌ منظر به‌ ترجمه‌ نگريستند. مهم‌ترين‌ دستاورد آن‌ها، ارائه‌ تعريف‌هاي‌ مختلف‌ از مفهوم‌ معادل‌، انواع‌ و سطوح‌ آن‌ در متن‌هاي‌ علمي‌ و فني‌ بود، كه‌ منجر به‌ پديد آمدن‌ چندين‌ طبقه‌بندي‌ در اين‌ حوزه‌ شد.
در سطح‌ كلمه‌ مفاهيمي‌ چون‌ معناي‌ صريح‌، معناي‌ تلويحي‌، تحليل‌ مؤلفه‌اي‌ و حوزه‌هاي‌ معنايي‌ را مطرح‌ كرد؛ در سطح‌ جمله‌ به‌ مفاهيمي‌ چون‌ پيش‌فرض‌ و كنش‌هاي‌ گفتاري‌ پرداخت‌؛ و در سطح‌ متن‌ و گفتمان‌، مفاهيمي‌ چون‌ تحليل‌ جمله‌ از لحاظ‌ اطلاعات‌ جديد و قديم‌، و انسجام‌ نحوي‌ و منطقي‌ و نظاير اين‌ها را بررسي‌ كرد. اين‌ نكات‌ در آثار ترجمه‌پژوهاني‌ چون‌ نايدا (1964 و 1969)، نيومارك‌ (1988)، حئيم‌ و ميسون‌ (1990)، بل‌ (1991) و بيكر (1992) به‌ خوبي‌ بررسي‌ شده‌اند. نظريه‌ فيلمور در مورد معنا نيز از طريق‌ آثار ترجمه‌پژوهاني‌ چون‌ اسنل‌ هورنبي‌ (1988) در تحليل‌ متن‌ به‌ كار گرفته‌ شد. تحليل‌ نقش‌هاي‌ زباني‌ نيز به‌ ترجمه‌شناسي‌ راه‌ يافت‌ و موجب‌ شد طبقه‌بندي‌ تازه‌اي‌ از انواع‌ ترجمه‌، به‌ دست‌ نيومارك‌ (1989) فراهم‌ شود.
در 1972 هولمز، ترجمه‌پژوه‌ بنام‌، براي‌ رشته‌اي‌ كه‌ از آن‌ پس‌ «مطالعات‌ ترجمه‌» نام‌ گرفت‌، اعلام‌ استقلال‌ كرد، يعني‌ آن‌ را رشته‌اي‌ مستقل‌ از زبان‌شناسي‌ دانست‌ و براي‌ آن‌ زيرشاخه‌هايي‌ قائل‌ شد. در دهة‌ 80 بخش‌هايي‌ از اين‌ رشته‌ به‌ سرعت‌ از زبان‌شناسي‌ فاصله‌ گرفت‌ و به‌ رشته‌هايي‌ چون‌ ادبيات‌ تطبيقي‌، جامعه‌شناسي‌ و مطالعات‌ پساـاستعماري‌ نزديك‌ شد. در اين‌ ايام‌، در كنار رويكردهاي‌ زبان‌شناختي‌ كه‌ در مورد معنا و معادل‌ و انواع‌ ترجمه‌ بحث‌ مي‌كردند، نقش‌ ترجمه‌ در تاريخ‌، در جامعه‌، و در شكل‌گيري‌ هويت‌ فرهنگي‌ و بازنمايي‌ آن‌ مطرح‌ شد. اما حتي‌ در اين‌ مطالعات‌ بين‌رشته‌اي‌ هم‌ اصطلاحات‌، مفاهيم‌ و طبقه‌بندي‌هايي‌ كه‌ زبان‌شناسي‌ مطرح‌ كرده‌ بود، پيوسته‌ به‌ كار گرفته‌ شد.
بسياري‌ از زبان‌شناسان‌ ترجمه‌پژوه‌ غالباً رابطة‌ زبان‌شناسي‌ و مطالعات‌ ترجمه‌ را رابطه‌اي‌ يكسويه‌ دانسته‌اند و بر اين‌ باور بوده‌اند كه‌ راه‌ مطالعه‌ و بررسي‌ ترجمه‌ و تدوين‌ نظرية‌ ترجمه‌، زبان‌شناسي‌ و استفاده‌ از يافته‌هاي‌ آن‌ در حوزة‌ ترجمه‌ است‌. اما كمتر پيش‌ آمده‌ كه‌ زبان‌شناسان‌ اين‌ رابطه‌ را دوسويه‌ و متقابل‌ ببينند. حال‌ آن‌ كه‌ اطلاعاتي‌ كه‌ مي‌توان‌ با مطالعة‌ ترجمه‌ به‌ دست‌ آورد، يا تاكنون‌ از طريق‌ ترجمه‌ به‌ دست‌ آمده‌، در بسياري‌ موارد به‌ زبان‌شناسي‌ ياري‌ مي‌رساند يا رسانده‌ است‌. مثلاً فيلمور (1973 و 1997) از ساپير مي‌گويد كه‌ در 1921 چندين‌ ترجمه‌ از يك‌ جملة‌ انگليسي‌ را به‌ كار گرفت‌ تا نشان‌ بدهد زبان‌هاي‌ مختلف‌ روش‌هاي‌ متعدد و مختلفي‌ براي‌ بيان‌ مفاهيم‌ در قالب‌ واژه‌ و دستور دارند. نمونة‌ ديگر ياكوبسن‌ (1959) است‌ كه‌ معتقد است‌ مقايسة‌ زبان‌ها مستلزم‌ بررسيِ ترجمه‌پذيريِ متقابل‌ آن‌هاست‌، و علم‌ زبان‌شناسي‌ بايد پيوسته‌ به‌ ارتباط‌ بين‌ زباني‌، يا به‌ عبارتي‌ ترجمه‌، توجه‌ داشته‌ باشد. در كنار اين‌ها، فيلسوفي‌ چون‌ كواين‌ معتقد است‌ نظريه‌ معنا بايد نظرية‌ ترجمه‌ باشد، يعني‌ از طريق‌ نظرية‌ ترجمه‌ مي‌توان‌ به‌ نظرية‌ معنا دست‌ يافت‌.
آن‌ چه‌ مسلّم‌ است‌، ارتباط‌ ميان‌ ترجمه‌شناسي‌ و زبان‌شناسي‌ ارتباط‌ متقابل‌ است‌، اما نمي‌توان‌ گفت‌ زبان‌شناسي‌ تنها راه‌ پرداختن‌ به‌ ترجمه‌ است‌، به‌ ويژه‌ آن‌ كه‌ در رشته‌اي‌ كه‌ امروز مطالعات‌ ترجمه‌ نام‌ دارد، ترجمه‌ ديگر محدود به‌ مفاهيمي‌ چون‌ «معادل‌» يا برگرداندن‌ متني‌ از يك‌ زبان‌ به‌ زباني‌ ديگر نيست‌، بلكه‌ فرايندي‌ است‌ كه‌ پيوسته‌ با تاريخ‌ و جامعه‌ و مناسبات‌ قدرت‌ در ارتباط‌ است‌.

منبع : وبلاگ آقای زبان شناس