emad176
12-10-2010, 03:33 PM
حافظ اندیشهمندست و در شعرش فلسفه میورزد
آیا حافظ از نظر فلسفه و تاریخ فلسفه هم شأنی و اهمیتی دارد؟
پاسخ این سوال بهطور قطع مثبت است. البته بعضیها سادهگیرانه مقام یا اهمیت فلسفی شعر حافظ را به بعضی اصطلاحات فلسفی- کلامی دیوان او نظیر دور و تسلسل و جوهر فرد و کسب و اختیار مستند و منحصر میکنند. حال آنکه اندیشه فلسفی حافظ در شعر او و با زیان شاعرانه، و بدون اصطلاحات فنی فلسفی بیان شده است. حافظ نه فقط به مسائل ادبی بلکه به مسائل ابدی نیز اعتنا دارد. و همواره اندیشه نان شعر میسراید و در حال سرودن، ژرف میاندیشد. فقط مضمون پرداز نیست، معنا اندیش و معناآفرین هم هست. لازم نیست اندیشهمندی چون او به معنای فنی کلمه هم فیلسوف باشد.
آری او به معنای عادی کلمه فلسفه نمینگارد، بلکه ژرفاندیش و رازبین است، و باریکاندیشی و اصابترای و اصالت فکر او از بسیاری فیلسوفان حرفهای فراتر است. تازه مگر از فیلسوفان خواجه نصیر طوسی و میرسید شریف جرجانی و ملاجلال دوانی و امثال آنها چه اندازه اندیشههای بکر و ژرفاندیشی بافی مانده است؟ در فلسفه سنتی اسلامی مجال ابتکار محدود بوده است و غالب فیلسوفان به مسائل محدود و معین سنتی که به آنها ارث رسیده بوده میاندیشیدهاند و جربزه و تکروی فکری و در «خلاف آمد عادت» اندیشیدن رسم نبوده است. لذا اگر حافظ فیلسوف حرفهای قرن هشتمی هم بود، اندیشههای والاتری از او به نثر فارسی یا عربی در دست نمیداشتیم.
فلسفه حافظ فلسفه حیات است. اگر بخواهیم با اصطلاحات جدید برای فکر و فلسفه او نامگذاری کنیم، اندیشه او اندیشه اگزیستانسیالیستی به معنای کامل و قدیمتر این کلمه است. فلسفه او به قول شبلی نعمانی در شعر العجم پرورش و گسترش فلسفه خیام است. فلسفه و اندیشه اگزیستانسیالیستی او به اصالت فلسفه و اندیشه متفکرانی چون پاسکال و کی برکگور و اونامونوست. فلسفهای است که گوشت و خون دارد. نه بحثهای انتزاعی مفرط که ظاهراً عمیق و باطناً عقیماند. یا قیل و قال اصحاب جوهر و عرض یا اصحاب مدرسه (= فیلسوفان مدرسی= اسکولاستیکها).
باید گفت که فلسفه اخلاق حافظ نیز قوام هنده فلسفه حیات اوست، که طبعاً وقتی در جامه شعر و غزل عرضه میگردد با عناصر زیبا شناختی و عرفانی نیز آمیخته است.
در عصر جدید بعضی از فیلسوفان اگزیستانسیالیست غرب نظیر اونامونو، کامو، و سارتر از فلسفه محض به ادبیات روی آورده، بلکه پناهنده شدند. حافظ از این نظر میتوانست مقتدای اینان باشد. آری نسب فلسفی حافظ به کندی و فارابی و بوعلی سینا نمیرسد، به اندیشهورزان تکرو و جسوراندیشی چون خیام، و عرفانی چون حلاج و عینالقضاة و با یزید بسطامی میرسد.
فلسفه و اندیشه اگزیستانسیالیستی او به اصالت فلسفه و اندیشه متفکرانی چون پاسکال و کی برکگور و اونامونوست. فلسفهای است که گوشت و خون دارد. نه بحثهای انتزاعی مفرط که ظاهراً عمیق و باطناً عقیماند. یا قیل و قال اصحاب جوهر و عرض یا اصحاب مدرسه (= فیلسوفان مدرسی= اسکولاستیکها).
گفتهاند معرفت آن است که پس از فراموش کردن همه فضلها در دل آدمی باقی میماند و حافظ نه از فضل، بلکه از فضیلت و فضایل سخن میگوید. شعر حافظ مشتی افاعیل عروضی و بدیع و قافیه نیست، طرح و معماری فکری پیشرفتهای دارد.
حاصل آنکه اگر حافظ در عداد فیلسوفان رسمی و حرفهای شمرده نمیشود، برحسب ظاهر درست است و باکی نیست. مقام او در تاریخ فکر و فرهنگ اسلامی- ایرانی محفوظ است. پیداست که ما فلسفه زندگی را از فکر و فلسفه زنده حافظ میآموزیم، نه از منظومه حکمت حاج ملاهادی سبزواری، چرا که:
از شافعی نپرسند امثال این مسائل.
__________________________________________________ ___
منبع : حافظ نامه - بهاء الدین خرمشاهی
آیا حافظ از نظر فلسفه و تاریخ فلسفه هم شأنی و اهمیتی دارد؟
پاسخ این سوال بهطور قطع مثبت است. البته بعضیها سادهگیرانه مقام یا اهمیت فلسفی شعر حافظ را به بعضی اصطلاحات فلسفی- کلامی دیوان او نظیر دور و تسلسل و جوهر فرد و کسب و اختیار مستند و منحصر میکنند. حال آنکه اندیشه فلسفی حافظ در شعر او و با زیان شاعرانه، و بدون اصطلاحات فنی فلسفی بیان شده است. حافظ نه فقط به مسائل ادبی بلکه به مسائل ابدی نیز اعتنا دارد. و همواره اندیشه نان شعر میسراید و در حال سرودن، ژرف میاندیشد. فقط مضمون پرداز نیست، معنا اندیش و معناآفرین هم هست. لازم نیست اندیشهمندی چون او به معنای فنی کلمه هم فیلسوف باشد.
آری او به معنای عادی کلمه فلسفه نمینگارد، بلکه ژرفاندیش و رازبین است، و باریکاندیشی و اصابترای و اصالت فکر او از بسیاری فیلسوفان حرفهای فراتر است. تازه مگر از فیلسوفان خواجه نصیر طوسی و میرسید شریف جرجانی و ملاجلال دوانی و امثال آنها چه اندازه اندیشههای بکر و ژرفاندیشی بافی مانده است؟ در فلسفه سنتی اسلامی مجال ابتکار محدود بوده است و غالب فیلسوفان به مسائل محدود و معین سنتی که به آنها ارث رسیده بوده میاندیشیدهاند و جربزه و تکروی فکری و در «خلاف آمد عادت» اندیشیدن رسم نبوده است. لذا اگر حافظ فیلسوف حرفهای قرن هشتمی هم بود، اندیشههای والاتری از او به نثر فارسی یا عربی در دست نمیداشتیم.
فلسفه حافظ فلسفه حیات است. اگر بخواهیم با اصطلاحات جدید برای فکر و فلسفه او نامگذاری کنیم، اندیشه او اندیشه اگزیستانسیالیستی به معنای کامل و قدیمتر این کلمه است. فلسفه او به قول شبلی نعمانی در شعر العجم پرورش و گسترش فلسفه خیام است. فلسفه و اندیشه اگزیستانسیالیستی او به اصالت فلسفه و اندیشه متفکرانی چون پاسکال و کی برکگور و اونامونوست. فلسفهای است که گوشت و خون دارد. نه بحثهای انتزاعی مفرط که ظاهراً عمیق و باطناً عقیماند. یا قیل و قال اصحاب جوهر و عرض یا اصحاب مدرسه (= فیلسوفان مدرسی= اسکولاستیکها).
باید گفت که فلسفه اخلاق حافظ نیز قوام هنده فلسفه حیات اوست، که طبعاً وقتی در جامه شعر و غزل عرضه میگردد با عناصر زیبا شناختی و عرفانی نیز آمیخته است.
در عصر جدید بعضی از فیلسوفان اگزیستانسیالیست غرب نظیر اونامونو، کامو، و سارتر از فلسفه محض به ادبیات روی آورده، بلکه پناهنده شدند. حافظ از این نظر میتوانست مقتدای اینان باشد. آری نسب فلسفی حافظ به کندی و فارابی و بوعلی سینا نمیرسد، به اندیشهورزان تکرو و جسوراندیشی چون خیام، و عرفانی چون حلاج و عینالقضاة و با یزید بسطامی میرسد.
فلسفه و اندیشه اگزیستانسیالیستی او به اصالت فلسفه و اندیشه متفکرانی چون پاسکال و کی برکگور و اونامونوست. فلسفهای است که گوشت و خون دارد. نه بحثهای انتزاعی مفرط که ظاهراً عمیق و باطناً عقیماند. یا قیل و قال اصحاب جوهر و عرض یا اصحاب مدرسه (= فیلسوفان مدرسی= اسکولاستیکها).
گفتهاند معرفت آن است که پس از فراموش کردن همه فضلها در دل آدمی باقی میماند و حافظ نه از فضل، بلکه از فضیلت و فضایل سخن میگوید. شعر حافظ مشتی افاعیل عروضی و بدیع و قافیه نیست، طرح و معماری فکری پیشرفتهای دارد.
حاصل آنکه اگر حافظ در عداد فیلسوفان رسمی و حرفهای شمرده نمیشود، برحسب ظاهر درست است و باکی نیست. مقام او در تاریخ فکر و فرهنگ اسلامی- ایرانی محفوظ است. پیداست که ما فلسفه زندگی را از فکر و فلسفه زنده حافظ میآموزیم، نه از منظومه حکمت حاج ملاهادی سبزواری، چرا که:
از شافعی نپرسند امثال این مسائل.
__________________________________________________ ___
منبع : حافظ نامه - بهاء الدین خرمشاهی