emad176
12-10-2010, 03:22 PM
اینکه حافظ در کنار سعدی و فردوسی یکی از سه ستارهی درخشان آسمان ادب پارسی است چنان بدیهی است که شاید از خود نپرسیدهایم راز مانایی او در چیست. قرنهاست که دیوان حافظ پس از قرآن مجید دومین کتابی بوده که در خانه ایرانیان یافت شده است...
فارسیزبانان در مواقع شادی، اندوه، نگرانی و تردید به سراغ دیوان حافظ میروند و مراد خویش را از او میجویند و آرام میگیرند. اقبال به حافظ به گروهی ویژه منحصر نیست؛ از عارف و عامی و پیر و جوان همه به او ارادت دارند.
میتوان گفت در محتوای شعر حافظ، عنصری هست که سبب میشود با وجود بعد زمان و مکان، اکثریتی از آدمیان آن را دریابند و با آن همحسی و همدلی کنند. پس با موضوعی در شعر حافظ سر و کار داریم که حکایت از ادراکی فراگیر در روان همه آدمیان دارد و شایسته ارزیابی روانپزشکی است.
گرچه در مورد حافظ عدهای گفتهاند خواجوی کرمانی مقتدای او در غزلسرایی بوده و بهتر از او غزل سروده و حتی خود حافظ گفته است:
استاد سخن سعدی است نزد همه کس اما
دارد غزل حافظ نقش سخن خواجو
اما حتا در این بیت با ظرافت نیز به نقش یا ساختار سخن اشاره رفته و نه به محتوا که عنصر اصلی غزل حافظ است؛ گرچه زیبایی ظاهری کلام حافظ نیز فراتر از دسترس خواجوست.
شعر حافظ به هر زبانی زیباست
میگویند شعر ترجمهپذیر نیست و لطف آن با ترجمه از بین میرود ولی محتوای اشعار حافظ چنان است که در ترجمه به زبانهای عمده جهان دلبستگان فراوان یافته است و با احساس و ادراک و اندیشه و عاطفه خواننده تماس یافته است. نامآورترین ستایشگر حافظ در جهان، شاعر و نویسنده و نمایشنامهنویس و طبیعیدان آلمانی، یوهان ولفگانگ گوته است که او را همراه هومر، دانته و شکسپیر یکی از چهار ستون بنای ادبیات اروپا دانستهاند. گوته چنان به حافظ، دلبسته شد که «دیوان غربی ـ شرقی» را با الهام از حافظ سرود. از دیگر ستایندگان حافظ ادوارد براون انگلیسی، هانری ماسه فرانسوی، یوهان کریستف برگل، پژوهشگر ادبی، هرمان اته، ایرانشناس، فردریش نیچه، فیلسوف و هاینریش هاینه، شاعر آلمانی هستند. آشکار است شعر حافظ فراتر از ساختار زبانی و زیبایی واژهها به عنصری عام و جهانی تکیه دارد که آن را مقبول همگان و به ویژه ادیبان، عالمان و فیلسوفان آلمانی کرده است که میکوشم در سطور بعد تبیینی برای آن بیابم.
نیچه که ارادتی تام به فرهنگ ایران داشت و مهمترین کتاب خویش را «چنین گفت زرتشت» نام نهاد در باب حافظ گفته است: «اعجاز توست که از طبع بشری فانی، اثری چنین جاودانی پدید آوردی و یکشبه ره صدساله رفتی»، که اشارهای است به این بیت حافظ:
طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر
کاین طفل یکشبه ره صدساله میرود
شعر حافظ هر خوانندهای را جذب میکند
وقوف حافظ تنها به صنعت سرودن غزل نبوده است بلکه وی به رموز زبان فارسی، زبان پهلوی، زبان عربی، آیین زرتشتی، آیین مهر (میترا)، قرآن و اسلام آگاه و از مسائل انسانی روزگار خویش که در واقع مسائل همهی انسانها در هر روزگاری است، مطلع بوده است.
حافظ هنرمندی است که به کلید ناخودآگاه گروهی ایرانیان به طور خاص و نوع انسان به صورت عام دست یافت و آنچه بیان کرد از آنجا که با نمونههای باستانی موجود در ناخودآگاه هر انسان یکی درمیآید شنونده و خواننده غزلیاتش را جذب کرده و مصداق این گفته است که: «آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.» از همین روست که دولتشاه سمرقندی در تذکرةالشعراء در باب حافظ آورده است: «سخن او را حالاتی است که در حوزه طاقت بشری درنیاید، همانا واردات غیبی است، اکابر او را لسانالغیب نام کردهاند.»
نمونههای باستانی نیاکان در غزلهای حافظ ازجمله به صورتهای زیر آمده است:
پیر مغان، جام م (پیوند شهودی سالک با شعور مطلق)، نور و ظلمت ازجمله در این بیت:
حافظ شکایت از غم هجران چه میکنی
در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور
در این بیت بنیاد فلسفه مانی را بازمیشناسیم که میگوید تاریکی نور را بلعید و در خود اسیر کرد. نمونههای باستانی نوع انسان به صورت عشق، عاشق و معشوق، فرمانروا، مهر و خورشید، شادی و رسیدن ایام شادمانی، غم هجران که در نهایت به شادی میرسد در اشعار او فراوان آمده است.
او را مقایسه کنیم با خواجوی کرمانی که تذکرهنویسان در باب او گفتهاند کلام استوار و سعدیوار داشت و لیکن در مورد اشعار او نکته گنگ و مرموزی وجود ندارد. خود خواجو با واقعبینی تحسینبرانگیزی سروده است:
اهل معانی که سخنپرورند
هر یک از این گنج نصیبی برند
آنکه در گلشن معنی گشاد
برگ گلی بیش به خواجو نداد
شعری ویژه برای هر انسان
در شعر حافظ افزون بر زیبایی شگرف صوری به کشمکشهای بنیادی انسان اشاره رفته است، ایرانی یا انیرانی، زرتشتی یا مسلمان، امروزی یا دیروزی، عارف یا عامی، دیندار یا ناآگاه از دین از شعر حافظ سخن درون خویش را میشنود. شعری نیست برای خوانندهای ویژه، شعری است برای هر انسان. نه چون شاهنامه فقط ایرانی و نه چون مثنوی فقط عرفانی است. شعر او ابهامی دارد که جان درمییابد گرچه نمیتواند بیان کند. شعر حافظ فشرده ادبیات فارسی است. شعر فردوسی: ایران، شعر مولوی: عرفان، شعر ناصرخسرو: ایمان، شعر منوچهری: جلوههای جهان، و شعر حافظ: آمیزهای از همگان، یعنی انسان است.
شعر حافظ در عین حال فشرده روح ایران بهشمار میرود؛ روح ملتی مرموز که در همه جای تاریخ و جهان اثر گذاشته است و میگذارد اما هیچگاه درون پرراز خود را به تمام عیان نکرده است. شمار و گونهگونی بینشهایی که طی سدههای گذشته با وجود اختلاف دیدگاه، شعر حافظ را به اقتضای روحیه و زمان خویش تفسیر کردهاند شگفتیآور است. حتی در دوران ما با همه دگرگونی در باورها و پسندها حافظ هنوز زندهترین شاعر است.
حافظ کمگوی و گزیدهگوی است
ظرفیت شگفتیزای تاویلپذیری را پس از قرآن مبین در هیچ کلام دیگر به جز حافظ نمیتوان سراغ گرفت. از رموز توفیق حافظ کمگویی و گزیدهگویی اوست. برای مقایسه، منظومه 35 مصراعی بلند و کوتاه نیما یوشیج تحت عنوان «ای آدمها» را بخوانید که از نظر پیروان نیما شاهکار او به شمار است و فیالواقع مطلب سادهای را با تکلف و ناهمواری و ناهنجاری و اغلاط فراوان دستور زبانی بیان کرده؛ چنانکه گویی ترجمهای ناقص و تحتاللفظ از متنی بیگانه است، سپس در برابر این بیت حافظ قرار دهید:
شبی تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
آنگاه انصاف دهید کدام یک زیباتر و قویتر و دلانگیزتر موضوع را بیان کرده است.
نگاه ویژه حافظ که نگرش انساناندیشهورز درونگرای ایرانی به جهان است در توفیق او موثر است. او از این دریچه خداوند و انسان و طبیعت را از چشماندازی دیگر دید:
آن روز بر دلم در معنی گشاده شد
کز ساکنان درگه پیر مغان شدم
حافظ اکثر تجربههای شخصی خود را نیز در قالب کلیتر نمونههای باستانی بیان کرد که این امر صبغهای جاودانی به شعر او عطا کرده است.
__________________________________________________ _______
دکتر فربد فدایی (روانپزشک، دانشیار دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی)
فارسیزبانان در مواقع شادی، اندوه، نگرانی و تردید به سراغ دیوان حافظ میروند و مراد خویش را از او میجویند و آرام میگیرند. اقبال به حافظ به گروهی ویژه منحصر نیست؛ از عارف و عامی و پیر و جوان همه به او ارادت دارند.
میتوان گفت در محتوای شعر حافظ، عنصری هست که سبب میشود با وجود بعد زمان و مکان، اکثریتی از آدمیان آن را دریابند و با آن همحسی و همدلی کنند. پس با موضوعی در شعر حافظ سر و کار داریم که حکایت از ادراکی فراگیر در روان همه آدمیان دارد و شایسته ارزیابی روانپزشکی است.
گرچه در مورد حافظ عدهای گفتهاند خواجوی کرمانی مقتدای او در غزلسرایی بوده و بهتر از او غزل سروده و حتی خود حافظ گفته است:
استاد سخن سعدی است نزد همه کس اما
دارد غزل حافظ نقش سخن خواجو
اما حتا در این بیت با ظرافت نیز به نقش یا ساختار سخن اشاره رفته و نه به محتوا که عنصر اصلی غزل حافظ است؛ گرچه زیبایی ظاهری کلام حافظ نیز فراتر از دسترس خواجوست.
شعر حافظ به هر زبانی زیباست
میگویند شعر ترجمهپذیر نیست و لطف آن با ترجمه از بین میرود ولی محتوای اشعار حافظ چنان است که در ترجمه به زبانهای عمده جهان دلبستگان فراوان یافته است و با احساس و ادراک و اندیشه و عاطفه خواننده تماس یافته است. نامآورترین ستایشگر حافظ در جهان، شاعر و نویسنده و نمایشنامهنویس و طبیعیدان آلمانی، یوهان ولفگانگ گوته است که او را همراه هومر، دانته و شکسپیر یکی از چهار ستون بنای ادبیات اروپا دانستهاند. گوته چنان به حافظ، دلبسته شد که «دیوان غربی ـ شرقی» را با الهام از حافظ سرود. از دیگر ستایندگان حافظ ادوارد براون انگلیسی، هانری ماسه فرانسوی، یوهان کریستف برگل، پژوهشگر ادبی، هرمان اته، ایرانشناس، فردریش نیچه، فیلسوف و هاینریش هاینه، شاعر آلمانی هستند. آشکار است شعر حافظ فراتر از ساختار زبانی و زیبایی واژهها به عنصری عام و جهانی تکیه دارد که آن را مقبول همگان و به ویژه ادیبان، عالمان و فیلسوفان آلمانی کرده است که میکوشم در سطور بعد تبیینی برای آن بیابم.
نیچه که ارادتی تام به فرهنگ ایران داشت و مهمترین کتاب خویش را «چنین گفت زرتشت» نام نهاد در باب حافظ گفته است: «اعجاز توست که از طبع بشری فانی، اثری چنین جاودانی پدید آوردی و یکشبه ره صدساله رفتی»، که اشارهای است به این بیت حافظ:
طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر
کاین طفل یکشبه ره صدساله میرود
شعر حافظ هر خوانندهای را جذب میکند
وقوف حافظ تنها به صنعت سرودن غزل نبوده است بلکه وی به رموز زبان فارسی، زبان پهلوی، زبان عربی، آیین زرتشتی، آیین مهر (میترا)، قرآن و اسلام آگاه و از مسائل انسانی روزگار خویش که در واقع مسائل همهی انسانها در هر روزگاری است، مطلع بوده است.
حافظ هنرمندی است که به کلید ناخودآگاه گروهی ایرانیان به طور خاص و نوع انسان به صورت عام دست یافت و آنچه بیان کرد از آنجا که با نمونههای باستانی موجود در ناخودآگاه هر انسان یکی درمیآید شنونده و خواننده غزلیاتش را جذب کرده و مصداق این گفته است که: «آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.» از همین روست که دولتشاه سمرقندی در تذکرةالشعراء در باب حافظ آورده است: «سخن او را حالاتی است که در حوزه طاقت بشری درنیاید، همانا واردات غیبی است، اکابر او را لسانالغیب نام کردهاند.»
نمونههای باستانی نیاکان در غزلهای حافظ ازجمله به صورتهای زیر آمده است:
پیر مغان، جام م (پیوند شهودی سالک با شعور مطلق)، نور و ظلمت ازجمله در این بیت:
حافظ شکایت از غم هجران چه میکنی
در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور
در این بیت بنیاد فلسفه مانی را بازمیشناسیم که میگوید تاریکی نور را بلعید و در خود اسیر کرد. نمونههای باستانی نوع انسان به صورت عشق، عاشق و معشوق، فرمانروا، مهر و خورشید، شادی و رسیدن ایام شادمانی، غم هجران که در نهایت به شادی میرسد در اشعار او فراوان آمده است.
او را مقایسه کنیم با خواجوی کرمانی که تذکرهنویسان در باب او گفتهاند کلام استوار و سعدیوار داشت و لیکن در مورد اشعار او نکته گنگ و مرموزی وجود ندارد. خود خواجو با واقعبینی تحسینبرانگیزی سروده است:
اهل معانی که سخنپرورند
هر یک از این گنج نصیبی برند
آنکه در گلشن معنی گشاد
برگ گلی بیش به خواجو نداد
شعری ویژه برای هر انسان
در شعر حافظ افزون بر زیبایی شگرف صوری به کشمکشهای بنیادی انسان اشاره رفته است، ایرانی یا انیرانی، زرتشتی یا مسلمان، امروزی یا دیروزی، عارف یا عامی، دیندار یا ناآگاه از دین از شعر حافظ سخن درون خویش را میشنود. شعری نیست برای خوانندهای ویژه، شعری است برای هر انسان. نه چون شاهنامه فقط ایرانی و نه چون مثنوی فقط عرفانی است. شعر او ابهامی دارد که جان درمییابد گرچه نمیتواند بیان کند. شعر حافظ فشرده ادبیات فارسی است. شعر فردوسی: ایران، شعر مولوی: عرفان، شعر ناصرخسرو: ایمان، شعر منوچهری: جلوههای جهان، و شعر حافظ: آمیزهای از همگان، یعنی انسان است.
شعر حافظ در عین حال فشرده روح ایران بهشمار میرود؛ روح ملتی مرموز که در همه جای تاریخ و جهان اثر گذاشته است و میگذارد اما هیچگاه درون پرراز خود را به تمام عیان نکرده است. شمار و گونهگونی بینشهایی که طی سدههای گذشته با وجود اختلاف دیدگاه، شعر حافظ را به اقتضای روحیه و زمان خویش تفسیر کردهاند شگفتیآور است. حتی در دوران ما با همه دگرگونی در باورها و پسندها حافظ هنوز زندهترین شاعر است.
حافظ کمگوی و گزیدهگوی است
ظرفیت شگفتیزای تاویلپذیری را پس از قرآن مبین در هیچ کلام دیگر به جز حافظ نمیتوان سراغ گرفت. از رموز توفیق حافظ کمگویی و گزیدهگویی اوست. برای مقایسه، منظومه 35 مصراعی بلند و کوتاه نیما یوشیج تحت عنوان «ای آدمها» را بخوانید که از نظر پیروان نیما شاهکار او به شمار است و فیالواقع مطلب سادهای را با تکلف و ناهمواری و ناهنجاری و اغلاط فراوان دستور زبانی بیان کرده؛ چنانکه گویی ترجمهای ناقص و تحتاللفظ از متنی بیگانه است، سپس در برابر این بیت حافظ قرار دهید:
شبی تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
آنگاه انصاف دهید کدام یک زیباتر و قویتر و دلانگیزتر موضوع را بیان کرده است.
نگاه ویژه حافظ که نگرش انساناندیشهورز درونگرای ایرانی به جهان است در توفیق او موثر است. او از این دریچه خداوند و انسان و طبیعت را از چشماندازی دیگر دید:
آن روز بر دلم در معنی گشاده شد
کز ساکنان درگه پیر مغان شدم
حافظ اکثر تجربههای شخصی خود را نیز در قالب کلیتر نمونههای باستانی بیان کرد که این امر صبغهای جاودانی به شعر او عطا کرده است.
__________________________________________________ _______
دکتر فربد فدایی (روانپزشک، دانشیار دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی)