PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : پادشاهان عهد صفوی



sorna
12-09-2010, 11:21 PM
شاه اسماعیل اول صفوى
907 - 930 ق / 1502 - 1524

اسماعیلمیرزا، ملقب به ابوالمظفر بهادر خان حسینى، فرزند سلطان حیدر و نواده دخترى اوزونحسنآققویونلو بود.
اسماعیل در 892 ق / 1487 م در اردبیل دیده به جهان گشود. وىپس از کشته شدن پدرش، سلطان حیدر «893 ق / 1448 م» در جنگ بایعقوببیگ آق قویونلو و متحدش فرخ یسار شروانشاه، به همراه برادرانش در حصار استخرزندانى شد «عالم آراى عباسى، ص 32؛ جهانگشاى خاقان، صص 44 - 46». رستمبیگ آق قویونلو در 898 ق / 1493 م فرزندان حیدر را از زندان آزاد ساخت «حبیبالسیر، ج 4، صص 439 - 440» و آنان را بهتبریزفرا خواند. در پى کشته شدن سلطان على،برادر بزرگتر اسماعیل در نبرد با رستم بیگ، یاران و مریدان، اسماعیل میرزا را که درآن هنگام کودکى شش ساله بود، با اجازه مادر از اردبیل به گیلان «لاهیجان» بردند. درگیلان، کارکیا میرزا على، فرمانرواى محلىلاهیجانودیلمان، که شیعه و سید و دوستدار خاندانصفوى بود در نگه داشت شیخ اغلى خردسال اهتمام کرد.

اسماعیل پنج سال در آنجاماند و با مراقبتهاى شمس الدین لاهیجى که از فضلاى آن دیار بود؛ فارسى، عربى، قرآنو مبانى و اصول شیعه امامیه را فرا گرفت «احسن التواریخ، ص 9؛ جهانگشاى خاقان، صص 64 - 67». افزون بر این، در این مدت، زیر نظر هفت تن از اعیان صوفى لاهیجان فنونرزم آموخت «جهانشگاى خاقان، ص 57».

اسماعیل با آنکه هنوز کودکى خردسال بوداز جانب مریدان پدر، صوفى اعظم، مرشد کامل و شیخ و سلطان محسوب مى‏شد و حتى او رابه عنوان شاه تلقى مى‏کردند. رستم بیگ چند بار فرستادگانى به طلب دو کودک شیخ حیدربه گیلان فرستاد و هر بار، کارکیا، فرستادگان او را با عذرهاى عاقلانه عودت مى‏داد. رستم گمان مى‏کرد ابراهیم هم در گیلان است و از جستجو کردن او و مادرش در اردبیلغافل ماند. اما اسماعیل که در همین سالهاى خردسالى در دستگاه کارکیا آزموده شدهبود، به تدریج از اعتقاد غلات که وى را مظهر الهى تلقى مى‏کردند فاصله گرفت و آنگونه که به بعضى ونیزیهاى مقیم ایران در آن ایام گفته شد، از اینکه یاران وى را بهچشم خدایى بنگرند اظهار نفرت مى‏کرد. اینکه شمسه‏اى از این دعوى الوهیت در اشعارترکى او هست، اگر جعلى و ساختگى نباشد، ممکن است مبنى بر مصلحت وقت و ضرورت تسلیمبه اعتقاد مریدان باشد که بدون آن، جانبازى آنها در حق شیخ و مرشد جوان غیر ممکنمى‏شد. این مریدان در گرماگرم هنگامه کارزار، عنایت این شیخ و مرشد را حامى‏و حافظخود مى‏دانستند و «قربان صدقه» او مى‏رفتند. در واقع شیخ اغلى خردسال که نزد مریدانمظهر الوهیت و صوفى اعظم بود، وقتى به تشویق و الزام مریدان در محرم 905 ق / اوت 1499 م به قصد تسخیر ولایات ایران به حرکت درآمد، هنوز تا حدى آلت دست و اغراضسرکردگان قزلباش بود و سیزده سالى بیش نداشت

sorna
12-09-2010, 11:21 PM
اسماعیل میرزا و تلاش برای گرفتن انتقام خون پدر
اختلافات خانگىبازماندگان اوزون حسن که قلمرو او را تجزیه کرده بودند، براى اعلام خروج دین حق ازسوىاسماعیل میرزا، فرصت مناسبى قلمداد شد. دراردبیل، شیخ جوان، بقعه و خانقاه صفوى را زیارت کرد و از دیدار مادر و برادر خرسندىیافت. چندى بعد براى مقابله با دشمنان کهالوندبیگ آق قویونلو و فرخ یسار شروانشاه از آن جمله بودند، همراه یاران خویش بهنواحى قراباغ و وان عزیمت کرد. در بین راه عده زیادى صوفیان جانسپار دیگر از حوالىسیواس و ارزنجانبه وى ملحق شدند. اسماعیل به دنبالمشورت با یاران، حمله به شروان و کشیدن انتقام خون پدر را از فرخ یسار پیر بر هرکار دیگرى مقدم داشت. با هشت هزار تن صوفیان جنگجوى و جان نثار که در موکب خویشداشت عازم شروان شد. در جنگى که نزدیک قلعه گلستان روى داد، فرخ یسار با وجود بیستهزار مرد جنگى که با او همراه بود، مغلوب و کشته شد «906 ق / 1500 م؛ جهانگشاىخاقان، صص 119 و 113». اما قلعه گلستان در مقابل سپاه صوفیان به مقاومت پرداخت وبلافاصله تسلیم نشد. با این حال باکو تسلیم شد و سردار خردسال به جاى آنکه وقت خودرا براى محاصره و تسخیر قلعه گلستان ضایع کند، از حوالى شروان عزیمت کرد و راهآذربایجان را پیش گرفت. در حدود نخجوان الوند بیگ آق قویونلو را مغلوب و پراکندهساخت «907 ق / 1502 م» و خود پیروزمندانه واردتبریزشد و سلطنت خود را با اعلام و اظهارسلطنت شیعه که به هر حال با آیین اکثریت اهل شهر مغایر بود، اعلام داشت «تاریخ جهانآرا، صص 465 - 226؛ لب التواریخ، صص 394 - 395».

sorna
12-09-2010, 11:22 PM
اسماعیل میرزا و تجدید عهد با عقاید شیعه

اما اکثریت خاموش نامتحدو نامصمم اهل سنت در مقابل اقلیت فعال و پر شور و مصمم ضد خود چه کارى مى‏توانستکرد? قدرت صوفیان سلح و تهدید تبراییان تبرزین به دوش پادشاه صفوى کهاو را در آنایام صوفى اغلى مى‏خواندند، هر گونه مقاومت جدى ضد شیعه را از جانب اهل تبریز غیرممکن ساخت. در تاریخ ایران اسلامى، این یک نقطه عطف و یک تحول بود و تحقق یا عدمتحقق آن به تصمیم و تهور یکى از دو طرف ماجرا بستگى داشت و این اوصاف در بینمخالفان اسماعیل میرزا وجود نداشت.

در یک روز جمعه، خطیب شهر به امر فاتحقهار در مسجد تبریز خطبه اثنى عشرى خواند. در هنگام اذان، عبارت اشهد ان علیا" ولىالله، و حى على خیر العمل که شعار شیعه بود و طى قرنها تقریبا" جز در عهدآل بویه وسربداران در مسجد هیچ شهرى از مأذنه به گوش نخورده بود گفته شد. در تعقیب نماز هم،لعن ابابکر، عمر و عثمان و سایر خلفاىبنى امیهوبنى عباسیهخوانده شد. نمونه ناخرسندى شدیداهل سنت از غلبه تشیع و حکمرانى طایفه قزلباش در ایران در چند بیت خواجه ملاىاصفهانى که خطاب به سلطان سلیم عثمانى سروده، آمده است و او را به عنوان خلیفه خداو خلیفه رسول به تسخیر ایران و دفع فتنه رافضه دعودت کرده است :
تویى اکنون زاوصاف شریفه خدا را و پیمبر را خلیفه
روا دارى که گبر و ملحد دد دهد دشناماصحاب محمد
بیا از قصر دین کسر صنم کن به تخت روم، ملک پارس ضم کن
بهروایتى خطبه رامولانااحمد اردبیلى از اکابر علماى شیعهعصر خواند و این محل تردید است. به هر حال چون خطبه، با اظهار تبرى نسبت به صحابهرسول و خلفاى مقبول و محبوب اهل سنت خوانده شد، مجلس به جنب و جوش آمد و عده کثیرىاز حاضران آماده اظهار مخالفت شدند. شاه جوان به سرعت و قاطعیت، شمشیر از غلافبیرون آورد و به صوفیان مجلس و دیگران حکم کرد که بى درنگ تبرا کنند و از مخالفانترس به خود راه ندهند. در جواب لعن بر صحابه و خلفا، از مردم بانگ بیش باد و کممباد بلند شد وتبراییانتبرزین به دوش از همانجا در شهرراه افتادند و با لعن و سب خلفا و صحابه رسول اکرم، پیشاپیش موکب شاه خویش به حرکتدرآمدند. شهر پر از غوغاى تبراییان شد و اظهار تولاى اهل بیت در شعارها انعکاسى وتکرار یافت. عده‏اى هم براى چشم ترس دیگران یا بدان سبب که از اظهار تبرى خوددارىکردند، کشته شدند. در جواب ناصحان محافظه کار که گفته بودند این اظهار تبرى ممکناست اهل سنت را بر شاه جدید شوراند و به ایجاد اغتشاش وا دارد، صوفى اعظم پاسخ داد؛اگر در اینجا جمیع خلق هم سر به مخالفت بردارند همه را بى دریغ به دست تیغ خواهمسپرد

sorna
12-09-2010, 11:22 PM
اسماعیل میرزا نخستین پادشاه صوفی
به دنبال این راهپیمایى وتظاهرات صوفیان مسلح شاه اسماعیل که با مقاومت عمومى‏هم رو به رو نشد و یانمى‏توانست بشود، شاه اسماعیل، نخستین پادشاه صوفى، در تبریز، تختگاه آق قویونلو،سلطنت شیعى برقرار و اعلام نمود. شاه جوان حکم کرد که در تمام قلمرو وى در ممالکمحرومه، بعد از این به همین دستور عمل کنند و همه جا «در اسواق تبراییان همچنان لعنو طعن ملاعین ثلاثه - ]که نزد شاه عبارت از سه خلیفه نخست بود[ - گشوده و هر کسخلاف کرد او را به قتل رسانند». سکوت و تسلیم نهایى اکثریت خاموش مخالفان در تبریزو در سایر بلاد نشان داد که اعلام و اخطار پادشاه جوان به کلى بى هنگام نبود؛ شایدهم کینه‏اى که در نهانگاه سینه ها از سالهاى فتوحاتاعرابپر ماجرا باقى مانده بود، این سکوت وقبول را دست کم در نزد برخى از عوام و خواص تاجیک ولایات به صورت نوعى تشفى و تسکیندر آورده بود.

sorna
12-09-2010, 11:23 PM
تلاش برای شناساندن عقاید تشیع
آیین تشیع هم، چنانکه شاه صفوى پیشبینى کرده بود، بعد از چندین نسل دعوت و تبلیغ پنهان و آشکار که از جانب پدران اودر جریان بود، اکنون آماده آن بود که گستره پنهان خود را که سالها زیر نقاب تقیهپنهان و ناشناخته گذاشته بود، آشکار کند، و چنین نیز کرد.

با این حال ازتمام اصول و فروع آیینتشیعآنچه در مدت دعوت پدران شاه اسماعیلآشکار و پنهان تبلیغ شده بود، ظاهرا" تنها مسئله امامت بود که ولایت و جانشینى علىبن ابى طالب «ع» را بعد از وفات رسول اکرم تبلیغ و تعزیر مى‏کرد. این قول هم هر چندهمراه با الزام محبت آل رسول از عهد ایلخانان به تدریج در بین بسیارى از مسلمین وصوفیان رایج بود، اما براى آن که تشیع را به عنوان یک مذهب رسمى‏با تمام اصول وفروع بایسته و لازم یک آیین، براى عام مردم قابل تمسک و اعتماد سازد، کافى به نظرنمى‏رسید. از این رو، تعزیر عقاید در باب توحید و نبوت و معاد نیز براى تکمیل آنضرورت پیدا کرد. به علاوه در مسایل فروع، تعزیر احکام ائمه شیعه و مسأله تقلید واجتهاد در این گونه مسایل هم براى رسمى‏کردن مذهب تشیع ضرورت داشت و این جمله، بامجرد اظهار تولا و تبرا و یا بر سر گذاشتن کلاه سرخ فام دوازده ترک، قابل قبولنمى‏افتاد.

طرفه آنکه در این زمینه‏ها نه خاندان صفوى سابقه و ضابطه‏اىاستوار و قابل استناد داشت، نه صوفیان ترکمان که از زمان شیخ حیدر، به کلاه سرخخویش شناخته مى‏شدند. در تمام تبریز هم که دست کم یک سوم اهالى آن خود را شیعهمى‏خواندند، هیچ کتاب مدون و جامعى در باب تمام فروع و اصولمذهب اثنى عشرىوجود نداشت. فقط بعد ازاعلام رسمیت تشیع، به دنبال جستجوى بسیار، یک بخش از کتاب «قواعد الاسلام» علامهحلى، فقیه شیعى، از کتابخانه شخصى کافى نورالله زیتونى به دست آمد که معدودى علماىشهر آن را مى‏خواندند و هنوز شهرت و قبولى هم نداشت.

بالاخره معلوم شد بدونجلب علماى شیعه از خارج، تشیع نمى‏تواند در عمل، در تمام ایران مذهب رسمى‏واقع شود؛سپس شاه جوان لازم دید علماى مذهب را از بحرین و کوفه و حله و جبل عامل، براى نشرمعارف شیعه و تعلیم و اجراى احکام آن مذهب به ایران دعوت کند و کرد. از این جمله؛شیخ نورالدین کرکساز علماى معروف جبل عامبود، که به دعوت پادشاه ازبینالنهرین به ایران آمد و عامل عمده‏اى در نشر و تبلیغ مذهب جعفرى در ایران گشت.

sorna
12-09-2010, 11:23 PM
اعلام تشیع ، اعلام جنگ توسط اسماعیل میرزا
اما اعلام تشیع بهعنوان مذهب رسمى‏دولت در ایران، نوعى اعلام جنگ ایران صفوى به دولتهاى سنى همسایهبود؛ دولت عثمانى که سلطان آن داعیه خلافت یا احیاء آن را داشت، و دولت تازه تأسیسشیبانیانازبککه سلطان سنى و متعصب آن را چاپلوساناطرافش، امام الزمان و خلیفة الرحمان مى‏خواندند. به علاوه طوایف ترک و تاجیک اهلسنت هم که در داخل ایران صفوى و یا در حواشى مرزهاى آن وجود داشتند، با اظهارمقاومت علنى یا پنهان، اجراى حکم شاه صوفى را در تحمیل اجبارى مذهب تشیع بادشواریهایى مواجه مى‏ساختند و مقاومت آنها،اسماعیل صفوىرا در داخل و خارج به چالش وزور آزمایى مى‏خواند. با وجود علاقه‏اى که برخى ایرانیان اهل سنت در آن ایام نسبتبه آل على نشان مى‏دادند و از جملهمیر جمال الدین عطاءالله دشتکى، واعظ هراتبا نشر کتابى به نام روضة الاحباب، این علاقه را که متضمن غلو وى در محبت و ارادتبه آل على بود، در بین عامه رواج داده بود، باز اکثریت اهل سنت از غلبهقزلباش ناخرسندى شدید خود را پنهان نمى‏کردند. شدت این ناخرسندى در داخل ایران را در اینایام از شرحهاى جالب و مؤثرى که روزبهان خنجى در مهمان نامه بخارا، و زین الدینواصفى در بدایع الوقایع آورده اند، مى‏توان دریافت. شواهد نشان مى‏دهد که متعصباناهل سنت در ایران تا به حدى از غلبه «اوباش قزلباش» ناخرسند بودند که تسخیر و تصرفایران را به دست ترک و ازبک بر استقلالى که قزلباش صفوى براى آنها به ارمغان آورده،و آن را به مرحله نیل به دولت ملى ارتقاء داده بود، ترجیح مى‏دادند

sorna
12-09-2010, 11:24 PM
تلاش برای تحکیم مبانی انقلاب
بدین گونه یک انقلاب تمام عیار، باخمیر مایه مذهبى، در ایران آغاز شده بود که رهبرى آن در دست شاه اسماعیل جوان وصوفیان قزلباش او قرار داشت. اما جلوگیرى از خاموش شدن شور و هیجان آن، به نوبهخود، سعى مجدانه و شور بى فتور طلب مى‏کرد؛ لاجرم، تمام مدت سلطنت رهبر این انقلابصرف مبارزه و تلاش دائم براى تحکیم مبانى انقلاب و تأمین دوام و بقاى آن شد.

شاه اسماعیل از سال 908 تا 918 ق / 1502 م تا 1512 م، طى جنگهاى متعدد همقلمرو فتوحات خود را گسترش داد و آن را به اقصا نقاط کشور رساند و هم با دولتهاىهمسایه عثمانى و ازبک درگیر شد. وى در اغلب این نبردها پیروزمندانه به پیش رفت، امادر جنگ باسلطان عثمانىدرچالدرانشکست سختى خورد و از آن پس تا پایانعمر دیگر خیال مبارزه با عثمانیها را از سر به در کرد. پادشاه جوان به هنگامى‏که بهزحمت سى و شش سال از عمرش مى‏گذشت؛ در پایان یک فرمانروایى بیست و چهار ساله، درنواحى شروان و قراباغ که به شکار و تفریح رفته بود، بیمار شد و در راه بازگشت بهتبریز در حوالى سراب در رجب 930 ق / مه 1524 م دیده از جهان فرو بست. جسد او را بهاردبیل آوردند و در بقعه جدششیخ صفى الدین اردبیلىبه خاک سپردند

sorna
12-09-2010, 11:24 PM
سلطان اسماعیل جنگجویی صاحب ذوق

بنیانگذار دولت صفوى، که به هرحال با سلطنت او، ایران پس از قرنها بعد از هجوم اعراب، توانست بار دیگر به مرحلهیک دولت واحد ملى قدم گذارد؛ فرمانروایى جنگجو، متهور و فوق العاده شجاع بود. وى بهعلم وهنر هم علاقه نشان مى‏داد و به زبان ترکى و حتى فارسى، شعر مى‏سرود. فرزنداناسماعیل هم تقریبا" همه صاحب ذوق شعر و قریحه هنرى بودند.

بعد از او، بهسعى امیران قزلباش، پسرش طهماسب، در تبریز به سلطنت نشست.

sorna
12-09-2010, 11:24 PM
شاه طهماسب اول


شاه طهماسب صفوى

«930 - 984 ق / 1524 - 1576 م»

بعد از وفاتشاه اسماعیل اول، به سعى امیران !قزلباش، پسرش طهماسب درتبریزبه سلطنت نشست. وى در شهاباد در حوالىاصفهان به دنیا آمده بود«ذى‏الحجه 919 ق / فوریه 1514 م» و هنگام جلوس بر تختفرمانروایى یازده سال بیش نداشت. برادران دیگرشبهرام میرزا،القاص میرزا، وسام میرزا، هر سه از طهماسب کوچکتر بودند. خردسالى او در آغاز سلطنت به سران قزلباش فرصت داد تا به نام تقرب به او یا حمایتاز او، به تسویه حسابهاى شخصى بپردازند. این حسابها ناظر به هوسهاى قدرت جویى رؤساىقزلباش بود و منجر به اختلالى در قدرت مرشد کامل نشد. در واقع چند بار بین اینسرکردگان قزلباش، نزاعهاى خونین هم رخ داد و حتى دولتخانه نیز که دربار شاه بود گهگاه مورد تعرض واقع شد؛ اما شاه جوان، به رهنمایى مشاوران حرم، هر دفعه با ایجادتفرقه بین دسته‏هاى متخاصم، گزند آنها را از خود و سلطنت خود دور کرد

sorna
12-09-2010, 11:25 PM
دفع تهاجمات عبیدالله خان ازبک
در این بین،عبیدالله خان ازبک، برادرزاده شیبک خانمقتول، با استفاده از اوضاع حاکم در دربار پادشاه قزلباش از ماوراءالنهر به خراسانتاخت. این تاخت و تازها از 931 ق / 1525 م تا 937 ق / 1530 م، شش بار صورت گرفت؛ درهر بار، خان ازبک شکست خورده به ماوراءالنهر بازگشت و بار دیگر بهخراسان ونواحى اطراف هجوم آورد. انگیزه این تهاجمات هم اغلب کینه ها و تعصبات مذهبى بود کهنتیجه‏اش ویرانى و خرابى و قتل نفوس بى گناه بود. در هر حال،شاه طهماسبتوانست در دفع این تهاجمات، ازخود کارنامه قابل قبولى ارائه دهد.

sorna
12-09-2010, 11:25 PM
پیمان صلح با عثمانی در عهد شاه طهماسب

از دیگر حوادث مهم دوراناو، جنگ با دولت عثمانى بود، در این جنگ رشادتى که پسر شاه طهماسب - شاهزادهاسماعیل میرزا - از خود نشان داد، تا مدتها بعد در خاطره سپاه ترک باقى ماند و درالزام سلطان عثمانى به برقرارى پیمان صلح مؤثر افتاد

sorna
12-09-2010, 11:26 PM
حکومت شاه طهماسب ، سلطنتی آرام و بی ذغدغه
شاه طهماسب پس از انعقادپیمان صلح، تقریبا" تا اواخر مدت فرمانروایى خویش دیگر با هیچ خطر و تهدید عمده‏اىدر خارج و داخل روبه‏رو نشد. فرمانروایى وى پنجاه و دو سال به طول انجامید. شاهصفوى با وجود توفیقى که در دفع تاخت و تاز ازبک عثمانى عایدش شد، روى هم رفته، بخشعمده آن بى حاصل و تقریبا" خالى از افتخار بود. دامنه هیجان آورى که در نیمه اولاین مدت، براى او تا حدى موجب شهرت و آبرو شد، در نیمه آخرش با استرداد شاهزادهپناهنده عثمانى به ترکان لطف و تأثیر آن تا حدى از میان رفت. هر چند رفتارجوانمردانه او با همایون پادشاه تیمورى تبار هند که پس از پدرشظهیرالدین بابر - هم پیمان سابق شاه اسماعیلاول در جنگ ازبکان - به تخت سلطنت نشست و به سبب شورش سردار افغانى خود شیر خانلودى که بر وى شوریده بود، به درگاه طهماسب پناه آورد در 951 ق / 1544 م، تا حدىتوانست خاطره آن شیوه ناجوانمردانه در استرداد شاهزاده عثمانى را از خاطره هابزداید. همایون شاه، هر چند در آغاز چندان بهگرمى‏پذیرفته نشد، سرانجام بعد از یک سال اقامت در ایران به دستور شاه و با کمک یکدسته از سپاه قزلباش به هند بازگشت و موفق شد مدعى تاج و تخت خود را برکنار و سلطنترا اعاده کند. در پى این ماجرا، قندهار به ایران تعلق گرفت و رابطه دوستى بینصفویه وتیموریان هند که از عهد شاه اسماعیل آغاز شده بود، بیش از پیش استحکام یافت و حتى نتایج هنرىو ادبى قابل ملاحظه‏اى هم به بار آورد.

شاه طهماسب در زمینه ترویج مذهبشیعه مساعى پدر را دنبال کرد. در همین راستا بود که وى محقق کرکى، شیخ على جبلعاملى را «نایب امام» خواند و ضرورت اجراى احکام شرعى او را به همین عنوان بر همهحکام و عمال الزام نمود. شاه طهماسب، تمام اکابر و امیران درگاه و حکام و سایرارکان دولت را در جمیع امور الزام به اطاعت شیخ على کرکى مجتهد معروف عصر کرد. حضورشیخ کرکى در لشکرکشیهاى شاه، نه تنها به جهت مشورت با پادشاه در مواقعى که اخذتصمیم مستلزم رجوع به فتواى شرع مى‏شد، بوده است، بلکه در عین حال متضمن توهم جلببرکت و عنایت الهى بوده است. خود او هم که سالها به شراب و بنگ و سایر انوع لهو ولعب عادت داشت به اقتضاى این حکم از تمامى‏مناهى توبه کرد «950 ق / 1543 م» و درکار امر به معروف و نهى از منکر نیز گه گاه خشونت نشان داد. با آن که بیشتر اوقاتشدر حرمسرا و در صحبت با زنان مصروف مى‏شد، در امر طهارت و غسل وسواس فوق‏العاده بهخرج مى‏داد. در رعایت فتاوى و مراعات خاطر علما هم افراط مى‏کرد و گاه توجهفوق‏العاده‏اى که به برخى از آنها اظهار مى‏کرد، موجب بروز حسادت و کدورتهاى طولانىو ناروا در بین آنها مى‏گشت. اوقات فراغتش را صرف خطاطى، نقاشى و شاعرى مى‏کرد ودراینسه هنر، قریحه‏اى متوسط داشت. یکچند هم چنان علاقه جنون آمیزى به خر سوارىنشان داد که این کار، نزد سایر بزرگان نیز رواج فوق العاده یافت؛ بعد از وى نیز،تنها فقها به خاطر مفهوم رمزى که در آن بود، همچنان آن را ادامه دادند.
در فرصتجویى از ارتباط با دشمنان اروپایى بر ضد عثمانى قدرت تشخیص شاه اسماعیلو دور اندیشى اوزون حسن را نداشت. در حالى که سواحل خلیج فارس معروض دست اندازىپرتغالیها بود، شریعت پناهى و تظاهر به دیندارى او مانع از استفاده درست او ازمخالفان آنها شد. اهمیت ایجاد و روابط بازرگانى با دولتهاى اروپایى را هم که در عینحال متضمن دست یابى به بعضى امتیازات نسبت به دولت متخاصم و م*****عثمانىمى‏شد، درک نکرد. گزارش سفر آنتونىجنکینسون انگلیسى که از جانبملکه الیزابتو فرمانرواىمسکوبه دربارقزوینآمد، این بى خبرى او را از اوضاع عصرنشان مى‏دهد. پادشاه قزلباش که این نماینده پادشاهان مسیحى را به حضور پذیرفت واعتنایى هم به پیشنهادهاى او نشان نداد، هنگام خروج او از دولتخانه، فرمان داد تاهر جا را که او قدم گذاشته و «آلوده» کرده بود، طاهر نمایند! با این حال پادشاهقزلباش فرصت طلبى ماکیاولى خود را در برخى از مواقع به خاطر شریعت پرورى خویشمى‏توانست از یاد ببرد یا نادیده بگیرد

sorna
12-09-2010, 11:26 PM
تذکره شاه طهماسب آیینه خشونتها
طهماسب کتابى مختصر هم در شرحوقایع و احوال خود نوشت که تذکره شاه طهماسب نام دارد. در این کتاب به وضوح نویسندهرا یک فرمانرواى ماکیاول و در عین حال بیش از حد تن آسا، خرافه پرست، عارى از شفقتو به ویژه فوق العاده خشکه مقدس نشان مى‏دهد. در واقع حیله گرى و مصلحت بینى بارهابه او امکان داد تا از اختلاف سران قزلباش به نفع خود استفاده کند، و جهت تحکیمقدرت و امنیت خاطر خود، آنها را به جان هم بیندازد. در تنبیه تقصیر کاران، خشونت وصلابت او گه گاه قساوت آمیز و سبعانه بود. در تاخت و تازهایى که در گرجستان کرد، بىرسمیهایى از او سر زد که فجایع چنگیز و تیمور را به خاطر مى‏آورد. در احسن التواریخروملو، از مورخان ستایشگر عصرش، نمونه هایى از این خشونتها نقل شده است که خشونتطبع این خشکه مقدس دین پناه را در حد درنده خویى آمیخته با جنون لذت از شکنجه نشانمى‏دهد. جنون موحشى که تاریخ بارها آن را در رفتار این گونه کسان به ویژه به هنگامپیروزى و در اختیار داشتن قدرت تجربه کرده است.

sorna
12-09-2010, 11:26 PM
خست و مال دوستی شاه طهماسب

خست و مال دوستى فوق العاده شاهغالبا" او را در نظر اطرافیانش مورد نفرت یا دست کم در خور تحقیر و ترحم مى‏ساخت. قسمتى از اوقات شبانه روزش صرف زیر و رو کردن دفاتر حساب خزانه و رسیدگى به درآمدهاو هزینه ها مى‏شد.

بدلیسى، صاحب کتاب شرفنامه، که خود یکچند به خزاین اورسیدگى مى‏کرد ظاهرا" با قدرى مبالغه که رسم مورخان عصرش بود، خاطر نشان مى‏کند کهبعد از عهدچنگیزخان هیچ پادشاه دیگرى آن اندازه ثروت نیندوخت. ظاهرا" از تأثیر همین طبع لئیم - و نه زهد یا علاقه به تشویق مدایح ائمه - بود که او، شاعران را به درگاه راه نداد وآنها را به مدح خاندان رسالت حواله داد تا از صله بخشى به آنها رهایى یابد. از وقتىصلح با دولت عثمانى او را از جنگجویان قزلباش تا حدى بى نیاز کرد، دیگر از صرف مالدر توصعه یا تشویق سپاه هم صرفه جویى کرد. حتى در چهارده سال آخر سلطنت از پرداختمستمرى لشکریان نیز شانه خالى مى‏کرد. چون خروج از حرمخانه و برقرارى بار عام وشکار و گردش در اطراف مملکت متضمن صرف مال و احیانا" ریخت و پاش مى‏شد، در ده سالپایان عمر آنگونه که از قدیم رسم پادشاهان ایران بود، به عرض حال دادخواهان هم توجهنکرد. دادخواهان که در حکومت بى مسئولیت و پر هرج و مرج اواخر عمر او، عده شانپیوسته رو به فزونى بود، مکرر در اطراف دولتخانه فریاد و شکایت و اعتراضشان بلندبود و او به سبب کاهلى و خست، مایل به شنیدن عرایض آنها نبود. شاه به بهانه رعایتشریعت، آنها را حواله به رجوع به محاکم شرعى مى‏کرد و از رسیدگى به احوال رعیت کهغالبا" از احکام همین محاکم شرع شاکى بودند، خوددارى مى‏کرد. به قول سعدى؛ بناى ظلماز اول اندکى بود، هر که آمد چیزى بر آن مزید کرد تا بدین پایه رسید که هست.

پسر ارشدش محمد میرزا که بعدها به نام خدابنده خوانده شد ولیعهدش بود، امااو در اواخر عمر بیشتر کارها را به پسر دیگرش صید میرزا واگذار مى‏کرد که محبوب اواما فاقد صفات لازم براى فرمانروایى و براى حل و فصل امور سلطنت بود. با آنکهقزلباش او را به چشم صوفى اعظم و مرشد کامل مى‏دید و در حق او نیز به اندازه پدرششاه اسماعیل جانسپارى و فداکارى اظهار مى‏کرد، خست فوق العاده او به تدریج در اواخرعمرش، بسیارى از امراى این طایفه را از وى ناخشنود کرد. اختلاف بین امیران قزلباشهم که در اوایل سلطنت گه گاه از آن به نفع خود بهره مى‏جست، در اواخر دورانفرمانرواییش به دسته بندیهاى خطرناک انجامید و بالاخره در مسئله جانشینى او بهحوادث خونین داخلى میان فرزندانش منجر گشت. مرگ او به دنبال یک بیمارى طولانى چندساله در صفر 984 ق / مه 1576 م روى داد.

sorna
12-09-2010, 11:27 PM
شاه اسماعیل دوم


شاه اسماعیل دوم صفوى
«982 - 985 ق / 1576 - 1577 م»

اسماعیلمیرزا، فرزند شاه طهماسب، از پسران دلیر و شجاع وى بود که در نبرد با عثمانیها ازخود رشادت و جلادت زیادى نشان داد و همین توانایى و قدرت نمایى او، عاقبت منجر بهصلح عثمانى با پادشاه صفوى گردید. اما از سوى دیگر، دلاورى و بى باکى و بى همانندىکه شاهزاده اسماعیل میرزا از خود در مبارزه با ترکان نشان داد، حسادت پدر و سوءظناو را نسبت به وى تحریک کرد. شاه او را از حکومت شروان برداشت و به هرات فرستاد،اما چون با او سر بهانه جویى داشت، چندى بعد او را از آن سمت هم معزول کرد و بهزندان انداخت «حدود 964 ق / 1557 م». محرک شاه طهماسب در توقیف فرزند، محبوبیت اودر بین سپاه بود که شاه مى‏پنداشت ممکن است او را بر ضد وى به شورش وادارد. بهانهاش هم افراط شاهزاده در شرابخوارى بود که خود شاه به الزام علماى عصر از آن توبهکرده و هم به الزام آنها، آن را به شدت ممنوع ساخته بود.

sorna
12-09-2010, 11:27 PM
نزاغ بر سر حکومت در عهد شاه اسماعیل دوم


هنگام وفات او، ولیعهدشمحمد میرزا حاکم فارس بود و آمادگى و امیدى براى ورود در نزاع و جانشینى نداشت. دردولتخانه هم هیچ کس به فکر فرا خواندنش به قزوین نیفتاد. اسماعیل میرزا هم از سالهاپیش مورد خشم پدر بود و در زندان به سر مى‏برد. لاجرم حیدر میرزا که لیاقتى نداشتاما سلطان «جنت مکان» در اواخر عمر غالبا" کارها را به او رجوع مى‏داد، در اینهنگام چون در تختگاه حاضر بود با کمک و تأیید سرکردگانطایفهاستاجلو که در این ایام در دستگاه سلطنت کسب قدرت هم کرده بودند، به جاى پدر بهسلطنت نشست «صفر 984 ق / مه 1576 م». اما سلطنت او و اعمال نفوذ طایفه استاجلو،بلافاصله در دولتخانه با عکس العمل مخالفان مواجه شد و با زد و بند پرى خان خانم،دختر زیرک و توطئه پرداز شاه، اسماعیل میرزاى زندانى از محبس رهایى یافت و بلافاصلهبعد از ورود به قزوین به سلطنت برداشته شد. براى رفع هرگونه منازعه در جلوس او،حیدر میرزا در همان دولتخانه به قتل رسید و سلطنت صفوى به اسماعیل میرزا رسید، کهسومین و به حسابى چهارمین پادشاه سلسله صفوى بود و شاه اسماعیل دوم خوانده شد.

نزدیک بیست سال «حدود 964 تا 984 ق / 1557 تا 1576 م» حبس مجرد و طولانى درقلعه خاموش و دسترس ناپذیر قهقهه - در ستیغ کوه سبلان بین تبریز و اردبیل - اینشاهزاده شجاع شاد خوار و بى اندوه را، به یک یاغى بد بین انتقامجوى بى رحم تبدیلکرده بود که از همه چیز دربار پدر و حتى از مذهب و آیین و خویشان بى زار و بد بینشده بود. اسماعیل، به محض وصول به سلطنت، هم نسبت به مذهب پدران خویش عکس العملنشان داد و هم قطع نسل تمام خویشان را که شامل عموها، عموزادگان، برادران وبرادرزادگان خودش مى‏شد، با بى رحمى‏تمام مایه تشفى خاطر خویش یافت

sorna
12-09-2010, 11:28 PM
شاه اسماعیل دوم یا سلطان دیوانه
سلطنت او کوتاه، خونین و آکندهاز خشونت و بى ثباتى بود، و قسمتى از اوقات آن در قهوه خانه‏ها، کوکنار خانه ها ودر کوى بدنامى‏مى‏گذشت. عیاش، بى رحم، و نسبت به امور ملک دارى غالبا" بى‏گانه وبى‏توجه بود. شبهایش را با دروپس پسر حلوایى که محبوب او بود، در هرزه گردىمى‏گذراند و روزهایش در خواب و خمار یا در صادر کردن و اجراى احکام سفیهانه،ظالمانه و بى ملاحظه مى‏گذشت. محنت بیست سال زندان او را تقریبا" دیوانه و دچارنوعى مالیخولیاى عارى از اعتدال کرده بود.
اسماعیل دوم، براى آنکه سلطنتش از هرگونه شورش و مخالفتى در امان بماند، در همان آغاز فرمانروایى، هم عده زیادى ازطوایف استاجلو را که با روى کار آمدن وى مخالف بودند، به قتل رساند و هم تقریبا" تمام شاهزادگان خاندان صفوى را که ممکن بود در دست مخالفان، وسیله ایجاد اختلال درکارهایش گردند نابود یا کور کرد. بدینگونه چهار تن از برادرانش را کشت و پنج تن ازعموها و برادرزادگان را که مى‏ترسید به صورت مدعیانش درآیند، هلاک کرد. محمد میرزاحاکم فارس و پسرانش عباس میرزا و حمزه میرزا که از این کشتار در امان ماندند، بهعلت دوریشان از پایتخت بود؛ هر چند تصمیم وى به قتل آنها وقتى از طرف اسماعیل به جددنبال شد که خود او در همان اوقات و پیش از اجراى حکم به وضع مشکوکى درگذشت و بدینترتیب برادر و برادر زادگانش در شیراز از مرگ حتمى‏نجات پیدا کردند

sorna
12-09-2010, 11:28 PM
سرانجام شاه اسماعیل دوم

شاه اسماعیل چون در کودکى توسط یک معلماهل سنت تربیت شده بود، به تشیع علاقه‏اى نداشت و آن را منشأ اختلاف رعیت و موجبجنگ داخلى در بین مسلمین مى‏یافت و محکوم مى‏کرد.
درباریان و نزدیکانش هم،گرایش به تسنن داشتند و او را به ترک تشیع و بر انداختن قدرت قزلباش تشویقمى‏کردند. چون برخى از طرفدارانش نیز خود را در معرض سوءظن و هدف نقشه هاى خونین اویافتند به همدستى خواهرش پرى خان خانم که در روى کار آوردنش نقشى مؤثر داشت، در صددبرکنار کردنش برآمدند. اما اعتیاد به استعمال افیون و افراط در آنگونه مواد مخدر،ظاهرا" زودتر از اقدام مخالفان موجب خاتمه دادن قدرتش شد. صبحگاهان یک شب مستى و بىخودى، شاه اسماعیل دوم را در خانه اش مرده یافتند «رمضان 985 ق / نوامبر 1577 م».

sorna
12-09-2010, 11:29 PM
سلطان محمد خدابنده


محمد خدابنده صفوى

985 - 996 ق / 1577 - 1588 م

با مرگ شاهاسماعیل دوم «985 ق / 1577 م»، با تصفیهخونینى که او در خاندان صفوى کرده بود، جز محمد میرزا که بخت او را از مرگحتمى‏نجات داد، هیچ کس دیگر باقى نمانده بود. لاجرم سر کردگان قزلباش و توطئهپردازان حرم بر سلطنت او توافق کردند.

سلطنت محمد میرزا در شیراز اعلام شدو او یک هفته بعد به قزوین آمد و بر تخت نشست. بعد از جلوس، امراى قزلباش، اینپادشاه ضعیف، بى لیاقت و تقریبا" عاجز را خدابنده لقب دادند. محمد میرزا به هنگامجلوس چهل و هفت سال داشت «تولد 938 ق / 1531 م» و به سبب «ضعف بینایى» که از بیمارىآبله در سالهاى کودکى بدان دچار شده بود، تقریبا" در حد نابینایى کامل بود. در زمانپدرش یکچند عنوان ولیعهد داشت، اما بعدها اسماعیل میرزا - شاه اسماعیل دوم - بهخاطر دلاورى و سلحشورى از او جلو افتاد. در آن ایام و بعد از حبس اسماعیل، عنوانولیعهدى او محفوظ ماند، اما شاه به آن نظر در وى نمى‏نگریست. در آخر عمر شاهطهماسب، حکومت فارس به او واگذار شد، اما به علت ضعف بینایى که داشت، در آن حکومتنیز وجودش منشأ اثرى نبود. با این حال چون بعد از آگهى از مرگ شاه اسماعیل دوم بهالزام امیران قزلباش در همان شیراز سلطنت خود را که هنوز بى آینده و نا استوار بوداعلام کرد «رمضان 985 ق / نوامبر 1577م» ، در پایان رفع اختلاف امرا به قزوین آمد وبه سلطنت نشست «شوال 985 ق / دسامبر 1577 م».

سلطان محمدخدابندهبازیچه درباریان
یازده سالى که این بنده خدا عنوان سلطنت و اورنگ فرمانروایى صفوى را یدکمى‏کشید، در حقیقت دوره تسلط امراى قزلباش بود و جمیع امور مملکت در دست آنها قرارداشت. در خاندان صفوى، هیچ پادشاهى حتى شاه سلطان حسین هم به اندازه او سست رأى وبازیچه اراده درباریان نبود. به خاطر بى حالى و سست رأیى او، دربار دچار طغیان وتمرد حکام و عرصه ستیزه جوییها و دسته بندیهاى امراى طوایف چون؛ شاملو، استاجلو ودیگران شد. بى حالى بیمار گونه او دست همسرشمهدعلیا خیرالنسا بیگم را که چون به خاندان امراى محلىمازندران منسوب بود، از داعیه قدرت طلبى خالى نبود، در کارها باز گذاشت. اما مداخله او درامور مملکت با طبیعت خشن و با غیرت بدوى گونه امراى قزلباش سازگارى نداشت؛ و تحملامر و نهى یک زن هر چند ملکه باشد، از حوصله طاقت و تربیت آنها خارج بود. یک چند اورا از مداخله در کارها بر حذر داشتند؛ سپس پنهانى به تهدید او پرداختند، اما مهدعلیا که ذاتا" قدرت طلب و استیلاگر بود، به تهدید آنها وقعى ننهاد و سرکردگانقزلباش را از خود رنجاند. عاقبت، عده‏اى از سران آنها متحد شدند، و خشمگین و مسلحبه دولتخانه ریختند؛ ملکه در پیش چشم پادشاه و شوهر که در یک لحظه از فرط ترس،ظاهرا" به کلى نابینا شده بود، را با وضعى فجیع و با خشونت بسیار هلاک کردند؛ حتىمادر پیر ملکه را نیز که در نزدیک دولتخانه سکونت داشت، به قتل آوردند «987 ق / 1579 م» و در این کار از هیچ اهانتى به حیثیت مرشد کامل و صوفى اعظم و مظهر الوهیتفروگذار نکردند

sorna
12-09-2010, 11:30 PM
فرمانروایی محمد خدابنده حکومتی بی ثبات محمد خدابنده که نمى‏توانستاعتراض کند از ترس سکوت کرد و حتى تسلیم به اراده قاتلان، این جسارت بى سابقه راتأیید نمود. وزیرش میرزاسلیماناعتمادالدوله را هم چندى بعد ازفتنه‏اى که در خراسان بر ضد شاه در گرفت، بى هیچ اعتراضى به دست یاغیان سپرد کهبلافاصله به وسیله آنها کشته شد «991 ق / 1583 م»، و این بنده خدا در هیچ یک از اینفتنه ها، از بیم نوکران جان نثار جانسپار خویش، دم بر نیاورد. ولیعهدش حمزه میرزاکه بر خلاف پدر رشید و شجاع و با کفایت بود، براى خاتمه دادن به این بى نظمى‏و بىرسمیها به کوشش برخاست، اما بى حالى پدر که نام سلطنت و عنوان مرشد کامل به اواختصاص داشت، برقرارى هیچ گونه نظم و ثباتى را اجازه نمى‏داد. پسر دیگرش عباس را کهطفلى خردسال بود و حکومت خراسان به نام او بود، عده‏اى از امیران شاملو درهراتبه سلطنت برداشتند و از حکم خدابنده سرپیچیدند «989 ق / 1581 م» . به دنبال منازعات طولانى در 991 ق / 1583 م قرار بر آنشد که حکومت خراسان براى عباس میرزا بماند؛ عراق به حمزه میرزا تعلق داشته باشد وعنوان سلطنت از آن خدابنده باشد؛ بدینگونه اختلافات قزلباش، قلمرو صفوى را معروضنوعى تجزیه ساخت، هر چند این هم موجب رضایت واقع نشد و اختلافات دوام یافت.

sorna
12-09-2010, 11:31 PM
عثمان پاشا در تلاش برای تسخیر ایران
در ماجراى اختلافات امیرانقزلباش که به قتل مهد علیا ختم شد، عثمان پاشا، سردار عثمانى به حکم سلطان مراد سومخوندگارروم، نواحىقراباغ، گرجستان وشروانرا اشغال کرد، اما به وسیله حمزهمیرزا مغلوب و منهزم گشت. مع هذا، چون «باب عالى» - دربار عثمانى - از اختلال دربارصفوى و جریان جنگ داخلى بین طرفداران عباس میرزا و مخالفان او آگاهى داشت؛ بار دیگرعثمان پاشا را به ایران فرستاد. این بار، سپاه عثمانى تاتبریزپیش آمد و اختلاف بزرگان قزلباش، مانعاقدام جدى در جلوگیرى از پیشرفت آنها شد. اما حمزه میرزا بعد از قرارى که در خراساننهاد و به برقرارى صلح منجر شد، در بازگشت به قزوین «991 ق / 1583 م» و ناچار بهمذاکره صلح رضا داد. مذاکرات براى رفع اشغال و تخلیه خاک ایران آغاز شد و حمزهمیرزا بدینگونه بر اوضاع مسلط گشت

sorna
12-09-2010, 11:31 PM
توطئه امرای خراسان در عهد محمد خدابنده

با این حال چون در صدد برآمدتا کشندگان مادر را که همچنان در دربار پدر و در حکومت بلاد مسلط مانده بودند، بهدام اندازد و آنها را کیفر دهد، به شدت معروض تحریک و توطئه هاى امراى قزلباش واقعشد. دشمنان حمزه میرزا بر وى پیشدستى کردند، و او ره تحریک آنها در حمام به دستدلاک کشته شد «994 ق / 1586 م». سران قزلباش هم در حال تخاصم و تنازع با یکدیگرباقى ماندند و سلطان بى‏کفایت هم که پسر دیگرش شاهزاده ابوطالب را به ولیعهدىبرگزیده بود، از عهده رفع این اختلافها بر نمى‏آمد، سهل است خود و ولیعهدش در واقعبازیچه اغراض امیران قزلباش بودند. امراى خراسان، از جمله مرشد قلى خان استاجلو وعلى قلى خان شاملو، دیگر بار کوشیدند تا خدا بنده و ولیعهدش را که در حقیقت ازفرمانروایى هیچ چیز جز مجرد عنوان نداشتند، کنار بگذارند. پس، عباس میرزا که در اینهنگام جوانى هجده ساله بود و طى چند سال اخیر به عنوان پادشاه خراسان - در مقابلحمزه میرزا که پادشاهعراق عجممحسوب مى‏شد - در هرات عنوانفرمانروایى داشت؛ به عنوان پادشاه جدید صفوى بر تخت بنشانند. سلطان محمد که درشیراز بود، هر چند همراه ولیعهد خویش ابوطالب میرزا با عجله تمام خود را از فارس بهقزوین رساند؛ موفق به جلوگیرى از توطئه امرا نشد؛ ناچار تاج فرمانروایى را بر سرعباس نهاد و از سلطنت کناره گیرى کرد؛ اما بلافاصله توقیف شد «ذى‏الحجه 996 ق / نوامبر 1588 م» و بدینگونه سلطنت عباس بهادر خان با برکنارى پدرش از تخت سلطنت آغازشد

sorna
12-09-2010, 11:32 PM
شاه عباس اول


شاه عباس اول صفوى


996 - 1038 ق / 1588 - 1629 م
شاه عباسدر رمضان «978 ق / فوریه 1571 م» در هرات دیده به جهان گشود. هنگام ولادت او، پدرشمحمد میرزا حکومت هرات داشت. سالهاى کودکى عباس در همین تختگاه پر آوازه خراسانگذشت؛ در همانجا، و در همان سالهاى کودکى، مدتها حکومت اسمى خراسان به او تعلق داشتو از همان دیار هم بود که در آغاز جوانى، عازم تختگاه صفوى در قزوین شد و تخت و تاجپدر را در عهد حیات او به دست گرفت.
هنگام دست یابى به تاج و تخت صفویان هجدهسال داشت و به سعى امراى قزلباش خراسان که در واقع بر پدر او شوریده بودند به تختسلطنت نشست «ذى‏الحجه 996 ق / 1588 م». هنگام جلوس او بر تخت سلطنت، اغتشاش و آشوبناشى از سستى و بى لیاقتى پدرش سراسر ایران را فرا گرفته بود. خراسان از همان هنگامکه او عازم قزوین شد، عرصه تاخت و تاز ازبک واقع شد. عبدالله خان ثانى، فرمانرواىازبک، این تختگاه خراسان را با وجود یک مقاومت طولانى هشت ماهه در برابر محاصره او،از دست حکام قزلباش بیرون آورد. پسرش عبدالمؤمن خان، حتى مشهد را هم بر قلمروازبکان افزود و دامنه تاخت و تاز را تا نواحى قومس و بسطام کشاند. شروان و گرجستانو حتى لرستان هم تحت اشغال یا نظارت آنها قرار داشت. در دولتخانه قزوین هم قدرتواقعى در دست مرشد قلى خان استاجلو متمرکز بود که خود را مربى پادشاه جوان مى‏دانستو حتى گه گاه به او تحکم نیز مى‏کرد.
حضور سران قزلباش که در توطئه قتل برادرشحمزه میرزا دست داشتند و برخى از آنها حتى متهم به دخالت در قتل مادرشمهدعلیا بودند، جو دربار را براى وى آزار دهنده مى‏کرد و قدرت و نفوذ این قاتلانرا براى خود نوعى کابوس موحش مى‏یافت که بدون دفع آنها حفظ حیات و دوام سلطنت برایشغیر ممکن یا آکنده از تشویش و تزلزل بود.
با آنکه هنوز کم تجربه و جوان بود،غریزه حفظ حیات و تجربه سرنوشت پدر و برادر، این اندازه به او آموخته بود که تماماین عوامل تهدید و خطر را نمى‏توان یک باره از میان برداشت و باید با سعه صدر، یکبه یک و به نوبت ، از سر راه دور کرد. بدین گونه از احتمال اتحاد آنها بر ضد خویشدر امان ماند. شاه عباس با حوصله و تأنى، سران گستاخ و نافرمان قزلباش را که مادر وبرادرش به تحریک یا مداخله آنها به قتل رسیده بودند، به کمک مرشد قلى خان از بینبرد. خود مرشد هم که مزاحم قدرت او بود و دخالتش در جزییات امور عرصه را بر وى تنگمى‏کرد، به تدبیر و حیله، در اولین فرصت از میان برداشت؛ بدین گونه، نیروهایى را کهدر داخل دربار قدرت او را تهدید یا محدود مى‏کرد، به تدریج سرکوب کرد و در آنچه بهکار فرمانروایى مربوط مى‏شد بهقدرت مطلقهکه لازمه استبداد او در تمامامور فرمانروایى بود، دست یافت. سرکشان داخلى را هم به مجرد آن که فرصت مناسب براىسرکوبى آنها برایش حاصل شد، دفع یا آرام کرد و خود را براى مبارزه با تهاجمات خارجىکه قلمرو او را از شرق و غرب اشغال یا مورد تهدید قرار داده بودند آماده یافت.
این دشمنان خارجى، هر دو اهل تسنن و هر دو مهاجم بودند و چون به شدت تعصب ضدتشیع داشتند، احتمال اتحاد آنها و درگیر شدن شاه عباس در دو جبهه، متضمن خطر و ریسکفراوان بود. پادشاه قزلباش که شروع جنگ همزمان در دو جبهه را با دشمنان خود، محرکحصول اتحاد مابین آنها مى‏یافت، ترجیح داد اول با دولت عثمانى که قواى آنها درآذربایجان به تختگاه او در قزوین نزدیکتر بود و درگیرى با آنها دشواریهاى بیشترىداشت، کنار بیاید؛ تا براى دفع ازبکان که فقدان ارتش منظم و قدرت منسجم بودند؛ بدینسان، جنگ با قواى ازبک را آسانتر یافت و با آسایش خاطر به آن دست زد. از این رو،حیدر میرزا، برادر زاده خود را که بعد از کشته شدن پدرش حمزه میرزا به موکب اوپیوسته بود، جهت مذاکره صلح نزد سلطان عثمانى فرستاد. در معاهده صلحى که بسته شدهشاه جوان، ولایات آذربایجان، کردستان، شروان و گرجستان را که در دست قواى عثمانىبود، به آنها واگذاشت، تا در وقت مقتضى آنها را باز پس گیرد و در عین حال مانعاتحاد آنها با ازبکان شود.

شاه عباس اول و سرکوب مخالفان
عبدالمؤمن خان، معروف به خان خرد، پسرعبدالله خان دوم که در حوالى خراسان مشغول تاخت و تاز بود، به محض شنیدن خبر حرکتپادشاه قزلباش از تهران، با عجله آن دیار را ترک و به ماوراءالنهر بازگشت «1005 ق / 1596 م». شاه عباس که نیازى به تعقیب او در آن سوى جیحون ندید، چندى در خراسان،کرمان و یزد به تنبیه سرکشان و برقرارى نظم در داخل مملکت پرداخت. در عین حال، همبه تسخیر لرستان که در دست بازماندگان امراى لر کوچک بود توفیق یافت و هم حکام محلىولایت استمداد را در مازندران به اطاعت درآورد. چون در همین ایام، عبدالمؤمن خان کهبار دیگر در خراسان به تاخت و تاز مشغول بود به دست امراى خود به قتل رسید و خراسانهمچنان عرصه غارت ازبک ماند، شاه، بار دیگر، لشکر به خراسان برد و مشهد را در محرم 1006 ق / اوت 1597 م گرفت و ازبکان را به سختى شکست داد؛ پس از آن تاخت و تازى درماوراءالنهر کرد و خراسان را از دست راهزنى و غارتگرى قوم ایمن ساخت.

sorna
12-09-2010, 11:32 PM
شاه عباس بزرگ نیاز به ارتشی جدید و مجهز
در بازگشت از لشکرکشىخراسان، شاه عباس، دو برادر انگلیسى را که درظاهربراى جهانگردى همراه عده‏اى ملازم بهشرق آمده بودند «1006 ق / 1597 م»، در قزوین به حضور پذیرفت؛ آنتونى شرلى و برادرشرابرت شرلى که با همراهان خویش به ظاهر به طور اتفاقى و در واقع به قصد باریابى بهدرگاه صوفى اعظم به ایران آمده بودند، در باریابى به حضور شاه، هدایایى به وى تقدیمکردند و از جانب شاه با محبت و علاقه پذیرفته شدند. شاه چون دریافت که برخى ازهمراهان این دو برادر در فن توپ ریزى و ساختن سلاحهاى آتشین مهارت دارند، به وسیلهآنها ارتش شخصى خود را که در حال تشکیل بود، به اینگونه سلاحها مجهز کرد. شاه چوندیگر به ارتش قزلباش که افراد آن فقط از سرکردگان خود فرمانبردارى داشتند، وسرکردگان هم گرچه با وجود اظهار جانسپارى و اخلاص زبانى، لزوما" به وى وفادارنبودند؛ تشکیل یک ارتش جدید را که داراى انضباط محکم، و تحت فرمان مستقیم خود اوباشد، لازم مى‏دید. به علاوه، از روى تجربه شخصى دریافته بود که ارتش عثمانىنیزغالبا" پیروزیهاى خود در جنگ با ایران را مدیون برترى و کارآیى اسلحه و تجهیزات خودبود؛ از این رو، ضرورت تجهیز ارتش به سلاح آتشین و مدرن و به ویژه به توپخانه مؤثرو کارساز، کاملا" احساس مى‏شد؛ و این شرط نخست براى آمادگى در جنگ با عثمانى بود؛به احتمال قوى، شاه دانا، بر مبناى همین نیازها بود که نبرد با عثمانى را به عهدهتعویق انداخت؛ و از ارتش قزلباش تنها براى دفع ازبکان و سرکوب متمردان داخلى سودجست.

sorna
12-09-2010, 11:32 PM
بازیافتن وحدت وتمامیت ارزی ایران در عهد شاه عباس بزرگ

شاه دراولین فرصت، با ارتش جدید منظم و تعلیم یافته و جنگ آزموده تازه‏اى که تجهیز کردهبود، لشکر به آذربایجان برد، تبریز را از چنگ عثمانى بیرون آورد «1011 ق / 1602 م»،سپاه عثمانى را از ایروان بیرون کرد و چقالى اغلى، سردار عثمانى را که ماشین جنگىعظیم روم را با یکصد هزار مرد جنگى براى مقابله تعرضى به ایران، به نواحى وان وقارص در ارمنستان همراه آورده بود، شکست سختى داد «جمادى الثانى 1013 ق / نوامبر 1604 م». به دنبال آن در 1015 ق / 1606 م تفلیس و شروان و حتى موصل و دیار بکر راهم از دست عثمانى خارج ساخت. با آنکه دو سال بعد، سلطان احمد خان، پادشاه عثمانى،طى یک لشکرکشى مجدد که به سردارى صدر اعظم خود مراد پاشا به راه انداخت و تبریز رادوباره فتح کرد «1017 ق / 1608 م»، سپاه عثمانى بلافاصله در همانجا مغلوب و منهزمگردید. بالاخره،عثمانى که بیشتر مناطقى را که مقارن آغاز سلطنت شاه عباس طى یکمتارکه طولانى به حساب خود به دست آورده بود، در طى این جنگها از دست داد و خود رابراى برقرارى یک صلح پایدار ناچار یافت. سرانجام، طى مقاوله نامه‏اى رسمى، الحاقولایات غصب شده ایران، به خاک اصلى، مورد تأیید و قبول قرار گرفت. شاه عباس هم براىدفع هر گونه بهانه غرامت جویى از جانب آنها، موافقت کرد که در مدت برقرارى صلح،سالانه معادل دویست بار ابریشم خام به دولت عثمانى تحویل نماید «1020 ق / 1611 م». بدین گونه در پایان سه سال جنگ، شاه عباس بهادر خان، توانست وحدت و تمامیت ارضىسرزمین ایران را که در دوران فرمانروایى پدرش محمد خدابنده به سختى لطمه دیده بود،دوباره برقرار نماید و به ***** دو نیروى مهم خارجى - ازبک و عثمانى - و همچنینسرکشى و گردنکشى حکام محلى خاتمه دهد.

شاه عباس بزرگ و اثبات مجدد برتری نظامی ایران

با این حال صلحمیان دو کشور چند سالى بیش نپایید و پناهنده شدن حاکم شورشى گرجستان به دربارعثمانى که نقض عهدنامه بود، جنگ دیگرى را پیش روى دو دولت قرار داد. این جنگ که سهسال به طول انجامید، برترى نظامى ایران را بار دیگر نشان داد و براى سلطان عثمانىثمره‏اى نداشت، جز آنکه در معاهده دیگرى که به امضاء رسید، میزان ابریشم دریافتىعثمانى به نصف تقلیل یافت.
معاهده دوم بین دو دولت، هنوز مسئله بغداد را که دردست نیروهاى عثمانى رود، بلاتکلیف مى‏گذاشت. تسلط بر این دیار براى شاه عباس، غیراز تأمین وحدت و تمامیت ارضى ایران که بغداد و عراق جزء لاینفک آن محسوب مى‏شد، بهویژه به خاطر وجود ابقاع متبرکه ائمه شیعه و نیز به عنوان پایگاه علمى تشیع وزیارتگاه شیعیان ایران، حائز اهمیت فراوان بود و جدا ماندن آن از خاک ایران،لطمه‏اى به حیثیت دولت شیعى به شمار مى‏رفت. از این رو، شاه عباس در اولین فرصتمناسب لشکر به بین النهرین برد و بغداد را در ربیع الاول 1032 ق / ژانویه 1623 متسخیر کرد؛ بقاع متبرکه را زیارت نمود و خرابیهاى آن را مرمت و بناهاى تازه نیزاحداث کرد.
این اقدام شاه عباس، البته لطمه‏اى به حیثیت دولت عثمانى تلقى شد؛به ویژه آنکه در همان ایام و اندکى پیش از فتح بغداد، ایران توانسته بود پرتغالیهارا از جنوب ایران و بندر جرون«گمبرون» و بحرین و هرمز و قشم بیرون راند، مایه مزیدوحشت «باب عالى» - دربار عثمانى - از اقدامات شاه عباس و وهن بزرگى به حیثیت نظامىدولت عثمانى محسوب مى‏گشت.
به هر تقدیر، سلطان مراد چهارم - پادشاه عثمانى - بلافاصله در صدد تدارک این وهن برآمد و سردار خود احمد پاشا را با لشکرى مجهز براىاسترداد بغداد به عراق فرستاد. بغداد به محاصره سردار عثمانى درآمد، اما زینل بیگشاملو، سردار ایرانى، محاصره بغداد را شکست و سردار ترک را مغلوب کرد. خود شاه عباسهم براى اخراج سپاه عثمانى از عراق با لشکر مجهزى از راه رسید. سپاه عثمانى دربرخوردهایى که روى داد به کلى منهزم شد «1034 ق / 1625 م». بغداد و بقاع متبرکهدوباره به تملک ایران درآمد و از آن پس تا شاه عباس زنده بود، دولت عثمانى جسارتتعرض به خاک ایران را پیدا نکرد

sorna
12-09-2010, 11:33 PM
شاه عباس بزرگ و رابطه با کشورهای خارجی

مع هذا، این سرسختى درمقابل نفوذ خارجیها، شاه عباس را از سعى در توسعه روابط بازرگانى دوستانه با آنهامانع نیامد. حتى در همان ایام اخراج پرتغالیها از اراضى و آبهاى ایران، یک هیئت حسننیت را با یک سفیر فوق العاده خویش همراه رابرت شرلى به دربارهاى اروپایى گسیل داشت «1032 ق / 1623 م» و براى توسعه روابط بازرگانى با قلمرو پادشاهان مسیحى غرب آمادگىنشان داد. به دنبال آن هم، دولت انگلستان با ارسال سفیر مخصوص به دربار وى، بهبرقرارى روابط بازرگانى با ایران اظهار علاقه نمود «1036 ق / 1626 م» و هم شرکت هندهلند که نیز در این ایام در هند فعالیت بازرگانى داشت، در این خصوص براى مذاکره وداد و ستد، سفیری راهى ایران نمود. بدین ترتیب، رابطه‏اى که در روزگار فرمانروایىشاه عباس بین ایران و فرنگ برقرار شد و پس از وى تا مدتها به طور مستمر ادامه یافت،جامعه ایرانى را با کالاهاى فرنگى و شراب فرنگ و طرح فرنگ هم در شعر و ادبیات عصرمجال حضور یافت. در گیر و دار آن دوستیها، هیچ کس این اندیشه را به خاطر راهنمى‏داد که در یک دوران اجتناب ناپذیر رکود و انحطاط به زودى آتش فرنگ و آنچهبیمارى فرنگى خوانده مى‏شد، در آینه حوادث بعدى ایران، که نه چندان دور رخ کشید، چهبلیه‏اى را در این سرزمین پدید آورد.




سلطنت شاه عباس دوره ای شکوفا

سلطنت چهل و دو ساله شاه عباس باآنکه از خشونتهاى بسیار به ویژه با نزدیکان خویش خالى نبود، در آنچه به رفاه وتوسعه امنیت مى‏شد، یک دوره استثنایى و بى همانند در تمام تاریخ جدید ایران بود. شاه عباس، چهار سال بعد از جلوس بر اورنگ شاهى، تختگاه سلطنتش را از قزوین بهاصفهان منتقل کرد «1000 ق / 1592 م» و در توسعه و آبادانى آن شهر اهتمام قابلملاحظه‏اى نشان داد. در مقابل دولتخانه عثمانى که «باب على» خوانده مى‏شد، دولتخانهاو در اصفهان «عالى قاپو» نامیده شد که به همان معنى و در همان پایه از جلال و عظمتبود.
به سعى شاه، در اصفهان بناهاى ممتاز و عالى ساخته شد؛ امنیت راهها، ایجادجاده‏هاى وسیع، تأسیس کاروانسراهاى متعدد، رونق اقتصادى قابل ملاحظه اما شکننده وناپایدارى را در ایران عهد او به وجود آورد.

sorna
12-09-2010, 11:33 PM
تسامح و حسن سلوک شاه عباس بزرگ
تسامح نسبى او در عقاید که واکنشىدر مقابل سیاست خشک شاه طهماسب و سیاست خشن شاهاسماعیل دومبود، اتباع ادیان مختلف را درعصر او آزادى قابل ملاحظه‏اى داد. با ارامنه که تعداد پنج هزار خانوار آنها را ازجلفاى آذربایجان به اصفهان کوچ داد، و جلفاى جدید بنا کرد، با محبت و ملاطفت خاصىرفتار مى‏کرد. نسبت به عیسویان اروپایى و حتى بازرگانان هندى نیز با تسامح و حسنسلوک بود. البته این تسامح شامل حال اکثریت اهل تسنن نبود و فرمانرواى شیعى، غالبا" به خود حق مى‏داد، پیروان اهل سنت داخل را به چشم بدبینى و سوءظن بنگرد.
دورانفرمانروایى شاه عباس اوج اعتلا و عظمت دولت صفوى بود. این عظمت که در سایه مجاهدتهاو پیروزیها و سیاستهاى درست شاه عباس حاصل شد، در پایان سلطنت پر شکوه اما مهیب ومستبدانه‏اش، به بازنشست و خود اسباب انحطاط فرمانروایان بعدى و بازماندگان او شد. الزام شاه به تربیت فرزندان در حرم خانه و جلوگیرى از ورود آنها به عرصه سیاست، کهاز یک بدبینى و عدم اعتماد و بیم خطر از سوى آنان ناشى مى‏شد؛ فرمانرواى لایقى چوناو براى جانشینى‏اش باقى نگذاشت تا نهال کاشته شده را با سیاستهاى مدبرانه ومتعهدانه آبیارى و تنه آن را تنومند سازد. چنین شد که ثمره این همه تلاش و کوشش وتدبیر و سازندگى، به زودى از دست رفت، و با مرگ خود شجره صفوى و حکومت آنها را درهم پیچید.
شاه عباس، در شصت سالگى، در حالى که با وجود بیمارى، اندیشه تسخیربصره را در سر مى‏پروراند و حتى سردار خود امام قلى خان را به اقدام به این کارفرمان داده بود، در مازندران به بستر افتاد؛ اندک اندک بیماریش سخت شد و در عمارتسلطنتى اشرف «=بهشهر» در جمادى الاولى 1038 ق / 1629 م وفات یافت. جنازه‏اش را ازمازندران به قم انتقال دادند و در آنجا به خاک سپردند. بعد از وى نواده‏اش ساممیرزا با عنوان شاه صفى به سلطنت رسید

sorna
12-09-2010, 11:34 PM
شاه صفی اول

شاه صفى اول
1038 - 1052 ق / 1629 - 1642 م

از جمله وقایع اسف باردورهشاهعباس بزرگ (http://patoghu.com/forum/thread136385.html#post769388) که تأثیرى شگرف بر تاریخ ایران گذاشت و موجبات انحطاط و سقوط ایندولت را فراهم آورد؛ سوء رفتار و سوءظن بى حد و حصر شاه نسبت به شاهزادگان صفوى وپسرانش بود. کشتن و کور کردن پسران، از سویى موجب از میان رفتن شاهزادگان لایق شد،و از سوى دیگر، تربیت خاص حرم سرایى، که به هیچ وجه به شاهزادگان اجازه دخالت درامور نمى‏داد، موجب شد تا دولت او، از وجود جانشینى با کفایت و تدبیر بى بهرهبماند.

شاه عباس در حال احتضار، نوه‏اش سام میرزا - پسر صفى میرزا - را کهدراصفهان (http://patoghu.com/forum/thread136385.html#post769388) اقامت داشت به جانشینى برگزید. سام میرزا که بعدها به نام شاه صفى، پادشاه ایرانشد، به هنگام جلوس هجده ساله بود. این شاهزاده، تمام عمر خود را در حرم خانه شاهىبه سر کرده و تربیت یافته بود و براى جانشینى فرمانرواى لایقى چون شاه عباس، هیچ کساز او نامناسبتر نبود. محیط حرم خانه او را به سوء ظن بى اندازه نسبت به دولت ودشمن عادت داده بود. پدرش که به سبب محروم شدن از بینایى در داخل حرم خانه تقریباًوحشى شده بود، خشونت طبع را به او به میراث داد. قساومت قومى مادرش هم که زنى گرجىبود و در داخل حرم خانه با او به بدى رفتار مى‏شد، مزید بر علت شد. به علاوه، شاهصفى، از تمام صفات نیاى خود، جز سوءظن و خشونت، تقریباً هیچ «استعداد» دیگرى نداشت. وى در 20 جمادى الثانى 1038 ق / 14 فوریه 1629 م به تخت نشست و از همان آغاز سلطنتخود را در عیاشى و خوشباشى غرق کرد و هر قدر توانست از بذل توجه به امور مملکتفاصله گرفت. عیاشى و خوشباشى شاه صفى به حدى او را از دخالت در امور کنار نگه داشتکه کروسینسکى یکى از اروپاییان مقیم ایران مى‏گوید، اگر شقاوتهایش نبود هیچ کسنمى‏دانست که او پادشاه مملکت و مالک نفوس و مال رعیت است. در واقع قدرت پادشاهىاین دیوانه تنها به صورت قساوت و خشونت نسبت به بزرگان دولت و رعایاظاهرمى‏شد. در عین حال اغلب کارهاى سلطنتبه دست امراء و زیر دستان اداره مى‏شد؛ که بیش از همه، خواجه سرایان در حل و عقدامور دخالت داشتند و به اقتضاى عقده هاى خویش به پادشاه بى رحم و خشن درس بى رحمى وخشونت بیشتر مى‏دادند. در عین حال غلبه خواجه سرایان بى مقدار و غلامان دولتخانه،دست امیران لایق را از کارها کوتاه و جاى را بر آنها تنگ مى‏کرد واین همه زیانبسیار به حیثیت و اعتبار دولت صفوى وارد آورد.

sorna
12-09-2010, 11:34 PM
شاه صفی و مشکلات پس ار رسیدن به حکومت
در همان سال نخست سلطنت وى،مشهد طوس مورد هجوم خان ازبک واقع شد، اما شکست خورد و به ماوراءالنهر گریخت. سلطانمراد چهارم «1032 - 1049 ق / 1623 - 1639 م» که یکى از واپسین سلاطین با کفایت وکشور گشاى ترکیه است و بعد از آخرین درگیرى با شاه عباس دیگر هرگز جرأت تعرض به خاکایران را نیافته بود، به مجرد آگهى از مرگ شاه عباس به آذربایجان وبغداد لشکر کشید. در آذربایجان سپاه او کارى از پیش نبرد، اما در بغداد با مقاومت صفى قلى خان - والىقزلباش - که با جسارت و جلادت از آن شهر دفاع کرد، على رغم آن که یک دسته از سپاهایران به سرکردگى زینل خان شاملو در حدود مریوان کردستان از سپاه عثمانى شکست خورد «رمضان 1038 ق / مه 1629 م» و به دنبال آن ترکها به داخل ایران ریختند؛ اما عزیمتشاه صفى به سوى بغداد، سردار عثمانى - خسروپاشا - را به ترک محاصره آن شهرواداشت؛ بدین ترتیب عثمانیها از این لشکرکشى سودى عایدشان نشد.

چند سالبعد، بار دیگر سپاه عثمانى دست به تعرض زد. در حدودنخجوانتاخت و تاز کرد،ایروانرا به محاصره انداخت، وتبریزرا تسخیر و غارت کرد و قسمتى از شهررا به آتش کشید، اما به علت سرماى شدید زمستان مجبور به بازگشت شد و شاه صفىآذربایجان را پس گرفت و ایروان را نیز از محاصره دشمن بیرون آورد «1045 ق / 1635 م »و بدینگونه تاخت و تاز عثمانى به ایران باز هم بى نتیجه ماند.

sorna
12-09-2010, 11:34 PM
شاه صفی و پیامدهای صلح با عثمانی با این حال دنباله مخاصمات ایران وعثمانى قطع نشد. چندى بعد، بار دیگر هجوم سپاهیان ترک به خاک ایران تجدید شد و اینبار، بغداد دوباره به محاصره افتاد و با وجود آن که افزون بر شش ماه در مقابل هجومدشمن مقاومت کرد، سرانجام به سبب کمبود آذوقه تسلیم شد و شاه صفى که تازه براى نجاتبغداد از محاصره دشمن از اصفهان عازم آن دیار شده بود، درهمداناز سقوط بغداد آگاه شد. چون بیم آنداشت که جنگ به داخل ایران کشیده شود، تقاضاى صلح کرد و بغداد را به عثمانى واگذاشت «1048 ق / 1638 م». این صلح که قرار آن در زهاب گذاشته شد، چون منافع عثمانى را بهزیان دولت صفوى و ایران تأمین کرد، دوام یافت. حاصل این صلح، آن شد که سپاه ایرانکم کم به آسایش طلبى خو گرفت و آن گونه که روحیه شاه صفى اقتضا داشت، دیگر علاقه‏اىبه جنگ نشان نداد. اما نتیجه دیگر آن به مراتب بدتر بود؛ شاه به پیشنهاد وزیرشساروتقى، حکام «ممالک» را بر کنار کرد تا بدین طریق از هزینه هاى دولتى کاسته وصرفه جویى کند! بدین ترتیب به اصطلاح آن دوران «ممالک» را به «خاصه» تبدیل کرد و بااین اقدام، نواحى مملکت را از قدرت منسجم ومقتدرو متمرکز که بتواند به هنگام ضرورت،در مقابل دشمن به دفاع برخیزد، و یا براى هجوم، سپاه کافى در اختیار شاه بگذارد،محروم کرد. تبعات این سیاست، به ویژه در عهد سومین جانشین شاه صفى، یعنى سلطان حسینظاهر گشت.

sorna
12-09-2010, 11:35 PM
طبع خشن شاه صفی دوره سلطنت شاه صفى، دوره‏اى خونین، هول انگیز، اماکوتاه بود. در حال مستى که براى او تقریباً دائمى شده بود، خشونت طبعش، غالباً بهنحو موحشى، بى نقاب مى‏شد و به حد جنون جنایت مى‏رسید. در پاره‏اى از این موارد،بزرگان، درباریان، خواجه سرایان و حتى همسران خود را به طور بى رحمانه‏اى به مرگ وشکنجه محکوم مى‏کرد. بر اثر این جنون جنایت، ارتش و دربار خود را از رجال کار آمدتهى ساخت. زینل خان شاملو را که در زمان شاه عباس، بغداد را از سلطه عثمانى نجاتداده بود، به خاطر شکستى که در حدود قلعه مریوان بر سپاه او وارد آمد، تحت تأثیرخشم بى لگام ناشى از جنون آنى به هلاکت سپرد «1038 ق / 1629 م». امام قلى خان، پسرالله وردى خان، و فاتح هرمز و بیگلر بیگى فارس را به خاطر آن که برادرش داود خان درقراباغسر به شورش برداشته بود بى هیچ دلیلىبا سه فرزند او، در قزوین به قتل آورد «1042 ق / 1632 م» . این قتل جنون آمیز که بهتوطئه مادرش و خواجه سرایان دربار انجام گرفت، سرآغاز تصفیه هاى خونین در سپاهایران شد و اعتماد و علاقه سران سپاه را نسبت به وى به شدت متزلزل کرد. برخى ازشاهدان عینى حوادث آن دوران، به این اندیشه افتادند که در تمام تاریخ ایران دوره‏اىاین اندازه خونین، موحش و بى شفقت نبوده است. چنین مى‏نماید که این شاهدان، عصر خودرا پایان تاریخ مى‏دیده‏اند، و الا این سنت آدم کشى بعدها هم به وفور درایران بهمنصه ظهور رسید؛ در عین حال گویى از تاریخ گذشتگان هم اطلاع چندانی نداشتند، چهباید مى‏دانستند که جنون آدم کشى ویژه شاهان صفوى نبوده، و میراثى سنگین ازدورانهاى گذشته است؛ که وجود استبداد وقدرت مطلقه، به صورت از میان بردن نیروهاىفداکار و شخصیتهاى پایدار این مرز و بوم همواره خود را نشان داده و نتیجه منطقى آنقدرت مطلقه را به شکل فساد مطلق آدمکشى بارز ساخته است.

دوران سلطنت شاهصفى، چهارده سال به طول انجامید؛ تنها خدا مى‏داند که اگر این درنده انسان نمابیشتر از این مى‏زیست، جنایتهایش به چه عواقب سخت‏ترى منجر مى‏شد؛ شاه صفى در 12صفر 1052 ق / 12 مه 1642 م، ظاهراً بر اثر افراط در شرابخوارى و شاید هم مسموم کردنوى، عجلش فرا رسید و حیاتش پایان یافت. نعش شاه را به قم برده و به خاک سپردند. سلطنت نیز به پسر خردسالش عباس رسید که بهشاهعباس دوم مشهور شد

sorna
12-09-2010, 11:36 PM
شاه عباس دوم

1052 - 1077 ق / 1642 - 1666 م

پس از فوت شاهصفى، پسر 9 ساله‏اش عباس میرزا به نام شاه عباس ثانى در 15 صفر 1052 ق / 15 مه 1642م به تخت سلطنت ایران جلوس نمود. وى که به اقتضاى کودکى، سالها محبوس حرم سرا ماندهبود؛ به آسانى نمى‏توانست از تأثیر محیط حرم و رؤیاهاى آن فاصله گیرد. چون هنوزکودکى خردسال بیش نبود، اختیار کارها به دست امیران افتاد و ساروتقى اعتمادالدولهوزیر سابقمازندران و صدر اعظم، به نیابت شاه، زمام امور را در دست گرفت، اما شاه جوان، همینکه خود رااز امر و نهى اطرافیان آزاد دید به اقتضاى فقدان تعادلى که لازمه کم تجربگى وى بود،دست به کارهاى افراط آمیز و تا حدى ناشى از خود نمایى زد. از یک سو، یک کرور تخفیفمالیاتى داد که قابل ملاحظه بود و موجب خرسندى عموم مردم شد که از بیدادهاى زمانپدرش، شاه صفى، به تنگ آمده بودند؛ اما از سوى دیگر به سعایت درباریان و تحریکآنها، در 1055 ق / 1645 م، ساروتقى اعتمادالدوله را به قتل آورد و دربار خود را ازوزیرى کاردان و وفادار محروم ساخت. با این حال با مقایسه سلطنت پدرش شاه صفى،پادشاهى او، عاقلانه، بالنسبه متعادل، و تا حد زیادى موفق از کار درآمد.

sorna
12-09-2010, 11:36 PM
شاه جوان پیرو شاه عباس کبیر شاه عباس ثانى، به اقتضاى نام خود که آنرا موافق یک رسم معمول به نام نیاى بزرگش مدیون مى‏ساخت، دوست داشت خود را ثانى شاهعباس نشان دهد و تقلیدى که از برخى اعمال و اطوارشاهعباس بزرگ مى‏کرد، غالباً او را در انظار عامه محبوب مى‏کرد. در اوایل سلطنتش،امام قلى خان - خان ازبک - که به علت ضعف بینایى از پادشاهى کناره گیرى و پدر محمدخان - برادرش - را به جاى خود منصوب کرده بود، به عزم زیارت مکه از ترکستان بهخراسان آمد. شاه امر کرد که همه جا از او به خوشى پذیرایى کنند و حتى خود نیز تا دوفرسنگى قزوین به استقبال امام قلى خان رفت و به احترام تمام او را راهى مکه کرد. این رفتار دلنواز، خلاف انتظار و هیجان انگیز، سیره شاه عباس بزرگ را به خاطرمى‏آورد. شبگردیهایش هم که نزد درباریان با نظر موافق تلقى نمى‏شد، از نوع کارهایىبود که در افواه عام به شاه عباس اول منسوب بود و تکرار و تقلید آنها، محبت عامه رادر حق وى جلب مى‏کرد. عباس ثانى همچون عباس بزرگ، به صحبت علما رغبت نشان مى‏داد واز آنها استمالت مى‏کرد. در قم در پشت سر ملا محسن فیض نماز مى‏خواند و دراصفهان بهخانه آخوند ملا رجبعلى، حکیم و زاهد متأله عصر مى‏رفت. ملا خلیل قزوینى را به شرحکتاب اصول کافى و ملا محمد تقى مجلسى را به شرح کتاب «من لا یحضره الفقیه» تشویقمى‏کرد. همچون نیاى خویش به تفریحات عام پسند، علاقه نشان مى‏داد؛ بارها به تماشاىباغوحش مى‏رفت و طاوس خانه زیبایى در کنارزاینده رودبراى خود بنا کرد. به چوگانبازى، ماهیگیرى و شکار جرگه علاقه داشت. شکار گور و گوزن و آهو برایش مایه تفریحبود؛ یک بار بر سبیل تفنن، سعى کرد که شکار شیرى را هم مثل یوز و گراز تجربه کند،اما خطر ناشى از چنین جسارتى در شکار بیش از مایه واقعى اش بود و هم از این رو صرفنظر کرد. در اظهار تسامح نسبت به عقاید و ادیان نیز تا حدى شیوه نیاى خود را پیشهساخت، اما باز مثل آنها، گه گاه از این شیوه عدول مى‏کرد. یک بار ظاهراً تحت تأثیرعلماى متعصب عصر، نسبت به یهودیان سختگیرى پیش گرفت و آنها را به دوختن وصله زرد کهغیار خوانده مى‏شد، الزام و پرداختن جزیه را هم در ذمه آنان نهاد. یهیودیان نیز بهخاطر رهایى از این تحمیل یا به خاطر دریافت هدیه و پاداش که وى از باب تشویق به نوگرویدگان مى‏داد، گه گاه اظهار مسلمانى مى‏کردند و خاطر ملوکانه و علما از افزایشجمعیت مسلمانان تشفى مى‏یافت.

عباس ثانى در اظهار به شریعت چنان پیش رفت کهبا صدور فرمانى شرب شراب را منع و تنبیهات سختى هم براى متخلفین در نظر گرفت؛ امااین منع دوامى نیافت، چه شاه، خود پیش از دیگران توبه شکست و مصداق آن مثل ایرانىشد که «رطب خورده کى کند منع رطب». شاهعباس دوم، چنان در شرابخوارى مداوم افتاد که اغلب اوقات مست بود و از توجه بهامور مملکتى غافل مى‏ماند

sorna
12-09-2010, 11:37 PM
مقابله با تهاجمات خارجی در عهد شاه عباس دوم در رفع دشواریهایى که ازتحریکات خارجیها نتیجه مى‏شد، همچون جدش شاه عباس بزرگ، غالباً موقع شناس، مدبر، وصاحب اراده بود. تا عهد این پادشاه روابط میان سلاطینصفویه و پادشاهانگورکانىهند همواره بر اساس دوستى وحسن تفاهم استوار بود. و این دو سلسله مرز جغرافیایى میانشان، منطقه «بى طرف» قندهار - با وجودى که از زمان شاه عباس بزرگدر اختیار ایران قرار داشت - بود. در سال اول جلوس شاه عباس ثانى، جانشین جهانگیر،یعنى شاه جهان که در 1037 ق / 1628 م به سلطنت رسیده بود، مصمم شد که قندهار یعنىولایت سر حدى میان ایران و هند را که از عهد شاه عباس بزرگ همواره در دست صفویه بودبه هندوستان ضمیمه کند. شاه جهان براى تحقق این منظور، پسر خود را به سمتسمرقندروانه ساخت. عباس ثانى، رستم خانسپهسالاررا مأمور جمع لشکر و دفع سپاهیانشاه جهان نمود، اما ظاهراًً رستم خان به علت جوانى شاه اعتنایى به امر او نکرد، وقندهار موقتاً از دست ایران خارج شد. شاه به قرچقاى خان، والى خراسان دستور داد کهرستم خان را به خاطر تمرد از اوامر او به قتل برساند و او هم سپهسالار و برادرانشرا کشت.

شاه جهان پس از اینپیروزى متوجه ترکستان شد و به عنوان یارى ومساعدت به ندر محمد خان که به دست پسر و امیرانش از سلطنت بر کنار شده بود، اما دربطن براى تصرف آن نواحى لشکر به بلخ کشید. ندر محمد خان به خراسان آمد و از شاهعباس دوم استمداد کرد. شاه ایران نیز در 1055 ق / 1645 م سپاهى همراه او کرد تاسلطنت از دست رفته را باز گیرد. شاه جهان با آگهى از این لشکر کشى از ترکستان عقبنشست و نور محمد خان سلطنت خود را باز یافت. سال بعد سفیرى از سوى شاه جهان بهپایتخت صفوى آمد تا مقدمات آشتى را فراهم سازد. اما در 1057 ق / 1647 م شاه عباس،مرتضى قلى خانقاجاررا سپهسالار کل سپاه ایران کرد و اورا به جمع آورى سپاه براى پس گرفتن قندهار مأمور نمود. سال بعد نیز خود به قصدزیارت مشهد و پیوستن به مرتضى قلى خان از اصفهان به سمت مشهد و قندهار رفت و آندیار را در محاصره گرفت. لشکریان شاه جهان چون از مقاومت عاجز شدند در 1059 ق / 1649 م قندهار را رها کرده، بار دیگر این شهر جزیى از خاک ایران شد و شاه عباس آنرا تا پایان سلطنت در حیطه ضبط خویش نگه داشت. با این وجود شاه جهان، پسر خود اورنگزیب را به باز گرفتن آن شهر فرستاد و خود نیز به کابل آمد، لیکن پسر و پدر هیچ یکاز عهده سپاهیان ایران بر نیامدند و قندهار همچنان تا فتنهافغاندر تصرف ایران باقى ماند و با وجودحمله‏هایى که در سالهاى 1064 1062 1061 ق / 1654 1652 1651 م از طرف لشکریان شاهجهان شد، سپاهیان شاه عباس آنجا را حفظ کردند و هر بار گورکانیان شکستى سخت خوردند.
سالها بعد که روسها با استفاده از اختلافهاى داخلى امراى محلى گرجستان، داغستانرا به تصرف درآورده بودند «1063 ق / 1653 م» با اعمال تدبیر و سیاست موفق شد به کمکامراى گرجستان وشروانکه به وى وفادار مانده بودند بهتحریکات دشمن خاتمه دهد و از الحاق گرجستان بهروسیهجلوگیرى نماید

sorna
12-09-2010, 11:37 PM
سازندگی در عهد شاه عباس دوم
وى نیز همچون شاه عباس بزرگ به ایجاد،اتمام، و تعمیر ابنیه علاقه داشت. باغ سعادت را در کنار زاینده رود، و عمارتچهل ستونرا در اصفهان تجدید بنا کرد. همچنین پل زاینده رود، و نیزمسجدجامع اصفهان را ترمیم و مرمت نمود. باآن که دوران سلطنت او یک دوره تجدید حیات براى قدرت خاندان صفوى بود، مشغولیت او درعیاشى و خوشباشى، ادامه تجدید حیات را اندک اندک غیر ممکن ساخت. شاه عباس ثانى، دراواخر سلطنت سعى کرد تا ارتش را هم تقویت کند و آن را از حالت رکود و بى تحرکى کهنتیجه دوران سلطنت پدرش بود، بیرون آورد، اما در این زمینه توفیق چندانى عایدش نشد.

به هر حال افراط در شرابخوارى و علاقه به لذتهاى حرم خانه، سالهاى پایانىعمرش را از هر گونه فعالیت مفید بى بهره ساخت. به همین سبب با آن که از خصلتهاىجنگى خالى نبود، جلوگیرى از خطاهایى که مملکت را به سوى انحطاط مى‏برد، برایش ممکننشد. از برخى گزارشهاى مبلغان مسیحى آن ایام، که درباره وى نوشته اند، چنانمى‏نماید که شاه بخش مهمى از اوقاتش را با آنها مى‏گذرانده. باید گفت که این تصور،مبالغه آمیز است و معاشرت زیاد شاه با مسیحیان به احتمال قوى به علت آزادى عملىبوده است که در صحبت آنها به صرف مسکرات داشته است. با این حال، بعضى سیاحاناروپایى که گه گاه در تحسین شاه عباس دوم به مبالغه گراییده‏اند، باید ناشى ازتسامح او نسبت به اقلیتهاى مذهبى و دینى بوده باشد، که جز در مورد یهودیان و آن همدر یک برهه کوتاه، سیره او مبنى بر تقلید از سیاستهاى شاه عباس بزرگ بود.

شاه عباس دوم، در اواخر عمر به سبب آمیزش با رقاصه‏اى هرزه، به نوعى بیمارىآمیزشى بدخیم دچار شد و در مازندران بیماریش شدت گرفت. در عزیمت به مشهد طوس کهظاهراً به توصیه علما و براى توبه به طلب شفا مى‏رفت، در دامغان حالش به وخامتگرایید و همانجا درگذشت «23 ربیع الاول 1077 ق / 23 سپتامبر 1666 م». دوران سلطنتش 25 سال بود. در آخرین روزهاى حیات، کتاب مى‏خواند و نقاشى مى‏کرد و دسته شمشیر مرصعمى‏ساخت. هنگام وفات سى و شش سال داشت و با آن که دوران فرمانرواییش به هیچ وجه یکدوران انحطاط نبود، اما یک دره انحطاط اجتناب ناپذیر را در پى داشت.

sorna
12-09-2010, 11:38 PM
شاه سلیمان


شاه سلیمان صفوى
1077 - 1106 ق / 1666 - 1694 - 5 م

شاهعباس ثانى دو پسر داشت: یکى صفى میرزا از زنى چرکسى و دیگرى حمزه میرزا فرزند زنىگرجى. شاه عباس، صفى میرزا را با این که پسر ارشدش بود، دوست نمى‏داشت و در اواخرعمر او را در یکى از کاخهاى سلطنتى محبوس نمود.

امراى شاه پس از فوت او دردامغان جلسه کردند و چون شاه خود در تعیین جانشین اظهار نظرى نکرده بود، تصمیمگرفتند که حمزه میرزا هشت ساله را به سلطنت بردارند و براى رسیدن به مقصود، شایعهکردند که صفى میرزا را شاه کور کرده و به همین جهت نمى‏تواند پادشاه ایران شود. آغامبارک، خواجه باشى حرم شاه با این طرح مخالفت کرد و اعلام داشت که صفى میرزا صحیح وسالم است، سپس با دسیسه مادر صفى میرزا و با یارى عده‏اى از خواجه سرایان که با اوهمدست بودند، از زندان آزاد شد و به سلطنت رسید. خواجه سراى صفی میرزا که نظارتبرادر دیگر شاه یعنى حمزه میرزا را هم بر عهده داشت، کودک را ب قتل آورد تا بدینترتیب داعیه‏اى براى سلطنت صفى میرزا باقى نباشد؛ بدین گونه سلطنت به شاه صفى دومرسید. وى که به بیمارى لاعلاج درد پا و نقرس دچار بود، چندى بعد به توصیه درباریاننام خود را عوض کرد و بار دیگر با نام «مبارک» شاهسلیمانتاجگذارى نمود. صفى میرزا که عمر خودرا در حرم سرا با زنان و خواجگان گذرانده و بدون تربیت و تحصیل به اخلاق زنانه بارآمده بود، یکى از بد نامترین پادشاهان صفوى است. وى بسیار ضعیف النفس و عیاش بود ودر عین حال مصاحبت با زنان و اشارت آنان را در امور مملکت بر رأى رجال با کفایتترجیح مى‏داد.

این که در دوران سلطنت او، عثمانیها، ازبکان وتیموریان هندتقریباً همه شان به علتگرفتاریهاى داخلى و دلمشغولیهاى دیگر به فکر تعرض به ایران نیفتادند، قسمت عمدهدوران فرمانروایى او را از تهدید دشمن ایمن داشت. هجوم ترکمانان که به سر کردگىآدینه سلطان، فرمانرواى خویش، یک چند در نواحى استرآباد تاخت و تاز کردند «1086 ق / 1675 م» در همان آغاز کار به آسانى دفع شد و مشکلى به وجود نیاورد. شاه سلیمانوزارتش را هم از همان اوایل سلطنت شیخ على خان زنگنه، میر آخور خویش که پیش از آنچندى حاکم کرمانشاه بود واگذاشت «1079 ق / 1668 م».کفایت و درایت این وزیر، شاه رااز مداخله در جزییات امور که بدان علاقه‏اى هم نداشت آسوده خاطر ساخت. رفت و آمدجهانگردان اروپایى که براى بازرگانى یا به آن بهانه و عنوان به ایران مى‏آمدند، وغالباً ناظر به تسهیل تبلیغات مسیحى یا گرد آورى اطلاعات اقتصادى و سوق الجیشى بود،در این عهد هم، مثل دورانشاهعباس بزرگ ادامه یافت و گزارشهاى برخى از آنها مثل شوالیهشاردنchardin، انگلبرت کمپفر، و تاورنیه tavernier، تصویر آن عهد را به صورت یک دوره آرامش نسبى ارائه مى‏کند، که البتهآرامش دوزخى بود. هر چند عمارت هشت بهشت که شاه اواخر عمر «حدود 1102 ق / 1690 م» دراصفهان براى خود ساخت زندگى شخصى او را به طور نمادین، غرق در رویاهاى بهشت نفس پرستانعصرش نشان مى‏دهد

sorna
12-09-2010, 11:38 PM
حکومت ظالمانه شاه سلیمان صفوی شاه سلیمان با آن که نام شاه صفى دومرا از روى خود برداشت؛ از تقلید زندگى همنام خود شاه صفى اول بر کنار نماند و دربسیارى موارد، احوال آن پادشاه سفاک و نیمه دیوانه را تقلید مى‏کرد. وى حتى از صفاتبالنسبه برجسته و محدودى هم که پدرش شاه عباس ثانى گه گاه از خود بروز مى‏داد، بىبهره بود. آنچه بیشتر بر احوالش غلبه داشت جنون و جنایت جدش شاه صفى بود. دورانفرمانروایى او همچون سلطنت شاه صفى اول، دوره بى ثباتى، بى رحمى و خشونت و جنایتبود. در تنبیه و آزار اطرافیان تنها به دربار اکتفا نمى‏کرد بلکه تقریباً هر کس کهبا درگاهش سر و کارى داشت، از هستى خویش در گمان مى‏افتاد. بخش عمده‏اى از عمرش صرفشرابخوارى، بد مستى، و بى رحمى مى‏گذشت و هنگامى که در حال مستى یا بد خویى بود،هیچ یک از اطرافیانش بر جان خود ایمنى نداشت. به اقتضاى هوس شاهانه در این لحظه هاىشوم و تاریک زندگانیش که بر اطرافیان خشم مى‏گرفت، طى سالها، چشمها بیرون آورد،گوشها برید، بینى‏ها کند و زندگیها بر باد داد و این همه فقط خشم زود گذر او را فرومى‏نشاند. به قول شاردن در این گونه مواقع کسانى که به حضورش مى‏رفتند در تمام مدت «تشریف حضور» بر جان خویش ایمن نبودند. یکى از درباریانش گفته بود که هر گاه ازحضور شاه مرخص مى‏شد، دست به سر مى‏برد که مطمئن شود سر جایش هست?

sorna
12-09-2010, 11:39 PM
شاه سلیمان در فکر راحت طلبی و آرامش به امور مملکت که تقریباً زمامآن در دست وزیرش بود، به کلى بى اعتنایى مى‏کرد. غیر از وى، خواجه سرایانش،کارگزاران واقعى او محسوب مى‏شدند. از مُلک و دولت چیزى بیش از آسایش خود و امکانادامه عیشهاى بى بنیاد طلب نمى‏کرد. وقتى درباریانش به وى خاطر نشان ساختند که هرگاه سپاه عثمانى به ایران هجوم آورد، تمام قلمرو او از دست خواهد رفت؛ گفته بود: کهاگر تنها اصفهان باقى بماند برایش کفایت مى‏کند! همچنین وقتى به شاه توضیح دادند کهاتحاد با اروپا بر ضد عثمانى،بغداد و کربلا رامتعلق به ایران خواهد ساخت، جواب داد که ترجیح مى‏دهد مناسبات دوستانه‏اش را باعثمانیها همچنان حفظ کند و خود را درگیر جنگ و لشکرکشى ننماید. اگر چه این رأى شاه،ناشى از راحت طلبى و بى مسوؤلیتى او بود، در واقع، نظر اغلب سردارانش هم محسوبمى‏شد، چرا که ارتش صفوى در آن ایام چنان بى انضباط، راحت طلب، و فاقد روحیه جنگىبود که نمى‏توانست با هیچ کشورى هم پیمان یا با هیچ ارتشى وارد جنگ شود و تنها بهدرد سرکوب مردم و باج ستانى و جنایت مى‏خورد.

شاه سلیمان با این تن آسایى وآسایش طلبى، هر روز، بیش از پیش در لذت و فراغت زندگى حرم خانه غرق مى‏شد و هر لحظهفاصله‏اش را با نظارت در امور بیشتر مى‏کرد. آن گونه که شاردن، شاید با قدرى مبالغهمى‏گوید، مى‏گسارى تقریباً تنها کارى بود که هیچ کس در آن باب به اندازه او توانایىنداشت. با این همه هر فرمانى را که در حال مستى صادر مى‏کرد، اطرافیانش از ترسعربده جوییهایش بلافاصله به موقع اجرا در مى‏آوردند؛ خود او نیز وقتى مستى از سرشمى‏پرید، براى اطمینان از اجراى فرمان، درباریان را مورد بازجویى و پرس و جوى دقیققرار مى‏داد؛ وسواس در اجراى فرامین جنایتکارانه‏اش، تنها دقت نظرى بود که شاه درامور مملکت از خود نشان مى‏داد? درباریان و مجلسیان را هم به اصرار بسیار به بادهگسارى الزام مى‏کرد و ظاهراً مى‏پنداشت که با این طرفند، بر اسرار آنها وقوف بیشترىمى‏یابد. با این حال، به تحریک رؤساى عوام و ملایان، فرمانى مبنى بر تعقیب و آزاریهودیان و ارامنه صادر کرد. عده‏اى از بزرگان یهود به علت مقاومت کشته شدند وارامنه بیشتر با پرداخت هدیه و جزیه از تبعات آن جان به در بردند

sorna
12-09-2010, 11:39 PM
فروش مناصب در مقابل هدیه در عهد شاه سلیمان صفوی سلطنت شاه سلیمان بااسراف و تبذیر آغاز شد و شاه جوان با گشاده دستى جنون آمیزى در ولخرجیها، و بادهگساریهاى مجلل و پر هزینه، موجودى خزانه خود را به شدت کاهش داد. اما در اواخر عمربراى اجتناب از عواقب ولخرجیها به امساک و خست افتاد، و از افراط، کارش به تفریطکشید. این امساک و خست بى قاعده موجب شد تا بعضى مشاغل و مناصب را که بى متصدى وسرپرست مى‏شد، در مقابل اخذ رشوه و هدیه و غالباً به بهایى اندک به هر کس و ناکسىواگذار کند و این نیز از اسباب عمده بروز اختلال در کارهاى مملکت مى‏شد. این اقدامدر کنار واگذارى تمامى مناصب از سوى شاه که اغلب درباریان و نزدیکانش و هزار فامیلرا حاکم بر سرنوشت ایران استبداد زده مى‏کرد، زخم دیگرى بود بر پیکر فرتوت مردمان وظلم مضاعفى که حاکمان جدید سوداگر، از رهگذر خرید مناصب بر رعایا دارد مى‏کردند.

sorna
12-09-2010, 11:40 PM
هوس های ملوکانه و شکار شیطانی شاه سلیمان صفوی

در شهوت رانى وزنبارگى، حرص جنون آمیزش، به جایى رسید که به الزام و اشارت او، از نواحى مختلفکشور، به وسیله حکام و عمال متملق و فرومایه‏اش، غالباً زنان زیبا به دربارش هدیهمى‏دادند. از جمله یک بار بیست و یک زن زیباى ارمنى را برایش ربودند، بار دیگر هشتاروپایى نشین اصفهان را به زور به دولتخانه‏اش آوردند، اما با اخطار و مداخله شدیدسفیر سوئد ناچار شد آنها را دست نزده به خانواده‏هایشان پس بدهد. اما شاه در اینرسم شکار انسانى و ربودن دختران زیبا و پیشکش به حرم خانه هیچ گاه خود را به خطرنمى‏انداخت. او تنها میل و هوس شاهانه‏اش را ابراز مى‏کرد و این اطرافیان صوفى اعظمو مرشد کامل یعنى کسانى چون کلانتر ارمنىجلفابودند که براى تفریح خاطر ملوکانه،اسباب این رسوایى را تدارک مى‏دیدند، و حتى شاه را بعدها هم به تکرار نظایر اینشکار شیطانى تشویق مى‏کردند. اگر رؤساى عوام و صاحبان نفوذ کلام در میان عامه مردم،در برابر این اعمال نه تنها ضد دینى که ضد بشرى سکوت نمى‏کردند و وظیفه شرعیشان رامحدود به صدور حکم تعقیب و آزار دیگر اقلیتهاى مذهبى نمى‏دیدند؛ داروغه جلفا و ریزهخواران حضرت اعلى را این جرأت نبود تا براى آن تاجور شرابخواره شهوت باره بیمارگونه، چنین به جان و ناموس مردم ***** کنند، و هوس ملوکانه در همان مرحله هوس باقىمى‏ماند و مجال ظهور نمى‏یافت

sorna
12-09-2010, 11:40 PM
حکومت بیست و نه ساله سرشار از ظلم و ستم
شاه که فاقد خوش قلبى، عطوفتو خوش طبعى بود، به شدت زود خشم و پرخاشگر مى‏شد و این احوال بارها او را به ارتکابکارهایى وا مى‏داشت که سرانجامش پیشمانى بود. به تأثیر کواکب در سرنوشت انسان و بهسعد و نحس نجوم به طور افراط آمیزى اعتقاد داشت و در این باره کارش به خرافه پرستىمى‏کشید. مواردى هم پیش مى‏آمد که دوست داشت خود را دیندار و پارسا نشان دهد، ازاین رو، گه گاه به علما و رؤساى عوام فرصت قدرت نمایى در امور مى‏داد؛ اما قدرتنمایى این رؤساى عوام زده و متحجر غالباً منجر به آزردن خاطررعایاىاهل سنت وپیروان دیگر ادیان مى‏شد؛ چنانکه اقدام به قصاص و قتل رودلف ساعت ساز سوییسى،نمونه‏اى از تعصبات پیچیده رایج عصر بود. جالب این که، این بى تسامحى‏ها و خشونتمدعیان شریعت، از سوى عامه با خوش باورى مطلوب و انجام احکام تقلى مى‏شد و محیطحکومت صفوى را که آکنده از خرافات تو در تو و آمیخته به اقوال سوء به نام دین ومذهب بود، به شدت تحت سلطه رؤساى روحانى عوام و سادگى مریدان در مى‏آورد. علامهمحمد باقر مجلسى که در این دوره نفوذ فوق العاده‏اى در زمینه امور شرعى حاصل کردهبود، با مخالفت افراطى و شدیدى که نسبت به صوفیه و اهل سنت و حتى مذاهب و ادیاندیگر نشان مى‏داد، خود را به صورت یک کرتیر دیگر - موبد موبدان عهد ساسانى - جلوه‏گر ساخت و ناخرسندیهاى شدیدى به ویژه در میان اهل سنت به وجود آورد. لاجرم،هنگامى که مجلسى، چنین دولت ستمکار، بى اخلاق، بد سیرت، بى وجدان، و جبارى را بهحکم اخبار و روایات تأیید و سلطنت در خاندان صفوى را پاینده و تا آخر الزمانمى‏دانست که صاحب الزمان دولت را از دست این خاندان تحویل خواهد گرفت، طوفانى ضدشیعى و انقلابى ضد دولتى طومار آن را برچید و پیشگویى شیخ را نعل ابطال زد. سلطنتدهشتبار شاه سلیمان نزدیک بیست و نه سال طول کشید. در این مدت، ایران به شدت دچارفقط، رکود، و انحطاط شد، هر چند این امر، مانع از آن نبود که شاعران و رؤساى مردم،او را سلیمان ثانى نخوانند و در کفایت، درایت، جود و بخشندگیش داستانها نسرایند. آخر، واپسین سلیمانى هم که او را ثانى و بدل وى خواندند، در پایان سلطنت خود کمتراز او فقر، ادبار، بى رسمى، و بى عدالتى باقى نگذاشته بود و تنها پندار عوام به ضربو زور اعتقاد رؤساى آنها بود که از وى پادشاهى مظهر کمال و اقتدار مى‏تراشید.
بعد از شاه سلیمان، مملکت در معرض تجزیه، شورش و پریشانى واقع شد و با سقوطقطعى تنها تار مویى فاصله داشت. آن نیز به «برکت» سلطنت ضعیف پسر از خود نالایق ترش - شاه سلطان حسین - که بى تسامحى هر دو با اهل سنت شورش و عصیان آن طایفه را درخراسان و کردستان به همراه آورد، به ضربه‏اى پاره و طومار صفوى در هم پیچیده شد.

sorna
12-09-2010, 11:41 PM
شاه سلطان حسین


شاه سلطان حسین صفوى

1106 - 1125

شاه سلیمان هفت پسرداشت که بزرگترین ایشان، سلطان حسین میرزا بود. امرا و خواجه سرایان شاه سلیمان، بهتوصیه خود او، این فرد نالایق را جانشین شاه مرده کردند. چرا که شاه سلیمان بههنگام مرگ زودرس خود که در سن چهل و هفت سالگى اتفاق افتاد و ظاهراً تأسف زیادى راهم در دولتخانه صفوى و در میان اهالى ایران برنینگیخت، بنا بر مشهور، به درباریانخویش گفته بود؛ اگر طالب آسایش هستند بعد از وى پسرش حسین میرزا را به سلطنتبردارند و اگر جویاى نام و تعالى و افتخار، میرزا مرتضى، پسر دیگرش را بر تختبنشانند. امراى راحت طلب هم که یک پادشاه ضعیف و صلح جو را به یک فرمانرواى سلحشورو کاردان، ترجیح مى‏دادند و آن را باب طبع خویش مى‏دیدند، در انتخاب حسین میرزاتردید نکردند و او را به نام شاه سلطان حسین بر اورنگ فرمانروایى نشاندند. اینانتخاب که حاکى از علاقه قوم به منفعت جویى، لذت پرستى، و تن آسایى بود؛ طمع کارى،ثروت اندوزى و بى تسامحى ایشان را به نتایج اجتناب ناپذیر آن، که شورش عناصر ناراضىبود، منجر کرد. شورش اهل سنت بر پادشاه شیعى که در کردستان در گرفت و خاموش شد، درخراسان بالا گرفت و به یک غایله خونین و خانمان برانداز منتهى گردید.

شاه سلطان حسین پادشاه مالی نالایق
سلطنت شاه سلطان حسین، انحطاطى راکه از مدتها پیش مجال ظهور یافته بود به انقراض واقعى این خاندان مبدل ساخت. سلطانحسین براى فرمانروایى تربیت نشده بود، بیشتر تربیت ملایى داشت. حتى قولى هم هست کهتا هنگام جلوس بر تخت فرمانروایى، اسب سوارى هم نمى‏دانست. یک بار در باغچه حرم،بدون قصد مرغابیى به تیر تپانچه او کشته شد، و شاه با وحشت فریاد بر آورد که «قاتلاولدم» یعنى دستم به خون آلوده شد. چون تا آن هنگام یعنى بیست و شش سالگى از حرمبیرون نیامده بود، از اوضاع و احوال سر در نمى‏آورد. در مقابل برادر کوچکترش، میرزامرتضى که سلحشور و با کفایت و قدرتمند به نظر مى‏رسید، انتخابى ناخجسته تر از سلطانحسین براى جانشینى شاه سلیمان ممکن نبود. هر چند آنچه فرمانروایى او را بد فرجام وبى عاقبت ساخت، بى رسمیهاى سلطنت پدر جلادش شاه سلیمان و فقدان عقل سلیم و تدبیر درنزد وى و اطرافیانش بود. از این رو، شاید انتخاب برادر سلحشورش هم، توفیق چندانى رابه بار نمى‏آورد. شاه على رغم خروج از حرم خانه و جلوس بر تخت پادشاهى، از نظر فکرىاز آن محیط و تأثیراتش بیرون نیامد و همواره تحت نفوذ خواجه سرایان و زنان حرم سراقرار داشت. یکچند تحت تأثیر نفوذ دین یاران، در همان اوایل سلطنت، باده نوشى راممنوع کرد و حتى جنگهاى حیدرى و نعمتى، و گرایشهاى صوفیانه را هم منع زد، اما دسیسههاى دربار و برخى از زنان حرم سرا که دوست مى‏داشتند با الزام شاه به باده نوشى وعشرت جویى، او را همچنان تحت نفوذ داشته باشند، این فرمان بى اثر گردید و شاهنخستین کسى بود که پیمان شکست و به مى‏و ساغر پناه برد. در آغاز اگرچه الزام زنانحرم سرا و خواجه سرایان، شاه را به عیاشى ترغیب و تشویق کرد، اما او نیز به نوبهچنان «ذوق» و «قریحه‏اى» در عیاشى از خود نشان داد که به زودى به رسم پدر کوشید تازنان و دختران زیبا را از هر کجا که ممکن مى‏شد به حرم خانه جلب کند. امور کشور راهم به وزیر اعظم و خواجه سرایان سپرد، و در برابر هر گزارش یا خواهشى که به او عرصهمى‏شد، جز عبارت «یخشى دُر» چیزى به زبان نمى‏آورد. ظریف بنیان دربار هم او را شاهسلطان حسین یخشى دُر مى‏خواندند، چنانکه آنچه در افواه اهل عصر شایع بود در این بیتخلاصه مى‏شد:
آن ز دانش تُهى ز غفلت پُر شاه سلطان حسین یخشى دُر
«مجمعالتواریخ، ص 48»
شاه بى خبر از امور، و نزاع درباریان در کسب هر چه بیشتر ثروتکه گه گاه مناقشاتى را هم به همراه داشت و پادشاه از آن بى اطلاع مى‏ماند، موجببروز اوضاع نابسامان داخلى در همه زمینه‏ها شد. راهها امنیت خود را از دست داد ومأموران تأمین - راهدارها - خود به ضرورت، قافله غارت مى‏کردند. گه گاه نیز، براىآن که به دربار نشان دهند تا چه حد وظیفه شناس هستند و اغلب به منظور کسب پاداش وانعام، سر مردگان قبرستان را به عنون سر دزدان و راهزنان بر نیزه کرده به پیشکشهمایونى مى‏فرستادند.
امناى مذهب هم که به تبعیت از اوضاع غرق در مسایل دنیوى ومادى شده بر سبیل تعمیم و مسامحه گه گاه روحانیون خوانده مى‏شدند، عمده وظیفه خودرا، اعمال فشار و تشدید ایذاء و آزار اهل سنت و پیروان دیگر ادیان مى‏دانستند؛ بدینترتیب، تسامح و آزادى نسبى عهد شاه عباس بزرگ، از زمان شاه سلیمان به کلى نادیدهگرفته شد و در عهد شاه سلطان حسین، خود را در اعمال غیر انسانى، تحقیر، تضییق،اهانت، مشکل تراشى و حتى قتل و کشتار نشان داد. بى جهت نبود که یهود و گبر و اهلسنت سقوط این خاندان و ظهور نادر شاه افشار را براى خود یک هدیه آسمانى مى‏دانستند

sorna
12-09-2010, 11:41 PM
اوضاع حکومت و سپاه در عهد شاه سلطان حسین در نواحى سر حدى و دور دست،دولت نفوذى نداشت. حکام محلى هم براى جبران مبلغى که مستمراً براى حفظ منصب خود بهوزرا و درباریان مى‏پرداختند، از هر گونه اجحاف و ایمان زور و اخاذى از مردم دریغنمى‏کردند؛ از این رو، شورش در این مناطق، هم عادى بود و هم گوش شنوایى به دولتخانهصفوى براى آگاهى و اطلاع از آن مظالم وجود نداشت؛ حتى غالباً شورشهایى که ناشى ازاوضاع برآمده از ظلم و تعدى حکام محلى این نواحى را دستخوش طغیان و ناامنى مى‏ساخت،به دستور دولت توسط همان حکام جابر فرو مى‏نشست یا در بهترین حالت، حاکم ولایتمجاور مأمور سرکوب و تأمین «نظم» و «امنیت» مى‏شد. آنان نیز هیچ وسیله‏اى جز خشونتبراى رفع این شورشها و برطرف کردن اسباب ناخرسندیها نمى‏شناختند. سپاه شاه، کهسالها بى کار، بى نظم، بى تمرین و فاقد امیران لایق بود، از عهده هیچ کارى جز آزارو اذیت مردم بى دفاع و زورگویى و اجحاف بر نمى‏آمد؛ البته انتظارى بیش از آن هم ازسپاه دولت صفوى نمى‏رفت؛ چه بسیارى از مقامات بلند پایه سپاه، توسط شخصیتهاىفرومایه‏اى اشغال شده بود که نه بر اساس لیاقت و کاردانى شان بلکه با خرید منصب وپرداخت رشوه و یا چاکر منشى و اظهار «وفا دارى» بى چون و چرا به شاه و خواجه سرایانبه دست آورده بودند. این دسته از فرماندهان، نمى‏توانستد زیر مجموعه تحت الامر خودرا از دریافت رشوه و باج خواهى جلو گیرند که هیچ، در غارت مردمان منافع مشترک همداشتند. از این رو، نیروى نظامى و انتظامى از استقرار امنیت و برخورد با راهزنان ودزدان و جنایتکاران که نیازمند صرف هزینه و وظیفه شناسى و قبول خطر بود، به کلىناتوان مى‏ماند و تنها در اقداماتى که نتیجه مادى ملموس داشت و منجر به غارت رعیتمى‏شد «خطر» مى‏کرد.

sorna
12-09-2010, 11:42 PM
دفع طغیان طوایف بلوچ در عهد شاه سلطان حسین

اما دربار صفوى، هنگامىکه اوضاع به نهایت انفجار مى‏رسید و آش بیش از حد شور مى‏شد، کوشش مى‏کرد براىکنترل امور، از سرداران سرسخت و بى باک که شمارشان در دربار بسیار محدود بود،استفاده کند. چنانکه براى دفع طغیان طوایف بلوچ، از گرگین خان گرجى بهره جست که درگرایشهاى مسلکى و تربیت نظامیش، رحم و شفقت و اجتناب از ظلم معنایى نداشت. شورشطوایف بلوچ، کرمان را معروض غارت و خطر کرد «1190 ق / 1697 م» و حتى دامنه آن بهحوالى یزد رسید. گرگین خان که به عنوان والى کرمان، با اکراه دفع این شورش راپذیرفته بود، در زمان شاه سلیمان والى دست نشانده پادشاه کارتیلى در گرجستان بود کهبر اثر دسیسه‏هاى موضعى، سلطنت خود را از دست داد و به دربار اصفهان پناه آورد. وىجنگجویى شجاع، بى باک، اما بى تدبیر بود و نسبت خود را به خاندان بقراطیانمى‏رساند. نخست برادرش لئون را به دفع بلوچ روانه کرد و سپس خود در رأس قوایى دیگربه کرمان وارد شد. بلوچها را تعقیب و شکست سختى داد. سرهاى عده‏اى از رؤساى آنها راهم به نشان پیروزى به دربار اصفهان فرستاد. اما خود براى استقرار نظم در کرمانماند. چون قندهار مورد تهاجم بلوچها واقع شد، به حکم شاه از کرمان بدان جانب عزیمتکرد. قندهار در عین حال مورد ادعاى پادشاهان هند بود، و طوایف غلزایى«غلجایى» آندیار، که از سوى حاکم ایرانى قندهار به سبب پیروى از اهل سنت، مورد اخاذى و اهانت وتعدى واقع بودند، از دوام حاکمیت ایران بر قندهار راضى به نظر نمى‏رسیدند. از اینرو با شاهزاده میر علم خان، فرزند اورنگ زیب که در آن ایام حکمران کابل بود،مذاکراتى براى دریافت کمک براى اعلام طغیان به عمل آوردند. شاه ایران که گرگین خانرا براى استقرار نظم به قندهار روانه کرد، به یک معنى، او را حکمران تمام خراسان وقندهار نمود. گرگین خان با عبور از صحراى لوت از کرمان به قندهار وارد شد. بلوچهاىقندهار و فرمانده آن که میر سمندر نام داشت، بلافاصله اظهار انقیاد کردند. اماطایفه غلجایى که عنصر نا آرام ولایت و طالب جدایى از ایران بود، همچنان به مقاومتادامه مى‏داد. میر ویس پسر شاه علم، کلانتر قندهار بود که با هند هم روابط تجارىداشت. وى در ظاهر نسبت به حکمران جدید اظهار طاعت کرد، اما در نهان خیال شورش داشت؛حکومت هند هم که طالب الحاق قندهار بود، میر ویس را تشویق و تحریک مى‏کرد. خشونتگرجیهاى گرگین نسبت به غلزاییها، آن طوایف را به شورش واداشت، اما گرگین موفق بهفرو نشاندن آن شد و میر ویس را توقیف و به عنوان عنصر خطرناک به اصفهان فرستاد. باآن که حاکم جدید قندهار از دربار ایران خواسته بود که او را تحت الحفظ داشته باشند،اما میر ویس با پرداخت رشوه به اطرافیان شاه، و شفاعت رشوه گیران نزد شاه، توانستخود را از مهلکه نجات دهد. شاه نادان او را بخشید و اجازه سفر به مکه و انجام فرایضحج داد، پس از آن هم میر ویس را به عنوان کلانتر به قندهار فرستاد.

میر ویسدر بازگشت عناصر ناراضى را گرد خود جمع آورد، گرگین خان را اغفال و او را به قتلآورد «1122 ق / 1710م» و بر قندهار چیره شد. پس از آن نیز طى یک سلسله حوادث، محمودخان افغان، به اصفهان، تختگاه صفوى دست یافت و شاه خود شخصاً تاج و تخت به بیگانهبخشید. (رجوع کنید به مقاله استیلاى افغانها). بدون شک سوء سیاست سلطان حسین واعمالش محرک عمده این شورشهاى ضد شیعى بود، اما ضعف و درماندگى ارتش صفوى در دفعاین شورشها ناشى از وضع نابسامان اخلاقى و اجتماعى عصر هم بود که بقاى دولت قزلباشرا، با آن همه افراط و تفریط که در اواخر عهد خویش در شیوه زمامدارى نشان داده بود،از مدتها پیش از آغاز فرمانروایى شاه سلطان حسین، غیر قابل تحمل مى‏ساخت. دولت صفوىپیرو علایم ضعف و فتور و انحطاط به نحو بارزى نمایان شده و آن را به طور مقاومتناپذیرى در سراشیبى سقوط و انقراض قرار داده بود. حکومت مذهبى ودین سالار که بانیاناین سلسله پى افکندند، اندک اندک جاى خود را به دولتِ سالاران دین و مذهب سپرد؛ درنتیجه همچون هر حکومت مبتنى بر قدرت مطلقه، ظلم و فساد در آن رخنه داشت و آن را بهورطه از هم پاشیدگى سوق مى‏داد. نشان این اضمحلال، پیش از عهد شاه سلطان حسین، ازهمان سالهاى آغازین سلطنت شاه عباس اول هم به نحو چشمگیرى بارز بود؛ با آنکه عواملدیگرى نظیر تزلزل روحیه ارتش، فقدان مراکز مقاومت در برابر اغتشاشهاى داخلى، میلشدید امیران درگاه به راحت طلبى و ثروت اندوزى، در ایجاد و اسباب این انحطاط بىتأثیر نبود، اما عامل عمده و مهم در این پاشیدگى، خشونت ورزى و بى تسامحى حکومتنسبت به اتباع مذاهب و ادیان و اقلیتها بود. این عامل که به نوبه خود، ناشى ازاستحاله دولت دین سالار به دولت سالار مذهبان بود، بروز چنین فجایع و قساوتهایى راعلیه شهروندان دگر اندیش الزام آور مى‏ساخت.
نتیجه آن که، شاه سلطان حسین دردوره زمامداریش مواجه با شورشهاى داخلى و خارجى شد و تنها چاره کار آن دید که در 12محرم 1135 به فرح آباد، نزد محمود افغان رود و تاج و تخت تسلیم بیگانه نماید.

شاه سلطان حسین نیز از پادشاهان بد نام و بى لیاقت ایران است. وى مردى بىکفایت، ضعیف النفس و عارى از هر گونه رأى و تدبیر و اندیشه بود. مانند پدرش مغلوبرأى زنان حرم سرا و خواجه سرایان مى‏شد؛ عوام پرورى در عهد صفویه چنان ریشه‏هاىعمیق در تار و پود افکار و زوایاى اندیشه و عمل دوانده بود، که بانیان آن را نیزعوام زده و خرافه پرست کرده بود، چنانکه شاه سلطان حسین به دعا و سحر و جادو بیشترباور داشت تا به اراده و عزم و تدبیر مردان مجرب. دوره او، اوج نفوذ ملاهاى بى خبراز امور مملکت، اما مدعى، و رواج بازار خرافات و عقاید سخیفه است. دوره صفوى، بهویژه در اواخر عهد خود، چنان بار گرانى از باورهاى عقیده آزار و اندیشه کش بر جاىگذاشت که هنوز هم پس از چندین سده، سنگینى آن بر شانه هاى خم شده ایران زمین و ساحتدین و شریعت حَقه احساس مى‏شود

sorna
12-09-2010, 11:42 PM
شاه طهماسب دوم


شاه طهماسب دوم صفوى

1135 - 1145 ق / 1722 - 1732 م

در 1134ق / 1722 م، یعنى در همان ایامى که محمودافغانبهاصفهان نزدیک شده بود، جمعى از ارکان دولت، طهماسب میرزاى ولیعهد را به قزوین فرستادند تابراى کمک به پدر و نجات اصفهان سپاهیانى فراهم آورده به جنگ افغانها روانه سازد.

محمود پس از تسخیر اصفهان، عده‏اى از افهانها را به دفع طهماسب میرزا بهقزوین فرستاد. طهماسب میرزا نیز شهر را ترک و به امید یافتن یار و یاورى به سوىتبریزرهسپار شد. مردم قزوین پس از خروجولیعهد، با سپاهیان محمود از در تسلیم درآمدند، اما پس از اندک مدتى، غالب ایشان راکشتند و تنها عده کمى از این سپاهیان به اصفهان بازگشت. محمود که تا این تاریخ بامردم اصفهان به مدارا رفتار کرده و بسیارى از کارگزاران صفوى را همچنان از مقامهاىقبلى ابقاء نموده بود، با دریافت خبر قزوین، به خشم آمد و دستور قزلباش کشى صادرکرد. در یک روز 114 تن از امراى قزلباش و 31 تن از خاندان صفوى کشته شدند و هر کهدر خدمت شاه سلطان حسین بود از مصدر خود عزل و نابود شد. مردم اصفهان از این بلیه،شهر را تخلیه و به اطراف پراکنده شدند. بدین ترتیب اصفهان که در عصر صفوى یکى از پرجمعیت ترین شهرهاى جهان و از با شکوهترین آنها بود، رو به ویرانى گذاشت

sorna
12-09-2010, 11:43 PM
دولت ناپایدار اشرف افغان
چون پس از قیام اهل قزوین، دیگر نقاط هم سربه شورش برداشتند، محمود سپاهیانى به تسخیر آن بلاد فرستاد. کاشان و شیراز پس ازمدتى محاصره سقوط کرد، اما سپاه محمود افغان از عهده فتح بختیارى،یزدو بندر عباس بر نیامد. این جمله در مزاجاو مؤثر افتاد و در 1136 ق / 1723 م به سرسام مبتلا گردید و کارش به جنون کشید. عاقبت در 1137 ق / 1724 - 25 م پسر عمش اشرف او را در اصفهان به انتقام کشتن پدرشعبدالله به قتل رساند و خود جاى او را گرفت.
شاه طهماسب هم که اطرافیانش او رادر قزوین در محرم 1135 ق / اکتبر 1722 م بر تخت نشاندند و طهماسب دوم خواندند، هرنقشى که براى نجات سلطنت خاندان صفوى زد به خطا بود. دراز کردن دست کمک بهروسو عثمانى«1136 ق / 1723 م»، به اشغالقسمتهایى از کشور به دست اجانب منجر شد؛ دولتهاى بیگانه با وساطت سفیر فرانسه دراستانبول طى یک قرارداد دو جانبه، بخشهایى از ایران را که به تصرف افغانها درنیامده بود، بین خود تقسیم کردند. اشرف هم در حکومت خود با قیام مدعیان مواجه شد. اول، براى اغفال و دستگیرى طهماسب کوشش کرد اما نتوانست او را به دام اندازد. سپسدر صدد تسخیرقندهارکه به دست حسین - برادر محمود افغان - بود برآمد، اما کارى از پیش نبرد و تنها دریافت که نمى‏تواند به یارى افغانهاىغلجایى «غلزایى» آن دیار امیدوار باشد.

sorna
12-09-2010, 11:43 PM
قصد اشرف افغان به بازستانی سرزمین ها سواران از روس و عثمانی

اشرف بهعنوان پادشاه ایران، در صدد برآمد تمام شهرهایى را که ترکان عثمانى و روسها، از اینسرزمین گرفته بودند، از آنها باز ستاند، اما توفیقى به دست نیاورد. عثمانى وروسیههم، در اشغال شهرهاى مورد توافق بامقاومت مردم روبه‏رو شدند؛ به ویژه در تبریز که سپاه عثمانى با مقاومت مردانه بسیارشدیدى مواجه گردید. خود اشرف هم، چون موفق به جلب پشتیبانى عثمانى نشد، خویشتن رابه مبارزه با آنها ناچار دید و بدینگونه یکچند عرصه کشاکش خونین و شدید بین افاغنه،عثمانیها و طوایف محلى شاه سون و قزلباش و همچنین تعداد چریک گرجى و ارمنى ضدعثمانى، واقع شد. چون قواى عثمانى متوجه اصفهان تختگاه ایران شد، چنان وانمود کردکه مى‏خواهد افغانها را از ایران بیرون کند و سلطان مخلوع را دوباره بر تخت بنشاند. اشرف از بیم این طرفند، شاه سلطان حسین را با عجله در زندان به قتل واداشت. باترکان هم قرار صلح نهاد و سلطان عثمانى را «خلیفه عالم اسلام» شناخت و تمام اراضىرا که در ایران وقفقازاشغال کرده بود به آنها واگذاشت. بدینگونه سلطنت اشرف افغان، از سوى عثمانى به رسمیت شناخته شد «1141 ق / 1728 م» ، وبدین ترتیب از سوى دو قدرت روس و عثمانى به عنوان فرمانرواى ایران مورد شناسایىواقع گشت. با این حال سلطنت او چهار سال و نیم بیش نکشید و همچنان متزلزل و مواجهبا تحریکات و اغتشاشهاى دائمى بود.

در تمام این مدت، مصادره و قتل و اسارتایرانیان ادامه داشت، و قحطى و گرسنگى بیداد مى‏کرد. افاغنه در نظر مردم به عنوانعناصرى وحشى، خونخوار، و غارتگر مورد نفرت بودند. آنها و فرمانروایانشان هم،ایرانیان را که به نام رافضى مى‏خواندند، از همه اقوام مملکت حتى از مجوس، یهود ونصارى نیز پست‏تر مى‏شمردند و نسبت به آنها نفرت و خشونت نشان مى‏دادند. مدعیان وماجرا جویان هم که خود را از اولادصفویه مى‏خواندنداز هر گوشه بر مى‏خاستند و عده‏اى را بر ضد افاغنه به شورش وا مى‏داشتند. در بیناین مدعیان، برخى خود را صفى میرزا، اسماعیل میرزا، و برخى دیگر محمود میرزا، پسرانشاه سلطان حسین مى‏خواندند، و با آن که فرزندان شاه به حکم محمود و اشرف کشته شدهبودند، قیام این مدعیان بارها موجب تزلزل حکمرانى اشرف یا استفاده مخالفان گشت. اینقیامها درگیلان،کرمان،شوشتر، کوههاى بختیارى، مکران، بندر عباس، وبلوچستان، مدتها مشکلات عدیده‏اى را براىافغانها به وجود آورد. اماشاهطهماسب دوم، در بحبوحه تمام این اغتشاشها، براى احیاى دولت از دست رفته صفوىکوشش داشت. وى که در آغاز جلوس اشرف، نزدیک بود به وسیله وى اغفال و توقیف یا مقتولشود، چون از آن توطئه جان سالم به در برد، از حوالىتهرانبهمازندران گریخت. فتحعلى خان سر کردهقاجار اشاقه باش، نیزکه در این ایام به فکرکسب قدرت افتاده بود، بعد از پاره‏اى سوءظن و تردید به شاه طهماسب پیوست. در حق اوخوش خدمتیها کرد و او را به استراباد برد و به شدت تحت تأثیر و نفوذ خود قرار داد. چندى بعد، به تدارک سپاه پرداخت. در رکاب شاه طهماسب که وى را وکیل الدوله - نایبالسلطنه - کرده بود با عده‏اى بالغ بر سه هزار تن براى تسخیر خراسان از طریق دامغانو بسطام و قوچان، عزیمت کرد

sorna
12-09-2010, 11:44 PM
اوضاع خراسان پس از استیلای اشرف افغان
خراسان در این اوقات، در دستملک محمود سیستانى بود که خود را از اعقابصفاریان مى‏دانست و در زمان محاصره اصفهان هم لشکر به حمایت سلطان صفوى آورده بود، امامحمود با تقدیم رشوه و وعده هاى دلنواز، او را به سیستان باز گردانده بود. قندهارچون در دست برادر محمود بود، حاضر به مقابله با سپاه ایران که بر ضد اشرف تجهیز شدهبود، نشد. افغانهاى ابدالى هم به سبب اختلافهاى داخلى، مانعى براى پیشرفت سپاه شاهطهماسب فراهم نکردند. هدف از این لشکر کشى، قلمرو ملک محمود سیستانى بود، که ازچندى پیش در مشهد داعیه سلطنت داشت، و خطبه و سکه را هم به نام خود مى‏زد. در همینایام نادر قلى بیگ افشار قرخلو، که بعدهانادر شاه افشارشد، به موکب شاه پیوست. تعداد سپاهیان نادر که بالغ بر پنج هزار سوار مى‏شد، بر عده‏اى که توسط فتحعلى خانقاجارشده بود، فزونى داشت. وجود خود او همدر اردوى شاه طهماسب، نفوذ فوق العاده سر کرده قاجار را که موجب ناخرسندى شاهطهماسب دوم بود، تا حدى تعدیل کرد. شاه او را طهماسب قلى خان لقب داد و این لقب بهاندازه وکیل الدوله به وى افتخار و قدرت بخشید. شهرت جنگجویى نادر هم، جنگجویانبیشترى را به اردوى شاه جلب کرد. فتحعلى خان، چون از نفوذ طهماسب قلى بیم داشت، درصدد اتحاد با ملک محمود سیستانى برآمد و بازگشت به استراباد را بهانه ساخت، اما پیشاز هر اقدام، رازش فاش شد؛ از این رو، به اتهام خیانت توقیف و به امر سلطان کشتهشد. پسرش محمد حسن خان، گریخت و به ترکمنهاى یموت پناه برد. نادر هم فرمانده سپاهطهماسب شد و هم قورچى باشى، که عهده دار تمام امور ارتش بود.

مشهد توسططهماسب قلى به محاصره درآمد و با وجود مقاومت سرسختانه ملک محمود، شهر در ربیعالاول 1139 ق / نوامبر 1726 م فتح و ملک محمود کشته شد. بدینگونه نخستین پایگاهحمله به اشرف و افغانها در خراسان به وجود آمد که بعدها تاریخ آن را مطلع کوکبنادرى یافتند. از آن پس قهرمان وقایع نادر بود و شاه طهماسب دوم تنها به یک شبحاثیرى تبدیل شد که هر چند بعد از اخراج افاغنه از اصفهان در آنجا به عنوان پادشاهصفوى بر تخت نشست، اما دولت و قدرتش به زودى از میان رفت و شبح اثیرى او هم در طلوعقدرت نادر که سالها بعد به عنوان نادر شاه افشار به سلطنت نشست، به زودى همچون یکرؤیا محو گشت.

شاه طهماسب دوم در 5 ربیع الاول 1145 ق از سلطنت خلع و طفلشیر خوارش، عباس میرزا به نام شاه عباس سوم نامزد پادشاهى شد. شاه را به زندانى درمشهد و نزد رضا قلى میرزا فرستادند و فرزند خردسالش را هم به قزوین. نادر هم بهعنوان نایب السلطنه، زمام امور را در دست گرفت.

پس از قتل نادر شاه افشار،رضا قلى میرزا از بیم آنکه مردم ایران به طرفدارى صفویه برخیزند، محمد حسین خانقاجار را به قتل شاه طهماسب دوم که در سبزوار در حبس بود، واداشت. پسران شاهطهماسب، یعنى شاه عباس سوم وسلیمانمیرزا هم کشته شدند و از دودمان صفوىاحدى براى ادعاى سلطنت بر جاى نماند.

منبع:

daneshnameh.roshd.ir