PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شاه جنگهاي ايران در طول تاريخ



sorna
12-06-2010, 02:35 PM
شاه جنگهاي ايران در طول تاريخ

http://www.yadeyar.ir/image/koorosh001.jpg

جنگ هاي كوروش كبير جهت بست قلمرو هخامنشي


http://www.yadeyar.ir/image/im23.jpg



پاسارگاد آرامگاه كوروش كبير





كوروش در زمان جواني تصميم مي گيرد كه قوم پارس را متحد كند تا بتواند بر عليه آستياگ وارد جنگ شود. هارپاك كه از درباريان و خويشاوندان آستياگ بود در اين راه كمك زيادي به كوروش كرد و درنهايت آستياگ پس از 35 سال پادشاهي سرنگون مي شود. ولي كوروش او را نكشت و نزد خود نگاه داشت. كوروش تعدادي از مغان مادي را كشت ، چون مخالف او بودند. او توانست اكباتان يا هگمتانه (همدان امروزي) پايتخت دولت ماد را تصرف كند. كوروش در سال 555 ( پ. م ) دژ مادي را تسخير كرد كه تاريخ نگاران يوناني آنرا بنام پاسارگاد نوشته اند. نام ديگر پاسارگاد مشهد مرغاب است چون شهر پاسرگاد بر روي دشت مرغاب ساخته شده بود. از نو آوري هاي كوروش چاپارخانه دولتي يا پست خانه و گردونه چهار اسبه (گونه اي گاري) است كه در كناره هاي آن تيغه هايي فلزي براي نابود كردن سربازان دشمن جاسازي شده بود. :مبارزه كوروش با پادشاه كشور ليديه با تسخير هگمتانه در سال 559 (پ . م ) پادشاهي كوروش آغاز مي شود. سپس كوروش با كروزوس پادشاه كشور ليدي (ليديه) جنگيد و او را شكست داد. او سرانجام توانست شهر سارد طلايي را تصرف نمايد. با تسخير ليديه كشورهاي ايران و يونان هم مرز شدند. چون كشور ليديه در آسياي صغير قرار داشت. كوروش كروزوس را اسير كرد و به همراه خود به ايران آورد و يك پارسي بنام تابالوس را به فرمانروايي سارد گماشت. او براي اينكه اعتماد خود را به اهالي ليديه نشان دهد يكي از نزديكان سابق كروزوس بنام پاكتياس را مسئول اداره امور مالي و حفظ خزاين نمود. ولي پاكتياس تصميم گرفت با خرايني كه كوروش به او سپرده بود ، لشكري فراهم آورد و پارسي ها شكست دهد. بنابراين سر به شورش برداشت و شهر اراك را محاصره نمود. كوروش يك سردار مادي بنام مازارس را براي برقراري نظم و دستگيري پاكتياس به سارد فرستاد كه در نتيجه پاكتياس دسگير شد و دوباره نظم به سارد بازگشت. بعد از اين واقعه كوروش مشغول رفع اغتشاش از فرنگيه و كاريه شد. هر دوي اين كشورها در ناحيه آسياي صغير قرار داشتند. :حمله كوروش به ارمنستان كوروش به فكر حمله به ارمنستان افتاد ، چون پادشاه ارامنه به دولت ماد خراج و ماليات پرداخت نمي كرد و قشون و سرباز به كمك مادها نمي فرستاد. بنابراين كوروش به بهانه شكار با چند سواره نظام وارد قلمروي ارمنستان شد و به كياكسار حاكم مادها گفت كه شما سپاهي را گرد آوريد و در نزديكي مرز ارمنستان نگه داريد تا من هرگاه موقعيت را مناسب تشخيص دادم سپاه شما به ارمنستان بتازد. كياكسار نيز چنين كرد و در نتيجه كوروش به راحتي توانست ارمنستان تصرف نمايد. انگيزه جنگ كوروش با كلداني ها به علت حمله آنها به ارمنستان و دزدي و تاراجي بود كه كلداني ها انجام مي دادند. البته انجام اين كار از سوي كلداني ها به علت تنگدستي و نداشتن زمين كشاورزي مناسب بود. پس از درخواست صلح از طرف كلداني ها ، كوروش يك تفاهم نامه صلح بين آنها و پادشاه ارمنستان به امضا رسانيد. بر طبق آن پادشاه ارمنستان پذيرفت كه زمين كشاورزي مناسبي را به كلداني ها بدهد و در مقابل آنها تعهد كردند كه اجازه چراي دامهاي ارمني را در چاگاههاي خود بدهند و ديگر دست از چپاول و دزدي اموال ارمني ها بردارند. :يورش كورش به آشور و بابل بابل در آن زمان شهري بسيار زيبا و ثروتمند بود و برابر نوشته هاي هرودوت و ديگر تاريخ نگاران يونان باستان ، داراي دژهاي بسيار استواري بود كه در پيرامون رودخانه فرات ساخته شده بودند. مردم بابل در آن زمان بيشتر از راه بازرگاني روزگار مي گذراندند و باورهاي ويژه اي به خدايان داشتند. بيشتر مردم بابل به قدرت ساحري و جادوگري كاهنان معبدها و بت پرستي اعتقاد داشتند. حمله كوروش به بابل و آشور در سال 539 (پ .م ) رويداد ، گويا به انگيزه قتل پسر يكي از درباريان بابلي بنام گبربايس بود كه به كوروش پناهده شد و دژ خود به همراه غذاي فراوان در اختيار كوروش و سپاهيانش قرار داد. در مقابل از كوروش خواست كه به بابل حمله كند و پادشاه آنجا را از بين ببرد ، چون او پسرش را كشته بود. از آن گذشته كوروش هواداران زيادي در بابل داشت كه او را ترغيب به تسخير آن شهر مي كردند. نتيجه جنگ كوروش و پادشاه بابل ، شكست بابل بود. با اين پيروزي كوروش مهمترين كشور همسايه ايران را در اختيار گرفت و بيانيه حقوق بشر خود را كه تضمين كننده آزادي در دين ، عقيده و محل زندگي بود ، صادر نمود. :چيرگي ايران بر فنيقيه و فلسطين پس از تسخير بابل ، كشور كلده با شهرهاي كهن سومر و اكد و كليه مستعمرات كشور سابق بابل جز ايران گرديد. از جمله اين كشورها فنيقيه بود. فنيقي ها مردمي بودند سامي نژاد ، كه در حدود2500 سال پيش از زايش مسيح از عربستان سر بر آوردند و بعدها بين درياي مغرب (مديترانه) و كوه هاي جبل لبنان خانه گزيدند. فنيقي ها ميگفتند كه وطن اصلي آنها كرانه هاي خليج فارس بوده است. آنها همچنين خودشان را كنعانيان مي ناميدند. فنيقيه عربي شده نامي است كه يوناني ها به اين كشور داده اند وبه معني الهه آفتاب سرخ است. كيش آنها شرك و بت پرستي بوده است. فنيقي ها چون بين بابل و مصر قرار داشتند ، از هر دو تمدن تاثير گرفته اند. آنها داراي بازرگاني بسيار گسترده اي بودند كه از غرب تا جزاير انگلستان و از شرق تا ناحيه بغاز مالاگا در نزديكي هندوچين را شامل مي شده است. آنها همچين در آفريقاي جنوبي هم داراي مستعمراتي بودند. فنيقي ها نخست پيرو كشور مصر بودند سپس در سده 8 (پ. م ) تحت سلطه آشوري ها و در اوايل سده 6 (پ. م ) به تصرف بابلي ها درآمدند. پس از فتح بابل بدست كوروش آنها جزو كشور ايران گرديدند. اختراع رنگ ارغواني يا يافتن جانوري كه اين رنگ از آن گرفته مي شود (احتمالا ماهي مركب) ، اخراع شيشه و اختراع الفبا را به فنيقي ها نسبت مي دهند. برخي از دانشمندان غربي بر اين باورند كه الفباي لاتين از خط عبري گرفته شده است و در كشورهاي اروپايي گسترش پيدا كرده است.

sorna
12-06-2010, 02:36 PM
http://www.yadeyar.ir/image/koorosh001.jpg
جنگ بابل نبرد كوروش كبير و نبونيد پادشاه بابل



http://www.yadeyar.ir/image/Pasargad2.jpg





تصوير بازسازي شده از كاخ پاسارگاد و آرامگاه كوروش كبير







در حالي که هارپاگ ، فرمانده ي سپاه پارسي ، آسياي صغير و جزاير يوناني نشين غرب ايران را ـ در پي فتح ليديه ـ مطيع پادشاه پارس مي کرد ، کوروش با احساس خط از ناحيه ي آسياي مرکزي ، به سوي مشرق رفت تا با مردمان آن ديار که پيش از اين از پادشاه ماد تبعيت مي کردند و با سقوط ماد ، بر وي شوريده بودند ، نبرد کند . برخوردهايي که بين سالهاي 545 تا 539 ق . م ميان کوروش و قبايل اين منطقه رخ داد ، مبهم و اندک گزارش شده است . سکوت هرودوت درباره ي برخوردهاي کوروش در اين منطقه ، بر ابهام موجود افزوده است . پادشاه پارسي ، در اين شش سال سرزمين هاي کرانه ي درياي خزر تا هند را تابع ايران کرد . در اين نبردها ، شهز بلخ ( باکتريا ) فتح شد و فرمانروايان مرو ( مرگيانا ) و سمرقند ( سغديانا ) خراجگزار ايران شدند . کوروش تا کناره ي رودخانه ي سيردريا ( ياکسارتس ) پيش رفت و استحکاماتي در آنجا بنا کرد که تا زمان اسکندر باقي ماند . وي اقوام سکاها را مطيع کرد و جنوب شرقي فلات ايران ، ناحيه ي سيستان و مکران را تصرف کرد . به اين ترتيب مرزهاي ايران در غرب به درياي مديترانه و در شرق به حدود هند رسيد و بزرگترين امپراتوري جهان باستان متولد شد . با فتح نواحي شرقي و شمال غربي ، تنها رقيب باقي مانده ، پادشاهي کهن بابل بود . بابل پس از سقوط آشور و در سايه ي آرامشي که در منطقه ي بين النهرين حاکم شده بود ، با شکوه باستاني اش رخ مي نمود . رونق دوباره ي شهر ، استحکامي شکست ناپذير را در دل مردمان و حاکمانش تداعي ميکرد . نبونيد ، پادشاه بابل تمام وقت خود را صرف گردآوري تنديس خدايان باستاني و بازسازي معابد آنها ميکرد ، هزينه ي اين کارها با وضع ماليات هاي سنگين تأمين ميشد . بي اعتنايي نبونيد به مَردوک ، خداي بابلي ( شاه خدايان ) و ارج نهادن خدايان شهرهاي ديگر باعث رنجش مردمان بابل از او شد . او مجسمه ي خداي اور را به بال آورد و ستود . اين رنجش را ميتوان در گزارش حکاکي شده بر استوانه ي کوروش که پس از فتح بابل نگاشته شده مشاهده کرد ، در اين متن ، نبونيد ، پادشاهي بي دين معرفي شده که مردوک ، شاه خدايان را به فراموشي سپرد . نبونيد ، مقارن قدرت يابي کوروش در ايران ، زمام امور بابل را به پسرش بَاشَصَر ( بالتازار ) سپرد و خود به مدت هفت سال ، پايتخت را ترک کرد ، اما يک سال پيش از سقوط بابل ، خطر پارسيان را دريافته بود . در سالنامه ي بابلي ـ که يکي از مهمترين منابع تاريخي اين دوران است ـ به تدابيري اشاره شده که نبونيد براي محافظت از مجسمه ي خدايان در برابر هجوم پارسيان به کار بسته بود . فتح بابل براي پارسيان کار دشواري نبود ، نارضايتي مردم از پادشاه موجب شده بود که پارسيان حاميان فراواني در شهر بيابند . مطابق گزارش سالنامه ي بابلي و استوانه ي کوروش ، پادشاه پارس با اشاره و راهنمايي مردوک ( شاه خدايان ) به بابل آمده بود تا مردم را از دست پادشاه ظالم برهاند . گزارش مورخان يوناني درباره ي رغبت بابليان به سقوط حکومت نبونيد و استقبال از فاتح پارسي ، با گزارشهاي بابلي هماهنگي دارد . با حرکت کوروش به سمت بابل ، گُبرياس ، حاکم بابليِ ميان رود زاب و دياله ( احتمالاً سرزميني به نام گوتيوم ) با سربازاني تازه نفس ، به پادشاه هخامنشي پيوست و بر نيروي سپاه ايران افزود . به رغم آنکه بابليان و يهوديان از فتح آسان بابل به وسيله ي « نجات بخش » خبر مي دهند ، اما پيگيري حوادث ، نشان ميدهد که فتح سرزمينهاي تحت حاکميت پادشاه بابل از يک سال پيش از از سقوط بابل آغاز شده بود و فتح نهايي بابل با حرکت کوروش به ياري گبرياس رقم خورد . کوروش با سپاهيانش ابتدا در نبرو سختي به نام اُپيس ، سپاه بابل به فرماندهي بلشصر را شکست داد . نبونيد و پسرش پس از دادن تلفات بسيار ، عقب نشيني کردند . پس از نبرد اُپيس ، ابتدا شهر سيپار فتح شد و سپس در نبردي کوچک بيرون دروازه هاي بابل ، پيروزي ديگري نصيب کوروش شد . در پي اين شکست نبونيد و پسرش به داخل برج و باروي شهر فرار کردند تا در آنجا از خود دفاع کنند . کوروش هم با سپاهش در پي تعقيب آنها ، شهر را محاصره کرد . ديوارهاي مستحکم بابل ، روزني را براي ورود باقي نمي گذاشت و تنها مجراي موجود ، مسير آب فرات ( يا يکي از شعبه هاي آن ) بود که از داخل شهر مي گذشت و البته به دقت هم کنترل ميشد . شهروندان بابلي به دو گروه اصلي تقسيم مي شدند : يهوديان که از سالها پيش ( در دوران بخت النصر ) به اسيري از فلسطين به آن شهر آمده بودند و روزگار سختي را زيد سلطه ي فرمانروايان بابلي سپري کرده بودند و طبق باورهاي ديني خود و بر اساس پيشگويي هاي تورات ، در انتظار يک منجي بودند تا آنان را از وضعيتي که در آن بودند برهاند و به فلسطين بازگرداند . گروه دوم بابلياني بودند که ـ همانطور که اشاره شد ـ از سياست هاي نبونيد سخت رنجيده بودند . اين دو گروه انگيزه ي کافي براي خيانت به پادشاه خود و استقبال از فاتح شهرشان داشتند . همين انگيزه باعث شد که در سقوط بابل با پارسيان همکاري کنند . مطابق گزارش مفصل هرودوت ، سپاه کوروش توانست مسير رود فرات را ـ که در فصل کم آبي بود ـ عوض کند و از مجراي رود وارد شهر شود . ابتدا بخش کوچکي از سپاه به فرماندهي گبرياس وارد شهر شد و با غافلگير کردن سپاهيان بابلي ، قلعه ها و مراکز شهر را تصرف کرد و به اين ترتيب بابل در آخرين روزهاي سال 539 ق . م با کمترين درگيري فتح شد . نبونيد خود را تسليم کرد ولي پسرش که حاضر به اطاعت از کوروش نبود ، در درگيري با پارسيان کشته شد . کوروش با شکوه فراوان وارد شهر شد و مانند نبردهاي ديگرش ، با مردم مغلوب ، رفتاري نيکو داشت . شايد همدلي بابليان در اين فتح او را بيش از ديگر جنگهايش تحت تأثير قرار داد ، زيرا پس از ورود به شهر ، به معبد بزرگ بابل رفت و در آنجا ـ مطابق رسم بابلي ها ـ تاج گزاري کرد . فاتح با نبونيد جوانمردانه رفتار کرد و هنگامي که وي در سال 538 ق . م ( يک سال پس از فتح بابل ) درگذشت ، کوروش در بابل عزاي ملي اعلام کرد و خود نيز در آن شرکت کرد . کوروش در فتح بابل دو يادگار بزرگ از خود به جاي نهاد : يکي آزاد سازي يهوديان و بازگشت آنان به فلسطين بود ( که به آن اشاره خواهد شد ) و ديگري بيانيه اوست که بر استوانه اي از گل پخته حک شده و داراي مطالب مهمي است . او در اين بيانيه که به استوانه ي کوروش * ـ * ـ اين استوانه در موزه ي بريتانيا در انگليس نگهداري مي شود . ـ * ـ مشهور است ، ابتدا خود را معرفي کرده و سپس به شرح اقداماتش براي مردم بابل مي پردازد . در قسمتي از اين بيانيه ـ که به منشور ملل يا منشور کوروش هم معروف است ـ آمده : « من کوروش هستم ، شاه جهان ، شاه بزرگ ، شاه توانا ، شاه سومر و اَکد ، شاه چهار منطقه ي جهان ، پسر کمبوجيه شاه بزرگ ، شاه انشان ... زماني که به صلح وارد بابل شدم و زماني که در ميان سرور و شادي تخت فرمانروايي را در کاخ شاهزادگان برقرار کردم ، آنگاه ، مردوک ، خداي بزرگ ، قلب بزرگ بابليان را [ مسخر من کرد ] در حالي که هر روز پرستش او را تداوم بخشيدم ، سپاهيان بسيارم به صلح وارد بابل شدند ، همه ي سومر و اکد را از هر نوع تهديدي حفظ کردم ... خداياني را که منزلگاهشان آنجا بود دوباره برگرداندم و براي آنها منزلگاهي جاودانه ساختم . همه ي مردم را يکجا فراهم آوردم و آنها را مجدداً در منزل هايشان مستقر کردم و خدايان سومر و اکد را که به رغم خشم خدايِ خدايان ، نبونيد به بابل برده بود ، آنها را در ميان شادي به دستور مردوک ، در معابدشان ، در منزلي که دل را شاد مي کرد قرار دادم ... » . از متن استوانه بر مي آيد که کوروش خود را سامان دهنده ي نظمي الهي مي داند که با بدعت هاي نبونيد بر هم ريخته و به اين ترتيب نخبگان محلي ( به ويژه کاهنان ) و عامه ي مردم را به خود جلب مي کند . از سوي ديگر در اين استوانه ، کوروش خود را بازسازي کننده ي ساختمانهاي اداري و مذهبي ـ که ويران يا متروک شده اند ـ معرفي مي کند . در حقيقت رفتار سياسي کوروش در بابل به گونه اي است که بابليان او را به منزله ي احيا کننده ي شکوه و قدرت بابل مي دانند و با او احساس الفت مي کنند . آنان کمبوجيه را ( به مدت چند ماهي از فتح بابل ) پادشاه بابل مي خواندند . اشاره کوروش به آشور باني پال به عنوان الگوي کارهاي خود که در چند کتبيه ي مکشوف در بناهاي بابلي مشاهده شده ، بيانگر همين نکته است . فاتح پارسي ، بدون آنکه با اصل و متشأ خود کمترين قطع ارتباطي کند ، بر آن بود که وارث قدرت قديمي آشوري پنداشته شود . البته اين باور بابليان چندان دوام نداشت ، زيرا آنان کشور قديمي خود را جزء ضميمه شده ي امپراتوريِ جديد يافتند که براي فرديت و استقلال بابل اعتباري قائل نبود . همين مسأله باعث شد با گذشت چندسال ، بابليان ( در زمان داريوش ) دست به شورش بزنند . ستايش از کوروش و سياست هاي مذهبي او ، تنها به استوانه و سالنامه ي بابلي منحصر نيست ، بلکه او از سوي يهوديان هم به عنوان برگزيده ي يَهُوَه ( خداي يهود ) معرفي شده است . فتح بابل ، سند آزادي يهوديان از تبعيد و اسارت بود . يهوديان با اجازه ي کوروش به فلسطين بازگشتند و به آباداني شهرهاي خود پرداختند . حرکت آنان از بابل در سال 537 ق . م صورت گرفت ، در اين سال ، بيش از 40000 يهودي ـ که در اسارت بابل بودند ـ به همراه غنيمت هاي گرانبهايي که آشوريان از بيت المقدس غارت کرده بودند ، به ارض موعود بازگشتند . محبت کوروش در حق اين قوم ، از او در انديشه و متون ديني يهود شخصيتي فرا تاريخي ساخت . يهوديان از کوروش با لقب مسيح موعود و مرد خدا نام برده اند . کمک کوروش به يهوديان تنها به بازگرداندن آنها به فلسطين ختم نمي شد ، او دستور داد معبد بيت المقدس را که بخت النصر تخريب کرده بود دوباره بسازند و هزينه هاي آن را هم از خزانه ي دولتي تأمين کنند . البته اختلاف يهوديان بر سر بازسازي معبد و درگيري آنها ، سبب شد که کوروش پس از سه سال فرمان خود را متوقف کند تا اختلاف ها برطرف شود . نام کوروش چند بار در تورات آمده است ، در عزرا از عهد عتيق ، شخصيت و کارهاي او را اينچنين بازگو مي کند : « ... خداوند روح کوروش ، پادشاه پارس را برانگيخت تا در تمامي ممالک خود فرماني نافذ کرد و آن را هم مرقوم داشت ... کوروش پادشاه پارس چنين مي فرمايد ، يهوه خداي آسمانها ، جميه ممالک زمين را به من داد و مرا امر فرموده است خانه براي او در اورشليم که در يهود است به پا کنيم ... کوروش پادشاه ، ظرف هاي خانه ي خدا را که نبوکدنصر آنها را از اورشليم آورده و در خانه ي خداوند خود گذاشته بود ، بيرون آورده و به شِشبَصر رئيس يهوديان مسترد داشت ... » . در کتاب اشعياي نبي ( پاره ي ديگري از تورات ) درباره ي کوروش آمده است : « خداوند به مسيح خويش يعني کوروش ، آنکه دست راست او را گرفتم تا به حضور وي امت ها را مغلوب سازم و کمرهاي پادشاهان را بگشايم ، تا درها را در مقابل وي مفتوح سازم و در دروازه ها ديگر بسته نشود ، چنين مي گويد : که من پيش روي تو خواهم خراميد و جاهاي ناهموار را هموار خواهم ساخت و درهاي برنجين را شکسته ، پشت بندهاي آهنين را خواهم بريد و گنجهاي ظلمت و خزاين مخفي را به تو خواهم بخشيد تا بداني که من ، يهوه تو را به اسمت خواندم ، خداي اسرائيل ميباشم ... [ و در جاي ديگر آمده ] کوروش شبان من است و تمام مسرت مرا به اتمام خواهد رسانيد » بدون شک تأثير کارهاي کوروش براي يهوديان چنان عظيم و فراموش نشدني بوده که او را اين چنين ستوده اند .

sorna
12-06-2010, 02:36 PM
http://www.yadeyar.ir/image/koorosh001.jpg
جنگ سارد نبرد كوروش كبير با كرزوس



http://www.yadeyar.ir/image/Pasargad2.jpg





تصوير بازسازي شده كاخ پاسارگاد و آرامگاه كوروش كبير







کوروش که در سال 546 ق . م تنها لقب پادشاه پارس را بر خود داشت ، در سال 549 ق . م با نام شاه انشان در الواح ظاهر شد و پس از پيروزي بر ماد در سال 550 ق . م لقب شاه پارس را برگزيد . لقب جديد کوروش ، در آغاز کارش ، براي او از جانب نبونيد پادشاه بابل تهديدي ايجاد نمي کرد ولي کرزوس ، پادشاه ليدي که پس از آليات به قدرت رسيده بود ، به سرعت بر فتوحاتش در شرق مي افزود و صلحي را که در زمان آليات ميان ليديه و ماد منعقد شده بود ، زير پا گذاشته بود . سقوط ماد به عنوان متحد پيشين ليدي ، بهانه ي خوبي براي حمله ي کرزوس به ايران بود . اما گسترش قدرت و نفوذ پارسيان ، بيش از هر چيز ليديه را براي دفع خطر احتمالي ايران ، به جنگ با کوروش برمي انگيخت . به اين ترتيب کرزوس مشغول گردآوري سپاه براي حمله به کوروش شد . وي کارگزاري را با مبالغ هنگفتي روانه ي آسياي صغير کرد تا سربازان يوناني آن مناطق را به خدمت بگيرد ، اما او نزد کوروش گريخت و وي را از خطري که تهديدش مي کرد آگاه ساخت . به اين ترتيب کوروش از يکسو و کرزوس از سوي ديگر با سپاهيان خود براي جنگ آماده شدند . يونانيان قصه پرداز ، درباره ي اين جنگ افسانه هاي زيادي خلق کرده اند . مطابق گزارش مورخان يوناني ، کرزوس پيش از جنگ با کوروش از پيشگوي معبد دِلفي در يونان ، راهنمايي خواست * ـ * ـ بر پايه ي همين داستانها او نمايندگان خود را نزد يکصد کاهن در معابد مختلف فرستاد تا آنها را بيازمايد و سپس پيشگوي معبد دلفي را که در آزمون شاه موفق شده بود ، برگزيد ـ * ـ . پيشگو در پاسخ به فرستاده ي کرزوس گفت که اگر پادشاه وارد جنگ شود ، سرزميني را نابود خواهد کرد . کرزوس اين گفته را به فال نيک گرفت و به معناي غلبه بر سرزمين پارس پنداشت . وي بار ديگر از پيشگوي معبد دلفي استخاره خواست و او گفت که هر گاه قاطري بر مادها حاکم شود ، روزگار سختي بر اهالي ليديه پيش خواهد آمد . اين بار هم کرزوس پيشگويي کاهن معبد دلفي را به نفع خود تفسير کرد و با خود تصور کرد که هرگز قاطري نمي تواند بر مردم ماد غلبه کند ، در نتيجه ، حاصل نبرد با کوروش را به فال نيک گرفت . کوروش با گذشتن از دجله ، سپاه خود را به سوي شمال بين النهرين پيش برد . براي فاتح جوان ، جنگ در چنين ميدان بزرگي آن هم با ملتي نوپا ، کار دشواري بود . پيش از آنکه برخوردي بين دو سپاه رخ دهد کوروش به پادشاه ليديه پيشنهاد صلح داد و قول داد اگر کرزوس از وي اطاعت کند ، او هم پادشاهي وي را بر ليديه تأييد کند . کرزوس اين پيشنهاد را رد کرد و در نخستين جنگ بر سپاه کوروش پيروز شد . پس از اين پيروزي بين دو طرف پيمان ترک مخاصمه به مدت سه ماه بسته شد . نبرد ديگري در پِتريه ، ميان دو پادشاه رخ داد که بدون حاصل بود و در پي آن ، کرزوس به سرعت به سمت سارد عقب نشيني کرد و بيشتر سپاهش را هم مرخص کرد ، به اين اميد که با فرا رسيدن فصل سرما و زمستان ، کوروش از ادامه ي نبرد منصرف شود و به ايران بازگردد . بر خلاف پيش بيني کرزوس ، کوروش به سرعت بسوي سارد حرکت کرد . کرزوس هم با عجله سپاهي فراهم کرد و به مقابله با کوروش پرداخت ، اما اسبان ساردي از بوي شتران پارسي رَم کردند و سواران خود را سرنگون نمودند ، زيرا آنهان براي نخستين بار با سواره نظامي از شتران روبرو مي شدند . به اين ترتيت کرزوس در اين نبرد شکست خورد و به داخل شهر عقب نشيني کرد . کوروش هم خود را به سارد رساند و پشت حصارهاي بلند و محکم شهر ، مستقر شد . اهالي سارد با اطمينان به استحکام موانع شهر و نيز با توجه به آذوقه ي موجود در انبارها ، به انتظار آمدن زمستان و بازگشت پارسيان نشسته بودند . فتح سارد از زبان مورخان يوناني ، با داستان سرايي همراه است ؛ از آنجايي که ديوارهاي شهر سارد بلند و دست نيافتني بود ، کوروش براي نخستين کسي که بتواند به داخل شهر راه يابد جايزه تعيين کرد . محاصره طولاني شد و کسي نتوانست از ديوارها عبور کند ، در حالي که لشکريان پارسي پس از 14 روز محاصره ي بي نتيجه ، خسته و نااميد شده بودند ، اتفاق ساده اي همه چيز را دگرگون کرد . روزي کلاه يکي از نگهبانان قلعه از سرش به بيرون قلعه افتاد . سرباز براي برداشتن کلاه خود ، از مسيري که سربازان پارسي آن را نديده بودند و تقريباً مخفي بود ، پايين آمد و کلاهش را برداشت و به سادگي به بالاي ديوار بازگشت . چند سرباز پارسي که پنهاني شاهد اين قضايا بودند از همان راه وارد قلعه شدند و دروازه ها را به روي سپاه کوروش باز کردند . به اين ترتيب پارسيان وارد سارد شدند و به راحتي بر کرزوس غلبه کردند . نمي توان با قطعيت اين داستان را تأييد يا رد کرد ، ولي در اينکه شهر سارد توسط کوروش و سپاهش فتح شد ، ترديدي نيست . درباره ي سرنوشت کرزوس هم داستانهايي نقل شده که اغلب افسانه است . طبق گزارش يونانيان ، پس از فتح سارد ، فاتح پارسي ، کرزوس را به همراه 14 نفر از درباريان بر انبوهي از هيزم قرار داد تا در آتش بسوزاند . در اين هنگام ، کرزوس فرياد زد و نام سولون ! را به زبان آورد . کوروش کنجکاو شد و از مترجمان خواست که سخنان کرزوس را برايش بازگو کنند . کرزوس شرح ديدار خود با سولون ، حکيم يوناني را نقل کرد . او در ديدار با اين حکيم ، پس از نشان دادن قدرت و شوکت خود به او ، از وي درباره ي خوشبخت ترين انساني که تا کنون ديده بود سؤال کرد و او هم ابتدا از چند يوناني گمنام که زندگي معمولي و مرگ راحتي داشتند نام برد و سپس خوشبختي انسانها را در چگونه زيستن و چگونه مردن آنها دانست * ـ * ـ داستان ديدار کرزوس با سولون ، بدون شک بي اساس است . زيرا کرزوس در سال 560 ق . م بر تخت نشست حال آنکه سفر سولون به ليديه مربوط به سالهاي 593 تا 583 ق . م است ـ * ـ . در اين هنگام شعله هاي آتش زبانه کشيده بود و با اينکه کوروش فرمان داد آتش را خاموش کنند ، ديگر دير شده بود . در اين هنگام ناگهان باران سيل آسايي از آسمان باريدن گرفت و شعله هاي آتش را خاموش کرد . به اعتقاد يونانيان ، کرزوس از آپولون ، خداي باران ، ياري خواست و هدايايي را که در گذشته به پيشگاه او فرستاده بود ياد آور شد ، او هم باراني شديد فرو فرستاد تا کرزوس را نجات دهد . پس از آن هم ، کوروش زندگي شاهانه اي براي کرزوس فراهم کرد و او را در زمره ي مشاوران خود پذيرفت . بخش آخر اين گزارش که گواهي بر برخورد نيکوي کوروش با کرزوس است ، تنها بخشي است که همه ي راويان و الواح تاريخي يکسان نقل کرده اند . قسمت نخست گزارش که شرح آتش زدن کرزوس را نقل ميکند ، بدون شک بي اساس است زيرا کوروش به گواهي منابع تاريخي ، با همه ي دشمنان و مغلوبان به نيکي رفتار مي کرده است . همچنين آتش نزد ايرانيان بسيار مقدس بوده و هرگز زنده يا مرده ي هيچ انساني را در آن نمي افکندند . اما ممکن است اين گزارش ناشي از رفتار کرزوس باشد ؛ همانگونه که پادشاه آشور پس از شکست ماد و بابل خود را در آتش سوزاند تا اسير دشمن نشود ، ممکن است کرزوس هم به تصميم خود در آتش رفته باشد تا بميرد و اسير نشود ، ولي کوروش به موقع رسيد و مطابق رفتار هميشگي اش او را از کام مرگ نجات داد . با شکست کرزوس و فتح ليديه ، براي نخستين بار در تاريخ ، ايرانيان و يونانيان با يکديگر همسايه شدند . اين اتفاق ، سرآغاز حوادث و جنگهاي بسياري شد که تا قرنها ادامه يافت . اقوام يوناني و ديگر مردمان جزاير آسياي صغير که تا پيش از اين خراجگزار يا متحد ليديه بودند ، پس از شکست کرزوس ، به کوروش پيشنهاد صلح دادند ، کوروش که پيش از جنگ با ليديه اين پيشنهاد را داده بود و با پاسخ منفي آنها مواجه شده بود ، اينبار پيشنهاد آنها را رد کرد . به روايت هرودوت ، در پاسخ به فرستاده آنها داستان زير را نقل کرد : « ني زني به دريا نزديک شد و ديد که ماهيهاي زيبا در آب شنا مي کنند ، پيش خود گفت اگر من ني بزنم اين ماهيها به خشکي خواهند آمد . بعد نشست و هر چه ني زد ، ماهيها به ساحل نيامدند . پس توري برداشت و به دريا افکند و ماهيان بسياري به دام افتادند . هنگامي که ماهيها در تور بالا و پائين مي پريدند ، ني زن به آنها گفت : حالا بيهوده مي رقصيد ، بايد آنوقت که من ني ميزدم مي رقصيديد » . مردمان اين مناطق ، پس از نااميدي از کوروش ، به سراغ اسپارتيان رفتند و از آنان در مقابل کوروش ياري خواستند . اسپارت هم نماينده اي به سارد فرستاد و براي کوروش پيغام گذاشت که اگر مستعمران يوناني را بيازارد ، اسپارت تحمل نخواهد کرد . کوروش پاسخ قاطعي براي آنها فرستاد و آنها را از دخالت در امور جزاير اين منطقه بر حذر داشت . تلاشهاي کوروش در مرزهاي غربي ايران ، و نبردهايي که به فرماندهي هارپاگ در آسياي صغير رخ داد ، سبب شد که تا سال 545 ق . م تقريباً تمام اين مناطق مطيع کوروش شد .

sorna
12-06-2010, 02:37 PM
http://www.yadeyar.ir/image/koorosh001.jpg


نبرد كوروش كبير با ماساژتها و كشته شدن كوروش كبير





http://www.yadeyar.ir/image/Pasargad2.jpg



تصوير بازسازي شده از كاخ پاسارگاد و آرامگاه كوروش كبير





پس از تسلط كوروش بر فنيقيه و بابل ، او خواست ماساژت ها را هم مطيع شاهنشاهي ايران كند. ماساژت ها چنانكه هرودوت مي نويسد: مردمي بودند كه از لحاظ خشونت و تندخويي معروف بودند. با اين حال هرودوت از آنها به عنوان ملتي شجاع و بزرگ ياد مي كند. آنها در اطراف رود سيحون ( ماورالنهر ) زندگي مي كردند. بعضي ها اين مردم را سكايي مي دانند. انگيزه لشكركشي كوروش به شمال شرقي ايران متعدد است. براي نمونه مي گويند كه كوروش ابتدا به ملكه ماساژت ها كه بيوه پادشاه آنها بود ، پيشنهاد اتحاد داد و حتي از او خوستگاري كرد ، اما ملكه ماساژت ها از آن بيم داشت كه كشورش در دست شاهي كه تمام منطقه را تسخير كرده بود ، گرفتار شود. در نتيجه پيشنهاد كوروش را رد كرد. اما كوروش با راهنمايي بزرگان و درباريان خود و با ترفندهاي ويژه اي به كشور آنها حمله مي كند و سربازان هخامنشي موفق مي شوند پسر ملكه ماساژت ها اسير كنند. ملكه از ترفندهاي كوروش بسيار ناراحت مي شود و با باقي مانده سپاهيان خود به ايرانيان حمله مي كند. در اين نبرد كوروش پس از 28 سال پادشاهي كشته مي شود و سپاه ايران شكست مي خورد. اين رويداد در سال 530 (پ. م ) واقع شد. البته كوروش توانست به اعماق قلمروي سكاها نفوذ كند و ازآمودريا هم بگذرد ولي بخت با او يار نبود. برابر نوشته هاي هرودت كوروش قبل از جنگ با ماساژت ها در خواب ديده بود كه داريوش پسر بزرگتر هيستاسپ (ويشتاسب) ، بر روي دو شانه اش پرهايي دارد كه با يكي آسيا را پوشانده و با ديگري بر اروپا سايه افكنده است. داريوش در آن زمان نتها بيست سال داشت و در پارس بود ، كوروش از ديدن اين خواب بسيار هراسان شد و انديشيد كه شاهزاده جوان در فكر فرو ريختن شهرياري او است. بنابراين دستور داد كه داريوش را از پارس به نزد او بياورند. آنگاه كوروش به نگراني مهم تر خود كه جنگ با ماساژت ها بود برگشت ، اما متاسفانه در نبردي كه روي داد كشته شد. پس از كشته شدن كوروش در جنگ پيكر او را احترام به پارس منتقل كردند و با آيين ويژه نظامي و درباري در محل پاسارگاد كنوني به خاك سپردند. رهبر و گرداننده اصلي آئين خاكسپاري كوروش ، داريوش بود كه سخنراني مفصلي در مورد جنگ ها و خصوصيات اخلاقي خوب كوروش و كارهاي نيك او ايراد كرد. به هرحال سرانجام هر كس مرگ است و شكست كوروش در واپسين جنگ اگر چه بسيار سخت بود ولي اهميت چنداني نداشت چون شاهنشاهي هخامنشي همچنان به حيات خود ادامه مي داد.

sorna
12-06-2010, 02:38 PM
جنگ پلوزيوم نبرد كمبوجيه با مصريان





http://www.yadeyar.ir/image/perspolis.gif



تصوير بازسازي شده از كاخ تخت جمشيد





درابتدا بايد گفت كه برخي از محقيقن معتقد هستند كه كوروش اصلا به فكر حمله به مصر نيافتاد ، چون حدود مرزهاي ايران بسيار وسيع بود وكوروش نيازي به كشور گشايي بيشتر نداشته است. حدود مرزهاي ايران ازطرف غرب شامل بحر الجزاير (درياي اژه) و درياي مديترانه –از طرف شرق تا حدود رود سند-از سمت شمال به درياي سياه ، كوه هاي قفقاز ، درياي مازندران و رود سيحون-از سمت جنوب به خليج فارس و درياي عمان مي رسيده است. برخي ديگر از تاريخ نگاران مي گويند كه كوروش به فكر حمله به مصر افتاد ولي رسيدگي به كارهاي شمال شرق و شرق ايران اين فرصت را به او نداد كه به مصر حمله كند. با تمام اين احوال كبوجيه از روزي كه به حكومت رسيد نقشه تسخير مصر را در سر مي پروراند. هرودوت به نقل از مصري ها در كتاب تاريخ خود نوشته است كه كمبوجيه سفيري را به مصر مي فرستد و دختر آمازيس ، فرعون مصر را خواستگاري مي كند. اين اقدام كمبوجيه بر اثر تحريك يك چشم پزشك (كحال) مصري مقيم دربار ايران بوده است. چون كوروش وقتي از آمازيس پادشاه مصر خواست كه بهترين چشم پزشك مصر را انتخاب كند و به پارس بفرستد ، او اين شخص را انتخاب مي كند. او را از زن و فرزندانش جدا مي كند و به پارس مي فرستد. از اين نظر اين چشم پزشك سخت از آمازيس مي رنجدو از كبوجيه مي خواهد كه دختر آمازيس را خواستگاري كند. بر اثر اين تقاضا ، فرعون مصر تصميم مي گيرد به جاي دختر خودش ، دختر پادشاه سابق مصر را نزد كمبوجيه بفرستد. مدتي كمبوجيه در اشتباه بود تا اينكه دختر راز خود را فاش مي كند و به كمبوجيه مي گويد كه من دختر «آپري يس» هستم. به همين دليل كمبوجيه بسيار ناراحت مي شود و تصميم مي گيرد كه به مصر حمله كند. ولي به نظر نمي رسد اين گفته مصريها صحت داشته باشد، چون حمله كمبوجيه به مصر بر اثر ميل به جهانگيري بوده است. از آنجايي كه تاريخ نشان مي دهد ، وقتي ملتي به فكر گسترش قلمرو و متصرفاتش بود ، هر پادشاهي كه به تخت سلطنت مي نشيند آن راه را ادامه ميدهد تا به متصرفات موروثي مقداري افزوده شود و ازنظر شهرت از نياكان خود عقب نماند. هرودوت در مورد شروع سفر جنگي كمبوجيه به مصر مي نوسد شخصي بنام فانس از آمازيس فرعون مصر بسيار رنجيده مي شود و از مصر مي گريزد. او خود را به پارس مي رساند و اوضاع مصر را براي شاه بيان مي كند. او به كبوجيه توصيه ميكند از راه خشكي وارد مصر شود ، به اين منظور كمبوجيه سفيري را نزد پادشاه عرب در عربستان مي فرستد و از او اجازه مي خواهد كه از كشورش عبور نمايد. پادشاه عرب هم موافقت مي كند و آب انبارهايي را در صحراي عربستان و شبه جزيره سينا (عربستان سنگي عهد قديم) براي استفاده سپاهيان كمبوجيه مي سازد. آمازيس فرعون مصر از شنيدن خبر لشكركشي كمبوجيه بسيار نگران مي شود. چون او در موقع لزوم هيچ كمكي به ليديه و بابل نكرده بود حالا كه اين خبر را شنيده بود ، فكر مي كرد ، كمبوجيه با داشتن نيروي دريايي قوي كه از فنيقني ها و يوناني هاي آسياي صغير تشكيل داده بود ، از راه دريا به مصر حمله خواهد كرد. بنابراين با جزاير يونان و قبرس كه تابع دولت ايران نبودند وارد مذاكره شد تا كشتي هاي خود را به كمك نيروي دريايي مصر بفرستند. از خوش شانسي كمبوجيه آمازيس كه شخصي مدير و فعال بود درميگذرد و پسامتيك (فستميخ) سوم جانشين او مي شود. اين پادشاه آدمي نبود كه بتواند مصر را از دست دشمني نيرومند مانند كمبوجيه نجات دهد. جنگ با مصري ها به نقل از هرودوت لشكر ايران از كوير مي گذرد و به پلوزيوم كه در كنار شعبه اول رود نيل از سمت مشرق قرار دارد ، مي رسد و در مقابل قشون مصر صفوف خود را مي آرايد. سپس جنگ سختي شروع مي شود و به هر دو طرف تلفات زيادي وارد مي شود ، ولي بالاخره مصريان وادار به تسليم مي شوند. مصري ها پس از اين شكست با بي نظمي به طرف منفيس پايتخت مصر باستان فرار مي كنند. تسليم شدن مصري ها اهالي ليبيا (اين ليبيا با كشور ليبي تفاوت دارد و ظاهرا شامل قسمت وسيعي از قاره آفريقا منهاي مصر و حبشه مي شده است.) را به وحشت مي اندازد و آنها بدون جنگ كردن باجي را براي براي خود معين كرده و به همراه هدايايي براي كمبوجيه مي فرستند. اهالي سيرن (از مستعمرات يونان در آفريقا) و برقه هم باج و خراج خود را به همراه سفيراني نزد كمبوجيه مي فرستند. پس از تسخير ارگ (قلعه) منفيس ، كمبوجيه پسامتيك را دوباره حاكم مصر كرد ولي به سبب شورشي كه ايجاد كرد ، كشته شد.سپس كمبوجيه به شهر سائيس رفت. اين شهر در نزد مصريان بسيار مقدس بود. پس از تصرف مصر كبوجيه به فكر حمله به قرطاجنه ، آمون و حبشه افتاد. از آنجايي كه حمله به قرطاجنه بايد از طريق دريا صورت مي گرفت ، بنابراين كمبوجيه از فنيقي ها كمك خواست. ولي چون اين كشور از مستعمرات سابق فنيقيه بود ، آنها حاضر به كمك كمبوجيه نشدند ، بنابراين او از حمله به قرطاجنه منصرف شد. كمبوجيه به نزد پادشاه حبشه سفيراني را فرستاد ، ولي پادشاه حبشه به سفيران پارسي چيزهايي را نشان داد و حرفرهايي را گفت كه آنها تا حدي ترسيدند ، ولي عاقبت كمبوجيه به حبشه حمله كرد. اما او به دليل اينكه غذا و تداركات لازم را براي سپاهيانش فراهم نكرده بود ، با دادن تلفات زيادي مجبور به عقب نشيني شد. كمبوجيه لشكري را كه براي تصرف حبشه فرستاد دو قسمت كرد و قسمتي را براي تصرف شهر آمون (آمون يا خداي خورشيد يكي از خدايان بزرگ مصر باستان است) فرستاد ولي از سرنوشت آنها اطلاع دقيقي بدست نيامده است. با تمام اين احوال در زمان داريوش اول و خشايارشا حبشه و قرطاجنه جز كشورهاي تابعه ايران بودند. متاسفانه بعضي از تاريخ نگاران يونان باستان كبوجيه را فردي خشن و جلاد معرفي كرده اند كه كشتار زيادي در مصر به راه انداخت. بعضي ديگر نيز او را فردي ديوانه معرفي كرده اند ، ولي بنظر نمي رسد اين ادعاها سند تاريخي معتبري داشته باشند. زيرا اگر او فردي ديوانه يا خشن بود هرگز نمي توانست بر فرعون قدرتمند مصر پيروز شود و تا مدتي بر مصر حكومت كند. يونان ها همچنين نقل قول كردند كه كمبوجيه بدليل علاقه به خواهرش با او ازدواج مي كند و بر اثر اختلاف نظري كه در مورد قتل برادرش برديا با همسرش پيدا مي كند ، او را مي كشد. ولي به نظر نمي رسد اين گونه ادعاها هم سند تاريخي معتبري داشته باشند. ظاهرا كمبوجيه فرزند پسري نداشته است كه بتواند او را به عنوان جانشين خود تعيين كند. تصرف مصر توسط كمبوجيه به نقل از مصري ها شرق شناسان برزگ اروپايي براي تاييد صحت اين مطالب به سندي معتبر از يك فرد مصري كه معاصر كبوجيه بود ، دست يافتند. توضيح اينكه در مقر كليساي واتيكان مجسمه اي از يك نفر مصري وجود دارد كه شاهد فتخ مصر بدست كمبوجيه بوده است. اين مجسمه داراي كتيبه اي است كه حاوي شرح زندگاني صاحب مجسه و وقايع آن زمان مصر است. اين مجسمه مربوط به پسر رئيس معابد مقدس شهر سائيس است.او در زمان آمازيس فرعون مصر عليا وسفلي ، خزانه دار پادشاه ، رئيس قصر سلطنتي و فرد مورد اعتماد كامل پادشاه بوده است. او سپس در زمان پسامتيك سوم رئيس كل كشتي هاي پادشاهي مصر باستان شد. پس از تسلط كمبوجيه بر مصر ، او فرد مورد اعتماد و پزشك بزرگ مصر مي شود. او از كمبوجيه خواهش مي كند كه عظمت معبد بزرگ نيت (مادر خدايان مصر باستان) و چند معبد ديگر را كه مربوط به خدايان مهم بود و در شهر سائيس قرار داشت ، به آنجا برگرداند و آسيايي هايي را كه در معبد «نيت» اقامت داشتند ، از آنجا بيرون كند. كمبوجيه هم چنين مي كند و زمينها و خانه هاي خوب به مصري ها مي دهد. او در مورد خدمات خود به مردم مصر مي نويسد كه آنها را از بدبختي و گرسنگي نجات داده است. از اين نوشته ها چنين بر مي آيد كه كمبوجيه در مصر دقيقا مانند كوروش بزرگ در بابل رفتار كرد و به تمام آداب رسوم مصري ها احترام گذاشت. در بعضي از روايت ها نوشته اند كه كمبوجيه معابد مصري ها ويران كرد ولي به مكان هاي مقدس يهوديان و قوم بني اسرائيل احترام گذاشت. ولي طبق اسناد و نوشته هاي مصريان ، آنها كمبوجيه را زاده خداي بزرگ «را» و فرعون قانوني خود مي دانستند و بر اين عقيد بودند كه كه با رفتن او به مصر سلسله بيست و ششم (26 ) فراعنه يا سلسه پادشاهان سائيس منقرض مي شود و سلسه بيست و هفتم (27 ) تاسيس مي شود كه تا زمان پادشاهي اردشير دوم هخامنشي ادامه پيدا مي كند . منابع: 1 – كتاب تاريخ ايران باستان نوشته : حسن پيرنيا (مشيرالدوله) از صفحه 497 تا 447 2 – كتاب اسرار تخت جمشيد نوشته : سر لشكر غلامحسين مقتدر 3- كتاب از زبان داريوش نوشته : خانم پروفسور هايد ماري كخ ترجمه :پرويز رجبي

sorna
12-06-2010, 02:38 PM
http://www.yadeyar.ir/image/darius2.jpg


جنگ ميلت نبرد داريوش كبير با يونان و آتن






http://www.yadeyar.ir/image/untitled12.jpg



سپاه هخامنشيان





جنگ با يونان – از قرائن چنين به نظر مي آيد كه داريوش در قصد تخطّي به آتن يا اسپارت نبود بلكه در دربار ايران اشخاص زياد عقيده داشتند كه جنگ با يونان براي ايران بي نتيجه است وليكن خود يوناني هاي اروپايي داريوش مجبور نمودند كه به طرف يونان قشون كشي كند . شرح واقعه از اين قرار است : در اين زمان يك ثلث اراضي يوناني نشين يعني مستعمرات يوناني در آسياي صغير و تراكيّه و مقدوني تابع ايران و دو ثلث ديگر از دولت هايي تركيب يافته بود كه بعضي از آنها در واقع شهري و برخي بزرگتر بودند از دول مذكوره آتن و اسپارت معروف ترين آنها نحسوب مي شدند در اولي حكومت ملي و در دومي حكومت اُليگارشي يعني حكومت عده قليل بر قرار بود هر چند هر دو از همسايگي ايران قوي وحشت داشتند با وجود اين در مواقع سخت هر دو به حكومت ايران متوسل مي شدند و كليةً از اين زمان تا اواخر دوره هخامنشي هميشه در نزد ولات آسياي صغير و در دربار ايران يك عده يوناني هاي فراري معروف اقامت داشته همواره ايران را به تسخير يونان يا به دخالت در امور آن تحريك مي كردند در مستعمرات يوناني دولت ايران دخالت نداشت و اداره كردن آنها را به جبابره ي يوناني واگذار مي نمود و هر زمان جبّاري مورد اعتماد دربار ايران واقع نمي شد شخصي را از جبابره ي ديگر يوناني معين مي كرد . در سال 510 ق . م . هيپْ پياسْ ( HIPPIAS ) نامي را كه از خانواده پي زيسترات و جبّار آتن بود مردم آتن اخراج و حكومت ملي در آن شهر تأسيس كردند او پناه به اَرْتافِرْنْ والي ليدي برد بعد آتني ها از جهت ضدّيت دسته ي اشرافي اسپارت با حكومت ملي آتن و جنگي كه بين آنها در گرفته بود در تحت فشار دولت اسپارت واقع شده صلاح خود را در نزديكي با ايران ديدند و سفارتي نزد والي مزبور فرستاده كمك ايران را درخواست كردند والي گفت كمك مي كنم به شرط اينكه مطيع ايران شده باج دهيد سفير پذيرفت ولي پس از مراجعت او به آتن آتني ها از گفته خود برگشتند ( 508 ق . م . ) دو سال بعد باز آتني ها سفارتي نزد والي مذكور فرستاده خواستند كه از هيپ پياس حمايت نكند . او جواب داد كه آتن بايد او را باز بپذيرد و شهر آتن اين مطلب را قبول نكرد . در اين حيص و بيص اغتشاش و شورش در شهرهاي يوناني آسياي صغير درگرفت و محرك آن آريستاگر ( ARISTAGORE ) جبّار شهر ميلت بود كه از طرف ايران در آنجا حكومت داشت توضيح آن كه پدر زن او هيس تيه ( HISTIAEUS ) حاكم سابق ميلت چون در سفر داريوش به مملكت سك ها خدماتي كرده بود در ازاي آن داريوش ( ميرسين ) يكي از شهرهاي تراكيّه را به او داد كه معلوم شد او در آنجا استحكاماتي بنا مي كند به دربار ايران احضار شد و محترمانه در آنجا متوقف بود . اين شخص محرمانه داماد خود آريستاگر مذكور را به ياغي گري تحريك كرد و براي اينكه نوشته هاي او افشاء نشود سر غلامي را تراشيده بر پوست سر او مطالب خود را نوشت و پس از اينكه موهاي سر غلام بلند شد او را روانه ميلت كرد با اين دستور كه دانادش سر او را تراشيده نوشته هاي او را بخواند بر اثر اين تحريكات شورش مذكور درگرفت و قشون ايران به واسطه كمي عده در مقابل شورشي ها عقب نشسته به شهر سارد پناه برد آريستاگر چون مي دانست كه قشون ايران از جاهاي ديگر خواهد رسيد به يونان رفته كمكي درخواست كرد . اسپارت حاضر نشد كمك نمايد وليكن آتني ها بيست كشتي به او دادند و پس از آن شورش به تمام شهرهاي يوناني در آسياي صغير و جزيره قبرس و غيره سرايت كرد و يوناني ها سارد را تصرف كرده خود شهر و جنگل مقدس آن را آتش زدند وليكن به گرفتن ارگ آن از جهت استحكاماتي كه داشت موفق نشدند . پس از آن قشون ايران از هر طرف به محل اغتشاش روي آورد و سفاين فنيقي از طرف دريا عرصه را بر شورشيان تنگ كردند بالاخره جنگي در نزديكي ميلت شد كه يوناني ها مضمحل يا متواري شدند و آتني ها به مملكت خودشان مراجعت كردند و شهر ميلت را سپاهيان ايران گرفته شورشي ها را سخت مجازات نمودند ( 496 ق . م . ) معلوم است كه داريوش از دخالت يوناني هاي اروپايي به امور داخلي ايران فوق العاده مكدر شد و پس از آن به زودي جنگ اول ايران با يونان درگرفت قبل از جنگ داريوش براي رضايت يوناني هاي آسياي صغير امر كرد اراضي را مسّاحي و ماليات ها را تعديل نمودند بعد داماد خود مردونيه را براي سركشي به آسياي صغير و تراكيّه و غيره فرستاد با اين دستور كه اصلاحاتي نمايد . اين شخص علاوه بر نجابت جبّلي عقل و تدبير داشت و اول كاري كه كرد اين بود كه به تمام مستعمرات يوناني در آسياي صغير حكومت ملي داد تا آنها را از ايران راضي كرده باشد * - * - هرودوت در اين موقع گويد : اين قضيه تأييدي است از نوشته هاي من براي يوناني هايي كه باور ندارند كه بعد از كشته شدن بردياي دروغي در ميان هم قسم ها مذاكراتي راجع به طرز حكومت پارس و حكومت ملي شده باشد - * - * بعد به اروپا قشون كشي كرده تا كوه آتُسْ واقع در تراكيّه پيش رفت و مقدوني را مجدداً به اطاعت ايران در آورد ( 492 ق . م . ) وليكن در اين حين به واسطه طوفان دريا سيصد فروند از كشتي ها خراب و معدوم گرديد رعب ايراني ها در يوناني ها خيلي زياد بود وليكن اقدامي براي تجهيزات نمي كردند اين حال روحي يوناني ها در دربار ايران نمي دانستند زيرا بسياري از يوناني هاي اشرافي و ناراضي كه فرار كرده به دربار ايران پناهنده شده بودند حال يونان را براي داريوش توصيف مي كردند و دربار ايران همه به اين عقيده بودند كه داريوش بي جنگ مي تواند تمام اين مملكت را مطيع نمايد بنابراين داريوش رسولاني به يونان فرستاده اعلام كرد كه يوناني ها بايد آب و خاك بدهند يعني مطيع شوند اكثر از شهرهاي يوناني اين تكليف را پذيرفتند وليكن در آتن و اسپارت رسولان را بر خلاف عادات بين المملي كشتند و جنگ از نو شروع شد ( 490 ق . م . ) چنان كه هرودوت گويد اين دفعه قشون ايران در تحت فرماندهي يك نفر مادي داتيس ( DATIS ) نام بود و او چنين صلاح ديد كه از راه دريا و جزاير سيكلاد مستقيماً به طرف آتن برود . قشون ايران اول شهر اِرِت رهْ ( E?RE?TRE?E ) را گرفته مردمان آن را به آسيا فرستاد بعد 600 فروند كشتي ايران به شبه جزيره ي آتّيك ( ATIQUE ) كه آتن در آن واقع است رسيده لنگر انداخت در ابتدا آتني ها نمي خواستند جنگ كنند زيرا كمكي را كه از اسپارت انتظار داشتند نرسيده بود وليكن ميلتياد يكي از نجبا زادگان آتني اهالي را به جنگ تحريك كرد و قشون آتني در تحت سركردگي او براي جنگ با ايراني ها بيرون آمد در راه عده اي هم از پلاته ( يكي از شهرهاي يوناني ) به كمك آن رسيد و سپاه آتن ماراتُنْ ( MARATHON ) را كه در طرف شمال و شرق شبه جزيره آتّيك بود اشغال نمود پس از آن ميلتياد جنگ را شروع كرد . يوناني ها چون مي دانستند كه ايراني ها تير اندازهاي ماهري هستند و اگر از دور جنگ كنند طاقت تير آنها را نخواهند آورد خودشان را بي پروا به سپاه ايران زده جنگ تن به تن نمودند سپاه آتني سنگين اسلحه بود يعني اسلحه دفاعي ( خود و جوشن و غيره ) داشت در صورتي كه سپاهيان ايراني فاقد اين نوع اسلحه بودند و سپرهايشان هم به خوبي و استحكام سپرهاي يوناني نبود با وجود اين ايراني ها قلب قشون يوناني را شكافتند ولي جناحين قشون مزبور غلبه كرد و ايراني ها پس از دادن 4000 نفر تلفات به كشتي هاي خود عقب نشسته حركت كردند . سپاهيان ايراني در ابتدا مي خواستند از طرف ديگر كه به آتن نزديكتر بود حمله برند وليكن ميلتياد نقشه آنهارا دريافت و براي دفاع آتن به محل مزبور شتافت پس از آن سردار ايراني چون وضع را چنين ديد جنگ نكرده به آسيا مراجعت نمود راجع به اين جنگ لازم است بگوييم كه كيفيّات آن متناقض است : اولاً عده سپاهيان ايراني را يوناني ها صد و بلكه سيصد هزار نوشته اند و حال آنكه محقق است كه 600 كشتي عهد قديم بيش از 30000 نفر با لوازم آنها نمي توانسته حمل كند . ثانياً اگر سپاه ايران قلب لشگر يوناني را شكافت بعد قشون مزبور چه ترتيبي يافت كه جناحين آن توانستند غلبه كنند بنابر اين و ايرادات ديگر كه در اين مختصر نگنجد بعضي از محققين مانند ( ني بور )عقيده دارند كه نوشته هاي يوناني ها راجع به اين جنگ و جنگ هاي ديگر ايران با يونان به شعر و افسانه گويي و داستان سرائي شبيه تر از تاريخ نويسي است مصنّف مذكور گويد : آتني ها به طور غير مترقّب بهره مندي داشته اند ولي كيفيّات را نمي دانيم . چهار سال بعد از اين جنگ داريوش در ميان تهيه هايي كه براي جنگ جديد مي ديد درگذشت ( 486 ق . م . ) بعضي از مورخين به اين عقيده اند كه اگر عمر او وفا مي كرد جبران اين عدم بهره مندي را مي نمود و كار يونان خيلي سخت مي شد .

sorna
12-06-2010, 02:40 PM
http://www.yadeyar.ir/image/darush.jpg



جنگ مدي نبرد داريوش اول پادشاه هخامنشي با يونانيان






http://www.yadeyar.ir/image/untitled12.jpg



سپاه هخامنشيان







پيروزى كوروش كبير به كرزوس سبب ورود ايران به آسياى صغير و هم مرز شدن ايرانيان با «دولت شهر»هاى يونان شد. يونانيان از همان ابتدا از ورود اين ميهمان ناخوانده ناخشنود بودند. چرا كه ليديه قدرتى متوسط و غيرخطرناك بود، حال آنكه امپراتورى ايران يك امپراتورى جوان بانفوس و قدرت رزم بسيار زياد بود. كوچ نشينان يونانى سرانجام در ۴۹۹ ق.م عليه پارس ها شوريدند و در اين كار خود از يونانيان اروپا نيز كمك خواستند. اسپارت ها از كمك به يونانيان مهاجر خوددارى كردند، اما آتن ۲۵ كشتى نيرو به كمك آنها فرستاد. (تاريخ جهانى، تأليف ش. دولاندلن - جلد اول ص ۱۱۱) يونانيان به كمك مردم «ايونى»، شهرهاى منطقه را گرفتند و در همان سال سارد را آتش زدند. براى داريوش بزرگ كه در آن زمان بزرگترين امپراتورى تاريخ را در اختيار داشت و ماوراءالنهر، شمال شرق آفريقا، مديترانه شرقى، آسياى صغير، منطقه حاصلخيز هلال خضيب و بين النهرين را در اختيار داشت، اقدام يونانى ها بسيار گستاخانه جلوه كرد و با نيروهاى مستقر در منطقه، يونانيان را به عقب راند و ظرف ۴ سال كل منطقه را مطيع خود كرد و شهرهاى ايونى را به آتش كشيد. در ۴۹۲ ق.م در منطقه آسياى صغير ديگر دشمنى براى عرض اندام نمانده بود. اما داريوش هنوز راحت نبود. يونانى ها از نظر جنگى مردمى ورزيده بودند و سال ها مزدورى، از آنها سربازان حرفه اى و قدرتمند ساخته بود. داريوش مى دانست در نبردهاى اخير تنها با آتن طرف بوده، حال آنكه قدرت اصلى در اختيار اسپارت بوده است. شايد بتوان مردان جنگى اسپارت را حرفه اى ترين رزم آوران تاريخ قديم دانست. بنابراين اگر داريوش مى خواست مانند سلف بزرگ خود كوروش خيال خود را از جانب غرب راحت كند، بايد آتن و اسپارت را از بين مى برد. نخستين جنگ مدى : در ۴۹۲ ق.م نيروى دريايى ايران به فرماندهى داماد داريوش به سمت يونان حركت كرد، اما گرفتار توفان شديدى شد و بسيارى از كشتى هاى ايران غرق شدند. داريوش كه نقشه خود را شكست خورده ديد، سفرايى را به آتن و اسپارت فرستاد، اما يونانيان آنها را كشتند.( تاريخ جهانى، تأليف ش. دولاندلن - جلد اول ص ۱۱۲) اكنون به نظر مى رسيد جنگ اجتناب ناپذير است. در ۴۹۰ ق.م نيروهاى ايران با ۶۰۰ كشتى كه اغلب متعلق به فينيقيان بود به همراه ۱۰۰ هزار سرباز راه يونان را در اروپا در پيش گرفتند (البته رقم ۱۰۰ هزار سرباز ممكن است اغراق آميز به نظر برسد.) فرماندهى ايرانيان با «آرتافرن» و فرماندهى آتنى ها با «اريستيد» و «هميتوكل» بود. ايرانى ها در جلگه ماراتن پياده شدند و پس از ۹ روز، درگير نبرد با يونانيان شدند و على رغم درهم كوبيدن مركز و قلب يونانيان به دليل شكست از جناحين، مجبور به عقب نشينى به كشتى ها شدند. روايت سرپرسر سايكين نيز از نبردهاى اول ايران و يونان چنين است: «فرماندهان سپاه ايران عوض آنكه (پس از پيروزى هاى اوليه در خاك يونان) آتن را منظور نظر اصلى قرار دهند، اوقات خود را صرف امور جزئى رساندند و دشمن اصلى را غضبناك و متحد ساختند.» در ۴۹۰ ق.م سپاه ايران در ماراتن در ۲۰ مايلى شمال شرقى آتن متحد شد و با رايزنى يك يونانى به نام هيپ پياس براى مبارزه با يونانيان آماده شدند. ابتدا قرار بود ارگ قلعه به دست طرفداران هيپ پياس بيفتد، اما طرفداران وى نتوانستند ارگ را بگيرند و چند روز بعد جناحين دو سپاه به يكديگر يورش برده و ۴۰ هزار ايرانى و ۱۰ هزار يونانى در هم آويختند. يونانيان به سرعت دريافتند كه مى توان با استفاده از نيروى تجربه و وطن پرستى ايرانيان را در ماراتن شكست داد. «حمله در زير دره و دانا با كمال سرعت وقوع يافت و فاصله بين دو اردو كه درست يك ميل بود، ظرف ۸ دقيقه پيموده شد (البته اين ادعا محل ترديد است، چرا كه پياده نظام سنگين اسلحه يونان نمى توانست با اين سرعت حركت كند)، ايرانيان از اينكه جماعتى از يونانيان بدون تقويت سواران به آنها حمله كرده اند، تعجب كردند و اين واقعه را ضعيف شمردند، ليكن قبل از آنكه به خود آيند، يونانيان به ايشان رسيده بودند. پارسيان و طايفه سكاها كه در قلب (سپاه) بودند، خوب مقاومت و بعد غلبه كردند، اما آتنى ها در جناحين غالب شدند و سپس از آن به قلب روى آوردند.» ( تاريخ ايران - سرپرسى سايكس - جلد اول - ص ۲۵۶) پيرنيا نيز در كتاب تاريخ ايران باستان خود مى گويد: «يونانيها كه مى دانستند ايرانيان تيراندازان ماهرى هستند و اگر از دور جنگ كنند، طاقت تير آنها را ندارند، خود را بى پروا به سپاه ايران زدند و جنگ تن به تن را آغاز كردند. سپاه آتنى سنگين اسلحه بود، يعنى اسلحه دفاعى (جوشن، خود و نيزه بلند) داشت، در صورتى كه سپاه ايران فاقد تجهيزات بود و سپرهايشان نيز استحكام سپر يونانيان را نداشت.» در هر حال نتيجه جنگ عقب نشينى موقت از خاك يونان بود. اگرچه داريوش اين شكست را مهم نشمرد و بلافاصله در كار تدارك سپاه بسيار بزرگى شد. جنگهاى دوم مدى : داريوش براى فتح يونان نيازمند سپاهى سنگين اسلحه بود و اكنون تاريخ، دوباره تكرار شده بود. همانگونه كه هوخشتر پادشاه ماد در دو قرن قبل پى برد نابود كردن سپاههاى منظم و حرفه اى آشور تنها با سپاهيان آموزش ديده مشابه آن امكانپذير است. جمع آورى سپاه جديد ۳ سال به طول انجاميد، در همين زمان داريوش فوت كرد. (۴۸۵ ق. م) به اين ترتيب خشايارشا وارث ارتشى بزرگ و آماده شد. او پس از خواباندن شورش مصر آماده هجوم به يونان شد. از گزافه گويى يونانيها كه بگذريم (برخى مورخان قديم، سپاه وى را ۸۰۰ هزار تا ۵ ميليون نفر! تخمين زده اند، حال آنكه گويى از جمعيت دنياى قديم بى اطلاع بوده اند) بايد اذعان داشت سپاه جمع آورى شده توسط خشايارشا تا آن تاريخ نظير نداشته است. اكنون نبرد دوم ايران و يونان در راه بود. توضيحاتى درباره جنگ ماراتن يونانيان جنگ ماراتن را نقطه عطفى در تاريخ خود مى دانند. تمدن غرب نيز براى اين نبرد ارزشى بيش از اندازه قائل است تا جايى كه معروف ترين ورزش المپيك با نام دوى ماراتن مبدل به سمبل مسابقات جهانى المپيك شده است. اما اطلاعات ما از اين نبرد تا چه اندازه با واقعيات مطابق است؟ چند ماه قبل در روزنامه ايران مقاله اى از يك فرمانده ستاد ارتش به چاپ رسيد كه نشان مى داد روايت مورخان از اين نبرد چندان مورد تأييد نيست. اين كارشناس نظامى از قول مورخان آلمانى نقل كرده است تركيب نيروهاى يونانى به ويژه آن كه سنگين اسلحه بوده اند، به آنها اجازه نمى داد در دشت كم عرض ماراتن به ايرانيان حمله برند. وى از هانس ولبروك مورخ آلمانى نقل مى كند كه نوشته هاى يك افسر ستاد ارتش آلمان را خوانده كه به هنگام بررسى دشت مارتن تأكيد كرده است «در اين دشت حتى يك تيپ (حدود ۵ تا ۸ هزار سرباز) نمى تواند به تمرين بپردازد چه برسد به آنكه شاهد نبرد دهها هزار سرباز باشد.» اين تحقيق كوچك همچنين از قول تاريخ نويس ديگرى آورده است: «فرمانده سپاه ايران متوجه شد ميدان عمل و باريك بودن عرض ميدان مانع از كاربرد سواره نظام مى شود، بنابراين دستور عقب نشينى به سربازان خود (و بازگشت به كشتى) را مى دهد كه هرودوت صدور فرمان عقب نشينى را به منزله شكست سپاهيان ايرانى تلقى مى كند. در يك كلام مى توان گفت، روايات جنگهاى ايران و يونان به دليل يكجانبه گرايى مورخان يونان (آن هم با ارائه ارقام حيرت آور از تلفات نيروهاى درگير) چندان مورد استناد نيست. ناپلئون نيز در يادداشتهاى سالهاى آخر عمر خود در جزيره سنت هلن مى گويد: «درباره جزئيات پيروزى پرهياهوى يونانيان نبايد فراموش كرد كه اينها گفته هاى يونانيان است و آنان مردم لافزن و گزافه گو بوده اند و هيچ تاريخ ايرانى اى تاكنون نوشته نشده كه از روى آن بتوانيم پس از استماع سخنان دو طرف به يك داورى صحيح برسيم.» گفته ناپلئون بسيار تأمل برانگيز است، چرا كه وى به عنوان يك نابغه نظامى با شك و ترديد به جنگهاى ايران باستان و يونان مى نگرد و در جاى ديگر نيز آنها را غير قابل باور مى داند.

sorna
12-07-2010, 01:59 PM
http://www.yadeyar.ir/image/darush.jpg


جنگ ماراتن نبرد داريوش اول با يونانيان





http://www.yadeyar.ir/image/untitled12.jpg



سپاه هخامنشيان


. «ماراتن»: Marathon در اصل نام دهكده اى است در يونان و در آن محل بود كه يونانيها بر ايرانيان فاتح آمدند، در ۴۹۰ قبل از ميلاد نخستين كسى كه خبر اين فتح را از آن دهكده به آتن برد قهرمان شناخته شد و هم اكنون به ياد او و آن واقعه است كه دو ماراتن از بازيهاى اساسى المپيك است و آن وقت كداميك از ما مى دانيم كه «آريابرزن» كه بود و در تنگ تكاب فارس يا نمى دانم در كجاى ديگر مى توانست باشد. در مقابل اسكندر و سربازانش چه رشادتها كرد و چه جانبازيها. با اين مقدمه كوتاه، اكنون به علل و تشريح اين نبرد مى پردازيم كه به باور مورخان غربى اولين نبرد سرنوشت ساز تاريخ بشر است. ۱ـ علل جنگ و استعداد دو طرف متخاصم الف ـ علل جنگ : آتش زدن سارد(۱) به دست يونانيها موجب شد كه به امر داريوش بزرگ، ارتش ايران براى سركوب شورشيان به محل اعزام شود. پس از فرونشاندن شورش، نيروهاى ايران به فرماندهى «مردونيه» براى دفع بقيه شورش آسياى صغير به حركت درآيند. در اين لشكركشى مردونيه توانست سلطه ايران را براى بار دوم در «تراكيه» (۲)فراهم سازد و سپس براى ارضاى خاطر يونانيها با تأسيس حكومت ملى در مناطق تسخير شده موافقت نموده و در نتيجه پادشاه مقدونيه را وادار ساخت كه مانند گذشته از ايران اطاعت نمايد. مردونيه پس از اين اقدامات احضار شد و ادامه برنامه جنگى وى برحسب دستور داريوش به «داتيس» و «آرتافرن» Artafren محول گرديد. داتيس با ششصد كشتى* كه در اختيار داشت از راه دريا به سوى آتن روانه گرديد. نيروهاى ايران در اين پيشروى با پياده شدن در «اريتره»(۳) با سپاه «اريتره» كه از مهمترين مردان جنگى يونان بودند، جنگيدند و پس از سه روز آنان را از پاى درآوردند، سپس اهالى اين شهر را به علت شركت در طغيان يونانيهاى آسيا و حمله به شهر سارد و تخريب معبد آن سركوب نمودند و عده زيادى از آنان را اسير كردند و به شوش فرستادند. ناوگان دريايى ايران سپس به طرف شبه جزيره «آتيك»(۴) كه آتن مركز آن بود به حركت درآمدند. در تمامى اين مراحل «هيپ پياس» Hippias فرمانرواى مخلوع آتن همراه سپاهيان ايران بود و براى اينكه مجدداً به حكومت آتن انتخاب شود موجبات ادامه جنگ با يونان را فراهم ساخت. همچنان كه براى شروع جنگ اصلى ايران و يونان نيز سپاهيان ايران را به سوى دشت ماراتن براى جنگ راهنمايى نمود. ب ـ استعداد دو طرف متخاصم : بنا به نوشته «كرنليوس» (۵) عده پياده نظام ايران در اين جنگ ۲۰۰‎/۰۰۰ نفر بوده كه بر اين عده، تعداد ۱۰‎/۰۰۰ نفر سواره نظام نيز اضافه شده است. مورخ ديگرى به نام «يوستينوس» (۶) تعداد كل نيروهاى ايران را در اين جنگ ۶۰۰‎/۰۰۰ نفر ذكر نموده است. «ادواردماير» متخصص تاريخ عهد قديم، سپاهيان ايران را مجموعاً از پياده وسواره ۲۰‎/۰۰۰نفر بيان نموده است . سلاح ايرانيان در اين جنگ تير و كمان و سپر بود، به استثناى سپاه جاويدان كه داراى اسلحه دفاعى بودند، بقيه به چنين اسلحه اى مجهز نبودند. مورخان استعداد يونانيها را در اين جنگ ۱۱‎/۰۰۰ ذكر نموده اند. (۷) ۲ ـ شرح عمليات Philippides: آتنيها زمانى از لشكركشى ايرانيان به يونان آگاه شدند كه «داتيس» به « اريتره» تك نمود. آنان توسط «فيليپ پيد» دونده مشهور و تندرو، پيامى براى اسپارتى ها فرستادند و درخواست كمك فورى نمودند و خود نيز آماده نبرد شدند. اسپارتى ها پيام فرستادند كه به آنان كمك خواهند كرد، اما به علت جشن هاى مذهبى اين كمك حدود دو هفته به تأخير خواهدافتاد. تقريباً در همان موقع به آتنى ها خبر رسيد كه ايرانيان در حدود ۴۰ كيلومترى ماراتن در حال پياده شدن به ساحل هستند. آتنى ها با حدود ۹۰۰۰ نفر (هپليت: (Hoplites پياده نظام سنگين اسلحه و تعداد كمى نيروهاى سبك اسلحه به بلنديهاى مشرف به دريا پيشروى نمودند و پياده شدن نيروهاى ايران را نظاره كردند. آنان مى توانستنداز همين محل پيشروى نيروهاى ايران را از معبر باريكى كه به آتن ختم مى شود، سد نمايند. بزودى تعداد كمى از نيروهاى شهر پلاته به آنها پيوستند. فرماندهى آتنى ها را در اين نبرد «كالى ماك» به عهده داشت و ده سردار ديگر آتنى تحت فرماندهى او بودند كه محتشم ترين و با تجربه ترين آنها «ميليتار» (۸) بود. ظاهراً ايرانيان فهميدند كه بسيارى از آتنى ها از ترس شكست و انهدام شهرشان آماده تسليم هستند. ايرانيان بدين منظور در خليج ماراتن پياده شده بودند كه آتنى ها را از شهرشان به اين سمت بكشانند. پس از پياده شدن بخشى از نيروهاى ايران، «آرتا فرن» با نيمى از سپاه ايران سوار بر كشتى شده و به سمت «آتيك » و آتن حركت نمودند در حالى كه «داتيس» و بقيه سپاه ايران (احتمالاً ۲۰۰۰۰ نفر) در ساحل توقف نمودند تا آتنى ها را از هر گونه حركتى بازدارند. «ميليتار» طرح جنگى ايرانيان را حدس زد و اصرار نمود كه بلافاصله به نيروهاى ايران تك شود. پس از تشكيل يك شوراى جنگى پرشور «كالى ماك» به پشتيبانى از طرح جسورانه «ميليتار» رأى داد و فرماندهى فرد را به او تفويض نمود. بلافاصله نيروهاى آتنى و اهالى پلاته از ارتفاعات فرود آمدند و درفاصله هشت استاد (راست و برابر ۱۴۷۲ متر) و به روايتى يك مايل از سپاه ايران آرايش رزمى گرفتند. در اين آرايش تاكتيكى، آتنى ها در جناح راست و اهالى پلاته در جناح چپ مستقر گرديدند… «ميليتار» جبهه يونانى ها را طورى گسترش داد كه جناحين نيروهاى متكى به دو رودخانه كوچكى گرديد كه به دريا جريان داشتند. اين كار موجب گرديد كه مركز آتنى ها ضعيف (۱۲ رديف سرباز در عمق) و در مقابل سوار نظام ايران ضعيف و آسيب پذير گردد. اما «ميليتار» جناحين نيروهايش را با عمق كانال فالانژ يعنى ۱۶ رديف آرايش داد. نتيجه اين آرايش آن بود كه جناحين او قوى و به وسيله خط ضعيفى در مركز جبهه به يكديگر متصل مى گرديدند. پس از اين آرايش، آتنى ها اقدام به تعرض نمودند و دوان دوان به سوى سپاهيان ايران يورش بردند. ايرانيان از اين نوع شيوه كارزار كه عده اى بدون ترس و محابا به سوى آنان مى دوند دچار بهت و حيرت شدند و پنداشتند كه آتنى ها (يونانى ها) ديوانه شده اند. همين كه سربازان آتنى مقابل ايرانيان رسيدند جنگى سخت و خونين آغاز گرديد. در ابتداى عمليات ايرانيان به سهولت مركز آرايش يونانيها را به عقب راندند، درحالى كه فالانژهاى سنگين اسلحه در جناحين، جناحين نيروهاى ايران را به عقب راندند. در اين مورد مورخان اختلاف عقيده دارند كه آيا اين عمل يونانيها برابر طرح انجام شده و يا بطور اتفاقى رخ داده است. با غلبه يونانيها در جناحين، مركز آرايش ايران نيز به عقب آمده و به فرمان «داتيس» نيروهاى ايران به طرف ساحل عقب نشينى نمودند. يونانيها، نيروهاى ايران را تا ساحل تعقيب نمودند ولى نتوانستند از سوار شدن آنان بر كشتى جلوگيرى نمايند.» ۳ـ نتيجه عمليات : بنا به نوشته «هرودوت» ايرانيان در اين نبرد متحمل ۶۴۰۰ نفر تلفات گرديدند و هفت كشتى خود را از دست دادند. تلفات يونانيها فقط ۱۹۲ نفر كشته بود كه «كالى ماك» و تعدادى از سرداران يونانى از جمله آنان بودند. اكنون «ميليتار» به سرعت نيروهاى خود را به سمت آتن راند. او اميدوار بود بشارت اين پيروزى نيروهاى متزلزل يونانى را در آتن وادار به مقاومت نمايد تا ارتش يونان فرا رسد. ازاين رو او « فيليپ پيد» دونده مشهور را براى ارسال اين پيام به آتن اعزام نمود. هنگامى كه ارتش يونان به آتن رسيد، نيروهاى ايران در حال نزديك شدن به ساحل براى پياده كردن نيروها بودند. ايرانيان با مشاهده ارتش يونان دريافتند كه خيلى دير كرده اند. ازاين رو «آرتافرن» از پياده نمودن نيروهاى ايران خوددارى نمود. سرانجام نيروهاى ايران پس از مدتى توقف در سواحل يونان با ۵۹۳ كشتى باقيمانده به آسيا مراجعت نمودند. تا نبرد ماراتن تصور مى شد كه ايرانيان شكست ناپذيرند. پيروزى يونانى ها دراين جنگ الهام بخش آنان درجنگهاى آينده با ايرانيان وعقب راندن نيروى عظيم و هراس انگيز چهار ميليونى (۱۱) خشايارشا وشكست بعدى سپاهيان ايران بود. ۴ ـ ديدگاه مورخان درباره نبرد ماراتن : الف ـ نبرد ماراتن (ماراتون) يكى از قاطع ترين و سرنوشت سازترين محاربات بشر است . دراين جدال اگر سپاه عظيم وقدرتمند ايران فاتح مى شد، چه بسا كه تمدن غرب هرگز گسترش وتكامل نمى يافت وبه جاى آن حكومتى مستبد ونيمه شرقى ، نظارت جهان را به عهده مى گرفت. اما يونانيها كه در پيشاپيش سپاه آنان، نيروى دموكراتيك آتن به پيش مى رفت، پيروز گشت و در اثر اين پيروزى توانست تمدن درخشان خود را از تباهى وفنامحفوظ دارد ومهمتر از آن انديشه آزادى ودموكراسى را درعالم محفوظ بدارد».(۱۲) ب ـ نى بور : Niebuhr مى گويد: «نوشته هاى يونانيها درباره نبرد ماراتن وجنگهاى ديگر ايران با يونان به شعر وافسانه گويى و داستان سرايى از تاريخ نويسى شبيه تر است. آنچه به نظر مى رسد اين است كه سپاه ايران در دشت ماراتن دچار شكست نشده است، بدين معنى چون «داتيس » فرمانده سپاه ايران متوجه شد كه ميدان عمل وباريك بودن عرض ميدان نبرد مانع از كاربرد سواره نظام است ، ناچار شد كه فرمان عقب نشينى صادر نمايد. «هرودوت » صدور فرمان عقب نشينى را به منزله شكست سپاهيان ايران قلمداد كرده است». (۱۳) پ ـ ناپلئون كه وقايع نبردهاى ايران را به استناد نوشته هاى هرودوت و ساير منابع يونانى مطالعه نموده است ، در يادداشت هاى خود چنين مى نويسد: در باب فتوحاتى كه يونانيها به خود نسبت مى دهند وشكست هايى كه براى ايرانيان قائلند ، نبايد فراموش كرد كه اين گفته ها تماماً از يونانى ها است و گزاف گويى و لافزنى آنان نيز مسلم مى باشد. از طرف ايرانيان نيز نوشته هايى به دست نيامده تا بتوان اين نوشته ها را با گفته هاى يوناينها مقايسه كرد ونتيجه را بر مبناى قضاوت قرار داد.(۱۴) ت ـ اما جالب ترين اظهارنظر ، نتايج توأم با تحقيقات علمى «هانس ولبروك» (۱۵)مورخ آلمانى است. او دراين باره مى نويسد: ارتش يونان در ماراتن از سربازان پياده سنگين اسلحه تركيب شده بود و تشكيل فالانژ ابتدايى رامى داد كه قابليت مانور آن محدود به تغيير مكان بطور بطئى به سمت جلو بود. اين ارتش مواجه با ارتشى بود كه از لحاظ استعداد كمتر ولى از كمانداران و سواره نظامى كه آموزش عالى داشتند، تركيب شده بود. «هرودوت» نوشته است كه يونانيها با حمله و پيشروى ۴۸۰۰ قدم در وسط دشت ماراتن وخرد نمودن مركز جبهه ايرانيان فاتح شدند. «ولبروك» خاطرنشان ساخت كه اين عمل از لحاظ فيزيكى غيرممكن است. طبق آيين نامه هاى نظامى مشق صف جمع ارتش آلمان، سرباز با تجهيزات كامل مى تواند فقط در دقيقه تقريباً ۱۰۸۰ تا ۱۱۵۰ قدم بدود. اسلحه آتنى ها از سربازان كنونى آلمان سبكتر نبود و دو نقص كلى هم داشتند. يكى اينكه آنان سربازان حرفه اى نبودند بلكه مردمان غيرنظامى بودند. ديگر اينكه سن غالب آنان از حد مجاز در ارتش هاى نوين ***** نمى كرد. به علاوه «فالانژ» يك دسته از سربازان مجتمع و فشرده به هم بود كه نمى توانست همه نوع حركات سريع را انجام دهد يا حمله از دور به چنين واحدى فالانژ را به يك توده بدون سازمان تبديل نموده و ممكن بود توسط سربازان حرفه اى ارتش ايران بدون اشكال از بين بروند. تاكتيكى كه توسط هرودوت تشريح شده بود آشكارا غيرممكن بود. بيشتر اين علت كه فالانژ يونانى ها در مصاف در زمين باز در پهلو ضعيف وبد و ممكن بود به وسيله سواره نظام محاصره شود. به نظر «دلبروك» آشكار بود كه نبرد ماراتن در خود دشت به وقوع نپيوسته است بلكه در يك دوره كوچك در جنوب شرقى و در جايى زد وخورد شده است كه ارتفاعات و جنگل يونانيها را از حركات محاصره اى محفوظ داشته است. به نظر مى رسد موضع دره «وارنا» يگانه موضع ممكن بود. به علاوه اين موضوع به يگانه راه آتن تسلط داشت. براى رسيدن به شهر آتن ايرانيان مجبور بودند نيروهاى «ميليتار» را از بين ببرند و يا آنكه از جنگ دست بكشند وايرانيان شق اول را انتخاب نمودند. پس تنها توضيح منطقى فرد اين است كه ايرانيان با وجود كمى تعداد و عدم توانايى به كار بستن تاكتيك محاصره اى جنگ را آغاز نمودند و «ميليتار» در لحظه بحرانى وضع دفاعى را به حالت تعرض درآورده است. «ولبروك» در خاتمه مى نويسد: دشت ماراتن به قدرى كوچك است كه تقريباً ۵۰ سال پيش يك افسر ستاد ارتش آلمان كه آنجا را بازديد نموده بود، با تحير نوشت كه براى يك تيپ پروسى (آلمانى) جاى كافى براى انجام تمرينات ندارد.(۱۶) ۵ ـ ختم نوشتار : اكثر مورخان غربى، بسيارى از وقايع جنگى ايران را با سفسطه و ذكر ارقام وروايات نادرست ثبت كرده اند. مثلاً در مورد نبرد ماراتن كه داريوش شخصاً در آن حضور نداشت و ايرانيان حتى يك نفر اسير نداده اند، آنچنان اغراق نموده و خاطره آن را گرامى مى دارند كه نام يكى از ورزش هاى دو و ميدانى المپيك را ماراتن نهاده اند.آنها براى اينكه به غرور ملى شان لطمه نخورد، از افتخارات جنگى ايرانيان مثلاً نبرد كاره: ۵۳ پيش از ميلاد كه به شكست فاحش روميها از اشكانيان منجر گرديد، چيزى نمى نويسند. «آلبرماله فرانسوى» و «ژول ايزاك» در تاريخ مفصل خود براى شكست ايرانيان در دشت ماراتن سه صفحه از جلد يكم تاريخ خود را به آن اختصاص داده اند، در صورتيكه براى شكست كراسوس از «سورنا» سردار اشكانى حتى يك سطر هم مطلب ننوشته اند. آيا عوامل بخصوصى در كار نبوده است كه تا ممكن باشد افتخارات تاريخى ما راتحريف نمايند؟ قطعاً بلى. كما اينكه ويل دورانت در كتاب يازده جلدى تاريخ تمدن (جلد ۶) در مورد سقوط قسطنطنيه به دست تركان عثمانى در نگرشى رندانه چنين مى نويسد سلطان محمدفاتح با تصرف قسطنطنيه (استانبول فعلى) نه تنها انتقام جنگهاى صليبى بلكه انتقام نبرد مارتن را هم بازستاند. نوشتار را با سؤالى به پايان مى بريم. آيا نبايد «آريابرزن » در برابر يونانيها سرافكنده باشد؟ او در تنگ تكاب همان كارى را كرد كه «لئونيداس» در مقابل خشايارشا در تنگه «ترموپيل »كرد. با اين تفاوت كه لئونيداس تزلزل روحى شكست هاى پى در پى سپاه كشورش را ندانست وروحيه او و افرادش ضعيف نشده بود. اما «آريابرزن» شاهد شكست هاى پى در پى كشورش در نبردهاى «گرانيك» ، «ايسوس» و «اربل» (اربيل كنونى در عراق) يا «كوكل» بود. اسكندر مقدونى با سپاه فاتح خود تمام غرب كشورش ، و متصرفات آفريقايى سرزمينش رافتح كرده بود و... «آريا برزن» در برابر «لئونيداس» سرافكنده است ، نه براى اينكه كارش كمتر از او بود، بلكه براى آنكه لئونيداس بازماندگانى قدرشناس داشت كه نامش را بلندآوازه كنند و كارش ضرب المثل دليرى و فداكارى شود. ولى آريابرزن را چه بسيارى از هموطنانش كه نمى شناسند. در پايان نگارنده اين سطور اميدوار است كه اين پژوهش كوتاه موجب آگاهى بيشتر خوانندگان ارجمند از حقايق اين نبرد تاريخى گرديده و اين تحريف تاريخى كه به غلط در اذهان هموطنان بويژه نوجوانان ما نقش بسته است را روشن سازد. * عمدتاً از كشتى هاى نوع «ترى رم»

sorna
12-07-2010, 02:00 PM
http://www.yadeyar.ir/image/CAN5HSCX.jpg


جنگ ترموپيل نبرد خشايارشا با آتنيها






http://www.yadeyar.ir/image/perspolis.gif



تصوير بازسازي شده از كاخ تخت جمشيد






ظاهرا جنگ خشايارشا و يونان به تحريك يوناني هاي ساكن ايران اتفاق افتاده بود. مثلا دمارت پادشاه سابق اسپارت كه در زمان داريوش به ايران پناهنده شده بود ، به خشايارشا مي گفت كه اگر شما به يونان حمله كنيد ، به آساني مي توانيد پلوپونس را بگيريد و مرا پادشاه آنجا بكنيد. البته در اين صورت او دست نشانده ايران مي شد. مشابه اين تحريكات را خانواده هاي با نفوذ تسالي (نام منطقهاي در يونان) و افراد ديگر هم انجام مي دادند. بدين ترتيب بود كه خشايار شا مجلس مشورتي برپا داشت و نظرات بزرگان و درباريان ايران را خواستار شد. در اين مجلس خشايار شا گفت از آنجايي كه يونان سرزمين حاصل خيزي است ، پول و ثروت زيادي بطرف ايران سرازير مي شود. همچنين ما مي توانيم به اروپا نفوذ كنيم و كشورهاي زيادي را به تابعيت دولت ايران در بياوريم. در تاييد سخنان او مردونيه هم مطالبي گفت ، ولي اردوان (ارتابان) عموي خشايارشا با او به مخالفت برخواست و گفت كه من به پدرت داريوش گفته بودم كه به كشور سكاها نرو چون موفق نمي شوي. حالا يوناني ها مردمي جنگجوتر از سكاها هستند و پيروزي بر آنها كار مشكلي است. ولي خشايارشا از سخنان اردوان ناراحت شد و او را تهديد به تنيه شدن كرد. سپس هرودوت درمورد خواب ديدن هاي خشايارشا و اردوان مي نويسد كه درنهايت منجر به قبول لشكركشي ايران به يونان از طرف اردوان مي شود. حركت لشكر ايران به طرف داردانل : خشيارشا حدود چهل سال سرگرم جمع آوري تداركات لازم براي لشكركشي به يونان بود و توانست كه بزرگترين سپاه را تا آن زمان ، براي حمله به يونان آماده كند. او توانست نيروي دريايي از كشتي هاي تري رم (Triremes) (نوعي كشتي پارويي است كه پاروزنان آن در سه رديف روي هم ، در هر دو طرف كشتي قرار مي گرفتند.) و پارويي را آماده نبرد با يوناني ها مي كند. او همچنين آذوقه زيادي را با كشتي به تركيه و مقدونيه انتقال داد تا سپاهيانش دچار كمبود غذا نشوند. پياده نظام ايران از كري تال واقع در كاپادوكيه حركت كرد و به طرف سارد رفت. سپس خشايارشا در آنجا به سپا هيانش پيوست و لشكر او از رود هاليس (قزل ايرماق فعلي) گذشت و داخل فرنگيه شد.لشكر ايران براي عبور از تنگه داردانل يا هلس پونت كشتي هاي بزرگ را در دو رديف به اتصال دادند تا اينكه كشتي هاي كوچك بتوانند از ميان آنها عبور كنند. آنها همچنين پل هايي را بر روي تنگه ساختند. عبور لشكر ايران از هلس پونت (داردانل) : در كنار هلس پونت خشايارشا خواست كه از لشكر خود سان ببيند. به حكم او اهالي محل قبلا روي يك تپه ، تختي از مرمر سفيد ساخته بودند. سپس شاه بر روي آن قرار گرفت و از نبروي دريايي و سپاهياني كه روي خشكي قرار داشتند سان ديد. او براي آنها سخنراني كرد و آنها را به مقاومت و جنگ تشويق كرد. پس از دعا و نيايش به دستور خشايارشا عبور لشكر از داردانل شروع مي شود. از روي يكي از پلها پياده و سواره نظام عبور مي كرد و از روي پل ديگر كه بطرف درياي اژه بود چهارپايان باري و خدمه عبورمي كردند. لشكر خشيارشا شامل ملت هاي گوناگوني مثل اعراب ، مادها ، پارسها ، هندي ها ، سكاها ، تراكي ها (اهالي تركيه) و… بودند. در محل هلس پونت ، پس از صحبت هاي طولاني كه خشايار شا با اردوان عموي خود مي كند ، او را به شوش مي فرستد تا حكومت پارس را موقتا اداره كند. حركت خشايارشا بطرف يونان و تصرف شهرهاي شمالي آن كشور : مطابق نوشته هاي هرودوت خشايارشا از دريسك به طرف يونان رفت. اين نواحي را تا منطقه تسالي مگابيز و پس از آنرا مردونيه مطيع كردند و همگي به خشايارشا باج مي دادند. سپس خشايارشا از شهرهاي مختلف يونان عبور كرد و به اكانت رسيد. تمام اهالي شهر به او احترام گذاشتند. در اين محل بود كه خشايارشا قبلا دستور حفر كانالي را داده بود كه هرودوت از آن بنام كانال اتس ياد مي كند و نيروي دريايي ايران از داخل آن عبور كرد. در مسير اين كانال چند شهر قرار داشت ، كه ايراني ها از آنها چند كشتي به عنوان كمك گرفتند. از اين مسير خشايارشا وارد شمال يونان وشهر تسالي مي شود. اطراف منطقه تسالي را كوهاي بلند احاطه كرده اند ، كه از جمله مي توان كوه المپ را نام برد. از راه يك تنگه لشكر خشايارشا وارد تسالي مي شود و آنها فورا تسليم مي شوند. اوضاع و احوال يونان : وقتي خبر لشكركشي ايران به يونان رسيد ، آتني ها بيشتر از ساير يوناني ها دچار ترس وحشت شدند چرا كه مي دانستند هدف اصلي ايراني ها آتن است. بعضي ها فكر كردند ترك وطن بكنند و به ايتاليا بروند ولي اكثر يوناني ها در آنجا ماندند و كشتي جنگي ساختند. زماني كه خشايارشا در سارد بود ، يوناني ها جاسوساني را به آنجا فرستادند تا از وضعيت سپاهيان و نيروي دريايي ايران كسب اطلاع كنند. ايراني ها فهميدند كه آنها جاسوس هستند ، بنابراين آنها را به نزد خشايارشا بردند. ولي خشيارشا نه تنها آنها را مجازات نكرد بلكه به آنها كل ارتش ايران را نشان داد و گفت كه به يونان برگرديد و به يوناني ها بگوييد كه عده نفرات سپاه ايران و تعداد كشتي ها چقدر است. چون خشايارشا فكر مي كرد كه اگر آنها از تعداد زياد كشتي هاي ايران اطلاع پيدا كنند ، جنگ را بي مورد مي دانند و تسليم خواهند شد. يوناني ها سفيراني را نزد پادشاه سيسيل مي فرستند و از او تقاضاي كمك مي كنند. او مي گويد كه سيسيلي ها به يوناني ها كمك مي كنند ولي تقاضاي فرماندهي لشكر يونان را هم دارند ، كه مورد موافقت اسپارتي ها و آتني ها قرار نمي گيرد. در نتيجه پادشاه سيسيل هم به يوناني ها كمك نمي كند. تنگه ترومپيل و فتح آنجا توسط خشايارشا : پس از اينكه اهالي تسالي تسليم لشكريان ايران شدند ، يوناني ها به ناحيه ايستم برگشتند. در اين ناحيه بود كه اسكندر مقدوني (پدربزرگ اسكندر مقدوني معروف) به يوناني ها پيشنهاد كرد كه در تنگه ترومپيل مستقر شوند. چون اين منطقه باريك است و راه عبور لشكر ايران را مي توان به راحتي سد كرد. او همچنين گفت كه نيروي دريايي يونان در آرت ميزيوم مستقر شود ، چرا كه در نزيكي ترومپپل بود و در نتيجه نيروي دريايي و زميني به راحتي مي توانستند به يكديگر كمك كنند. كشتي هاي ايراني از ترم حركت خود را آغاز كردند و به آرت مزيوم رسيدند ، در آنجا به تعقيت كشتي هاي يوناني پرداختند و توانستند يكي از آنها را بگيرند. بقيه كشتي هاي يوناني هم عقب نشيني كردند. بنابر نوشته هاي هرودوت وقتي كه نيروي دريايي ايران به ساحل ماگنزي رسيد ، در آنجا دريا طوفاني شد و تعدادي از كشتي هاي ايراني صدمه ديدند. ديده بانان آتني خبر آسيب ديدن كشتي هاي ايراني را به آتن انتقال دادند و آتني ها بساير خوشحال شدند. خشايارشا در مليان اردو زد و يوناني ها نتگه ترومپيل را اشغال كردند. خشايارشا جاسوساني را بطرف لشكر يونان فرستاد تا كسب اطلاع كنند. سپس خشايارشا جنگ را چهار روز به تاخبر انداخت تا شايد يوناني تسليم شوند ولي اين اتفاق نيفتاد. سپس جنگ شروع شد ولي سربازان ايراني نتوانستند تنگه را بگيرند. تا اينكه يك نفر يوناني به طمع پاداش بزرگي كه خشايارشا وعده آنرا به او داده بود ، به سپاهيان ايران پيشنهاد كرد كه شبانه و با مشعل از يك كوره راه كوهستاني تنگه ترومپيل را دور بزنند و پشت سپاهيان يوناني قرار بگيرند. سپاهيان يونان كه ديدند ايراني ها از كوه هاي پر از جنگل سرازير مي شوند ، همگي فرار كردند و فقط اسپارتي ها مقاومت كردند كه آنها هم كشته شدند. بدين ترتيب ايراني ها توانستند از دو جناح به يوناني ها حمله كنند و ديواري را كه يوناني جلوي تنگه ساخته بودند ، خراب كنند. ايراني ها درنهايت پيروز شدند.

sorna
12-07-2010, 02:00 PM
http://www.yadeyar.ir/image/CAN5HSCX.jpg


جنگ آرت ميزيوم نبرد خشايارشا با يونانيها






http://www.yadeyar.ir/image/tilehakgmaneshi.jpg



درفش جنگ هخامنشيان





نبردهاي آرت ميزيوم و فرار نيروي دريايي يونان به سالاميس : پس از شكست آتنيها در نبرد ترموپيل يوناني ها در آرت ميزيوم ماندند و نبرد دريايي آغاز شد. كشتي هاي ايراني چون تعداد كم كشتي هاي يوناني را ديدند ، آنها را دور زدند و تعدادي از آنها پشت كشتي هاي يوناني قرار گرفتند .بدين ترتيب نيروي دريايي يونان محاصره شد. خشايارشا كشتي هاي ايراني را بصورت نيم دايره درآورد و دستور حمله به ناوگان يونان را صادر كرد ، در نتيجه جنگ سختي درگرفت. آنها تلفات زيادي به كشتي هاي ايراني وارد كردند ولي در نهايت يوناني ها شكست خوردند. سپس يوناني ها مجلس مشورتي تشكيل دادند و تميستوكل (طراح اصلي جنگ هاي يونان) پيشنهاد كرد كه يوناني ها عقب نشيني كنند و به سالمين بروند. يك نفر خبرچين به ايراني اطلاع داد كه يوناني ها از آرت ميزيوم فرار كرده اند. پس از اين پيروزي ايراني ها تعداد زيادي از شهرهاي يونان را تصرف كردند ، از جمله شهر فوسيد را. چون اهالي تسالي از شهروندان فوسيد كينه قبلي به دل داشتند به آنها پيشنهاد كردند براي جلوگيري از تصرف شهرشان بدست نيروهاي پارسي مقداري باج به آنها بپردازند. ولي اهالي فوسيد در جواب گفتند كه هيچ گاه به يونان خيانت نخواهند كرد و هيچ پولي به آنها ندادند. در تنجيه لشكريان ايران هم آنجا را تصرف كردند. نيروي دريايي يونان پس از فرار از آرت ميزيوم به سلامين رفت. سپس جارچي ها به آتن رفتند و به مردم آنجا گفتند كه زن ، فرزندان ، اموال و بردگان خود را از آتن خارج كنيد و در جاي امني پناه بگيريد. در مجلس مشورتي كه يوناني ها براي جنگ بعدي ترتيب دادند ، بعضي ها عقيده داشتند كه بايد به ايستم رفت و در پلوپونس جلوي نيروي دريايي ايران را گرفت. چون اگر در سالامين شكست بخورند ، جزيره محاصره شده و ارتباط آنها با تمام يونان قطع مي شود. ولي اگر در ايستم جنگ كنند ، در صورت شكست مي توانند به داخل پلوپونس عقب نشيني كنند. سپس خبر رسيد كه ارتش ايران وارد آتن شده است. از زمان حركت خشايارشا از هلس پونت تا ورود او به آتن چهار ماه گذشت. وقتي پارسها وارد اتن شدند ، آنجا را خالي از سكنه يافتند. فقط عدهاي از آتني ها كه فقير بودند به معبد و ارگ آتن پناه بردند. البته آنها هم در حد توانشان از قلعه آتن دفاع كردند ولي چون ديوارهاي چوبي بود ، ايراني به تيرهاي خود نخ كتان پيچيدند ، آنها را آتش زدند و به سوي قلعه پرتاب كردند ، در نتيجه دبوارها سوختند و از بين رفتند. سپس چند نفر پارسي از قسمتهايي از ديوارها كه داراي موانع طبيعي بود بالا رفتند. آنها توانستند بر آتني ها پيروز شوند و درهاي قلعه را بازكنند. پس از تسخير آتن خشايارشا پيكي را روانه شوش كرد و به اردوان كه نايب السطنه شده بود مژده تصرف آتن را داد. پارسها به تلافي آتش زدن معبد و جنگل شهر سارد كه آتني ها انجام داده بودند ، معبد و ارگ آتن را آتش زدند. بالاخره آتني ها پس از مشورت هاي طولاني تصميم گرفتند كه در سالامين جلوي نيروي دريايي ايران را بگيرند. چون معبر سالامين تنگ بود و تعداد كشتي هاي ايران هم زياد بود ولي يوناني ها تعداد كمي كشتي جنگي داشتند. از اين نظر كشتي هاي ايراني كارشان با يكديگر تداخل مي كرد و مزاحم حركت يكديگر مي شدند. ولي با اين وجود خيلي از يوناني ها چون فكر مي كردند ممكن است شكست بخورند ، سوار كشتي هاي خود شدند و از آنجا رفتند.

sorna
12-07-2010, 02:01 PM
http://www.yadeyar.ir/image/khashayar001.jpg


جنگ سالامين نبرد خشايارشا با يونانيها






http://www.yadeyar.ir/image/tilehakgmaneshi.jpg



درفش جنگ هخامنشيان





نبرد سالامين در سال 480 (پ .م) اتفاق افتاد.نيروي دريايي يونان پس از فرار از آرت ميزيوم به سلامين رفت. سپس جارچي ها به آتن رفتند و به مردم آنجا گفتند كه زن فرزندان ، اموال و بردگان خود را از آتن خارج كنيد و در جاي امني پناه بگيريد. در مجلس مشورتي كه يوناني ها براي جنگ بعدي ترتيب دادند ، بعضي ها عقيده داشتند كه بايد به ايستم رفت و در پلوپونس جلوي نيروي دريايي ايران را گرفت. چون اگر در سالامين شكست بخورند ، جزيره محاصره شده و ارتباط آنها با تمام يونان قطع مي شود. ولي اگر در ايستم جنگ كنند ، در صورت شكست مي توانند به داخل پلوپونس عقب نشيني كنند. سپس خبر رسيد كه ارتش ايران وارد آتن شده است. از زمان حركت خشايارشا از هلس پونت تا ورود او به آتن چهار ماه گذشت. وقتي پارسها وارد اتن شدند ، آنجا را خالي از سكنه يافتند. فقط عدهاي از آتني ها كه فقير بودند به معبد و ارگ آتن پناه بردند. البته آنها هم در حد توانشان از قلعه آتن دفاع كردند ولي چون ديوارهاي چوبي بود ، ايراني به تيرهاي خود نخ كتان پيچيدند ، آنها را آتش زدند و به سوي قلعه پرتاب كردند ، در نتيجه دبوارها سوختند و از بين رفتند. سپس چند نفر پارسي از قسمتهايي از ديوارها كه داراي موانع طبيعي بود بالا رفتند. آنها توانستند بر آتني ها پيروز شوند و درهاي قلعه را بازكنند. پس از تسخير آتن خشايارشا پيكي را روانه شوش كرد و به اردوان كه نايب السطنه شده بود مژده تصرف آتن را داد. پارسها به تلافي آتش زدن معبد و جنگل شهر سارد كه آتني ها انجام داده بودند ، معبد و ارگ آتن را آتش زدند. بالاخره آتني ها پس از مشورت هاي طولاني تصميم گرفتند كه در سالامين جلوي نيروي دريايي ايران را بگيرند. چون معبر سالامين تنگ بود و تعداد كشتي هاي ايران هم زياد بود ولي يوناني ها تعداد كمي كشتي جنگي داشتند. از اين نظر كشتي هاي ايراني كارشان با يكديگر تداخل مي كرد و مزاحم حركت يكديگر مي شدند. ولي با اين وجود خيلي از يوناني ها چون فكر مي كردند ممكن است شكست بخورند ، سوار كشتي هاي خود شدند و از آنجا رفتند. نبرد سالامين : پس از تصميم شاه به جنگ دريايي ، نيروي دريايي ايران به نز ديكي سالامين رسيد. سالامين جزيره اي در نزديكي آتيك است كه از خشكي اصلي بوسيله يك تنگه جدا مي شود. در همين زمان نيروي زميني ايران هم به طرف پلوپونس حركت كرد. وقتي كه اهالي پلوپونس اطلاع پيدا كردند ، بفكر تهيه استحكامات در تنگه ايستم پرداختند و ديواري در نزذيكي آنجا كشيدند تا نيروهاي ايران دجار موانع گردند و پيشروي اشان كند شود. تميستوكل براي جلوگيري از پراكندگي بيشتر يوناني ها تصميم گرفت كه نبرد را هر چه زودتر آغاز كند. بنابراين شخصي را به نزد خشايارشا فرستاد و به او گفت كه يوناني ها قصد فرار دارند و شما براي جلوگيري از فرار آنها بهتر است هر چه سريع تر به آنها حمله كنيد. سپاهيان ايران هم حرف او را باور كردند و جنگ در سالامين شروع شد. كشتي هاي يوناني به كشتي هاي ايراني حمله بردند ولي نيروي دريايي ايران فرصت دفاع منظم را نكرد. در اين ميان زني ينام آرت ميز كه فرمانده يكي از كشتي هاي ايراني بود ، شجاعانه به نيروي دريايي يونان حمله برد و يك كشتي يوناني را غرق كرد. خشايارشا كار او را ديد و بسيار او را تشويق كرد. او گفت: « مردان من زن شده اند و زنان من مرد.» كشتي هاي يوناني به تعقيب كشتي آرت ميز پرداختند و كشتي او را محاصره كردند ولي او توانست از چنگ يوناني ها فرار كند و خود را به ساحل برساند. يوناني ها در خشكي هم به تعقيب او پرداختند ولي نتوانستند او را پيدا كنند و او به فالرون رفت. در اين جنگ برادر خشيارشا و تعداد زيادي ايراني كشته شدند ، چون آنها شنا بلد نبودند ولي تلفات يوناني ها كم بود چون آنها مي توانستند شنا كنند. با اين وجود هم كاملا نمي توان گفت كه ايراني ها شكست خوردند.

sorna
12-07-2010, 02:01 PM
http://www.yadeyar.ir/image/khashayar001.jpg


جنگ ميكال نبرد خشايارشا با يونانيها





http://www.yadeyar.ir/image/untitled12.jpg



سپاه هخامنشيان







پس از شكست ايران در جنگ پلاته يوناني هاي سامس و ينياني سفيراني را نزد فرمانده نيروي دريايي يونان قرستادند و از او خواستند كه آنها را از دست پارسها نجات دهند. او نيز به همراه نيروي دريايي يونان به طرف سامس حركت كرد. سپس پارسها از مسئله اطلاع پيدا كردند و قرار شد كه بطرف ميكال حركت كنند تا در حمايت نيروي زميني خشايارشا قرار بگيرند. آنها كشتي ها را به خشكي كشاندند و دور آنها ديواري از سنگ و چوب كشيدند تا مثل سنگري از سربازان حمايت كنند. ولي لاسدموني ها به سنگر پارسها حمله كردند و توانستند كه سنگرها را خراب كنند و به داخل آنها نفوذ كنند. در اين جنگ ينيان ها كه قبلا جز كشور هاي تابع ايران بودند ، كمك زيادي به يوناني ها كردند و علاوه بر آن گروه هاي ديگري هم به پارسها خيانت كردند. در نتيجه ايراني ها شكست خوردند. پس از جنگ يوناني ها به طرف هلس پونت حركت كردند تا پل آنجا را خراب كنند ولي اين پل قبلا خراب شده بود. بعضي از تاريخ نگاران مي نويسند كه جنگ پلاته و ميكال در يك روز اتفاق افتاده بود. نبرد سس تس در سال 479 (پ .م ) اتفاق افتاد. سس تس در طرف آسيايي تنگه داردانل قرار دارد. با اينكه ايراني ها آمادگي لازم را براي حمله يوناني ها نداشتند ولي يوناني ها هم پس از يك دوزه محاصره طولاني موفق به تصرف شهر نشدند. چون فصل پاييز رسيد ، يوناني ها از جنگ خسته شدند و به فرمانده شان گفتند كه به يونان برگردند ولي سرداران قبول نكردند. آنها آنقدر محاصره را ادامه دادند كه آذوقه شهر تمام شد و موفق به تصرف شهر شدند. سپس يوناني ها با غنايم جنگي زياد در سال478 (پ .م ) به كشور خود بازگشتند.

sorna
12-07-2010, 02:03 PM
جنگ پلاته نبرد مردونيه سردار سپاه خشايارشا با يونانيها





خشايارشا پس از واقعه سالامين به آسيا برگشت. چون او نگران بود كه ينيان ها پل ناحيه هلس پونت را خراب كنند و ايراني ها در اروپا گرفتار شوند. خشايارشا بوسيله چاپاري خبر شكستخود را به اطلاع پارسها رسانيد. سپس مردونيه فرمانده سپاهيان ايران به خشايارشا مي گويد كه ما هنوز از نظر نيروي زميني قوي تر يوناني ها هستيم و كاملا شكست نخورده ايم. شما به پارس برگرديدو من قول مي دهم با نيروي زميني در مقابل يوناني ها بجنگم و آنها را در پلوپونس شكست دهم. بدين ترتيب خشايارشا با باقي مانده كشتي هاي ايراني به هلس پونت برمي گردد. بعضي از آتني هامي خواستند كه سريع تر كشتي هاي ايراني را تعقيب كنند و پل روي هلس پونت را خراب كنند ولي تميستوكل به آنها گفت كه به ايراني ها اجازه دهند كه به آسيا برگردند. چون تجربه نشان داده است ، اگر جلوي ملتي را كه شكست خورده اند بگيرند ، آنها براي دفاع از برمي گردند و شكست قبلي خود را جبران مي كنند. البته تميستوكل براي اينكه نزد پادشاه پارس جايگاهي داشته باشد ، اين سخنان را گفت. چون اگر يوناني ها خواستند آسيبي به او برسانند ، او بتواند به دربار ايران پناهنده شود. در اين مدت مردونيه همراه خشايارشا بود تا به تسالي رسيدند. چون فصل زمستان بود و مردونيه مي خواست كه تا فصل بهار جنگ را شروع نكند. سپس خشايارشا به هلس پونت رسيد ، ولي عده اي از سربازان او بر اثر بيماري و بي غذايي مردند. كارهاي مردونيه قبل از شروع نبرد پلاته : عده اي از كشتي هاي ايراني كه آسيب ديده بودند در شهر سامس (در آسياي صغير) ماندند تا اهالي آنجا شورش نكنند. پس از تمام شدن زمستان مردونيه سپاه خود را از تسالي داد و سپس پيكي را نزد اسكندر مقدوني فرستاد و از او خواست كه آتني ها تشويق كند تا يك صلح نامه با ايراني ها امضا كنند. او در مقابل تعهد كرد كه زمينهاي آتني ها را به آنها بازپس دهد و معابدي را كه سوخته وخراب شده بودند ، باز سازي كند. ولي اسپارتي ها حرف هاي اسكند را قبول نكردند و گفتند كه ما زير سلطه خارجي ها نبايد برويم ، سپس آتني ها هم از صلح با خشايارشا پشيمان شدند. پس از اينكه اسكندر برگشت و جواب آتني ها را به مردونيه رسانيد ، او بطرف آتن حركت كرد و دوباره آتن را تصرف كرد. آتني ها از ترس ايراني ها به جزيره سلاميس رفتند و از لاسدموني ها كمك خواستند ولي آنها در حال گذراندن مراسم يكي از عيدهايشان و همچنين مشغول ساختن يك ديوار دفاعي بودند ، بنابراين ابتدا به درخواست آتني ها توجهي نكردند. ولي سپس لاسدموني ها از پيشرفت ايراني ها به وحشت افتادند و با آتني ها و اسپارتي ها متحد شدند. سپس مردونيه از آتن خارج شد و به تب رفت ، چون زمين آنجا مساعد بود و اهالي تب از دوستان ايراني ها بودند. اهالي تب به مردونيه پيشنهاد دادند كه استحكامات محكمي در آنجا بسازد تا بتواند به عنوان پناهگاه از آنها استفاده كند. تعدادي از دولت شهر هاي يوناني كه تابع دولت ايران بودند افرادي را براي كمك به مردونيه به ناحيه تب فرستادند. سپاه يونان هم در ناحيه اري تز جمع شدند. مردونيه تمام سواره نظام سپاه را تحت فرماندهي ماسيس تيس قرار داد. او به سپاه يوناني حمله كرد و تلفات زيادي به آنها وارد كرد. ولي در ميانه نبرد اسب ماسيس تيس زخمي مي شود و از شدت درد سردار ايراني را به زمين مي زند. آتني ها همين كه ديدند او افتاده است ، محاصره اش كردند و او را كشتند. سپاهيان ايران به يوناني ها حمله كردند و مي خواستند كه جسد ماسي تيس را پس بگيرند ولي موفق به انجام اين كار نشدند. سپس سپاهيان يونان تصميم گرفتند كه به پلاته بروند چون آنجا آب فراواني داشت و براي جنگ مناسب تر بود. نبرد پلاته : نبرد پلاته در سال 479 (پ.م ) اتفاق افتاد. از آنجايي كه سپاه ايران دچار كمبود آذوقه شده بود ، فرماندهان به مردونيه پيشنهاد دادند كه زودتر جنگ را شروع كنند. همچنين يكي از اهالي تب هم به مردونيه پيشنهاد كرد كه ايراني ها يك گذرگاه تنگ را كه محل عبور آذوقه و از خطوط تداركاتي يونانيان بودرا ببندند. ارتش ايران هم اين اين كار را انجام داد و توانست مقدار زيادي غذا از اين راه بدست آورد. سپس تعدادي از افراد به مردونيه پيشنهاد كردند كه به طرف تب حركت كنند و با دادن پول از مردم يونان آذوقه و علف براي اسبها بگيرند. از اين راه آنها همچنين مي توانستند بدون جنگ كردن تعداد زيادي از مردم يونان را طرفدار خود كنند. ولي مردونيه هيچ كدام از اين پيشنهاد ها را قبول نكرد و گفت ما بايد مردانه بجنگيم. وقتي كه شب فرا رسيد هر دو سپاه به خواب رفتند و اسكندر كه جز مقدوني هاي سپاه ايران بود بطرف سپاه يونان حركت كرد. او به يوناني ها اطلاع داد كه وضعيت سپاه مردونيه مناسب نيست و او تصميم گرفته است كه فردا صبح جنگ را شروع كند ، شما بايد محكم در جاي خود بايستيد و مقاومت كنيد. سپس دو سپاه در مقابل يكديگر صف كشيدند و جنگ آغاز شد. سواره نظام ايران ضربات سختي را بر سپاه يونان وارد كرد و همچنين ايراني ها موفق شدند چشمه اي را كه آب مورد نياز يوناني ها را تامين مي كرد ، كور كنند. اين مسايل باعث شد تا يوناني ها شبانه مواضع خود را ترك كنند و مردونيه دستور تعقيب يوناني ها را صادر كرد. در حاليكه به نظر مي رسيد يوناني ها شكست خورده اند ، ناگهان لاسدموني به پارسها حمله كردند ولي پارسها چون اسلحه كافي در اختيار نداشتند ، شكست خوردند. با كشته شدن مردونيه ايراني ها به سنگرهاي خود عقب نشيني كردند و به استحكام بخشيدن به مواضع خود پرداختند. ولي براثر حمله لاسدموني ها و آتني ها ديواره سنگرها خراب شد و يوناني ها توانستند وارد اردوگاه پارس ها بشوند سپس آنها آنجا را غارت كردند. بعد يوناني ها به تب حمله كردند و تعداد زيادي از مردم آنجا را به جرم كمك به ايراني ها كشتند. ارته باذ يكي از سرداران ايراني بود كه تمايلي به جنگ با يوناني ها نداشت ، بنابراين به موقع به كمك مردونيه نيامد و هنگامي كه ديد سپاهيان ايران شكست خورده اند و در حال فرار هستند ، به طرف هلس پونت حركت كرد.

sorna
12-07-2010, 02:03 PM
جنگ گرانيك نخستين جنگ داريوش سوم با اسكندر




http://www.yadeyar.ir/image/alexander-2.jpg




اسكندر مقدوني پيش آپيش سپاه خود مي تازد






در بهار 334 ق . م . اسكندر از بوغاز داردانل ( HELLESSPONT ) گذشته وارد آسياي صغير شد و جنگ اول در كنار رود گرانيك * - * - اين رود حالا موسوم به كجاسو است - * - * كه به درياي مرمره مي ريزد روي داد . قشون ايران در اين جا مركب بود از سواره نظام ايراني به عده 20000 نفر و پياده نظام اجير يوناني به همان عده . مِمْنُنْ سردار يوناني در خدمت ايران عقيده داشت كه لشگر ايران از جنگ احتراز نموده منظماً عقب نشيند و اسكندر را به داخل ايران كشانيده در راه هر چه آذوقه هست معدوم كند و از طرف ديگر دولت هخامنشي با بحريّه قوي خود عرصه را در اروپا به مقدوني ها تنگ نمايد . رئيس قشون ايران اين نقشه را برخلاف مرام جنگي ايراني ها ديده رد كرد و قشون ايران در كنار راست رود گرانيك صفوف خود را بياراست ؛ بدين ترتيب كه سواره نظام ايران در صفوف مقدم جا گرفت و سپاهيان يوناني در ذخيره ماندند . در ابتدا چنين به نظر مي آمد كه فتح با ايراني ها خواهد بود زيرا تيراندازان ايراني تلفات زياد به صفوف دشمن وارد نمودند ولي وقتي كه سپاهيان اسكندر از گرانيك گذشته خود را بي پروا به صفوف ايراني ها زدند ، ايراني ها نتوانستند مقاومت نمايند به خصوص كه خود اسكندر به قلب قشون ايران حمله برده ، مهرداد داماد داريوش را به زمين افكند . پس از آن قلب قشون شكافت و سپاهيان ايراني متزلزل شده فرار كردند ولي اسكندر آنها را تعقيب نكرد و به يوناني هايي كه در ذخيره بودند پرداخت . با وجود اين يوناني ها پافشاري كرده جنگ كردند و چون كمكي به آنها نرسيد ، به استثناي 2000 نفر كه اسير گرديدند ، تماماً در جنگ كشته شدند . پس از اين فتح اسكندر اعلان كرد كه تمام شهرهاي يوناني از قيد ايران آزادند ؛ فقط شهر هاليكارناس ( HALICARNASSE ) در تحت رياست اُرُنْ تُبات ( ORONTOBATES ) ايراني و مِمْ نُن يوناني سخت مقاومت كرد وليكن بالاخره مغلوب شد و اسكندر يوناني هاي اين شهر را كه مقاومت نموده بودند بَرده كرده بفروخت . بعد از تسليم شدن هالي كارناس ، مِمْ مُنْ از طرف دريا خود را به كشتي هاي ايران رسانيده چنان بر مقدوني ها برتري يافت كه در دربار ايران اميدوار شدند به اين كه جنگ را آسيا به اروپا ببرند وليكن اين شخص كه وجودش در اين موقع آنقدر مغتنم بود ، در حين عملياتي در شهر مي لِتْ درگذشت و قلب اسكندر از فوت او قوي شد چه او را حريف زبردست خود مي دانست . اسكندر پس از اين كه به كارهاي شهرهاي يوناني تمشييتي داد داخل كاپادوكيّه گرديده به كيليكيّه رفت و بعد به فريكيّه درآمده عزيمت سوريّه نمود . لشگر او براي گذشتن از آسياي صغير به سوريه مجبور بود از سه معبر تنگ و سخت يعني از دربندهاي كيليكيّه و سوريه و امان بگذرد . اين تنگه ها به قدري صعب العبور بود كه چهار نفر نمي توانستند پهلوي هم حركت كنند و با داشتن قواي كمي در اين جاها مي شد مدت ها اسكندر را معطل و تلفات زياد وارد نمود وليكن دربار ايران از اين موانع نظامي هيچ استفاده نكرد . فنون جنگي در مقدوني و يونان ترقي زياد نموده بود ولي داريوش به همان اسلوب قديم و به جمع آوري سپاه عظيم چريكي توجه داشت . خاري دِموس يوناني كه مانند مِمْ نُنْ لايق و زبردست و در خدمت ايران بود تداركات داريوش را انتقاد كرده گفت اين سپاه عظيم چريكي به چه كار آيد . لشگر كم ولي مشق كرده و ورزيده لازم است تا از حملات اسكندر جلوگيري شود ( چنان كه يوناني ها نوشته اند داريوش متغير گرديده او را بكشت ) .

sorna
12-07-2010, 02:04 PM
جنگ ايسوس دومين جنگ داريوش سوم و اسكندر مقدوني



http://www.yadeyar.ir/image/alexander-2.jpg




اسكندر مقدوني پيش آپيش سپاه خودمي تازد





( 333 ق . م . ) در ايسّوس نزديك خليج اسكندرون داريوش انتظار ورود لشگر اسكندر را داشت و در اين جا نقشه اي در نظر گرفته بود كه اگر قشون او مشق كرده و فرماندهي به عهده سردار متين و رشيدي بود اسكندر در خطر بزرگي مي افتاد وليكن حضور داريوش مانع از گرفتن نتيجه گرديد . توضيح آن كه چون اسكندر از تنگه آمان گذشته به طرف سوريه رهسپار گرديد داريوش از كوه هاي آمان عبور كرده در ايسّوس اردو زد و پشت لشگر اسكندر را گرفت . انتشار اين خبر در اطراف و اكناف عالم اثر عجيبي نمود چنان كه در آتن شادي ها كردند چه مطمئن بودند كه روابط اسكندر با مقدوني قطع شده و اضمحلال لشگر او حتمي است . وليكن اسكندر همين كه وضع را چنين ديد جبهه لشگر خود را برگردانده بي پروا به سپاهيان سنگين اسلحه ايراني در ميسره حمله كرد و اين ها عقب نشسته فرار كردند . داريوش چون عزيمت اينان را ديد خود نيز فرار نمود ( در اين موقع ايراني هاي رشيد خيلي فداكاري كرده نگذاشتند اسكندر به شاه برسد و او فرصت يافت كه بر اسب نشسته فرار كند ) بعد از اين واقعه آن قسمت هاي قشون ايران هم كه دليرانه جنگ مي كردند متزلزل گرديده فرار نمودند . عده سپاهيان داريوش را در اين جنگ 600000 نوشته اند . در جزو اين عده 30000 يوناني اجير بودند و اين ها بعد از متزلزل شدن ساهيان ايراني مدتي پافشاري كرده و مرتباً به طرف كوه رفته مواقع محكمي گرفتند و مقدوني ها جرأت نكردند آنها را تعقيب نمايند . يكي از جهات شكست قشون ايران را از اينجا مي دانند كه چون ميدان جنگ بين دريا و كوه واقع و تنگ بود ، عده زيادي از لشگر ايران به كار نيفتاد و سواره نظام ايران نتوانست عمليات كند . پارْمِنْ يُنْ ( PARM?NION ) يكي از سردارهاي اسكندر چادرهاي داريوش را كه مادر و زن و دختر و خواهر او در آن بودند با غنايم بسيار تصرف كرد و داريوش در اثر اين شكست تكليف صلح به اسكندر نمود . شرايط صلح اين بود : 1 – ايران 10000 تالان ( 12 ميليون به پول حاليّه ) بپردازد . 2 – تمام ممالك از دجله تا درياي مغرب و بحرالجزاير به مقدوني واگذار شود . 3 – داريوش دختر خود را به اسكندر بدهد و او در ازاي اين گذشت ها صلح نموده خانواده داريوش را مسترد دارد . اين شرايط را اسكندر نپذيرفت و گفت كه اسرا و غنايم و غيره بر اثر فتح متعلق به او مي باشند اما در باب صلح بايد خود داريوش نزد او رفته درخواست آن را بنمايد . پس از آن اسكندر به طرف جنوب براي تسخير سوريه حركت كرد * - * - نوشته اند كه اسكندر در باب شرايط با دوست خود پارْمِنْ يُنْ شور كرد . او گفت اگر من به جاي تو بودم قبول مي كردم . اسكندر در جواب گفت اگر من هم به جاي تو بودم قبول مي كردم - * - * وليكن شهر صور و غَزَهْ ودتي با او جنگ كردند . اولي 7 ماه قشون مقدوني را معطل نمود و بالاخره اسكندر از اين راه بهره مندي يافت كه قسمتي از كشتي هاي فنيقي بعد از مشاهده ضعف ايران فرار كرده به طرف اسكندر رفت و كشتي هاي جزيره قبرس نيز به آنها ملحق شد ولي بعد از ورود سپاه اسكندر به شهر جنگ خاتمه يافت چه صوري ها از جان گذشته مقاومت كردند و مقدوني ها مجبور شدند تقريباً هر خانه را مانند قلعه اي بگيرند ( در اين مورد اسكندر خيلي بي رحمانه رفتار كرد ) مقاومت غزه را از شجاعت باتيس قلعه بيگي اين شهر و فداكاري ساخلو آن كه عرب بود مي دانند . اين ها تا آخرين نفر كشته شده دو ماه اسكندر را معطل نمودند . پس از آن اسكندر به مصر درآمد و مصري ها با آغوش باز او را پذيرفتند . بعد اسكندر به معبد آمّون رفت و كاهنان مصري او را پسر خدا دانستند * - * - مادر اسكندر به او گفته بود كه او پسر خدا است و اسكندر يقين حاصل كرده بود كه اين حرف مادر راست است با همين مقصود به معبد آمّون رفت كه او را پسر خدا بدانند . دو معبد يوناني كه در آسياي صغير بودند نيز او را به اين مقام شناختند - * - * پس از آن او اسكندريه را در كنار درياي مغرب بنا و جذب قلوب از مصري ها نمود و در موقع حركت ، رياست قشون مصر را به يك نفر مقدوني ، رياست ماليه را به يك نفر يوناني و باقي ادارات را به مصري ها سپرد ( 331 ق . م . )

sorna
12-07-2010, 02:04 PM
جنگ گوگامال آخرين نبرد داريوش سوم و اسكندر



http://www.yadeyar.ir/image/alexander-2.jpg




اسكندر مقدوني پيش آپيش سپاه خودمي تازد







از مصر اسكندر به طرف فرات عزيمت نمود ( 331 ق . م . ) و از رود مزبور گذشته وارد بين النهرين شد . پس از آن از دجله گذشته متابعت ساحل يسار آن را كرد تا در گوگامل نزديك نينواي سابق و آرْبلْ ( اَرْبيل كنوني ) به لشگر داريوش برخورد . اززمان عبور قشون اسكندر از فرات تا ورود آن به گوگامل فرصت هاي خوبي براي داريوش پيش آمد ولي او از اين مواقع هيچ استفاده نكرد . اولاً جلگه بين النهرين براي عمليات سواره نظام ايران بسيار مساعد و با ترتيب دستجات ممكن بود به سبك جنگ گريز صدمات زياد به قشون اسكندر وارد و حركت آن را كُند و بلكه مختل نمود چنان كه پارتي ها در همين جاها با همين ترتيب چند قرن بعد قشون رومي را بيچاره كرده فاتح شدند . ثانياً آب دجله در اين موقع تند و عبور از آن مشكل بود و قشون ايران با داشتن تيراندازهاي ماهر مي توانست مانع از عبور قشون اسكندر گردد يا لااقل تلفات زياد به آن وارد آرد . در گوگامل جنگي در مرتبه سوم بين قشون ايران و اسكندر روي داد . سپاه ايران را يك ميليون نوشته اند وليكن بايد اغراق باشد * - * - كليةً ارقامي را كه مورخين يوناني و شرقي ذكر مي كنند بايد هميشه با احتياط تلقي كرد . يكي از جهات آن اين است كه خدمه بار و بنه و عمله و كارگر و هزاران نفر ديگر را كه در اين موارد جزو قشون و يا عقب آن حركت مي كنند در عده مردان جنگي محسوب مي دارند - * - * اين جا چند فيل جنگي هم تهيه كرده بودند . قشون ايران در اين دفعه ورزيده تر بود و وقتي كه جنگ درگرفت ايراني ها در بعضي از قسمت ها عرصه را بر مقدوني ها تنگ كردند ولي فرماندهي داريوش در اين جا هم باعث هزيمت لشگر ايران شد . توضيح آن كه چون اسكندر پافشاري قشون ايران را ديد حمله بدانجايي كرد كه داريوش روي عرابه جنگي قرار گرفته بود و داريوش همين كه ديد در حوالي او جنگ مي شود فرار كرد و فرار او باعث فرار قسمتي گرديده متدرجاً به قسمت هاي ديگر سرايت نمود و جنگ به شكست ايراني ها منتهي شد و حال آن كه در بعضي از قسمت ها پيشرفت با قشون ايران بود . بعد از اين جنگ اسكندر داريوش را تا آربل كه در مسافت 17 فرسخ از دشت نبرد بود تعقيب كرده بعد به بابل رفت و مانند كوروش بزرگ دست مجسمه بل مَردوك را گرفت و حكم كرد معابدي را كه در زمان خشيارشا خراب كرده بودند تعمير نمايند . پس از آن به شوش درآمد و 50000 تالان طلا كه در خزانه شوش بود تصرف كرد * - * - به پول امروزي تقريباً 60 ميليون تومان - * - * بعد به طرف پِرْسْ پُليسْ ( تخت جمشيد امروزي ) و پاسارگاد ( مشهدمرغاب كنوني ) از راه بهبهان روانه شد . كيسّي ها ( اوكسيان يوناني ها ) باج از اسكندر خواستند زيرا در اواخر دوره هخامنشي معمول شده بود كه شاهان انعامي به آنها مي دادند . بعد از راندن آنها اسكندر به دربندپارس ( كوه گيلويه كنوني ) رسيده دچار مقاومت شديد آرِيُ بَرْزَنّ و سپاهيان او گرديد و چون مقدوني ها از جبهه نتوانستند بر آنها فايق آيند ، اسكندر مجبور شد همان كار كند كه ايراني ها در ترموپيل كردند و بنابراين قسمتي از قشون يوناني از كوره راه ها حركت كرده پشت سر مدافعين را گرفت و آنها را قلع و قمع نمود . اين يگانه مدافعه مرتب و صحيحي بود كه در اين زمان به عمل آمد . بعد از ورود به پرس پليس اسكندر كشتاري در شهر راه انداخت و قصر شاهان هخامنشي را آتش زد و اهالي را بَرده كرده بفروخت * - * - ديو دور و كَنْتْ كورس و پلوتارك چنين نوشته اند ولي آرّيِنْ ساكت است - * - * تا مردم ايران بفهمند كه سلطنت هخامنشي ها خاتمه يافته و نيز از ايراني ها در ازاي آتشي كه به شهر آتن در زمان خشيارشا زده بودند انتقام كشيده باشد . در اين جا علاوه بر ذخاير خزانه ، 120000 تالان به تصرف اسكندر درآمد * - * - به پوي امروزي ، 144 ميليون تومان - * - * . پس از تسخير پرس پليس اسكندر به همدان رفت ( 330 ق . م . ) و در آنجا خزانه خود را كه بالغ بر 180000 تالان بود گذاشته ، 6000 مقدوني براي محافظت آن بگماشت و خودش از راه ري براي تعقيب داريوش حركت كرد چه او با وجود شكست هاي پي در پي هنوز از پاي ننشسته و در صدد تهيه سپاه جديدي بود . وقتي كه اسكندر به نزديكي دامغان امروزي رسيد ، شنيد كه بسْ سوس ( BESSUS ) والي باختر و بَرَسُنْتِسْ ( BARASANTES ) والي رُ ّخج داريوش را گرفته اند . اسكندر بشتافت تا به آنها برسد اما بس سوس همين كه از آمدن اسكندر مطلع شد به داريوش زخم مهلكي زده فرار كرد و اسكندر وقتي رسيد كه داريوش فوت كرده بود . به امر اسكندر نعش او را با تشريفات به پاسارگاد برده دفن كردند . پس از آن اسكندر حركت كرده به مملكت تَپوري ها ( طبرستان ) و از آنجا به وَركان ( گرگان امروزي ) رفت . موافق روايات پارسي هاي زرتشتي اسكندر بعد از تسخير ايران آوستا را از گنج شاپيكان به دست آورده امر كرد بعضي از قسمت هاي آن را كه راجع به طب و نجوم بود به زبان يوناني ترجمه نمايند و باقي را در آتش انداخت . محققين نتوانسته اند معلوم نمايند كه گنج شاپيكان كجا بوده است

sorna
12-07-2010, 02:05 PM
جنگ گاوگاملا دفاع مردانه ژنرال آريو برزن در برابر سپاه اسكندر





http://www.yadeyar.ir/image/darius.jpg




جنگ خونين ژنرال آريو برزن با هنگ 1200 نفري خود در برابر سپاه اسكندر




بر پايه يادداشتهاي روزانه "كاليستنسCallisthenes " مورخ رسمي اسكندر، 12 اوت سال 330 پيش از ميلاد، نيروهاي اين فاتح مقدوني در پيشروي به سوي "پرسپوليس" پايتخت آن زمان ايران، در يك منطقه كوهستاني صعب العبور (دربند پارس، تكاب در كهگيلويه) با يك هنگ ارتش ايران (1000 تا 1200 نفر) به فرماندهي ژنرال «آريو برزن Ario Barzan » رو به رو و متوقف شدند و اين هنگ چندين روز مانع ادامه پيشروي ارتش دهها هزار نفري اسكندر شده بود كه مصر، بابل و شوش را قبلا تصرف و در سه جنگ، داريوش سوم را شكست و فراري داده بود. سرانجام اين هنگ با محاصره كوهها و حمله به افراد آن از ارتفاعات بالاتر از پاي درآمد و فرمانده دلير آن نيز برخاك افتاد. مورخ اسكندر نوشته است كه اگر چنين مقاومتي در گاوگاملاGaugamela (كردستان كنوني عراق) در برابر ما صورت گرفته بود، شكست مان قطعي بود. در "گاوگاملا" با خروج غير منتظره داريوش سوم از صحنه، واحدهاي ارتش ايران نيز كه درحال پيروز شدن بر ما بودند ؛ در پي او دست به عقب نشيني زدند و ما پيروز شديم. داريوش سوم در جهت شمال شرقي ايران فرار كرده بود و « آريو برزن » در ارتفاعات جنوب ايران و در مسير پرسپوليس به ايستادگي ادامه مي داد. دلاوري هاي ژنرال آريو برزن، يكي از فصول تحسين برانگيز تاريخ وطن ما را تشكيل مي دهد و نمونه اي از جان گذشتگي ايراني در راه ميهن را منعكس مي كند. آريو برزن و مردانش 90 سال پس از ايستادگي لئونيداس در برابر ارتش خشايارشا در ترموپيل، كه آن هم در ماه اوت روي داد مقاومت خود را به همان گونه در برابر اسكندر آغاز كرده بودند. اما ميان مقاومت لئونيداس و آخرين ايستادگي «آريو برزن» در اين است؛ كه يونانيان در ترموپيل، در محل برزمين افتادن لئونيداس، يك پارك و بناي ياد بود ساخته و مجسمه او را برپا داشته و آخرين سخنانش را بر سنگ حك كرده اند تا از او سپاسگزاري شده باشد، ولي از «آريو برزن» ما جز چند سطر ترجمه از منابع ديگران اثري در دست نيست.چرا؟. اگر به فهرست درآمدهاي توريستي يونان بنگريم خواهيم ديد كه بازديد از بناي ياد بود و گرفتن عكس در كنار مجسمه لئونيداس براي يونان هرسال ميليونها دلار درآمد گردشگري داشته است. همه گردشگران ترموپيل اين آخرين پيام لئونيداس را با خود به كشورهايشان مي برند: اي رهگذر، به مردم لاكوني ( اسپارت ) بگو كه ما در اينجا به خون خفته ايم تا وفاداريمان را به قوانين ميهن ثابت كرده باشيم( قانون اسپارت عقب نشيني سرباز را اجازه نمي داد). لئونيداس پادشاه اسپارتي ها بود كه در اوت سال 480 پيش از ميلاد، دفاع از تنگه ترموپيل در برابر حمله ارتش ايران به خاك يونان را برعهده گرفته بود.

sorna
12-07-2010, 02:06 PM
جنگ حران نبرد سورنا سردار اشكاني با روميان





http://www.yadeyar.ir/image/parthian.jpg




سواركاران پارتي متبحر در تيراندازي به سوي عقب با همين شيوه دشمنان را از پاي درمي آوردند







سورنا سردار بزرگ ايراني در زمان ارد اول شاه اشکاني مي زيست.او بين سالهاي 86-80 ق.م متولد شد او از حيث نژاد،ثروت و نام ، مقام اول را پس از شاه داشت و از نظر شجاعت در ميان پارتها بي همتا بود.در زماني كه بيش از 30 سال نداشت ارد اول او را به جنگ كراسوس سردار بزرگ رومي فرستاد.تعداد زنهايي که سورنا را همراهي مي کردند به 100 مي رسيد.در نبرد حران چون سپاه ايران با سپاه روم روبرو شد ,به فرمان سورنا لشگريان از خود صداهاي ترسناک در آوردند.سپاه روم در ترش و وحشت فرو رفت.سپس ردا را کنار انداخته و روپوش سلاح خود را برداشتند.برق اسلحه ها ميدان جنگ را روشن کرد.در مرکز ميدان سورنا با لباس مادي و سرا پا مسلح ايستاده بود.لشگر ايران در ابتدا قصد حمله با نيزه را داشت که موفق نشد و حالت عقب نشيني به خود گرفت.چون رومي ها فکر کردند سپاه ايران د رحال فرار است ايشان را تعقيب کردند که با تيرباران پارتها مواجه شدند.سپس به جنگ با نيزه پرداختند.کراسوس رومي فرزندش را نيز وارد ميدان نبرد کرد اما پسرش زخمي شد و بي تاب بود.وي به همراهانش دستور داد با نيزه وي را بکشند.پارت ها سر اين پسر را بريدند و بالاي نيزه زده و به پدرش نشان دادند.سورنا به وسيله مترجمي اعلام کرد براي مذاکره آماده است .سربازان کراسوس به وي فشار آوردند تا مذاکره کند.کراسوس پياده شد تا جهت صحبت نزد سورنا رود که يک سرباز سوي او دويد و کراسوس را کشت و سرش را جدا کرده ,نزد سورنا فرستاد.ارد اول در پايتخت در حال تماشاي نمايش بود که سر کراسوس را جلوي پايش انداختند.سورنا بيش از 20000 رومي را كشت و 20000 تن را اسير كرد.اين فتح آنقدر عظيم بود كه حتي ارد نيز به او حسادت برد و دستور قتل سورنا صادر شد.در نهايت بين سالهاي 56-46 ق.م سردار بزرگ ايران را مسموم نمودند. سورنا از لحاظ چهره ،قد و قامت انگشت نما بود و موهايش را فرق مي گرفت.وي از بزرگترين خاندان پارت بود كه در روز تاج گذاري رئيس اين خانواده بود كه تاج را بر سر شاه مي گذاشت.

sorna
12-07-2010, 02:06 PM
http://www.yadeyar.ir/image/orod.jpg



جنگ كاره نبرد ارد پادشاه اشكاني با كراسوس سردار رومي






http://www.yadeyar.ir/image/CAUD7DWK.jpg

پوشش نظامي سواران اشكاني








روم كه پس از نابودى كارتاژ، نابودى پادشاهى پونت، تضعيف ارمنستان و تسخير يونان تقريباً در آسياى صغير و مديترانه دشمنى نداشت و در شمال اروپا نيز تا توانسته بود از جنگل نشينان به اسارت گرفته بود، اكنون براى فتح جهان متمدن آن روز بايد وارد بين النهرين مى شد. حال آنكه در شرق قدرت جديدى در حال توسعه بود. پارت ها يا اشكانيان در حدود ۱۰۰ سال قبل از ميلاد به قدرتى قابل توجه رسيده و با اخراج سلوكيان از سرزمين اصلى ايران اكنون قصد ورود به ارمنستان، آسياى صغير و بين النهرين را داشتند. طبيعى بود كه در اين شرايط جنگ غيرقابل اجتناب باشد. مهرداد اول پادشاه اشكانى ابتدا براى آنكه از جانب بيابانگردان شرقى رها شود، آنها را در يك نبرد تعيين كننده شكست داد و سكاها و صحرانوردها در اثر اين شكست تا ده ها سال مزاحم ايران نشدند. بنابراين جانشينان او از جانب شمال و شرق راحت بودند. دليل اوليه پيدايش تضاد بين ايران و روم در زمان نبردهاى ارمنستان و روم، پمپه سردار رومى از ايران خواست تا در اين نبرد به زيان ارمنستان شركت كند و در مقابل دو شهر ارمنستان در اختيار ايران باشد. اما پس از پايان جنگ و شكست ارمنستان، پمپه با اين استدلال كه ايران در جنگ با ارمنستان جدى نبوده، از اين قول خود شانه خالى كرد. پمپه سردار پرقدرت رومى پس از مطيع ساختن سوريه و آسياى صغير، وارد بين النهرين شده و اين تقاضاى فرهاد پادشاه ايران را براى آنكه رود فرات حد فاصل دو كشور باشد را نپذيرفت. به گفته مورخان، پمپه در همان زمان حتى خيال ورود به ايران را به سر داشت، اما به دليل وسعت خاك ايران از اين تصميم منصرف شد و آتش جنگ موقتاً خاموش شد. كراسوس و ايران كراسوس، پمپه و سزار، سه سردار بزرگ روم در ۶۰ قبل از ميلاد با يكديگر توافق كردند كه در انجام كارها با يكديگر هماهنگ باشند و بنابراين على رغم وجود سنا، اين سه نفر حاكم امپراتورى بودند. كراسوس در ۵۵ قبل از ميلاد به حكمروايى سوريه منصوب شد. او در سال بعد با استفاده از قدرت لژيون هاى روم، بين النهرين را تسخير و عملاً ايران و روم را هم مرز كرد. پيروزى هاى مداوم روم در اروپا و شرق سبب شد تا روم ظفر بر ايران را نيز كار ساده اى فرض كند. اشتباه بزرگ كراسوس «آرتا ورديس»، پادشاه ارمنستان پس از آنكه از تصميم كراسوس مطلع شد، به او پيشنهاد داد كه از خاك اين كشور به ايران حمله ور شود. چرا كه لژيونرها در كوهستان بهتر مى جنگند و سواران پارت (نقطه قوت ارتش ايران) نمى توانند در خاك كوهستان ارمنستان به خوبى تاخت و تاز كنند. وى حتى وعده شانزده هزار سوار و سى هزار پياده را به كراسوس داد، اما كراسوس به دليل غرور ناشى از پيروزى هاى مكرر لژيون هاى رومى و آشنايى به خاك بين النهرين درخواست او را نپذيرفت و ۵۴ قبل از ميلاد آماده جدال با ايران شد. اگر كف دست من مو مى بينيد، ايران را خواهيد ديد پادشاه ايران در اين زمان اورُد بود. وى در ابتدا خواهان جنگ با سربازان كراسوس نبود و سفيرى به نزد كراسوس فرستاد با اين پيام كه اگر مردم روم خواهان جنگ با من بودند، من از بدترين عواقب آن نيز بيم نداشتم، اما اگر شما (كراسوس) با هدف شخصى مى خواهيد به ايران دست اندازى كنيد، حاضرم به سفاهت شما رحم كرده و اسراى روم را پس دهم (تا جنگ نشود). كراسوس مغرور، در پاسخ به سفير ايران گفت: جواب شما را در سلوكيه مى دهم (مراد از سلوكيه، خاك ايران است) و سفير ايران نيز در جواب او با خنده جمله معروفى را گفت. «اگر در دست من مو مى بينيد، ايران را خواهيد ديد.» سرعت عمل شاه ايران اورُد كه در اين زمان از سردارى بسيار باهوش و ورزيده به نام سورن (يا سورنا) بهره مى برد، اول بسرعت به ارمنستان حمله برد تا از شكل گيرى سپاه بزرگ ارمنى عليه نيروهاى خود جلوگيرى كند. سپس سورن را به جنگ با كراسوس فرستاد. اقدام اورُد از نظر نظامى بسيار داراى اهميت بود، چرا كه ارمنستان تسخير شده و ارتباطش با سردار رومى قطع شده بود. اكنون براى پيروزى تنها به رشادت سواران پارت احتياج بود. كراسوس با ۴۲ هزار سرباز لژيون خود وارد جلگه هاى بين النهرين شده و به حران يا كاره رسيد. سورن كه مى دانست سربازان حرفه اى و غرق در جوشن و فولاد روم را به سادگى نمى توان شكست داد، دست به حيله جنگى زد. وى عمده سواران پارتى خود را پشت تپه ها پنهان كرد و آنهايى را كه به سمت كراسوس كشاند نيز موظف كرد تا سلاح هاى خود را زير لباس پنهان كنند. هنگامى كه لژيونها تركيب «فالانژ» را به خود گرفتند ناگهان ايرانى ها به صداى طبل از گوشه هاى مختلف به لژيونهاى رومى حمله بردند. سربازان منظم رومى جهت مبارزه را تغيير داده و نيزه هاى خود را به سمت نيروهايى كه آنها را از پشت مورد هجوم قرار دادند برگرداندند اما سرعت آنها به اندازه سواران پارت نبود و اين لژيونها نتوانستند به سرعت آنها، جاى خود را تغيير دهند. در اين اثنا سواران ايرانى لباس خود را كنار زده و كمان ها، سلاح ها و زره هاى خود را نمايان كردند. سرداران پارت با حركت زيگزاگى تيرها را به سمت لژيونهاى رومى رها كردند. ابتكار عمل اكنون در دست سپاه ايران بود. آنها لژيونها را به سمت بيابان كشيدند و بخش عظيمى از مردان رومى با تير پارت ها بر زمين افتادند.در اين زمان فابيوس پسر كراسوس كه سال ها همرزم سزار بزرگ بود با ۱۴۰۰ سوار سنگين اسلحه به كمك كراسوس رسيد. ورود فابيوس و دلاورى سواران وى سبب شد تا كراسوس براى ساعاتى از زير ضربات پارت ها بيرون آيد اما ظرف همين مدت فابيوس و سواران آن به كلى توسط پارت ها منهدم شدند. كراسوس زمانى كه مى خواست مجدداً فرمان حمله بدهد ناگهان سر پسر خود را به نيزه مردان سوار پارت ديد. روحيه رومى ها اكنون بشدت تضعيف شده و بالعكس پارت ها حملاتشان را تشديد كردند. اكتاويوس سردار ديگر رومى در اين موقع پيشنهاد عقب نشينى به كوهستان را (براى در امان ماندن از حمله سواران) داد اما راهنماى عرب به رومى ها خيانت كرد (و يا اشتباه كرد) در نتيجه سورن به حملات خود به رومى ها ادامه داد

sorna
12-07-2010, 02:07 PM
http://www.yadeyar.ir/image/farhad4.jpg


جنگ آنتوانت نبرد فرهاد چهارم با روميان






http://www.yadeyar.ir/image/parthian.jpg

سواركاران پارتي متبحر در تيراندازي به سوي عقب با همين شيوه دشمنان را از پاي درمي آوردند








مرگ سزار و جنگهاى داخلى روم در نهايت سبب به قدرت رسيدن مارك آنتوانت و اكتاويوس شد. اكتاويوس در اروپا قدرت را در دست گرفت و آنتوانت پس از ازدواج با كلوپاتراى معروف، مصر، شمال آفريقا و آسياى نزديك را در اختيار گرفت. روم در آن سالها در اوج قدرت بود و لژيونرهاى اين كشور، دنياى متمدن آن روزگار را كاملاً تحت سيطره داشتند اما در شرق آنها موفق به ورود به خاك ايران و بعد از آن دسترسى به ثروت هندوستان نشده بودند. انتقام كراسوس : مارك آنتوانت و بسيارى از سرداران رومى نمى توانستند سرنوشت غم انگيز كراسوس را از ياد ببرند و فكر مى كردند بايد به هر قيمت شده انتقام خون او و ۲۰هزار لژيونر را از ايرانيان بگيرند. علاوه بر آنكه دولت پارت پس از قدرت گرفتن چندبار سعى در تصرف متصرفات روم در سوريه و آسياى صغير كرده بود و بين النهرين نيز اكنون به طور نسبى در تصرف ايران بود. بهانه جنگ در ابتدا بسيار جزئى و غيرقابل استناد بود اما بعداً آنتوانت (آنتونى) بى پرده ابراز تمايل به جنگ كرد و فرهاد چهارم پادشاه ايران نيز سعى كرد خودرا بى علاقه به جنگ نشان دهد اما در خفا به تجهيز نيروهاى خود در سمت راست ساحل فرات پرداخت. برداشت آنتوانت اين بود كه بايد با سپاهى بزرگتر از كراسوس به جنگ ايران برود و به همين دليل ۱۶لژيون بزرگ رومى (۶۰ تا ۷۰هزار نفر) را به همراه ۱۰هزار سوار و سى هزار نيروى ذخيره به سمت فرات برد. پادشاه ارمنستان نيز در اين برنامه ريزى مرگبار، سردار رومى را همراهى مى كرد و ۱۳هزار سوار وپياده براى او آماده ساخت. سپاه عظيم رومى در تابستان ۳۶قبل از ميلاد به فرات رسيد اما جبهه محكم ايرانيها او را وادار كرد تا قواى خود را تا ارمنستان عقب بكشد و در آنجا در كنار شاه ارمنستان ارتاوسدس نقشه ورود به ايران را طراحى كند؛ غافل از آنكه ايرانيان نيز در اين مدت قواى خود را به شمال ايران انتقال داده اند. سرپرسى سايكس در كتاب خود درباره لشكركشى آنتوانت مى گويد: «ارتاوسدس (شاه ارامنه) به او پيشنهاد كرد چون قشون پارت در فرات جمع هستند، بهتر است نقشه جنگ را تغيير داده از ارمنستان به آذربايجان حمله برده و پايتخت آنجا را به تصرف درآورد، چه حكمران آنجا از متفقين پارت است.» راهنمايى ارتاوسدس سبب شد آنتونى نيروهاى خود را به دوقسمت كرده و ماشين آلات جنگى و قلعه گيرى خود را با بخشى از نيروها بر جاى گذارده و به سرعت خود را به پراسپا پايتخت ماد كوچك (آذربايجان) برساند. اما وقتى به آنجا رسيد، مشاهده كرد ايرانيان آماده مقاومتند، پس در انتظار رسيدن برجهاى متحرك، منجنيق و ساير ادوات قله گيرى ماند. اولين ضربه مرگبار : اشتباه بزرگ آنتوانت در بر جاى گذاشتن ماشين آلات جنگى با چندهزار سرباز براى او بسيار گران تمام شد چرا كه پارتيها صاعقه وار به سربازان رومى و استاتيانوس سردار آنها حمله برده و روميها را كه شمار آنان به هزار نفر مى رسيد، قتل عام و ماشين هاى او را تصاحب كردند. پادشاه ارمنستان در اين زمان اوضاع را نامناسب ديد و حدس زد آينده بدى در انتظار روميها است، بنابراين بى صدا با سپاه خود از روميها جدا شد وناگهان آنتوانت متوجه شد قرار است بلاى كراسوس سراو و سربازانش نازل شود. ضربه دوم : در حالى كه مواد غذايى روميها رو به اتمام بود، پارتها جنگ و گريز را آغاز كردند. پاييز فرا رسيد و آنتوانت ترجيح داد محاصره پراسپا را ترك گويد، اما اين بار اين پارتها بودند كه او را راحت نگذاشتند. سپاه روم از طريق اروميه امروزى بناى عقب نشينى گذاشت و براى آنكه بلاى كراسوس بر سر آنها نيايد، عقب نشينى از مناطق كوهستانى را ادامه داد اما در حوالى تبريز اولين برخورد سنگين با سپاهيان پارتى به وقوع پيوست. آنتوانت فلاخن اندازان را كه از گلوله هاى سربى استفاده مى كردند، به عنوان تير آخر خود به ميدان آورد و سواران گل نيز از جانب ديگر به دفاع از لژيونها پرداختند و پارتها را به عقب راندند. اما پارتها ۱۹روز مداوم با شيوه جنگ و گريز روميها را كاملاً خسته كردند و در نبردى بزرگ در حوالى رود ارس ۸هزار رومى ديگر كشته شدند. هزيمت روميها به سمت غرب، فرهاد را بر آن داشت روميها را به حال خود رها كند اما «سرماوگرسنگى» اكنون به كمك پارتها آمده و باقيمانده سپاه او را نيز از پاى درآورد. هزاران رومى ديگر نيز تا رسيدن به مقر زمستانى روميها كشته شدند. گفته مى شود در اين نبردها بالغ بر ۲۰هزار رومى كشته شدند. اين نبردها در ۳۵قبل از ميلاد خاتمه يافت. نتيجه نبردهاى دوم ايران و روم : ۱- آنتونى چندى بعد از شكست از اكتاويوس سردار ديگر رومى كشته مى شود اما بى شك شكستهاى او در ايران و ارمنستان در اين «افول قدرت» بى تأثير نبوده و ابهت اين سردار رومى پس از شكستهاى خرد كننده در شرق فرو ريخته است. شكست او در ۳۱قبل از ميلاد از اكتاويوس سبب خودكشى اووكلوپاترا مى شود. ۲- روم درمى يابد در شرق قادر نيست از «حدى» جلوتر برود چرا كه دولتى پرقدرت مانع دست اندازى «امپراتورى» به بين النهرين، پارس، پارت و ايلام است. اين شكست سبب شد اكتاويوس نيز كه اكنون به نام اگوستوس معروف شده و قدرتى در سطح سزار و سولا يافته بود مصالحه را با فرهاد به جنگ ترجيح دهد. اگوستوس در اين زمان قدرتى بسيار زياد داشت و به گفته مورخان تنها ارتش ثابت او ۲۵لژيون ۵هزار نفرى (۱۲۵هزار نفر) بود. سپاهيان روم در اين زمان كل اسپانيا، فرانسه، بخشى از آلمان، اتريش، سوئيس، كل ايتاليا، كل بالكان، يونان، غرب تركيه ، سوريه و شامات (اردن، لبنان، فلسطين)، شمال عربستان، مصر و شمال آفريقا را در اختيار داشتند و بى شك اگر دولت پارت نبود آنها به فكر بلعيدن خاك ايران، بين النهرين، ايلام، آتروپاتن (آذربايجان) و ارمنستان مى افتادند. شكست پياپى ۲سردار رومى به فاصله ۲۰سال (كراسوس ۵۳قبل از ميلاد و آنتوانت ۳۴قبل از ميلاد) اشتهاى روم را براى پيشروى به سوى شرق سرد كرد. ۳- روش رزمى پارتها (جنگ و گريز سواران)، روميها را به وحشت انداخت و آنها به اين فكر افتادند كه چگونه مى توان براى اين نوع مبارزه چاره انديشى كرد.

sorna
12-07-2010, 02:08 PM
جنگ تراژان نبرد خسرو اشكاني با روميان









از حدود سالهاى ۲۰ ميلادى به بعد امپراطورى روم رو به ترقى بود حال آن كه ايران دوران پارت مرتب ضعيف تر مى شد. پادشاهان اشكانى به سرعت جاى خود را به نفرات بعدى مى دادند و امپراطورى پارت ديگر قدرت يك قرن قبل خود را نداشت. در اين ميان اما در روم پس از مرگ نروا حاكم بزرگ رومى، تراژان كه فردى اسپانيايى الاصل بود به امپراطورى رسيد. تراژان يك نظامى جنگ ديده بود كه قصد داشت مرزهاى شرقى روم را وسعت دهد و به همين جهت به بهانه دخالت ايران در امور ارمنستان در ۱۱۴ ميلادى با لژيونرهاى ورزيده اروپايى خود عازم سوريه شد. خسرو شاه اشكانى كه در اين زمان علاقه چندانى به جنگ با امپراطور روم نداشت ابتدا سعى كرد با فرستادن پيشكش و هدايا مانع ورود تراژان به شرق شوداما تراژان كه به قدرت نظامى خود مغرور بود هداياى ايران را رد كرد و به سفير ايران پاسخ داد كه در سوريه تصميم خود را به شما اعلام مى كنم. او حتى شاهزاده ارمنستان را كه براى اعلام آمادگى كشورش در تبعيت از روم به پيش او آمده بود به قتل رساند. در چنين شرايطى جنگ به نظر غيرقابل اجتناب مى آمد. تراژان پس از تسخير كامل ارمنستان در سال ۱۱۵ ، انطاكيه راگرفت و عازم بين النهرين شد ودر ۱۱۶ شهر آباد هاترا در بين النهرين را گرفت. در اين زمان متأسفانه از ايران هيچ كمكى براى سپاهيان مدافع شهرها نرسيد و در نتيجه تراژان در كليه نبردها غالب شد. وى پس از به آب انداختن كشتيهاى جنگى در همان سال از فرات به سمت جنوب رفت و بابل را گرفت. تراژان پس از تصرف تيسفون و سلوكيه توانست خود را به سواحل شمالى خليج فارس برساند جايى كه تاكنون پاى هيچ رومى نرسيده بود. استراتژى نبرد فرسايشى خسرو در اين زمان به خوبى مى دانست كه مبارزه با لژيون هاى جنگ آزموده رومى فايده اى ندارد بنابراين مصمم شد تا با تحريك مناطق متصرفه جنگ طولانى و فرسايشى را عليه سردار رومى به راه اندازد. تراژان كه انتظار مقاومت از سوى مناطق اشغال شده رانداشت ناگهان در جنوب بين النهرين احساس خطر كرد چرا كه ارتش او از سوريه تغذيه مى شد و فاصله بسيار طولانى او با سوريه مى توانست نقطه ضعف اساسى او در مقابل با شورشيان كه اكنون كليه فتوحات او را به خطر انداخته بودند باشد. تراژان با بازگشت به داخل بين النهرين سعى كرد تا شورشها را سركوب كند اما شهرهاترا (ياالخضر) آنقدر مقاومت كرد تا سردار رومى مجبور به عقب نشينى شد. در ۱۱۷ ميلادى، خسرو از جنوب بين النهرين حركت را شروع كرد و پس از تصرف تيسفون قصد نبرد با تراژان را كرد. او مى دانست كه ۳ سال نبرد مداوم در سرزمينهاى شرقى لژيونهاى رومى را خسته كرده و اكنون شكست دادن آنها سخت نيست. اما در روم اتفاقات جديدى در حال رخ دادن بود. مرگ تراژان سبب روى كار آمدن هادريان شد و وى نيز صلاح را در عقب كشيدن نيروهاى رومى به غرب فرات ديد. بنابراين روميها مجدداً در شرق به سوريه بازگشتند و تنها در شمال ارمنستان و آديابن در اختيار آنها ماند. (سال ۱۲۲) نتيجه نبردهاى تراژان نروا و تراژان قدرت روم را به «حداكثر» رسانده بودند اما روم بايدبراى تصرف دنياى متمدن به سمت شرق مى رفت و ايران هنوز براى او سدى بود. روم دراين زمان ۳۰ لژيون عظيم را با حدود ۱۸۰ هزار سرباز و ۲۰ هزار سوار در اختيار داشت كه قدرت هركدام از آنها برابر با ۳ جنگجو بود. اين در حاليست كه روميها در نبردهاى محلى نيروى جديد نيز به كار مى گرفتند. در چنين شرايطى فتح بين النهرين توسط تراژان عجيب نبود اما عقب نشينى روميها بار ديگر خطر اشغال ايران توسط روم را منتفى كرد اگرچه سبب تصرف كشورهاى شمال غرب ايران توسط ارتش روم شد. همچنين روم در اين زمان توانست (هرچند به طور موقت) خودرا به جنوب بين النهرين برساند. جنگ پانزدهم: اولين جنگ سلسله ساسانى با رومى ها چنانچه ذكر شد ادامه ضعف دولت پارتها مصادف شده بود با اوج قدرت امپراطورى روم و به نظر مى رسيد روميها نيز علاقه اى به هجوم به شرق ندارند گو اينكه از طرف ديگر خيالشان از پارتيها راحت بود چرا كه اين اواخر آنها در چند نبرد منطقه اى ايرانيها را شكست داده بودند. اما اتفاقى جديد اين توازن را بر هم زد. در ۲۲۶ ميلادى، اردشير پادشاه پارس اردوان را در ۳ جنگ متوالى شكست داد و سلسله اشكانى را از ايران حذف كرد. اردشير درسال ۲۲۶ سپاهى بزرگ گردآورد و پس از انقياد كامل نقاط مختلف ايران و توسعه مرزهاى شرقى در ۲۲۸ از فرات گذشت تا شكستهاى اخير ايرانيان را تلافى كند و در ضمن روميها را از آسياى غربى بيرون كند. قيصر روم در اين زمان جوانى به نام سوروس بود كه مايل به جنگ با اردشير نبود چرا كه مى دانست نبرد با سپاه گردآورى شده ايرانيها، لااقل يك سال زمان مى برد و پادگانهاى سوريه به تنهايى قادر به مقابله با مردان اردشير نبودند. وى ابتدا نامه اى به اردشير نوشت و از او خواست تا از قدرت عظيم نظامى روم كه ضرب شست آن را قبلاً تراژان به ملل شرق نشان داده برحذر باشد اما اردشير پاسخ امپراطور را با اعزام ۴۰۰ سفير با پيام هاى تند براى سوروس داد. قيصر نيز دستور بازداشت اين افراد را داده و آماده جنگ شد. در ۲۳۱ ميلادى سوروس نيروى بزرگى را در انطاكيه فراهم آورد ولى بزرگترين اشتباه نظامى خود را مرتكب شد. سپاه وى گويا م***** از ۱۰۰ هزار نيروى جنگى بوده وقادر بود از عهده سپاه اردشير برآيد اما سوروس به اشتباه سپاه خود را ۳ دسته كرده يك دسته را به شمال براى حمله به آتروپاتن (آذربايجان) و ماد فرستاد و يك بخش را نيز مأمور فتح جنوب ايران كرد و خود به قلب ايران و پارس حمله كرد. اردشير از اين اشتباه نهايت استفاده را كرده و به نيروهاى شمالى دستور داد كه با جنگ و گريز سپاه روم را خسته كنند و خود با حمله به سپاه جنوبى رومى كه در حوالى شوش بود آنها را كاملاً از بين برد. تضعيف سپاه شمالى و نابودى سپاه جنوبى، سوروس را در مواجهه با شاه ايران تنها گذاشت و در نتيجه وى وحشت زده به داخل سوريه عقب نشست. اگرچه اردشير دراين مرحله قادر به نابود كردن ساخلوى رومى در سوريه و انطاكيه و خارج كردن كامل روميها از آسياى غربى بود اما ترجيح داد به خلع يد روم از بين النهرين و ارمنستان قناعت كند و خود را درگير نبرد بزرگتر نكند.بنابراين دژ نصيبين و حران را در تصرف نگاه داشت و با قيصر صلح كرد. نتيجه نبرد اين پيروزى پس از ۲۵۰ سال مجدداً رخ داد. (اگرچه ايران درنبردهاى فرعى موفق به شكست روميها شده بود) و چنانكه گذشت زمان نيز ثابت كرد مواضع روميها را در بين النهرين ضعيف كرد و اين امپراطورى را در اوج قدرت مجبور به پذيرش يك امپراطورى قدرتمند ديگر در مرزهاى شرقى خود كرد. اين جنگ همچنين سبب مطرح شدن دولت ساسانى در سطح جهان شد.

sorna
12-07-2010, 02:08 PM
http://www.yadeyar.ir/image/Ardashir%20I.jpg


جنگ سورس نبرد اردشير اول ساساني با روميان






http://www.yadeyar.ir/image/10080195.jpg



كاخ اردشير اول موسس سلسله ساسانيان در فيروز آباد فارس








چنانچه ذكر شد ادامه ضعف دولت پارتها مصادف شده بود با اوج قدرت امپراطورى روم و به نظر مى رسيد روميها نيز علاقه اى به هجوم به شرق ندارند گو اينكه از طرف ديگر خيالشان از پارتيها راحت بود چرا كه اين اواخر آنها در چند نبرد منطقه اى ايرانيها را شكست داده بودند. اما اتفاقى جديد اين توازن را بر هم زد. در ۲۲۶ ميلادى، اردشير پادشاه پارس اردوان را در ۳ جنگ متوالى شكست داد و سلسله اشكانى را از ايران حذف كرد. اردشير درسال ۲۲۶ سپاهى بزرگ گردآورد و پس از انقياد كامل نقاط مختلف ايران و توسعه مرزهاى شرقى در ۲۲۸ از فرات گذشت تا شكستهاى اخير ايرانيان را تلافى كند و در ضمن روميها را از آسياى غربى بيرون كند. قيصر روم در اين زمان جوانى به نام سوروس بود كه مايل به جنگ با اردشير نبود چرا كه مى دانست نبرد با سپاه گردآورى شده ايرانيها، لااقل يك سال زمان مى برد و پادگانهاى سوريه به تنهايى قادر به مقابله با مردان اردشير نبودند. وى ابتدا نامه اى به اردشير نوشت و از او خواست تا از قدرت عظيم نظامى روم كه ضرب شست آن را قبلاً تراژان به ملل شرق نشان داده برحذر باشد اما اردشير پاسخ امپراطور را با اعزام ۴۰۰ سفير با پيام هاى تند براى سوروس داد. قيصر نيز دستور بازداشت اين افراد را داده و آماده جنگ شد. در ۲۳۱ ميلادى سوروس نيروى بزرگى را در انطاكيه فراهم آورد ولى بزرگترين اشتباه نظامى خود را مرتكب شد. سپاه وى گويا م***** از ۱۰۰ هزار نيروى جنگى بوده وقادر بود از عهده سپاه اردشير برآيد اما سوروس به اشتباه سپاه خود را ۳ دسته كرده يك دسته را به شمال براى حمله به آتروپاتن (آذربايجان) و ماد فرستاد و يك بخش را نيز مأمور فتح جنوب ايران كرد و خود به قلب ايران و پارس حمله كرد. اردشير از اين اشتباه نهايت استفاده را كرده و به نيروهاى شمالى دستور داد كه با جنگ و گريز سپاه روم را خسته كنند و خود با حمله به سپاه جنوبى رومى كه در حوالى شوش بود آنها را كاملاً از بين برد. تضعيف سپاه شمالى و نابودى سپاه جنوبى، سوروس را در مواجهه با شاه ايران تنها گذاشت و در نتيجه وى وحشت زده به داخل سوريه عقب نشست. اگرچه اردشير دراين مرحله قادر به نابود كردن ساخلوى رومى در سوريه و انطاكيه و خارج كردن كامل روميها از آسياى غربى بود اما ترجيح داد به خلع يد روم از بين النهرين و ارمنستان قناعت كند و خود را درگير نبرد بزرگتر نكند.بنابراين دژ نصيبين و حران را در تصرف نگاه داشت و با قيصر صلح كرد. نتيجه نبرد اين پيروزى پس از ۲۵۰ سال مجدداً رخ داد. (اگرچه ايران درنبردهاى فرعى موفق به شكست روميها شده بود) و چنانكه گذشت زمان نيز ثابت كرد مواضع روميها را در بين النهرين ضعيف كرد و اين امپراطورى را در اوج قدرت مجبور به پذيرش يك امپراطورى قدرتمند ديگر در مرزهاى شرقى خود كرد. اين جنگ همچنين سبب مطرح شدن دولت ساسانى در سطح جهان شد.

sorna
12-07-2010, 02:09 PM
نبرد شاپور اول ساساني با والرين امپراطور روم






http://www.yadeyar.ir/image/10040440.jpg



پيكره سنگي شاپور اول ساساني در غار شاپور در نزديكي بيشابور در كازرون فارس












در نيمه قرن سوم ميلادى اوضاع ايران بسيار بهتر از روم بود.امپراطورى ساسانى در ابتداى كار قرار داشت و پادشاهان پرقدرت و جوان بر آن حكومت مى كردند حال آنكه روم گرفتار هرج و مرج و تغييرات پياپى امپراطوران بود. زمان مناسب: در ۲۴۱ ميلادى شاهپور اول در ايران به قدرت رسيد و پس از آنكه از سامان اوضاع داخلى مطمئن شد در همان سال به نصيبين (در نزديكى موصل امروزى) و از آنجا به انطاكيه حمله برد اما گوردين امپراطور روم با سپاهى بزرگ وى را شكست داد و پس از شكست دادن شاهپور او را به دجله عقب راند و تيسفون را محاصره كرد. اما اين پيروزى دوام نيافت چرا كه در روم افسرى كه از نژاد عرب بود به نام فيليپ گوردين را كشت و چون اعتقادى به جنگ در بين النهرين نداشت اين منطقه و ارمنستان رابه ايران واگذار كرد. اما خود وى نيز كشته شد و دسيوس تامر جاى وى را گرفت. وى نيز در نبرد با ژرمن ها كشته شد و پس از وى ۳امپراتور به طور همزمان به حكومت در روم پرداختند كه دونفر اول به سرعت كشته شده و تنها والرين ماند. در ۲۵۸ميلادى شاهپور زمان را براى مبارزه با ارتش روم مناسب ديد چرا كه شمال امپراتورى مذكور به شدت درگير نبرد با ژرمنها بود. در مركز نيز تغييرات مداوم، امپراتوران قدرت روم را ضعيف كرده بود. بنابراين شاهپور با گذر از فرات، انطاكيه را تصرف كرد و آماده نبرد با والرين شد. امپراتور روم با تجهيز سپاهى عظيم از جنوب اروپا عازم انطاكيه شده و ۲۵۹ شهر را از ايران باز پس گرفت و عقب نشينى زودهنگام ايرانيها او را به طمع تسخير بين النهرين انداخت اما سپاه ايران ارتش او را به مانند ارتش كراسوس محاصره كرده و سرنوشتى مشابه برايش ايجاد كردند. در اين نبردكه در نزديك شهر ادسا روى داد دهها هزار رومى كشته شدند و هرچه تلاش كردند نتوانستند از محاصره خلاص شوند. والرين پس از تسليم، به اسارت شاهپور درآمد و تا سالها تحت خدمت شاهپور بود چرا كه شاه ايران از او به عنوان خدمتكار استفاده كرد. (۲۶۰ميلادى) نتيجه جنگ : اين جنگ آثار بسيار مهمى داشت. ابتدا آنكه امپراتور روم به طور خفت بارى به اسارت گرفته شد و اين سبب توجه جهان متمدن آن روز نسبت به قدرت ساسانيان شد. دوم آنكه اين شكست سنگين سپاه روم سبب سقوط آسياى غربى به دست سپاه ايران شد. شاهپور در۲۶۰ميلادى آسياى صغير را نيز تسخير كرد و چنانچه مورخان نوشته اند تا سالها در آسياى غربى و آسياى صغير بدون مزاحم جدى به تاخت و تاز سرگرم بود. حال آنكه روميها به دليل ضعف داخلى قادر به بيرون كردن او از مرزهاى شرقى خود نبودند. شكست والرين و اسارت او در جنوب امپراتورى همچنين سبب ضعف قدرت سياسى روم در ساير نقاط امپراتورى شد به طورى كه آلامانها از آلپ گذشته و به ايتاليا حمله كردند و گوتها نيز با عبور از دانوب يونان را تسخير كردند. تنها اشتباه بزرگ شاهپور نبردى بى دليل با امير عرب ادنيات بود در اين نبرد فرسايشى سواران عرب ضربات جدى به ارتش ايران وارد كرده و سبب تضعيف موقعيت ايران در سوريه شدند اما به هر حال به نظر مى رسيد امپراتورى روم از دوران قدرت خود فاصله گرفته چرا كه به سادگى تن به تسخير صدها كيلومتر از مرز شرقى خود داد. درباره جنگهاى ايران و روم : ممكن است اين سؤال براى خوانندگان پيش آيد كه چرا نبردهاى روم و ايران از اين درجه اهميت برخوردار بوده كه بخش بزرگى از ۱۰۰جنگ را به خود اختصاص داده است. بايد گفت كه جنگهاى ايران و روم ۷۰۰سال به طول انجاميد و در دنياى متمدن آن زمان از اهميت بسيار زيادى برخوردار بود چرا كه اگر روم مى توانست مشابه فتوحات قطعى در مركز و شمال غرب اروپا در بين النهرين و فلات ايران دست يابد «شرق» را نيز به مانند غرب در اختيار مى گرفت و براى ارتش روم گذر از سند و پنجاب نيز كار مشكلى نبود چرا كه هنديها از روحيه مبارزى برخوردار نبودند بنابراين ماوراءالنهر و شبه قاره هند هم مى توانست جزو امپراتورى بسيار عظيم روم شود. امپراتورى روم تقريباً در تاريخ دنيا نظير نداشت. اين امپراتورى با برخوردارى از ۲۰۰هزار سرباز حرفه اى و همين مقدار نيروى محلى، وجود۹۶ شهرستان، سنا و ثروت فراوان قادر به تسخير هر نقطه حاصلخيز دنياى آن زمان بود چنان كه شمال آفريقا، مديترانه، آسياى صغير، بالكان، اروپاى غربى، اسپانيا و پرتغال و كليه جزاير و سواحل مهم آن زمان را در اختيار داشت. در چنين شرايطى تنها ژرمنها در شمال و ايرانيها در شرق در برابر توسعه اين امپراتورى مقاومت مى كردند، كه مقاومت اول به دليل عدم وجود سازمان جدى نمى توانست گسترده باشد اما نبردهاى شرق جدى و تعيين كننده بود. شاهپور اول برنامه و نيروى رزم به مقدار كافى نداشت در غير اين صورت مى توانست با نفوذ به داخل مصر و بالكان امپراتورى روم را به زحمت بيندازد اما به هر تقدير ايران نتوانست از اين فرصت استفاده كند و روم دوباره قوى شد. به هر حال نبردهاى ايران و روم را مى توان مهمترين وقايع نظامى قرن دوم قبل از ميلاد تا قرن ششم ميلادى دانست و شايد بتوان تداوم همين نبردها را از دلايل فرسايش امپراتورى روم و ناتوانى آن در سركوب اقوام شمالى وهونها دانست. البته اين نبردها براى ايران نيز نتيجه بهترى نداشت چرا كه شاهنشاهى پارت و ساسانى را مبدل به دولتهاى نظامى كرده بود كه مرتب مجبور به جنگ با لژيونهاى رومى بودند

sorna
12-07-2010, 02:10 PM
جنگ بلخ و استفاده ژنرال بهرام چوبين از نوعي موشك عليه خاقان چین



http://www.yadeyar.ir/image/11020070.jpg




28 نوامبر سال 588 ميلادي ، ارتش ايران در جنگ با خاقان «شابه Shabeh» در بلخ از سلاح تازه اي که در آن نفت خام بکار رفته بود استفاده کرد. در اين جنگ فرماندهي ارتش ايران را ژنرال بهرام مهران معروف به بهرام چوبين برعهده داشت که در تاريخ نظامي جهان از او به عنوان يک نابغه نظامي نام برده اند. «هرمز» شاه وقت از دودمان ساسانيان، وقتي شنيد كه خاقان شمالغربي چين وارد اراضي ايران در شمالشرقي خراسان (تاجيکستان فعلي و شمال افغانستان) شده ، بلخ را مرکز خود قرار داده و عازم تصرف کابل و بادغيس است ژنرالهاي ايران را به تشکيل جلسه اي در شهر تيسفون (نزديک بغداد) پايتخت آن زمان ايران فراخواند و تصميم خود را به اخراج او از ايران به آنان اطلاع داد و خواست که ترتيب کار را بدهند. هرمز گفت که طبق آخرين اطلاعي که به ارتشتاران سالار (ژنرال اول ارتش ايران ) رسيده، « خاقان شابه» داراي 300 هزار مرد مسلح و چند واحد فيل جنگي است. ژنرالها پس از تبادل نظر، بهرام چوبين را براي انجام اين کار خطير برگزيدند و او پذيرفت. بهرام از ميان ارتش پانصد هزار نفري ايران، 12 هزار مرد جنگديده 30 تا 40 ساله (ميانسال) را برگزيد که اضافه وزن نداشتند و ميهندوستي آنان قبلا به ثبوت رسيده بود و بيش از سايرين قادر به تحمل سختي بودند و در جنگ سوار و پياده تجربه داشتند .و ي به هر سرباز سه اسب اختصاص داد و با تدارکات کافي عزم بيرون راندن زردها را از خاک وطن کرد. بهرام به جاي انتخاب راه معمولي، از تيسفون به اهواز رفت و سپس از طريق يزد و کوير خود را به خراسان رساند به گونه اي که خاقان متوجه نشد. بهرام که در جنگ اعتقاد به روحيه سرباز بيش از هر ابزار ديگري داشت هر دو روز يک بار سربازان را جمع مي کرد و براي آنان از اهميت وطندوستي و رسالتي که هر فرد در اين زمينه دارد سخن مي گفت و آنان را اميد ايرانيان مي خواند - مردماني که مي خواهند آسوده و در آرامش و با فرهنگ خود زيست کنند. خاقان زماني از اين لشکر کشي آگاه شد که بهرام چهار روز تا بلخ فاصله داشت، و چون شنيد كه بهرام باكمتر از 13 هزار نفر آمده است چندان نگران نشد و با تمامي مردان قادر به حمل سلاح خود که مورخان يکصد تا سيصد هزار تن گزارش کرده اند به مقابله با بهرام شتافت. بهرام به واحدهاي آتشبار (نفت اندازان) توصيه کرد که حمله را با پرتاب پيکانهاي شعله ور آغاز کنند و ادامه دهند تا آرايش سپاهيان خاقان بر هم خورد و قادر به تنظيم آن هم نباشند و به سواران کماندار (اسواران) گفت که همزمان با حمله نفت اندازان با تير چشم فيلها را هدف قرار دهند، و سپس خود با دو هزار سوار زبده قرارگاه خاقان را مورد حمله قرار داد. خاقان که انتظار حمله مستقيم به مقر خود را نداشت دست به فرار زد که کشته شد، سپاه عظيم او متلاشي گرديد و پسر وي نيز بعدا به اسارت درآمد و جنگ فقط يک روز طول کشيد که از شگفتي هاي تاريخ است. بهرام چوبين در" ري " به دنيا آمده بود و از خانواده مهران بود .در دوران ساسانيان بهترين افسران ارتش امپراتوري ايران از فاميل مهران برخاسته بودند. بهرام که به علت بلندي قد و عضلاني بودن اندام به چوبين( مانند چوب) معروف شده بود در زماني که از سوي شاه ايران حاکم چارك شمالغربي بود (از ري تا مرز شمالي گرجستان و داغستان کنوني شامل ارمنستان، آذربايگان و کردستان - يک چهارم کل ايران . در آن زمان، ايران به چهار ابر استان تقسيم شده بود كه هركدام را چارك نوشته اند) هنگام بازديد از محل فوران نفت خام در ناحيه بادکوب (باکو) در ساحل جنوبي غربي درياي مازندران و آگاهي از قدرت اشتغال اين ماده، تصميم گرفت که از آن نوعي سلاح تعرضي ساخته شود و اين کار به مهندسان ارتش واگذار شد . ظرف مدتي کوتاهتر از يک سال، پيکاني ساخته شد که بي شباهت به راکت هاي امروز نبود و اين پيکان حامل گوي دوکي شکل آغشته به نفت خام بود که از روي تخته اي که بر پشت قاطر قرارداشت پرتاب مي شد. طرز پرتاب آن بي شباهت به کمان نبود. دستگاه از يک زه (روده) و چوب گز (نوعي درخت مناطق خشک) ساخته شده بود که آن را بر تخته سوار مي كردند و داراي يک ضامن بود و پنج مردخدمه آن را تشکيل مي دادند که دو نفر از آنان کمانکش بودند ، نفر سوم نشانه گيري مي کرد و فرمانده اين آتشبار بود، مرد چهارم مامور شعله ورساختن قسمت آغشته به نفت خام (پيکان) بود و مهمات رساني مي کرد و نفر پنجم مواظب قاطر بود و هر واحد آتشبار، هشت نيزه دار دفاع مي کردند. هنگامي که بهرام سرگرم پس راندن خاقانيان به آن سوي کوههاي پامير و سين کيانگ امروز بود، شنيد که در پايتخت، پسر شاه (خسرو پرويز) بر ضد پدرش کودتا کرده است که برق آسا خود را به تيسفون در ساحل دجله رساند. خسرو پرويز فرار کرد و به امپراتور روم پناهنده شد و بهرام تا تعيين شاه بعدي زمام امور را به دست گرفت که پرويز فراري با دريافت کمک از امپراتور روم به جنگ او آمد. قسمتي از ارتش ايران هم به پرويز پيوستند که بهرام پس از چند زد و خورد مختصر، خروج از صحنه سياست را بر ادامه برادرکشي و قتل ايراني به دست ايراني که امري ناپذيرفتني بود ترجيح داد و به خراسان بازگشت و تا پايان عمر در همانجا باقي ماند. به نوشته بسياري از تاريخ نگاران، سامانيان که باعث احياء زبان فارسي و فرهنگ ايراني شدند از نسل بهرام چوبين هستند.

sorna
12-07-2010, 02:12 PM
نبرد شاپور سوم معروف به ذوالاكتاف با اعراب



http://www.yadeyar.ir/image/shapur_iii.jpg



تصوير شاپور سوم بر روي سكه سيمين از دوره ساسانيان











شاپور دوم که ملقب بود به شانه سنب ( ذوالاکتاف ) پس از جلوس بر تخت شاهنشاهي ايران تصميم گرفت به هجوم هاي اعراب و ويراني ها آنان پايان دهد . قبايل عرب در نواحي فرات غربي و جنوبي روستاهاي بسياري را ويران کرده بودند و آنجا را مبدل به چراگاه شتران خود نموده بودند و رونق کشاورزي و تمدن را از منطقه دور کرده بودند . از طرف ديگر عرب ها چندين بار در نبرد با روميان به کمک روميان شتافته بودند و با آنان عليه پادشاه ايران متحد شده بودند . اين در حالي بود که صدها سال شاهنشاهان ايران مناطق عرب نشين را جزوي از ايران ميدانستند و حق و حقوق آنان را محترم مي شمردند و حتي به گفته طبري پادشاه ايران چنيدن بار اعراب را از آمدن قحطي نجات دادند و به کمک آنان شتافته بودند . شاهان گذشته اکثر با مدارا و هشدار دادن و سرکوب جزئي آنان با افراد متحجر عرب مقابله ميکردند . ليکن با همه اين موارد شاپور تنها راه در گرفتن زهره چشم و ترساندن آنان ديد و با اين ديد که بايد درسي به آنان بدهيم که براي ابد جرات نکنند بر عليه ما شورش کنند با آنان وارد نبرد شد . عربها ذاتا جيزي براي از دست دادن نداشتن و تنها راه نجات خودشان را نزديک شدن به شهرهاي سبز و آباد ايران ميدانستند و هيچ بيمي از کشته شدن نداشتند . بنابراين قبل از نبرد - شاپور فرمان اخراج عربهاي وحشي و مخرب را صادر نمود ولي آنان به مبارزه پرداختند و شاپور شيوخ عرب را دستگير کرد و براي درس عربت دادن به آنان از کتف آنان طنابي عبور داد . سپس لاشه هاي آنان را بر سر جاده هاي کاروانرو عرب آويخت تا همگان مشاهده کنند . اين لقب ذوالاکتاف که معنيش صاحب شانه ها مي باشد از آنجا به وي داده شد . سپس قبايل بني بکر و بني تغلب را که با تشويق روميان وارد منطقه فرات شده بودند را از آنجا بيرون نمود و آنان را راهي بيابانهاي شمال عربستان کرد . سپس تکشيل دولت مستقلي در جنوب فرات و شرق عربستان در مرکز حيره که از شهرهاي مهم آن روزگار بود داد و فرماندار آنجا را که لقب مرزبان داشت را بر آنجا مستقر کرد تا با کوچترين ***** عربها به خاک پادشاهي ايران مقابله کنند . طبري مي نويسد در نبردي سخت ميان ايرانيان و روميان هزاران عرب بر عليه ايران شمشير زدند که اين امر ناخشنودي ايران را دربرگرفت .

sorna
12-07-2010, 02:13 PM
جنگ شاپور سوم ساساني انتقام فتوحات اسكندر مقدوني




http://www.yadeyar.ir/image/shapur_iii.jpg



تصوير شاپور سوم بر روي سكه سيمين از دوره ساسانيان








شاپور كه‌ هنگام‌ جلوس‌ چهل‌ ساله‌ بود، تا وقتي‌ كه‌ اردشير حيات‌ داشت‌ به‌ احترام‌ او تاج‌گذاري‌ نكرد؛ بعد از آن‌ هم‌ يك‌ چند توالي‌ حوادث‌ به‌ او فرصت‌ براي‌ اين‌ كار نداد، فقط‌ مدتها بعد، ظاهراً بعد از اولين‌ جنگ‌ با روم‌، فرصت‌ اجراي‌ اين‌ مراسم‌ را پيدا كرد (ح‌ 244). با آنكه‌ او به‌ قدر پدرش‌ در جنگها فاتح‌ نبود، باز سلطنت‌ سي‌ و يك‌ ساله‌اش‌ يك‌ دوره‌ي‌ اقتدار طولاني‌ در تاريخ‌ سلسله‌ي‌ نوبنياد محسوب‌ شد و به‌ همين‌ سبب‌ در قسمتي‌ از خاطره‌ي‌ آن‌، مثل‌ مورد پدرش‌، روايت‌ تاريخ‌ با افسانه‌ها در آميخت‌ - يا رنگ‌ افسانه‌ گرفت‌. از آن‌ جمله‌ در اين‌ روايات‌ گفته‌اند مادر شاپور دختر اردوان‌ آخرين‌ پادشاه‌ اشكاني‌ بود و وقتي‌ كه‌ اردشير از اين‌ قصه‌ آگاه‌ شد، به‌ قتل‌ او كه‌ فرزندي‌ هم‌ در شكم‌ داشت‌ فرمان‌ داد. همين‌ نكته‌ و علاقه‌ي‌ ابرسام‌ به‌ حفظ‌ جان‌ كودك‌ شاهانه‌ سبب‌ گشت‌ كه‌ كودك‌ يك‌ چند در خارج‌ از دربار و دور از ديدار پدر زيست‌، و بالاخره‌ طي‌ ماجرايي‌ افسانه‌وار مورد قبول‌ پدر گشت‌؛ اما واقعيتهاي‌ تاريخ‌ با اين‌ روايت‌ توافق‌ ندارد، چنان‌ كه‌ شواهد ديگر نشان‌ مي‌دهد كه‌ شاپور در جنگ‌ هرمزدگان‌ در كنار پدر مي‌جنگيد، لاجرم‌ نواده‌ي‌ اردوان‌ مقتول‌ نبود. در مورد جنگي‌ هم‌ كه‌ در ماجراي‌ محاصره‌ي‌ شهر هتره‌ در بين‌النهرين‌ در جنوب‌ محل‌ نينوا روي‌ داد و منجر به‌ فتح‌ نهايي‌ آن‌ شهر شد روايات‌ مي‌گويد پادشاه‌ آنجا از اعراب‌ قضاعه‌ بود و ضيزن‌ نام‌ داشت‌ و او را ساطرون‌ (سطرون‌ = ساطرپ‌؟) مي‌خواندند. شهر در مقابل‌ سپاه‌ ايران‌ به‌ مقاومت‌ ايستاد چنان‌ كه‌ پيش‌ از آن‌ هم‌ بارها در برابر سپاه‌ روم‌ ايستادگي‌ كرده‌ بود، اما دختر ساطرون‌، كه‌ نضيره‌ (يا مالكه‌) نام‌ داشت‌ و در آن‌ ايام‌ به‌ خارج‌ شهر آمده‌ بود، شيفته‌ي‌ شاپور شد و با وعده‌ي‌ وصلي‌ كه‌ از وي‌ يافت‌، دروازه‌ي‌ شهر را به‌ روي‌ سپاه‌ ايران‌ گشود. دنباله‌ي‌ روايت‌ حاكي‌ از آن‌ است‌ كه‌ شاپور از كيد او ترسيد و بد عهديي‌ را كه‌ او با پدر كرد كيفر سخت‌ داد، اما عين‌ روايت‌ با تفاوت‌ در نام‌ اشخاص‌ در روايت‌ ديگر در باب‌ شاپور دوم‌ (ذوالاكتاف‌) نقل‌ شده‌ است‌؛ به‌ علاوه‌، نظير آن‌ در مورد نانيس‌ ، دختر كرزوس‌ ليديه‌، و تحويل‌ سارديس‌ به‌ دشمن‌ نيز نقل‌ است‌. ساير اجزاي‌ روايت‌ نيز در قصه‌هاي‌ عاميانه‌ي‌ اقوام‌ مختلف‌ تكرار شده‌ است‌ و اين‌ جمله‌، نشان‌ مي‌دهد كه‌ شكل‌ روايت‌ اصل‌ تاريخي‌ ندارد و چيزي‌ جز يك‌ قصه‌ي‌ سرگردان‌ نيست‌ هر چند ماجراي‌ محاصره‌ و فتح‌ شهر به‌ وسيله‌ي‌ شاپور يا پدرش‌ اردشير واقعيت‌ دارد و قصه‌ نيست‌. نقشهاي‌ برجسته‌اي‌ كه‌ همراه‌ با كتيبه‌هاي‌ شاپور بر صخره‌هاي‌ اطراف‌ كازرون‌ و ديگر شهرهاي‌ پارس‌ از اين‌ دومين‌ پادشاه‌ خاندان‌ ساسانيان‌ باقي‌ است‌ او را مردي‌ خوش‌ بالا با صورت‌ مطبوع‌ و سيماي‌ موقر نشان‌ مي‌دهد كه‌ غرور شاهانه‌ در تمام‌ حركات‌ و حالات‌ او به‌ نحو بارزي‌ به‌ چشم‌ مي‌خورد و ديدار او را تا حدي‌ نادلپذير جلوه‌ مي‌دهد. در بين‌ روايات‌ ديگر، آنچه‌ كه‌ منبع‌ رومي‌ راجع‌ به‌ رفتار او با اُذَيْنَه‌ پادشاه‌ تَدْمُرْ (پالمير در جنوب‌ صحراي‌ شام‌) نقل‌ مي‌كند، اين‌ غرور و خودبيني‌ شاهانه‌ي‌ او را كه‌ در نقشهاي‌ سكه‌هايش‌ نيز پيداست‌ برجسته‌تر مي‌سازد. بر وفق‌ اين‌ روايت‌، وقتي‌ كه‌ شاپور در جنگي‌ كه‌ منجر به‌ اسارت‌ والريان‌ امپراطور روم‌ شد در آن‌ سوي‌ فرات‌ مي‌تاخت‌، اين‌ اذينه‌ درصدد جلب‌ دوستي‌ او برآمد و هداياي‌ بسيار با نفايس‌ نادر كه‌ باريك‌ قطار شتر مي‌شد با نامه‌اي‌ دوستانه‌ به‌ نزد وي‌ فرستاد و از سابقه‌ي‌ دوستي‌ كه‌ همواره‌ نسبت‌ به‌ خاندان‌ وي‌ داشت‌ در آن‌ نامه‌ ياد كرد، اما شاپور كه‌ در لحن‌ نامه‌ي‌ او بويي‌ از خودبيني‌ يافت‌ يا آن‌ را چنان‌ كه‌ بايد متواضعانه‌ نديد، برآشفت‌ و نامه‌ را از هم‌ بدريد و گفت‌ اين‌ اذينه‌ كيست‌ و از كدام‌ سرزمين‌ است‌ كه‌ با خداوندگار خويش‌ چنين‌ گستاخ‌وار سخن‌ مي‌گويد؟ آن‌گاه‌ فرمان‌ داد تا هداياي‌ او را به‌ فرات‌ ريزند و خود او را دست‌ بسته‌ به‌ پيشگاه‌ آرند. اين‌ جبروت‌ شاهانه‌ كه‌ خشم‌ و كينه‌ي‌ عربي‌ را در وجود اذينه‌ برانگيخت‌ و بازگشت‌ از اين‌ سفر پيروزمندانه‌ را براي‌ شاپور مايه‌ي‌ اهانت‌ و حتي‌ شكست‌ به‌ دست‌ اين‌ شيخ‌ عرب‌ ساخت‌ و او را دست‌ نشانده‌ي‌ متحد روم‌ كرد، در سيماي‌ مغرور و موقر شاپور به‌ چشم‌ مي‌خورد و حماقت‌ را در نقاب‌ غرور مي‌پوشاند. نقشهايي‌ هم‌ كه‌ والريانوس‌ (والريان‌) امپراطور اسير، را در پيش‌ پاي‌ او افتاده‌ نشان‌ مي‌دهد، تصويري‌ از همين‌ غرور فوق‌العاده‌ي‌ اوست‌ كه‌ حاكي‌ از عظمت‌ اخلاقي‌ نيست‌؛ و هر چند آنچه‌ درباره‌ي‌ بد رفتاري‌ او با امپراطور اسير در روايات‌ مأخوذ از روميان‌ نقل‌ است‌، بيشتر به‌ وسيله‌ي‌ دشمنان‌ مسيحي‌ اين‌ امپراطور مشرك‌ روايت‌ شده‌ است‌ و براي‌ مورخ‌ چندان‌ اعتبار ندارد، تصوير وضع‌ التماس‌آميز مرد اسير در پيش‌ پاي‌ اسب‌ شاه‌ هم‌ چندان‌ حاكي‌ از نجابت‌ شاهانه‌ي‌ سوار فاتح‌ به‌ نظر نمي‌آيد. شاپور اين‌ مايه‌ غرور و جبروت‌ و قساوت‌ خويش‌ را هم‌ مثل‌ دلاوري‌ و جنگجويي‌ و پايداري‌ خويش‌ از پدرش‌ اردشير ميراث‌ يافته‌ بود. وي‌ كه‌ در طي‌ چهارده‌ سال‌ سلطنت‌ پدر در كنار او جنگيده‌ بود، و در تمام‌ سالهاي‌ اخير هم‌ شريك‌ يا جانشين‌ او بود، از همان‌ آغاز جلوس‌ اتمام‌ كارهايي‌ را كه‌ در دوران‌ فعاليت‌ پدرش‌ ناتمام‌ مانده‌ بود به‌ عهده‌ داشت‌. سياست‌ تعرضي‌ پدر را نيز در ايجاد وحدت‌ و تمركز در تمام‌ كشور ادامه‌ داد. در غرب‌ با روم‌ و در شرق‌ با كوشان‌ كشمكشهايي‌ را كه‌ ادامه‌ي‌ آنها مي‌بايست‌ قلمرو وي‌ را به‌ آنچه‌ در دوره‌ي‌ پيش‌ از عهد مقدوني‌ بود برساند، به‌ جد تمام‌ تعقيب‌ كرد. كوشان‌ در آن‌ ايام‌ دوران‌ شكوفايي‌ خود را پشت‌ سرگذاشته‌ بود اما ثروتي‌ كه‌ از بازرگاني‌ شرق‌ و غرب‌ اندوخته‌ بود آن‌ را براي‌ قلمرو شاپور خطري‌ مجسم‌ مي‌كرد. حمايتي‌ هم‌ كه‌ كوشان‌ از آغاز نهضت‌ اردشير از خاندان‌ اشكانيان‌ و از جنبشهاي‌ ضد اردشير در ارمنستان‌ مي‌كرد آن‌ كشور را در نظر شاپور به‌ صورت‌ يك‌ متحد بالقوه‌ي‌ روم‌ تصوير مي‌نمود. اما خود روم‌ كه‌ هنوز در ارمنستان‌ و بين‌النهرين‌ از تحريك‌ و توطئه‌ بر ضد ايران‌ نمي‌آسود، در اين‌ ايام‌ در نوعي‌ هرج‌ و مرج‌ نظامي‌ و سياسي‌ غوطه‌ مي‌خورد. هرج‌ و مرج‌ چنان‌ بود كه‌ در مدت‌ سلطنت‌ سي‌ و يك‌ ساله‌ي‌ شاپور بيش‌ از سي‌ تن‌ در آنجا به‌ عنوان‌ فرمانروا بر مسند نشستند. غالب‌ اين‌ فرمانروايان‌ هم‌ به‌ وسيله‌ي‌ سربازان‌ خويش‌ به‌ امپراطوري‌ انتخاب‌ مي‌شدند و چند صباح‌ بعد نيز به‌ دست‌ آنها بر كنار يا كشته‌ مي‌شدند. ادامه‌ي‌ اين‌ وضع‌ به‌ شاپور فرصت‌ داد تا جنگ‌ تعرضي‌ به‌ قلمرو روم‌ را ادامه‌ دهد. در اين‌ جنگها يك‌ امپراطور در حال‌ عقب‌نشيني‌ از مرزهاي‌ وي‌ كشته‌ شد، امپراطوري‌ ديگر براي‌ بازگشت‌ به‌ كشور خود ناچار به‌ پرداخت‌ فديه‌ و باج‌ به‌ وي‌ شد و يك‌ امپراطور هم‌ به‌ اسارت‌ وي‌ افتاد و تا پايان‌ عمر در اسارتش‌ باقي‌ ماند. شاپور كه‌ در ادامه‌ي‌ سياست‌ تعرضي‌ پدر در بين‌النهرين‌ و سوريه‌ به‌ تاخت‌ و تاز در اراضي‌ روم‌ پرداخته‌ بود، در همان‌ آغاز جلوس‌، نصيبين‌ و حَرّانْ را گرفته‌ بود، و سپاه‌ او در آن‌ سوي‌ فرات‌ تا انطاكيه‌ي‌ سوريه‌ پيش‌ رفته‌ بود. در اين‌ هنگام‌ گرديانوس‌، امپراطور جوان‌ كه‌ داعيه‌ي‌ كسب‌ قدرت‌ در روم‌ او را به‌ مقابله‌ با اين‌ تهديدها واداشته‌ بود، همراه‌ پدر زن‌ خويش‌ تيمه‌ سيوس‌ كه‌ سرداري‌ جنگ‌ آزموده‌ بود لشكري‌ گران‌ به‌ دفع‌ وي‌ تجهيز كرد. گرديانوس‌ انطاكيه‌ را از تعرض‌ سپاه‌ ايران‌ خلاص‌ كرد، نصيبين‌ و حران‌ را باز پس‌ گرفت‌ و درفش‌ روم‌ را تا سواحل‌ دجله‌ پيش‌ برد. اما در اين‌ ميان‌ پدر زنش‌ تيمه‌ سيوس‌ ناگهان‌ بيمار شد و درگذشت‌. در سپاهش‌ هم‌ اختلافات‌ در گرفت‌ و ناچار به‌ عقب‌نشيني‌ شد و در شورشي‌ كه‌ ظاهراً فيليپ‌، فرمانده‌ جديد سپاهش‌، بر ضد او به‌ راه‌ انداخت‌ كشته‌ شد (244) و نقشه‌هاي‌ او در غلبه‌ بر بابل‌ عقيم‌ ماند. جانشين‌ او فيليپ‌، معروف‌ به‌ عرب‌، كه‌ سردار سپاهش‌ هم‌ شده‌ بود و از جانب‌ سربازان‌ به‌ امپراطوري‌ انتخاب‌ شده‌ بود براي‌ تحكيم‌ امپراطوري‌ متزلزل‌ خود بازگشت‌ به‌ روم‌ را ضروري‌ يافت‌ و به‌ همين‌ سبب‌ مذاكره‌ با شاپور را لازم‌ ديد. امپراطور جديد، چنان‌ كه‌ شاپور در كتيبه‌ي‌ خود در كعبه‌ي‌ زرتشت‌ ياد مي‌كند، نزد وي‌ آمد، پانصد هزار دينار فديه‌ داد و با پرداخت‌ مبلغي‌ غرامت‌ با پادشاه‌ پارس‌ پيمان‌ متاركه‌اي‌ منعقد كرد كه‌ براي‌ ايران‌ متضمن‌ منفعت‌ بود و براي‌ روم‌ همچنان‌ كه‌ بعضي‌ مورخان‌ از روي‌ انصاف‌ خاطرنشان‌ كرده‌اند تا حدي‌ كه‌ مقتضاي‌ احوال‌ اجازه‌ مي‌داد متضمن‌ وهن‌ نمي‌شد. اين‌ متاركه‌ تقريباً تا چهارده‌ سال‌ از هر دو جانب‌ رعايت‌ شد. در ايران‌ به‌ شاپور فرصت‌ داد تا وحدت‌ و تمركز را در تمام‌ كشور برقرار سازد و كساني‌ را كه‌ در مدت‌ درگيريهاي‌ او با روم‌ داعيه‌ي‌ طغيان‌ و استقلال‌ يافته‌ بودند به‌ انقياد وادارد. در واقع‌ اقوام‌ ولايات‌ ساحل‌ خزر از آغاز سلطنت‌ او سر به‌ طغيان‌ برآورده‌ بودند. از وقايعنامه‌ي‌ اربلا چنان‌ برمي‌آيد كه‌ شاپور در اولين‌ سال‌ سلطنت‌ - در واقع‌ بعد از تاجگذاري‌ - با طوايف‌ خوارزمي‌، مردم‌ ماد در نواحي‌ جبل‌ ، وايف‌ گيل‌ و ديلم‌ و گرگان‌ جنگيد و آنها را به‌ اظهار طاعت‌ وادار كرد. از كتاب‌ پهلوي‌ شهرستانهاي‌ ايران‌ ، نيز چنان‌ مستفاد مي‌شود كه‌ وي‌ در خراسان‌ با فرمانروايي‌ به‌ نام‌ پهله‌زاگ‌ جنگيد و در آنجا شهر نوشاپور (نيشاپور) را بنياد نهاد. در همين‌ سالها ارمنستان‌ هم‌ كوششي‌ براي‌ اعاده‌ي‌ استقلال‌ از دست‌ رفته‌ كرد (253) اما سپاه‌ شاپور در دفع‌ اين‌ اقدام‌ با چنان‌ قاطعيت‌ و سرعتي‌ عمل‌ كرد كه‌ تا چندين‌ سال‌ بعد از مرگ‌ او نيز تيرداد، پسر خسرو و مدعي‌ تاج‌ و تخت‌ ارمنستان‌، براي‌ تجربه‌ي‌ تازه‌اي‌ در اين‌ زمينه‌ جرئت‌ نيافت‌. گرجستان‌ نيز كه‌ در گذشته‌ متحد روم‌ و ارمنستان‌ بود در اين‌ ايام‌ به‌ وسيله‌ي‌ شاپور مغلوب‌ شد، و آن‌گونه‌ كه‌ از وقايعنامه‌هاي‌ گرجي‌ برمي‌آيد، پسري‌ از آن‌ وي‌ به‌ نام‌ مهران‌ بنيان‌گذار سلسله‌ي‌ خسروي‌ در گرجستان‌ شد و بعدها آيين‌ عيسي‌ گرفت‌. غلبه‌ بر گرجستان‌ و ارمنستان‌ و رفع‌ هرگونه‌ دغدغه‌ از جانب‌ آن‌ نواحي‌، شاپور را به‌ تعرض‌ در سوريه‌ هم‌ تحريك‌ كرد. وي‌ در سوريه‌ تا پاي‌ ديوار انطاكيه‌ پيش‌ راند و در كاپادوكيه‌ نيز تاخت‌ و تاز كرد. پسر وي‌ هرمزد در آن‌ نواحي‌ شهر طوانه‌ و قيصريه‌ را گرفت‌ و غنايم‌ بسيار از خزاين‌ حكام‌ اين‌ نواحي‌ به‌ دست‌ آورد. در اين‌ هنگام‌ والريان‌، امپراطور شصت‌ ساله‌، تصميم‌ به‌ جنگ‌ گرفت‌. وي‌ سپاه‌ شاپور را از حوالي‌ انطاكيه‌ باز پس‌ راند (259) و به‌ خاطر همين‌ مختصر پيروزي‌ به‌ عنوان‌ فاتح‌ پارت‌ و منجي‌ شرق‌ سكه‌ زد. ولي‌ قسمتي‌ از سپاه‌ وي‌ در راه‌ دچار بيماريهاي‌ واگير شد، در نواحي‌ ادسا هم‌ بخشي‌ ديگر از سپاه‌ گرفتار بيماري‌ گشت‌ و در حركت‌ به‌ شرق‌ در بين‌ آنها ترديد و تزلزل‌ پيش‌ آمد. امپراطور خواستار مذاكره‌ و پرداخت‌ غرامت‌ شد. در مذاكره‌اي‌ روياروي‌ كه‌ طرفين‌ در باب‌ آن‌ توافق‌ كردند ظاهراً برخوردي‌ خصمانه‌ روي‌ داد و والريان‌ با عده‌ي‌ كثيري‌ از سپاهيان‌ خويش‌ به‌ اسارت‌ افتاد (260). اين‌ بار گويي‌ چيزي‌ از جنايت‌ كاراكالاً امپراطور روم‌ به‌ وسيله‌ي‌ شاپور تلافي‌ شد. شاپور: شاه‌ ايران‌ وانيران‌ 13-4- اين‌ پيروزي‌ براي‌ شاپور اوج‌ افتخاري‌ را كه‌ طالب‌ آن‌ بود تأمين‌ كرد. از اين‌رو وي‌ نقش‌ برجسته‌ي‌ آن‌ را بر صخره‌هاي‌ پارس‌ همه‌ جا در دل‌ كوهها تصوير كرد. هر چند در بازگشت‌ از اين‌ سفر جنگي‌ سپاه‌ وي‌ از جانب‌ اذينه‌، پادشاه‌ تدمر كه‌ طالب‌ فرصتي‌ بود تا انتقام‌ اهانتي‌ را كه‌ فاتح‌ پارسي‌ در حق‌ او كرده‌ بود بكشد، مورد تعرض‌ واقع‌ شد و قسمتي‌ از غنايم‌ را با خسارات‌ و تلفات‌ قابل‌ ملاحظه‌ از دست‌ داد، اما پيروزي‌ بر امپراطور براي‌ شاه‌ بيش‌ از آن‌ افتخارآميز بود كه‌ شكست‌ يك‌ دسته‌ سپاه‌ وي‌ از يك‌ شيخ‌ عرب‌ از اهميت‌ آن‌ بكاهد. والريان‌ ظاهراً تا پايان‌ عمر در اسارت‌ شاپور ماند و پسرش‌، گاليه‌ نوس‌ ، هم‌ كه‌ در روم‌ جاي‌ او را گرفت‌ چندان‌ كوششي‌ براي‌ آزادي‌ پدر يا تلافي‌ شكست‌ روم‌ به‌ جا نياورد. شاپور والريان‌ را با تعدادي‌ از روميان‌ در شهر نوساخته‌ي‌ خويش‌ جندي‌شاپور- واقع‌ بين‌ شوش‌ و شوشتر و ظاهراً در محل‌ خرابه‌هاي‌ شاه‌آباد كنوني‌ - سكونت‌ داد و در بناي‌ سد كارون‌، در شوشتر، مهندسان‌ رومي‌ را به‌ كار گرفت‌: سد قيصر . تعدادي‌ ديگر از روميان‌ را در پارس‌ و در پارت‌ جاي‌ داد. با آنكه‌ در دنبال‌ ماجراي‌ والريان‌ رابطه‌ي‌ ايران‌ و روم‌ در نوعي‌ فترت‌، كه‌ نه‌ جنگ‌ بود و نه‌ صلح‌، واقع‌ شد، شاپور خود را از دغدغه‌ي‌ تعرض‌ و تحريك‌ روم‌ آزاد يافت‌ و در داخل‌ به‌ كار آباداني‌، و در خارج‌ به‌ بسط‌ قلمرو خويش‌ در نواحي‌ شرقي‌ كشور پرداخت‌. وي‌ در نواحي‌ شمال‌شرقي‌، چنان‌ كه‌ خودش‌ در يك‌ كتيبه‌ي‌ طولاني‌ - در ديوار آتشگاه‌ نقش‌ رستم‌ - ياد مي‌كند، نه‌ فقط‌ پيشاور بلكه‌ باختر و قسمتي‌ از سغد را نيز گرفت‌. در نواحي‌ شمال‌ غربي‌ هم‌، چنان‌ كه‌ از كتيبه‌ هايش‌ برمي‌آيد، قلمرو او غير از گرجستان‌ و ارمنستان‌ شامل‌ نواحي‌ آلباني‌ هم‌ مي‌شد. اينكه‌ وي‌ خود را پادشاه‌ ايران‌ وانيران‌ مي‌خواند ناظر به‌ وسعت‌ دامنه‌ي‌ فتوحاتش‌ در خارج‌ از فلات‌ بود- چيزي‌ كه‌ پدرش‌ اردشير هم‌ به‌ آن‌ انديشيده‌ بود، اما به‌ تحقق‌ دادنش‌ كامياب‌ نشده‌ بود.

sorna
12-07-2010, 02:14 PM
جنگ هراكليوس نبرد خسرو پرويز با روميان






http://www.yadeyar.ir/image/madaen.jpg






ایوان مداین اوج هنر معماری ساسانی ، تیسفون در حال حاضر در کشور عراق نزدیک رود دجله




تاريخ فرمانروايى مطلق دو قدرت ايران و روم بر جهان متمدن در قرون متوالى (پنجم قبل از ميلاد تا هفتم بعد از ميلاد) اكنون وارد آخرين صفحه خود شده بود. كسى گمان نمى كرد در زمانى كه شاهنشاهى ايران در اوج قدرت بود ناگهان توسط نيروهاى ناشناخته اى از مرزهاى جنوب غربى (اعراب) در هم كوبيده شود. اما قبل از فروپاشى امپراتورى بزرگ ايران توسط اعراب اتفاقى مهم براى اين كشور رخ داد كه در قدرت يافتن اعراب نيز بى تأثير نبود. ضعف فرماندهى فكاس سبب شد كه در ۶۱۰ ميلادى هراكليوس يا هرقل امپراتور روم شرقى شود وى بلافاصله با تهييج افكار عمومى و شارژ روحيه وطن پرستى رومى ها در كنار فراخوانى مسيحيت عليه ايرانيان قدرتى عظيم براى خود تدارك ديد و در ۶۲۲ از داردانل (هلسپونت آن زمان) گذشت و به خليج ايسوس رسيد و آماده درگيرى با شهر براز سردار ايرانى شد. نبردى سخت در گرفت و در انتها پس از ۲۰ سال اولين پيروزى نصيب روم شد. خسرو در سال بعد سپاه عظيمى متشكل از ۴۰ هزار سرباز را در كانزاكا (ارمنستان) جمع كرد و به ساير سپاه هاى خود نيز دستور داد كه در اين منطقه به او بپيوندند اما هرقل در اينجا دست به بهترين حركت نظامى خود زد. وى به سرعت خود را به سپاه خسرو رسانده و نگذاشت وى از سپاه هاى كمكى خود بهره ببرد. ناگهان ورق برگشت. خسرو پرويز كه تاكنون در هيچ جبهه اى شكست نخورده بود سپاه خود را ترك كرد و به كوه هاى اطراف فرار كرد. اين عقب نشينى سبب رسيدن هرقل مسيحى به شهر مذهبى و با اهميت اروميه (محل تولد زرتشت) شد و هرقل به تلافى انتقال صليب مقدس توسط خسرو پرويز از اورشليم به تيسفون آتش مقدس اروميه را (كه همواره بايد روشن مى بود) خاموش كرد. اين عقب نشينى و شكست خسرو را به شدت عصبانى كرد چرا كه وى اعتبار خود را از دست داده بود اما او هنوز حداقل سه سپاه بزرگ ديگر در اختيار داشت در ۶۲۴ نيروهاى او از جنوب وارد ارمنستان شده و هرقل يا هراكليوس را تعقيب كردند اما از بد حادثه دوباره سردار رومى بلايى را سر سپاه هاى ايرانى آورد كه آنها انتظار نداشتند. برترى نيروهاى ايرانى اين انتظار را در خسرو ايجاد كرده بود كه امپراتور رومى از خاك ايران خارج مى شود اما هرقل بدون از دست دادن فرصت هر سه سپاه ايرانى را كه هر كدام جدا از يكديگر بودند در هم مى شكند. زنجيره شكست هاى ايران در اين مجموعه نبردها گويى پايانى ندارد. در ۶۲۵ شهربراز سردار ايرانى شكستى ديگر از رومى ها در بين النهرين مى خورد. محاصره قسطنطنيه خسرو پرويز در اين زمان چاره را در تسخير پايتخت روم و كوبيدن سرمار به جاى ضربه زدن به تنه او ديد وى در ۶۲۶ اتحادى را با خانات آوار كه در شمال امپراتورى روم مستقر بودند بست و قرار گذاشت كه با آنها از شمال و جنوب قسطنطنيه را در هم بكوبند. اما نيروى درياى رومى مانع عبور نيروهاى ايرانى از تنگه داردانل شد و در نتيجه آوارها نيز از حمله خود فايده اى نبردند. اين در حالى بود كه تئودور برادر هرقل در نبردى در زمين شاهين براز فرمانده ايرانى را شكست داد. در ۶۲۷ ميلادى پس از آن كه هرقل مطمئن شد توان خسرو كاملاً تحليل رفته پايتخت ساسانى را هدف گرفت وى در پاييز همان سال به ۱۱۰ كيلومترى تيسفون (دستگرد) رسيد و درگير نبردى بزرگ در نينوا با سپاه هاى ايرانى شد اما شكست نخورده عقب نشست ظاهراً فشار نيروهاى پياده نظام رومى او را وادار به عقب نشينى مى كند و او سپاه را ترك مى كند. اما نيروهاى ايرانى بدون سردار به خوبى مقاومت مى كنند و در نتيجه هراكليوس از فتح تيسفون منصرف مى شود. اما بد نامى فرار (آن هم دوباره) سبب تنفر سرداران، اشراف و مردم ايران از خسرو پرويز مى شود. نتيجه نبردهاى پنج ساله ايران و روم شكست هاى خسرو پرويز تقريباً بلافاصله پس از پيروزى هاى بزرگ او روى داد و سبب شد تا علاوه بر كشته شدن وى ارتش ايران به شدت ضعيف شود. پس از خسرو پرويز نيز چند نفر يكى پس از ديگرى به سلطنت رسيدند اما هيچ كدام نتوانستند مانع انحطاط شاهنشاهى ايران شوند تا آن كه در ۶۳۵ ميلادى ضربات خردكننده اعراب ايران را براى صدها سال از قدرت متمركز ملى محروم كرد. شايد اگر خسرو پرويز با درايت بيشترى از پيروزى هاى خود بهره مى گرفت مى توانست از انحطاط ايران جلوگيرى كند اما حماقت ها و ستم او زمينه را براى سقوط ايران تسريع كرد.

sorna
12-07-2010, 02:14 PM
جنگ قسطنطنيه نبرد خسرو پرويز با روميان






از قرن ها قبل به اين سو، شمال ميان رودان ( بين النهرين)، شامات (سوريه كنونى) و فلسطين در اختيار ارتش روم بود و در حقيقت در كشمكش دايم بين ارتش هاى ايرانى و رومى ايرانيان تدريجاً اين بخش ها را جزو امپراتورى روم (و بعدها روم شرقى) پذيرفته بودند. اما در ۶۰۳ ميلادى اوضاع متفاوت بود. روم شرقى از طرفى تحت فشار فزاينده آوارها، گتها، فرانك ها و لمباردها (اقوام به اصطلاح بربر) قرار داشت و از طرف ديگر در ايران پادشاه پرقدرتى به نام خسرو پرويز بر سر كار بود. خسرو پرويز در ۵۹۱ ميلادى با كمك سپاه روم توانسته بود تاج خود را از سردارى ياغى پس بگيرد و اكنون پس از ۱۲ سال به خونخواهى قتل موريس امپراتور مقتول روم، آماده نبرد با فاكس امپراتور جديد روم شد. در ۶۰۵ ميلادى سپاه هاى ايرانى كليه استحكامات رومى در شمال ميان رودان و سپس غرب ميان رودان را فتح كرده و شهرهاى مهم حران و ادسا را تسخير نمود و سپس هيراپوليس و حلب امروزى را فتح كرد. از آن طرف نيروهاى ايرانى در ارمنستان شروع به پيشروى كرده و كاپادوكيه و فريزى را گرفتند. در ۶۱۱ ايران فتوحات غربى خود را تكميل كرده و به دروازه هاى قسطنطنيه پايتخت روم شرقى رسيد و در ۶۱۴ بيت المقدس (يا اورشليم) را فتح كرد. ارتش هاى ايران ظرف ۹ سال كليه نيروهاى رومى را جارو كرده و به مديترانه ريختند و در ۶۱۶ براى اولين بار پس از ۹۰۰ سال با عبور از صحراى سينا اسكندريه را در مصر تصرف كردند. شاهين براز سردار ايرانى نيز در سال بعد «كالسدون» را در مقابل قسطنطنيه (كنستانتين) را فتح كرده و ايران را به اوج قدرت خود پس از دوران هخامنشيان رساندند. نتايج اين جنگ ها : نتيجه نبردهاى ۱۵ ساله سبب شد كه طى سال هاى ۶۰۲ تا ۶۱۷ ناگهان امپراتورى ايران به قدرت اول جهان تبديل شود اين در حالى بود كه از ۸۰۰ سال قبل به اين سو قدرت غالب جهان روم بود و اكنون براى اولين بار رومى ها از نظر وسعت و جمعيت از ايران عقب افتاده و كاملاً منفعل شدند. نبردهاى خسرو پرويز كه توسط دو سردار بزرگش شهر براز و شاهين براز رهبرى مى شد سبب منگنه شدن رومى ها شد چرا كه رسماً در همان زمان توسط آوارها تحت فشار بودند و وندال ها نيز شمال آفريقا را از چنگ روم در آورده بودند. اگر هرقل امپراتور لايق روم ظهور نيافته بود در ۶۲۰ ميلادى كار امپراتورى روم تمام بود

sorna
12-07-2010, 02:15 PM
جنگ پل ( جسر ) اولين نبرد يزدگرد سوم پادشاه ساساني با اعراب


از زمانى كه خسروپرويز نامه فرستاده محمد را پاره كرد تا زمانى كه مسلمانان به صورت جدى امپراطورى ساسانى را تهديد كردند كمتر از 20 سال فاصله شد اما در اين مدت همه چيز تغيير كرده بود. شاهنشاهى ايران در اثر كشمكشهاى طولانى با روم تضعيف شده و تغيير مداوم پادشاهى و جامعه طبقاتى بى رحم هم مزيد علت شد تا بزرگترين دولت سياسى آن زمان آماده فروپاشى باشد. از آن طرف اعراب مسلمان علاوه بر تشكيل يك واحد متشكل نظامى با بهره گيرى از اتحاد اعراب بيابانگرد، با بهره گيرى از فرماندهى مناسب به سرعت در حال توسعه بودند. جنگ زنجير ابوبكر كه پس از پيامبر به خلافت رسيد در 12هجرى برابر با 633 ميلادى زمان را براى نبرد با ايران آماده ديد. وى مرد قدرتمند عرب «خالد بن وليد» را مأمور حمله كرد. خالد در حركت خود به سمت ايران ابتدا در جنوب براى بصره با قواى هرمز سردار ايرانى درگير شد و در نبردى تن به تن وى را كشت و اعراب نيز سپاه وى را از بين بردند. اعراب در درگيرى ديگرى بطور همزمان سپاه كمكى ايران به سردارى «قارن» را نيز در هم كوبيدند و جنگ سلاسل يا زنجير سبب اولين برترى اعراب مسلمان به قواى ايران شد. اعراب در «ولجا» نيز (نزديك مصب دجله و فرات) شكستى ديگر نصيب سپاه ايران كردند. جنگ اوليس اولين برخورد جدى در برابر سپاه خالد در «اوليس» درنزديكى فرات روى داد. سپاهيان عرب تحت فرمان ايران و سپاهيان ايران در اين نبرد به شدت در برابر نيروهاى خالد مقاومت كردند تا آنجا كه خالد قسم خورد آب رودخانه را از خون آنها قرمز كند و پس از پيروزى نيز با كشتن اسرا سعى كرد كه اين قسم خود را عملى كند و سر صدها اسير را بريد. خالد سپس پيشروى خود را به سوى فرات ادامه داده و پس از گرفتن شهر انبار در نزديكى بابل تقريباً جنوب بين النهرين را از دست ايران خارج كرد. اما سپس به دستور ابوبكر براى دخالت در نبرد اعراب و روم (چنانكه در جنگ بعدى توضيح داده خواهد شد) موقتاً جنگ با ايران را كنار گذاشت. قدرت گرفتن عمر ابوبكر كه مردى ملايم بود ابتدا سبب خوشحالى ايرانيان و روميها شد اما بعدها پس از بيمارى و روى كار آمدن عمر (كه مردى جنگجو بود) پى بردند كه زنده بودن ابوبكر براى آنها بهتر بوده است. در همين زمان يزدگردسوم آخرين پادشاه ساسانى براى پايان دادن به پيشروى اعراب رستم فرخزاد را مأمور سركوبى دشمنان ايران كرد. رستم كه سردارى بزرگ و پر قدرت بود سپاهى عظيم گردآورد و آن را به دو قسمت تقسيم كرد. بخشى از آن را به «نرسى» و بخشى از آن را به «جاپان» سپرد. عمر كه از عزم ايرانيان براى «مقابله» با خبر شده بود در مدينه بر منبر رفت و از مردم كمك خواست و ابوعبيده بن ثقفى را با لشكرى بزرگ به سمت ايران فرستاد. جنگ پل «مثنا» سردار عرب كه جانشين خالد شده بود پس از چند نبرد با ايرانيان به دليل قلت نيرو مجبور به عقب نشينى و منتظر نيروهاى اعزامى از مدينه شد. پس از رسيدن ابوعبيده سپاه عرب از فرات گذشته و به جنگ بهمن جادويه سردار ايرانى رفتند. در اين جنگ جادويه از سى فيل جنگى استفاده كرد و نبردى سخت درگرفت كه ابوعبيده در آن كشته شد و تنها پايدارى «مثنا» سبب شد تا لشكر عرب كاملاً از هم نپاشد. اعراب سراسيمه به اوليس عقب نشستند و بهمن به اشتباه از تعقيب آنها صرف نظر كرد

sorna
12-07-2010, 02:15 PM
جنگ زنجير اولين جنگ اعراب با يزدگرد سوم ساساني


از زمانى كه خسروپرويز نامه فرستاده حضرت محمد(ص) را پاره كرد تا زمانى كه مسلمانان به صورت جدى امپراطورى ساسانى را تهديد كردند كمتر از ۲۰ سال فاصله شد اما در اين مدت همه چيز تغيير كرده بود. شاهنشاهى ايران در اثر كشمكشهاى طولانى با روم تضعيف شده و تغيير مداوم پادشاهى و جامعه طبقاتى بى رحم هم مزيد علت شد تا بزرگترين دولت سياسى آن زمان آماده فروپاشى باشد. از آن طرف اعراب مسلمان علاوه بر تشكيل يك واحد متشكل نظامى با بهره گيرى از اتحاد اعراب بيابانگرد، با بهره گيرى از فرماندهى مناسب به سرعت در حال توسعه بودند. جنگ زنجير ابوبكر كه پس از پيامبر به خلافت رسيد در ۱۲ هجرى برابر با ۶۳۳ ميلادى زمان را براى نبرد با ايران آماده ديد. وى مرد قدرتمند عرب «خالد بن وليد» را مأمور حمله كرد. خالد در حركت خود به سمت ايران ابتدا در جنوب براى بصره با قواى هرمز سردار ايرانى درگير شد و در نبردى تن به تن وى را كشت و اعراب نيز سپاه وى را از بين بردند. اعراب در درگيرى ديگرى بطور همزمان سپاه كمكى ايران به سردارى «قارن» را نيز در هم كوبيدند و جنگ سلاسل يا زنجير سبب اولين برترى اعراب مسلمان به قواى ايران شد. اعراب در «ولجا» نيز (نزديك مصب دجله و فرات) شكستى ديگر نصيب سپاه ايران كردند.

sorna
12-07-2010, 02:16 PM
جنگ اوليس دومين جنگ اعراب با يزدگرد سوم ساساني




اولين برخورد جدى در برابر سپاه خالد در «اوليس» درنزديكى فرات روى داد. سپاهيان عرب تحت فرمان ايران و سپاهيان ايران در اين نبرد به شدت در برابر نيروهاى خالد مقاومت كردند تا آنجا كه خالد قسم خورد آب رودخانه را از خون آنها قرمز كند و پس از پيروزى نيز با كشتن اسرا سعى كرد كه اين قسم خود را عملى كند و سر صدها اسير را بريد. خالد سپس پيشروى خود را به سوى فرات ادامه داده و پس از گرفتن شهر انبار در نزديكى بابل تقريباً جنوب بين النهرين را از دست ايران خارج كرد. اما سپس به دستور ابوبكر براى دخالت در نبرد اعراب و روم (چنانكه در جنگ بعدى توضيح داده خواهد شد) موقتاً جنگ با ايران را كنار گذاشت. قدرت گرفتن عمر ابوبكر كه مردى ملايم بود ابتدا سبب خوشحالى ايرانيان و روميها شد اما بعدها پس از بيمارى و روى كار آمدن عمر (كه مردى جنگجو بود) پى بردند كه زنده بودن ابوبكر براى آنها بهتر بوده است. در همين زمان يزدگردسوم آخرين پادشاه ساسانى براى پايان دادن به پيشروى اعراب رستم فرخزاد را مأمور سركوبى دشمنان ايران كرد. رستم كه سردارى بزرگ و پر قدرت بود سپاهى عظيم گردآورد و آن را به دو قسمت تقسيم كرد. بخشى از آن را به «نرسى» و بخشى از آن را به «جاپان» سپرد. عمر كه از عزم ايرانيان براى «مقابله» با خبر شده بود در مدينه بر منبر رفت و از مردم كمك خواست و ابوعبيده بن ثقفى را با لشكرى بزرگ به سمت ايران فرستاد.

sorna
12-07-2010, 02:17 PM
جنگ بوايب سومين نبرد يزدگرد سوم پادشاه ساساني با اعراب


به دستور عمر سردارى سپاه به مثنا سپرده شد و اعراب پس ازرسيدن نيروهاى كمكى در رمضان سال ۱۳ هجرى (۶۳۴ ميلادى) با نيروهاى ايرانى در نزديكى كوفه محلى به نام بوايب نبردى سخت را آغاز كردند. نيروهاى طرفين در اين نبرد بسيار مردانه جنگيدند و «مردان مهرويه» سردار ايرانى در اثناى جنگ كشته شد و مثنا نيز زخمى كارى برداشت (كه در اثر آن چند هفته بعد فوت كرد) اما در نهايت ايران شكست خورده و از سپاه ايران تقريباً كسى زنده نماند

sorna
12-07-2010, 02:17 PM
جنگ قادسيه چهارمين نبرد يزدگرد سوم پادشاه ساساني با اعراب






http://www.yadeyar.ir/image/madaen.jpg






فرخ هرمز برادر رستم نيز على رغم چند مبارزه محدود در بيرون قلعه عاقبت شهر افسانه اى تيسفون و كاخ مدائن را به تازيان واگذار كرد
در 636ميلادى برابر با 14 هجرى رستم فرخزاد بدون فوت وقت در حال مهيا كردن سپاه عظيم 120 هزار نفرى بود و اين مسأله دور از چشمان عمر باقى نماند. وى نيز بيكار ننشست و سپاهى 30 هزار نفرى را به فرماندهى سعدبن ابى وقاص مأمور حمله به ايران كرد اين سپاه متشكل از بهترين جنگاوران عرب و مردان رزمديده شامى بود كه اخيراً از نبرد با روم فاتحانه بازگشته بودند. سپاه دو طرف در قادسيه (در 30 كيلومترى كوفه امروزى ) در برابر هم صف آرايى كردند. در اين جنگ كه از نبردهاى تعيين كننده تاريخ به شمار مى آيد در ابتدا فيلان ايرانى سواران عرب را وادار به عقب نشينى كردند اما پس ازآن تيراندازان عرب فيلان را از سر راه برداشتند با ورود نيروهاى امدادى سورى به صف اعراب قدرت آنها مضاعف شد و در روز سوم نبرد اعراب سواره نظام ايران را شكست دادند در اين زمان تلفات ايران10 هزار نفر و تلفات اعراب 2 هزار نفر ذكر شده است. اما جسارت سربازان عرب سبب شد تا در شب سوم جنگ نيز سپاه ايران نتواند استراحت كند و از طرفى زخمى شدن فيلهاى ايرانى نيز آرايش اردوى ايران را بر هم زد. در روز چهارم آنچه كه شكست قطعى را نصيب ايران كرد برخاستن توفان خاك به سمت نيروى ايران و مرگ رستم به دست اعراب بود. پس از اين سپاه ايران از هم پاشيد و درفش كاويانى به دست اعراب افتاد. دراين نبرد هزاران سرباز ايرانى نيز در رودخانه غرق شدند وتلفات سنگين ايران موجب برترى نظامى اعراب در منطقه ميانرودان شد. نبرد مدائن: عمر سعد دو ماه بعد بر سر دروازه پايتخت ساسانيان بود. تيسفون با گنجهاى بزرگش اكنون روبروى اعراب قرار داشت. سربازان عرب اكنون به حدود 60 هزارنفر افزايش پيدا كرده بود اما در اينجا اتفاق عجيب، ترس و فرار يزدگرد بود. تا اين زمان در جنگهاى اعراب و ايران هنوز اتفاق قريبى نيفتاده بود و ايرانيان نيز مردانه مقاومت كرده بودند اما چون پايدارى و سرسختى اعراب بيشتر بود عاقبت در هر معركه اى فاتح مى شدند چنانكه دولت روم نيز در همين زمان على رغم مقابله قدرتمندانه مجبور به عقب نشينى گام به گام شده بود اما اينكه چرا يزدگرد تيسفون را بدون مبارزه رها كرد سؤال برانگيز است و جانشين او فرخ هرمز برادر رستم نيز على رغم چند مبارزه محدود در بيرون قلعه عاقبت اين شهر افسانه اى را به تازيان واگذار كرد.

sorna
12-07-2010, 02:18 PM
جنگ مدائن پنجمين نبرد يزدگرد سوم پادشاه ساساني با اعراب






http://www.yadeyar.ir/image/madaen.jpg






كاخ مدائن كه عاقبت به دست اعراب غارت شد و تمام گنجينه هاي آن به غارت رفت

عمر سعد دو ماه بعد بر سر دروازه پايتخت ساسانيان بود. تيسفون با گنجهاى بزرگش اكنون روبروى اعراب قرار داشت. سربازان عرب اكنون به حدود 60 هزارنفر افزايش پيدا كرده بود اما در اينجا اتفاق عجيب، ترس و فرار يزدگرد بود. تا اين زمان در جنگهاى اعراب و ايران هنوز اتفاق قريبى نيفتاده بود و ايرانيان نيز مردانه مقاومت كرده بودند اما چون پايدارى و سرسختى اعراب بيشتر بود عاقبت در هر معركه اى فاتح مى شدند چنانكه دولت روم نيز در همين زمان على رغم مقابله قدرتمندانه مجبور به عقب نشينى گام به گام شده بود اما اينكه چرا يزدگرد تيسفون را بدون مبارزه رها كرد سؤال برانگيز است و جانشين او فرخ هرمز برادر رستم نيز على رغم چند مبارزه محدود در بيرون قلعه عاقبت اين شهر افسانه اى را به تازيان واگذار كرد.

sorna
12-07-2010, 02:18 PM
جنگ نهاوند آخرين نبرد يزدگرد سوم پادشاه ساساني با اعراب






http://www.yadeyar.ir/image/madaen.jpg






كاخ مدائن كه عاقبت به دست اعراب غارت شد و تمام گنجينه هاي آن به غارت رفت









يزدگرد كه به رى عقب نشسته بود تصميم گرفت براى آخرين بار شانس خود را بيازمايد بنابراين با فرستادن سفير به كليه استانهاى باقيمانده ايران از آنها خواست تا براى وى نيرو بفرستند. به زودى از خراسان، سيستان، بلخ، اصفهان، فارس، كرمان و آذربايجان نيرو جمع شد و 150هزار سرباز ايرانى در نهاوند به فرماندهى فيروزان سردار پير ايران گرد آمدند. اما اعراب نتوانستند بيش از 30هزار سرباز گرد آورند. به گفته برخى مورخين عرب ايرانيان در داخل شهر به دفاع پرداختند اما پس از آنكه اعراب به حيله خود را در حال عقب نشينى نشان دادند ايرانيان از اردو بيرون آمده وناگهان خود را با اعراب آماده به جنگ ديدند. اگرچه در اين نبرد در اثر پايدارى اعراب ايرانيها شكست خوردند اما به نظر مى رسد بايد نسبت به مقدار نيروهاى طرفين شك كنيم چرا كه هيچ گاه 150هزار سرباز از ترس قوايى در حد يك پنجم خود به شهرى پناه نمى برند مضافاً آنكه اين سپاه براى پس گرفتن نواحى تسخير شده جمع شده بود. بنابراين نيروى مذكور حداقل بايد نيرويى در حد نيروى اعراب يا كمتر از آنها باشد كه ابتدا عقب نشينى و پناه به قلعه را انتخاب مى كند. (642ميلادى) در هر حال شكست نهاوند سبب سقوط ساير ولايات ايران به دست اعراب مى شود. بررسى نتايج جنگهاى اعراب و ايران : اعراب مسلمان طى مدت كوتاهى طومار دوقدرت بزرگ دنيا را جمع مى كنند اما شكست ايران اهميت بيشترى از شكست روم داشت كه تنها ولايات آسيايى و آفريقايى خود را از دست داد. ايران در آن زمان حداقل 2برابر خاك فعلى خود وسعت داشت و سقوط كامل آن در كمتر از ربع قرن سبب قدرت گرفتن قابل توجه اعراب شد. در فلات ايران، بين النهرين و آسياى ميانه نفوس بسيار زيادى وجود داشت و پيوستن آنها به اعراب سبب قدرت گرفتن اين نيروى تازه از راه رسيده شد. اما شكستهاى ايران از اعراب را نبايد فقط به حساب سستى رزمندگان ايرانى گذاشت چرا كه سربازان مذكور عمدتاً از طبقات فرودست بوده و به شدت از ظلم طبقاتى در عذاب بودند و از سوى ديگر اعراب تازه مسلمان نيز با انگيزه بوده وخود را در هر صورت برنده جنگها مى دانستند. مرحوم دكتر احمد حامى نويسنده كتابهاى متعدد تاريخى در كتاب خود به نام «مهر» مى نويسد: جنگهاى اعراب و سپاهيان ساسانى نه پيروزى اعراب و نه شكست ايرانيان بود بلكه پيروزى مردم ستم كشيده و رنج ديده و انتقامجوى ايران و ايمان مسلمانان بود. سربازان ايرانى جنگ نكردند زيرا چيزى نداشتند كه براى نگهدارى از دست بدهند آنها خواستشان اين بود كه شكست بخورند تا جامعه طبقاتى ساسانيان برافتد و رنجشان به پايان برسد. حامى براى سخنان خود دلايلى منطقى نيز مى آورد يكى آنكه باقيمانده پيروان مانى و مزدك به عربستان رفته و مسلمان شدند و همانها بيشترين اثر را بر آشفتگى فكرى سربازان و مردم ايران و شوراندن آنها عليه جامعه طبقاتى داشتند همين امر سبب شد تا شورشهاى متعدد داخلى قواى نظامى ايران را ضعيف كند و حتى سربازان، فرماندهان خود را بكشند. حامى به درستى ذكر مى كند كه سپاهيان عرب براى فتح شهرهاى بزرگ ايران كافى نبوده اند چرا كه در تواريخ شمار آنها همواره 20يا 30هزار نفر بوده حال آنكه ايران در قرن هفتم ميلادى حداقل از 100شهر آباد برخوردار بوده بنابراين متصور است كه شهرها به دست خود مردم سقوط مى كرده و سپس چپاول مى شده است. استاد حامى در كتاب خود تضادهاى بسيار جدى را از بين تاريخ متداول نوشته شده توسط اعراب را بيرون كشيده و كلاً آنها را رد كرده است. از جمله آنكه درباره جنگ قادسيه معتقد است، صحراى قادسيه در جنوب نجف اصلاً جاى نبرد 150هزار سرباز را نداشته و يا درجلوى دژهاى قديمى با گنجايش بسيار كم بوده وهرگز نمى توانسته شاهد مبارزه دهها هزار سرباز باشد. درباره نبرد نهاوند نيز اطلاعات بسيار خوبى به ما مى دهد. وى مى گويد: در دره نهاوند جا براى جنگيدن چند هزار نفر نيز نيست چه برسد به مبارزه 180هزار سرباز. دره نهاوند از جنوب شرقى به شمال باخترى كشيده شده و رودى كه در آن روان است به گاماسب مى ريزد و كوههاى سر به فلك كشيده نهاوند را چون دژى در ميان خود گرفته اند. به گفته حامى، اعراب هرگز در جنگهاى كوهستانى موفق نبوده اند و پا پيش نمى گذاشتند بنابراين در اين نبرد نيز قاعدتاً يا نبرد در اين ابعاد نبوده و يا آنكه برترى عددى اعراب بسيار قابل توجه بوده است نه آنكه 150هزار نفر در شهرى «حصارى» شوند و 30هزار عرب كه به نبرد در بيابان و زمين صاف عادت كرده اند آنها را تعاقب كنند. البته در مجموع تفاوتى در اصل ماجرا نيست. حكومتى در ابعاد حكومت ساسانى ظرف ربع قرن به كلى از هم پاشيد و مجموعه تضادهاى درونى آن در كنار پيشروى اعراب مسلمان بزرگترين واقعه تاريخى قرن هفتم ميلادى را رقم زد.

sorna
12-07-2010, 02:19 PM
جنگ زاب نبرد ابومسلم خراساني و شكست امويان




در جنگ دو روزه - 26 و 27 ژانويه - سال 750 ميلادي که ميان نيروهاي ابومسلم خراساني و لشکريان مروان آخرين حکمران امويان شرق در کنار رودخانه «زاب» روي داد، مروان شکست خورد و به مصر گريخت و در آنجا کشته شد. ابومسلم که بر ضد حکومت امويان به پا خاسته بود سال پيش از اين )749 ميلادي- 128 هجري خورشيدي( ارتش امويان را شکست داده بود و پس از اين پيروزي، مروان را از خلافت خلع و آن را به ابوالعباس سفاح منتقل کرده بود. بسياري از مورخان، اين سال را آغاز خلافت عباسيان و گسترش نفوذ ايرانيان در امور حکومت نوشته اند. طولي نکشيد که مرکز خلافت هم از شهر دمشق به شهر تازه ساز بغداد در 36 کيلومتري شمال مدائن )تيسفون( پايتخت پيشين ايران منتقل شد. نام «بغداد» که در زمان ساسانيان يک روستا و درختستان بود تغيير داده نشده است که «بغ» در فارسي ميانه به معناي «خدا» و «داد» از مصدر دادن است که جمع دو کلمه معناي «هديه خدا» را مي رساند.

sorna
12-07-2010, 02:19 PM
حمله مغولان جنگ جلاالدين خوارزمشاه با چنگيز خان






http://www.yadeyar.ir/image/DM4b-Changiz.jpg






تصويري از چنگيزخان مغول


در قرن ۱۳ ميلادى قدرت بزرگى به ايران كنونى تسلط داشت كه پس از ۵۰۰ سال ايران را يكپارچه كرده بود، اگرچه اين نيرو اصالتاً ايرانى نبود، اما در دوران آن شهرهاى بسيار بزرگى در ايران پاى گرفت. قدرت خوارزمشاهيان به اندازه اى بود كه در كليه دولتهاى آسياى صغير و خاور نزديك مطمئن بودند توفان چنگيز به آنها نمى رسد، اما گذشت زمان چيز ديگرى را نشان داد. اولين برخورد در ۱۲۱۶ براى اولين بار در دشتهاى قرقيزستان طلايه داران خوارزم با مردان چنگيز كه از نبرد با طوايف مركيت باز مى گشتند، روبرو شدند و سربازان چنگيز علاقه اى به نبرد نشان ندادند و نيمه شب عقب نشينى كردند. چنگيز در اين زمان هنوز قصد نبرد با سلطان محمد خوارزمشاه را نداشت، اما حمايت سلطان محمد عملاً او را مجبور به جنگ كرد. مرگ فرستادگان چنگيز حاكم اترار كه دست نشانده محمد خوارزمشاه بود، بازرگانان مغول را به جرم جاسوسى دستگير و اموال آنها را غارت كرد و سپس به دستور سلطان، آنها را كشت. چنگيز اكنون براى حفظ آبروى خود چاره اى جز جنگ نداشت، چرا كه سلطان محمد آخرين سفير وى را نيز چندى قبل كشته بود. در ۱۲۱۹ ميلادى (۶۱۶ هجرى) چنگيزخان با عظيم ترين سپاهى كه تا آن زمان شرق به خود ديده بود، عازم اترار شد. انهدام قشون سلطان در ناحيه اى بين اوش و اترار سپاه چنگيز به سپاهى بزرگتر از خود برخورد. مورخين، سپاه سلطان محمد خوارزمشاهى را ۴۰۰ هزار تن ذكر مى كنند. نبردى سخت بين طرفين درگرفت، اما قدرت سواران بيابانگرد سبب بروز شكاف در صفوف سپاه خوارزم شد، از طرفى جوچى پسر چنگيز نيز در اين نبرد با ابراز رشادت مانع گريز سپاه دشمن شد و با محاصره آنها قتل عام عظيمى از اين سپاه به راه انداخت. شكست سنگين سلطان محمد سبب از بين رفتن روحيه جنگاورى خوارزمشاهيان شد و وى عملاً مرزهاى شرقى را بدون محافظ رها كرد. پس از آن، سپاه مغولى به ۳ دسته تقسيم شده و بخشى به فرماندهى جغتاى و اكتاى مأمور تسخير اترار شدند، بخشى به سمت خجند حركت كرده و خود چنگيز نيز به سمت شهرهاى آباد سمرقند و بخارا حركت كرد. تنها شهر اترار مقاومت بى نظيرى (۶ ماهه) از خود نشان داد، اما نرسيدن نيروى امدادى سبب انهدام شهر و مرگ حاكم آن شد. حاكم بخارا نيز كه ۲۰ هزار سرباز داشت، ابتدا در كنار رود سيحون با سپاه مغول درگير شد، اما پس از شكست، شهر تسليم آنها گرديد. خجند اما تقريباً بدون مبارزه تسليم شد. سمرقند آخرين شهرى بود كه مى توانست از ورود مغولان به خراسان جلوگيرى كند، چرا كه پادگان سمرقند در اختيار ۴۰ هزار نظامى ترك بود. متأسفانه تركها تصميم به تسليم كردن شهر گرفتند و اين مسأله سبب شد تا آنها نه تنها جان خود را (به دليل قتل عام) از دست بدهند، بلكه تسخير شهر با ارزش و آباد سمرقند، قدرت مغولان را دوچندان كند. چرا كه آنها از اين شهر ۳۰ هزار سرباز جديد و ۳۰ هزار صنعتگر به كار گرفتند. همچنين فتح سمرقند، دره معروف و حاصلخيز زرافشان را نيز در اختيار مهاجمان قرار داد.

sorna
12-07-2010, 02:20 PM
حمله تيمور گوركاني به ايران




تيمور لنگ كه در بين اروپاييان به تامرلان مشهور مى باشد، اصالتاً از نوادگان چنگيز بود. حملات ويرانگر او به آسياى ميانه و غرب آسيا را مى توان موج دوم حملات مغولان دانست. اگرچه به دليل اينكه اين حمله ۱۵۰ سال پس از حمله اولى صورت گرفت، در آن از برخى كشتارهاى كور مغولى اثرى نبود. در اين بين اما مهمترين حمله تيمور را مى توان حمله به ايران دانست. اگرچه ايران در اين زمان هويت متحد گذشته خود را نداشت. تيمور ابتدا با غلبه بر رقباى خود، ماوراءالنهر و خوارزم را گرفت. تيمور حمله بزرگ خود را در ۱۳۸۰ ابتدا عليه خراسان بزرگ صورت داد. او شهر هرات را به طور كاملاً ناگهانى تسخير كرد و قندهار و كابل پس از آن مجبور به اطاعت شدند. اما در فتح كلات نادرى ناموفق ماند، به طورى كه پس از ۱۴ بار حمله اين منطقه فتح ناشده ماند. دليل اين امر نيز ارتفاعات بلند قلاع و محصور بودن آن در بين كوه هاى سر به فلك كشيده بود. تيمور پس از اين قصد سيستان كرد و در ۱۳۸۳ ميلادى على رغم مقاومت سرسختانه مردم آن نواحى، كليه قلاع آن نواحى را فتح كرد و به تلافى مقاومت مردم، دستور قتل عام داد. حمله به شمال و مركز ايران در ۱۳۸۴ پس از فتح مازندران به طرف رى و سلطانيه جلو رفت و در ۱۳۸۶ آذربايجان را اشغال كرده و از ارس گذشت. (۱۳۸۷) پس از آن حملات اصلى خود را معطوف اصفهان و شيراز كرد. اصفهان به دليل مقاومت شديد با فرمان قتل عام روبرو شد و گفته مى شود ۷۰ هزار نفر از دم تيغ گذشتند اما شيراز به دليل باز كردن دروازه شهر سالم ماند. تيمور پس از اين غرب ايران را نيز تسخير كرده و به تكريت لشكر كشيد. نتيجه حملات تيمور به ايران تيمور اگرچه ادعا مى كرد كه از حملات خود هدف مذهبى دارد و خود را مسلمان مى دانست اما بيشتر حملات خود را متوجه مسلمانان از جمله ايران كرد. حمله تيمور به ايران چند اثر مهم داشت: ۱- اتحاد ايران را صد سال به عقب انداخت و خرابى هاى ناشى از حملات اين مرد نيز آبادانى را دوباره از كشور ما دور كرد. ۲- پيروزى سريع تيمور بر سراسر ايران به او كمك كرد كه خود را سريع به غرب آسيا و شرق اروپا و جنوب روسيه برساند و بر مسائل نظامى و جغرافياى سياسى اين كشور ها تأثير گذارد و هند را نيز به راحتى فتح كند. ۳- اثر مهم تيمور به تاريخ دنيا را مى توان در مجموع تضعيف دولتهاى شرقى دانست در حقيقت تيمور با انهدام دولتهاى ايران، عثمانى، هند، مماليك و خوارزم زمينه را براى قدرت گرفتن قدرتهاى غربى آماده كرد بى ترديد ۲۵۰ سال يكه تازى مغولان بر ايران و شرق مهمترين دليل عقب افتادگى شرق از تحولات «جهانى بود كه از قرن ۱۷ سرعت قابل توجهى يافته بود.» نبرد ۳۵: نبرد انقوره در تاريخ كمتر پيش مى آيد كه ۲ قدرت نظامى هر دو در اوج، به هم برسند. معمولاً يك قدرت در حال اوج گيرى دولتهاى كهنسال بر سر راه را درهم مى كوبد و به پيش مى رود اما نبرد تيمور و بايزيد اول استثناى تاريخ است دو قدرت بزرگ كه هر دو در حال اوجگيرى بودند به هم مى رسند و لاجرم يكى از آنها بايد با دنياى فاتحان خداحافظى كند. بايزيد كه بود عثمانى ها از نيمه قرن ۱۴ ميلادى در آسياى صغير قدرت گرفته بودند اما از زمان بايزيد اول بود كه آنها ناگهان تبديل به قدرت مطلقه جنوب اروپا شدند. اين مرد قدرتمند عثمانى، در ۱۳۷۱ در نبردى سرنوشت ساز بلغارها را شكست داد و نيروهاى سر سخت صرب را نيز در كوزوو در هم كوبيد. وى سپس در طى چند لشكر كشى موفق ۷ امير نشين آناتولى را شكست داد و بوسنى و والاكى را از آن خود كرد. در اين زمان وى در بين اروپاييها به ايلدرم يا صاعقه معروف شد چرا كه بر دشمن صاعقه وار مى تاخت و سرعت سيرش خيره كننده بود. بايزيد اكنون براى فتح پايتخت افسانه اى بيزانس (قسطنطنيه) مانعى را در پيش روى نداشت. ورود تيمور به آسياى صغير تيمور در ادامه فتوحات افسانه اى اش اكنون ناگزير از تصادم با عثمانى ها بود. وى در ۱۴۰۱ سيواس را تسخير كرد و سپس بايزيد را به قتل رساند آنگونه كه در تاريخ مذكور است بين دو سلطان نامه هاى تندى رد و بدل مى شود و تيمور مصمم مى شود كه بايزيد را شكست دهد. در ۱۴۰۲ سپاه ۶۰ هزار نفرى بايزيد به انتظار نيروهاى تيمور مى نشيند اما گويا نفرات تيمور بيشتر بوده اند. نبردى مرگبار بين طرفين در مى گيرد تيمور كه تاكنون اكثراً با نيروها و ارتشهاى سست روبرو شده بود براى اولين بار به زحمت مى افتد پس از آنكه نيروهاى تازه نفس ينى چرى متعلق به ارتش عثمانى وارد عرصه نبرد مى شود قلب لشكر تيمور از جا كنده مى شود اما سلطان بى رحم مغول به ازاى هر واحدى كه بايزيد وارد كارزار مى كند ۲ واحد ذخيره را به ميدان مى آورد و در نهايت على رغم پايدارى سپاه ينى چرى، تلف شدن دو سوم ارتش عثمانى سبب فروپاشى آنها مى شود. تقدير چنين بود كه تيمور در هيچ جبهه اى بازنده نباشد اما اين سلطان بى رحم دستور مى دهد كه بايزيد را در قفس كنند. پيروزى بر عثمانى ها سبب فتح كل آسياى صغير به دست تيمور مى شود. نتيجه نبرد انقوره (آنكارا) نبرد انقوره از جمله نبردهاى ممتاز جهان بوده كه على رغم ارزش نظامى داراى اهميت سياسى نيز بوده است. اول آنكه قدرت عثمانى و فتح قسطنطنيه را ۵۰ سال به عقب مى اندازد و اين امر مهم به عهده سلطان محمد فاتح در ۱۴۵۳ مى افتد. دوم آنكه به اروپا كه در آن زمان كاملاً در برابر عثمانى ها آسيب پذير بود فرصت تنفس مى دهد گفته مى شود ناظران اسپانيايى با حساسيت زياد ارتش تيمور را همراهى مى كردند تا نابودى دشمن اروپا (بايزيد) را به چشم خود ببيند. و يا آنكه هنرى پادشاه انگليس براى تيمور پيام تبريك مى فرستد. تنها عثمانيان يك شانس بزرگ دارند و آن اينكه جانشينان تيمور «بى لياقت» بودند و در نتيجه به سرعت آناتولى از دست آنها مى رود.

sorna
12-07-2010, 02:20 PM
http://www.yadeyar.ir/image/shahabbas.jpg

جنگ اروميه نبرد شاه عباس صفوي با عثماني






در اواخر قرن ۱۶ قدرت نظامى عثمانى به حد اعلاى خود رسيده بود و اگرچه اتحاد اروپاييان مانع حركت آنها به سمت مركز و غرب اروپا شده بود اما آنها در حال توسعه مرزهاى جنوبى و شرقى خود بودند. در چنين زمانى آنها به جز ايران عملاً مانعى پيش خود نداشتند. عثمانيها در دوران قدرت خود در قرون شانزده و هفده شبه جزيره عربستان، خاورميانه عربى ، مصر، ليبى و حتى الجزاير را در اختيار داشتند اما على رغم ۲ لشكركشى بزرگ سلطان سليم و سلطان سليمان هنوز نتوانسته بودند خاك اصلى ايران را تصرف كنند اگرچه بين النهرين را از دست ايران خارج كرده بودند. حملات جديد در ۱۵۸۷ عثمانى از ضعف موقت پيش آمده در حكومت صفويه استفاده كرد و سردار خود فرهاد پاشا را با ارتشى بزرگ روانه شمال بين النهرين كرد ارتش وى سپاه ۱۵هزار نفره ايران را در نزديكى بغداد شكست داد و با تغيير جهت به شمال ايران تبريز را تصرف كرده و قصد جداكردن خوزستان و لرستان كرد. دراين زمان ايران شاه جوان و پرقدرتى را در اختيار داشت اما اين مرد بزرگ كه بعدها به شاه عباس كبير معروف شد در ابتداى كار خود كشورى را تحويل گرفته بود كه از چندين جهت تحت كنترل و ***** همسايگان بود. وى كه تنها يك سال از سلطنتش مى گذشت در ابتداى حكومت درگير نبردهاى جنوب با پرتغاليها و شرق با ازبكان بود . بنابراين مجبور شد براى جلوگيرى از سقوط بخش غربى و جنوبى خاك ايران تن به مصالحه با عثمانى بدهد. در ۱۵۹۰ عثمانى ها شهرهاى تبريز، شيروان و ايالات گرجستان و لرستان را از دست ايران خارج كردند و در مقابل پيشنهاد صلح و تخليه جنوب ايران را دادند كه شاه عباس پذيرفت. تشكيل ارتش منظم شاه عباس به خوبى دريافته بود كه نبرد با قدرتهاى غربى نظير عثمانى و پرتغاليها متفاوت با جنگ با قدرتهاى محلى شرقى است و شكست سپاههاى آنها تنها در صورتى ممكن است كه ارتش از سلاحهاى آتشين و پياده نظام جنگ آزموده برخوردار شود. از طرفى او مى دانست كه عثمانى به چيزى كمتر از فتح كامل ايران (به مانند فتح دهها كشور ديگر منطقه) رضايت نمى دهد بنابراين تمام قدرت را صرف احياى ارتش ايران كرد. ارتشى كه عملاً پس از قدرت يافتن مغولان در ۴ قرن قبل از بين رفته بود. در ۱۶۰۰ او به جز ۶۰ هزار نيروى سوار قزلباش از ۱۰هزار سوار مخصوص شاه و ۱۲ هزار نيروى پياده نظام برخوردار بود. الله وردى خان فرمانده معروف ايران نيز دراين زمان با استفاده از تجربيات اروپاييان (كه دشمن عثمانى بودند) تكنيك توپريزى را فرا گرفته و علاوه بر آن فنون استفاده از تفنگ را فرا گرفتند. سرپرسى سايكس در كتاب تاريخ ايران خود از قول يك سياح انگليسى اوضاع را چنين نقل مى كند: ايرانى مسلط، اكنون فنون جنگى را ياد گرفته و اكنون ۵۰۰ عراده توپ برنج و ۶۰هزار تفنگچى دارد ايرانيان زمانى كه شمشير داشتند تركها از آنها مى ترسيدندو حالا كه ضربات آنها جدى تر و با صنايع گوگردى آميخته شده مخوف شده اند. نبرد عظيم اروميه در ۱۶۰۲ ميلادى شاه عباس كه خود را آنقدر قوى ديد كه بتواند پنجه در پنجه قدرت اول نظامى دنياى قرن ۱۷ بيندازد بنابراين به سمت مناطق متصرفه عثمانى به راه افتاد و ظرف يك سال كليه متصرفات آن كشور را باز پس گرفت سپس قصد فتح بغداد كرد. سلطان احمد پادشاه جوان عثمانى و پسر سلطان محمد سوم كه انتظار ضدحمله هاى ايران را نداشت تصميم گرفت كه به مانند اسلاف خود سپاهى عظيم به سمت ايران گسيل كند بنابراين در ۱۶۰۳ سپاه ۱۰۰هزارنفرى عثمانى به فرماندهى ال اوغلى به سمت تبريز به حركت درآمد . نيروهاى محلى از برابر ارتش عظيم عثمانى جا خالى كردند و گمان همه به اين بود كه كار ايران تمام است. اين در حالى بود كه شاه ايران با جمع آورى نيروهاى خود در حوالى درياچه اروميه انتظار سردار عثمانى و سپاه بزرگش را مى كشيد. سپاه ايران دراين زمان حدود ۶۲ هزار نفر بود و توپخانه ايران نيز كوچكتر از تركها بود. تدبير شاه عباس تقسيم سپاه به دو قسمت بود بنابراين ابتدا ۱۰هزار سوار از جان گذشته حمله را به سپاه عثمانى آغاز كردند (شاه عباس ۵۰هزار پياده خود را از چشم فرماندهان عثمانى مخفى كرد) تركها به گمان آنكه با توپخانه قادر به دفع حمله سواران هستند نظم پياده نظام خود را بر هم زده و سواران ايرانى را نشانه رفتند اما سرعت سواران ايرانى دراين زمان جاى خود را به مانورى بى نظير داد يعنى سواران به جاى حركت مستقيم به سمت توپخانه و پياده نظام در عرض سپاه عثمانى حركت كردند و بدون توجه به آتش سنگين توپهاى عثمانى خود را به عقب سپاه ترك رساندند . ال اوغلى به گمان آنكه ۱۰هزار سوار اكنون كاملاً در محاصره خواهند بود با پياده نظام راه برگشت سواران ايرانى را بست و با تغيير جهت توپها سعى در نابودى آنها كرد غافل از اينكه ۵۰هزار سرباز ايرانى با سرعت خود را به جلوى سپاه ترك رساندند و ناگهان نبرد به درجه اى شدت گرفت كه كار از دست فرماندهان ترك خارج شد همزمان با شدت گرفتن نبرد پياده نظام ، سواران ايرانى كه اكنون از كمند توپ و پياده نظام عثمانى خارج شده بودند با برگشت به سمت سپاه ترك قتل عام هولناكى را آغاز كردند. توپخانه عثمانى نيز قادر به عمل نبود چرا كه ۲ سپاه درهم آميخته بودند. تا پايان روز ۲۰ هزار سرباز عثمانى كشته شدند و سپاه متلاشى شده عثمانى كلاً منطقه را به سمت غرب ترك كرد. شكست تركان در نبرد اروميه سبب تصرف مجدد آذربايجان ، كردستان ، بغداد، موصل، ديار بكر ، گنجه، تفليس و باكو شد و عثمانيان كليه متصرفات خود را در ۳ دهه اخير به ايران بازگرداندند. تداوم حملات عثمانى به ايران عثمانيان كه نمى خواستند شكست را از دولت ايران قبول كنند در ۱۶۰۷ سپاهى بزرگ به ايران فرستادند مرادپاشا فرمانده اين سپاه بود اما اين سپاه شكستى سخت از ايران خورد، ۹ سال بعد در ۱۶۱۶ سلطان مصطفى خليل پاشا را با ۶۰ هزار سوار به جنگ ايران فرستادند وى على رغم پيروزى هاى اوليه در تسخير تبريز ناموفق بود. در ۱۶۲۳ تركها آخرين كوشش خود را با اعزام سپاهى مجهز به ۴ واحد بزرگ توپخانه براى بازپس گيرى بغداد انجام دادند اما در تلاش خود ناموفق ماندند و چون نبرد ۶ ماه به طول انجاميد در سپاه ترك شورش رخ داد و از اين زمان به بعد زمان به شدت به زيان تركها پيش رفت چرا كه حضور شخص شاه عباس در سپاههاى ايران قدرت مدافعان بغداد را دوبرابر كرده و پس از ۷ ماه محاصره عملاً سپاه ترك روحيه خود را از دست داده و توسط نيروهاى ايران كاملاً منهدم گرديدند. نفرات باقيمانده سپاه عثمانى به دليل گرسنگى هرگز موطن خود را نديدند و در بيابانهاى عراق و سوريه تلف شدند. نتيجه نبردهاى شاه عباس بى ترديد اگر در قرون شانزده و هفده شاهان پرقدرت صفويه در ايران حاكم نبودند ايران نيز جزو ايالات چهل و چندم عثمانى مى شد اما ضربات خردكننده ارتش شاه عباس و شجاعت سواران قزلباش بازوان م***** عثمانى را از كار انداخت و اين ارتش جهنمى را مجبور كرد كه به تصرفات سرزمين خود قانع بماند مضافاً آنكه نبردهاى اروميه و بغداد حداقل يك سوم نيروهاى امپراتورى مذكور را هدر داد و توان اين كشور را براى ادامه *****اتش به غرب تحليل برد. تاريخ دوباره تكرار شد و ايران به مانند ۱۷۰۰ سال قبل مجدداً شمشير قدرتى مخوف در جنوب اروپا را كند كرد و به سربازان مشابه لژيونرهاى رومى ضرب شست «شمشير ايران» را چشاند. جنگ چهل و هفتم : نبردهاى خليج فارس در قرن ۱۶ميلادى در اروپا دو قدرت بزرگ دريايى فعال بود. اسپانيا و پرتغال . واسكودو گاماى پرتغالى و فعاليت كاشفان بزرگ اين كشور ابتدا سبب بازشدن پاى مردان دريانورد به مناطق جديد شد و سپس جنگاورانى مانند البوكرك به سرعت فتوحات را گسترش دادند. در ۱۵۸۰ به مدت نيم قرن پرتغال به تصرف اسپانيا درآمد اما فتوحات اين كشور در سراسر جهان هنوز جزو داراييهاى پرتغال محسوب مى شد و اين كشور به سادگى حاضر به واگذارى ميدان به قدرتهاى «قرن هفدهمى » نبود. ورود انگلستان به خليج فارس از جمله نقاطى كه پرتغال در آن حضورى قوى داشت خليج فارس بود و انگليس و هلند كه براى ورود به آسياى نزديك و هند برنامه هاى فراوانى داشتند مجبور بودند ابتدا اين قدرت سنتى را از ميان بردارند. بنابراين بين كشتيهاى انگليسى و پرتغالى (كه مانع تجارت انگليسها شده بودند) در ۲۸ دسامبر ۱۶۲۰ در شرق بندر جاسك (در جنوب ايران) درگيرى به وقوع پيوست. ۴كشتى انگليسى در حالى حمله به ناوهاى پرتغالى را آغاز كردند كه ۴ ناو پرتغالى جثه اى بزرگتر داشته و از رقيب تازه وارد ترس چندانى نداشتند اما پشتكار انگليسها سبب شد تا پرتغاليها به سادگى شكست خورده و عقب نشينى كنند. همكارى ايران و انگليس چنانكه سرپرسى سايكس مى گويد در ۱۶۲۱ ايرانيها تصميم گرفتند با كمك نيروى دريايى انگليس، پرتغاليها را براى هميشه از منطقه بيرون كنند چرا كه مردان پرتغالى مبدل به چپاولگران دائمى بنادر جنوبى ايران شده بودند. قلعه پرتغاليها در جزيره بزرگ قشم واقع بود و ايرانيها موفق شده بودند از غفلت پرتغال استفاده كرده و يك لشكر كامل را به داخل جزيره بفرستند. تقسيم كار مشخص بود نبرد دريا با انگليسها و نبرد خشكى با ايرانيها. سود ايران نيز خلاصى از قدرت خشن دريانوردان پرتغال و سود انگليس توسعه تجارت دريايى خود در منطقه. در ژانويه ۱۶۲۲ ، ۹ كشتى انگليسى پس از آنكه در تنگه هرمز با مشكلى مواجه نشدند اقدام به پياده كردن توپ در جزيره قشم كرده و قلعه مذكور به سرعت به تسخير متفقين درآمد. بلافاصله نيروهاى ايرانى و انگليسى به هرمز حمله كرده و عمده قواى پرتغال را شكست داده و كليه كشتى هاى آن كشور را به آتش كشيدند. نيروهاى ايرانى كه تحت فرمان امام قلى خان حاكم شجاع فارس بودند حمله را به قلعه اصلى هرمز آغاز كردند و على رغم كشته هاى زياد در نهايت قلعه به تصرف مهاجمان درآمد. پايان كار پرتغال اگرچه شكست هاى اخيرالذكر پرتغال را به شدت در منطقه ضعيف كرده بود اما هنوز آنقدر قدرت داشتند كه سواحل جنوب خليج فارس را در اختيار بگيرند و اتحاد هلند و انگليس نيز نتوانست آنها را از منطقه براند و حتى انگليس بهترين كشتى هايش را در نبرد از دست داد تا آنكه در ۱۶۳۰ پس از آنكه نيروهاى اعزامى پرتغال براى تصرف مجدد هرمز شكست خورد و در مسقط نيز «امام عمان» بر نيروهاى پرتغالى مسلط شد ناگهان امپراتورى پرتغال در شرق نزديك كاملاً از هم پاشيد. نتيجه نبرد نبردهاى هرمز سبب شد كه براى هميشه پرتغال از صحنه قدرتهاى دريايى حاضر در شرق كنار برود. اين كشور در ۱۵۷۸ مستعمرات خود در آفريقا را از دست داده بود و در قرن ۱۷ نيز مقدر بود تا بقيه تصرفات خود را نيز تقديم هلند و انگليس كند. اما انگليس كه در اين زمان در درجه اعلاى دوستى با شاه عباس صفوى بود از آن زمان تا ۱۹۷۰ (يعنى ۳۴۰ سال بعد!) منطقه را ترك نكرد وثابت كرد كه ميهمان سپاسگزارى نيست. نبردهاى دريايى خليج فارس اگرچه كوچك بودند اما تأثيرگذارى جدى در توسعه انگليس و در مرحله بعد فتح هند از خود نشان دادند.

sorna
12-07-2010, 02:21 PM
جنگ چالدران نبرد شاه اسماعيل صفوي با سلطان سليم عثماني






http://www.yadeyar.ir/image/shah%20esmaeel.jpg






مقبره شاه اسماعيل صفوي موسس سلسله صفويان


يكى از دلايل پيشرفتهاى سريع عثمانيان در اروپا، ضعف دولتهاى شرقى (ايران، ميان رودان، شامات و عربستان) بود اما در سال۱۵۰۰ در ايران براى اولين بار پس از قرنها، حكومتى ايرانى بر سر كارآمد. وجود اين حكومت كه بعدها به صفويان معروف گشت از جمله دلايل ضعف پيشروى عثمانى ها در غرب است. شروع اين خاندان به دست شاه اسماعيل صفوى بود. وى مردى جنگاور، جوانمرد واصولاً شيعه گرا بود. وى ابتدا گيلان و تبريز و همدان را گرفت و پس از هم قسم شدن هفت طايفه ترك با وى غرب ايران را تصرف كرده و با در هم كوبيدن ازبكها شرق ايران و خراسان را نيز به دست آورد. قدرت گرفتن دولت ايران و در خطر افتادن بغداد دولت عثمانى را نگران كرد. عثمانى ها در اين زمان فرمانروايى به غايت بى رحم موسوم به ياووز داشتند. سلطان سليم رامى توان يكى از ۴سلطان بزرگ عثمانى دانست.(سلطان مراد، سلطان محمد فاتح، سلطان سليمان وسلطان سليم). آنگونه كه برخى مورخين نظير سرپرسى سايكس مى گويند، اعزام سفراى ايران به نزد مماليك مصر و مجارستان در ۱۵۱۴ دليل اصلى عجله سلطان براى نابودى صفويان بوده است. كشتار ۴۰هزار شيعه در آسياى صغير و فرستادن نامه هاى تند براى شاه اسماعيل نبرد را ناگزيرنشان مى داد. ۱۲۰هزار سرباز ترك در مرزهاى ايران آنچه بر هيبت تركها در هنگام نبرد مى افزايد سپاههاى بزرگ و عظيم آنها بود به طورى كه به شهادت تاريخ آنها در قرون ۱۵ ۱۶، و ۱۷ همواره برترى خرد كننده اى از نظر نفرات در ميدان نبرد بر حريفان خود داشتند. در اين زمان نيز شاه اسماعيل براى كمك به «بابر فرمانرواى هند» ارتشى را به آسياى مركزى فرستاده و در نتيجه قادر به آماده كردن ارتشى در اين ابعاد نبود اما در عين حال دور از مردانگى مى دانست كه ارتش عثمانى را در غارت غرب ايران راحت بگذارد به همين دليل على رغم اينكه به او خبر دادند سلطان سليم از ۱۲۰هزار سرباز تربيت شده و منظم، سواره نظام، ينى چرى، تفنگدار و واحدهاى برگزيده توپخانه برخوردار است خود را در دشت چالدران در نزديك اروميه به سپاه عثمانى رساند. حال آنكه به گفته مورخان تنها نيرويى بين ۳۵ تا ۶۰هزار سرباز در اختيار داشت. عثمانيان از همان ابتدا با مشاهده سواران ورزيده ايرانى فهميدند كه توپخانه وينى چرى ها بايد سرنوشت جنگ را تعيين كنند. بنابراين توپها وينى چرى ها پشت سپاه پياده و سواره عثمانى پنهان شدند و در حقيقت نقش ذخيره استراتژيك تركها را بازى كردند. شاه اسماعيل سپاه خود را به دوقسمت كرد و يك قسمتى را به فرماندهى رئيس طايفه استاجلو از طوايف جنگاور ترك سپرد و نيمى ديگر از سپاه را، خود فرماندهى كرد. شاه اسماعيل براى آنكه مى دانست تركها از توپ به خوبى استفاده مى كنند تنها راه را در حركت سريع به سمت دشمن ديد بنابراين همزمان، ۳۵هزار سوار (يا ۶۰هزار) ايرانى از ۲جناح به جناحين عثمانيان حمله بردند. حركت شاه اسماعيل به اندازه اى جسورانه و سريع بود كه امواج پياده و سوار ترك نتوانستند مانع رسيدن او به واحدهاى توپخانه شوند اما در جناح ديگر سواران استاجلو درست در زير آتش توپخانه قرار گرفتند و بيشتر آنها از جمله رئيس استاجلو از بين رفتند. شاه ايران و سواران باقيمانده اش وسط ميدان جنگ كه اكنون ديگر به دليل «مغلوبه شدن» جاى مناسبى براى آتش ريزى توپخانه نبود به سختى نيروهاى ترك را در هم مى كوبيدند اما سلطان سليم ناگهان نيروى مرگبار ينى چرى ها را وارد ميدان كرد. سواران ايرانى براى خروج از بن بست بى محابا به صفوف ينى چرى حمله كرده و گمان كردند حركت بسيار سريع آنها پياده نظام مذكور را از هم خواهد پاشيد اما اين مردان سراسر سرخپوش مانند ستونهاى متحرك سلاح به دست از جاى خود نجنبيدند وحتى صفوف خود را براى عبور سواران ايرانى باز نكردند در نتيجه نبرد وارد خونين ترين بخش خود شد و هزاران نفر از نيروهاى طرفين دشت چالدران را با خون خود رنگين كردند. نيروى سوار ايران در محاصره كامل در حال مقاومت بود كه ناگهان سربازى از نيروهاى ينى چرى شكم اسب شاه ايران را دريد و پاى او را نيز با ضربتى ديگر زخمى كرد. مردان قزلباش كه قصد نداشتند به هيچ وجه شاه خود را در ميدان تنها بگذارند با از جان گذشتگى شاه زخمى را بر اسب سوار كردند وسعى كردند از ميان مردان سمج ينى چرى بگذرند. سرعت عمل عشاير قزلباش و خستگى جنگاوران عثمانى سبب شد تا رخنه اى در بين آنها ايجاد شود وباقيمانده سواران ايرانى ميدان جنگ را ترك بگويند. اردوى ايران توسط عثمانى ها غارت شد و تبريز نيز به دست تركها افتاد اما سليم تنها به تصرف كردستان و ديار بكر قناعت كرد. نتيجه نبرد ورود صفويان بار ديگر قدرت بزرگى را در شرق امپراتورى عثمانى ايجاد كرد. عثمانيها در اين زمان در اوج قدرت بودند آنها ۲سال بعد كل مصر را تسخير كردند و در شرق نزديك و شمال آفريقا دولتى از دست آنها نجات نيافت اما سرسختى سربازان ايرانى براى آنها اين پيام را داشت كه بايد منتظر رخداد جنگهاى عظيمى در اين بخش از جهان باشد. نبرد چالدران سرآغاز جنگهاى ايران وعثمانى بود كه مانند جنگهاى ۸۰۰ساله ايران وروديكى از طولانى ترين نبردهاى تاريخ بود و عاقبت ۴قرن بعد به ضعف مفرط ۲كشور منجر شد در حالى كه هيچ يك از طرفين نتوانستند به برترى قطعى بر عليه ديگرى دست بيايند اما همين كه ايرانيان توانستند استقلال خود را در برابر دولتى كه دهها كشور را مسخر كرده بود حفظ كند نكته اى بسيار اميدوار كننده بود. شاهنشاهى جوان صفوى در زمان شاه اسماعيل و شاه طهماسب نتوانست به ارتشهاى بزرگ و عثمانى غلبه كند اما مقاومت آنها پايه اى شد براى پيروزيهاى قرن۱۷ شاهان ايرانى بر عثمانيان.

sorna
12-07-2010, 02:21 PM
http://www.yadeyar.ir/image/nader.jpg
جنگ مورچه خورت نبرد نادرشاه با اشرف افغان







درفاصله 45 كيلومترى اصفهان قصبه‏ اى وجود دارد كه آن‏را مورچه‏ خوار يا مورچه‏ خورت مى‏نامند. علت نامگذارى آن به اين اسم مشخص نيست و در كتابهاى تاريخ و سياحتنامه‏ ها به هر دو نام خوانده شده است. از جمله حوادث مشهور در اين قصبه نبرد بزرگ نادرشاه افشار با اشرف افغان بود. در اين جنگ پايتخت آن زمان ايران يعنى اصفهان گشوده شد و حكومت افاغنه بر ايران پايان يافت. اهميت نبرد بيشتر از آن جهت بود كه اشرف افغان با توجه به نحوه جنگيدن نادر و سپاهيانش و تجاربى كه در دو پيكار گذشته [مهماندوست دامغان و سردره خوار ]بدست آورده بود در مورچه‏ خورت آرايش جنگى آنها را تقليد و بكار بسته بود، از طرفى عثماني ها در اين اردوگاه به او يارى رسانده و درصدد بودند كه نگذارند دست نشانده آنها مغلوب گردد. در اطراف قريه مورچه‏ خورت تپه‏ هاى مرتفعى وجود داشت و اشرف براى جلوگيرى از قواى نادرى تصميم گرفت از استحكامات طبيعى اين تپه ‏ها بهره گيرد و سپاهيان و توپخانه خود را در اينجا مستقر سازد، او قصد داشت در اين جنگ جنبه تدافعى پيش گيرد و با استتار توپخانه و سواره نظام، در زمان مقتضى ضربه كارى را به سپاهيان نادر وارد سازد. وقتى قواى نادر به مورچه‏ خورت نزديك شد در فاصله نسبتاً دورى از دشمن اردو زد و بوسيله جاسوسان و تنى چند از اسراى دشمن از تدارك مفصل نيروى نظامى اشرف افغان آگاه گرديد. سردار دلاور افشار نقشه جنگى تازه‏اى طرح كرد و بر آن شد بدون برخورد با قواى دشمن از قسمتى از تپه ‏ها كه فاقد مدافع است قواى خود را عبور داده و به اصفهان بتازد اين امر موجب مى‏شد كه اشرف براى جلوگيرى از تصرف اصفهان از نقشه تدافعى خود چشم پوشيده و به حمله دست بزند در نتيجه طرفين همانند جنگ هاى گذشته درگير مى‏شدند و با روحيه خوبى كه قواى نادرى داشتند شكست در اردوى اشرف مى‏افتاد و ضمناً محل اختفاء توپخانه دشمن نيز افشا مى‏گرديد. سپيده‏ دم روز بيستم، ربيع‏ الثانى سال 1142 ه ق اين نقشه ماهرانه به مرحله اجرا درآمد. اشرف افغان و يارانش كه مراقب اردوگاه خويش بودند از مانورهاى سپاهيان نادر به هراس افتاده و تصميم به مدافعه گرفتند. به فرمان نادر لشگريان به سه دسته تقسيم شدند و هر يك براى اجراى هدفهاى خود عازم ميدان جنگ گرديدند. يك دسته از تفنگچيان مأموريت يافتند كه محل توپخانه‏ هاى دشمن را كشف و تصرف نمايند اجراى اين امر كار دشوار و خطرناكى بود با اين‏حال پيشرفت اين عده سبب شد كه به دستور اشرف توپها آتش كرده و بدين‏ ترتيب محل تمركز آنها افشا شد. پس از آن گروهى از جانبازان ارتش نادرشاه با دادن تلفات سنگينى به محل توپخانه رسيده و موفق به تصرف توپ ها و نابودى توپچيان شدند. با تصرفِ توپخانه دشمن، حملات قشون نادرى با حرارت بيشترى دنبال شد و مواضع و استحكاماتى كه اشرف آن همه به آن دل بسته بود، يكى پس از ديگرى اشغال شد. پس از فرار اشرف خيمه و لشگرگاه و لوازم او و سردارانش به چنگ سپاه نادرى افتاد. تصرف اين همه غنايم كه به قول مؤلف كتاب جهانگشا قيمت آن از ميزان قياس بيرون بود، امكان داشت سربازان را از تعقيب دشمن باز دارد و تصرف مال دنيا آنها را به جان هم اندازد. نادر كه به اين مسئله پى برده بود فرمان داد تا تمام غنايم را در جائى ديگر گرد آورند و آنگاه همه را طعمه حريق سازند. دستور او بلادرنگ اجرا شد. در روز 23 ربيع‏ الثانى سال 1142 نادر و يارانش عازم اصفهان شدند. البته قبل از ورود او به اين شهر اصفهاني ها وظيفه خود را به نحو اكمل به انجام رسانده بودند به اين معنى كه قبل از پيكار نادر اصفهاني ها كه بخاطر جنايات افغانها از مرده آنان نيز مى‏ترسيدند با شمشير و كارد و تبر به جان آنها افتاده و آنان را روانه ديار عدم ساختند. با حمله سپاه نادر اصفهان و پس از آن ايران از لوث وجود آنان پاك شد.

sorna
12-07-2010, 02:22 PM
http://www.yadeyar.ir/image/nader.jpg
جنگ كرنال نبرد نادرشاه براي تصرف هندوستان





يكى از زرين ترين برگ هاى فتوحات نادر پيروزى بر سپاه هاى هندى بود. هندوستان در ۱۷۰۷ امپراتورى بزرگ و قدرتمندى بود كه از نظر ثروت و جمعيت رقيبى در منطقه نداشت. در ۱۷۱۹ با روى كار آمدن محمدشاه (رقيب نادر) شمارش معكوس براى سقوط اين امپراتورى آغاز شد. اشتباه احمقانه او پناه دادن به فراريان قندهار و كشتن قاصد نادر بود. مشاورين او هرگز تصور نمى كردند كه سربازان نادر بتوانند افغانستان را كامل فتح كرده و قصد دهلى را كنند اما مقدر چنين بود كه هندوستان ضربه اول در قرون جديد را از همسايه غربى خود بخورد. فتح كابل نادر براى آنكه گرفتار كوه هاى جنوب افغانستان (پاكستان امروزى) نشود هزار كيلومتر راه خود را دور كرده و خود را به كابل در شمال رساند. كابل سر راه تنگه خيبر و تنها راه ورود به افغانستان بود. اين بار نادر خود را با سرسخت ترين قبايل افغان طرف ديد. وى تنها پس از آن كه توانست كابل را بگيرد جان گرفت چرا كه پول و آذوقه او رو به اتمام بود اما نبردهاى پراكنده و خسته كننده تنگه خيبر عمليات نظامى او را ماه ها با مشكل مواجه كرد. محمد شاه و اطرافيانش در دهلى گمان مى بردند نادر از سند عبور نمى كند. فتح پيشاور و عبور از سند آنقدر ناگهانى صورت گرفت كه هند نتوانست از ثروت و جمعيت خود براى جلوگيرى از نزديك شدن نادر استفاده كند. اكنون نادر در ۱۰۰ كيلومترى دهلى در دشت كرنال بود. ورود صاعقه آساى نادر محمد شاه متوحش را وادار كرد كه ورود او را به شبه قاره هند باور كند و با سپاهى بزرگ به نبرد با او بيايد. اشتباه بزرگ بعدى محمدشاه دودمان وى را به باد داد چرا كه وى به جاى آن كه از سپاه بزرگ خود براى حمله پيشگيرانه به نادر استفاده كند به انتظار حمله نادر نشست حال آن كه سپاه هند به گفته مورخينى چون فروغى ۳۰۰ هزار سرباز و ۲۰ هزار فيل بود و سپاه خسته نادر با ۸۰ هزار نفر قاعدتاً نبايد از پس هجوم آن ها برمى آمده است. سعادت خان سردار هندى پس از آن كه پادشاه حرف او را براى هجوم گوش نمى دهد با ۳۰ هزار نيرو از ساير نيروها جدامى شود و به جنگ نادر مى رود اما برترى نيروى نادر و سرعت سواران ايرانى، شجاعترين سربازان هندى را به خاك مى اندازد و خود وى نيز اسير نادر مى شود. نادر پس از اين در مى يابد كه غلبه بر ارتش بى شمار هند تنها با كمك تاكتيك ميسر است بنابراين با استفاده از تجربيات نبردهاى غربى خود بهترين استفاده را از تفنگچيان مى برد. تفنگداران ايرانى نيز با تشكيل صفوف منظم از فاصله دور نيروهاى هندى را كه در پناه فيل ها به جلو مى آمدند هدف گرفته و چون از سربازان كماندار هندى كارى ساخته نبود هزاران سرباز هندى قبل از رسيدن به سپاه ايران از پاى درآمدند. اما وحشت فيل ها ضربه اصلى را به سپاه هند مى زند چرا كه صداى گلوله و سوزش اثر آن فيل ها را متوحش كرده و موجب مرگ سربازان هندى را فراهم مى كند. فروغى مى گويد: كشته هاى هند ۲۰ هزار نفر و كشته هاى سپاه نادر تنها ۴۲ هزار نفر بود چرا كه هندى ها با كمان مى جنگيدند و ايرانى ها با تفنگ. اما سرعت عمل نادر و اغتشاش در اردوى هند مانع شد كه هندى ها حتى بتوانند از صدها عراده توپ خود استفاده كنند. شكست كرنال عملاً دهلى را در برابر سپاه عظيم نادر بلا دفاع رها كرد. درخواست شاه هند از نادر محمدشاه براى آن كه مانع انهدام شهر بزرگ و آباد دهلى شود نظام الملك مورد وثوق ترين رجل خود را به نزد نادر مى فرستد و نادر متقاعد مى شود كه در ازاى مرخص شدن كليه سربازان هندى و دريافت غرامت با صلح و دوستى وارد دهلى شود. محمد شاه نيز از نادر و سربازانش بخوبى پذيرايى مى كند و بسيارى از جواهرات از جمله تخت طاووس معروف را به وى هديه مى كند. اگر چه نادر به سربازان خود دستور اكيد براى خوددارى از غارت داد اما بروز يك شورش و مرگ چند صد سرباز ايرانى سبب شد تا اين لشگركشى عاقبت خوشى نداشته باشد. سربازان ايرانى به دستور نادر براى خواباندن شورش ۲۰ هزار نفر را كشتند و بخش بزرگى از شهر نيز در اين ميان از بين رفت. نادرشاه پس از گرفتن هداياى فراوان دهلى را رها كرده و دوباره اين شهر را به هندى ها بازگرداند. نتيجه نبرد كرنال فتح هند انعكاسى گسترده در جهان يافت چرا كه اين كشور از نظر هلندى ها، پرتغالى ها، چينى ها و انگليسى ها مهم و ارزشمند بود و حتى روس ها نيز آرزوى نزديك شدن به آن را داشتند. نبرد كرنال در ۱۷۳۸ قدرت رزمى ايرانيان را در آسياى مركزى ۲برابر كرد و شاهد آن نيز، فتح سريع بخارا، خيوه و رود سند بود و عملاً نادر راهزنان و خان هاى م***** تركمن و ازبك را نيز برسر جايشان نشاند چرا كه ثروت او اكنون به اندازه اى بود كه مى توانست هر ارتش مزدورى را كه بخواهد تأسيس كند. البته از طرف ديگر مى توان فتح هند را نكته اى منفى براى ايران دانست چرا كه سياست انگلستان در سراسر سالهاى قرن ۱۹ را اين تفكر شكل داده بود كه ايران بايد ضعيف بماند چرا كه ايران قوى مى تواند ظرف چند سال افغانستان و هند را همزمان در هم بكوبد

sorna
12-07-2010, 02:23 PM
http://www.yadeyar.ir/image/nader.jpg
جنگ دهلي نبرد نادرشاه براي تصرف هندوستان







پس از استقرار نادر بر اريکه سلطنت ، با وجود گوشمالي مهاجمان خارجي هنوز مردمان بسياري از مناطق ايران شاهد طغيان و عصيان و سرکشي مدعيان تاج و تخت بود ند . از جمله اين سرکشان ياغي مي توان به حسين سلطان حاکم قندهار اشاره داشت . ( شعباني ، رضا ؛ تاريخ تحولات سياسي اجتماعي ايران در دوره هاي افشاريه و زنديه ؛ تهران : سمت ، چاپ چارم ، 1381، ص 39) نادر پس از تاجگذاري و فرونشاندن شورش ياغيان بختياري (1148ق) زمان را براي تنبيه حاکم قندهار و بازگرداندن سرحدات شرقي کشور به مرزهاي هميشگي مناسب يافت ، بنابراين در رجب سال (1189ق) با لشگري هشتاد هزارنفره رو به سوي قندهار نهاد و سرانجام پس از پانزده ماه محاصره با همت دلاوران بختياري سپاه خويش ان شهررا به تصرف در اورد (همان ، ص40) و البته در همين هنگام شهرهاي بست ، صفا و تمام بلوچستان و مکران نيز به تصرف نيروهاي او در امد ، پسر او رضاقلي ميرزا نيز شکستي سنگين بر ازبکان که به ياري حاکم قندهار امده بودند وارد ساخت . ( مرعشي صفوي ، ميرزامحمدخليل ؛ مجمع التواريخ ؛ تصحيح عباس اقبال اشتياني ، تهران : سنايي ، 1328، ص 13-12) در ايام نبرد قندهار ، نادر سفيري را به هند گسيل داشت و از پادشاه هند خواست که براي حکام مناطق مرزي دستور ممانعت از ورود فراريان افغاني را صادرکند ، ليکن محمد شاه گورکاني پادشاه هند درخواست نادر را بي پاسخ گذاشت . در نتيجه براي نادر دستاويز لازم براي حمله به هند فراهم امد و او مصمم شد براي ارامش قطعي صفحات مرزي ايران و رسانيدن مرزهاي مملکت به حدود تاريخي ان اقدام نمايد. ( تاريخ تحولات سياسي اجتماعي ايران در دوره هاي افشاريه و زنديه ، ص 41) نادر در سال (1151ق) غزنين ، کابل ، جلال اباد را فتح نمود . ديگر پسر او نصرالله ميرزا نيز پس از انکه باميان و غور را مسخر خويش ساخت در جلال اباد به خدمت پدر رسيد ، رضا قلي ميرزا نيز که تا حدود بخارا پيش رفته بود در پنج فرسنگي جلال اباد به او پيوست والبته در همين محل بود که نادر نيابت سلطنت ايران و اختيار عزل و نصب حاکمان را در خلال غيبت خود به رضاقلي ميرزا تفويض کرد . ( وزير مرو ، محمد کاظم ؛ عالم اراي نادري ؛ با مقدمه ميکلوخوماکلاي ، جلد دوم ، مسکو : بي نا ، 1966-1960 م ، ص383-381) نادر در رمضان سال(1151ق) ناصر خان حاکم پيشاور را که با بيست هزار سپاهي در تنگه خيبر راه را بر او بسته بود شکست داده و روانه لاهور گرديد . نادر پس از فتح لاهور به سوي دهلي به راه افتاد و چون اگاه شد که محمد شاه با سپاهيان خويش در کرنال اردو زده است بدان سو حرکت نمود . ( تاريخ تحولات سياسي اجتماعي ايران در دوره هاي افشاريه و زنديه ، ص42 و کيشميش اوف ؛ اردوکشي نادرشاه به هندوستان ؛ بي جا : بي نا ، بي تا ، ص 33) برابر با تاريخ ، شمار سپاهيان ايران در اين نبرد حدود هشتاد هزارنفر و شمار لشگريان هندي درحدود سيصدهزار نفر بوده است . ( مقتدر ، غلامحسين ؛ نبردهاي بزرگ نادرشاه ؛ تران : انجمن اثار ملي ، 1317 ، ص 226) از سوي ديگر اورده اند که در لشگرهند دوهزار فيل و نهصد توپ نيز وجود داشت ( همان ، ص43 و تاريخ تحولات سياسي اجتماعي ايران در دوره هاي افشاريه و زنديه ، ص 42) به اين ترتيب نادر و لشگر ايران با دشمني سرو کار داشتند که از حيث تعداد و قدرت اسلحه بسيار برتر بود ، اما شجاعت و تدبير نادر و سردارانش و همچنين دليري سپاهيان ايران نتيجه بخشيد و پس از دو ساعت نبرد ، هنديان نااميدانه فرار اختيار کردند. ( مالکم ، سرجان ؛ تاريخ ايران ؛ ترجمه ميرزا حيرت ، جلد دوم ، بمبئي : بي نا ، 1876م ، ص28-27 ) واين در حالي بود که تلفات بسيار به جاي نهاده بودند. چنانکه ميرزا مهدي خان استرابادي تلفات سپاه هند را بيش از سي هزار نفر دانسته است ( استرابادي ، ميرزامهدي ؛ جهانگشاي نادري ؛ تصحيح عبدالله انوار ، تهران : انجمن اثارملي ، 1341 ، ص 326) اما شايان توجه است که تاريخ نگاران شمار مجروحان و کشتگان اردوي ايران را بين 500 تا 1500 نفر براورد کرده اند . (لکهارت ، لارنس ؛ نادرشاه ؛ ترجمه مشفق همداني ، تهران : صفي علي شاه ، 1331 ، ص 184-183) پس از پايان کار، نادر که خود پهلو به پهلوي افراد در ميدان کارزار نبرد نموده بود ( اردوکشي نادرشاه به هندوستان ، ص37) سجده شکر به جاي اورد و به سرداران و سپاهيان پاداش داد . ( تاريخ تحولات سياسي اجتماعي ايران در دوره هاي افشاريه و زنديه ، ص 43) پس از اين شکست محمدشاه گورکاني پيشنهاد مذاکرات صلح داد و متعاقبا خود به خدمت نادر رسيد و با گرفتن اطمينان بر دوام و بقاي خود بر پادشاهي هند ، قواي ايران را به دهلي دعوت نمود . نادر پس از ورود به شهر در پانزدهم ذي قعده ( 1151ق) که با نوروز همزمان گشته بود جشني بزرگ برپاي داشت و دستور ضرب سکه که بران بيت ذيل نوشته شده باشد

sorna
12-07-2010, 02:23 PM
جنگ تفليس اولين جنگ فتحعليشاه قاجار با روسيه





http://www.yadeyar.ir/image/fathali.jpg





تصويري از فتحعليشاه قاجار كه با بي كفايتي دو عهدنامه نگين به ايران تحميل نمود و بخشهاي وسيعي از خاك ايران را به روسيه واگذار كرد








رابطه ایران با روسیه در دوره قاجار خصوصاً در زمان زمامداری فتحعلی*شاه خصمانه و حالت درگیری همیشگی داشت. در زمان فتحعلی شاه دو دوره جنگ های طولانی بین ایران و روسیه در می**گیرد و طی این جنگ ها دولت انگلستان با توطئه و دسیسه افکنی کوشش می**کند از آشوب و درگیری به وجود آمده در ایران به نفع خود و در رسیدن به مقاصد خود بهره جوید و دولت ایران را همیشه در تعهدات بلاعمل سرگردان و منتظر نگه دارد و سرانجام نیز با همکاری و هماهنگی به نفع روسیه دو عهدنامه ننگین بر ایران تحمیل کند. هدف اصلی روسیه دسترسی به دریای آزاد بود، علت دیگر دست اندازی روس ها به خاک قفقاز بود که ساکنان آن خواستار خودمختاری بودند و همچنین قفقاز مرکزی و جنوبی که جزیی از خاک ایران محسوب می**شد و ساکنان آن هواخواه ایران بودند. از طرف دیگر مردم مناطق قفقاز شرقی یعنی گنجه، شیروان، تالش، باکو علاوه بر مسلمان بودن، طرفدار ایران بودند و این موجب نارضایتی روس ها می**شد. گرجستان نیز یکی از علل اساسی اختلاف بین ایران و روسیه بود. گرجستان ناحیه حاصلخیز سبز و خرمی است که در دامنه کوه*های قفقاز و در سواحل راست دریای سیاه واقع شده است. مردمی از نژاد آریایی از زمان های بسیار قدیم و شاید از نخستین روزهای هجرت نژاد آریایی ایرانی به نواحی امروزی در آنجا سکنی دارند و از نخستین روزهای تاریخ ایران نامشان در اسناد تاریخی ما آمده است (گرجستان در زمان آقامحمدخان به تصرف ایران درآمده بود) اما پس از ملحق شدن به روسیه فتحعلی شاه در بازگرداندن آن به تلاش های بسیاری کرد. سال ۱۲۱۵ ه. ق گئورگی حاکم گرجستان رسماً تحت الحمایگی روس ها را پذیرفت. برادر گئورگی، الکساندر چون مخالف الحاق گرجستان به روسیه بود به دربار ایران پناهنده شد. تزار روس این امر را بهانه قرار داده فرمانده خود سیتسیانف را مامور تصرف قفقاز کرد. سیتسیاتف به تفلیس حمله کرد و آن شهر را تصرف کرد. در این زمان گئورگی خان مرد و یکی از فرزندان او تهمورث به دربار ایران پناهنده شد و شاه ایران را به جنگ با روس ها تشویق کرد. فتحعلی شاه که از الحاق گرجستان به روسیه ناراحت بود پناهنده شدن شاهزادگان گرجستانی به دربار ایران را بهانه کرد و فرمان حمله به گرجستان را صادر کرد. علت اساسی جنگ هم تمایل هر دو دولت ایران و عثمانی مبنی بر به تصرف درآوردن گرجستان بود. گنجه به سال ۱۲۱۸ ه. ق توسط سردار روسیه ژنرال سیتسیانف تصرف شد. به رغم دفاع مردانه حاکم ایرانی گنجه (جوادخان قاجار)، خیانت ارامنه و مایوس شدن حکام قره باغ و ایروان از فتحعلی شاه سبب شد خانات ایروان به تصرف نیروهای روسیه درآیند. با تصرف این شهرها نیروهای روسیه تا حدود ارس پیشروی کردند. به محض اطلاع فتحعلی شاه از تسخیر گنجه و تسلیم ایروان و قره باغ سپاهی به فرماندهی عباس میرزا نایب السلطنه که از همه برادران خود لایق تر بود فرستاد

sorna
12-07-2010, 02:23 PM
جنگ اچمازين دومين جنگ عباس ميرزا با روسيه





http://www.yadeyar.ir/image/abassmirza.jpg



تصوير عباس ميرزا لايق ترين شاهزاده قاجار








عباس ميرزا پس از مرتب کردن سپاه خود در آذربايجان براي سرکوب محمدخان قاجار که حکمراني ايروان را به عهده داشت و تسليم روس ها شده بود به آن شهر لشکر کشيد. سيتسيانف فرمانده روسي براي کمک به حاکم ايروان به حوالي اچمازين مرکز خليفه ارامنه ايروان شتافت. فرمانده روسيه سه روز سپاه عباس ميرزا را گلوله باران کرد چون از عهده آنها برنيامد از ادامه جنگ به صورت مستقيم خودداري کرد. در اين بين محمدخان چون ضعف و ناتواني فرمانده روسيه را از جنگ با عباس ميرزا ديد از عباس ميرزا وليعهد ايران تقاضاي عفو و بخشش کرد. سيتسيانف به صورت غافلگيرانه خواستار آن شد که بر سپاه ايران شورش کند و در صبح ششم ربيع الثاني ???? در اچمازين برادر وي عباس ميرزا ناگهان حمله برد و لشکريان ايران را از آن نقطه پراکنده کرد اما چون نيروي کمکي که از جانب فتحعلي شاه براي عباس ميرزا ارسال شده بود سيتسيانف ژنرال روسي را شکست دادند و او ناچار عقب نشيني کرد و اين جنگ به پيروزي ايران منتهي شد حکمراني ايروان همچنان در اختيار محمدخان قرار گرفت و حکمراني نخجوان با حکم فتحعلي شاه به کلبعلي خان سپرده شد.

sorna
12-07-2010, 02:24 PM
جنگ شوشي سومين جنگ عباس ميرزا با روسيه





http://www.yadeyar.ir/image/abassmirza.jpg



تصوير عباس ميرزا لايق ترين شاهزاده قاجار







پس از پیروزی سپاه ایران در اچمازین فرمانده روس درصدد برآمد به سواحل گیلان لشکرکشی و سپس تهران را تسخیر کند و دولت ایران را تحت الحمایه روسیه درآورد. در این زمان حکمران شوشی و قره باغ تسلیم روسیه شدند. قتل ژنرال سیتسیانف فرمانده کل ارتش روسیه در این جنگ ها در ماه ذی الحجه ۱۲۲۰ قمری با خدعه حسینقلی خان و ابراهیم خان صورت گرفت و سرش را با فرستاده مخصوص چاپاری به تهران آوردند. ارتش وی هم چاره*ای جز آن نداشت که به پایگاه خود برگردد.علت تسلیم شدن حاکمان شوشی، قره باغ و گنجه به سپاه روسیه خیانت جمعی از ارامنه ساکن در این شهرها علت اصلی این نابسامانی بود. عدم مساعدت و همکاری ها و هماهنگی های اداری و حقوق دیوانی ارامنه توسط دولت ایران نیز از علل برگشتن ایشان از ایران بود. پس از این واقعه شاه ایران (فتحعلی شاه) به فرمانده خود دستور مقابله با نیروهای روسیه و تنبیه حاکمان قره باغ و شوشی را صادر کرد.مقارن رسیدن سپاه ایران به ساحل رود ارس نیروهای روسیه به عزم تسخیر کردن گیلان راهی شدند. فرمانده روسیه در تسخیر گیلان به علت روبه روشدن با مشکلات و تلفات و خسارت های زیاد ناموفق ماند.

sorna
12-07-2010, 02:24 PM
جنگ اصلان دوز چهارمين جنگ عباس ميرزا با روسيه





http://www.yadeyar.ir/image/abassmirza.jpg



تصوير عباس ميرزا لايق ترين شاهزاده قاجار








با قتل سیتسیانف فرماندهی سپاه روسیه به عهده گودوویچ افتاد (این دوران همزمان است با فعالیت های ژنرال گاردان در تقویت نظامی ایران). گودوویچ در سال ۱۲۲۳ ه. ق به صورت ناغافل به ایروان حمله برد. اما شکست خورد و برگشت. عباس میرزا برای تنبیه سپاه روسیه از تبریز به نخجوان رهسپار شد و طی چند نبرد در اطراف شهر ایروان و دریاچه گوگچه سپاهیان روس را مغلوب کرد. در سال ۱۲۲۵ه .ق. حسین خان قاجار حاکم ایروان علیه روس ها شورش کرد و جمع زیادی از روس ها را به اسیری گرفت و عازم تهران کرد. این روزها (۱۲۲۶- ۱۲۲۵ه .ق) مقارن با خروج گاردان از ایران و ورود هیات نظامی انگلیسی به ایران است. در این زمان روس ها خواستار صلح با ایران شدند که شرطشان این بود که مکان های متصرفه در تصرف آنها بماند و نیز ایران به آنها اجازه عبور از داخل کشور برای حمله به عثمانی را بدهد که دولت ایران این تقاضا را نپذیرفت. پس از ورود سرگرد اوزلی به علت رابطه دوستی که میان انگلیس و روسیه ایجاد شده بود در پی آن شد که بین ایران و روسیه، صلح برقرار کند و خواستار آن بود که افسران انگلیسی که در سپاه ایران بودند از جنگ با روسیه دست بردارند. عباس میرزا چون اصرار داشت جنگ ادامه یابد، جنگ ادامه یافت و سپاه ایران در محل اصلاندوز کنار رود ارس مقیم شدند. در این هنگام روس ها غافلگیرانه به اردوی ایران حمله کردند. اگرچه سپاه ایران مقاومت زیادی نشان دادند اما به علت اختلافاتی که بین سپاه ایران پیش آمد، نیروهای ایرانی مجبور به عقب نشینی به سمت تبریز شدند. فرمانده سپاه روسیه پس از فتح اصلاندوز، آذربایجان را از هر دو طرف مورد تهدید قرار داد. در این زمان ترکمانان خراسان شورش کردند. در این میان شاه ایران که درصدد آماده کردن سپاهی برای سرکوب نیروهای روسی بود به علت اوضاع ناآرام در چند جبهه تقاضای صلح کرد. شکست ایران در جنگ اصلاندوز و شورش های محلی، فتحعلی شاه را مجبور به صلح با روس ها کرد. میرزا ابوالحسن ایلچی به عنوان نماینده و سرگور اوزلی نیز به عنوان واسطه از تهران عازم روسیه شدند. دولت روسیه نیز چون در این زمان سخت گرفتار درگیری و کشمکش با ناپلئون بناپارت بود از رسیدن سفیر روسیه و تقاضای صلح استقبال کرد. قرارداد صلح در قریه گلستان از محال قره باغ منعقد شد. این عهدنامه به وساطت سرگوراوزلی، نماینده روس یرملوف و نماینده تهران میرزا ابوالحسن خان ایلچی به تاریخ ۲۹ شوال (۱۲۲۸ه .ق) در یازده فصل امضا شد. عهدنامه گلستان یکی از شوم*ترین معاهداتی است که در تاریخ ایران به امضا رسیده و اولین عهدنامه شومی است که اولیای ایران از شدت بی خبری با یک دولت اروپایی بسته اند. این عهدنامه سبب شد که روس ها در بدترین شرایط جنگ فرانسه بودند، از گرفتاری های ایران آسوده شده و همچنین سرزمین های جدیدی به متصرفات خود درآورند. عهدنامه گلستان سبب شد برای اولین بار مرزهای طبیعی ایران تغییر کند و تمام نواحی شمال رود ارس از دست ایران خارج شود.

sorna
12-07-2010, 02:25 PM
جنگ گنجه پنجمين جنگ عباس ميرزا با روسيه





http://www.yadeyar.ir/image/abassmirza.jpg



تصوير عباس ميرزا لايق ترين شاهزاده قاجار








مشخص نبودن مرزهای بین ایران و روسیه و شورش ها و ناامنی هایی که بسیاری از حاکمان و ساکنان مرزی برپا کرده بودند (از جمله حسین خان قاجار حاکم ایروان) از علل اصلی شروع دوباره جنگ های ایران و روسیه بود.علت شورش حسین خان قاجار پس از انعقاد صلح بین ایران و روسیه (عهدنامه گلستان) این است که حسین خان قاجار چون نمی*خواست مالیات به دولت ایران بپردازد و برای اینکه عباس میرزا به این منظور او را سرکوب نکند مایل به روشن کردن آتش جنگ بین ایران و روسیه و گرفتار شدن ولیعهد ایران بود. دست اندازی روس ها به قلمرو ایران و قسمت ارس (از جمله گوگچه و قپان) و نارضایتی بسیاری از حاکمان سرزمین های ایرانی که به تصرف روس ها درآمده بودند از جمله ابراهیم خان جوانشیر حاکم شوشی و نگرانی های دولت ایران از جهت از دست دادن سرزمین های وسیع، ظلم و ستم پی در پی روس ها به مسلمانان قفقاز و تقاضای کمک از دولت ایران به ایشان از عوامل اصلی شروع دوباره آتش جنگ بود. فتحعلی شاه، عباس میرزا را به فرماندهی سپاه ایران منصوب و راهی نواحی تصرف شده کرد چون روس ها مهیای جنگ نبودند غافلگیر شدند و سپاهیان ایرانی تمامی ولایات از دست رفته از جمله باکو، دربند، شوشی، داغستان، ایروان و تالش را به تصرف درآوردند. پس از این واقعه پاسکوویچ از سرداران معروف روسیه از جنگ های روس و عثمانی فارغ شد و فرماندهی سپاه روس در قفقاز را عهده دار شد ویرملوف به خاطر عدم کامیابی در جنگ از طرف تزار روسیه احضار شد. پاسکوویچ درصدد برآمد تمامی نواحی متصرف شده توسط ایرانیان را بازپس گیرد. ابتدا قره باغ و سپس ایروان را تصرف کرد و در جبهه*های طالش و لنکران قوای ایران را شکست داد لذا با شتاب خود را به گنجه رساند. عباس میرزا نیز با ۳۰ هزار سپاهی عازم گنجه شد. در این نبرد که به جنگ گنجه معروف شد عنقریب بود که گوی پیروزی نصیب ایرانیان شود اما به علت خیانت آصف الدوله صدراعظم جدید ایران در اعزام نیرو به سپاه ایران، در سپاه ایران بی نظمی به وجود آمد و تلاش های عباس میرزا در نظم بخشیدن به امور فایده*ای حاصل نکرد و ناچار به عقب نشینی پرداخت و در نتیجه این عمل تلاش های ایرانیان در کسب فتوحات در خطر افتاد و باعث پیروزی کامل پاسکوویچ و سپاهیانش شد. پیشرفت قوای روس به سوی پایتخت در جنگ دوم : پس از تصرف گنجه و وارد آمدن تلفات سنگین به سپاه ایران سرانجام معابر ارس به دست روس ها افتاد. کشتی های جنگی روسیه در سواحل روسیه با ترکمانان و ایلات یموت سازش کردند و حتی آنها را به طغیان علیه دولت ایران وادار کردند. عباس میرزا نیز آخرین نیرو های خود را در سردار آباد متمرکز و به سال ۱۲۴۳ (ه.ق) با قوای روسیه به نبردی سخت پرداخت اما نرسیدن آذوقه و جیره و مواجب سپاهیان از تهران باعث تضعیف و متزلزل کردن روحیه سربازان ایرانی شد و سردارآباد به تصرف سردار روس درآمد و قوای ایران به کلی از ساحل چپ رود ارس به داخل آذربایجان رانده شدند. پاسکوویچ در تعقیب سپاه وارد آذربایجان شد و پایتخت ایران را مورد تهدید نظامی قرار داد. پس از آن عباس میرزا دسته*های متفرق سپاه خود را به خوبی تمرکز داد و حفظ تبریز را به آصف الدوله سپرد اما با خیانت آصف الدوله تبریز توسط ارتش روسیه تصرف شد. سپاه روسیه بدون مقاومت مردم وارد شهر شده و ذخایر و مهمات دولتی را به تصرف درآوردند. با تصرف تبریز نیرو های ارتش روسیه تا ده خوارقان پیش رفتند. در این هنگام بود که عباس میرزا فتحعلی خان رشتی را نزد پاسکوویچ فرستاد و از وی تقاضای صلح کرد. [ویرایش] عهدنامه ترکمانچای شرایطی که پاسکوویچ برای عقد مصالحه جدید پیشنهاد کرد بسیار سنگین بود اما سفیر انگلستان (مک دونالد) در تهران که بیشتر از فتحعلی شاه از پیشروی سپاه روسیه می**ترسید، در عقاید خود پافشاری کرد و شاه را به قبول شرایط صلح وداشت. این قرارداد در اثر بی لیاقتی فتحعلی شاه و نرساندن وسایل لازم برای سپاه ایران در جنگ های دوم ایران و روسیه صورت گرفت و ارتش ایران از روسیه شکست خورد و تسلیم شد. پس از وساطت سفیر انگلیس مجلسی در قریه ترکمانچای (اردوگاه پاسکوویچ) مرکب از عباس میرزا، آصف الدوله و حاجی میرزا ابوالحسن خان شیرازی تشکیل شد و عهدنامه*ای در ۱۶ فصل و یک قرارداد تجاری الحاقی در ۹ فصل نوشته شد و در تاریخ ۵ شعبان ۱۲۴۳ هجری به امضای نمایندگان ایران و روسیه رسید. روس ها با در دست داشتن امتیازات پیمان ترکمانچای، شمال ایران را قبضه کرده و اعتبار بین المللی ایران را کاملاً مخدوش ساخته بودند. خزانه مملکت تهی و صحنه سیاست کشور خالی از رجال و رهبران آزموده و خدوم وطن خواه و ملی و ضداستعمار بود، در واقع ایران در پرتگاه سقوط و تجزیه واقع شده بود و فقط این شخصیت فوق العاده امیر کبیر بود که توانست کشور را نجات داده، به فریاد کشور و ملت برسد، چون در غیر این صورت ایران، پس از تجزیه به طور کامل تحت استعمار قرار می**گرفت. بعد از این واقعه دیگر میان روس و ایران حوادث مهم و برخوردهای دامنه داری رخ نداد، مگر در مورد آشوراده و چند پیشامد کوچک دیگر که هر یک دلیل خاصی دارد.

sorna
12-07-2010, 02:25 PM
http://www.yadeyar.ir/image/CAEH1TO6.jpg


جنگ جهاني دوم و اشغال ايران توسط متفقين






http://www.yadeyar.ir/image/7.jpg



شاه جوان در مقابل چرچيل نخست وزير بريتانيا







«... در اوج قدرت نازي*ها در آلمان به دستور رضا خان يك كابينه جوان به نخست*وزيري متين دفتري روي كارآمد . وظيفه اين كابينه نزديك شدن به آلمان بود. عملاً نيز روابط تجاري و صنعتي بين ايران و آلمان توسعه يافت. با پيشرفت آلمانها در جنگ و نزديك شدن آنها به كوههاي قفقاز رضاخان هم به انگليسي*ها ناسزا مي* گفت اما با شروع شكست آلمان رضاخان دستپاچه شد و منصورالملك را كه از مهره*هاي انگليس به شمار مي*رفت نخست وزير كرد...»1 از ديد رضا شاه اعلام بيطرفي، موضعي مناسب در برابر دو جبهه*اي بود كه يكي به عقيده وي در حال سقوط بود، اما در پشت مرزهاي ايران كمين كرده بود، و ديگري در حال پيروزي بود اما با مرزهاي ايران فاصله داشت. در چنين شرايطي رضا شاه بنا داشت در برابر تهديدات روسيه و انگليس به سياست وقت*كشي روي آورد. او به ويژه تهديدات روسها را در وضعيتي كه اوكراين به اشغال نظاميان هيتلر درآمده و آلماني*ها به سوي مسكو در حركت بودند، جدي نگرفته بود. پنجم تير 1320ـ 4 روز پس از شروع عمليات نظامي گسترده آلمان عليه روسيه ـ دولتهاي روسيه و انگلستان طي دستور مشتركي به رضا شاه از وي خواستند تا سريعاً نسبت به اخراج مستشاران آلماني از ايران اقدام كند. اين تصميم از سوي «سرريدر بولارد» سفير انگليس و «اسميرنوف» سفير روسيه اتخاذ شده و در ملاقاتي با رضا شاه به وي ابلاغ شد. رضا شاه نيز كه تصور پيروزي آلمان را در جنگ داشت، در پاسخ سفيران انگليس و شوروي اعلام كرد كه ايران كشور بي طرفي است و فعاليت آلماني*ها در ايران هم محدود به كارهاي ساختماني و امور بازرگاني است. 28 تير، اخطار ديگري به ايران داده شد. بالاخره 25 مرداد، يادداشت مشترك انگليس و روسيه، به منزله اتمام حجت به ايران بود. سرانجام، روز سوم شهريور 1320 سربازان ارتش سرخ از مرزهاي شمال و نيروهاي انگليسي از بنادر جنوب به ايران حمله ور شدند و سفيران انگليس و روسيه صبح همان روز علت اين اقدام را طي يادداشتهاي جداگانه*اي به نخست*وزير ابلاغ كردند. همان روز تلگراف مفصلي به امضاي رضا شاه به عنوان روزولت رئيس جمهور امريكا مخابره شد كه سرآغاز دوران جديد روابط ايران و امريكا به شمار مي**آيد. هر چند امريكايي*ها در آن شرايط نمي*توانستند يا نمي*خواستند كاري براي جلوگيري از اشغال ايران انجام دهند، اما زمينه مداخلات بعدي خود را فراهم ساختند. روزولت روز 11 شهريور در حالي كه نيروهاي روس و انگليس در شمال و جنوب ايران مستقر شده بودند، به تلگراف رضا شاه پاسخ داد. رضا شاه زماني پاسخ نامه را دريافت كرد كه تمام شرايط انگليس و روسيه را پذيرفته بود، اتباع آلماني را از ايران اخراج كرده بود و راه*آهن و جاده*هاي شمالي و جنوبي كشور را در اختيار نيروهاي اشغالگر قرار داده بود. با اين همه انگليسي*ها و روس*ها پيش از آن كه رضا شاه بتواند روابط نزديك*تري با امريكا برقرار سازد، وي را براي استعفا از مقام سلطنت تحت فشار قرار دادند. زماني كه ايران به اشغال متفين درآمده بود، موجي از هرج و مرج و بلاتكليفي سراسر كشور را در برگرفته بود. اوضاع امنيتي كاملاً بي ثبات بود، بسياري از امراي ارتش و افسران ارشد گريخته بودند، سربازان باقي مانده در سربازخانه*ها* مواد خوراكي در اختيار نداشتند، نظم و انضباط در هيچ رده ارتش برقرار نبود، دزدي از منازل مردم و غارت مغازه*ها افزايش يافته بود و نظاميان نيز در اين غارتگري نقش داشتند. سربازان اسلحه*ها را از پادگانها مي*ربودند و مي*فروختند. حتي اسبهاي توپخانه به طور پنهاني داد وستد مي*شد. بسياري از هنگهاي برگزيده سابق به يك چهارم قدرت عادي خود تنزل يافته بود، شعار نويسي عليه شاه به پشت ديوارهاي كاخ رضاخان نيز رسيده بود. در مجلس علناً از لزوم بركناري شاه از مقام فرماندهي كل قوا سخن به ميان مي*آمد. 24 شهريور، رضا شاه آخرين جلسه هيأت دولت را تشكيل داد و به وزيرانش گفت به زودي كشور را ترك خواهد كرد. آخرين جمله شاه به وزيران اين بود كه «راز موفقيت من اين بوده كه هرگز با هيچ كس مشورت نمي*كردم و خود كارها را مطالعه مي*كردم! 2» وقتي در سپيده* دم 25 شهريور 1320 خبر پيشروي نيروهاي روسي مستقر در قزوين به سمت تهران به اطلاع رضا شاه رسيد، وي فروغي نخست وزير را به كاخ احضار كرد و از او خواست تا پيش*نويس استعفانامه را بنويسد. فروغي استعفا نامه را به امضاي شاه رساند و سپس به دستور او رهسپار مجلس شد تا آن را براي نمايندگان قرائت كند. با اين همه، وي قبل از رسيدن به مجلس بدون اطلاع شاه راهي سفارت انگليس شد و استعفا نامه را به «سر ريدربولارد» سفير انگليس نشان داد. زماني كه متن استعفانامه در جلسه مجلس قرائت مي*شد، رضا شاه در راه اصفهان بود. او به خانواده خود كه قبلاً از تهران منتقل شده بودند، پيوست. در ساعت 8 بامداد 25 شهريور، تانكها و زره*پوش*هاي روسي اطراف فرودگاه مهرآباد مستقر شدند و ساعتي بعد نيروهاي انگليسي كه از قم به طرف تهران به راه افتاده بودند، به راه*آهن رسيدند. تهران هيچ شباهتي به يك شهر عادي نداشت. خيابانها كاملاً خلوت بود. هيچ مغازه*اي باز نبود. مردم حتي اتومبيل*هاي خود را نيز از ترس آن كه به دست اشغالگران بيفتد پنهان كرده بودند. روز 26 شهريور در حالي كه تهران در اشغال نظاميان روس و انگليس قرار داشت، محمدرضا پهلوي جانشين جوان رضا شاه در مجلس سوگند ياد كرد. در اصفهان نيز رضا شاه به اتفاق خانواده به سوي نائين و يزد حركت كرد. آنها سپس به كرمان و از آنجا به بندر عباس رفتند. روز هشتم مهر رضاخان و گروه مسافرانش كه 20، نفر از جمله 7 پيشخدمت و آشپز بودند، با كشتي انگليسي «باندرا»، ايران را به سوي بمبئي ترك كردند. روز نهم مهر كشتي «باندرا» به بمبئي رسيد. رضا شاه پس از توقف كشتي «سركلرمونت اسكراين» كنسول سابق انگليس در مشهد را مشاهده كرد كه وارد اقامتگاه آنان شد و به آنان با زبان فارسي تأكيد كرد حق خروج از كشتي را ندارند. آنها تنها اين فرصت را داشتند كه از كشتي باندرا به كشتي ديگري منتقل شوند. كشتي «برمه» پس از 9 روز دريانوردي به «پورت لوئي»ـ پايتخت جزيره موريس ـ رسيد. در موريس با تقاضاي رضاخان براي سفر به كانادا مخالفت شد. وي و همراهانش را به اقامتگاهشان انتقال دادند. ارسال نامه و يا دريافت نامه براي آنان ممنوع شد و تنها شنيدن اخبار و گزارشهاي راديو لندن آزاد بود. اين محدوديتها پس از امضاي پيمان سه جانبه ميان ايران و انگليس و شوروي (9 بهمن 1320) برداشته شد. پس از چند هفته اغلب فرزندان رضا شاه با موافقت انگليسي*ها به تهران منتقل شدند و تنها او با تعدادي از همراهان و خدمتكاران باقي ماندند. روز هفتم فروردين، رضا شاه و تعداد اندك همراهانش پورت لوئي را با كشتي به سوي دوربان در آفريقاي جنوبي ترك كردند. آنان پس از دو ماه در اين شهر بندري كه آب و هواي نامساعدي داشت با قطار به مقصد ژوهانسبورگ حركت كردند. رضاخان كه از بيماري قلبي، كليه و عفونت گوش رنج مي*برد، طي اقامت خود در آفريقاي جنوبي دايماً با شعارهايي كه وي را «ديكتاتور سرنگون شده» مي*خواندند و خواستار اخراج وي از اين كشور شده بودند مواجه بود. بيماري و نفرت عمومي مردم از رضاخان سرانجام وي را از پاي درآورد. بدين ترتيب رضاخان پهلوي، ساعت 5 بامداد روز 26 ژوئيه 1944 (4 مرداد 1323) در شرايطي كه جنگ جهاني دوم به سرعت به نفع انگليس و روسيه پيش مي*رفت، بر اثر يك حمله قلبي درگذشت.

sorna
12-07-2010, 02:26 PM
جنگ ايران و عراق







تاريخ مهمترين مدرس انسانها و رهبران است صدام از اين مدرس بزرگ هيچ درسى نياموخته بود. ناموفق بودن دولتهاى اروپايى در شكستن مقاومت مردم فرانسه در اواخر قرن ،۱۸ ناموفق بودن دنياى سرمايه دارى دركوبيدن انقلاب ۱۹۱۷ در روسيه و ناموفق بودن آمريكا در ضربه زدن به انقلاب كوبا در ۱۹۵۹ همگى ثابت كننده يك نكته بودند. انقلاب داراى قدرتى خارق العاده و انكارناپذير است. ايران از اين قاعده مستثنى نبود . سرازيرشدن صدها هزار نيروى داوطلب با انگيزه به جبهه هاى جنگ در كنار نبوغ جوانان ايرانى در فرماندهى از يك سو و عظمت سازمان ارتش ايران سبب شد تا خيلى سريع ورق به سود ايران برگردد. در حقيقت خيز اول ارتش عراق به مانند حركتى براى بيداركردن يك نيروى برتر بود. (به جاى آنكه نقش ضربه را ايفا كند) ضد حمله هاى ايران پس از آنكه ايران مطمئن شد عراق تمام تلاش خود را كرده و خطر پيشروى مجدد منتفى شده است در جبهه جنوب دست به بزرگترين سازماندهى هاى نظامى زد. (در جبهه هاى ميانى و شمالى نيز سرسختى نيروهاى مردمى، ارتش و عشاير نشان داد كه «عراقيها مردميدان جنگهاى كوهستانى و مناطق صعب العبور نيستند».) اولين عمليات دراين زمينه عمليات ثامن الائمه براى شكست حصر آبادان بود كه در آن ارتش و سپاه در حالى كه از پشتيبانى سنگين هوايى و هوانيروز بهره مى بردند قواى عراق در شرق كارون را در هم كوبيده و ظرف ۴۸ ساعت محاصره آبادان را در هم شكستند (۵مهر ۱۳۶۰) در اين عمليات ۳۰ گردان پياده و زرهى ايران كه از پشتيبانى ۸ گردان توپخانه ارتش بهره مى بردند شركت كردند. ضربه بعدى را عراق در ۸ آذر ۱۳۶۰ در محور دشت آزادگان تحمل كرد. اين عمليات كه به نام طريق القدس معروف شد از ۳۲ گردان آفندى زرهى و پياده بهره برد و نيروهاى سپاه و ارتش نيروهاى عراقى را از ۵ محور اصلى در جبهه جنوب (شمال غرب اهواز ) مورد حمله قرار داده و ضربات سنگينى به آنها وارد كردند. كشته و زخمى شدن ۱۰هزار عراقى در كنار انهدام ۱۷۰ تانك و نفربر و غنيمت ۱۵۰ دستگاه ديگر سبب شد تا عراق در شمال خوزستان جبهه دفاعى خود را كاملاً عقب بكشد و خطر حمله به اهواز كلاً منتفى بشود. نكته قابل توجه اينكه حملات هوايى عراق تحت تأثير ضربات نيروى هوايى ايران كلاً خنثى شد و ظرف ۱۰ روز عمليات ۱۶ هواپيماى عراقى و ۴ هلى كوپتر از بين رفت (در عمليات ثامن الائمه نيز نيروى هوايى نقش مهمى در پشتيبانى زمينى داشت). عراق در حالى كه با انتقال قوا به جبهه جنوب براى ضدحمله آماده مى شد در كمتر از ۴ ماه بعد با ۲ عمليات عظيم ايران مواجه شد كه تكليف را يكسره كرد. ارتش كه در اين زمان با بازيابى قدرت زرهى و توپخانه خود نيروى كلاسيك قابل توجهى محسوب مى شد در كنار صدها هزار نيروى داوطلبى كه در قالب سپاه و بسيج در جنوب گرد آمده بودند بزرگترين تك را در محور شوش ، دزفول و غرب رود كرخه سازمان داد و با ۱۳۳ گردان پياده و زرهى در ۳۰ دقيقه اول فروردين ۱۳۶۱ (در حالى كه اصلاً عراق گمان نمى كرد ايران در شب عيد نوروز دست به حمله بزند) از چند محور اقدام به يورش به عمق مواضع عراق كرد. شكاف ايجاد شده در مواضع عراق آنقدر عميق شد كه دهها هزار سرباز عراقى در گازانبر نيروهاى مسلح ايران به دام افتادند. ايرانيها ضمن بستن دو تنگه مهم رقابيه و عين خوش از پهلو دشمن را دور زده و ۱۵هزار سرباز دشمن را در تله انداختند. درخواست فرماندهان سپاه سوم عراق سبب شد تا صدام با اعزام دهها هواپيما سعى كند رزمندگان ايران را در هم بكوبد حال آنكه پدافندها و سايتهاى «هاك» ايران منتظر اين موقعيت بودند و هواپيماهاى عراقى دسته دسته در اثر آتش زمينى و موشكهاى مدرن هدايت شونده هاك سقوط مى كردند. دراين عمليات ۴ هزار عراقى كشته و ۱۵هزار نفر اسير شدند.(به قولى ۱۸ هواپيما و به روايتى ۲۷ هواپيماى عراقى در ۸ روز نبرد فتح المبين سقوط كرد) درحالى كه انتظار نظاميان عراق اين بود كه ايران پس از اين عمليات عظيم مدتى استراحت به نظاميان خود بدهد اما فرماندهى ايران با توجه به روحيه بالاى نيروها بلافاصله موقعيت را براى بازپس گيرى خرمشهر مناسب ديد و در ۱۰ ارديبهشت با نيروى عظيم پياده، زرهى و مكانيزه (۱۴۴ گردان) در حالى كه از آتش توپهاى عظيم ۱۵۵ و ۲۰۵ ميليمترى بهره مى بردند نيروهاى عراقى را مورد حمله قرار دادند (۲۰واحد توپخانه در اين نبرد شركت داشتند) حملات مذكور در ابتدا با واكنش دشمن مواجه شد چرا كه عراق اين مسأله را (اشغال خرمشهر) به عنوان مسأله اى حيثيتى مى دانست بنابراين با تجهيز حداقل ۲۰۰گردان تصميم گرفت كه در محور طولانى و مهم اهواز - خرمشهر مقاومت كند. اين بار عراق با به كارگيرى هواپيماهاى جديد (كه به تازگى از فرانسه و شوروى دريافت كرده بود) نظير ميراژ و ميگ۲۳ سعى كرد تا برترى هوايى را از ايران بگيرد اما ايران با تغيير تاكتيك هاى هوايى اين برترى را از عراق گرفت و اگرچه به مانند بسيارى از عمليات ديگر نتوانست نيروهاى زمينى را پشتيبانى كند اما نيروى هوايى عراق را نيز از پشتيبانى مؤثر بازداشت. در هر صورت درگيرى صدها هزار سرباز ايرانى و عراقى عظيم تر از آن بود كه نيروهاى هوايى بتوانند در روند كلى آن تأثير بگذارند اما در نهايت در عمليات عظيم بيت المقدس قواى ايران با عبور از كارون دفاع ارتش عراق را متزلزل كرده و اين بار با كشتن ۱۶هزار عراقى بخش بزرگى از ارتش عراق را به دام انداختند. پافشارى صدام حسين مبنى بر پايدارى عراق سبب شد تا نبرد ۲۴روز به درازا بكشد و زمانى كه حلقه محاصره ايران به عراقى ها محكم شد ۱۹هزار سرباز عراقى راهى براى گريز نداشتند. در اين نبرد عظيم بيش از ۵هزار كيلومتر مربع از خاك ايران آزاد شد و ارتش عراق به پشت مرزهاى بين المللى رانده شد. اين عمليات سبب شد تا ۲۰درصد ارتش عراق منهدم شود و عملاً ماشين جنگى عراق زمينگير شود. آغاز ركود در جنگ مخالفت ايران با آتش بس از يك سو و ارتش پاره پاره شده عراق از سوى ديگر غرب و شوروى را به اين جمع بندى رساند كه بايد به هر صورت ممكن از ورود ايران به داخل خاك عراق جلوگيرى كند. انهدام حداقل يك سوم توان زرهى و پياده در كنار فرسودگى شديد نيروى هوايى عراق، نويد اين را مى داد كه ايران با يك يا دو عمليات ديگر خود را به شرق بصره برساند و با سقوط اين شهر، زمين هاى صاف و هموار عراق نمى توانست جلوى حداقل يك ميليون سرباز ايرانى را بگيرد و بغداد دور از دسترس نبود. در تابستان ۱۳۶۱ در حقيقت ارتش عراق اصلاً روحيه مبارزه نداشت اما چنان كه گفته شد شرق و غرب تمايلى به اين اتفاق نداشتند بنابراين سيل سلاحهاى روسى، فرانسوى و آلمانى به عراق سرازير شد و اعراب نيز ظرف دو سال ۵۵ميليارددلار كمك به عراق كردند. روسها با اعزام مستشارانى در سطح ژنرال سازمان نيروى زمينى عراق را تغيير داده و ابعاد آن را ۴برابر كردند! از آن طرف فرانسوى ها و روسها براى صدام زرادخانه هوايى تشكيل دادند كه تا آن زمان هيچ ارتش جهان سومى از آن بهره نبرده بود. آمريكايى ها نيز با در اختيار گذاشتن آخرين اخبار مربوط به نقل و انتقالات نظامى ايران (كه توسط آواكس دريافت مى شد) به ژنرالهاى عراقى، به دشمن اين امتياز را داد كه در هيچ عملياتى غافلگير نشود. اين مجموعه مسائل سبب شد تا عمليات هاى رمضان، محرم و والفجر مقدماتى در سال۶۱ بدون فايده به پايان برسد و عملاً جبهه ها ۱۸ماه بدون هيچ جنگ مهمى معطل بماند. از اين زمان به بعد بود كه مقامات كشور براى تقويت قوا كم كم با مشكل مواجه مى شدند. آنها مى ديدند كه در برابر سيل سلاحهاى خارجى كه به عراق ارسال مى شود ايران به دليل تحريم و ضعف نسبى بودجه قادر به تجهيز خود نيست. امام خمينى (ره) نيز كه درخواست نظاميان را براى ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر پذيرفته بودند در چنين شرايطى آتش بس را قابل قبول نمى دانستند چرا كه ايران دست پايين را داشت و از رزمندگان خواستند تا مقامات ايران را با شرايط بهترى رودرروى رژيم عراق قرار دهند. آغاز به كارگيرى گسترده بمب هاى شيميايى در سوم اسفند ۱۳۶۲ ، ۲۰ماه پس از ركود در جبهه ها، ايران با تدارك نيرويى عظيم از نيروهاى درگير در فتح خرمشهر، بيش از ۲۸۰ گردان پياده و زرهى را در عمليات خيبر در محور شمال بصره به حركت درآورد. عراقى ها على رغم مقاومت شديد مجبور به عقب نشينى شده و جزيره مجنون را به ايران واگذار كردند. صدام با اين استدلال كه ايرانى ها م*****ند اقدام به بمباران شديد شيميايى منطقه كرد اما اين امر اگر چه آمار شهدا و مجروحين ايران را بالا برد اما در نهايت ۱۱۸۰ كيلومتر از خاك عراق در شرق بصره به تصرف ايران درآمد. در جبهه مركزى نيز از دو عمليات مسلم بن عقيل و والفجر۳ در سالهاى ۶۱ و ۶۲ مى توان به عنوان عمليات مهم سالهاى ميانى جنگ نام برد. در هر دوى اين عمليات كه در مناطق صعب العبور سومار و مهران جريان داشت ارتش و سپاه موفق به تصرف بخشهاى باقيمانده از مناطق غربى تحت اشغال عراق شدند. عمليات عاشورا در ۳۰مهر ۱۳۶۳ حركت ديگرى در منطقه بود كه منجر به استقرار قواى ايران در جاده مندلى - بدره در خاك عراق شد اما همان طور كه قبلاً نيز ذكر شد بايد تكليف جنگ در جبهه عظيم جنوب مشخص مى شد بنابراين در اواخر سال۶۳ نيروهاى سپاه و بسيج دست به تجديد قوا در محور هورالهويزه در شمال بصره زدند. اين عمليات كه تحت نام بدر آغاز شد به دنبال تسلط بر جاده عماره - بصره بود و مى توانست مقدمه محاصره بصره از شمال و جنوب باشد. عمليات مذكور عملياتى بسيار جسورانه بود و خارج از انتظار ارتش عراق. در ۱۹اسفند۱۳۶۳ ، ۱۱۵گردان از نيروهاى سپاه، بسيج و ارتش تحت فرماندهى سپاه با در هم كوبيدن خطوط دفاعى عراق خود را از ۳محور به شرق دجله رساندند و براى اولين بار بصره و جنوب عراق را با خطر محاصره مواجه كردند. طبيعى بود كه صدام نمى توانست چنين مسأله اى را تحمل كند و دهها لشكر عراقى مأموريت يافتند تا نيروهاى ايران مستقر در شمال بصره را وادار به ترك مواضع كنند. ماهواره هاى جاسوسى آمريكا و شوروى نيز كه اوضاع جنگ را با دقت دنبال مى كردند بلافاصله تركيب و شكل آرايش قواى ايران را به اطلاع سرفرماندهى ارتش عراق رساندند و قبل از استقرار نيروهاى ايران به مواضع خود امواج هواپيماها و هلى كوپترهاى عراقى مواضع ايران را زير آتش گرفتند. در اين عمليات كه يك هفته به طول انجاميد ۱۳۰گردان عراقى كه ۲۸گردان آن از نيروهاى زبده گارد رياست جمهورى بودند وارد عمليات شدند اين در حالى بود كه نيروهاى زرهى دشمن نسبت به نيروهاى خودى ۱۰ بر يك بود و در چنين شرايطى عنصر شجاعت و از جان گذشتگى به تنهايى كارساز نبود بنابراين دستور عقب نشينى داده شد. تداوم عمليات ايذايى توسط دشمن عراق كه استراتژى حمله به تأسيسات اقتصادى ايران بويژه نفتكش ها را از اسفند۶۲ دنبال مى كرد پس از آن كه پى برد توان هجومى ايران هنوز بسيار بالا است در اواخر اسفند۱۳۶۳ حملات هوايى و موشكى خود را به شهرها آغاز كرد. در اين مرحله ارتش مذكور با بهره گيرى از هواپيماهاى فوق مدرن ميراژ، سوخو،۲۴ ميگ۲۵ و توپولوف ضرباتى را به اقتصاد ايران زد كه اگرچه تأثير فورى بر روند جنگ در جبهه ها نداشت اما در درازمدت چرخهاى اقتصاد كشور را به عنوان بازوى حمايتى جبهه ها كند كرد