PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : زن ، از نگاه مولوی



emad176
11-21-2010, 12:01 PM
به دليل عظمت جای گاه مولوی در عرصه ی فکر و هنر ايرانی – اسلامی و اهميت جهان بينی خاص او، بررسی و تحليل مقام زن در انديشه ی وی موضوعی قابل شمرده مي شود. شخصيتی چنين موًثر و بنيان گذار در عرصه ی دانش بشری کم نظير است. مرتبه ی استادی مولانا پيش از مقام شاعری اوست و در واقع مولانا اول صاحب نظر است و دوم شاعر. بنابراين نگاه ويژ ه ای که به جهان و انسان دارد نيز قابل اهميت است. با توجه به کلمات شفاف و رسای مولانا مخصوصاً در مثنوی واضح است که در نزد او زنان بهره ی درخوری از کمال ندارند و ارزيابی او از آن ها کاملاً منفی است. اما برای پی بردن به نظرات و عقايد مولانا در مورد زنان نمي توان تنها بر بنيان ظواهر، حکايات و تمثيلات حکم راند که در اين صورت داوری آگاهانه نخواهد بود . اگر به اين نکته يقين داشته باشيم که گردآوری مطالب مثنوی جوششی – الهامی بوده است و نه تاًليفی ، لذا روح و رنگ و گفتار مثنوی تناسب با نوع حال و نگرش آن زمان گوينده دارد و گرايش‌ها و نگرش‌ها در هر زمان خواسته و ناخواسته بر اثر موًثربوده اند . اين که بر پايه ی ظواهر الفاظ قضاوت کرده و در جای مولانا سخن گفت قابل تاًمل است. مولانا هرگز خود را اسير بندهای دست و پا گير الفاظ و قيود کلام نکرده است. شخصيت های بيشتر حکايات او تخيلی بوده و حقيقی نيستند و آن چه مقصود نهايي است نتيجه ی اخلاقی – عرفانی است که از داستان حاصل مي شود.
گر حديثت کج بود معنيت راست / آن کجی لفظ مقبول خداست
اگر به اين باور يقين داشته باشيم که انديشه ها و افکار ما تناسب تنگا تنگی با زمانه دارد و در ظرف اجتماعی که در آن زندگی می کنيم شکل مي گيرد، بزرگان هم از اين قاعده مستثنی نبوده اند. آن ها نيز فرزندان زمانه ی خود بودند و اگرچه از سطح اجتماع خود بالاتر آمده و پاک تر می ديدند، اما رنگ و بوی روزگار خود را داشتند. آرای ما با تلقی ها و رسوم زمانه ی ما بی ربط نيست و شئون گوناگون اجتماعی كه در آن زندگی می كنيم، بر نظرات ما اثر می گذارد، چنان كه در آثار مولانا نمونه های بسياری می بينيم. حتی دانشمندانی چون ملاصدرا و ملا هادی سبزواری نيز نظری اين گونه داشته و زنان را در زمره ی حيوانات آورده اند که برای نکاح شايسته اند ، يا بسياری از شاعران و دانشمندان و سخنوران ديگر كه اين گونه فکر مي کرده اند. امروزه که زنان در هر عرصه پا گذاشته و توانايی خود را به اثبات رسانيده اند، ايده ی گذشتگان که زنان فرع بر مردانند و برای ايشان خلقت يافته اند پذيرفته نيست. البته بايد اذعان داشت يکي از علل عدم بروز قابليت های زنان در اعصار گذشته ممنوعيت و محدوديتی بود که از جانب مردان بر ايشان تحميل می شد.
در نزد مولانا روح زن و مرد بر نمی دارد، زنی و مردی از عوارض روح اند. او روح را از مرد و زن برتر می داند.
ليک از تانيث جان را باک نيست / روح را با مرد و زن اشراک نيست
از مونث وز مذکر برتر است / اين نه آن جان است کز خشک و تر است
اين نه آن جان است کافزايد ز نان / يا گهي باشد چنين گاهي چنان
مولانا معتقد است که زن در کنار سيم و زر از جاذبه های نيرومند طبيعت بشر است که خداوند آفريده و در آزمونی سخت، مرد را در معرض اين جاذبه قرار داده است . او در اين آزمون، گاه مجذوب خواسته های زمينی می شود که زن مصداق بارز آن است، گاه نور آسماني جانش را مي ربايد و در اين کشاکش پرتلاطم، کشتی وجودش را خود به سوی نجات يا نابودی نهايی مي پيمايد:
گاهي نهد در طبع تو سوداي سيم و زر و زن / گاهي نهد در جان تو نور خيال مصطفي

اينسو کشان سوي خوشان/ وان سو کشان با ناخوشان

يا بگذرد يا بشکند کشتي دراين گرداب ها
به دليل آثاری که دلبستگی به ماديات بر روح و روان انسان مي گذارد و او را از خدا و معنويات دور ميکند، مولانا زر و زن را مظهر نفس و ملازم کافری ميداند و مخاطبان خود را از پرستش آن ها باز داشته، به مبارزه با نفس فرا مي خواند:
زر و زن را به جان مپرست زيرا / برين دو، دوخت يزدان کافري را
جهاد نفس کن زيرا که اجريست / براي اين دهد شه لشکري را
گمراهی مرد از آن جا شدت می گيرد که افزار هاي اغوا گری بطور کامل در زن قرار دارد. مولانا ميگويد ابليس در آغاز آفرينش و در ماجرای مهلت خواستن از پروردگار براي گمراه ساختن بندگانش، ابزار هایی چون خمر و باده و چنگ را ديد، اما چون زيبايی زنان را مشاهده کرد، از فرط شادی و شعف بشکن زد و به رقص افتاد که با اين ابزار ها زود تر ميتوان به مقصود رسيد. زيرا کيفيت و لطافت اين زيبايي ها به گونه ای است که فطرت زيبایی خواه انسان را که در جستجوی تجلی خداوند است ، بدين پندار غلط مي افكند که خداوند در پرده ی لطيف و نازک وجود زن جلوه کرده است. يعني در جستجوی آب به آسانی در سراب مي افتد:
... چون که خوبی زنان با او نمود / که زعقل و صبر مردان ميربود
پس زد انگشتک به رقص اندر فتاد / كه بده زودتر رسيدم در مراد
چون بديد آن چشمهای پر خما ر / که کند عقل و خرد را بی قرار
وان صفای عارض آن دلبران / که بسزد چون سپند ای دل بر
رو و خال و ابرو لب چون عقيق / گوييا حق تافت از پرده رقيق
ميزان تاًثير زيبايی زن بر مرد و مقايسه ی آن با ساير جاذبه های مادی از چشم انداز ديگری هم قابل بررسي است.
شيفتگی انسان به ماديات ديگر يک طرفه است، مثلا" جاه ومال و مقام بی جان هستند و نمی توانند در بر انگيختن انسان فعا ليتی کنند، اما زن زيبا موجود زنده است و مظاهر حيات را دارا است، لذا ميزان مجذوبيت انسان به او بيش از پديده های ديگر است. مولانا مي گويد: «هيچ دامي خلق را ماوراي صورت خوب زنان جوان نيست. زيرا آرزوی زر و لقمه از يک طرف است: تو عاشق زري، اما زر را حيات نيست که عاشق تو باشد. در حاليکه عشق صورت زنان جوان از هر دو سوي است. تو عاشق و طالب اويي و او عاشق و طالب توست. تو حيله می کنی تا او را بدزدی و او حيله مي کند تا تو به وی راه يابی.... »
حال اگر زيبايی و عشوه و غمزه ی زن با صدای لطيف او نيز همراه شود، فتنه انگيزی و اغوا گری صد برابر مي گردد:
هست فتنه غمزه ء غمازه زن / ليک آن صد تو شود ز آواز زن
مي‏توان گفت زيبايی زن آزمون بزرگی بر سر راه مرد است، اما خود زن نيز در اين آزمون خطير آزموده مي‏شود. به ديگر سخن، زن هم آزمون است و هم آزموده، شايد موفقيت وی در اين آزمون دشوارتر از موفقيت مرد باشد. زمينه ی غريزی خطا در وجود آدمي مهياست و ابزارهای آن نيز در اختيار اوست؛ حال اگر عقل و تقوا، مهار نفس را رها كنند، مستورگان نيز از لغزش مصون نمانند؛ چنان كه مولانا مي‏گويد: «بسيار زنان باشند كه مستور باشند اما رو باز كنند تا مطلوبي خود بيازمايند…» به دليل همين مساعد بودن زمينه های نفسانی انسان و حضور دائمی وسوسه های شيطان ، مولانا در مواضع متعددی توصيه می ‏كند كه حكايت زن و مرد نامحرم در خلوت، حكايت آتش و پنبه است كه در يك چشم بر هم زدن هستی هر دو را خاكستر مي‏كند؛ پس اجتناب از لغزشگاه ها ضروری است:
هيچكس را با زنان محرم مدار / كه مثال اين دو پنبه ست و شرار
آتشي بايد بشسته ز آب حق / همچو يوسف معتصم اندر رَهَق(گناه)
كز زليخای لطيف سروقد / همــچو شيــران خويشتن را واكشد
زن در اشعار مولانا از سويی نماد عشق الهی، روح، جان، زمين و رويش است و از سوی ديگر نماد جسم، نفس، دنيا و حرص . البته اين نمادپردازی های مختلف، ناشی از دوگانگی نگرش مولانا به زن است كه ريشه در فرهنگ تاريخی مسلمانان دارد.
نمادها بازگوكننده ی عقايد نمادپردازان است. از آن جا كه عقايد اجتماعی و نيز نگرش مولانا به زن، دارای دو جنبه ی منفی و مثبت است و از سوی ديگر زن نيز دارای ويژگی ‌ها و ابعاد مختلف است، نماد آن در اشعار مولانا، مدلول‌های متعدد و گاه مخالف پيدا می ‏كند، در بسياری از آثار مولانا دلايلی سترگ بر نگاه خوش بينانه ی او نسبت به زنان وجود دارد و نمونه های بسياری حاکی از تحکيم شاًن مادر در مثنوی مي توان يافت :
حق مادر بعد از آن شد کآن کريم / کرد او را از جنين تو غريم
صورتی کردت درون جسم او / داد در حملش ورا آرام و خو
همچو جزو متصل ديد او تو را / متصل را کرد تدبيرش جدا
حق هزاران صنعت و فن ساختست / تا که مادر بر تو مهر انداختست

گاه زن نماد عشق الهی است. عشق و محبت، اكسير حيات است و بهانه ی بودن؛ و اگر عشق نبود، هيچ نبود. حتـی كسـانی كه از عشـق بی بهره اند، ادراكی از تهی بودن سـينه ی خود داشته و می ‌فهمند كه چيزی از حيات كم دارند. اين معنا در جهان بينی عرفانی كه آثار مولانا نمونه‌های درخشان آن است، ژرف تر و لطيف تر بيان مي‏شود. عرفا معتقدند كه اصل همه ی محبت‌ها حضرت حق است و از اوست كه محبت در همه هستی جاری و ساری می ‏شود. بنابر اين ديدگاه، مهر و محبت ميان زن و مرد هم قطره‌ای از دريای بی كران محبت الهی است. چنان كه مولانا مي‌گويد:
اي تـو پنـاه همـه روز مِحـَن / باز سپردم به تو من خويشتن
قلزم مهری كه كناريش نيست / قطرهً آن، الفت مردست و زن
در نگرش عرفانی، خداوند خود با خويشتن، نرد عشق باخته و چون خواسته اين حقيقت را آشكار سازد، مخلوقات جهان را آفريده تا آينه‌ای برای محبت او باشند. بنابراين، عشق مجازی مرد و زن به يك ديگر جلوه ای از همان عشق مطلق الهی است.مولانا در بيان اين مطلب، با رعايت جانب تشبيه و تنزيه توأمان – كه سنت عرفاست- خطاب به حضرت حق مي‏گويد:
اي رهيـده جـان تـو از مـا و مـن / ای لطيـفه‏ ً روح اندر مـرد و زن
مرد و زن چون يك شود آن يك تويی / چون كه يكها محو شد آنك تويی
ايـن مـن و مـا بهر آن بـرسـاختي / تـا تـو بـا خود نرد خدمت باختی
تا من و توها همه يك جان شوند / عاقبت مسـتغرق جـانـان شــونـد
اينهمه هسـت و بيـا اي امرِ «كُن» / ای منــزه از بيــا و از ســخـن
او حسن و زيبايی زن را دريك تلقی معنوی به شراب تشبيه كرده و صورت زيبا را به جام . در اين تلقی، خداوند، ساقی شراب مزبور است كه بندگان را سيراب مي‌سازد. شيفته ی جام گشتن و در صورت زيبا متوقف ماندن كار غافلان است. بهترين كسی كه می ‌تواند نماد عشق و جمال الهی باشد، از ديدگاه مولانا «ليلی» است ؛ او در «فيه ما فيه» و هم در «مثنوی» حكايت عيب‌جويان ليلی را نقل می ‏كند كه به مجنون گفتند زيباتر از ليلی در اين شهر بسيار است و مجنون پاسخ داد : ليلی صورت نيست و من ليلی را به صورت دوست نمی ‌دارم؛ او برای من همچون جامی است كه از آن جام، شراب می ‌نوشم . من عاشق شرابم و شما را نظر بر قدح است؛ از شراب آگاه نيستيد.
ابلهان گفتنـد مجنـون را زجهل / حسن ليلی نيست چندان، هست سهل
بهتـر از وي صـد هزاران دلربـا / هسـت همچـون مـاه انـدر شــهر مـا
گفت صورت كوزه است و حسن می / می خـدايــم می ‌دهـد از نقــش وی
كوزه می ‌بينی وليكن آن شـراب / روی ننمايـد بــه چشــم نـاصـواب
اين تلقی عرفانی و معنوی از ليلی كه سرآمد نوع زن در مقام معشوقه است، فارغ از تمايلات جسمانی و صرفنظر از جنسيت اوست؛ او با ويژگی ‌های ديگری، مظهر و نماد حق شده است. اصولاً در ادبيات فارسی تفاوت عمده‌ای ميان نگرش شاعران عرفانی و غير عرفانی به زن وجود دارد و نگرش مولانا از اين نظر محل درنگ است. پاك تر از ليلی در ميان شخصيت‌های شعر عاشقانه وجود ندارد و جالب تر آن است كه او از زيبايی وافر هم برخوردار نيست، در حالی كه زيبايی معشوق در اشعار عاشقانه نقش بسزايی ايفا می ‏كند.
ليلی نماد و تجلی گاه خداوند است؛ اما مولانا به مخاطبان خود توجه می ‏دهد كه اين نمادپردازی نبايد موجب دور شدن آن ها از توحيد گردد؛ زيرا نماد، اصالت و استقلالی از خود ندارد و مقصود اصلی در به كار بردن نماد، مدلول نماد است. به عبارت ديگر، معشوقان و از جمله ليلی پرده ای برای نمايش حق هستند و نبايد فراموش كرد كه بنا بر اصل وحدت عشق و عاشق و معشوق، هر چه هست، خداوند است و جز او در عالم وجود نيست.
اين كيست اين؟ اين كيست اين؟ در حلقه ناگاه آمده
ايـن نـور اللهيسـت ايـن، از پيـش الله آمده
ليـلی زيبـا را نـگر، خوش طالب مجنــون شــده
وان كهربای روح بين در جذب هر كاه آمده
غيرت حق، توجه نكردن بنده به معبودی غير از خداوند، روی به توحيد آوردن و استغراق در حق نيز بدين گونه بيان مي‏شود كه پادشاهی به مجنون گفت تو را چه افتاده كه خود را به عشق ليلی رسوا و بی ‌خانمان كرده‌ای؟ بيا تا خوبان به تو نمايم و بخشم. چون خوبان را جلوه آوردند، مجنون سر فرو افكنده بود و به زير می ‌نگريست. پادشـاه فرمود آخر سر را برگير و نظر كن. گفت: عشـق ليلی شمشير كشيده است؛ اگر سر بردارم، می ‌ترسم سرم را بيندازد.
حتی مرگ ليلی در ذهن مولانا مضمون آفرين عشق الهی است. او در يكی از غزل هايش كه البته بيشتر شبيه مثنوی است تا غزل ، پايان كار ليلی و مجنون را چنين باز می ‌گويد كه مجنون پس از آوارگی بسيار به محل سكونت ليلي بازگشت و از او نشان جست. به او گفتند كه ليلی در غياب وی قالب تهی كرده است، اما گور او را به وی نشان ندادند.
مجنون گفت بوی ليلی راهنمای من در رسيدن به اوست، هم چنان كه بوی پيراهن يوسف راهنمای يعقوب بود. خاك گورستان را مشت مشت بو كرد و سرانجام گور وی را يافت؛ نعره‌ای زد و جان به جانان تسليم كرد:
همان بـو شـكفتش، همان بو بكشتـش
به يك نفخه حشری، به يك نفخه لايی
مولانا اين گونه رسيدن مجنون را به ليلی ، تمثيلی برای جستجوی بوی حق از دهان اولياء می ‌داند كه سرانجام جان سالك را به حضرت حق رهنمون می ‌سازد . پس مي‌گويد:
به ليلی رسيد او، به مولی رسد جان
زمين شد زمينی، سما شد سمايی
تمام ماجراهای ليلی و مجنون در آثار مولانا با مفاهيم عرفانی و عشق الهی پيوند می ‌خورد و با شور و اشتياق خاصی تأويل می ‏شود و از اين طريق، معنوی ترين حضور زن در آثار او ظهور می ‏يابد.
مولانا از سويی ديگر زن را نماد روح و جان مي داند، او روح و جان آدمی را از اين نظر كه لطيف ترين جانب وجود و پرده‌نشين كالبد انسان است، مؤنث و از جنس زن می ‌شمارد:
سـيمرغ كـوه قاف رسيدن گرفت باز / مـرغ دلم ز سـينه پـريدن گـرفت باز
خاتون روح خانه نشين از سرای تن / چادركشان ز عشق دويدن گرفت باز
جان را در قالب زن ديدن، در رباعيات مولانا نيز به صورت اضافه ی نمادين «كدبانوی جان» نمايان است:
جـان را كه در آن خـانه وثاقش دادم / دل پيـش تـو بـود من نفاقش دادم
چون چندگهی نشست كدبانوی جان / عشق تو رسيد و سه طلاقش دادم
در نگرش نمادپرداز مسلمانان، آسمان و زمين در نظام جهان، نظيری از زن و مرد هستند. قدما معتقد بودند كه هفت سياره در هفت فلك آسمان، آباء علوی يا پدران آسمانی هستند و چهار عنصر آب و باد و خاك و آتش، مادران زمينی هستند كه از ازدواج آن ها و تأثير و تأثرشان، مواليد ثلاثه يعني جماد و نبات و حيوان متولد مي‏شوند. مولانا در اشعار خود به كرات اين تفكر را منعكس كرده است:
هست هر جزوی ز عالم جفت خواه / راسـت همچون كهربا و برگ كاه
آسـمان مـرد و زميـن زن در خـرد / هـرچه آن انداخت اين می ‌پرورد
هسـت سـرگردان فلك انـدر زمين / همچو مردان گرد مكسب بهر زن
ويـن زميــن كدبـانـويها می‏كنــد / بـر ولادات و رضـاعـش مي‌تنـد
پس زمين و چرخ را دان هوشـمند / چون كه كـار هوشـمندان مي‏كنند
پديده های طبيعی عالم را چنين زنده و جاندار و در تعامل با يك ديگر ديدن، از انديشه ای پويا، ژرف، اسطوره ساز و نمادپرداز برمی ‌آيد كه مولانا بي ترديد نمونه ی اعلای آن را داشته است. او در غزل ها نيز بارها به مادر بودن زمين اشاره كرده است ، از جمله :
- از چار مادر برترم و ز هفت آبا نيز هم
من گوهر كانی بدم كاينجا به ديدار آمدم
- به مثل خلقت مردم نزاد از خاك و از انجم
وگرچه زاد بس نادر ازين دامـاد و كـدبانو
- زمين چون زن، فلك چون شو، خورد فرزند چون گربه
من اين زن را و اين شو را نمی ‌دانم، نمی ‌دانم
- ای جانها ماكوی او، وی قبلهً ما كوی او
فراش ايـن كو آسمان، وين خاك كدبانوی او
اين نمادپردازی با توجه به خاصيت باروری، رويش و پرورش زمين صورت گرفته است.
ويژگی ‌های منفی يـا آن چه كه قدما در وجـود زن منفی می ‌انگاشتند، سـبب نمادپردازی های منفی نيز درباره ی زن شده است. يكی از بارزترين اين موارد، زن را نماد نفس قرار دادن است كه در اشعار مولانا نمونه های فراوان دارد.
البته بايد توجه داشت كه نفس به معني «روح و جان»‌ هم هست و در اين معنی ، نماد منفی نيست. علاوه بر اين در زبان عربی به لحاظ قائل بودن جنسيت برای اشياء و اسامی، واژه ی نفس، مؤنث تلقی می ‏شود.
اين تلقی در نمادپردازی مسلمانان بی تأثير نبوده است. مولانا در توجيه مؤنث شمردن نفس به اعتبار لفظی در زبان عربی می ‌گويد:
... اين حميرا لفظ تأنيث است، و جان
نـام تـأنيـثـش نهنــد ايــن تــازيــان
ليك از تأنيث جان را بـاك نيسـت
روح را بـا مـرد و زن اشـراك نيســت
از مـؤنـث و ز مذكـر بـرتـرسـت
اين نه آن جانست كز خشك و ترست
با اين همه خود مولانا چنان كه پيشتر گفتيم، جان را مؤنث می ‌دانست. او نفس كلی را هم كه سبب آموختن علوم و آشکار شدن معارف می ‏شود ، در وجود زنی كه مادر و معلم است، نمادينه كرده است:
چه ها می ‏كنـد مادر نفس كلی
كه تا بی لسـانی بيابد لسـانی
اما از اين نمادهای مثبت كه بگذريم، زن از ديدگاه مولانا نماد نفس در معنای منفی هم هست . مولانا نفس انسان را زن و عقل او را مرد می ‌داند و مخالفت زن و شوهر را در نزاع و مشاجره ی خانوادگی به مخالفت نفس با عقل تأويل می ‏كند؛ زيرا زن مايحتاج زندگی را می ‏خواهد و شوهر او را به صبر و توكل فرامی ‌خواند:
... مـاجـرای مـرد و زن افتــاد نقـل
آن مثـال نفس خود می ‌دان و عقـل
اين زن و مردی كه نفس است و خرد
نيك بايسته سـت بهر نيـك و بـد
زيـن دو بـايسـته دريـن خـاكی سـرا
روز و شب در جنگ و اندر ماجرا
زن همی خـواهـد حـويـج خـانقـاه
يعنی آب رو و نان و خـوان و جاه
نفـس همچـون زن پی چـاره گـری
گـاه خـاكـی گـاه جويـد سـروری
عقـل خود زين فـكرها آگـاه نيسـت
در دمـاغـش جـز غـم الله نيســت
در مهربانی های ناموجه مادر به طفل نيز كه مثلاً به پدر اعتراض می ‏كند كه بچه از رفتن به مكتب، لاغر و نزار شده، مولانا مي‌گويد: از اين مادر و مهربانی ‏های بی ‌موردش فرار كن ، زيرا «سيلی بابا به از حلوای اوست»:
هسـت مادر نفس و بـابـا عقل راد
اولش تنـگی و آخر صـد گشـاد
مولانا از اين كه نفس را زن، و عقل را مرد تلقی می ‌كنند، اظهار خرسندي كرده تلويحاً می ‌گويد خوب است كه نفس زن است و ضعيف، و عقل مرد است و قوی ؛ اگر نفسِ زشت نهاد، زن نبود و مرد بود، آن وقت چه می ‌كرديم؟!
وای آنــكه عقــل او مــاده بـود
نـفس زشـتش نـر و آمـاده بود
لاجـرم مغلـوب بـاشــد عقـل او
جز سوی خسران نباشد نقل او
ای خنك آنكس كه عقلش نر بود
نفس زشتش ماده و مضطر بود
نمادپردازی همواره بر مبنای تشابه ميان نماد و مدلول نماد صورت می ‏گيرد. تشابه ميان نفس و زن از ديدگاه مولانا، چنان كه در موارد پيشين ملاحظه شد، دنياخواهی و راحت طلبی است ؛ تشابه ديگر رياكاری و مكاری، و راهزنی دل و دين است:
هلا ای نفس كدبانو، بنه سر بر سر زانو
ز سالوس و ز طراری نگردد جلوه اين معنی
توجه به جلوه های كاذب ظاهری و تعلقات دنيوی هم شباهت ديگر آن دو است:
زن آن باشد كه رنگ و بو بود او را ره و قبله
حقيقت نفس اماره ست زن در بينت انسان
يكی از مصاديق زنان كه با همين ويژگی، نماد نفس اماره واقع شده، بلقيس است. او به لحاظ گردن نهادن به حقيقت و ايمان آوردن به سليمان، مورد ستايش مولانا واقع شده است، اما بايد توجه داشت كه مولانا از ديدگاهی ديگر، او را پيش از پذيرفتن دعوت سليمان، نماد نفس اماره دانسته كه هدهد عقل در گوشه ی سرايش نشسته، هر لحظه منقار انديشه بر سـينه ی وی می ‌كوبيد تا از خواب غفلت بيدارش كرده، نامه به او عرضـه دارد. دلبستگی بلقيس به تخت پادشاهی خود كه قرآن هم بدان اشاره كرده، نمونه‌ای از تعلقات مادی و دنيوی بلقيس است كه زمينه ی نمادپردازی مزبور را بيش تر فراهم كرده است.
در نمادپردازی های مولانا، پدر هم چنان نماد عقل است و نشانگر امتياز انسانی و مادر نماد جسم است و مشخصه ی جانب حيوانی ، و ناگفته پيداست كه شرف اصلی از آن پدر است:
تو را چو عقل پدر بوده است و تن مادر
جمال روی پدر درنگر اگر پسری
در خانواده، زن به علت طرح و درخواست مايحتاج مادی و ترغيب شوهر به عملی ساختن آرمان های دنيوی ، نماد حرص و طمع و جانب تاريك زندگی محسوب می ‏شود و مرد به دليل عدم توجه به دنيا و كوشش در مسائل معرفتی باز هم نماد عقل و مايه ی روشنايی است:
عقل را شو دان و زن را حرص و طمع
اين دو ظلمانی و منكر، عقل شمع
دنيـا با جاذبه‌های نفسـانی كه دارد، به منزله ی زنی اسـت كه بايـد از آن حذر كرد وگرنه «مرگ پيش از مرگ» كه آرمان عارفان است، حاصل نخواهد شد:
جهدی بكن ار پند پذيری دو سه روز
تا پيشتر از مرگ بميری دو سه روز
دنيـا زن پيـرست چـه باشـد گـر تـو
بـا پيرزنی انس نگيری دو سه روز
در اين مورد خاص كه البته مفهوم نمادينش درباره ی اولياء هم عموميت پيدا كرده، حضور دنيايی زن نه تنها مردود تلقی نشده، بلكه لازم و ضروری هم دانسته شده است و گفته اند اگر اين حضور وی نبود، وجود مبارك از غايت هيبت تجليات و انوار حق گداخته می ‌شد.
زن در حريم خانواده، از ديدگاه مولانا ارزش خاصی دارد. در شعراو همسر مهم ترين انگيزه ی مرد در فعاليت‌های روزانه و تحمل بار گران زندگي است. بسياری از حكايت‌ها و تمثيل‌های مولانا در زمينه ی خانواده و با بازيگری همسران ساخته شده است و اين نشان می ‏دهد كه او در بيان معارف و حقايق ، از زندگی عادی و روزمره ی مريدان خويش در خانواده الهام می ‏گرفته است. حتی عشقبازی زن و مرد در حريم خانواده و رابطه ی زناشويی در ذهن مولانا و تخيل او، بر خلاف سنت شاعران، شعرآفرين شده و چنان مقبول افتاده كه آن را تكرار هم كرده است:
جبرئيل است مگر باد و درختان مريم
دست بازی نگر آن سان كه كند شوهر و زن
بـاد روح قدس افتـاد و درختان مريم
دست بازی نگر آن سان كه كند شوهر و زن
در جای ديگر با الهام از اين قضيه می ‌گويد عشقبازی فقط به زن و شوهر اختصاص ندارد ؛ تمام اجزای عالم مثل حادث و قديم و عين و عرض در حال عشقبازی با يك ديگر هستند، منتهی هر يك به نوعی مخصوص خود . سپس در مقـام مصـلح اجتماعی و بـا نـگرش كاملاً دينـی مخاطب خـود را به رعايت خوش‌رفتاری و عدالت با همسر فرا می ‌خواند و او را هشدار می ‏دهد كه آيا در آن شب عروسی ، همراه عروس، او را به عنوان امانتی خوش به تو نسپرد؟ پس توجه داشته باش كه هر رفتاری را تو با او داشته باشی ، خدا هم با تو خواهد داشت:
آنچه بـا او تـو كنـی ای معتمـد
از بـد و نيـكی، خـدا با تـو كند
رفتار او با زنان خاندان خود نيز توأم با تكريم و مهربانی بوده است. زنان در خاندان مولانا از اهميت ويژه ای برخوردار بودند و همواره از نظر حقوقی با مردان مساوی دانسته می شدند. افلاكی از همسر اول مولانا يعنی گوهر خاتون سمرقندی مطلبی نقل نكرده، اما از همسر دوم او يعنی كراخاتون قونوی مطالب بسياری آورده است كه همگی محل تأمل و تأنی است . با اين حال مهم ترين زن در خاندان مولانا، عروس او بود به نام « فاطمه خاتون » كه دختر صلاح الدين زركوب و مادر چلپی جلال الدين امير عارف نيز بود.
دكتر عبد الحسين زرین كوب در « پله پله تا ملاقات خدا» آورده است: مولانا در آن چه با سلطان ولد در الزام رعايت شيخ و فاطمه خاتون به بيان می آورد، وصلت با شيخ را با آن كه از خانواده ای روستايی و فقير بودند، برای خاندان خود مايه ی سرفرازی و خرسندی بسيار می دانست . يكي از دلايلی كه فاطمه خاتون نزد مولانا از ارج و قرب بسيار برخوردار بود، پدر فاطمه خاتون يعنی صلاح الدين زركوب بود كه پس از شمس از اهميت ويژه ای نزد مولانا برخوردار بود. مولانا زمانی كه هنوز فاطمه خاتون كودك بود و به همسری فرزند وی در نيامده بود، به دليل علاقه ی فراوان به پدرش ، تعليم و تربيت او را به عهده گرفت و معلم او شد و ابتدا سواد و قران به وی آموخت.
در بررسی زن در آثار مولانا ذكر اين نكته ضروری به نظرمی ‌رسد كه نمادپردازی های منفی در اين زمينه بسيار قاطع و بی ‌رحمانه است، اما در برابر، نمادپردازی های مثبت از گستره ی وسيعی برخوردار نيست ؛ هم چنان كه نگرش منفی او به زن در برابر نگرش مثبتش رنگ می ‌بازد.

* * * * * * * * * *

نویسنده : ژيلا مشيری


* * * * * * * * * *


منابع:
زمانی ، كريم / شرح جامه مثنوی / انتشارات روزنامه اطلاعات /تهران /1381
شميل، آنماری / بدره ای فريدون / من بادم و تو آتش / تهران /طوس /1378
عباسی شهاب الدين /گنجينه معنوی مولانا /انتشارات مرواريد/ چاپ اول /1383
تدين، عطاالله /مولانا و طوفان شمس /تهران / انتشارات تهران / چاپ دوم /1375
زرين كوب، عبدالحسين / پله پله تا ملاقات خدا / تهران /1377
اسفار اربعه /جلد 7
مناقب العارفين /افلاكی

tina
11-21-2010, 12:20 PM
ممنون جالب بود:5611:

emad176
11-21-2010, 12:21 PM
ممنون جالب بود:5611:
خواهش می کنم . قابل شما رو نداشت .