PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : براي زن ها عشق بر همه چيز مقدم است



Sara12
11-09-2010, 08:02 PM
براي زن ها عشق بر همه چيز مقدم است

این مطالب از کتاب رازهايي درباره زنان نوشته باربارا دي آنجليس انتشارات نسل نوانديش گرفته شده، خوشم اومد چون با تجربیات خودم همخوانی داشت.امیدوارم این مطلب توی تالار تکراری نباشه
------------------------------------------------------
چند ماه پيش يکي از دوستان قديمي که مدت ها بود او را نديده بودم، به من تلفن زد و گفت مدت شش ماه است که در رابطه جديدي وارد شده است.

برايان در طول زندگي خود روابط زيادي داشت اما هيچ وقت به طور جدي با کسي درگير نشده بود. لذا اين خبر از جانب او خبر مهمي محسوب مي شد. از او پرسيدم که اوضاع از چه قرار است و او پاسخ داد همه چيز عالي است. اما نگراني هاي کوچکي درباره نامزدش داشت. از او پرسيدم "از چه نگران هستي؟"

پاسخ داد: "خب، لوري واقعا فوق العاده است. خيلي شيرين و مهربان اما مي ترسم مسکلي داشته باشد. منظورم مشکلات روحي و رواني است. به همين خاطر به تو زنگ زدم تا نظر تو را هم بشنوم."

به او گفتم: "چه کار مي کند که فکر مي کني ممکن است مشکل رواني داشته باشد؟"

گفت: "اول از همه اين که به من مي گويد هر بيست و چهار ساعت شبانه روز را به من فکر مي کند. هر روز به محل کارم زنگ مي زند تا به من بگويد چقدر دلش براي من تنگ شده است. از هفته ها پيش براي هر دويمان برنامه ريزي مي کند تا بتوانيم با هم باشيم. مدام در باره خودمان و روابطمان صحبت مي کند. بعد هم همين هفته گذشته به من گفت ارتباطش با من مهمترين مساله زندگي اوست!"

از او پرسيدم: "و تو چه نتيجه گيري هايي از اين صحبت ها داري؟"

سعي کردم متوجه نشود که خنده ام گرفته است.

گفت: "خب، من فکر مي کنم، آنطور که او به من فکر مي کند، بايد عصبي بوده و تشويش زيادي داشته باشد."

با خنده اي به او گفتم: "نه عزيزم، او عاشق شده است."

دوستم برايان مرد خوبي است. اما بالاخره يک مرد است. او تجربه زيادي در رابطه با روابط دراز مدت نداشت و آن گونه که لوري به او عشق مي ورزيد برايش ناآشنا و حتي ناسالم و مشکل دار بود. او اولين راز در اين باره را که "زن ها که هستند؟" نمي دانست: "دنياي زن، دنياي عشق است."

عشق ورزيدن، فداکاري کردن و محترم شمردن روابط صميمي و نزديک، طبيعت ماست.

آنچه زنها دوست دارند مردها بدانند:

براي زنها عشق از هر چيز مهمتر و بر همه چيز مقدم است.

منظورم از اين گفته اين نيست که زن ها خودآگاهانه انتخاب کرده اند که عشق مهمترين اولويت زندگي شان باشد، بلکه عشق في الواقع مهمترين اولويت زندگي ماست. ما از قبل تصميم نگرفته ايم که دل و جان ما بر مرد زندگي مان متمرکز باشد. بلکه طبيعتا، ذاتا و فطرتا اين طور هستيم. ما انتخاب نکرده ايم و از قبل تصميم نگرفته ايم که مدام به اين فکر کنيم که چگونه به او نزديک تر شويم، بلکه اين کار را ناخودآگاه مي کنيم. ما تصميم نگرفته ايم که عشق مهم تر باشد. ولي خب هست!

کيک عشق

در زير تمثيلي آمده است که به خوبي نشانگر ذهنيت و احساسات ما زن ها نسبت به عشق مي باشد. من آن را کيک عشق ناميده ام:

دو دايره را تصور کنيد. اولي نشانگر دايره خودآگاهي يک مرد و دومي نشانگر خودآگاهي يک زن است. حال تصور کنيد که برشي از هر دو دايره حذف شده باشد درست مثل يک برش کيک. در حدود يک دهم کل دايره. در دايره مختص به مرد، برش حذف شده درصد خودآگاهي او از تمرکز و اولويت او بر روي عشق و روابط صميمي است. مابقي يا به عبارتي نه دهم باقي مانده تمرکز و اولويت او بر روي کار، شغل، علايق، پروژه ها و ديگر فعاليت هاي اوست.

اين در حالي است که در دايره مربوط به زن، وضع دقيقا نقطه مقابل دايره مرد است. بدين معنا که برش نازک تمرکز او بر روي کار، علايق و پروژه هاست و نه دهم باقي مانده تمرکز او بر عشق، زندگي خانوادگي و روابط او.

گرچه کمي اغراق آميز به نظر مي رسد، اما حتما متوجه منظور من شده ايد. هر بار که در سمينارهايم کيک عشق را براي حاضران رسم مي کنم، زن ها و مردها همگي مي خندند.

مي پرسيد چرا؟ زيرا همه به طرزي غريزي مي دانيم که اين موضوع صحت دارد و همانگونه که بعدا نيز خواهيم ديد، اين مطلب منشاء بسياري از مشکلات موجود ميان زن و مرد را توضيح مي دهد.

نکته زير را همواره به ياد داشته باشيد، کيک عشق نشانگر مدت زماني نيست که صرف عشق يا ديگر فعاليت هاي خود مي کنيم، بلکه صرفا تصويري است ذهني از ميزان درون گرايي ما زن ها.

براي نمونه ممکن است زن شاغل باشد- حال چه در داخل و چه در خارج از خانه، و به همان تعداد ساعاتي که شوهرش سر کار است او نيز مشغول شغل خود باشد. بنابراين تمثيل کيک عشق به اين معنا نيست که او هم يک دهم وقت خود را صرف کارش کرده است و بقيه را صرف خريد لباس خواب هاي زنانه، نوشتن شعرهاي عاشقانه و خيالبافي درباره شوهرش مي کند.

اما مي توانيد شرط ببنديد هنگامي که بر سر کار خود است بيشتر از آن که شوهرش به او فکر مي کند او به شوهرش فکر مي کند و هر روزه وقوف و آگاهي بيشتري نسبت به تغييرات ريتم روابطشان دارد و در مقايسه با شوهرش بيشتر خواهان ارتباط و نزديکي و صميميت است.

گاهي اوقات هنگامي که تمثيل کيک عشق را براي زن ها به کار مي بريم، کاملا آن را درک نمي کنند. اما هنگامي که براي آنان توضيح مي دهيم که عشق شامل رسيدگي به بچه ها نيز مي شود، فورا با آن ارتباط برقرار مي کنند. مادرهاي مجرد اين نکته را به خوبي مي فهمند. زيرا ممکن است با کسي ارتباط نداشته باشند اما قسمت اعظم وقت آنها هنوز صرف عشق و توجه به فرزندانشان مي شود. حتي بسياري از زنان متاهل نيز چنين بيان مي کنند که قسمت اعظم کيک عشق آنان به روابط روزمره شان با فرزندان اختصاص دارد تا با شوهرشان. اين که آيا الگو سالم و درست است يا خير، موضوع ديگري است اما نکته اي که وجود دارد اين است که خودآگاهي، افکار و احساسات زن ها به طرزي طبيعي و غريزي همگي روي عشق متمرکز هستند.

سفري به افکار زن ها

همواره گفته ام که چنانچه مردها تنها يک روز را در سر زني که عاشق است سپري مي کردند، از اين که ما زنها چه قدر به مرد زندگي مان فکر مي کنيم و چقدر به آنها توجه داريم، حيرت زده مي شدند. تمريني وجود دارد که گاهي اوقات آن را به زوج هايي توصيه مي کنم که براي مشاوره نزد من مي آيند. اين تمرين به مردها کمک مي کند تا اين نکته را که عشق براي زنها بر هر چيز مقدم است درک کنند و تصوير ذهني واضحي از کيک عشق را به دست دهند. تمرين بدين قرار است که از زن مي خواهم گزارش دقيقه به دقيقه افکار خود را در طول يک روز و با شرح موقعيت مربوط ثبت کند. سپس آن را به نامزد/ همسرش نشان دهد. بدون استثناء همواره مردها از اين حقيقت که ذهن و فکر نامزد/ همسرشان چقدر مشغول آنها بوده است حيرت زده مي شوند.



من خواستم اين فرصت را در همين جا به خوانندگان مرد خود داده باشم. لذا نمونه اي از اين فهرست را که توسط يکي از مراجعه کنندگانم به نام مليسا در رابطه با نامزدش جوزف ترتيب داده شده است، در اين جا آورده ام. مليسا مدير اجرايي در يک دستگاه راديويي است که حدود يک سال است با جوزف آشنا شده است. در اين جا فقط نيمي از فهرست او را آورده ام. زيرا فهرست کامل او بسيار طولاني تر بود و صفحه هاي بيشتري را به خود اختصاص مي داد!



گزارش افکار مليسا


45:6
در حالي که به جوزف فکر مي کردم، از خواب بيدار شدم. از اين که قرار بود امشب او را ببينم هيجان زده بودم. پيش از اين که از رختخواب بيرون بيايم مدتي را به او فکر کردم.


00:7
مي خواستم به جوزف زنگ بزنم و به او صبح به خير بگويم، اما فکر کردم بهتر است صبر کنم تا او اين کار را بکند.


10:7
پيش خودم فکر مي کنم الان موهايم را بشورم يا صبر کنم تا شب درست پيش از آن که جوزف را ببينم تا موهايم حسابي تميز باشند.


15:7
تصميم مي گيرم اين کار را کمي پيش از آن که جوزف را ببينم انجام دهم. اما توي حمام يادم مي افتد لوسيوني را که جوزف از آن خوشش مي آمد، جلو چشمم بگذارم تا امشب بعد از اين که دوش گرفتم از آن استفاده کنم.


40:7
مشغول خوردن صبحانه هستم و به اين فکر مي کنم که هفته پيش که صبحانه را با جوزف خوردم چقدر خوش گذشت.


50:7
مشغول تماشاي گزارشي تلويزيوني درباره ديدني ها و جاذبه هاي توريستي کاراييب هستم. به ياد مي آورم که من و جوزف هميشه مي خواستيم سفري به آنجا داشته باشيم، لذا قلم و کاغذ برمي دارم و اطلاعات ارائه شده در برنامه را يادداشت مي کنم.


55:7
جوزف هنوز زنگ نزده است. پيش خودم فکر مي کنم آيا به او زنگ بزنم تا درباره گزارش تلويزيوني با او صحبت کنم يا نه. تصميم مي گيرم ده دقيقه ديگر هم صبر کنم.


5:8
به جوزف زنگ مي زنم و چند دقيقه با هم صحبت مي کنيم. عجله دارد زودتر براي جلسه مهمي حاضر شود، لذا نمي تواند خوب به مکالمه دل بدهد. اما مي گويد که منتظر است هر چه زودتر امشب مرا ببيند. بنابراين خوشحال مي شوم.


20:8
در حين اين که مشغول آرايش کردن خودم هستم به صحبت هاي امروز صبح با جوزف فکر مي کنم و قسمت هاي شيرين آن را توي ذهن خودم مرور مي کنم.


35:8
کمدم را باز مي کنم تا لباسي بپوشم و به سر کار بروم. اما ناگهان به اين فکر مي کنم که امشب وقتي که با جوزف بيرون مي روم چه بپوشم. چند روز پيش يک لباس خوشگل خريدم که جوزف از آن خوشش آمد. آن را يک بار ديگر پرو مي کنم تا مطمئن شوم به من مي آيد.


50:8
رختخواب را مرتب مي کنم. تصميم مي گيرم ملافه ها را عوض کنم تا وقتي که جوزف مي رسد تميز باشند.


20:9
مشغول رانندجگي به طرف محل کارم هستم. به راديو گوش مي دهم. آهنگ زيبايي از سانتانا پخش مي شود که من و جوزف عاشق آن هستيم. سفري را به ياد مي آورم که چند وقت پيش با جوزف به سن دياگو داشتيم و تمام راه را به آلبوم سانتانا گوش کرديم. لبخندي روي لبهايم نقش مي بندد. به ياد مي آورم چقدر به ما خوش گذشت.

تصميم مي گيرم به تلفن همراه جوزف زنگ بزنم و به او بگويم که به خاطرات مان در سن دياگو فکر مي کنم. اما يادم مي آيد که او احتمالا دارد به سر کارش مي رود و فکرش مشغول کارهايي است که بايد انجام دهد. لذا از اين کار منصرف مي شوم.


45:10
به عکس جوزف که روي ميز کارم قرار دارد نگاه مي کنم و پيش خودم فکر مي کنم که بهتر است قاب زيبايي براي آن بگيرم.


30:11
به ساعت نگاه مي کنم. از خودم مي پرسم که آيا جلسه جوزف تمام شده است يا نه. پيش خودم فکر مي کنم خدا کند جلسه خوب پيش رفته باشد تا جوزف امشب خوشحال و خوش اخلاق باشد.


50:11
جوزف در راه بازگشت از جلسه به من زنگ کوتاه مي زند. خوشحال به نظر مي رسد. درباره آهنگ سانتانا که امروز صبح از راديو پخش شده بود به او مي گويم.


57:11
متوجه مي شوم از بعد از تلفن جوزف کمي نگران و دلواپس هستم. به ياد مي آورم که گفت ممکن است هفته بعد به خاطر کاري از شهر بيرون برود.


30:12
با يکي از مشتريانم براي ناهار به رستوران جديدي که هرگز قبلا آنجا نرفته ام، مي رويم. پيش خودم فکر مي کنم جوزف حتما از آن خوشش مي آيد. لذا تصميم مي گيرم حتما يک روز با جوزف به آنجا برويم.


10:12
از جلوي يک سوپرمارکت رد مي شوم. به ناگهان به ياد مي آورم که نوشيدني مورد علاقه جوزف تمام شده است. لذا توقف مي کنم تا برايش بخرم. داخل سوپرمارکت چشمم به تمشک مي افتد. به ياد مي آورم که جوزف خيلي از تمشک خوشش مي آيد. لذا کمي هم تمشک مي خرم.


35:2
وقتي که دفتر کارم برمي گردم، پيغام هايم را چک مي کنم. با اين که همين چند ساعت پيش با جوزف صحبت کردم از اين که پيغامي از او ندارم، ناراحت مي شوم. مي دانم احمقانه است اما اين احساسي است که دارم.


55:2
صندوق پستي ام را باز مي کنم و کارت دعوتي را در آن پيدا مي کنم که نويسنده اي براي سخنراني، ميهماني ترتيب داده است. پيش خودم فکر مي کنم حتما يادم باشد از جوزف بخواهم او هم با من بيايد.


15:3
به ساعت کامپيوترم نگاهي مي اندازم و از اين که قرار است تا ظرف کمتر از چهار ساعت جوزف را ببينم هيجان زده مي شوم.


درباره گزارش افکار مليسا چه فکر مي کنيد؟ هنگامي که اين فهرست را به زن ها نشان مي دهم مي گويند: "اوه، خداي من! اين دقيقا همان کارهايي است که من مي کنم." شايد محتويات و موضوعات افکار براي زن هاي متاهل يا زن هايي که بچه دارند متفاوت باشد اما فرکانس و تواتر افکار تا حد زيادي مشابه است. اين در حالي است که واکنش مردها در مواجهه با اين فهرست کاملا متفاوت است.

بعضي از آنان فکر مي کنند که من با اين فهرست با آنها شوخي مي کنم و نمي توانند آن را باور کنند. برخي ديگر مي گويند: "اين مليسا خانم احتمالا مشکل رواني داره" يا: "فکر مي کنم اين مليسا بايد کمي هم به فکر زندگي خودش باشد!" اين گونه مردها شايد متوجه نباشند که نامزد/ همسر خودشان هم دقيقا به همان ميزان به آنها فکر مي کنند که مليسا به جوزف فکر مي کند.

براي مليسا مانند بسياري از زن ها، عشق تم ثابت و هميشگي زندگي شان است. مي توان گفت بزرگترين قطعه کيک زندگي شان به عشق اختصاص يافته است. اين به ان معنا نيست که مليسا به شغل يا ديگر نواحي زندگي اش فکر نمي کند. هرگز اين طور نيست، او شغلي فعال و برنامه کاري شلوغ و پرمسووليتي دارد.


براي مليسا (و تمامي زن ها) داستان تنها از اين قرار است که وقتي در رابطه اي صميمي است دنيا را از پشت عينک عشق مي بيند. گويي عينکي بر چشم دارد که لنزهاي آن عشق جوزف اند و ادراک او از جهان از طريق اين لنزهاي عشق صورت مي گيرد. از ديد او يک گزارش تلويزيوني تنها يک گزارش نيست، بلکه موضوعي است که او بتواند بعدها درباره آن با جوزف صحبت کند. يک ترانه پخش شده از راديو تنها يک ترانه نيست، بلکه چيزي است که خاطرات او با مرد زندگي اش را زنده مي کند. از ديد او تمشک فقط تمشک نيست، بلکه ميوه اي است که نامزدش دوست دارد.


خطاب به مردها: لطفا به ياد داشته باشيد که اين فرايند چنان براي زنها طبيعي است و چنان به صورت بخشي از طبيعت مردها درآمده است که در واقع خودشان از آن آگاه نيستند.

در واقع پس از آنکه مليسا فهرست خود را خواند خود او نيز از اين که چقدر به جوزف فکر مي کند، متعجب شده بود. به طور معمول اين افکار به طرزي ناخودآگاه و خودکار در سر او شناور هستند. اصولا اين طريقي است که او روابطش را مي بيند و رفتاري است که بدون فکر از او سر مي زند و منعکس کننده اين اولويت زن ها در رابطه با عشق و زندگي است.


مردها و زن ها به دو طريق کاملا متفاوت عشق مي ورزند.


بعد از سال ها تحقيق و تجربه شخصي به اين نتيجه رسيده ام که مرد و زن به دو طريق متفاوت عشق را تجربه مي کنند.


براي اغلب زن ها عشق واقعيتي بي انقطاع و ممتد است. توجهي مستمر و مداوم که هيچ گاه ناپديد نمي شود، حتي مواقعي که مشغول کار يا انجام وظايفي هستيم که ظاهرا هيچ گونه ارتباطي با عشق ندارند.

از طرف ديگر براي اغلب مردها، عشق کلاسه شده و تفکيک شده است. گويي ديداري است با بخشي از وجودشان آن هم گهگاهي و با تعيين وقت قبلي.


زن ها نياز ندارند به وضعيت احساسي تغيير وضعيت بدهند، بلکه هميشه يا اکثر اوقات از پيش در آن هستند. حال چه آنرا ابراز کنند و چه نکنند، برعکس مردها مي بايست، عامدانه و به طرزي ارادي به اين مد درآيند.


بياييد مجددا به داستان برايان، که فکر مي کرد احتمالا نامزدش مشکلات رواني داشته باشد، برگرديم. اين تفاوت مردها و زنها به خوبي توضيح مي دهد که چرا توجه و تمرکز زن به عشق از نظر برايان و بسياري از مردهاي ديگر اضافي و غيرطبيعي است. برايان هرگز نمي تواند تصور کند که به اندازه لوري روي رابطه اش تمرکز داشته باشد. چنانچه بخواهد چنين کند بايد بقيه زندگي خود را فراموش کند تا فقط به لوري بپردازد. از نظر او اين کار زيادي، نامتعادل، غيرضروري و حتي وسواس گونه است. لذا فرض را بر اين مي گذارد که چنانچه لوري اين گونه به او عشق مي ورزد، پس لابد تلاش زيادي را صرف کرده است، بنابراين حتما او غيرطبيعي و نامتعادل است.


بسياري از مردها مرتکب اين اشتباه مي شوند. آن ها اين حالت را در زنان مشاهده مي کنند و نمي توانند آن را درک کنند. پيش خودشان چنين فکر مي کنند که: "چنانچه از اينجا مانده بودم و از آنجا رانده، کار و زندگي هم نداشتم. آن وقت چنين احساسات و رفتاري مي داشتم!"


سپس نيز به اين نتيجه مي رسند که نامزد/ همسرشان از اين جا مانده و از آنجا رانده، بي کار و درمانده است که چنين عشق مي ورزد و مدام به او فکر مي کند.


گر چه زنها نمي دانند که اين موضوع حقيقت ندارد. در واقع لوري هيچ تلاشي نمي کند، او عاشق است و توجه و تمرکز او بر روي برايان مانند نفس کشيدن برايش طبيعي و خودکار است. او حتي در آن باره فکر هم نمي کند.

بلکه برايش اتفاق مي افتد. مليسا هم همينطور. او سعي نمي کند تا به جوزف فکر کند.او به اين دليل به جوزف فکر نمي کند که مشکل دارد يا "بي کار و بي عار" يا "عاطل و باطل" است او به اين دليل مدام به او فکر مي کند که روش عشق ورزيدن زن ها همين گونه است.


تمثيل کيک عشق، نگرش مردانه و زنانه به عشق را به خوبي به تصوير مي کشد. در زير تمثيل ديگري نيز آورده ام که نشانگر نحوه عملکرد مردها و زن ها در روابطشان است.


فرض کنيد دايره خودآگاهي مرد و زن را خانه هايي در نظر بگيريم که هر يک اتاق هايي دارند که به موضوعات مختلف اختصاص داده شده باشند، اتاق کار، اتاق تفريح و استراحت، اتاق بدن و ... براي اغلب زن ها هر يک از اتاق ها اتاق عشق نيز هست. حتي چنانچه به عملکردهاي ديگري غير از عشق اختصاص داده شده باشند. گويي که تمامي فضاي ذهني او مختص عشق است: خانه عشق!


گرچه براي مردها تنها يک اتاق عشق در خانه فکر و ذهن شان وجود دارد. بنابراين چنانچه قرار باشد به عشق بپردازد، بايد اتاق هاي ديگر را ترک کند. تمثيل اتاق عشق بيان کننده پديده اي است که در روابط خود به کرات آن را تجربه کرده ام و مي دانم که زن هاي ديگر هم همين طورند.


در کنار همسرم هستم و مي خواهم به گونه اي رمانتيک با او ارتباط برقرار کنم، اما او پاسخي نمي دهد مي دانم مرا دوست دارد. اما نمي توانم درک کنم که چرا از من فاصله مي گيرد. وقتي از او مي پرسم که آيا اتفاقي افتاده است، پاسخ مي دهد: "نه، هيچ اتفاقي نيافتاده است" به تدريج احساس ناراحتي و سرخوردگي مي کنم زيرا سعي دارم با او رابطه اي احساسي برقرار کنم اما او همکاري نمي کند.


اتفاقي که در اينجا مي افتد بدين قرار است که من در خانه عشق خود هستم که پر از اتاق هاي عشق است و در اين بين سعي مي کنم با همسرم ارتباط عاطفي و صميمي برقرار کنم، اما فکر او مشغول پروژه اي است که بايد کامل کند. شايد او در اتاق پول ذهني خود است و درباره سرمايه گذاري هايش فکر مي کند. شايد در اتاق استراحت خود است و مشغول تماشاي تلويزيون يا گردش در اينترنت است. ناگهان خواسته من اين است که با او ارتباط احساسي برقرار کنم که مستلزم آن است که او به اتاق عشق نقل مکان کند تا بتواند در آنجا با من باشد. اما او نمي خواهد به اتاق عشق بيايد زيرا در اتاقي ديگر از ذهنش کار دارد.


البته، چنانچه مفهوم اتاق عشق را درک نکنم دليل اين را درک نخواهم کرد که چرا در آن لحظه همسرم به لحاظ احساسي در دسترس نيست و چنان به نظر خواهد رسيد که او مرا پس زده است.

بدترين قسمت داستان اين است که چون همسرم در اتاق عشق خود حضور ندارد، تلاش من مبني بر ارتباط احساسي با او، به او اين احساس را خواهد داد که دارم او را کنترل مي کنم يا به او مي گويم چه کار بکند يا چکار نکند.


بنابراين هنگامي که از همسرم مي پرسم: "چه اتفاقي افتاده است؟" او اين سوال مرا چنين ترجمه و تعبير مي کند که به او گفته ام: چرا در اتاق عشق نيستي؟ چرا همين الان همه چيز را ول نمي کني و به اتاق عشق نمي آيي تا بتوانيم کمي آنجا با هم رمانتيک باشيم؟"
اين موضوع توضيح دهنده انواع پاسخ هاي مختلفي است که از مردها مي گيريم: پاسخ هايي از قبيل: ناراحتي جزئي و خفيف، بي حوصلگي و بالاخره هم عصبانيت و قهر کردن.

در چنين مواقعي که سعي داريم لحظاتي رمانتيک خلق کنيم و به او عشق بورزيم، آنچه عملا اتقاق مي افتد اين است که او احساس مي کند سعي داريم او را از يک ناحيه خودآگاهي بيرون ببريم و به زور او را به اتاق عشق بکشانيم!!


اخيرا با همسرم به تعطيلات کوتاهي رفتيم و اوقات بسيار خوب و رمانتيکي داشتيم. روزي که قرار بود برگرديم بسيار احساس نزديکي مي کرديم، در اين باره صحبت کرديم که چقدر به ما خوش گذشته است. چند ساعت بعد به فرودگاه رفتيم تا به شهر خودمان برگرديم. بعد از اين که چمدان هايمان را تحويل داديم احساس کردم شوهرم کمي در خودش فرو رفته است و از من فاصله گرفته و ديگر مانند آن روز صبح پيش از اين که به راه بيفتيم به من پاسخ نمي دهد.
از او پرسيدم: "آيا اتفاقي افتاده است؟"


پاسخ داد: "نه." من مطمئن بودم که چيزي تغيير کرده است. گرچه نمي دانستم که چه چيزي. کمي مضطرب و نگران شدم. مگر چه اتفاقي افتاده بود؟ از او پرسيدم که مبادا در پرواز اولمان حالش بده شده باشد. يا شايد هم انتظار پرواز براي پرواز بعدي حالش را بد کرده بود. اما هر چه بيشتر تلاش مي کردم تا او را به حرف بياورم از من دورتر و دورتر مي شد. هنگامي که نهايتا شب به خانه رسيديم احساس خيلي بدي داشتم.


روز بعد، همه چيز مجددا خوب و عالي بود. اما من هنوز گيج بودم. مگر ديروز چه اتفاقي افتاده بود که چنان احساس بدي را ميان ما توليد کرد؟ سپس ناگهان متوجه موضوع شدم. هنگامي که با همسرم در تعطيلات و در هتل بوديم تمام مدت او در اتاق عشق ذهنش بود. چرا که هيچ کار يا مسووليتي نداشت. لذا توانسته بود به راحتي به آن بخش از ذهن خود برود. جايي که بتواند احساسي رمانتيک باشد.

سپس در راه برگشت به خانه بدون اين که متوجه آن شده باشم اتاق عشق را ترک گفته بود و به اتاق مسافرت نقل مکان کرده بود. جايي که بتواند به تاکسي گرفتن، کارهاي مربوط به فرودگاه از جمله بليط و تحويل چمدان ها و صف هاي طولاني، پيدا کردن درب هاي خروج و سالن هاي انتظار و ... بپردازد.


من نيز مانند او به جزييات سفر توحه داشتم و به آن اتاق رفته بودم اما از آنجايي که زن بودم همچنان در اتاق عشق نيز بودم و در همان حال که منتظر پرواز بعدي بوديم همچنان با او درباره کارهاي رمانتيکي که در سفر کرده بوديم صحبت مي کردم و سعي داشتم فضاي احساسي سفر را همچنان حفظ کنم غافل از اينکه او ساعت ها پيش اتاق عشق را ترک گفته بود! تعجبي نيست که احساس ترک شدگي و تنهايي مي کردم. او ديگر در اتاق عشق همراهم نبود. کاملا طبيعي بود که احساس ناراحتي کند زيرا من به اين تمايل او مبني بر تغيير وضعيت احساسي احترامي نگذاشته بودم.


آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:


هنگامي که زني سعي در برقراري ارتباط احساسي با شما دارد، ممکن است متوجه نباشد که شما در اتاق عشق ذهني خود نيستيد.


راه حل:


هنگامي که نامزد/ همسر شما در اتاق عشق ذهني شما به دنبال شما مي گردد و شما در آن جا حضور نداريد يا سعي مي کند تا در آن اتاق حضور به هم رسانيد با ملايمت به اطلاع او برسانيد که در اتاق ديگري هستيد.


هنگامي که زني در اتاق عشق ذهن شما را مي زند دوست دارد شما را در آنجا پيدا کند. هنگامي که اتاق را خالي مي بيند سر در گم مي شود و مي رنجد. گويي که او را بي اطلاع جا گذاشته ايد و از آنجا رفته ايد. هنگامي که گيج شده است و از شما مي پرسد: " آيا اتفاقي افتاده است؟" به خود يادآوري کنيد که احتمالا در اتاق عشق نيستيد در حالي که او در اتاق عشق خود است. او براي آن که شما آنجا نيستيد شما را سرزنش نکرده است يا از شما انتقاد نمي کند. او تنها سعي دارد با شما ارتباط برقرار کند اما شما را آنجا پيدا نمي کند.


در اين گونه مواقع يکي از اين دو را انتخاب کنيد:


1- مي توانيد سريعا سري کوتاه به اتاق عشق بزنيد و در صورت امکان يک دقيقه در وضعيت احساسي قرار بگيريد و او را در آغوش بگيريد و جمله اي محبت آميز به او بگوييد.


2- مي توانيد به او اطلاع دهيد که فعلا در اتاق ديگري هستيد و مثلا مشغول فکر کردن به کار خود يا رانندگي يا کار با کامپيوتر خود هستيد و اين که بعدا او را در اتاق عشق ملاقات خواهيد کرد.


اين راه حل را به بسياري از زوج ها توصيه کرده ام و آن ها نتايج فوق العاده اي را گزارش داده اند.

اخيرا مردي به من گفت که روشي سريع از ارتباط کلامي با زنش را به کار مي برد که به آنان امکان داده است در اسرع وقت به اطلاع يکديگر برسانند در کدام وضعيت احساسي قرار دارند. هنگامي که زن تلاش مي کند ارتباط احساسي - عاطفي برقرار کند همسرش از او مي پرسد: "عزيزم، آيا الان در اتاق عشق هستي؟" تا آنکه زن پاسخ مثبت مي دهد و مي گويد: "بله" و از قضا مرد در اتاق عشق حضور ندارد لذا با مهرباني مي گويد: "اما من الان در اتاق عشق نيستم، از اينکه سري به اينجا زدي از تو متشکرم. بعدا به تو ملحق مي شوم!"


اين تنها چيزي است که زن نياز دارد بشنود: اين که شوهرش تلاش او مبني بر ارتباط احساسي و نزديکي را قدر دانسته است و چنانچه فعلا آن گونه پاسخ نمي دهد که مطلوب اوست، به اين دليل نيست که اتفاقي افتاده يا از چيزي ناراحت است، بلکه تنها از آن روست که در اتاق ديگري مشغول کار ديگري است.